Telegram Web Link
▪️▪️▪️عاقل و فرزانه

🔸آخرین باری که به یکی تذکر دادم؛ تو یک مکان عمومی بود، توی آرایشگاه. مخاطب من، خانوم آرایشگر بود.

🔹آرایشگر که صاحب سالن هم بود؛ موسیقی مبتذلی را با ولوم بالا گذاشته بود که من اصلا دلم نمی‌خواست گوش کنم. خیلی محترمانه و شیک و مجلسی ازش خواهش کردم که ضبط را خاموش کند. هنوز آن بنده ی خدا _که بعدا محبت کرد و ضبط را هم خاموش کرد_ جواب نداده بود که طی یک واکنش تیز و بز، خانوم جوانی که اتفاقا خیلی هم قیافه اش خارج از عرف نبود چنان با کلمات گهربار و نیش و کنایه های پر مهر، خدمتم رسید که من در برابرش سوسک شدم. لامصب انگار PH.D فحاشی نامحسوسش را از معتبرترین دانشگاههای دنیا گرفته بود.


🔸خون خونم را می خورد. به زحمت توی سالن نشسته بودم. دیگر دلم نمی‌خواست با احدی حرف بزنم. توی دلم هزار جور بد و بیراه به خودم گفتم. «نونت نبود، آبت نبود، تذکر دادنت چی بود؟! اصلا به تو چه؟! شاید یارو دلش می خواد بره جهنم، خب بذار بره! اصلا تو پنبه بکن تو گوشِت و و و و»

🔹همان جا پشت دستم را داغ، و با خودم عهد کردم؛ «گر از این منزل ویران به سوی خانه روم؛ دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم». بعد از آن دیگر سرم فقط به کار خودم بود. حتی جایی که باید حرف می زدم؛ خودم را به کوچه‌ی علی‌چپ می زدم که آقا شتر دیدی ندیدی. این میان گاهی هم حرصم در می‌آمد ولی باز خودم را تحمیق می کردم که موضوع به تو مربوط نمی شود! تو سعی کن با نخود هر آش نشدن، شخصیت کاریزماتیکَت را حفظ کنی. امر به معروف و نهی از منکر کار تو نیست؛ اهلش را می طلبد که خدا را صد هزار مرتبه شکر، بسیارند.


🔸مدتی گذشت و من همچنان پابند قول و قرارم بودم تا اینکه نازنین‌پسر توی خانه چنان دسته گلی آب داد که آن روی ماهم بالا آمد. قول و قرار و عهد و پیمان، به کل فراموشم شد. چنان با لنگه‌دمپایی دنبالش افتادم و اشعار حماسی خواندم که هم‌سنگش را فقط در شاهنامه‌ی فردوسی و بیت مشهورش « مرا مادرم نام مرگ تو کرد» می‌شود پیدا کرد.
بعد از ابراز لطف شدید به گل‌پسر، خُلقم تا ساعتها تنگ بود. توی خانه کسی جرأت حرف زدن نداشت. قند‌عسل، مثل رباتی که برنامه‌اش را بر مبنای مکارم اخلاق نوشته باشند؛ مودب شده بود. برای اینکه از من دلجویی کند در فواصل مختلف ۱۰ تا برچسبِ رنگیِ شکر خوردم مامان، روی در یخچال چسبانده بود. درگیری و بدخلقی که از تب‌و‌تاب افتاد و اوضاع کم‌کم رو به بهبودی رفت؛ موبایلم را برداشتم و داده‌اش را فعال، و اینستاگرام را باز کردم. اولین پست بارگزاری شد. خانمِ mirzayi یک عکسنوشته با این مضمون به اشتراک گذاشته بود:

💠«جاهل را نمی‌بینی مگر اینکه یا افراط کند یا تفریط»… امام علی علیه السلام

✍️ به قلم #میم_شین🌸

آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/BDJjyK


🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️زحمت میزبانی

🔸در هوای گرم و باد دار اسفند ماه، سلانه سلانه از راه رسیدم. اواسط امتحان های ثلث دوم، اوایل خانه تکانی عید بود.

🔹مادر فرش های لاکی قد و نیم قد را انداخته بود توو کوچه. با کلی ذوق و شوق کتاب را لای شاخه های درخت گذاشتم. آستین های مچ دار روپوش مدرسه را بالا می زدم که مادر پارو را مثل تابلوی ایست بازرسی جلوی بدنم گرفت.

-قرعه کشی کردیم برای کارا، تو باید حموم بشوری!

🔸خسته و درمانده و معترض به این قرعه ناعادلانه به خانه رفتم. یادم به پنداسه دیوارهایش که می افتاد قالب تهی می کردم!

🔹شستن فرش ها تمام شد، چایی خوردند و یک چرت زدند؛ من تازه رسیده بودم به جرم های سیاه لعنتی. بعد دو ساعت سر و کله زدن با سنگ پا و وایتکس و چهارپایه؛ آمدند. قدم زنان و وارسی کنان در محیط دومتری منطقه!

سوز دست های آش و لاشم را، فقط، مادر می فهمید. آرام در گوشم گفت:

💠_ انتظار خالی کافی نیست؛ میزبان بهار شدن، زحمت دارد عزیز مادر!

✍️ به قلم #معصومه_رضوی🌸

آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/EsqcqC


🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️رنگ قضاوت!

کلید بدست منتظر بودم که منیر السادات پیام داد: ” استاد براتون اسنپ گرفتم . الان سر کوچه است. پراید گل بهی با شماره فلان! “

من یه فکری کردم که گل بهی چه رنگی است! توی اون شرایط دقیقاً ذهنم یاری نمی کرد که اگر پرایدی رنگ گل بهی داشته باشد چطور می شود!
رسیدم سر کوچه یک پراید زیتونی سیر ایستاده بود، بهش توجهی نکردم، ولی سر کوچه پراید گل بهی نبود!
برگشتم شماره پراید نگاه کردم، خودش بود.
با تردید پرسیدم: آقا اسنپ است؟
گفت: بله . سوار شدم و تا ماشین راه افتاد گفتم: ببخشید چرا رنگ ماشین گل بهی ثبت شده؟
پیرمرد با تعجب گفت: گل بهی!؟
با قیافه حق به جانبی گفتم: بله!
پیرمرد خندید و گفت: نمی دونم والله؟
تا پیرمرد اینو گفت از منیر السادات پیامک اومد:

” وای استاد تو رو خدا ببخشید، ماشین اسنپ پراید زیتونی رنگ است. داشتم برای مهمان ها چای به لیمو دم می کردم، حواسم پرت شد، رنگ ماشین گل بهی نوشتم!! “

همین یک قضاوت عجولانه برای جهالت من بس بود!

امیرالمومنین علی ع می فرماید: ” لَیسَ مِنَ العَدلِ القَضَاءُ عَلَی الثَّقَهِ بِالظَّنِّ. قضاوتی که با تکیه به ظن و گمان باشد، عادلانه نیست.”
«نهج البلاغه، حکمت ۲۲۰

✍️ به قلم #راضیه_طرید 🌸

آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/HETFKf


🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️سراسر خیر و برکت

🔸وقتی که دانه ای و در دل خاک قرار داری، برای جوانه زدنت لحظه شماری می شود. مثل کودک به مراقبت احتیاج داری، به آبیاری و بهره مندی از نورخورشید. نهال که می شوی از تماشای جوانی ات، لذت می بریم.

🔹وقتی شکوفه می دهی و عطر افشانی می کنی، مشام جانمان را طراوت می بخشی. به ثمر که می نشینی، کام مان را شیرین می کنی. با سرسبزی ات هوای پاک برایمان به ارمغان می آوری. سایه ات را از کسی دریغ نمی کنی. میزبان پرندگان می شوی برای لانه سازی شان.

🔸پدری برای دخترکی تاب می بندد از شاخه ات. پاییز هم که می شود، زیبایی ات خیره کننده است. و زمانی هم می رسد که برای ساختن سقف خانه ای،دری، پنجره ای، میزی و..فدا می شوی.

🔹این ها گوشه ای از داستان دنیای تو بود. اما می خواهم از نگاه دین تو را روایت کنم. در قرآن کریم، خداوند بزرگ تو را نماد قدرت خود معرفی کرده است. پیامبر (ص) هم فرموده است که در نزد او شکستن شاخه ی درختان به منزله ی شکستن بال فرشتگان است.

🔸وقتی به بار می نشینی، به اندازه ای که میوه می دهی، برای صاحبت، پاداش می نویسند. حتی بعد از فوت او، برایش صدقه ی جاریه محسوب می شوی. خوش به حال تو که سراسر خیر و برکتی در دنیا و آخرت. اما بی خبر از ارزش و اعتبار والای تو، در حقت جفا می شود آن روزی که به بهانه ی ساخت جاده و ویلا، جانت را می گیرند و جریمه اش را پرداخت می کنند. نمی دانم این پرداخت جریمه، ظلم به تو را جبران می کند یا نه!
#درختکاری
#روز_درختکاری

✍️ به قلم #ثمره_فوادی 🌸

آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/SmXUJM


🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️لمس حقیقت

🔸واژه‌ها، حرف‌هاو کلمه‌ها، برایم معنا و مفهومی ندارند، کلماتی مانند: حجاب، عفاف، محرم و نامحرم....
حتما شما معنای‌ این کلمات را می‌دانید اما من، نه!
اطرافیان خیلی توضیح می‌دهند، اما هنوز برای من جاده تاریک نا آشناست.
نامحرم کیست! که مادرم با چند متر پارچه خودش را در برابر او می‌پوشاند!
مادرم می‌گوید: چادر مشکی، اما رنگ‌ها را تاکنون ندیده‌ام و مفهومی برایم ندارند.

🔹وقتی مهمان به خانه‌مان می‌آید، مادرم را صدا می‌کنم و بعد با سر انگشتانم سر و صورتش را لمس می‌کنم، آیا چادر سرکرده یا نه، تا بفهمم مهمان‌مان محرم است یا نامحرم.
مادرم می‌گوید: برایت چادر گل‌گلی خریدم، اما من حتی گل را ندیده‌ام که بدانم شکلش چگونه است؟!
از مادرم می‌خواهم شکل گل چادر را در کف دستم بکشد تا شکل گل‌‌های نقش بسته بروی چادرم را بدانم.
صدایی زنانه از جعبه‌ی کوچکی به گفته‌ی مادرم رادیو، می‌گوید: زنان مانند گل هستند، نباید در معرض نامحرمان و لمس آنها قرار بگیرد.
از مادرم می‌پرسم این کلمات چه می‌گویند؟!
مادرم چیزی را به دستم می‌دهد.
می‌پرسم این چیست؟
می‌گوید چه طوری است؟
می‌گویم قطعه‌های کوچکی که تعدادشان زیاد و جنسشان خیلی لطیف است.
مادرم می‌گوید بویش کن، می‌بویمش، دیگر دوست ندارم از کنار بینی‌ام جایش تغییر کند از بس خوشبو و لطیف است.
مادرم می‌گوید این گل است.
مادرم چند دقیقه به آشپزخانه می‌رود.

💠من همان طور گل را می‌بویم و گلبرگ‌هایش را لمس می‌کنم.
اما کم‌کم لطافت اولیه را ندارد حتی بویش هم مثل لحظات اول نیست، سر گلبرگ هایش پیچیده و استواریش از بین رفته و هر لحظه گلبرگی از گل جدا می‌شود.
مادرم را صدا می‌زنم و بلند می‌گویم حالا دیگر معنای زنان مانند گل ‌اند را فهمیدم.

@anardane

🌷 @sobhnebesht 🌷
🔹چند ماهی بود که خواهر زاده جعفرآقا،ازدواج کرده بود و به تهران آمده بود. با اینکه ما قبلاً عروس خانوم را پاگشا کرده بودیم، گفتیم طبق سنت دیرینه، اونها رو به افطار هم دعوت کنیم.
🔸چون خانه ی آنها تلفن نداشت، من چند روز قبل ، به محل کار سعید آقا زنگ زدم و دعوتشون کردم. ایشون هم با اخلاقی که داشت، فوری و بدون هماهنگی با همسرش پذیرفت.
🔹روز موعود فرا رسید. افطاری که خودش دنگ و فنگ زیاد دارد، چه برسد که بخواهی عروس خانوم را دعوت کنی! آن وقت زحمت به توان دو می شود! ا
ز صبح خیلی زحمت کشیده بودم و با اینکه اصلاً اهل اسراف نیستم، ولی سفره رنگینی تدارک دیده بودم. بچه ها هم کلی ذوق می کردند که هم دلی از عزا در میاورند و هم عمه زاده ی شان را می بینند!
یک ساعت مونده به افطار، تلفن زنگ خورد. سعید آقا بود!
🔸من با عجله پرسیدم: پس چرا راه نیفتادید؟!

🔹سعید آقا گفت: زندایی جان ! ببخشید ما نمیتونیم افطار بیاییم، ببخشید خیلی شرمنده شدیم! و گوشی قطع کرد!

🔸من همانطور که چشمم به سفره پهن شده ی افطار بود، بریده بریده گفتم: سعید آقا بود، گفتش نمیان!
🔹جعفر آقا با تعجب جلو اومد و گفت: واسه چی؟

🔸گفتم: نمیدونم که! بچه ها هم مات و مبهوت منو نگاه می کردند!

🔹جعفر آقا که در این موارد شاذ و نادر، سه روز در بهت فرو می رود، فوراً گفت: به حاج خانوم ( مادرم ) زنگ بزن و بگو با آقاجون افطار بیان اینجا!
گفتم: الان؟
جعفر آقا گفت: حالا زنگ بزن !

🔸زنگ زدم. مادرم برخلاف همیشه که باید سه ساعت التماسش کنی تا سر سفره ی داماد بنشیند، فوری قبول کرد و چون نزدیک بودند، یک ربع نشده، سر رسیدند!
تا سفره ی افطار دیدند، مات موندند! _ ای بابا! چرا اینقدر به زحمت افتادید؟ ما که غریبه نبودیم و …! (البته من هم آدمم و برای والدینم ارزش قائلم، ولی خودشون متوجه شدند این سفره مثل سفره ی افطار همیشگی نیست! )

🔹بالاخره اذان شد و افطار کردیم! ولی پدر و مادرم تا موقع رفتن مدام می گفتند : چرا توی زحمت افتادید؟ این همه غذا و میوه و …!
ما هم مدام با خنده مرموزی می گفتیم: چه زحمتی! قابل شمارو نداره!
اما ته دلمون حال غریبی داشتیم که تا بحال تجربه نکرده بودیم! تلفیقی از حال خائنین و شرمندگان!
بچه ها را هم قبلاً توی اتاق برده بودم و حسابی توجیه( و شاید هم تهدید) کرده بودم که نم پس ندهند!
💠اون شب خیلی به والدینم خوش گذشت ولی ما در ضمیر خود شرمنده بودیم! و من دقیقاً متوجه نشدم که ثواب این افطاری چطور محاسبه شد! حالا چونکه مادرم پیش خداست، همه چی رو در مورد افطار اون روز فهمیده!
مادر جون! منو ببخش!
تو اون روز با قبول دعوت ما، جلوی یه اوقات تلخی را گرفتی! و همه ی مادرها غیر از این، از خدا چی میخوان! این به اون در!
( این ماجرا مربوط به سالها قبل است )

✍️ به قلم #راضیه_طرید 🌸


🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️عزیز سفر کرده چهارحرفی

🔸چرایی اش را نمی دانم، اما خِیل کثیری از ما آدم ها، شادی هایمان را در گذشته جا گذاشته ایم. از یک جایی به بعد دیگر هیچ کس خاطره قابل تعریفی ندارد. همه شیرین بیانی ها می رسد به دهه شیرها و نوشابه های شیشه ای…..

🔹 آن روز ها که اعتماد بود. طعم ها فرق می کرد، خورشید متفاوت می تابید.زمستان بود و برف، برفی که بی قربان صدقه و ناز و ادا می بارید و اجر و قرب هم داشت.

