«فرهادی در فراز و فرود جامعه»
اگر بخواهم حرف آخر را اول بزنم، باید بگویم: «اصغر فرهادی عوض نشده، جامعۀ ایران عوض شده است.» پرسشم از آنجا آغاز شد که میخواستم بدانم چرا موفقیت فرهادی در جشنوارۀ کن با واکنش سرد و حتی منفی بخش بزرگی از مردم روبرو شد و این بیاعتنایی پُرنیشوکنایه حالا هم که فیلم به اسکار رفته است بیشتر شده است (البته این برداشت من است و سنجههایم هم آغشته به ذهنیت شخصی است و ممکن است خطا کند). پرسشم این بود که چرا آن فرهادی که ده سال پیش از افتخارات بخش معترض جامعه بود (آن زمان آتش ۸۸ هنوز داغ بود)، امروز دیگر آن محبوبیت را ندارد، با آنکه توانسته است جایگاه پرافتخار خود را حفظ کند ــ که این سختترین کار در دنیای نامآوران است.
این تغییر را باید توضیح داد. علاقهمندان به فرهادی هم که شمارشان روزبهروز کمتر میشود، باید به جای برافروختگی از نیش و کنایۀ جامعه، آرام باشند و مسئله را آسیبشناسی کنند، زیرا هیچچیز در دنیای جامعهشناسی تصادفی و بیدلیل نیست. ممکن است «دلایل» اشتباه باشد، اما این دلایل بیاعتنا به درست یا غلط بودن، کار خود را میکند (کافی است به یاد آوریم در همین دنیای صنعتی و ماشینی مدرن، بر پایۀ دلایل غلط کارخانۀ آدمکشی در آشوویتس ساخته شد که بحث دربارۀ یک سینماگر در برابر آن هیچ است).
دلایل این دگردیسیِ ذهنی جامعه متعدد است و شرح فراوان میطلبد، اما به زعم خودم به مهمترین آنها اشاره میکنم. ریشۀ این دگردیسی هم در همان چیزی است که ما را از «خرداد ۸۸» به «آبان ۹۸» رساند. فرهادی همان است که بود، اما جامعۀ ایرانی دیگر هیچ شباهتی به خرداد ۸۸ ندارد و ماهیت امروزش بسیار بهتر در آبان ۹۸ نمایان است. دستکم شانزده سال است که طبقۀ متوسط در ایران به صورت هدفمند یا شاید ناخواسته آماج یک حملۀ اقتصادی کُشنده است که یکی از مظاهر آن خروج ۱۸۰ میلیارد دلار سرمایه از کشور در شانزده سال اخیر است. و البته قطعاً میزان خروج نیروی انسانی بسیار بیشتر و تکاندهندهتر از این خروج سرمایۀ مادی بوده است.
از روزی که پیامدهای پروندۀ هستهای دامن ایران را گرفت، حملۀ اقتصادی به طبقۀ متوسط هم آغاز شد. بسی بدتر اینکه این انقباض اقتصادی شانهبهشانه با انقباض سیاسی همراه بود. در نتیجه با آنکه هشتادوهشتیها با حضور نصفهونیمۀ خود در سال ۹۲ و سپس ۹۶ پای صندوق رأی پیروزی دیرهنگام و مهارشدهای به دست آوردند، اما سرنوشت هشتسالۀ دولت روحانی نشان داد چه باخت بزرگتری در این پیروز رقیق نهفته بود (باختی که یک عامل اصلی آن نابخردی اصلاحطلبان بود).
اصغر فرهادی با «جدایی نادر از سیمین» حرف طبقۀ متوسط را میزد؛ همان طبقهای که حامل اصلی جنبش ۸۸ بود ــ که البته بعدها فهمیدیم تقلاهای هشتادوهشت در واقع جانکندن (آگونی) آن طبقه بود. جسم نیمهجانش آمد پای صندوق و پیروز هم شد، اما رأی داد و مرد... آن تکثر در فهم حقیقت که فرهادی در «جدایی» و «فروشنده» به تصویر میکشید، همان «کثرت حقیقتها»ست که همیشه حرف طبقۀ متوسط لیبرال است. اما در جامعهای که طبقۀ متوسط آن در طبقۀ پایینش ذوب شده است، دیگر از کثرت حقیقتها خبری نیست؛ بلکه «رادیکالیسم معیشتی» فقط یک حقیقت را میطلبد که آن «حفظ بقا»ست.
بنابراین در برداشت عمومیِ اقشاری که یا برای حفظ بقا میجنگند یا فقط میکوشند کمتر ببازند (دیگر از برد خبری نبود)، فرهادی دیگر نمیتواند نمایندۀ آنها باشد، زیرا او با نفس وجود خود و با فیلمهایش نه تنها دیگر حرف این اقشار را نمیزند، بلکه میتواند به ضرر این اقشار عمل کند، زیرا با موفقیتهای جهانی خود تصویر نادرستی از دنیای درون ایران به جهانیان نشان میدهد. تلألویی که فرهادی میآفریند، دیگر متعلق به همه نیست، بلکه برای او صرفاً یک موفقیت فردی و حرفهای است که خود و همکارانش بابت آن میتوانند خوشحال باشند؛ چیزی شبیه موفقیت اقتصادی یک کارفرما. طبعاً جامعه نمیتواند به جهانگشاییِ یک کارفرما ببالد (مگر عدهای اندک که یا منتفع میشوند یا از ارزشهای معنوی چنین موفقیتی آگاهند).
بنابراین فرهادی از یک «هنرمند اجتماعی» که بخشی از جامعه تصور میکرد خود را در آینۀ فیلمهای او مییابد و حرفشان را میزند، به «فیلمسازی حرفهای» تبدیل میشود که حالا بخشی از جامعه تصور میکند نه تنها ربطی به آنها ندارد، نه تنها بازتاب صدای آنها نیست، بلکه باعث میشود صدای آنها بیش از پیش در ایران و جهان ناشنیده بماند. تأکید میکنم مسئلۀ من بیان حقیقت نیست، بلکه میخواهم به دلایل ذهنی پی ببرم ــ که وظیفۀ جامعهشناسی هم همین است.
اما در نهایت به حرف آخر میرسم که در ابتدا گفتم. فرهادی تغییر نکرده است؛ جامعه تغییر کرده. همان حال اجتماعی که روزی فرهادی را قهرمان میدید، امروز چرخیده و میلی به قهرمان انگاشتن او ندارد.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
اگر بخواهم حرف آخر را اول بزنم، باید بگویم: «اصغر فرهادی عوض نشده، جامعۀ ایران عوض شده است.» پرسشم از آنجا آغاز شد که میخواستم بدانم چرا موفقیت فرهادی در جشنوارۀ کن با واکنش سرد و حتی منفی بخش بزرگی از مردم روبرو شد و این بیاعتنایی پُرنیشوکنایه حالا هم که فیلم به اسکار رفته است بیشتر شده است (البته این برداشت من است و سنجههایم هم آغشته به ذهنیت شخصی است و ممکن است خطا کند). پرسشم این بود که چرا آن فرهادی که ده سال پیش از افتخارات بخش معترض جامعه بود (آن زمان آتش ۸۸ هنوز داغ بود)، امروز دیگر آن محبوبیت را ندارد، با آنکه توانسته است جایگاه پرافتخار خود را حفظ کند ــ که این سختترین کار در دنیای نامآوران است.
این تغییر را باید توضیح داد. علاقهمندان به فرهادی هم که شمارشان روزبهروز کمتر میشود، باید به جای برافروختگی از نیش و کنایۀ جامعه، آرام باشند و مسئله را آسیبشناسی کنند، زیرا هیچچیز در دنیای جامعهشناسی تصادفی و بیدلیل نیست. ممکن است «دلایل» اشتباه باشد، اما این دلایل بیاعتنا به درست یا غلط بودن، کار خود را میکند (کافی است به یاد آوریم در همین دنیای صنعتی و ماشینی مدرن، بر پایۀ دلایل غلط کارخانۀ آدمکشی در آشوویتس ساخته شد که بحث دربارۀ یک سینماگر در برابر آن هیچ است).
دلایل این دگردیسیِ ذهنی جامعه متعدد است و شرح فراوان میطلبد، اما به زعم خودم به مهمترین آنها اشاره میکنم. ریشۀ این دگردیسی هم در همان چیزی است که ما را از «خرداد ۸۸» به «آبان ۹۸» رساند. فرهادی همان است که بود، اما جامعۀ ایرانی دیگر هیچ شباهتی به خرداد ۸۸ ندارد و ماهیت امروزش بسیار بهتر در آبان ۹۸ نمایان است. دستکم شانزده سال است که طبقۀ متوسط در ایران به صورت هدفمند یا شاید ناخواسته آماج یک حملۀ اقتصادی کُشنده است که یکی از مظاهر آن خروج ۱۸۰ میلیارد دلار سرمایه از کشور در شانزده سال اخیر است. و البته قطعاً میزان خروج نیروی انسانی بسیار بیشتر و تکاندهندهتر از این خروج سرمایۀ مادی بوده است.
از روزی که پیامدهای پروندۀ هستهای دامن ایران را گرفت، حملۀ اقتصادی به طبقۀ متوسط هم آغاز شد. بسی بدتر اینکه این انقباض اقتصادی شانهبهشانه با انقباض سیاسی همراه بود. در نتیجه با آنکه هشتادوهشتیها با حضور نصفهونیمۀ خود در سال ۹۲ و سپس ۹۶ پای صندوق رأی پیروزی دیرهنگام و مهارشدهای به دست آوردند، اما سرنوشت هشتسالۀ دولت روحانی نشان داد چه باخت بزرگتری در این پیروز رقیق نهفته بود (باختی که یک عامل اصلی آن نابخردی اصلاحطلبان بود).
اصغر فرهادی با «جدایی نادر از سیمین» حرف طبقۀ متوسط را میزد؛ همان طبقهای که حامل اصلی جنبش ۸۸ بود ــ که البته بعدها فهمیدیم تقلاهای هشتادوهشت در واقع جانکندن (آگونی) آن طبقه بود. جسم نیمهجانش آمد پای صندوق و پیروز هم شد، اما رأی داد و مرد... آن تکثر در فهم حقیقت که فرهادی در «جدایی» و «فروشنده» به تصویر میکشید، همان «کثرت حقیقتها»ست که همیشه حرف طبقۀ متوسط لیبرال است. اما در جامعهای که طبقۀ متوسط آن در طبقۀ پایینش ذوب شده است، دیگر از کثرت حقیقتها خبری نیست؛ بلکه «رادیکالیسم معیشتی» فقط یک حقیقت را میطلبد که آن «حفظ بقا»ست.
بنابراین در برداشت عمومیِ اقشاری که یا برای حفظ بقا میجنگند یا فقط میکوشند کمتر ببازند (دیگر از برد خبری نبود)، فرهادی دیگر نمیتواند نمایندۀ آنها باشد، زیرا او با نفس وجود خود و با فیلمهایش نه تنها دیگر حرف این اقشار را نمیزند، بلکه میتواند به ضرر این اقشار عمل کند، زیرا با موفقیتهای جهانی خود تصویر نادرستی از دنیای درون ایران به جهانیان نشان میدهد. تلألویی که فرهادی میآفریند، دیگر متعلق به همه نیست، بلکه برای او صرفاً یک موفقیت فردی و حرفهای است که خود و همکارانش بابت آن میتوانند خوشحال باشند؛ چیزی شبیه موفقیت اقتصادی یک کارفرما. طبعاً جامعه نمیتواند به جهانگشاییِ یک کارفرما ببالد (مگر عدهای اندک که یا منتفع میشوند یا از ارزشهای معنوی چنین موفقیتی آگاهند).
بنابراین فرهادی از یک «هنرمند اجتماعی» که بخشی از جامعه تصور میکرد خود را در آینۀ فیلمهای او مییابد و حرفشان را میزند، به «فیلمسازی حرفهای» تبدیل میشود که حالا بخشی از جامعه تصور میکند نه تنها ربطی به آنها ندارد، نه تنها بازتاب صدای آنها نیست، بلکه باعث میشود صدای آنها بیش از پیش در ایران و جهان ناشنیده بماند. تأکید میکنم مسئلۀ من بیان حقیقت نیست، بلکه میخواهم به دلایل ذهنی پی ببرم ــ که وظیفۀ جامعهشناسی هم همین است.
اما در نهایت به حرف آخر میرسم که در ابتدا گفتم. فرهادی تغییر نکرده است؛ جامعه تغییر کرده. همان حال اجتماعی که روزی فرهادی را قهرمان میدید، امروز چرخیده و میلی به قهرمان انگاشتن او ندارد.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«امارت همسایه»
در سلسله نشستهای «امارت همسایه» که به همت جامعۀ اسلامی دانشگاه شریف برگزار میشود، یک جمعبندی از آنچه در افغانستان در چند ماه اخیر رخ داده ارائه میدهم و چشمانداز آینده را پیشبینی میکنم.
📌 جلسه اول: طالبانیسم، اکنون و آینده افغانستان
🗣 مهمان: مهدی تدینی | پژوهشگر و مترجم
⏱ سهشنبه | ۴ آبان | ساعت ۲۰
برای شرکت در جلسه در ساعت نشست به این لینک مراجعه بفرمایید: اسکایروم جامعه اسلامی
@Sharif_Islamic_Society
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در سلسله نشستهای «امارت همسایه» که به همت جامعۀ اسلامی دانشگاه شریف برگزار میشود، یک جمعبندی از آنچه در افغانستان در چند ماه اخیر رخ داده ارائه میدهم و چشمانداز آینده را پیشبینی میکنم.
📌 جلسه اول: طالبانیسم، اکنون و آینده افغانستان
🗣 مهمان: مهدی تدینی | پژوهشگر و مترجم
⏱ سهشنبه | ۴ آبان | ساعت ۲۰
برای شرکت در جلسه در ساعت نشست به این لینک مراجعه بفرمایید: اسکایروم جامعه اسلامی
@Sharif_Islamic_Society
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«تاریخ، آینده و کمینۀ لیبرال»
در روز کورش...
