Telegram Web Link
رميده از عطش سرخ آفتاب كوير ،
غريب و خسته رسيدم به قتلگاه امير ،
 زمان، هنوز همان شرمسار بهت زده ،
زمين ، هنوز همين جان سخت  لال شده ،
جهان هنوز همان دست بسته ي تقدير !
 هنوز ، نفرين مي بارد از در و ديوار .
هنوز ، نفرت از پادشاه بد كردار .
هنوز وحشت از جانيان آدمخوار !
هنوز لعنت بر بانيان آن تزوير .
 هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند ،
هنوز بيد پريشيده سر فكنده به زير ،
هنوز همهمه ي سروها كه :  « اي جلاد
مزن ! مكش ! چه كني ؟ هاي ؟ !
                   اي پليد شرير !
چگونه تيغ زني بر برهنه در حمام ؟
چگونه تير گشايي به شير  در زنجير ! ؟ »
 هنوز ، آب به سرخي زند كه در رگ جوي ،
هنوز ،
هنوز ،
هنوز ،
به قطره قطره ي گلگونه ،  رنگ ميگیرد،
از آنچه گرم چكيد از رگ امير كبير !
 نه خون ، كه عشق به آزادگي ، شرف ، انسان
نه خون ، كه داروي غم هاي مردم ايران !
نه خون ، كه جوهر سيال دانش و تدبير .
 هنوز زاري آب ،
هنوز ناله ي باد ،
هنوز گوش كر آسمان ، فسونگر پير !
هنوز منتظرانيم تا زگرمابه
برون خرامي ، اي آفتاب عالم گير .
 « نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد ست
تو را زكنگره ي عرش مي زنند صفير ! »
 به اسب و پيل چه نازي كه رخ به خون شستند ،
در اين سراچه ي ماتم پياده شاه ، وزير !
 چو او دوباره بيايد كسي ؟
                                -محال ...محال...
هزار سال بماني اگر ،
                      چه دير...
                               چه دير... !
زنده‌یاد فریدون مشیری
200👍55👏30😢2👎1🤔1
قرآن
برای من نه کتابِ فرمان و بازداشت و حُکم است، نه سیاست‌نامه و بیانیه انقلاب و مرام‌نامه حکمرانی است، و نه کتاب علوم و فنون و رموز.

قرآن
در اندیشه من، کتاب عقیده گره‌خورده و اعتقاد جزمی و بگومگوهای تمام نشدنی فرقه‌های چهره در هم کشیده و شمشیر از نیام برون آورده، نیست.

قرآن
نزد من، کتابِ کینه و درگیری و شمشیر و خون و جنگ و ویرانی نیست

قرآن
برای من کتابِ آگاهی است، یادآوری، تلنگری به اندیشه، افروزه‌ای برای راه‌یابی، آغازِ خردمندی.

قرآن
سوره سوره است، هر سوره یک دژ است، استوار، پایدار, بر بلندا افراشته، پر نشان و نشانه، بسته‌ای فراهم آمده برایِ خردورزی.

و من سال‌هاست که با این کتاب، و در آن، و بدان می‌اندیشم. و تفسیری بر آن آغاز کردم و افنان نامیدم.

و تصمیم گرفتم که هر آدینه، سوره‌ای، جلوه‌ای، و درخششی از این کتاب را بنمایانم.
نه آن گونه که تفسیرنویسان تا کنون نوشته‌اند، بلکه به شیوه‌ای همدلانه، آن گونه که با خداوندگارِ کتاب و فرستنده نامه همراه شویم، و با گیرنده و آورنده آن، همنشین.

و نه به چینشی که مردم می‌شناسند: از بزرگ‌سوره‌ها تا به کوتاه‌ترین‌ها! بلکه به همان چینش که پدیدآورنده این کتاب خواسته، و به همان ترتیب که این نامه‌ها فرستاده شده.

و اگر از فرسته‌های آدینه، از قرآن و آنچه از آن است، ناخشنود می‌شوید؛ این یادداشت را بنگرید:
https://www.tg-me.com/soltanirenani600/82

امروز، آدینه، بیست‌ویک روز گذشته از دیماه، بخوانیم گزارشی از نخستین سوره‌ و یکمین نامه:

بخوان


محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
👏90👍3718👎18👌5🔥1🤔1
بخوان

دو بار فرمانشان داده‌ام که
بخوان
در نخستین سوره و آغازین نامه...
ولی نمی‌خوانند!

بخوان کتاب آفرینش را، آسمانِ پرشگفتی را، زمینِ پر از زیبایی را، جانوران را، پیکر خودت را.
و بخوان کتاب درون خودت را، اندیشه و خردمندی و دل شوریده خویش را.

بخوان سرگذشت پیشینیان را، تاریخ سرزمین‌های دور و نزدیک را، و تاریخ سرزمین خودت را.
بخوان تا چندباره و چندگونه فریبَت ندهند،

بخوان که پروردگارت گرامی است و می‌خواهد تو نیز گرامی داشته شوی. بنده و برده این و آن نباشی، سرکوب و سرتهی نباشی...

بخوان که پروردگار تو را آموخته است، به آنچه که پیشینیان به قلم نوشته‌اند، و به اندیشه و خردمندی، و به وحی و الهام و دریافت درون.

بخوان تا فراموش نکنی پنجاه سال پیش، سده پیشین، هزار سال گذشته را،

بخوان تا بدانی امیر چهار سال بر پادشاه پنجاه سال برتری یافت*،
و بدانی سرانجام خودکامگی را، و فرجام زشت خویی را ...

بخوان تا ببینی گذشته را، تا دریابی هم‌اکنون را، تا بدانی آینده را...
بخوان، ای آدمی، چرا نمی‌خوانی؟!

تو وابسته و آویخته‌ای به مادر، به وطن، به دیگر آدمیان، به جهان، به گیتی، به آفریدگار.

سر از خودپسندی تهی کن، آن گاه به بلندایِ هستی، نزدیک شو.

* امیر چهار سال، امیر کبیر است که نامش مانا و یادش جاویدان و خونش جوشان... و شاه پنجاه سال، ناصرالدین قاجار...

اگر از فرسته‌های آدینه، از قرآن و آنچه از آن است، ناخشنود می‌شوید؛ این یادداشت را بنگرید:
https://www.tg-me.com/soltanirenani600/82

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
126👏38👍28🔥2👎1
بازگردانِ سوره بخوان
به پارسی:

به نام خداوند مهرگستر مهربان،

بخوان به نام پروردگارت که آفربد
انسان را از آویزک/خون فروبسته آفرید

بخوان و پروردگارت گرامی‌ترین است

همو که با قلم آموزاند
انسان را آموزاند آنچه را که نمی‌دانست

نه، هرگز! همانا انسان سرکشی می‌کند

چون خود را دارا می‌بیند

بی‌گمان به سوی پروردگارت بازگشت است

آیا دیده‌ای آن را که بازمی‌دارد
بنده‌ای را آنگاه که نماز می‌گزارد؟

آیا او را نگری اگر بر رهنمون باشد؟
یا به پرواداری فرمان دهد؟
آیا او را نگری اگر دروغ انگار و روگرداند؟

نه، هرگز! اگر بازنایستد همانا پیشانی او را سخت برگیریم
پیشانی دروغگوی گنهکار !

پس همنشینانش را فراخواند
ما پاسبانان را فراخوانیم

نه هرگز! فرمانش مبر!
پس روی بر خاک بگذار و نزدیکی بجوی!

تفسیر افنان، جلد یکم

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
144👍51👎8👌8👏7🤔3
جمالِ چهره او...

برایم نوشته است...
از کودکیم گفتند که او مقدس است، ملکوتی است، روشنایی نور است و جلوه فردوس. شک نکنی‌ که کافر می‌شوی. به شنیده و دیده‌ات، به عقلت شک کن ولی در او تردید نکن...
حال من مانده‌ام بر سر دوراهی، اگر بر آن عقیده پیشینم بمانم، عقلم، اندیشه‌ام، وجدان و انسانیتم فریاد می‌کند.
اگر از آن عقیده و ارادت، چشم بپوشم، سرگردان می‌شوم، احساسِ گناه شرمگینم می‌کند. رنج می‌برم، رنجی جانکاه...

برایش نوشتم:
من این رنج را چشیده‌ام. کم و بیش بیست سالم بود، یک آقایی برایم جلوه کرده بود، در چشمم نمونه پیراستگی شده بود، نگاهش، گفتنش، سکوتش، آمدن و رفتنش برای من دلیل و برهان بود، جمال چهره‌اش شده بود حجّت موجّه من!
خداوندِ راستی و پروردگارِ پیراستگی خواست که من بدانم و ببینم که:
کتابی خوش‌نوشت و پرمحتوا را ترجمه کرده بودند و برده بودند به نامِ آقا چاپ کرده بودند.
گفتم: حتماً آقا خودش خبر نداشته، حکماّ نمی‌دانسته که این اطرافی‌ها بدون اطلاع آقا این کار را کرده‌اند!
کتاب اصلی را با آن کتاب جعلی که به نام آقا چاپ کرده بودند، برداشتم و رفتم پیش او، هر دو کتاب را گذاشتم روبه‌رویش.
رنگش پرید، ولی خودش را جمع و جور کرد و گفت: خوب مشکل چیست؟
گفتم: این کتاب نوشته دیگری است، ترجمه کرده‌اند و به نام شما چاپش کرده‌اند!
گفت: حقّ چاپ محل اختلاف فقیهان است، بسیاری گویند که اگر کسی رعایت هم نکند، مشکلی ندارد!
گفتم: آقا، مسأله حق چاپ نیست، این کتاب نوشته دیگری است، نام شما را روی جلد و در مقدمه‌اش نوشته‌اند، این دروغ است!
فرمود: این کذب فعلی است! کذب قولی حرام است، ولی حرمتِ کذب فعلی محل تردید است!*

نگاهش کردم، این همانی بود که چند سال، هر هفته، پایِ درسِ اخلاقش می‌نشستم؟! همانی است که او را پاک‌ترین و پیراسته‌ترین می‌دانستم؟! مریدانش کتاب به نامش جعل کرده‌اند، حاضر نیست بگوید کار غلطی کرده‌اند!

از درون تهی شدم، باورم، دلم، ایمانم، تَرَک برداشت، نه، لرزید، نه، فروریخت... .
یک هفته گول و منگ بودم، سرگیجه داشتم و دل آشوبه.
خدایا چه کنم؟!
چشمم را ببندم و عقلم را لگدکوب کنم و ارادتم را به آقا حفظ کنم، یا باور و اعتقادم را به او کنار بگذارم...

من از همان روز تصمیم گرفتم که مهم‌ترین دارایی خودم را، عقلم را، شرافت خود را، خرجِ این و آن نکنم.
تصمیم گرفتم عقل را بر دل حاکم کنم، دانستم که ایمان به آنچه و آنکه راستین نیست، پلشتی است، زشتی است، جنایت است، به خود، و چه بسا به دیگران.

حدود سی سال از آن زمان می‌گذرد و من آزاد از هر بردگی، به دور از هر ارادت و ایمانِ نابخرد، دانستم جمالِ چهره  هر کسی، هر چند سپیدرو باشد و هاله نور! داشته باشد، نه حجّت است، نه موجّه!*

عقل، پیامبر درون است، پیامبر درونمان را انکار نکنیم، سنگش نزنیم، بر صلیبش نکشیم.
عقل حق دارد هر کسی را نقد کند و از هر چیزی بپرسد، عقل خودش را هم نقد می‌کند.
پناهگاهی جز عقل نیافتم، و نخواهی یافت....

* کذب قولی: گفته دروغ. کذب فعلی: کردار دروغین. نظر آن والامقام! چنین بود که تنها گفته دروغین زشت و حرام است، ولی هر گونه دروغ دیگر، از جمله نوشته دروغین، اشکالی ندارد!

* آری حافظ سروده است:
به رغمِ مدعیانی که منعِ عشق کنند
جمال چهره تو حجّتِ موجّه ماست

ولی شایسته است که بگوییم:

به رغمِ مدعیانی که جان فِسرده کنند
چراغِ عقل بُوَد حجّتِ موجّه ما


محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
👏270👍9635👌13👎2🔥2😁1
خواب دیدم که...

دوشنبه حدود ۳/۵ بعدظهر بود که تلفنم زنگ خورد و روی صفحه‌اش آمد: تماس مخفی.
صدایش به جوانی سی ساله می‌خورد، فکر کنم از روی فرمی که برایش نوشته بودند، می‌خواند.
گفت: گزارش‌هایی به ما رسیده که شما سرِ کلاس، مطالب تحریک‌آمیز می‌گویید!
گفتم: پناه بر خدا، این دانشجوها، مثل بچه‌های خودم هستند، این چه حرف زشتی است...
وسط حرفم پرید و گفت: نه از آن جور تحریکها... منظورم حرف‌های سیاسی است!
گفتم من سر کلاس به جز عنوان درسی که دارم، هیچ چیز دیگری نمی‌گویم. در کدام کلاس و به کدام تاریخ من حرف سیاسی زده‌ام؟!
گفت: همکار خودتان گزارش داده، حال باید بررسی شود.
گفتم: آری، حتما بررسی کنید، من هم پاسخگو هستم...
حدود یکساعت حرف زد و هر چه پیش می‌رفتیم مهربان‌تر و آرام‌تر می‌شد، ولی آخرش هم قبول نکرد که بیاید دانشگاه، بنشینیم رودررو صحبت کنیم.

پنجشنبه ساعت نه صبح بود که باز شماره مخفی زنگ زد.
گفتم: من که دوشنبه یکساعت تمام با همکارتان در اینباره حرف زدم.
گفت: او همکار ما نبود، او از یک اداره است، ما از یک جای خیلی مهم‌تر! آنها کارشان ابتدایی و تکنیکی است، ما عمیق و استراتژیک کار می‌کنیم!
گفتم: تلفنی عمیق و استراتژیک کار می‌کنید؟!
گفت: نه، شما باید بیایید به این آدرس.
گفتم: این که آدرس یک پادگان است؟ من غیرنظامی هستم، کارم تدریس و نوشتن و فرهنگ است، من کاری با پادگان و نظامیان ندارم؟!
گفت: پادگان با شما کار دارد!
نشان به آن نشان که ما چهار جلسه رفتیم و از صبح تا ظهر نشستیم و تک‌تک مطالبی که در فضای مجازی و حقیقی از ما صادر شده بود، توضیح دادیم. او می‌گفت: این‌ها تحریک‌آمیز است، و من می‌گفتم: نه!
روز آخر گفتم: اگر حرف‌های من تحریک‌آمیز باشد، باید یک نفر پیدا شود و از این حرف‌ها تحریک شده باشد؟!
گفت: شما تحریک کرده‌اید، ولی کسی تحریک نشده، ما به این می‌گوییم: تحریک غیرموثر!
گفتم: خدا را شکر، پس من موفق نشده‌ام کسی را تحریک کنم، پس اتفاقی نیفتاده که!
گفت: چرا، تو که اقدام به تحریک کرده‌ای!
گفتم: خوب، حالا چکار کنم؟!
گفت: چون اولین بار بوده، با یک تعهد چشم‌پوشی می‌کنیم! تعهد بدهی که هیچ جا حرف‌های تحریک‌آمیز نزنی!
گفتم: تحریک‌آمیز بودن یک حرف را چگونه بفهمم؟!
گفت: آن را ما خودمان می‌فهمیم!
گفتم: اگر تعهد ندهم چه؟!
گفت: از دانشگاه اخراج می‌شوی!
چاره‌ای نبود، تعهد دادم. دیگر فقط درس می‌دادم و مقاله ISI می‌نوشتم و برای کنفرانس‌ها Paper جور می‌کردم.
این خبرنگاری که با من مصاحبه می‌کرد و یادداشت‌های مرا انتشار می‌داد، چند بار تماس گرفت، به او هم گفتم من دیگر با هیچ رسانه‌ای کار ندارم.
خبرنگار آمد دَرِ خانه مان، با هماهنگی بانو، دعوتش کردم بیاید یک چایی بخورد و برایش گفتم که در پادگان چنین تعهدی داده‌ام!
خانم خبرنگار گفت: اجازه می‌دهید همین مطلب را انتشار بدهیم که چنین تعهدی از شما گرفته‌اند؟!
گفتم: فکر نکنم اشکالی داشته باشد، من که دروغ نمی‌گویم!
فردا خبر تعهد انتشار پیدا کرد! پس فردایش هم ابلاغیه از طرف دادگاه آمد که همان پادگان نظامی از من شکایت کرده به جرم نشر اکاذیب و افتراء به ارگان نظامی!
در دادگاه هم از من سند و مدرک خواستند که بیا ثابت کن که چنین تعهدی از تو گرفته شده است! مدرک بیاور که اصلا به پادگان آمده‌ای؟! اثبات کن که از پادگان با شما تماس گرفته‌اند؟!

من هم که مدرکی نداشتم، بنا شد مصاحبه کنم و حرف‌های قبلی خودم را تکذیب کنم، از پادگان هم معذرت بخواهم. آنان هم بزرگواری کردند و اعلام نمودند برای حفظ حرمت دانشگاه و استاد مرا بخشیدند، توافق شد که در یک‌دوره ششماههٔ آموزشی عقیدتی شرکت کنم، یک توبیخ هم در پرونده ام ثبت شود، و یک چیزهای دیگری هم که اگر بگویم مدرک برای اثبات آن ندارم، خودش می‌شود یک پرونده دیگر و یک دردسر جدید!
                    ****
بازپرس پرونده: این مطالبی که در فوق نوشته‌ای، اینکه با شما دوبار با شماره مخفی تماس گرفته‌اند، چنین و چنان گفته‌اند، به پادگان رفته‌ای، تعهد داده‌ای، خانم خبرنگار با هماهنگی و حضور همسرت به خانه‌ات وارد شده است، پادگان علیه تو شکایت طرح کرده...
این ادعاها را چگونه می‌خواهی ثابت کنی؟! باید برای تک‌تک این اظهارات مدرک ارائه بدهی؟!

- جناب بازپرس، عنوانِ بالایِ نوشته را ملاحظه نفرمودید، نوشته‌ام که دیشب در خواب و عالم رویا این چنین دیده‌ام.

بازپرس: همین ادعایی که داری، که این چنین خوابی دیده‌ای، چه مدرکی داری؟! شاهد موثق و معتبری داری که چنین خوابی دیده‌ای؟! سندی داری که چنین خوابی را اثبات کند؟

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
262👍131😁69😢28👏13🤔11👌10👎2
دریغا ایران، دریغا رنانی

دکتر حسن وکیلیان
عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی


لابد اخبار برخوردهای اخیر با دکتر محسن رنانی را شنیده اید. او سالهاست که از ایران سخن می گوید و غصه عقب ماندگی و توسعه نیافتگی آن را می خورد. با استعداد، توان و دانشی که داشته و دارد می توانست مانند بسیاری از دانشگاهیان بساط کاسبی خود را در این کشور و بیرون از این کشور پهن کند و تا جا دارد بخورد و ببرد، مشروع و قانونی. اما چنین نکرد. در ایران ماند و توسعه نیافتگی ایران را تبدیل به یک مساله جدی کرد. در تنها باری که سمتی در مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی پذیرفت از بام تا شام کار می کرد و ایده می داد. من شاهد بودم.  گاه همان جا می خوابید. به این امید که دم گرمش بر دل سرد سیاستمداران بی اعتنا به مصالح این خاک اثر کند. اثر نکرد. نقشش را عوض کرد. کنشگری اجتماعی پیشه کرد. شاید اولین کسی بود که از سرمایه اجتماعی و اهمیت آن مقاله ها نوشت. کتاب ها نوشت و ترجمه ها کرد و بر کتاب دیگران مقدمه نوشت. حدود ۲۰ سال پیش، ساعت به ساعت زندگی امروز ما ایرانیان را نه با رمل و اسطرلاب که با دلیل و برهان علمی پیش بینی کرد. در یک قلم عواقب بحران هسته ای را بی مزد و منت با صرف عمر گرانمایه خویش تشریح و پیش بینی کرد. آشکار و پنهان به خواهش و تمنا و نصیحت و توصیه به آنها که دستشان می رسید گفت و التماس کرد: نکنید، این راه را نروید. مانع تباهی شوید. مقصد شورستان است. نشد، نکردند. جنبش توسعه راه انداخت و سنت گفتگو را به همراهی جمعی علاقمند، ترویج و توسعه داد و تشویق کرد. روایت آدم حسابی های داخل و خارج مملکت را از دلایل توسعه نیافتگی و تیره روزی ایرانیان جمع آوری و منتشر کرد. بر خلاف مدعیان بی ننگ و عار که لاف علم بومی می زنند و کاری نمی کنند و دنبال جمع کردن آبرو و اعتبار نداشته بودند، روایت بومی آدم های آشنا از دلایل و علل توسعه نیافتگی ایران را روایت کرد. در روزگاری که آتش یارانه ها را بر خرمن اقتصاد ایران و زندگی ایرانیان انداختند، ناامید از بانیان حقه باز و دغلکار آن، وجدان تک تک ایرانیان را مخاطب قرار داد و درخواست کرد اگر دستتان به دهانتان می رسد نگیرید و  منصرف شوید. بگذارید حداقل نیازمندان واقعی از این حاتم بخشی از منابع ملی و ثروت عمومی به نوایی برسند. شاهد بودم عده زیادی به اعتبار و دعوت شخص او منصرف شدند. در هر انتخابات از جمله این یکی آخری، همه آبرو و اعتبار خود را برای چندمین بار و علیرغم تردید هایش قمار کرد. شاید آرزو داشت آن چرخه شوم تاریخی که همه ما ایرانیان با آن آشنا هستیم را برای یکبار هم که شده متوقف کند. از صلح و مدارا و گفتگو و آموزش و تربیت و مدنیت نوشت و گفت و ملامت شنید. در هر مصیبتی که بر سر ایرانیان آوار شد و هیچ مسئولی، مسئولیت نپذیرفت و حساب پس نداد او در آن باره سخن گفت و  دنبال دلیل و علت و راه چاره گشت. حتی پیش قدم شد و ملامت نامه ها و داوری های جوانمردانه و  ناجوانمردانه و طعنه های گزنده درباره شخص خودش و کار و نظراتش را در کانالش منتشر کرد. از دانش شگفت آورش از اقتصاد و  فیزیک و روان شناسی و پزشکی و فقه و عرفان و اخلاق و حتی تجربه های فردی اش ... هر بار مساله تازه و نظر و نظریه و راه حل تازه ای ارائه داد. همه اینها را کرد برای ایران، برای ایران، برای ایرانیان. اما حالا با او همان می کنند که با امثال خانلری و زریاب خویی، کاتوزیان و بشیریه کردند. آشنا حکایتی است برخورد با دلسوختگان و دوستداران ایران حکایت برخورد با رنانی. به تقلید از شفیعی کدکنی که در شب بزرگداشت زریاب خویی گفت "دریغا فرهنگ ایران، دریغا زریاب"  می خواهم درباره رنانی فقط بگویم، دریغا ایران، دریغا رنانی.

@iranianlls
👏384👍109😢4943👌13🔥7👎3🕊1
👎65😡22😁8👍3😢2
سر نوشت
Photo
سه روز اعتکاف، قربة الی الله!

اعتکاف یک عبادت است، در ادیان پیشین هم بوده‌است. فرد مومن، حداقل برای سه روز از هیاهوی زندگی روزمره دل می‌برد و به مسجد می‌آید، هر سه روز، روزه می‌گیرد و نماز می‌خواند و قرآن تلاوت می‌کند و به گذشته و حال و آینده خود فکر می‌کند و با خدای خودش راز و نیاز می‌کند. شیعیان به ویژه روزهای ۱۳، ۱۴ و ۱۵ ماه رجب را در مساجد جامع شهرها اعتکاف می‌کنند.
ولی چه فایده؟! مگر نداشته و نداریم کسانی را که مذهبی هستند، اعتکاف هم شرکت می‌کردند، اصلا رفته‌اند سال‌ها درس حوزه هم خوانده‌اند، آیةالله هم شده‌اند، ولی به راه راست! هدایت نشده‌اند!
این اعتکاف یک چیزی کم دارد! مسجد و روزه و قرآن و دعا و نماز، به تنهایی کارساز نیست!
همه اینها مقدمه است، باید یک پیری، قطبی، راهنمایی، مهمان ویژه‌ای از تهران بیاوریم که بتواند با نفسِ سعیدایی* خودش این مراسم عبادی را سیاسی کند.
حال این مهمان ارجمند را برای چه گروه سنی بیاوریم؟!
پیرمردها که رژیم قبلی را دیده‌اند و در انقلاب بوده‌اند و جبهه و جنگ رفته‌اند، اینها را که نمی‌شود به راه راست آورد، خیلی هایشان شده‌اند مثل رحیم قمیشی!
میانسال‌ها هم که آنقدر مشغله و گرفتاری دارند که اصلا اعتکاف نمی‌آیند.
جوان‌ها بیایند دو دسته می‌شوند و شعار می‌دهند و به جان هم می‌افتند و فرصت هدایت به راه راست را از ما می‌گیرند. بلکه این نوجوان‌های تازه بالغِ چشم و گوش بسته را بتوانیم هدایت کنیم.
این‌ها انقلاب را از صدا و سیمایِ داداشم اینا دیدند، اگر دیده باشند! جبهه و جنگ را هم که با اخراجی‌های یک و دو شناختند، سیاست داخلی و خارجی را هم که با سریال گاندو یک و دو برایشان توضیح داده‌ایم، باید بیاییم اینها را هدایت کنیم.
والله تهمت است، افتراء است، اگر کسی فکر کند رأی چهار سال دیگهٔ این بچه‌ها برای من مهم باشد!
اصلا شاید خدا خواست و یک اتفاق مبارکی افتاد و انتخابات ریاست جمهوری خیلی از این حرف‌ها زودتر برگزار شد، ما چشم و دلمان از انتخابات سیر است.
فقط باید به این نوجوان‌ها بگوییم که بزرگترهایشان چه فرصت طلایی را برای رشد هشت درصدی و بالاتر، دلار بیست هزار تومانی و پایین‌تر، مذاکرات شش هیچ بُرد و پر گُلتر، شعارهایِ دشمن سوز و جانسوزتر از دست داده‌اند.
باید به این نوجوان‌ها حالی کرد که ملت ایران مریض نیستند که به پزشک و پزشکیان نیاز داشته باشند، ملت ایران جلیل القدر هستند و در این ایامِ سعید توبه خواهند کرد و دیگر این دفعه حق به صاحب و مالک و سرپرستِ حق می‌رسد.

گفته‌ام یک کسی هم قبل از مهمان ارجمندمان بیاید و با یک نعره حماسی و فریاد دلنشین! این اشعار را بخواند:

ای تو دانندهٔ صلاح و فساد
وی تو بینندهٔ جلیل و دقیق
داخل و خارج، همی دهی ترتیب!
دُرّ و گوهر همی کنی تلفیق
هر چه خواهی وحید* کند تصویر
هر چه گویی همو کند تزریق!
در همه شرق و غرب نامانده
زنده از خنجر تو، بی تحقیق!

* سعیدایی بر وزن مسیحایی. دم مسیحایی مرده زنده می‌کند، دم سعیدایی زنده را مرده می‌کند. هر دو معجزه می‌کنند!

* هر گونه نسبت برادری میان وحید و جلیل پیشاپیش در نظر گرفته نمی‌شود!

با تشکر و قدردانی از برگزارکنندگان مراسم اعتکاف در مسجد سید اصفهان

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
👍233😁80👏3221👎5😢4🔥2
پدر، مرد، علی....

جناب امیرمومنان، علی زاده ابوطالب،
سلام بر شما و صد درود.
با کمال احترام و ارادت، از آنجا که می‌دانم پرسش از خودتان را نه جرم می‌دانید و نه  بی‌ادبی، خواستم یک سوال از شما بپرسم، رخصت!

وقتی مسلمانان در مدینه با شما بیعت کردند و شما را به خلافت برگزیدند، معاویه زاده بوسفیان در شام حکومتی بزرگ داشت. همان روزهای اول، هنوز بر کرسی قدرت تکیه نزده، فرمان عزل معاویه را نوشتید، او هم سرکشی کرد و  بر جای خود ماند و جنگ صفین پیش آمد...
آقاجان،چه می‌شد که معاویه را عزل نمی‌نمودی، بلکه یک جوری با او کنار می‌آمدی، با او می‌ساختی، وفاق می‌کردی؟!

علی چنین گفت: سلام بر تو ای پرسشگر، ای ایستاده در آن سویِ قرن‌ها، گویی که دوستدار من هستی، و مرا به همراهی با ستم و ستمگر فرامی‌خوانی؟ سوگند به خداوندگارِ دادگری که اگر فرمانروایی همه جهان را به من دهید تا به مورچه‌ای ستم کنم و دانه بر دهان گرفته‌اش را از او بربایم، چنین نخواهم کرد!
من خلیفه باشم و بر ستمکاریِ فرمانداری چشم ببندم و لب باز نکنم؟!
معاویه، شیوه پادشاهان خودکامه را در پیش گرفته بود، با مردم چندگونه رفتار می‌کرد؛ چاپلوسان و بله قربان گویان را مال و منصب می‌داد، و خیرخواهانِ دلسوز را به ریسمانِ تهدید یا زنجیرِ  زندان زبان می‌بست. من با چنین کسی وفاق نمی‌توانم کرد.

گفتم: عزیزتر از جانم، برتر از پدرم، شما که ۲۵ سال بردباری کردی، چند ماه دیگر هم رویش! صبر می‌کردی تا ایام حج بشود و معاویه بیاید مکه! فداییان شما دورش را می‌گرفتند و آنگاه به صلاحدید جنابعالی سر از بدنش جدا می‌کردند، یا به سیاهچال زندان می‌انداختند یا آنکه در خانه‌ای حصرش می‌کردند!

علی چنین گفت: ای پرسشگر، همواره پرهیزگار باش و راست منش.
این کار که می‌گویی خدعه و فریب است، و اگر من در جایگاه حکمران فریب دهم، مردم همه فریبکاری پیشه کنند که مردمان به فرمانروایان شان شبیه‌تر هستند تا به پدرانشان!
دیگر آنکه بدین کار که گفتی حرمت مکه و حج فروریخته می‌شد. و پس از من، هر فرمانروایِ دیگری نیز می‌گفت: علی خانه خدا و عبادت پرودگار را دام کرد تا معاویه را فروکوبد، پس ما نیز هر آنچه مقدس است را ابزار کنیم برای رسیدن به اهداف خود.
و بدان که من کسی را به حصر و زندان گرفتار نکردم، و فرمانروایی خویش بر خون بنیان ننمودم.

گفتم: آری، سخن شما به کمال صحیح است؛ ولی بد نیست کمی هم سیاست‌ورزی کنید، این گونه  راستی و درستی در جهان سیاست و حکمرانی جواب نمی‌دهد. عرب را بنگرید که چگونه معاویه را به سیاسی کاری و زیرکی می‌ستاید، شما نیز در برابر او، همانند او عمل کنید.

گفت: اگر من همانند معاویه عمل کنم، معاویه باشم، نه علی! و بزرگ‌ترین سیه بختی آن است که همانند کسی عمل کنی که از او بیزاری جسته‌ای!
از زیرکی و سیاست ورزی گفتی، بدان که اگر پرهیزگاری نبود، من زیرک‌ترین عرب بودم.
چنان نیست که همچون معاویه، یا بیشتر از وی، زیرکی و نیرنگ ندانم؛ بلکه می‌دانم، ولی از آنچه زشتی و پلشتی است پرهیز می‌کنم.
آن کس که بر این راه و روش باشد، شیعه من است. و آن کس که شیوه‌ای همانند معاویه پیش گیرد، پیرو اوست.

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
👍30762👏41👎8🔥5🤔5👌2
جلسه  توجیهیِ دویست و چهل و سوم با آقای دکتر م. ر.

جناب آقای دکتر، همین اول عرض کنم که این جلسات نه محاکمه است،نه بازپرسی است، بلکه ارشاد  و هدایت است. سال‌هاست که شما می‌گویید و مردم مجبورند! بشنوند! حال ما می‌گوییم و شما داوطلبانه  با پای خودتان آمده‌اید اینجا که بشنوید. فردا نروید کمپین راه بیندازید که چه و چه!  خداوند در گفتن ما و شنیدن شما برکت دهد تا بلکه هدایت یابید و رستگار شوید.

موضوع جلسه  امروز این است که شما گفته‌اید ما دیگر داستانی نداریم که برای ملت تعریف کنیم، و کسی که داستانی نداشته باشد، زبانم لال، دیگر نمی‌تواند حکومت کند!
اتفاقا چیزی که ما زیاد داریم داستان است! ما نه تنها برای مردم کشور خودمان داستان داریم و داستان درست می‌کنیم؛ بلکه برای مردم همه کشورها داستان داریم!

همین مردم سوریه را ببینید، آمدند با هوش مصنوعی برایشان زندان درست کرده‌اند، بعد معلوم شد این هوش مصنوعی، هوش سیاه بوده است، زده دو سه نفر از جوان‌های مردم را کشته و یک کمی هم بمب شیمیایی در بیابان‌ها! رها کرده است!
عزیزان من، این‌ها همه‌اش تقصیر آن هوش مصنوعی بود، آن بشار اسد مادرمرده روحش هم خبر نداشته! همین سه چهار نفر کشته و چهار پنج زندانی و ده و دوازده نفر آواره را بهانه کردند، قدر اسد را ندانستند، حال ببین سفیانی آمده است، اسمش را تغییر داده گذاشته جولانی، بر همان وزن سفیانی!
ما.فکر می‌کردیم سفیانی آبله رو و قدکوتاه و زشت صورت و کوسه باشد، حال می‌بینیم سفیدرو و پیشانی بلند و ریش دار است! خود این هم یک داستانی دارد!
این داستان سوریه است که مردم فریب خوردند، بقیه داستان را هم قسمت قسمت، جمعه به جمعه خواهیم گفت که اسپویل* نشود!

عراق داستان خودش را دارد، یمن و عربستان همین طور، آمریکا و آفریقا هم هکذا!
شما ببین یک آتش سوزی می‌شود آن طرف دنیا، ما صد تا داستان برایش داریم!

بیشتر از همه، ما برای مردم کشور خودمان داستان‌ داریم. مثلا می‌گویند مردم گرفتار هستند، کاسبی‌ها خوابیده، کارخانه‌ها تعطیل است.
خوب، ما یک داستان مومنانه داریم، مردم بروند پیش امامزاده‌ها آنجا گریه کنند، هر کسی در حد وسع خودش پول در ضریح بیندازد، اگر خیلی پولدار است،  قبر برای خودش و اهل و عیالش آنجا بخرد، سفارش کرده‌ایم هر قبر را بیشتر از یک میلیارد نفروشند. این امامزادگان واجب التعظیم حاجت‌های مردم را می‌نویسند، می‌دهند خدمت حضرت، ایشان هم نامه را می‌بوسد و  پاراف می‌کند، می‌فرستد ملکوت، آنجا هم به قطع و یقین حاجت را می‌دهند!
شما داستان از این قشنگ‌تر سراغ دارید؟!

آلودگی هوا نیز داستان خودش را دارد. گناه درون آدم را سیاه می‌کند، بعد آدم‌های گناهکار نفس می‌کشند، این نفس شان نجس است، خبیث است، هوا آلوده می‌شود.

شما اصفهانی‌ها دائم از کمبود آب و خشکی زاینده‌رود می‌نالید، آن هم داستان دارد. قدیمی‌ها که هنوز با معارف و مناسک آشنا نبودند چقدر خودشان را زحمت می‌دادند و قنات می‌کندند که قطره قطره آب از صحرا جمع کنند و در مسیرهای هولناک! زیرزمینی بیاورند به آبادی‌ها!
حال یک عده هم آمده‌اند می‌گویند آبیاری قطره‌ای کنیم! 
خودِ شما خوشت می‌آید قطره قطره آب به تو بدهند، آن زراعت و درخت هم جاندار است، اینطوری که سیراب نمی‌شود، باید غرق آب بشود تا دعاگویت باشد و محصولش پربرکت شود. حال می‌گویند آب کم است. خوب بروند هر هفته، کف رودخانه زاینده‌رود بایستند، به جای والعیاذ بالله ماچ و بوسه و بغل،، دو رکعت نماز باران بخوانند! ما صدها داستان درباره نماز باران داریم، آخر همه این داستان‌ها هم باران آمده است!

دایم می‌گویند سالانه چند ده هزار نفر در تصادفات می‌میرند! یکبار نمی‌آیند بپرسند داستان این تصادفات چیست؟! بله، این هم داستان دارد! شما سرطان بگیری و سه چهار سال درد بکشی و صدها میلیون خرج بکنی، بهتر است؛ یا آنکه در کمتر از سی ثانیه، با کمترین احساس درد، جان به جان آفرین تقدیم کنی؟! همه دنیا به دنبال مرگ آسان و سریع و بدون درد هستند، اسمش را هم گذاشته‌اند اتانازی! شما اتانازی، نازتر از مرگ در تصادفات سراغ دارید؟!

همین اصفهان شما، یک داستان برای خودش دارد، ولی چون خوش عاقبت نیست و آخرش می‌رسد به دجال و خر او، من تعریف نمی‌کنم. حالا ما سعی می‌کنیم داستان شهر شما را با صدقه و ختم همگانی و تذکر و جلسات توجیهی، تغییر دهیم.
پس اینکه شما گفته‌ای و نوشته‌ای که ما داستان نداریم، حرف نادرستی است، ما خیلی داستان داریم؛  هم داستان داریم، هم داستان گو، هم داستان پرداز!

*  اسپویل (Spoil)؛ در اصل به معنای  از بین بردن است، ولی اصطلاح شده است برای لو دادن داستان فیلم.

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
136👏77👍72😁19👎3🤔3👌2💯1
امروز، ۲۶ دیماه، زادروز آقای پای در گچ گرفته است؛
فردا، ۲۷ دی، زادروز بنده کمترین، ملقٌَب به شیخ محمد،
البته با یازده سال فاصله!
414👍37👏17🕊4
سفرنامه؛ مسجدِ شهرِ قَمحا
قسمت اول

نیمروز دوشنبه، دوهفته از پاییز گذشته، به شهر قمحا رسیدم.
صدای اذان می‌آمد، گوش که سپردم، اذانــگو می‌گفت:
مردم می‌گویند: أشهد أن لا إله ألّا الله
مردم می‌گویند: أشهد أنَّ محمداً رسول الله!

خداوندا، چرا اذانــگو خود شهادت به توحید و نبوت نمی‌دهد؟! این چه اذان و چگونه اذانــگویی است؟!
قدم تند کردم، دو زن سیاهپوش نقاب-زده دیدم که زنان را پیش از ورود به مسجد، به گونه‌ای ناگوار می‌کاویدند!
به حوضچه مسجد که رسیدم، مردی درشت-هیکل چماقی سنگین به دست گرفته بود و بر سر و کتفِ وضوگیرندگان می‌کوفت!
شگفت-زده به سوی مسجد آمدم که دیدم پیرمردی ریش-بلند و تسبیح به دست بر چهارپایه‌ای نشسته و تشتی پر از شراب سرخ‌فام پیش رو گذاشته و کاسه-کاسه از آن برمی‌دارد و می‌گوید:
مسلمانان از این شراب ناب بخرید که هیچ غل و غشی در آن نیست!
سراسیمه به درون مسجد آمدم، محراب را دیدم که به آبگینه‌ای* سبز بسته‌اند و درون محراب پر از سکه‌های رنگارنگِ درهم و دینار است!
آشفته حال بودم که امام جماعت آمد و بر یک پایِ خود ایستاد و پای دیگر از زمین برداشت و تکبیر گفت و نماز آغاز کرد!
عقل از سرم پرید و فریاد زدم:
ای مردم، شما بر چه دین و آیینی هستید؟! این چگونه اذان و مسجد و محراب و نماز است؟!
پیرمردی که به ستون مسجد تکیه زده بود و ناخن خود می‌گرفت، گفت:
ای مردک،چرا حرمت مسجد نگه نمی‌داری؟ چرا فریاد می‌کنی؟! چرا به مسلمانان این گونه تهمت می‌زنی؟!
گفتم: چرا اذانگو خود به توحید و نبوت شهادت نمی‌دهد؟!
گفت: اذانگوی مسجد چند روزی بیمار شده، هیچ کسی نیافتیم که خوش صدا باشد،جز یک جوان بی‌دین که خدا و پیامبر را باور ندارد، او هم پذیرفته که پول بگیرد و این چنین اذان بگوید!
گفتم: آن دو زن سیه‌پوش با بانوان چکار داشتند؟!
گفت: آن دو، زنان را وارسی می‌کنند که بر حال ناپاکی نباشند!!
گفتم: آن مرد چماق به دست چه می‌کرد؟!
گفت: بر وضو گرفتن مردمان نظارت می‌کند و هر کسی که در وضو گرفتن خطا کند، به ضربه‌ای تنبیه‌اش می‌کند!
گفتم: داستان آن پیر نشسته بر در مسجد و تشت شراب چیست؟
گفت: مسجد تنها یک انگورستان موقوفه دارد. انگور و کشمش ارزان است و شراب گران قیمت! به مصلحت مسجد آن است که انگور موقوفه‌اش را شراب کنند و به مسلمانان بفروشند!
گفتم: چرا محراب را محل انداختن درهم و دینار کرده‌اید؟!
گفت: اجرتِ امام جماعت را جز از این راه نمی‌توان به دست آورد!
گفتم: چرا امام جماعت بر یک پا نماز می‌گزارد؟!
گفت: یک پای آن نجس است و فرصت شستشو ندارد، پای نجس را از زمین برداشته تا در نماز وی نباشد!
نماز ناگزارده از مسجد بیرون شتافتم و دوان دوان از شهر قمحا* گریختم که یک ساعت اقامت در چنین شهری، عقل را زایل کند و خردمند دانا را دیوانه نماید...
ادامه دارد....

* آبگینه: شیشه
* نام شهر را وارونه‌ کنید!
پی‌نوشت؛
https://www.tg-me.com/soltanirenani600/77

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
137👍102👏25🤔12😡2👎1😢1💯1
سر نوشت
سفرنامه؛ مسجدِ شهرِ قَمحا قسمت اول نیمروز دوشنبه، دوهفته از پاییز گذشته، به شهر قمحا رسیدم. صدای اذان می‌آمد، گوش که سپردم، اذانــگو می‌گفت: مردم می‌گویند: أشهد أن لا إله ألّا الله مردم می‌گویند: أشهد أنَّ محمداً رسول الله! خداوندا، چرا اذانــگو خود…
پی‌نوشت

می‌خواستم پس از بخش دوم سفرنامه شهر قمحا این نکته را گوشزد کنم، ولی سزاوار دیدم که همینک بگویم:

گزارشی از سفر به شهر قمحا برگرفته (البته با تغییر و افزوده‌هایی) از داستانی است که در کتاب زُهَر الرَبیع اثر فقیه و محدٌث قرن یازدهم، سید نعمة الله جزائری آمده است. وی چنین تصویری را از شهر حلب ارائه می‌دهد.

او روابط نزدیکی با حاکمان صفوی داشته است. تردید دارم که آیا در این داستان بر خلافت عثمانی طعنه زده است (حلب، آن زمان از مهمترین شهرهای خلافت عثمانی بود)؛ یا آنکه اوضاع آشفته، حماقت بار و پر نفاق در ایران صفوی را تصویر کرده است؛ یا هر دو؟!

به هر روی، این داستان، تمثیلی از وارونگی در مفاهیم دینی، تهی از معنا شدنٍ مناسک مذهبی، دورویی و تظاهر، و به ویژه
حماقت سیستماتیک
در هر سرزمین و زمانه‌ای است..
👍19922👏13
هفته گذشته بنا شد که آدینه را به قرآن بپردازیم،
از دریچه اندیشه و آگاهی و دریافت،
و بر همان ترتیب که پروردگار فرستاده و پیام‌آورش دریافت کرده. پس با
سوره بخوان
آغاز کردیم. و حال نامه دوم:.

سوره هفت فرمان
👍3112👎6🙏3👏2
هفت فرمان

پذیرش و دربرگرفتن حقیقتِ سنگین وحی، و به‌دوش‌کشیدن بار پیامبری، روانی استوار می‌طلبد،
و آنچه را که همواره این استواری و پابرجایی را پشتیبانی کند.
از این رو، در ده آیه نخست این سوره، خداوند پیامبرش را هفت فرمان می‌دهد، هفت پشتیبان، هفت برنامه برای به انجام رساندن پیام‌آوری...

۱.پیام-آورِ خانه‌نشینِ جامه‌به‌خودپیچیده، باید برخیزد؛ شب را به عبادت و رازونیاز برخیزد، کم‌وبیش نیمی از شب‌هنگام برخیزد و نماز بگزارد و قرآن بخواند. و چرا شب؟
شب‌هنگام دل وذهن و عقل و زبان همراه و سازگار هستند، دیگری نیست تا سخنی گوید و دلت مشغول کند و ذهنت گرفتار، تویی و او، او هست و تو. از این روست که عبادت شب‌هنگام پابرجاتر و استوارتر است، روز هنگامه رفت‌وآمد و کنش‌وواکنش و دادوستد است، گویی در روز در دریایی شناوری و هر لحظه به موجی گرفتار و به حرکتی مشغول! پس شب زنده دار!

۲. شمرده‌شمرده و البته پیوسته قرآن بخوان تا بهتر و بیشتر آن را فهم و دریافت کنی.

۳. پروردگارت را یاد کن، و همواره در یاد داشته باش! گفته‌ها و کرده‌های دیگران ذهن تو را آشفته می‌کند، و از ذهن آشفته هیچ برنمی‌آید.
ذهن آدمی میز کار اوست، صحنه تصمیم‌گیری و سنجش و داوری اوست، پس ذهن باید آرام بگیرد.
به چه آرامش می‌گیرد؟
به یادآوری بزرگ‌پشتیبان، آفریدگار، پروردگار، آن مهرگسترِ مهربان و همیشه حاضر.
خداوند را یاد کن، به زبان، در دل، و به هنگامه کردار.

۴. از این‌وآن بِبُر! چشم امید و دست نیاز از همگان بِبُر و روی سوی او آور.

۵. پروردگار خاور و باختر گیتی، همو که جز او خداوندی نیست، او را کارساز و پشتیبان خود برگیر.

۶. بر گفته دیگران، بردباری کن! آسان‌ترین کردار برای آدمی، گفتن است و زیاده گفتن و یاوه گفتن! و هیچ چاره دیگر در برابر گفته دیگران نداری، جز بردباری!
نه می‌توان و نه شایسته است، دهان دیگران بستن! نه شایسته تو است که هر گفته‌ای را پاسخ دهی و هر کلوخ‌اندازی را سنگی اندازی!

۷. از آنان جدایی گزین، ولی جدایی به زیبایی، نه جدایی به نفرت و کینه!
آن هنگام که همنشینی با کسانی مایه آزردگی و تیرگی است، چه چاره‌ای جز این است که به زیبایی کنارشان بگذاری!

این هفت فرمان است برای مومنی در میان کافران و شکاکان، خداباوری در میان اهریمن منشان. هفت گام برای آرامش خویش و تنش‌زدایی در رفتار با ناخردمندان!

تفسیر افنان، ج1، تفسیر ده آیه نخست سوره مزّمّل.

اگر از فرسته‌های آدینه، از قرآن و آنچه از آن است، ناخشنود می‌شوید؛ این یادداشت را بنگرید:
https://www.tg-me.com/soltanirenani600/82

محمد سلطانی رنانی

سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
71👍32👏8🙏7👎5🤔2
بازگردان سوره هفت فرمان
به پارسی (ده آیه نخست)

۱. به نام خدایِ مهرگستر مهربان،
اى جامه [خواب] بر خويش پيچيده!

۲. شب را، جز اندكی، برخیز.

۳. نيمى از آن را، يا اندكى از آن [نيمه] را، بكاه!

۴. يا بر آن [نيمه] بيفزاى، و قرآن را به شیوایی شمرده بخوان‏.

۵. ما سخنى گرانبار را بر تو خواهیم ‏افکند.

۶. بى‏گمان [رازونیاز ] به گاهِ شب، در پابرجايى و سازگاری، استوارتر؛ و در گفتار، پایدارتر است.

۷. تو را در روز، جنبشى بلندمدت است.

۸. و نام پروردگارت را ياد كن، و به سوي او [از همه] بگسل.

۹ . پروردگار خاور و باختر كه هيچ خدايى جز او نيست؛ پس او را به كارسازی [خویش] برگیر.

۱۰. و بر آنچه مى‏گويند شكيبا باش، و از آنان به نكويى، دورى گزين.

محمد سلطانی رنانی

سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
82👍14🙏11👏6🕊1
82👍5👌4👏2
2025/10/26 09:42:01
Back to Top
HTML Embed Code: