Telegram Web Link
چو غلام آفتابم، هم از آفتاب گویم
نه شبم، نه شب‌پرستم که حدیث خواب گویم

چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی
به نهان از او بپرسم، به شما جواب گویم



مولانا

https://www.tg-me.com/sokhan6
3👍2🍾2👌1💯1
Audio
آهنگ گیلکی سیاه ابران
خواننده: نیما راوند
سراینده: مرتضی کریمی


https://www.tg-me.com/sokhan6
4🍾2👏1
Audio
تفسیر چند بیتی از غزل:


گرم بازآمدی محبوبِ سیم‌اندامِ سنگین‌دل
گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گِل


دکتر سپیده موسوی


https://www.tg-me.com/sokhan6
2👏2🍾1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تفسیر بیت:


ز عقل اندیشه‌ها زاید، که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید، برو عاشق شو ای عاقل


دکتر سپیده موسوی


https://www.tg-me.com/sokhan6
6🍾2🕊1💯1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پنجه آفتاب

۴٣٠ پرسش ‌و پاسخ پیرامون آثار فردوسی، خیام، سعدی، مولوی، حافظ
تازه‌ترین اثر از
دکتر قدمعلی سرامی

به کوشش:
دکتر آرش اکبری مفاخر
دکتر هاجر خادم
دکتر محمود صادقی‌زاده
دکتر فرشاد عربی
دکتر سپیده موسوی

۵٨۴ صفحه
ناشر : ترفند
قیمت : ۴۶٠/٠٠٠ تومان

این کتاب کوششی است برای بازشناسی اندیشۀ بزرگان ادب پارسی: فردوسی، خیام، سعدی، مولوی و حافظ.*

در تدوین آن دکترکارشناسانی که هرکدام در موضوع مورد پژوهش، صاحب تحقیق و تألیف‌اند، با دکتر قدمعلی سرامی - ادیب بزرگ معاصر - به شیوۀ پرسش و پاسخ به گفتگو نشسته و تا حدّ امکان، سؤالات مقدّر خوانندگان را طرح و در جستجوی پاسخ برآمده‌اند.

برای سفارش کتاب دایرکت دهید یا با ٠٩١٢۴٣۴١٧۵۶ تماس بگیرید.
3🍾2👍1🙏1
تقابل هنرمند - ثروتمند


🖋 سپیده موسوی



یکی از تراژیک‌تربن کمدی‌های زندگی، تقابل هنرمند با ثروتمند است. هر چند در مواقعی، ثروتمندان، حامیان مهم عالم هنر بوده‌اند اما در همان مواقع هم، آنها به هنر، نه به منزله یک دریافت حیات‌بخش که به مثابه راهی برای کسب درآمد بیشتر و یا اثبات عظمت خود می‌نگریستند.

این تقابل، شکل غریبی از تفاوت‌ها را دارد. در یک طرف، گردنی افراخته از بوی سنگ و آهن برقرار است و در طرفی دیگر ، گردنی خمیده از کلام و آهنگ.

یک طرف هجمه کلماتی است که شمایلی فریادگونه دارند و محقانه فایده همه چیز را به سمت خود می‌برند و در طرف دیگر، لشکر غریب ِ کلماتی که تنها تلاششان درست چیده شدن و پر معنی بودن است. چراکه هنرمند فریاد نمی‌زند و صدایش را بی‌فایده بالا نمی‌برد مخصوصاً اگر شنونده اراجیفی سودجویانه باشد. صدای او در اثرش گم شده است و او می‌آفریند تا از همین زیاده‌گویی‌ها بپرهیزد و جادوی اندک‌های پُر را عریان سازد.

چشمان هنرمند برنامه‌نویس است. سوژه‌اش هم می‌تواند همه چیزی باشد. این چشم‌ها با همه زیبابینی‌، مضطرب و بی فروغ‌اند. زیرا ردپای کفش‌هایی که بی‌رحمانه از روی دل و جان او گذشتند گاه یک‌جا در چشمش انقلاب می‌کنند و از وضوح دردها سخن می‌گویند.

هنرمند، عادی نیست. معمولی نیست. او نسبت غریبی با دیوانگی و سرسپردگی به هیجانات دارد. یک روز دمق است و روز دیگر از فرط هیجان، وراجی می‌کند و می‌رقصد. یک روز  به تلخی حنظل است و صباحی دیگر به شیرینی قند و عسل. اوقاتی برای رفتن به دل طبیعت و جمع، له له می‌زند و روزی دیگر حوصله هیچ کس را ندارد. او شبیه هیچکس نیست. خصوصاً شبیه ثروتمندها که شکل تعریف شده‌ای از لذت را دارند.

در هنگام رویارویی هنرمند-ثروتمند، هنرمند بیشتر فشرده میشود چون بازی این گفت‌وگوها را بلد نیست و به همین خاطر، زود دستش رو میشود. آن موقع است که ثروتمند، افسار کار را به دست می‌گیرد و جولان می‌دهد و تنها در یک صورت از تاخت و تاز می‌ایستد آنجا که ببیند چشمان هنرمند زودتر از سخنانش تسلیم شده‌اند!!

تراژدی - کمدی تقابل هنرمند- ثروتمند تا همیشه برقرار خواهد بود زیرا قرار نیست هیچ‌یک از آنها‌ جایش را به دیگری بدهد.



https://www.tg-me.com/sokhan6
3🍾2👏1💯1
امروز وقتی با خانواده داشتیم درباره چگونگی حفظ جانمان در این روزهای جنگی صحبت می‌کردیم؛ پسر خواهر پنج‌ساله‌ام بی‌خبر از حرف‌های ما، مشغول دیدن کارتون مورد علاقه‌اش بود. او نمی‌دانست که چند ساعت پیش، در همین بغل گوشش، چند ساختمان با آدم‌هایش منفجر شده بودند. آخر مادرش او را سفت بغل کرده بود تا هیچ چیز نشنود. مطمینم اگر مطلع هم می‌شد سریع به اتاقش می‌رفت و اول لباس بَتمنش را می‌پوشید و بعد تفنگ پلاستیکی به دست، به جنگی خیالی با دشمن می‌رفت. افسوس که او نمی‌داند دنیای آدم بزرگ‌ها، هیچ شباهتی به رویاهای کودکانه‌اش ندارد!

وقتی به پدرش گفتم آیا جایی که می‌رویم به اندازه کافی امن است؟ همین پسر کوچولوی پنج ساله‌‌مان، با همان رویای کودکانه‌اش گفت: اونجا فقط گرگ داره و گرگها از آدمها امن‌ترن!!

باورم نمیشد چنین جوابی را بشنوم برای همین از او خواستم بار دیگر جمله‌اش را تکرار کند و او باز هم همان را گفت. حتی با صدایی بلندتر و تأکیدی بیشتر!

آن موقع بود که فهمیدم ما چقدر در همین بچگی کردنهایمان هم مجبوریم بزرگ باشیم. ما کودکی نکرده، بزرگسال می‌شویم حتی اگر مشغول دیدن کارتون‌هایمان باشیم!



سپیده موسوی


https://www.tg-me.com/sokhan6
👌91👏1🍾1
ایران از پای نمی‌اُفتد، می‌تپد و چون قُقنوس از خاکستر خود برمی‌خیزد؛ مانندِ دُلفین جَست می‌زند و پیدا می‌شود و نهان می‌شود، و باز از نو پدیدار. هر کجا که گمان کنید که نیست، درست همانجا هست، در هر لباس، هر سیما، چه در زربفت و چه در کرباس، چه گویا و چه خاموش.

هزاران هزار صدا در خرابه‌هایِ تو پیچید که: «دیوان آمد، دیوان آمد!» این صدا در خرابه‌هایِ دیگر نیز پیچیده‌ است و گوشِ روزگار با آن آشناست؛ ولی دیوان می‌آیند و می‌روند، غولان می‌آیند و می‌روند، دوالپایان پاورچین پاورچین می‌گذرند، و آن روندهٔ بزرگ که ایران نام دارد، می‌ماند.



محمد‌علی اسلامی ندوشن



https://www.tg-me.com/sokhan6
8👏2🍾2👍1
بی‌خود نترس ای بچه‌ی تنها!
نام تمام مردگان، یحیی است!


سپانلو
💯3🕊2🍾2
توصیه‌های مراقبتی برای حفاظت جان در روزهای بمباران👆


https://www.tg-me.com/sokhan6
3🙏2🍾1
ایران عزیزمان امروز زخم.خورده‌تر از همیشه است و چشم به راه همراهی و همدلی فرزندانش. ما همچنان نگهبان و چشم به راه سربلندی وطن می‌مانیم.
16💯1
گر بی‌خردان قیمت این مُلک ندانند
ای عقل! خجل نیستم از تو که تو دانی!



انوری


https://www.tg-me.com/sokhan6
7👌1
از همه دوستان، شاگردان و همراهان عزیز و غیرتمندم که از سر لطفی تام و تمام، پیگیر احوالم بودند و برای سلامت جان من و خانواده‌ام صلای مهربانی درمی‌درداند از صمیم دلم تشکر می‌کنم.



سپیده موسوی


https://www.tg-me.com/sokhan6
6🙏3💯1
روزهای جنگ (بخش اول)

🖋 سپیده موسوی



وقتی دخترخاله‌ام ساعت شش و نیم صبح به تلفن مادرم زنگ زد و نگران حال ما شد تازه فهمیدم ‌که شب قبل چه اتفاقی افتاده. آن لحظه نمی‌دانستم که چطور باید موضوع را برای مادرم توضیح بدهم. اما خب، خبر چیزی نبود که بشود پنهانش کرد. خودش دیر یا زود می‌فهمید که المقدر کائن. 

سراغ گوشی‌ام که رفتم دیدم نه، مثل اینکه اوضاع این بار جدی‌تر از همیشه است. با اینکه لحظات بعد آغشته از تماس‌های مکرر مادرم به اقصا نقاط ایران و حتی خارج کشور بود بی‌خیال به اتاقم رفتم و خوابیدم!!

عجیبه خواب آن هم در آن لحظه!! از سر بی‌خیالی و بی‌دردی بود یا پذیرش و تسلیم!! فکر میکنم هیچ کدام. بیشتر این حس قوت داشت که فکر می‌کردم دیگر چیزی برای از دست دادن وجود ندارد. آن هم وقتی که ماهیت زندگی خصوصاً زندگی در جوامعی از جنس ما، خودش یک جور قماره و حتی اگر یه  مقامر حرفه‌ای باشی باز هم در اغلب موارد بازنده‌ای.

بیدار که شدم اتفاق برایم جدی‌تر شده بود. صحبت کردن با دوستان و خواهرانم داشت نگرانم می‌کرد. آن لحظه نگران همه‌ داشته‌های خصوصی‌ام شدم: خانواده، عشق، دوستان، سقف و وطن. فکر به هر کدامشان، مرا به سمت خودش می‌کشید. صدای پدافندها مسأله را برایم ترسناک هم کرده بود. با خود گفتم که نه! مثل اینکه واقعاً جنگ شده است. آن‌هم جنگی که می‌خواهد طعمه‌هایش را هرچه زودتر از دل خانه‌ها و  آدمها برباید.

هر لحظه ترسم بیشتر می‌شد. آخر مِن حیث‌المجموع، غریزه زندگی در من قوی‌تر از غریزه مرگ است‌ که به قول داستایوفسکی: «اگر به محکوم به مرگی، یک ساعت قبل از اعدام، حق انتخاب بدهند که یا در بلندی بالای صخره‌ای باریک زندگی کند که فقط جای دو پایش باشد و اطرافش سراسر پرتگاه و اقیانوس و تنهایی و سیاهی و طوفان باشد و هزاران سال در همان نقطه بماند یا اعدام شود. بی‌شک آن زندگی را ترجیح خواهد داد او  فقط می‌خواهد هر طور شده زنده بماند.» هرچند برای لحظاتی میل به زندگی در من، جایش را  به مرگ‌خواهی می‌داد و در آن لحظات به یاد این جمله حسنک وزیر می‌افتادم که: «جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است، اگر امروز اجل رسیده است، کس بازنتواند داشت که بر دار کشند یا جز دار که بزرگتر از حسین علی نی‌ام‌.»

این حس را موقع جمع کردن آن دو تا ساک سفر بیشتر ‌حس کردم. لحظات سختی بود. مجبور بودم از خاطراتم دل بکنم. از اتاقم. خانه‌ام، کتاب‌هایم، لباس‌ها و هدایایی که دوستشان داشتم. خودش یک جور تمرین سلوک بود. آن هم یک سلوک فشرده  که در ثانیه‌ها شکل می‌گرفت و مصداق این مصراع حافظ بود: کاین طفل بین! که یکشبه ره صد ساله می‌رود.

از تهران که بیرون زدیم رفتیم به دل طبیعت. دور از شهر و دود و درد. به روستای سبزی که فقط صد نفر جمعیت داشت. چینه‌های خانه‌های آنجا هنوز کوتاه بود و مردم صفای انسانیت را به حد کافی بلد بودند. اما چه کنم که دل، با من نبود و من لاشه‌ای بودم که آن را با خودم این ور و آن ور می‌کشیدم که دل و دماغ و فکر من آنجا میان همه خاطراتم جا مانده بود....



https://www.tg-me.com/sokhan6
15👍1🕊1
جنگ که آغاز می‌شود مردان حسرت سیگارهای نکشیده را می‌خورند و زنان حسرت عشق‌های نچشیده را. جنگ آغاز حسرت است!


بوریس پاسترناک


https://www.tg-me.com/sokhan6
8🕊2👏1💯1
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟

می‌خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟

کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه‌ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟

زیر سرنیزه‌ی تاتار چه حالی داری؟
دلِ پولادوش شیر شکارانت کو؟

سوت و کور است شب و میکده‌ها خاموش‌اند
نعره و عربده‌ی باده‌گسارانت کو؟

چهره‌ها در هم و دلها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟

آسمانت همه‌جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو؟



شفیعی کدکنی


https://www.tg-me.com/sokhan6
4😢1💯1
Sacrifice
Elton John
نام آهنگ: sacrifice (فداکاری)
خواننده: سِر آلتون جان


https://www.tg-me.com/sokhan6
3🙏1
2025/10/27 03:09:02
Back to Top
HTML Embed Code: