دوشنبه
امروز سر کار نرفتم. هم خوابیدم، هم نشستم ویرایش کتاب را تمام کردم. الکی عقب افتاده بود در حالی که کار زیادی نداشت. برای خودم عذاب وجدان میسازم انگار! عذاب وجدان عقب بودن کاری که باید تمام شود. این عذاب را سالها سر ظرف شستن داشتم که امسال با خرید ظرفشویی به پایان رسید! وقتش است یاد بگیرم برای عذاب ویرایش هم فکری بکنم. مثلاً بروم کتابخانهای جایی کار کنم و برگردم. آن وقتها که میرفتم در دفتر دوستم کار میکردم چقدر خوب بود!
امروز سر کار نرفتم. هم خوابیدم، هم نشستم ویرایش کتاب را تمام کردم. الکی عقب افتاده بود در حالی که کار زیادی نداشت. برای خودم عذاب وجدان میسازم انگار! عذاب وجدان عقب بودن کاری که باید تمام شود. این عذاب را سالها سر ظرف شستن داشتم که امسال با خرید ظرفشویی به پایان رسید! وقتش است یاد بگیرم برای عذاب ویرایش هم فکری بکنم. مثلاً بروم کتابخانهای جایی کار کنم و برگردم. آن وقتها که میرفتم در دفتر دوستم کار میکردم چقدر خوب بود!
سهشنبه ۸ بهمن
روزی سرد! آن قدر که دلم نمیخواست بیرون بروم.
نشستم و کار کردم. آن قدری که دلم میخواست خوب پیش نرفت. اما میدانم توقعم از خودم زیاد است. خیلی معمولی گذشت. کلاسی صبح داشتم که نصفه رفتم، البته بخشی مال درد کتف و شانه و گردنم بود. کلاسی هم عصر شرکت کردم برای ارزیابی.
چیزهایی خریدم و چند پرداختی و قسط داشتم. پیشرفت کردهام در شمردن صفرها و کمتر اشتباه میکنم. 😂
به هر کدام از کارهایم تُکی زدم و دوست داشتم حداقل یکی را به اتمام میرساندم که نشد.
دیشب کتاب شب اول قبر صادق چوبک را تمام کردم. امشب کتاب همینگوی را شروع کردم. گربه زیر باران را خواندم که تکلیفمان بود. داستان دیگری که باید میخواندیم تپه فیلهای سفید بود که خوانده بودم. هم در دانشگاه هم چند سال پیش فکر کنم در گروه ضیافت. البته دوباره خواهم خواند.
پیوست: خوابم نبرد. کار کردم. حالا خیالم راحت است که همه قسطیهای کلاس یکی از استادانمان را چک کردهام. چند تا از کارهای مانده نشر را انجام دادم. در این مدت لوبیا چشمبلبلی هم روی گاز داشته میپخت. کف رویش را گرفتم و علاوه بر اینکه کار فردایم کمتر شد، بخارش خانه را هم گرم و مرطوب کرد. میخواهم چشمبلبلیپلو درست کنم.
روزی سرد! آن قدر که دلم نمیخواست بیرون بروم.
نشستم و کار کردم. آن قدری که دلم میخواست خوب پیش نرفت. اما میدانم توقعم از خودم زیاد است. خیلی معمولی گذشت. کلاسی صبح داشتم که نصفه رفتم، البته بخشی مال درد کتف و شانه و گردنم بود. کلاسی هم عصر شرکت کردم برای ارزیابی.
چیزهایی خریدم و چند پرداختی و قسط داشتم. پیشرفت کردهام در شمردن صفرها و کمتر اشتباه میکنم. 😂
به هر کدام از کارهایم تُکی زدم و دوست داشتم حداقل یکی را به اتمام میرساندم که نشد.
دیشب کتاب شب اول قبر صادق چوبک را تمام کردم. امشب کتاب همینگوی را شروع کردم. گربه زیر باران را خواندم که تکلیفمان بود. داستان دیگری که باید میخواندیم تپه فیلهای سفید بود که خوانده بودم. هم در دانشگاه هم چند سال پیش فکر کنم در گروه ضیافت. البته دوباره خواهم خواند.
پیوست: خوابم نبرد. کار کردم. حالا خیالم راحت است که همه قسطیهای کلاس یکی از استادانمان را چک کردهام. چند تا از کارهای مانده نشر را انجام دادم. در این مدت لوبیا چشمبلبلی هم روی گاز داشته میپخت. کف رویش را گرفتم و علاوه بر اینکه کار فردایم کمتر شد، بخارش خانه را هم گرم و مرطوب کرد. میخواهم چشمبلبلیپلو درست کنم.
حمایت
در این روزهای زمستانی بیایید زیر این پست کسبوکارتان را به هم معرفی کنید تا شاید گرهی از کار کسی باز شد، فالوور کسی بیشتر شد، خریدی از هم کردید و به هر شکلی لبخندی به لب کسی آمد. خودم هم در کامنت اول کارهای سنگی همسرم را معرفی کردهام.
ما فقط همدیگر را داریم، اگر دستهایمان را به هم بدهیم شاید دنیا زیباتر شد.
در این روزهای زمستانی بیایید زیر این پست کسبوکارتان را به هم معرفی کنید تا شاید گرهی از کار کسی باز شد، فالوور کسی بیشتر شد، خریدی از هم کردید و به هر شکلی لبخندی به لب کسی آمد. خودم هم در کامنت اول کارهای سنگی همسرم را معرفی کردهام.
ما فقط همدیگر را داریم، اگر دستهایمان را به هم بدهیم شاید دنیا زیباتر شد.