کُنت گوبینو، دیپلمات فرانسوی که در دورۀ قاجار در ایران خدمت کرد، از تاریخدوستی و تاریخآگاهی ایرانیان به وجد آمده بود. دعوت میکنم چند سطر از شرح او از تاریخآگاهی ایرانیان را بخوانید:
«ملت ایران عاشق تاریخ کشور است... وقتی مشاهده میکنیم حکومت فتحعلیشاه با چه درد و رنجی کتابهای تاریخی و ادبی را طبق عهدنامۀ ترکمنچای به روسیه تسلیم کرد یا اینکه چقدر دشوار است یک جلد کتاب خطی را از افراد طبقۀ پایین اجتماع خرید، به علاقۀ ایرانیان نسبت به کتاب پی میبریم... در این کشور تاریخ جالبترین موضوع است و یک ایرانی واقعی بیاندازه کنجکاوتر است بداند جمشید یا کورش چه میکردهاند تا با خواندن زندگانی پیامبران اخلاق خود را تهذیب کند... در فرانسه دانشمندان هرگز وقت خود را با تاریخ تلف نمیکنند و دربارۀ آن چیزی نمیدانند. یافتن یک روستایی که نام لویی چهاردم، شارلمانی و سزار به گوشش خورده باشد، بسیار دشوار و نادر است... اما در ایران هرگز کسی را ندیدم که در پستترین شرایط اجتماعی باشد و کلیات تاریخی را که با آفرینش جهان شروع میشود و به سلطنت پادشاه فعلی خاتمه مییابد، نداند... برایشان جمشید شکوه و فریبندگی خاصی دارد، رستم قهرمان ملی است و شاهعباس کبیر ــ اگر حرف چاروادارها را باور کنیم ــ تقریباً همۀ کاروانسراهای ایران را ساخته است.»
به همین دلیل ــ و به دلایلی دیگر ــ در ایران هر جا دعوای سیاسی بوده، بیدرنگ دعواهای تاریخی هم جریان داشته است. برای پیروزی سیاسی و حکمرانی اول باید صاحب تاریخ شد. در ایران کسی بدون تصاحب تاریخ نمیتواند حکومت کند. تاریخدوستی ما بار سنگینی بر دوشمان گذاشته، اما تاریخ برایمان چیزی مانند الهیات (دین) است و حتی کسانی که علیه تاریخ سخن میگویند، به اندازۀ تاریخدوستان متأثر از تاریخند. ما بیش از هر ملت دیگری ــ یا بیش از بسیاری از ملتها ــ فرزندان تاریخیم. ناتوانی ما در مواجهه با دنیای مدرن ما را تاریخگراتر کرد. حاکمیت پهلوی تاریخ را نقطۀ اتکای خود میدانست و مخالفان شاه نیز راه تخریب حکومت او را تخریب انگارههای تاریخیِ او میدانستند. ایران باستان و کورش نیز در این میان طبعاً قربانی شاهستیزی میشدند. خلاصه تاریخ همیشه شمشیر و سپر دعوای سیاسی بوده است.
اما امروز چه باید کرد؟ کورش را دوست دارم، نه به این دلیل که تداعی عظمتی باستانی است؛ تاریخ زیر خروارها خاک دفن است و آینده را باید در واقعیتهای زنده جست. کورش برای ما نمادی برای فهم این است که «قدرت ما در با هم بودن ماست». اما امروز این با هم بودن تنها به شیوه و بر بستری لیبرال قابل تحقق است. ایرانی که من آرزویش را دارم، ایرانی لیبرال است که میتواند با ایدههای لیبرال همگرایی بزرگی در خاورمیانه پدید آورد. افسوس که واژۀ «لیبرال» همچنان موجی از برافروختگی شتابزده را برمیانگیزد. همچنان بسیاری با پنداشت نسجیدۀ خود از لیبرالیسم به محض شنیدن واژۀ «لیبرال» از کوره درمیروند. اما اگر هم لیبرالیسم چیزی از دست کسی بستاند، از دست دیگر دوچندان به او پس میدهد. اگر خیال کنیم بدون تن دادن به «کمینهای لیبرال» میتوانیم یک روز خوش داشته باشیم، گرفتار توهمیم.
درد ما و خاورمیانه «مرزهای بیشمار عینی و ذهنیِ»مان است. مرزهای کشوری، قومی، زبانی، دینی و انواع گسلهای اجتماعی میان سنت و مدرنیته. تا وقتی مردم این سرزمین به این مرزها چسبیدهاند و برای صیانت از آنها دستبهغلافِ شمشیرِ تعصب دارند، روزگار همین است که هست. در این تضارب پرشمار و خشن ما به داوری منصف نیاز داریم که قواعد این تضارب را تعیین کند، بر کشاکش ما قوانینی اخلاقی و اجتماعی وضع کند و اجازه ندهد قویتر ضعیفتر را ببلعد. لیبرالیسم همان داور منصف است که یادمان میدهد «با هم» زندگی کنیم، نه «علیه هم».
عشق به میهن فضیلت است. من جلدترین کبوتر این بامم. مست بوی خانهام. هر چه را متعلق به ماست دوست دارم. اما آموختهام دوست داشتن کورش به جای تعصبورزی باید کارکردی تعصبزدا داشته باشد. اگر کورش در گذشتهای بس دور منادی رواداری بود، رواداری امروزی در همگرایی لیبرال محقق میشود که اجازۀ ظهور آزادانه به هر قوم و فرهنگ و ایمانی را میدهد. تا به کمینهای لیبرال تن ندهیم، تغییری در سرنوشت ما پدید نمیآید. این کمینۀ لیبرال یادمان میدهد با هم بودنمان از همۀ مرزهایمان مهمتر و مفیدتر است. تن دادن به کمینۀ لیبرال باعث میشود زهر ملیگرایی، قومیتگرایی، سنتگرایی، تعصبورزی دینی گرفته شود. تا همۀ ما کمی لیبرال(تر) نشویم، دعوا سر مرزها و شکافها پابرجا میماند و این دعواها باعث میشود توانمان به جای اینکه صرف پیشرفت شود، خرج خنثی کردن همدیگر شود. اما ما شایستۀ زندگی بهتری هستیم...
برای نظر گوبینو بنگرید به این پست: تاریخآگاهی ایرانی
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در روز کورش...
کُنت گوبینو، دیپلمات فرانسوی که در دورۀ قاجار در ایران خدمت کرد، از تاریخدوستی و تاریخآگاهی ایرانیان به وجد آمده بود. دعوت میکنم چند سطر از شرح او از تاریخآگاهی ایرانیان را بخوانید:
«ملت ایران عاشق تاریخ کشور است... وقتی مشاهده میکنیم حکومت فتحعلیشاه با چه درد و رنجی کتابهای تاریخی و ادبی را طبق عهدنامۀ ترکمنچای به روسیه تسلیم کرد یا اینکه چقدر دشوار است یک جلد کتاب خطی را از افراد طبقۀ پایین اجتماع خرید، به علاقۀ ایرانیان نسبت به کتاب پی میبریم... در این کشور تاریخ جالبترین موضوع است و یک ایرانی واقعی بیاندازه کنجکاوتر است بداند جمشید یا کورش چه میکردهاند تا با خواندن زندگانی پیامبران اخلاق خود را تهذیب کند... در فرانسه دانشمندان هرگز وقت خود را با تاریخ تلف نمیکنند و دربارۀ آن چیزی نمیدانند. یافتن یک روستایی که نام لویی چهاردم، شارلمانی و سزار به گوشش خورده باشد، بسیار دشوار و نادر است... اما در ایران هرگز کسی را ندیدم که در پستترین شرایط اجتماعی باشد و کلیات تاریخی را که با آفرینش جهان شروع میشود و به سلطنت پادشاه فعلی خاتمه مییابد، نداند... برایشان جمشید شکوه و فریبندگی خاصی دارد، رستم قهرمان ملی است و شاهعباس کبیر ــ اگر حرف چاروادارها را باور کنیم ــ تقریباً همۀ کاروانسراهای ایران را ساخته است.»
به همین دلیل ــ و به دلایلی دیگر ــ در ایران هر جا دعوای سیاسی بوده، بیدرنگ دعواهای تاریخی هم جریان داشته است. برای پیروزی سیاسی و حکمرانی اول باید صاحب تاریخ شد. در ایران کسی بدون تصاحب تاریخ نمیتواند حکومت کند. تاریخدوستی ما بار سنگینی بر دوشمان گذاشته، اما تاریخ برایمان چیزی مانند الهیات (دین) است و حتی کسانی که علیه تاریخ سخن میگویند، به اندازۀ تاریخدوستان متأثر از تاریخند. ما بیش از هر ملت دیگری ــ یا بیش از بسیاری از ملتها ــ فرزندان تاریخیم. ناتوانی ما در مواجهه با دنیای مدرن ما را تاریخگراتر کرد. حاکمیت پهلوی تاریخ را نقطۀ اتکای خود میدانست و مخالفان شاه نیز راه تخریب حکومت او را تخریب انگارههای تاریخیِ او میدانستند. ایران باستان و کورش نیز در این میان طبعاً قربانی شاهستیزی میشدند. خلاصه تاریخ همیشه شمشیر و سپر دعوای سیاسی بوده است.
اما امروز چه باید کرد؟ کورش را دوست دارم، نه به این دلیل که تداعی عظمتی باستانی است؛ تاریخ زیر خروارها خاک دفن است و آینده را باید در واقعیتهای زنده جست. کورش برای ما نمادی برای فهم این است که «قدرت ما در با هم بودن ماست». اما امروز این با هم بودن تنها به شیوه و بر بستری لیبرال قابل تحقق است. ایرانی که من آرزویش را دارم، ایرانی لیبرال است که میتواند با ایدههای لیبرال همگرایی بزرگی در خاورمیانه پدید آورد. افسوس که واژۀ «لیبرال» همچنان موجی از برافروختگی شتابزده را برمیانگیزد. همچنان بسیاری با پنداشت نسجیدۀ خود از لیبرالیسم به محض شنیدن واژۀ «لیبرال» از کوره درمیروند. اما اگر هم لیبرالیسم چیزی از دست کسی بستاند، از دست دیگر دوچندان به او پس میدهد. اگر خیال کنیم بدون تن دادن به «کمینهای لیبرال» میتوانیم یک روز خوش داشته باشیم، گرفتار توهمیم.
درد ما و خاورمیانه «مرزهای بیشمار عینی و ذهنیِ»مان است. مرزهای کشوری، قومی، زبانی، دینی و انواع گسلهای اجتماعی میان سنت و مدرنیته. تا وقتی مردم این سرزمین به این مرزها چسبیدهاند و برای صیانت از آنها دستبهغلافِ شمشیرِ تعصب دارند، روزگار همین است که هست. در این تضارب پرشمار و خشن ما به داوری منصف نیاز داریم که قواعد این تضارب را تعیین کند، بر کشاکش ما قوانینی اخلاقی و اجتماعی وضع کند و اجازه ندهد قویتر ضعیفتر را ببلعد. لیبرالیسم همان داور منصف است که یادمان میدهد «با هم» زندگی کنیم، نه «علیه هم».
عشق به میهن فضیلت است. من جلدترین کبوتر این بامم. مست بوی خانهام. هر چه را متعلق به ماست دوست دارم. اما آموختهام دوست داشتن کورش به جای تعصبورزی باید کارکردی تعصبزدا داشته باشد. اگر کورش در گذشتهای بس دور منادی رواداری بود، رواداری امروزی در همگرایی لیبرال محقق میشود که اجازۀ ظهور آزادانه به هر قوم و فرهنگ و ایمانی را میدهد. تا به کمینهای لیبرال تن ندهیم، تغییری در سرنوشت ما پدید نمیآید. این کمینۀ لیبرال یادمان میدهد با هم بودنمان از همۀ مرزهایمان مهمتر و مفیدتر است. تن دادن به کمینۀ لیبرال باعث میشود زهر ملیگرایی، قومیتگرایی، سنتگرایی، تعصبورزی دینی گرفته شود. تا همۀ ما کمی لیبرال(تر) نشویم، دعوا سر مرزها و شکافها پابرجا میماند و این دعواها باعث میشود توانمان به جای اینکه صرف پیشرفت شود، خرج خنثی کردن همدیگر شود. اما ما شایستۀ زندگی بهتری هستیم...
برای نظر گوبینو بنگرید به این پست: تاریخآگاهی ایرانی
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«تاریخآگاهیِ ایرانی»
اگر بخواهیم یک ویژگی منحصربهفرد برای ایرانیان نام ببریم شاید «تاریخآگاهی»شان باشد؛ یعنی نوعی «خودشناسیِ تاریخی» دارند. هر کس بر ایران حاکم میشد، میخواست حاکم کلِ ایرانِ تاریخی باشد. همیشه دعوا سر کل ایران بود و حاکمان میخواستند…
اگر بخواهیم یک ویژگی منحصربهفرد برای ایرانیان نام ببریم شاید «تاریخآگاهی»شان باشد؛ یعنی نوعی «خودشناسیِ تاریخی» دارند. هر کس بر ایران حاکم میشد، میخواست حاکم کلِ ایرانِ تاریخی باشد. همیشه دعوا سر کل ایران بود و حاکمان میخواستند…
«دوبی ـــ ۱۳۵۴»
یکی از پرسشهایی که باید حتماً به آن بپردازیم این است که دولتهای حاشیۀ جنوبی خلیج فارس به چه روشی و با طی چه مراحلی توسعه یافتند. کیست که عکسهای ابوظبی و دوبی از اوایل دهۀ ۱۹۶۰ را با وضع امروز آنها مقایسه کند و شگفتزده نشود. نمیتوان منکر این توسعه شد و هیچ پسندیده نیست که با پیشداوری و غرضورزی این پیشرفت و توسعه را ناچیز انگاریم... از دهنکجی به آن چیزی نمیگویم که زیبندۀ هیچ انسانی نیست.
توسعه به هر شکل و شمایلی فضیلت حکمرانی است. حکمران موظف به توسعه است و همین اولویت باعث شده است که برخی حتی داغ و درفش دیکتاتوریها را بَهر این امید از رهگذر آن توسعهای هم فراهم شود، تحمل میکنند. ما سرِ خود را با این بحث که توسعه چگونه باید باشد و توسعۀ آمرانه خوب است یا بد، به راستی به درد آوردهایم. و البته سالهاست دعوا داریم که توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی مقدم است یا برعکس؟ به همین دلیل بد نیست الگوهای متفاوت توسعه را مرور کنیم؛ به ویژه کشورها و دولتهای همسایهمان را.
در جستجوی مستندها و ویدئوهایی که روند توسعۀ امارات را نشان دهد، به مستند رپورتاژگونهای از هنرمند و مستندساز ارجمند کشورمان، جناب کامران شیردل، برخورد کردم که از قضا دربردارندۀ تصاویر و دادههای بسیار مفیدی است. پیشتر در کانال مستندهای زیادی از او دیدهایم که یکی از دیگری بهتر است. اما این مورد بیش از همۀ مستندهای او به درد نگاه تاریخاندیشانۀ ما میخورد.
دعوت میکنم این مستند را که در سال ۱۳۵۴ ساخته شده است ببینید. چیزی که بیش از هر چیز در این مستند مرا جذب کرد، لحن بسیار بیغرض، صمیمانه و محترمانۀ آن است. درست مانند این است که همسایهای بیغرض بخواهد در کمال دوستی و صداقت از حال و روز خوش و موفقیتهای همسایهاش بگوید. این لحن صمیمانه انگار امروز گم شده است که البته این خود نکتۀ بسیار مهم و معناداری است.
این مستند به طور مختصر و مفید ما را با تاریخ، جغرافیا، حکمرانی و به ویژه پروژههای توسعه و تجارت در دوبی آشنا میکند. چهار نسل از حکمرانان دوبی را در مستند میبینیم. از بزرگخاندان آلمکتوم، یعنی شیخ سعید تا شیخ محمد بن راشد آلمکتوم که امروز امیر دوبی است و وقتی این فیلم ساخته میشد وزیر دفاع این امیرنشین بود و با هلیکوپتر به صحرا و گوشهوکنار امارت سرکشی میکرد.
این مستند یکی از دلچسبترین مستندهایی است که دیدهام. دعوت میکنم نسخۀ کامل آن را در پیوست همین پست ببینید.
پینوشت:
این مستند را در کانال «فیلمهای فاخر» یافتم و حجم آن را بدون افت کیفیت پایین آوردم تا دیدن آن برای شما راحتتر باشد. آدرس کانال «فیلمهای فاخر»: @episodefilmchannel
مهدی تدینی
#مستند، #دوبی #امارات #توسعه #کامران_شیردل
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یکی از پرسشهایی که باید حتماً به آن بپردازیم این است که دولتهای حاشیۀ جنوبی خلیج فارس به چه روشی و با طی چه مراحلی توسعه یافتند. کیست که عکسهای ابوظبی و دوبی از اوایل دهۀ ۱۹۶۰ را با وضع امروز آنها مقایسه کند و شگفتزده نشود. نمیتوان منکر این توسعه شد و هیچ پسندیده نیست که با پیشداوری و غرضورزی این پیشرفت و توسعه را ناچیز انگاریم... از دهنکجی به آن چیزی نمیگویم که زیبندۀ هیچ انسانی نیست.
توسعه به هر شکل و شمایلی فضیلت حکمرانی است. حکمران موظف به توسعه است و همین اولویت باعث شده است که برخی حتی داغ و درفش دیکتاتوریها را بَهر این امید از رهگذر آن توسعهای هم فراهم شود، تحمل میکنند. ما سرِ خود را با این بحث که توسعه چگونه باید باشد و توسعۀ آمرانه خوب است یا بد، به راستی به درد آوردهایم. و البته سالهاست دعوا داریم که توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی مقدم است یا برعکس؟ به همین دلیل بد نیست الگوهای متفاوت توسعه را مرور کنیم؛ به ویژه کشورها و دولتهای همسایهمان را.
در جستجوی مستندها و ویدئوهایی که روند توسعۀ امارات را نشان دهد، به مستند رپورتاژگونهای از هنرمند و مستندساز ارجمند کشورمان، جناب کامران شیردل، برخورد کردم که از قضا دربردارندۀ تصاویر و دادههای بسیار مفیدی است. پیشتر در کانال مستندهای زیادی از او دیدهایم که یکی از دیگری بهتر است. اما این مورد بیش از همۀ مستندهای او به درد نگاه تاریخاندیشانۀ ما میخورد.
دعوت میکنم این مستند را که در سال ۱۳۵۴ ساخته شده است ببینید. چیزی که بیش از هر چیز در این مستند مرا جذب کرد، لحن بسیار بیغرض، صمیمانه و محترمانۀ آن است. درست مانند این است که همسایهای بیغرض بخواهد در کمال دوستی و صداقت از حال و روز خوش و موفقیتهای همسایهاش بگوید. این لحن صمیمانه انگار امروز گم شده است که البته این خود نکتۀ بسیار مهم و معناداری است.
این مستند به طور مختصر و مفید ما را با تاریخ، جغرافیا، حکمرانی و به ویژه پروژههای توسعه و تجارت در دوبی آشنا میکند. چهار نسل از حکمرانان دوبی را در مستند میبینیم. از بزرگخاندان آلمکتوم، یعنی شیخ سعید تا شیخ محمد بن راشد آلمکتوم که امروز امیر دوبی است و وقتی این فیلم ساخته میشد وزیر دفاع این امیرنشین بود و با هلیکوپتر به صحرا و گوشهوکنار امارت سرکشی میکرد.
این مستند یکی از دلچسبترین مستندهایی است که دیدهام. دعوت میکنم نسخۀ کامل آن را در پیوست همین پست ببینید.
پینوشت:
این مستند را در کانال «فیلمهای فاخر» یافتم و حجم آن را بدون افت کیفیت پایین آوردم تا دیدن آن برای شما راحتتر باشد. آدرس کانال «فیلمهای فاخر»: @episodefilmchannel
مهدی تدینی
#مستند، #دوبی #امارات #توسعه #کامران_شیردل
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
«دستهای بیهوده»
اگر برایتان مهمیم، اگر باور دارید باید صدای رعایا را شنید، اگر قرار نیست تنها زینتبخش سریر قدرت شما باشیم، صدای ما را بشنوید. ناخوشیم. مشکلمان هم دقیقاً «ناامنی» است؛ «ناامنی اقتصادی». ما مانند غارتشدگانیم؛ چپاولشدگان؛ راهزنزدگان. راهزن غارتگری که بیرحمانه بلای جان ما شده است، اقتصاد نابسامانی است که دسترنجها را میبلعد و سال و ماه را میسوزاند. و البته این معضل را دیگر نمیتوان مانند بسیاری نابسامانیهای دیگر گردن رعیت انداخت.
باور کنید مشکل «روحانی و تیمش» نبود. شاید بتوان در آستانۀ انتخابات با تاختن به کسانی که از سر ناچاری و بیگزینگی به روحانی رأی داده بودند، دلی خنک کرد، رأیی اندوخت و امیدی واهی داد، اما این کوفتن بر سر رأیدهندگانِ نومید دیروز و رأیندهندگانِ سرخوردۀ امروز، هیولای واقعیت را رام نمیکند. نمیتوان به زخم دستور داد خونریزی نکند. نمیتوان به سیل دستور داد ویران نکند. نمیتوان به توفان امر کرد درختان را ریشه برنکند. واقعیت چموش با تازیانۀ کلام رام نمیشود.
آنچه میگویم از سر اهداف سیاسی نیست؛ که دیگر چه مجال پیگیری آرزوهای سیاسی!؟ حرفم از سر دلسوزی است؛ دلسوزی برای مردم، کشور و حتی برای شمایی که خود و ما را هر روز گرفتارتر میکنید. مشکل چیست؟ میگویم...
شیوۀ حکمرانی را باید اصلاح کرد. یک بار برای همیشه باید دریابیم «اقتصاد» اولا بر هر چیز است! به ویژه اولا بر «سیاست». اقتصاد چارپای زبانبستۀ سیاست نیست که هر دم بر آن تازیانه زنید، هر قدر خواستید از آن بار کشید و گاری سیاست را بر گردهاش ببندید. شبی از شبها، این مادیان فرتوت در رگبار و توفان، در گل میماند و با تازیانۀ فرمانها، بخشنامهها و بگیروببند شما برنمیخیزد. ما در آستانه ــ یا در میانۀ ــ آن شب تیرهایم.
همهچیز باید برعکس اینی شود که هست. «سیاست» باید «پادو» و «کارچاقکن» اقتصاد باشد. فرمانروای اصلی اقتصاد است و سیاست صرفاً کارپرداز اقتصاد است. در حکمرانی یگانه هدف «مقدس و عدولناپذیر» شکوفایی اقتصاد است. پس سیاست چه میشود؟ سیاست چیست؟ سیاست هیچ نیست مگر مناسبترین، دقیقترین و کارآمدترین تدابیر برای رسیدن به این هدف. در واقع این اقتصاد و مصالح اقتصادی است که سیاست را رقم میزند. ولاغیر! اگر اقتصاد «امر کند» حفظ و جذب سرمایه، «سیاست» وظیفه دارد هر آنچه باعث این «امر» میشود انجام دهد و از هر آنچه مانع این امر میشود خودداری کند. اگر اقتصاد امر میکند «توسعۀ تولید و صادرات گاز»، سیاست موظف است بیدرنگ این «امر» را اولویت اول خود انگارد و هر آنچه این هدف را در اسرع وقت محقق میکند، انجام دهد و هر آنچه در مسیر این توسعه ممانعت ایجاد میکند، از میان بردارد. آمر و ناهی اقتصاد است!
قرار نیست «اقتصاد» خود را با «سیاست» وفق دهد؛ بلکه برعکس، سیاست باید خود را با اوامر اقتصاد وفق دهد. اقتصاد ابزاری برای پیادهسازی سیاست نیست، بلکه سیاست ابزار و جادهگشای اقتصاد است. چگونه میتوان اشتغالزایی کرد؟ چگونه میتوان تورم را کاهش داد؟ چگونه میتوان بیشترین رشد اقتصادی را داشت؟ و چگونه میتوان تولید ناخالص و درآمد سرانه را افزایش داد؟ سیاست باید بر اساس پاسخهای این پرسشها چیده شود. هر چه موجب اشتغالزایی، کاهش تورم، افزایش رشد اقتصاد و افزایش تولید ناخالص و درآمد سرانه میشود، باید مبنای سیاستورزی باشد. اما اینکه سیاست فارغ از پیامدهای اقتصادیاش تعریف و اجرا شود... نتیجه همین میشود که هست.
راهحل دیگری وجود ندارد. امنیت در اقتصاد است؛ علاقۀ دوسویه میان شهریار و شهروند در اقتصاد است. اما یقین بدانید برندۀ اصلی این «اولویت اقتصاد بر سیاست» خود شمایید که حکمرانید. میدانم دموکراسیخواهان از این حرفم میرنجند، اما یقین بدانید اگر حکمرانی بر نقطۀ پرگار اقتصاد بچرخد (کاری که هیچگاه نکردهاید)، عامۀ مردم حتی سایر مطالبات را فراموش میکنند؛ این خاصیت توده است.
اما اگر چنین نکنید، دستهایمان هر روز بیهوده و بیهودهتر میشود...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
اگر برایتان مهمیم، اگر باور دارید باید صدای رعایا را شنید، اگر قرار نیست تنها زینتبخش سریر قدرت شما باشیم، صدای ما را بشنوید. ناخوشیم. مشکلمان هم دقیقاً «ناامنی» است؛ «ناامنی اقتصادی». ما مانند غارتشدگانیم؛ چپاولشدگان؛ راهزنزدگان. راهزن غارتگری که بیرحمانه بلای جان ما شده است، اقتصاد نابسامانی است که دسترنجها را میبلعد و سال و ماه را میسوزاند. و البته این معضل را دیگر نمیتوان مانند بسیاری نابسامانیهای دیگر گردن رعیت انداخت.
باور کنید مشکل «روحانی و تیمش» نبود. شاید بتوان در آستانۀ انتخابات با تاختن به کسانی که از سر ناچاری و بیگزینگی به روحانی رأی داده بودند، دلی خنک کرد، رأیی اندوخت و امیدی واهی داد، اما این کوفتن بر سر رأیدهندگانِ نومید دیروز و رأیندهندگانِ سرخوردۀ امروز، هیولای واقعیت را رام نمیکند. نمیتوان به زخم دستور داد خونریزی نکند. نمیتوان به سیل دستور داد ویران نکند. نمیتوان به توفان امر کرد درختان را ریشه برنکند. واقعیت چموش با تازیانۀ کلام رام نمیشود.
آنچه میگویم از سر اهداف سیاسی نیست؛ که دیگر چه مجال پیگیری آرزوهای سیاسی!؟ حرفم از سر دلسوزی است؛ دلسوزی برای مردم، کشور و حتی برای شمایی که خود و ما را هر روز گرفتارتر میکنید. مشکل چیست؟ میگویم...
شیوۀ حکمرانی را باید اصلاح کرد. یک بار برای همیشه باید دریابیم «اقتصاد» اولا بر هر چیز است! به ویژه اولا بر «سیاست». اقتصاد چارپای زبانبستۀ سیاست نیست که هر دم بر آن تازیانه زنید، هر قدر خواستید از آن بار کشید و گاری سیاست را بر گردهاش ببندید. شبی از شبها، این مادیان فرتوت در رگبار و توفان، در گل میماند و با تازیانۀ فرمانها، بخشنامهها و بگیروببند شما برنمیخیزد. ما در آستانه ــ یا در میانۀ ــ آن شب تیرهایم.
همهچیز باید برعکس اینی شود که هست. «سیاست» باید «پادو» و «کارچاقکن» اقتصاد باشد. فرمانروای اصلی اقتصاد است و سیاست صرفاً کارپرداز اقتصاد است. در حکمرانی یگانه هدف «مقدس و عدولناپذیر» شکوفایی اقتصاد است. پس سیاست چه میشود؟ سیاست چیست؟ سیاست هیچ نیست مگر مناسبترین، دقیقترین و کارآمدترین تدابیر برای رسیدن به این هدف. در واقع این اقتصاد و مصالح اقتصادی است که سیاست را رقم میزند. ولاغیر! اگر اقتصاد «امر کند» حفظ و جذب سرمایه، «سیاست» وظیفه دارد هر آنچه باعث این «امر» میشود انجام دهد و از هر آنچه مانع این امر میشود خودداری کند. اگر اقتصاد امر میکند «توسعۀ تولید و صادرات گاز»، سیاست موظف است بیدرنگ این «امر» را اولویت اول خود انگارد و هر آنچه این هدف را در اسرع وقت محقق میکند، انجام دهد و هر آنچه در مسیر این توسعه ممانعت ایجاد میکند، از میان بردارد. آمر و ناهی اقتصاد است!
قرار نیست «اقتصاد» خود را با «سیاست» وفق دهد؛ بلکه برعکس، سیاست باید خود را با اوامر اقتصاد وفق دهد. اقتصاد ابزاری برای پیادهسازی سیاست نیست، بلکه سیاست ابزار و جادهگشای اقتصاد است. چگونه میتوان اشتغالزایی کرد؟ چگونه میتوان تورم را کاهش داد؟ چگونه میتوان بیشترین رشد اقتصادی را داشت؟ و چگونه میتوان تولید ناخالص و درآمد سرانه را افزایش داد؟ سیاست باید بر اساس پاسخهای این پرسشها چیده شود. هر چه موجب اشتغالزایی، کاهش تورم، افزایش رشد اقتصاد و افزایش تولید ناخالص و درآمد سرانه میشود، باید مبنای سیاستورزی باشد. اما اینکه سیاست فارغ از پیامدهای اقتصادیاش تعریف و اجرا شود... نتیجه همین میشود که هست.
راهحل دیگری وجود ندارد. امنیت در اقتصاد است؛ علاقۀ دوسویه میان شهریار و شهروند در اقتصاد است. اما یقین بدانید برندۀ اصلی این «اولویت اقتصاد بر سیاست» خود شمایید که حکمرانید. میدانم دموکراسیخواهان از این حرفم میرنجند، اما یقین بدانید اگر حکمرانی بر نقطۀ پرگار اقتصاد بچرخد (کاری که هیچگاه نکردهاید)، عامۀ مردم حتی سایر مطالبات را فراموش میکنند؛ این خاصیت توده است.
اما اگر چنین نکنید، دستهایمان هر روز بیهوده و بیهودهتر میشود...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«اشغال سفارت آمریکا»
سیزدهم آبان در تقویم تاریخ پس از انقلاب روز خاصی است که به گمان بسیاری «انقلابی دوم» رخ داد. تسخیر سفارت، گروگان گرفتن کارمندان سفارت آمریکا ــ که تسخیرکنندگان آنها را «جاسوس» میخواندند ــ بحران بلندمدتی را پدید آورد که برای شرایط بیثبات پس از انقلاب دربردارندۀ مخاطرات بزرگی بود.
بحث دربارۀ چگونگی این رخداد، پیامدهای آن و تفسیرهای متفاوتی که از آن میشود بماند... پیشنهاد میکنم در این دو ویدئو، کنفرانس مطبوعاتی دانشجویان دانشجویان را ببینید و همچنین معصومۀ ابتکار و محسن میردامادی، از رهبران دانشجویان، در مصاحبه با خبرنگاران خارجی دلایل این اقدام خود را شرح میدهند.
حرفها گویاست و به توضیح بیشتری نیاز ندارد.
#مستند #انقلاب #اشغال_سفارت
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
سیزدهم آبان در تقویم تاریخ پس از انقلاب روز خاصی است که به گمان بسیاری «انقلابی دوم» رخ داد. تسخیر سفارت، گروگان گرفتن کارمندان سفارت آمریکا ــ که تسخیرکنندگان آنها را «جاسوس» میخواندند ــ بحران بلندمدتی را پدید آورد که برای شرایط بیثبات پس از انقلاب دربردارندۀ مخاطرات بزرگی بود.
بحث دربارۀ چگونگی این رخداد، پیامدهای آن و تفسیرهای متفاوتی که از آن میشود بماند... پیشنهاد میکنم در این دو ویدئو، کنفرانس مطبوعاتی دانشجویان دانشجویان را ببینید و همچنین معصومۀ ابتکار و محسن میردامادی، از رهبران دانشجویان، در مصاحبه با خبرنگاران خارجی دلایل این اقدام خود را شرح میدهند.
حرفها گویاست و به توضیح بیشتری نیاز ندارد.
#مستند #انقلاب #اشغال_سفارت
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«فاشیسم»
جمعه شب، ساعت ۲۱، در گفتگوی زندهای دربارۀ فاشیسم صحبت میکنم.
برای پیگیری این گفتگو به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید. آدرس صفحه:
https://instagram.com/mehditadayoni
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
جمعه شب، ساعت ۲۱، در گفتگوی زندهای دربارۀ فاشیسم صحبت میکنم.
برای پیگیری این گفتگو به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید. آدرس صفحه:
https://instagram.com/mehditadayoni
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«از ریشههای عمیق یهودیستیزی...»
برای بسیاری یکی از بزرگترین پرسشها این است که مگر میشود یهودیکُشی در آن ابعادی که میگویند در اردوگاههای مرگ آلمان رخ داده باشد! نفس این رخداد چنان نامعقول است که عقل سلیم آن را پس میزند. تاکنون چند کتاب داشتهام که دربارۀ «یهودیکشی» و «یهودیستیزی» بوده و به همین دلیل بسیار از من میپرسند: «ما آخر نفهمیدیم هیتلر چرا یهودیها را کشت؟ اصلاً مگر میشود چنین چیزی رخ داده باشد؟!» مسئله این است که نامعقول بودنِ نفس چنین رخدادی باعث میشود ذهن با آن کنار نیاید.
اما از آنجا که خیلی زود به زعم خودم فهمیدم ریشۀ مشکل کجاست، همواره جواب یکسانی به این پرسش میدادم. البته بگویم که من روی «کمیّت» یهودیکشی، یعنی در اینکه چه تعداد یهودی کشته شده است، بحثی ندارم و هیچگاه هم دربارۀ کمیت آن مطالعات درخوری نکردم. من از منظر ایدئولوژیپژوهی به مسئله مینگرم و تا این حد را یقین دارم که ناسیونالسوسیالیستها (نازیها) علاوه بر جمع کردن یهودیان اروپا در اردوگاهها، چه در اردوگاهها و چه در مناطق اشغالی مرتکب کشتارهای جمعی وسیعی شدند. اما جوابم به این پرسش که مگر میشود یهودیکشی رخ داده باشد این است که دلیل حیرت ما از یهودیکشی، ناآشنایی ما با ادبیات یهودیستیزی است. اگر کسی مکتوبات یهودیستیزان اروپا را بشناسد و خوانده باشد، برایش جای هیچ تردیدی نمیماند که در صورت به قدرت رسیدن یهودیستیزان متعصب حذف اجتماعی و احتمالاً مرگ در انتظار یهودیان خواهد بود.
مشکل اینجاست که به دلیل فجایعی که رخ داد، انتشار مکتوبات یهودیستیزانه در جهان ممنوع شد. همین باعث شد کمتر کسی متون یهودیستیزان را بخواند. در نتیجه، آن ادبیاتی که بستر یهودیکشی بود از اذهان پاک شد، ولی رخداد یهودیکشی دائم یادآوری میشد. همین باعث میشد کلیت قضیه هم نامعقول جلوه کند! گویی ناگهان و بیمقدمه عدهای آمدهاند و یهودیان را کشتهاند.
مخلص کلام اینکه برای فهم آنچه در دوران هیتلر رخ داد، باید ادبیات یهودیستیزی را خواند. ریشههای یهودیستیزی غربی به صدر مسیحیت میرسد. فقط برای اینکه شما را با یک چشمۀ آن آشنا کنم، از مارتین لوتر نام میبرم؛ همان بنیانگذار آیین پروتستان. لوتر در سالهای پایانی عمر نوشتههای ضدیهودی تندی نوشت که خوانندۀ امروزی را بهتزده، و پروتستانها را شرمنده میکند.
یکی از این متون متأخر لوتر رسالۀ «از یهودیان و دروغهایشان» نام دارد که آن را در ژانویۀ ۱۵۴۳ نوشت. لوتر در این رساله بارها یهودیان را شیطانصفت میخواند و آنها را متهم میکند به اینکه چاهها را مسموم میکنند و بچهها را میدزدند و مثله میکنند. او انبوهی از بدترین نسبتهای اخلاقی را به قوم یهود میدهد. محض نمونه در ابتدای این متن چنین میخوانیم:
«آنها [= یهودیان] چنان نفرت مسمومی علیه غیریهودیان از نوجوانی از والدین و خاخامهای خود نوشیدهاند و همچنان بیوقفه مینوشند که این نفرت وارد خون و گوشت و استخوانشان میشود؛ تماماً به طبیعت و حیات آنها بدل میشود. همانگونه که آنها نمیتوانند خون و گوشت و استخوانشان را عوض کنند، این غرور و حسد را هم نمیتوانند تغییر دهند. همینگونه میمانند و تباه میشوند، اگر خداوند معجزۀ والا و خاصی نکند.»
یا در فراز دیگری از متن میخوانیم:
«آری، آنها ما را در سرزمینمان به اسارت گرفتهاند. از ما سخت بیگاری میکشند تا پول و طلا به دست آورند و هنگام کار کردن ما کنار اجاق نشستهاند، تنآسایی میکنند... میخورند، مینوشند و زندگی ملایمی دارند؛ آن هم از دسترنج ما. ما و داراییمان را با رباخوای لعنشدۀ خود گرو گرفتهاند و افزون بر آن به سخره میگیرندمان... بنابراین آنها اربابند و ما بندهایم.»
او خطاب به شهریاران شدیدترین واکنش و مجازات را نسبت به یهودیان توصیه میکند: کنیسههایشان سوزانده شود؛ خانههایشان ویران شود و مانند کولیان به آنها فقط اجازه داده شود در اصطبلها و آغلها ساکن شوند؛ کتابهای دعا و تلمود از آنها گرفته شود، زیرا این کتابها تنها درس کافری میدهند؛ با وضع مجازات اعدام تدریس خاخامها ممنوع شود؛ تاجرانشان دیگر اجازۀ رفت و آمد آزادانه نداشته باشند؛ کار مالی و ربوی آنها ممنوع شود و همۀ طلاها و جواهراتشان مصادره و نگهداری شود؛ به یهودیان جوان و نیرومند ابزار برای کار جسمی داده شود تا نانشان را به دست آورند. پیشنهادهایی که لوتر در پایان این متن میدهد با آنچه حدود چهار قرن بعد در حکومت هیتلر عملاً رخ داد، چندان فرقی ندارد.
تا اواخر سال کتابی منتشر خواهم کرد که در آن مرور کموبیش مفصلی بر ادبیات یهودیستیزی اروپا میکنم. آنچه خواندید چند بندی از آن بود.
مهدی تدینی
#یهودی_ستیزی، #یهودی_کشی #ایدئولوژی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
برای بسیاری یکی از بزرگترین پرسشها این است که مگر میشود یهودیکُشی در آن ابعادی که میگویند در اردوگاههای مرگ آلمان رخ داده باشد! نفس این رخداد چنان نامعقول است که عقل سلیم آن را پس میزند. تاکنون چند کتاب داشتهام که دربارۀ «یهودیکشی» و «یهودیستیزی» بوده و به همین دلیل بسیار از من میپرسند: «ما آخر نفهمیدیم هیتلر چرا یهودیها را کشت؟ اصلاً مگر میشود چنین چیزی رخ داده باشد؟!» مسئله این است که نامعقول بودنِ نفس چنین رخدادی باعث میشود ذهن با آن کنار نیاید.
اما از آنجا که خیلی زود به زعم خودم فهمیدم ریشۀ مشکل کجاست، همواره جواب یکسانی به این پرسش میدادم. البته بگویم که من روی «کمیّت» یهودیکشی، یعنی در اینکه چه تعداد یهودی کشته شده است، بحثی ندارم و هیچگاه هم دربارۀ کمیت آن مطالعات درخوری نکردم. من از منظر ایدئولوژیپژوهی به مسئله مینگرم و تا این حد را یقین دارم که ناسیونالسوسیالیستها (نازیها) علاوه بر جمع کردن یهودیان اروپا در اردوگاهها، چه در اردوگاهها و چه در مناطق اشغالی مرتکب کشتارهای جمعی وسیعی شدند. اما جوابم به این پرسش که مگر میشود یهودیکشی رخ داده باشد این است که دلیل حیرت ما از یهودیکشی، ناآشنایی ما با ادبیات یهودیستیزی است. اگر کسی مکتوبات یهودیستیزان اروپا را بشناسد و خوانده باشد، برایش جای هیچ تردیدی نمیماند که در صورت به قدرت رسیدن یهودیستیزان متعصب حذف اجتماعی و احتمالاً مرگ در انتظار یهودیان خواهد بود.
مشکل اینجاست که به دلیل فجایعی که رخ داد، انتشار مکتوبات یهودیستیزانه در جهان ممنوع شد. همین باعث شد کمتر کسی متون یهودیستیزان را بخواند. در نتیجه، آن ادبیاتی که بستر یهودیکشی بود از اذهان پاک شد، ولی رخداد یهودیکشی دائم یادآوری میشد. همین باعث میشد کلیت قضیه هم نامعقول جلوه کند! گویی ناگهان و بیمقدمه عدهای آمدهاند و یهودیان را کشتهاند.
مخلص کلام اینکه برای فهم آنچه در دوران هیتلر رخ داد، باید ادبیات یهودیستیزی را خواند. ریشههای یهودیستیزی غربی به صدر مسیحیت میرسد. فقط برای اینکه شما را با یک چشمۀ آن آشنا کنم، از مارتین لوتر نام میبرم؛ همان بنیانگذار آیین پروتستان. لوتر در سالهای پایانی عمر نوشتههای ضدیهودی تندی نوشت که خوانندۀ امروزی را بهتزده، و پروتستانها را شرمنده میکند.
