نشر ثالث تا بیستوسوم خرداد مجموعهای از آثار بنده رو که در این نشر منتشر شده با تخفیف ویژه برای فروش عرضه میکند.
▪️عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
ــــ یهودی ستیزی
ــــ امپریالیسم
ــــ توتالیتاریسم
▪️اسلامگرایی
▪️هولوکاست: پیگرد و کشتار یهودیان
▪️فاشیسم و کاپیتالیسم
▪️نظریههای فاشیسم
▪️ارنست نولته: سیمای یک تاریخاندیش
▪️دموکراسی بدون دموکراتها؟ سیاست داخلی جمهوری وایمار
خرید از سایت نشر ثالث
www.salesspublication.com
خرید تلفنی:
۰۲۱۸۸۳۲۵۳۷۶-۷
خرید از واتساپ:
۰۹۲۲۶۲۵۴۳۳۸
البته این طرح از سیزدهم خرداد شروع شده و شاید یکی دو مورد از کتابها فعلاً تمام شده باشه.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
▪️عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
ــــ یهودی ستیزی
ــــ امپریالیسم
ــــ توتالیتاریسم
▪️اسلامگرایی
▪️هولوکاست: پیگرد و کشتار یهودیان
▪️فاشیسم و کاپیتالیسم
▪️نظریههای فاشیسم
▪️ارنست نولته: سیمای یک تاریخاندیش
▪️دموکراسی بدون دموکراتها؟ سیاست داخلی جمهوری وایمار
خرید از سایت نشر ثالث
www.salesspublication.com
خرید تلفنی:
۰۲۱۸۸۳۲۵۳۷۶-۷
خرید از واتساپ:
۰۹۲۲۶۲۵۴۳۳۸
البته این طرح از سیزدهم خرداد شروع شده و شاید یکی دو مورد از کتابها فعلاً تمام شده باشه.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
اگر بازگردید به دوم خرداد سال هفتادوشش، کدام گزینه را انتخاب میکنید؟
یک چالش تاریخاندیشانۀ سیاسی؛ گزینهها با دقت طراحی شده تا بیشترین حالات ممکن را شامل شود. گزینۀ یک تا شش انواع رأی دادن و هفت تا ده انواع رأی ندادن است. لطفاً با حوصله و دقت نظر دهید.
یک چالش تاریخاندیشانۀ سیاسی؛ گزینهها با دقت طراحی شده تا بیشترین حالات ممکن را شامل شود. گزینۀ یک تا شش انواع رأی دادن و هفت تا ده انواع رأی ندادن است. لطفاً با حوصله و دقت نظر دهید.
Anonymous Poll
2%
یک. آن زمان به ناطق نوری رأی دادم، دوباره به او رأی میدهم
2%
دو. آن زمان به ناطق نوری رأی دادم، این بار به خاتمی رأی میدهم
29%
سه. آن زمان به خاتمی رأی دادم، دوباره به او رأی میدهم
3%
چهار. آن زمان به خاتمی رأی دادم، این بار به ناطق نوری رأی میدهم
2%
پنج. آن زمان به سن رأیدهی نرسیده بودم، به ناطق رأی میدادم
16%
شش. آن زمان به سن رأیدهی نرسیده بودم، به خاتمی رأی میدادم
2%
هفت. آن زمان به ناطق رأی دادم، این بار رأی نمیدادم
18%
هشت. آن زمان به خاتمی رأی دادم، این بار رأی نمیدادم
17%
نه. آن زمان به سن رأی نرسیده بودم، الان هم رأی نمیدادم
10%
ده. آن زمان رأی ندادم، این بار هم رأی نمیدادم
«حقوق زنان خانهدار یا ترویج پوچی سیاسی»
بیشتر حرفها و وعدههایی که در روزهای تبلیغات انتخاباتی مطرح میشود، تاریخمصرفی چندروزه دارد و شاید جدی گرفتن و پرداختن به آنها کار بیهودهای باشد. برخی نامزدها خودشان هم وعدههایشان را جدی نمیگیرند، چون بودنشان در انتخابات جدی نیست و در مقابل گوش عموم مردم هم از وعدهها پر است، ضمن اینکه اصلاً فرایند «مطالبهگری» در انتخابات اینچنین نباید باشد که ما شاهد آنیم. سازوکار انتخابات در ایران معایب جدی دارد که اگر کسی به راستی دلسوز است باید خودِ این سازوکار را نقد و سپس در جهت اصلاح آن تلاش کند، اما چنین همتی وجود ندارد و بعید است از زبان نامزدهای تأییدشده کلامی در این باره بشنویم.
حال در چنین وضعی گذاشتن حرفها و ادعاهای نامزدها زیر ذرهبین شاید چندان کار سودمندی نباشد، اما به یک مورد آن میپردازم تا از آن نتیجهای کلانتر بگیرم. مسئلۀ من اصلاً این نیست که فلان نامزد را بکوبم، مسئله نقد کلیت شیوهای است که نباید منتظر بود ثمرهای برای مردم و آیندۀ کشور داشته باشد.
آقای محسن رضایی در یک فقره از مجموعه وعدههای انتخاباتی خود قول دادهاند که در دولتش به زنان خانهدار حقوق بدهند. اساس این طرح این است که «خانهداری شغل است و باید مانند سایر مشاغل دستمزد آن پرداخت شود.» البته در این اثنا مقادیری هم باید از زنان خانهدار تعریف و تمجید کرد و در گفتاری لبریز از بدیهیات از اهمیت خانهداری در اقتصاد ملی گفت و بعد پرسید: چرا زنان خانهدار که سهمی چنین بزرگ در اقتصاد دارند حقوق نمیگیرند؟ همهچیز دلسوزانه و منطقی به نظر میرسد. چقدر عالی! چقدر مسئولانه!
اما حالا باید پرسید این حقوق را چه کسی باید بدهد؟ چقدر باید بدهد؟ تا چه مدت باید بدهد؟ سن بازنشستگی خانهداری کی است؟ سلسلهمراتب تعیین دستمزدهای خانهداری چگونه است؟ البته پاسخهایی کلی نیز به این پرسش داده شده است. اما پرداختن به اساسیترین پرسش آن چنان سرسامآور است که عقل سلیم را از پیگیری سایر ابعاد آن بازمیدارد: اگر قرار است خانهداری شغل به شمار آید و حقوقی به آن تعلق گیرد و دولت (آن دولت خیّرِ آقای رضایی) دستمزدهای آن را پرداخت کند، اول باید پرسید قرار است دستمزد ماهانۀ زنان خانهدار چقدر باشد؟ کمترین حقوقی که در سال ۱۴۰۰ بناست پرداخت شود ۳.۵ میلیون است. فرض کنیم نیمی از این مبلغ را بخواهیم به زنان خانهدار حقوق دهیم؛ یعنی نفری یک میلیون و هفتصد و پنجاه هزار تومان در ماه. پرسش بعد: چند میلیون زن خانهدار در ایران داریم؟ بیش از ۲۱ میلیون. ضرب این دو عدد میشود حدود ۳۷ هزار میلیارد تومان. اگر دوازد ماه سال بخواهیم این حقوق نصفه را پرداخت کنم جمع آن میشود ۴۴۱ هزار میلیارد تومان (به فرض دلارِ ۲۰ هزار تومان، معادل ۲۲ میلیارد دلار).
برای اینکه بدانیم این ۲۲ میلیارد دلار (یا همان ۴۴۱ هزار میلیارد تومان) چه مبلغ هنگفتی است، کافی است یادآوری کنم اگر روزی دو میلیون بشکه نفت صادر کنیم (که فعلاً شوخی است) و هر بشکه را ۵۰ دلار حساب کنیم، در سال میشود ۳۶.۵ میلیارد دلار درآمد ناخالص! (دقت بفرمایید «ناخالص»!) یعنی فقط دوسوم درآمد نفتی کشور میرود بابت حقوق به زنان خانهدار! تازه این نصفِ کف حقوق بود و تازه در طرح آقای رضایی قرار است حقوق به میزان فرزندان افزایش یابد...
اگر از آقای رضایی بپرسید این مبلغ هنگفت را از کجا میآورید، لابد مانند آنچه در تیزر تبلیغاتیشان گفتهاند، میگویند: «کشور ما فقیر نیست! بیپول نیست! اما پولها به جیب از ما بهتران میره!» چه عنوانی میتوان به این پاسخ داد؟ بگذریم...
میتوان در اینجا بحث اقتصادی مفصلی را آغاز کرد و پرسید گذشته از اینکه اصلاً منابع لازم وجود ندارد، این طرحهای سوسیالیستی عجیبوغریب طبق چه موازینی تعریف شده و از کجا میآید؟ چه عواقبی دارد؟ مگر میشود به آسانی دولت را ناگهان چنین بدهکار کرد؟! و اصلاً تحمیل این بدهی به دولت به معنای این است که دولت باید خود را چندبرابر بزرگ کند و این یعنی آزمودن آزمودههایی که تن و بدن هر فرد باتجربهای را میلرزاند! اما اصلاً جای مباحث اقتصادی نیست...
مسئله فقط یادآوری این است که این سازوکار انتخابات چنین عارضههای دلسردکنندهای را در خود دارد. حرفها، شعارها و وعدههایی به سوی جامعه پرتاب میشود که نتیجۀ آن ترویج «خرافات اقتصادی» است، بسط بیاعتمادی به نفس فرایندهای سیاسی و در نهایت بیحسی اجتماعی و ناکارآمدی روزافزون نظامی که نمیخواهد سازوکارهای اساسی و بنیادیِ حکومتداریِ خود را اصلاح کند...
در پیوست تیزر دو دقیقهای آقای رضایی را ببینید.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
بیشتر حرفها و وعدههایی که در روزهای تبلیغات انتخاباتی مطرح میشود، تاریخمصرفی چندروزه دارد و شاید جدی گرفتن و پرداختن به آنها کار بیهودهای باشد. برخی نامزدها خودشان هم وعدههایشان را جدی نمیگیرند، چون بودنشان در انتخابات جدی نیست و در مقابل گوش عموم مردم هم از وعدهها پر است، ضمن اینکه اصلاً فرایند «مطالبهگری» در انتخابات اینچنین نباید باشد که ما شاهد آنیم. سازوکار انتخابات در ایران معایب جدی دارد که اگر کسی به راستی دلسوز است باید خودِ این سازوکار را نقد و سپس در جهت اصلاح آن تلاش کند، اما چنین همتی وجود ندارد و بعید است از زبان نامزدهای تأییدشده کلامی در این باره بشنویم.
حال در چنین وضعی گذاشتن حرفها و ادعاهای نامزدها زیر ذرهبین شاید چندان کار سودمندی نباشد، اما به یک مورد آن میپردازم تا از آن نتیجهای کلانتر بگیرم. مسئلۀ من اصلاً این نیست که فلان نامزد را بکوبم، مسئله نقد کلیت شیوهای است که نباید منتظر بود ثمرهای برای مردم و آیندۀ کشور داشته باشد.
آقای محسن رضایی در یک فقره از مجموعه وعدههای انتخاباتی خود قول دادهاند که در دولتش به زنان خانهدار حقوق بدهند. اساس این طرح این است که «خانهداری شغل است و باید مانند سایر مشاغل دستمزد آن پرداخت شود.» البته در این اثنا مقادیری هم باید از زنان خانهدار تعریف و تمجید کرد و در گفتاری لبریز از بدیهیات از اهمیت خانهداری در اقتصاد ملی گفت و بعد پرسید: چرا زنان خانهدار که سهمی چنین بزرگ در اقتصاد دارند حقوق نمیگیرند؟ همهچیز دلسوزانه و منطقی به نظر میرسد. چقدر عالی! چقدر مسئولانه!
اما حالا باید پرسید این حقوق را چه کسی باید بدهد؟ چقدر باید بدهد؟ تا چه مدت باید بدهد؟ سن بازنشستگی خانهداری کی است؟ سلسلهمراتب تعیین دستمزدهای خانهداری چگونه است؟ البته پاسخهایی کلی نیز به این پرسش داده شده است. اما پرداختن به اساسیترین پرسش آن چنان سرسامآور است که عقل سلیم را از پیگیری سایر ابعاد آن بازمیدارد: اگر قرار است خانهداری شغل به شمار آید و حقوقی به آن تعلق گیرد و دولت (آن دولت خیّرِ آقای رضایی) دستمزدهای آن را پرداخت کند، اول باید پرسید قرار است دستمزد ماهانۀ زنان خانهدار چقدر باشد؟ کمترین حقوقی که در سال ۱۴۰۰ بناست پرداخت شود ۳.۵ میلیون است. فرض کنیم نیمی از این مبلغ را بخواهیم به زنان خانهدار حقوق دهیم؛ یعنی نفری یک میلیون و هفتصد و پنجاه هزار تومان در ماه. پرسش بعد: چند میلیون زن خانهدار در ایران داریم؟ بیش از ۲۱ میلیون. ضرب این دو عدد میشود حدود ۳۷ هزار میلیارد تومان. اگر دوازد ماه سال بخواهیم این حقوق نصفه را پرداخت کنم جمع آن میشود ۴۴۱ هزار میلیارد تومان (به فرض دلارِ ۲۰ هزار تومان، معادل ۲۲ میلیارد دلار).
برای اینکه بدانیم این ۲۲ میلیارد دلار (یا همان ۴۴۱ هزار میلیارد تومان) چه مبلغ هنگفتی است، کافی است یادآوری کنم اگر روزی دو میلیون بشکه نفت صادر کنیم (که فعلاً شوخی است) و هر بشکه را ۵۰ دلار حساب کنیم، در سال میشود ۳۶.۵ میلیارد دلار درآمد ناخالص! (دقت بفرمایید «ناخالص»!) یعنی فقط دوسوم درآمد نفتی کشور میرود بابت حقوق به زنان خانهدار! تازه این نصفِ کف حقوق بود و تازه در طرح آقای رضایی قرار است حقوق به میزان فرزندان افزایش یابد...
اگر از آقای رضایی بپرسید این مبلغ هنگفت را از کجا میآورید، لابد مانند آنچه در تیزر تبلیغاتیشان گفتهاند، میگویند: «کشور ما فقیر نیست! بیپول نیست! اما پولها به جیب از ما بهتران میره!» چه عنوانی میتوان به این پاسخ داد؟ بگذریم...
میتوان در اینجا بحث اقتصادی مفصلی را آغاز کرد و پرسید گذشته از اینکه اصلاً منابع لازم وجود ندارد، این طرحهای سوسیالیستی عجیبوغریب طبق چه موازینی تعریف شده و از کجا میآید؟ چه عواقبی دارد؟ مگر میشود به آسانی دولت را ناگهان چنین بدهکار کرد؟! و اصلاً تحمیل این بدهی به دولت به معنای این است که دولت باید خود را چندبرابر بزرگ کند و این یعنی آزمودن آزمودههایی که تن و بدن هر فرد باتجربهای را میلرزاند! اما اصلاً جای مباحث اقتصادی نیست...
مسئله فقط یادآوری این است که این سازوکار انتخابات چنین عارضههای دلسردکنندهای را در خود دارد. حرفها، شعارها و وعدههایی به سوی جامعه پرتاب میشود که نتیجۀ آن ترویج «خرافات اقتصادی» است، بسط بیاعتمادی به نفس فرایندهای سیاسی و در نهایت بیحسی اجتماعی و ناکارآمدی روزافزون نظامی که نمیخواهد سازوکارهای اساسی و بنیادیِ حکومتداریِ خود را اصلاح کند...
در پیوست تیزر دو دقیقهای آقای رضایی را ببینید.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
رأی شما؟
(با آنکه میدانم و قبلاً دیدهام بلاهای عجیب و قریب و هدفمندی سر همۀ نظرسنجیها میآید... با فوروارد بیشتر شاید این حرکتهای هدفمند تعدیل شود... البته یادآوری میکنم نباید این دست نظرسنجیها را معتبر انگاشت)
(با آنکه میدانم و قبلاً دیدهام بلاهای عجیب و قریب و هدفمندی سر همۀ نظرسنجیها میآید... با فوروارد بیشتر شاید این حرکتهای هدفمند تعدیل شود... البته یادآوری میکنم نباید این دست نظرسنجیها را معتبر انگاشت)
Anonymous Poll
9%
جناب آقای رئیسی
1%
جناب آقای رضایی
1%
جناب آقای قاضیزادۀ هاشمی
14%
جناب آقای همتی
5%
تصمیم نگرفتهام
70%
رأی نمیدهم
«دولت اصولگرا را ترجیح میدهم»
پرحرفی نمیکنم. دولت اصولگرا را ترجیح میدهم. همتی به فرض هم که پیروز شود، دولتی به مراتب ضعیفتر و غیرپاسخگوتر از دولت روحانی خواهد داشت. دوگانههای مطرحشده به گمانم پوچ است. نه پیروزی احتمالی همتی دفاع از جمهوریت است و نه پیروزی احتمالی رئیسی چیزی از جمهوریت کم میکند.
مسئله دستیابی به حداکثر کارآمدی ممکن است. واگذاری کامل قوۀ مجریه به اصولگرایان کارآمدی را در همین چارچوبی که وجود دارد قدری افزایش میدهد، زیرا اصولگرایان در مقام اپوزیسیون قدرتی فراتر از هر دولتی دارند. ترجیح میدهم اصولگرایان در دولت باشند تا اینکه با دولت زوایه داشته باشند؛ حتی زاویهای اندک (زیرا دولت روحانی نیز زوایۀ منفرجهای با اصولگرایان نداشت). با حضور اصولگرایان در دولت، طرحهای اساسی داخلی و خارجی که تأثیر مستقیم بر معیشت مردم دارد، به شکل بهتری پیش خواهد رفت.
درست است که امروز روحانی تمایل فراوانی دارد برجام را به نام خود بزند، اما بر کسی پوشیده نیست که بدون خواست و حمایت سایر ارکان نظام پیدایش، تصویب و حفظ برجام محال بود. در واقع طرحهای اصلی و پایهای روحانی با وجود او و بدون وجود او به سرانجام میرسید. بزرگترین، دقیقترین و انکارناشدنیترین گواه این امر نحوۀ تصویب برجام در مجلس بود... همانجا و همان لحظهای که زاکانیها اشک ریختند و نتوانستند کاری کنند.
اصولگرایان از جهت امکانات ساختاری و نهادی قدرتمندتر و بزرگتر آنند که در اپوزیسیون جای بگیرند. جریانی در ابعاد آنها باید در دولت باشد. خود اصولگرایان بهتر از همۀ ما میدانند که شرایط اجتماعی و اقتصادیِ ایرانِ ۱۴۰۰ هیچ شباهتی به ۱۳۸۴ ندارد. مردم را از دولت اصولگرا نترسانید، دولت بیقدرت همتی ترسناک است.
به آینده خوشبینم و اصلاً نگران نیستم. دستکم آرامشی کوتاهمدت در پیش خواهد بود. بحث جمهوریت و دموکراتیزاسیون نیز در این مجال و میدان کلاً نابجاست...
چند نوشتۀ انتخاباتی پیشین را در این لینکها میتوانید بخوانید:
▪️«انتخابات عوض نشده، رأیدهندگان عوض شدهاند»
▪️«دولت اصولگرای آتی...»
▪️«انتخابات ۱۴۰۰ و اصلاحطلبان»
▪️«بازگشت محمود؟»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
پرحرفی نمیکنم. دولت اصولگرا را ترجیح میدهم. همتی به فرض هم که پیروز شود، دولتی به مراتب ضعیفتر و غیرپاسخگوتر از دولت روحانی خواهد داشت. دوگانههای مطرحشده به گمانم پوچ است. نه پیروزی احتمالی همتی دفاع از جمهوریت است و نه پیروزی احتمالی رئیسی چیزی از جمهوریت کم میکند.
مسئله دستیابی به حداکثر کارآمدی ممکن است. واگذاری کامل قوۀ مجریه به اصولگرایان کارآمدی را در همین چارچوبی که وجود دارد قدری افزایش میدهد، زیرا اصولگرایان در مقام اپوزیسیون قدرتی فراتر از هر دولتی دارند. ترجیح میدهم اصولگرایان در دولت باشند تا اینکه با دولت زوایه داشته باشند؛ حتی زاویهای اندک (زیرا دولت روحانی نیز زوایۀ منفرجهای با اصولگرایان نداشت). با حضور اصولگرایان در دولت، طرحهای اساسی داخلی و خارجی که تأثیر مستقیم بر معیشت مردم دارد، به شکل بهتری پیش خواهد رفت.
درست است که امروز روحانی تمایل فراوانی دارد برجام را به نام خود بزند، اما بر کسی پوشیده نیست که بدون خواست و حمایت سایر ارکان نظام پیدایش، تصویب و حفظ برجام محال بود. در واقع طرحهای اصلی و پایهای روحانی با وجود او و بدون وجود او به سرانجام میرسید. بزرگترین، دقیقترین و انکارناشدنیترین گواه این امر نحوۀ تصویب برجام در مجلس بود... همانجا و همان لحظهای که زاکانیها اشک ریختند و نتوانستند کاری کنند.
اصولگرایان از جهت امکانات ساختاری و نهادی قدرتمندتر و بزرگتر آنند که در اپوزیسیون جای بگیرند. جریانی در ابعاد آنها باید در دولت باشد. خود اصولگرایان بهتر از همۀ ما میدانند که شرایط اجتماعی و اقتصادیِ ایرانِ ۱۴۰۰ هیچ شباهتی به ۱۳۸۴ ندارد. مردم را از دولت اصولگرا نترسانید، دولت بیقدرت همتی ترسناک است.
به آینده خوشبینم و اصلاً نگران نیستم. دستکم آرامشی کوتاهمدت در پیش خواهد بود. بحث جمهوریت و دموکراتیزاسیون نیز در این مجال و میدان کلاً نابجاست...
چند نوشتۀ انتخاباتی پیشین را در این لینکها میتوانید بخوانید:
▪️«انتخابات عوض نشده، رأیدهندگان عوض شدهاند»
▪️«دولت اصولگرای آتی...»
▪️«انتخابات ۱۴۰۰ و اصلاحطلبان»
▪️«بازگشت محمود؟»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«انتخابات عوض نشده است، رأیدهندگان عوض شدهاند»
انتخابات ۱۴۰۰ هر چه هست، هر قدر آن را دموکراتیک یا غیردموکراتیک بخوانیم فرقی با انتخاباتهای ریاستجمهوری پیشین ندارد. در یک کلام، انتخابات عوض نشده است: هر قدر انتخاباتهای ریاستجمهوری پیشین دموکراتیک یا…
انتخابات ۱۴۰۰ هر چه هست، هر قدر آن را دموکراتیک یا غیردموکراتیک بخوانیم فرقی با انتخاباتهای ریاستجمهوری پیشین ندارد. در یک کلام، انتخابات عوض نشده است: هر قدر انتخاباتهای ریاستجمهوری پیشین دموکراتیک یا…
«فصلی از تاریخ ورق خورد»
فقط دوازده سال گذشته و انگار چند نسل گذشته است. آدمها عوض شدهاند؛ از آن همه شور و التهاب خرداد هشتادوهشت تا این خمودگی خرداد هزار و چهارصد. سیاست در ایران چشم هر نظارهگری را خیره که نه، در کاسۀ سرش میچرخاند. سرگیجه میآورد. بیننده بهتزده به این گردونه مینگرد، چشمش سیاهی میرود از این دَوَرانها و وارونگیها.
تهران آرام است. شاید خواب است. شاید از نظارۀ این گردونه سرگیجه گرفته و گوشهای نشسته است. شهری که امروز خبرش آمد ۲۶ درصدش در انتخابات دو روز پیش شرکت کرده است و از همان اقلیت رأیدهنده نیز دوازده درصد رأی ناخوانا، پوچ یا بیربط در شکم صندوقها فرو کردهاند. شهر اما آرام است. آفتاب آخر خرداد سوزانتر از هر سال است، اما سرها بیسروصدا در گریبان زندگی است.
لازم نیست خواب اصحاب کهف را داشته باشید تا اینک برخیزید و ببینید سکهها عوض شده است. عهد همان عهد دقیانوس است، اما سکهها عوض شده است. اصلاً برای حیرت و بیگانگی به گریختن به کوهستان و خواب صدساله و کهف فراموشی نیازی نیست. مردی که دوازده سال پیش در همین میدان ولیعصر، در احاطۀ پرچمها و شعارها، پیروزی شصتوسهدرصدیاش را جشن گرفته بود و سرمست مطمئن بود «رودخانۀ زلال ملت چارتا خس و خاشاکِ» عصیانگر را میشوید و میبرد، در روزهای اخیر بر طبل رأی ندادنش میکوبد. او همان کسی است که زمانی «مسئله بودن یا نبودنش بود» و برای بودنش بسیاری نیست شدند.
همان کسی که با رفتار و کردارش نقش مهمی در برانگیختن التهاب ۸۸ داشت، امروز خود بسیار عصیانگرتر از هشتادوهشتیهاست، زیرا هشتادوهشتیها هر چه بودند امیدشان به صندوق رأی بود. اما هماورد او، کسی که نتیجۀ انتخابات هشتادوهشت را هیچگاه به رسمیت نشناخت و پیروزِ هشتادوهشت را رئیسجمهور ندانست، امروز با رقیب دیروزش سر انتخابات همنظر است؛ از حصر پیام میدهد و از عدم مشارکت خود در انتخابات میگوید... باز در همین شهر، دیگر رهبر معترضان هشتادوهشت که سالهاست یا در حصر خانگی بوده یا روابط اجتماعیاش محدود شده است، طلب صندوق میکند تا در خانه رأی دهد. آری، سکهها عوض شده است...
سیام خرداد هشتادوهشت یکی از تلخترین روزهای ایران معاصر بود. تصویر آن روز تهران از ذهن کسی که نظارهگرش بوده است پاک نخواهد شد. امروز از همان خیابانها و میدانها گذر میکردم و چشمانم ناخواسته آن روز را میدید. دو تصویر میدیدم؛ یکی امروزِ تفتیده و کرخت و دیگری صحنههای آن سیام خرداد که ناخودآگاه بر پساپردۀ ذهنم جاری بود. اما تردیدی ندارم که این سیام خرداد امروز پایان آن سیام خرداد است. انگار آن روز تازه امروز مرده است. مانند جانکندنی دوازدهساله. در آن سیام خرداد هشتادوهشت جوانانی جان باختند. اما خود آن روز انگار تازه امروز جان باخت و انگار همۀ این سالها تاریخچۀ جانکندنی طولانی بود.
عهد عوض شده است. تاریخ دیگر ورق خورده است. درست همانگونه که با مرگ آدمها صفحهای از کتاب نسلها ورق میخورد. اما چیزهای مهمتر و کلانتری هم هست که در همین یکی دو روز عوض شده است. دورهای تاریخی که با دوم خرداد ۱۳۷۶ آغاز شده بود، ساعت دوی بامداد بیستونهم خرداد ۱۴۰۰ به پایان رسید. یکی از بزرگترین دشواریهای تاریخنگاران و تاریخدانان تعیین مرزبندیهای دورانها و عصرهاست. سر اینکه یک دوره، عصر و دوران از چه نقطه، برهه یا رخدادی آغاز شده و در چه زمانی پایان یافته است، همواره مناقشه است. اما میخواهم شهامت کنم و پایان یک دورۀ تاریخی را در ایران معاصرمان را اعلام کنم. از همین شنبه صبح ما وارد دورۀ جدیدی شدهایم و ویژگیِ تحولِ دورانها این است که دیگر نمیتوان به دورۀ پیشین بازگشت. ما دیگر به پیش از دوی بامداد بیستونهم خرداد ۱۴۰۰ بازنمیگردیم.
اینکه این دورۀ جدید نامش چیست، قرار است به کجا رسد، چه ویژگیهایی متفاوت از گذشته دارد و فرجامش چیست، پرسشهای دیگری است. هر چه هست، ورودتان به دورۀ جدید به نیکی...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
فقط دوازده سال گذشته و انگار چند نسل گذشته است. آدمها عوض شدهاند؛ از آن همه شور و التهاب خرداد هشتادوهشت تا این خمودگی خرداد هزار و چهارصد. سیاست در ایران چشم هر نظارهگری را خیره که نه، در کاسۀ سرش میچرخاند. سرگیجه میآورد. بیننده بهتزده به این گردونه مینگرد، چشمش سیاهی میرود از این دَوَرانها و وارونگیها.
تهران آرام است. شاید خواب است. شاید از نظارۀ این گردونه سرگیجه گرفته و گوشهای نشسته است. شهری که امروز خبرش آمد ۲۶ درصدش در انتخابات دو روز پیش شرکت کرده است و از همان اقلیت رأیدهنده نیز دوازده درصد رأی ناخوانا، پوچ یا بیربط در شکم صندوقها فرو کردهاند. شهر اما آرام است. آفتاب آخر خرداد سوزانتر از هر سال است، اما سرها بیسروصدا در گریبان زندگی است.
لازم نیست خواب اصحاب کهف را داشته باشید تا اینک برخیزید و ببینید سکهها عوض شده است. عهد همان عهد دقیانوس است، اما سکهها عوض شده است. اصلاً برای حیرت و بیگانگی به گریختن به کوهستان و خواب صدساله و کهف فراموشی نیازی نیست. مردی که دوازده سال پیش در همین میدان ولیعصر، در احاطۀ پرچمها و شعارها، پیروزی شصتوسهدرصدیاش را جشن گرفته بود و سرمست مطمئن بود «رودخانۀ زلال ملت چارتا خس و خاشاکِ» عصیانگر را میشوید و میبرد، در روزهای اخیر بر طبل رأی ندادنش میکوبد. او همان کسی است که زمانی «مسئله بودن یا نبودنش بود» و برای بودنش بسیاری نیست شدند.
همان کسی که با رفتار و کردارش نقش مهمی در برانگیختن التهاب ۸۸ داشت، امروز خود بسیار عصیانگرتر از هشتادوهشتیهاست، زیرا هشتادوهشتیها هر چه بودند امیدشان به صندوق رأی بود. اما هماورد او، کسی که نتیجۀ انتخابات هشتادوهشت را هیچگاه به رسمیت نشناخت و پیروزِ هشتادوهشت را رئیسجمهور ندانست، امروز با رقیب دیروزش سر انتخابات همنظر است؛ از حصر پیام میدهد و از عدم مشارکت خود در انتخابات میگوید... باز در همین شهر، دیگر رهبر معترضان هشتادوهشت که سالهاست یا در حصر خانگی بوده یا روابط اجتماعیاش محدود شده است، طلب صندوق میکند تا در خانه رأی دهد. آری، سکهها عوض شده است...
سیام خرداد هشتادوهشت یکی از تلخترین روزهای ایران معاصر بود. تصویر آن روز تهران از ذهن کسی که نظارهگرش بوده است پاک نخواهد شد. امروز از همان خیابانها و میدانها گذر میکردم و چشمانم ناخواسته آن روز را میدید. دو تصویر میدیدم؛ یکی امروزِ تفتیده و کرخت و دیگری صحنههای آن سیام خرداد که ناخودآگاه بر پساپردۀ ذهنم جاری بود. اما تردیدی ندارم که این سیام خرداد امروز پایان آن سیام خرداد است. انگار آن روز تازه امروز مرده است. مانند جانکندنی دوازدهساله. در آن سیام خرداد هشتادوهشت جوانانی جان باختند. اما خود آن روز انگار تازه امروز جان باخت و انگار همۀ این سالها تاریخچۀ جانکندنی طولانی بود.
عهد عوض شده است. تاریخ دیگر ورق خورده است. درست همانگونه که با مرگ آدمها صفحهای از کتاب نسلها ورق میخورد. اما چیزهای مهمتر و کلانتری هم هست که در همین یکی دو روز عوض شده است. دورهای تاریخی که با دوم خرداد ۱۳۷۶ آغاز شده بود، ساعت دوی بامداد بیستونهم خرداد ۱۴۰۰ به پایان رسید. یکی از بزرگترین دشواریهای تاریخنگاران و تاریخدانان تعیین مرزبندیهای دورانها و عصرهاست. سر اینکه یک دوره، عصر و دوران از چه نقطه، برهه یا رخدادی آغاز شده و در چه زمانی پایان یافته است، همواره مناقشه است. اما میخواهم شهامت کنم و پایان یک دورۀ تاریخی را در ایران معاصرمان را اعلام کنم. از همین شنبه صبح ما وارد دورۀ جدیدی شدهایم و ویژگیِ تحولِ دورانها این است که دیگر نمیتوان به دورۀ پیشین بازگشت. ما دیگر به پیش از دوی بامداد بیستونهم خرداد ۱۴۰۰ بازنمیگردیم.
اینکه این دورۀ جدید نامش چیست، قرار است به کجا رسد، چه ویژگیهایی متفاوت از گذشته دارد و فرجامش چیست، پرسشهای دیگری است. هر چه هست، ورودتان به دورۀ جدید به نیکی...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«کالبدشکافیِ مرگی که نامنتظره نبود»
امروز حجاریان در توئیتی از «مرگ اصلاحات صندوقمحور» سخن گفت و بر کالبدشکافی برای فهمیدن دلیل مرگ تأکید کرد. چند سالی است که در نوشتههایی در همین کانال این مرگ را پیشبینی میکردم. از سال ۹۶ چنین روزی را هشدار داده بودم. در پاسخ به آنچه حجاریان «کالبدشکافی پیش از تدفین خوانده» دعوت میکنم پارههایی از نوشتههای سالهای اخیرم را بخوانید... چکیدهای از نقدهایی که این مرگ را پیشبینی میکرد، وقتی هنوز نوبت سردخانه و کالبدشکافی نرسیده بود... اما جلوی این بیماری پیشرفته را نمیشد گرفت...
▪️نخستین مشکل این بود که اصلاحطلبان خسته بودند و به جای چارهاندیشی این خستگی را تئوریزه میکردند: اگر اصلاحطلبان نقد دلسوزانه را میپذیرند، بهتر است «خستگی خود را تئوریزه نکنند»! بلکه میان خستگیِ نیروی انسانی خود و اصول تئوریک مرزبندی کنند. با لاپوشانی نظری نمیتوان ره به جایی برد. با بزرگنمایی دستاوردهای کوچک و ناچیزنماییِ ناموفقیتها، یا با دلیلتراشیهای به ظاهر عقلانی و توئیتهای خشک و خالی نمیتوان بدنۀ مردم را فریفت و حفظ کرد. همان نقدی که شما به اصولگرایان دارید، کاملاً بر خود شما نیز وارد است: بترسید از روزی که مردم از شما رویگردان شوند. (کل متن)
▪️این رویگردانی را «افول نسل طلایی رأیدهندگان» مینامیدم: ظرف اصلاحات روزبهروز خالیتر میشود. بزرگترین بازندۀ سیاسیِ امروز ایران اصلاحطلبانند. وقت آن رسیده که آنها حداقل حرفهای خودشان را جدی بگیرند و ببینند چطور با بازی نابجا و پُرخطای خود آچمز شدهاند. با دو سه کیشِ دیگر مات خواهند شد. آرایش سیاسی و مناسبات اجتماعی هرگز به نفع آنها نیست و خودشان هم چنان دچار واقعیتگریزی، گسست، بیبرنامگی و توئیتبازیاند که بعید است تدبیر مفیدی برای نجات اصلاحطلبی در ایران بیابند. آینده هر چه باشد، بسیار بعید است اصلاحطلبان و اصلاحطلبی دیگر نقشی در آن داشته باشند.
▪️مردمی که پای صندوقهای رأی میروند نه تحلیلگرانی چیرهدستند و نه فیلسوفانی دوراندیش. نفس دموکراسی چنین است که آدمها را درگیر تحلیلهای روزمره میکند. بعید میدانم دیگر هیچگاه نسلی فهیمتر، صبورتر و فرهیختهتر از نسلِ رأیدهندگانِ ۸۴ تا ۹۶ در آینده در ایران وجود داشته باشد. این نسل طلایی روبهافول است... قطعاً یکی از مقصران اصلی این نسلسوزی اصلاحطلبانند... (کل متن)
▪️اما بزرگترین خطای تاکتیکی اخیر اصلاحات گره زدن سرنوشت خود به دولت روحانی و دادن چک سفید به او بود. نتیجۀ این چک بیمحل و نسنجیده این بود که اصلاحات دچار نامنتظرهترین بحران شد. همیشه هر اتفاقی در صحنۀ سیاسی ایران رخ میداد جریان اصلاحات به نحوی بدنۀ مردمی و «نیروی اجتماعی» خود را حفظ میکرد و با آن سرمایۀ اجتماعی دوباره سرپا میایستاد. اما این بار در نقطهای ایستاده است که نه میداند چه کند و نه میتواند کاری کند و با پدیدهای روبروست که هیچگاه ندیده است: دقیقاً آن بخش از جامعه که هوادار ثابتقدم اصلاحات بودهاند از این جریان قطع امید میکنند و این فرایند اگر ادامه یابد معنایی جز مرگ این جنبش ندارد. اصلاحطلبان در برزخی گرفتار شدهاند که به هیچ نحو نمیتوانند جلوی ریزش خود را بگیرند. نه این همت و انگیزه و اراده را دارند که به منتقد دولت بدل شوند و نه میتوانند با همراهی با دولت پیگیر مطالبات اجتماعی جناح خود باشند. اگر هم همچنان با صدای رسا از دولت حمایت کنند نارضایتی مردم گریبانشان را میگیرد. نام این وضعیت «خودفلجسازی» نیست؟
▪️محافظهکاران سالها کوشیدند اصلاحطلبان را از چشم مردم بیندازند و نتوانستند، چنانکه پس از ۸۸ سه بار پیاپی توانستند در سه انتخابات در حدی که مجال داشتند پیروز شوند. اما انگار از دل این پیروزیها شکستی بیسابقه سر برمیآورد، و این نامنتظرهترین چالش اصلاحطلبان است و اگر چارهجویی نشود (که بعید است شود!) به دو جریان رادیکال کمک فراوان خواهد کرد: یکی رادیکالیسمِ درونحکومتی (که نمونۀ پیشینش احمدینژاد بود) و دیگری رادیکالیسم ضدحکومتی.(کل متن)
▪️اما ریشهای ترین مشکل در چیزی بود که آن را «هویتپریشی اصلاحات» نامیده بودم. اصلاحات نیروی خود را از هویت «جنبشگونه»اش میگیرد، اما کردار خود را «حزبگونه» تنظیم میکند و این تناقض ریشهای اصلاحات است. اصلاحات باید بین «جنبش ماندن» یا «حزب شدن» تصمیمی سرنوشتساز میگرفت، اما تا امروز از این تصمیم فرار کرده است، زیرا میترسید اگر «جنبش» بماند عملاً دست خود را ببندد و نتواند کنش سیاسی مستقیم داشته باشد، و اگر «حزب» شود نیروی اجتماعیاش را ببازد. پس راهکاری بینابین انتخاب کرد که نتیجهاش دوجنسیتی یا سانتوری شدن اصلاحات بود («سانتور» جانوری افسانهای است با بالاتنۀ انسان و پایینتنۀ اسب). (کل متن)
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
امروز حجاریان در توئیتی از «مرگ اصلاحات صندوقمحور» سخن گفت و بر کالبدشکافی برای فهمیدن دلیل مرگ تأکید کرد. چند سالی است که در نوشتههایی در همین کانال این مرگ را پیشبینی میکردم. از سال ۹۶ چنین روزی را هشدار داده بودم. در پاسخ به آنچه حجاریان «کالبدشکافی پیش از تدفین خوانده» دعوت میکنم پارههایی از نوشتههای سالهای اخیرم را بخوانید... چکیدهای از نقدهایی که این مرگ را پیشبینی میکرد، وقتی هنوز نوبت سردخانه و کالبدشکافی نرسیده بود... اما جلوی این بیماری پیشرفته را نمیشد گرفت...
▪️نخستین مشکل این بود که اصلاحطلبان خسته بودند و به جای چارهاندیشی این خستگی را تئوریزه میکردند: اگر اصلاحطلبان نقد دلسوزانه را میپذیرند، بهتر است «خستگی خود را تئوریزه نکنند»! بلکه میان خستگیِ نیروی انسانی خود و اصول تئوریک مرزبندی کنند. با لاپوشانی نظری نمیتوان ره به جایی برد. با بزرگنمایی دستاوردهای کوچک و ناچیزنماییِ ناموفقیتها، یا با دلیلتراشیهای به ظاهر عقلانی و توئیتهای خشک و خالی نمیتوان بدنۀ مردم را فریفت و حفظ کرد. همان نقدی که شما به اصولگرایان دارید، کاملاً بر خود شما نیز وارد است: بترسید از روزی که مردم از شما رویگردان شوند. (کل متن)
▪️این رویگردانی را «افول نسل طلایی رأیدهندگان» مینامیدم: ظرف اصلاحات روزبهروز خالیتر میشود. بزرگترین بازندۀ سیاسیِ امروز ایران اصلاحطلبانند. وقت آن رسیده که آنها حداقل حرفهای خودشان را جدی بگیرند و ببینند چطور با بازی نابجا و پُرخطای خود آچمز شدهاند. با دو سه کیشِ دیگر مات خواهند شد. آرایش سیاسی و مناسبات اجتماعی هرگز به نفع آنها نیست و خودشان هم چنان دچار واقعیتگریزی، گسست، بیبرنامگی و توئیتبازیاند که بعید است تدبیر مفیدی برای نجات اصلاحطلبی در ایران بیابند. آینده هر چه باشد، بسیار بعید است اصلاحطلبان و اصلاحطلبی دیگر نقشی در آن داشته باشند.
▪️مردمی که پای صندوقهای رأی میروند نه تحلیلگرانی چیرهدستند و نه فیلسوفانی دوراندیش. نفس دموکراسی چنین است که آدمها را درگیر تحلیلهای روزمره میکند. بعید میدانم دیگر هیچگاه نسلی فهیمتر، صبورتر و فرهیختهتر از نسلِ رأیدهندگانِ ۸۴ تا ۹۶ در آینده در ایران وجود داشته باشد. این نسل طلایی روبهافول است... قطعاً یکی از مقصران اصلی این نسلسوزی اصلاحطلبانند... (کل متن)
▪️اما بزرگترین خطای تاکتیکی اخیر اصلاحات گره زدن سرنوشت خود به دولت روحانی و دادن چک سفید به او بود. نتیجۀ این چک بیمحل و نسنجیده این بود که اصلاحات دچار نامنتظرهترین بحران شد. همیشه هر اتفاقی در صحنۀ سیاسی ایران رخ میداد جریان اصلاحات به نحوی بدنۀ مردمی و «نیروی اجتماعی» خود را حفظ میکرد و با آن سرمایۀ اجتماعی دوباره سرپا میایستاد. اما این بار در نقطهای ایستاده است که نه میداند چه کند و نه میتواند کاری کند و با پدیدهای روبروست که هیچگاه ندیده است: دقیقاً آن بخش از جامعه که هوادار ثابتقدم اصلاحات بودهاند از این جریان قطع امید میکنند و این فرایند اگر ادامه یابد معنایی جز مرگ این جنبش ندارد. اصلاحطلبان در برزخی گرفتار شدهاند که به هیچ نحو نمیتوانند جلوی ریزش خود را بگیرند. نه این همت و انگیزه و اراده را دارند که به منتقد دولت بدل شوند و نه میتوانند با همراهی با دولت پیگیر مطالبات اجتماعی جناح خود باشند. اگر هم همچنان با صدای رسا از دولت حمایت کنند نارضایتی مردم گریبانشان را میگیرد. نام این وضعیت «خودفلجسازی» نیست؟
▪️محافظهکاران سالها کوشیدند اصلاحطلبان را از چشم مردم بیندازند و نتوانستند، چنانکه پس از ۸۸ سه بار پیاپی توانستند در سه انتخابات در حدی که مجال داشتند پیروز شوند. اما انگار از دل این پیروزیها شکستی بیسابقه سر برمیآورد، و این نامنتظرهترین چالش اصلاحطلبان است و اگر چارهجویی نشود (که بعید است شود!) به دو جریان رادیکال کمک فراوان خواهد کرد: یکی رادیکالیسمِ درونحکومتی (که نمونۀ پیشینش احمدینژاد بود) و دیگری رادیکالیسم ضدحکومتی.(کل متن)
▪️اما ریشهای ترین مشکل در چیزی بود که آن را «هویتپریشی اصلاحات» نامیده بودم. اصلاحات نیروی خود را از هویت «جنبشگونه»اش میگیرد، اما کردار خود را «حزبگونه» تنظیم میکند و این تناقض ریشهای اصلاحات است. اصلاحات باید بین «جنبش ماندن» یا «حزب شدن» تصمیمی سرنوشتساز میگرفت، اما تا امروز از این تصمیم فرار کرده است، زیرا میترسید اگر «جنبش» بماند عملاً دست خود را ببندد و نتواند کنش سیاسی مستقیم داشته باشد، و اگر «حزب» شود نیروی اجتماعیاش را ببازد. پس راهکاری بینابین انتخاب کرد که نتیجهاش دوجنسیتی یا سانتوری شدن اصلاحات بود («سانتور» جانوری افسانهای است با بالاتنۀ انسان و پایینتنۀ اسب). (کل متن)
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
اصلاحطلبان خستهاند
(نوشتهای در آسیبشناسی اصلاحطلبان ــ یک)
در دو هفتۀ اخیر انتقادها از اصلاحطلبان فزونی گرفته است. هر نظارهگر بیطرف میفهمد که سرخوردگی از اصلاحطلبان روندی شتابان گرفته است، گرچه بیشتر اصلاحطلبان همچنان ترجیح میدهند نسبت به…
(نوشتهای در آسیبشناسی اصلاحطلبان ــ یک)
در دو هفتۀ اخیر انتقادها از اصلاحطلبان فزونی گرفته است. هر نظارهگر بیطرف میفهمد که سرخوردگی از اصلاحطلبان روندی شتابان گرفته است، گرچه بیشتر اصلاحطلبان همچنان ترجیح میدهند نسبت به…
«فولکس قورباغهای یا ققنوس کوچک فولادی»
فولکس واگن که در ایران به فولکس قورباغهای و در جهان به فولکس سوسکی معروف است، سرنوشتی دارد که نشان میدهد در سیاست و کشورداری چه مسیرهای متفاوتی را میتوان پیمود. گاه نمیتوان رفاه و رؤیاهای شهروندان را با ایدئولوژی در یک سبد گنجاند و فولکس قورباغهای نمونهای تمامعیار از سوختن رؤیاهای شهروندان در پای ایدئولوژی است.
پورشه نام آشنایی است. شرکت پورشه را فردیناند پورشه بنیانگذاری کرد، اما معروفترین یادگار او خودروی دیگری است که در دهۀ ۱۹۵۰ جهان را فتح کرد: فولکس قورباغهای. اما این ماشین محبوب در اصل پدر دیگری هم دارد و نمیتوان نقش و ابتکار آدولف هیتلر را در پیدایش آن انکار کرد، گرچه وقتی فولکس آمریکا را فتح میکرد، چند سال از خودکشی هیتلر گذشته بود.
هیتلر اندکی پس از به قدرت رسیدن، در نمایشگاه بینالمللی خودروی آلمان در ۱۹۳۴ خواستار ساخت خودرویی ملی شد (فولکس واگن). طبعاً خودرویی ملی یا همگانی که همه بتوانند آن را بخرند، باید ارزان ساخته میشد. سفارش ساخت این خودرو به مهندس محبوب هیتلر، فردیناند پورشه، واگذار شد؛ کسی که در وین بزرگ شده بود و به اصرار هیتلر تابعیت چکسلواکی خود را با تابعیت آلمانی عوض کرده بود. پورشه پیشتر با طرحهای اسپورت مرسدس بنز خلاقیت بالای خود را اثبات کرده بود. وقتی پیشوا چنین خواستهای داشت، نهادهای حزبیـحکومتی هم طبعاً از ایدۀ او حمایت میکردند: «سازمان نیرو از طریق نشاط» (Kraft durch Freude) نهادی دولتی بود که به عنوان زیرمجموعۀ «جبهۀ کار آلمان» برای تفریحات و سرگرمی مردم، به ویژه کارگران، فعالیت میکرد. مخفف «سازمان نیرو از طریق نشاط» «کا.دِ.اف» بود و فولکس واگن هم ابتدا «کا.د.اف واگن» نامیده میشد.
پورشه قول داد این خودروی همگانی را دهماهه طراحی کند، اما کار چند سال طول کشید. او مدلهای اولیۀ فولکس واگن را تا ۱۹۳۸ طراحی کرد. ابتکار ویژهای برای خرید این خودرو مطرح شده بود تا هر کس بتواند با برچسبهای پساندازِ پنجمارکی (معادل ۲۲ یورو) شروع کند به خریدِ پساندازیِ این ماشین. برچسبهای پسانداز را سازمان نیرو از طرق نشاط عرضه میکرد. قیمت خودرو از ابتدا قرار بود هزار مارک باشد (حدود ۴.۳۰۰ یورو). افراد زیادی شروع کردند به خرید برچسبهای پساندازی تا به زودی سوار این خودروی شیک، مدرن و دوستداشتنی شوند، اما...
اما این رؤیا قرار بود از همان جایی ویران شود که ساخته شده بود. همان ایدئولوژی که جامعۀ آلمان را سرتاسر با حاکمیت همسو کرده، همۀ احزاب را تعطیل کرده و «جبهۀ کار» و «نیرو از طریق نشاط» و ایدههای جذاب اینچنینی چیده بود، این همبستگی ملی سترگ را برای اهدافی والاتر میخواست. نیرویی که قرار بود از طریق نشاط ایجاد شود، بیهوده نبود! بنا بود جبهۀ نیرومندی را در برابر دنیای بیرون ایجاد کند. همان ایدئولوژی که هیتلر را به پیروزی رسانده و به او اجازه داده بود جامعه را به آسانی و با طرحهای ضربتی بازسازماندهی کند، رؤیاهای توسعهطلبانه و امپریالیستی هم داشت، دنبال خودکفایی محض بود و باید اروپای شرقی را تصاحب میکرد... این تخیلات فرجامی جز یک جنگ جهانی دیگر نداشت؛ چیزی که باعث شد جوانانی که برای خودروی ملی ثبتنام کرده بودند، از جبهههای سرد لنینگراد سر درآورند و آوارۀ اروپای شرقی شوند.
آنها حالا به جای چشیدن لحظههای عاشقانه در خودروی ملی، پشت زرهپوش و کامیون در جبههها جابجا میشدند. خود پورشه هم به یکی از چهرههای کلیدی در طراحی و تولید خودروهای زرهی تبدیل شد. ۳۳۰ هزار نفر برای خودروی ملی ثبتنام کرده بودند، اما جنگ امان نداد. حالا معلوم میشد آن روی سکۀ رخدادهای باشکوهی که حزب طراحی میکرد، چقدر تیره بود!
همۀ رؤیاهای آلمانی در شلیک تپانچهای که هیتلر با آن خودکشی کرد فرو ریخت. پورشه که چند ماه آخر جنگ در ویلای شخصی خود گوشهنشینی پیشه کرده بود، بازداشت شد و ۲۲ ماه در اسارت فرانسویها بود. اما از میانۀ این ویرانی، از زیر خاک و خاکستر، ققنوس کوچکی پر کشید: فولکس قورباغهای. تولید این خودرو پس از جنگ تازه شروع شد و به سرعت فروش خیرهکنندهای یافت و محبوب آن نسل جوان آمریکایی شد که از خودروهای بدقوارۀ آمریکایی خوششان نمیآمد.
در طول چند دهه بیش از ۲۱.۵ میلیون فولکس تولید شد و تا ۲۰۰۲ رکورددار فروش بود، تا اینکه «گولف» رکورد آن را شکست (تا ۲۰۱۹ با ۳۵ میلیون دستگاه). فتح بازارهای جهان ایدهای لیبرالیستی بود که طبعاً به ذهن ناسیونالسوسیالیستی هیتلر نمیرسید. میشد با همین فولکس سوسکی جهان را فتح کرد، به شرط باور به ایدههای لیبرال!
عکس پیوست: پورشه و هیتلر
مهدی تدینی
#هیتلر #ایدئولوژی #ناسیونال_سوسیالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
فولکس واگن که در ایران به فولکس قورباغهای و در جهان به فولکس سوسکی معروف است، سرنوشتی دارد که نشان میدهد در سیاست و کشورداری چه مسیرهای متفاوتی را میتوان پیمود. گاه نمیتوان رفاه و رؤیاهای شهروندان را با ایدئولوژی در یک سبد گنجاند و فولکس قورباغهای نمونهای تمامعیار از سوختن رؤیاهای شهروندان در پای ایدئولوژی است.
پورشه نام آشنایی است. شرکت پورشه را فردیناند پورشه بنیانگذاری کرد، اما معروفترین یادگار او خودروی دیگری است که در دهۀ ۱۹۵۰ جهان را فتح کرد: فولکس قورباغهای. اما این ماشین محبوب در اصل پدر دیگری هم دارد و نمیتوان نقش و ابتکار آدولف هیتلر را در پیدایش آن انکار کرد، گرچه وقتی فولکس آمریکا را فتح میکرد، چند سال از خودکشی هیتلر گذشته بود.
هیتلر اندکی پس از به قدرت رسیدن، در نمایشگاه بینالمللی خودروی آلمان در ۱۹۳۴ خواستار ساخت خودرویی ملی شد (فولکس واگن). طبعاً خودرویی ملی یا همگانی که همه بتوانند آن را بخرند، باید ارزان ساخته میشد. سفارش ساخت این خودرو به مهندس محبوب هیتلر، فردیناند پورشه، واگذار شد؛ کسی که در وین بزرگ شده بود و به اصرار هیتلر تابعیت چکسلواکی خود را با تابعیت آلمانی عوض کرده بود. پورشه پیشتر با طرحهای اسپورت مرسدس بنز خلاقیت بالای خود را اثبات کرده بود. وقتی پیشوا چنین خواستهای داشت، نهادهای حزبیـحکومتی هم طبعاً از ایدۀ او حمایت میکردند: «سازمان نیرو از طریق نشاط» (Kraft durch Freude) نهادی دولتی بود که به عنوان زیرمجموعۀ «جبهۀ کار آلمان» برای تفریحات و سرگرمی مردم، به ویژه کارگران، فعالیت میکرد. مخفف «سازمان نیرو از طریق نشاط» «کا.دِ.اف» بود و فولکس واگن هم ابتدا «کا.د.اف واگن» نامیده میشد.
پورشه قول داد این خودروی همگانی را دهماهه طراحی کند، اما کار چند سال طول کشید. او مدلهای اولیۀ فولکس واگن را تا ۱۹۳۸ طراحی کرد. ابتکار ویژهای برای خرید این خودرو مطرح شده بود تا هر کس بتواند با برچسبهای پساندازِ پنجمارکی (معادل ۲۲ یورو) شروع کند به خریدِ پساندازیِ این ماشین. برچسبهای پسانداز را سازمان نیرو از طرق نشاط عرضه میکرد. قیمت خودرو از ابتدا قرار بود هزار مارک باشد (حدود ۴.۳۰۰ یورو). افراد زیادی شروع کردند به خرید برچسبهای پساندازی تا به زودی سوار این خودروی شیک، مدرن و دوستداشتنی شوند، اما...
اما این رؤیا قرار بود از همان جایی ویران شود که ساخته شده بود. همان ایدئولوژی که جامعۀ آلمان را سرتاسر با حاکمیت همسو کرده، همۀ احزاب را تعطیل کرده و «جبهۀ کار» و «نیرو از طریق نشاط» و ایدههای جذاب اینچنینی چیده بود، این همبستگی ملی سترگ را برای اهدافی والاتر میخواست. نیرویی که قرار بود از طریق نشاط ایجاد شود، بیهوده نبود! بنا بود جبهۀ نیرومندی را در برابر دنیای بیرون ایجاد کند. همان ایدئولوژی که هیتلر را به پیروزی رسانده و به او اجازه داده بود جامعه را به آسانی و با طرحهای ضربتی بازسازماندهی کند، رؤیاهای توسعهطلبانه و امپریالیستی هم داشت، دنبال خودکفایی محض بود و باید اروپای شرقی را تصاحب میکرد... این تخیلات فرجامی جز یک جنگ جهانی دیگر نداشت؛ چیزی که باعث شد جوانانی که برای خودروی ملی ثبتنام کرده بودند، از جبهههای سرد لنینگراد سر درآورند و آوارۀ اروپای شرقی شوند.
آنها حالا به جای چشیدن لحظههای عاشقانه در خودروی ملی، پشت زرهپوش و کامیون در جبههها جابجا میشدند. خود پورشه هم به یکی از چهرههای کلیدی در طراحی و تولید خودروهای زرهی تبدیل شد. ۳۳۰ هزار نفر برای خودروی ملی ثبتنام کرده بودند، اما جنگ امان نداد. حالا معلوم میشد آن روی سکۀ رخدادهای باشکوهی که حزب طراحی میکرد، چقدر تیره بود!
همۀ رؤیاهای آلمانی در شلیک تپانچهای که هیتلر با آن خودکشی کرد فرو ریخت. پورشه که چند ماه آخر جنگ در ویلای شخصی خود گوشهنشینی پیشه کرده بود، بازداشت شد و ۲۲ ماه در اسارت فرانسویها بود. اما از میانۀ این ویرانی، از زیر خاک و خاکستر، ققنوس کوچکی پر کشید: فولکس قورباغهای. تولید این خودرو پس از جنگ تازه شروع شد و به سرعت فروش خیرهکنندهای یافت و محبوب آن نسل جوان آمریکایی شد که از خودروهای بدقوارۀ آمریکایی خوششان نمیآمد.
در طول چند دهه بیش از ۲۱.۵ میلیون فولکس تولید شد و تا ۲۰۰۲ رکورددار فروش بود، تا اینکه «گولف» رکورد آن را شکست (تا ۲۰۱۹ با ۳۵ میلیون دستگاه). فتح بازارهای جهان ایدهای لیبرالیستی بود که طبعاً به ذهن ناسیونالسوسیالیستی هیتلر نمیرسید. میشد با همین فولکس سوسکی جهان را فتح کرد، به شرط باور به ایدههای لیبرال!
عکس پیوست: پورشه و هیتلر
مهدی تدینی
#هیتلر #ایدئولوژی #ناسیونال_سوسیالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
«فردای انتخابات»
انتخابات هم آمد و رفت. نظارهگر آگاه و واقعبینی که سیاست ایران را رصد میکرد و از روان جمعیِ جامعه باخبر بود، میتوانست نتیجه را پیشبینی کند؛ البته «نظارهگر واقعبین و باخبر از جامعه»، نه کسانی که درگیر آرزوهای سیاسی بودند و خیالپردارانه به مسائل مینگریستند؛ مانند سخنگوی کارگزاران که در ساعات پایانی انتخابات، با اعتمادبهنفسی حیرتانگیز بیخبری خود از جامعه را مانند سندی تاریخی نشان داد و گفت: «ما مردم ایران را نشناختیم!» منظور او این بود که مردم با چنان شوری به همتی (نامزد مورد حمایت آنها) رأی میدهند که کار به دور دوم خواهد کشید. او منتظر بود با یک هفته تأخیر، یعنی پس از دور دوم، پیروزی را جشن گیرد. اما نامزد مورد حمایت آنها نصف آرای باطله رأی آورد.
بنده میرزابنویسی دونپایهام و کارم پژوهش و ترجمه در سیاست و تاریخ است و با خرده سوادی اوضاع سیاسی ایران را دنبال میکنم. نه کسی از من انتظار راهنمایی سیاسی دارد، نه دبیر فلان حزبم، نه مشاور فلان دولتمرد و نه بجز میز تحریرم در خانه و محل کار فضایی را اشغال کردهام... اما در همین جایگاه نازل اگر مرتکب چنین تحلیل بیراه و اشتباهی میشدم، دستکم چند سالی سکوت میکردم و فقط غرق در خودانتقادی و خودملامتگری میشدم تا دریابم در کجای تأملاتم چنین به بیراهه رفتهام که دنیا را وارونه میبینم و بدتر اینکه بیخبریام را به بانگ رسا بیان میکنم!
البته از این دست خوانشهای اشتباه در جوانی داشتهام و اتفاقاً همانها چنان ضربۀ روحی سنگینی برایم بود که همۀ مطالعات و کارهای پژوهشیام تا به امروز واکنشی به آن ضربه بوده است. از همین جایگاه نازل، از کسانی که چنین تحلیل و برداشت بیربطی از جامعۀ ایران داشتند، دعوت میکنم سر در گریبان تأمل فرو برند، زیرا ناآگاهی که از حدی بگذرد، بیش از همه برای خود فرد و جریان سیاسی زیانبار است؛ مگر اینکه فرد یا جریانی بخواهد تعمداً حرف وارونهای تحویل جامعه بدهد که بعید میدانم کسی چنین دست اندر کار ویرانی وجاهت خویش باشد!
پس از انتخابات جملات پربسامدی به برداشتهای اصلی تبدیل شده است که نمیتوان آنها را به سادگی پذیرفت. طرف پیروز از پیروزی انقلابیگری سخن میگوید و طرف مقابل یا شکستخورده هم از یکدست شدن فضای سیاسی صحبت میکند. اما مگر غیر از این است که برندۀ این انتخابات اصولگرایان بودهاند. در حال حاضر اصولگرایی جریان اصلی «محافظهکار» در ایران است. چطور ممکن است جریانی که ذاتاً «محافظهکار» است، انقلابی هم باشد؟ انقلابیگری و محافظهکاری متضادند. البته محافظهکاری تقسیمبندیهایی دارد: محافظهکاری میانهرو، رادیکال و البته انقلابی. اما آنچه در سیاست به «محافظهکاری انقلابی» معروف است، جریانی است که معمولاً بیرون از حکومت است و قدری هم چپ میزند. جریان محافظهکار به پیروزی رسیده و میتواند به کمک سایر نهادهای نظام قویتر و بیمانع ادارۀ امور را پیش برد، اما طبق تعاریف رایج در نظریۀ سیاسی بعید است بتوان آن را دولتی «انقلابی» نامید، هر قدر هم که البته امیدوارم در حل مشکلات نیرومند عمل کند.
از دیگر سو، از یکدست شدن صحبت میشود. این یکدست شدن هم تعبیری نیست که بتوان آن را به راحتی پذیرفت. مثلاً هشت سالی که دولت روحانی سکاندار بود، نظام سیاسی ایران یکدست نبود؟ به نظرم تعبیر یکدست شدن هم چندان اصالتی ندارد و اختلافات سیاسی در عمل جزئیتر از آن است که بتوان از یکدست بودن یا نبودن سخن گفت.
انتخابات ۱۴۰۰ را با انتخابات ۱۳۸۴ (و ۱۳۸۸) مقایسه میکنند. نه این انتخابات شباهتی به انتخابات ۸۴ داشت، نه نامزد پیروز شباهتی به نامزد پیروز ۸۴ دارد و نه آرایش سیاسی به آرایش سیاسی ۸۴ میماند. نوع و سرشت پیروزیهای احمدینژاد اساساً متفاوت بود (که البته توضیح مفصلی میطلبد) و به همین دلیل مقایسۀ این دو با هم دقیق نیست. از همه مهمتر اینکه جامعۀ ایرانِ ۱۴۰۰ بسیار متفاوت از ایرانِ ۸۴ است؛ بیش از همه از جهت وضع اقتصادی. امیدوارم دولت جدید این واقعیت مهم را در نظر بگیرد. احمدینژاد خزانهای پر و اقتصادی سرپا را تحویل گرفت و مردم یک دورۀ رونق اقتصادی و نرخ تورم پایین را پشت سر گذاشته بودند. صادرات و قیمت نفت هم در اوج بود و محمود صاحب کشتزاری حاصلخیز شد، اما امروز دولت باید بر خرمن سوختۀ معیشت مردم بنشیند. از برادرانی که سکاندار دولت جدیدند عاجزانه خواستارم، حال که وارد عرشۀ این کشتی توفانزده شدهاند، واقعبینانهتر از هر زمان اوضاع را ببینند و عمل کنند. پیش از انتخابات بارها از درد مردم گفتید، پس این درد را باور کنید، ۱۴۰۰، ۱۳۸۴ نیست. این مادیان خسته تاب تازیانه ندارد.
ویدئوی پیوست جهت ثبت در تاریخ
مهدی تدینی
@tarikhandishi
انتخابات هم آمد و رفت. نظارهگر آگاه و واقعبینی که سیاست ایران را رصد میکرد و از روان جمعیِ جامعه باخبر بود، میتوانست نتیجه را پیشبینی کند؛ البته «نظارهگر واقعبین و باخبر از جامعه»، نه کسانی که درگیر آرزوهای سیاسی بودند و خیالپردارانه به مسائل مینگریستند؛ مانند سخنگوی کارگزاران که در ساعات پایانی انتخابات، با اعتمادبهنفسی حیرتانگیز بیخبری خود از جامعه را مانند سندی تاریخی نشان داد و گفت: «ما مردم ایران را نشناختیم!» منظور او این بود که مردم با چنان شوری به همتی (نامزد مورد حمایت آنها) رأی میدهند که کار به دور دوم خواهد کشید. او منتظر بود با یک هفته تأخیر، یعنی پس از دور دوم، پیروزی را جشن گیرد. اما نامزد مورد حمایت آنها نصف آرای باطله رأی آورد.
بنده میرزابنویسی دونپایهام و کارم پژوهش و ترجمه در سیاست و تاریخ است و با خرده سوادی اوضاع سیاسی ایران را دنبال میکنم. نه کسی از من انتظار راهنمایی سیاسی دارد، نه دبیر فلان حزبم، نه مشاور فلان دولتمرد و نه بجز میز تحریرم در خانه و محل کار فضایی را اشغال کردهام... اما در همین جایگاه نازل اگر مرتکب چنین تحلیل بیراه و اشتباهی میشدم، دستکم چند سالی سکوت میکردم و فقط غرق در خودانتقادی و خودملامتگری میشدم تا دریابم در کجای تأملاتم چنین به بیراهه رفتهام که دنیا را وارونه میبینم و بدتر اینکه بیخبریام را به بانگ رسا بیان میکنم!
البته از این دست خوانشهای اشتباه در جوانی داشتهام و اتفاقاً همانها چنان ضربۀ روحی سنگینی برایم بود که همۀ مطالعات و کارهای پژوهشیام تا به امروز واکنشی به آن ضربه بوده است. از همین جایگاه نازل، از کسانی که چنین تحلیل و برداشت بیربطی از جامعۀ ایران داشتند، دعوت میکنم سر در گریبان تأمل فرو برند، زیرا ناآگاهی که از حدی بگذرد، بیش از همه برای خود فرد و جریان سیاسی زیانبار است؛ مگر اینکه فرد یا جریانی بخواهد تعمداً حرف وارونهای تحویل جامعه بدهد که بعید میدانم کسی چنین دست اندر کار ویرانی وجاهت خویش باشد!
پس از انتخابات جملات پربسامدی به برداشتهای اصلی تبدیل شده است که نمیتوان آنها را به سادگی پذیرفت. طرف پیروز از پیروزی انقلابیگری سخن میگوید و طرف مقابل یا شکستخورده هم از یکدست شدن فضای سیاسی صحبت میکند. اما مگر غیر از این است که برندۀ این انتخابات اصولگرایان بودهاند. در حال حاضر اصولگرایی جریان اصلی «محافظهکار» در ایران است. چطور ممکن است جریانی که ذاتاً «محافظهکار» است، انقلابی هم باشد؟ انقلابیگری و محافظهکاری متضادند. البته محافظهکاری تقسیمبندیهایی دارد: محافظهکاری میانهرو، رادیکال و البته انقلابی. اما آنچه در سیاست به «محافظهکاری انقلابی» معروف است، جریانی است که معمولاً بیرون از حکومت است و قدری هم چپ میزند. جریان محافظهکار به پیروزی رسیده و میتواند به کمک سایر نهادهای نظام قویتر و بیمانع ادارۀ امور را پیش برد، اما طبق تعاریف رایج در نظریۀ سیاسی بعید است بتوان آن را دولتی «انقلابی» نامید، هر قدر هم که البته امیدوارم در حل مشکلات نیرومند عمل کند.
از دیگر سو، از یکدست شدن صحبت میشود. این یکدست شدن هم تعبیری نیست که بتوان آن را به راحتی پذیرفت. مثلاً هشت سالی که دولت روحانی سکاندار بود، نظام سیاسی ایران یکدست نبود؟ به نظرم تعبیر یکدست شدن هم چندان اصالتی ندارد و اختلافات سیاسی در عمل جزئیتر از آن است که بتوان از یکدست بودن یا نبودن سخن گفت.
انتخابات ۱۴۰۰ را با انتخابات ۱۳۸۴ (و ۱۳۸۸) مقایسه میکنند. نه این انتخابات شباهتی به انتخابات ۸۴ داشت، نه نامزد پیروز شباهتی به نامزد پیروز ۸۴ دارد و نه آرایش سیاسی به آرایش سیاسی ۸۴ میماند. نوع و سرشت پیروزیهای احمدینژاد اساساً متفاوت بود (که البته توضیح مفصلی میطلبد) و به همین دلیل مقایسۀ این دو با هم دقیق نیست. از همه مهمتر اینکه جامعۀ ایرانِ ۱۴۰۰ بسیار متفاوت از ایرانِ ۸۴ است؛ بیش از همه از جهت وضع اقتصادی. امیدوارم دولت جدید این واقعیت مهم را در نظر بگیرد. احمدینژاد خزانهای پر و اقتصادی سرپا را تحویل گرفت و مردم یک دورۀ رونق اقتصادی و نرخ تورم پایین را پشت سر گذاشته بودند. صادرات و قیمت نفت هم در اوج بود و محمود صاحب کشتزاری حاصلخیز شد، اما امروز دولت باید بر خرمن سوختۀ معیشت مردم بنشیند. از برادرانی که سکاندار دولت جدیدند عاجزانه خواستارم، حال که وارد عرشۀ این کشتی توفانزده شدهاند، واقعبینانهتر از هر زمان اوضاع را ببینند و عمل کنند. پیش از انتخابات بارها از درد مردم گفتید، پس این درد را باور کنید، ۱۴۰۰، ۱۳۸۴ نیست. این مادیان خسته تاب تازیانه ندارد.
ویدئوی پیوست جهت ثبت در تاریخ
مهدی تدینی
@tarikhandishi
Telegram
attach 📎
«شبی که دیکتاتور سکته کرد»
به بهانۀ تماشای فیلم «مرگ استالین»
ساعاتی پیش از سپیدهدم بزرگترین و مخوفترین دیکتاتور تاریخ سکته کرده و نیمهجان در اتاق افتاده بود. وقتی آفتاب بالا آمد، خبری از او نشد و از اتاق بیرون نیامد و به در زدن خدمتکاران و محافظان هم جواب نمیداد، اما کسی جرئت نمیکرد وارد اتاق شود. در حکومتی که او ساخته بود، آدمها را به سادهترین و پوچترین بهانهها اعدام کرده بودند، برای همین باز کردن درِ اتاق آقای دیکتاتور و سر درآوردن از اینکه چرا خبری از او نیست، ترسناکترین کار بود. سرانجام پس از ساعتها تأخیر شهامت کردند و وارد اتاقش شدند. آقای دیکتاتور، مانند هیولایی خفته، با پیژامه و زیرپیرهنی وسط اتاق افتاده بود و هوشیار نبود. اما حتی نیمهمردۀ او ترسناک بود...
چند میلیون انسان در زیر حاکمیت او روانۀ اردوگاههای بیبازگشت یا به دست جوخههای اعدام سپرده شده بودند؟ شمار قربانیان را هیچکس نمیدانست. اصلاً دانستن این عدد مانند خودکشی بود، مانند شلیک تیر به شقیقۀ خویش بود. در امپراتوری او هیچ چیز خطرناکتر از این نبود که کسی ذرهای بیشتر از آنچه اجازه دارد، بداند. او مرد هزاردسیسه بود. اصلاً شاید خودش را به مردن زده بود! شاید این هم دسیسهای دیگر بود: یعنی یک بدل را به جای خود کشته بود و میخواست در خفا ببیند چه کسی پس از مرگش همچنان به او وفادار است... اصلاً مگر امکان داشت یوزف استالین بمیرد؟ انگار او پیشتر مرگ را هم کشته بود!
سرانجام با تأخیر فراوان رفقای بلندپایۀ حزبی که برخیشان تا ساعاتی پیش از سکته کردن او مهمانش بودند، یک به یک شتابان خود را به اتاق استالین رساندند. او بامداد یکم مارس ۱۹۵۳ سکته کرده بود. دوم مارس اعلام شد که رفیق استالین خونریزی مغزی کرده و تحت مراقبت است و سرانجام پنجم مارس خبر مرگ او به جهان مخابره شد. بیتردید با مرگ او هزاران، چهبسا صدها هزار نفر، از مرگ جَستند، زیرا اتفاقاً استالین ــ به اذعان پژوهشگران و سیاستمدارانِ استالینشناس ــ در دو سه سال پایانی عمر خود در ماجرای موسوم به «دسیسۀ پزشکان یهود» (که پیشتر ماجرایش را در پستی دیگر در کانال شرح دادهام) در حال زمینهچینی برای یک پاکسازی هولناک دیگر بود؛ از همان دست پاکسازیها که در دهۀ ۱۹۳۰ کرده بود و در جریان آنها جز عدهای انگشتشمار حتی همۀ رفقا و همرزمان سابق خود را نیز کشته بود.
کمونیستها در همه جای دنیا اشک ماتم ریختند و مردم شوروی در ظاهر عزادار شد، اما خدا میداند چند درصد از مردم نفس راحتی کشیدند. جسد استالین را مانند لنین مومیایی کردند تا به زودی در کنار تابوت شیشهای لنین نگهداری شود تا از پسِ پلکهای بستۀ مرگ همچنان نظارهگر رفقا باشد؛ برادر بزرگی که حتی پس از مرگ شاهد و ناظر بود. اما هشت سال بعد، جسد استالین در جریان آنچه استالینزدایی نامیده میشد، از سوی رهبر بعدی شوروی، نیکیتا خروشچف، در آرامگاه دیوار کرملین دفن شد.
▪️فیلم سینمایی «مرگ استالین»
آرماندو یانوچی، کارگردان بریتانیایی، در سال ۲۰۱۷ مرگ استالین و حواشی آن را در قالب طنزی سیاه به تصویر کشید. درست است که لحن، زبان و صحنهپردازی فیلم در ژانر کمدی میگنجد، اما انگار بهترین شیوه برای نشان دادن بلایی که استالین سر زیست اجتماعی آورده بود، همین بیان و ترسیم طنزآلود است. پیشتر در نوشتههای متعددی دربارۀ ماهیت و کارکرد رژیمهای توتالیتر، گفتهام که استالینیسم با شخصیت و روانِ فردی و جمعی چه میکند (که مجموعه لینکهای آن را در پایان همین پست میتوانید بیابید). به گمانم این فیلم میتواند نکات فراوانی را دربارۀ ماهیت توتالیتاریسم به زبان کمیک بیان کند که شاید بیان نظری آنها قدری دشوار و پیچیده باشد. دعوت میکنم حتماً این فیلم را ببینید تا منظورم را دریابید.
و در نهایت آخرین نکتهای که دربارۀ فیلم «مرگ استالین» باید بگویم این است که به رغم موفقیت فیلم در اروپا، اکران آن در روسیه ممنوع شد. دلیل این ممنوعیت این بود که به گمان مقامات دولتی روسیه این فیلم تصویر روسیه را تخریب میکند. گویا به رغم اینکه شصت سال از دوران استالینزدایی گذشته است، برای مقامات روسیه نقد طنزآمیز استالین و یارانش همچنان خوشایند نیست. فقط یک سینما در روسیه پنج نوبت فیلم «مرگ استالین» را روی پرده برد که بابت آن محکوم به پرداخت جریمۀ نقدی سنگینی شد.
دعوت میکنم فیلم را با دوبلۀ فارسی در پیوست ببینید.
مجموعه نوشتههای کانال دربارۀ «استالینیسم» را در این لینک میتوانید بیابید:
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1906
مهدی تدینی
#استالین، #استالینیسم، #توتالیتاریسم، #فیلم_سینمایی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
به بهانۀ تماشای فیلم «مرگ استالین»
ساعاتی پیش از سپیدهدم بزرگترین و مخوفترین دیکتاتور تاریخ سکته کرده و نیمهجان در اتاق افتاده بود. وقتی آفتاب بالا آمد، خبری از او نشد و از اتاق بیرون نیامد و به در زدن خدمتکاران و محافظان هم جواب نمیداد، اما کسی جرئت نمیکرد وارد اتاق شود. در حکومتی که او ساخته بود، آدمها را به سادهترین و پوچترین بهانهها اعدام کرده بودند، برای همین باز کردن درِ اتاق آقای دیکتاتور و سر درآوردن از اینکه چرا خبری از او نیست، ترسناکترین کار بود. سرانجام پس از ساعتها تأخیر شهامت کردند و وارد اتاقش شدند. آقای دیکتاتور، مانند هیولایی خفته، با پیژامه و زیرپیرهنی وسط اتاق افتاده بود و هوشیار نبود. اما حتی نیمهمردۀ او ترسناک بود...
چند میلیون انسان در زیر حاکمیت او روانۀ اردوگاههای بیبازگشت یا به دست جوخههای اعدام سپرده شده بودند؟ شمار قربانیان را هیچکس نمیدانست. اصلاً دانستن این عدد مانند خودکشی بود، مانند شلیک تیر به شقیقۀ خویش بود. در امپراتوری او هیچ چیز خطرناکتر از این نبود که کسی ذرهای بیشتر از آنچه اجازه دارد، بداند. او مرد هزاردسیسه بود. اصلاً شاید خودش را به مردن زده بود! شاید این هم دسیسهای دیگر بود: یعنی یک بدل را به جای خود کشته بود و میخواست در خفا ببیند چه کسی پس از مرگش همچنان به او وفادار است... اصلاً مگر امکان داشت یوزف استالین بمیرد؟ انگار او پیشتر مرگ را هم کشته بود!
سرانجام با تأخیر فراوان رفقای بلندپایۀ حزبی که برخیشان تا ساعاتی پیش از سکته کردن او مهمانش بودند، یک به یک شتابان خود را به اتاق استالین رساندند. او بامداد یکم مارس ۱۹۵۳ سکته کرده بود. دوم مارس اعلام شد که رفیق استالین خونریزی مغزی کرده و تحت مراقبت است و سرانجام پنجم مارس خبر مرگ او به جهان مخابره شد. بیتردید با مرگ او هزاران، چهبسا صدها هزار نفر، از مرگ جَستند، زیرا اتفاقاً استالین ــ به اذعان پژوهشگران و سیاستمدارانِ استالینشناس ــ در دو سه سال پایانی عمر خود در ماجرای موسوم به «دسیسۀ پزشکان یهود» (که پیشتر ماجرایش را در پستی دیگر در کانال شرح دادهام) در حال زمینهچینی برای یک پاکسازی هولناک دیگر بود؛ از همان دست پاکسازیها که در دهۀ ۱۹۳۰ کرده بود و در جریان آنها جز عدهای انگشتشمار حتی همۀ رفقا و همرزمان سابق خود را نیز کشته بود.
کمونیستها در همه جای دنیا اشک ماتم ریختند و مردم شوروی در ظاهر عزادار شد، اما خدا میداند چند درصد از مردم نفس راحتی کشیدند. جسد استالین را مانند لنین مومیایی کردند تا به زودی در کنار تابوت شیشهای لنین نگهداری شود تا از پسِ پلکهای بستۀ مرگ همچنان نظارهگر رفقا باشد؛ برادر بزرگی که حتی پس از مرگ شاهد و ناظر بود. اما هشت سال بعد، جسد استالین در جریان آنچه استالینزدایی نامیده میشد، از سوی رهبر بعدی شوروی، نیکیتا خروشچف، در آرامگاه دیوار کرملین دفن شد.
▪️فیلم سینمایی «مرگ استالین»
آرماندو یانوچی، کارگردان بریتانیایی، در سال ۲۰۱۷ مرگ استالین و حواشی آن را در قالب طنزی سیاه به تصویر کشید. درست است که لحن، زبان و صحنهپردازی فیلم در ژانر کمدی میگنجد، اما انگار بهترین شیوه برای نشان دادن بلایی که استالین سر زیست اجتماعی آورده بود، همین بیان و ترسیم طنزآلود است. پیشتر در نوشتههای متعددی دربارۀ ماهیت و کارکرد رژیمهای توتالیتر، گفتهام که استالینیسم با شخصیت و روانِ فردی و جمعی چه میکند (که مجموعه لینکهای آن را در پایان همین پست میتوانید بیابید). به گمانم این فیلم میتواند نکات فراوانی را دربارۀ ماهیت توتالیتاریسم به زبان کمیک بیان کند که شاید بیان نظری آنها قدری دشوار و پیچیده باشد. دعوت میکنم حتماً این فیلم را ببینید تا منظورم را دریابید.
و در نهایت آخرین نکتهای که دربارۀ فیلم «مرگ استالین» باید بگویم این است که به رغم موفقیت فیلم در اروپا، اکران آن در روسیه ممنوع شد. دلیل این ممنوعیت این بود که به گمان مقامات دولتی روسیه این فیلم تصویر روسیه را تخریب میکند. گویا به رغم اینکه شصت سال از دوران استالینزدایی گذشته است، برای مقامات روسیه نقد طنزآمیز استالین و یارانش همچنان خوشایند نیست. فقط یک سینما در روسیه پنج نوبت فیلم «مرگ استالین» را روی پرده برد که بابت آن محکوم به پرداخت جریمۀ نقدی سنگینی شد.
دعوت میکنم فیلم را با دوبلۀ فارسی در پیوست ببینید.
مجموعه نوشتههای کانال دربارۀ «استالینیسم» را در این لینک میتوانید بیابید:
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1906
مهدی تدینی
#استالین، #استالینیسم، #توتالیتاریسم، #فیلم_سینمایی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
«فهرست فیلمهای سینمایی کانال»
تاکنون فیلمهای سینمای و مستند زیادی را در کانال قرار دادهام که در این لینکها میتوانید آنها را بیابید:
▪️طبل بزرگ زیر پای چپ (کاظم معصومی)
▪️قضیه شکل اول، شکل دوم (عباس کیارستمی)
▪️زندگی و دیگر هیچ (عباس کیارستمی)
▪️ مسافر (عباس کیارستمی)
▪️ گزارش (عباس کیارستمی)
▪️حاجی واشنگتن (علی حاتمی)
▪️هزاردستان (علی حاتمی)
▪️ستارخان (علی حاتمی)
▪️«دلشدگان» (علی حاتمی)
▪️مرگ یزدگرد (بهران بیضایی)
▪️باشو غریبۀ کوچک (بهرام بیضایی)
▪️ چریکۀ تارا (بهرام بیضایی)
▪️شکارچی (رفیع پیتز)
▪️سفر بهاری (مستند فیلمگونۀ درمبخش دربارۀ هدایت)
▪️«بوف کور» (کیومرث درمبخش)
▪️تازه نفسها (مستندی از کیانوش عیاری)
▪️دایرۀ مینا (داریوش مهرجویی)
▪️بنبست (پرویز صیاد)
▪️ گوزنها (مسعود کیمیایی)
▪️ سنگ صبور (عتیق رحیمی)
▪️حاجیآقا، آکتور سینما (دومین فیلم سینمای ایران، ساختۀ اوگانیانس)
▪️عصر جدید (چاپلین)
▪️ شش روز (توآ فریزر)
▪️«مرگ استالین» (آرماندو یانوچی)
▪️«زندگی پنهان» (ترِنس مالیک)
از مستندهای کامران شیر دل
▪️اون شب که بارون اومد
▪️ندامتگاه زنان
▪️پیکان
▪️قلعه، محلۀ روسپیان
البته در کانال فیلمهای مستند بیشتری هست که در هشتگ #مستند میتوانید بیابید.
#فیلم_سینمایی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
تاکنون فیلمهای سینمای و مستند زیادی را در کانال قرار دادهام که در این لینکها میتوانید آنها را بیابید:
▪️طبل بزرگ زیر پای چپ (کاظم معصومی)
▪️قضیه شکل اول، شکل دوم (عباس کیارستمی)
▪️زندگی و دیگر هیچ (عباس کیارستمی)
▪️ مسافر (عباس کیارستمی)
▪️ گزارش (عباس کیارستمی)
▪️حاجی واشنگتن (علی حاتمی)
▪️هزاردستان (علی حاتمی)
▪️ستارخان (علی حاتمی)
▪️«دلشدگان» (علی حاتمی)
▪️مرگ یزدگرد (بهران بیضایی)
▪️باشو غریبۀ کوچک (بهرام بیضایی)
▪️ چریکۀ تارا (بهرام بیضایی)
▪️شکارچی (رفیع پیتز)
▪️سفر بهاری (مستند فیلمگونۀ درمبخش دربارۀ هدایت)
▪️«بوف کور» (کیومرث درمبخش)
▪️تازه نفسها (مستندی از کیانوش عیاری)
▪️دایرۀ مینا (داریوش مهرجویی)
▪️بنبست (پرویز صیاد)
▪️ گوزنها (مسعود کیمیایی)
▪️ سنگ صبور (عتیق رحیمی)
▪️حاجیآقا، آکتور سینما (دومین فیلم سینمای ایران، ساختۀ اوگانیانس)
▪️عصر جدید (چاپلین)
▪️ شش روز (توآ فریزر)
▪️«مرگ استالین» (آرماندو یانوچی)
▪️«زندگی پنهان» (ترِنس مالیک)
از مستندهای کامران شیر دل
▪️اون شب که بارون اومد
▪️ندامتگاه زنان
▪️پیکان
▪️قلعه، محلۀ روسپیان
البته در کانال فیلمهای مستند بیشتری هست که در هشتگ #مستند میتوانید بیابید.
#فیلم_سینمایی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
فیلم «طبل بزرگ زیر پای چپ»، نگاهی متفاوت به جنگ ایران و عراق
زخمی است. پشت خاکریز، وسط برهوت در انتظار مرگ است. از مرگ میترسد. میخواهد زندگی کند. میگوید: «گناه مردن من گردنِ زندگیه، نه مرگ!» از زندگی ناراضی است، از خدا ناراضی است، از فرماندهش ناراضی…
زخمی است. پشت خاکریز، وسط برهوت در انتظار مرگ است. از مرگ میترسد. میخواهد زندگی کند. میگوید: «گناه مردن من گردنِ زندگیه، نه مرگ!» از زندگی ناراضی است، از خدا ناراضی است، از فرماندهش ناراضی…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«فوتبال زنان»
ویدئوی بازسازیشدهای ببینید از یک بازی فوتبال زنان. این بازی در واپسین ماههای جنگ جهانی اول، در ۱۹۱۸، در بریتانیا برگزار شده. جالبترین چیز در این ویدئو اینه که با لباس فوتبال زنان در آن زمان آشنا میشوید. لباس آستیندار بلند، کلاه نرم، کراوات، شلوار بلند تا روی زانو (و البته کمی پیشتر دامنی هم روی شلوار میپوشیدند).
و اندکی توضیح:
وقتی فوتبال در ۱۸۶۳ (نیمۀ دوران سلطنت ناصرالدینشاه) با تدوین قواعدی بینالمللی به عنوان نوعی ورزش به رسمیت شناخته شد، دختران هم در مدارس انگلیسی این بازی را انجام میدادند. اما اولین تیم فوتبال بانوان را زنی به نام نِتی هانیبال (Nettie Honeyball) در ۱۸۹۴ (دو سال مانده به پایان سلطنت ناصرالدینشاه) به نام تیم «بریتیش لیدی» ایجاد کرد. اطلاعات زیادی از این زن در دست نیست، حتی نامش هم مستعار است.
تعداد تیمها به سرعت افزایش یافت و یک سال بعد، ۲۳ مارس ۱۸۹۵، اولین مسابقۀ فوتبال میان دو تیم «انگلستان شمال» و «انگلستان جنوب» برگزار شد و حدود ده هزار نفر تماشاچی هم بازی را تماشا کرد (بازی را شمالیها هفت به یک بردند).
#مستند #ویدئو
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
ویدئوی بازسازیشدهای ببینید از یک بازی فوتبال زنان. این بازی در واپسین ماههای جنگ جهانی اول، در ۱۹۱۸، در بریتانیا برگزار شده. جالبترین چیز در این ویدئو اینه که با لباس فوتبال زنان در آن زمان آشنا میشوید. لباس آستیندار بلند، کلاه نرم، کراوات، شلوار بلند تا روی زانو (و البته کمی پیشتر دامنی هم روی شلوار میپوشیدند).
و اندکی توضیح:
وقتی فوتبال در ۱۸۶۳ (نیمۀ دوران سلطنت ناصرالدینشاه) با تدوین قواعدی بینالمللی به عنوان نوعی ورزش به رسمیت شناخته شد، دختران هم در مدارس انگلیسی این بازی را انجام میدادند. اما اولین تیم فوتبال بانوان را زنی به نام نِتی هانیبال (Nettie Honeyball) در ۱۸۹۴ (دو سال مانده به پایان سلطنت ناصرالدینشاه) به نام تیم «بریتیش لیدی» ایجاد کرد. اطلاعات زیادی از این زن در دست نیست، حتی نامش هم مستعار است.
تعداد تیمها به سرعت افزایش یافت و یک سال بعد، ۲۳ مارس ۱۸۹۵، اولین مسابقۀ فوتبال میان دو تیم «انگلستان شمال» و «انگلستان جنوب» برگزار شد و حدود ده هزار نفر تماشاچی هم بازی را تماشا کرد (بازی را شمالیها هفت به یک بردند).
#مستند #ویدئو
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«راز آمریکا»
بازگردیم به اوایل قرن بیستم. در واپسین سالهای قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ایالات متحد آمریکا از جهت سازماندهی و شاکلۀ حکومتی به شکلی درآمده بود که امروز میبینیم. پیدایش ایالتها کامل شده بود و ملت نوپدید آمریکا در سراسر این کشور مستقر شده بودند. آن سالها دیگر بر کسی پوشیده نبود که آمریکا یک قدرت بزرگ جهانی است و با بررسی آمار تولیدات صنعتی و شاخصهای کلان میشد حدس زد آینده از آن آمریکا خواهد بود. در میان همۀ بحثها دربارۀ آمریکا مهمترین پرسش باید این میبود که چه چیز آمریکا را چنین نیرومند کرده بود؟ قطعاً عوامل گستردهای در این قدرتگیری نقش داشت، اما میتوان این پرسش را چنین مطرح کرد: تعیینکنندهترین عامل در تبدیل آمریکا به قدرت اول جهان چه بود؟
در ۱۶۰۶ نخستین انگلیسیها روانۀ آمریکا شدند و با بدبختی چند دهکده ساختند. آمریکا تا دهۀ ۱۷۸۰ مستعمرۀ انگلستان بود و در نیمۀ اول قرن نوزدهم جایگاهی در معادلات جهانی نداشت. پس چطور ناگهان چنین جایگاهی را در جهان به دست آورد؟ وقتی ایرانِ صفویه شانهبهشانۀ امپراتوری عثمانی قدرت مسلط غرب آسیا بود و عثمانی تن و بدن اروپاییها را چند سال یک بار میلرزاند، کشوری به اسم آمریکا وجود نداشت. اگر داشتن وسعت سرزمینی ملاک است، روسها از دیرباز پهناورترین قلمرو را داشتند و از جهت منابع از آمریکا سر بودند. وقتی پتر کبیر در نیمۀ قرن هجدهم روسیه را متحول میکرد، آمریکا مستعمرهای در گوشهای از قلمروی بریتانیا بود. وقتی بریتانیا امپراتوری بیکرانی از استرالیا و هند تا آفریقای جنوبی و شمال آفریقا در اختیار داشت، تازه عدهای در آمریکا آرزو داشتند از یوغ حاکمیت بریتانیا خلاص شوند. اگر هم مسئله اشتراکات فرهنگی است، اشتراکات آمریکا با اروپای غربی و مرکزی فراوان است، پس چرا آمریکا در قرن بیستم به قدرت اول جهان تبدیل شد و قدرتهای اروپایی افول کردند؟
البته پیشتر گفتم که مجموعهای از عوامل وجود دارد. اما مهمترین عامل در یک کلمه نهفته است: «کاپیتالیسم». کاپیتالیسم بهترین بستر رشد و شکوفایی خود را در آمریکا یافت. در آمریکا دولتها کوچکتر و ضعیفتر از آن بودند که سد راه کاپیتالیسم شوند و سنت کاپیتالیسمستیزی ضعیف بود و ضعیف ماند.
بسیاری گمان میکنند جنگهای جهانی باعث قدرتگیری آمریکا شد، اما مسیر رشد آمریکا بدون این جنگها نیز آن را به این جایگاه میرساند. افول قدرتهای استعمارگر اروپایی مسجل بود و اروپاییهای آیندهنگر میدانستند مقاومت آنها بیهوده است. اتفاقاً اگر بخواهیم برندۀ اصلی دو جنگ جهانی را پیدا کنیم، به «سوسیالیسم» میرسیم. بدون جنگ جهانی اول انقلاب روسیه و ظهور بولشویسم محال بود و بدون جنگ جهانی دوم پیدایش بلوک سوسیالیستی و پیشروی شوروی تا اروپای مرکزی ناممکن بود. ریلگذاریهایی که آمریکا را به جایگاه نخست میرساند، خیلی پیش از جنگهای جهانی انجام شده بود.
داشتۀ اصلی آمریکا نه سرزمین فراخ و منابع سرشار، نه دوری از جنگهای خانمانسوز و نه فناوری بود؛ بلکه سرمایۀ اصلی آمریکاییها یک چیز بود: کاپیتالیسم (سرمایهداری). در سالهایی که انواع سنتها و جریانهای ضدسرمایهداری یکی پس از دیگری در اروپا سر برمیآوردند و دولتهای ضدلیبرال با سوگیریهای چپ و راست چارۀ نجات ملت را یک روز در امپریالیسم و فردا در سوسیالیسم میجستند، کاپیتالیسم لیبرالیستی فراخترین جولانگاه خود را در آمریکا یافته بود؛ جایی که فقط یک انقلاب لازم بود: «انقلاب استقلالطلبانه برای رهایی از حاکم استعماری». از آن پس کاپیتالیسم با کمترین مقاومت ضدلیبرال و ضدسرمایهداری میتوانست آیندهای قدرتمند برای آمریکا رقم بزند؛ در واقع میتوانست بهترین بهرهبرداری را از منابع طبیعی و انسانی رقم بزند، در حالی که دیگر قدرتها هم همین منابع را حتی بیشتر از آمریکا داشتند اما روزبهروز درماندهتر میشدند و برای نجات خود به انواع مرامهای ضدلیبرال چنگ میزدند.
کارآمدترین نظام بهرهبرداری و تولید در هر حال برندۀ این رقابت بود. وقتی قدرتهای اروپا میکوشیدند با امپریالیسم خود را نجات دهند، قدرت گوشهگیر آمریکا (دکترین مونرو) با کارآمدترین نظام اقتصاد اجتماعی در حال ساختن آیندۀ خود بود. چه از از آمریکا و سرمایهداری خوشمان بیاید چه از آنها متنفر باشیم، باید اذعان کرد سرمایۀ اصلی آمریکا خود «سرمایهداری» بود.
پینوشت:
۱. ادعای مطرحشده در این نوشتار را از لودویگ فون میزس وام گرفتهام.
۲. پیشتر در مجموعهای از گفتارها پیدایش و تکامل آمریکا را شرح دادهام که میتوانید در این لینکها بیابید:
▪️«گفتار اول: آمریکا، از پیدایش تا انقلاب»
▪️«گفتار دوم: انقلاب آمریکا»
▪️«گفتار سوم: کلبۀ عمو تام»
▪️«گفتار چهارم: جنگ داخلی آمریکا»
▪️«گفتار پنجم: گاوِ نشسته»
▪️«گفتار ششم: غرب وحشی»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
بازگردیم به اوایل قرن بیستم. در واپسین سالهای قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ایالات متحد آمریکا از جهت سازماندهی و شاکلۀ حکومتی به شکلی درآمده بود که امروز میبینیم. پیدایش ایالتها کامل شده بود و ملت نوپدید آمریکا در سراسر این کشور مستقر شده بودند. آن سالها دیگر بر کسی پوشیده نبود که آمریکا یک قدرت بزرگ جهانی است و با بررسی آمار تولیدات صنعتی و شاخصهای کلان میشد حدس زد آینده از آن آمریکا خواهد بود. در میان همۀ بحثها دربارۀ آمریکا مهمترین پرسش باید این میبود که چه چیز آمریکا را چنین نیرومند کرده بود؟ قطعاً عوامل گستردهای در این قدرتگیری نقش داشت، اما میتوان این پرسش را چنین مطرح کرد: تعیینکنندهترین عامل در تبدیل آمریکا به قدرت اول جهان چه بود؟
در ۱۶۰۶ نخستین انگلیسیها روانۀ آمریکا شدند و با بدبختی چند دهکده ساختند. آمریکا تا دهۀ ۱۷۸۰ مستعمرۀ انگلستان بود و در نیمۀ اول قرن نوزدهم جایگاهی در معادلات جهانی نداشت. پس چطور ناگهان چنین جایگاهی را در جهان به دست آورد؟ وقتی ایرانِ صفویه شانهبهشانۀ امپراتوری عثمانی قدرت مسلط غرب آسیا بود و عثمانی تن و بدن اروپاییها را چند سال یک بار میلرزاند، کشوری به اسم آمریکا وجود نداشت. اگر داشتن وسعت سرزمینی ملاک است، روسها از دیرباز پهناورترین قلمرو را داشتند و از جهت منابع از آمریکا سر بودند. وقتی پتر کبیر در نیمۀ قرن هجدهم روسیه را متحول میکرد، آمریکا مستعمرهای در گوشهای از قلمروی بریتانیا بود. وقتی بریتانیا امپراتوری بیکرانی از استرالیا و هند تا آفریقای جنوبی و شمال آفریقا در اختیار داشت، تازه عدهای در آمریکا آرزو داشتند از یوغ حاکمیت بریتانیا خلاص شوند. اگر هم مسئله اشتراکات فرهنگی است، اشتراکات آمریکا با اروپای غربی و مرکزی فراوان است، پس چرا آمریکا در قرن بیستم به قدرت اول جهان تبدیل شد و قدرتهای اروپایی افول کردند؟
البته پیشتر گفتم که مجموعهای از عوامل وجود دارد. اما مهمترین عامل در یک کلمه نهفته است: «کاپیتالیسم». کاپیتالیسم بهترین بستر رشد و شکوفایی خود را در آمریکا یافت. در آمریکا دولتها کوچکتر و ضعیفتر از آن بودند که سد راه کاپیتالیسم شوند و سنت کاپیتالیسمستیزی ضعیف بود و ضعیف ماند.
بسیاری گمان میکنند جنگهای جهانی باعث قدرتگیری آمریکا شد، اما مسیر رشد آمریکا بدون این جنگها نیز آن را به این جایگاه میرساند. افول قدرتهای استعمارگر اروپایی مسجل بود و اروپاییهای آیندهنگر میدانستند مقاومت آنها بیهوده است. اتفاقاً اگر بخواهیم برندۀ اصلی دو جنگ جهانی را پیدا کنیم، به «سوسیالیسم» میرسیم. بدون جنگ جهانی اول انقلاب روسیه و ظهور بولشویسم محال بود و بدون جنگ جهانی دوم پیدایش بلوک سوسیالیستی و پیشروی شوروی تا اروپای مرکزی ناممکن بود. ریلگذاریهایی که آمریکا را به جایگاه نخست میرساند، خیلی پیش از جنگهای جهانی انجام شده بود.
داشتۀ اصلی آمریکا نه سرزمین فراخ و منابع سرشار، نه دوری از جنگهای خانمانسوز و نه فناوری بود؛ بلکه سرمایۀ اصلی آمریکاییها یک چیز بود: کاپیتالیسم (سرمایهداری). در سالهایی که انواع سنتها و جریانهای ضدسرمایهداری یکی پس از دیگری در اروپا سر برمیآوردند و دولتهای ضدلیبرال با سوگیریهای چپ و راست چارۀ نجات ملت را یک روز در امپریالیسم و فردا در سوسیالیسم میجستند، کاپیتالیسم لیبرالیستی فراخترین جولانگاه خود را در آمریکا یافته بود؛ جایی که فقط یک انقلاب لازم بود: «انقلاب استقلالطلبانه برای رهایی از حاکم استعماری». از آن پس کاپیتالیسم با کمترین مقاومت ضدلیبرال و ضدسرمایهداری میتوانست آیندهای قدرتمند برای آمریکا رقم بزند؛ در واقع میتوانست بهترین بهرهبرداری را از منابع طبیعی و انسانی رقم بزند، در حالی که دیگر قدرتها هم همین منابع را حتی بیشتر از آمریکا داشتند اما روزبهروز درماندهتر میشدند و برای نجات خود به انواع مرامهای ضدلیبرال چنگ میزدند.
کارآمدترین نظام بهرهبرداری و تولید در هر حال برندۀ این رقابت بود. وقتی قدرتهای اروپا میکوشیدند با امپریالیسم خود را نجات دهند، قدرت گوشهگیر آمریکا (دکترین مونرو) با کارآمدترین نظام اقتصاد اجتماعی در حال ساختن آیندۀ خود بود. چه از از آمریکا و سرمایهداری خوشمان بیاید چه از آنها متنفر باشیم، باید اذعان کرد سرمایۀ اصلی آمریکا خود «سرمایهداری» بود.
پینوشت:
۱. ادعای مطرحشده در این نوشتار را از لودویگ فون میزس وام گرفتهام.
۲. پیشتر در مجموعهای از گفتارها پیدایش و تکامل آمریکا را شرح دادهام که میتوانید در این لینکها بیابید:
▪️«گفتار اول: آمریکا، از پیدایش تا انقلاب»
▪️«گفتار دوم: انقلاب آمریکا»
▪️«گفتار سوم: کلبۀ عمو تام»
▪️«گفتار چهارم: جنگ داخلی آمریکا»
▪️«گفتار پنجم: گاوِ نشسته»
▪️«گفتار ششم: غرب وحشی»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«آمریکا چگونه آمریکا شد»
گفتار اول: آمریکا از پیدایش تا انقلاب (۱۶۰۰-۱۷۶۳)
▪️مقدمه
در مجموعه گفتارهایی با عنوان «آمریکا چگونه آمریکا شد» (که به صورت لایو در اینستاگرام انجام میدهم) مروری رواییـتحلیلی بر تاریخ آمریکا میکنم. در گفتار اول به پیدایش…
گفتار اول: آمریکا از پیدایش تا انقلاب (۱۶۰۰-۱۷۶۳)
▪️مقدمه
در مجموعه گفتارهایی با عنوان «آمریکا چگونه آمریکا شد» (که به صورت لایو در اینستاگرام انجام میدهم) مروری رواییـتحلیلی بر تاریخ آمریکا میکنم. در گفتار اول به پیدایش…
«دختر مدرنِ قبلۀ عالم»
در میان دختران ناصرالدینشاه، دختر دوازدهمش، تاجالسلطنه، شباهت زیادی به پدر داشت. هم در صورت شبیه پدر بود و هم در سیرت مانند پدر بسیار اهل هنر و کنجکاو بود از پدیدههای نو سر درآورد. اگر بخواهیم نخستین زنان دگراندیش ایران را شناسایی و معرفی کنیم، بیتردید یکی از آنها تاجالسلطنه است. امتیاز او نسبت به آن نسل اول زنهای دگراندیش بود که دختر شاه بود و به دلیل زندگی اشرافی میتوانست بیپرواتر از دیگر زنهای همنسل خود عمل کند. ضمن اینکه با ثروت و جایگاهی که داشت ــ خود او میگوید شوهر اولش سالی سی هزار تومان درآمد داشت ــ میتوانست آنچه آرزو داشت به دست آورد. بنابراین فقط باید اراده میکرد که در او فراوان بود!
به همین دلیل وقتی زندگی او را مرور میکنیم او را زنی متفاوت از عصر خود مییابیم که بسی مدرنتر از همعصرانش میاندیشید و عمل میکرد (که البته این به معنای یکدست بودن کردار و پندار او نیست). تاجالسلطنه جزء نخستین زنانی بود که حجاب از سر برداشت. او به صراحت حجاب را نقد میکرد و معتقد بود زنان باید وارد جامعه شوند و به ویژه تأکید داشت زنان باید فعالیت اقتصادی کنند تا بتوانند زندگی بهتری داشته باشند. او خیلی زود تحت تأثیر معلمی سرخانه به تعبیر آن زمان «طبیعی» شد؛ یعنی علمباور شد و بسیاری از باورهای دینی را کنار نهاد (که البته در سالهای پختگی زیادهرویهای دوران جوانیاش را نقد میکرد). او بسیار اهل هنر بود: هم نقاشی میکرد و هم نوازنده بود؛ تار را از میرزا عبدالله (همان نگارندۀ ردیفهای موسیقی سنتی) آموخت و پیانو نیز مینواخت.
اما ویژگی مهمتر او این بود که بسیار اهل مطالعه بود. ادبیات مدرن میخواند و آشکارا غربگرا بود؛ به این معنا که از الگوهای زندگی اروپایی تمجید و تقلید میکرد. در دوران مشروطه مشروطهخواه بود و در جنبش آزادی و برابری زنان نیز نقش فعالی داشت. پدر را بسیار دوست داشت و البته به شدت منتقد جانشین پدرش، مظفرالدینشاه، بود.
در میان همۀ ویژگیهای تاجالسلطنه، میل او به نویسندگی، باعث شد یادگاری بسیار ارزشمند برای ما بر جا بگذارد. او خاطرات زندگیاش را به رشتۀ تحریر درآورد که میتواند منبع بسیار خوبی برای پی بردن به اندرونی سلطان صاحبقران و جانشینش باشد (البته با لحاظ کردن شبهههای وارد بر همۀ این نوع نوشتهها). اما در این میان، قلم تاجالسلطنه خود بسیار دلچسب است، زیرا در فرازهایی بیان ادبی مدرنی دارد که یادآور رمانهای مدرن غربی است. به همین دلیل به ویژه پیشنهاد میکنم خاطرات او را بخوانید و به این منظور این کتاب را در پیوست همین پست به اشتراک گذاشتهام.
به دلیل عکسهایی که از تاجالسلطنه مانده است، در ذهن بسیاری چهره و حالت او به نماد زنان قاجار تبدیل شده که البته تداعی اشتباهی است. او در ظاهر و باطن چندان به زنان عصر خود شبیه نبود. ضمن اینکه خود او هم در این مورد اصلاً اهل فروتنی نبود و به صراحت میگفت: «در تمام زنهای ایرانی زنی به خوشصورتی و قشنگی من نبود.» اما از میان باورها و رخدادهای متعدد و جالب زندگی او فقط به دیدگاههایش دربارۀ مسئلۀ زنان اشاره میکنم.
او نیز حرف تمام زنانی را میزد که در دورۀ مشروطه برای آزادی و برابری زنان تلاش میکردند. جان کلام همۀ آن زنها در این جمله که از او نقل میکنم آمده است: «عادات و اخلاق مملکتی را باید ملامت نمایم که راه سعادت را به روی تمام زنها مسدود نموده و این بیچارگان را در منتهای جهل و بیاطلاعی نگاه داشتهاند. و تمام عیوب و مفاسد اخلاقیه به واسطۀ عدم علم و اطلاع زنها در این مملکت تولید و نشر داده شده است.»
او میگفت زن و مرد برای ازدواج باید همدیگر را ببینند و خود همدیگر را انتخاب کنند تا زندگی مشترکشان پایدار باشد. به صراحت عجیبی میگفت: «خرابی مملکت و بداخلاقی و بیعصمتی و عدم پیشرفت تمام کارها، حجاب زن است.» میگفت در ایران مرگومیر مردان بیشتر است و به همین دلیل جمعیت زنان بیشتر است، اما این زنان همه بیکار در خانهاند و به این شکل مملکت پیشرفت نمیکند. میگفت زنان باید کار کنند تا دست در جیب خود داشته باشند. کجا کار کنند؟ «در مغازهها، در کافهها، در دکانها، در مدرسهها، در ادارات...» البته یک قرن باید میگذشت تا چنین ایدهای در ایران طبیعی شود.
نکتۀ آخر اینکه تاجالسلطنه این نکات را در زمانی نوشته است که یکی دو دهه از انقلاب مشروطه گذشته بود و در واقع آن زمان زنان دیگری هم بودند که این مطالبات را مطرح میکردند (البته شاید نه به این شدت او).
دعوت میکنم در پیوست کتاب خاطرات تاجالسلطنه را بخوانید و صد افسوس که نسخۀ کامل کتاب او پیدا نشده است...
مهدی تدینی
#جنبش_زنان
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در میان دختران ناصرالدینشاه، دختر دوازدهمش، تاجالسلطنه، شباهت زیادی به پدر داشت. هم در صورت شبیه پدر بود و هم در سیرت مانند پدر بسیار اهل هنر و کنجکاو بود از پدیدههای نو سر درآورد. اگر بخواهیم نخستین زنان دگراندیش ایران را شناسایی و معرفی کنیم، بیتردید یکی از آنها تاجالسلطنه است. امتیاز او نسبت به آن نسل اول زنهای دگراندیش بود که دختر شاه بود و به دلیل زندگی اشرافی میتوانست بیپرواتر از دیگر زنهای همنسل خود عمل کند. ضمن اینکه با ثروت و جایگاهی که داشت ــ خود او میگوید شوهر اولش سالی سی هزار تومان درآمد داشت ــ میتوانست آنچه آرزو داشت به دست آورد. بنابراین فقط باید اراده میکرد که در او فراوان بود!
به همین دلیل وقتی زندگی او را مرور میکنیم او را زنی متفاوت از عصر خود مییابیم که بسی مدرنتر از همعصرانش میاندیشید و عمل میکرد (که البته این به معنای یکدست بودن کردار و پندار او نیست). تاجالسلطنه جزء نخستین زنانی بود که حجاب از سر برداشت. او به صراحت حجاب را نقد میکرد و معتقد بود زنان باید وارد جامعه شوند و به ویژه تأکید داشت زنان باید فعالیت اقتصادی کنند تا بتوانند زندگی بهتری داشته باشند. او خیلی زود تحت تأثیر معلمی سرخانه به تعبیر آن زمان «طبیعی» شد؛ یعنی علمباور شد و بسیاری از باورهای دینی را کنار نهاد (که البته در سالهای پختگی زیادهرویهای دوران جوانیاش را نقد میکرد). او بسیار اهل هنر بود: هم نقاشی میکرد و هم نوازنده بود؛ تار را از میرزا عبدالله (همان نگارندۀ ردیفهای موسیقی سنتی) آموخت و پیانو نیز مینواخت.
اما ویژگی مهمتر او این بود که بسیار اهل مطالعه بود. ادبیات مدرن میخواند و آشکارا غربگرا بود؛ به این معنا که از الگوهای زندگی اروپایی تمجید و تقلید میکرد. در دوران مشروطه مشروطهخواه بود و در جنبش آزادی و برابری زنان نیز نقش فعالی داشت. پدر را بسیار دوست داشت و البته به شدت منتقد جانشین پدرش، مظفرالدینشاه، بود.
در میان همۀ ویژگیهای تاجالسلطنه، میل او به نویسندگی، باعث شد یادگاری بسیار ارزشمند برای ما بر جا بگذارد. او خاطرات زندگیاش را به رشتۀ تحریر درآورد که میتواند منبع بسیار خوبی برای پی بردن به اندرونی سلطان صاحبقران و جانشینش باشد (البته با لحاظ کردن شبهههای وارد بر همۀ این نوع نوشتهها). اما در این میان، قلم تاجالسلطنه خود بسیار دلچسب است، زیرا در فرازهایی بیان ادبی مدرنی دارد که یادآور رمانهای مدرن غربی است. به همین دلیل به ویژه پیشنهاد میکنم خاطرات او را بخوانید و به این منظور این کتاب را در پیوست همین پست به اشتراک گذاشتهام.
به دلیل عکسهایی که از تاجالسلطنه مانده است، در ذهن بسیاری چهره و حالت او به نماد زنان قاجار تبدیل شده که البته تداعی اشتباهی است. او در ظاهر و باطن چندان به زنان عصر خود شبیه نبود. ضمن اینکه خود او هم در این مورد اصلاً اهل فروتنی نبود و به صراحت میگفت: «در تمام زنهای ایرانی زنی به خوشصورتی و قشنگی من نبود.» اما از میان باورها و رخدادهای متعدد و جالب زندگی او فقط به دیدگاههایش دربارۀ مسئلۀ زنان اشاره میکنم.
او نیز حرف تمام زنانی را میزد که در دورۀ مشروطه برای آزادی و برابری زنان تلاش میکردند. جان کلام همۀ آن زنها در این جمله که از او نقل میکنم آمده است: «عادات و اخلاق مملکتی را باید ملامت نمایم که راه سعادت را به روی تمام زنها مسدود نموده و این بیچارگان را در منتهای جهل و بیاطلاعی نگاه داشتهاند. و تمام عیوب و مفاسد اخلاقیه به واسطۀ عدم علم و اطلاع زنها در این مملکت تولید و نشر داده شده است.»
او میگفت زن و مرد برای ازدواج باید همدیگر را ببینند و خود همدیگر را انتخاب کنند تا زندگی مشترکشان پایدار باشد. به صراحت عجیبی میگفت: «خرابی مملکت و بداخلاقی و بیعصمتی و عدم پیشرفت تمام کارها، حجاب زن است.» میگفت در ایران مرگومیر مردان بیشتر است و به همین دلیل جمعیت زنان بیشتر است، اما این زنان همه بیکار در خانهاند و به این شکل مملکت پیشرفت نمیکند. میگفت زنان باید کار کنند تا دست در جیب خود داشته باشند. کجا کار کنند؟ «در مغازهها، در کافهها، در دکانها، در مدرسهها، در ادارات...» البته یک قرن باید میگذشت تا چنین ایدهای در ایران طبیعی شود.
نکتۀ آخر اینکه تاجالسلطنه این نکات را در زمانی نوشته است که یکی دو دهه از انقلاب مشروطه گذشته بود و در واقع آن زمان زنان دیگری هم بودند که این مطالبات را مطرح میکردند (البته شاید نه به این شدت او).
دعوت میکنم در پیوست کتاب خاطرات تاجالسلطنه را بخوانید و صد افسوس که نسخۀ کامل کتاب او پیدا نشده است...
مهدی تدینی
#جنبش_زنان
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