Forwarded from نویسک
💠 کتاب «دوست بهتره یا کلوچه؟» در آیین فصل نو، کتاب نو رونمایی شد
🔸 در آیین رونمایی از کتاب «دوست بهتره یا کلوچه؟» نوشتهی سمیرا قیومی عنوان شد:
خرید کتابهای خوب تالیفی باعث میشود تا نوجوانان در نوجوانی ریشههای هویتی خود را تکذیب نکنند.
🔹 به گزارش روابط عمومی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، شکوفه صمدی کارشناس فرهنگی در آیین رونمایی از کتابهای تازه منتشر شدهی اعضای این انجمن تاکید کرد؛ خرید کتابهای خوب تالیفی حتماً باید بخشی از هزینهی ما باشد. در واقع ما باید حتماً کتابهای تالیفی را هم در سبد خرید خود داشته باشیم؛ چون اگر کودکی کتاب تالیفی کمی را خوانده باشد، در نوجوانی با ریشههای هویتی خود ارتباط مناسبی نمیگیرد و نمیتواند ایران را دوست داشته باشد؛ همچنان که نمیتواند ریشههایش را باور کند.
🔸 وی گفت: ماجراهای این کتاب در دل خانوادهای ساکن در کوهستان اتفاق میافتد و بچهها ضمن خواندن اثری دلنشین، با قوانین آشنا میشوند. این خیلی خوب است که کتابها قانون را به بچهها یاد دهند؛ اگرچه ممکن است مستقیمگویی به نظر برسد، ولی به نظر من به جای بکن و نکنهای پی در پی که حاصلش جز سرکش کردن بچهها نیست، بهتر است به این موضوع در دل داستانها پرداخته شود.
🔹 این مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در بخش دیگری از سخنانش به نقد تصویرگری این کتاب پرداخت و گفت: من سبک تصویرگری این کتاب را دوست نداشتم. کل تصاویر سیاه و سفید ترسیم شدهاند. من ترجیح میدادم برای اینکه کتاب بهتری ارائه شود، تنوع رنگی دیده میشد تا رنگها هم حرف خود را زده باشند.
🔸 در ابتدای آیین رونمایی از کتاب «دوست بهتره یا کلوچه؟»، سمیرا قیومی نویسندهی این کتاب گفت: زمانی که از طرف کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مجموعهای از موضوعات برای نوشتن در اختیار ما قرار گرفت، من در رابطه با حق همسایگی دست به قلم شدم؛ درحالی که میدانستم بنا نیست باز هم بگوییم در حق همسایه خود اجحاف نکنید. «دوست بهتر است یا کلوچه» نوشتهی سمیرا قیومی با تصویرگری محمدحسین ماتک، از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، برای مخاطب کودکان به بالا راهی بازار شده است.
🔰 کانال انجمن نویسندگان کودک و نوجوان
@nevisak
🔸 در آیین رونمایی از کتاب «دوست بهتره یا کلوچه؟» نوشتهی سمیرا قیومی عنوان شد:
خرید کتابهای خوب تالیفی باعث میشود تا نوجوانان در نوجوانی ریشههای هویتی خود را تکذیب نکنند.
🔹 به گزارش روابط عمومی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، شکوفه صمدی کارشناس فرهنگی در آیین رونمایی از کتابهای تازه منتشر شدهی اعضای این انجمن تاکید کرد؛ خرید کتابهای خوب تالیفی حتماً باید بخشی از هزینهی ما باشد. در واقع ما باید حتماً کتابهای تالیفی را هم در سبد خرید خود داشته باشیم؛ چون اگر کودکی کتاب تالیفی کمی را خوانده باشد، در نوجوانی با ریشههای هویتی خود ارتباط مناسبی نمیگیرد و نمیتواند ایران را دوست داشته باشد؛ همچنان که نمیتواند ریشههایش را باور کند.
🔸 وی گفت: ماجراهای این کتاب در دل خانوادهای ساکن در کوهستان اتفاق میافتد و بچهها ضمن خواندن اثری دلنشین، با قوانین آشنا میشوند. این خیلی خوب است که کتابها قانون را به بچهها یاد دهند؛ اگرچه ممکن است مستقیمگویی به نظر برسد، ولی به نظر من به جای بکن و نکنهای پی در پی که حاصلش جز سرکش کردن بچهها نیست، بهتر است به این موضوع در دل داستانها پرداخته شود.
🔹 این مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در بخش دیگری از سخنانش به نقد تصویرگری این کتاب پرداخت و گفت: من سبک تصویرگری این کتاب را دوست نداشتم. کل تصاویر سیاه و سفید ترسیم شدهاند. من ترجیح میدادم برای اینکه کتاب بهتری ارائه شود، تنوع رنگی دیده میشد تا رنگها هم حرف خود را زده باشند.
🔸 در ابتدای آیین رونمایی از کتاب «دوست بهتره یا کلوچه؟»، سمیرا قیومی نویسندهی این کتاب گفت: زمانی که از طرف کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مجموعهای از موضوعات برای نوشتن در اختیار ما قرار گرفت، من در رابطه با حق همسایگی دست به قلم شدم؛ درحالی که میدانستم بنا نیست باز هم بگوییم در حق همسایه خود اجحاف نکنید. «دوست بهتر است یا کلوچه» نوشتهی سمیرا قیومی با تصویرگری محمدحسین ماتک، از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، برای مخاطب کودکان به بالا راهی بازار شده است.
🔰 کانال انجمن نویسندگان کودک و نوجوان
@nevisak
کانال شکوفه صمدی
بازنشر برای روزی که یادمان بیاورد برای برابری تلاش کنیم
#سهنقطه
سهنقطه یعنی حرفهای نزده
بوسههای نچیده
و فرصتی که دریغ میشود
مجال نیست اما من به تو فکر میکنم
دوستت دارم را بیکلام هجی میکنم
از بهار به قاب عکسی دلخوش میکنم
سهنقطه یعنی قرار من و تو
بیپروای این و آن
بیفتوای حاج فلان بن فلان
سهنقطه یعنی قطاری به مقصد من
هواپیمایی بیبازگشت
یا اتوبوسی که سالهاست نیامده
سهنقطه یعنی تو بهعلاوه شب
کشاکش هیجان و تب
حرفی که مانده با من
سهنقطه یعنی سؤالهای بیجواب
من عاشق سهنقطههای متنم
مثل تمام زنان سرزمینم
سهنقطه یعنی من
سهنقطه یعنی زن...
مرداد ۸۸
#شکوفه_صمدی
#شعر_من
سهنقطه یعنی حرفهای نزده
بوسههای نچیده
و فرصتی که دریغ میشود
مجال نیست اما من به تو فکر میکنم
دوستت دارم را بیکلام هجی میکنم
از بهار به قاب عکسی دلخوش میکنم
سهنقطه یعنی قرار من و تو
بیپروای این و آن
بیفتوای حاج فلان بن فلان
سهنقطه یعنی قطاری به مقصد من
هواپیمایی بیبازگشت
یا اتوبوسی که سالهاست نیامده
سهنقطه یعنی تو بهعلاوه شب
کشاکش هیجان و تب
حرفی که مانده با من
سهنقطه یعنی سؤالهای بیجواب
من عاشق سهنقطههای متنم
مثل تمام زنان سرزمینم
سهنقطه یعنی من
سهنقطه یعنی زن...
مرداد ۸۸
#شکوفه_صمدی
#شعر_من
سلام. بعد از مدتها آمدم. یاد استاد رجبی افتادم که میگفت وقتی کاری را برایش انرژی صرف میکنید آن انرژی آنجا میماند تا آن کار به انتها برسد. وقتی که کامل تمام شد، انرژی آن چه خردخرد صرف کرده بودید به صورت صددرصدی به شما برمیگردد. الآن کارم به صد نرسیده، اما از اینکه سه چهار مرحله باقیماندهاش را امروز به پایان بردیم خوشحالم. بخش نهاییاش فردا لازم است ارسال شود که خوشحالیام را بیشتر خواهد کرد.
این فقط یک بخش از یکی از کارهایم است که مربوط به کلاسهاست. در دو سه روز آینده لازم است بدهی کلاسها را به استادان بپردازم. و اگر بشود یک بار دیگر قسطها را بررسی کنم که کسی جا نمانده باشد.
کار نشر را لازم است فردا حضوری بروم و تمام کنم. البته شاید هم بشود آنلاین پیش برد، اما درست خداحافظی نکرده بودم به هوای اینکه شنبه یکشنبه را تهران هستیم. برنامه عوض شد و هنوز کار مانده دارم.
چند امانتی هم هست که خوب است بگیرم و بدهم.
.
کار ویرایش را دستنخورده گذاشته بودم، اما میخواهم امشب شروع کنم ببینم میتوانم با تکنیک پومودورو پیش ببرم یا نه. بقیهاش را در تعطیلات پیش خواهم برد.
برای خود کار کردن و داشتن چند کارفرما این دردسرها را دارد دیگر!
کارهای خانهتکانی را موکول کردم به بعد از سفر و تعطیلات. امروز سوپی پختم که چیزهایی مثل آب مرغ، لوبیا، سبزی، مرغ پخته و ...فریزر و شلغم و هویج و مرغ در یخچال و سبزی خشک داخل کابینت استفاده شود. یک گوشه از فریزر خالی شد. دلم میخواست همچین کاری را برای جای جای خانه میکردم تا آن حس سبکی جان خانه را تازه کند.
کاش فرصت و توانم بیشتر بود، اما به همین میزان هم دلخوش و راضیام. بروم ظرفها و لباسها را بریزم در ماشین. و تو چه میدانی این دو در خانه ما چه حکمی دارند!
پیوست: تمام شد. کارهای قدردانی آخر سال تمام تمام! فقط همکارم لازم است فیش پرداخت به سیستان و بلوچستان را بگذارد. آخيش!
آخرین جمعه اسفند ۱۴۰۲
این فقط یک بخش از یکی از کارهایم است که مربوط به کلاسهاست. در دو سه روز آینده لازم است بدهی کلاسها را به استادان بپردازم. و اگر بشود یک بار دیگر قسطها را بررسی کنم که کسی جا نمانده باشد.
کار نشر را لازم است فردا حضوری بروم و تمام کنم. البته شاید هم بشود آنلاین پیش برد، اما درست خداحافظی نکرده بودم به هوای اینکه شنبه یکشنبه را تهران هستیم. برنامه عوض شد و هنوز کار مانده دارم.
چند امانتی هم هست که خوب است بگیرم و بدهم.
.
کار ویرایش را دستنخورده گذاشته بودم، اما میخواهم امشب شروع کنم ببینم میتوانم با تکنیک پومودورو پیش ببرم یا نه. بقیهاش را در تعطیلات پیش خواهم برد.
برای خود کار کردن و داشتن چند کارفرما این دردسرها را دارد دیگر!
کارهای خانهتکانی را موکول کردم به بعد از سفر و تعطیلات. امروز سوپی پختم که چیزهایی مثل آب مرغ، لوبیا، سبزی، مرغ پخته و ...فریزر و شلغم و هویج و مرغ در یخچال و سبزی خشک داخل کابینت استفاده شود. یک گوشه از فریزر خالی شد. دلم میخواست همچین کاری را برای جای جای خانه میکردم تا آن حس سبکی جان خانه را تازه کند.
کاش فرصت و توانم بیشتر بود، اما به همین میزان هم دلخوش و راضیام. بروم ظرفها و لباسها را بریزم در ماشین. و تو چه میدانی این دو در خانه ما چه حکمی دارند!
پیوست: تمام شد. کارهای قدردانی آخر سال تمام تمام! فقط همکارم لازم است فیش پرداخت به سیستان و بلوچستان را بگذارد. آخيش!
آخرین جمعه اسفند ۱۴۰۲
یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
بعد از مدتی طولانی رفتم باشگاه. فکر میکردم احتمالاً بدنم خیلی افت کرده باشد. فکر میکردم موقع انجام حرکات کم بیاورم. اما این طور نبود. فقط ده جلسه برای حرکات اصلاحی در دی و بهمن رفته بودم و پنج جلسه در اسفند، با این حال دارم تفاوت بدنم را با قبل از آن حس میکنم. امروز، موقع سرد کردن بدنم، دستم به ماهیچه پشت پایم خورد و عضلانیتر شدنش محسوس بود. خوشحالم! مربیام امروز گفت لاغرتر به نظر میآیم. گفتم مدتی است خودم را وزن نکردهام اما بعید است وزنم تغییر کرده باشد، شاید سایزم کم شده. گفت مهم همین است. یعنی چربی کم شده که وزنی ندارد.
راستش برایم چاقی و لاغری مهم نبوده و نیست. برایم سلامتی اولویت است. با این حال، در حال حاضر با کلکسیونی از بیماریهایی درگیرم که به وزنم مربوط میدانند، مثل کبد چرب، تخمدان پلیکیستیک، روده تحریکپذیر، و درد زانو و ... ترجیحم این است که آهسته و پیوسته به سمت کاهش وزن بروم. اهل رژیم سخت نبوده و نیستم. مهم این است که بعد از درهمخوریهای عید، دوباره به سالمخوری رو بیاورم. این طوری حساسیت فصلیام هم کمتر خواهد شد. انواع حساسيتهای دیگری که دارم نیز هم.
یادم باشد امروز که از محل کار برمیگردم میوه و سبزی بخرم. احتمالاً به همان کارهای قبلی ادامه بدهم، قدمهای کوچکی مثل بیشتر آب خوردن، صبح را با یک لیوان آب شروع کردن، در هفته یک شب را سالاد همراه با پروتئین خوردن، تقسیمبندی صحیح بشقاب، افزودن سبزی یا غلات و حبوبات به برنج، کم کردن قندهای ساده، تلاش برای کمکردن نگهدارندهها، تلاش برای افزایش فیبر و ویتامین روزانه، کم کردن سرخکردنیها، مصرف روزی دو قاشق روغن زیتون و ... . این مدت میخواهم تمرکز کنم روی آرامتر غذا خوردن و بیشتر جویدن تا به یک عادت تبدیل شود.
از طرفی میخواهم بیشتر از قبل مترو و اتوبوس و پیاده رفتن را در برنامه بگذارم. و بیشتر از اسنپ از تاکسی خطی استفاده کنم که تحرکم بیشتر شود. البته که صرفهجویی چشمگیری هم در پی خواهد داشت.
برای تمام این قدمهای کوچکی که پارسال شروع کردم خوشحالم. دوست دارم از خودم قدردانی کنم که به سلامتی بهای بیشتری دادم و سعی کردم روتینهای جدیدی بسازم. مثلاً مدتی است به پوست و مویم رسیدگی نکردهام یا نخدندان کشیدن که عادت روزانهام بود ترک شده. پس پیش به سوی سلامتی بیشتر!
۱
بعد از مدتی طولانی رفتم باشگاه. فکر میکردم احتمالاً بدنم خیلی افت کرده باشد. فکر میکردم موقع انجام حرکات کم بیاورم. اما این طور نبود. فقط ده جلسه برای حرکات اصلاحی در دی و بهمن رفته بودم و پنج جلسه در اسفند، با این حال دارم تفاوت بدنم را با قبل از آن حس میکنم. امروز، موقع سرد کردن بدنم، دستم به ماهیچه پشت پایم خورد و عضلانیتر شدنش محسوس بود. خوشحالم! مربیام امروز گفت لاغرتر به نظر میآیم. گفتم مدتی است خودم را وزن نکردهام اما بعید است وزنم تغییر کرده باشد، شاید سایزم کم شده. گفت مهم همین است. یعنی چربی کم شده که وزنی ندارد.
راستش برایم چاقی و لاغری مهم نبوده و نیست. برایم سلامتی اولویت است. با این حال، در حال حاضر با کلکسیونی از بیماریهایی درگیرم که به وزنم مربوط میدانند، مثل کبد چرب، تخمدان پلیکیستیک، روده تحریکپذیر، و درد زانو و ... ترجیحم این است که آهسته و پیوسته به سمت کاهش وزن بروم. اهل رژیم سخت نبوده و نیستم. مهم این است که بعد از درهمخوریهای عید، دوباره به سالمخوری رو بیاورم. این طوری حساسیت فصلیام هم کمتر خواهد شد. انواع حساسيتهای دیگری که دارم نیز هم.
یادم باشد امروز که از محل کار برمیگردم میوه و سبزی بخرم. احتمالاً به همان کارهای قبلی ادامه بدهم، قدمهای کوچکی مثل بیشتر آب خوردن، صبح را با یک لیوان آب شروع کردن، در هفته یک شب را سالاد همراه با پروتئین خوردن، تقسیمبندی صحیح بشقاب، افزودن سبزی یا غلات و حبوبات به برنج، کم کردن قندهای ساده، تلاش برای کمکردن نگهدارندهها، تلاش برای افزایش فیبر و ویتامین روزانه، کم کردن سرخکردنیها، مصرف روزی دو قاشق روغن زیتون و ... . این مدت میخواهم تمرکز کنم روی آرامتر غذا خوردن و بیشتر جویدن تا به یک عادت تبدیل شود.