🔸آن روزها که احترام بود… تلوزیونِ چهارده اینچِ سیاه و سفید، با پیچِ گردان برای تعویض کانالش و دوتا شبکه سراسری! نیاز همه مخاطبینش را هم برطرف می کرد. منزلتی داشت برای خودش.

🔸دهه پاک‌کن تراش های شکلاتیِ معطر ، جامدادی های موزیکال!

🔹باید می ایستادی توی سوزسرما تا نفتی بیاید، بیست لیتری می خریدی، چراغ را روشن می کردی ، بو می داد، سردرد می گرفتی، تمام دَکُ و پوزت نفتی می شد، تازه بعدش می رفتی سر‌ اجاق تا با ته مانده خوارکی های موجود چیز قابل خوردنی درست کنی. با همه سختی هایش،‌ خوشی هایمان همان جا، بین پیت های نفت وغذاهای اکتشافی جاخوش کرده اند.

🔸سال هایی که زمین نشستن مُد بود. پدرها تاریکِ صبح می رفتند و سرچراغ برمی گشتند.

🔹 مادرها نفت می خریدند، نفت می ریختند، نان می گرفتند، سبزی پاک می کردند، باغچه را آب می دادند، برای مرغ ها دان می ریختند، دو تا اُردنگی به ما می زدنند و با همسایه ها چت می کردند، البته از نوع فیس تو فیس!

🔹آهن ضایعاتی می آمد، نان خشک می دادند نمک می گرفتند. بَزّاز باشیِ شنبه ای دفتر قسطش را آماده می کرد، زن صاحبخانه از پشت در با ایما و اشاره می گفت: «بگو من نیستم!»

شاید هفته ای یک بار بخت یار بود و بستنیِ یخیِ میوه ایِ دورنگِ دوقلویی به رگ می زدی!

🔸دهه ابهام و علامت سؤال از حیات و ممات معلمان…که آیا آنان هم می خورند و می خوابند…؟! بچه چی! دارند؟؟ مقنعه هایشان را در می آورند؟ اصلا مُو دارند یا کچل ؟!!! روزهایی که معلم برایمان موجود ماورائی بود، هر ازگاهی انگشتمان را به بدنش می زدیم ببینیم رد می شود یا…

🔸دهه باج گرفتن ازخواهر، کتاب می خواست برایش از دوست جانش بگیری، خرج داشت. گلدانی لیوانی می شکست می خواست مادرجان نفهمد، خرج داشت. حواست به باج های پرداخت نشده قبلی هم بود!

🔹دهه حضور کمرنگ سالاد کاهو برسر سفره ها، شاید سیزده بدر امدادهای غیبی بدادمان می رسید و با دایی جان همسفره می شدیم تا دلی از عزای کاهو لِیدی درآوریم، ذخیره یکسالمان می شد!

🔸دهه وسطی بازی کردن ها، گل کوچیک بازی کردن ها با توپ دولایه پلاستیکی… یک تانکر نفتِ بزرگ و زنگ زده دروازه ما بود، چپ و راست هم گُل می خوردیم!

🔸مُد نبود تا دیر وقت در کوچه ها پرسه زدن. با دختر همسایه به پارک نزدیک خانه می رفتی تا گُل بچینی! مادرجان جلوی در خانه غضبناک ایستاده بود تا به سیلی محکمی مهمانت کند.
مُد نبود بایستی توروی مادر وحاضر جوابی کنی. دستت را روی گونه سیلی خورده می گذاشتی و بغض آلود به خانه می رفتی. قهر نمی کردی، تصمیم به فرار و خودکشی هم نمی گرفتی .چند دقیقه بعد روی پای مادرجان خوابت می برد!!

🔸دهه ای که حجاب قانون بود! هرکس با هر طرز فکری خود را ملزم می دانست مانتوی پیله دار گشاد بپوشد با مقنعه چانه دار خیلی بلند که الحق مصداق جَلابیبِهِنَّ بود. با این قانون مندی امنیت و آرامش در جامعه موج می زد.

🔸دختر بچه که بودیم زیرِ دامن، ساق شلواری های ضخیم می پوشیدیم. در خیابان لخت و پَتی گشتن حتی برای بچه ها هم رواج نداشت. یادم نمی آید به زنی تعرض کرده باشند چه برسد به تجاوز چه برسد به دختر بچه هشت نه ساله!!!

🔸دهه دورهمی های ساده و بی آلایش. جمعه ها روز محبوبی بود چون خاله زاده ها یا عموزاده ها را می دیدی. سفره ها در عالم واقعیت عکس کباب و پلو داشتند ولی در عالم حقیقت کَته ای مهمانشان بود با پیاز و ماست و نمک.

اما راستش را بخواهید هیچ کدامشان نمی توانند یک دهه را اینقدر طلایی و خاطره انگیز کنند. حلقه گمشده زندگی هایمان نه پیت نفت است، نه جامدادی موزیکال!
یک عزیزِ سفر کرده چهار حرفی!

💠 “گُذشت"….گذشته را گُذشت و ایثارِ بین فردی خاطره انگیز و به قول امروزی ها نوستالژیک کرده است و الا با پکیچ و بستنی مخصوص نعمت هم می شود به یادماندنی زندگی کرد.
به یاد عزیزِ سفر کرده چهار حرفی، فاتحه مع الصلوات!

به قلم #معصومه_رضوی🌸🌸

آدرس این مطلب در وبلاگ ما:

https://goo.gl/VUeHux

🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ای‌کاش زمین مال من باشد!