یکی از این متون متأخر لوتر رسالۀ «از یهودیان و دروغهایشان» نام دارد که آن را در ژانویۀ ۱۵۴۳ نوشت. لوتر در این رساله بارها یهودیان را شیطانصفت میخواند و آنها را متهم میکند به اینکه چاهها را مسموم میکنند و بچهها را میدزدند و مثله میکنند. او انبوهی از بدترین نسبتهای اخلاقی را به قوم یهود میدهد. محض نمونه در ابتدای این متن چنین میخوانیم:
«آنها [= یهودیان] چنان نفرت مسمومی علیه غیریهودیان از نوجوانی از والدین و خاخامهای خود نوشیدهاند و همچنان بیوقفه مینوشند که این نفرت وارد خون و گوشت و استخوانشان میشود؛ تماماً به طبیعت و حیات آنها بدل میشود. همانگونه که آنها نمیتوانند خون و گوشت و استخوانشان را عوض کنند، این غرور و حسد را هم نمیتوانند تغییر دهند. همینگونه میمانند و تباه میشوند، اگر خداوند معجزۀ والا و خاصی نکند.»
یا در فراز دیگری از متن میخوانیم:
«آری، آنها ما را در سرزمینمان به اسارت گرفتهاند. از ما سخت بیگاری میکشند تا پول و طلا به دست آورند و هنگام کار کردن ما کنار اجاق نشستهاند، تنآسایی میکنند... میخورند، مینوشند و زندگی ملایمی دارند؛ آن هم از دسترنج ما. ما و داراییمان را با رباخوای لعنشدۀ خود گرو گرفتهاند و افزون بر آن به سخره میگیرندمان... بنابراین آنها اربابند و ما بندهایم.»
او خطاب به شهریاران شدیدترین واکنش و مجازات را نسبت به یهودیان توصیه میکند: کنیسههایشان سوزانده شود؛ خانههایشان ویران شود و مانند کولیان به آنها فقط اجازه داده شود در اصطبلها و آغلها ساکن شوند؛ کتابهای دعا و تلمود از آنها گرفته شود، زیرا این کتابها تنها درس کافری میدهند؛ با وضع مجازات اعدام تدریس خاخامها ممنوع شود؛ تاجرانشان دیگر اجازۀ رفت و آمد آزادانه نداشته باشند؛ کار مالی و ربوی آنها ممنوع شود و همۀ طلاها و جواهراتشان مصادره و نگهداری شود؛ به یهودیان جوان و نیرومند ابزار برای کار جسمی داده شود تا نانشان را به دست آورند. پیشنهادهایی که لوتر در پایان این متن میدهد با آنچه حدود چهار قرن بعد در حکومت هیتلر عملاً رخ داد، چندان فرقی ندارد.
تا اواخر سال کتابی منتشر خواهم کرد که در آن مرور کموبیش مفصلی بر ادبیات یهودیستیزی اروپا میکنم. آنچه خواندید چند بندی از آن بود.
مهدی تدینی
#یهودی_ستیزی، #یهودی_کشی #ایدئولوژی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«هولوکاست»
تاکنون نوشتهها و پستهایی دربارۀ مسئلۀ هولوکاست داشتهام که در این لینکها میتوانید بخوانید:
▪️«از ریشههای عمیق یهودیستیزی...»
▪️«مردی در جزیرۀ شیطان»
▪️«دعوا سر پول خون»
▪️«زانو زدن در ورشو»
▪️«اخلاقگرایان آدمخوار»
▪️«نخستین انشای پیشوا»
▪️«مردی با عینک گرد و چشمان سرد»
▪️«درهای بستۀ جهان»
▪️«یک روز کاملاً عادی در کارخانۀ مرگ»
▪️«سخنرانی دربارۀ نظریه/افسانۀ بولشویسم یهودی»
▪️«سیاسی کردن مسئلۀ هولوکاست اشتباه است»
#هولوکاست #ناسیونال_سوسیالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
تاکنون نوشتهها و پستهایی دربارۀ مسئلۀ هولوکاست داشتهام که در این لینکها میتوانید بخوانید:
▪️«از ریشههای عمیق یهودیستیزی...»
▪️«مردی در جزیرۀ شیطان»
▪️«دعوا سر پول خون»
▪️«زانو زدن در ورشو»
▪️«اخلاقگرایان آدمخوار»
▪️«نخستین انشای پیشوا»
▪️«مردی با عینک گرد و چشمان سرد»
▪️«درهای بستۀ جهان»
▪️«یک روز کاملاً عادی در کارخانۀ مرگ»
▪️«سخنرانی دربارۀ نظریه/افسانۀ بولشویسم یهودی»
▪️«سیاسی کردن مسئلۀ هولوکاست اشتباه است»
#هولوکاست #ناسیونال_سوسیالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«از ریشههای عمیق یهودیستیزی...»
برای بسیاری یکی از بزرگترین پرسشها این است که مگر میشود یهودیکُشی در آن ابعادی که میگویند در اردوگاههای مرگ آلمان رخ داده باشد! نفس این رخداد چنان نامعقول است که عقل سلیم آن را پس میزند. تاکنون چند کتاب داشتهام…
برای بسیاری یکی از بزرگترین پرسشها این است که مگر میشود یهودیکُشی در آن ابعادی که میگویند در اردوگاههای مرگ آلمان رخ داده باشد! نفس این رخداد چنان نامعقول است که عقل سلیم آن را پس میزند. تاکنون چند کتاب داشتهام…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«اصفهان ــ ۱۳۵۳»
تاکنون مجموعهای از مستندها را در کانال تماشا کردهایم که تصویری جامع و چندسویه از ایران در اوایل دهۀ پنجاه نشان میدهد. در مستندهایی دربارۀ تهران، مشهد و آبادان، وجوه مختلف این شهرها را در اوایل دهۀ پنجاه مشاهده کردیم.
در این مستند میتوانید به تماشای اصفهان در اوایل دهۀ پنجاه بنشینید: از بازار و آموزش تا صنایع قدیم و جدید و زندگی شهری... این مستند ساختۀ حسین ترابی، مستندساز نامدار ایرانی است.
جمع این مستندها روی هم به ما اجازه میدهد تصویری بهتر از ایرانِ اوایل دهۀ پنجاه داشته باشیم.
سایر مستندها را در این لینکها میتوانید بیابید: آبادان | تهران | مشهد | همچنین دعوت میکنم مستند دوبی را هم که برای همین دورۀ زمانی است مشاهده بفرمایید.
#مستند #اصفهان
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
تاکنون مجموعهای از مستندها را در کانال تماشا کردهایم که تصویری جامع و چندسویه از ایران در اوایل دهۀ پنجاه نشان میدهد. در مستندهایی دربارۀ تهران، مشهد و آبادان، وجوه مختلف این شهرها را در اوایل دهۀ پنجاه مشاهده کردیم.
در این مستند میتوانید به تماشای اصفهان در اوایل دهۀ پنجاه بنشینید: از بازار و آموزش تا صنایع قدیم و جدید و زندگی شهری... این مستند ساختۀ حسین ترابی، مستندساز نامدار ایرانی است.
جمع این مستندها روی هم به ما اجازه میدهد تصویری بهتر از ایرانِ اوایل دهۀ پنجاه داشته باشیم.
سایر مستندها را در این لینکها میتوانید بیابید: آبادان | تهران | مشهد | همچنین دعوت میکنم مستند دوبی را هم که برای همین دورۀ زمانی است مشاهده بفرمایید.
#مستند #اصفهان
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«انقلاب اسلامی و زنان چپگرا»
یک شبکۀ آلمانی پس از انقلاب به ایران آمد تا وضعیت و نگرش زنان ایرانی را بررسی کند. نتیجۀ آن مستند جالبی شده است که حرفهای جالب و شنیدنی فراوانی در آن میتوان یافت. جالبترین بخش مستند جایی است که با زنان انقلابی چپگرا دربارۀ اسلام و حجاب صحبت میکند.
چیزی که همۀ این زنان بیش از همه بر آن تأکید میکنند این است که «امپریالیسمستیزی» برایشان اولویت اول است. بخشی از آنها به خاطر آرمان امپریالیسمستیزی با جان و دل راضیاند حجاب داشته باشند، بدون آنکه به آن اعتقادی داشته باشند. بخش دیگری هم که از برقرار حجاب اجباری بیمناک است، همچنان ترس بزرگترش برقراری سازوکار امپریالیستی در ایران است. و البته این حرفها متعلق به عوام نیست! بلکه گفتههای استادان دانشگاه، فعالان حقوق زنان و جوانان تحصیلکرده است.
این مستند بخشهای جذاب دیگری هم دارد که بهتر است خودتان ببینید. همچنین دعوت میکنم مستند «تازهنفسها» را هم ببینید.
#مستند #انقلاب_57
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یک شبکۀ آلمانی پس از انقلاب به ایران آمد تا وضعیت و نگرش زنان ایرانی را بررسی کند. نتیجۀ آن مستند جالبی شده است که حرفهای جالب و شنیدنی فراوانی در آن میتوان یافت. جالبترین بخش مستند جایی است که با زنان انقلابی چپگرا دربارۀ اسلام و حجاب صحبت میکند.
چیزی که همۀ این زنان بیش از همه بر آن تأکید میکنند این است که «امپریالیسمستیزی» برایشان اولویت اول است. بخشی از آنها به خاطر آرمان امپریالیسمستیزی با جان و دل راضیاند حجاب داشته باشند، بدون آنکه به آن اعتقادی داشته باشند. بخش دیگری هم که از برقرار حجاب اجباری بیمناک است، همچنان ترس بزرگترش برقراری سازوکار امپریالیستی در ایران است. و البته این حرفها متعلق به عوام نیست! بلکه گفتههای استادان دانشگاه، فعالان حقوق زنان و جوانان تحصیلکرده است.
این مستند بخشهای جذاب دیگری هم دارد که بهتر است خودتان ببینید. همچنین دعوت میکنم مستند «تازهنفسها» را هم ببینید.
#مستند #انقلاب_57
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
دوستان عزیز،
اگر به اینستاگرام رفتوآمدی دارید، آنجا فعالیت بیشتری دارم.
آدرس حساب اینستاگرام:
https://instagram.com/mehditadayoni
#اینستاگرام
اگر به اینستاگرام رفتوآمدی دارید، آنجا فعالیت بیشتری دارم.
آدرس حساب اینستاگرام:
https://instagram.com/mehditadayoni
#اینستاگرام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«خانۀ خدا»
از دیدن مستند «خانۀ خدا» به راستی به وجد آمدم. هیچ انتظار نداشتم چنین غرق صحنهها و لحظههای مستند شوم و دقیقاً آنچه برایم جذاب بود، نه وجه معنوی صحنهها، بلکه خود «تماشا» بود. تماشا...
این مستند را ابوالقاسم رضایی، فیلمبردار، تهیهکننده و بازیگر ایرانی، در سال ۱۳۴۵ ساخته است. جذابیت ویژۀ مستند هم قدمت آن است. رضایی پسر میرزا ابراهیمخان صحافباشی است؛ همان مرد بزرگ تاریخ سینمای ایران که اولین پروژکتور نمایش فیلم را در زمان مظفرالدینشاه به ایران آورد و اولین سینما را در ایران راه انداخت.
اکیداً توصیه میکنم مستند را ببینید و مطمئن باشید بسیار بیشتر از وقتی که میگذارید میارزد... این مستند را در سایت «بندموویز» یافتم.
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
از دیدن مستند «خانۀ خدا» به راستی به وجد آمدم. هیچ انتظار نداشتم چنین غرق صحنهها و لحظههای مستند شوم و دقیقاً آنچه برایم جذاب بود، نه وجه معنوی صحنهها، بلکه خود «تماشا» بود. تماشا...
این مستند را ابوالقاسم رضایی، فیلمبردار، تهیهکننده و بازیگر ایرانی، در سال ۱۳۴۵ ساخته است. جذابیت ویژۀ مستند هم قدمت آن است. رضایی پسر میرزا ابراهیمخان صحافباشی است؛ همان مرد بزرگ تاریخ سینمای ایران که اولین پروژکتور نمایش فیلم را در زمان مظفرالدینشاه به ایران آورد و اولین سینما را در ایران راه انداخت.
اکیداً توصیه میکنم مستند را ببینید و مطمئن باشید بسیار بیشتر از وقتی که میگذارید میارزد... این مستند را در سایت «بندموویز» یافتم.
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«عربستان و مدرنیتۀ مهارشده»
پیش از آنکه این متن را بخوانید، دعوت میکنم حتماً ویدئوی پیوست را ببینید تا دلیل اشتیاق من به این موضوع را دریابید. مسئلهای جدی در گوشهای بسیار مهم از خاورمیانه در حال وقوع است که خواه ناخواه با تجربیات و دغدغههای ما یکسان است. چند سالی است که اتفاقات فرهنگی بیسابقهای در عربستان رخ میدهد که برای نظارهگران ایرانی عجیب و گاه باورنکردنی است. اما به این دلیل که این رخدادها فرهنگی و اجتماعی است، به رسانههای ما راه پیدا نمیکند و باید علاقهمند و کنجکاو باشید تا به آنها پی ببرید. همۀ اینها روی هم از یک «پوستاندازی» ــ و شاید هم در بلندمدت از یک «دگردیسی» ــ در عربستان سعودی حکایت دارد. بگذارید توضیح دهم...
رَپرها، پاپاستارها و دیجیهای معروف جهان، مانند انریکه ایگلسیاس، دیجی کالوین هریس و پیتبول، در عربستان کنسرتهای روباز تودهای برگزار میکنند و دختر و پسر در آنها شرکت میکنند. عربستان جشنوارههای موسیقی برگزار میکند و هر قدر میتواند میکوشد بر زرق و برق آنها بیفزاید. سال گذشته اولین دور لیگ فوتبال زنان برگزار شد که از فیلمها و تیزرهای تبلیغاتی آن آشکارا پیداست محدودیتهای پوشش یا ندارد یا اندک است. رانندگی زنان آزاد شده و دخترانی مانند ریما جُفالی در مسابقات اتومبیلرانی فورمول تری شرکت میکنند و بسیاری روی او کار و تبلیغ میشود. در بُعد عمومی نیز جشن هالووین در عربستان هر سال جدیتر و جذابتر میشود. همۀ اینها یعنی چه؟ چطور صدای محافظهکاران درنیامده است؟
حرفی که مدتهاست میزنم این است که «عربستان در حال پوستاندازی است» و برخلاف بسیاری که این پوستاندازی را بیاهمیت و ظاهری میانگارند، من آن را سرنوشتساز میدانم، زیرا اساساً از جهت نظری عالم ظاهر و باطن را از هم جدا نمیکنم. پیوندی استوار میان فُرمها و محتواها وجود دارد و فُرم خود یکی از عوامل محتواسازی است. ورود قالبهای مدرن، یعنی ورود فُرم مدرن، محتوا را تغییر میدهد، در حالی که محتوای مدرن اگر با فُرم مدرن پشتیبانی نشود، محکوم به شکست و نابودی است.
همواره همگان را دعوت کردهام دربارۀ عربستان و کشورهای عربی خلیج فارس بدون پیشداوری تأمل کنند. جدای از اینکه معتقدم همۀ این کشورهای عربی باید دوستان نزدیک و متحدان ما باشند و از طریقشان بتوانیم بدهبستان سرمایه و نیروی انسانی داشته باشیم، معتقدم باید نگاهمان را به کشورهای عربی اصلاح کنیم. در یک کلام، جدای از اینکه آرزو دارم ما دوستان خوبی با هم باشیم، باید در کردار آنها تأمل کنیم و برای شنیدن حرف و نظر و تجربیاتشان بسیار مشتاق باشیم. به همین دلیل در جستجوی مستندهای خوبی دربارۀ تاریخچۀ این کشورها هستم و گاه مستندهایی از آنها در کانال قرار دادهام.
هنگام تأمل در امور کشورهای عرب همسایه، توسعه، مدرنیته، تقابل با سنت و شکافهای جامعهشناختی مسائلی است که باید در آنها تأمل کرد، زیرا در همۀ اینها پرسشهای مشترک ماست. این دنیا برخلاف آنچه در ظاهر به نظر میرسد، فرصتهای بسیار اندکی به انسانها میدهد و ظرفیتها و راهها انگشتشمار است. ما در دنیایی محدود زندگی میکنیم. برای همین راههایی که یک جامعه میتواند بپیماید، متکثر نیست. گزینهها انگشتشمار است (حتی به اندازۀ انگشتان یک دست). عربستانِ بنسلمان تلاش میکند برای حل معضلات اجتماعی جدید و در رویارویی با مطالبات اجتماعی جدید راههای جدید پیدا کند.
عربستان ــ مانند سایر کشورهای خلیج فارسی ــ کوشیده با کمترین فرصتسوزی بیشترین منافع را کسب کند. حاکمان جدید فهمیدهاند که باید علاج واقعه قبل از وقوع کنند. دنیای جدید چالشهای جدید دارد... به نظر میرسد «مدرنیتۀ مهارشده» راهحل کنونی آنهاست. ماجرا دقیقاً از اینجا جذاب میشود، زیرا باید دید آنها در آمیزهسازی چقدر موفق خواهند بود. پیشتر چندین بار در این باره صحبت کردهام که جامعۀ ایرانی را «جامعۀ بحران» میدانم، زیرا سنت و مدرنیته به جای آمیزش با همدیگر در جدالند و دلیل بحرانی شدن اوضاع این است که سنت و مدرنیته به یک اندازه قدرت دارند و توان هر یک به جای توسعه و پیشرفت و بهروزی صرف خنثی شدن همدیگر میشود. حال باید دید، در کار خویش و همسایگان اندیشه کرد... برای فردای بهتر...
ویدئوی پیوست را ببینید که در واقع مجموعهای از استوریهای صفحۀ اینستاگرامم بوده است.
مهدی تدینی
#عربستان #مدرنیته
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
پیش از آنکه این متن را بخوانید، دعوت میکنم حتماً ویدئوی پیوست را ببینید تا دلیل اشتیاق من به این موضوع را دریابید. مسئلهای جدی در گوشهای بسیار مهم از خاورمیانه در حال وقوع است که خواه ناخواه با تجربیات و دغدغههای ما یکسان است. چند سالی است که اتفاقات فرهنگی بیسابقهای در عربستان رخ میدهد که برای نظارهگران ایرانی عجیب و گاه باورنکردنی است. اما به این دلیل که این رخدادها فرهنگی و اجتماعی است، به رسانههای ما راه پیدا نمیکند و باید علاقهمند و کنجکاو باشید تا به آنها پی ببرید. همۀ اینها روی هم از یک «پوستاندازی» ــ و شاید هم در بلندمدت از یک «دگردیسی» ــ در عربستان سعودی حکایت دارد. بگذارید توضیح دهم...
رَپرها، پاپاستارها و دیجیهای معروف جهان، مانند انریکه ایگلسیاس، دیجی کالوین هریس و پیتبول، در عربستان کنسرتهای روباز تودهای برگزار میکنند و دختر و پسر در آنها شرکت میکنند. عربستان جشنوارههای موسیقی برگزار میکند و هر قدر میتواند میکوشد بر زرق و برق آنها بیفزاید. سال گذشته اولین دور لیگ فوتبال زنان برگزار شد که از فیلمها و تیزرهای تبلیغاتی آن آشکارا پیداست محدودیتهای پوشش یا ندارد یا اندک است. رانندگی زنان آزاد شده و دخترانی مانند ریما جُفالی در مسابقات اتومبیلرانی فورمول تری شرکت میکنند و بسیاری روی او کار و تبلیغ میشود. در بُعد عمومی نیز جشن هالووین در عربستان هر سال جدیتر و جذابتر میشود. همۀ اینها یعنی چه؟ چطور صدای محافظهکاران درنیامده است؟
حرفی که مدتهاست میزنم این است که «عربستان در حال پوستاندازی است» و برخلاف بسیاری که این پوستاندازی را بیاهمیت و ظاهری میانگارند، من آن را سرنوشتساز میدانم، زیرا اساساً از جهت نظری عالم ظاهر و باطن را از هم جدا نمیکنم. پیوندی استوار میان فُرمها و محتواها وجود دارد و فُرم خود یکی از عوامل محتواسازی است. ورود قالبهای مدرن، یعنی ورود فُرم مدرن، محتوا را تغییر میدهد، در حالی که محتوای مدرن اگر با فُرم مدرن پشتیبانی نشود، محکوم به شکست و نابودی است.
همواره همگان را دعوت کردهام دربارۀ عربستان و کشورهای عربی خلیج فارس بدون پیشداوری تأمل کنند. جدای از اینکه معتقدم همۀ این کشورهای عربی باید دوستان نزدیک و متحدان ما باشند و از طریقشان بتوانیم بدهبستان سرمایه و نیروی انسانی داشته باشیم، معتقدم باید نگاهمان را به کشورهای عربی اصلاح کنیم. در یک کلام، جدای از اینکه آرزو دارم ما دوستان خوبی با هم باشیم، باید در کردار آنها تأمل کنیم و برای شنیدن حرف و نظر و تجربیاتشان بسیار مشتاق باشیم. به همین دلیل در جستجوی مستندهای خوبی دربارۀ تاریخچۀ این کشورها هستم و گاه مستندهایی از آنها در کانال قرار دادهام.
هنگام تأمل در امور کشورهای عرب همسایه، توسعه، مدرنیته، تقابل با سنت و شکافهای جامعهشناختی مسائلی است که باید در آنها تأمل کرد، زیرا در همۀ اینها پرسشهای مشترک ماست. این دنیا برخلاف آنچه در ظاهر به نظر میرسد، فرصتهای بسیار اندکی به انسانها میدهد و ظرفیتها و راهها انگشتشمار است. ما در دنیایی محدود زندگی میکنیم. برای همین راههایی که یک جامعه میتواند بپیماید، متکثر نیست. گزینهها انگشتشمار است (حتی به اندازۀ انگشتان یک دست). عربستانِ بنسلمان تلاش میکند برای حل معضلات اجتماعی جدید و در رویارویی با مطالبات اجتماعی جدید راههای جدید پیدا کند.
عربستان ــ مانند سایر کشورهای خلیج فارسی ــ کوشیده با کمترین فرصتسوزی بیشترین منافع را کسب کند. حاکمان جدید فهمیدهاند که باید علاج واقعه قبل از وقوع کنند. دنیای جدید چالشهای جدید دارد... به نظر میرسد «مدرنیتۀ مهارشده» راهحل کنونی آنهاست. ماجرا دقیقاً از اینجا جذاب میشود، زیرا باید دید آنها در آمیزهسازی چقدر موفق خواهند بود. پیشتر چندین بار در این باره صحبت کردهام که جامعۀ ایرانی را «جامعۀ بحران» میدانم، زیرا سنت و مدرنیته به جای آمیزش با همدیگر در جدالند و دلیل بحرانی شدن اوضاع این است که سنت و مدرنیته به یک اندازه قدرت دارند و توان هر یک به جای توسعه و پیشرفت و بهروزی صرف خنثی شدن همدیگر میشود. حال باید دید، در کار خویش و همسایگان اندیشه کرد... برای فردای بهتر...
ویدئوی پیوست را ببینید که در واقع مجموعهای از استوریهای صفحۀ اینستاگرامم بوده است.
مهدی تدینی
#عربستان #مدرنیته
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
«میرزا کوچکخان، قهرمان یا ضدقهرمان؟»
یکی از شخصیتهای مهم و پرسشبرانگیز تاریخ معاصر ایران یونس استادسرایی است؛ معروف به میرزا کوچک خان، رهبر جنبش جنگل. داوری دربارۀ برخی شخصیتهای تاریخی دشوار است و میرزا از جمله کسانی است که داوری دربارهاش بسیار دشوار است.
اگر از منظر صرفاً ضدسوسیالیست به میرزا بنگریم، داوری دربارۀ او آسان است و باید بیدرنگ بر تمام کارنامۀ میرزا خط بطلان کشید. اما شخصیتهای تاریخی را باید بر اساس موقعیت تاریخی، کورانهای دورانشان و انگیزههایی که شاید امروز پی بردن به آنها دشوار باشد، شناخت و فهمید.
برای کسی چون من که گمان میکنم یکی از خطاهای بزرگ تاریخ ما نشناختن نظام سرمایهداری و تن ندادن به آن است، میرزا باید شخصیتی مردود باشد؛ بیهیچ شک و شبههای. اما اتفاقاً همۀ حرف من همین است که نمیتوان و نباید شخصیتهای تاریخی یا ــ به تعبیری بهتر ــ «فاعلان تاریخی ــ را بر اساس باورهای خودمان و صرفاً از یک دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک خاص داوری و ارزیابی کرد.
میرزا قرار بود روحانی شود، اما در کوران انقلاب مشروطه و استبداد صغیر به مجاهدان مشروطهخواهی پیوست که تهران را فتح کردند و محمدعلیشاه را بر تخت شهریاری سرنگون کردند. از این پس میتوان دوران مبارزاتی میرزا را به دو دوره تقسیم کرد. دورۀ اول از ۱۲۹۳ آغاز میشود و پایان آن را میتوان انقلاب اکتبر روسیه (۱۲۹۶) در نظر گرفت. میرزا در این دوران علیه اشغالگری روسهای تزاری مبارزه میکرد و از جانب دولت مرکزی ایران هم که بیطرفیاش از سوی دولتهای درگیر در جنگ جهانی اول نقض شده بود، تحمل میشد.
اما آن بخش سؤالبرانگیز فعالیت میرزا دورۀ دوم مبارزات اوست (از بهار ۱۲۹۹ تا هنگام مرگ در آذر ۱۳۰۰). در این دوره در پی اشغال انزلی از سوی نیروهای ارتش سرخ میرزا مجال مییابد دوباره رشت را تصرف کند. در اینجا ائتلافی میان میرزا، حزب کمونیست ایران (که آن زمان هنوز حزب عدالت نامیده میشد و در قفقاز تأسیس شده بود) و نمایندگان روسیۀ شوروی شکل گرفت. گفتگوهای میرزا با کمونیستهای ایرانی و روس منجر به اعلام جمهوری شوروی گیلان شد و این حکومت سوسیالیستی قرار بود پلی باشد برای سوسیالیستی و سوویتی (شورایی) شدن کل ایران. طبعاً بر چیدن نظام سلطنتی و تغییر عمدۀ مناسبات قدرت بخشی ناگزیر این ایده بود.
اما رفتارهای جناح کمونیست خیلی زود باعث رنجش میرزا و دوری گزیدن از متحدان بولشویکش شد. میرزا رشت را ترک کرد و کمونیستها (امثال سلطانزاده، احسانالله خان و پیشهوری) بیدرنگ در کودتایی دولت جدیدی که کاملاً باب میل خودشان باشد بدون میرزا تشکیل دادند. همینجا میتوان میرزا را ارزیابی کرد: آری، میرزا سوسیالیست و باورمند به نظام سوویتی (شوروی) بود، اما گمان میکرد ایران هنوز گنجایش پیادهسازی سیاستهای فرهنگی و اقتصادی سوسیالیسم را ندارد. او فقط چارچوب سیاسی نظام شوروی را فعلاً پذیرفته بود، گرچه دنبال اهداف سوسیالیستی تمامعیاری بود.
اینکه او میخواست از پایگاه گیلان شوروی کل ایران را سوسیالیستی کند، چیزی مگر توهمی عمیق نمیتوانست باشد. میرزا هم مانند بسیاری از انقلابیهای جانبرکف دیگر ایرانی، آرمان و رشادت داشت، اما بینش سیاسی و تاریخی قابلدفاعی نداشت. دم زدن از سوسیالیسم و نظام شوروی در آن زمان فقط نشانۀ این بود که میرزا برای اینکه دربارۀ شکل حکومت بلاتکلیف نباشد، دنبال نظام شورایی (شوروی) و سوسیالیستی رفته بود و با اینکه در برابر کمونیستها بر مناسبات خاص ایران تأکید میکرد، خود او مناسبات تاریخ اجتماعی ایران را درک نکرده بود.
میرزا وطندوستی دلاور بود که هدفی پوچ داشت. انسان بزرگی که تصمیمات نادرست گرفت. اما این همان «فاعل تاریخی» است که من میشناسم... نه دیو است و نه فرشته. همۀ حرف من در تاریخاندیشی و تاریخنگاری همین است که بگویم نگاه الهیاتی و مانَوی به تاریخ و بازیگرانش نداشته باشیم. تاریخ الهیات نیست که دیو و فرشته داشته باشد؛ تاریخ انسانهایی دارد که بزرگند اما اشتباه میکنند؛ کوچکند اما درست عمل میکنند. میرزا هم یکی از همانهاست؛ مانند امیرکبیر که خطا و بزرگی با هم داشت؛ مانند عباس میرزا و ناصرالدینشاه و مانند دیگرانی که شمارشان بسیار است. و اینچنین یونسِ داستان ما را نهنگِ تاریخ بلعید و پیکر منجمدش را در ارتفاعات تالش بالا آورد...
برای توضیح بیشتر ویدئوی پیوست را ببینید که در صفحۀ اینستاگرامم به اشتراک گذاشته بودم. همچنین اگر به صفحۀ اینستاگرام مراجعه کنید در یک رشتهاستوری این بحث را تکمیل کردهام. آدرس اینستاگرام:
https://instagram.com/mehditadayoni
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یکی از شخصیتهای مهم و پرسشبرانگیز تاریخ معاصر ایران یونس استادسرایی است؛ معروف به میرزا کوچک خان، رهبر جنبش جنگل. داوری دربارۀ برخی شخصیتهای تاریخی دشوار است و میرزا از جمله کسانی است که داوری دربارهاش بسیار دشوار است.
اگر از منظر صرفاً ضدسوسیالیست به میرزا بنگریم، داوری دربارۀ او آسان است و باید بیدرنگ بر تمام کارنامۀ میرزا خط بطلان کشید. اما شخصیتهای تاریخی را باید بر اساس موقعیت تاریخی، کورانهای دورانشان و انگیزههایی که شاید امروز پی بردن به آنها دشوار باشد، شناخت و فهمید.
برای کسی چون من که گمان میکنم یکی از خطاهای بزرگ تاریخ ما نشناختن نظام سرمایهداری و تن ندادن به آن است، میرزا باید شخصیتی مردود باشد؛ بیهیچ شک و شبههای. اما اتفاقاً همۀ حرف من همین است که نمیتوان و نباید شخصیتهای تاریخی یا ــ به تعبیری بهتر ــ «فاعلان تاریخی ــ را بر اساس باورهای خودمان و صرفاً از یک دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک خاص داوری و ارزیابی کرد.
میرزا قرار بود روحانی شود، اما در کوران انقلاب مشروطه و استبداد صغیر به مجاهدان مشروطهخواهی پیوست که تهران را فتح کردند و محمدعلیشاه را بر تخت شهریاری سرنگون کردند. از این پس میتوان دوران مبارزاتی میرزا را به دو دوره تقسیم کرد. دورۀ اول از ۱۲۹۳ آغاز میشود و پایان آن را میتوان انقلاب اکتبر روسیه (۱۲۹۶) در نظر گرفت. میرزا در این دوران علیه اشغالگری روسهای تزاری مبارزه میکرد و از جانب دولت مرکزی ایران هم که بیطرفیاش از سوی دولتهای درگیر در جنگ جهانی اول نقض شده بود، تحمل میشد.
اما آن بخش سؤالبرانگیز فعالیت میرزا دورۀ دوم مبارزات اوست (از بهار ۱۲۹۹ تا هنگام مرگ در آذر ۱۳۰۰). در این دوره در پی اشغال انزلی از سوی نیروهای ارتش سرخ میرزا مجال مییابد دوباره رشت را تصرف کند. در اینجا ائتلافی میان میرزا، حزب کمونیست ایران (که آن زمان هنوز حزب عدالت نامیده میشد و در قفقاز تأسیس شده بود) و نمایندگان روسیۀ شوروی شکل گرفت. گفتگوهای میرزا با کمونیستهای ایرانی و روس منجر به اعلام جمهوری شوروی گیلان شد و این حکومت سوسیالیستی قرار بود پلی باشد برای سوسیالیستی و سوویتی (شورایی) شدن کل ایران. طبعاً بر چیدن نظام سلطنتی و تغییر عمدۀ مناسبات قدرت بخشی ناگزیر این ایده بود.
اما رفتارهای جناح کمونیست خیلی زود باعث رنجش میرزا و دوری گزیدن از متحدان بولشویکش شد. میرزا رشت را ترک کرد و کمونیستها (امثال سلطانزاده، احسانالله خان و پیشهوری) بیدرنگ در کودتایی دولت جدیدی که کاملاً باب میل خودشان باشد بدون میرزا تشکیل دادند. همینجا میتوان میرزا را ارزیابی کرد: آری، میرزا سوسیالیست و باورمند به نظام سوویتی (شوروی) بود، اما گمان میکرد ایران هنوز گنجایش پیادهسازی سیاستهای فرهنگی و اقتصادی سوسیالیسم را ندارد. او فقط چارچوب سیاسی نظام شوروی را فعلاً پذیرفته بود، گرچه دنبال اهداف سوسیالیستی تمامعیاری بود.
اینکه او میخواست از پایگاه گیلان شوروی کل ایران را سوسیالیستی کند، چیزی مگر توهمی عمیق نمیتوانست باشد. میرزا هم مانند بسیاری از انقلابیهای جانبرکف دیگر ایرانی، آرمان و رشادت داشت، اما بینش سیاسی و تاریخی قابلدفاعی نداشت. دم زدن از سوسیالیسم و نظام شوروی در آن زمان فقط نشانۀ این بود که میرزا برای اینکه دربارۀ شکل حکومت بلاتکلیف نباشد، دنبال نظام شورایی (شوروی) و سوسیالیستی رفته بود و با اینکه در برابر کمونیستها بر مناسبات خاص ایران تأکید میکرد، خود او مناسبات تاریخ اجتماعی ایران را درک نکرده بود.
میرزا وطندوستی دلاور بود که هدفی پوچ داشت. انسان بزرگی که تصمیمات نادرست گرفت. اما این همان «فاعل تاریخی» است که من میشناسم... نه دیو است و نه فرشته. همۀ حرف من در تاریخاندیشی و تاریخنگاری همین است که بگویم نگاه الهیاتی و مانَوی به تاریخ و بازیگرانش نداشته باشیم. تاریخ الهیات نیست که دیو و فرشته داشته باشد؛ تاریخ انسانهایی دارد که بزرگند اما اشتباه میکنند؛ کوچکند اما درست عمل میکنند. میرزا هم یکی از همانهاست؛ مانند امیرکبیر که خطا و بزرگی با هم داشت؛ مانند عباس میرزا و ناصرالدینشاه و مانند دیگرانی که شمارشان بسیار است. و اینچنین یونسِ داستان ما را نهنگِ تاریخ بلعید و پیکر منجمدش را در ارتفاعات تالش بالا آورد...
برای توضیح بیشتر ویدئوی پیوست را ببینید که در صفحۀ اینستاگرامم به اشتراک گذاشته بودم. همچنین اگر به صفحۀ اینستاگرام مراجعه کنید در یک رشتهاستوری این بحث را تکمیل کردهام. آدرس اینستاگرام:
https://instagram.com/mehditadayoni
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
«انقلاب سفید»
بیتردید یکی از مهمترین رخدادهای تاریخ معاصر ایران از جهت تأثیرگذاری اجتماعی اصلاحات ارضی و انقلاب سفید بود که در اوایل دهۀ چهل خورشیدی اجرا شد. در نظریهها و مباحثی که دربارۀ انقلاب مطرح میشود و در تفسیر رخدادهای اجتماعی ایران همواره به اهمیت اصلاحات ارضی و تأثیر آن در لایهبندی اجتماعی اشاره میشود.
علی امینی در اردیبهشت ۱۳۴۰ به نخستوزیر منصوب شد و مهمترین وظیفۀ پیش روی او اجرای اصلاحات ارضی بود. کلیات طرح اصلاحات که پیش از او تهیه و بازنگری شده بود، در زمان او تکمیل شد. اما امینی در سال ۴۱ جای خود را به اسدالله علم داد. در طرحی که برای اصلاحات تهیه شده بود، ملاکان باید زمین خود را به دولت میفروختند و دولت آنها را با هزینۀ اندک در اختیار روستاییان قرار میداد. اصلاحات قرار بود در قالب شش اصل اصلاحی انجام شود تا هر اصلی مکمل اصل دیگر باشد. این شش اصل اصول اولیۀ چیزی بود که بعدها به «انقلاب سفید» معروف شد و تعداد آنها به بیستویک اصل افزایش یافت.
این شش اصل اولیه از این قرار بود:
اصل اول: اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی
اصل دوم: ملّی کردن جنگلها و مراتع
اصل سوم: فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی
اصل چهارم: سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها
اصل پنجم: اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رأی به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان
اصل ششم: ایجاد سپاه دانش
اما اجرای چنین طرحی هرگز کار سادهای نبود و به ویژه مخالفان فراوانی هم داشت. به همین دلیل بهترین راه برای دور زدن همۀ مخالفان برگزاری رفراندومی بود تا با توسل به آن بتوان جواب مخالفان را داد. به این ترتیب در ششم بهمن ۱۳۴۱ همهپرسی اصلاحات ارضی برگزار شد. بیش از پنجونیم میلیون در تأیید انقلاب سفید رأی دادند و بیش از پانصدوبیست هزار نفر با آن مخالفت کردند. در این انتخابات برای نخستین بار زنان در انتخابات شرکت کردند. به این ترتیب زمینه برای اجرای اصلاحات ارضی و پیادهسازی شش اصلی که برشمردیم فراهم شد.
به همین میزان توضیح بسنده میکنم. هر آنچه گفتم در واقع مقدمهای بود تا شما را دعوت کنم مستندِ «افق» را که ساختۀ احمد فاروقی قاجار است ببینید. این مستند در ۱۳۴۳، کمتر از دو سال پس از همهپرسی اصلاحات ارضی، ساخته شده است و برای پی بردن به فضای آن زمان تصاویر و گفتههای جالبی را به دست میدهد. مستند تکتک اصول را از زبان شاه روایت میکند و سپس به سراغ اشخاص درگیر در این اصلاحات میرود تا ببیند برداشت و عملکرد آنها در اجرای این اصول چگونه است. از روستاییان، کارگران و زنان تا کارفرمایان و سرمایهگذاران و کارمندان بلندپایهای که اجرای اصول اصلاحی را بر عهده داشتند.
احمد فاروقی (۱۳۱۷-۱۳۷۷)، کارگردان و مستندساز ایرانی که این مستند را ساخته است، نوۀ احمدشاه است. مادرش، ایراندخت، دختر احمدشاه بود و همین تبار کافی بود تا طرفدار پهلوی نباشد. این مستند نیز لحن ستایشآمیز یا تبلیغاتی ندارد؛ بلکه روایتی خنثی و گاهی بدبینانه و گزنده است و مشخص است که کارگردان هرگز تلاش نکرده است چیزی بسازد که به مذاق مقامات خوش بیاید. با این حال، با اینکه دیگر فیلمهای فاروقی توقیف شد (دو مستند "تهران امروز" و "طلوع جُدی")، این فیلم از تلویزیون پخش شد.
در ویدئوی پیوست دعوت میکنم مستند «افق» را ببینید. این مستند را در کانال فیلمهای فاخر (@episodefilmchannel) یافتم.
مهدی تدینی
#مستند #انقلاب_سفید #انقلاب_57
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
بیتردید یکی از مهمترین رخدادهای تاریخ معاصر ایران از جهت تأثیرگذاری اجتماعی اصلاحات ارضی و انقلاب سفید بود که در اوایل دهۀ چهل خورشیدی اجرا شد. در نظریهها و مباحثی که دربارۀ انقلاب مطرح میشود و در تفسیر رخدادهای اجتماعی ایران همواره به اهمیت اصلاحات ارضی و تأثیر آن در لایهبندی اجتماعی اشاره میشود.
علی امینی در اردیبهشت ۱۳۴۰ به نخستوزیر منصوب شد و مهمترین وظیفۀ پیش روی او اجرای اصلاحات ارضی بود. کلیات طرح اصلاحات که پیش از او تهیه و بازنگری شده بود، در زمان او تکمیل شد. اما امینی در سال ۴۱ جای خود را به اسدالله علم داد. در طرحی که برای اصلاحات تهیه شده بود، ملاکان باید زمین خود را به دولت میفروختند و دولت آنها را با هزینۀ اندک در اختیار روستاییان قرار میداد. اصلاحات قرار بود در قالب شش اصل اصلاحی انجام شود تا هر اصلی مکمل اصل دیگر باشد. این شش اصل اصول اولیۀ چیزی بود که بعدها به «انقلاب سفید» معروف شد و تعداد آنها به بیستویک اصل افزایش یافت.
این شش اصل اولیه از این قرار بود:
اصل اول: اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی
اصل دوم: ملّی کردن جنگلها و مراتع
اصل سوم: فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی
اصل چهارم: سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها
اصل پنجم: اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رأی به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان
اصل ششم: ایجاد سپاه دانش
اما اجرای چنین طرحی هرگز کار سادهای نبود و به ویژه مخالفان فراوانی هم داشت. به همین دلیل بهترین راه برای دور زدن همۀ مخالفان برگزاری رفراندومی بود تا با توسل به آن بتوان جواب مخالفان را داد. به این ترتیب در ششم بهمن ۱۳۴۱ همهپرسی اصلاحات ارضی برگزار شد. بیش از پنجونیم میلیون در تأیید انقلاب سفید رأی دادند و بیش از پانصدوبیست هزار نفر با آن مخالفت کردند. در این انتخابات برای نخستین بار زنان در انتخابات شرکت کردند. به این ترتیب زمینه برای اجرای اصلاحات ارضی و پیادهسازی شش اصلی که برشمردیم فراهم شد.
به همین میزان توضیح بسنده میکنم. هر آنچه گفتم در واقع مقدمهای بود تا شما را دعوت کنم مستندِ «افق» را که ساختۀ احمد فاروقی قاجار است ببینید. این مستند در ۱۳۴۳، کمتر از دو سال پس از همهپرسی اصلاحات ارضی، ساخته شده است و برای پی بردن به فضای آن زمان تصاویر و گفتههای جالبی را به دست میدهد. مستند تکتک اصول را از زبان شاه روایت میکند و سپس به سراغ اشخاص درگیر در این اصلاحات میرود تا ببیند برداشت و عملکرد آنها در اجرای این اصول چگونه است. از روستاییان، کارگران و زنان تا کارفرمایان و سرمایهگذاران و کارمندان بلندپایهای که اجرای اصول اصلاحی را بر عهده داشتند.
احمد فاروقی (۱۳۱۷-۱۳۷۷)، کارگردان و مستندساز ایرانی که این مستند را ساخته است، نوۀ احمدشاه است. مادرش، ایراندخت، دختر احمدشاه بود و همین تبار کافی بود تا طرفدار پهلوی نباشد. این مستند نیز لحن ستایشآمیز یا تبلیغاتی ندارد؛ بلکه روایتی خنثی و گاهی بدبینانه و گزنده است و مشخص است که کارگردان هرگز تلاش نکرده است چیزی بسازد که به مذاق مقامات خوش بیاید. با این حال، با اینکه دیگر فیلمهای فاروقی توقیف شد (دو مستند "تهران امروز" و "طلوع جُدی")، این فیلم از تلویزیون پخش شد.
در ویدئوی پیوست دعوت میکنم مستند «افق» را ببینید. این مستند را در کانال فیلمهای فاخر (@episodefilmchannel) یافتم.
مهدی تدینی
#مستند #انقلاب_سفید #انقلاب_57
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
«تبارشناسی یهودیستیزی در غرب»
ایدئولوژی یهودیستیزی از میانۀ قرن نوزدهم رفتهرفته تکامل یافت و در قرن بیستم ستون فقراتِ ایدئولوژی هیتلر را ساخت. اگر بپذیریم که جنگ جهانی دوم روی زندگی همۀ انسانها تأثیر گذاشت (که سخن درستی است)، باید نتیجه گرفت که ایدئولوژی یهودیستیزی عملاً در تعیین سرنوشت همۀ مردم جهان تأثیر داشت.
کتاب نسبتاً پرحجمی را به تازگی به دست چاپ سپردهام که ضمن واکاوی مفهوم «بولشویسم یهودی» منابع یهودیستیزانۀ اروپا را مرور کردهام.
چهارشنبه شب، یکم دی، با صفحۀ اندیشکدۀ جریان و به میزبانی جناب دکتر براتی، به پیدایش و تکامل ایدئولوژی یهودیستیزی اروپایی میپردازم.
کانال اندیشکدۀ جریان: @JaraianCenter
برای پیگیری این گفتگو و همچنین پیگیری سایر مطالب، به صفحۀ اینستاگرام بنده بپیوندید:
https://instagram.com/mehditadayoni
#یهودی_ستیزی،
ایدئولوژی یهودیستیزی از میانۀ قرن نوزدهم رفتهرفته تکامل یافت و در قرن بیستم ستون فقراتِ ایدئولوژی هیتلر را ساخت. اگر بپذیریم که جنگ جهانی دوم روی زندگی همۀ انسانها تأثیر گذاشت (که سخن درستی است)، باید نتیجه گرفت که ایدئولوژی یهودیستیزی عملاً در تعیین سرنوشت همۀ مردم جهان تأثیر داشت.
کتاب نسبتاً پرحجمی را به تازگی به دست چاپ سپردهام که ضمن واکاوی مفهوم «بولشویسم یهودی» منابع یهودیستیزانۀ اروپا را مرور کردهام.
چهارشنبه شب، یکم دی، با صفحۀ اندیشکدۀ جریان و به میزبانی جناب دکتر براتی، به پیدایش و تکامل ایدئولوژی یهودیستیزی اروپایی میپردازم.
کانال اندیشکدۀ جریان: @JaraianCenter
برای پیگیری این گفتگو و همچنین پیگیری سایر مطالب، به صفحۀ اینستاگرام بنده بپیوندید:
https://instagram.com/mehditadayoni
#یهودی_ستیزی،
«بوسههای سوسیالیستی»
برای سالهای سال بر دیوار برلین تصویر دو مرد سالخورده نقش بسته بود که همدیگر را به شیوهای نامعمول میبوسیدند. اما این نقاشی کاملاً سیاسی بود و مبنایی واقعی داشت. این دو مرد در دوران خود از ستونهای اصلی بلوک شرق بودند: برژنف روس و هونِکرِ آلمانی. این بوسه یکی از سیاسیترین بوسههای تاریخ است و در این نوشتار داستان آن را توضیح خواهم داد.
بوسۀ برژنفـهونکر داستان درازی دارد و در سنت «بوسۀ برادری سوسیالیستی» ریشه دارد. پیشینۀ «بوسۀ برادری سوسیالیستی» به بوسۀ برادری کارگری میرسد که از میانۀ قرن نوزدهم در طبقۀ کارگر پدید آمد؛ به نشانۀ همبستگی و تعلق متقابل اعضا به یکدیگر. پس از انقلاب روسیه این رسم در میان دوستداران این انقلاب که خود را به روسیه میرساندند باب شد. اما سالها بعد، از دهۀ پنجاه و بعد از مرگ استالین، این «بوسۀ برادری» معنای همبستگی بینالمللی پیدا کرد و علامتی شد برای اوج همدلی و اتحاد میان کشورهای سوسیالیستی.
شیوۀ این بوسیدن اینگونه بود که معمولاً در سفر مقامات سوسیالیست به کشورهای همدیگر در لحظۀ اول دیداری پای هواپیما انجام میشد. دو دولتمرد همدیگر را در آغوش میگرفتند و سه بوسه بر گونۀ همدیگر میزدند. نیازی به یادآوری نیست که چنین حرکتی را نمیتوان با دست دادن ساده مقایسه کرد ــ هر قدر هم که دو طرف دست همدیگر را محکم بفشارند و برای مدتی طولانی تکان دهند (کاری که معمولاً میان متحدان بسیار نزدیک رخ میدهد). البته در این میان، رهبران آلمانی شرقی این بوسه بر گونه را چند سانت جابجا کردند و به بوسه بر لب تبدیل کردند.
یک گونۀ دیگرِ سلام سوسیالیستی به شکل درآغوش گرفتن بود که بیشتر در آسیا یا آمریکای جنوبی رایج بود. در این روش دو رهبر سه بار همدیگر را از دو سوی چپ و راست در آغوش میگرفتند. برای مثال وقتی برژنف با کاسترو دیدار میکرد، دیگر از آن بوسهها خبری نبود و به جای آن دو طرف همدیگر را برادرانه در آغوش میگرفتند. در جایی هم که رابطۀ دو کشور سوسیالیستی به هر دلیلی به سردی میگرایید، این رسم در آغوش گرفتن انجام نمیشد که این خود نشانۀ سردی روابط بود؛ برای مثال پس از شکافی که میان شوروی و چین رخ داد، مقامات دو کشور همدیگر را بغل نمیکردند. وقتی خروشچف در سال 1959 از چین دیدار کرد، مائو مراقب بود مجبور نشود خروشچف را در آغوش گیرد، به همین دلیل در لحظۀ دست دادن یک قدم عقب رفت تا خروشچف نتواند او را بغل کند.
رسم بوسیدن میان مردان به نشانۀ محبت و رفاقت در میان ایرانیان هم وجود دارد و در واقع این بوسۀ کمونیستی شکل سیاسیشدۀ همین نوع بوسه است که احتمالاً از دهقانان روس وام گرفته شده است. برای مثال این بوسه میتواند از «سلام عید پاک» مسیحیان ارتودوکس آمده باشد که با بوسه همراه است.
اما چیزی که باعث شد بوسۀ سوسیالیستی بسیار معروف شود، همان عکس بوسۀ برژنف و اریش هونِکِر بود. برژنف در اکتبر 1979، در دیدار از آلمانی شرقی، در مراسمی که به مناسبت سیام سالگرد تأسیس آلمان شرقی برگزار شده بود، در برلین شرقی حضور داشت و پس از امضای معاهدهای با هدف گسترش حمایتهای دوجانبه، به نشانۀ دوستی بوسۀ کمونیستی پرآبوتابی نیز میان آنها انجام شد. در سال 1990 دمیتری وروبل، نقاش آلمانیـروس نقاشی این بوسه را بر دیوار برلین کشید و شهرت آن بیش از پیش جهانی شد. در زیر این نقاشی نوشته شده است: «خدایا کمکم کن از این عشق مهلک جان به در برم.» بهترین توصیف برای آن اتحاد شوم میان دیکتاتورهای کمونیستی.
پینوشت: در پیوست نقاشی این بوسه را بر دیوار برلین میبینید. اگر به صفحۀ اینستاگرامم مراجعه کنید، در هایلایت «بوسۀ سوسیالیستی» مجموعۀ بسیار بیشتری از عکس و فیلم را در این باره میتوانید ببینید. آدرس صفحۀ اینستاگرام:
https://instagram.com/mehditadayoni
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
برای سالهای سال بر دیوار برلین تصویر دو مرد سالخورده نقش بسته بود که همدیگر را به شیوهای نامعمول میبوسیدند. اما این نقاشی کاملاً سیاسی بود و مبنایی واقعی داشت. این دو مرد در دوران خود از ستونهای اصلی بلوک شرق بودند: برژنف روس و هونِکرِ آلمانی. این بوسه یکی از سیاسیترین بوسههای تاریخ است و در این نوشتار داستان آن را توضیح خواهم داد.
بوسۀ برژنفـهونکر داستان درازی دارد و در سنت «بوسۀ برادری سوسیالیستی» ریشه دارد. پیشینۀ «بوسۀ برادری سوسیالیستی» به بوسۀ برادری کارگری میرسد که از میانۀ قرن نوزدهم در طبقۀ کارگر پدید آمد؛ به نشانۀ همبستگی و تعلق متقابل اعضا به یکدیگر. پس از انقلاب روسیه این رسم در میان دوستداران این انقلاب که خود را به روسیه میرساندند باب شد. اما سالها بعد، از دهۀ پنجاه و بعد از مرگ استالین، این «بوسۀ برادری» معنای همبستگی بینالمللی پیدا کرد و علامتی شد برای اوج همدلی و اتحاد میان کشورهای سوسیالیستی.
شیوۀ این بوسیدن اینگونه بود که معمولاً در سفر مقامات سوسیالیست به کشورهای همدیگر در لحظۀ اول دیداری پای هواپیما انجام میشد. دو دولتمرد همدیگر را در آغوش میگرفتند و سه بوسه بر گونۀ همدیگر میزدند. نیازی به یادآوری نیست که چنین حرکتی را نمیتوان با دست دادن ساده مقایسه کرد ــ هر قدر هم که دو طرف دست همدیگر را محکم بفشارند و برای مدتی طولانی تکان دهند (کاری که معمولاً میان متحدان بسیار نزدیک رخ میدهد). البته در این میان، رهبران آلمانی شرقی این بوسه بر گونه را چند سانت جابجا کردند و به بوسه بر لب تبدیل کردند.
یک گونۀ دیگرِ سلام سوسیالیستی به شکل درآغوش گرفتن بود که بیشتر در آسیا یا آمریکای جنوبی رایج بود. در این روش دو رهبر سه بار همدیگر را از دو سوی چپ و راست در آغوش میگرفتند. برای مثال وقتی برژنف با کاسترو دیدار میکرد، دیگر از آن بوسهها خبری نبود و به جای آن دو طرف همدیگر را برادرانه در آغوش میگرفتند. در جایی هم که رابطۀ دو کشور سوسیالیستی به هر دلیلی به سردی میگرایید، این رسم در آغوش گرفتن انجام نمیشد که این خود نشانۀ سردی روابط بود؛ برای مثال پس از شکافی که میان شوروی و چین رخ داد، مقامات دو کشور همدیگر را بغل نمیکردند. وقتی خروشچف در سال 1959 از چین دیدار کرد، مائو مراقب بود مجبور نشود خروشچف را در آغوش گیرد، به همین دلیل در لحظۀ دست دادن یک قدم عقب رفت تا خروشچف نتواند او را بغل کند.
رسم بوسیدن میان مردان به نشانۀ محبت و رفاقت در میان ایرانیان هم وجود دارد و در واقع این بوسۀ کمونیستی شکل سیاسیشدۀ همین نوع بوسه است که احتمالاً از دهقانان روس وام گرفته شده است. برای مثال این بوسه میتواند از «سلام عید پاک» مسیحیان ارتودوکس آمده باشد که با بوسه همراه است.
اما چیزی که باعث شد بوسۀ سوسیالیستی بسیار معروف شود، همان عکس بوسۀ برژنف و اریش هونِکِر بود. برژنف در اکتبر 1979، در دیدار از آلمانی شرقی، در مراسمی که به مناسبت سیام سالگرد تأسیس آلمان شرقی برگزار شده بود، در برلین شرقی حضور داشت و پس از امضای معاهدهای با هدف گسترش حمایتهای دوجانبه، به نشانۀ دوستی بوسۀ کمونیستی پرآبوتابی نیز میان آنها انجام شد. در سال 1990 دمیتری وروبل، نقاش آلمانیـروس نقاشی این بوسه را بر دیوار برلین کشید و شهرت آن بیش از پیش جهانی شد. در زیر این نقاشی نوشته شده است: «خدایا کمکم کن از این عشق مهلک جان به در برم.» بهترین توصیف برای آن اتحاد شوم میان دیکتاتورهای کمونیستی.
پینوشت: در پیوست نقاشی این بوسه را بر دیوار برلین میبینید. اگر به صفحۀ اینستاگرامم مراجعه کنید، در هایلایت «بوسۀ سوسیالیستی» مجموعۀ بسیار بیشتری از عکس و فیلم را در این باره میتوانید ببینید. آدرس صفحۀ اینستاگرام:
https://instagram.com/mehditadayoni
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
«لیبرالیسم»
در اینستاگرام مجموعه گفتارهایی را به صورت زنده برگزار میکنم. در این مجموعه گفتار به خوانش و توضیح کتاب «لیبرالیسم» میپردازم.
جلسۀ اول: پنجشنبه ساعت ده شب
فایل شنیداری این گفتار را در کانال قرار میدهم.
صفحۀ دومم در اینستاگرام را به گفتارهای لایو اختصاص دادهام. به این آدرس مراجعه بفرمایید:
https://instagram.com/tarikhandishii
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در اینستاگرام مجموعه گفتارهایی را به صورت زنده برگزار میکنم. در این مجموعه گفتار به خوانش و توضیح کتاب «لیبرالیسم» میپردازم.
جلسۀ اول: پنجشنبه ساعت ده شب
فایل شنیداری این گفتار را در کانال قرار میدهم.
صفحۀ دومم در اینستاگرام را به گفتارهای لایو اختصاص دادهام. به این آدرس مراجعه بفرمایید:
https://instagram.com/tarikhandishii
@tarikhandishi | تاریخاندیشی