از طرفی میخواهم بیشتر از قبل مترو و اتوبوس و پیاده رفتن را در برنامه بگذارم. و بیشتر از اسنپ از تاکسی خطی استفاده کنم که تحرکم بیشتر شود. البته که صرفهجویی چشمگیری هم در پی خواهد داشت.
برای تمام این قدمهای کوچکی که پارسال شروع کردم خوشحالم. دوست دارم از خودم قدردانی کنم که به سلامتی بهای بیشتری دادم و سعی کردم روتینهای جدیدی بسازم. مثلاً مدتی است به پوست و مویم رسیدگی نکردهام یا نخدندان کشیدن که عادت روزانهام بود ترک شده. پس پیش به سوی سلامتی بیشتر!
۱
❤5👍4
دوشنبه ۲۰ فروردین
از صبح کلاس و کار حضوری و خرید و کار کلاسها که هر چه کردم تمام هم نشد ...
درد عضلانی هم هست که خوب میدانم بعد از چند هفته بیتحرکی طبیعی است.
امروز در محل کار برایم تولد گرفتند که خیلی خوشحالم کرد! این را به فال نیک میگیرم، چون مدتی بود که چیزی خوشحالم نمیکرد.
شاید همه تلاشهایم برای کمکردن افسردگی دارد نتیجه میدهد؛ چیزهایی مثل ویتامین د روزانه که گاهی یادم میرود، در آفتاب بیشتر راه رفتن، تغذیه سالمتر، خود را مشغول کار کردن، کارهای روزانه برای توانافزایی و قدردانی از خود.
راستی خواهرم پرسیده بود برای تولدم دوست دارم چه بپزد و من که از صبحش چیزی دلم نمیخواست شب تقاضای حلوا کردم. و چه حلوای خوبی برای تولدم خوردم! حلوای تولد نخورده بودیم که خوردیم.
از صبح کلاس و کار حضوری و خرید و کار کلاسها که هر چه کردم تمام هم نشد ...
درد عضلانی هم هست که خوب میدانم بعد از چند هفته بیتحرکی طبیعی است.
امروز در محل کار برایم تولد گرفتند که خیلی خوشحالم کرد! این را به فال نیک میگیرم، چون مدتی بود که چیزی خوشحالم نمیکرد.
شاید همه تلاشهایم برای کمکردن افسردگی دارد نتیجه میدهد؛ چیزهایی مثل ویتامین د روزانه که گاهی یادم میرود، در آفتاب بیشتر راه رفتن، تغذیه سالمتر، خود را مشغول کار کردن، کارهای روزانه برای توانافزایی و قدردانی از خود.
راستی خواهرم پرسیده بود برای تولدم دوست دارم چه بپزد و من که از صبحش چیزی دلم نمیخواست شب تقاضای حلوا کردم. و چه حلوای خوبی برای تولدم خوردم! حلوای تولد نخورده بودیم که خوردیم.
❤7👍5🥰2😁1
بین ۲۳ و ۲۴ فرودین ۱۴۰۳
خوابم نمیبرد. فردا هم قرار است از صبح بیرون بروم!
صبح با کابوس بیدار شدم. البته صبح زود بیدار شده بودم، کمی کار کردم و دوباره خوابیدم که کابوس دیدم. یادم نمیآید چه بود اما هر چه بود انگار جیغی زدم که پسرم هم متوجه شد و آمد پرسید: خواب بد دیدی؟ دوباره چشمانم بسته شد. میدانستم لازم است بلند شوم و بروم باشگاه. سهشنبه هم نرفته بودم چون شب قبلش نخوابیده بودم. کلاً مدتی است دوباره بیداریهای شبانه برگشته. سعی میکردم سرم را گرم کنم تا بگذرد اما فکر کنم لازم است برایش برنامه بریزم. یکی دو شب فیلم دیدم. مثلاً جنگل پرتقال را دیدم. همین طور فرانکی و جانی.
داشتم میگفتم. انرژیام بعد از کابوس ته کشیده بود. نمیتوانستم بلند شوم. دوست داشتم باز بخوابم. به سختی پیامهای گوشی را پاسخ دادم. بلند شدم و تلاش کردم با گذاشتن آهنگ انرژیام را ببرم بالا. نان گرم کردم و صبحانه خوردم. ساعت ۱۱ بود. به خودم گفتم میروم باشگاه که شده ۵۰ دقیقه ورزش کرده باشم. رفتم و دقیقاً یک ساعت ورزش کردم. با اینکه دم در خانه باز میلم به برگشتن بود. با اینکه وقتی رسیدم باشگاه و دیدم شلوارک ورزشی را نیاوردهام میلم به کنسل کردن و برگشتن بود. اما قدردان خودم هستم که پایداری کردم و با همان شلوار که از خوششانسی گشاد بود ورزش را شروع کردم. مربی از پیشرفتم حرف زد. من از مشکلاتم گفتم. از همین امروز تمرینات جدیدی اضافه کرد که پشتم را تقویت کند. لذت عجیبی دارد دردی که در عضلات میپیچد. هر بار که مربی تمرین جدیدی میدهد متوجه میشوم چه عضلاتی در بدنم بوده که هیچ از حضورشان آگاه نبودم! این هفته هم که بعد از مدتها ورزش را شروع کردم عضلاتم خیلی درد میکرد.
امروز یکی از بچهها که بخشی از موهایش آبی خوشرنگی است گفت چقدر دیر آمدی، گفتم دیر رسیدن بهتر است هرگز نرسیدن است😂😁
و او چه میدانست از کابوس صبحم و فشار اتفاقات دیروز و کلاً هاله افسردگی که بر زندگیام سایه میاندازد.
مدام سعی میکنم کارهایی کنم که توانم را بالا ببرد. چه ساختن روتین ورزشی، چه سالمخوری، چه دیدار دوستانم. بعد از باشگاه نوبت آرایشگاه داشتم برای برداشتن ابرو. وقتی برگشتم با سیاوش حمام کردیم، ناهاری پختم و خوردیم و رفتم دیدن دوستی بهغایت عزیز که مدتها بود هر قراری میگذاشتیم بهم میخورد. بعد هم رفتن به شهر کتاب تجریش برای تولد احمد پوری. هرچند آن قدر ترافیک نامنتظر زیاد بود که به جای ۲۰ دقیقه پیشبینیشده ۴۵ دقیقه در راه بودم و تازه بخشی را پیاده رفتم که زودتر برسم. دوستان همکلاسی و غیرهمکلاسی را دیدم و دیگر از حال بد صبح خبری نبود. تازه شاد هم شدم. شب سعی کردم مخارج و درآمد را در پولامو بنویسم و هر چه از قبل مانده بود وارد کنم. وسطهایش فهمیدم چه اشتباهی مرتکب شدم. از یک جای برنامه وصل شده بودم به پیامکهای بانک. دیدم این طوری برایم راحتتر است که فقط شرح هزینه را وارد کنم. اما تمام نوشتههای قبلیام به تومان بود! از نو برگشتم و همه را اصلاح کردم!
در گروهی با دوستی گپ زدیم، رنجشی داشت که امیدوارم برطرف شده باشد، چند استوری گذاشتم، در آرشیو اینستا دستهبندی ایجاد کردم و کشف کردم میشود دستهبندی را با کسی شریک شد! تمام پیامهای مانده اینستا و تلگرام را پاسخ دادم. اینستاگردی کردم و هنوز خوابم نبرده. گفتم بنویسم بهتر است. هم یادم میماند که روز میتواند این قدر مزخرف و کمانرژی شروع شود اما من میتوانم کارهایی کنم که کمکم روزی خوش شود. بابت تلاشی که امروز کردم هم از خودم قدردانی کنم. یادم باشد همه چیز با قدمهای کوچک شروع میشود.
خوابم نمیبرد. فردا هم قرار است از صبح بیرون بروم!
صبح با کابوس بیدار شدم. البته صبح زود بیدار شده بودم، کمی کار کردم و دوباره خوابیدم که کابوس دیدم. یادم نمیآید چه بود اما هر چه بود انگار جیغی زدم که پسرم هم متوجه شد و آمد پرسید: خواب بد دیدی؟ دوباره چشمانم بسته شد. میدانستم لازم است بلند شوم و بروم باشگاه. سهشنبه هم نرفته بودم چون شب قبلش نخوابیده بودم. کلاً مدتی است دوباره بیداریهای شبانه برگشته. سعی میکردم سرم را گرم کنم تا بگذرد اما فکر کنم لازم است برایش برنامه بریزم. یکی دو شب فیلم دیدم. مثلاً جنگل پرتقال را دیدم. همین طور فرانکی و جانی.
داشتم میگفتم. انرژیام بعد از کابوس ته کشیده بود. نمیتوانستم بلند شوم. دوست داشتم باز بخوابم. به سختی پیامهای گوشی را پاسخ دادم. بلند شدم و تلاش کردم با گذاشتن آهنگ انرژیام را ببرم بالا. نان گرم کردم و صبحانه خوردم. ساعت ۱۱ بود. به خودم گفتم میروم باشگاه که شده ۵۰ دقیقه ورزش کرده باشم. رفتم و دقیقاً یک ساعت ورزش کردم. با اینکه دم در خانه باز میلم به برگشتن بود. با اینکه وقتی رسیدم باشگاه و دیدم شلوارک ورزشی را نیاوردهام میلم به کنسل کردن و برگشتن بود. اما قدردان خودم هستم که پایداری کردم و با همان شلوار که از خوششانسی گشاد بود ورزش را شروع کردم. مربی از پیشرفتم حرف زد. من از مشکلاتم گفتم. از همین امروز تمرینات جدیدی اضافه کرد که پشتم را تقویت کند. لذت عجیبی دارد دردی که در عضلات میپیچد. هر بار که مربی تمرین جدیدی میدهد متوجه میشوم چه عضلاتی در بدنم بوده که هیچ از حضورشان آگاه نبودم! این هفته هم که بعد از مدتها ورزش را شروع کردم عضلاتم خیلی درد میکرد.
امروز یکی از بچهها که بخشی از موهایش آبی خوشرنگی است گفت چقدر دیر آمدی، گفتم دیر رسیدن بهتر است هرگز نرسیدن است😂😁
و او چه میدانست از کابوس صبحم و فشار اتفاقات دیروز و کلاً هاله افسردگی که بر زندگیام سایه میاندازد.
مدام سعی میکنم کارهایی کنم که توانم را بالا ببرد. چه ساختن روتین ورزشی، چه سالمخوری، چه دیدار دوستانم. بعد از باشگاه نوبت آرایشگاه داشتم برای برداشتن ابرو. وقتی برگشتم با سیاوش حمام کردیم، ناهاری پختم و خوردیم و رفتم دیدن دوستی بهغایت عزیز که مدتها بود هر قراری میگذاشتیم بهم میخورد. بعد هم رفتن به شهر کتاب تجریش برای تولد احمد پوری. هرچند آن قدر ترافیک نامنتظر زیاد بود که به جای ۲۰ دقیقه پیشبینیشده ۴۵ دقیقه در راه بودم و تازه بخشی را پیاده رفتم که زودتر برسم. دوستان همکلاسی و غیرهمکلاسی را دیدم و دیگر از حال بد صبح خبری نبود. تازه شاد هم شدم. شب سعی کردم مخارج و درآمد را در پولامو بنویسم و هر چه از قبل مانده بود وارد کنم. وسطهایش فهمیدم چه اشتباهی مرتکب شدم. از یک جای برنامه وصل شده بودم به پیامکهای بانک. دیدم این طوری برایم راحتتر است که فقط شرح هزینه را وارد کنم. اما تمام نوشتههای قبلیام به تومان بود! از نو برگشتم و همه را اصلاح کردم!
در گروهی با دوستی گپ زدیم، رنجشی داشت که امیدوارم برطرف شده باشد، چند استوری گذاشتم، در آرشیو اینستا دستهبندی ایجاد کردم و کشف کردم میشود دستهبندی را با کسی شریک شد! تمام پیامهای مانده اینستا و تلگرام را پاسخ دادم. اینستاگردی کردم و هنوز خوابم نبرده. گفتم بنویسم بهتر است. هم یادم میماند که روز میتواند این قدر مزخرف و کمانرژی شروع شود اما من میتوانم کارهایی کنم که کمکم روزی خوش شود. بابت تلاشی که امروز کردم هم از خودم قدردانی کنم. یادم باشد همه چیز با قدمهای کوچک شروع میشود.
❤9👏6👍1💯1
در راه باشگاهم، بعد از خوردن یک سالاد پروتئینی. البته صبح بعد از بیداری یک موز خورده بودم، کار کردم تا ذهن و بدنم آماده رفتن شود. و الآن رسیدم باشگاه.
عجیب بود که تمام دردهای جسمی بعد از تمرین که امانم را بریده بود و فلجم کرده بود، با خواب زیاد رفت. شاید بهتر است بگویم خواب کافی!
عجیب بود که تمام دردهای جسمی بعد از تمرین که امانم را بریده بود و فلجم کرده بود، با خواب زیاد رفت. شاید بهتر است بگویم خواب کافی!
👏7👍4
این کتاب با این جملات ساده و روان و پرمغز با تصاویری که مثل گلدوزیهای قدیمی است، هماهنگی بین اشیا و حیوانات و انسان را بهخوبی به نمایش در میآورد. کتابی است که موقع خواندنش صلح را لمس میکنیم.
#نشر_چار #کتابهای_رسیده
#نینا_لیدن #ملیسا_کاستریلن #حبیب_علیانی #روشنک_بهاریان_نیکو
#نشر_چار #کتابهای_رسیده
#نینا_لیدن #ملیسا_کاستریلن #حبیب_علیانی #روشنک_بهاریان_نیکو
❤2👍2
.
اگر رویای کوچکی داشتم ...
خواستم حال خودم را خوب کنم و این کتاب را برداشتم تا بخوانم. یک بار کتاب را خواندم و به نظرم تمام نشد. بار دیگر تصاویر را با دقت تمام مشاهده کردم و باز تمام نشد. بار سوم به ارتباط بین متن و تصاویر دقت کردم. دیدم لازم است بنویسم تا لذتم را با شما تقسیم کنم.
کتاب با اگر رویای کوچکی داشتم شروع میشود، تمامی صفحات با مشابه همین عبارت آغاز میشود و یک نامگذاری. مثلاً "اگر میز کوچکی داشتم، نامش را میگذاشتم شیرین. "شیرین" جایی میشد برای تقسیم خوراکیهای خوشمزه." آن وقت در این صفحه هر چه پرنده میبینیم دارند با یک خوراکی در منقار به سمت کودکی که پشت میزش جلو پنجره نشسته پرواز میکنند. فنجان و سبد میوه و بشقاب کیک به منقار با لبخند به سمت دخترک میروند که پشت شیرین نشسته است.
این هماهنگی بین متن و تصویر در تمام صفحات هست. جایی که دخترک روی صندلیاش دراز کشیده است، همه حیوانات در اطراف صفحه چشمانشان بسته است.
موقعی که از خواهرش حرف میزند که نامش "آواز" است از دهان خواهر و پرندگان همزمان گل آواز میروید!
خلاصه اینکه این کتاب با این جملات ساده و روان و پرمغز با تصاویری که مثل گلدوزیهای قدیمی است، هماهنگی بین اشیا و حیوانات و انسان را بهخوبی به نمایش در میآورد. کتابی است که موقع خواندنش صلح را لمس میکنیم.
اگر رویای کوچکی داشتم کتابی است که به شما بال و پر میدهد تحقق رویاهایتان را ببینید. این کتاب را با تصاویر فوقالعادهاش به کوچک و بزرگ توصیه میکنم. حال مرا که خوب کرد، امیدوارم حال شما را هم بهتر کند.
ممنون از الهه شهرآئینی که کتاب را از طرف #نشر_چار برایم فرستاد.
#کتابهای_رسیده
#نینا_لیدن #ملیسا_کاستریلن #حبیب_علیانی #روشنک_بهاریان_نیکو
اگر رویای کوچکی داشتم ...
خواستم حال خودم را خوب کنم و این کتاب را برداشتم تا بخوانم. یک بار کتاب را خواندم و به نظرم تمام نشد. بار دیگر تصاویر را با دقت تمام مشاهده کردم و باز تمام نشد. بار سوم به ارتباط بین متن و تصاویر دقت کردم. دیدم لازم است بنویسم تا لذتم را با شما تقسیم کنم.
کتاب با اگر رویای کوچکی داشتم شروع میشود، تمامی صفحات با مشابه همین عبارت آغاز میشود و یک نامگذاری. مثلاً "اگر میز کوچکی داشتم، نامش را میگذاشتم شیرین. "شیرین" جایی میشد برای تقسیم خوراکیهای خوشمزه." آن وقت در این صفحه هر چه پرنده میبینیم دارند با یک خوراکی در منقار به سمت کودکی که پشت میزش جلو پنجره نشسته پرواز میکنند. فنجان و سبد میوه و بشقاب کیک به منقار با لبخند به سمت دخترک میروند که پشت شیرین نشسته است.
این هماهنگی بین متن و تصویر در تمام صفحات هست. جایی که دخترک روی صندلیاش دراز کشیده است، همه حیوانات در اطراف صفحه چشمانشان بسته است.
موقعی که از خواهرش حرف میزند که نامش "آواز" است از دهان خواهر و پرندگان همزمان گل آواز میروید!
خلاصه اینکه این کتاب با این جملات ساده و روان و پرمغز با تصاویری که مثل گلدوزیهای قدیمی است، هماهنگی بین اشیا و حیوانات و انسان را بهخوبی به نمایش در میآورد. کتابی است که موقع خواندنش صلح را لمس میکنیم.
اگر رویای کوچکی داشتم کتابی است که به شما بال و پر میدهد تحقق رویاهایتان را ببینید. این کتاب را با تصاویر فوقالعادهاش به کوچک و بزرگ توصیه میکنم. حال مرا که خوب کرد، امیدوارم حال شما را هم بهتر کند.
ممنون از الهه شهرآئینی که کتاب را از طرف #نشر_چار برایم فرستاد.
#کتابهای_رسیده
#نینا_لیدن #ملیسا_کاستریلن #حبیب_علیانی #روشنک_بهاریان_نیکو
❤8👍1
امروز، بعد از مدتها، در جلسه کتابخوانی شرکت کردم. شماره ناشناسی زنگ زده بود و نشنیده بودم. تماس که گرفتم یادم افتاد این باید از طرف مریم باشد. قطع کردم. خواهش کرده بودم یادم بیندازد امروز جلسه برقرار است که اگر توانستم شرکت کنم.
خیلی خسته بودم. تازه برگشته بودم از سر کار. تازه صبح هم در کتابکده جلسه داشتیم. پیام دادم به مریم و دراز کشیدم تا همین طور که پیامها را پاسخ میدهم و گوشی شارژ میشود، استراحتی هم کرده باشم.
ده دقیقه بعد، وارد گروه شدم و خیلی در دل تحسینشان کردم که هر هفته ادامه دادهاند تا امروز.
کمی که گذشت بلند شدم که گوجه، خیار، کاهو، چند رنگ کلم و بادمجانهایی را که امروز خریده بودم بشویم. برای اولین بار در ظرفشویی شستم.
باز یادم رفته بود از داروخانه محلول شستوشوی میوه و سبزیجات بخرم. سر راه داروخانه را دیده بودم، مطمئن بودم چیزی میخواستم. مکثی کردم و یادم نیامد و گذشتم. از جلو داروخانه دوم هم همین طور. حتی فکر کردم چه قرصی ندارم که فکر میکنم لازم است بروم داروخانه و یادم نیامد.
همزمان با شنیدن کلاس شروع کردم به شستن بروکلی و قارچ. فکر کرده بودم احتمالاً اینها را نشود در ماشین گذاشت.
فکر نمیکردم توانم بکشد، اما زور گرسنگی بیشتر بود. از طرفی انرژیای که جلسه دریافت میکردم هم کمک کرد که همزمان شروع کنم به خرد کردن سبزیجات. از یخچال زیتون، پنیر و کمی تن ماهی درآوردم و این سالادی که میبینید شد شام من و پسرم.
در کتابخوانی از اهمیت آهستگی گفته بودم و قدمهای کوچک. امشب هم براساس توانم تصمیم گرفتم بروکلی را فردا بجوشانم، کلم سفید را خرد نکردم و هویج هم در سالاد نریختم. شاید فردا☺️
پیوست: یادم باشد درباره شستوشوی میوه و سبزی در ماشین ظرفشویی بیشتر بخوانم و بپرسم.
شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
خیلی خسته بودم. تازه برگشته بودم از سر کار. تازه صبح هم در کتابکده جلسه داشتیم. پیام دادم به مریم و دراز کشیدم تا همین طور که پیامها را پاسخ میدهم و گوشی شارژ میشود، استراحتی هم کرده باشم.
ده دقیقه بعد، وارد گروه شدم و خیلی در دل تحسینشان کردم که هر هفته ادامه دادهاند تا امروز.
کمی که گذشت بلند شدم که گوجه، خیار، کاهو، چند رنگ کلم و بادمجانهایی را که امروز خریده بودم بشویم. برای اولین بار در ظرفشویی شستم.
باز یادم رفته بود از داروخانه محلول شستوشوی میوه و سبزیجات بخرم. سر راه داروخانه را دیده بودم، مطمئن بودم چیزی میخواستم. مکثی کردم و یادم نیامد و گذشتم. از جلو داروخانه دوم هم همین طور. حتی فکر کردم چه قرصی ندارم که فکر میکنم لازم است بروم داروخانه و یادم نیامد.
همزمان با شنیدن کلاس شروع کردم به شستن بروکلی و قارچ. فکر کرده بودم احتمالاً اینها را نشود در ماشین گذاشت.
فکر نمیکردم توانم بکشد، اما زور گرسنگی بیشتر بود. از طرفی انرژیای که جلسه دریافت میکردم هم کمک کرد که همزمان شروع کنم به خرد کردن سبزیجات. از یخچال زیتون، پنیر و کمی تن ماهی درآوردم و این سالادی که میبینید شد شام من و پسرم.
در کتابخوانی از اهمیت آهستگی گفته بودم و قدمهای کوچک. امشب هم براساس توانم تصمیم گرفتم بروکلی را فردا بجوشانم، کلم سفید را خرد نکردم و هویج هم در سالاد نریختم. شاید فردا☺️
پیوست: یادم باشد درباره شستوشوی میوه و سبزی در ماشین ظرفشویی بیشتر بخوانم و بپرسم.
شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
👏7👍2
