«نامۀ سرگشادۀ آیتالله کاشانی در آستانۀ ۲۸ مرداد»
در آستانۀ ۲۸ مرداد و سرنگونی مصدق، تنش در صحنۀ سیاسی ایران روزبهروز افزایش مییافت. کانون دعوا دو خواستۀ مناقشهبرانگیز مصدق بود: یکی اینکه فرماندهی کل قوا را در اختیار گیرد (که از اختیارات شاه بود و شاه با واگذاری آن با شروطی موافقت کرده بود) و دومی اینکه مجلس با برگزاری رفراندومی منحل شود. اکثریت مجلس هفدهم حامی مصدق بود، اما اقلیتی در آن سخت در برابر مصدق مقاومت میکرد. سرلشکر زاهدی نیز مدتی بود به مخالفت با مصدق برخاسته بود و از اریبهشت ۱۳۳۲ در مجلس تحصن کرده بود تا بازداشت نشود. جزئیات این تنش بسیار است، از آنها میگذریم و در اینجا نامۀ سرگشادۀ آیتالله کاشانی را که اوایل مرداد نوشته شده است، میخوانیم. وقتی مسجل شد مصدق قصد دارد رفراندوم برگزار کند و مجلس را منحل کند، کاشانی این نامه را نوشت. البته از اواخر سال ۱۳۳۱ کاشانی به جمع مخالفان مصدق پیوسته بود و این نامه نقطۀ اوج آن است.
این نامه، فارغ از تأیید یا رد محتوای آن، اکنون سندی تاریخی است و اهمیت و فایدهاش برای ما این است که چکیدهای است از اتهاماتی که مخالفان مصدق دربارۀ او مطرح میکردند و میتوان با آن به فضای پیش از ۲۸ مرداد پی برد.
▪️بسمالله الرحمن الرحیم
چون رادیو که بودجۀ آن از مال این ملت فقیر است و باید صرف تبلیغات ومطالب و مباحث مفید به حال این ملت بشود، فقط و فقط برای مقاصد شخصی و اغراض منافی مصالح ملت و مملکت و اشتباهکاری و بیآبرو نمودن مردم آبرومند و متهم داشتن اشخاص صالح و میهنپرست که میتوانند سد راه دیکتاتوری آقای محمد مصدق بشوند به کار میرود و ممکن نیست بدان وسیله عقاید خود را به سمع هموطنان عزیز برسانند، بدین وسیله به اطلاع ایشان میرسانم.
ملت غیور ایران، فراموش نکنید که از ده سال به این طرف یک نهضتی در ایران پیدا شد و هر روز قویتر و محکمتر گردید تا توانست دولتهای دستنشاندۀ امثال هژیر و رزمآرا را از بین برد و نفوذ اجانب را نابود یا لااقل ضعیف و نفت را ملی سازد و آقای دکتر مصدق از این نهضت استفاده کرده و هماهنگی با آن نشان داد تا به وسیلۀ آن حریفهای خود را از عرصۀ حکومت دور کرد و خود بر مستند صدارت نشست. اکنون 28 ماه است که ایشان زمامدار است و در تمام این مدت یک قدم مفید به حال شما که بتوان آن را اسم ببرد برنداشته (مگر موضوع ملی شدن نفت که با قیام عمومی و فداکاری ملت رشید ایران بوده است). هر روز وعدههای بزرگ میدهد و فردا عذر میآورد که من میخواستم این کارها را بکنم، ولی عمال اجنبی کارشکنی کردند و به ادعای او عامل اجنبی هر کسی است که از او موآخذه کند یا بپرسد که آن مواعیدی که شما در این مدت دادهاید کجاست یا چرا یک قدم اصلاحی برنمیدارید یا چرا اعمالی را که به دیگران ایراد میگرفتید، خود مرتکب میشوید؟
با این ترتیب، یعنی با هو و جنجال و ادعا و تهمت و افترا، تمام قوههای موجود در مملکت را از بین بُرد و ساعت به ساعت راه را برای رسیدن به دیکتاتوری و حکومت فردی و خودسری هموارتر ساخت تا بر تمام قوای مملکت مسلط گردید و اکنون به اتکای چند تانک و عرابۀ جنگی و افواج نظامی و پلیس و ژاندارمری که در دست دارد، میخواهد رفراندوم [برگزار] و مجلس را منحل کند. آقای دکتر مصدق مجلسی را که خودش انتخاب کرد و بیش از صدبار گفته که صدی هشتاد آن ملی است، قبول ندارد و برای فرار از استیضاح و راه ندادن به ناظر بانک که از طرف مجلس انتخاب شده تا به حساس اسکناسهای زیادی که منتشر ساخته (و ظاهراً در حدود ۴۵۰ میلیون تومان است)، رسیدگی کند، مجلس را با وادار ساختن نوکران خود به استعفا تعطیل و برای انحلال آن رفراندوم میکند.
یک ملت ضعیف هر چه بنیان مشروطیت و حکومت ملی و طرق مشورت و شرکتش در حکومت قویتر باشد، پایۀ استقلال و خودمختاری و وحدت ملی و تمامیت کشورش قویتر است و هر چه حکومت فردی بر آن غالبتر باشد، بنیان استقلال و وحدتش ضعیفتر است، زیرا هیچ دولت نیرومند خارجی از ملتی نمیتواند چیزهایی به زیان کشورش بگیرد، ولی از یک فرد به آسانی میگیرد.
هموطنان، بارها برای قطع ید اجنبی و اصلاح امور این ملت تبعید شدهام و به تمام مقدسات خدا جز خیر این ملت و مملکت آرزویی ندارم. من آنچه فریضۀ دینی و وطنیام بود با شما در میان نهادم و حالا خود میدانید اگر توجه نکنید نادم میشوید، در حالی که ندامت سودی ندارد. خداوندا شاهد باش صلاح دین و دنیای این ملت را گفتم و در نزد او و اولیای حق مسئولیتی ندارم.
سید ابوالقاسم کاشانی▪️
دربارۀ پیشینۀ سرلشکر زاهدی خواندن این مطلب را پیشنهاد میکنم: «در بازداشت انگلیسیها»
مهدی تدینی
#مصدق، #کاشانی،
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در آستانۀ ۲۸ مرداد و سرنگونی مصدق، تنش در صحنۀ سیاسی ایران روزبهروز افزایش مییافت. کانون دعوا دو خواستۀ مناقشهبرانگیز مصدق بود: یکی اینکه فرماندهی کل قوا را در اختیار گیرد (که از اختیارات شاه بود و شاه با واگذاری آن با شروطی موافقت کرده بود) و دومی اینکه مجلس با برگزاری رفراندومی منحل شود. اکثریت مجلس هفدهم حامی مصدق بود، اما اقلیتی در آن سخت در برابر مصدق مقاومت میکرد. سرلشکر زاهدی نیز مدتی بود به مخالفت با مصدق برخاسته بود و از اریبهشت ۱۳۳۲ در مجلس تحصن کرده بود تا بازداشت نشود. جزئیات این تنش بسیار است، از آنها میگذریم و در اینجا نامۀ سرگشادۀ آیتالله کاشانی را که اوایل مرداد نوشته شده است، میخوانیم. وقتی مسجل شد مصدق قصد دارد رفراندوم برگزار کند و مجلس را منحل کند، کاشانی این نامه را نوشت. البته از اواخر سال ۱۳۳۱ کاشانی به جمع مخالفان مصدق پیوسته بود و این نامه نقطۀ اوج آن است.
این نامه، فارغ از تأیید یا رد محتوای آن، اکنون سندی تاریخی است و اهمیت و فایدهاش برای ما این است که چکیدهای است از اتهاماتی که مخالفان مصدق دربارۀ او مطرح میکردند و میتوان با آن به فضای پیش از ۲۸ مرداد پی برد.
▪️بسمالله الرحمن الرحیم
چون رادیو که بودجۀ آن از مال این ملت فقیر است و باید صرف تبلیغات ومطالب و مباحث مفید به حال این ملت بشود، فقط و فقط برای مقاصد شخصی و اغراض منافی مصالح ملت و مملکت و اشتباهکاری و بیآبرو نمودن مردم آبرومند و متهم داشتن اشخاص صالح و میهنپرست که میتوانند سد راه دیکتاتوری آقای محمد مصدق بشوند به کار میرود و ممکن نیست بدان وسیله عقاید خود را به سمع هموطنان عزیز برسانند، بدین وسیله به اطلاع ایشان میرسانم.
ملت غیور ایران، فراموش نکنید که از ده سال به این طرف یک نهضتی در ایران پیدا شد و هر روز قویتر و محکمتر گردید تا توانست دولتهای دستنشاندۀ امثال هژیر و رزمآرا را از بین برد و نفوذ اجانب را نابود یا لااقل ضعیف و نفت را ملی سازد و آقای دکتر مصدق از این نهضت استفاده کرده و هماهنگی با آن نشان داد تا به وسیلۀ آن حریفهای خود را از عرصۀ حکومت دور کرد و خود بر مستند صدارت نشست. اکنون 28 ماه است که ایشان زمامدار است و در تمام این مدت یک قدم مفید به حال شما که بتوان آن را اسم ببرد برنداشته (مگر موضوع ملی شدن نفت که با قیام عمومی و فداکاری ملت رشید ایران بوده است). هر روز وعدههای بزرگ میدهد و فردا عذر میآورد که من میخواستم این کارها را بکنم، ولی عمال اجنبی کارشکنی کردند و به ادعای او عامل اجنبی هر کسی است که از او موآخذه کند یا بپرسد که آن مواعیدی که شما در این مدت دادهاید کجاست یا چرا یک قدم اصلاحی برنمیدارید یا چرا اعمالی را که به دیگران ایراد میگرفتید، خود مرتکب میشوید؟
با این ترتیب، یعنی با هو و جنجال و ادعا و تهمت و افترا، تمام قوههای موجود در مملکت را از بین بُرد و ساعت به ساعت راه را برای رسیدن به دیکتاتوری و حکومت فردی و خودسری هموارتر ساخت تا بر تمام قوای مملکت مسلط گردید و اکنون به اتکای چند تانک و عرابۀ جنگی و افواج نظامی و پلیس و ژاندارمری که در دست دارد، میخواهد رفراندوم [برگزار] و مجلس را منحل کند. آقای دکتر مصدق مجلسی را که خودش انتخاب کرد و بیش از صدبار گفته که صدی هشتاد آن ملی است، قبول ندارد و برای فرار از استیضاح و راه ندادن به ناظر بانک که از طرف مجلس انتخاب شده تا به حساس اسکناسهای زیادی که منتشر ساخته (و ظاهراً در حدود ۴۵۰ میلیون تومان است)، رسیدگی کند، مجلس را با وادار ساختن نوکران خود به استعفا تعطیل و برای انحلال آن رفراندوم میکند.
یک ملت ضعیف هر چه بنیان مشروطیت و حکومت ملی و طرق مشورت و شرکتش در حکومت قویتر باشد، پایۀ استقلال و خودمختاری و وحدت ملی و تمامیت کشورش قویتر است و هر چه حکومت فردی بر آن غالبتر باشد، بنیان استقلال و وحدتش ضعیفتر است، زیرا هیچ دولت نیرومند خارجی از ملتی نمیتواند چیزهایی به زیان کشورش بگیرد، ولی از یک فرد به آسانی میگیرد.
هموطنان، بارها برای قطع ید اجنبی و اصلاح امور این ملت تبعید شدهام و به تمام مقدسات خدا جز خیر این ملت و مملکت آرزویی ندارم. من آنچه فریضۀ دینی و وطنیام بود با شما در میان نهادم و حالا خود میدانید اگر توجه نکنید نادم میشوید، در حالی که ندامت سودی ندارد. خداوندا شاهد باش صلاح دین و دنیای این ملت را گفتم و در نزد او و اولیای حق مسئولیتی ندارم.
سید ابوالقاسم کاشانی▪️
دربارۀ پیشینۀ سرلشکر زاهدی خواندن این مطلب را پیشنهاد میکنم: «در بازداشت انگلیسیها»
مهدی تدینی
#مصدق، #کاشانی،
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«در بازداشت انگلیسیها»
اصفهان، ۱۶ آذر ۱۳۲۱ ــ چند مأمور انگلیسی با دو کامیون نیروی پشتیبانی به عنوان مهمان به خانۀ یک سرلشکر ایرانی میروند و میزبانشان را با زور اسلحه در خانهاش بازداشت میکنند و به مقصدی نامعلوم میبرند...
پس از آنکه در شهریور ۱۳۲۰،…
اصفهان، ۱۶ آذر ۱۳۲۱ ــ چند مأمور انگلیسی با دو کامیون نیروی پشتیبانی به عنوان مهمان به خانۀ یک سرلشکر ایرانی میروند و میزبانشان را با زور اسلحه در خانهاش بازداشت میکنند و به مقصدی نامعلوم میبرند...
پس از آنکه در شهریور ۱۳۲۰،…
«غرب وحشی»
گفتار ششم از مجموعه گفتارها دربارۀ آمریکا را فردا شب ساعت ده در صفحۀ اینستاگرام برگزار میکنم. در این گفتار به معنا و مفهوم تاریخی «غرب وحشی» میپردازم.
این گفتار را قبلاً انجام داده بودم، اما به دلیل نقص فنی متأسفانه بیکیفیت از کار درآمد و دوستان موفق به شنیدن درست مطالب نشده بودند.
پنج گفتار قبلی دربارۀ تاریخ آمریکا را در این لینک میتوانید بیابید.
برای پیگیری گفتارها صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید: آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
گفتار ششم از مجموعه گفتارها دربارۀ آمریکا را فردا شب ساعت ده در صفحۀ اینستاگرام برگزار میکنم. در این گفتار به معنا و مفهوم تاریخی «غرب وحشی» میپردازم.
این گفتار را قبلاً انجام داده بودم، اما به دلیل نقص فنی متأسفانه بیکیفیت از کار درآمد و دوستان موفق به شنیدن درست مطالب نشده بودند.
پنج گفتار قبلی دربارۀ تاریخ آمریکا را در این لینک میتوانید بیابید.
برای پیگیری گفتارها صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید: آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«دیو چو بیرون رود...»
بیتردید انقلاب ۵۷ مهمترین رخداد تاریخ عصر جدید ایران است و شگفتا که دریافتها و نظریهها دربارۀ آن بسیار نارسا و ضعیف است. این نارسایی و فهم غلط دربارۀ انقلاب فقط مشکل عموم مردم نیست؛ اهل نظر نیز عموماً دریافتهای ناقص و نارسایی دربارۀ انقلاب به دست میدهند. در اینجا قصد ندارم فهم عوام و خواص دربارۀ انقلاب را «آسیبشناسی» کنم، بلکه میخواهم به یکی از نکات اساسی برای فهم انقلاب بپردازم که اغلب یا آن را مطلقاً نادیده میگیرند یا آن را بسیار تقلیل میدهند یا در حواشی و به منزلۀ امری غیراساسی به آن اشاره میکنند. اصل سخن بنده این است که انقلاب ۵۷ انقلابی کاملاً «پیشوامحور» بود (اگر بخواهم به تعابیر سیاسی بیان کنم). انقلاب ایران بیش از هر انقلابی در تاریخ، مدیون و متکی به رهبرش بود و اصلاً نمیتوان آن را بدون رهبر آن تصور کرد. از این رو هر نظریهای که بخواهد انقلاب ایران را تبیین کند، پیش از هر چیز باید بر «نقش رهبر» آن تمرکز کند و حول کارکرد رهبر انقلاب شکل گیرد و هر تبیینی بدون این شالوده نارساست.
همۀ آن چیزهایی که همۀ رهبران دیگر با ضرب و زور و با هزار ابزار سیاسی و تبلیغاتی به دست میآوردند، رهبر انقلاب ایران به سادگی و از منبعی که درک آن برای نظارهگران نامفهوم بود، در اختیار داشت. همه شیفتگی عجیب مردم را نسبت به او میدیدند، اما دلیل آن را درک نمیکردند. برای فهم انقلاب و تبیین نظریهای رسا و معقول از انقلاب «در وهلۀ نخست» باید به سراغ همین مسئله رفت؛ و نه نظریههای اقتصادی و سیاسی! جانمایۀ انقلاب ایران «حب خمینی» بود (و نه حتی «بغض علیه شاه»). پیشتر در نوشتههایی دیگر تأکید کردهام که دو جریان مارکسیست و جمهوریخواه بدون رهبری آیتالله خمینی هیچگاه نمیتوانست انقلاب کند؛ نه پشتوانۀ مردمی داشت و نه اصلاً دسترسی به توده داشت. انقلاب ایران انقلابی تودهای بود و عنان تودهها دست امامشان بود.
در کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال»، اثر ارنست نولته که همین روزها با ترجمۀ بنده منتشر میشود، نولته پس از نیمقرن ایدئولوژیپژوهی، در واکاوی انقلاب ایران به نکتۀ بسیار مهمی اشاره میکند که معمولاً مورد توجه نظریهپردازان و تاریخنگاران نیست. او صحنهای را توصیف میکند که آیتالله خمینی درگذشته و عدهای از رزمندگان جنگ بر ضریح او حاضر شدهاند و از عمق جان میگریند که چرا آنها زندهاند و امامشان درگذشته است! آنها از زنده بودنشان شرمسارند! و بعد میپرسد، در کجای تاریخ، در کجای غرب این نوع سرسپردگی وجود داشت؟ کلید فهم انقلاب ایران همینجاست و نظریه باید حول این سرسپردگی تبیین شود؛ و نه حول، رفتار شاه، میزان فروش نفت، فراز و فرود اقتصادی، نرخ تورم و رشد جمعیت شهری. همۀ این موارد در لایههای نظری بعدی مهمند، اما تأثیری در این سرسپردگی ندارند.
پس نظریۀ انقلاب ایران باید شرح دهد این سرسپردگی، این جاننثاری برای رهبر و فنای خویش در برابر «امام» (که واژهای کلیدی است)، از کجا آمده و وقتی وارد این تبیین میشویم، از نظریۀ سیاسی و نظریۀ اقتصادی و حتی تا حد زیادی از نظریههای جامعهشناختی فاصله میگیریم و قضیه کاملاً «فرهنگی» میشود. در واقع دلایل «حب خمینی» را باید در «فرهنگ» جستجو کرد (نه در انقلاب سفید و رفتار ساواک). اگر بخواهم پاسخی کوتاه به صورتمسئلهای که طرح کردم بدهم، در یک کلام میتوان گفت: «انقلاب اسلامی ایران فقط در ایران شیعی که در عین حال سنت عرفانی ریشهداری نیز داشت، میتوانست رخ دهد.» در هیچ کشور اسلامی سنیمذهبی چنین انقلاب اماممحوری نمیتوانست رخ دهد (در غرب که محال بود). «حب امام» به عنوان مؤثرترین عنصر انقلاب ریشه در انگارههای شیعی هزارساله داشت؛ ریشه در دوگانۀ ازلیـابدیِ حسینـیزید که اهل سنت از آن سر درنمیآورند و از همه مهمتر ریشه در منجیباور شیعی داشت که زندهترین نوع منجیباوری در همۀ آیینهاست.
باز برمیگردم به نکتۀ دیگری که نولته در کتاب «اسلامگرایی» بیان میکند؛ میگوید روزی که آیتالله خمینی به ایران بازگشت، حس و حال مردم عین این بود که امام غائب بازگشته است. اینجاست که نظریههای اقتصادی رنگ میبازد و حتی معلوم میشود مسئله چندان نفرت از شاه یا عملکرد او نبود؛ بلکه «حبی» بود که ریشههایی هزارساله داشت و اکنون «محبوب» خود را در وجود یک نفر یافته بود. بخش بزرگی از بیزاری از شاه به این دلیل بود که در این رابطۀ «عاشق و معشوقی»، «مرید و مرادی»، «امام و مأمومی» اختلال ایجاد میکرد. حال وقتی سنت عرفانی هزارسالۀ ایرانی را هم که در ادبیات غنی ایرانی مکتوب است، کنار این سنت شیعی میگذاریم، درک بهتری از نیروی عظیم این «حب» به دست میآوریم.
اگر در پی نظریهای برای درک انقلابیم، شالوده را باید بر این «نظریۀ فرهنگی» بگذاریم.
مهدی تدینی
#انقلاب_۵۷
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
بیتردید انقلاب ۵۷ مهمترین رخداد تاریخ عصر جدید ایران است و شگفتا که دریافتها و نظریهها دربارۀ آن بسیار نارسا و ضعیف است. این نارسایی و فهم غلط دربارۀ انقلاب فقط مشکل عموم مردم نیست؛ اهل نظر نیز عموماً دریافتهای ناقص و نارسایی دربارۀ انقلاب به دست میدهند. در اینجا قصد ندارم فهم عوام و خواص دربارۀ انقلاب را «آسیبشناسی» کنم، بلکه میخواهم به یکی از نکات اساسی برای فهم انقلاب بپردازم که اغلب یا آن را مطلقاً نادیده میگیرند یا آن را بسیار تقلیل میدهند یا در حواشی و به منزلۀ امری غیراساسی به آن اشاره میکنند. اصل سخن بنده این است که انقلاب ۵۷ انقلابی کاملاً «پیشوامحور» بود (اگر بخواهم به تعابیر سیاسی بیان کنم). انقلاب ایران بیش از هر انقلابی در تاریخ، مدیون و متکی به رهبرش بود و اصلاً نمیتوان آن را بدون رهبر آن تصور کرد. از این رو هر نظریهای که بخواهد انقلاب ایران را تبیین کند، پیش از هر چیز باید بر «نقش رهبر» آن تمرکز کند و حول کارکرد رهبر انقلاب شکل گیرد و هر تبیینی بدون این شالوده نارساست.
همۀ آن چیزهایی که همۀ رهبران دیگر با ضرب و زور و با هزار ابزار سیاسی و تبلیغاتی به دست میآوردند، رهبر انقلاب ایران به سادگی و از منبعی که درک آن برای نظارهگران نامفهوم بود، در اختیار داشت. همه شیفتگی عجیب مردم را نسبت به او میدیدند، اما دلیل آن را درک نمیکردند. برای فهم انقلاب و تبیین نظریهای رسا و معقول از انقلاب «در وهلۀ نخست» باید به سراغ همین مسئله رفت؛ و نه نظریههای اقتصادی و سیاسی! جانمایۀ انقلاب ایران «حب خمینی» بود (و نه حتی «بغض علیه شاه»). پیشتر در نوشتههایی دیگر تأکید کردهام که دو جریان مارکسیست و جمهوریخواه بدون رهبری آیتالله خمینی هیچگاه نمیتوانست انقلاب کند؛ نه پشتوانۀ مردمی داشت و نه اصلاً دسترسی به توده داشت. انقلاب ایران انقلابی تودهای بود و عنان تودهها دست امامشان بود.
در کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال»، اثر ارنست نولته که همین روزها با ترجمۀ بنده منتشر میشود، نولته پس از نیمقرن ایدئولوژیپژوهی، در واکاوی انقلاب ایران به نکتۀ بسیار مهمی اشاره میکند که معمولاً مورد توجه نظریهپردازان و تاریخنگاران نیست. او صحنهای را توصیف میکند که آیتالله خمینی درگذشته و عدهای از رزمندگان جنگ بر ضریح او حاضر شدهاند و از عمق جان میگریند که چرا آنها زندهاند و امامشان درگذشته است! آنها از زنده بودنشان شرمسارند! و بعد میپرسد، در کجای تاریخ، در کجای غرب این نوع سرسپردگی وجود داشت؟ کلید فهم انقلاب ایران همینجاست و نظریه باید حول این سرسپردگی تبیین شود؛ و نه حول، رفتار شاه، میزان فروش نفت، فراز و فرود اقتصادی، نرخ تورم و رشد جمعیت شهری. همۀ این موارد در لایههای نظری بعدی مهمند، اما تأثیری در این سرسپردگی ندارند.
پس نظریۀ انقلاب ایران باید شرح دهد این سرسپردگی، این جاننثاری برای رهبر و فنای خویش در برابر «امام» (که واژهای کلیدی است)، از کجا آمده و وقتی وارد این تبیین میشویم، از نظریۀ سیاسی و نظریۀ اقتصادی و حتی تا حد زیادی از نظریههای جامعهشناختی فاصله میگیریم و قضیه کاملاً «فرهنگی» میشود. در واقع دلایل «حب خمینی» را باید در «فرهنگ» جستجو کرد (نه در انقلاب سفید و رفتار ساواک). اگر بخواهم پاسخی کوتاه به صورتمسئلهای که طرح کردم بدهم، در یک کلام میتوان گفت: «انقلاب اسلامی ایران فقط در ایران شیعی که در عین حال سنت عرفانی ریشهداری نیز داشت، میتوانست رخ دهد.» در هیچ کشور اسلامی سنیمذهبی چنین انقلاب اماممحوری نمیتوانست رخ دهد (در غرب که محال بود). «حب امام» به عنوان مؤثرترین عنصر انقلاب ریشه در انگارههای شیعی هزارساله داشت؛ ریشه در دوگانۀ ازلیـابدیِ حسینـیزید که اهل سنت از آن سر درنمیآورند و از همه مهمتر ریشه در منجیباور شیعی داشت که زندهترین نوع منجیباوری در همۀ آیینهاست.
باز برمیگردم به نکتۀ دیگری که نولته در کتاب «اسلامگرایی» بیان میکند؛ میگوید روزی که آیتالله خمینی به ایران بازگشت، حس و حال مردم عین این بود که امام غائب بازگشته است. اینجاست که نظریههای اقتصادی رنگ میبازد و حتی معلوم میشود مسئله چندان نفرت از شاه یا عملکرد او نبود؛ بلکه «حبی» بود که ریشههایی هزارساله داشت و اکنون «محبوب» خود را در وجود یک نفر یافته بود. بخش بزرگی از بیزاری از شاه به این دلیل بود که در این رابطۀ «عاشق و معشوقی»، «مرید و مرادی»، «امام و مأمومی» اختلال ایجاد میکرد. حال وقتی سنت عرفانی هزارسالۀ ایرانی را هم که در ادبیات غنی ایرانی مکتوب است، کنار این سنت شیعی میگذاریم، درک بهتری از نیروی عظیم این «حب» به دست میآوریم.
اگر در پی نظریهای برای درک انقلابیم، شالوده را باید بر این «نظریۀ فرهنگی» بگذاریم.
مهدی تدینی
#انقلاب_۵۷
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
آشوویتس یکتا؟
دموکراسی بدون دموکراتها؟
ارنست نولته
هولوکاست
قرن بیستم: ایدئولوژیهای خشونت
@mehditadayoni
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
آشوویتس یکتا؟
دموکراسی بدون دموکراتها؟
ارنست نولته
هولوکاست
قرن بیستم: ایدئولوژیهای خشونت
@mehditadayoni
گفتار لایو: «در جستجوی نظریۀ انقلاب»
از دیروز که نوشتهای در کانال منتشر کردم با عنوان «دیو چو بیرون رود...»، با پیامهای فراوانی در تلگرام و اینستاگرام روبرو شدم که اغلب در تأیید، برخی در تکمیل و برخی نیز در رد آن نوشته بود. لازم دیدم گفتار لایوی در اینستاگرام انجام دهم و به طور مفصل نظرم را شرح دهم. هدفم از آن نوشته و نوشتههای مشابه این است که به «نظریهای جامع دربارۀ انقلاب ۵۷» برسیم و از این هرجومرج و شلختگی نظری قدری فاصله بگیریم.
پنجشنبه، ششم شهریور، ساعت ده شب، در صفحۀ اینستاگرام بنده این گفتار را میتوانید بشنوید.
آدرس صفحۀ اینستاگرام: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
از دیروز که نوشتهای در کانال منتشر کردم با عنوان «دیو چو بیرون رود...»، با پیامهای فراوانی در تلگرام و اینستاگرام روبرو شدم که اغلب در تأیید، برخی در تکمیل و برخی نیز در رد آن نوشته بود. لازم دیدم گفتار لایوی در اینستاگرام انجام دهم و به طور مفصل نظرم را شرح دهم. هدفم از آن نوشته و نوشتههای مشابه این است که به «نظریهای جامع دربارۀ انقلاب ۵۷» برسیم و از این هرجومرج و شلختگی نظری قدری فاصله بگیریم.
پنجشنبه، ششم شهریور، ساعت ده شب، در صفحۀ اینستاگرام بنده این گفتار را میتوانید بشنوید.
آدرس صفحۀ اینستاگرام: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«غرب وحشی، از واقعیت تا تخیل»
گفتار ششم از مجموعه گفتارهای «آمریکا چگونه آمریکا شد؟»
▪️مقدمه
در ششمین گفتار دربارۀ تاریخ آمریکا به مفهوم «غرب وحشی» پرداختم. تعبیر «غرب وحشی» یکی از آشناترین مفاهیمی است که از تاریخ آمریکا در ذهن عموم مردم است، در حالی که این تعبیر با سوءبرداشتهایی همراه است و به همین دلیل لازم بود در گفتاری مجزا به آن بپردازم و معنای واقعی آن و سپس وجه تخیلی، یعنی رومانتیک و دراماتیک آن را شرح دهم. کل این گفتار یک ساعت و چهلوپنج دقیقه است و آنچه در ادامه میخوانید، خلاصهای از آن است. فایل تصویری گفتار را پیوست همین نوشتار میتوانید ببینید و اگر فایل صوتی را ترجیح میدهید در پست بعدی میآید.
▪️غرب وحشی، شریان توسعۀ آمریکا به غرب قاره
آنچه ما به عنوان «غرب وحشی» میشناسیم، بیشتر ساختۀ دنیای ادبیات و نمایش و سینماست: رمان ماجراجویی، رمان وِسترن، نمایش غرب وحشی، سینمای وسترن و سایر ادبیات نوشتاری مانند کُمیک وسترن. اما این صورتی رمانتیک و دراماتیکشده از زیست و زندگی مرزنشینان آمریکایی است؛ یعنی کسانی که بیرون از دایرۀ تقسیمات کشوری و ایالتها زندگی میکردند. آمریکا از وقتی بذر مستعمرات آن کاشته شد، چه زمانی که مجموعهای از مستعمرات بریتانیا بود و چه بعدها که در دهۀ ۱۷۸۰ مستقل شد، در نوار پهنی در جانب شرقی قارۀ آمریکا شکل گرفته بود. بخش غربی آمریکا خالی از سکنۀ آنگلوـامریکن (انگلیسیـآمریکایی) و اروپاییتبار بود و فقط سرخپوستان به صورت پراکنده در آن ساکن بودند.
آنچه ما تحت عنوان «غرب وحشی» میشناسیم، مختصاتی تاریخی و جغرافیایی دارد. دو سوءبرداشت بزرگ دربارۀ «غرب وحشی» وجود دارد: یکی اینکه گمان میشود «غرب وحشی» بخشی از کل تاریخ آمریکاست (که نادرست است) و دیگری اینکه تصور میشود، مفهوم غرب وحشی، تعبیری انتقادی و منفی است و اینجا منظور از «وحشی» توحش آمریکایی و زندگی بیقانونی و دنیای وحشیگری و آدمکشی است. اول سوءبرداشت دوم را پاسخ دهم: در اینجا تعبیر «غرب وحشی» اتفاقاً از «چشم آمریکایی» بیان شده است؛ یعنی فرد آمریکایی مناطق غرب را که خالی از سکنه و کُنام بومیان بود و طبیعتی سخت و خالی از مدنیت داشت، وحشی مینامید و خود قرار بود مدنیت و آبادانی را به آن دیار وحشی و بدَوی برد. اما دربارۀ این تصور که گمان میشود عصر غرب وحشی، دورهای از کل تاریخ آمریکاست باید بگویم، غرب وحشی اصلاً به حوزۀ جغرافیایی خاصی از قلمرو آمریکا اطلاق میشد که بیرون از قلمروی اصلی ایالات متحد آمریکا (و کموبیش خارج از تاریخ آمریکا) جای داشت؛ یعنی بخشی که شهرسازی در آن یا رخ نداده بود یا در سطح ابتدایی بود و بنابراین «ایالتسازی» هم رخ نداده بود. هر منطقهای که شهری میشد، وقتی به سطحی استاندارد از مدنیت میرسید، ایالتی جدید را میساخت و از محدودۀ جغرافیایی غرب وحشی خارج میشد (و انگار تازه وارد تاریخ آمریکا میشد).
به لحاظ زمانی نیز دو بازۀ زمانی میتوان برای «عصر غرب وحشی» تعریف کرد: بازترین بازه از ابتدای قرن نوزدهم تا ۱۹۱۰ است و محدودترین بازه را از دهههای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۰ تا ۱۸۹۰ میتوان تعریف کرد. اما در نهایت میتوان گفت، سرزمینهای مرزی (یا همان غرب وحشی) شیوۀ توسعۀ آمریکا به سوی غرب قاره بود، تا اینکه در ۱۹۱۰ کوریدورهای مسکونی پرجمعیتی میان شرق و غرب کشیده شده و عملاً کل آمریکا ایالتسازی شده بود. با ایجاد ایالت آریزونا در ۱۹۱۲ به عنوان چهلوهشتمین ایالت آمریکا، جغرافیای غرب وحشی نیز مانند دریاچهای زیر آفتاب تبخیر شد و به تاریخ پیوست، اما فرهنگی که در گسترۀ غرب وحشی وجود داشت، به ویژه «بیپشتوانگیِ فرد آمریکایی» در سنت سیاسی و اجتماعی و در نوع حکمرانی آمریکا و نوع لیبرالیسم حاکم ماندگار شد.
شرح اینکه «غرب وحشی» چگونه در دنیای سینما و نمایش دراماتیک و رمانتیک شد، مفصل است و میتوانید در گفتار بشنوید. دربارۀ رخدادهای مهمی چون «تب طلای کالیفرنیا»، نمایشهای بوفالو بیل و شخصیتهایی چون آنی اوکلی و بسیاری مطالب دیگر در گفتار توضیح دادهام.
پنج گفتار پیشین را در این لینکها میتوانید بیابید:
▪️گفتار اول: «آمریکا از پیدایش تا انقلاب»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1787
▪️گفتار دوم: «انقلاب آمریکا»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1804
▪️گفتار سوم: «کلبۀ عمو تام»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1822
▪️گفتار چهارم: «جنگ داخلی آمریکا»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1838
▪️گفتار پنجم: «گاو نشسته»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1863
برای پیگیری گفتارها به اینستاگرام بنده مراجعه کنید:
https://instagram.com/mehditadayoni
مهدی تدینی
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
گفتار ششم از مجموعه گفتارهای «آمریکا چگونه آمریکا شد؟»
▪️مقدمه
در ششمین گفتار دربارۀ تاریخ آمریکا به مفهوم «غرب وحشی» پرداختم. تعبیر «غرب وحشی» یکی از آشناترین مفاهیمی است که از تاریخ آمریکا در ذهن عموم مردم است، در حالی که این تعبیر با سوءبرداشتهایی همراه است و به همین دلیل لازم بود در گفتاری مجزا به آن بپردازم و معنای واقعی آن و سپس وجه تخیلی، یعنی رومانتیک و دراماتیک آن را شرح دهم. کل این گفتار یک ساعت و چهلوپنج دقیقه است و آنچه در ادامه میخوانید، خلاصهای از آن است. فایل تصویری گفتار را پیوست همین نوشتار میتوانید ببینید و اگر فایل صوتی را ترجیح میدهید در پست بعدی میآید.
▪️غرب وحشی، شریان توسعۀ آمریکا به غرب قاره
آنچه ما به عنوان «غرب وحشی» میشناسیم، بیشتر ساختۀ دنیای ادبیات و نمایش و سینماست: رمان ماجراجویی، رمان وِسترن، نمایش غرب وحشی، سینمای وسترن و سایر ادبیات نوشتاری مانند کُمیک وسترن. اما این صورتی رمانتیک و دراماتیکشده از زیست و زندگی مرزنشینان آمریکایی است؛ یعنی کسانی که بیرون از دایرۀ تقسیمات کشوری و ایالتها زندگی میکردند. آمریکا از وقتی بذر مستعمرات آن کاشته شد، چه زمانی که مجموعهای از مستعمرات بریتانیا بود و چه بعدها که در دهۀ ۱۷۸۰ مستقل شد، در نوار پهنی در جانب شرقی قارۀ آمریکا شکل گرفته بود. بخش غربی آمریکا خالی از سکنۀ آنگلوـامریکن (انگلیسیـآمریکایی) و اروپاییتبار بود و فقط سرخپوستان به صورت پراکنده در آن ساکن بودند.
آنچه ما تحت عنوان «غرب وحشی» میشناسیم، مختصاتی تاریخی و جغرافیایی دارد. دو سوءبرداشت بزرگ دربارۀ «غرب وحشی» وجود دارد: یکی اینکه گمان میشود «غرب وحشی» بخشی از کل تاریخ آمریکاست (که نادرست است) و دیگری اینکه تصور میشود، مفهوم غرب وحشی، تعبیری انتقادی و منفی است و اینجا منظور از «وحشی» توحش آمریکایی و زندگی بیقانونی و دنیای وحشیگری و آدمکشی است. اول سوءبرداشت دوم را پاسخ دهم: در اینجا تعبیر «غرب وحشی» اتفاقاً از «چشم آمریکایی» بیان شده است؛ یعنی فرد آمریکایی مناطق غرب را که خالی از سکنه و کُنام بومیان بود و طبیعتی سخت و خالی از مدنیت داشت، وحشی مینامید و خود قرار بود مدنیت و آبادانی را به آن دیار وحشی و بدَوی برد. اما دربارۀ این تصور که گمان میشود عصر غرب وحشی، دورهای از کل تاریخ آمریکاست باید بگویم، غرب وحشی اصلاً به حوزۀ جغرافیایی خاصی از قلمرو آمریکا اطلاق میشد که بیرون از قلمروی اصلی ایالات متحد آمریکا (و کموبیش خارج از تاریخ آمریکا) جای داشت؛ یعنی بخشی که شهرسازی در آن یا رخ نداده بود یا در سطح ابتدایی بود و بنابراین «ایالتسازی» هم رخ نداده بود. هر منطقهای که شهری میشد، وقتی به سطحی استاندارد از مدنیت میرسید، ایالتی جدید را میساخت و از محدودۀ جغرافیایی غرب وحشی خارج میشد (و انگار تازه وارد تاریخ آمریکا میشد).
به لحاظ زمانی نیز دو بازۀ زمانی میتوان برای «عصر غرب وحشی» تعریف کرد: بازترین بازه از ابتدای قرن نوزدهم تا ۱۹۱۰ است و محدودترین بازه را از دهههای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۰ تا ۱۸۹۰ میتوان تعریف کرد. اما در نهایت میتوان گفت، سرزمینهای مرزی (یا همان غرب وحشی) شیوۀ توسعۀ آمریکا به سوی غرب قاره بود، تا اینکه در ۱۹۱۰ کوریدورهای مسکونی پرجمعیتی میان شرق و غرب کشیده شده و عملاً کل آمریکا ایالتسازی شده بود. با ایجاد ایالت آریزونا در ۱۹۱۲ به عنوان چهلوهشتمین ایالت آمریکا، جغرافیای غرب وحشی نیز مانند دریاچهای زیر آفتاب تبخیر شد و به تاریخ پیوست، اما فرهنگی که در گسترۀ غرب وحشی وجود داشت، به ویژه «بیپشتوانگیِ فرد آمریکایی» در سنت سیاسی و اجتماعی و در نوع حکمرانی آمریکا و نوع لیبرالیسم حاکم ماندگار شد.
شرح اینکه «غرب وحشی» چگونه در دنیای سینما و نمایش دراماتیک و رمانتیک شد، مفصل است و میتوانید در گفتار بشنوید. دربارۀ رخدادهای مهمی چون «تب طلای کالیفرنیا»، نمایشهای بوفالو بیل و شخصیتهایی چون آنی اوکلی و بسیاری مطالب دیگر در گفتار توضیح دادهام.
پنج گفتار پیشین را در این لینکها میتوانید بیابید:
▪️گفتار اول: «آمریکا از پیدایش تا انقلاب»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1787
▪️گفتار دوم: «انقلاب آمریکا»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1804
▪️گفتار سوم: «کلبۀ عمو تام»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1822
▪️گفتار چهارم: «جنگ داخلی آمریکا»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1838
▪️گفتار پنجم: «گاو نشسته»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1863
برای پیگیری گفتارها به اینستاگرام بنده مراجعه کنید:
https://instagram.com/mehditadayoni
مهدی تدینی
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
Audio
فایل صوتی گفتار ششم از مجموعه گفتارها دربارۀ آمریکا: «غرب وحشی»
در ادامۀ گفتارها دربارۀ تاریخ تحلیلی آمریکا، در گفتار ششم به مفهوم تاریخی و تخیلی «غرب وحشی» پرداختم که فایل شنیداری آن را در این پست میتوانید بشنوید. برای توضیح بیشتر به پست پیشین بنگرید.
با سپاس از دوستانی که پیگیر این گفتارها هستند، گفتار اول تا پنجم را هم به صورت چکیدۀ نوشتاری و هم به صورت تصویری و صوتی میتوانید در این لینکها بیابید:
▪️«گفتار اول: آمریکا، از پیدایش تا انقلاب»
▪️«گفتار دوم: انقلاب آمریکا»
▪️«گفتار سوم: کلبۀ عمو تام»
▪️«گفتار چهارم: جنگ داخلی آمریکا»
▪️«گفتار پنجم: گاوِ نشسته»
برای پیگیری این گفتارها به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید. آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در ادامۀ گفتارها دربارۀ تاریخ تحلیلی آمریکا، در گفتار ششم به مفهوم تاریخی و تخیلی «غرب وحشی» پرداختم که فایل شنیداری آن را در این پست میتوانید بشنوید. برای توضیح بیشتر به پست پیشین بنگرید.
با سپاس از دوستانی که پیگیر این گفتارها هستند، گفتار اول تا پنجم را هم به صورت چکیدۀ نوشتاری و هم به صورت تصویری و صوتی میتوانید در این لینکها بیابید:
▪️«گفتار اول: آمریکا، از پیدایش تا انقلاب»
▪️«گفتار دوم: انقلاب آمریکا»
▪️«گفتار سوم: کلبۀ عمو تام»
▪️«گفتار چهارم: جنگ داخلی آمریکا»
▪️«گفتار پنجم: گاوِ نشسته»
برای پیگیری این گفتارها به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید. آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» منتشر شد.
برای نخستین بار خواندن یکی از کتابهایم را به همه توصیه میکنم. کتاب لبریز از نکات و سرنخهای مطالعاتی جذاب است. بهترین توصیف دربارۀ این کتاب این است که بگویم این کتاب بیشتر برای ایرانیها (و مردم خاورمیانه و مسلمانان) نوشته است تا برای غربیها. امشب در پستی مفصل دربارۀ کتاب توضیح میدهم و فهرست و پیشگفتار مترجم را (تا صفحۀ ۲۱ کتاب) در کانال قرار میدهم.
برای معرفی کتاب سه گفتار لایو در اینستاگرام خواهم داشت که زمان آن را پیشتر اعلام میکنم. آدرس صفحۀ اینستاگرام: مهدی تدینی
(راحتترین راه برای تهیۀ کتاب سایت نشر ثالث است که کتاب را با تخفیف مناسبی عرضه میکند. کتاب به زودی توزیع خواهد شد).
#معرفی_کتاب، #نولته
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
برای نخستین بار خواندن یکی از کتابهایم را به همه توصیه میکنم. کتاب لبریز از نکات و سرنخهای مطالعاتی جذاب است. بهترین توصیف دربارۀ این کتاب این است که بگویم این کتاب بیشتر برای ایرانیها (و مردم خاورمیانه و مسلمانان) نوشته است تا برای غربیها. امشب در پستی مفصل دربارۀ کتاب توضیح میدهم و فهرست و پیشگفتار مترجم را (تا صفحۀ ۲۱ کتاب) در کانال قرار میدهم.
برای معرفی کتاب سه گفتار لایو در اینستاگرام خواهم داشت که زمان آن را پیشتر اعلام میکنم. آدرس صفحۀ اینستاگرام: مهدی تدینی
(راحتترین راه برای تهیۀ کتاب سایت نشر ثالث است که کتاب را با تخفیف مناسبی عرضه میکند. کتاب به زودی توزیع خواهد شد).
#معرفی_کتاب، #نولته
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال»
کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال»، در روزهای آتی منتشر میشود. در این نوشتار این کتاب را معرفی میکنم و بیست صفحۀ ابتدایی آن را که مشتمل بر فهرست و یادداشت مترجم است، تقدیم میکنم.
پروفسور نولته (۱۹۲۳-۲۰۱۶)، اندیشمند و تاریخنگار آلمانی که همواره ترجیح میداد خود را «تاریخاندیش» بنامد، پس از چهار دهه ایدئولوژیپژوهی و پس از انتشار انبوهی از آثار پرحجم دربارۀ فاشیسم و مارکسیسم، در دهۀ هشتاد عمر خود، پس از واقعۀ یازدهم سپتامبر، به تحقیق دربارۀ اسلامگرایی پرداخت و نتایج آن را در سال ۲۰۰۹ در کتابی با عنوان «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» منتشر کرد؛ کتابی تاریخیـنظری و لبریز از سرنخهای جذاب برای مطالعۀ تطبیقی دربارۀ کشورهای اسلامی، به ویژه ایران، در گسترۀ جهان اسلام، جهان سوم و در کل در گسترۀ تاریخ جهان. بهترین توصیف دربارۀ این اثر این است که بگویم این کتاب بیشتر برای خوانندگان ایرانی یا بیشتر برای خوانندگان مسلمان نوشته شده است تا برای غربیها. طبیعی است که درک مطالب این کتاب برای ما ایرانیها و مسلمانان بسیار ملموستر است تا برای خوانندۀ غربی که در زیستجهان دیگری زندگی میکند.
نظریه یا فرضیۀ اصلی کتاب در عنوانش آمده است: اسلامگرایی به عنوان «سومین جنبش مقاومت رادیکال» معرفی شده است؛ مقاومت در برابر چه؟ نامگذاری اینکه این مقاومت در برابر چیست، یکی از سختیهای کار نولته بوده است و به همین دلیل فصلی مجزا را به این اختصاص داده تا بفهمد این مقاومت در برابر چیست؛ اما شاید علیالحساب بتوان آن را «مدرنیته» یا «لیبرالدموکراسی» نامید.
اما اگر هم فرض کنیم این نظریۀ کانونی نولته موفق از کار درنیامده و نتوان آن را تأیید کرد، جزئیات کتاب، نگاه تطبیقی او و نیم قرن کار نظری او باعث شده است، کتاب جزئیات بسیار لذتبخش و آگاهیبخشی داشته باشد. یکی از مفصلترین بخشهای کتاب دربارۀ ایران است، زیرا ایران نخستین کشوری بود که اسلامگرایی در آن به قدرت رسید. نولته به دهها شخصیت ــ اسلامگرا و سکولارِ ــ جهان اسلام اشاره میکند، اما بیش از همه به آیتالله خمینی و علی شریعتی پرداخته و اینکه او چنین مجدانه کوشیده است شریعتی را بشناسد، بسیار جالب است.
