یکی از چیزهایی که خیلی اذیتم میکنه نصفهنیمه بودنه آدمهاس. یعنی تو اگه رفیق منی، معشوقهی منی یا هرچی اینکه یه روز باشی، یه روز نه؛ اینکه یه روز نزدیکترین باشی بهم و یه روز دورترین ازم، حالمو واقعا بهم میزنه. به قول معروف یا رومیِ رومی، یا زنگیِ زنگی دیگه!
تقریبا یکماه پیش شد یکسال که از اون اتفاق میگذره من اون موقع بود ک فهمیدم هیشکیو ندارم کسی پشتم نیست فقط خودمم و خودم شده بدترین کابوس زندگی من اونقدری شور و اشتیاق داشتم که حتی اون موقع هم متوجه نشدم که چه اتفاقی افتاده بعدتر فهمیدم مثل ی زخمیه که هیچ وقت روش بسته نمیشه همیشه تازه اس
کاراتو میکنی، درستو میخونی، میری کافه قهوتو میگیری و همه چیز مثل یه زندگی عادی میگذره. شب میری تو تخت که بخوابی یادت میفته چقدر تنهایی و چقدر توی زندگیت جای خالی عشق احساس میشه.
انقدر سکوت کردم که دیگه نمیتونم حرف بزنم همه اش میمونه تو قلبم تو مغزم تو سرم ی چیزایی میشه حرفایی که ب سکوت تبدیل شدن دیگه خودکار بخوامم نمیتونم حرف بزنم خود ب خود ساکت میشم
داشتم فکر میکردم که
کسی میدونه گل مورد علاقه ی من چیه؟
یا رنگ مورد علاقه؟
یا وقتی عصبانی و ناراحتم چه مدلی میشم؟
چی خوشحالم میکنه؟ نوشیدنی سرد مورد علاقم چیه؟
یا نمیدونم هر جزئیاتی راجع به من.
دیدم که بله
هیچکس هیچ کس نمیدونه.
کسی میدونه گل مورد علاقه ی من چیه؟
یا رنگ مورد علاقه؟
یا وقتی عصبانی و ناراحتم چه مدلی میشم؟
چی خوشحالم میکنه؟ نوشیدنی سرد مورد علاقم چیه؟
یا نمیدونم هر جزئیاتی راجع به من.
دیدم که بله
هیچکس هیچ کس نمیدونه.
نمیدونم چه حکمتیه خدا هر لحظه بهم یادآوری میکنه ک من تنهام و باید تنهایی کارامو خودم انجام بدم ب ی نقطه ای رسیدم ک انگار داره دلم برا خودم میسوزه من دارم تاوان چیو میدم ک محکوم شدم ب این تنهایی ؟
واقعا نمیدونم چی بگم یا چیکار دیگه بکنم واقعا خسته شدم از این تنهاییه
هیچ کاری نبوده ک انجام نداده باشم تنهایی از پسش برنیومده باشم ولی این ی مورد رو نمیتونم با هرچی هم اوکی بودم حل کردم ولی با این ی مورد نمیتونم کنار بیام راستش خیلی سخته برام خیلی سخت
واقعا نمیدونم چی بگم یا چیکار دیگه بکنم واقعا خسته شدم از این تنهاییه
هیچ کاری نبوده ک انجام نداده باشم تنهایی از پسش برنیومده باشم ولی این ی مورد رو نمیتونم با هرچی هم اوکی بودم حل کردم ولی با این ی مورد نمیتونم کنار بیام راستش خیلی سخته برام خیلی سخت
از دست دادن هرکسی باخت محسوب نمیشه
بعضیا مثل یه تلنگر وارد زندگی مون میشن که بعد از مدتی با از دست داد نشون به خود واقعی مون نزدیک تر میشیم و این رهایی از دیگری و پیوند به خود یه برد بزرگه:)
بعضیا مثل یه تلنگر وارد زندگی مون میشن که بعد از مدتی با از دست داد نشون به خود واقعی مون نزدیک تر میشیم و این رهایی از دیگری و پیوند به خود یه برد بزرگه:)
واقعا دارم زیر فشار روحی روانی له میشم خوبماا اشکم درنمیاد خب ولی ی هو ب ی چیزی ک میتونست وضعیت الانمو عوض کنه و خوب باشه برام یادش میوفتم ک جلوپام سنگ انداختن تو کَتم نمیره هاا اصلا میاد تو ذهنم از عصبانیت خیلی زیاد بغض میکنم این چه وضعشه اخه
Forwarded from Haniye
Keskin
Cem Adrian
اگه خدا میخواد که بیخیالش بشی، پس همین کار رو بکن. باور کن چیزای خیلی بهتری برات در نظر داره :)