Telegram Web Link
ایران از پای نمی‌اُفتد، می‌تپد و چون قُقنوس از خاکستر خود برمی‌خیزد؛ مانندِ دُلفین جَست می‌زند و پیدا می‌شود و نهان می‌شود، و باز از نو پدیدار.

هر کجا گمان کنید که نیست، درست همانجا هست، در هر لباس، هر سیما، چه در زربفت و چه در کرباس، چه گویا و چه خاموش.

هزاران هزار صدا در خرابه‌هایِ تو پیچید که: «دیوان آمد، دیوان آمد!» این صدا در خرابه‌هایِ دیگر نیز پیچیده‌ است و گوشِ روزگار با آن آشناست

ولی دیوان می‌آیند و می‌روند، غولان می‌آیند و می‌روند، دوالپایان پاورچین پاورچین می‌گذرند، و آن روندهٔ بزرگ که ایران نام دارد، می‌ماند.

محمد‌علی اسلامی ندوشن


@soutidastan
2
همین الآن باز صدای بلندی آمد. چه بود و کجا؟ هنوز نمی‌دانم. به جایش ظرف‌ها را از ظرفشویی در آوردم و ظرف‌های نشسته را چیدم. فکر کردم امشب زودتر از دو شب قبل شروع کردند. هنوز سیاوش نخوابیده بود. نگران بودم شنیدن صدا چه حسی برایش خواهد آورد، اما انگار بیشتر حواسش به بازی بود و نشنید! خوب، این یکی به خیر گذشت!
برایش گفته‌ام که دعواهایی شده و جنگ نظامیه، ولی ما تا بتوانیم مراقبت هستیم. از کسی شنیده که با مردم عادی کاری ندارند و انگار دارد زندگی عادی‌اش را می‌کند. من هم تلاشم بر همین است که روتینم را حفظ کنم. بروم باشگاه، غذا بپزم، سالاد درست کنم، حتی ازشان عکس بیندازم، با هم میوه بخوریم، کار حساب‌کتاب کلاس‌ها را پیش ببرم، حال بعضی را بپرسم، خبر حال خودمان را بدهم و ... . این روزها تلاش می‌کنم پسرم را بیشتر بغل کنم، بیشتر بگویم دوستت دارم، روزی چند بار تأکید کنم که ما تلاشمون را می‌کنیم که مراقب خودمون و تو باشیم، آن قدر که بگوید چقدر تکرار می‌کنی و من بگویم وظیفه‌ام است و ... .
«لازمه این روزها بیشتر از قبل زندگی کنیم، با تمام قوا.» این را امشب برای دوستی نوشتم که به خواهرش گفته بود فردا می‌آی بریم خرید و اونم گفته بود داریم می‌میریم، خرید برای چی؛ دوستم هم گفته چیزی می‌خوام که منو به زندگی وصل کنه.
این روزها شاید بهتر باشد کاری کنیم که ما رو به زندگی وصل کند، می‌خواهد حرف زدن باشد یا بافتن یا ماندلا رنگ کردن یا ... . چیزی که دست‌ها بیکار نمانند. چیزی که ما را به خودمان وصل کند. چیزی که آگاهمان کند چه حالی و احساسی داریم.
باز صدا می‌آید، انگار شلیک گلوله است و این بار نزدیک‌تر!

شنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۴
12🕊2
اینجا دیگه سکوت شده و
پرنده‌ای داره می‌خونه. به قول دوستی زندگی هنوز جریان داره. بعد از همه این‌ها باز هم جریان داره.
11
دیروز عصر صدا زیاد بود، اما دیشب چیزی نشنیدم. البته برخلاف سه چهار شب قبلش خواب بودم. درد داشتم و به فواصل چند مسکن خورده بودم. انگار بخواهد گلودردی چیزی شروع شود، البته صبح هم پریود شدم و ... . این وسط دغدغه پیدا شدن نوار بهداشتی شب یلدای تافته را هم دارم! به چه چیزهایی باید فکر کنیم در این جنگ! شاید کاپ قاعدگی بخرم. چند باری که دیشب از خواب بیدار شدم تا آب بخورم، دستشویی بروم یا مسکنی بخورم هیچ صدایی نشنیدم. صبح خبرها را چک کردم و باز چیزی ندیدم.
دیروز مهسا از کتاب ساز دهنی گفت و دعوت کرد که نوازندگان بیایید ساز بزنیم تا امید را زنده نگه داریم، من که موسیقی بلد نیستم؛ بیایید بنویسیم تا در تاریخ ثبت شود بر ما چه گذشته. حق داریم اگر بعضی حرف‌ها را نخواهیم بزنیم و احتیاط کنیم، اما می‌توانیم بنویسیم و تاریخ بزنیم و گوشه‌ای نگه داریم تا به وقتش. حافظه فراموشکار است و خطاکار. بنویسیم تا یادمان باشد این روزها چقدر ترسیدیم، خشمگین شدیم، درد کشیدیم، اما با این حال امید داشتیم، تلاشمان را کردیم، مراقب بچه‌ها بودیم، با دعوت افراد به شهرها و خانه‌هایشان دلگرم شدیم. حتی دیدیم که افرادی در مازندران اقامتگاه‌های توریستی‌شان را رایگان گذاشته‌اند در اختیار ساکنان شهرهایی مثل تهران که در معرض خطر بیشتری هستند. قشنگ نیست؟ من که افتخار کردم و دلم گرم‌تر شد.

دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴
16👏1
بیا بنویسیم
دیروز عصر حال نداشتم عکس بگیرم اما از پنجره نور می‌تابید روی فرش و مبل و منظره قشنگی درست کرده بود، درست در بحبوبه صداهایی که می‌رسید. زیبایی و زندگی جریان داشت در میانه دلهره و سردرگمی.

بیا بنویسیم از لحظه‌های کوتاهی که در میانه وحشت ما را به زندگی وصل نگه می‌دارند.

شکوفه صمدی
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
17
9😇1
سلام دوستان و همراهان عزیزم. بر آن شدیم تا در این روزها گوشی شویم برای شنیدن هم، و صدایی شویم که غم و درد و هر حسی را که این روزها داریم به زبان می‌آورد.
امروز، سه‌شنبه، ساعت ۱۵ تا ۱۶:۳۰
و فردا، چهارشنبه ساعت ۱۰ تا ۱۱:۳۰ در کنار هم خواهیم بود تا شاید این همراهی التیامی باشد و توانی پیدا کنیم برای ادامه مسیر.
با این لینک وارد گوگل‌میت شوید:

https://meet.google.com/wwo-qwze-eka
8
بیا بنویسیم

صبح که از کوچه پس‌کوچه‌های فرهنگ می‌گذشتیم تا به خانه خواهرم برسیم داشتم به تهران و خانه و هر چه پشت سر گذاشتیم فکر می‌کردم که یکهو زیبایی و شکوه گل‌های کاغذی غافلگیرم کرد! باز دیدم زندگی جریان دارد در میانه غم و اندوه و استیصال. عصر رفتم برایتان عکس انداختم تا بگویم امروز این صحنه مرا وصل کرد به زندگی.

شکوفه صمدی
۲۷ خرداد ۱۴۰۴
6
5
7
مراقبت از خود و کودکان و نوجوانان در زمان جنگ
Ghazaal Nassiri
مراقبت از خود و کودکان و نوجوانان در زمان جنگ
غزال نصیری
3
امروز خودم هم به دنبال نشانه‌های زندگی گشتم
1
1
1
4
1
2025/10/21 22:14:32
Back to Top
HTML Embed Code: