Forwarded from حافظ شیرین سخن
✳️ توضیح ترکیب « غالیه سا » در شعر حافظ شیرازی
« مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیهسا گشت و خاک عنبربوست »
❇️ در رابطه با ترکیب غالیهسا :
هر چیز خوشبویی را که بسایند، بوی خوش از آن برمیخیزد، مانند مشک یا غالیه سودن و یا شانه زدن زلف عنبرافشان که چون آن را لمس کنند بوی غالیه از آن برآید.
علاوه بر تشبیه مضمر همراه با تفضیل در عبارت باد غالیهسا گشت. (باد، مانند غالیه خوشبو شد، اما از آن هم در خوشبویی برتر شد، به واسطه لمسِ زلف معشوق). در برخی از فرهنگهای لغت معنای دیگری نیز برای (سا) آمده، به معنای خرد کردن، شکستن و خوار کردن در برابر خود.
مانند ترکیب سمنسا در بیت:
هم گلستان خیالم ز تو پرنقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمنسای تو خوش
#حافظ
یا ترکیب سمنآسا در بیت #ابنیمین (دیوان۲۱۳):
بی سهی سروِ سمنسای تو، ای جان جهان
همچو اوراق دلم خون جگر تو بر توست
سرو اندام یار آنچنان زیبا و سپید است؛ مانند گل یاسمن، اما گل یاسمن را هم خوار و زبون خود میسازد.
یا در بیت:
تا بود نسخهی عطری دل سودا زده را
از خط غالیهسای تو سوادی طلبیم
#حافظ
📌جزء (سا، صفت فاعلی مرکب مرخم) در این ابیات، نظیر (شکن) در عنبرشکن و (خا) در شکرخا است.
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد
محترم دار در آن طرهی عنبرشکنش
#حافظ
.........
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوهی شیرین(یاقوت) شکرخای تو خوش
#حافظ
........
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
#حافظ
⬇️ منابع:
➖شرح شوق، دکتر سعیدحمیدیان (۱۳۸۹)، تهران: نشر قطره، ج ۴، ص ۲۹۷۶.
➖فرهنگ بزرگ سخن-به سرپرستی حسن انوری، جلد ۵، ص ۳۹۵۷.
❇️ بانو شیرینغزل. از گروه « حافظ پژوهی »
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
« مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیهسا گشت و خاک عنبربوست »
❇️ در رابطه با ترکیب غالیهسا :
هر چیز خوشبویی را که بسایند، بوی خوش از آن برمیخیزد، مانند مشک یا غالیه سودن و یا شانه زدن زلف عنبرافشان که چون آن را لمس کنند بوی غالیه از آن برآید.
علاوه بر تشبیه مضمر همراه با تفضیل در عبارت باد غالیهسا گشت. (باد، مانند غالیه خوشبو شد، اما از آن هم در خوشبویی برتر شد، به واسطه لمسِ زلف معشوق). در برخی از فرهنگهای لغت معنای دیگری نیز برای (سا) آمده، به معنای خرد کردن، شکستن و خوار کردن در برابر خود.
مانند ترکیب سمنسا در بیت:
هم گلستان خیالم ز تو پرنقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمنسای تو خوش
#حافظ
یا ترکیب سمنآسا در بیت #ابنیمین (دیوان۲۱۳):
بی سهی سروِ سمنسای تو، ای جان جهان
همچو اوراق دلم خون جگر تو بر توست
سرو اندام یار آنچنان زیبا و سپید است؛ مانند گل یاسمن، اما گل یاسمن را هم خوار و زبون خود میسازد.
یا در بیت:
تا بود نسخهی عطری دل سودا زده را
از خط غالیهسای تو سوادی طلبیم
#حافظ
📌جزء (سا، صفت فاعلی مرکب مرخم) در این ابیات، نظیر (شکن) در عنبرشکن و (خا) در شکرخا است.
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد
محترم دار در آن طرهی عنبرشکنش
#حافظ
.........
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوهی شیرین(یاقوت) شکرخای تو خوش
#حافظ
........
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
#حافظ
⬇️ منابع:
➖شرح شوق، دکتر سعیدحمیدیان (۱۳۸۹)، تهران: نشر قطره، ج ۴، ص ۲۹۷۶.
➖فرهنگ بزرگ سخن-به سرپرستی حسن انوری، جلد ۵، ص ۳۹۵۷.
❇️ بانو شیرینغزل. از گروه « حافظ پژوهی »
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
Forwarded from حافظ شیرین سخن
✳️ بررسی آرایه ایهام در بیتی از غزلیات حافظ شیرازی
❇️ در بیت زیر چند ایهام وجود دارد؟
این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
وآهنگ بازگشت ز راه حجاز کرد
#حافظ
١=ساز: ۱- ابزار موسیقی ۲- وسیله سفر
٢=عراق: ۱- نامسرزمین۲- نام مقامی در موسیقی
٣=ساخت: ۱- نواخت یا ساز را کوک کرد ۲- فراهم کرد
۴=آهنگ: ۱- نوای موسیقی ۲- قصد
۵=بازگشت: ۱- فرود از لحنی به لحنی در موسیقی ۲- مراجعت
۶= راه: ۱-مقام و پرده در موسیقی۲- طریق
٧= حجاز: نام مقامی در موسیقی۲- نام سرزمینی
بنابراین با توجه به نکات بالا سه معنی متفاوت از بیت به دست میآید:
الف: این نوازنده اهل کدام سرزمین است که وسیلهی سفر و زاد راه عراق را فراهم کرد ولی هنگام مراجعت از راه حجاز آمد
ب: این نوازنده اهل کدام سرزمین است که ساز را در مقام عراق نواخت و چون میخواست پرده بگرداند به نواختن مقام حجاز پرداخت.
ج: این نوازنده اهل کجاست که سازش را برای نواختن مقام عراق کوک کرد ولی در مقام حجاز آهنگ نواخت.
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
❇️ در بیت زیر چند ایهام وجود دارد؟
این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
وآهنگ بازگشت ز راه حجاز کرد
#حافظ
١=ساز: ۱- ابزار موسیقی ۲- وسیله سفر
٢=عراق: ۱- نامسرزمین۲- نام مقامی در موسیقی
٣=ساخت: ۱- نواخت یا ساز را کوک کرد ۲- فراهم کرد
۴=آهنگ: ۱- نوای موسیقی ۲- قصد
۵=بازگشت: ۱- فرود از لحنی به لحنی در موسیقی ۲- مراجعت
۶= راه: ۱-مقام و پرده در موسیقی۲- طریق
٧= حجاز: نام مقامی در موسیقی۲- نام سرزمینی
بنابراین با توجه به نکات بالا سه معنی متفاوت از بیت به دست میآید:
الف: این نوازنده اهل کدام سرزمین است که وسیلهی سفر و زاد راه عراق را فراهم کرد ولی هنگام مراجعت از راه حجاز آمد
ب: این نوازنده اهل کدام سرزمین است که ساز را در مقام عراق نواخت و چون میخواست پرده بگرداند به نواختن مقام حجاز پرداخت.
ج: این نوازنده اهل کجاست که سازش را برای نواختن مقام عراق کوک کرد ولی در مقام حجاز آهنگ نواخت.
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
Forwarded from حافظ شیرین سخن
✳️ خمریات حافظ
✳️ بهاءالدین خرمشاهی
❇️ بخش اعظم دیوان عظیم حافظ «خمریات» اوست. بسیاری از مضامین دلنشین حافظ یا به وصف صفات می و کار و بار میخوارگی و آداب و اخلاق آن و نیز مقارنات و ملازمات آن اختصاص دارد. از ساقی و جام و میخانه و میکده و پیر میکده و پیر میفروش که خود به مدد استعاره بزرگ میشود و دری به جهان اسرارآمیزی به نام خرابات و دیرمغان باز میکند و حریف و همدم و محتسب و دیگرها که هم در معنای حقیقی_عینی و هم در معنای استعاری_عرفانی، اینهمه قول و غزل و بیتالغزل فراهم آوردهاند.
این حرف را بارها پژوهندگان حافظ گفتهاند که دو باده در حافظ داریم: انگوری و عرفانی. یا دو معشوق در دیوان حافظ مطرح و مخاطب است: زمینی_انسانی، آسمانی_عرفانی. نگارنده به نوع سومی از می و معشوق در حافظ قائل است و بر آن است که بیشترینۀ اشعار حافظ در این زمینۀ سوم است و آن همانا می و معشوق ادبی یا کنایی است.
همۀ این انواع با ذکر مثال روشن خواهد شد. اما پیش از ذکر مثال باید گفت حافظ می انگوری و معشوق جسمانی را با اشتها و حضور قلب و با احساس میستاید اما می و معشوق کنایی «ادبی» را که نه به صورت جزئی عینی بلکه به صورت کلی طبیعی یا کلی عقلی انتزاعی وجود دارد، بیحضور قلب و با کمک عقل و حافظه و مضمونسازی و قریحۀ هنری و عادت و سنت ادبی، طرح و مطرح میکند.
◀️ مثال برای بادۀ انگوری
_ شرابی تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
_ من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالباً اینقدرم عقل و کفایت باشد
_ ساقی ار باده از این دست به جام اندازد عارفان را همه در شرب مدام اندازد
_ بود آیا که در میکدهها بگشایند گره از کار فروبستۀ ما بگشایند
_ شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند که زیرکان جهان از کمندشان نرهند
◀️ مثال برای بادۀ عرفانی
_ ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
_ صوفی از پرتو می راز نهانی دانست گوهر هرکس از این لعل توانی دانست
_ آن روز شوق آتش می خرمنم بسوخت کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
_ به هیچ دور نخواهند یافت هوشیارش چنین که حافظ ما مست بادۀ ازل است
_ عکس روی تو چو در آینۀ جام افتاد عارف از خندۀ می در طمع خام افتاد
_ اینهمه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
_ دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
_ ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راهنشین بادۀ مستانه زدند
و بسی نمونههای دیگر. نمیتوان گفت باده یا جام یا ساقی یا میخانه در این ابیات به معنای واقعی کلمه به کار رفته است. بلکه حتماً باید به معنای مجازی و استعاریاش حمل کرد وگرنه اگر به معنای عادی و عینیاش حمل کنیم، غالباً معنای سالم و محصلی از بیت یا غزل برنمیآید.
◀️ مثال برای بادۀ ادبی کنایی
بادۀ ادبی کنایی که اکثریت خمریات حافظ را تشکیل میدهند، چنانکه گفته شد، جزئی و عینی نیست، بلکه کلی و انتزاعی است و بادهای است که سخنان حکیمانه و مضامین شاعرانهای در اطراف آن و به بهانۀ آن پرداخته میشود.
_ میخور که هرکه آخر کار جهان بدید از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
_ بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند کانکس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
_ ساقی بیار باده که ماه صیام رفت در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت
_ بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد هلال عید به دور قدح اشارت کرد
_ مقام اصلی ما گوشۀ خرابات است خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد
_ بهای بادۀ چون لعل چیست جوهر عقل بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
و یک نمونۀ کامل و عالی از می ادبی:
حاصل کارگه کون و مکان اینهمه نیست باده پیش آر که اسباب جهان اینهمه نیست
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی فرصتی دان که ز لب تا به دهان اینهمه نیست
❇️ کتاب ذهن و زبان حافظ _ دکتر خرمشاهی صفحه ۱۶۷ تا ۱۷۰
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
✳️ بهاءالدین خرمشاهی
❇️ بخش اعظم دیوان عظیم حافظ «خمریات» اوست. بسیاری از مضامین دلنشین حافظ یا به وصف صفات می و کار و بار میخوارگی و آداب و اخلاق آن و نیز مقارنات و ملازمات آن اختصاص دارد. از ساقی و جام و میخانه و میکده و پیر میکده و پیر میفروش که خود به مدد استعاره بزرگ میشود و دری به جهان اسرارآمیزی به نام خرابات و دیرمغان باز میکند و حریف و همدم و محتسب و دیگرها که هم در معنای حقیقی_عینی و هم در معنای استعاری_عرفانی، اینهمه قول و غزل و بیتالغزل فراهم آوردهاند.
