Audio
فایل شنیداری نشست «بازخوانی رخداد بیستوهشتم مرداد»
این نشست به همت مؤسسۀ خورشید راگا و مؤسسۀ ندای تاریخ در بیستوهفتم مرداد ۱۴۰۰ برگزار شد. سخنرانان به ترتیب:
▪️مهدی تدینی
▪️شروین وکیلی
▪️حسین موسویان
▪️مدیر نشست: علیرضا افشاری
فایل تصویری را در این پست ببینید.
#سخنرانی #28_مرداد #مصدق
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
این نشست به همت مؤسسۀ خورشید راگا و مؤسسۀ ندای تاریخ در بیستوهفتم مرداد ۱۴۰۰ برگزار شد. سخنرانان به ترتیب:
▪️مهدی تدینی
▪️شروین وکیلی
▪️حسین موسویان
▪️مدیر نشست: علیرضا افشاری
فایل تصویری را در این پست ببینید.
#سخنرانی #28_مرداد #مصدق
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فایل تصویری نشست «بازخوانی رخداد بیستوهشتم مرداد»
این نشست به همت مؤسسۀ خورشید راگا و مؤسسۀ ندای تاریخ در بیستوهفتم مرداد ۱۴۰۰ برگزار شد. سخنرانان به ترتیب:
▪️مهدی تدینی
▪️شروین وکیلی
▪️حسین موسویان
▪️مدیر نشست: علیرضا افشاری
فایل شنیداری را در این پست بشنوید.
#سخنرانی #28_مرداد #مصدق
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
این نشست به همت مؤسسۀ خورشید راگا و مؤسسۀ ندای تاریخ در بیستوهفتم مرداد ۱۴۰۰ برگزار شد. سخنرانان به ترتیب:
▪️مهدی تدینی
▪️شروین وکیلی
▪️حسین موسویان
▪️مدیر نشست: علیرضا افشاری
فایل شنیداری را در این پست بشنوید.
#سخنرانی #28_مرداد #مصدق
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«مصاحبه با احمد مسعود»
ساعتی پیش احمد مسعود مصاحبۀ مفصلی با بیبیسی انجام داد. کل این مصاحبه را در این ویدئو میتوانید ببینید. بسیار شنیدنیست.
پست موقت
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
ساعتی پیش احمد مسعود مصاحبۀ مفصلی با بیبیسی انجام داد. کل این مصاحبه را در این ویدئو میتوانید ببینید. بسیار شنیدنیست.
پست موقت
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«شهریور بیست»
پیام بسیار ساده و صریح بود! پیامی که انگلیسیها پس از اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰ به رضا شاه دادند.
«ممکن است اعلیحضرت لطفاً از سلطنت کنارهگیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راهحل دیگری وجود دارد.»
با این پیام رضاشاه که در ۱۳۰۴ خود را به مقام سلطنت رسانده بود از پادشاهی کنارهگیری کرد و قدرت را به ولیعهد واگذار کرد. کشور از شمال و جنوب به اشغال متفقین درآمده بود. جنگ جهانی دوم جهان را درنوردیده بود و متفقین برای شکست دادن آلمان از هیچ فرصتی چشمپوشی نمیکردند، از جمله اینکه بیطرفی ایران را نقض کردند و به شیوۀ قهرآمیز نیروهای خود را وارد کشور کردند.
محمدرضاشاه هم در این باره روایت خودش را دارد که در این ویدئو میتوانید ببینید. اما یک نکتۀ تاریخی مهم این است که از این رهگذر، ایران با تحمل تجاوز آشکار، به پل پیروزی متفقین تبدیل میشود.
پیشتر در مجموعهای مفصل این مسئله را شرح دادم: بنگرید به این پست: «دالان ایران، پل پیروزی»
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
پیام بسیار ساده و صریح بود! پیامی که انگلیسیها پس از اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰ به رضا شاه دادند.
«ممکن است اعلیحضرت لطفاً از سلطنت کنارهگیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راهحل دیگری وجود دارد.»
با این پیام رضاشاه که در ۱۳۰۴ خود را به مقام سلطنت رسانده بود از پادشاهی کنارهگیری کرد و قدرت را به ولیعهد واگذار کرد. کشور از شمال و جنوب به اشغال متفقین درآمده بود. جنگ جهانی دوم جهان را درنوردیده بود و متفقین برای شکست دادن آلمان از هیچ فرصتی چشمپوشی نمیکردند، از جمله اینکه بیطرفی ایران را نقض کردند و به شیوۀ قهرآمیز نیروهای خود را وارد کشور کردند.
محمدرضاشاه هم در این باره روایت خودش را دارد که در این ویدئو میتوانید ببینید. اما یک نکتۀ تاریخی مهم این است که از این رهگذر، ایران با تحمل تجاوز آشکار، به پل پیروزی متفقین تبدیل میشود.
پیشتر در مجموعهای مفصل این مسئله را شرح دادم: بنگرید به این پست: «دالان ایران، پل پیروزی»
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«چاپ پنجم کتاب لیبرالیسم»
کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس، که اوایل مرداد منتشر شد، امروز به چاپ پنجم رفت. شاید برایتان جالب باشد که کل فرایند چاپ را ببینید، به همین دلیل ویدئوی کوتاهی از کل فرایند چاپ فراهم کردهام که میتوانید آن را ببینید.
و اما پستهایی دربارۀ کتاب:
در گفتگوی زندۀ مفصلی با آقای محمد ماشینچیان دربارۀ کتاب «لیبرالیسم» صحبت کردم که فایل صوتی آن را همراه با توضیحی در این لینک میتوانید بشنوید: «ماشین کاپیتالیسم و روح لیبرالیستی آن»؛ فایل تصویری آن را هم در این لینک میتوانید ببینید.
همچنین صفحات ابتدایی کتاب تا پایان «یادداشت مترجم» را در این لینک میتوانید بخوانید: «لیبرالیسم»
#گفتار_لایو #معرفی_کتاب،
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس، که اوایل مرداد منتشر شد، امروز به چاپ پنجم رفت. شاید برایتان جالب باشد که کل فرایند چاپ را ببینید، به همین دلیل ویدئوی کوتاهی از کل فرایند چاپ فراهم کردهام که میتوانید آن را ببینید.
و اما پستهایی دربارۀ کتاب:
در گفتگوی زندۀ مفصلی با آقای محمد ماشینچیان دربارۀ کتاب «لیبرالیسم» صحبت کردم که فایل صوتی آن را همراه با توضیحی در این لینک میتوانید بشنوید: «ماشین کاپیتالیسم و روح لیبرالیستی آن»؛ فایل تصویری آن را هم در این لینک میتوانید ببینید.
همچنین صفحات ابتدایی کتاب تا پایان «یادداشت مترجم» را در این لینک میتوانید بخوانید: «لیبرالیسم»
#گفتار_لایو #معرفی_کتاب،
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«آزادی و غربگرایی»
«آزادی» یکی از بزرگترین پرسشهای بشر در عصر مدرن بوده است. اگر به تاریخ یکونیم قرن اخیر نگاهی بیندازیم، در ایران نیز از میانۀ عصر ناصری رفتهرفته مفهوم آزادی مطرح شد، البته ته به معنای امروزی آن. کشاکش سر آزادی مسئلهای نبود که فقط متعلق به ایران باشد؛ مسئلهای جهانی بود. شعار اول انقلابهای بزرگ اروپا آزادی بود. «آزادی، برابری، برادری» شعار انقلاب فرانسه بود. انقلابها یکی پس از دیگری با شعار آزادی سر برمیآوردند، البته هر یک با تعریف ایدئولوژیک خود از آزادی. انقلابهای مارکسیستیـسوسیالیستی هم هدفی جز آزادی به آن معنای مورد نظر خود نداشتند. ممکن بود تعریف واحدی از آزادی وجود نداشته باشد، اما ارزش کانونی آزادی بود.
همین هم کار محافظهکاران را دشوار میکرد، زیرا حفظ موضعی که با آزادی در تضاد و تقابل به نظر رسد، کار بسیار دشواری بود. البته به زودی انقلابهای آزادیخواهانه خود چنان آزادیکُش و سرکوبگر از کار درآمدند که محافظهکاران میتوانستند حس کنند روسفید شدهاند و خوشبینیِ آزادیخواهان را به سخره گیرند. در این اثنا مشخص شد دریافت آزادیخواهان نسلهای اول از مفهوم آزادی رومانتیک و عجولانه بوده است. رفتهرفته کسانی که با شعار آزادی آمده بودند به دندانتیزترین سرکوبگران تبدیل شدند. اما این مسئله دعوا سر مسئلۀ آزادی را خاتمه نداد، بلکه آن را بیش از پیش پیچیده و غامض کرد.
با این مقدمه یادآوری میکنم در انقلاب ایران نیز آزادی شعار محوری بود. الیت اصلی انقلابی سر سه مفهوم «استقلال»، «آزادی» و «جمهوری» اتفاق نظر داشتند، اما آزادی محور بود، زیرا جوهرۀ استقلال و جمهوری نیز آزادی است. اما یکی از بزرگترین مشکلات نظری از اینجا شروع شد که به غلط این تصور جا افتاد که آزادی مفهومی غربی است. از آنجا که فُرم آزادی پیشتر در غرب تجربه شده بود، این گمان هم پدید میآمد که محتوای آزادی نیز امری غربی است. اما مسئله این است که آزادی امری «انسانی» است و یک پدیدۀ فرهنگی متعلق به گسترۀ جغرافیای خاصی نیست. جناح محافظهکار یا سنتگرا در ایران خیلی زود این شائبه را مطرح کرد که آزادی امری غربی است و از تن دادن به آزادی باید خودداری کرد، زیرا سرشتی بیگانه دارد و تن دادنی به امر بیگانه به زودی ما را به «ازخودبیگانگی» و «هویتسوزی» میکشاند. پیشرو بودن غرب در ایجاد نهادهای آزادی نیز در ظاهر امر مهر تأییدی بر این شائبه بود.
آزادی یک امر غربی نیست، بلکه امری کاملاً انسانی است. اما در عوض نکتۀ مهم و اساسی این است که آزادی «زمانمند» و «مصنوع» است. این دو مسئله به ما کمک میکند تا آن نگاه رومانتیک و شیداگونه به آزادی را اصلاح کنیم. آزادی هم مانند علم و تکنولوژی در عصر جدید تحقق پیدا کرده است. مگر در غرب سیصد سال پیش آزادی وجود داشت؟ مگه تا 1860 در آمریکا بردهداری وجود نداشت؟ در غرب نیز آزادی رفتهرفته «پدید آمد». همونطور که زمان لازم بود تا انسان ماشین را اختراع کند، آزادی هم برای تولد خودش باید تا عصر جدید در زهدان تاریخ میماند...
مخالفان آزادی چون در برابر اصل آزادی انسان پاسخ درخوری نداشتند، ادعا کردند آزادی مفهومی غربی است. آیا خودرو، هواپیما و پزشکی چون اولبار در غرب ساخته شدند، «غربی»اند و با خو و فرهنگ سایر مردمان سازگار نیستند؟ مسئله این است که آزادی هم نوعی «مصنوع» است که در فرهنگ مدرن ساخته شده است. اما اینکه آزادی امری «انسانی» است، به معنای «مطلق» بودن آن نیست؛ یعنی چنین نیست که در هر زمان و مکانی لازمالاجرا یا ممکنالاجرا باشد، زیرا آزادی «اجراشدنی» نیست، بلکه «آفریدنی» است و وقتی ملزومات وجود ندارد، «آفرینش» بیمعناست. خطای آزادیخواهان مطلقنگری بود و نفهمیده بودند آزادی «مصنوع» است، نه «صانع». همین خطای شناختی باعث شد تمایل یابند آزادی را شتابزده «اجرا» کنند، در حالی که «جوهر» آزادی هنوز وجود نداشت و اجرای بیجوهر محال است.
در اینجا نمیخواهم وارد این بحث مفصل شوم که «جوهر» آزادی چیست، اما به همین ادعا بسنده میکنم که «آزادی مصنوع و زمانمند است» و این یعنی باید آن را به مرور «ساخت». این «ساختن» دوشادوش سایر «مصنوعات» پیش میرود و تابع آنهاست. بنابراین، نتیجهگیری روشن است: هر چه مصنوعات جامعه فزونی یابد، آزادی هم باید «متعاقب آن» فزونی یابد، زیرا آن مصنوعات «جوهر» آزادی را پیشاپیش فراهم آورده است. و نتیجهگیری دیگر اینکه «نقض آزادی» و ممانعت از آن از سوی حاکم روزبهروز به خطای بزرگتری تبدیل میشود. یعنی سرکوب آزادی امروز خطای انسانیِ به مراتب بزرگتری است، تا سرکوب آزادی در صد سال پیش از این.
هنر نخبگان یک جامعه این است که «روند آزادی» را در خردی جمعی و با همکاری یکدیگر «تنظیم» کنند. کاری که بسیار دشوار است. ما در این کار کارنامۀ موفقی نداریم.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«آزادی» یکی از بزرگترین پرسشهای بشر در عصر مدرن بوده است. اگر به تاریخ یکونیم قرن اخیر نگاهی بیندازیم، در ایران نیز از میانۀ عصر ناصری رفتهرفته مفهوم آزادی مطرح شد، البته ته به معنای امروزی آن. کشاکش سر آزادی مسئلهای نبود که فقط متعلق به ایران باشد؛ مسئلهای جهانی بود. شعار اول انقلابهای بزرگ اروپا آزادی بود. «آزادی، برابری، برادری» شعار انقلاب فرانسه بود. انقلابها یکی پس از دیگری با شعار آزادی سر برمیآوردند، البته هر یک با تعریف ایدئولوژیک خود از آزادی. انقلابهای مارکسیستیـسوسیالیستی هم هدفی جز آزادی به آن معنای مورد نظر خود نداشتند. ممکن بود تعریف واحدی از آزادی وجود نداشته باشد، اما ارزش کانونی آزادی بود.
همین هم کار محافظهکاران را دشوار میکرد، زیرا حفظ موضعی که با آزادی در تضاد و تقابل به نظر رسد، کار بسیار دشواری بود. البته به زودی انقلابهای آزادیخواهانه خود چنان آزادیکُش و سرکوبگر از کار درآمدند که محافظهکاران میتوانستند حس کنند روسفید شدهاند و خوشبینیِ آزادیخواهان را به سخره گیرند. در این اثنا مشخص شد دریافت آزادیخواهان نسلهای اول از مفهوم آزادی رومانتیک و عجولانه بوده است. رفتهرفته کسانی که با شعار آزادی آمده بودند به دندانتیزترین سرکوبگران تبدیل شدند. اما این مسئله دعوا سر مسئلۀ آزادی را خاتمه نداد، بلکه آن را بیش از پیش پیچیده و غامض کرد.
با این مقدمه یادآوری میکنم در انقلاب ایران نیز آزادی شعار محوری بود. الیت اصلی انقلابی سر سه مفهوم «استقلال»، «آزادی» و «جمهوری» اتفاق نظر داشتند، اما آزادی محور بود، زیرا جوهرۀ استقلال و جمهوری نیز آزادی است. اما یکی از بزرگترین مشکلات نظری از اینجا شروع شد که به غلط این تصور جا افتاد که آزادی مفهومی غربی است. از آنجا که فُرم آزادی پیشتر در غرب تجربه شده بود، این گمان هم پدید میآمد که محتوای آزادی نیز امری غربی است. اما مسئله این است که آزادی امری «انسانی» است و یک پدیدۀ فرهنگی متعلق به گسترۀ جغرافیای خاصی نیست. جناح محافظهکار یا سنتگرا در ایران خیلی زود این شائبه را مطرح کرد که آزادی امری غربی است و از تن دادن به آزادی باید خودداری کرد، زیرا سرشتی بیگانه دارد و تن دادنی به امر بیگانه به زودی ما را به «ازخودبیگانگی» و «هویتسوزی» میکشاند. پیشرو بودن غرب در ایجاد نهادهای آزادی نیز در ظاهر امر مهر تأییدی بر این شائبه بود.
آزادی یک امر غربی نیست، بلکه امری کاملاً انسانی است. اما در عوض نکتۀ مهم و اساسی این است که آزادی «زمانمند» و «مصنوع» است. این دو مسئله به ما کمک میکند تا آن نگاه رومانتیک و شیداگونه به آزادی را اصلاح کنیم. آزادی هم مانند علم و تکنولوژی در عصر جدید تحقق پیدا کرده است. مگر در غرب سیصد سال پیش آزادی وجود داشت؟ مگه تا 1860 در آمریکا بردهداری وجود نداشت؟ در غرب نیز آزادی رفتهرفته «پدید آمد». همونطور که زمان لازم بود تا انسان ماشین را اختراع کند، آزادی هم برای تولد خودش باید تا عصر جدید در زهدان تاریخ میماند...
مخالفان آزادی چون در برابر اصل آزادی انسان پاسخ درخوری نداشتند، ادعا کردند آزادی مفهومی غربی است. آیا خودرو، هواپیما و پزشکی چون اولبار در غرب ساخته شدند، «غربی»اند و با خو و فرهنگ سایر مردمان سازگار نیستند؟ مسئله این است که آزادی هم نوعی «مصنوع» است که در فرهنگ مدرن ساخته شده است. اما اینکه آزادی امری «انسانی» است، به معنای «مطلق» بودن آن نیست؛ یعنی چنین نیست که در هر زمان و مکانی لازمالاجرا یا ممکنالاجرا باشد، زیرا آزادی «اجراشدنی» نیست، بلکه «آفریدنی» است و وقتی ملزومات وجود ندارد، «آفرینش» بیمعناست. خطای آزادیخواهان مطلقنگری بود و نفهمیده بودند آزادی «مصنوع» است، نه «صانع». همین خطای شناختی باعث شد تمایل یابند آزادی را شتابزده «اجرا» کنند، در حالی که «جوهر» آزادی هنوز وجود نداشت و اجرای بیجوهر محال است.
در اینجا نمیخواهم وارد این بحث مفصل شوم که «جوهر» آزادی چیست، اما به همین ادعا بسنده میکنم که «آزادی مصنوع و زمانمند است» و این یعنی باید آن را به مرور «ساخت». این «ساختن» دوشادوش سایر «مصنوعات» پیش میرود و تابع آنهاست. بنابراین، نتیجهگیری روشن است: هر چه مصنوعات جامعه فزونی یابد، آزادی هم باید «متعاقب آن» فزونی یابد، زیرا آن مصنوعات «جوهر» آزادی را پیشاپیش فراهم آورده است. و نتیجهگیری دیگر اینکه «نقض آزادی» و ممانعت از آن از سوی حاکم روزبهروز به خطای بزرگتری تبدیل میشود. یعنی سرکوب آزادی امروز خطای انسانیِ به مراتب بزرگتری است، تا سرکوب آزادی در صد سال پیش از این.
هنر نخبگان یک جامعه این است که «روند آزادی» را در خردی جمعی و با همکاری یکدیگر «تنظیم» کنند. کاری که بسیار دشوار است. ما در این کار کارنامۀ موفقی نداریم.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«سرنوشت پنجشیر»
دعوت میکنم حتماً این مصاحبۀ آقای جعفریان را ببینید. این تحلیل پر از نکات مهم و قابل تأمل است. به نظر نوعی سردرگمی در مواجهه با طالبان در ایران وجود دارد. شتاب رخدادها هم به این سردرگمی دامن زده است. میدانیم ایران هم با طالبان در ماههای گذشته مذاکراتی داشته، اما تردیدها و بیمها حتی در کسانی که با طالبان مذاکره کردند نیز پیداست.
اما پرسش این است که نسبت به جبهۀ پنجشیر چه موضعی باید داشت؟ آیا طالبان به وعدههایی میدهد وفا میکند؟ آیا طالبان یکدست است؟ آیا طالبان چنین مرزهای روشنی با گروههای خطرناکتر دارد؟ آیا دستۀ رهبری طالبان عوض نمیشود و احتمال کودتاهای درونی در طالبان وجود ندارد؟ آیا امکان ندارد طالبان به سادگی به مهرۀ یک بازی خطرناک تبدیل شود؟
چین خیز برداشته تا به متحد طالبان بدل شود و از آب گلالود کنونی یک معاهدۀ اقتصادی فراگیر برای خود بگیرد. اما به نظر میرسد لحن روسیه عوض شده و حتی از پنجشیر حمایتی تلویحی کرده است.
ما چه باید بکنیم؟ تکلیف برای من روشن است و بارها گفتهام... اما به شما توصیه میکنم این مصاحبه را حتماً ببینید.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
دعوت میکنم حتماً این مصاحبۀ آقای جعفریان را ببینید. این تحلیل پر از نکات مهم و قابل تأمل است. به نظر نوعی سردرگمی در مواجهه با طالبان در ایران وجود دارد. شتاب رخدادها هم به این سردرگمی دامن زده است. میدانیم ایران هم با طالبان در ماههای گذشته مذاکراتی داشته، اما تردیدها و بیمها حتی در کسانی که با طالبان مذاکره کردند نیز پیداست.
اما پرسش این است که نسبت به جبهۀ پنجشیر چه موضعی باید داشت؟ آیا طالبان به وعدههایی میدهد وفا میکند؟ آیا طالبان یکدست است؟ آیا طالبان چنین مرزهای روشنی با گروههای خطرناکتر دارد؟ آیا دستۀ رهبری طالبان عوض نمیشود و احتمال کودتاهای درونی در طالبان وجود ندارد؟ آیا امکان ندارد طالبان به سادگی به مهرۀ یک بازی خطرناک تبدیل شود؟
چین خیز برداشته تا به متحد طالبان بدل شود و از آب گلالود کنونی یک معاهدۀ اقتصادی فراگیر برای خود بگیرد. اما به نظر میرسد لحن روسیه عوض شده و حتی از پنجشیر حمایتی تلویحی کرده است.
ما چه باید بکنیم؟ تکلیف برای من روشن است و بارها گفتهام... اما به شما توصیه میکنم این مصاحبه را حتماً ببینید.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
لیبرالیسم ــ دکتر غنینژاد
فایل صوتی نشست دربارۀ «لیبرالیسم»
به همت مؤسسۀ بومرنگ، نشستی دربارۀ کتاب «لیبرالیسمِ» فون میزس برگزار شد. صحبتهای بنده را در این فایل میتوانید بشنوید.
جناب دکتر موسی غنینژاد هم در این نشست دربارۀ لیبرالیسم صحبت کردند که آن را میتوانید بشنوید.
همچنین پیشتر گفتگویی با جناب محمد ماشینچیان با محوریت این کتاب داشتم و دربارۀ کاپیتالیسم و لیبرالیسم بحث کردم که فایل صوتی آن را همراه با توضیحی در این لینک میتوانید بشنوید: «ماشین کاپیتالیسم و روح لیبرالیستی آن» | فایل تصویری در این لینک
صفحات ابتدایی کتاب تا پایان «یادداشت مترجم» را در این لینک میتوانید بخوانید: «لیبرالیسم»
#گفتار_لایو #معرفی_کتاب،
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
به همت مؤسسۀ بومرنگ، نشستی دربارۀ کتاب «لیبرالیسمِ» فون میزس برگزار شد. صحبتهای بنده را در این فایل میتوانید بشنوید.
جناب دکتر موسی غنینژاد هم در این نشست دربارۀ لیبرالیسم صحبت کردند که آن را میتوانید بشنوید.
همچنین پیشتر گفتگویی با جناب محمد ماشینچیان با محوریت این کتاب داشتم و دربارۀ کاپیتالیسم و لیبرالیسم بحث کردم که فایل صوتی آن را همراه با توضیحی در این لینک میتوانید بشنوید: «ماشین کاپیتالیسم و روح لیبرالیستی آن» | فایل تصویری در این لینک
صفحات ابتدایی کتاب تا پایان «یادداشت مترجم» را در این لینک میتوانید بخوانید: «لیبرالیسم»
#گفتار_لایو #معرفی_کتاب،
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Audio
پیام احمد مسعود، در واکنش به پیشروی طالبان در پنجشیر.
با این پیام چند چیز مشخص شد: یکی اینکه او از میدان به در نشد. حالا یا دستگیر یا کشته خواهد شد، یا اینکه ــ احتمالاً به زودی با خروج از کشور ــ به رهبر یک مقاومت ضدطالبانی بدل خواهد شد. اما در عین حال پیشروی طالبان در پنجشیر هم مسجل شده که آن را تکذیب نکرده.
اینکه سرنوشت چه خواهد بود یک بحث است، اما اینکه در اوج خیانتهای داخلی و خارجی مسعود ایستاد و چراغی افروخت و نشان داد در قرن بیستویکم هم همچنان میتوان مردانه زیست، خود یک درس بزرگ تاریخی بود. از اول هم انتظار پیروزی از او نداشتیم. وقتی کل دنیا برای طالبان فرش قرمز پهن میکنند و دولت هم خیانت میکند و طالبان هم از انواع کمکهای خارجی برخوردار است، پیروزی ناممکن است، در اینجا نفس مقاومت مهم است... نفس افروختن چراغی، در شبی سرد و توفانی... از این به بعد بر عهدۀ تاریخ است.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
با این پیام چند چیز مشخص شد: یکی اینکه او از میدان به در نشد. حالا یا دستگیر یا کشته خواهد شد، یا اینکه ــ احتمالاً به زودی با خروج از کشور ــ به رهبر یک مقاومت ضدطالبانی بدل خواهد شد. اما در عین حال پیشروی طالبان در پنجشیر هم مسجل شده که آن را تکذیب نکرده.
اینکه سرنوشت چه خواهد بود یک بحث است، اما اینکه در اوج خیانتهای داخلی و خارجی مسعود ایستاد و چراغی افروخت و نشان داد در قرن بیستویکم هم همچنان میتوان مردانه زیست، خود یک درس بزرگ تاریخی بود. از اول هم انتظار پیروزی از او نداشتیم. وقتی کل دنیا برای طالبان فرش قرمز پهن میکنند و دولت هم خیانت میکند و طالبان هم از انواع کمکهای خارجی برخوردار است، پیروزی ناممکن است، در اینجا نفس مقاومت مهم است... نفس افروختن چراغی، در شبی سرد و توفانی... از این به بعد بر عهدۀ تاریخ است.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«من مخالفم!»
من به عنوان یک ایرانی راضی نیستم دولت ایران در مراسم اعلام حکومت طالبان شرکت کند. گویا طالبان قصد دارد مراسمی برای اعلام حکومت خود برگزار کند و از چند کشور از جمله ایران دعوت کرده است. وقتی هنوز شکل آیندۀ این حکومت مشخص نیست، وقتی مشخص نیست قانوناساسی این حکومت چیست، وقتی هنوز مشخص نیست آیا همۀ جریانهای سیاسی، قومی و همۀ اندیشهها و اقشار جامعه در این حکومت نمایندگی دارند، حضور در مراسم اعلام حاکمیت طالبان اشتباه است.
این نیز به گمان من تلۀ طالبان برای همسایگان است تا از این طریق برای خود دستکم در میان همسایگان مشروعیت بینالمللی پیدا کند. اما شرکت در مراسم اعلام حکومتی که محتوای آن مشخص نیست، خطای محض است. طالبان هیچ نیازی به برگزاری چنین مراسمی و دعوت از همسایگان و دیگر کشورها ندارد، مگر اینکه بخواهد از این طریق برای خود مشروعیت مفتومجانی بخرد.
طالبان اول باید سلاحش را زمین بگذارد، با همۀ طرفهای کشور وارد مذاکرات جدی و قابل باور بشود، همۀ سلایق و جریانها را به رسمیت بشناسد و سپس با ایجاد مجلس مؤسسان و با رأی عمومی مردم شکل حکومت آتی مشخص شود. در غیر این صورت، چیزی که طالبان دنبال آن است، چیزی مگر بیعتگیری از سیاستمداران و رهبران اقوام نیست.
اما عملاً به نظر میرسد طالبان همین الگوی بیعتگیری را در مورد همسایگان نیز میخواهد پیاده کند. شرکت در مراسم اعلام حاکمیت طالبان، معنایی مگر بیعت ندارد. منافع ملی ایران و سرنوشت ایرانیان و سایر همسایگان افغانستان و همچنین سرنوشت مردم افغانستان به طور مستقیم در این میان دخیل است. دولتمردان ما باید توجه داشته باشند که با مشروعیت دادن نسنجیده به حکومتی که محتوا او برنامۀ آن مشخص نیست و کاری فراتر از چند ژست توخالی انجام نداده است، دچار خطای بزرگی خواهند شد. اکنون که مردم افغانستان خود به رغم خطر جانی به خیابانها آمدهاند، دیگر ما اجازه نداریم با مشروعیت بخشیدن به حکومتی نامعلوم به این مردم ظلم کنیم. تأیید این حاکمیت ظلم به مردمی است که نگران آیندۀ خود هستند و فردایی نامعلوم پیش روی آنهاست.
طالبان تغییر نکرده است. تغییر راستین این است که اسلحه را زمین بگذارد و بدون زور با دیگران مشورت کند، وگرنه هر هولاکوخان و هر سردار فاتحی «مذاکره به قصد تحمیل صلح مورد نظر خود و بیعتگیری» را بلد است. اگر در اروپا و آمریکا دولتمردان نادان و ریاکار برای توجیه فاجعهای که به بار آوردهاند، سعی دارند حقایق و واقعیات را نبینند، ما با افغانستان ۸۵۰ کیلومتر مرز مشترک داریم و سرنوشتمان به آن گره خورده است و از دیگر سو، به صد دلیل فرهنگی و همسایگی، دلبستۀ مردم افغانستانیم. سرنوشت مردم افغانستان برای ما مهم است.
این مطالبۀ روشن من از دولت ایران است. من به عنوان ایرانی، از هر گونه همدلی و همراهی با طالبان که برای آن مشروعیت شتابزده و نسنجیده ایجاد کند، مخالفم.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
من به عنوان یک ایرانی راضی نیستم دولت ایران در مراسم اعلام حکومت طالبان شرکت کند. گویا طالبان قصد دارد مراسمی برای اعلام حکومت خود برگزار کند و از چند کشور از جمله ایران دعوت کرده است. وقتی هنوز شکل آیندۀ این حکومت مشخص نیست، وقتی مشخص نیست قانوناساسی این حکومت چیست، وقتی هنوز مشخص نیست آیا همۀ جریانهای سیاسی، قومی و همۀ اندیشهها و اقشار جامعه در این حکومت نمایندگی دارند، حضور در مراسم اعلام حاکمیت طالبان اشتباه است.
این نیز به گمان من تلۀ طالبان برای همسایگان است تا از این طریق برای خود دستکم در میان همسایگان مشروعیت بینالمللی پیدا کند. اما شرکت در مراسم اعلام حکومتی که محتوای آن مشخص نیست، خطای محض است. طالبان هیچ نیازی به برگزاری چنین مراسمی و دعوت از همسایگان و دیگر کشورها ندارد، مگر اینکه بخواهد از این طریق برای خود مشروعیت مفتومجانی بخرد.
طالبان اول باید سلاحش را زمین بگذارد، با همۀ طرفهای کشور وارد مذاکرات جدی و قابل باور بشود، همۀ سلایق و جریانها را به رسمیت بشناسد و سپس با ایجاد مجلس مؤسسان و با رأی عمومی مردم شکل حکومت آتی مشخص شود. در غیر این صورت، چیزی که طالبان دنبال آن است، چیزی مگر بیعتگیری از سیاستمداران و رهبران اقوام نیست.
اما عملاً به نظر میرسد طالبان همین الگوی بیعتگیری را در مورد همسایگان نیز میخواهد پیاده کند. شرکت در مراسم اعلام حاکمیت طالبان، معنایی مگر بیعت ندارد. منافع ملی ایران و سرنوشت ایرانیان و سایر همسایگان افغانستان و همچنین سرنوشت مردم افغانستان به طور مستقیم در این میان دخیل است. دولتمردان ما باید توجه داشته باشند که با مشروعیت دادن نسنجیده به حکومتی که محتوا او برنامۀ آن مشخص نیست و کاری فراتر از چند ژست توخالی انجام نداده است، دچار خطای بزرگی خواهند شد. اکنون که مردم افغانستان خود به رغم خطر جانی به خیابانها آمدهاند، دیگر ما اجازه نداریم با مشروعیت بخشیدن به حکومتی نامعلوم به این مردم ظلم کنیم. تأیید این حاکمیت ظلم به مردمی است که نگران آیندۀ خود هستند و فردایی نامعلوم پیش روی آنهاست.
طالبان تغییر نکرده است. تغییر راستین این است که اسلحه را زمین بگذارد و بدون زور با دیگران مشورت کند، وگرنه هر هولاکوخان و هر سردار فاتحی «مذاکره به قصد تحمیل صلح مورد نظر خود و بیعتگیری» را بلد است. اگر در اروپا و آمریکا دولتمردان نادان و ریاکار برای توجیه فاجعهای که به بار آوردهاند، سعی دارند حقایق و واقعیات را نبینند، ما با افغانستان ۸۵۰ کیلومتر مرز مشترک داریم و سرنوشتمان به آن گره خورده است و از دیگر سو، به صد دلیل فرهنگی و همسایگی، دلبستۀ مردم افغانستانیم. سرنوشت مردم افغانستان برای ما مهم است.
این مطالبۀ روشن من از دولت ایران است. من به عنوان ایرانی، از هر گونه همدلی و همراهی با طالبان که برای آن مشروعیت شتابزده و نسنجیده ایجاد کند، مخالفم.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«تهران ــ ۱۳۵۱»
مستند کوتاه «تهران ۱۳۵۱» ــ ساختۀ خسرو پرویزی ــ به شکلی فشرده و البته شگفتانگیز تصویری از تهران در ابتدای دهۀ پنجاه شمسی (اوایل دهۀ هفتاد میلادی) ترسیم میکند. شهری که سراسر مدرن شده و در پشت ویترین مدرن و شیک آن دنیایی صنعتی خوابیده که از دید پنهان است. پشت این زندگی شهری کارخانههایی است که دستگاههای پرس و جوش، خطهای تولید و بازوهای مکانیکی، چرخدندهها و غلتکها مانند اندامهای داخلی پیکر فعالند. ما از شهر، پوستۀ بیرونیاش را میبینیم و این مستند ما را به درون میبرد.
ماشینها جایگزین آدمها شدهاند و انسانها چیزی بیش از اوپراتوری محض که «مکمل» ماشینند، نیستند. در کارخانۀ شیر پاستوریزه، حتی دیگر دست هیچ انسانی دیده نمیشود؛ همهاش ماشین و خطتولید مکانیکی است. اما قضیه فقط این نیست. همۀ ویژگیهای مدرنیزاسیون شهر را تسخیر کرده است؛ از رسانه تا امواج و سیگنالها.
اما چیزی که در این میان برای ما بیش از هر چیز مهم است، مواجهۀ مردم این شهر با این «مدرنیتۀ ناگهانی» بود. مردان و زنان سی تا چهلساله که در این کارخانهها کار میکردند، دو تا سه دهۀ پیش را به یاد میآوردند و اینک دنیایی ناشناس را پیش روی خود میدیدند. نوستالژی روستا به عنوان یکی از شایعترین موتیفهای آثار هنری دهۀ پنجاه از همین غربت میآید که البته تأثیر سیاسی خود را هم در پی داشت.
البته در این تردیدی نیست که تهران در این تصاویر خلاصه نمیشد و سویۀ سنتیتری هم داشت که برای مردمش آشناتر و گرمتر به نظر میرسید، اما میشد فهمید که حرکت به کدام سمت است. این شهر روزبهروز برای بخشی از مردمانش گنگتر و ناشناختهتر میشد. البته این گذار از یک زندگی آشنا، روستاییــنیمهروستایی که روندی و ریتمی کُند دارد به دنیای شتابزده و ناآشنای مدرن و ماشینی چیزی نیست که فقط مختص ایران باشد. این گذار دردآور و بیگانهساز در همهجای دنیا رخ داده است. صنعتیشدن، مدرنشدن و کندهشدن فرد از دنیای سنتی به دنیای ماشینی همواره نارضایتی محافظهکارانهای را پدید آورده است؛ البته گاهی این ناخرسندی محافظهکارانه شکلی حتی مدرن و مترقی به خود گرفته است (مانند آنچه در پسِ ناپیدای مارکسیسم نهفته است).
در نهایت، در محاسبات جامعهشناختی و سیاسی از آنچه در نیمۀ دوم دهۀ پنجاه شمسی رخ داد، این تحول زیستی را باید در نظر گرفت. بخشی از آنچه در انقلاب پنجاهوهفت نمود پیدا کرد، نوعی مقاومت محافظهکارانه در برابر این تحول بود... البته شاید این مقاومت در لایههای ناپیداترِ روانِ جمعی نهفته باشد و با واکاویهای روانشناختی بتوان آن را پیدا کرد. در واقع، شاید در ادبیات و هنر و ابرازهای فرهنگی بهتر بتوان آن را پیدا کرد تا در شمایل آشکار سیاسی؛ گرچه قطعاً در فحوای سیاسی نیز، به ویژه در حرکت تودهها، میشود آن را یافت.
خسرو پرویزی (۱۳۱۱-۱۳۹۱)، در آبادان چشم به جهان گشود و در لسآنجلس درگذشت. او بین سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۵ فیلمهای سینمایی پرشماری ساخت. اما در کنار آن چند فیلم مستند هم ساخته است که یکی از آنها همین «تهران ۱۳۵۱» است.
در پیوست میتوانید این مستند دیدنی و کوتاه را تماشا کنید.
#مستند، #انقلاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
مستند کوتاه «تهران ۱۳۵۱» ــ ساختۀ خسرو پرویزی ــ به شکلی فشرده و البته شگفتانگیز تصویری از تهران در ابتدای دهۀ پنجاه شمسی (اوایل دهۀ هفتاد میلادی) ترسیم میکند. شهری که سراسر مدرن شده و در پشت ویترین مدرن و شیک آن دنیایی صنعتی خوابیده که از دید پنهان است. پشت این زندگی شهری کارخانههایی است که دستگاههای پرس و جوش، خطهای تولید و بازوهای مکانیکی، چرخدندهها و غلتکها مانند اندامهای داخلی پیکر فعالند. ما از شهر، پوستۀ بیرونیاش را میبینیم و این مستند ما را به درون میبرد.
ماشینها جایگزین آدمها شدهاند و انسانها چیزی بیش از اوپراتوری محض که «مکمل» ماشینند، نیستند. در کارخانۀ شیر پاستوریزه، حتی دیگر دست هیچ انسانی دیده نمیشود؛ همهاش ماشین و خطتولید مکانیکی است. اما قضیه فقط این نیست. همۀ ویژگیهای مدرنیزاسیون شهر را تسخیر کرده است؛ از رسانه تا امواج و سیگنالها.
اما چیزی که در این میان برای ما بیش از هر چیز مهم است، مواجهۀ مردم این شهر با این «مدرنیتۀ ناگهانی» بود. مردان و زنان سی تا چهلساله که در این کارخانهها کار میکردند، دو تا سه دهۀ پیش را به یاد میآوردند و اینک دنیایی ناشناس را پیش روی خود میدیدند. نوستالژی روستا به عنوان یکی از شایعترین موتیفهای آثار هنری دهۀ پنجاه از همین غربت میآید که البته تأثیر سیاسی خود را هم در پی داشت.
البته در این تردیدی نیست که تهران در این تصاویر خلاصه نمیشد و سویۀ سنتیتری هم داشت که برای مردمش آشناتر و گرمتر به نظر میرسید، اما میشد فهمید که حرکت به کدام سمت است. این شهر روزبهروز برای بخشی از مردمانش گنگتر و ناشناختهتر میشد. البته این گذار از یک زندگی آشنا، روستاییــنیمهروستایی که روندی و ریتمی کُند دارد به دنیای شتابزده و ناآشنای مدرن و ماشینی چیزی نیست که فقط مختص ایران باشد. این گذار دردآور و بیگانهساز در همهجای دنیا رخ داده است. صنعتیشدن، مدرنشدن و کندهشدن فرد از دنیای سنتی به دنیای ماشینی همواره نارضایتی محافظهکارانهای را پدید آورده است؛ البته گاهی این ناخرسندی محافظهکارانه شکلی حتی مدرن و مترقی به خود گرفته است (مانند آنچه در پسِ ناپیدای مارکسیسم نهفته است).
در نهایت، در محاسبات جامعهشناختی و سیاسی از آنچه در نیمۀ دوم دهۀ پنجاه شمسی رخ داد، این تحول زیستی را باید در نظر گرفت. بخشی از آنچه در انقلاب پنجاهوهفت نمود پیدا کرد، نوعی مقاومت محافظهکارانه در برابر این تحول بود... البته شاید این مقاومت در لایههای ناپیداترِ روانِ جمعی نهفته باشد و با واکاویهای روانشناختی بتوان آن را پیدا کرد. در واقع، شاید در ادبیات و هنر و ابرازهای فرهنگی بهتر بتوان آن را پیدا کرد تا در شمایل آشکار سیاسی؛ گرچه قطعاً در فحوای سیاسی نیز، به ویژه در حرکت تودهها، میشود آن را یافت.
خسرو پرویزی (۱۳۱۱-۱۳۹۱)، در آبادان چشم به جهان گشود و در لسآنجلس درگذشت. او بین سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۵ فیلمهای سینمایی پرشماری ساخت. اما در کنار آن چند فیلم مستند هم ساخته است که یکی از آنها همین «تهران ۱۳۵۱» است.
در پیوست میتوانید این مستند دیدنی و کوتاه را تماشا کنید.
#مستند، #انقلاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«آبادان ــ ۱۳۵۰»
در ابتدای ۱۳۵۰ آبادان به یکی از بزرگترین قطبهای نفت و پتروشیمی خاورمیانه تبدیل شده بود. شهری صنعتی که با استخراج و فرآوری نفت و صادرات گستردۀ محصولات نفتی شریان اصلی اقتصاد ایران در آن سالها بود. یکی از بزرگترین پالایشگاههای جهان در این شهر تأسیس شده بود و هزاران کارگر بومی و خارجی در صنایع این شهر مشغول به کار بودند.
یکی از بهترین مستندهایی که تصویری دیدنی از آبادان در ابتدای دهۀ ۱۳۵۰ ترسیم میکند، مستندی است که زندهیاد منوچهر طیّاب ساخته است. توصیه میکنم حتماً این مستندِ نسبتاً کوتاه را ببینید تا از آبادانِ آن سالها ــ دستکم از بخش و وجه صنعتی شهر ــ تصویری دستاول در ذهن داشته باشید.
در این مستند اطلاعات مختصر، اما جالب و مهمی نیز از میزان توسعۀ صنایع نفت در این شهر ارائه میدهد که میتواند مفید باشد.
طیّاب، متولد ۱۳۱۶، از مستندسازان خوب ایرانی که درسخواندۀ اتریش بود، شهریور ۱۳۹۹ در وین چشم از جهان فروبست.
برای خواندن داستان نفت در ایران به این پست بنگرید: «نفتی که نان شبمان شد»
این فیلم را در کانال «فیلمهای فاخر» یافتم.
#مستند #نفت
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در ابتدای ۱۳۵۰ آبادان به یکی از بزرگترین قطبهای نفت و پتروشیمی خاورمیانه تبدیل شده بود. شهری صنعتی که با استخراج و فرآوری نفت و صادرات گستردۀ محصولات نفتی شریان اصلی اقتصاد ایران در آن سالها بود. یکی از بزرگترین پالایشگاههای جهان در این شهر تأسیس شده بود و هزاران کارگر بومی و خارجی در صنایع این شهر مشغول به کار بودند.
یکی از بهترین مستندهایی که تصویری دیدنی از آبادان در ابتدای دهۀ ۱۳۵۰ ترسیم میکند، مستندی است که زندهیاد منوچهر طیّاب ساخته است. توصیه میکنم حتماً این مستندِ نسبتاً کوتاه را ببینید تا از آبادانِ آن سالها ــ دستکم از بخش و وجه صنعتی شهر ــ تصویری دستاول در ذهن داشته باشید.
در این مستند اطلاعات مختصر، اما جالب و مهمی نیز از میزان توسعۀ صنایع نفت در این شهر ارائه میدهد که میتواند مفید باشد.
طیّاب، متولد ۱۳۱۶، از مستندسازان خوب ایرانی که درسخواندۀ اتریش بود، شهریور ۱۳۹۹ در وین چشم از جهان فروبست.
برای خواندن داستان نفت در ایران به این پست بنگرید: «نفتی که نان شبمان شد»
این فیلم را در کانال «فیلمهای فاخر» یافتم.
#مستند #نفت
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«حسرتی گزنده، در آیندهای نه چندان دور...»
من هم مانند بسیاری از تحلیلگران از ابتدا معتقد بودم بزرگترین بازندۀ رخدادهای افغانستان در وهلۀ نخست خود افغانستان، و در مرتبۀ دوم، ایران است. خاورمیانه هم از این رهگذر یک پلۀ دیگر در دخمۀ تیره و تارش فرو میرود و جهان هم از رادیکالیزهشدنِ بیشترِ خاورمیانه در نهایت متضرر خواهد شد. اما در این نوشته قصد دارم از دری دیگر سخن بگویم تا هم یک پیشبینی کرده باشم و هم بر حاشیۀ جریدۀ عالم خطی به یادگار نوشته باشم.
روزی را در آیندهای نه چندان دور میبینم که مردم افغانستان از انفعال، خوشخیالی و تصورات خام امروز خود پشیمان خواهند شد. دور نیست روزی که سرانگشت حسرت میگزند و عافیتطلبی امروزشان را ملامت میکنند. البته در اینجا لازم است تمایزاتی قائل شوم و توضیح دهم منظورم چه کسانی است.
از جنبههای فراوانی مردم افغانستان را درک میکنم و به آنها حق میدهم که امروز بیگدار به این گرداب حائل نزنند. آن اندک مرد و زنی که در پنجشیر به مقاومت برخاستند، واقعبینترین و در عین حال دلیرترین بخش بودند و وقتی به دعوت احمد مسعود صدای اعتراض در برخی شهرها بلند شد، مشخص شد این اقلیت مبارز همدلان فراوانی میان مردم دارند. در واقع بیش و پیش از همه باید حساب این بخش از مردم افغانستان را جدا کرد و کارنامۀ درخشان امروزشان را ستود.
بخش دیگری هم هستند که آنها نیز مانند پنجشیریها میاندیشند و میدانند چارهای جز مقاومت جدی و بیمماشات نیست، اما توان آن را ندارند، در زندگی گیر و گرفتارند. به ویژه باید در نظر داشت که اینان بیم جان دارند و از خشونت طالبان کاملاً آگاهند، ضمن اینکه هنوز نمیدانند طالبان در برابر اعتراضات چه واکنشی نشان خواهد داد. حس و شناختشان میگوید طالبان قابل پیشبینی نیست و خدا میداند چه بلایی سر معترضان خواهد آورد (اگر هم خودش بلایی نیاورد، هواداران طالبان در شهر پراکندهاند و هیچ اهل مماشات نیستند). پس ترس این معترضان و ناراضیان خاموش موجه و معقول است.
یکی از دلایلی اینکه در اعتراضات اخیر پررنگترین شعار معترضان ندای «مرگ بر پاکستان» بود، همین است که این شعار استتار خوبی است. در واقع این شعار اعتراض مستقیم به طالبان است که دستنشاندۀ پاکستان انگاشته میشود، اما در لفافۀ بیگانهستیزی و ضدیت با پاکستان پوشانده شده است تا بهانۀ مستقیمی به دست طالبان برای سرکوب خشن ندهد. از دیگر سو، مردم افغانستان حق دارند که از درگیری و نزاع خسته باشند. چه بخش شهرنشین و چه مردم روستایی حق دارند از جنگ خسته باشند یا این این جنگ را «جنگ خود» ندانند، و طبعاً از جهت روانشناختی نیز این دستاویز عقلانی به ذهنشان میرسد که «از جنگ چه سود؟»
اما برسیم به بخش بزرگتری که احتمالاً با انگشت گذاشتن بر مشکلات حکومت قبلی سعی میکند اوضاع فعلی پیروزی طالبان را موجه جلوه دهد و حتی با آن همدلی کند. اصل حرف من دربارۀ همین گروه است. این گروه میگوید: فساد زیاد بود، مشکلات زیاد بود، دولتمردان فاسد بودند، کسی به فکر مردم نبود، وضع معیشت خراب بود، زندگی سخت بود، مردم بدبخت شده بودند، دولتمردان فقط دنبال منافع خودشان بودند، بیگانگان در کارمان دخالت میکردند، قوانین ایراد داشت و دهها ایراد دیگر از این دست. تصور میکنم این بخش اتفاقاً گروه بسیار بزرگی از مردم افغانستان باشند. (و البته اذعان دارم بخشی از مردم هم اصلاً همفکر و طرفدار طالبانند.)
سخنم دقیقاً دربارۀ همین گروه است. دور نیست روزی که این بخش از توهم، خودفریبی، خاماندیشی و خواب مصنوعی امروزش بیدار شود و بفهمد دولت قبل، با همۀ معایب، کاستیها و فسادها، با دولتمردان نابخرد و ناکارآمدیهایش همچنان ارزش این را داشت که برای حفظ آن تلاش کرد. این بخش به زودی میفهمد دولت طالبانی نه تنها همۀ معایب دولت قبل را دارد، بلکه همان کارآمدی و سودمندی اندکِ دولت پیشین را هم ندارد و بدتر اینکه معایبی بسیار بیشتر و شدیدتر از دولت قبلی خواهد شد. این گروه دیر یا زود با تازیانۀ بیامان روزگار مجبور میشود از این خواب بیدار شود؛ وقتی چرخ زندگیاش بیش از امروز بلنگد، مشکلاتش بسیار گرانبارتر از امروز شود، وابستگی کشور به خارج و نفوذ بیگانگان بسیار بیشتر شود؛ وقتی حس کند روزبهروز بیشتر در باتلاق ناکارآمدی فرو میرود و البته از همه بدتر اینکه بفهمد پاسخ اعتراضش مشتی آهنین است، در حالی که در دولت پیشین رسانۀ آزاد و حق اعتراض داشت.
آن روز نه دور است و نه دیر... البته یادآوری میکنم که از روز اول چاره را واکنش مدنی و مقاومت مسالمتآمیز مردم برای برقراری دولتی فراگیر میدانستهام، گرچه پنجشیریها را بسیار میستایم، چون هم واقعیت را بهتر از همه درک کردند، هم آزادگی پیشه کردند و هم پشتوانۀ امیدبخشی برای همان مقاومت مدنی آفریدند.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
من هم مانند بسیاری از تحلیلگران از ابتدا معتقد بودم بزرگترین بازندۀ رخدادهای افغانستان در وهلۀ نخست خود افغانستان، و در مرتبۀ دوم، ایران است. خاورمیانه هم از این رهگذر یک پلۀ دیگر در دخمۀ تیره و تارش فرو میرود و جهان هم از رادیکالیزهشدنِ بیشترِ خاورمیانه در نهایت متضرر خواهد شد. اما در این نوشته قصد دارم از دری دیگر سخن بگویم تا هم یک پیشبینی کرده باشم و هم بر حاشیۀ جریدۀ عالم خطی به یادگار نوشته باشم.
روزی را در آیندهای نه چندان دور میبینم که مردم افغانستان از انفعال، خوشخیالی و تصورات خام امروز خود پشیمان خواهند شد. دور نیست روزی که سرانگشت حسرت میگزند و عافیتطلبی امروزشان را ملامت میکنند. البته در اینجا لازم است تمایزاتی قائل شوم و توضیح دهم منظورم چه کسانی است.
از جنبههای فراوانی مردم افغانستان را درک میکنم و به آنها حق میدهم که امروز بیگدار به این گرداب حائل نزنند. آن اندک مرد و زنی که در پنجشیر به مقاومت برخاستند، واقعبینترین و در عین حال دلیرترین بخش بودند و وقتی به دعوت احمد مسعود صدای اعتراض در برخی شهرها بلند شد، مشخص شد این اقلیت مبارز همدلان فراوانی میان مردم دارند. در واقع بیش و پیش از همه باید حساب این بخش از مردم افغانستان را جدا کرد و کارنامۀ درخشان امروزشان را ستود.
بخش دیگری هم هستند که آنها نیز مانند پنجشیریها میاندیشند و میدانند چارهای جز مقاومت جدی و بیمماشات نیست، اما توان آن را ندارند، در زندگی گیر و گرفتارند. به ویژه باید در نظر داشت که اینان بیم جان دارند و از خشونت طالبان کاملاً آگاهند، ضمن اینکه هنوز نمیدانند طالبان در برابر اعتراضات چه واکنشی نشان خواهد داد. حس و شناختشان میگوید طالبان قابل پیشبینی نیست و خدا میداند چه بلایی سر معترضان خواهد آورد (اگر هم خودش بلایی نیاورد، هواداران طالبان در شهر پراکندهاند و هیچ اهل مماشات نیستند). پس ترس این معترضان و ناراضیان خاموش موجه و معقول است.
یکی از دلایلی اینکه در اعتراضات اخیر پررنگترین شعار معترضان ندای «مرگ بر پاکستان» بود، همین است که این شعار استتار خوبی است. در واقع این شعار اعتراض مستقیم به طالبان است که دستنشاندۀ پاکستان انگاشته میشود، اما در لفافۀ بیگانهستیزی و ضدیت با پاکستان پوشانده شده است تا بهانۀ مستقیمی به دست طالبان برای سرکوب خشن ندهد. از دیگر سو، مردم افغانستان حق دارند که از درگیری و نزاع خسته باشند. چه بخش شهرنشین و چه مردم روستایی حق دارند از جنگ خسته باشند یا این این جنگ را «جنگ خود» ندانند، و طبعاً از جهت روانشناختی نیز این دستاویز عقلانی به ذهنشان میرسد که «از جنگ چه سود؟»
اما برسیم به بخش بزرگتری که احتمالاً با انگشت گذاشتن بر مشکلات حکومت قبلی سعی میکند اوضاع فعلی پیروزی طالبان را موجه جلوه دهد و حتی با آن همدلی کند. اصل حرف من دربارۀ همین گروه است. این گروه میگوید: فساد زیاد بود، مشکلات زیاد بود، دولتمردان فاسد بودند، کسی به فکر مردم نبود، وضع معیشت خراب بود، زندگی سخت بود، مردم بدبخت شده بودند، دولتمردان فقط دنبال منافع خودشان بودند، بیگانگان در کارمان دخالت میکردند، قوانین ایراد داشت و دهها ایراد دیگر از این دست. تصور میکنم این بخش اتفاقاً گروه بسیار بزرگی از مردم افغانستان باشند. (و البته اذعان دارم بخشی از مردم هم اصلاً همفکر و طرفدار طالبانند.)
سخنم دقیقاً دربارۀ همین گروه است. دور نیست روزی که این بخش از توهم، خودفریبی، خاماندیشی و خواب مصنوعی امروزش بیدار شود و بفهمد دولت قبل، با همۀ معایب، کاستیها و فسادها، با دولتمردان نابخرد و ناکارآمدیهایش همچنان ارزش این را داشت که برای حفظ آن تلاش کرد. این بخش به زودی میفهمد دولت طالبانی نه تنها همۀ معایب دولت قبل را دارد، بلکه همان کارآمدی و سودمندی اندکِ دولت پیشین را هم ندارد و بدتر اینکه معایبی بسیار بیشتر و شدیدتر از دولت قبلی خواهد شد. این گروه دیر یا زود با تازیانۀ بیامان روزگار مجبور میشود از این خواب بیدار شود؛ وقتی چرخ زندگیاش بیش از امروز بلنگد، مشکلاتش بسیار گرانبارتر از امروز شود، وابستگی کشور به خارج و نفوذ بیگانگان بسیار بیشتر شود؛ وقتی حس کند روزبهروز بیشتر در باتلاق ناکارآمدی فرو میرود و البته از همه بدتر اینکه بفهمد پاسخ اعتراضش مشتی آهنین است، در حالی که در دولت پیشین رسانۀ آزاد و حق اعتراض داشت.
آن روز نه دور است و نه دیر... البته یادآوری میکنم که از روز اول چاره را واکنش مدنی و مقاومت مسالمتآمیز مردم برای برقراری دولتی فراگیر میدانستهام، گرچه پنجشیریها را بسیار میستایم، چون هم واقعیت را بهتر از همه درک کردند، هم آزادگی پیشه کردند و هم پشتوانۀ امیدبخشی برای همان مقاومت مدنی آفریدند.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«لیبرالیسم و آزادی»
در اینکه انواعی از «لیبرالیسمهراسی» و «لیبرالیسمبیزاری» و «لیبرالیسمستیزی» در ایران همواره وجود داشته است، تردیدی نیست. لیبرالیسم مایۀ بیم و هراس، نفرت و بیزاری و ستیز و خصومت بسیاری در ایران بوده است و همچنان هست. لیبرالیسم از منظرهای مختلف آماج ملامت و عتاب بوده است: آگاهانهتر از هر جا از دیدگاه چپگرایانه و سپس از منظر دینداری و در مرتبۀ بعد از منظر نوعی ملیگرایی تندرو و محافظهکاری سنتگرا. وجه مشترک همۀ مخالفان لیبرالیسم هم این است که گمان میکنند لیبرالیسم به یک ماهیت/موجودیت اساسی آسیبی جبرانناپذیر میزند. در اینجا قصد ندارم وارد این بحث شوم که چرا این نگرش نادرست است و صرفاً میخواهم به مسئلۀ «آزادی» در لیبرالیسم بپردازم که از قضا یکی از دلایل اصلی همۀ آن هراسها و بیزاریهاست.
تصور نادرستی که وجود دارد این است که گمان میکنند لیبرالیسم هست تا آزادیهای خاصی را برقرار کند، همۀ جوامع را یکشکل کند و با تحمیل نوعی بیقیدی و مرززدایی همۀ هویتها و ماهیتهای دیرینه را متلاشی کند. اما اتفاقاً نکتۀ مهم این است که لیبرالیسم محتوای آزادی را تعریف نمیکند. درست است که لیبرالیسم «اصولی» دارد و این اصول میتواند منجر به آزادیهای معینی شود، اما در اصل کار و هدف لیبرالیسم این نیست که «محتوای خاصی را به جامعه تحمیل کند». وجه تمایز کوچک، اما مهمی در اینجا وجود دارد که باید به آن توجه کرد، وگرنه درک نادرستی نسبت به لیبرالیسم پدید میآید.
اگر لیبرالیسم ایدئولوژی آزادی است به این دلیل نیست که محتوای آزادی را تعریف میکند، بلکه اتفاقاً به این دلیل است که معتقد است نمیتوان تعریفی مطلق از آزادی ارائه داد. توجه کنید که آن روی «آزادی» «محدودیت» است؛ ما همزمان که آزادی را تعریف میکنیم، محدودیتها و ممنوعیتها را نیز توأمان تعریف میکنیم. آنچه لیبرالیسم انجام میدهد این است که صرفاً «انحصار» تعریف آزادی ــ و در نتیجه عدمآزادی ــ را میشکند و میگوید مرجعی یگانه برای تعریف آزادی وجود ندارد. پس کسی نمیتواند بگوید آزادی این است؛ اینجا شروع میشود و اینجا تمام میشود. لیبرالیسم «خودِ» آزادی را تعریف نمیکند، بلکه انحصار را میشکند. و این یعنی، هر مرجعی حق دارد آزادی ــ و عدمآزادی یا محدودیتها ــ را به برداشت خود تعریف کند، اما در عین حال همین حق را برای دیگر مراجع هم باید قائل باشد (و همین شاخصۀ اساسی لیبرالیسم است).
بخش بزرگی از دشمنی با لیبرالیسم برای این است که گمان میکنند لیبرالیسم آزادی خاصی را تعریف میکند که این آزادی منزجرکننده است. لیبرالیسم تعریف محتوای آزادی را به جامعه واگذار میکند و این حق را به همگان میدهد که آزادی را برای خود تعریف کنند. در واقع لیبرالیسم به «تکثر مراجع» برای تعریف آزادی باور دارد و میخواهد انحصار را بشکند. بنابراین در اینجا هر گونه هراس، نفرت و ستیز با لیبرالیسم، به معنای هراس، نفرت و ستیز با این است که دیگران هم در تعریف آزادی سهیم باشند و این دو معنا دارد: معنای اول دیگرستیزانه است، زیرا حق تعیین سرنوشت و حق تعریف آزادی از دیگران سلب میشود و فقط یک مرجع برای تعریف آزادی معتبر انگاشته میشود. اما معنای دوم آن به زیان خود فرد است، زیرا لیبرالیسم هر آنچه از یک دست میگیرد، از دست دیگر به فرد برمیگرداند.
باید مثالی بزنم: اقلیتی را در نظر بگیرید (اقلیتی مذهبی، قومی یا ایدئولوژیک). وقتی لیبرالیسم این اقلیت را از این منع میکند که به تنهایی مرزهای آزادی را تعریف کند و خود را یگانه مرجع قانونگذاری بداند، امتیازی را از یک دست آن گرفته است، اما همزمان به اقلیتهای دیگر هم اجازه نمیدهد که تعریف خود از آزادی و محدودیت را به این اقلیت تحمیل کنند ــ و به این شکل مابازایی را در دست دیگرش میگذارد.
بنابراین در چنین وضعیتی ناگزیر مرجعیت آزادی میان اقشار و گروههای جامعه تقسیم میشود. تقسیمبندیهای اجتماعی نیز چندلایه و متقاطع است؛ یعنی یک فرد ممکن است همزمان جزء چند اقلیت یا چند گروه جامعه باشد که هر کدام تعریف متفاوتی از آزادی در ساحتهای مختلف داشته باشند. به این ترتیب، مرجعیت آزادی به گونهای پیچیده در جامعه پخش میشود و تازه با تضاربها و وزنکشیهای دائمی «محتوای آزادی» (و مرزهای آن) تعریف میشود و طبعاً تغییر میکند. کاری که لیبرالیسم در این میان انجام میدهد فقط این است که قواعد اصولی این تضارب و وزنکشی را مشخص میکند.
لیبرالیسم صرفاً داوری است که میدان بازی را مشخص میکند، سوت میزند، خطا را اعلام میکند و قواعدی میگذارد تا بازی تضاربهای اجتماعی به شکلی مسالمتآمیز و جوانمردانه پیش رود. تازه از این رهگذر محتوای آزادی را این بازیگران تعریف میکنند.
مهدی تدینی
#لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در اینکه انواعی از «لیبرالیسمهراسی» و «لیبرالیسمبیزاری» و «لیبرالیسمستیزی» در ایران همواره وجود داشته است، تردیدی نیست. لیبرالیسم مایۀ بیم و هراس، نفرت و بیزاری و ستیز و خصومت بسیاری در ایران بوده است و همچنان هست. لیبرالیسم از منظرهای مختلف آماج ملامت و عتاب بوده است: آگاهانهتر از هر جا از دیدگاه چپگرایانه و سپس از منظر دینداری و در مرتبۀ بعد از منظر نوعی ملیگرایی تندرو و محافظهکاری سنتگرا. وجه مشترک همۀ مخالفان لیبرالیسم هم این است که گمان میکنند لیبرالیسم به یک ماهیت/موجودیت اساسی آسیبی جبرانناپذیر میزند. در اینجا قصد ندارم وارد این بحث شوم که چرا این نگرش نادرست است و صرفاً میخواهم به مسئلۀ «آزادی» در لیبرالیسم بپردازم که از قضا یکی از دلایل اصلی همۀ آن هراسها و بیزاریهاست.
تصور نادرستی که وجود دارد این است که گمان میکنند لیبرالیسم هست تا آزادیهای خاصی را برقرار کند، همۀ جوامع را یکشکل کند و با تحمیل نوعی بیقیدی و مرززدایی همۀ هویتها و ماهیتهای دیرینه را متلاشی کند. اما اتفاقاً نکتۀ مهم این است که لیبرالیسم محتوای آزادی را تعریف نمیکند. درست است که لیبرالیسم «اصولی» دارد و این اصول میتواند منجر به آزادیهای معینی شود، اما در اصل کار و هدف لیبرالیسم این نیست که «محتوای خاصی را به جامعه تحمیل کند». وجه تمایز کوچک، اما مهمی در اینجا وجود دارد که باید به آن توجه کرد، وگرنه درک نادرستی نسبت به لیبرالیسم پدید میآید.
اگر لیبرالیسم ایدئولوژی آزادی است به این دلیل نیست که محتوای آزادی را تعریف میکند، بلکه اتفاقاً به این دلیل است که معتقد است نمیتوان تعریفی مطلق از آزادی ارائه داد. توجه کنید که آن روی «آزادی» «محدودیت» است؛ ما همزمان که آزادی را تعریف میکنیم، محدودیتها و ممنوعیتها را نیز توأمان تعریف میکنیم. آنچه لیبرالیسم انجام میدهد این است که صرفاً «انحصار» تعریف آزادی ــ و در نتیجه عدمآزادی ــ را میشکند و میگوید مرجعی یگانه برای تعریف آزادی وجود ندارد. پس کسی نمیتواند بگوید آزادی این است؛ اینجا شروع میشود و اینجا تمام میشود. لیبرالیسم «خودِ» آزادی را تعریف نمیکند، بلکه انحصار را میشکند. و این یعنی، هر مرجعی حق دارد آزادی ــ و عدمآزادی یا محدودیتها ــ را به برداشت خود تعریف کند، اما در عین حال همین حق را برای دیگر مراجع هم باید قائل باشد (و همین شاخصۀ اساسی لیبرالیسم است).
بخش بزرگی از دشمنی با لیبرالیسم برای این است که گمان میکنند لیبرالیسم آزادی خاصی را تعریف میکند که این آزادی منزجرکننده است. لیبرالیسم تعریف محتوای آزادی را به جامعه واگذار میکند و این حق را به همگان میدهد که آزادی را برای خود تعریف کنند. در واقع لیبرالیسم به «تکثر مراجع» برای تعریف آزادی باور دارد و میخواهد انحصار را بشکند. بنابراین در اینجا هر گونه هراس، نفرت و ستیز با لیبرالیسم، به معنای هراس، نفرت و ستیز با این است که دیگران هم در تعریف آزادی سهیم باشند و این دو معنا دارد: معنای اول دیگرستیزانه است، زیرا حق تعیین سرنوشت و حق تعریف آزادی از دیگران سلب میشود و فقط یک مرجع برای تعریف آزادی معتبر انگاشته میشود. اما معنای دوم آن به زیان خود فرد است، زیرا لیبرالیسم هر آنچه از یک دست میگیرد، از دست دیگر به فرد برمیگرداند.
باید مثالی بزنم: اقلیتی را در نظر بگیرید (اقلیتی مذهبی، قومی یا ایدئولوژیک). وقتی لیبرالیسم این اقلیت را از این منع میکند که به تنهایی مرزهای آزادی را تعریف کند و خود را یگانه مرجع قانونگذاری بداند، امتیازی را از یک دست آن گرفته است، اما همزمان به اقلیتهای دیگر هم اجازه نمیدهد که تعریف خود از آزادی و محدودیت را به این اقلیت تحمیل کنند ــ و به این شکل مابازایی را در دست دیگرش میگذارد.
بنابراین در چنین وضعیتی ناگزیر مرجعیت آزادی میان اقشار و گروههای جامعه تقسیم میشود. تقسیمبندیهای اجتماعی نیز چندلایه و متقاطع است؛ یعنی یک فرد ممکن است همزمان جزء چند اقلیت یا چند گروه جامعه باشد که هر کدام تعریف متفاوتی از آزادی در ساحتهای مختلف داشته باشند. به این ترتیب، مرجعیت آزادی به گونهای پیچیده در جامعه پخش میشود و تازه با تضاربها و وزنکشیهای دائمی «محتوای آزادی» (و مرزهای آن) تعریف میشود و طبعاً تغییر میکند. کاری که لیبرالیسم در این میان انجام میدهد فقط این است که قواعد اصولی این تضارب و وزنکشی را مشخص میکند.
لیبرالیسم صرفاً داوری است که میدان بازی را مشخص میکند، سوت میزند، خطا را اعلام میکند و قواعدی میگذارد تا بازی تضاربهای اجتماعی به شکلی مسالمتآمیز و جوانمردانه پیش رود. تازه از این رهگذر محتوای آزادی را این بازیگران تعریف میکنند.
مهدی تدینی
#لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«از بهمن ۵۷ تا خزان ۵۹»
هفتۀ اول مهر یادآور جنگی هشتساله است که چون خزانی اندوهبار جانهای بیشماری را از ما گرفت. جدیترین رخداد در تاریخ سیاسی هر کشوری جنگهایی است که دامان آن کشور را گرفته است؛ به ویژه وقتی صحبت از جنگهای معاصر است، زیرا خون قربانیان و آسیبدیدگان تا یکی دو نسل همچنان گرم است. تا وقتی خشابها پر و خالی میشود، واقعیت جنگ حکم میکند «تبلیغات» برای پیروزی مقدم بر هر امر باشد و وقتی سرانجام پای صلحنامه امضا شد، همه چنان درگیر آن جنگند میمانند که صحبت به زبان سرد علمی دربارۀ آن جنگ همچنان دشوار میماند. این فضا همچنان بر جنگ ایران و عراق حاکم است، با آنکه سالها از آن میگذرد، فرماندۀ آن سوی میدان سرنگون و اعدام شده و دشمن پیشین متحد امروز ما شده است.
در سالهای اخیر دربارۀ دلایل بروز جنگ حرفهای جدیدی مطرح شده است که با روایت همیشگی دربارۀ شروع جنگ زاویه دارد و خلاصهاش این است که برخی معتقدند تقصیر شروع جنگ را باید بین ایران و عراق تقسیم کرد. شواهدی پراکنده از تیتر روزنامهها و روایتهایی شخصی هم چاشنی این استدلال میشود تا بتوان به نوعی نتیجه گرفت حملۀ صدام به ایران بیدلیل هم نبوده است.
اما به گمانم این بحث ایرادی اساسی دارد و نمیتوان به این سادگی جای متجاوز و تجاوزدیده را عوض کرد. نولته در کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» تعبیری دربارۀ جنگ ایران و عراق به کار میبرد که به نظرم تعبیر درستی است. او میگوید اگر در قرن بیستم قرار باشد یک حمله نام ببریم، آن حملۀ صدام به ایران است. در این تردیدی نیست که خصومتی میان رهبران جدید ایران انقلابی و حکومت صدام وجود داشت و شاید بتوان گفت صدام از انقلابی مشابه انقلاب ایران در عراق بیمناک بوده. اما با کمی تأمل میتوان به دو نتیجه رسید: یکی اینکه وضع سیاسی، قومی و دینی ایران و عراق مشابهتی نداشت تا بتوان نتیجه گرفت انقلابی مشابه ایران در عراق ممکن بود. بنابراین اگر کسی هم از صدور انقلاب سخن میگفت، قطعاً چیزی در حد سخن بود و نمیتوانست ترسی راستین در دل حاکمیت عراق پدید آورد. نکتۀ دوم هم این است که پاسخ سخنپردازی لشگرکشی نیست و این امر چنان بدیهی است که نیاز به توضیح ندارد.
اما بحث دیگری هست که به گمانم باید به عنوان واقعیتی انکارناپذیر به آن اشاره کرد. تجاوز عراق انکارناشدنی است، اما میتوان پرسید «چرا» ــ یعنی چطور شد که ــ چنین تجاوزی رخ داد؟ از منظرهای متفاوت میتوان به این پرسش پاسخ داد، اما یکی از پاسخهای اساسی این است که بروز انقلاب در ایران چنین جسارت و شهامتی به صدام داده بود. هر انقلابی پیامدهایی دارد که اگر چنین پیامدهایی رخ ندهد اصلاً دیگر آنچه رخ داده انقلاب نیست. پس از انقلاب علاوه بر اینکه طبعاً ایران در داخل درگیر انواع مشکلات و ازهمگسیختگیها بود، سه آسیب اساسی هم وجود داشت که باعث میشد ایران در نظر صدام طعمهای آسان به نظر رسد.
نخست اینکه نهاد امنیتی ایران فروپاشیده بود و دیگر سیستمی امنیتی که مانند اعصاب مخاطرات را بیدرنگ به مغز منتقل میکند وجود نداشت. سیستم امنیتی تحرکات خارجی را سریع تشخیص میدهد و جلوی خطر را میگیرد. دومین مسئله دستگاه دیپلماسی بود: پس از انقلاب با فروپاشی نظام بوروکراتیک، دستگاه دیپلماسی نیز از کار افتاده بود، در حالی که در مخاطرات بینالمللی دستگاه دیپلماسی به منزلۀ زبان گویا و ابزار چانهزنی و یارکشی، بیدرنگ میتواند چونان وکیلمدافع جلوی ضرر را بگیرد. اما فروپاشی سوم این بود که ارتش رستۀ رهبری، شیرازه، جایگاه و اعتمادبهنفس خود را از دست داده بود که این نیز پیامد انقلاب بود، در حالی که انقلابیها بیشترین بدبینی را به ارتش داشتند. بنابراین علاوه بر فقدان سیستم عصبی (دستگاه امنیتی) و زبان (دستگاه دیپلماسی)، بازوان این پیکر (دستگاه نظامی) نیز بیرمق شده بود. آیا چنین پیکرِ به نظر فلجشدهای باعث نمیشود دشمن تجاوزخو خود را با طعمهای آسان روبرو ببیند؟ حال عوامل درجهدوم دیگری را هم میتوان به این سه مسئلۀ اساسی افزود: مانند نزاع ایران با آمریکا سر تسخیر سفارت و بیم برخی کشورهای عرب.
صورتبندی نتیجهگیری آسان نیست، اما فکر میکنم در نهایت بتوان چنین گفت: درگیری نظامی با دشمن خارجی به منزلۀ «احتمالی» جدی در افق انقلاب نهفته بود، اما این چیزی بود که انقلابیها یا حساب آن را نکرده بودند یا بیمی از آن نداشتند. در اینکه همان انقلاب میتوانست نیروی مقاومت گستردهای از درون خود بجوشاند تردیدی نیست (که جوشاند)، اما نمیتوان این را هم انکار کرد که بروز جنگی چنین گسترده از سوی عراق احتمالی بود که تازه با بروز انقلاب پدید آمد.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
هفتۀ اول مهر یادآور جنگی هشتساله است که چون خزانی اندوهبار جانهای بیشماری را از ما گرفت. جدیترین رخداد در تاریخ سیاسی هر کشوری جنگهایی است که دامان آن کشور را گرفته است؛ به ویژه وقتی صحبت از جنگهای معاصر است، زیرا خون قربانیان و آسیبدیدگان تا یکی دو نسل همچنان گرم است. تا وقتی خشابها پر و خالی میشود، واقعیت جنگ حکم میکند «تبلیغات» برای پیروزی مقدم بر هر امر باشد و وقتی سرانجام پای صلحنامه امضا شد، همه چنان درگیر آن جنگند میمانند که صحبت به زبان سرد علمی دربارۀ آن جنگ همچنان دشوار میماند. این فضا همچنان بر جنگ ایران و عراق حاکم است، با آنکه سالها از آن میگذرد، فرماندۀ آن سوی میدان سرنگون و اعدام شده و دشمن پیشین متحد امروز ما شده است.
در سالهای اخیر دربارۀ دلایل بروز جنگ حرفهای جدیدی مطرح شده است که با روایت همیشگی دربارۀ شروع جنگ زاویه دارد و خلاصهاش این است که برخی معتقدند تقصیر شروع جنگ را باید بین ایران و عراق تقسیم کرد. شواهدی پراکنده از تیتر روزنامهها و روایتهایی شخصی هم چاشنی این استدلال میشود تا بتوان به نوعی نتیجه گرفت حملۀ صدام به ایران بیدلیل هم نبوده است.
اما به گمانم این بحث ایرادی اساسی دارد و نمیتوان به این سادگی جای متجاوز و تجاوزدیده را عوض کرد. نولته در کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» تعبیری دربارۀ جنگ ایران و عراق به کار میبرد که به نظرم تعبیر درستی است. او میگوید اگر در قرن بیستم قرار باشد یک حمله نام ببریم، آن حملۀ صدام به ایران است. در این تردیدی نیست که خصومتی میان رهبران جدید ایران انقلابی و حکومت صدام وجود داشت و شاید بتوان گفت صدام از انقلابی مشابه انقلاب ایران در عراق بیمناک بوده. اما با کمی تأمل میتوان به دو نتیجه رسید: یکی اینکه وضع سیاسی، قومی و دینی ایران و عراق مشابهتی نداشت تا بتوان نتیجه گرفت انقلابی مشابه ایران در عراق ممکن بود. بنابراین اگر کسی هم از صدور انقلاب سخن میگفت، قطعاً چیزی در حد سخن بود و نمیتوانست ترسی راستین در دل حاکمیت عراق پدید آورد. نکتۀ دوم هم این است که پاسخ سخنپردازی لشگرکشی نیست و این امر چنان بدیهی است که نیاز به توضیح ندارد.
اما بحث دیگری هست که به گمانم باید به عنوان واقعیتی انکارناپذیر به آن اشاره کرد. تجاوز عراق انکارناشدنی است، اما میتوان پرسید «چرا» ــ یعنی چطور شد که ــ چنین تجاوزی رخ داد؟ از منظرهای متفاوت میتوان به این پرسش پاسخ داد، اما یکی از پاسخهای اساسی این است که بروز انقلاب در ایران چنین جسارت و شهامتی به صدام داده بود. هر انقلابی پیامدهایی دارد که اگر چنین پیامدهایی رخ ندهد اصلاً دیگر آنچه رخ داده انقلاب نیست. پس از انقلاب علاوه بر اینکه طبعاً ایران در داخل درگیر انواع مشکلات و ازهمگسیختگیها بود، سه آسیب اساسی هم وجود داشت که باعث میشد ایران در نظر صدام طعمهای آسان به نظر رسد.
نخست اینکه نهاد امنیتی ایران فروپاشیده بود و دیگر سیستمی امنیتی که مانند اعصاب مخاطرات را بیدرنگ به مغز منتقل میکند وجود نداشت. سیستم امنیتی تحرکات خارجی را سریع تشخیص میدهد و جلوی خطر را میگیرد. دومین مسئله دستگاه دیپلماسی بود: پس از انقلاب با فروپاشی نظام بوروکراتیک، دستگاه دیپلماسی نیز از کار افتاده بود، در حالی که در مخاطرات بینالمللی دستگاه دیپلماسی به منزلۀ زبان گویا و ابزار چانهزنی و یارکشی، بیدرنگ میتواند چونان وکیلمدافع جلوی ضرر را بگیرد. اما فروپاشی سوم این بود که ارتش رستۀ رهبری، شیرازه، جایگاه و اعتمادبهنفس خود را از دست داده بود که این نیز پیامد انقلاب بود، در حالی که انقلابیها بیشترین بدبینی را به ارتش داشتند. بنابراین علاوه بر فقدان سیستم عصبی (دستگاه امنیتی) و زبان (دستگاه دیپلماسی)، بازوان این پیکر (دستگاه نظامی) نیز بیرمق شده بود. آیا چنین پیکرِ به نظر فلجشدهای باعث نمیشود دشمن تجاوزخو خود را با طعمهای آسان روبرو ببیند؟ حال عوامل درجهدوم دیگری را هم میتوان به این سه مسئلۀ اساسی افزود: مانند نزاع ایران با آمریکا سر تسخیر سفارت و بیم برخی کشورهای عرب.
صورتبندی نتیجهگیری آسان نیست، اما فکر میکنم در نهایت بتوان چنین گفت: درگیری نظامی با دشمن خارجی به منزلۀ «احتمالی» جدی در افق انقلاب نهفته بود، اما این چیزی بود که انقلابیها یا حساب آن را نکرده بودند یا بیمی از آن نداشتند. در اینکه همان انقلاب میتوانست نیروی مقاومت گستردهای از درون خود بجوشاند تردیدی نیست (که جوشاند)، اما نمیتوان این را هم انکار کرد که بروز جنگی چنین گسترده از سوی عراق احتمالی بود که تازه با بروز انقلاب پدید آمد.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«فرزند تبعیدیِ انقلاب»
بنیصدر امروز در هشتادوهشت سالگی درگذشت. کسی که عنوان «اولین رئیسجمهور ایران» را دارد، خواه ناخواه فردی است که جایگاهی تاریخی باید به او داد. با انقلاب یک گروه جدید فرصت یافتند به بالاترین سمتهای اجرایی، تقنینی و قضایی کشور تکیه زنند و بنیصدر یکی از آنان بود. انقلابیهای دیروز به دولتمردان و سیاستمداران امروز بدل شدند و معمولترین اتفاقی که پس از انقلابها رخ میدهد این است که یاران دیروز به هماوردان و رقبای امروز تبدیل میشوند.
حتی ملایمترین انقلابها، پس از شور و شعف آغازین، سلسلهای از رقابتها و درگیریهای شدید را در پی داشته است. جدای از انقلاب روسیه و انقلاب فرانسه که سرآغاز تیرهترین آدمکشیها بودند، میتوان از انقلاب ملایم آلمان در ۱۹۱۸ نام برد. جناح چپ رادیکال (کمونیست) و چپ دموکرات (سوسیالدموکرات) پس از انقلاب آلمان با یکدیگر سرشاخ شدند و همین درگیری یکی از زخمهایی بود که در نهایت اصلاً به نابودی جمهوری اول آلمان ــ موسوم به جمهوری وایمار ــ انجامید. پس از انقلاب ایران نیز اتحاد انقلابیها تا زمانی بود که دشمن مشترک را باید به زانو درمیآوردند. پس از پیروزی گسلها و شکافها فعال شد. با هر رخدادی یک گسل فعال میشد و نزاعی رخ میداد که معمولاً با حذف یکی از رقبا پایان مییافت. فراز و فرود بنیصدر را هم در همین چارچوب باید دید.
او که خود را تئوریسین نوعی اقتصاد اسلامی میدانست، در این تردید نداشت که میتواند سکاندار کشور شود و بالاترین جایگاه اجرایی کشور را در دست گیرد. اینکه هیچ سابقۀ اجرایی نداشت، اصلاً برایش اهمیتی نداشت. بنیصدر در سالهای اخیر در خاطرهای تعریف میکرد در همان زمان درگیریهای دولت مصدق ــ وقتی بنیصدر بیست سال داشت ــ پیشبینی کرده بود ایران جمهوری خواهد شد و خود او هم نخستین رئیسجمهور ایران خواهد شد. نمیتوان به کسی که رؤیایی دارد خرده گرفت که چرا واقعیت را نمیبینی. در این دنیا یا جای واقعیت است یا رؤیا. آنجا که رؤیا باشد واقعیت جایی ندارد و آنجا که واقعیت حکم کند، رؤیا را باید در پستوی ذهن بایگانی کرد.
انگار ابوالحسن فقط به رؤیایش میاندیشید و نه به هیچ چیز دیگر. میخواست رئیسجمهور شود و شد. اما اگر روزی روزگاری یک روی سکۀ واقعیت کمک کند رؤیایی محقق شود، آن روی سکۀ واقعیت میتواند رؤیا را از دست آدمی پس گیرد. بنیصدر تکرو بود و تکرو ماند. کسی چندان یادش نمیآید او در موردی حرفی از سر خودانتقادی زده باشد. همین تکروی باعث شد متحدی نداشته باشد و در هیچ حزبی نگنجد، زمانی هم که متوجه شد حتی رأی دهمیلیونی هم خلأ نداشتن متحد را پر نمیکند، بدترین انتخاب را کرد (شاید به این دلیل که دیگر گزینهای نداشت). مسعود رجوی با انبوهی از اشتباهات و آن رادیکالیسم جنونآمیز و خیانتپیشگیاش هر متحدی را به خاک سیاه مینشاند. ابوالحسن هم پس از دو سال فهمید مرتکب چه خطایی شده است. کسی که در تکروی تبحر دارد، بعید است در سیاستهای ائتلافی خوب عمل کند. به این ترتیب به دنیای یکنفرۀ سیاسی خود بازگشت و از آن پس همۀ آن چیزهایی را که در سالهای ۵۸ تا ۶۰ گفته بود، تکرار کرد.
اما خردۀ دیگری هم میتوان به مردان انقلابی گرفت. کسی که از رهگذر انقلاب بر صدر مینشیند، باید بپذیرد که هر روز ممکن است کسانی از او انقلابیتر پیدا شوند و او و سیاستش را غیرانقلابی بشمارند. مگر بنیصدر به دولت موقت و مردان بازرگان کم تاخته بود؟ چطور میشد انتظار نداشت که همین رفتار را دیگران هم با او کنند. او هر قدر هم که در هر نشست و برخاست از «انقلاب اسلامی» میگفت، همچنان کسانی بودند که او را انقلابی مطمئنی نمیدیدند.
هر چه بود، دفتر یکی دیگر از انقلابیهای پنجاهوهفت و یکی دیگر از سیاستمداران نخستین سالهای انقلاب امروز، هفدهم مهر ۱۴۰۰، بسته شد. همین امروز هم میتوان دربارۀ او قضاوت کرد و بعید است تاریخنگاران در این مورد نیازمند مرور زمان باشند.
مهدی تدینی
#بنی_صدر #انقلاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
بنیصدر امروز در هشتادوهشت سالگی درگذشت. کسی که عنوان «اولین رئیسجمهور ایران» را دارد، خواه ناخواه فردی است که جایگاهی تاریخی باید به او داد. با انقلاب یک گروه جدید فرصت یافتند به بالاترین سمتهای اجرایی، تقنینی و قضایی کشور تکیه زنند و بنیصدر یکی از آنان بود. انقلابیهای دیروز به دولتمردان و سیاستمداران امروز بدل شدند و معمولترین اتفاقی که پس از انقلابها رخ میدهد این است که یاران دیروز به هماوردان و رقبای امروز تبدیل میشوند.
حتی ملایمترین انقلابها، پس از شور و شعف آغازین، سلسلهای از رقابتها و درگیریهای شدید را در پی داشته است. جدای از انقلاب روسیه و انقلاب فرانسه که سرآغاز تیرهترین آدمکشیها بودند، میتوان از انقلاب ملایم آلمان در ۱۹۱۸ نام برد. جناح چپ رادیکال (کمونیست) و چپ دموکرات (سوسیالدموکرات) پس از انقلاب آلمان با یکدیگر سرشاخ شدند و همین درگیری یکی از زخمهایی بود که در نهایت اصلاً به نابودی جمهوری اول آلمان ــ موسوم به جمهوری وایمار ــ انجامید. پس از انقلاب ایران نیز اتحاد انقلابیها تا زمانی بود که دشمن مشترک را باید به زانو درمیآوردند. پس از پیروزی گسلها و شکافها فعال شد. با هر رخدادی یک گسل فعال میشد و نزاعی رخ میداد که معمولاً با حذف یکی از رقبا پایان مییافت. فراز و فرود بنیصدر را هم در همین چارچوب باید دید.
او که خود را تئوریسین نوعی اقتصاد اسلامی میدانست، در این تردید نداشت که میتواند سکاندار کشور شود و بالاترین جایگاه اجرایی کشور را در دست گیرد. اینکه هیچ سابقۀ اجرایی نداشت، اصلاً برایش اهمیتی نداشت. بنیصدر در سالهای اخیر در خاطرهای تعریف میکرد در همان زمان درگیریهای دولت مصدق ــ وقتی بنیصدر بیست سال داشت ــ پیشبینی کرده بود ایران جمهوری خواهد شد و خود او هم نخستین رئیسجمهور ایران خواهد شد. نمیتوان به کسی که رؤیایی دارد خرده گرفت که چرا واقعیت را نمیبینی. در این دنیا یا جای واقعیت است یا رؤیا. آنجا که رؤیا باشد واقعیت جایی ندارد و آنجا که واقعیت حکم کند، رؤیا را باید در پستوی ذهن بایگانی کرد.
انگار ابوالحسن فقط به رؤیایش میاندیشید و نه به هیچ چیز دیگر. میخواست رئیسجمهور شود و شد. اما اگر روزی روزگاری یک روی سکۀ واقعیت کمک کند رؤیایی محقق شود، آن روی سکۀ واقعیت میتواند رؤیا را از دست آدمی پس گیرد. بنیصدر تکرو بود و تکرو ماند. کسی چندان یادش نمیآید او در موردی حرفی از سر خودانتقادی زده باشد. همین تکروی باعث شد متحدی نداشته باشد و در هیچ حزبی نگنجد، زمانی هم که متوجه شد حتی رأی دهمیلیونی هم خلأ نداشتن متحد را پر نمیکند، بدترین انتخاب را کرد (شاید به این دلیل که دیگر گزینهای نداشت). مسعود رجوی با انبوهی از اشتباهات و آن رادیکالیسم جنونآمیز و خیانتپیشگیاش هر متحدی را به خاک سیاه مینشاند. ابوالحسن هم پس از دو سال فهمید مرتکب چه خطایی شده است. کسی که در تکروی تبحر دارد، بعید است در سیاستهای ائتلافی خوب عمل کند. به این ترتیب به دنیای یکنفرۀ سیاسی خود بازگشت و از آن پس همۀ آن چیزهایی را که در سالهای ۵۸ تا ۶۰ گفته بود، تکرار کرد.
اما خردۀ دیگری هم میتوان به مردان انقلابی گرفت. کسی که از رهگذر انقلاب بر صدر مینشیند، باید بپذیرد که هر روز ممکن است کسانی از او انقلابیتر پیدا شوند و او و سیاستش را غیرانقلابی بشمارند. مگر بنیصدر به دولت موقت و مردان بازرگان کم تاخته بود؟ چطور میشد انتظار نداشت که همین رفتار را دیگران هم با او کنند. او هر قدر هم که در هر نشست و برخاست از «انقلاب اسلامی» میگفت، همچنان کسانی بودند که او را انقلابی مطمئنی نمیدیدند.
هر چه بود، دفتر یکی دیگر از انقلابیهای پنجاهوهفت و یکی دیگر از سیاستمداران نخستین سالهای انقلاب امروز، هفدهم مهر ۱۴۰۰، بسته شد. همین امروز هم میتوان دربارۀ او قضاوت کرد و بعید است تاریخنگاران در این مورد نیازمند مرور زمان باشند.
مهدی تدینی
#بنی_صدر #انقلاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«مشهد ــ ۱۳۵۰»
مستند «مشهد» ساختۀ حسین ترابی یکی از مستندهای بسیار دیدنی و جذابی است که دربارۀ شهر مشهد در آغاز دهۀ پنجاه میتوان یافت. دوربین زوایای مختلف شهر را نشان میدهد و طبیعی است داستان با زیارت آغاز میشود، به صنایع سنتی و صنعتی و در نهایت به علم و بهداشت و درمان و در نهایت به مفاخر این شهر میرسد.
دوربین از کفشداری حرم مطهر میگذرد و به کارخانۀ کمپوتسازی میرسد؛ از برش سنگ فیروزه به کلاس درس دانشجویان پزشکی میرسد... تصویری رنگارنگ و دیدنی از شهر مذهبی و تفریحی ایران در نخستین سال دهۀ پنجاه خورشیدی.
اما فیلم یک ویژگی مهم دیگر دارد. احمد شاملو، نویسنده و شاعر نامدار، نثر شاعرانه و آهنگینی برای فیلم نوشته و خود نیز متن را روی فیلم خوانده است. و البته عجیب اینکه ظاهراً تمایلی نداشته است در تیتراژ نامی از او بیاید. اما بیتردید یکی از جذابیتهای مستند مشهد، متن استوار و صدای گرم شاملوست.
دعوت میکنم این مستند کوتاه را در این پست ببینید. همچنین دعوت میکنم این دو مستند دیگر را هم دربارۀ اوایل دهۀ پنجاه ببیند: «تهران» | «آبادان»
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
مستند «مشهد» ساختۀ حسین ترابی یکی از مستندهای بسیار دیدنی و جذابی است که دربارۀ شهر مشهد در آغاز دهۀ پنجاه میتوان یافت. دوربین زوایای مختلف شهر را نشان میدهد و طبیعی است داستان با زیارت آغاز میشود، به صنایع سنتی و صنعتی و در نهایت به علم و بهداشت و درمان و در نهایت به مفاخر این شهر میرسد.
دوربین از کفشداری حرم مطهر میگذرد و به کارخانۀ کمپوتسازی میرسد؛ از برش سنگ فیروزه به کلاس درس دانشجویان پزشکی میرسد... تصویری رنگارنگ و دیدنی از شهر مذهبی و تفریحی ایران در نخستین سال دهۀ پنجاه خورشیدی.
اما فیلم یک ویژگی مهم دیگر دارد. احمد شاملو، نویسنده و شاعر نامدار، نثر شاعرانه و آهنگینی برای فیلم نوشته و خود نیز متن را روی فیلم خوانده است. و البته عجیب اینکه ظاهراً تمایلی نداشته است در تیتراژ نامی از او بیاید. اما بیتردید یکی از جذابیتهای مستند مشهد، متن استوار و صدای گرم شاملوست.
دعوت میکنم این مستند کوتاه را در این پست ببینید. همچنین دعوت میکنم این دو مستند دیگر را هم دربارۀ اوایل دهۀ پنجاه ببیند: «تهران» | «آبادان»
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«پیتزا، میدان سرخ و گورباچف»
او آن زمان احتمالاً یکی از معروفترین دولتمردان جهان بود؛ البته او اینک دولتمردی بازنشسته بود و وقتی هم که در قدرت بود نقش گورکن یا مأمور مراسم تدفین را ایفا کرده بود. انگار آمده بود تا بزرگترین دولت تاریخ را به خاک سپارد. آمده بود تا گوری بکند و به جهانیان بگوید: آن پیرمرد بیمار و فرتوت با همۀ ابهت و هیمنهاش در هفتادوچندسالگی چشم از جهان فروبست. به همین دلیل همه او را میشناختند؛ چه کسانی که هیجانزده او را در این مراسم تدفین همراهی میکردند و چه آنها که خود او را مسبب این مرگِ به گمانشان نامنتظره میدانستند و لعن و نفرینش میکردند. چه او مسبب این مرگ بود و چه گورکنی بیاراده بود، جهانیان او را میشناختند. به همین دلیل وقتی در لحظهای نامنتظره روی صفحۀ تلویزیون پدیدار میشد، همه با حیرت میگفتند: «ئه! این گورباچفه که!»
آری؛ او گورباچف بود. واپسین رهبر اتحاد جماهیر شوروی. اما اکنون در یک آگهی بازرگانی ایفای نقش میکرد. اگر قرار است آگهی بازرگانی مخاطب را غافلگیر و میخکوب کند و چیزی را با این غافلگیری در حافظهاش حک کند، باید گفت این آگهی بسیار موفق بود. اما سازندگان این تبلیغ فقط به اینکه یک رهبر بزرگ جهان را به شکل غافلگیرکننده در تبلیغی تجاری بگنجانند، بسنده نکرده بودند، بلکه تلویحاً یک بحث داغ و تمامناشدنی سیاسی را هم در تبلیغ گنجانده بودند تا بینندگان پس از تبلیغ شروع کنند به بحث کردن!
تبلیغ با تصویری از بالا آغاز میشود که کلیسای جامع مسیحِ منجی و میدان مانژنایا (Manezhnaya) در آن دیده میشود. برف تازهای زمین را سپیدپوش کرده است. گورباچف چتر در دست با نوهاش آناستازیا از میدان میگذرد، در حالی که کلیسای جامع سنت باسیل ــ که مانند کرملین یکی از نمادهای اصلی مسکوست ــ در تصویر پیداست. در میدان سرخ، همانجایی که به مدت هفت دهه جولانگاه ارتش سرخ و بزرگترین رهبران کاپیتالیسمستیز دنیا بود، پدربزرگ و نوه وارد فستفودِ پیتزا هات (Pizza Hut) میشوند و در گوشهای مینشینند.
در میز کناری خانوادهای مشغول پیتزا خوردن است که متوجه حضور گورباچف میشوند. بیدرنگ میان پدر و پسر مشاجرهای سر گورباچف شکل میگیرد:
پدر: این نابسامانی اقتصادی تقصیر اونه!
پسر: این فرصتی که داریم به لطف اونه!
پدر: این بیثباتی سیاسی تقصیر اونه!
پسر: آزادیای که داریم به لطف اونه!
پدر: این هرجومرج محضه!
پسر: امیده!
مادر خانواده که میبیند بحث پدر و پسر بالا گرفته، وارد بحث میشود و میگوید: «به لطف او خیلی چیزها داریم... از جمله پیتزا هات!» ناگهان بحث و برافروختگی فروکش میکند و از چهرۀ پدر پیداست در این مورد او هم قدردان گورباچف است (و البته باید هم منتظر چنین پایانی بود!) و بعد همه در آن شعبۀ پیتزا هات قدردانی خود را از گورباچف ــ به خاطر پیتزا ــ بیان میکنند.
پیتزا هات (کلبۀ پیتزا) مجموعه رستورانهای فستفودی با خوراک تخصصی پیتزاست که امروز سیزده هزار شعبه در ۱۳۰ کشور دارد. قصۀ تأسیس این امپراتوری پیتزایی مانند بسیاری دیگر از برندهای غربی است که از محقرترین آغاز را داشتند و بعد بر اساس اصول سرمایهداری و تجارت آزاد دنیا را فتح کردند. دَن و فرانک کارنی، دو جوان دانشجو در ویچیتای کانزاس، با چند صد دلار سرمایهای که مادرشان به آنها داده بود لوازم دستدوم خریدند و در مه ۱۹۵۸ پیتزافروشی کوچکی زدند. ده سال بعد آن پیتزافروشی به ۳۱۰ شعبه تبدیل شده بود. در ۱۹۶۹ شکل شیروانی قرمزرنگ به لوگوی پیتزا هات تبدیل شد. پیتزا هات در ۱۹۷۷ به پپسی و در ۱۹۹۷ به رستورانهای تریکون گلوبال فروخته شد که امروزه «یام برندز!» (Yum! Brands) نامیده میشود و کیافسی و تاکو بل را هم در اختیار دارد.
اما آنچه برای ما که نگاهی تاریخاندیشانه داریم از هر چیز جذابتر است، معنای نمادین این تبلیغ است. انگار همهچیز در این تبلیغ میخواهد پیروزی کاپیتالیسم بر کمونیسم را در یک دقیقه و در قالب پیتزاخوری به جهانیان نشان دهد. رهبر بزرگترین و قدیمیترین نظام سوسیالیستیـکمونیستی جهان، چند سال پس از فروپاشی شوروی، میتواند به خود افتخار کند که باعث شده بازیگران نظام کاپیتالیستی ــ یعنی برندها و شرکتهای خصوصی ــ در گوشۀ میدان سرخ روبل به جیب بزنند...
این تبلیغ در فوریۀ ۱۹۹۷ فیلمبرداری و در ۱۹۹۸ در جهان ــ به جز روسیه ــ نمایش داده شد. به ادعای روزنامۀ نیویورک تایمز گورباچف از این تبلیغ حدود یک میلیون دلار (معادل دو میلیون دلار امروزی) دستمزد گرفت که آن را خرج «بنیاد گورباچف» کرده بود.
تبلیغ را در پیوست میتوانید ببینید.
مهدی تدینی
#کاپیتالیسم #کمونیسم #شوروی #گورباچف
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
او آن زمان احتمالاً یکی از معروفترین دولتمردان جهان بود؛ البته او اینک دولتمردی بازنشسته بود و وقتی هم که در قدرت بود نقش گورکن یا مأمور مراسم تدفین را ایفا کرده بود. انگار آمده بود تا بزرگترین دولت تاریخ را به خاک سپارد. آمده بود تا گوری بکند و به جهانیان بگوید: آن پیرمرد بیمار و فرتوت با همۀ ابهت و هیمنهاش در هفتادوچندسالگی چشم از جهان فروبست. به همین دلیل همه او را میشناختند؛ چه کسانی که هیجانزده او را در این مراسم تدفین همراهی میکردند و چه آنها که خود او را مسبب این مرگِ به گمانشان نامنتظره میدانستند و لعن و نفرینش میکردند. چه او مسبب این مرگ بود و چه گورکنی بیاراده بود، جهانیان او را میشناختند. به همین دلیل وقتی در لحظهای نامنتظره روی صفحۀ تلویزیون پدیدار میشد، همه با حیرت میگفتند: «ئه! این گورباچفه که!»
آری؛ او گورباچف بود. واپسین رهبر اتحاد جماهیر شوروی. اما اکنون در یک آگهی بازرگانی ایفای نقش میکرد. اگر قرار است آگهی بازرگانی مخاطب را غافلگیر و میخکوب کند و چیزی را با این غافلگیری در حافظهاش حک کند، باید گفت این آگهی بسیار موفق بود. اما سازندگان این تبلیغ فقط به اینکه یک رهبر بزرگ جهان را به شکل غافلگیرکننده در تبلیغی تجاری بگنجانند، بسنده نکرده بودند، بلکه تلویحاً یک بحث داغ و تمامناشدنی سیاسی را هم در تبلیغ گنجانده بودند تا بینندگان پس از تبلیغ شروع کنند به بحث کردن!
تبلیغ با تصویری از بالا آغاز میشود که کلیسای جامع مسیحِ منجی و میدان مانژنایا (Manezhnaya) در آن دیده میشود. برف تازهای زمین را سپیدپوش کرده است. گورباچف چتر در دست با نوهاش آناستازیا از میدان میگذرد، در حالی که کلیسای جامع سنت باسیل ــ که مانند کرملین یکی از نمادهای اصلی مسکوست ــ در تصویر پیداست. در میدان سرخ، همانجایی که به مدت هفت دهه جولانگاه ارتش سرخ و بزرگترین رهبران کاپیتالیسمستیز دنیا بود، پدربزرگ و نوه وارد فستفودِ پیتزا هات (Pizza Hut) میشوند و در گوشهای مینشینند.
در میز کناری خانوادهای مشغول پیتزا خوردن است که متوجه حضور گورباچف میشوند. بیدرنگ میان پدر و پسر مشاجرهای سر گورباچف شکل میگیرد:
پدر: این نابسامانی اقتصادی تقصیر اونه!
پسر: این فرصتی که داریم به لطف اونه!
پدر: این بیثباتی سیاسی تقصیر اونه!
پسر: آزادیای که داریم به لطف اونه!
پدر: این هرجومرج محضه!
پسر: امیده!
مادر خانواده که میبیند بحث پدر و پسر بالا گرفته، وارد بحث میشود و میگوید: «به لطف او خیلی چیزها داریم... از جمله پیتزا هات!» ناگهان بحث و برافروختگی فروکش میکند و از چهرۀ پدر پیداست در این مورد او هم قدردان گورباچف است (و البته باید هم منتظر چنین پایانی بود!) و بعد همه در آن شعبۀ پیتزا هات قدردانی خود را از گورباچف ــ به خاطر پیتزا ــ بیان میکنند.
پیتزا هات (کلبۀ پیتزا) مجموعه رستورانهای فستفودی با خوراک تخصصی پیتزاست که امروز سیزده هزار شعبه در ۱۳۰ کشور دارد. قصۀ تأسیس این امپراتوری پیتزایی مانند بسیاری دیگر از برندهای غربی است که از محقرترین آغاز را داشتند و بعد بر اساس اصول سرمایهداری و تجارت آزاد دنیا را فتح کردند. دَن و فرانک کارنی، دو جوان دانشجو در ویچیتای کانزاس، با چند صد دلار سرمایهای که مادرشان به آنها داده بود لوازم دستدوم خریدند و در مه ۱۹۵۸ پیتزافروشی کوچکی زدند. ده سال بعد آن پیتزافروشی به ۳۱۰ شعبه تبدیل شده بود. در ۱۹۶۹ شکل شیروانی قرمزرنگ به لوگوی پیتزا هات تبدیل شد. پیتزا هات در ۱۹۷۷ به پپسی و در ۱۹۹۷ به رستورانهای تریکون گلوبال فروخته شد که امروزه «یام برندز!» (Yum! Brands) نامیده میشود و کیافسی و تاکو بل را هم در اختیار دارد.
اما آنچه برای ما که نگاهی تاریخاندیشانه داریم از هر چیز جذابتر است، معنای نمادین این تبلیغ است. انگار همهچیز در این تبلیغ میخواهد پیروزی کاپیتالیسم بر کمونیسم را در یک دقیقه و در قالب پیتزاخوری به جهانیان نشان دهد. رهبر بزرگترین و قدیمیترین نظام سوسیالیستیـکمونیستی جهان، چند سال پس از فروپاشی شوروی، میتواند به خود افتخار کند که باعث شده بازیگران نظام کاپیتالیستی ــ یعنی برندها و شرکتهای خصوصی ــ در گوشۀ میدان سرخ روبل به جیب بزنند...
این تبلیغ در فوریۀ ۱۹۹۷ فیلمبرداری و در ۱۹۹۸ در جهان ــ به جز روسیه ــ نمایش داده شد. به ادعای روزنامۀ نیویورک تایمز گورباچف از این تبلیغ حدود یک میلیون دلار (معادل دو میلیون دلار امروزی) دستمزد گرفت که آن را خرج «بنیاد گورباچف» کرده بود.
تبلیغ را در پیوست میتوانید ببینید.
مهدی تدینی
#کاپیتالیسم #کمونیسم #شوروی #گورباچف
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
دوستان گرامی،
اگر به پستی که دربارۀ گورباچف گذاشتم علاقهمندید، امشب در اینستاگرام در قالب مجموعهای از استوریها این بحث را مفصلتر انجام میدهم... با اشاره به سایر تبلیغات از این دست.
این لینک اینستاگرام بنده:
https://instagram.com/mehditadayoni
جدای از این بحث، رشتهاستوریهای پیشین را میتوانید در هایلایتهای صفحهام دنبال کنید.
#اینستاگرام
اگر به پستی که دربارۀ گورباچف گذاشتم علاقهمندید، امشب در اینستاگرام در قالب مجموعهای از استوریها این بحث را مفصلتر انجام میدهم... با اشاره به سایر تبلیغات از این دست.
این لینک اینستاگرام بنده:
https://instagram.com/mehditadayoni
جدای از این بحث، رشتهاستوریهای پیشین را میتوانید در هایلایتهای صفحهام دنبال کنید.
#اینستاگرام