مسئلۀ انقلاب اسلامی ایران و به طور کلی سیر تحول ایران از مسائل اصلی کتاب است. نولته برای فهم انقلاب ایران از سرآغازهای تشیع، از اختلافات صدر اسلام که به ظهور تشیع منجر شد، از دوگانۀ حسین (ع) و یزید، شروع میکند تا به تاریخ معاصر برسد و شرح دهد چگونه شریعتی همین دوگانه را در عصر حاضر در سپهر سیاسی روز ایران بازتعریف میکند. او با مرور نقش و تأثیر سیدجمالالدین افغانی/اسدآبادی و ناصرالدینشاه، رضاشاه و محمدرضاشاه، مجاهدین و چریکهای فدایی خلق و نهضت آزادی، میرسد به انقلاب ۵۷ و نظریۀ حکومت اسلامی آیتالله خمینی را نیز شرح میدهد. سایر نکات نسبتاً مهم تاریخ معاصر ایران نیز از دید او به دور نمیماند، جنگ ایران و عراق، چه اشغال سفارت و چه فتوای امام خمینی دربارۀ سلمان رشدی.
البته موضوع دیگر کتاب که بسیار به آن اشاره میشود، مسئلۀ صهیونیسم و ایجاد دولتی یهودی در خاورمیانه است که به گمان نولته یکی از محرکهای اصلی بروز اسلامگرایی بوده است، زیرا این دولتسازی از دید همگان تجاوزی آشکار و استعماری به سرزمین اسلام بود. بنابراین، ایجاد دولت یهود و جدال اعراب و اسرائیل نیز یکی از مباحث اصلی کتاب است. در نهایت، میتوان گفت، نولته دویست سال تاریخ جهان اسلام را گذرا مرور کرده است؛ از عثمانی/ترکیه، مصر، شبهجزیرۀ عربستان، خاندان هاشمی و آل سعود، پادشاهیهای عربی و تلاش فلسطینیها برای ملتسازی و کشورسازی، جنگ افغانستان و جنگ ایران و عراق و انبوهی از موضوعات مهم دیگر تا برسد به پیدایش القاعده و حملات یازده سپتامبر...
در نهایت اگر هم نظریۀ اصلی کتاب را نپذیریم، این جزئیات تطبیقی، نگاه ما به تاریخ معاصر ایران را بسیار متحول میکند. این کتاب کمک میکند تا به تاریخ ایران در گسترۀ جغرافیای فرهنگی بزرگتری بنگریم و سپس آن را در چارچوب تاریخ جهان ببینیم... به همین دلیل بیاغراق برای نخستین بار است که خواندن یکی از کتابهایم را به همه توصیه میکنم.
در پیوست میتوانید فهرست کتاب و پیشگفتار مترجم را (تا صفحۀ ۲۱ کتاب) بخوانید. در آن پیشگفتار مفصلتر دربارۀ کتاب صحبت کردهام. در روزهای آتی برای معرفی کتاب سه گفتار لایو در اینستاگرام برگزار خواهم کرد تا به طور مفصل کتاب و اهمیت آن را شرح دهم.
کتاب «اسلامگرایی» در هفته و روزهای آینده توزیع خواهد شد.
مهدی تدینی
#معرفی_کتاب #نولته #ارنست_نولته #اسلامگرایی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال»، در روزهای آتی منتشر میشود. در این نوشتار این کتاب را معرفی میکنم و بیست صفحۀ ابتدایی آن را که مشتمل بر فهرست و یادداشت مترجم است، تقدیم میکنم.
پروفسور نولته (۱۹۲۳-۲۰۱۶)، اندیشمند و تاریخنگار آلمانی که همواره ترجیح میداد خود را «تاریخاندیش» بنامد، پس از چهار دهه ایدئولوژیپژوهی و پس از انتشار انبوهی از آثار پرحجم دربارۀ فاشیسم و مارکسیسم، در دهۀ هشتاد عمر خود، پس از واقعۀ یازدهم سپتامبر، به تحقیق دربارۀ اسلامگرایی پرداخت و نتایج آن را در سال ۲۰۰۹ در کتابی با عنوان «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» منتشر کرد؛ کتابی تاریخیـنظری و لبریز از سرنخهای جذاب برای مطالعۀ تطبیقی دربارۀ کشورهای اسلامی، به ویژه ایران، در گسترۀ جهان اسلام، جهان سوم و در کل در گسترۀ تاریخ جهان. بهترین توصیف دربارۀ این اثر این است که بگویم این کتاب بیشتر برای خوانندگان ایرانی یا بیشتر برای خوانندگان مسلمان نوشته شده است تا برای غربیها. طبیعی است که درک مطالب این کتاب برای ما ایرانیها و مسلمانان بسیار ملموستر است تا برای خوانندۀ غربی که در زیستجهان دیگری زندگی میکند.
نظریه یا فرضیۀ اصلی کتاب در عنوانش آمده است: اسلامگرایی به عنوان «سومین جنبش مقاومت رادیکال» معرفی شده است؛ مقاومت در برابر چه؟ نامگذاری اینکه این مقاومت در برابر چیست، یکی از سختیهای کار نولته بوده است و به همین دلیل فصلی مجزا را به این اختصاص داده تا بفهمد این مقاومت در برابر چیست؛ اما شاید علیالحساب بتوان آن را «مدرنیته» یا «لیبرالدموکراسی» نامید.
اما اگر هم فرض کنیم این نظریۀ کانونی نولته موفق از کار درنیامده و نتوان آن را تأیید کرد، جزئیات کتاب، نگاه تطبیقی او و نیم قرن کار نظری او باعث شده است، کتاب جزئیات بسیار لذتبخش و آگاهیبخشی داشته باشد. یکی از مفصلترین بخشهای کتاب دربارۀ ایران است، زیرا ایران نخستین کشوری بود که اسلامگرایی در آن به قدرت رسید. نولته به دهها شخصیت ــ اسلامگرا و سکولارِ ــ جهان اسلام اشاره میکند، اما بیش از همه به آیتالله خمینی و علی شریعتی پرداخته و اینکه او چنین مجدانه کوشیده است شریعتی را بشناسد، بسیار جالب است.
مسئلۀ انقلاب اسلامی ایران و به طور کلی سیر تحول ایران از مسائل اصلی کتاب است. نولته برای فهم انقلاب ایران از سرآغازهای تشیع، از اختلافات صدر اسلام که به ظهور تشیع منجر شد، از دوگانۀ حسین (ع) و یزید، شروع میکند تا به تاریخ معاصر برسد و شرح دهد چگونه شریعتی همین دوگانه را در عصر حاضر در سپهر سیاسی روز ایران بازتعریف میکند. او با مرور نقش و تأثیر سیدجمالالدین افغانی/اسدآبادی و ناصرالدینشاه، رضاشاه و محمدرضاشاه، مجاهدین و چریکهای فدایی خلق و نهضت آزادی، میرسد به انقلاب ۵۷ و نظریۀ حکومت اسلامی آیتالله خمینی را نیز شرح میدهد. سایر نکات نسبتاً مهم تاریخ معاصر ایران نیز از دید او به دور نمیماند، جنگ ایران و عراق، چه اشغال سفارت و چه فتوای امام خمینی دربارۀ سلمان رشدی.
البته موضوع دیگر کتاب که بسیار به آن اشاره میشود، مسئلۀ صهیونیسم و ایجاد دولتی یهودی در خاورمیانه است که به گمان نولته یکی از محرکهای اصلی بروز اسلامگرایی بوده است، زیرا این دولتسازی از دید همگان تجاوزی آشکار و استعماری به سرزمین اسلام بود. بنابراین، ایجاد دولت یهود و جدال اعراب و اسرائیل نیز یکی از مباحث اصلی کتاب است. در نهایت، میتوان گفت، نولته دویست سال تاریخ جهان اسلام را گذرا مرور کرده است؛ از عثمانی/ترکیه، مصر، شبهجزیرۀ عربستان، خاندان هاشمی و آل سعود، پادشاهیهای عربی و تلاش فلسطینیها برای ملتسازی و کشورسازی، جنگ افغانستان و جنگ ایران و عراق و انبوهی از موضوعات مهم دیگر تا برسد به پیدایش القاعده و حملات یازده سپتامبر...
در نهایت اگر هم نظریۀ اصلی کتاب را نپذیریم، این جزئیات تطبیقی، نگاه ما به تاریخ معاصر ایران را بسیار متحول میکند. این کتاب کمک میکند تا به تاریخ ایران در گسترۀ جغرافیای فرهنگی بزرگتری بنگریم و سپس آن را در چارچوب تاریخ جهان ببینیم... به همین دلیل بیاغراق برای نخستین بار است که خواندن یکی از کتابهایم را به همه توصیه میکنم.
در پیوست میتوانید فهرست کتاب و پیشگفتار مترجم را (تا صفحۀ ۲۱ کتاب) بخوانید. در آن پیشگفتار مفصلتر دربارۀ کتاب صحبت کردهام. در روزهای آتی برای معرفی کتاب سه گفتار لایو در اینستاگرام برگزار خواهم کرد تا به طور مفصل کتاب و اهمیت آن را شرح دهم.
کتاب «اسلامگرایی» در هفته و روزهای آینده توزیع خواهد شد.
مهدی تدینی
#معرفی_کتاب #نولته #ارنست_نولته #اسلامگرایی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
Forwarded from تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
گفتار لایو: «در جستجوی نظریۀ انقلاب»
از دیروز که نوشتهای در کانال منتشر کردم با عنوان «دیو چو بیرون رود...»، با پیامهای فراوانی در تلگرام و اینستاگرام روبرو شدم که اغلب در تأیید، برخی در تکمیل و برخی نیز در رد آن نوشته بود. لازم دیدم گفتار لایوی در اینستاگرام انجام دهم و به طور مفصل نظرم را شرح دهم. هدفم از آن نوشته و نوشتههای مشابه این است که به «نظریهای جامع دربارۀ انقلاب ۵۷» برسیم و از این هرجومرج و شلختگی نظری قدری فاصله بگیریم.
پنجشنبه، ششم شهریور، ساعت ده شب، در صفحۀ اینستاگرام بنده این گفتار را میتوانید بشنوید.
آدرس صفحۀ اینستاگرام: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
از دیروز که نوشتهای در کانال منتشر کردم با عنوان «دیو چو بیرون رود...»، با پیامهای فراوانی در تلگرام و اینستاگرام روبرو شدم که اغلب در تأیید، برخی در تکمیل و برخی نیز در رد آن نوشته بود. لازم دیدم گفتار لایوی در اینستاگرام انجام دهم و به طور مفصل نظرم را شرح دهم. هدفم از آن نوشته و نوشتههای مشابه این است که به «نظریهای جامع دربارۀ انقلاب ۵۷» برسیم و از این هرجومرج و شلختگی نظری قدری فاصله بگیریم.
پنجشنبه، ششم شهریور، ساعت ده شب، در صفحۀ اینستاگرام بنده این گفتار را میتوانید بشنوید.
آدرس صفحۀ اینستاگرام: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«هیولای رامِ مادر»
مادر استالین شبیه همۀ مادران دنیا بود. پسرش را مانند همۀ مادران دنیا دوست داشت و دربارۀ پسرش میگفت: «پسری نمونه است. آرزو میکنم هر مادری پسری مانند او داشته باشد.» اما اگر در جهان ده نفر دیگر مانند پسر او وجود داشت، احتمالاً نسل بشر منقرض میشد. نامش کِتِوان گِلادزه بود، زنی دردکشیده که زندگی سختی داشت و تنها چیزی که زندگی برایش گذاشته بود، همان پسر نمونه بود. کِتِوان در نوجوانی خانههای مردم را تمیز میکرد تا پولی درآورد. با مردی کفاش ازدواج کرد. چند سالی زندگی خوب و نسبتاً متمولی داشتند. سه پسر به دنیا آورد. دو پسر اول مردند و فقط یوسف (همان استالین) برایش ماند. شوهرش به زودی به الکل اعتیاد پیدا کرد و یوسف و مادرش را مرتب کتک میزد تا اینکه یک روز بیخبر گذاشت و رفت و مادر دوباره با تمیز کردن خانۀ مردم خرج زندگی را درمیآورد.
میخواست این تکپسرش روحانی شود. اما روحانیستیزترین فرمانروای قرن بیستم شد. البته برای مادرش پسری دلسوز ماند. وقتی پس از انقلاب روسیه استالین به کادر رهبری کشور رسید، مصادف بود با حملۀ روسیه به گرجستان. مادر را به قصری منتقل کرد و اتاقی در اختیارش گذاشت. از ۱۹۲۷ که استالین قدرت را در شوروی قبضه کرد، همواره چند نگهبان از مادرش در تفلیس مراقبت میکردند. اما وقتی مادر در ۱۹۳۷ در تنهایی درگذشت، استالین برای خاکسپاری نرفت. آن روزها درگیر دسیسهای شریرانه بود تا پاکسازی بزرگی به راه اندازد، قربانی اول هم توخاچفسکی بود، ژنرال بلندپایه و محبوب روس (داستانش را اینجا بخوانید).
برای اینکه بگویم این «پسر نمونه» در روزهای مرگ مادر دست در چه کاری داشت، باید به هانا آرنت رجوع کنیم. آرنت در جلد سوم کتاب «عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر»، جملهای تکاندهنده دربارۀ استالین دارد که میتوان روزها به آن اندیشید و بر خود لرزید. میگوید: «جنگی که رایش سوم [یعنی هیتلر] با همۀ ابزارهای جنایتکارانه علیه اتحاد شوروی به پیش برد، همچنان قربانیان بسیار کمتری بر جا گذاشت تا «جنگی» که استالین در دهۀ ۱۹۳۰ علیه کشور خود به راه انداخت.» جمله را دوباره و سهباره بخوانید و به خاطر بسپارید. پیشتر در نوشتاری به جملهای از ارنست نولته، دیگر اندیشمند آلمانی، در این باره اشاره کردهام که در کنایۀ تکاندهندۀ مشابهی میگوید، استالین بزرگترین رهبر کمونیستهای جهان بود و هیتلر بزرگترین دشمن کمونیستهای جهان، اما استالین کمونیستهای بسیار بیشتری را کشت تا هیتلر!
و باز باید جملۀ تکاندهندۀ دیگری، این بار از الکساندر سولژنیتسین، نویسندۀ پرآوازۀ روس اشاره کنم که با کتاب «مجمعالجزایر گولاگ» دوزخ هولناک شوروی را بر جهانیان برملا میکند. او در همین کتاب مینویسد: ««این آدمها که ۲۴ سال خوشبختی کمونیستی را به جان چشیدهاند، در ۱۹۴۱ چیزی میدانستند که هیچکس در جهان نمیدانست: میدانستند که در کل سیارۀ زمین و در کل تاریخ رژیمی خبیثتر، خونخوارتر و همزمان هوشمندتر از رژیم بولشویستی که خود را شوروی مینامد وجود ندارد؛ میدانستند که نه به لحاظ نابودگری و توان پایداری و نه به لحاظ هدفگذاری رادیکال و تمامیتخواهی مطلق و یکپارچه، هیچ رژیم زمینی دیگری با آن همسنگ نیست، حتی رژیم بچهمدرسهایِ هیتلر...» (دربارۀ سولژنیتسین اینجا بخوانید)
سولژنیتسین هیتلر را در برابر استالین «بچهمدرسهای» مینامد. اما داستان چیست؟ مسئله چیزی است که در همان جملۀ آرنت بیان شد. آرنت شرح میدهد رژیمهای توتالیتر چگونه در کشور خود مانند فاتحانی بیگانه رفتار میکنند و اتفاقاً اوج قساوت را در کشور خود و علیه ملت خود بروز میدهند. آرنت مینویسد: «حاکم توتالیتر مانند فاتحی بیگانه به گنجها و ثروتهای کشور خود تنها به منزلۀ منبع غارت مینگرد که به او امکان میدهد برنامههای جنبش برای فتح جهان را به پیش راند. او فقط به همین متعهد است و این یعنی هیچ ملت، مردم و سرزمینی این بهرهکشی چپاولگرانۀ نظاممند را پایانی نمینهد. این فرایند هیچ درجۀ اشباعی نمیشناسد، زیرا در اصل میتواند به حدی نامتناهی استمرار یابد. بنابراین حاکم توتالیتر از فاتح بیگانه بدتر است؛ به گونهای است که انگار از هیچجا نیامده است و کارهای چپاولگرانه و تجاوزگرانهاش در نهایت به سود هیچکس نیست... جنبشهای توتالیتر هر جا باشند در خانۀ خودشانند، مانند دستۀ ملخها که هر جا فرود آیند آنجا خانهشان است. در این میان کشوری که... میهن دیکتاتور توتالیتر است، حتی وضع ناگوارتری دارد تا مناطقی که به تصرف او درآمده است، زیرا هیچ جای دیگر بیرحمی سرکوبگری نمیتواند چنین ابعاد نظاممند و مؤثری به خود گیرد.»
پینوشت:
بندهایی که از آرنت آوردم، از جلد سوم عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر است که ترجمۀ آن را در دست دارم.
مهدی تدینی
#استالینیسم #توتالیتاریسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
مادر استالین شبیه همۀ مادران دنیا بود. پسرش را مانند همۀ مادران دنیا دوست داشت و دربارۀ پسرش میگفت: «پسری نمونه است. آرزو میکنم هر مادری پسری مانند او داشته باشد.» اما اگر در جهان ده نفر دیگر مانند پسر او وجود داشت، احتمالاً نسل بشر منقرض میشد. نامش کِتِوان گِلادزه بود، زنی دردکشیده که زندگی سختی داشت و تنها چیزی که زندگی برایش گذاشته بود، همان پسر نمونه بود. کِتِوان در نوجوانی خانههای مردم را تمیز میکرد تا پولی درآورد. با مردی کفاش ازدواج کرد. چند سالی زندگی خوب و نسبتاً متمولی داشتند. سه پسر به دنیا آورد. دو پسر اول مردند و فقط یوسف (همان استالین) برایش ماند. شوهرش به زودی به الکل اعتیاد پیدا کرد و یوسف و مادرش را مرتب کتک میزد تا اینکه یک روز بیخبر گذاشت و رفت و مادر دوباره با تمیز کردن خانۀ مردم خرج زندگی را درمیآورد.
میخواست این تکپسرش روحانی شود. اما روحانیستیزترین فرمانروای قرن بیستم شد. البته برای مادرش پسری دلسوز ماند. وقتی پس از انقلاب روسیه استالین به کادر رهبری کشور رسید، مصادف بود با حملۀ روسیه به گرجستان. مادر را به قصری منتقل کرد و اتاقی در اختیارش گذاشت. از ۱۹۲۷ که استالین قدرت را در شوروی قبضه کرد، همواره چند نگهبان از مادرش در تفلیس مراقبت میکردند. اما وقتی مادر در ۱۹۳۷ در تنهایی درگذشت، استالین برای خاکسپاری نرفت. آن روزها درگیر دسیسهای شریرانه بود تا پاکسازی بزرگی به راه اندازد، قربانی اول هم توخاچفسکی بود، ژنرال بلندپایه و محبوب روس (داستانش را اینجا بخوانید).
برای اینکه بگویم این «پسر نمونه» در روزهای مرگ مادر دست در چه کاری داشت، باید به هانا آرنت رجوع کنیم. آرنت در جلد سوم کتاب «عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر»، جملهای تکاندهنده دربارۀ استالین دارد که میتوان روزها به آن اندیشید و بر خود لرزید. میگوید: «جنگی که رایش سوم [یعنی هیتلر] با همۀ ابزارهای جنایتکارانه علیه اتحاد شوروی به پیش برد، همچنان قربانیان بسیار کمتری بر جا گذاشت تا «جنگی» که استالین در دهۀ ۱۹۳۰ علیه کشور خود به راه انداخت.» جمله را دوباره و سهباره بخوانید و به خاطر بسپارید. پیشتر در نوشتاری به جملهای از ارنست نولته، دیگر اندیشمند آلمانی، در این باره اشاره کردهام که در کنایۀ تکاندهندۀ مشابهی میگوید، استالین بزرگترین رهبر کمونیستهای جهان بود و هیتلر بزرگترین دشمن کمونیستهای جهان، اما استالین کمونیستهای بسیار بیشتری را کشت تا هیتلر!
و باز باید جملۀ تکاندهندۀ دیگری، این بار از الکساندر سولژنیتسین، نویسندۀ پرآوازۀ روس اشاره کنم که با کتاب «مجمعالجزایر گولاگ» دوزخ هولناک شوروی را بر جهانیان برملا میکند. او در همین کتاب مینویسد: ««این آدمها که ۲۴ سال خوشبختی کمونیستی را به جان چشیدهاند، در ۱۹۴۱ چیزی میدانستند که هیچکس در جهان نمیدانست: میدانستند که در کل سیارۀ زمین و در کل تاریخ رژیمی خبیثتر، خونخوارتر و همزمان هوشمندتر از رژیم بولشویستی که خود را شوروی مینامد وجود ندارد؛ میدانستند که نه به لحاظ نابودگری و توان پایداری و نه به لحاظ هدفگذاری رادیکال و تمامیتخواهی مطلق و یکپارچه، هیچ رژیم زمینی دیگری با آن همسنگ نیست، حتی رژیم بچهمدرسهایِ هیتلر...» (دربارۀ سولژنیتسین اینجا بخوانید)
سولژنیتسین هیتلر را در برابر استالین «بچهمدرسهای» مینامد. اما داستان چیست؟ مسئله چیزی است که در همان جملۀ آرنت بیان شد. آرنت شرح میدهد رژیمهای توتالیتر چگونه در کشور خود مانند فاتحانی بیگانه رفتار میکنند و اتفاقاً اوج قساوت را در کشور خود و علیه ملت خود بروز میدهند. آرنت مینویسد: «حاکم توتالیتر مانند فاتحی بیگانه به گنجها و ثروتهای کشور خود تنها به منزلۀ منبع غارت مینگرد که به او امکان میدهد برنامههای جنبش برای فتح جهان را به پیش راند. او فقط به همین متعهد است و این یعنی هیچ ملت، مردم و سرزمینی این بهرهکشی چپاولگرانۀ نظاممند را پایانی نمینهد. این فرایند هیچ درجۀ اشباعی نمیشناسد، زیرا در اصل میتواند به حدی نامتناهی استمرار یابد. بنابراین حاکم توتالیتر از فاتح بیگانه بدتر است؛ به گونهای است که انگار از هیچجا نیامده است و کارهای چپاولگرانه و تجاوزگرانهاش در نهایت به سود هیچکس نیست... جنبشهای توتالیتر هر جا باشند در خانۀ خودشانند، مانند دستۀ ملخها که هر جا فرود آیند آنجا خانهشان است. در این میان کشوری که... میهن دیکتاتور توتالیتر است، حتی وضع ناگوارتری دارد تا مناطقی که به تصرف او درآمده است، زیرا هیچ جای دیگر بیرحمی سرکوبگری نمیتواند چنین ابعاد نظاممند و مؤثری به خود گیرد.»
پینوشت:
بندهایی که از آرنت آوردم، از جلد سوم عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر است که ترجمۀ آن را در دست دارم.
مهدی تدینی
#استالینیسم #توتالیتاریسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«اعتراف کن رفیق توکا!»
وقتی در دادگاه به خیانت و جاسوسی متهم شد و بوی اعدام به مشامش رسید، مبهوت میگفت: «همهچیز برایم عین کابوس است». آری کابوس بود؛ کابوسی راستین در دنیایی که خود در ساختنش نقش اساسی داشت. آنقدر شکنجه شده بود که به همۀ گناهان نکرده اعتراف…
وقتی در دادگاه به خیانت و جاسوسی متهم شد و بوی اعدام به مشامش رسید، مبهوت میگفت: «همهچیز برایم عین کابوس است». آری کابوس بود؛ کابوسی راستین در دنیایی که خود در ساختنش نقش اساسی داشت. آنقدر شکنجه شده بود که به همۀ گناهان نکرده اعتراف…
«سرد و کُشنده، مانند استالینیسم»
یکی از مباحثی که تاکنون در کانال بسیار به آن پرداختهام تاریخ شوروی، استالین، استالینیسم و توتالیتاریسم است. مجموعهای از نوشتارهای مرتبط را میتوانید در لینکهای زیر بخوانید:
▪️«نویسندهای در دوزخ ایدئولوژی» (دربارۀ سولژنیتسین و افشای گولاگ)
▪️«ده سال حبس در سیبری به خاطر یک سوزن!» (دربارۀ سازوکار سرکوب در شوروی)
▪️«کتاب سیاه کمونیسم» (درباۀ آمار جنایات کمونیسم)
▪️«آن مرد مُرد؛ آن مرد که همه را کشته بود مُرد» (دربارۀ مرگ استالین)
▪️«داس و چکش و شقیقۀ تروتسکی» (دربارۀ ترور تروتسکی)
▪️«انقلابی که فرزندان و پدرانش را بلعید» (دربارۀ کشتار رهبران شوروی)
▪️«اعتراف کن رفیق توکا!» (دربارۀ کشتار رهبران شوروی)
▪️«اتحادیۀ آتئیستهای مبارز» (دربارۀ دینستیزی در شوروی)
▪️«آخرین دسامبرِ آخرین زمستان» (دربارۀ فروپاشی اتحاد شوروی)
▪️«توطئۀ پزشکان؛ واپسین دسیسۀ مرد هزاردسیسه» (دربارۀ دسیسهبازیهای استالین)
▪️«کاخهای زیرزمینی مسکو» (احداث متروی مسکو و طرح تبلیغاتی استالین)
▪️«خونآشام عزیز، یادت به خیر!» (دربارۀ استالیندوستی در روسیۀ امروزی)
▪️«معمای روسیه» (دربارۀ خاستگاههای فکری اقتدارگرایی در روسیه)
▪️ «هیولای رام مادر» (دربارۀ رفتار حاکمان توتالیتر)
▪️ «زندگی در یک قدمی جوخۀ اعدام» (دربارۀ توتالیتاریسم)
▪️ «تاریخ به روایت سنگ گور» (دربارۀ سرنوشت انقلابیهای روس)
▪️ «جنون آدمفروشی» (دربارۀ تأثیر توتالیتاریسم بر روابط اجتماعی)
البته مطالب دیگری هم دربارۀ انقلاب روسیه وجود دارد که در این فهرست نیاوردم (بنگرید به هشتگ #انقلاب_روسیه). و طبق معمول این بحث را نیز در آینده پی میگیریم...
مهدی تدینی
#استالین، #استالینیسم، #شوروی، #کمونیسم، #گولاگ #توتالیتاریسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یکی از مباحثی که تاکنون در کانال بسیار به آن پرداختهام تاریخ شوروی، استالین، استالینیسم و توتالیتاریسم است. مجموعهای از نوشتارهای مرتبط را میتوانید در لینکهای زیر بخوانید:
▪️«نویسندهای در دوزخ ایدئولوژی» (دربارۀ سولژنیتسین و افشای گولاگ)
▪️«ده سال حبس در سیبری به خاطر یک سوزن!» (دربارۀ سازوکار سرکوب در شوروی)
▪️«کتاب سیاه کمونیسم» (درباۀ آمار جنایات کمونیسم)
▪️«آن مرد مُرد؛ آن مرد که همه را کشته بود مُرد» (دربارۀ مرگ استالین)
▪️«داس و چکش و شقیقۀ تروتسکی» (دربارۀ ترور تروتسکی)
▪️«انقلابی که فرزندان و پدرانش را بلعید» (دربارۀ کشتار رهبران شوروی)
▪️«اعتراف کن رفیق توکا!» (دربارۀ کشتار رهبران شوروی)
▪️«اتحادیۀ آتئیستهای مبارز» (دربارۀ دینستیزی در شوروی)
▪️«آخرین دسامبرِ آخرین زمستان» (دربارۀ فروپاشی اتحاد شوروی)
▪️«توطئۀ پزشکان؛ واپسین دسیسۀ مرد هزاردسیسه» (دربارۀ دسیسهبازیهای استالین)
▪️«کاخهای زیرزمینی مسکو» (احداث متروی مسکو و طرح تبلیغاتی استالین)
▪️«خونآشام عزیز، یادت به خیر!» (دربارۀ استالیندوستی در روسیۀ امروزی)
▪️«معمای روسیه» (دربارۀ خاستگاههای فکری اقتدارگرایی در روسیه)
▪️ «هیولای رام مادر» (دربارۀ رفتار حاکمان توتالیتر)
▪️ «زندگی در یک قدمی جوخۀ اعدام» (دربارۀ توتالیتاریسم)
▪️ «تاریخ به روایت سنگ گور» (دربارۀ سرنوشت انقلابیهای روس)
▪️ «جنون آدمفروشی» (دربارۀ تأثیر توتالیتاریسم بر روابط اجتماعی)
البته مطالب دیگری هم دربارۀ انقلاب روسیه وجود دارد که در این فهرست نیاوردم (بنگرید به هشتگ #انقلاب_روسیه). و طبق معمول این بحث را نیز در آینده پی میگیریم...
مهدی تدینی
#استالین، #استالینیسم، #شوروی، #کمونیسم، #گولاگ #توتالیتاریسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«نویسندهای در دوزخ ایدئولوژی»
نگاهی به زندگی «الکساندر سولژِنیتسین»، نویسندهای که جهان را تکان داد
در 1918 در جنوبیترین نقطۀ روسیۀ کنونی به دنیا آمد. دانشجوی ریاضیات و فلسفه بود که در مهیبترین جنگ دنیا، جنگ میان کمونیسمِ استالینی و فاشیسم هیتلری،…
نگاهی به زندگی «الکساندر سولژِنیتسین»، نویسندهای که جهان را تکان داد
در 1918 در جنوبیترین نقطۀ روسیۀ کنونی به دنیا آمد. دانشجوی ریاضیات و فلسفه بود که در مهیبترین جنگ دنیا، جنگ میان کمونیسمِ استالینی و فاشیسم هیتلری،…
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی pinned « «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال»، در روزهای آتی منتشر میشود. در این نوشتار این کتاب را معرفی میکنم و بیست صفحۀ ابتدایی آن را که مشتمل بر فهرست و یادداشت مترجم است، تقدیم میکنم. پروفسور نولته (۱۹۲۳…»
Forwarded from تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی (هزارتو)
«عاشورای تبریز...»
...اما عاشورایی هم هست که کمتر کسی آن را به یاد دارد و آن عاشورای تبریز است، عاشورای سیاهِ ۱۲۹۰. بامداد، سربازان روس، تیرهای چوبی را علم میکردند تا آزادیخواهان تبریزی را بر دار کشند و با افتخار چوبۀ دارشان را به پرچم روسیه مزین میکردند... در آن عاشورا، در سربازخانۀ تبریز، روسهای اشغالگر نُه نفر را به دار آویختند و این گوشهای از ددمنشی آنها در تبریز بود. بگذارید از دوازده روز پیشتر شروع کنیم، از بیستوهشتم آذر...
اصل بهانۀ تجاوزکاری روسها از ماجرای مورگان شوستر آغاز شد که پیشتر دربارهاش صحبت کردهایم. پس از انقلاب مشروطه، ایرانیان مستشاری آمریکایی را به ایران آوردند تا امور مالی را سامان دهد. پس از چند ماه کاسۀ صبر روسها لبریز شد و طی اولتیماتومی از دولت ایران خواستند شوستر از ایران اخراج شود. مجلسِ دوم مشروطه مقاومت میکرد، اما دولت، یا بهتر است بگوییم نایبالسلطنه، ناصرالملک، مجلس را منحل کرد و اولتیماتوم را پذیرفت (یادمان باشد این سیاهکاری روسها از آن ماجرای لیاخوف زشتتر بود). ناصرالملک این را درست تشخیص داده بود که هیچ تجاوزی از روسها بعید نبود... به رغم پذیرش اولتیماتوم و اخراج شوستر، روسها به شهرهای تبریز و انزلی و رشت قشون کشیدند. این بهانهای بود تا بساط مشروطه را برچینند. اینجا میرسیم به آن ۲۸ آذر که قرار بود روایت تبریز را از آنجا آغاز کنیم...
روسها تجاوز را ۲۸ آذر در تبریز با قتل چند نیروی نظمیه آغاز کردند. مجاهدان مشروطهخواه دست به مقاومت مسلحانه زدند، زیرا در برابر این سطح از تعدی گریزی از مقاومت نبود. آنها تا دوم دی پاسخ دندانشکنی به روسها دادند و چیزی نمانده بود روسها را به کل از شهر ریشهکن کنند. اما کنسول روسیه حیله کرد و در پی کشتار شنیع غیرنظامیان، گروهی از مردم از ترس جان بستگانشان به مجاهدان خرده گرفتند که بهتر است به این جنگ پایان دهند. از دیگر سو تهران هم توصیه میکرد جنگ ادامه نیابد.
مجاهدان تبریزی بزرگترین نقطهضعف ممکن را داشتند: در این معرکه زنان و کودکان و غیرنظامیان حضور داشتند. روسها همگی سرباز و قزاق بودند، اگر کشته میدادند همه نظامی بودند، اما از این نقطهضعف مجاهدان ناجوانمردانه استفاده کردند و به جان مردم عادی افتادند. به خانهها وارد میشدند، مردم را با سیم به هم میبستند و در تنور خانه میانداختند. «ارعاب»... ارعاب اسلحۀ همیشگی روسها بود، چه زمانی که حکومتشان تزاری بود و چه زمانی که بولشویکها به اسم آزادی حکومت جدیدی برپا کردند. تنها یک دهه پس از انقلاب آزادیخواهانۀ روسیه، استالین قدرت را قبضه کرد و دوست و دشمن، رفیق و نارفیق را به جوخۀ اعدام سپرد. ارعاب روسها در تبریز اثر کرد، دلهای مردم و مجاهدان لرزید. حق داشتند. با دشمنی طرف بودند که در خانهشان میجنگید و به هیچ اصل اخلاقی پایبند نبود.
اما شهر هم یکدست نبود. هنوز بسیاری از مشروطه و مشروطهچی بیزار بودند و با این ارعاب اعتراضشان بلند شد. در نهایت رهبران مبارزان با کنسول روس صلح کردند. قرار شد مجاهدان از شهر بروند یا اسلحه را کنار بگذارند و به کار روزمره بپردازند. روسها هم وعده دادند ماجرا را فراموش میکنند. به این ترتیب سوم دی شهر آرام شد، گروه اندکی از مبارزان از شهر رفتند و گروهی دیگر هم آرام گرفتند. اما غروب برفیِ چهارم دی ناگهان غرش توپها بر سر شهر آغاز شد و این غروب دلهرهآور نشان میداد به زودی چه محشری در شهر برپا خواهد شد. لشکرهای تازهنفس روس رسیده بودند و نوبت عقدهگشایی و کینخواهی روسها بود. لشکرهای روس با توپخانۀ سنگین یکی یکی از ایروان و تفلیس به تبریز میرسید.
به این ترتیب، پنجم دی ۱۲۹۰ تبریز به دست روسها افتاد. پنج سال بود تبریز برج و باروی آزادیخواهی بود. اما اینک تبریز دست حامی اصلی استبداد افتاد و متأسفانه هواداران استبداد همپیمانی نانوشتهای با روسها داشتند. هدف روسها در اصل این بود که بساط مشروطه را از تبریز برچینند و با همدستان ایرانی خود شهر را تصاحب کنند. آن یار همدست که بود؟ «صمد خان»، مردی که در ددمنشی کم از اربابان روس خود نداشت و چند روز بعد با استقبال مخالفان مشروطه به شهر آمد. روسها از هفتم دی بنا کردند به یافتن کسانی که با آنها جنگیده بودند. نهم دی ثقةالاسلام، چهرۀ اصلی مقاومت تبریز را گرفتند و نیز شماری دیگر را.
و در آن عاشورای جانگداز روسها آزادیخواهان تبریز را تنها به جرم دفاع از شهرشان به دار آویختند، از جمله ثقةالاسلام را. در پیوست، تلخترین صحنۀ اعدام را میبینید. ناخوشایند است، اما اگر نبینیم چطور بفهمیم چه بهای گزافی برای آزادی و مبارزه با متجاوزان پرداختهایم؟
مهدی تدینی
#تبریز، #اشغال_تبریز،
@tarikhandishi
...اما عاشورایی هم هست که کمتر کسی آن را به یاد دارد و آن عاشورای تبریز است، عاشورای سیاهِ ۱۲۹۰. بامداد، سربازان روس، تیرهای چوبی را علم میکردند تا آزادیخواهان تبریزی را بر دار کشند و با افتخار چوبۀ دارشان را به پرچم روسیه مزین میکردند... در آن عاشورا، در سربازخانۀ تبریز، روسهای اشغالگر نُه نفر را به دار آویختند و این گوشهای از ددمنشی آنها در تبریز بود. بگذارید از دوازده روز پیشتر شروع کنیم، از بیستوهشتم آذر...
اصل بهانۀ تجاوزکاری روسها از ماجرای مورگان شوستر آغاز شد که پیشتر دربارهاش صحبت کردهایم. پس از انقلاب مشروطه، ایرانیان مستشاری آمریکایی را به ایران آوردند تا امور مالی را سامان دهد. پس از چند ماه کاسۀ صبر روسها لبریز شد و طی اولتیماتومی از دولت ایران خواستند شوستر از ایران اخراج شود. مجلسِ دوم مشروطه مقاومت میکرد، اما دولت، یا بهتر است بگوییم نایبالسلطنه، ناصرالملک، مجلس را منحل کرد و اولتیماتوم را پذیرفت (یادمان باشد این سیاهکاری روسها از آن ماجرای لیاخوف زشتتر بود). ناصرالملک این را درست تشخیص داده بود که هیچ تجاوزی از روسها بعید نبود... به رغم پذیرش اولتیماتوم و اخراج شوستر، روسها به شهرهای تبریز و انزلی و رشت قشون کشیدند. این بهانهای بود تا بساط مشروطه را برچینند. اینجا میرسیم به آن ۲۸ آذر که قرار بود روایت تبریز را از آنجا آغاز کنیم...
روسها تجاوز را ۲۸ آذر در تبریز با قتل چند نیروی نظمیه آغاز کردند. مجاهدان مشروطهخواه دست به مقاومت مسلحانه زدند، زیرا در برابر این سطح از تعدی گریزی از مقاومت نبود. آنها تا دوم دی پاسخ دندانشکنی به روسها دادند و چیزی نمانده بود روسها را به کل از شهر ریشهکن کنند. اما کنسول روسیه حیله کرد و در پی کشتار شنیع غیرنظامیان، گروهی از مردم از ترس جان بستگانشان به مجاهدان خرده گرفتند که بهتر است به این جنگ پایان دهند. از دیگر سو تهران هم توصیه میکرد جنگ ادامه نیابد.
مجاهدان تبریزی بزرگترین نقطهضعف ممکن را داشتند: در این معرکه زنان و کودکان و غیرنظامیان حضور داشتند. روسها همگی سرباز و قزاق بودند، اگر کشته میدادند همه نظامی بودند، اما از این نقطهضعف مجاهدان ناجوانمردانه استفاده کردند و به جان مردم عادی افتادند. به خانهها وارد میشدند، مردم را با سیم به هم میبستند و در تنور خانه میانداختند. «ارعاب»... ارعاب اسلحۀ همیشگی روسها بود، چه زمانی که حکومتشان تزاری بود و چه زمانی که بولشویکها به اسم آزادی حکومت جدیدی برپا کردند. تنها یک دهه پس از انقلاب آزادیخواهانۀ روسیه، استالین قدرت را قبضه کرد و دوست و دشمن، رفیق و نارفیق را به جوخۀ اعدام سپرد. ارعاب روسها در تبریز اثر کرد، دلهای مردم و مجاهدان لرزید. حق داشتند. با دشمنی طرف بودند که در خانهشان میجنگید و به هیچ اصل اخلاقی پایبند نبود.
اما شهر هم یکدست نبود. هنوز بسیاری از مشروطه و مشروطهچی بیزار بودند و با این ارعاب اعتراضشان بلند شد. در نهایت رهبران مبارزان با کنسول روس صلح کردند. قرار شد مجاهدان از شهر بروند یا اسلحه را کنار بگذارند و به کار روزمره بپردازند. روسها هم وعده دادند ماجرا را فراموش میکنند. به این ترتیب سوم دی شهر آرام شد، گروه اندکی از مبارزان از شهر رفتند و گروهی دیگر هم آرام گرفتند. اما غروب برفیِ چهارم دی ناگهان غرش توپها بر سر شهر آغاز شد و این غروب دلهرهآور نشان میداد به زودی چه محشری در شهر برپا خواهد شد. لشکرهای تازهنفس روس رسیده بودند و نوبت عقدهگشایی و کینخواهی روسها بود. لشکرهای روس با توپخانۀ سنگین یکی یکی از ایروان و تفلیس به تبریز میرسید.
به این ترتیب، پنجم دی ۱۲۹۰ تبریز به دست روسها افتاد. پنج سال بود تبریز برج و باروی آزادیخواهی بود. اما اینک تبریز دست حامی اصلی استبداد افتاد و متأسفانه هواداران استبداد همپیمانی نانوشتهای با روسها داشتند. هدف روسها در اصل این بود که بساط مشروطه را از تبریز برچینند و با همدستان ایرانی خود شهر را تصاحب کنند. آن یار همدست که بود؟ «صمد خان»، مردی که در ددمنشی کم از اربابان روس خود نداشت و چند روز بعد با استقبال مخالفان مشروطه به شهر آمد. روسها از هفتم دی بنا کردند به یافتن کسانی که با آنها جنگیده بودند. نهم دی ثقةالاسلام، چهرۀ اصلی مقاومت تبریز را گرفتند و نیز شماری دیگر را.
و در آن عاشورای جانگداز روسها آزادیخواهان تبریز را تنها به جرم دفاع از شهرشان به دار آویختند، از جمله ثقةالاسلام را. در پیوست، تلخترین صحنۀ اعدام را میبینید. ناخوشایند است، اما اگر نبینیم چطور بفهمیم چه بهای گزافی برای آزادی و مبارزه با متجاوزان پرداختهایم؟
مهدی تدینی
#تبریز، #اشغال_تبریز،
@tarikhandishi
Telegram
attach 📎
Forwarded from تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
و این عکس بینظیر، یادگار مقاومت تبریز...
این عکس از جبهۀ مقاومت تبریز در برابر تجاوز روسهاست، از سال ۱۲۹۰. اینجا سنگر مارالان است که آن موقع در حوالی تبریز بوده.
به طور خلاصه مرور میکنم که پس از حضور مورگان شوستر، مستشار آمریکایی در امور مالی در ایران، روسیه به ایران اولتیماتوم داد که شوستر اخراج شود. ابتدا مجلس مقاومت کرد (مجلس دوم مشروطه)، اما دولت مجلس را منحل کرد و اولتیماتوم را پذیرفت. با این حال روسها که کلاً دنبال بهانه برای لشگرکشی بودند، به تبریز قشون کشیدند. مجاهدان مشروطهخواه مقاومت سرسختانهای کردند. اما پس از پنج روز مقاومت موفقآمیز، لشکرهای تازهنفس روس از راه رسید و شهر را زیر توپ گرفت... شهر دست روسها افتاد و چه خونها که بر زمین نریخت، به خصوص در دهم دی ۱۲۹۰، مصادف با عاشورا... عاشورای سیاه تبریز...
این دلاوران، مردان مقاومت تبریزند. برای توضیح بیشتر پست پیشین را بنگرید.
دربارۀ ماجرای مورگان شوستر پیشتر دو پست داشتهایم که میتوانید در این لینک ببینید: «مورگان رفیق بیکلک ایران»
#مستند، #اشغال_تبریز، #تبریز، #مورگان_شوستر
@tarikhandishi
این عکس از جبهۀ مقاومت تبریز در برابر تجاوز روسهاست، از سال ۱۲۹۰. اینجا سنگر مارالان است که آن موقع در حوالی تبریز بوده.
به طور خلاصه مرور میکنم که پس از حضور مورگان شوستر، مستشار آمریکایی در امور مالی در ایران، روسیه به ایران اولتیماتوم داد که شوستر اخراج شود. ابتدا مجلس مقاومت کرد (مجلس دوم مشروطه)، اما دولت مجلس را منحل کرد و اولتیماتوم را پذیرفت. با این حال روسها که کلاً دنبال بهانه برای لشگرکشی بودند، به تبریز قشون کشیدند. مجاهدان مشروطهخواه مقاومت سرسختانهای کردند. اما پس از پنج روز مقاومت موفقآمیز، لشکرهای تازهنفس روس از راه رسید و شهر را زیر توپ گرفت... شهر دست روسها افتاد و چه خونها که بر زمین نریخت، به خصوص در دهم دی ۱۲۹۰، مصادف با عاشورا... عاشورای سیاه تبریز...
این دلاوران، مردان مقاومت تبریزند. برای توضیح بیشتر پست پیشین را بنگرید.
دربارۀ ماجرای مورگان شوستر پیشتر دو پست داشتهایم که میتوانید در این لینک ببینید: «مورگان رفیق بیکلک ایران»
#مستند، #اشغال_تبریز، #تبریز، #مورگان_شوستر
@tarikhandishi
«نظریۀ انقلاب»
عمدۀ دلایلی که در «توضیح انقلاب ۵۷» (یعنی به عنوان «نظریۀ انقلاب») مطرح میشود، ناقص، نامعقول، نامتناسب و حتی یاوه است. علتهایی که برای انقلاب مطرح میشود، با معلول سازگار نیست؛ رابطهای معقول و مجابکننده میان علت و معلول وجود ندارد، به همین دلیل در مورد نظریههای انقلاب ۵۷ از تعبیر «علیتپریشی» سخن میگویم؛ یعنی میان علتهای ادعاشده و معلول پریشانی وجود دارد و اگر زودباوری را کنار بگذاریم تازه با غامض بودن فهم انقلاب روبرو میشویم. البته کسانی که دلایل سیاسی و اقتصادی همیشگی را دربارۀ انقلاب مطرح میکنند، چون خودشان هم حس میکنند این رابطه میان علت(ها) و معلول قدری نامعقول است، از «مجموعه علل» انقلاب سخن میگویند و میگویند چون «مجموعه علل» بود میتوانست نیرویی عظیم ایجاد کند. اما در این مجموعه عوامل نیز به بیراهه میروند، دلایل درجه دو و سه را به جای دلایل اصلی جا میزنند و اولویتها را نادیده میگیرند.
مشکل بزرگ دیگر این است که «دلایل بروز نارضایتی» را به منزلۀ «دلایل انقلاب» (و به عنوان «نظریۀ انقلاب») جلوه میدهند. این یکی از بزرگترین خطاها در توضیح انقلاب است. انقلابِ پیروزنشده اصلاً انقلاب نیست. ماهیت انقلاب در پیروزیاش نهفته است. نظریۀ انقلاب باید پیروزی انقلاب را شرح دهد. نظریههای انقلاب به جای توضیح انقلاب، «دلایل بروز نارضایتی» را شرح میدهند. میان بروز نارضایتی تا پیروزی انقلاب فرسنگها فاصله است و اصل توضیح انقلاب در این فرسنگهاست. نارضایتی در هر جامعهای وجود دارد، اما تبدیل به انقلاب نمیشود. نظریۀ انقلاب باید تبدیل نارضایتی به انقلاب را شرح دهد؛ کاری که نظریههای ما نمیکنند.
در گفتاری دربارۀ انقلاب (که در پیوست میآید)، پس از «آسیبشناسی» اولیه دربارۀ نظریههای انقلاب، ایراد اصلی را در این یافتم که در شرح انقلاب ایران دائم بر «دلایل سلبی» (همان عوامل بروز نارضایتی) تأکید میشود و «عوامل ایجابی» که عوامل تعیینکننده و اصلی بود و از نارضایتیها (که قابلچانهزنی بود) انقلاب ساخت، نادیده گرفته میشود. بنابراین، مشکل اساسیِ نظریههای انقلاب این است که «عوامل ایجابی» را حذف میکنند، کمرنگ جلوه میدهند یا به حاشیه میراند. برای این منظور عوامل انقلاب را از بروز نارضایتی تا پیروزی (که اصل هم پیروزی است) به چهار سطح تقسیم کردم:
۱. عوامل فرهنگیـدینی: انقلاب به منزلۀ انقلابی شیعی و متکی به انگارهها و آرمانهای تشیع هزارسالۀ شیعی؛ ضمن بهرهمندی از سنت دیرینۀ مریدـمرادی و سرسپردگی که بیان خود را در ابیات فارسی یافته است. فراوردۀ نهایی این سطح ظهور امام و پیروانی بود که عامل اصلی پیروزی انقلاب بودند.
۲. عوامل اندیشهشناختی: سه ایدئولوژی مارکسیسم، جمهوریخواهی و اسلامگرایی که ایدئولوگها و باورمندانی جانبرکف و آمادۀ رزم داشت. اینان «الیت انقلابی» بودند و فارغ از عملکرد شاه در پی تحقق آرمانشان بودند. جامعه را تازیانه میزدند تا از خواب گران بیدار شود.
۳. عوامل جامعهشناختی و اقتصادی: در این سطح از عواملی بحث میشود که تحولات اجتماعی متلاطمکنندهای در جامعه ایجاد میکرد، برای مثال وضع جمعیتشناختی، پدیدارشدن بورژوازی شهری، ایجاد لایۀ قطور تازهشهریشدگان و جوانان تحصیلکرده. عوامل اقتصادی نیز در این سطح بحث میشود.
۴. عوامل سیاسی: رفتار شاه، ساواک، سرکوب و مشروطهزدایی؛ لیبرالیزهسازی شتابزده، سیاستهای خارجی و انقلاب سفید... و در نهایت عوامل خارجی، مانند حمایت دولتهای خارجی از انقلاب و هل دادن شاه به سمت سقوط.
سطح اول و دوم همان عوامل ایجابیاند که در نظریۀ انقلاب نادیده گرفته میشود، در حالی که «عامل اصلی» انقلاب همینها بودند و سطح سوم و چهارم که عوامل سلبیاند تنها زمینه را برای شکوفایی عوامل ایجابی اول و دوم فراهم میآورد. بنابراین عوامل سلبی فقط میتوانست نارضایتی ایجاد کند، و نه انقلاب! عوامل اصلی انقلاب بازیگرانی فعال بودند که «انقلاب را ساختند». به همین دلیل در نوشتاری دیگر لایۀ اصلی برای توضیح انقلاب را «حب امام» معرفی کردم. شگفتآور است که بدون در نظر گرفتن عوامل نیرومند فرهنگی، برای مثال فرهنگ شیعی، میکوشند با عوامل سیاسی و اجتماعی انقلاب را توضیح دهند. بر هیچ کس پوشیده نیست که انقلاب ایران منهای «امام» و رابطهاش با «امت» انقلابیاش محال بود! اما این اصل اساسی در نظریه گم میشود! عوامل فرهنگی و نیز عوامل و بازیگران ایدئولوژیک در نظریه جایی نمییابند.
تا این چرخش از عوامل سلبی به ایجابی رخ ندهد، نظریۀ معقولی دربارۀ انقلاب به دست نمیآید.
این گفتار ۸۵ دقیقهای را در پیوست ببینید. فایل صوتی آن در پست بعد میآید.
مهدی تدینی
#انقلاب_۵۷
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
عمدۀ دلایلی که در «توضیح انقلاب ۵۷» (یعنی به عنوان «نظریۀ انقلاب») مطرح میشود، ناقص، نامعقول، نامتناسب و حتی یاوه است. علتهایی که برای انقلاب مطرح میشود، با معلول سازگار نیست؛ رابطهای معقول و مجابکننده میان علت و معلول وجود ندارد، به همین دلیل در مورد نظریههای انقلاب ۵۷ از تعبیر «علیتپریشی» سخن میگویم؛ یعنی میان علتهای ادعاشده و معلول پریشانی وجود دارد و اگر زودباوری را کنار بگذاریم تازه با غامض بودن فهم انقلاب روبرو میشویم. البته کسانی که دلایل سیاسی و اقتصادی همیشگی را دربارۀ انقلاب مطرح میکنند، چون خودشان هم حس میکنند این رابطه میان علت(ها) و معلول قدری نامعقول است، از «مجموعه علل» انقلاب سخن میگویند و میگویند چون «مجموعه علل» بود میتوانست نیرویی عظیم ایجاد کند. اما در این مجموعه عوامل نیز به بیراهه میروند، دلایل درجه دو و سه را به جای دلایل اصلی جا میزنند و اولویتها را نادیده میگیرند.
مشکل بزرگ دیگر این است که «دلایل بروز نارضایتی» را به منزلۀ «دلایل انقلاب» (و به عنوان «نظریۀ انقلاب») جلوه میدهند. این یکی از بزرگترین خطاها در توضیح انقلاب است. انقلابِ پیروزنشده اصلاً انقلاب نیست. ماهیت انقلاب در پیروزیاش نهفته است. نظریۀ انقلاب باید پیروزی انقلاب را شرح دهد. نظریههای انقلاب به جای توضیح انقلاب، «دلایل بروز نارضایتی» را شرح میدهند. میان بروز نارضایتی تا پیروزی انقلاب فرسنگها فاصله است و اصل توضیح انقلاب در این فرسنگهاست. نارضایتی در هر جامعهای وجود دارد، اما تبدیل به انقلاب نمیشود. نظریۀ انقلاب باید تبدیل نارضایتی به انقلاب را شرح دهد؛ کاری که نظریههای ما نمیکنند.
در گفتاری دربارۀ انقلاب (که در پیوست میآید)، پس از «آسیبشناسی» اولیه دربارۀ نظریههای انقلاب، ایراد اصلی را در این یافتم که در شرح انقلاب ایران دائم بر «دلایل سلبی» (همان عوامل بروز نارضایتی) تأکید میشود و «عوامل ایجابی» که عوامل تعیینکننده و اصلی بود و از نارضایتیها (که قابلچانهزنی بود) انقلاب ساخت، نادیده گرفته میشود. بنابراین، مشکل اساسیِ نظریههای انقلاب این است که «عوامل ایجابی» را حذف میکنند، کمرنگ جلوه میدهند یا به حاشیه میراند. برای این منظور عوامل انقلاب را از بروز نارضایتی تا پیروزی (که اصل هم پیروزی است) به چهار سطح تقسیم کردم:
۱. عوامل فرهنگیـدینی: انقلاب به منزلۀ انقلابی شیعی و متکی به انگارهها و آرمانهای تشیع هزارسالۀ شیعی؛ ضمن بهرهمندی از سنت دیرینۀ مریدـمرادی و سرسپردگی که بیان خود را در ابیات فارسی یافته است. فراوردۀ نهایی این سطح ظهور امام و پیروانی بود که عامل اصلی پیروزی انقلاب بودند.
۲. عوامل اندیشهشناختی: سه ایدئولوژی مارکسیسم، جمهوریخواهی و اسلامگرایی که ایدئولوگها و باورمندانی جانبرکف و آمادۀ رزم داشت. اینان «الیت انقلابی» بودند و فارغ از عملکرد شاه در پی تحقق آرمانشان بودند. جامعه را تازیانه میزدند تا از خواب گران بیدار شود.
۳. عوامل جامعهشناختی و اقتصادی: در این سطح از عواملی بحث میشود که تحولات اجتماعی متلاطمکنندهای در جامعه ایجاد میکرد، برای مثال وضع جمعیتشناختی، پدیدارشدن بورژوازی شهری، ایجاد لایۀ قطور تازهشهریشدگان و جوانان تحصیلکرده. عوامل اقتصادی نیز در این سطح بحث میشود.
۴. عوامل سیاسی: رفتار شاه، ساواک، سرکوب و مشروطهزدایی؛ لیبرالیزهسازی شتابزده، سیاستهای خارجی و انقلاب سفید... و در نهایت عوامل خارجی، مانند حمایت دولتهای خارجی از انقلاب و هل دادن شاه به سمت سقوط.
سطح اول و دوم همان عوامل ایجابیاند که در نظریۀ انقلاب نادیده گرفته میشود، در حالی که «عامل اصلی» انقلاب همینها بودند و سطح سوم و چهارم که عوامل سلبیاند تنها زمینه را برای شکوفایی عوامل ایجابی اول و دوم فراهم میآورد. بنابراین عوامل سلبی فقط میتوانست نارضایتی ایجاد کند، و نه انقلاب! عوامل اصلی انقلاب بازیگرانی فعال بودند که «انقلاب را ساختند». به همین دلیل در نوشتاری دیگر لایۀ اصلی برای توضیح انقلاب را «حب امام» معرفی کردم. شگفتآور است که بدون در نظر گرفتن عوامل نیرومند فرهنگی، برای مثال فرهنگ شیعی، میکوشند با عوامل سیاسی و اجتماعی انقلاب را توضیح دهند. بر هیچ کس پوشیده نیست که انقلاب ایران منهای «امام» و رابطهاش با «امت» انقلابیاش محال بود! اما این اصل اساسی در نظریه گم میشود! عوامل فرهنگی و نیز عوامل و بازیگران ایدئولوژیک در نظریه جایی نمییابند.
تا این چرخش از عوامل سلبی به ایجابی رخ ندهد، نظریۀ معقولی دربارۀ انقلاب به دست نمیآید.
این گفتار ۸۵ دقیقهای را در پیوست ببینید. فایل صوتی آن در پست بعد میآید.
مهدی تدینی
#انقلاب_۵۷
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
Audio
«در جستجوی نظریهای برای انقلاب»
گفتاری زنده در اینستاگرام انجام دادم و در آن ضمن آسیبشناسیِ نظریههای موجود دربارۀ انقلاب ۵۷، گمان خود را برای طرح نظریهای معقول دربارۀ انقلاب شرح دادم.
شرح بیشتر و فایل تصویری این گفتار را در پست پیشین بخوانید (در این لینک).
همچنین در تکمیل بحث، این دو نوشتار را نیز که بهانۀ انجام این گفتار شد، در این لینکها بخوانید:
▪️«انقلاب کردنی است یا شدنی است؟»
▪️«دیو چو بیرون رود...»
مهدی تدینی
#انقلاب_۵۷
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
گفتاری زنده در اینستاگرام انجام دادم و در آن ضمن آسیبشناسیِ نظریههای موجود دربارۀ انقلاب ۵۷، گمان خود را برای طرح نظریهای معقول دربارۀ انقلاب شرح دادم.
شرح بیشتر و فایل تصویری این گفتار را در پست پیشین بخوانید (در این لینک).
همچنین در تکمیل بحث، این دو نوشتار را نیز که بهانۀ انجام این گفتار شد، در این لینکها بخوانید:
▪️«انقلاب کردنی است یا شدنی است؟»
▪️«دیو چو بیرون رود...»
مهدی تدینی
#انقلاب_۵۷
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
سه گفتار لایو دربارۀ کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال»
برای معرفی کتاب «اسلامگرایی» سه گفتار لایو برگزار خواهم کرد. گفتار اول دربارۀ نویسندۀ آن، ارنست نولته، اندیشمند آلمانی؛ گفتار دوم دربارۀ روند و ساختار کتاب و گفتار سوم دربارۀ ایران در این کتاب.
گفتار اول را با عنوان «نولته اندیشمندی برای تمام فصول»، پنجشنبۀ پیشرو، بیستم شهریور، ساعت ده در صفحۀ اینستاگرامم انجام خواهم داد. از نظر بنده اهمیت این کتاب در وهلۀ نخست به نویسندۀ آن است و لازم است در یک گفتار به او بپردازم.
با سپاس از دوستانی که پیگیر کتاب بودند، توزیع آن از امروز آغاز شده. با توجه به اولویت سلامت، مراسم رونمایی نخواهم داشت و به جای آن به معرفی مجازی بسنده میکنم.
برای پیگیری این گفتارها به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید؛ آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
برای معرفی کتاب «اسلامگرایی» سه گفتار لایو برگزار خواهم کرد. گفتار اول دربارۀ نویسندۀ آن، ارنست نولته، اندیشمند آلمانی؛ گفتار دوم دربارۀ روند و ساختار کتاب و گفتار سوم دربارۀ ایران در این کتاب.
گفتار اول را با عنوان «نولته اندیشمندی برای تمام فصول»، پنجشنبۀ پیشرو، بیستم شهریور، ساعت ده در صفحۀ اینستاگرامم انجام خواهم داد. از نظر بنده اهمیت این کتاب در وهلۀ نخست به نویسندۀ آن است و لازم است در یک گفتار به او بپردازم.
با سپاس از دوستانی که پیگیر کتاب بودند، توزیع آن از امروز آغاز شده. با توجه به اولویت سلامت، مراسم رونمایی نخواهم داشت و به جای آن به معرفی مجازی بسنده میکنم.
برای پیگیری این گفتارها به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید؛ آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالۀ ماست...»
همۀ بار سنگین و کمرشکن سیاست بر دوش اقتصاد افتاده است؛ اقتصادی که روزبهروز شکنندهتر میشود. سیاست اقتصاد را هیزم لوکوموتیو خود کرده است و ای کاش دستکم برای ادامۀ حرکت خودش هم که شده، قدری آیندهنگرانهتر از تن اقتصاد بکَند و در کورۀ لوکوموتیوش بیندازد. رفتهرفته کار به جایی میرسد که این لوکوموتیو برای راندن خود هر چه در قطار هست در کورهاش میاندازد؛ اول از واگن انبار شروع میکند، بعد واگن رستوران و بعد به ترتیب اولویت ادوات واگنهایش را میسوزاند تا پیش رود. در نهایت از قطار یک واگن اصلی میماند و بقیۀ واگنها سوختِ حرکت میشود...