این حرف را بارها پژوهندگان حافظ گفتهاند که دو باده در حافظ داریم: انگوری و عرفانی. یا دو معشوق در دیوان حافظ مطرح و مخاطب است: زمینی_انسانی، آسمانی_عرفانی. نگارنده به نوع سومی از می و معشوق در حافظ قائل است و بر آن است که بیشترینۀ اشعار حافظ در این زمینۀ سوم است و آن همانا می و معشوق ادبی یا کنایی است.
همۀ این انواع با ذکر مثال روشن خواهد شد. اما پیش از ذکر مثال باید گفت حافظ می انگوری و معشوق جسمانی را با اشتها و حضور قلب و با احساس میستاید اما می و معشوق کنایی «ادبی» را که نه به صورت جزئی عینی بلکه به صورت کلی طبیعی یا کلی عقلی انتزاعی وجود دارد، بیحضور قلب و با کمک عقل و حافظه و مضمونسازی و قریحۀ هنری و عادت و سنت ادبی، طرح و مطرح میکند.
◀️ مثال برای بادۀ انگوری
_ شرابی تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
_ من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالباً اینقدرم عقل و کفایت باشد
_ ساقی ار باده از این دست به جام اندازد عارفان را همه در شرب مدام اندازد
_ بود آیا که در میکدهها بگشایند گره از کار فروبستۀ ما بگشایند
_ شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند که زیرکان جهان از کمندشان نرهند
◀️ مثال برای بادۀ عرفانی
_ ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
_ صوفی از پرتو می راز نهانی دانست گوهر هرکس از این لعل توانی دانست
_ آن روز شوق آتش می خرمنم بسوخت کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
_ به هیچ دور نخواهند یافت هوشیارش چنین که حافظ ما مست بادۀ ازل است
_ عکس روی تو چو در آینۀ جام افتاد عارف از خندۀ می در طمع خام افتاد
_ اینهمه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
_ دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
_ ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راهنشین بادۀ مستانه زدند
و بسی نمونههای دیگر. نمیتوان گفت باده یا جام یا ساقی یا میخانه در این ابیات به معنای واقعی کلمه به کار رفته است. بلکه حتماً باید به معنای مجازی و استعاریاش حمل کرد وگرنه اگر به معنای عادی و عینیاش حمل کنیم، غالباً معنای سالم و محصلی از بیت یا غزل برنمیآید.
◀️ مثال برای بادۀ ادبی کنایی
بادۀ ادبی کنایی که اکثریت خمریات حافظ را تشکیل میدهند، چنانکه گفته شد، جزئی و عینی نیست، بلکه کلی و انتزاعی است و بادهای است که سخنان حکیمانه و مضامین شاعرانهای در اطراف آن و به بهانۀ آن پرداخته میشود.
_ میخور که هرکه آخر کار جهان بدید از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
_ بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند کانکس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
_ ساقی بیار باده که ماه صیام رفت در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت
_ بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد هلال عید به دور قدح اشارت کرد
_ مقام اصلی ما گوشۀ خرابات است خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد
_ بهای بادۀ چون لعل چیست جوهر عقل بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
و یک نمونۀ کامل و عالی از می ادبی:
حاصل کارگه کون و مکان اینهمه نیست باده پیش آر که اسباب جهان اینهمه نیست
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی فرصتی دان که ز لب تا به دهان اینهمه نیست
❇️ کتاب ذهن و زبان حافظ _ دکتر خرمشاهی صفحه ۱۶۷ تا ۱۷۰
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
Forwarded from حافظ شیرین سخن
✳️ معنویت حافظ؟
از شعر حافظ چنین برمیآید که او نه دینداری سفت و سخت است نه منکری پوچگرا. راهی میان مسجد و میخانه یافته است که میتوان از آن به معنویت ویژهی او تعبیر کرد. معنویتی که تنها پایبندی به اخلاق نیست، بلکه متضمّن اذعان به حقیقتی فراتر از جهان مادی است و عزیمتی مشتاقانه برای تجربهی آن.
معنویت، تلاشی پیوسته و خلاقانه به مدد قوای خیال است برای تماس با راز هستی. انسان معنوی، جهان را آبستن از راز میداند و برای نزدیک شدن به آن میکوشد. معنویت، زندگی فردی را به رغم جلوههای گوناگون آن واجد هویّتی یگانه میسازد و آدمی را از تفرقه به جمعیت خاطر میرساند. آیا در حافظ میتوان نگرشی معنوی سراغ گرفت؟
به نظر میرسد معنویت واجد سه مؤلفه عمده و کلان است. امید به حضور امری رازآمیز در کانون هستی و تلاش برای ارتباط و پیوند با آن از رهگذر پرورش قوه خیال و کشف و فعال ساختنِ قوای باطنی خویش(دیده جانبین)، همچنین درکی از غایت و معنای زندگی که به مدد آن میتوان فعالیتهای ظاهرا پریشان روزمره را انسجام و وحدت بخشید و به پشتوانهی آن معنای گوهرین، مرارتها را تاب آورد. و نیز اعتنایی ژرف به ارزشهای اخلاقی و تلاشی پیگیر در عبور از خودخواهی به ساحت دیگرگزینی و عشق.
در شعر حافظ شاهدِ نگاهی رازورزانهایم که به حقیقتی بی نام و نشان که در تار و پود عالَم تنیده است اذعان میکند و میکوشد تا به نحوی با آن در تماس و پیوند باشد(از طریق تصفیه دل، گشودن دیده باطن، دل باختن به عشق، و نیایش)
در نهادِ جهان، حقیقتی متعالی و رازناک وجود دارد و هستی محدود به ابعاد مادّی نیست. بذر خاطرهای ازلی را در مزرعه دل کاشتهاند و عشق آن راز را با خاک ما سرشتهاند. تنها آدمی است که قادر است به آن راز و حقیقت پوشیده عشق بورزد و پرندهی دل را در هوای آن پرواز دهد.
هر کس به طریقی میتواند به آن حقیقت رازورانه پاسخ دهد و آن شاهد هرجایی در انحصار هیچ فرقه و طائفهای نیست. در مسجد و کنشت و در خانقاه و خرابات، پرتوی از روی اوست. او همه جاست، اما در انحصار هیچکجا نیست.
یقینی در کار نیست. کسی از سرِ یقین محرم راز نمیشود. معشوق، نقابی افکنده و خود را پنهان کرده است، اما باید در برابر حقیقت، گشوده بود و در پیِ هر زمزمهای که ما را به کوی دوست فرامیخواند به راه افتاد.
ردّ پای آن حقیقت متعالی را در جزءجزء هستی باید دید و سراغ گرفت. جهان، سراسر جلوهی امر مقدس است.
ما از قوای باطنی و چشمهایی رازآشنا برخورداریم که اگر پرورش یابند ما را با آن حقیقت متعالی مرتبط می سازند. تماس با حقیقت رازناک در گروِ گشودن آن دیدهی باطنبین است. برای راهبردن به ابعاد معنوی جهان، لازم است که چشم معنابین و جاننگر پیدا کنیم.
همچنین حافظ از معنایی وحدتبخش در زندگی سخن میگوید که به چشم او چیزی جز عشق و عاشق بودن نیست.. کارویژه آدمی است و مایه امتیاز و کرامت او. همچنین او به خیر اخلاقی و اصالت و ماندگاری آن دلبسته است و محبت و بخشندگی و خطاپوشی را میستاید و از ناشایستهای اخلاقی نظیر ناراستی و ریاکاری و مردمآزاری تحذیر میدهد و گر چه همه چیز را معروض فنا و نیستی میبیند اما در چشم او عشق و نیکویی اخلاقی ساکنان قلمرویِ جاودانگیاند.
❇️ صدیق قطبی
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
از شعر حافظ چنین برمیآید که او نه دینداری سفت و سخت است نه منکری پوچگرا. راهی میان مسجد و میخانه یافته است که میتوان از آن به معنویت ویژهی او تعبیر کرد. معنویتی که تنها پایبندی به اخلاق نیست، بلکه متضمّن اذعان به حقیقتی فراتر از جهان مادی است و عزیمتی مشتاقانه برای تجربهی آن.
معنویت، تلاشی پیوسته و خلاقانه به مدد قوای خیال است برای تماس با راز هستی. انسان معنوی، جهان را آبستن از راز میداند و برای نزدیک شدن به آن میکوشد. معنویت، زندگی فردی را به رغم جلوههای گوناگون آن واجد هویّتی یگانه میسازد و آدمی را از تفرقه به جمعیت خاطر میرساند. آیا در حافظ میتوان نگرشی معنوی سراغ گرفت؟
به نظر میرسد معنویت واجد سه مؤلفه عمده و کلان است. امید به حضور امری رازآمیز در کانون هستی و تلاش برای ارتباط و پیوند با آن از رهگذر پرورش قوه خیال و کشف و فعال ساختنِ قوای باطنی خویش(دیده جانبین)، همچنین درکی از غایت و معنای زندگی که به مدد آن میتوان فعالیتهای ظاهرا پریشان روزمره را انسجام و وحدت بخشید و به پشتوانهی آن معنای گوهرین، مرارتها را تاب آورد. و نیز اعتنایی ژرف به ارزشهای اخلاقی و تلاشی پیگیر در عبور از خودخواهی به ساحت دیگرگزینی و عشق.
در شعر حافظ شاهدِ نگاهی رازورزانهایم که به حقیقتی بی نام و نشان که در تار و پود عالَم تنیده است اذعان میکند و میکوشد تا به نحوی با آن در تماس و پیوند باشد(از طریق تصفیه دل، گشودن دیده باطن، دل باختن به عشق، و نیایش)
در نهادِ جهان، حقیقتی متعالی و رازناک وجود دارد و هستی محدود به ابعاد مادّی نیست. بذر خاطرهای ازلی را در مزرعه دل کاشتهاند و عشق آن راز را با خاک ما سرشتهاند. تنها آدمی است که قادر است به آن راز و حقیقت پوشیده عشق بورزد و پرندهی دل را در هوای آن پرواز دهد.
هر کس به طریقی میتواند به آن حقیقت رازورانه پاسخ دهد و آن شاهد هرجایی در انحصار هیچ فرقه و طائفهای نیست. در مسجد و کنشت و در خانقاه و خرابات، پرتوی از روی اوست. او همه جاست، اما در انحصار هیچکجا نیست.
یقینی در کار نیست. کسی از سرِ یقین محرم راز نمیشود. معشوق، نقابی افکنده و خود را پنهان کرده است، اما باید در برابر حقیقت، گشوده بود و در پیِ هر زمزمهای که ما را به کوی دوست فرامیخواند به راه افتاد.
ردّ پای آن حقیقت متعالی را در جزءجزء هستی باید دید و سراغ گرفت. جهان، سراسر جلوهی امر مقدس است.
ما از قوای باطنی و چشمهایی رازآشنا برخورداریم که اگر پرورش یابند ما را با آن حقیقت متعالی مرتبط می سازند. تماس با حقیقت رازناک در گروِ گشودن آن دیدهی باطنبین است. برای راهبردن به ابعاد معنوی جهان، لازم است که چشم معنابین و جاننگر پیدا کنیم.
همچنین حافظ از معنایی وحدتبخش در زندگی سخن میگوید که به چشم او چیزی جز عشق و عاشق بودن نیست.. کارویژه آدمی است و مایه امتیاز و کرامت او. همچنین او به خیر اخلاقی و اصالت و ماندگاری آن دلبسته است و محبت و بخشندگی و خطاپوشی را میستاید و از ناشایستهای اخلاقی نظیر ناراستی و ریاکاری و مردمآزاری تحذیر میدهد و گر چه همه چیز را معروض فنا و نیستی میبیند اما در چشم او عشق و نیکویی اخلاقی ساکنان قلمرویِ جاودانگیاند.
❇️ صدیق قطبی
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
Forwarded from حافظ شیرین سخن
✳️ توضیح « پیر گلرنگ » در اشعار حافظ شیرازی
✳️ نکتهای نغز از استاد دکتر شفیعی کدکنی
« پیر گلرنگ من اندر حقِ اَزرقپوشان
رخصتِ خبث نداد اَرنه حکایتها بود
حافظ »
❇️ صفتِ هنری epithet : آوردن صفت به جای موصوف در بسیاری از موارد سبب تشخّص زبان میشود و این نوع از صفت که در بلاغت فرنگی به آن epithet میگویند در زبان شعر دارای مقام برجستهای است. در بسیاری از قسمتها مهم شاهنامه، فقط از همین خصوصیت زبان شعر استفاده شده است و همچنین در بوستان سعدی و دیوان حافظ. این صفتها گاه میتواند در حوزه استعاره قرار گیرد و گاه نه، و اگر هم در حوزه استعاره قرار گیرد، باز تا حدی به این قلمرو نیز مربوط است. در این بیت حافظ دو نوع صفت هنری به کار برده که دومی مصداق کامل صفت در موضوع مورد بحث ماست و اولی نیز به صفت نزدیکتر است تا به استعاره به معنی معهود آن. اگرچه در تحلیل نهایی نوعی استعاره است. به هرحال وقتی حافظ میگوید: "پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان/ رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود" وی به جای اینکه بگوید "شراب" میگوید "پیر گلرنگ من" و آنها که مقصود او را در نیافتند سعی کردند داستانهایی بسازند و پیر و مرشدی به نام "گلرنگ" در زندگی حافظ جعل کنند اما حقیقت قضیه این است که در زبان هنری او "پیر گلرنگ" همان شراب است که به اعتبار کهنگی، پیر است، و به اعتبار سرخی، گلرنگ. و نمیگوید "شراب کهنه" میگوید "پیر گلرنگ من" و با آوردن این صفت epithet به جای موصوف، زبان شعر خود را تعالی میبخشد و کلمات مرده را زنده میکند. در همین مصراع به جای صوفیان یا اصحاب خانقاه که حافظ آنها را همیشه مسخره میکند- میگوید "ازرق پوشان" و نمیگوید صوفیان تا زبان از هنجار مبتذل و عادی و قاموسی خود فراتر رود از تقابل رنگهای سرخ و کبود در این مصراع که نتیجه حضور دو واژه گلرنگ و ازرق است، تابلو رنگی عجیب خود را میآفریند.
.
❇️ موسیقی شعر
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
✳️ نکتهای نغز از استاد دکتر شفیعی کدکنی
« پیر گلرنگ من اندر حقِ اَزرقپوشان
رخصتِ خبث نداد اَرنه حکایتها بود
حافظ »
❇️ صفتِ هنری epithet : آوردن صفت به جای موصوف در بسیاری از موارد سبب تشخّص زبان میشود و این نوع از صفت که در بلاغت فرنگی به آن epithet میگویند در زبان شعر دارای مقام برجستهای است. در بسیاری از قسمتها مهم شاهنامه، فقط از همین خصوصیت زبان شعر استفاده شده است و همچنین در بوستان سعدی و دیوان حافظ. این صفتها گاه میتواند در حوزه استعاره قرار گیرد و گاه نه، و اگر هم در حوزه استعاره قرار گیرد، باز تا حدی به این قلمرو نیز مربوط است. در این بیت حافظ دو نوع صفت هنری به کار برده که دومی مصداق کامل صفت در موضوع مورد بحث ماست و اولی نیز به صفت نزدیکتر است تا به استعاره به معنی معهود آن. اگرچه در تحلیل نهایی نوعی استعاره است. به هرحال وقتی حافظ میگوید: "پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان/ رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود" وی به جای اینکه بگوید "شراب" میگوید "پیر گلرنگ من" و آنها که مقصود او را در نیافتند سعی کردند داستانهایی بسازند و پیر و مرشدی به نام "گلرنگ" در زندگی حافظ جعل کنند اما حقیقت قضیه این است که در زبان هنری او "پیر گلرنگ" همان شراب است که به اعتبار کهنگی، پیر است، و به اعتبار سرخی، گلرنگ. و نمیگوید "شراب کهنه" میگوید "پیر گلرنگ من" و با آوردن این صفت epithet به جای موصوف، زبان شعر خود را تعالی میبخشد و کلمات مرده را زنده میکند. در همین مصراع به جای صوفیان یا اصحاب خانقاه که حافظ آنها را همیشه مسخره میکند- میگوید "ازرق پوشان" و نمیگوید صوفیان تا زبان از هنجار مبتذل و عادی و قاموسی خود فراتر رود از تقابل رنگهای سرخ و کبود در این مصراع که نتیجه حضور دو واژه گلرنگ و ازرق است، تابلو رنگی عجیب خود را میآفریند.
.
❇️ موسیقی شعر
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
بررسی کتاب شرح شوق، تفسیر دیوان حافظ
🎧بررسی کتاب شرح شوق (تفسیر پنج جلدی دیوان حافظ)
🎤 سعید حمیدیان، نصرالله پورجوادی، بهاءالدین خرمشاهی، کامران فانی
✔️ اردیبهشت ۱۳۹۷ خورشیدی
🎤 سعید حمیدیان، نصرالله پورجوادی، بهاءالدین خرمشاهی، کامران فانی
✔️ اردیبهشت ۱۳۹۷ خورشیدی
برداشتهای ناصحیحی از شخصیت حافظ، دکتر حمیدیان
🎧 برداشت های ناصحیح از شخصیت حافظ
🎤 سعید حمیدیان
C᭄❁࿇༅═════┅─
@hafezpajohi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
🎤 سعید حمیدیان
C᭄❁࿇༅═════┅─
@hafezpajohi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
Forwarded from حافظ شیرین سخن
✳️ مفهوم واژه « بستن » در بیتی از غزلیات حافظ شیرازی
« مرا و مرغِ چمن را ز دل ببرد آرام
زمانه تا قَصَبِ نرگس و قبایِ تو بست
.
حافظ »
❇️ معنی این بیت بدون توجّه به معنی "بستن" مفهوم نمیگردد. یکی از معانی "بستن" خلق و آفرینش هنری است مانند صورت بستن و نقش بستن. چنانکه در مطلع همین غزل آمده است:
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمههای تو بست
◀️ علاوه بر توجه به معنی "بستن" باید به لفّ و نشری که در بیت است و نیز به فاعل "زمانه" توجّه کرد. میگوید تا "زمانه قصب نرگس و قبای تو را بسته است از من و مرغ چمن آرام برده است" مقصود از زمانه فصل بهار و شکوفائی و جوانی است. فصل بهار تا قَصَب نرگس را بسته است، یعنی به وجود آورده است، از دل مرغ چمن آرام برده است. "قَصَب" پارچه نرم کتانی گرانبهائی بوده است و حافظ گلبرگهای لطیف نرگس را به آن تشبیه کرده است.
همچنین "زمانه" یعنی بهار جوانی و شکوفائی، تا قبای تو را بسته است از دل من آرام برده است یعنی تا تن تو چنان بالان گردیده که سزاوار پوشیدن قبا گشتهای از دل من آرام رفته است.
پس "زمانه" نرگس یعنی بهار طبیعت و قصب او یعنی گلبرگهای نازک و نرم او و "زمانه" معشوق یعنی دوران بالندگی و قد کشیدن او و رسیدن او به سنّ پوشیدن قبای سزاوار جوانان و بزرگان و "بستن" یعنی خلق و ابداع.
.
.
❇️ آئینه جام
شرح مشکلات دیوان حافظ
روانشاد عباس زریاب خوئی
نشر علمی
چاپ سوم ۱۳۹۹
ص ۳۰۲
❇️ کانال حافظ پژوهی
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
« مرا و مرغِ چمن را ز دل ببرد آرام
زمانه تا قَصَبِ نرگس و قبایِ تو بست
.
حافظ »
❇️ معنی این بیت بدون توجّه به معنی "بستن" مفهوم نمیگردد. یکی از معانی "بستن" خلق و آفرینش هنری است مانند صورت بستن و نقش بستن. چنانکه در مطلع همین غزل آمده است:
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمههای تو بست
◀️ علاوه بر توجه به معنی "بستن" باید به لفّ و نشری که در بیت است و نیز به فاعل "زمانه" توجّه کرد. میگوید تا "زمانه قصب نرگس و قبای تو را بسته است از من و مرغ چمن آرام برده است" مقصود از زمانه فصل بهار و شکوفائی و جوانی است. فصل بهار تا قَصَب نرگس را بسته است، یعنی به وجود آورده است، از دل مرغ چمن آرام برده است. "قَصَب" پارچه نرم کتانی گرانبهائی بوده است و حافظ گلبرگهای لطیف نرگس را به آن تشبیه کرده است.
همچنین "زمانه" یعنی بهار جوانی و شکوفائی، تا قبای تو را بسته است از دل من آرام برده است یعنی تا تن تو چنان بالان گردیده که سزاوار پوشیدن قبا گشتهای از دل من آرام رفته است.
پس "زمانه" نرگس یعنی بهار طبیعت و قصب او یعنی گلبرگهای نازک و نرم او و "زمانه" معشوق یعنی دوران بالندگی و قد کشیدن او و رسیدن او به سنّ پوشیدن قبای سزاوار جوانان و بزرگان و "بستن" یعنی خلق و ابداع.
.
.
❇️ آئینه جام
شرح مشکلات دیوان حافظ
روانشاد عباس زریاب خوئی
نشر علمی
چاپ سوم ۱۳۹۹
ص ۳۰۲
❇️ کانال حافظ پژوهی
@molavi_asar_o_afkar
@hafez_e_shirin_sokhan
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
"شرحِ شوق" (بهمناسبتِ زادروز استاد سعید حمیدیان)
نخستین شروحِ دیوانِ حافظ در سدههای دهم و یازدهم در نواحیِ آسیای صغیر و شبهقاره نوشتهشدهاست. سودی بُسنوی که در آغاز سدهی یازدهم دیوانِ خواجه را شرحکرده جایجای اثرش به آراء شمعی و سروری ارجاعمیدهد. این نشانمیدهد نهضتِ شرحنویسی بر شعرِ خواجه در سده دهم شکلگرفتهبوده. در سدههای یازدهم و دوازدهم در شبهقاره نیز چندین شرح نوشته شده؛ ازآنمیان آثارِ اکبرآبادی و ختمیِ لاهوری مشهورتر اند و چاپ نیز شدهاند. گمانمیکنم ازمنظرِ میزانِ اشرافِ این شارحان بر زبانِ فارسی و سنتهای ادبی، و نیز پرهیز از تفسیرهای منعندی و اغلب زیاده عرفانیمشرب، شروحِ سودی و اکبرآبادی حائزِ اهمیتاند؛ گرچه شرحِ سودی از لغزشهایی بهویژه در حیطهی دستورِ زبانِ فارسی، برکنارنمانده. شرح لاهوری نیز بیشازحد عرفانزده و ابنعربیمشربانه است.
اگر اثرِ محمد دارابی و نیز رسالهی کوتاهِ دوانی را نادیدهبگیریم، در دورانِ جدید حواشیِ قدسی، تکنگاریِ پرتو علوی و نیز یادداشتهای خلخالی سرآغازهایی بر شرحِ شعرِ حافظ اند. این جریان با یادداشتها و حواشیِ استادان قزوینی و غنی و نیز شرحهایی (خرمشاهی، هروی، ذوالنور و ...) که عمدتاً در دهههای ۶۰ و ۷۰ دنبال شد و بخشِ اعظمی از مشکلاتِ زبانی و مضمونیِ شعرِ خواجه را برطرفساخت. البته به این کتابها صدها مقاله را نیز باید افزود که بخشی از آنها در کتابِ "ابیاتِ بحثبرانگیزِ حافظ" اثرِ دکتر ابراهیم قیصری گردآمده.
دراینمیان آنچه ییشتر بهکارِ اهلِ پژوهش آمد "حافظنامهی" استاد خرمشاهی و "شرح غزلهای حافظِ" استاد هروی بود. اهمیتِ این دو شرح بهسببِ دقتهای دو شارح و اشرافشان بر مباحثِ حافظپژوهی است. این دو استاد پیشتر چندین اثر یا مقاله دراینزمینه منتشرکردهبودند.
در دو سه دههی اخیر نیز چهار شرحِ تازه از استادان استعلامی، قیصری، حمیدیان و رستگارِ فسایی چاپشدهاست. گرچه در دو شرحِ نخست نیز نکاتی تازه یافتمیشود اما "شرحِ شوق" از لونی دیگر است. ضمناً شرح رستگار فسایی گرچه همانند "شرحِ شوق" مفصل است اما تقریباً هیچ نکتهی تازهای ندارد و گرهی از کار نمیگشاید.
"شرحِ شوقِ" حمیدیان را از دو منظرِ کیفی و کمی باید شرحِ بزرگِ دیوانِ حافظ خواند؛ چراکه استاد حمیدیان ازهرجهت شایستگیِ پرداختن به چنین شرحی را داشتند. اشرافِ بر مجموعهی ادوارِ شعر و ادبِ فارسی مهمترین امتیازی بوده که ایشان بدان آراستهبودند. و ایشان پیشتر پژوهشهایی درخور دربارهی فردوسی و نظامی و سعدی منتشرکردهبودند. آشنایی با مبانیِ تصحیحِ متن و نسخهپژوهی و نیز لغتدانی از دیگر مقدماتِ ضروریِ کار هر حافظپژوهی است. و ایشان در جوانی دیوان امیرشاهی را تصحیح کردند و فرهنگِ لغتی را نیز تصحیحکردند و بهچاپرساندند.
نکتهی دیگر آنکه استاد بیشاز سه دهه با دیوانِ خواجه انسداشتند و قرائنِ این انس را در نقدشان بر "حافظنامه" و نیز مقالاتی که دربارهی ساختارِ شعرِ حافظ در "مجلهی دانشکدهی ادبیات دانشگاهِ مشهد" منتشرکردهاند میتواندید.
ازهمینرو "شرح شوق" را بهدرستی شرح جامعِ دیدانِ حافظ و دایرهالمعارفِ حافظپژوهی خواندهاند. گرچه مبنای متنیِ این شرح بر تصحیح استادان خانلری و نیساری نهادهشده اما در جایجای اثر نگاهِ انتقادیِ شارح میدرخشد و شکاکیتِ علمی و ذوقِ سلیم و پروردهشان نمایان است. درخشانترین مباحث و تحلیلها دربارهی اختلافِ ضبطها و نیز معنیِ ابیاتِ بحثبرانگیزِ حافظ را در "شرح شوق" میتوانیافت. سراسرِ این شرح، سرشار از ارجاعات به منابعِ گوناگون و اصیلِ دیروز و امروز است. مولف از دهها دانشنامه و واژهنامه بهرهبرده و به دهها دیوان استشهادکرده تا حتیالمقدور مولفههای زبانی و گفتمانِ ادبیِ زمانهی حافظ بر مخاطب آشکار شود.
از دیگر امتیازهای "شرح شوق" نگاهِ ساختاری به غزلها است. استاد حمیدیان بهخلافِ استاد خرمشاهی که متأثر از آربری و تلقی او از ساختارِ پاشانِ قرآن، به پاشانبودنِ مضمونِ ابیات غزلهای حافظ معتقد اند، برآن اند که شعرِ خواجه گرچه اغلب تنوع و تکثرِ مضمونی دارد اما تشتت و پریشانی ندارد. برهمیناساس استاد حمیدیان در پایانِ شرحِ هر غزل، چشماندازی ساختاری از کلیتِ هر غزل ارائهدادهاند.
کوتاه سخن آنکه سالها است هرکه میپرسد کدام شرحِ دیوانِ حافظ؟ میگویم "شرح شوق"؛ چراکه گفتهاند "چون که صد آمد نود هم پیشِ ما است" و نیز میگویند "کلُّ صَید فی جَوفالفَراء".
دیر زیاد آن بزرگوار خداوند!
@azgozashtevaaknoon
نخستین شروحِ دیوانِ حافظ در سدههای دهم و یازدهم در نواحیِ آسیای صغیر و شبهقاره نوشتهشدهاست. سودی بُسنوی که در آغاز سدهی یازدهم دیوانِ خواجه را شرحکرده جایجای اثرش به آراء شمعی و سروری ارجاعمیدهد. این نشانمیدهد نهضتِ شرحنویسی بر شعرِ خواجه در سده دهم شکلگرفتهبوده. در سدههای یازدهم و دوازدهم در شبهقاره نیز چندین شرح نوشته شده؛ ازآنمیان آثارِ اکبرآبادی و ختمیِ لاهوری مشهورتر اند و چاپ نیز شدهاند. گمانمیکنم ازمنظرِ میزانِ اشرافِ این شارحان بر زبانِ فارسی و سنتهای ادبی، و نیز پرهیز از تفسیرهای منعندی و اغلب زیاده عرفانیمشرب، شروحِ سودی و اکبرآبادی حائزِ اهمیتاند؛ گرچه شرحِ سودی از لغزشهایی بهویژه در حیطهی دستورِ زبانِ فارسی، برکنارنمانده. شرح لاهوری نیز بیشازحد عرفانزده و ابنعربیمشربانه است.
اگر اثرِ محمد دارابی و نیز رسالهی کوتاهِ دوانی را نادیدهبگیریم، در دورانِ جدید حواشیِ قدسی، تکنگاریِ پرتو علوی و نیز یادداشتهای خلخالی سرآغازهایی بر شرحِ شعرِ حافظ اند. این جریان با یادداشتها و حواشیِ استادان قزوینی و غنی و نیز شرحهایی (خرمشاهی، هروی، ذوالنور و ...) که عمدتاً در دهههای ۶۰ و ۷۰ دنبال شد و بخشِ اعظمی از مشکلاتِ زبانی و مضمونیِ شعرِ خواجه را برطرفساخت. البته به این کتابها صدها مقاله را نیز باید افزود که بخشی از آنها در کتابِ "ابیاتِ بحثبرانگیزِ حافظ" اثرِ دکتر ابراهیم قیصری گردآمده.
دراینمیان آنچه ییشتر بهکارِ اهلِ پژوهش آمد "حافظنامهی" استاد خرمشاهی و "شرح غزلهای حافظِ" استاد هروی بود. اهمیتِ این دو شرح بهسببِ دقتهای دو شارح و اشرافشان بر مباحثِ حافظپژوهی است. این دو استاد پیشتر چندین اثر یا مقاله دراینزمینه منتشرکردهبودند.
در دو سه دههی اخیر نیز چهار شرحِ تازه از استادان استعلامی، قیصری، حمیدیان و رستگارِ فسایی چاپشدهاست. گرچه در دو شرحِ نخست نیز نکاتی تازه یافتمیشود اما "شرحِ شوق" از لونی دیگر است. ضمناً شرح رستگار فسایی گرچه همانند "شرحِ شوق" مفصل است اما تقریباً هیچ نکتهی تازهای ندارد و گرهی از کار نمیگشاید.
"شرحِ شوقِ" حمیدیان را از دو منظرِ کیفی و کمی باید شرحِ بزرگِ دیوانِ حافظ خواند؛ چراکه استاد حمیدیان ازهرجهت شایستگیِ پرداختن به چنین شرحی را داشتند. اشرافِ بر مجموعهی ادوارِ شعر و ادبِ فارسی مهمترین امتیازی بوده که ایشان بدان آراستهبودند. و ایشان پیشتر پژوهشهایی درخور دربارهی فردوسی و نظامی و سعدی منتشرکردهبودند. آشنایی با مبانیِ تصحیحِ متن و نسخهپژوهی و نیز لغتدانی از دیگر مقدماتِ ضروریِ کار هر حافظپژوهی است. و ایشان در جوانی دیوان امیرشاهی را تصحیح کردند و فرهنگِ لغتی را نیز تصحیحکردند و بهچاپرساندند.
نکتهی دیگر آنکه استاد بیشاز سه دهه با دیوانِ خواجه انسداشتند و قرائنِ این انس را در نقدشان بر "حافظنامه" و نیز مقالاتی که دربارهی ساختارِ شعرِ حافظ در "مجلهی دانشکدهی ادبیات دانشگاهِ مشهد" منتشرکردهاند میتواندید.
ازهمینرو "شرح شوق" را بهدرستی شرح جامعِ دیدانِ حافظ و دایرهالمعارفِ حافظپژوهی خواندهاند. گرچه مبنای متنیِ این شرح بر تصحیح استادان خانلری و نیساری نهادهشده اما در جایجای اثر نگاهِ انتقادیِ شارح میدرخشد و شکاکیتِ علمی و ذوقِ سلیم و پروردهشان نمایان است. درخشانترین مباحث و تحلیلها دربارهی اختلافِ ضبطها و نیز معنیِ ابیاتِ بحثبرانگیزِ حافظ را در "شرح شوق" میتوانیافت. سراسرِ این شرح، سرشار از ارجاعات به منابعِ گوناگون و اصیلِ دیروز و امروز است. مولف از دهها دانشنامه و واژهنامه بهرهبرده و به دهها دیوان استشهادکرده تا حتیالمقدور مولفههای زبانی و گفتمانِ ادبیِ زمانهی حافظ بر مخاطب آشکار شود.
از دیگر امتیازهای "شرح شوق" نگاهِ ساختاری به غزلها است. استاد حمیدیان بهخلافِ استاد خرمشاهی که متأثر از آربری و تلقی او از ساختارِ پاشانِ قرآن، به پاشانبودنِ مضمونِ ابیات غزلهای حافظ معتقد اند، برآن اند که شعرِ خواجه گرچه اغلب تنوع و تکثرِ مضمونی دارد اما تشتت و پریشانی ندارد. برهمیناساس استاد حمیدیان در پایانِ شرحِ هر غزل، چشماندازی ساختاری از کلیتِ هر غزل ارائهدادهاند.
کوتاه سخن آنکه سالها است هرکه میپرسد کدام شرحِ دیوانِ حافظ؟ میگویم "شرح شوق"؛ چراکه گفتهاند "چون که صد آمد نود هم پیشِ ما است" و نیز میگویند "کلُّ صَید فی جَوفالفَراء".
دیر زیاد آن بزرگوار خداوند!
@azgozashtevaaknoon
Forwarded from حافظ و من (مریم فقیهیکیا)
تونالیتههای رنگ آبی
رنگ لاجوردی برای آسمان در دیوان حافظ به کار نرفتهاست.
#لاجوردی
#رنگ
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
رنگ لاجوردی برای آسمان در دیوان حافظ به کار نرفتهاست.
#لاجوردی
#رنگ
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
Forwarded from حافظ و من (مریم فقیهیکیا)
کلمهی فیروزه ۵بار در دیوان حافظ به کار رفته است:
- به جز آن نرگسِ مستانه که چشمش مرساد
زیرِ این طارمِ فیروزه کسی خوش ننشست ۲۴
-،روی خاکی و نمِ چشمِ مرا خوار مدار
چرخِ فیروزه طربخانه ازین کهگل کرد ۱۳۴
- راستی خاتمِ فیروزهی بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولتِ مستعجل بود ۲۰۷
- ز جامِ گل دگر بلبل چنان مستِ میِ لعلست
که زد بر چرخِ فیروزه صفیرِ تختِ فیروزی ۴۵۴
- چو امکانِ خلود ای دل! درین فیروزه ایوان نیست
مجالِ عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی ۴۵۴
#فیروزه
#جواهر
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
- به جز آن نرگسِ مستانه که چشمش مرساد
زیرِ این طارمِ فیروزه کسی خوش ننشست ۲۴
-،روی خاکی و نمِ چشمِ مرا خوار مدار
چرخِ فیروزه طربخانه ازین کهگل کرد ۱۳۴
- راستی خاتمِ فیروزهی بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولتِ مستعجل بود ۲۰۷
- ز جامِ گل دگر بلبل چنان مستِ میِ لعلست
که زد بر چرخِ فیروزه صفیرِ تختِ فیروزی ۴۵۴
- چو امکانِ خلود ای دل! درین فیروزه ایوان نیست
مجالِ عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی ۴۵۴
#فیروزه
#جواهر
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
Forwarded from حافظ و من (مریم فقیهیکیا)
گل ارغوان ۸ بار در دیوان حافظ آمده است:
مینماید عکسِ می در رنگِ روی مهوشت
همچو برگِ ارغوان بر صفحهی نسرین، غریب ۱۴
شراب خورده و خِوی کرده میروی به چمن
که آبِ روی تو آتش در ارغوان انداخت ۱۶
بر برگِ گل به خونِ شقایق نوشتهاند
کآن کس که پخته شد، میِ چون ارغوان گرفت ۸۷
بتی دارم که گِردِ گُل ز سنبل سایبان دارد
بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد ۱۲۰
ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد ۱۶۴
غمِ زمانه که هیچش کران نمیبینم
دواش جز میِ چون ارغوان نمیبینم ۳۵۸
گلی کآن پایمالِ سروِ ما گشت
بُود خاکش ز خونِ ارغوان بِه ۴۱۹
بیاضِ روی تو را نیست نقشِ درخور از آنک
سوادی از خطِ مشکین بر ارغوان داری ۴۴۵
گل ارغوان در دیوان حافظ ۳کاربرد دارد:
▪︎ گلی زیبا و خوشرنگ
▪︎ رنگ ارغوانی آن که یادآور شراب سرخ یا چهرهی گلگون یار است.
▪︎ شکل ظاهری آن که شبیه جام است و یادآور جامی پر از می ارغوانی است.
رنگ ارغوانی ، رنگ سرخابی است.
#ارغوان
#ارغوانی
#گیاهان
#رنگ
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
مینماید عکسِ می در رنگِ روی مهوشت
همچو برگِ ارغوان بر صفحهی نسرین، غریب ۱۴
شراب خورده و خِوی کرده میروی به چمن
که آبِ روی تو آتش در ارغوان انداخت ۱۶
بر برگِ گل به خونِ شقایق نوشتهاند
کآن کس که پخته شد، میِ چون ارغوان گرفت ۸۷
بتی دارم که گِردِ گُل ز سنبل سایبان دارد
بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد ۱۲۰
ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد ۱۶۴
غمِ زمانه که هیچش کران نمیبینم
دواش جز میِ چون ارغوان نمیبینم ۳۵۸
گلی کآن پایمالِ سروِ ما گشت
بُود خاکش ز خونِ ارغوان بِه ۴۱۹
بیاضِ روی تو را نیست نقشِ درخور از آنک
سوادی از خطِ مشکین بر ارغوان داری ۴۴۵
گل ارغوان در دیوان حافظ ۳کاربرد دارد:
▪︎ گلی زیبا و خوشرنگ
▪︎ رنگ ارغوانی آن که یادآور شراب سرخ یا چهرهی گلگون یار است.
▪︎ شکل ظاهری آن که شبیه جام است و یادآور جامی پر از می ارغوانی است.
رنگ ارغوانی ، رنگ سرخابی است.
#ارغوان
#ارغوانی
#گیاهان
#رنگ
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
Forwarded from حافظ و من (مریم فقیهیکیا)
کلمهی کبود ۲بار در دیوان حافظ به کار رفته است:
- غلامِ همّتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هرچه رنگِ تعلّق پذیرد آزادست ۳۷
- گر مساعد شودم دایرهی چرخِ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگارِ دگر ۲۵۲
کبود: آبی سیر یا بنفش پر رنگ
#کبود
#رنگ
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
- غلامِ همّتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هرچه رنگِ تعلّق پذیرد آزادست ۳۷
- گر مساعد شودم دایرهی چرخِ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگارِ دگر ۲۵۲
کبود: آبی سیر یا بنفش پر رنگ
#کبود
#رنگ
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
Forwarded from حافظ و من (مریم فقیهیکیا)
رنگ سرخ ۶بار در دیوان حافظ به کار رفته است:
- خموش حافظ و این نکتههای چون زرِ سرخ
نگاه دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است ۴۴
- اشکِ غمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کردهی خود پردهدری نیست که نیست ۷۳
- به طرب حمل مکن سرخیِ رویم که چو جام
خونِ دل عکس برون میدهد از رخسارم ۳۲۴
- رنگِ تزویر پیشِ ما نبود
شیرِ سرخیم و افعیِ سیهایم ۳۸۱
- به عشقِ روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه ۴۱۶
- گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد
یاقوتِ سرخرو را بخشند رنگِ کاهی ۴۸۹
#رنگ
#سرخ
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
- خموش حافظ و این نکتههای چون زرِ سرخ
نگاه دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است ۴۴
- اشکِ غمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کردهی خود پردهدری نیست که نیست ۷۳
- به طرب حمل مکن سرخیِ رویم که چو جام
خونِ دل عکس برون میدهد از رخسارم ۳۲۴
- رنگِ تزویر پیشِ ما نبود
شیرِ سرخیم و افعیِ سیهایم ۳۸۱
- به عشقِ روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه ۴۱۶
- گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد
یاقوتِ سرخرو را بخشند رنگِ کاهی ۴۸۹
#رنگ
#سرخ
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
Forwarded from حافظ و من (مریم فقیهیکیا)
کلمهی مینا (مینایی) ۶بار در دیوان حافظ به کار رفتهاست:
جامِ میناییِ می سدِّ رهِ تنگدلیست
منه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد ۱۲۸
آنکه پر نقش زد این دایرهی مینایی
کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد ۱۴۱
گفتم این جامِ جهانبین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبدِ مینا میکرد ۱۴۳
پیش ازین کاین سقفِ سبز و طاقِ مینا برکشند
منظرِ چشمِ مرا ابروی جانان طاق بود ۲۰۶
جرعهی جام برین تختِ روان افشانم
غلغلِ چنگ درین گنبدِ مینا فکنم ۳۴۸
زین دایرهی مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغرِ مینایی ۴۹۳
▪︎مینا:
- نوعی لعاب آبی رنگ برای نقاشی و تزئین ظروف طلا و نقره
- شیشه، آبگینه
- جام شراب ( در قدیم )
▪︎مینایی:
۱- به رنگ مینا؛ سبز مایل به آبی
۲- از جنس مینا
اصطلاحات دایرهی مینا، گنبد مینا و طاق مینا در شعر حافظ، کنایه از گردش آسمان آبی رنگ و جریان کارهای عالم است.
#مینا
#مینایی
#رنگ
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
جامِ میناییِ می سدِّ رهِ تنگدلیست
منه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد ۱۲۸
آنکه پر نقش زد این دایرهی مینایی
کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد ۱۴۱
گفتم این جامِ جهانبین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبدِ مینا میکرد ۱۴۳
پیش ازین کاین سقفِ سبز و طاقِ مینا برکشند
منظرِ چشمِ مرا ابروی جانان طاق بود ۲۰۶
جرعهی جام برین تختِ روان افشانم
غلغلِ چنگ درین گنبدِ مینا فکنم ۳۴۸
زین دایرهی مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغرِ مینایی ۴۹۳
▪︎مینا:
- نوعی لعاب آبی رنگ برای نقاشی و تزئین ظروف طلا و نقره
- شیشه، آبگینه
- جام شراب ( در قدیم )
▪︎مینایی:
۱- به رنگ مینا؛ سبز مایل به آبی
۲- از جنس مینا
اصطلاحات دایرهی مینا، گنبد مینا و طاق مینا در شعر حافظ، کنایه از گردش آسمان آبی رنگ و جریان کارهای عالم است.
#مینا
#مینایی
#رنگ
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
"نظمِ پرشان" (درنگی دربارهی این ترکیب)
دههها است پژوهشگران دربارهی پریشانبودنِ ابیاتِ غزلهای حافظ بحثمیکنند. پیشینهی این مباحث حتی به دهههای نزدیک به روزگارِ حافظ نیز میرسد. مرادم همان ماجرای احتمالاً خیالی است که مورخان (گویا نخستینبار خواند میر در حبیبالسیر) میان شاهشجاع و حافظ مطرحکردهاند؛ شاه بر غزلهای خواجه خردهمیگیرد که چرا هر بیتی از آن سازی جداگانه میزند؟ و چنین پاسخ میشنود: بااینهمه اطراف و اکناف جهان را فتحکرده اما اشعارِ شاه حتی به بیرون از فارس راهنیافته!
استاد خرمشاهی مقالهی خواندنی ("قرآن و اسلوبِ هنریِ حافظ") دارند که چندینبار در آثارِ مختلف منتشرشده. ایشان با الهام از نظرِ آربری دربارهی اسلوبِ پاشانِ آیاتِ قرآن (بهویژه در آیاتِ کوتاهِ مکی)، ساختارِ غزلهای حافظ را نیز پاشان، گسستهنما (دارای تنوع و عدمِ تلائمِ ظاهری) دانستهاند. البته استاد سعید حمیدیان نظری تاحدّی متفاوت دارند. ایشان نخست در مجلهی دانشکدهی ادبیات دانشگاه مشهد و بعدها در جلد نخست "شرح شوق"، اولاً پیشینهی این شیوه را در شعرِ دیگران جستند و نشاندادند و ضمناً اغلبِ غزلهای خواجه را دارای پیوندهای آشکار و نهانِ مفهومی و مضمونی دانستهاند. و در "شرحِ شوق"، پایانِ شرحِ هر غزل تلاشکردهاند کیفیتِ ساختارِ هر غزل را ازمنظرِ درجاتِ انسجام یا پراکندگیِ موضوعی، تحلیلکنند. گرچه اگر باریک شویم درخواهیمیافت دراین بخشِ دوم میانِ سخنِ ایشان و نظر استاد خرمشاهی، بیشتر اختلاف بر سرِ لفظ است و نه اصلِ سخن.
شاید بهتر باشد دربارهی آن دسته از غزلهای خواجه که دارای تنوعِ مضمونی و موضوعی اند، تعبیرِ "طیفِ مضمونی" یا "خوشههای مضمونی" را بهکارببریم. چراکه بهراستی غزلهای حافظ، بهخلافِ شعرِ برخی شاعران عهدِ صفوی، کمتر دارای پراکندگیِ موضوعی اند. در اعلبِ غزلهای حافظ، پیوندی باریک میان ابیات برقرار است. البته ذهنِ سیّال و تخیلِ پرّانِ شاعر در پیِ تداعیها و تبادرهای پیدرپی از واژهای و تصویری به جاهای دیگر میلغزد اما کمتر از حولِ محورِ اصلیِ کلام، خارج میشود. همانطوری که برای تماشا و درکِ زیباییهای پیچدرپیچِ فرشِ ایرانی باید کمی از آن فاصلهبگیریم، برای درکِ پیوندهای مرئی و نامرئیِ ابیاتِ غزلهای خواجه نیز باید کمی از باریکشدن در مضامینِ آن فاصلهبگیریم. چشماندازِ کلی عزل تعیینکنندهی ساختارِ کلیِ آن است.
در منابعِ بلاغی و لغویِ عهدِ صفوی (ازجمله "بهارِ عجم") اشارهشده در آن عهد گاه مراد از اصطلاحِ "پریشان" ستایشآمیز بودهاست. مثلاً گاه مراد از "پریشان" یعنی پیچوتابهای مکرر حروف و خطوط در هنرِ "سیاهمشق".
حافظ خود در بیتی با بهرهگرفتن از تعبیری متناقضنما به این خصیصهی سبکیِ شعرِ خویش اشارهای دارد:
حافظ آن ساعت که این نظمِ پریشان مینوشت
طائرِ فکرش به دامِ اشتیاق افتادهبود
بهگمانام دقت در این بیت، تاحدی بیانگرِ خصیصهی سبکی و شیوهی مختارِ او در شاعری است. نخست آنکه "ساعت" در متون کهن و شعرِ حافظ اغلب به معنای لحظه، دقیقه و برشی کوتاه از زمان است. بنابراین گویا خواجه اینجا اشارهدارد به سرایشِ دفعی و ناخودآگاه و ناگهانیِ شعرِ خویش. طبیعتاً در چنین حال و حالتی که شبیهِ روندِ خلقِ نابهخود در آثارِ سوررئالیستی است، نمیتوان انتظارداشت ذهنِ شاعر و به تبعِ آن آفریدهی ذهنیاش برخوردار از نظمی منطقی و انسجامی طولی باشد. درست همانطور که پرندهای گرفتارآمده در دام میتپد و هر لحظه به سمت و سویی میرود اما در همهی این لحظات پرتبوتاب همچنان در تنگنای دام گرفتار است، حافظ نیز دچارِ بیتابی و اشتیاقِ سرودن که شده، شرحهشرحه برشهایی از حالاتِ روحیِ خویش را در غزلش ریختهاست. درنتیجه، ابیاتِ غزلهایش گرچه درظاهر هرکدام بازگوکنندهی سخنی و مضمونی است اما همواره و در همهحال از واقعهای یگانه خبرمیدهد: شرحِ حالِ اشتیاق و تجربهای بیتابانه و عاشقانه.
@azgozashtevaaknoon
دههها است پژوهشگران دربارهی پریشانبودنِ ابیاتِ غزلهای حافظ بحثمیکنند. پیشینهی این مباحث حتی به دهههای نزدیک به روزگارِ حافظ نیز میرسد. مرادم همان ماجرای احتمالاً خیالی است که مورخان (گویا نخستینبار خواند میر در حبیبالسیر) میان شاهشجاع و حافظ مطرحکردهاند؛ شاه بر غزلهای خواجه خردهمیگیرد که چرا هر بیتی از آن سازی جداگانه میزند؟ و چنین پاسخ میشنود: بااینهمه اطراف و اکناف جهان را فتحکرده اما اشعارِ شاه حتی به بیرون از فارس راهنیافته!
استاد خرمشاهی مقالهی خواندنی ("قرآن و اسلوبِ هنریِ حافظ") دارند که چندینبار در آثارِ مختلف منتشرشده. ایشان با الهام از نظرِ آربری دربارهی اسلوبِ پاشانِ آیاتِ قرآن (بهویژه در آیاتِ کوتاهِ مکی)، ساختارِ غزلهای حافظ را نیز پاشان، گسستهنما (دارای تنوع و عدمِ تلائمِ ظاهری) دانستهاند. البته استاد سعید حمیدیان نظری تاحدّی متفاوت دارند. ایشان نخست در مجلهی دانشکدهی ادبیات دانشگاه مشهد و بعدها در جلد نخست "شرح شوق"، اولاً پیشینهی این شیوه را در شعرِ دیگران جستند و نشاندادند و ضمناً اغلبِ غزلهای خواجه را دارای پیوندهای آشکار و نهانِ مفهومی و مضمونی دانستهاند. و در "شرحِ شوق"، پایانِ شرحِ هر غزل تلاشکردهاند کیفیتِ ساختارِ هر غزل را ازمنظرِ درجاتِ انسجام یا پراکندگیِ موضوعی، تحلیلکنند. گرچه اگر باریک شویم درخواهیمیافت دراین بخشِ دوم میانِ سخنِ ایشان و نظر استاد خرمشاهی، بیشتر اختلاف بر سرِ لفظ است و نه اصلِ سخن.
شاید بهتر باشد دربارهی آن دسته از غزلهای خواجه که دارای تنوعِ مضمونی و موضوعی اند، تعبیرِ "طیفِ مضمونی" یا "خوشههای مضمونی" را بهکارببریم. چراکه بهراستی غزلهای حافظ، بهخلافِ شعرِ برخی شاعران عهدِ صفوی، کمتر دارای پراکندگیِ موضوعی اند. در اعلبِ غزلهای حافظ، پیوندی باریک میان ابیات برقرار است. البته ذهنِ سیّال و تخیلِ پرّانِ شاعر در پیِ تداعیها و تبادرهای پیدرپی از واژهای و تصویری به جاهای دیگر میلغزد اما کمتر از حولِ محورِ اصلیِ کلام، خارج میشود. همانطوری که برای تماشا و درکِ زیباییهای پیچدرپیچِ فرشِ ایرانی باید کمی از آن فاصلهبگیریم، برای درکِ پیوندهای مرئی و نامرئیِ ابیاتِ غزلهای خواجه نیز باید کمی از باریکشدن در مضامینِ آن فاصلهبگیریم. چشماندازِ کلی عزل تعیینکنندهی ساختارِ کلیِ آن است.
در منابعِ بلاغی و لغویِ عهدِ صفوی (ازجمله "بهارِ عجم") اشارهشده در آن عهد گاه مراد از اصطلاحِ "پریشان" ستایشآمیز بودهاست. مثلاً گاه مراد از "پریشان" یعنی پیچوتابهای مکرر حروف و خطوط در هنرِ "سیاهمشق".
حافظ خود در بیتی با بهرهگرفتن از تعبیری متناقضنما به این خصیصهی سبکیِ شعرِ خویش اشارهای دارد:
حافظ آن ساعت که این نظمِ پریشان مینوشت
طائرِ فکرش به دامِ اشتیاق افتادهبود
بهگمانام دقت در این بیت، تاحدی بیانگرِ خصیصهی سبکی و شیوهی مختارِ او در شاعری است. نخست آنکه "ساعت" در متون کهن و شعرِ حافظ اغلب به معنای لحظه، دقیقه و برشی کوتاه از زمان است. بنابراین گویا خواجه اینجا اشارهدارد به سرایشِ دفعی و ناخودآگاه و ناگهانیِ شعرِ خویش. طبیعتاً در چنین حال و حالتی که شبیهِ روندِ خلقِ نابهخود در آثارِ سوررئالیستی است، نمیتوان انتظارداشت ذهنِ شاعر و به تبعِ آن آفریدهی ذهنیاش برخوردار از نظمی منطقی و انسجامی طولی باشد. درست همانطور که پرندهای گرفتارآمده در دام میتپد و هر لحظه به سمت و سویی میرود اما در همهی این لحظات پرتبوتاب همچنان در تنگنای دام گرفتار است، حافظ نیز دچارِ بیتابی و اشتیاقِ سرودن که شده، شرحهشرحه برشهایی از حالاتِ روحیِ خویش را در غزلش ریختهاست. درنتیجه، ابیاتِ غزلهایش گرچه درظاهر هرکدام بازگوکنندهی سخنی و مضمونی است اما همواره و در همهحال از واقعهای یگانه خبرمیدهد: شرحِ حالِ اشتیاق و تجربهای بیتابانه و عاشقانه.
@azgozashtevaaknoon
Forwarded from گاهنامۀ ادبی (محسن شریفی صَحی)
* پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا باغ جهان را به جوی نفروشم
ضبط مشهور: ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم در مصراع دوم، بر خلاف نیساری (فقط در دستنویس مورخ 875ق مرکزی تهران آمده که نیساری در نسخه بدلها بدان اشاره کرده است) حتی در نسخه بدلهای خانلری هم نیست. قزوینی هم گفته: «بعضی نسخ دیگر به طبق مشهور: ناخلف باشم اگر من» و فقط با عنایت به نسخ متأخر وارد تصحیح سایه شده است.
دکتر حمیدیان در شرح شوق، ذیل بیت حافظ با ضبط: من چرا باغ جهان ...، بیتی از ظهیر فاریابی آمده:
ز حرص زر چو شهان نام نیک بفروشند
منم که ملک جهان را به نیم جو نخرم
و افزودهاند: «بیت حافظ، به نظر این نگارنده بیشتر تحت تأثیر خواجوست:
همچو خواجو دو جهان بی تو به یک جو نخرم
وز تو مویی به همه ملک جهان نفروشم
لخت دوم خواجو خود متأثر از سعدی به نظر میرسد: ... که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم» (ص 3259).
(البته جناب خرمشاهی نیز در حافظنامه (ص967) به تأثیرپذیری حافظ از بیت ظهیر و بیتی دیگر از خواجو: ما را به جهان اگر به یک جو نخرند/ ما ملک جهان را به جوی نستانیم؛ اشاره کردهاند).
حمیدیان، «ناخلف باشم اگر» را که ابتهاج برای این بیت برگزیده به دلیل متأخر بودن نسخی که حاوی این ضبط هستند، صحیح ندانسته است.
طبق سابقهای که جناب حمیدیان ازین مضمون آوردهاند:
ظهیر: ملک جهان را به نیم جو نمیخرد
سعدی: مویی از معشوق را در قبال عالم هم نمیفروشد
خواجو: بدون معشوق، دو جهان را به یک جو نمیخرد و موی معشوق را در برابر جهان هم نمیفروشد
و حافظ: ملک جهان را به جوی میفروشد
میافزایم: نسخۀ کتابخانۀ سیدهاشم علی سبزپوش در گورکهپور هند مورخ 824ق که نذیر احمد با بهرهمندی از آن، اولین تصحیح خویش از دیوان حافظ را به انجام رسانید، همان ضبط مشهور: ناخلف باشم ... را دارد (ص 360) که نشان میدهد در نسخ نه چندان متأخر نیز ضبط ناخلف ثبت شده است.
اما:
طبق آنچه در حواشیِ نسخۀ ش 3674 کتابخانۀ چستربیتی آمده، روزبهان بقلی (606ق) رباعی زیر را سروده است:
آن مرد نیم که سور با ساز خرم
جنات نعیم و حور پر ناز خرم
آدم که خلف بود به گندم بفروخت
من ناخلفم گر به جوی باز خرم
در حواشی این دستنویس که حاوی رسالاتی به زبان عربی است رباعیاتی دیگر نیز آمده و تواریخ 711ق و 714ق دارد. 1
شاید ضبط کلمات در بیت اول با آنچه من فهمیده و خواندهام متفاوت باشد؛ اما بیت دوم این رباعی، نشان میدهد چه بسا حافظ، آن را خوانده و با ایجاد تفاوتی ظریف، در سرایش بیت مشهور خویش با ضبط ناخلف از آن سود جسته باشد. «خلف» و «ناخلف» در دو شعرِ روزبهان و حافظ، واژگان کلیدیاند که به همراه لغات دیگری چون جنات نعیم (روضۀ رضوان)، آدم (پدر)، گندم، جو و فروختن، در دو بیت مشترکاند. لذا، حافظ، بیش از آنکه در سرایش بیت مورد نظر، به ابیات شاعران نامبرده توجهی کرده باشد، مرهون رباعی روزبهان است. نیز بسیار محتمل است که ضبط هر دو مصراع و تفاوت آن، حاصل تغییراتی باشد که خود حافظ در بیت خویش داده است.
——————————————
1-مطالع رباعیات موجود در دستنویس چستربیتی:
آن نقطه که در جهان نهانست تویی
آن فرد که بر سر زبانست تویی
*
ناگه سحری عزم سفر سازم و رو
وز درج صدف دُر به در اندازم و رو
شبیه این رباعی به ابن سینا منسوب شده است؛ رک: اشعار نویافتۀ ابن سینا، سهیل یاری گلدره، کتاب ماه ش82، ص 43.
*
ناگاه یکی شعبده برسازم زو
خود را به حریم کعبه اندازم زو
*
برگ 211
[هنگام سحرکه] وقت رازست مخسپ
حق هر سحری بنده نوازست مخسپ
وله
... زو نقش چگل میخواهد؟
چیزی که نه آبست و نه گل میخواهد
بسیار ز دیده خون بباید بارید
تا کار چنان شود که دل میخواهد
این رباعی در ص ۲۹۲ جنگ رباعی با استناد به نزهةالمجالس آمده و در دیوان اخسیکتی به تصحیح خوانساری موجود نیست:
دل وصلت آن شمع چگل میخواهد
کو روز و شبش خوار و خجل میخواهد
بس خون که ز دیدگان بباید پالود
تا کار چنان شود که دل میخواهد
جناب میرافضلی در ص ۳۰۷ یادداشتها گفتهاند که در ص ۲۴۶ قمر اصفهانی و ص ۹۳۲ کمال اصفهانی همین ردیف و قافیه آمده و مصراع چهارم هر سه رباعی یکی است.
میافزایم: رباعی ناشناس نوشته شده در نسخۀ چستربیتی، چه بسا ضبطی دیگر از رباعی اثیر اخسیکتی و متعلق به او باشد.
*
لروزبهان قدّس الله سره
عشق تو گرفتهست سر آستیم
(شرح احوال و اشعار، ص ۱۵۳)
*
وله
آن مرد نیم کی سور ناساز خرم
جنات نعیم و حور پر ناز خرم
*
................................... آزمایش شدهای؟
پس دم به دم از غیب نمایش شدهای؟
*
اوحد کرمانی فرماید
[با بد]خویی خاک نیرزد نیکی
دانستن بد ز خود به از صد نیکی
(با اندکی تفاوت: دیوان رباعیات، به کوشش احمد ابومحبوب، ص 185)
*
ایضاً له
تا معترفی به زشتخویی نیکی
تا عیب کس دگر نجویی نیکی
(نزهةالمجالس، ذیل اوحد کرمانی ص 149؛ نیز دیوان رباعیات، ص 198 با تفاوت در مصراع سوم)
*
https://www.tg-me.com/gahnameyeadabi
من چرا باغ جهان را به جوی نفروشم
ضبط مشهور: ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم در مصراع دوم، بر خلاف نیساری (فقط در دستنویس مورخ 875ق مرکزی تهران آمده که نیساری در نسخه بدلها بدان اشاره کرده است) حتی در نسخه بدلهای خانلری هم نیست. قزوینی هم گفته: «بعضی نسخ دیگر به طبق مشهور: ناخلف باشم اگر من» و فقط با عنایت به نسخ متأخر وارد تصحیح سایه شده است.
دکتر حمیدیان در شرح شوق، ذیل بیت حافظ با ضبط: من چرا باغ جهان ...، بیتی از ظهیر فاریابی آمده:
ز حرص زر چو شهان نام نیک بفروشند
منم که ملک جهان را به نیم جو نخرم
و افزودهاند: «بیت حافظ، به نظر این نگارنده بیشتر تحت تأثیر خواجوست:
همچو خواجو دو جهان بی تو به یک جو نخرم
وز تو مویی به همه ملک جهان نفروشم
لخت دوم خواجو خود متأثر از سعدی به نظر میرسد: ... که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم» (ص 3259).
(البته جناب خرمشاهی نیز در حافظنامه (ص967) به تأثیرپذیری حافظ از بیت ظهیر و بیتی دیگر از خواجو: ما را به جهان اگر به یک جو نخرند/ ما ملک جهان را به جوی نستانیم؛ اشاره کردهاند).
حمیدیان، «ناخلف باشم اگر» را که ابتهاج برای این بیت برگزیده به دلیل متأخر بودن نسخی که حاوی این ضبط هستند، صحیح ندانسته است.
طبق سابقهای که جناب حمیدیان ازین مضمون آوردهاند:
ظهیر: ملک جهان را به نیم جو نمیخرد
سعدی: مویی از معشوق را در قبال عالم هم نمیفروشد
خواجو: بدون معشوق، دو جهان را به یک جو نمیخرد و موی معشوق را در برابر جهان هم نمیفروشد
و حافظ: ملک جهان را به جوی میفروشد
میافزایم: نسخۀ کتابخانۀ سیدهاشم علی سبزپوش در گورکهپور هند مورخ 824ق که نذیر احمد با بهرهمندی از آن، اولین تصحیح خویش از دیوان حافظ را به انجام رسانید، همان ضبط مشهور: ناخلف باشم ... را دارد (ص 360) که نشان میدهد در نسخ نه چندان متأخر نیز ضبط ناخلف ثبت شده است.
اما:
طبق آنچه در حواشیِ نسخۀ ش 3674 کتابخانۀ چستربیتی آمده، روزبهان بقلی (606ق) رباعی زیر را سروده است:
آن مرد نیم که سور با ساز خرم
جنات نعیم و حور پر ناز خرم
آدم که خلف بود به گندم بفروخت
من ناخلفم گر به جوی باز خرم
در حواشی این دستنویس که حاوی رسالاتی به زبان عربی است رباعیاتی دیگر نیز آمده و تواریخ 711ق و 714ق دارد. 1
شاید ضبط کلمات در بیت اول با آنچه من فهمیده و خواندهام متفاوت باشد؛ اما بیت دوم این رباعی، نشان میدهد چه بسا حافظ، آن را خوانده و با ایجاد تفاوتی ظریف، در سرایش بیت مشهور خویش با ضبط ناخلف از آن سود جسته باشد. «خلف» و «ناخلف» در دو شعرِ روزبهان و حافظ، واژگان کلیدیاند که به همراه لغات دیگری چون جنات نعیم (روضۀ رضوان)، آدم (پدر)، گندم، جو و فروختن، در دو بیت مشترکاند. لذا، حافظ، بیش از آنکه در سرایش بیت مورد نظر، به ابیات شاعران نامبرده توجهی کرده باشد، مرهون رباعی روزبهان است. نیز بسیار محتمل است که ضبط هر دو مصراع و تفاوت آن، حاصل تغییراتی باشد که خود حافظ در بیت خویش داده است.
——————————————
1-مطالع رباعیات موجود در دستنویس چستربیتی:
آن نقطه که در جهان نهانست تویی
آن فرد که بر سر زبانست تویی
*
ناگه سحری عزم سفر سازم و رو
وز درج صدف دُر به در اندازم و رو
شبیه این رباعی به ابن سینا منسوب شده است؛ رک: اشعار نویافتۀ ابن سینا، سهیل یاری گلدره، کتاب ماه ش82، ص 43.
*
ناگاه یکی شعبده برسازم زو
خود را به حریم کعبه اندازم زو
*
برگ 211
[هنگام سحرکه] وقت رازست مخسپ
حق هر سحری بنده نوازست مخسپ
وله
... زو نقش چگل میخواهد؟
چیزی که نه آبست و نه گل میخواهد
بسیار ز دیده خون بباید بارید
تا کار چنان شود که دل میخواهد
این رباعی در ص ۲۹۲ جنگ رباعی با استناد به نزهةالمجالس آمده و در دیوان اخسیکتی به تصحیح خوانساری موجود نیست:
دل وصلت آن شمع چگل میخواهد
کو روز و شبش خوار و خجل میخواهد
بس خون که ز دیدگان بباید پالود
تا کار چنان شود که دل میخواهد
جناب میرافضلی در ص ۳۰۷ یادداشتها گفتهاند که در ص ۲۴۶ قمر اصفهانی و ص ۹۳۲ کمال اصفهانی همین ردیف و قافیه آمده و مصراع چهارم هر سه رباعی یکی است.
میافزایم: رباعی ناشناس نوشته شده در نسخۀ چستربیتی، چه بسا ضبطی دیگر از رباعی اثیر اخسیکتی و متعلق به او باشد.
*
لروزبهان قدّس الله سره
عشق تو گرفتهست سر آستیم
(شرح احوال و اشعار، ص ۱۵۳)
*
وله
آن مرد نیم کی سور ناساز خرم
جنات نعیم و حور پر ناز خرم
*
................................... آزمایش شدهای؟
پس دم به دم از غیب نمایش شدهای؟
*
اوحد کرمانی فرماید
[با بد]خویی خاک نیرزد نیکی
دانستن بد ز خود به از صد نیکی
(با اندکی تفاوت: دیوان رباعیات، به کوشش احمد ابومحبوب، ص 185)
*
ایضاً له
تا معترفی به زشتخویی نیکی
تا عیب کس دگر نجویی نیکی
(نزهةالمجالس، ذیل اوحد کرمانی ص 149؛ نیز دیوان رباعیات، ص 198 با تفاوت در مصراع سوم)
*
https://www.tg-me.com/gahnameyeadabi
Telegram
گاهنامۀ ادبی
یادداشتهای انتقادی و ادبیِ
محسن شریفی صَحی
*مطالب تخصصی است
آیدی من: @m_sharifi_sahi
گروه چت گاهنامۀ ادبی https://www.tg-me.com/chatGahname
اینستاگرام گاهنامۀ ادبی:
https://www.instagram.com/gahnameyeadabi/
محسن شریفی صَحی
*مطالب تخصصی است
آیدی من: @m_sharifi_sahi
گروه چت گاهنامۀ ادبی https://www.tg-me.com/chatGahname
اینستاگرام گاهنامۀ ادبی:
https://www.instagram.com/gahnameyeadabi/
Forwarded from گاهنامۀ ادبی (محسن شریفی صَحی)
*رباعی حافظ در دوران زندگانی وی
- نسخۀ ش 328 نافذپاشا، حاوی کتبی چون خردنامه است که استاد مجتبی مینوی به معرفی آن پرداخته و دکتر ثروت آن را تصحیح نموده است. تاریخ کتابت نسخه را، مینوی 574ق و ثروت 504ق دانسته و هر دو در موضعی دیگر به 510ق نیز اشارتی نمودهاند. در حاشیۀ این دستنویس، رباعی زیر بدون ذکر نام شاعر، کتابت شده است:
چون جامه ز تن برکند آن مشکینخال
آن بت که نظیر خود ندارد به جمال
در سینه معاینه دلش بتوان دید
مانندۀ [اصل: مانندی] سنگ خاره در آب زلال
قلم تحریر این رباعی و چند شعر دیگر، با آنچه کاتب اول، خردنامه و متون دیگر را در سدۀ ششم کتابت کرده متفاوت است. نکتۀ جالب توجه این است که کاتب دوم، در حاشیۀ یکی از اوراق، تاریخ کتابت و نام خویش را به ثبت رسانیده است؛ آنچه من توانستم بخوانم و مبتنی بر حدس بنده است، چنین است:
«تحریراً فی غره ذیلقعده سنه ست سبعین سبعمائه العبد ... ضعیف نظامالدین ...[؟]»
هیچ یک از جنابان، مینوی و ثروت که دستنویس نافذپاشا را در اختیار داشتهاند، به بررسی این رباعی نپرداختهاند. این شعر در دواوین چاپی حافظ به ثبت رسیده و در نسخ دستنویس دیوان وی در اوایل سدۀ نهم درج شده است. نسخ هندوستان مورخ 818ق و 824ق، نورعثمانیه مورخ 825ق و خلخالی مورخ 827ق از جمله منابع درج این رباعی به نام حافظاند.
اگر خوانش راقم این کلمات از متن تاریخ کتابت کاتب دوم، صحیح باشد -و در سبعمائه کمتر میتوان شک کرد- این رباعی در سال 776ق و شانزده سال پیش از درگذشت حافظ روایت و کتابت شده است. بنابراین، این متن اقدم منابعی است که به واسطۀ شخصی به نام نظامالدین، رباعی منسوب به حافظ را در زمان حیات وی در خود حفظ کرده است.
شعر مذکور، با استناد به همین منابع در دواوین چاپی حافظ به تصحیح خلخلالی، قزوینی، خانلری و نذیر احمد به ثبت رسیده است. نیساری نیز با استناد به نسخۀ بادلیان مورخ 843ق و نسخ دیگر -که مشخص نیستند- به ثبت رباعی به نام حافظ پرداخته است. اختلاف ضبط این رباعی در نسخ چاپی در مقایسه با حاشیۀ دستنویس مذکور جالب توجه است:
چون جامه ز تن برکشد آن مشکینخال
ماهی که نظیر خود ندارد به کمال
در سینه ز نازکی دلش بتوان دید
مانندۀ سنگ خاره در آب زلال (خانلری: 1102)
نیساری رباعی را بر اساس نسخۀ بادلیان آورده و چنین ضبط کرده است:
چون جامه ز تن برکشد آن مشکینخال
حقّا که نظیر خود ندارد به جمال
در سینه ز نازکی دلش بتوان دید
مانندۀ سنگ خاره در آب زلال (560)
این رباعی از جمله اشعاری است که مدعی دیگری جز حافظ ندارد و در انتساب آن به شخصی جز حافظ سخنی نرفته و مثلاً جزو رباعیاتی که جناب دکتر امینریاحی در کتاب گلگشت در شعر و اندیشۀ حافظ بدانها پرداخته و نسبت آنها را به حافظ رد نموده، نیست. هرچند ایشان، سخنی افراطی مبنی بر این دارند که نسبت هیچ رباعیای به حافظ صحیح نیست و حافظ که غزلیاتی آسمانی دارد، شعر متوسط ندارد و رباعیات مندرج در دواوین خواجه، که به شاعران دیگر نیز منسوب نیست، اشعاری متوسطاند؛ لذا حافظ رباعی ندارد.
* خیامیاتی از سدۀ هشتم
- در همان صفحه از دستنویس نافذپاشا که تاریخ احتمالیِ 776ق ثبت شده، کاتب رباعی دیگری به ثبت رسانیده است:
یاران موافق همه از دست شدند ... این شعر در رباعیاتی که هدایت به نام خیام گردآورده، مشاهده میشود.
- در برگ پایانی دستنویس نیز رباعی دیگری به ثبت رسیده است:
در دهر کسی به گلعذاری نرسید
تا بر دلش از زمانه خاری [اصل: خواری] نرسید
چون شانه که تا سرش به صد پاره نشد
دستش به سر زلف نگاری نرسید
این رباعی در سدۀ نهم در متونی چون دستنویس ش 3892 نورعثمانیه مورخ 865ق -که اقدم مجموعهرباعیات منسوب به خیام است- به نام خیام آمده است و یکانی با استناد به منابع متأخر آن را به نام خیام ذکر کرده است.
زیر این رباعی در دستنویس نافذپاشا نیز تاریخی به شکل محو و ناخوانا مشاهده میگردد که سبعمائۀ آن خواناتر و محتملتر است. رباعیِ منسوب به خیام در سدۀ نهم، یک قرن پیشتر در دستنویس نافذپاشا به ثبت رسیده و پیشتر از آن، بی ذکر نام در اوامرالعلائیه (ص 19) و با ذکر نام سید مرتضی، در نزهةالمجالس (چ2، ص 328) آمده است.
(نیز بنگرید به یادداشت: شانه و زلف نوشتۀ جناب میرافضلیِ فاضل، که رباعی منسوب به خیام را پیشتر معرفی نمودهاند).
*
https://www.tg-me.com/gahnameyeadabi
- نسخۀ ش 328 نافذپاشا، حاوی کتبی چون خردنامه است که استاد مجتبی مینوی به معرفی آن پرداخته و دکتر ثروت آن را تصحیح نموده است. تاریخ کتابت نسخه را، مینوی 574ق و ثروت 504ق دانسته و هر دو در موضعی دیگر به 510ق نیز اشارتی نمودهاند. در حاشیۀ این دستنویس، رباعی زیر بدون ذکر نام شاعر، کتابت شده است:
چون جامه ز تن برکند آن مشکینخال
آن بت که نظیر خود ندارد به جمال
در سینه معاینه دلش بتوان دید
مانندۀ [اصل: مانندی] سنگ خاره در آب زلال
قلم تحریر این رباعی و چند شعر دیگر، با آنچه کاتب اول، خردنامه و متون دیگر را در سدۀ ششم کتابت کرده متفاوت است. نکتۀ جالب توجه این است که کاتب دوم، در حاشیۀ یکی از اوراق، تاریخ کتابت و نام خویش را به ثبت رسانیده است؛ آنچه من توانستم بخوانم و مبتنی بر حدس بنده است، چنین است:
«تحریراً فی غره ذیلقعده سنه ست سبعین سبعمائه العبد ... ضعیف نظامالدین ...[؟]»
هیچ یک از جنابان، مینوی و ثروت که دستنویس نافذپاشا را در اختیار داشتهاند، به بررسی این رباعی نپرداختهاند. این شعر در دواوین چاپی حافظ به ثبت رسیده و در نسخ دستنویس دیوان وی در اوایل سدۀ نهم درج شده است. نسخ هندوستان مورخ 818ق و 824ق، نورعثمانیه مورخ 825ق و خلخالی مورخ 827ق از جمله منابع درج این رباعی به نام حافظاند.
اگر خوانش راقم این کلمات از متن تاریخ کتابت کاتب دوم، صحیح باشد -و در سبعمائه کمتر میتوان شک کرد- این رباعی در سال 776ق و شانزده سال پیش از درگذشت حافظ روایت و کتابت شده است. بنابراین، این متن اقدم منابعی است که به واسطۀ شخصی به نام نظامالدین، رباعی منسوب به حافظ را در زمان حیات وی در خود حفظ کرده است.
شعر مذکور، با استناد به همین منابع در دواوین چاپی حافظ به تصحیح خلخلالی، قزوینی، خانلری و نذیر احمد به ثبت رسیده است. نیساری نیز با استناد به نسخۀ بادلیان مورخ 843ق و نسخ دیگر -که مشخص نیستند- به ثبت رباعی به نام حافظ پرداخته است. اختلاف ضبط این رباعی در نسخ چاپی در مقایسه با حاشیۀ دستنویس مذکور جالب توجه است:
چون جامه ز تن برکشد آن مشکینخال
ماهی که نظیر خود ندارد به کمال
در سینه ز نازکی دلش بتوان دید
مانندۀ سنگ خاره در آب زلال (خانلری: 1102)
نیساری رباعی را بر اساس نسخۀ بادلیان آورده و چنین ضبط کرده است:
چون جامه ز تن برکشد آن مشکینخال
حقّا که نظیر خود ندارد به جمال
در سینه ز نازکی دلش بتوان دید
مانندۀ سنگ خاره در آب زلال (560)
این رباعی از جمله اشعاری است که مدعی دیگری جز حافظ ندارد و در انتساب آن به شخصی جز حافظ سخنی نرفته و مثلاً جزو رباعیاتی که جناب دکتر امینریاحی در کتاب گلگشت در شعر و اندیشۀ حافظ بدانها پرداخته و نسبت آنها را به حافظ رد نموده، نیست. هرچند ایشان، سخنی افراطی مبنی بر این دارند که نسبت هیچ رباعیای به حافظ صحیح نیست و حافظ که غزلیاتی آسمانی دارد، شعر متوسط ندارد و رباعیات مندرج در دواوین خواجه، که به شاعران دیگر نیز منسوب نیست، اشعاری متوسطاند؛ لذا حافظ رباعی ندارد.
* خیامیاتی از سدۀ هشتم
- در همان صفحه از دستنویس نافذپاشا که تاریخ احتمالیِ 776ق ثبت شده، کاتب رباعی دیگری به ثبت رسانیده است:
یاران موافق همه از دست شدند ... این شعر در رباعیاتی که هدایت به نام خیام گردآورده، مشاهده میشود.
- در برگ پایانی دستنویس نیز رباعی دیگری به ثبت رسیده است:
در دهر کسی به گلعذاری نرسید
تا بر دلش از زمانه خاری [اصل: خواری] نرسید
چون شانه که تا سرش به صد پاره نشد
دستش به سر زلف نگاری نرسید
این رباعی در سدۀ نهم در متونی چون دستنویس ش 3892 نورعثمانیه مورخ 865ق -که اقدم مجموعهرباعیات منسوب به خیام است- به نام خیام آمده است و یکانی با استناد به منابع متأخر آن را به نام خیام ذکر کرده است.
زیر این رباعی در دستنویس نافذپاشا نیز تاریخی به شکل محو و ناخوانا مشاهده میگردد که سبعمائۀ آن خواناتر و محتملتر است. رباعیِ منسوب به خیام در سدۀ نهم، یک قرن پیشتر در دستنویس نافذپاشا به ثبت رسیده و پیشتر از آن، بی ذکر نام در اوامرالعلائیه (ص 19) و با ذکر نام سید مرتضی، در نزهةالمجالس (چ2، ص 328) آمده است.
(نیز بنگرید به یادداشت: شانه و زلف نوشتۀ جناب میرافضلیِ فاضل، که رباعی منسوب به خیام را پیشتر معرفی نمودهاند).
*
https://www.tg-me.com/gahnameyeadabi
Telegram
گاهنامۀ ادبی
یادداشتهای انتقادی و ادبیِ
محسن شریفی صَحی
*مطالب تخصصی است
آیدی من: @m_sharifi_sahi
گروه چت گاهنامۀ ادبی https://www.tg-me.com/chatGahname
اینستاگرام گاهنامۀ ادبی:
https://www.instagram.com/gahnameyeadabi/
محسن شریفی صَحی
*مطالب تخصصی است
آیدی من: @m_sharifi_sahi
گروه چت گاهنامۀ ادبی https://www.tg-me.com/chatGahname
اینستاگرام گاهنامۀ ادبی:
https://www.instagram.com/gahnameyeadabi/