عصمت و علم
توسعه و تسری
دو شب سخنرانی در جمع اندیشهوران نجفآباد
پیشسخن:
"امام" در اندیشه کلامی شیعیان نقش محوری دارد؛
و امام کسی است که دو ویژگی اصلی دارد:
عصمت که از دوری و پیراستگی از گناه آغاز میشود،
و علم، که در گام نخست به معنای دانستن دین است،
و امام به واسطه این دو ویژگی بر جای پیامبر مینشیند و پیشوا میشود.
و این دو ویژگی
همینک
توسعه
و
تسری پیدا کرده است...
حال اگر علاقه داشتید،
بشنوید:
توسعه و تسری
دو شب سخنرانی در جمع اندیشهوران نجفآباد
پیشسخن:
"امام" در اندیشه کلامی شیعیان نقش محوری دارد؛
و امام کسی است که دو ویژگی اصلی دارد:
عصمت که از دوری و پیراستگی از گناه آغاز میشود،
و علم، که در گام نخست به معنای دانستن دین است،
و امام به واسطه این دو ویژگی بر جای پیامبر مینشیند و پیشوا میشود.
و این دو ویژگی
همینک
توسعه
و
تسری پیدا کرده است...
حال اگر علاقه داشتید،
بشنوید:
❤27👎3
Audio
۲۴ دقیقه
درباره عصمت امام؛ توسعه و تسری
بخش دوم....
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
درباره عصمت امام؛ توسعه و تسری
بخش دوم....
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
❤14👌5👎1
Audio
۳۴ دقیقه
درباره علم امام؛ توسعه و تسری
و
اطاعت مطلق
بخش یکم...
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
درباره علم امام؛ توسعه و تسری
و
اطاعت مطلق
بخش یکم...
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
❤18👌5👎1
برایِ
جناب آقای محمدتقی اکبرنژاد....
جناب آقای اکبرنژاد را میشناسم، هم در قم به دیدنش رفتم، هم در اصفهان نشستیم به گفتگو.
یکم آنکه دانشآموخته حوزه علمیه است و به خوبی و کمال درسهای رایج در حوزه را خوانده، فقه و اصول میداند و تدریس میکند.
دوم آنکه دل در گرو ایران و ایرانیان دارد و رنج مردمان بر او سنگینبار است. خانوادهاش هشتاد میلیون عضو دارد و خانهاش، سرتاسر ایران است،
سوم آنکه لباس و نشان روحانیت را در بر دارد؛ ولی نه برای کسب مقام و جایگاهی، و نه برای تامین معیشت و درآمد، و نه برای بالانشینی و دست بوسی...
چهارم آنکه دلیر است، به ترس و بزدلی، سکوت نمیکند و محافظهکار نمیشود؛
و پنجم آنکه زبان گویای هزاران روحانی و حوزوی است که نادیده گرفته شدند و ناشنیده!
او به رسم حوزه، دستار بر سر نهاد و عبا بر دوش گرفت که یعنی من دین میدانم و به دین حرمت میگذارم، پیرو محمد مصطفی هستم که فرمود:
عالمان دینی امانتدار پیامبران هستند، تا آنگاه که به دنیا وارد نشده باشند، تا آن گاه که در پی چیرگی و چیرهدستان نیفتاده باشند، که اگر چنین شدند از آنان بر دینتان حذر کنید.
و دلباخته علی مرتضی هستم که گفت:
خداوند از دانایان پیمان گرفته که بر شکمسیری ستمکار و گرسنگی ستمدیده رضایت ندهند...
حال او را به دادگاه بردهاند، چرا؟!
دزدی و اختلاس کرده است؟
با سه چهار درصد رای بر کرسی نمایندگی مردم تکیه زده و با زشتترین واژهها سخن گفته است؟!
دروغ بافته و نامستند سخن گفته است؟!
حکم به حبس جناب آقای اکبرنژاد نشانه چیست؟!
نشانه آنکه نظام جمهوری اسلامی زندانی سیاسی ندارد؟!
شاهدی است بر آزادی اندیشه و بیان؟!
گواه است بر آن است که جلسات مباحثه و نقد و نظر و مناظره به دادگاه و زندان نمیانجامد ؟!
برادرم، جناب آقای محمدتقی اکبرنژاد؛
"محمد" بودن سنگینبار است،
تقی، پرهیزگار است، و پرهیزگاری دشوار است،
جناب اکبرنژاد،
نژاد و دودمان اکبر باشد یا اصغر؛ بزرگی آدمی به کردار اوست، کار "بزرگ" کردن، بزرگی میخواهد و والایی...
تو فرزند حوزهای، حوزه مستقل از حاکمیت، حوزه برآمده از مردم، دستار بر سر چه نیاز است؟
ما در شهرمان، بزرگ عالمی پرهیزگار داشتیم، حاج رحیم ارباب، که هیچ گاه لباسی جز لباس مردم کوچه و بازار نپوشید. او بهراستی از محمد مصطفی پیروی کرد که در لباس و نشست و برخاست و چهره، نشانه و ممیزه و برتری و ویژگی بر خود نگذاشت، تا آنجا که تازهواردانِ ناآشنا او را نمیشناختند و میگفتند:
ایّکم محمد؟
کدامیک از شما محمد هستید؟!
و حال پس از چهارده قرن، من این پرسش را به معنایی دیگر بر زبان جاری میکنم:
آی دستار بر سران، آی فقهدانها، آی مدارهایِ شریعت، آی حضرات والامرتبه، آی سادات هاشمیتبار...
ایّکم محمد؟
کدامیک از شما محمد هستید؟!
پیوست:
سخنان آقای اکبرنژاد را بنگرید.
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
جناب آقای محمدتقی اکبرنژاد....
جناب آقای اکبرنژاد را میشناسم، هم در قم به دیدنش رفتم، هم در اصفهان نشستیم به گفتگو.
یکم آنکه دانشآموخته حوزه علمیه است و به خوبی و کمال درسهای رایج در حوزه را خوانده، فقه و اصول میداند و تدریس میکند.
دوم آنکه دل در گرو ایران و ایرانیان دارد و رنج مردمان بر او سنگینبار است. خانوادهاش هشتاد میلیون عضو دارد و خانهاش، سرتاسر ایران است،
سوم آنکه لباس و نشان روحانیت را در بر دارد؛ ولی نه برای کسب مقام و جایگاهی، و نه برای تامین معیشت و درآمد، و نه برای بالانشینی و دست بوسی...
چهارم آنکه دلیر است، به ترس و بزدلی، سکوت نمیکند و محافظهکار نمیشود؛
و پنجم آنکه زبان گویای هزاران روحانی و حوزوی است که نادیده گرفته شدند و ناشنیده!
او به رسم حوزه، دستار بر سر نهاد و عبا بر دوش گرفت که یعنی من دین میدانم و به دین حرمت میگذارم، پیرو محمد مصطفی هستم که فرمود:
عالمان دینی امانتدار پیامبران هستند، تا آنگاه که به دنیا وارد نشده باشند، تا آن گاه که در پی چیرگی و چیرهدستان نیفتاده باشند، که اگر چنین شدند از آنان بر دینتان حذر کنید.
و دلباخته علی مرتضی هستم که گفت:
خداوند از دانایان پیمان گرفته که بر شکمسیری ستمکار و گرسنگی ستمدیده رضایت ندهند...
حال او را به دادگاه بردهاند، چرا؟!
دزدی و اختلاس کرده است؟
با سه چهار درصد رای بر کرسی نمایندگی مردم تکیه زده و با زشتترین واژهها سخن گفته است؟!
دروغ بافته و نامستند سخن گفته است؟!
حکم به حبس جناب آقای اکبرنژاد نشانه چیست؟!
نشانه آنکه نظام جمهوری اسلامی زندانی سیاسی ندارد؟!
شاهدی است بر آزادی اندیشه و بیان؟!
گواه است بر آن است که جلسات مباحثه و نقد و نظر و مناظره به دادگاه و زندان نمیانجامد ؟!
برادرم، جناب آقای محمدتقی اکبرنژاد؛
"محمد" بودن سنگینبار است،
تقی، پرهیزگار است، و پرهیزگاری دشوار است،
جناب اکبرنژاد،
نژاد و دودمان اکبر باشد یا اصغر؛ بزرگی آدمی به کردار اوست، کار "بزرگ" کردن، بزرگی میخواهد و والایی...
تو فرزند حوزهای، حوزه مستقل از حاکمیت، حوزه برآمده از مردم، دستار بر سر چه نیاز است؟
ما در شهرمان، بزرگ عالمی پرهیزگار داشتیم، حاج رحیم ارباب، که هیچ گاه لباسی جز لباس مردم کوچه و بازار نپوشید. او بهراستی از محمد مصطفی پیروی کرد که در لباس و نشست و برخاست و چهره، نشانه و ممیزه و برتری و ویژگی بر خود نگذاشت، تا آنجا که تازهواردانِ ناآشنا او را نمیشناختند و میگفتند:
ایّکم محمد؟
کدامیک از شما محمد هستید؟!
و حال پس از چهارده قرن، من این پرسش را به معنایی دیگر بر زبان جاری میکنم:
آی دستار بر سران، آی فقهدانها، آی مدارهایِ شریعت، آی حضرات والامرتبه، آی سادات هاشمیتبار...
ایّکم محمد؟
کدامیک از شما محمد هستید؟!
پیوست:
سخنان آقای اکبرنژاد را بنگرید.
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
Telegram
سر نوشت
📝 یادداشتهای محمد سلطانی رنانی
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
❤137👍43👏6😢3👎1🔥1
Forwarded from محمد رنانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤105👏19👍10👎5🔥2
پیشنرها نوشتم و انتشار دادم
ولی امروز که یادبود پیامبر اکرم است،
بازنشر میکنم:
ولی امروز که یادبود پیامبر اکرم است،
بازنشر میکنم:
❤9
✅ ده پرسش خبرنگار هیکان از پیامبر اکرم
فرض کنید نشست خبری برگزار شود و پیامبر اکرم، تشریف بیاورند و از سرتاسر جهان، خبرنگاران و اصحاب رسانه برای پرسشو گفتگو بیایند. خبرنگار نشریه هیکان! پرسشهای زیر را مطرح میکند:
1⃣ هر چند نسبت به شخص شما اظهار ارادت میکنیم، ولی برخی از #روابط #خانوادگی شما جای ابهام دارد؛ واقعا چرا با #دخترابوسفیان، بزرگترین دشمن اسلام و مسلمانان، ازدواج کردید؟ و با دختر برخی از افراد معلومالحال که ما علاقهای به آنان نداریم! و بدتر! از همه اینها، چرا با یک #دختر یهودی، صفیه، که پدرش از یهودیان صهیونیست و ستیزهجو بود، پیمان ازدواج بستید؟!
2⃣ برای ما قابل هضم نیست که در #صلحنامه_حدیبیه به همه شرایط ذلتبار! مشرکان تن دادید، حتی #لقب «رسول الله» را از پیش نام خود برداشتید تا با چند طایفه مشرک صلح کنید؟! اگر مسلمانان همواره میجنگیدند و همه به فیض شهادت میرسیدند، بهتر از پذیرش چنین صلحنامهای نبود!؟
3⃣ چرا افرادی را که با #اصول و ارزشهای ما زاویه دارند، و بر مدار شریعت نیستند، در حکومت خود به کار گرفتهاید؟ امثال #خالدبنولید، با آن جنایات و مسلمانکُشیاش در نبرد احد، در حکومت شما، مورد نظر قرار گرفته و گاهوبیگاه به او پست و ماموریت هم میدهید؟! واقعا چرا؟!
4⃣ از #خالدبنولید هم چشم بپوشیم، از #قاتل سیدالشهداء، حمزه چگونه میتوانیم چشم بپوشیم؟! حمزه ، عمو، برادرِ همشیر و دوست صمیمی شما بود. حمزه در جنگی که ابوسفیان آتشش را برافروخت، به دستور هند همسر ابوسفیان، و به دست وحشی، برده هند، به شهادت رسید! خود شما دیدید که با پیکر آن شهید بزرگوار چه کرده بودند، و شما هر سه نفر، #ابوسفیان و هند و وحشی را به یک اظهار اسلام بخشیدید و در جامعه اسلامی پذیرفتید؟! دستکم یک گزینشی، یک کارگروه تایید صلاحیت نگذاشتید تا مسلمان واقعی از ظاهری را تشخیص دهیم؟!
5⃣ چرا #بازار مدینه را آزاد گذاشتهاید؟! نکند شما هم به بازار آزاد و اقتصاد لیبرال اعتقاد دارید؟! چرا بر کالاها قیمتگذاری نمیکنید؟! چرا با دستورالعمل، بازار را کنترل نمیکنید؟! تجارت، صنعت، کشاورزی، آزاد؛ نه مجوّزی نیاز دارد، نه آییننامه، نه دستورالعمل حاکمیتی؟!
6⃣ واقعا جای شرمساری است! شما تنها یک دختر دارید، و #پسرعموی شما، علی، داماد شماست. حال این رزمنده که از بدر و احد و خندق زخمها بر بدن دارد، باید برای تأمین معاش خودش، برود با یک شترِ آبکشی، #مزارع_یهودیان مدینه را آبرسانی کند تا چند درهمی به او مزد بدهند؟! یک مقام معاونت یا مشاورت برایش تعریف کنید و با حقوق مکفی از بیتالمال تامینش کنید تا دیگر نیاز به کار روزمزد نداشته باشد؟!
7⃣ همگان را #آزاد گذاشتهاید که هر چه میخواهند در مدینه به شما بگویند؟! اوس، خزرج، یهودیان، مشرکان، هر گروه و دستهای برای خودشان، شاعر دارند، رسانه دارند، خبر میآورند و خبررسانی دارند، هر کسی میآید و از شما سوال میکند و شما هم پاسخ میدهید؟! حتی به شما #اعتراض هم میکنند بعدش هم آزادانه راستراست در کوچه و خیابان راه میروند؟! چرا هیچ وقت بر دهان اینها مشت نمیزنید؟ میگذاشتید چهارتا از این خبرنگارهایِ همخط دشمن و شاعران فاسق را نفله کنیم، بقیه حساب کار دستشان میآمد! .
8⃣این #عبدالله_بنابی را تا آخر
زندگیاش آزاد گذاشتید؟! نه حصر و نه حبس؟! طرف در نبرد احد، آن قدر کارشکنی کرد تا یک سوم رزمندگان را از میانه راه بازگرداند. بعد از فاجعه احد، خودش و همفکرانش چقدر مجاهدان و شهیدان را ریشخند کردند! نه او را #محاکمه کردید، نه خانه و مزرعه و کسبوکارش را #مصادره کردید؟! چرا وقتی مُرد، رفتی بر پیکر او نماز میت خواندی و برایش طلب مغفرت کردی؟!
9⃣ این چه وضعی است در #مسجد شما؟! یک میله نبستهاند که شما و اصحاب والامرتبه شما را از عموم مردم جدا کنند؟! یک صحرانشین عرب میآید و اسلام میآورد و همان ساعت در نماز جماعت زانوبهزانو اصحاب با سابقه مینشیند؟ مثل همه لباس میپوشید، با همه مردم حلقهوار مینشینید
🔟 دیروز دیدم همسر شما عائشه در کوچه با مرد مسلمانی سخن میگفت! امسلمه، دیگر همسرتان نیز همین طور؟! سلمان به خانه دخترتان فاطمه میرود و با او سخن میگوید! #زنان در کوچه و خیابان میآیند، به #مسجد شما هم میآیند، هیچ پردهای هم در مسجد میان مردان و زنان نزدهاید! در مسجد شما #اختلاط مرد و زن شده است! بعضی از این دخترها و زنها یقه دشداشهشان باز است، خودتان هم میدانید که زیر دشداشهشان شلوار نمیپوشند؟! فقط گفتهاید که خداوند رحمت کند زنانی که شلوار بپوشند و از خانه بیرون بیایند!
با زبان خوش و سلام و صلوات که کار پیش نمیرود؛ باید چند تا گشت راه بیندازیم تا معلوم شود کی به احکام شریعت پایبند است، کی نیست!
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
فرض کنید نشست خبری برگزار شود و پیامبر اکرم، تشریف بیاورند و از سرتاسر جهان، خبرنگاران و اصحاب رسانه برای پرسشو گفتگو بیایند. خبرنگار نشریه هیکان! پرسشهای زیر را مطرح میکند:
1⃣ هر چند نسبت به شخص شما اظهار ارادت میکنیم، ولی برخی از #روابط #خانوادگی شما جای ابهام دارد؛ واقعا چرا با #دخترابوسفیان، بزرگترین دشمن اسلام و مسلمانان، ازدواج کردید؟ و با دختر برخی از افراد معلومالحال که ما علاقهای به آنان نداریم! و بدتر! از همه اینها، چرا با یک #دختر یهودی، صفیه، که پدرش از یهودیان صهیونیست و ستیزهجو بود، پیمان ازدواج بستید؟!
2⃣ برای ما قابل هضم نیست که در #صلحنامه_حدیبیه به همه شرایط ذلتبار! مشرکان تن دادید، حتی #لقب «رسول الله» را از پیش نام خود برداشتید تا با چند طایفه مشرک صلح کنید؟! اگر مسلمانان همواره میجنگیدند و همه به فیض شهادت میرسیدند، بهتر از پذیرش چنین صلحنامهای نبود!؟
3⃣ چرا افرادی را که با #اصول و ارزشهای ما زاویه دارند، و بر مدار شریعت نیستند، در حکومت خود به کار گرفتهاید؟ امثال #خالدبنولید، با آن جنایات و مسلمانکُشیاش در نبرد احد، در حکومت شما، مورد نظر قرار گرفته و گاهوبیگاه به او پست و ماموریت هم میدهید؟! واقعا چرا؟!
4⃣ از #خالدبنولید هم چشم بپوشیم، از #قاتل سیدالشهداء، حمزه چگونه میتوانیم چشم بپوشیم؟! حمزه ، عمو، برادرِ همشیر و دوست صمیمی شما بود. حمزه در جنگی که ابوسفیان آتشش را برافروخت، به دستور هند همسر ابوسفیان، و به دست وحشی، برده هند، به شهادت رسید! خود شما دیدید که با پیکر آن شهید بزرگوار چه کرده بودند، و شما هر سه نفر، #ابوسفیان و هند و وحشی را به یک اظهار اسلام بخشیدید و در جامعه اسلامی پذیرفتید؟! دستکم یک گزینشی، یک کارگروه تایید صلاحیت نگذاشتید تا مسلمان واقعی از ظاهری را تشخیص دهیم؟!
5⃣ چرا #بازار مدینه را آزاد گذاشتهاید؟! نکند شما هم به بازار آزاد و اقتصاد لیبرال اعتقاد دارید؟! چرا بر کالاها قیمتگذاری نمیکنید؟! چرا با دستورالعمل، بازار را کنترل نمیکنید؟! تجارت، صنعت، کشاورزی، آزاد؛ نه مجوّزی نیاز دارد، نه آییننامه، نه دستورالعمل حاکمیتی؟!
6⃣ واقعا جای شرمساری است! شما تنها یک دختر دارید، و #پسرعموی شما، علی، داماد شماست. حال این رزمنده که از بدر و احد و خندق زخمها بر بدن دارد، باید برای تأمین معاش خودش، برود با یک شترِ آبکشی، #مزارع_یهودیان مدینه را آبرسانی کند تا چند درهمی به او مزد بدهند؟! یک مقام معاونت یا مشاورت برایش تعریف کنید و با حقوق مکفی از بیتالمال تامینش کنید تا دیگر نیاز به کار روزمزد نداشته باشد؟!
7⃣ همگان را #آزاد گذاشتهاید که هر چه میخواهند در مدینه به شما بگویند؟! اوس، خزرج، یهودیان، مشرکان، هر گروه و دستهای برای خودشان، شاعر دارند، رسانه دارند، خبر میآورند و خبررسانی دارند، هر کسی میآید و از شما سوال میکند و شما هم پاسخ میدهید؟! حتی به شما #اعتراض هم میکنند بعدش هم آزادانه راستراست در کوچه و خیابان راه میروند؟! چرا هیچ وقت بر دهان اینها مشت نمیزنید؟ میگذاشتید چهارتا از این خبرنگارهایِ همخط دشمن و شاعران فاسق را نفله کنیم، بقیه حساب کار دستشان میآمد! .
8⃣این #عبدالله_بنابی را تا آخر
زندگیاش آزاد گذاشتید؟! نه حصر و نه حبس؟! طرف در نبرد احد، آن قدر کارشکنی کرد تا یک سوم رزمندگان را از میانه راه بازگرداند. بعد از فاجعه احد، خودش و همفکرانش چقدر مجاهدان و شهیدان را ریشخند کردند! نه او را #محاکمه کردید، نه خانه و مزرعه و کسبوکارش را #مصادره کردید؟! چرا وقتی مُرد، رفتی بر پیکر او نماز میت خواندی و برایش طلب مغفرت کردی؟!
9⃣ این چه وضعی است در #مسجد شما؟! یک میله نبستهاند که شما و اصحاب والامرتبه شما را از عموم مردم جدا کنند؟! یک صحرانشین عرب میآید و اسلام میآورد و همان ساعت در نماز جماعت زانوبهزانو اصحاب با سابقه مینشیند؟ مثل همه لباس میپوشید، با همه مردم حلقهوار مینشینید
🔟 دیروز دیدم همسر شما عائشه در کوچه با مرد مسلمانی سخن میگفت! امسلمه، دیگر همسرتان نیز همین طور؟! سلمان به خانه دخترتان فاطمه میرود و با او سخن میگوید! #زنان در کوچه و خیابان میآیند، به #مسجد شما هم میآیند، هیچ پردهای هم در مسجد میان مردان و زنان نزدهاید! در مسجد شما #اختلاط مرد و زن شده است! بعضی از این دخترها و زنها یقه دشداشهشان باز است، خودتان هم میدانید که زیر دشداشهشان شلوار نمیپوشند؟! فقط گفتهاید که خداوند رحمت کند زنانی که شلوار بپوشند و از خانه بیرون بیایند!
با زبان خوش و سلام و صلوات که کار پیش نمیرود؛ باید چند تا گشت راه بیندازیم تا معلوم شود کی به احکام شریعت پایبند است، کی نیست!
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
Telegram
سر نوشت
📝 یادداشتهای محمد سلطانی رنانی
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
👏153❤49👍29😁7👎3🤔3😢3
بیماریِ قدرت
اینکه قدرت گرفتن و بالا نشستن و فرمانفرما شدن، "آدم" را بیمار میکند، تا حدی که او را عوض میکند، "عوضی" میکند و آنقدر از آدم بودن دورش میکند که بعدها، پس از اینکه قدرت را از دست داد و برگشت به همان "آدم" معمولی، کارهای قبلی خودش را انکار میکند؛ یا به گردن دیگران میاندازد، یا شاید زبان به عذر و پوزش باز کند؛ این را دیدهاید، دیدهام، و باز خواهیم دید؛ در مقیاس کوچکش، کلانش، محلی، ملی، جهانی.....
در دانشگاه و در هر گروه یا دانشکده، وقتی یکی از همکاران میشود مدیر گروه یا رییس دانشکده، چقدر اخلاق و رفتارش فرق میکند!
مدیر گروه احضارم کرد، با یکی دیگر نشسته بودند، گفت: متاسفانه خبر بدی برای شما دارم!
چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم!
گفت: امسال شما تمدید قرارداد نمیشوی!
[توضیح آنکه اساتید دانشگاه نخست استخدام پیمانی هستند، و سال به سال باید بلانسبت مثل س گ از جلسه تمدید قراردادشان بترسند]
باز نگاهش کردم!
آن یکی دیگر که آمده بود برای پشتیبانی از مدیر گروه، گفت: بله، خیلی سخته، بعد از کلی درس خوندن، رساله نوشتن، دکتری گرفتن، مقاله پژوهشی و ISI نوشتن، از میان هفتادهشتاد نفر، یکی هیئت علمی میشود، حالا آن هم تمدید قرارداد نشود؟!
مدیر گروه: بله، خیلی سخته! هر کی باشه گریهاش میگیره!
ولی من گریهام نگرفت، فقط نگاهشان کردم!
باز آن یکی گفت که: دکتر گنجی* را یادت هست، رفت پیش رییس دانشکده و زارزار گریه کرد تا تمدید قراردادش کردند!
باز من نگاهشان کردم!
مدیر گروه هم حرف طرف را تایید کرد که: بله، استاد جنگی* را چه میگویی؟ بعد یک ماه گریه و زاری، کارش به ایست قلبی کشید و بیمارستان!!
باز نگاهشان کردم، هر دو نفر کوشش میکردند تا من خرد شوم، کوچکی کنم، التماس کنم، تا آنها بزرگی خودشان را نشانم دهند!
باز هیچ نگفتم!
مدیر گروه وقتی دید من آدم گریه بکنی نیستم گفت: حالا من بروم با رییس دانشکده صحبت کنم تا شاید ششماه قرارداد شما تمدید شود!
اینجا بود که سکوتم را شکستم و گفتم: نه، نیازی نیست! اگر دانشگاه به این نتیجه رسیده که به من نیازی ندارد، نه خودم التماس میکنم نه میخواهم شما برایم درخواست کنید!
از پشت میز بلند شدم و هر دوشون را نگاه کردم! من گریه نکردم! کوچک نشدم! اونها شکست خورده بودند، نتوانسته بودند که با شکستن من خودشون را بزرگ ببینند!
بعدها معلوم شد کل قصه دروغ بوده، من تمدیدقرار شدم، رسمی شدم، بدون آنکه جلوی یک بالانشینی گریه کرده باشم!
قدرت واقعا یک بیماری است، حتی در همین حد خرد و حقیرش!
همین که یک پله بالاتر نشسته، به آدمهای اطرافش از بالا نگاه میکند، هر چه بالاتر برود، آدمها را ریزتر میبیند، تا جایی که اصلا کسی به جز خودش را نمیبیند! البته خود واقعیاش را هم نمیبیند، "خودِ خدا شدهاش" را میبیند!
قدرت، هر چند موقت، هر چند کوچک، هر چند اعتباری، آدم را بیمار میکند!
میگویند قدرت فساد میآورد، و قدرت مطلق، فساد مطلق...
و باید افزود: قدرت بیمار میکند، و قدرت مطلق میکُشد!
من، همان حسی را دارم که احسان عبدیپور در خاطره شیرینش میگوید، دلم برای این رییسها میسوزد! من عصبشناس یا روانپزشک نیستم و دقیقا نمیدانم کجای مغز اینها کلفت یا نازک شده است؛ ولی به عنوان یک آدمی که هیچ ریاستی نداشته و تا به حال مبتلا به این درد نشده، فهمیدهام اینها "آدم بودنشان" ضعیف میشود، تحلیل ميرود، خرج رییس بودنشان میشود، دائم باید به زیردستانشان بزرگی بفروشند، همیشه میترسند که نکند یکی از زیرمجموعه آنها، بیشتر از آنها جلوه کند، نکند در کنار بلندی یکی، کوتاهی آنها آشکار شود، نکند دیگر رییس نباشند، نکند یکی پیدا شود که جلویشان گریه نکند، التماس نکند، حقیر نشود...
قدرت بد دردی است، خدا کند کسی دچارش نشود..
* نامها ساختگی است، لطفا کسی به خودش نگیرد!
پیشنهاد:
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
اینکه قدرت گرفتن و بالا نشستن و فرمانفرما شدن، "آدم" را بیمار میکند، تا حدی که او را عوض میکند، "عوضی" میکند و آنقدر از آدم بودن دورش میکند که بعدها، پس از اینکه قدرت را از دست داد و برگشت به همان "آدم" معمولی، کارهای قبلی خودش را انکار میکند؛ یا به گردن دیگران میاندازد، یا شاید زبان به عذر و پوزش باز کند؛ این را دیدهاید، دیدهام، و باز خواهیم دید؛ در مقیاس کوچکش، کلانش، محلی، ملی، جهانی.....
در دانشگاه و در هر گروه یا دانشکده، وقتی یکی از همکاران میشود مدیر گروه یا رییس دانشکده، چقدر اخلاق و رفتارش فرق میکند!
مدیر گروه احضارم کرد، با یکی دیگر نشسته بودند، گفت: متاسفانه خبر بدی برای شما دارم!
چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم!
گفت: امسال شما تمدید قرارداد نمیشوی!
[توضیح آنکه اساتید دانشگاه نخست استخدام پیمانی هستند، و سال به سال باید بلانسبت مثل س گ از جلسه تمدید قراردادشان بترسند]
باز نگاهش کردم!
آن یکی دیگر که آمده بود برای پشتیبانی از مدیر گروه، گفت: بله، خیلی سخته، بعد از کلی درس خوندن، رساله نوشتن، دکتری گرفتن، مقاله پژوهشی و ISI نوشتن، از میان هفتادهشتاد نفر، یکی هیئت علمی میشود، حالا آن هم تمدید قرارداد نشود؟!
مدیر گروه: بله، خیلی سخته! هر کی باشه گریهاش میگیره!
ولی من گریهام نگرفت، فقط نگاهشان کردم!
باز آن یکی گفت که: دکتر گنجی* را یادت هست، رفت پیش رییس دانشکده و زارزار گریه کرد تا تمدید قراردادش کردند!
باز من نگاهشان کردم!
مدیر گروه هم حرف طرف را تایید کرد که: بله، استاد جنگی* را چه میگویی؟ بعد یک ماه گریه و زاری، کارش به ایست قلبی کشید و بیمارستان!!
باز نگاهشان کردم، هر دو نفر کوشش میکردند تا من خرد شوم، کوچکی کنم، التماس کنم، تا آنها بزرگی خودشان را نشانم دهند!
باز هیچ نگفتم!
مدیر گروه وقتی دید من آدم گریه بکنی نیستم گفت: حالا من بروم با رییس دانشکده صحبت کنم تا شاید ششماه قرارداد شما تمدید شود!
اینجا بود که سکوتم را شکستم و گفتم: نه، نیازی نیست! اگر دانشگاه به این نتیجه رسیده که به من نیازی ندارد، نه خودم التماس میکنم نه میخواهم شما برایم درخواست کنید!
از پشت میز بلند شدم و هر دوشون را نگاه کردم! من گریه نکردم! کوچک نشدم! اونها شکست خورده بودند، نتوانسته بودند که با شکستن من خودشون را بزرگ ببینند!
بعدها معلوم شد کل قصه دروغ بوده، من تمدیدقرار شدم، رسمی شدم، بدون آنکه جلوی یک بالانشینی گریه کرده باشم!
قدرت واقعا یک بیماری است، حتی در همین حد خرد و حقیرش!
همین که یک پله بالاتر نشسته، به آدمهای اطرافش از بالا نگاه میکند، هر چه بالاتر برود، آدمها را ریزتر میبیند، تا جایی که اصلا کسی به جز خودش را نمیبیند! البته خود واقعیاش را هم نمیبیند، "خودِ خدا شدهاش" را میبیند!
قدرت، هر چند موقت، هر چند کوچک، هر چند اعتباری، آدم را بیمار میکند!
میگویند قدرت فساد میآورد، و قدرت مطلق، فساد مطلق...
و باید افزود: قدرت بیمار میکند، و قدرت مطلق میکُشد!
من، همان حسی را دارم که احسان عبدیپور در خاطره شیرینش میگوید، دلم برای این رییسها میسوزد! من عصبشناس یا روانپزشک نیستم و دقیقا نمیدانم کجای مغز اینها کلفت یا نازک شده است؛ ولی به عنوان یک آدمی که هیچ ریاستی نداشته و تا به حال مبتلا به این درد نشده، فهمیدهام اینها "آدم بودنشان" ضعیف میشود، تحلیل ميرود، خرج رییس بودنشان میشود، دائم باید به زیردستانشان بزرگی بفروشند، همیشه میترسند که نکند یکی از زیرمجموعه آنها، بیشتر از آنها جلوه کند، نکند در کنار بلندی یکی، کوتاهی آنها آشکار شود، نکند دیگر رییس نباشند، نکند یکی پیدا شود که جلویشان گریه نکند، التماس نکند، حقیر نشود...
قدرت بد دردی است، خدا کند کسی دچارش نشود..
* نامها ساختگی است، لطفا کسی به خودش نگیرد!
پیشنهاد:
هر کسی خاطرهای
از
بیماری قدرت؛
نشانهها، مراحل و نتایج آن
دیده،
در بخش گفتگو
یا به طور شخصی
بفرستد....
ببینیم چه تجربههایی در مواجهه با این بیمارها داشتهایم
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
Telegram
سر نوشت
📝 یادداشتهای محمد سلطانی رنانی
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
👍125❤41😢3👎1
🟢 اندیشه تابان
تا کنون یازده بخش
از
اندیشه تابان
گذشت:
ادعای بیدلیل
دلیل، همان ادعا
اثبات ناپذیر
دلیل، همراستا با ادعا
نیمه دلیل، نیمچه حقیقت
مراقب یا باشید!
من یا دشمن؟!
یک بام و دو هوا
راست تلخ یا دروغ شیرین
قضیه جزئی نتیجهبخش نیست!
تباهی از نیستی بدتر است.
و اینک بخش دوازدهم:
شترمرغ
تا کنون یازده بخش
از
اندیشه تابان
گذشت:
ادعای بیدلیل
دلیل، همان ادعا
اثبات ناپذیر
دلیل، همراستا با ادعا
نیمه دلیل، نیمچه حقیقت
مراقب یا باشید!
من یا دشمن؟!
یک بام و دو هوا
راست تلخ یا دروغ شیرین
قضیه جزئی نتیجهبخش نیست!
تباهی از نیستی بدتر است.
و اینک بخش دوازدهم:
شترمرغ
Telegram
سر نوشت
اندیشه تابان
یکشنبه، روزِ خورشید، مِهرروز ، میخواهیم قوانین اندیشمندی را بشناسیم و دامهای فریبکاری را...
بخش پیش-یکم گذشت، و اینک...
بخش یکم: ادعایِ بیدلیل
ادعا گونهای درخواست است. و مدعی، «خواهان» است، خواهانِ آنکه چیزی را بر دیگری اثبات کند، حقی…
یکشنبه، روزِ خورشید، مِهرروز ، میخواهیم قوانین اندیشمندی را بشناسیم و دامهای فریبکاری را...
بخش پیش-یکم گذشت، و اینک...
بخش یکم: ادعایِ بیدلیل
ادعا گونهای درخواست است. و مدعی، «خواهان» است، خواهانِ آنکه چیزی را بر دیگری اثبات کند، حقی…
❤11
☀️ یکشنبهای دیگر است،
روز خورشید است، مِهرروز.
و دوازدهمین گفتار در شناخت راستی و درستی
و رسوا کردن ناراستی و فریب...
مغالطه شترمرغ
شتر بار میبرد، مسافر میبرد،
مرغ تخم میگذارد؛
شترمرغ را گفتند:
بار ببر، گفت: من مرغم! چه بار ببرم؟!
گفتند: پس تخم بگذار!
گفت: من شترم، چگونه تخم بگذارم؟!
مغالطه شترمرغ آن است که
یک نفر/ سازمان / یا نظام حکومتی؛
دو وجه / دو حیثیت / و دو رویه
را در نظر میگیرد؛
از سود آن دو بهرهمند شود،
ولی از مسئولیت هر دو شانه خالی کند!
از شتر، تخم نگذاشتن را،
و از مرغ، بار نبردن را میگیرد!
این یک فریب است!
نباید و نمیتوان میانه دو عنوان / راه / آیین ایستاد، و از هر یک آنچه سود است را برداشت، و آنچه دشوار است را گذاشت!
چند نمونه شترمرغ را بنگرید:
چکمهپوشِ بنگاهدار:
یک نیروی نظامی، دست در اقتصاد میبرد و بنگاهی کلان برپا میکند!
آن گاه که رقیبانش را کنار میزند و در مناقصهها و مزایدهها پیروز میشود؛ میگويد: این گونه رقابت و بیرون کردن رقیبان، طبیعت بازار و کار اقتصادی است!
ولی زمانی که سخن از شفاف شدن درآمدها و هزینهها، و پرداخت مالیات میشود؛ میگويد: من یک سازمان نظامی هستم و بودجه و چرخش مالی من، محرمانه است!
قدیسِ سیاسی:
قدیس که در پی قدرت نباید باشد؛ ولی چون او به جهان سیاست وارد شده، در پی کسب قدرت و حفظ و گسترش آن است. و البته طبیعت کار سیاسی همین است!
ولی آنگاه که رسانه یا مخالف بخواهد او را نقد کند و خطاهایش را برشمرد؛ قدیس میشود، و اظهار مخالفت یا نقد او، توهین به شمار میآید! و البته توهین به قدیسان، جرم است!
انقلابیِ دیپلمات
خاصیت انقلاب و فرد انقلابی، برچیدن سامان و سامانه کنونی و درانداختن جهانی نو است، فرد انقلابی پیمانها، معادلات و سازمان حاکم را نپذیرفته و در پی ویران ساختن آن است. ولی دیپلمات در میان میدان معاهدات بینالمللی و روابط قدرتهای جهانی ایستاده و میخواهد با گفتگو بیشترین سود را به کشور متبوع خود برگیرد و کمترین زیان را بپذیرد. پس "انقلابی" نمیتواند "دیپلمات" باشد.
آمیختن این دو نقش، مغالطه است! اگر کسی انقلابی است، پس معنا ندارد در مجامع بینالمللی که قبولش ندارد، برود؛ و به پیمانهایی که نپذیرفته، استناد کند!
و اگر دیپلمات است، باید به نظام پذیرفته شده جهانی تعهد داشته باشد و در آن چارچوب پیش برود!
حکم شرعی و قانون رسمی
احکام شرعی به خداوند نسبت میبرند؛ پس مقدس هستند، و منکر آنها، منکر دین خواهد بود. ولی دین و احکام دینی، به رضایت و اختیار پذیرفته میشود!
قوانین رسمی هر سرزمینی، لازم الاجراست؛ و شهروندان و اتباع دیگر کشورها باید آن قانون را اجرا کنند، حتی اگر برایشان ناخوشایند باشد! ولی قوانین کشور، مقدس نیستند، و رسانهها و پژوهشگران میتوانند آن را نقد و رد کنند!
پس این مغالطه است که به هنگام اجبار بر چیزی بگویند: قانون مملکت است و همه باید آن را اجرا کنند! و به هنگام نقد آن بگویند: حکم خداست، مقدس است، و غیرقابل نقد!
حق و وظیفه؛ اختیار و مسئولیت
حق و وظیفه باید برابری کند؛ هر اختیاری، مسئولیتی به دنبال دارد. پس اگر کسی چون سخن از حقوق و اختیارات است، چهارزانو بر صدر بنشیند، و به زمان وظایف و مسئولیتها، ناپیدا و غایب از نظر شود، او نیز شترمرغگونه رفتار کرده است!
و چه بسیار سیاسیکارها، وکیلان و لایحهنویسان که میان 🐫 و 🐔 بازی میکنند...
آنچه را که به شترمرغ نسبت دادیم، در منطق، مغالطه
مینامند.
و در عرصه اندیشه جهان غرب آن را
special pleading
گویند....
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
روز خورشید است، مِهرروز.
و دوازدهمین گفتار در شناخت راستی و درستی
و رسوا کردن ناراستی و فریب...
مغالطه شترمرغ
شتر بار میبرد، مسافر میبرد،
مرغ تخم میگذارد؛
شترمرغ را گفتند:
بار ببر، گفت: من مرغم! چه بار ببرم؟!
گفتند: پس تخم بگذار!
گفت: من شترم، چگونه تخم بگذارم؟!
البته میدانیم که شترمرغ تخم میگذارد، آن هم به چه بزرگی! ولی این مَثَل است، و در مثل، مناقشه نیست!
مغالطه شترمرغ آن است که
یک نفر/ سازمان / یا نظام حکومتی؛
دو وجه / دو حیثیت / و دو رویه
را در نظر میگیرد؛
از سود آن دو بهرهمند شود،
ولی از مسئولیت هر دو شانه خالی کند!
از شتر، تخم نگذاشتن را،
و از مرغ، بار نبردن را میگیرد!
این یک فریب است!
نباید و نمیتوان میانه دو عنوان / راه / آیین ایستاد، و از هر یک آنچه سود است را برداشت، و آنچه دشوار است را گذاشت!
چند نمونه شترمرغ را بنگرید:
چکمهپوشِ بنگاهدار:
یک نیروی نظامی، دست در اقتصاد میبرد و بنگاهی کلان برپا میکند!
آن گاه که رقیبانش را کنار میزند و در مناقصهها و مزایدهها پیروز میشود؛ میگويد: این گونه رقابت و بیرون کردن رقیبان، طبیعت بازار و کار اقتصادی است!
ولی زمانی که سخن از شفاف شدن درآمدها و هزینهها، و پرداخت مالیات میشود؛ میگويد: من یک سازمان نظامی هستم و بودجه و چرخش مالی من، محرمانه است!
قدیسِ سیاسی:
قدیس که در پی قدرت نباید باشد؛ ولی چون او به جهان سیاست وارد شده، در پی کسب قدرت و حفظ و گسترش آن است. و البته طبیعت کار سیاسی همین است!
ولی آنگاه که رسانه یا مخالف بخواهد او را نقد کند و خطاهایش را برشمرد؛ قدیس میشود، و اظهار مخالفت یا نقد او، توهین به شمار میآید! و البته توهین به قدیسان، جرم است!
انقلابیِ دیپلمات
خاصیت انقلاب و فرد انقلابی، برچیدن سامان و سامانه کنونی و درانداختن جهانی نو است، فرد انقلابی پیمانها، معادلات و سازمان حاکم را نپذیرفته و در پی ویران ساختن آن است. ولی دیپلمات در میان میدان معاهدات بینالمللی و روابط قدرتهای جهانی ایستاده و میخواهد با گفتگو بیشترین سود را به کشور متبوع خود برگیرد و کمترین زیان را بپذیرد. پس "انقلابی" نمیتواند "دیپلمات" باشد.
آمیختن این دو نقش، مغالطه است! اگر کسی انقلابی است، پس معنا ندارد در مجامع بینالمللی که قبولش ندارد، برود؛ و به پیمانهایی که نپذیرفته، استناد کند!
و اگر دیپلمات است، باید به نظام پذیرفته شده جهانی تعهد داشته باشد و در آن چارچوب پیش برود!
حکم شرعی و قانون رسمی
احکام شرعی به خداوند نسبت میبرند؛ پس مقدس هستند، و منکر آنها، منکر دین خواهد بود. ولی دین و احکام دینی، به رضایت و اختیار پذیرفته میشود!
قوانین رسمی هر سرزمینی، لازم الاجراست؛ و شهروندان و اتباع دیگر کشورها باید آن قانون را اجرا کنند، حتی اگر برایشان ناخوشایند باشد! ولی قوانین کشور، مقدس نیستند، و رسانهها و پژوهشگران میتوانند آن را نقد و رد کنند!
پس این مغالطه است که به هنگام اجبار بر چیزی بگویند: قانون مملکت است و همه باید آن را اجرا کنند! و به هنگام نقد آن بگویند: حکم خداست، مقدس است، و غیرقابل نقد!
حق و وظیفه؛ اختیار و مسئولیت
حق و وظیفه باید برابری کند؛ هر اختیاری، مسئولیتی به دنبال دارد. پس اگر کسی چون سخن از حقوق و اختیارات است، چهارزانو بر صدر بنشیند، و به زمان وظایف و مسئولیتها، ناپیدا و غایب از نظر شود، او نیز شترمرغگونه رفتار کرده است!
و چه بسیار سیاسیکارها، وکیلان و لایحهنویسان که میان 🐫 و 🐔 بازی میکنند...
آنچه را که به شترمرغ نسبت دادیم، در منطق، مغالطه
خلط حیثیات
مینامند.
و در عرصه اندیشه جهان غرب آن را
special pleading
گویند....
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
Telegram
سر نوشت
📝 یادداشتهای محمد سلطانی رنانی
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
👏101👍35❤22🔥2
کار کثیف
در میانه وحشیگریها و نسلکشیهای رژیم اسراییل بود که فردریش مرتس، صدر اعظم آلمان، در قدردانی از اسراییل گفت: آنها "کار کثیف" را از طرف همه ما [اروپاییها] انجام دادند!
آری، این یک روش است؛ برای آنکه آستین شما خونی نشود، دستتان آلوده نشود، اسم شما به میان نیاید، باز بتوانید خیلی شیک و مجلسی بنشینید و از حقوق بشر حرف بزنید، کار کثیفتان را بدهید یکی دیگر انجام بدهد! البته باید از او قدردانی هم بکنید!
یک عده وحشی میریزند و دو دستفروش را بیامان میزنند! آن فرم سبز پوشیده و گاز فلفل به دست هم با آنها همکاری میکند!
بنگرید....
آن دو جوان بختبرگشته چه کردهاند؟ جاسوس هستند؟ علیه امنیت ملی اقدام کردهاند؟ سعی در براندازی نظام داشتند؟ نه! دستفروشی کنار جاده!!
شهرداری و شورای شهر چه میگوید؟!
اولش که طلبکار است، دست پیش را میگیرد که درگیری دوطرفی بوده است و فیلم تقطیع شده! و حالا باید هر دو طرف به دادگاه معرفی شوند!
پنج مامور لباس شخصی با یک مامور فرم سبز پوشیده، شش نفر به دو نفر! آن دو نفر که زیر دست و پا افتادهاند، لگد به پهلو و سیلی به گوششان میزنند! کجای این درگیری دوطرفه بوده است!
فیلم تقطیع شده؟! شما فیلم کاملش را بیاور و به همه مردم نشان بده که آن پنج لباس شخصی شرافتمند! کی و کجا ضربهای خوردهاند!
نه! آنها که مامور شهرداری نبودهاند!! شهرداری هیچ مسئولیتی در برابر کار آنها ندارد! آنها پیمانکار هستند!
اری، شهرداری کار کثیف را خودش انجام نمیدهد، بلکه آن را میسپارد به لباسشخصیها انجام بدهند!
دریغ از یک استعفا!
دریغ از یک عذرخواهی!
دریغ از انکه آن مامور فرم پوشیده که در جهت انجام وظیفهاش! با آن وحشیها همکاری میکند، به جامعه معرفی شود، محاکمه شود، رسوا شود!
دریغ از یک جو مردمداری!
کافی بود یکی از این لگدها به کبد و قلب و کلیه این جوان صدمه وارد کند، کافی بود سر یکیشان به آسفالت بخورد و ضربه مغزی شود، و دوباره خیابانها شلوغ شود! آن گاه بود که هزار داستان برای همین دو جوان سیهروز درست میکردند که یک کلمه نگویند: لباسشخصیها وحشیگری میکنند!
یک بار نگویند: مردم ایران مظلوم اند!
یکبار نگویند: ما خطا میکنیم!
میدانداری لباسشخصیها، آزادی مطلق آنها، اینکه هر کاری دوست داشته باشند میکنند، بدون هیچ بازخواست یا پیگری، این یعنی:
براندازی نظام...
بزرگترین براندازان نظام،
لباسشخصیها هستند
که با عملکردشان ثابت میکنند
هیچ نظام و حاکمیتی باقی نمانده که در برابر اقدامات غیر انسانی آنها بایستد!
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
در میانه وحشیگریها و نسلکشیهای رژیم اسراییل بود که فردریش مرتس، صدر اعظم آلمان، در قدردانی از اسراییل گفت: آنها "کار کثیف" را از طرف همه ما [اروپاییها] انجام دادند!
آری، این یک روش است؛ برای آنکه آستین شما خونی نشود، دستتان آلوده نشود، اسم شما به میان نیاید، باز بتوانید خیلی شیک و مجلسی بنشینید و از حقوق بشر حرف بزنید، کار کثیفتان را بدهید یکی دیگر انجام بدهد! البته باید از او قدردانی هم بکنید!
یک عده وحشی میریزند و دو دستفروش را بیامان میزنند! آن فرم سبز پوشیده و گاز فلفل به دست هم با آنها همکاری میکند!
بنگرید....
آن دو جوان بختبرگشته چه کردهاند؟ جاسوس هستند؟ علیه امنیت ملی اقدام کردهاند؟ سعی در براندازی نظام داشتند؟ نه! دستفروشی کنار جاده!!
شهرداری و شورای شهر چه میگوید؟!
اولش که طلبکار است، دست پیش را میگیرد که درگیری دوطرفی بوده است و فیلم تقطیع شده! و حالا باید هر دو طرف به دادگاه معرفی شوند!
پنج مامور لباس شخصی با یک مامور فرم سبز پوشیده، شش نفر به دو نفر! آن دو نفر که زیر دست و پا افتادهاند، لگد به پهلو و سیلی به گوششان میزنند! کجای این درگیری دوطرفه بوده است!
فیلم تقطیع شده؟! شما فیلم کاملش را بیاور و به همه مردم نشان بده که آن پنج لباس شخصی شرافتمند! کی و کجا ضربهای خوردهاند!
نه! آنها که مامور شهرداری نبودهاند!! شهرداری هیچ مسئولیتی در برابر کار آنها ندارد! آنها پیمانکار هستند!
اری، شهرداری کار کثیف را خودش انجام نمیدهد، بلکه آن را میسپارد به لباسشخصیها انجام بدهند!
دریغ از یک استعفا!
دریغ از یک عذرخواهی!
دریغ از انکه آن مامور فرم پوشیده که در جهت انجام وظیفهاش! با آن وحشیها همکاری میکند، به جامعه معرفی شود، محاکمه شود، رسوا شود!
دریغ از یک جو مردمداری!
کافی بود یکی از این لگدها به کبد و قلب و کلیه این جوان صدمه وارد کند، کافی بود سر یکیشان به آسفالت بخورد و ضربه مغزی شود، و دوباره خیابانها شلوغ شود! آن گاه بود که هزار داستان برای همین دو جوان سیهروز درست میکردند که یک کلمه نگویند: لباسشخصیها وحشیگری میکنند!
یک بار نگویند: مردم ایران مظلوم اند!
یکبار نگویند: ما خطا میکنیم!
میدانداری لباسشخصیها، آزادی مطلق آنها، اینکه هر کاری دوست داشته باشند میکنند، بدون هیچ بازخواست یا پیگری، این یعنی:
براندازی نظام...
بزرگترین براندازان نظام،
لباسشخصیها هستند
که با عملکردشان ثابت میکنند
هیچ نظام و حاکمیتی باقی نمانده که در برابر اقدامات غیر انسانی آنها بایستد!
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
Telegram
سر نوشت
📝 یادداشتهای محمد سلطانی رنانی
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
👍125😢42❤21😡4👎1
مرغ سحر، نایِ ناله ندارد...
"مرغ سحر"
سروده محمدتقی بهار است،
سیاستمدار، ادیب و شاعری که
نهضت مشروطه را دید
که به خودکامگی انجامید،
دید که شاهی رفت و شاه دیگری آمد،
سحر، صبح نشد،
و مرغ سحر، همچنان ناله سر میکند...
مرغ سحر با نیداوود آغاز شد
و به شجریان جهانگیر،
مرغ سحر، نایِ ناله ندارد....
مرغ سحر،
نایِ ناله ندارد،
داغها تازهاند،
لحظه به لحظه، آن به آن؛
آه تو و فریاد من،
این قفس را نتوانست شکست،
سیاهی، زیر و زبر هم که بشود، سیاهی است!
درد از آن سو هم درد است!
و گرگ از هر طرف که بیاید!
بلبل پر بسته چگونه ز کنج قفس درآید؟
درآید که باز بندی دیگر و قفس تنگتر!
نغمه آزادی نوع بشر،
باز گفتی آزادی؟
آزادی خود در بند است،
درهایش را جوش دادهاند!
این خاک توده
نفسها را گرفت،
پر شرر شد،
پیکر به سرطان،
روان به افسردگی،
شهر به اندوه،
وطن به درماندگی....
ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد،
و مگر تو آشیانی داشتی؟!
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت،
ای گنبد هستی، ای دماوند،
شام تاریک ما را سحر کن!
شام ما سحر نیز بشود،
بامداد خون میدمد،
و دیو سیاه در بندمان میکند،
و نیمروز هراس،
بنوازد ز خشم بر فلک مشت!
نوبهار است
بارانی نیامده که گلی به بار بنشیند!
چشمها خشکیده، همچون چشمهها...
قلب فسرده زمین، از درد ورم نموده،
این قفس چون دلم تنگ و تار است،
آه آتشینم در قفس شعله افکند،
گداختهاش کند،
میسوزم، بینفس شوم...
مرغ سحر،
دل از دست داده،
مرغ بی دل،
شرح هجران
گفتن چه سود،
هر چند مختصر،
چه سود، باز گفتن رنج،
هر چند مختصر...
میدان بسته شد؛ آزادی در بند، به خلوت خود بشنویم....
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
"مرغ سحر"
سروده محمدتقی بهار است،
سیاستمدار، ادیب و شاعری که
نهضت مشروطه را دید
که به خودکامگی انجامید،
دید که شاهی رفت و شاه دیگری آمد،
سحر، صبح نشد،
و مرغ سحر، همچنان ناله سر میکند...
مرغ سحر با نیداوود آغاز شد
و به شجریان جهانگیر،
مرغ سحر، نایِ ناله ندارد....
مرغ سحر،
نایِ ناله ندارد،
داغها تازهاند،
لحظه به لحظه، آن به آن؛
آه تو و فریاد من،
این قفس را نتوانست شکست،
سیاهی، زیر و زبر هم که بشود، سیاهی است!
درد از آن سو هم درد است!
و گرگ از هر طرف که بیاید!
بلبل پر بسته چگونه ز کنج قفس درآید؟
درآید که باز بندی دیگر و قفس تنگتر!
نغمه آزادی نوع بشر،
باز گفتی آزادی؟
آزادی خود در بند است،
درهایش را جوش دادهاند!
این خاک توده
نفسها را گرفت،
پر شرر شد،
پیکر به سرطان،
روان به افسردگی،
شهر به اندوه،
وطن به درماندگی....
ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد،
و مگر تو آشیانی داشتی؟!
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت،
ای گنبد هستی، ای دماوند،
شام تاریک ما را سحر کن!
شام ما سحر نیز بشود،
بامداد خون میدمد،
و دیو سیاه در بندمان میکند،
و نیمروز هراس،
بنوازد ز خشم بر فلک مشت!
نوبهار است
بارانی نیامده که گلی به بار بنشیند!
چشمها خشکیده، همچون چشمهها...
قلب فسرده زمین، از درد ورم نموده،
این قفس چون دلم تنگ و تار است،
آه آتشینم در قفس شعله افکند،
گداختهاش کند،
میسوزم، بینفس شوم...
مرغ سحر،
دل از دست داده،
مرغ بی دل،
شرح هجران
گفتن چه سود،
هر چند مختصر،
چه سود، باز گفتن رنج،
هر چند مختصر...
میدان بسته شد؛ آزادی در بند، به خلوت خود بشنویم....
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
❤67👍23😢17👏3🕊1
جان در برابر جان نیست!
کم و بیش سخنان جناب آقای حمیدرضا گودرزی را شنیدهاید،
درباره مسلمانی که یک کلیمی(یهودی) را به قتل رسانده، و این قانون که
مسلمان در برابرِ اقلیتهای دینی (نامسلمانانی که در سرزمین مسلمانان و حکومت آنان زندگی میکنند، اهل ذمه)
قصاص نمیشوند!
ولی این تنها مورد نقض نیست؛
النفس بالنفس
جان در برابر جان،
در فقه چهار بار نقض شده است،
بنگرید
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
کم و بیش سخنان جناب آقای حمیدرضا گودرزی را شنیدهاید،
درباره مسلمانی که یک کلیمی(یهودی) را به قتل رسانده، و این قانون که
مسلمان در برابرِ اقلیتهای دینی (نامسلمانانی که در سرزمین مسلمانان و حکومت آنان زندگی میکنند، اهل ذمه)
قصاص نمیشوند!
ولی این تنها مورد نقض نیست؛
النفس بالنفس
جان در برابر جان،
در فقه چهار بار نقض شده است،
بنگرید
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
Telegram
سر نوشت
📝 یادداشتهای محمد سلطانی رنانی
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
😢29❤13👍5
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
👍51❤21😢8👏6
آیین محمد
1500 سال پیش، چشم به این جهان گشود، در حجاز، مکه، چهل سال زیست، آن چنانکه او را لقب «امین» دادند و هیچ دروغ از او نشنیدند و هیچ خیانت و هیچ آلودگی.
و آن زمان، سخنی گفت که بسیاری با او دشمنی کردند، و بسیاری با او همراهی: «من سخن خداوند را میشنوم، من پیامآور او هستم».
و حال پس از پانزده قرن؛ دهها مذهب، مکتب، سلیقه و گرایش، و بیشمار آموزهها، اخبار، روایات، حکایتها، یافتهها، و البته بافتهها را بنگرید... و بنگرید به مجامع حدیثی، در اهل سنت، «کَنز العُمّال» با بيش از 46هزار حدیث، و بحارالانوار شیعه با بیش از 85هزار حدیث. و بنگرید به دورههای فقه، به عنوان نمونه «جواهر الکلام» در 43جلد، هر جلدی دستکم 450صفحه، 19350صفحه فقه!
و دانشِ پُرنِقاشِ کلام،
و مراسم و مناسک بسیار و درازدامنه در هر سرزمینی، و در میانِ پیروان هر مذهبی، از صوفیان مصر تا شیعیان پاکستان... .
آیین محمد کدام بود؟ کدام است؟ او به چه فراخواند؟ به احکامی بیست هزار صفحهای؟! نزاع روزافزونِ آنها چنین گفتند و ما چنین میگوییم! به فرمانرواییِ خویشتن؟! به خلافت و ولایتِ بر جایِ او نشستگان؟!
او فراخواند به اسلام؟! به اسلامـی که این سویَش به آن سویَش نفرین میکند، لعنت میفرستد...
آن چنان شده که اگر کسی بگوید: اسلام چنین گفته یا چنان خواسته، خیره خیره نگاهَش باید کرد که کدام اسلام؟! کدامین قرائت از آن؟!
گروهی در پیِ آن افتادند که به گذشته بازگردند و پیروی از «سَلَف صالح» کنند؛ کدام گذشته؟! کدامین سَلف؟!
و مگر نه اینکه مسلمانان در همان پنجاه سال نخستِ پس از پیامبر، بر همدیگر شمشیر کشیدند و خاک از خون یکدگر رنگین نمودند.
و من ادعا کنم که اسلام «نابَش» نزد من، و اسلامِ دیگر مسلمانان ناخالص است؟! دیگران گمراه و ما راهیافته؟!
این حقیقتی ناگزیر است؛ دین چون در مذاهب و راهها، مکاتب و پندارها، پرشمار شود و پیچدرپیچ؛ نتیجهاش، یا تعصبی کور است بر پایه خودبرتربینی و خویشتنرستگارپنداری...
و یا سرگردانی است بر در این بِیت و آن خانقاه و فلان مکتب و بهمان مدرسه! امروز پیروِ این پیر و فردا چشم به دهان آن قطب؛
اولیاش جهالت است و دومیاش حیرتِ ضلالت.
آیین محمد را اگر از پسِ پرده پارهپاره مذاهب بنگرید، به فقه فقیهان دچارش کنید، بر پایه باور متکلمان چارچوبَش ببندید و یا به تفسیر مفسران در بندَش کنید؛ به «فَترَت» میرسد، که رسیده است.
و نه آنکه تنها سنی و شیعه در خلاف و اختلاف باشند؛ بلکه شیعهیِ این و شیعهیِ آن، شافعی و حنبلی، اهل حدیث و نومعتزلی، صوفی و اهل جماعت، سنتی و روشنفکر...
آیین محمد، هیچ یک از اینها نیست؛ این همه متأخر از او هستند، برآمده از دورانی پس از او، اندیشهها و پندارها، بلکه گاه اوهام و خیالاتِ این و آن که به محمد نسبت برده است؛
آیین محمد را
نه در مناسک تودرتو و درازنای،
و نه در پیچیدهگوییهایِ تهی از معنا،
و نه در نزاعهایِ نافرجام،
و نه در خودبرتربینیهایِ خونینبار،
نمیتوان یافت.
پیشتر به طعنه و کنایه نوشتم که اگر همینک محمد برخیزد، شریعتمداران بر شیوهاش خرده گیرند، و مدعیانِ دیانتش، روش وی را تاب نیاورند.
آیین محمد، پیش از هر تکثّر و پیچیدگی، پیراسته از هر مذهب و مکتب پسساخته، برون از آنچه محاصرهاش کرده و بند بر او نهاده، همانا «ملت ابراهیم» است؛ آیین ابراهیمی که نه مذهبمذهب شد، نه فقه و کلام دورَش را گرفت، نه حکومتی به نامَش بر پا خاست، نه حوزه و زیارتگاه و خانقاهی برایَش بنا شد؛ آیین محمدی، همان دین ابراهیم است که پیرایه نگرفت به تفسیرها و تأویلها، آلوده نشد به فرمانفرماییها و قدرقدرتها.
آیین محمد، یا ملت ابراهیم، نخست از بندِ همه درآمدن است؛ لا إله،
و پس از آن به دل گرفتنِ بندگی تنها دلدارِ هستی؛ إلّا الله.
آغاز و پایان آیین محمد و ملّتِ ابراهیم؛ و پایه و اساسَش؛
«صراط مستقیمِ» عقل است،
و «دینِ قَیِّمِ» خرد.
این پیامبرِ درون است که سخنِ پیامبر برون را میشنود و درمییابد و میپذیرد؛
و آنچه که عقل ناشایست ببیند و نادرست بیابد؛ آیین محمد نیست، ملت ابراهیم نیز نیست؛
بشنوید که خدایِ محمد، به او چه گفت که او به ما بگوید:
قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمَاً / قَیِّماً مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
[ای محمد] بگو: مرا پروردگارم به راهی راست و استوار ره نموده است، دینی برپای / ارجمند، آیینِ راستینِ ابراهیم، و او از همتاپنداران نبود.
* همینک ربیعالاول 1447 ق. است، و پیامبر در 53سالگی هجرت کرد؛ پس 1500سال از زادروزش گذشته است.
* قِيَمَاً / قَیِّماً: اختلاف قرائت.
* همتاپنداران؛ مُشرکان، هر آن کسی که برای خدا همتایی بتراشد و بپندارد، و بر جای خدا، دیگری را بنشاند.
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
1500 سال پیش، چشم به این جهان گشود، در حجاز، مکه، چهل سال زیست، آن چنانکه او را لقب «امین» دادند و هیچ دروغ از او نشنیدند و هیچ خیانت و هیچ آلودگی.
و آن زمان، سخنی گفت که بسیاری با او دشمنی کردند، و بسیاری با او همراهی: «من سخن خداوند را میشنوم، من پیامآور او هستم».
و حال پس از پانزده قرن؛ دهها مذهب، مکتب، سلیقه و گرایش، و بیشمار آموزهها، اخبار، روایات، حکایتها، یافتهها، و البته بافتهها را بنگرید... و بنگرید به مجامع حدیثی، در اهل سنت، «کَنز العُمّال» با بيش از 46هزار حدیث، و بحارالانوار شیعه با بیش از 85هزار حدیث. و بنگرید به دورههای فقه، به عنوان نمونه «جواهر الکلام» در 43جلد، هر جلدی دستکم 450صفحه، 19350صفحه فقه!
و دانشِ پُرنِقاشِ کلام،
و مراسم و مناسک بسیار و درازدامنه در هر سرزمینی، و در میانِ پیروان هر مذهبی، از صوفیان مصر تا شیعیان پاکستان... .
آیین محمد کدام بود؟ کدام است؟ او به چه فراخواند؟ به احکامی بیست هزار صفحهای؟! نزاع روزافزونِ آنها چنین گفتند و ما چنین میگوییم! به فرمانرواییِ خویشتن؟! به خلافت و ولایتِ بر جایِ او نشستگان؟!
او فراخواند به اسلام؟! به اسلامـی که این سویَش به آن سویَش نفرین میکند، لعنت میفرستد...
آن چنان شده که اگر کسی بگوید: اسلام چنین گفته یا چنان خواسته، خیره خیره نگاهَش باید کرد که کدام اسلام؟! کدامین قرائت از آن؟!
گروهی در پیِ آن افتادند که به گذشته بازگردند و پیروی از «سَلَف صالح» کنند؛ کدام گذشته؟! کدامین سَلف؟!
و مگر نه اینکه مسلمانان در همان پنجاه سال نخستِ پس از پیامبر، بر همدیگر شمشیر کشیدند و خاک از خون یکدگر رنگین نمودند.
و من ادعا کنم که اسلام «نابَش» نزد من، و اسلامِ دیگر مسلمانان ناخالص است؟! دیگران گمراه و ما راهیافته؟!
این حقیقتی ناگزیر است؛ دین چون در مذاهب و راهها، مکاتب و پندارها، پرشمار شود و پیچدرپیچ؛ نتیجهاش، یا تعصبی کور است بر پایه خودبرتربینی و خویشتنرستگارپنداری...
و یا سرگردانی است بر در این بِیت و آن خانقاه و فلان مکتب و بهمان مدرسه! امروز پیروِ این پیر و فردا چشم به دهان آن قطب؛
اولیاش جهالت است و دومیاش حیرتِ ضلالت.
آیین محمد را اگر از پسِ پرده پارهپاره مذاهب بنگرید، به فقه فقیهان دچارش کنید، بر پایه باور متکلمان چارچوبَش ببندید و یا به تفسیر مفسران در بندَش کنید؛ به «فَترَت» میرسد، که رسیده است.
و نه آنکه تنها سنی و شیعه در خلاف و اختلاف باشند؛ بلکه شیعهیِ این و شیعهیِ آن، شافعی و حنبلی، اهل حدیث و نومعتزلی، صوفی و اهل جماعت، سنتی و روشنفکر...
آیین محمد، هیچ یک از اینها نیست؛ این همه متأخر از او هستند، برآمده از دورانی پس از او، اندیشهها و پندارها، بلکه گاه اوهام و خیالاتِ این و آن که به محمد نسبت برده است؛
آیین محمد را
نه در مناسک تودرتو و درازنای،
و نه در پیچیدهگوییهایِ تهی از معنا،
و نه در نزاعهایِ نافرجام،
و نه در خودبرتربینیهایِ خونینبار،
نمیتوان یافت.
پیشتر به طعنه و کنایه نوشتم که اگر همینک محمد برخیزد، شریعتمداران بر شیوهاش خرده گیرند، و مدعیانِ دیانتش، روش وی را تاب نیاورند.
آیین محمد، پیش از هر تکثّر و پیچیدگی، پیراسته از هر مذهب و مکتب پسساخته، برون از آنچه محاصرهاش کرده و بند بر او نهاده، همانا «ملت ابراهیم» است؛ آیین ابراهیمی که نه مذهبمذهب شد، نه فقه و کلام دورَش را گرفت، نه حکومتی به نامَش بر پا خاست، نه حوزه و زیارتگاه و خانقاهی برایَش بنا شد؛ آیین محمدی، همان دین ابراهیم است که پیرایه نگرفت به تفسیرها و تأویلها، آلوده نشد به فرمانفرماییها و قدرقدرتها.
آیین محمد، یا ملت ابراهیم، نخست از بندِ همه درآمدن است؛ لا إله،
و پس از آن به دل گرفتنِ بندگی تنها دلدارِ هستی؛ إلّا الله.
آغاز و پایان آیین محمد و ملّتِ ابراهیم؛ و پایه و اساسَش؛
«صراط مستقیمِ» عقل است،
و «دینِ قَیِّمِ» خرد.
این پیامبرِ درون است که سخنِ پیامبر برون را میشنود و درمییابد و میپذیرد؛
و آنچه که عقل ناشایست ببیند و نادرست بیابد؛ آیین محمد نیست، ملت ابراهیم نیز نیست؛
بشنوید که خدایِ محمد، به او چه گفت که او به ما بگوید:
قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمَاً / قَیِّماً مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
[ای محمد] بگو: مرا پروردگارم به راهی راست و استوار ره نموده است، دینی برپای / ارجمند، آیینِ راستینِ ابراهیم، و او از همتاپنداران نبود.
* همینک ربیعالاول 1447 ق. است، و پیامبر در 53سالگی هجرت کرد؛ پس 1500سال از زادروزش گذشته است.
* قِيَمَاً / قَیِّماً: اختلاف قرائت.
* همتاپنداران؛ مُشرکان، هر آن کسی که برای خدا همتایی بتراشد و بپندارد، و بر جای خدا، دیگری را بنشاند.
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
Telegram
سر نوشت
📝 یادداشتهای محمد سلطانی رنانی
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
✍ قلم بر دوش، آموزگار، دین دانِِ بینشان
🆔️ @msr600600
[email protected]
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
👏85❤52👍5👎2🙏2🥱2