این واگنسوزی تمثیلی است برای اینکه سیاست اقتصاد را سوخت حرکت خود کرده است. اما در اینجا مسافرانی هم هستند که در این فرایند سوزش به طور مستقیم درگیرند و این همان مسئلهای است که قصد دارم در این نوشته به آن اشاره کنم. سیاست اقتصاد را میسوزاند و تحمل این خودسوزی بر گرده ــ بهتر است بگویم بر پیکرِ ــ جامعه است. گاهی مسئله دعوا میان دو جناح سیاسی است؛ مثل دعوا میان دو نامزد انتخاباتی که پشت سرشان جامعه به دو اردوگاه رقیب تقسیم شده، یا مسئله دعوایی بزرگ میان دو حزب سیاسی بزرگ یا میان چند حزب است... در همۀ این موارد اقتصاد مانند ساحت یا طبقهای جدا، در کمال آرامش ــ و فقط شاید با هزینههایی جزئی ــ میچرخد و ترکش دعواهای سیاسی به جان اقتصاد نمینشیند. برای همین است که گاهی میبینیم برخی کشورها با آنکه درگیر شدیدترین و تندترین منازعات سیاسیاند، وضع اقتصادیشان چندان تحت تأثیر سیاست قرار نمیگیرد. (البته در یک نظام سیاسی سالم که آینۀ تمامنمای جامعه است، اصلاً این التهاب و تضارب اقتصادی است که تازه التهاب و تضارب سیاسی میآفریند، زیرا بازیگران اقتصادی بیدرنگ نمایندگان سیاسیشان را برای دفاع از منافع خود بسیج میکنند. ولی مورد ما این نیست.)
اما آنچه ما سالهاست با آن روبروییم هزینه کردن اقتصاد برای سیاست است. آسیبی که در این فرایند به جامعه میخورد پیامدهای گرانبار و بلندمدتی دارد که هرگز نمیتوان حتی آنها را محاسبه کرد. مشکل هم اینجاست که کسی به پیامدهای بلندمدت و چهبسا رفعناشدنی این نابسامانی اقتصادی نمیاندیشد. این فشارهای اقتصادی جسم و جان جامعه را در بلندمدت میفرساید. روانپریشی میآورد، ناکارآمدیِ اندامی پدید میآورد، دریچههای قلب و قطر شریانهای جامعه را چنان دچار آسیب میکند که احتمال سکته را پنجاه درصد بالا میبرد. البته کسانی که به آسیبهای فعلیِ فشار اقتصادی اهمیتی نمیدهند و گمان میکنند همۀ اینها قابل تحمل است، طبعاً به آسیبهای بلندمدت نیز مطلقاً وقعی نمینهند. برای همین خطاب من با کسانی است که قدری دلسوزانهتر به این جامعه و مردمش مینگرند و مبنای تحلیلشان تبلیغات و مبارزات سیاسی نیست، بلکه درک عمیقتر و دلسوزانهتری از کالبدشناسی اجتماعی دارند.
در یک دعوای سیاسی به سبک معمول، حتی اگر دعوا از نوع سرکوب بیمحابا باشد، باز فقط بخشی از جامعه آسیب میبیند، آن هم آسیبی جزئی. اما وقتی اقتصاد اینطور هزینه میشود، تمام اقشار، همۀ لایههای جامعه (بجز لایۀ ازمابهتران برجعاجنشین) فارغ از اینکه اندیشۀ سیاسیشان چیست، آسیب میبینند. طلبۀ جوانی که در حوزه درس میخواند، دانشجویی که قصد تحصیل در غرب دارد، جوان حزباللهی و جوان آتئیست، عزادار راستین محرم و تماشاگر نذریخور، کارمند ادارۀ ثبت احوال و کارمند نهاد ریاستجمهوری، معلم بینش اسلامی و معلم فیزیک، مادر چند شهید و پدر خوانندهای زیرزمینی، بستگان کسانی که در جریان شلیک به هواپیما جان باختند و بستگان کسانی که در پدافند هوایی و تمام ارکان نیروهای نظامی ایران کار میکنند، کسی که با پرایدی زهواردررفته مسافرکشی میکند و کسی که صبح ماشین خوشرکاب اداره را سوار میشود... همه و همه از این فشار اقتصادی آسیب میبینند و خوشخیالی محض است اگر کسی فکر کند چون کمتر آسیب میبیند از این برهه به سلامت عبور خواهد کرد (برای آینده هم که لابد میگوید «خدا بزرگ است»).
تضعیف جامعه، قطور شدن لایۀ فرودست، تنزل استانداردهای زندگی، شکنندهتر و نازکتر شدن طبقۀ متوسط، مچالهشدن سفرۀ معیشتی، روانپریشی اجتماعی و گزندهای دیگری که در این سالها بیپروا بر اقتصاد اجتماعی و روان جامعه وارد شده، دامن همه را میگیرد. فقط جبران مادیِ چند سال تورم کمرشکن در اقتصاد خانوار یک دهه طول میکشد. اما هشداری که من میدهم این مسائل ریاضیاتی و اقتصادی نیست. کمبنیه شدن اقتصاد و در مرحلۀ بعد جامعه پیامدهای کوتاهمدت و بلندمدت شمارشناشدنی و پیشبینیناشدنی دارد که همه در آن سهیمند. ای کاش وقتی در دوربین نگاه میکردید و با لبخندی مطمئن میگفتید همهچیز خوب است، واقعاً همهچیز خوب میشد...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
همۀ بار سنگین و کمرشکن سیاست بر دوش اقتصاد افتاده است؛ اقتصادی که روزبهروز شکنندهتر میشود. سیاست اقتصاد را هیزم لوکوموتیو خود کرده است و ای کاش دستکم برای ادامۀ حرکت خودش هم که شده، قدری آیندهنگرانهتر از تن اقتصاد بکَند و در کورۀ لوکوموتیوش بیندازد. رفتهرفته کار به جایی میرسد که این لوکوموتیو برای راندن خود هر چه در قطار هست در کورهاش میاندازد؛ اول از واگن انبار شروع میکند، بعد واگن رستوران و بعد به ترتیب اولویت ادوات واگنهایش را میسوزاند تا پیش رود. در نهایت از قطار یک واگن اصلی میماند و بقیۀ واگنها سوختِ حرکت میشود...
این واگنسوزی تمثیلی است برای اینکه سیاست اقتصاد را سوخت حرکت خود کرده است. اما در اینجا مسافرانی هم هستند که در این فرایند سوزش به طور مستقیم درگیرند و این همان مسئلهای است که قصد دارم در این نوشته به آن اشاره کنم. سیاست اقتصاد را میسوزاند و تحمل این خودسوزی بر گرده ــ بهتر است بگویم بر پیکرِ ــ جامعه است. گاهی مسئله دعوا میان دو جناح سیاسی است؛ مثل دعوا میان دو نامزد انتخاباتی که پشت سرشان جامعه به دو اردوگاه رقیب تقسیم شده، یا مسئله دعوایی بزرگ میان دو حزب سیاسی بزرگ یا میان چند حزب است... در همۀ این موارد اقتصاد مانند ساحت یا طبقهای جدا، در کمال آرامش ــ و فقط شاید با هزینههایی جزئی ــ میچرخد و ترکش دعواهای سیاسی به جان اقتصاد نمینشیند. برای همین است که گاهی میبینیم برخی کشورها با آنکه درگیر شدیدترین و تندترین منازعات سیاسیاند، وضع اقتصادیشان چندان تحت تأثیر سیاست قرار نمیگیرد. (البته در یک نظام سیاسی سالم که آینۀ تمامنمای جامعه است، اصلاً این التهاب و تضارب اقتصادی است که تازه التهاب و تضارب سیاسی میآفریند، زیرا بازیگران اقتصادی بیدرنگ نمایندگان سیاسیشان را برای دفاع از منافع خود بسیج میکنند. ولی مورد ما این نیست.)
اما آنچه ما سالهاست با آن روبروییم هزینه کردن اقتصاد برای سیاست است. آسیبی که در این فرایند به جامعه میخورد پیامدهای گرانبار و بلندمدتی دارد که هرگز نمیتوان حتی آنها را محاسبه کرد. مشکل هم اینجاست که کسی به پیامدهای بلندمدت و چهبسا رفعناشدنی این نابسامانی اقتصادی نمیاندیشد. این فشارهای اقتصادی جسم و جان جامعه را در بلندمدت میفرساید. روانپریشی میآورد، ناکارآمدیِ اندامی پدید میآورد، دریچههای قلب و قطر شریانهای جامعه را چنان دچار آسیب میکند که احتمال سکته را پنجاه درصد بالا میبرد. البته کسانی که به آسیبهای فعلیِ فشار اقتصادی اهمیتی نمیدهند و گمان میکنند همۀ اینها قابل تحمل است، طبعاً به آسیبهای بلندمدت نیز مطلقاً وقعی نمینهند. برای همین خطاب من با کسانی است که قدری دلسوزانهتر به این جامعه و مردمش مینگرند و مبنای تحلیلشان تبلیغات و مبارزات سیاسی نیست، بلکه درک عمیقتر و دلسوزانهتری از کالبدشناسی اجتماعی دارند.
در یک دعوای سیاسی به سبک معمول، حتی اگر دعوا از نوع سرکوب بیمحابا باشد، باز فقط بخشی از جامعه آسیب میبیند، آن هم آسیبی جزئی. اما وقتی اقتصاد اینطور هزینه میشود، تمام اقشار، همۀ لایههای جامعه (بجز لایۀ ازمابهتران برجعاجنشین) فارغ از اینکه اندیشۀ سیاسیشان چیست، آسیب میبینند. طلبۀ جوانی که در حوزه درس میخواند، دانشجویی که قصد تحصیل در غرب دارد، جوان حزباللهی و جوان آتئیست، عزادار راستین محرم و تماشاگر نذریخور، کارمند ادارۀ ثبت احوال و کارمند نهاد ریاستجمهوری، معلم بینش اسلامی و معلم فیزیک، مادر چند شهید و پدر خوانندهای زیرزمینی، بستگان کسانی که در جریان شلیک به هواپیما جان باختند و بستگان کسانی که در پدافند هوایی و تمام ارکان نیروهای نظامی ایران کار میکنند، کسی که با پرایدی زهواردررفته مسافرکشی میکند و کسی که صبح ماشین خوشرکاب اداره را سوار میشود... همه و همه از این فشار اقتصادی آسیب میبینند و خوشخیالی محض است اگر کسی فکر کند چون کمتر آسیب میبیند از این برهه به سلامت عبور خواهد کرد (برای آینده هم که لابد میگوید «خدا بزرگ است»).
تضعیف جامعه، قطور شدن لایۀ فرودست، تنزل استانداردهای زندگی، شکنندهتر و نازکتر شدن طبقۀ متوسط، مچالهشدن سفرۀ معیشتی، روانپریشی اجتماعی و گزندهای دیگری که در این سالها بیپروا بر اقتصاد اجتماعی و روان جامعه وارد شده، دامن همه را میگیرد. فقط جبران مادیِ چند سال تورم کمرشکن در اقتصاد خانوار یک دهه طول میکشد. اما هشداری که من میدهم این مسائل ریاضیاتی و اقتصادی نیست. کمبنیه شدن اقتصاد و در مرحلۀ بعد جامعه پیامدهای کوتاهمدت و بلندمدت شمارشناشدنی و پیشبینیناشدنی دارد که همه در آن سهیمند. ای کاش وقتی در دوربین نگاه میکردید و با لبخندی مطمئن میگفتید همهچیز خوب است، واقعاً همهچیز خوب میشد...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
آشوویتس یکتا؟
دموکراسی بدون دموکراتها؟
ارنست نولته
هولوکاست
قرن بیستم: ایدئولوژیهای خشونت
@mehditadayoni
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
آشوویتس یکتا؟
دموکراسی بدون دموکراتها؟
ارنست نولته
هولوکاست
قرن بیستم: ایدئولوژیهای خشونت
@mehditadayoni
«اخلاقگرایان آدمخوار»
اهل نوشتههای کوتاه نیستم، اما به جملهای از مخوفترین رئیسپلیس قرن بیستم برخوردم که معانیاش چنان غلیانی در ذهن ایجاد میکند که نمیخواهم آن را داخل متنی مفصل بگنجانم. جمله از هیملر، فرمانده اساس است؛ کسی که بزرگترین فرمانده امنیتی آلمان نازی و مسئول مستقیم همۀ جنایات جنگی آلمانیها در جنگ بود؛ ایدئولوژیاندیش خونسردی که اگر کشتار یهودیان را از مردم آلمان پنهان میکرد، به این دلیل بود که فکر میکرد مردم آلمان هنوز به این درک و فهم نرسیدهاند که ضرورت این کار بزرگ را درک کنند.
حرف را کش ندهم. هیملر، در مقام فرمانده کل اساس، نظام اخلاقی سختگیرانهای را بر نیروهای خود اعمال و توصیه میکرد. جملۀ زیر یکی از موعظههای او خطاب به مردانش است؛ میگوید: «ما این حق اخلاقی را داشتیم... که این قوم [= یهودیان] را که میخواستند ما را بکشند، بکشیم. اما حق نداریم حتی با یک پالتوی خز، با یک ساعت، با سکهای یکمارکی یا یک نخ سیگار یا هر چیز دیگر مالاندوزی کنیم.»
شما را با مهابت این مفهوم تنها میگذارم و فقط به یاد میآورم، نظام ایدئولوژیک میتواند چنین دستگاههای اخلاقی عجیبی بسازد. حق نداری انگشت به یک نخ سیگار بزنی، اما حق داری جهان را به هر بهایی از لوث خون آلوده پاک کنی...
پینوشت: دربارۀ سرنوشت هیملر در این پست بخوانید: «مردی با عینک گرد و چشمهای سرد»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
اهل نوشتههای کوتاه نیستم، اما به جملهای از مخوفترین رئیسپلیس قرن بیستم برخوردم که معانیاش چنان غلیانی در ذهن ایجاد میکند که نمیخواهم آن را داخل متنی مفصل بگنجانم. جمله از هیملر، فرمانده اساس است؛ کسی که بزرگترین فرمانده امنیتی آلمان نازی و مسئول مستقیم همۀ جنایات جنگی آلمانیها در جنگ بود؛ ایدئولوژیاندیش خونسردی که اگر کشتار یهودیان را از مردم آلمان پنهان میکرد، به این دلیل بود که فکر میکرد مردم آلمان هنوز به این درک و فهم نرسیدهاند که ضرورت این کار بزرگ را درک کنند.
حرف را کش ندهم. هیملر، در مقام فرمانده کل اساس، نظام اخلاقی سختگیرانهای را بر نیروهای خود اعمال و توصیه میکرد. جملۀ زیر یکی از موعظههای او خطاب به مردانش است؛ میگوید: «ما این حق اخلاقی را داشتیم... که این قوم [= یهودیان] را که میخواستند ما را بکشند، بکشیم. اما حق نداریم حتی با یک پالتوی خز، با یک ساعت، با سکهای یکمارکی یا یک نخ سیگار یا هر چیز دیگر مالاندوزی کنیم.»
شما را با مهابت این مفهوم تنها میگذارم و فقط به یاد میآورم، نظام ایدئولوژیک میتواند چنین دستگاههای اخلاقی عجیبی بسازد. حق نداری انگشت به یک نخ سیگار بزنی، اما حق داری جهان را به هر بهایی از لوث خون آلوده پاک کنی...
پینوشت: دربارۀ سرنوشت هیملر در این پست بخوانید: «مردی با عینک گرد و چشمهای سرد»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«مردهای با عینک گِرد و چشمهای سرد»
انگار خواب بود. عینکی با شیشههای گرد بر چشم داشت ــ شبیه همان عینکهایی که از بچگی بر چشم داشت ــ و دستهایش روی سینهاش جمع بود. مانند کسی که از فرط خستگی به خواب رفته و فراموش کرده عینک را از چشم بردارد. مردی…
انگار خواب بود. عینکی با شیشههای گرد بر چشم داشت ــ شبیه همان عینکهایی که از بچگی بر چشم داشت ــ و دستهایش روی سینهاش جمع بود. مانند کسی که از فرط خستگی به خواب رفته و فراموش کرده عینک را از چشم بردارد. مردی…