🔹ای‎کاش وارث زمین باشم. روزی‎که مستضعفان، زمین را به ارث می‎برند، زمین مال من باشد، مستضعف باشم.

🔹وقتی نم باران عصر ظهور، عطر خاک نم‎ناک، هوایی تازه به کن‎فیکون خدا، زمین کهن‎سال را جوان می‎کند، من نیز باشم.

🔹زمانی‎که صدای خوش قرآن مهدی جایگزین چنگ و رَباب می‎شود، من نیز قل هو الله احد اورا بشنوم.

🔹روزی‎که روزنامه‎ها تیتر می‎زنند: امام آمد، داعشی‎ها رفتند، ایمان آمد، الحاد رفت، نور آمد، ظلمت رفت، من نیز روزنامه‎خوان باشم.

🔹روزی‎که امام با ذوالفقار علی علیه‎السلام در دست، به پابوسان طریق انحراف درس ولایت می‎دهد، نام من نیز مبارزِ علیه انحراف باشد.

🔹شب‎های سرد زمستان عصر ظهور من نیز باشم، وقتی امام کارتن‎های کودکان کار را جمع می‎کند.

🔹اسفندماه عصر ظهور را من نیز ببینم، وقتی پدری شرمنده‎ی فرزندی نیست، مادری کنار میوه‎فروشی، دلش بی‎تاب نگاه‎های کودکش نیست.

عمر هزارساله نمی‎خواهم، ای دوست! می‎خواهم ظهور نزدیک باشد، همین فردا باشد.

✍️به قلم #شهره_شریفی🌸🌸

آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://bit.ly/2oSsU8n


🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️من آهِ صبحگاهم!

🔸همه چیز خوب به نظر می رسد. هیجان در اوج آرامش. داد و ستد، خرید و فروش، رقص ماهیان قرمز کوچک در تنگ های بلورین، لبخندِ جاری روی لبان مردمِ کوچه وبازار، همگی حاکی از شور و شعف نزدیکی به ایّام نوروز را دارد و من با چشمانم جریانِ شیرینِ زندگی را لمس می کنم.

🔹در همین احوالم که صدای بلندِ مردی که دخترکی را از خود می راند، توجه ام را به خود جلب می کند. چهار پنج سال بیشتر ندارد. با معصومیت تمام و صدایی که به لرزه افتاده درخواستش را از خانم دیگری تکرار می کند و باز هم در کمال ناامیدی، با دستان خسته از تحمل بارِ جین های جوراب و لباس های کهنه و پاره ی تنش، پشت ویترین مغازه ی لباس فروشی می نشیند و به لباس ها زُل می زند.

🔸سخت در فکر دخترک بودم که تنه ام خورد به یک خانم رهگذر، به خودم آمدم. به لیست خرید و احتیاجات عیدم نگاهی انداختم، حالا قطرات اشک هم به اقلام اضافه شده و جوهر برخی را پخش کرده. انگار برخی واقعا ضرورت ندارند!

💠کجایی چمرانِ بزرگ؟

🔸مملکتم و مردمان شهرم این روزها عجیب تشنه ی دغدغه های روح بلندت مانده اند. از همان دوران کودکی که برای خریدِ نان رفتی و پولش را به فقیری کمک کردی و بدون نان به خانه برگشتی. تا وقتی که سال ها بعد این گونه قلم را به تسخیر دغدغدهای روح بلند انسانی ات در آوردی: « من آه صبحگاهم! من فریادم! من ناله ی دلخراش یتیمان دل شکسته ام که در نیمه های شب از فرط گرسنگی از خواب بیدار می شوند… من آه صبحگاهم که از سینه ی پرسوز بیوه زنان سرچشمه می گیرم و همراه نسیم سحری به جست و جوی قلب ها و وجدان های بیدار به هر سو می روم و آنقدر خسته می شوم که از پای می افتم…»

💠آفتابِ پنجشنبه غروب کرده و من در انتظار فردا تمام مسیر بازگشت به خانه را دعای فرج زمزمه می کنم. چیزی به صبح نمانده…

✍️به قلم #حسنا_رستگار

آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/ZqYCfg

🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️خیر کثیر

🌸 خداوند ابتدا به پیامبر خاتم (ص) خیر کثیر می‎بخشد و سپس به او دو مسئولیت مهم می‎دهد: نماز و قربانی.

🌸آیات قرآن عادت دارند که در کنار اقیمواالصلوة، اتوا الزکوة ببینند. حال چه شده است که خداوند به پیامبرش خیر کثیر می‎دهد و از او می‎خواهد به شکرانه‎ی این خیر کثیر، نماز بخواند و سپس زکات ندهد، قربانی بدهد، قربانی‎اش هم بزرگ باشد، شتر باشد.

خداوند از پیامبرش نمی‎خواهد مالش را پاکیزه کند، از او می‎خواهد به خاطر این خیر کثیر شاکر باشد.

🌸 زهرای مرضیه سلام‎الله‎علیها کیست که خدا چنین فرمان بزرگی به پیامبرش می‎دهد، فرمان شکرگزاری. در سنت پیامبر آمده است که هنگام تولد نوزاد، صدقه بدهند. اما در مولودی چنین مبارک، فرمان شکرگزاری می‎آید نه صدقه.

🌸شاید دلیل وجوب شکرگزاری این است که او مادر طلایه‎داران راه توحیداست، مهم‎ترین خیر بشر. شاید هم چون او مادر آخرین ذخیره‎ی خداست، همان‎که زمین را با به دار آویختن ابلیس، از لوث وجود شرک پاک می‎کند.

✍️به قلم #شهره_شریفی

آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/HcMrpY

🌷 @sobhnebesht 🌷
سلام حضرت کوثر‌(س)
💐 سلام حضرت کوثر
سلام خیر کثیر،
سلام سیده خاتون
سلام عشق امیر....


طراح: دانیال فرخ
🌷 @sobhnebesht 🌷
مادرم ابر است
شادی می‌بارد و
گرد غم را پاک می کند.

روز مادر مبارک💐
@sobhnebesht
امروز پاسخ کوبنده امام خامنه‌ای به یاوه‌گویان حجاب اختیاری:

⛔️اینکه ۴دختر فریب بخورند و روسری را بردارند، مسئله‌ی حقیری است
⚠️آن چیزی که من را حساس میکند این است که از دهان یک گروهی از خواص، مسئله‌ی «حجاب اجباری» مطرح می‌شود

🔻رهبرانقلاب، امروز: پول‌های زیادی خرج می‌کنند، فعالیت زیادی می‌کنند، صدها رسانه را به کار می‌گیرند تابتوانند به طُرق مختلف روی هویت مستقل زن مسلمان اثرگذاری کنند.

🔹این‌همه خرج و زحمت و فکر پشت سر این کار است اما #تلاششان_عقیم_است. نتیجه‌ی کارشان این است که چهار تا دختر در گوشه‌کنار فریب بخورند یا انگیزه‌های گوناگون پیدا کنند که روسری را بردارند که یعنی مثلاً ما چه شدیم.
همه‌ی آن تلاش نتیجه‌اش خلاصه می‌شود در این مسئله‌ی کوچکِ حقیر. تا اینجا مسئله‌ای نیست.

🔹آن چیزی که من را حساس می‌کند این است که می‌بینید از دهان یک گروهی از خواص، مسئله‌ی «حجاب اجباری» مطرح می‌شود.

🔹این معنایش این است که یک عده‌ای -ان‌شاءالله نادانسته- همان خطی را دنبال می‌کنند که دشمن نتوانسته با آن‌همه خرج آن را به نتیجه برساند. روزنامه‌نگار و روشنفکر و آخوند [هم] در آن‌ها هستند.

🔹[می‌گویند] اینکه امام(ره) فرمودند «زن‌ها باحجاب باشند»، همه‌ی زن‌ها را نگفتند! حرف بیخود، ما آن‌وقت بودیم، ما خبر داریم.
امام(ره) در مقابل یک منکر واضحی که به‌وسیله‌ی پهلوی و دنباله‌های پهلوی [رایج شده بود] مثل کوه، محکم ایستادند.

🔹حالا آقا می‌گوید این گناه که از غیبت بزرگ‌تر نیست، چرا شما برای غیبت کسی را تعقیب نمی‌کنید! انسان اینجا از عدم تشخیص رنج می‌برد.

🔹ما که نگفتیم اگر کسی در خانه روسری‌اش را مقابل نامحرم برداشت تعقیب می‌کنیم. آن کاری که در ملأ انجام می‌شود یک کار اجتماعی و تعلیم عمومی است و برای حکومتی که با نام اسلام آمده، تکلیف ایجاد می‌کند. حرام، کوچک و بزرگ ندارد.

🔹حالا کسی در خلوت یک کار غلطی می‌کند، آن بین خود او و خداست؛ اما آنچه در مقابل چشم مردم است، حکومت اسلامی -مثل حکومت پیامبر و حکومت امیرالمؤمنین- وظیفه دارد در مقابل آن بایستد.

🔹این منطق که می‌گوید اجازه دهید مردم خودشان انتخاب کنند، خب برای شراب‌فروشی هم هست. این حرف را در مقابل همه‌ی گناهان بزرگ اجتماعی می‌توان گفت؛ این حرف شد؟

🔺شارع مقدس بر حکومت اسلامی تکلیف کرده که مانع از رواج حرام الهی در جامعه بشود. حکومت اسلامی موظف است مقابل حرام و گناه بایستد. ۹۶/۱۲/۱۷

🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ضعیفه...

🔸ضعیفه...
خیلی هم لقب بدی نیست برای یک زن.

🔹غیر این که نیست. ترس ضعیفش می کند. ظرافت جسم ضعیفش می کند. گریه ضعیفش می کند. دوست داشتن های مکرر ضعیفش می کند. صبر ضعیفش می کند. حنجره ی قوی ای برای داد زدن ندارد. صدایش همیشه از پشت پنجره های خانه بیرون را تماشا می کند. دستش حتی به نور های خاک گرفته ی سقف نمی رسد . مبل های خانه هم از بازوهايش قوی ترند.

🔸مثل گلدان های آپارتمانی می ماند. آفریده شده است تا مراقبتش کنند . تا آرام آرام رشد کند و زیبا کند.
خانه را،ز ندگی را، مرد را، فرزندان را ...

🔹ضعیفه!
لقب بدی هم نیست.

🔸گاهی هویت زن را بیاد مرد می آورد. به مرد می گوید زن را سر جایش بنشان ! جایش بیرون نیست...بین دود و دم و نگاه و ناسزا و درد و دویدن و ...

💠جایش بالای تاقچه ست.
بالاترین تاقچه ی خانه...


@otaghekonji

🌷 @sobhnebesht 🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام مادر آفتاب!
تمام دعایم، آمدن روزگاری است که هر روز، روز تو باشد.

و سلام بر آفتابی که با طلوعش، دولت مادر را اقامه خواهد کرد...

🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️خداوند خانه

🔹مادرم به معنای حقیقی کلمه «خداوند خانه» است. منظورم این است که نسبت او با خانه مثل همان نسبتی است که ادیان می‌گویند خداوند با جهان دارد. دستِ کم ازنظر دانایی‌اش از خانه این‌طوری است.

🔸مادرم همیشه می‌داند چند بشقاب میوه‌خوری، چند نمکدان، چند قاشق سوپ‌خوری، چند جعبه دستمال‌کاغذی، یا چند اسکاچ با چه رنگ‌هایی در گنجه آشپزخانه دارد.

🔹 او می‌داند چند تا از بشقاب‌هایش ـ به تفکیک میوه‌خوری، پلوخوری و خورش‌خوری ـ لب پر شده‌اند، چند فنجان از چهار دست فنجان‌های بلورش شکسته شده و چند تا از کاردهای میوه‌خوری‌اش کی و کجا گم‌شده‌اند.

🔸او همیشه حساب شیشه‌های سس و مربا و آب‌لیمو و بطری‌های نوشابه و قالب‌های کرهٔ تو یخچال را دارد.

🔹 می‌داند کدام پیراهنم را کی از خشک‌شویی گرفته‌ام. آخرین بار کی حمام رفته‌ام و کفش‌هایم برای مهمانی واکس‌خورده‌اند یا نه.

🔸وقتی ظرفی می‌شکند یا یکی از قاشق‌های چای‌خوری‌اش گم می‌شود انگار دست بچه‌اش شکسته یا یکی از النگوهایش را گم‌کرده است.
وقتی تکه‌ای کیک یا آش نذری در ظرفی می‌گذارد و به همسایه یا یکی از فامیل می‌دهد، بی‌تاب است تا ظرفش بگردد.

🔹اولین کسی است که لکهٔ روی قالی را می‌بیند یا نخ‌نما شدن گوشه پرده را پیدا می‌کند. مادرم همواره بان ظم ادواری آهنین اما ناپیدایی خانه را نظافت می‌کند...
وقتی با او خرید می‌رفتم، همیشه تعجب می‌کردم که بدون این‌که چیزی را یادداشت کرده باشد، چه طور می‌دانست از بین ده‌ها ادویه و حبوبات آشپزخانه کدام‌یک تمام‌شده‌اند و باید بخرد.

❤️پ.ن: از بهترین توصیفات درباره‌ی مادرها

✍️ مصطفی مستور

🌷 @sobhnebesht 🌷
#ارسالی_از_کاربران

▪️▪️▪️مادر

💠مادرم به معنای کامل برایم زندگی است !

🔸تلفیقی از تمام سختی های روزگار
چشمان بی فروغش حکایت از محنت های دلش دارد!

🔹و دستان پر چروکش که داستان شهامت هایش، یک تنه جنگیدن هایش، صبوری هایش را برایم روایت می کند !

🔸لبخند روی لبش و نوای آرامش که نشان می دهد چقدر راضی به رضای اوست. چقدر کمر خم کرده و "شُکرًلِلٰه" زمزمه روزهایش بوده.....

🔹مادرم برایم نمایی از استقامت و ایستادگیست، مادرم نمایی از زندگیست...

ارسالی از سرکار خانم #فاطمه‌زهرادال عضو محترم و همراه گرامی کانال نبشته‌های دم صبح🌸🌸

🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️آرزوهای امروز من

🔸ای‌کاش فلانی‌ها سقیفه را نمی‌ساختند، روضه‌ی کوچه‌ی بنی‎هاشم نمی‌‎سرودند. ای‎کاش همه می‌فهمیدند “من کنت مولاه فعلی مولاه” یعنی هم دوست داشتن علی علیه‌السلام و هم پذیرفتن سایه‌ی پرچم او. کاش هیهات من الذّله‌ی روز عاشورا، گوش‌ها را باز و چشم‌ها را بیدار می‌کرد.

🔹اگر مردم در قرن‌های اول ظهور اسلام، اسلام را درست می‌فهمیدند و می‌دانستند دنیا دو روز است و روزی جایشان روی کاغذ است و به پدرانشان می‎پیوندند، امروز این‌همه فرقه و مذهب دروغین دنیای پیرامون ما را پر نمی‌کرد و سارق روح بشر نمی‌شد، آن‎ها را از عبادت خدا به عبادت شیطان دعوت نمی‎نمود.

🔸طلایه‎داران معنویت نوین، با راه رفتن پشت سر شیطان روزی به غرفه‌ی فعالان فرهنگی در دزفول هجوم می‌برند، روز دیگر در خیایان پاسداران قدرت‌نمایی می‌کنند، چند روز بعد با هدیه‌ی گل به مردم مظلوم‌نمایی می‌کنند و در آخرین هجمه‌ی این طاغوت‌های زمان، سفارت ایران در لندن هدف قرار می‌گیرد.

🔹یادمان باشد، آن‌هایی که روزی خاورمیانه را تقسیم کردند، بهائیت را در ایران و وهابیت را در عربستان شکل دادند، حافظ منافع همه‌ی معنویت‌های دروغینی هستند که در اتاق‎های فکرشان برای سیطره‎ی خود بر جهان ساخته‎اند؛ این معنویت‎ها برخاسته از دنیای اسلام باشد یا مسیحیت، فرقی نمی‎کند.

🔸اینان رکب‎خورده‎ی حیله‎ی شیطان هستند که به خاطر خدایی کردن در زمین، روزی به آدم علیه‎السلام حسادت کرد و خواست خودش خلیفه‎ی خدا باشد. حال‌که فرزندان آدم در زمین به دنبال تعالی معنوی هستند، به آن‎ها معنویت‎های کاذب می‎دهد؛ او به عزت خدا قسم خورده که فرزندان آدم را گمراه کند. برخی انسان‎ها نیز، متأسفانه، به او در اشاعه‎ی خرافات و دین‎گریزی در لباس دین کمک می‎کنند.

🔹پس باید به این سازندگان معنویت و پیروان خدایان دروغین و اشاعه‌گران شرک اعتماد نکنیم و خرافه‎هایشان در باب دین و دیانت را نپذیریم، تا از گرفتارشدن در دام تبلیغاتشان در امان بمانیم.

✍️به قلم #شهره_شریفی 🌸🌸

آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/1DS34o


🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ستاره بی فروغ

🔹تازگیها هر طرف کوچه و خیابان را که نگاه می‌کنی پر از ستاره است. یکی شان یک قاشق ماست می‌خورد؛ یکی‌شان رفته روغن بخرد؛ یکی‌شان کت و شلوار چرم جدیدش را نشانت می‌دهد و یکی شان بهت می‌گوید کجا بلیط هواپیما تهیه کنی!

🔸یکی از راه های بالابردن فروش، استفاده از سلبریتی هاست. ستاره هایی که الگو شده اند و گاهی وقتها جوانان سعی می‌کنند سبک زندگی خودشان را به ایشان نزدیک کنند.

🔹شهرت هم عجب چیز خوبی است. هم دلچسب است و هم پولساز. یک قاشق ماست دستت می گیری و یک پول هنگفت به جیب می زنی!

🔹نمی دانم جدیداً ستاره ها بی پول شده اند یا غولهای تبلیغاتی فنون اقناعی شان نم کشیده که این همه ستاره کف خیابانها ریخته. اما این را می دانم که این ستاره ها را ما بزرگ کرده ایم و این ارزش افزوده برای این سلبریتی از ما مردم است. فقط ای‌کاش حد و مرز خودشان را بشناسند و این قدر اعتقادات مردم را زیر سئوال نبرند و دشمن را شاد نکنند.

✍️به قلم #خاتون_بیات 🌸🌸

🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️مجاز

🔹دیدم تلویزیون دارد برنامه‌ا‌ی درباره فضای مجازی پخش می‌کند. با خودم گفتم به به! ببینیم چه می‌گوید یاد بگیریم. با مردم درباره فضای مجازی و استفاده بیش از حد از آن مصاحبه می‌کردند و بالاتفاق پاسخ همه این بود که خیلی بد است و ما مخالفیم و اصلا چه معنی دارد که در مهمانی‌ها غرق فضای مجازی شویم و نه به فضای مجازی و غیره…
بعد از مصاحبه‌ها بخش جالب برنامه آغاز شد. فیلم‌های سخیف و بی‌کیفیت و تاریخ مصرف گذشته تلگرام و اینستاگرام یکی پس از دیگری با یک کپشن شاخ! پخش می‌شد و صدای قهقهه حضار…

🔸خروسی در حال نوک زدن به سگ است

🔸خانه تکانی آقایان و افتادن از روی نردبام

🔸ترکیدن ترقه در دست کودک خردسال

🔸ترسیدن گربه از موش

🔸دوچرخه ای که به دلیل سنگینی وزن راکب به زمین می‌خورد
و…
صداوسیمای عزیز! این فیلم‌ها را ما دیده‌ایم! حرف جدید چه دارید؟! شما در این برنامه‌ها دقیقا دنبال چی هستید؟!

🔹الان که مردم تا خرخره در تلگرام و اینستاگرام غرق شده‌اند به فکر افتاده‌اید که برنامه در این رابطه بسازید. دستتان درد نکند. اما این شد برنامه فرهنگ‌سازتان؟ آخر تلاش‌تان به اینجا رسید؟

💠واقعا صداوسیمای ما اینقدر کمبود برنامه و کمبود کارشناس دارد که تایم خود را در یک ساعت پر بیننده این‌گونه پر می‌کند؟ از برنامه‌های طنزتان حرفی نزدم. از برنامه‌های گفتگو محور و بیان زندگی خصوصی بازیگران روی آنتن چیزی نگفتم. شما را به خدا حداقل در برنامه‌های علمی و اجتماعی تان کمی دست از سرگرم کردن ما بردارید. باور کنید ما تمام این فیلم‌ها را چند وقت قبل از شما در تلگرام و اینستاگرام دیده‌ایم. کمی حرف جدید بزنید. کمی بی‌خیال خنداندن ما بشوید و به ما چیزی یاد بدهید. این روزها هر شبکه‌ای که بزنیم یا چند بازیگر در حال آشپزی هستند یا یک مجری دارد از فی خالدون زندگی یک بازیگر می‌پرسد یا یک بازیگر دارد ادا درمی‌آورد و تشویق می‌شود یا…. اخیرا چند پیام بازرگانی دیدم که آن هم الحمدلله به تسخیر بازیگران درآمده.

این صداوسیما خیلی حالش خراب است. خراب...

✍️به قلم #نسیم_روشنا 🌸🌸

آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://bit.ly/2Dk46uG


🌷 @sobhnebesht 🌷
2025/07/05 07:01:14
Back to Top
HTML Embed Code: