Telegram Web Link
«مفهوم فاشیسم»

پنجشنبه ساعت ده شب در گفتگویی در اینستاگرام دربارۀ مفهوم فاشیسم صحبت می‌کنم.

این نشست را انجمن علمی دانشجویی تاریخ (دانشگاه شهید بهشتی) با همکاری اتحادیۀ انجمن‌های علمی دانشجویی تاریخ برگزار می‌کند.

برای پیگیری این گفتگو به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه کنید:

https://instagram.com/mehditadayoni

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«صیانت راستین، آزادی مجازی است»


صیانت راستین از حقوق کاربران در فضای مجازی، این است که اجازه ندهیم آزادی مجازی کاربران بیش از پیش محدود شود. فضای مجازی در ایران از ابتدا با فیلترینگ گسترده همراه بوده است. به جای این‌که امروز بحث این باشد که تصمیم‌گیرندگان توضیح دهند چرا تا به امروز بخش بزرگی از فضای مجازی را به روی مردم بسته‌اند، مردم باید خواهش و التماس کنند که شما را به خدا این فضا را بیش از این بر ما تنگ نکنید. چرا منِ شهروند بی‌چاره سال‌های سال است از یوتیوب محروم شده‌ام؟ وقتی یوتیوب یکی از بهترین منابع برای دستیابی به اقیانوسی بی‌کران از فایل‌های صوتی و تصویری است، چرا، چه کسی، با چه مجوزی، با چه انگیزه‌ای، با چه اصل اخلاقی و با چه حقی من را از چنین حقی محروم کرده است؟ البته من هم، مانند مسئولان عزیز که با فیلترشکن وارد یوتیوب می‌شوند، در تمام این سال‌ها به برکتِ فیلترشکن ــ شرم‌آور است که باید بگویم «به برکت» ــ از یوتیوب بهره برده‌ام. همین امروز بدون یوتیوب حفره‌ای عظیم در زندگی من ایجاد می‌شود...

رئیس محترم مجلس، دو روز پیش، در واکنش به انتقادها دربارۀ طرح صیانت، ضمن دفاع از این طرح، گفته‌اند:

«تصمیم‌گیری درباره این پلتفرم‌ها مانند اینستاگرام و واتس‌آپ که ده‌ها میلیون نفر از آنها استفاده می‌کنند و هزاران کسب و کار در آنها جریان دارد از اهمیت زیادی برخوردار است و پیچیدگی‌های فراوانی دارد و باید در خصوص آنها متغیرهای زیادی را مدنظر قرار داد؛ لذا طرح‌ باید به گونه‌ای اصلاح شود که تصمیم‌گیری‌ نهایی درباره این پلتفرم‌ها مبتنی بر منطقی عقلانی به صورت مستقیم توسط شورای عالی فضای مجازی صورت گیرد.»

تصدقتان شوم، چرا همین ملاحظاتی که می‌فرمایید، در مورد فیس‌بوک، یوتیوب و تلگرام در نظر گرفته نشد؟ از کجا معلوم چنین «منطق عقلانی» که شما می‌فرمایید در این‌جا اعمال شود؟ کسی هست که یک بار برای چهل میلیون کاربر تلگرام که به هیچ گرفته شدند توضیح دهد چرا تلگرام فیلتر شد؟ در شرایطی که قانونی از مجلس نگذشته بود، کسی به کسی توضیح نمی‌داد، فردا که قانونی هم تصویب شود، دیگر نه تنها کسی به کسی توضیح نمی‌دهد، بلکه کسی هم که توضیح بخواهد و اعتراض کند ممکن است متهم شود به تلاش برای قانون‌شکنی!

نه! نباید ما امروز در چنین جایی باشیم که برای جلوگیری از محدود شدن اینترنت التماس کنیم... این وارونگی پوچ و مضحک است! امروز وقت آن است که محدودکنندگان اینترنت بابت این‌که سال‌های سال دائم مردم را بی‌دلیل گرفتار فیلترینگ و کلنجار رفتن با فیلترشکن‌ها کردند، توضیح دهند و بگویند چه دستاوردی از این عملکرد خود داشتند؟! وقتی در میان مطالبات اساسی مردم، فضای مجازی نه تنها هیچ مسئلۀ خاصی نیست، بلکه گوشۀ دنج و آرامش‌بخشی برای گریز روانی از هزار مشکل اقتصادی و معیشتی است، بر چه مبنایی کسانی می‌خواهد همین گریز روانی ناچیز را هم لگدمال کنند؟

اگر در فضای مجازی محتوایی وجود دارد که از نظر برخی ناخوشایند است، این محتوا در فضای مجازی ساخته نمی‌شود! ای کاش به اسم «فضای مجازی» دقت می‌کردید... این «مجاز» آینه‌ای از «واقعیت» است. فضای مجازی آینه است! اگر تصویر ناخوشایندی در آینه‌ای پدیدار شد، با شکستن آینه یا برداشتن آن یا تیره کردنش، آن واقعیت از میان نمی‌رود. فضای مجازی آینه‌ای است که هر قدر آن را بشکنیم، هیچ تغییری در واقعیت پدید نمی‌آورد...

در این میان، کسانی هم هستند که در مورد طرح موسوم به «صیانت از حقوق کاربران فضای مجازی»، دائم از احتمال از بین رفتن «کسب‌وکارها» صحبت می‌کنند. این حرف و استدلال نادرست نیست، اما گمراه‌کننده است. مسئلۀ اساسی‌تر این است که چرا باید به این سادگی بتوان آزادی‌های پیش‌پاافتادۀ مردم را محدود کرد؟! چرا هیچ گوش شنوایی نیست؟ مطالبۀ منِ شهروند روشن است: استفاده بدون محدودیت از فضای مجازی حق من است. هر گونه اعمال محدودیت نقض حقوق من است. و کسی که حقش پایمال می‌شود، حق دارد بپرسد چرا؟

من از همۀ کسانی که سمت و جایگاهی دارند و توانی برای تأثیرگذاری بر تصمیم‌گیری‌های کلان دارند، عاجزانه، برادرانه، ملتمسانه خواهش می‌کنم، نه تنها به فکر محدودسازی بیشتر نباشند، بلکه در محدودیت‌های پیشین نیز بازنگری کنند. برای به دست آوردن دل مردم، هیچ وقت دیر نیست.

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«ماشین کاپیتالیسم و روح لیبرالیستی آن»


از این‌جا شروع کنیم که به گمانم درست‌ترین جا برای درک روزگار ماست: بزرگ‌ترین و اساسی‌ترین پرسش ما به عنوان ایرانی در عصر جدید چه بود؟ پاسخ: «مواجهه با دنیای جدید». کم‌وبیش تمام سرنوشت ما در دویست سال گذشته متأثر از همین پرسش و پاسخ‌های خودآگاه و ناخودآگاهی که ما به آن داده‌ایم، رقم خورده است. تمدن‌ها و فرهنگ‌های قدیمی که نتوانسته بودند جهش بزرگ عصر جدید، یعنی انقلاب صنعتی را درون خود محقق کنند، ناگهان خود را با دنیایی ناآشنا و ترسناک مواجه دیدند. این دنیای جدید ترسناک بود زیرا با سرعت و مهارتی نامنتظره پدیده‌ها و مصنوعات جدیدی از آستین درمی‌آورد و این پیشرفتگی برای مردمانی که دستشان از این پیشرفت‌ها تهی مانده بود، ترسناک و خطرناک به نظر می‌رسید. چاره چه بود؟ ما باید چه می‌کردیم؟ ایران، عثمانی، مصر، مردمان عرب، هندی‌ها، چینی‌ها و ژاپنی‌ها چه باید می‌کردند؟ این همان دشوارترین و البته اساسی‌ترین پرسش دویست سال اخیر ما بود. سرنوشت امروز ما دقیقاً نتیجۀ پاسخی است که به این پرسش داده‌ایم. پاسخ این پرسش سرنوشت ما بود.

اما این دنیای مدرن که دردسری بزرگ برای مردمان کهن تبدیل شده بود، خود پیشرفت و تحولش را مدیون پدیده‌ای بود که مقبول‌ترین نام برای آن «کاپیتالیسم» است. در واقع، جوامع سنتی با دنیایی کاپیتالیستی روبرو بودند که سازوکاری پیچیده داشت. این «جامعۀ کاپیتالیستی» در درون خود هم هر روز مخالفان و دشمنان بیش‌تری پیدا می‌کرد که یک به یک در طول تاریخ این جامعه سر برمی‌آوردند: اول جریان‌های محافظه‌کار با جامعۀ کاپیتالیستی به ستیز برخاستند، سپس نوبت به سوسیالیست‌ها رسید که از منظری دیگر این جامعه را نقد می‌کردند و اوج آن‌ها مارکسیسم بود و در نهایت پس از جنگ جهانی اول نوبت به فاشیسم رسید که آن نیز از منظر خود به ستیز با سنت لیبرال‌ـ‌کاپیتالیسم برخیزد. پس کاپیتالیسم در درون جامعه‌ای که خود آن را ساخته بود، مخالفان سرسخت و سازش‌ناپذیری داشت. و اما ما...

روانِ جمعیِ ما ایرانیان در مواجهه با دنیای غرب و نظام لیبرال‌ـ‌کاپیتالیستی اساساً در وضعیتی نبود که بتواند ارزیابی غیراحساسی و معقولی به دست آورد. البته جالب است که به نظرم نخبگان و سیاستمداران قدیمی‌تر در مقایسه با نسل‌های پسین خود نگاه معقول‌تر و سنجیده‌تری داشتند. هر چه جلوتر آمدیم بیش‌تر دچار دریافت‌های عوامانه شدیم و هیجان و خودفریبی هم در ذات عوامانگی است (و البته پای ایدئولوژی‌های مدرن ضدکاپیتالیستی هم رفته‌رفته از همان غرب به اذهان ما باز می‌شد). اما ما نه فقط تعادل روانی لازم را نداشتیم، دستگاه نظری مناسب و کارآمدی هم برای شناخت دنیای مدرن نداشتیم. دستگاه‌های نظری ما برای سنجش دنیای مدرن مناسب نبود و ناچار باید از همان‌ها که قرار بود بشناسیمشان دستگاه نظری را نیز وام می‌گرفتیم. زیر اقساط نظریِ این وام، بدحالی و سرگیجۀ ما دوچندان شد.

سخن بسیار است و بسنده می‌کنم به این‌که نتیجۀ این سرگیجه این شد که نخبگان و نسل‌های جدید و روشنفکران فرصت شناخت نظام کاپیتالیستی را از خود و جامعه گرفت (مانند کسی که سوار اسبی چموش چنان بالا و پایین می‌شود که توان اندیشۀ سنجیده را در آن دم از دست می‌دهد). ما سازوکار نظام کاپیتالیستی را نشناختیم و اصلاً فرصت نکردیم بفهمیم این سیستم چگونه کار می‌کند و چرا جایگزین‌ناپذیر است یا دست‌کم چرا جایگزین‌هایش ناکارآمد یا بدکارکرد خواهند بود. به این ترتیب، دست ما از یکی از مهم‌ترین مبانی شناخت دنیای مدرن کوتاه شد. البته راحت‌ترین راه در این دنیای سرسام‌آور رفتن به دامان ایدئولوژی‌ها بود، زیرا آسان و سریع پاسخ پرسش‌های پیچیدۀ ما را به گونه‌ای همه‌فهم می‌دادند. گرهی بر گرهی افتاد و این کلاف سردرگم کورتر شد.

در این میان لیبرالیسم چیست؟ چه نسبتی با کاپیتالیسم دارد؟ به ساده‌ترین زبان، لیبرالیسم روحی است که باید در کالبد کاپیتالیسم حاضر باشد وگرنه کاپیتالیسم به بیراه می‌رود و به ضد خود بدل می‌شود. کاپیتالیسم سخت‌افزار و لیبرالیسم نرم‌افزار است. ماشین کاپیتالیستی به کاربری نیاز دارد که لیبرال‌اندیش باشد وگرنه این ماشین بی‌درنگ به دستگاه‌های دیگری تبدیل می‌شود. این پیکر بدون این روح بی‌معناست...

کتاب «لیبرالیسم»، یکی از آثار مهم لودویگ فون میزس، اقتصاددان و نظریه‌پرداز اتریشی، منبع خوبی برای آشنایی با سازوکار کاپیتالیستی و روح لیبرالیستی آن است. هفتۀ پیش این کتاب را منتشر کردم و در گفتگوی مفصلی با آقای محمد ماشین‌چیان دربارۀ همین مسائل صحبت کردم. در پیوست فایل صوتی این گفتگوی زنده را می‌توانید بشنوید و در پست بعد نیز فایل تصویری آن را می‌توانید ببینید.

مهدی تدینی

#لیبرالیسم #کاپیتالیسم، #فون_میزس #معرفی_کتاب

@tarikhandishi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فایل تصویریِ گفتگو دربارۀ کتاب «لیبرالیسم»

در گفتگوی زندۀ مفصلی با آقای محمد ماشین‌چیان دربارۀ کتاب «لیبرالیسم»، اثری که به تازگی منتشر کرده‌ام، صحبت کردم.

در این گفتگو با محوریت این کتاب دربارۀ کاپیتالیسم و لیبرالیسم بحث کردم. فایل صوتی آن را همراه با توضیحی در این لینک می‌توانید بشنوید:
«ماشین کاپیتالیسم و روح لیبرالیستی آن»

همچنین صفحات ابتدایی کتاب تا پایان «یادداشت مترجم» را در این لینک می‌توانید بخوانید:
«لیبرالیسم»

#گفتار_لایو #معرفی_کتاب،
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«گفتگوی زنده»

چهارشنبه شب، ساعت ۲۱، با صفحۀ نشر ثالث، دربارۀ کتاب «لیبرالیسم» صحبت می‌کنم.

برای پیگیری این گفتگو در لینک زیر به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید:

https://instagram.com/mehditadayoni

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«دقایقی بختیار»

پانزدهم مرداد ۱۳۷۰ شاپور بختیار در پاریس در سن هفتاوهفت‌سالگی ترور شد. دو فایل صوتی از شاپور بختیار را در این پست تقدیم می‌کنم که هر دو پیش از پیروزی انقلاب انجام شده است.

فایل صوتی اول مصاحبۀ او با رادیو بی‌بی‌سی است و مربوط به زمانی است که شاه به تازگی ایران را ترک کرده بود و فایل دوم پیام رادیویی بختیار است که یک روز پیش از دوازدهم بهمن ۵۷ قرائت شده.

هر دو فایل دربردارندۀ نکات جالبی است. افزون بر این چند فایل و پست دیگر را که پیش‌تر در کانال قرار داده بودم، در لینک‌های زیر می‌توانید بیابید:

▪️«وقتی من آمدم، دیگر دیر بود...»

▪️«بختیار آمد» (سخنرانی بختیار در جلسۀ معارفه در مجلس سنا)

▪️«راهپیمایی حامیان بختیار»

▪️«نامۀ سه‌امضائه به شاه»

#بختیار #انقلاب_57، #مستند

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«ما و کاپیتالیسم»

معتقدم ما فرصت شناخت نظام سرمایه‌داری را به خود ندادیم... هیچ موقع به خودمان فرصت ندادیم دریابیم کاپیتالیسم چگونه می‌تواند باعث بهروزی عموم مردم شود.

برای صدمین بار تأکید می‌کنم، شناخت کاپیتالیسم لیبرالیستی و تأکید بر کارکردهای مثبت و مفید آن هرگز به این معنا نیست که ضعف‌ها و معایب آن را انکار کنیم، بلکه مسئله این است که این نظم اجتماعی کارآمدترین، بهینه‌ترین و در نتیجه ایمن‌ترین نظم اجتماعی است و با هیچ دین، آیین و فرهنگی هم ناسازگار نیست. در واقع کاپیتالیسم یک ماشین است که اگر به درستی (یعنی با روح لیبرالیستی آن) پیاده شود، همگان منتفع می‌شوند.

دعوت می‌کنم این چند دقیقه از گفتگوی بنده با جناب محمد ماشین‌چیان را دربارۀ نظام سرمایه‌داری و کارکرد آن ببینید. فایل صوتی کل این گفتگو را همراه با توضیحی در این لینک می‌توانید بشنوید:
«ماشین کاپیتالیسم و روح لیبرالیستی آن»

این گفتگو دربارۀ کتاب «لیبرالیسمِ» فون میزس بود که به تازگی منتشر کرده‌ام. صفحات ابتدایی کتاب تا پایان «یادداشت مترجم» را در این لینک می‌توانید بخوانید: «لیبرالیسم»

#گفتار_لایو #معرفی_کتاب،
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«تصویری کاریکارتوری از سلطان صاحبقران»


تصویری که از ناصرالدین‌شاه و احوال او در دربارش ترسیم شده، یکسویه و مغرضانه است. منابعی موثقی وجود دارد که با خواندنشان به سادگی می‌توان این تصویر کاریکاتوری را اصلاح کرد، اما توجهی به آن‌ها نمی‌شود. پرسش این است که اگر کسی در نیمۀ دوم قرن نوزدهم می‌خواست از احوال جهان باخبر شود و بداند دنیا چه خبر است و دیگر دولت‌ها چه می‌کنند، چه منابعی در اختیار داشت؟ طبعاً یک راه این بود که از نمایندگانش در سراسر دنیا بخواهد او را در جریان امور جهان بگذارند، راه دگر این بود که از خارجی‌ها پرس‌وجو کند. اما بی‌تردید بهترین راه روزنامه‌ خواندن بود.

از برنامه‌های ثابت زندگی ناصرالدین‌شاه خواندن روزنامه بود. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، مرد ادیبی که از او نوشته‌های فراوانی بر جا مانده است، فرانسه‌دان بود و هر روز ــ واقعاً هر روز ــ روزنامه‌های فرانسوی را برای شاه می‌خواند؛ یعنی ترجمه می‌کرد. کسان دیگری هم بودند که این مرور روزنامه‌ها را برای شاه انجام می‌دادند، مانند حکیم‌الممالک و دکتر طلوزان، پزشک فرانسوی شاه. اعتمادالسلطنه در «روزنامۀ خاطرات» خود که یکی از منابع اصلی و خوب برای شناخت حاکمیت ناصری است، اشاره می‌کند که هر روز برای شاه روزنامه و کتاب می‌خواند، اشاره می‌کند. برای مثال:

شعبان، پنجشنبه، یکم: تازه ناهار میل می‌فرمودند، روزنامه عرض شد. تفصیلِ جمع و خرج دولت عثمانی بود. مالیات دولت عثمانی یکصد و هفت کرور است، اما مخارجش یکصد و سی کرور.

شنبه، دهم: سر ناهار با حکیم طلوزان روزنامه عرض شد. پنج ماه قبل در همین طالار با حکیم روزنامه عرض می‌کردم... امروز هم عرض شد. بعد دارالطباعه (چاپخانه) آمدم... در سر شام روزنامه عرض شد و صحبت فرنگ و غیره بود. (یعنی او در یک روز دو نوبت برای شاه روزنامه خوانده بود).

یکشنبه، یازدهم: خانۀ والده آمدم، از آنجا دارالطباعه... در سر ناهار روزنامه با حکیم عرض شد.

یکشنبه، هجدهم: سر ناهار تفصیل جنگ پروس و فرانسه که در کتابی مخصوص حکیم طلوزان آورده بود، عرض شد... طرف عصر مجدداً احضار شده سردر شمس‌العماره رفتم، روزنامه عرض کردم.

دوشنبه، نوزدهم: ... با کمال کسالت ناهار میل می‌فرمودند. بعضی کتاب‌های قدیم که در کتابخانه بود، امین‌السلطان... پیدا کرده بود، آورد. مِن جمله کتاب سیاحت شخصی ایطالیایی که دویست و پنجاه سال قبل به ایران آمده بود. آن کتاب اگرچه به زبان ایطالیایی است، فرمودند سفر همراه بیاورم. حکیم طلوزان اطلاعی دارد از زبان ایطالیایی خواند خواند. من ان‌شاءالله ترجمه خواهم نمود. (منظور سفرنامۀ پیتر دلاواله است).

پربسامدترین جمله در کتاب اعتمادالسلطنه همین است: «سر ناهار روزنامه عرض شد». البته فقط روزنامه نبود، کتاب و کتابخوانی هم از برنامه‌های ثابت زندگی شاه بود و شاید این دیگر نامنتظره‌ترین واقعیت باشد که خود شاه یک «فرهنگ لغت» فرانسوی هم نوشته بود (البته ناقص، از A تا D) که در 1257 شمسی با ویراستاری اعتمادالسلطنه چاپ هم شد. در مقدمۀ این فرهنگ لغت آمده است:

«از آنجا که در پیشگاه ضمیر منیر مقدس [یعنی شاه] محقق است که علم و دانستن زبان فرانسه از برای معاشرت و رابطه با دول و تحصیل علوم جدیده نهایت مفید می‌باشد، بنا بر مراحم و الطاف ملوکانه قصد فرمودند که تحصیل این زبان را در میان رعایای خود منتشر و معمول نمایند و خود به نفس نفیس همایون بذل مجاهدت فرموده مجموعه از لغات معمولۀ کثیرالاستعمال فرانسه را جمع و معنای آن‌ها را به زبان فارسی نگاشته به عبارت اخری کتاب لغتی جامع از فرانسه به فارسی تألیف و تصنیف فرمودند...»

همت بالای ناصرالدین‌شاه در مطالعه و تلاش او برای ترجمۀ آثار و علاقۀ جدی‌اش به عکاسی، نقاشی، موسیقی و حتی تئاتر در آن تصویری که عموماً نزد عوام و خواص از او ترسیم شده همخوانی ندارد. کافی است همان منابع معمول برجامانده از عصر ناصری را بدون پیشداوری و فارغ از آن آرمان‌گرایی شورمندانه و معیارهای رایج‌شدۀ بعدی مطالعه کنیم، تا به نقاط روشن شخصیت ناصرالدین‌شاه پی ببریم. در یک کلام، ناصرالدین‌شاه بیش از همۀ مردمان عصر خود نسبت به دنیای جدید آغوشی گشاده و نگاهی پذیرنده داشت. او هرگز شهریاری مرتجع نبود و اتفاقاً میل وافری به دنیای مدرن داشت. حال از این نقطه باید نقد را آغاز کرد و بدون آرمان‌گرایی رایج‌شده در دوران‌های بعدی پرسید، این نوگرایی او چقدر مؤثر و کارآمد و چقدر بیهوده و بی‌نتیجه بود.

ایرج افشار «مباحث فرهنگی عصر ناصری» را بر مبنای روزنامۀ خاطرات اعتمادالسلطنه در کتابی با همین عنوان جمع‌آوری کرده است که فایل آن در پیوست تقدیم می‌شود.

مهدی تدینی

#ناصرالدین_شاه #قاجار
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«آیندۀ ما و طالبان»


تصاویر و اخباری که از همسایۀ شرقی هر روز به چشم و گوش می‌رسد، دل‌ها را به درد می‌آورد و نگرانی‌های عمیقی در جان هر انسان‌دوست و ایران‌دوستی جاری می‌کند. البته گویا این نگرانی‌ها فقط برای بخشی از مردم است. بخشی بی‌تفاوتند و انگار خبر ندارند این درد که به جان همسایه افتاده، به سرنوشت ما هم مرتبط است. و البته عجیب‌تر سکوت رسانه‌های داخلی و بی‌تفاوتی آزاردهندۀ دولتمردان است. گویا این تغییر دولت هم فرصت داده تا قبلی‌ها خود را مسئول ندانند و بعدی‌ها عجله‌ای برای موضعگیری نداشته باشند. البته چشم امید من همچنان به موضع‌گیری علمای اعلام و حضرات روحانی است و چند هفته پیش موضع‌گیری آیت‌الله صافی گلپایگانی مایۀ دلخوشی بود که اگر اشتباه نکنم از سوی دیگران چندان دنبال نشد.

در اینجا می‌خواهم فقط چند سؤال از دولتمردان و بزرگان کشور بپرسم، بلکه تأمل این بندۀ ناچیز را جدی بگیرند. طالبان از زمانی که شکل گرفت در دهۀ ۱۳۷۰ فقط به پیروزی با زور اسلحه می‌اندیشید و هیچ رخداد و مقاومتی، هیچ قدرت و تهاجمی آن‌ها را از این هدف باز نداشت، به ویژه به این دلیل که هدفی جز برپای «امارت» مطلوب خود ندارند، و از آن‌جا که حاضر نیستند در این امارت‌سازی هیچ قرائت و آرمانی مگر خواست خود را مبنا قرار دهند، یگانه راه تحقق آن خشاب و مسلسل است. طالبان اگر اراده می‌کردند می‌توانستند با شرکت در انتخابات به سادگی وارد قدرت سیاسی شوند و هر آنچه می‌خواستند به تصویب برسانند، اگر که همدلی مردم را داشتند. اما اساساً به چنین راهی اعتقاد ندارند. پرسش‌های ما هم به عنوان همسایۀ حکومت آتی طالبان از همین‌جا آغاز می‌شود...

آیا نیرویی که در سیاست داخلی فقط اسلحه را می‌شناسد و هموطن خود را می‌خواهد به زور سرنیزه مطیع کند، در سیاست خارجی اهل مصالحه خواهد بود؟ (البته باید اشاره کنم که در مورد طالبان مفهوم «سیاست داخلی» و «هموطن» را با ملاحظه باید به کار برد، زیرا برای آن‌ها میهن چندان معنایی ندارد.) ما به عنوان شهروند از پساپردۀ سیاست خبر نداریم، دیده‌ایم هیئتی از طالبان به تهران آمده و احترام فراوانی از دستگاه دیپلماسی ما دیده است. چون بی‌خبریم باید بر اساس شناخت و عقلمان تحلیل کنیم. آیا وعده‌های نیرویی سیاسی که آرمان سیاسی مطلقی دارد، قابل‌اتکاست؟ به فرض هم که طالبان امروز به مای ایرانی و شیعه قول‌هایی دارد، اگر نیرویی سر آن داشت که راهش را با مصالحه و بده‎بستان باز کند، دیگر چه نیازی داشت ده‌ها سال شبانه‌روز کلاشنیکف بر دوش داشته باشد؟

اگر از بد روزگار پیشروی‌های طالبان به پیروزی نهایی رسد، محال است این نیرو سر سوزنی از آن «امارت اسلامی» مطلوب خود کوتاه بیاید. آیا چنین حاکمیتی دیر یا زود به همپیمان تندخوترین مخالفان ایران و ایرانی بدل نخواهد شد؟ به فرض هم که امروز ضدیت با آمریکا ما و طالبان را در یک سنگر نهاد، آیا فردا پس از پیروزی نهایی می‌توانیم به حاکمیت طالبان به عنوان همسایه‌ای قابل‌اعتماد نگاه کنیم؟ آیا دلارهای نفتی و پول‌های هنگفتی از سوی همفکرانشان در دیگر کشورها به سوی آن‌ها جاری نخواهد شد؟ آن‌گاه چگونه می‌توانیم از جماعتی در امان باشیم که به زودی یاد اختلافاتشان با ما می‌افتند و ۸۰۰ کیلومتر مرز مشترک با ما دارند؟ آیا خریدن کل حاکمیت طالبان برای عربستان کار سختی است؟

اما نکتۀ دوم: طالبان فقط از یک منظر تغییر کرده‌اند... آن‌ها یاد گرفته‌اند تاکتیک‌ورزی کنند. راهبرد همان است که بود، اما به قدرت رسانه پی برده و فهمیده‌اند باید به بده‌بستان‌های تاکتیکی تن دهند. پس مراقبند با خشونت بی‌محابا پیروزی خود را سخت نکنند. اما به ساده‌ترین زبان: حالا گور بابای آمریکا، ما سی سال مسلسل به دوش بودن طالبان را باور کنیم یا تاکتیک‌های موقتشان را؟

در پاسخ به همۀ این نگرانی‌ها برخی خوش‌خیالانه و با شکست‌باوری می‌گویند: طالبان به هر حال پیروزند، پس کاری نکنیم که عصبانی شوند و در پی انتقام از ما یا شیعیان افغانستان باشند. گرامیان! طالبان تنها زمانی از شما راضی خواهند شد که همعقیده‌شان شوید. طالبان از قدرت زیاد دشمنشان نمی‌ترسند! اگر می‌ترسیدند با آمریکا گلاویز نمی‌شدند. تفاوت ما با طالبان تفاوت تاجر و دوره‌گرد است. دوره‌گرد چیزی برای از دست دادن ندارد، چون دنیایی ندارد، اما تاجر هزار مال و اموال دارد که به زحمت اندوخته است. دوره‌گرد به سادگی می‌تواند آتشی به خرمن تاجر اندازد. طالبان به این دنیا کاری ندارند، می‌توانند ده‌ها سال دیگر هم بجنگند، خوش‌خیالی است اگر فکر کنیم با همسایۀ دگراندیش خود دوستی خواهند کرد. جنگجویانی که ده‌ها سال اسلحه را از دست زمین نگذاشتند، فردای پیروزی هم اسلحه را کنار نمی‌گذارند و دنبال دشمن جدیدی می‌گردند.

هنوز دیر نشده است... کابل را دریابید...

همچنین بخوانید: برسد به دست توجیه‌گران طالبان

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«علف: نبرد یک ملت برای زندگی» | Grass: A Nation's Battle for Life

«علف» فیلمی صامت و سیاه‌سفید محصول ۱۹۲۵ (۱۳۰۴) یکی که از نخستین فیلم‌های مردم‌نگارانه‌ای است که در تاریخ سینمای مستند جهان ساخته شده و در عین حال یکی از قدیمی‌ترین تصاویری است که از مردم ایران وجود دارد.

فیلم به کوچ طایفه بابااحمدی از طوایف ایل بختیاری می‌پردازد و دوربین همراه با عشایر از دشت‌ها و رود کارون و از گذرگاه‌ها، ارتفاعات و یخچال زردکوه عبور می‌کند.

تصاویر این فیلم خیره‌کننده و شورانگیز است... به راستی همان «نبرد برای زندگی» است.

این فیلم را دو هنرمند آمریکایی، مریان کوپر و ارنست بی. شودزاک کارگردانی کرده‌اند. در اینجا بریده‌ای از فیلم را می‌بینید، چون می‌ترسم بلند بودن فیلم باعث شود فایل را باز نکنید. نسخۀ کاملِ هفتاددقیقه‌ای آن را در پست بعد آپلود می‌کنم (در این لینک می‌توانید ببینید).

#مستند #ویدئو

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«علف: نبرد یک ملت برای زندگی» (نسخۀ کامل)

مستند «علف» ۹۶ سال پیش ساخته شده و یکی از نخستین فیلم‌های مردم‌نگارانۀ تاریخ است و میان اهل نظر شهرتی جهانی دارد. فیلمی صامت و سیاه‌سفید (محصول ۱۹۲۵ /۱۳۰۴) است، اما این نسخه آهنگ‌گذاری شده است. مستند «علف» از قدیمی‌ترین تصاویری است که از مردم ایران وجود دارد. بخش عمدۀ فیلم کوچ طایفه‌ای از ایل بختیاری را به زیبایی خیره‌کننده‌ای به تصویر کشیده است.

حیدرخان و فرزند نه‌ساله‌اش، لطفعلی، به همراه ۵۰ هزار زن و مرد و کودک به همراه نیم میلیون بز، اسب، گوسفند و گاو از رودخانه‌های خروشان و کوه‌های پوشیده از برف عبور می‌کنند. عبور افراد ایل و گذراندن گله‌ها از رودخانه کارون که شش روز به طول می انجامد، یکی از جذاب‌ترین صحنه‌های فیلم است.

اگر هیچ مستندی را ندیدید، این مستند را باید ببینید. برای نمونه بریده‌ای از فیلم را در پست پیشین می‌توانید ببینید (در این لینک). این فیلم را دو هنرمند آمریکایی، مریان کوپر و ارنست بی. شودزاک کارگردانی کرده‌اند.

#مستند #ویدئو
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
نقد خاطرۀ جمعی: بازخوانی رویداد ۲۸ مرداد

سخنرانان:
دکتر سید حسین موسویان
دکتر صادق زیباکلام
مهدی تدینی
دکتر شروین وکیلی

علی رضا افشاری (مدیر نشست)

زمان: پنجشنبه ۲۸ مرداد، ساعت: ۲۳:۰۰-۲۱:۰۰

دوستان برای حضور در نشست هم از فضای گوگل میت می‌توانید استفاده کنید و هم در لایو اینستاگرام می‌توانید ببینید: هم در اینستاگرام موسسه‌ی خورشید و هم انتشارات ندای تاریخ.

در ساعت نشست روی این لینک‌ها بزنید، می‌توانید در نشست حاضر باشید. ورود برای همگان آزاد است.

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«طالبان تغییر نکرده، جامعۀ افغانستان تغییر کرده!»


هیچ مردمی در دنیا ــ تأکید می‌کنم، «مردم»، نه سیاستمداران و دولت‌های پلشتشان! ــ به اندازۀ مردم ایران در روزهای اخیر نگران و غصه‌دار مردم افغانستان نبودند. آن‌قدر حرف دارم که نمی‌دانم کدام را بگویم... کم پیش می‌آید ذهنم چنان آشوب‌زده باشد و چنان در هجوم کلام باشم که ندانم کدام را بگویم، از کجا شروع کنم و چه نتیجه‌ای بگیرم. در این میان، هدفم پاسخ به یک پرسش اساسی است: «ما در قبال مسائل افغانستان چه باید بکنیم؟» در این‌جا نیز منظورم از «ما»، همان مردم ایران است. تکلیف سیاست و سیاستمداران هم مثل همان است که بود: صلاح کار خویش خسروان دانند.

ما خسرو نیستیم، شهروندانی هستیم که این سوی مرز باشیم یا آن سو درد مشترک داریم. دیدن صحنه‌های فرودگاه کابل برای هر بینندۀ انساندوستی دردناک بود. نمی‌توان بر مردمی که از بدنۀ هواپیما آویزان می‌شوند چندان خرده گرفت، چون مسئله دردی است که از درمانش درمانده‌اند. اما برای درمان خاورمیانه فقط یک نسخه وجود دارد و تکلیف ما را هم همان نسخه مشخص می‌کند: «تقویت جوامع مدنی». جامعۀ مدنی کجاست؟ جامعۀ مدنی گستره‌ای بیرون از حکومت است، بیرون از دامنۀ اختیارات و نفوذ سیاست است و نیروهای اجتماعی درون آن ساخته می‌شوند. راه‌حل ایران و افغانستان و عراق و سوریه و مصر یکسان است. هر قدر این جامعۀ مدنی در این کشورها جاندارتر، غنی‌تر، نیرومندتر و مستقل‌تر باشد، معضلات سیاسی هم در ابعاد خرد و کلان در آن‌ها کاهش می‌یابد.

چیزی که افغانستان را از این مرحلۀ تاریک گذر خواهد داد، چه از مداخلۀ خارجی و چه از بنیادگرایی، جامعۀ مدنی است. اگر طالبان ترسناک است، به این دلیل است که جامعۀ مدنی را به رسمیت نمی‌شناسد، زیرا می‌خواهد قوانین خود، یعنی سیاستگذاری اجتماعی خود را به تمام شئون جامعه بسط دهد. طالبان با جامعۀ مدنی جمع‌شدنی نیست؛ جایی که جامعۀ مدنی باشد، طالبان نمی‌تواند کار کند و جایی که طالبان باشد، جامعۀ مدنی از هر طرف نرفته به بن‌بست می‌رسد.

شاید سیاستمداران و دولت‌ها و تحلیلگران و روزنامه‌نگاران حامی‌شان بخواهند از دایرۀ تنگ سیاسی‌ـ‌امنیتی خود به مسائل نگاه کنند. اما نگاه ما، یعنی نگاه جامعۀ مدنی ایران (به ویژه بخشِ الیت آن)، باید معطوف به این باشد که هدف فقط یک چیز است: دفاع از جامعۀ مدنی نوپای افغانستان؛ و این همان کاری است که ما دربارۀ خودمان هم باید بکنیم و این اصلاً نسخۀ همۀ دردهای خاورمیانه است. البته این نسخه در کوتاه‌مدت جواب نمی‌دهد، زیرا اسلحه و زور در کوتاه‌مدت به سادگی پیروز است. اما در بلندمدت جامعۀ مدنی با فرهنگ‌سازی و ریشه‌سازی سرنیزۀ زور و تبر سرکوب را کُند می‌کند.

به همین دلیل شک نکنید طالبان به زودی فکری برای تخریب و تحدید و سرکوب تمام‌عیار جامعۀ مدنی افغانستان خواهد کرد. اگر امروز طالبان نمی‌تواند بی‌درنگ همه چیز را از ریشه درآورد، اتفاقاً به این دلیل نیست که تغییر کرده است: نه! چیزی که طالبان می‌خواهد آن را از ریشه درآورد، ریشه‌دارتر شده و دیگر نمی‌تواند به سادگی آن را ریشه‌کن کند. ویژگی‌های زیست مدرن (از مسائل فرهنگی تا امور زنان) در این سال‌ها در افغانستان به سرعت رشد کرده و ریشه دوانده و دیگر نمی‌توان همه چیز را به سادگی خراب کرد. در واقع طالبان تغییر نکرده، جامعۀ افغانستان تغییر کرده و طالبان برای ریشه‌کن کردن مدنیت و مدرنیتۀ این جامعه به زمان و برنامه‌ریزی بلندمدت نیاز دارد.

در این هفته‌های اخیر که روند رخدادها شتاب گرفت و صدای هشدارهای امثال بنده بلندتر شد، برخی از من می‌پرسیدند: «چاره چیه؟ چه کار کنیم؟ بریم افغانستان بجنگیم؟» طبعاً سرنوشت مردم افغانستان را باید خودشان رقم بزنند. وظیفۀ ما فقط این است که با توجیهات سیاسی، با بی‌تفاوتی و مصلحت‌اندیشی‌های نابخردانه جبهۀ جامعۀ مدنی افغانستان را تضعیف نکنیم؛ طالبان را توجیه و بزک نکنیم. طالبان اگر تغییر کرده بود، اسلحه‌اش را زمین می‌گذاشت، بدون خونریزی در انتخابات شرکت می‌کرد و دولت را تصاحب می‌کرد. آن چیزی که تغییر کرده جامعۀ افغانستان است که دیگر نمی‌توان یک‌شبه سر آن را برید.

تمکین به رأی مردم! این ساده‌ترین شعار و درست‌ترین شعاری است که می‌توان در مورد افغانستان ــ و سایر خاورمیانه ــ مطرح کرد. تنها «یک» تغییر است که «به راستی» تغییر است: دادن حق رأی به مردم. اگر طالبان تغییر کرده است، رأی مردم را جویا شود و بپذیرد. در غیر این صورت تغییری در کار نیست، فقط چون جامعۀ افغانستان قوی‌تر شده و طالبان چاره‌ای جز مدارای موقت ندارد، کمی تظاهر پیشه کرده است تا به مرور با ابزارهای حکومتی (و پشتیبانی خارجی) نقاط ضعف خود را در برابر این جامعه جبران کند و آن‌گاه نقاب تاکتیک از چهره بردارد.

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«نامۀ سرگشاده به احمد مسعود»

احمد جان سلام.

به نقشۀ افغانستان که می‌نگرم، هنوز کورسوی امیدی در آن تابان است که فانوس‌دارش تویی. یقین دارم در باورت نمی‌گنجد که چه امیدهایی به نام تو گره خورده است. ناگهان شب شد. شب نه، کسوف شد. همه‌چیز به داستان‌های اساطیری شبیه شده است که ناگهان زمین می‌غرد و آذرخشی بر سینۀ خاک می‌کوبد و بادی سهمگین تیرگی را بر همه‌جا می‌گستراند. بدان! بدان که در این شب نابهنگام، چشم‌های بی‌شماری خیره به توست و بی‌شمار قلب‌ها امروز به امید تو می‌تپد...

پیش از هر چیز دوست داشتم بدانی این همه همدلی و غصه‌داری هموطنان ایرانی‌ام برای مردم افغانستان حیرت‌زده‌ام کرد. این همدلی دلایل متعدد دارد که از شرح آن در این نامۀ مختصر می‌گذرد... شاید در آینده‌ای نه چندان دور که از این کارزار سهمگین سربلند بیرون آمدی، حضوری دیدمت و از امروز و حال ایرانیان برایت بیش‌تر گفتم. اما مختصر بگویم دلیل همدلی من و جامعۀ مدنی و فرهیختۀ ایران با تو به دلیل همزبانی و همفرهنگی ما نیست. آنچه ما را به هم پیوند می‌دهد، معناست؛ ارزش‌های مشترکی که همۀ ما در این قلمروی دردمند و پررنج برای آن مبارزه می‌کنیم. آرزوهای یکسان ما را به هم پیوند می‌دهد و البته بیم‌ها و نگرانی‌های یکسانی که نتیجۀ پروراندن همان آرزوهاست.

احمد عزیز، دشوارترین و پرمخاطره‌ترین لحظه‌ها را سپری می‌کنی و آنچه برایت می‌نویسم، اول برای بیان همدلی من و برادران و خواهر ایرانیِ هم‌اندیشِ توست و هم برای ثبت در تاریخ. برای من تو تاریخ‌ساز شدی، فارغ از این‌که از این پس چه خواهد شد. در روزهایی که همه، به معنای واقعی کلمه همه، شرق و غرب، آشنا و غریب، به آزادی خیانت کردند، خود و دیگران را فریفتند و به جای پایبندی به انسانیت، شرافت و اصول بالندگی انسان به دامان مصلحت‌اندیشی‌های کوته‌بینانه و فریبکارانه آویختند، تو به انسان و آزادی پایبند ماندی. در زمانه‌ای که دولتمردان ناپاک و بی‌هویت نشان دادند یک کشور را با مردمانش مانند کالایی بی‌جان خرید و فروش می‌کنند، تو صدای مردم شدی. برای همین است که صدای تو صدای افغانستان نیست، صدای هر کسی است که به این صحنه‌گردانی اهریمنی نه می‌گوید.

روزگار غریبی است برادر؛ غریب‌تر از هر زمان... بارها گفته‌ام و نوشته‌ام که نسخۀ درمان همۀ ما در این جغرافیای دردمند یکسان است: «تقویت جوامع مدنی و پذیرش حداقلی از اصول لیبرال». امروز هم امید دارم از دل همین جامعۀ مدنیِ نوپا اما ریشه‌دار افغانستان جنبشی مردمی و مدنی برای مبارزه با این تاریک‌اندیشی و تاریک‌کرداری برخیزد که البته نشانه‌های آن را هم در همین چند روز اخیر دیده‌ایم. چارۀ ما جنگ نیست، اما در برابر قوای اسلحه‌به‌دستِ جهل که با اغماض و حمایت سیاستمداران پوشالیِ جهانی مدرن راه خود را با خشونت باز می‌کند، چاره چیست؟ جنگ تو امیدبخش و ناگزیر است زیرا برای زنده نگاه داشتن جامعۀ مدنی و ارزش‌های انسانی است.

احمد عزیز، تو سربلند شدی و در صفوف روسیاهان ارزش‌ها را نفروختی. بیش از هر چیز جان و تندرستی و بعد راه تو برای ما مهم است و یقین دارم چون فانوس‌دار شدی، سپاه تاریکی سخت کینه‌ات را به دل گرفته است. عهد کرده‌ام کتاب بعدی‌ام را تقدیم تو کنم. پس به امید دیدار در آینده‌ای نزدیک. تا آن روز، هر روز اولین خبری که جویا می‌شوم خبر سلامتی توست.

دست حق نگهدارت

مهدی، تهران، بیست‌وهشتم مرداد ۱۴۰۰

پی‌نوشت: دست به دست کنید تا برسد به دست بچه‌شیر پنجشیر.

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«شکست آمریکا در افغانستان: حماقت یا توطئه؟»


از هیچ منظر و با هیچ منطقی نمی‌توان عملکرد آمریکا در افغانستان را موفقیت‌آمیز توصیف کرد. تردیدی نیست آمریکا شکستی فاحش و فاجعه‌بار و حتی بی‌سابقه خورده است. طبعاً رئیس‌جمهور آمریکا برای لاپوشانی این شکست توجیهاتی می‌تراشد و می‌کوشد با بازتعریف اهداف جنگ در افغانستان و انداختن ناکامی به گردن دولت و مردم افغانستان شکست را پنهان کند. اما واقعیت این است که کشور افغانستان برگشته است به بیست سال پیش! آمریکا هزاران کشته داد، هزاران میلیارد دلار هزینه کرد، زیرساخت‌های افغانستان را تا حدی تقویت کرد، کمک کرد تا سازوکار مدرن برای ادارۀ کشور ایجاد شود و آن‌گاه همه را تحویل طالبان داد و رفت! آمریکا کشوری عقب‌مانده را تصرف کرد، تا حد امکان ساخت و بعد دوباره تحویل دشمنش داد!

همۀ این‌ها عقل سلیم را می‌آزارد. در این‌جا یا یک بی‌برنامگی، سوءمدیریت و «بی‌عرضگی» احمقانه در کار است یا توطئه‌ای که هنوز ابعاد آن روشن نیست. احتمال بی‌عرضگی و حماقت اصلاً منتفی نیست، زیرا آمریکا نشان داده در برخی مسائل بسیار ناآگاه است و به عنوان کشوری دموکراتیک که دولتمردانش برای کسب رأی ناگزیرند از خواست مردم پیروی کنند، به سادگی گرفتار روزمرگی‌های دموکراسی می‌شود؛ یعنی دولتمردان به جای اقناع رأی‌دهندگان زود به آن‌ها امتیاز می‌دهد. اما این جواب قانع‌کننده نیست! پس تکلیف ۲.۳۵۴ آمریکایی که در افغانستان کشته شدند چه می‌شود؟ آن هزاران مجروح و هزاران میلیارد هزینۀ جنگ با طالبان چه می‌شود؟ به ویژه این‌که آمریکا در افغانستان گرفتار و زمینگیر نبود. با کمی تدبیر می‌توانست دستاوردهایش را حفظ کند.

از ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۰ تعداد کشته‌های سالانۀ آمریکا از این قرار بود: ۲۲ (نفر)، ۱۴، ۱۵، ۱۷، ۲۲ و ۹. یعنی حضور آمریکا در افغانستان در این پنج سال ماهانه بین یک تا یک‌ونیم کشته در پی داشته است. این تعداد کشته و حضور نظامی کم‌شمار آمریکا در افغانستان اصلاً به میزانی نبود که حساسیت جامعۀ آمریکا را برانگیزد. در این شرایط آمریکا می‌توانست پیش از خروج از افغانستان تکلیف صلح میان طالبان و دولت مرکزی را روشن کند. یعنی پس از تشکیل دولت فراگیر و حضور طالبان در قدرت از افغانستان خارج شود، نه این‌که مانند فراری همه چیز را رها کند و برود. شاید بگویید این مشکل خود افغانستانی‌ها بود، اما آمریکا وقتی این همه هزینۀ انسانی و مالی کرده نمی‌تواند دستاوردهایش را به فنا دهد و افزون بر این، ماشین جنگی و زیرساخت‌های مناسبی را هم برای دشمن خود بگذارد! این شکست نیست، حماقت است!

مگر آمریکا با طالبان مذاکره نمی‌کرد؟ مگر آمریکا همزمان متحد دولت افغانستان نبود؟ خروج آمریکا از افغانستان بزرگ‌ترین امتیازی بود که می‌توانست به طالبان بدهد و آن‌قدر جذاب بود که بتوان دولت و طالبان را به توافقی رساند تا دولت ــ یا حتی «حکومت» ــ جدید ابتدا مشخص شود و بعد آمریکا کشور را ترک کند. آمریکا حکومتی ساخته بود که در سایۀ آن جامعۀ مدنی افغانستان در حال رشد بود و می‌توانست به امیدی برای خاورمیانه تبدیل شود، اما خود این درخت را از ریشه برکند!

برنامۀ معقول سخت نبود: ابتدا مذاکره میان دولت و طالبان تا حصول توافق، سپس تشکیل دولت فراگیر در چارچوب جمهوری ضمن لحاظ کردن ملاحظات طالبان تا در نهایت در سایۀ این توافق برادرانه طالبان (اگر صداقت داشت) اسلحه‌اش را کنار بگذارد. اینک آمریکا به وعدۀ خود عمل می‌کرد و افغانستان را ترک می‌کرد. چنین صلحی راستین بود، اما آنچه رخ داد یک شکست نظامی تمام‌عیار و فضاحتی باورنکردنی بود. خوش‌خیالی است اگر فکر کنیم طالبان در این شرایط سرسوزنی از اهداف خود کوتاه بیاید. بر حسب ملاحظات تاکتیکی قدری رأفت و مسامحه نشان خواهد داد تا کامل سوار بر قدرت شود و مقاومت داخلی و خارجی بی‌دلیل برای خود نتراشد. اما به غیر از جبهۀ نومیدانۀ احمد مسعود در پنجشیر (و چند فرمانده مانند علیپور در وردک) دیگر هیچ مانعی سر راه طالبان نیست.

انتظار برای تشکیل یک دولت فراگیر واقعی خواب و خیال است! فقط ابلهان می‌توانند باور کنند نیرویی که پس از بیست سال با زور اسلحه پیروز شده و کل کشور را زیر سرنیزۀ خود دارد، امتیازی بدهد، فقط شاید برای ظاهرسازی چند شخصیت سیاسی را در حاشیۀ امارت اسلامی خود بر کرسیِ بی‌اهمیتی بنشاند. اما حاکم کشور همان هبت‌الله خواهد بود و بعد با کمک ماشین اداری و نظامی که آمریکا برایش به ارث گذاشته و کمک چین و روسیه حاکمیتی یکدست و پایدار ایجاد خواهد کرد که دیر یا زود دوباره بلای جان آمریکا هم می‌تواند شود.

پس در این‌جا از دو حالت خارج نیست، یا حماقت و شکستی تاریخی رخ داده (که محتمل‌تر است) یا توطئه‌ای در کار است که هیچ بعید نیست ایران را نشانه گرفته باشد...

مهدی تدینی

#افغانستان
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«گفتگوی زنده دربارۀ لیبرالیسم و روشنفکری ایرانی»

پنجشنبه شب در گفتگو با صفحۀ کانون ایرانشهر دربارۀ لیبرالیسم و نسبت آن با روشنفکری و روشنفکران ایرانی صحبت می‌کنم.

به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید:
https://instagram.com/mehditadayoni


@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
دوستان عزیزِ تاریخ‌اندیش...

هر رسانه‌ای کارکرد و امکانات خاص خودش رو داره، فضای تلگرام جای مناسبی برای متن‌های بلند و پیگیری مباحث گسترده است. تقریباً دربارۀ تمام موضوعاتی که در کانال مطرح شده، مجموعه‌ای از پست‌ها رو می‌تونید بخونید و در طول چند سال اخیر این مباحث دائم مفصل‌تر شده. این مباحث رو در آینده هم همچنان پیگری خواهم کرد.

اما اینستاگرام فضا و امکانات دیگری داره که محتوای دیگری هم می‌طلبه. مطالبی که در اینستاگرام منتشر می‌کنم در این‌جا منتشر نمی‌کنم. صفحۀ اینستاگرام بنده رو در این لینک پیدا می‌کنید. خلاصه اونجا هم یه شرارت ریزی می‌کنم:

https://instagram.com/mehditadayoni

#اینستاگرام
‍ «بیست‌وهشت مرداد، استعمارستیزی و زاهدی»


در نشستی که به مناسبت سالروز بیست‌وهشتم مرداد برگزار شد، بنده سخنرانی کوتاهی انجام دادم و به ذکر دو نکته بسنده کردم. در فایل پیوست می‌توانید صحبت‌های بنده را بشنوید و فایل کامل این نشست هم به صورت صوتی و هم به صورت تصویری در پست‌های بعدی تقدیم می‌شود.

از منظر ایدئولوژی استعمارستیزی یکی از نقاط عطف بسیار مهم ماجرای ملی شدن صنعت نفت و سپس سقوط دولت دکتر مصدق است. در این‌که همه‌چیز پس از شکست مصدق گام در مسیر رادیکال شدن نهاد تردیدی نیست. ما دیگر به پیش از مصدق بازنگشتیم و مسیر تاریخ دستخوش تغییری اساسی شد. رویکرد شاه در حاکمیت رادیکال شد و مخالفان او نیز که البته تا سال‌ها "الیت انقلابی" کوچک را تشکیل می‌دادند، هر روز رادیکال‌تر از دیروز می‌شدند. رخدادهای سیاسی در تأملات ایدئولوژیک پسین صورت‌بندی می‌شود و تردیدی نیست که رویکرد مصدق و بخش بزرگی از ایرانیان به مسئلۀ نفت و ملی شدن آن و جدال با انگلستان سر این مسئله بازتاب ایدئولوژیک خود را در انگاره‌های استعمارستیزانه یافته است.

در این‌جا به گمان من باید با چرخش زاویۀ دید و دور شدن از موضع خودی، موضع حریف را هم در نظر گرفت. تا زمانی که در مناقشات یک طرف صرفاً موضع خود را مبنای هر گونه اندیشه و عملی قرار دهد، همیشه به همان نتیجۀ تکراری آغازین می‌رسد. به همین دلیل پیشنهاد می‌دهم ما هم گاهی زاویۀ دیدمان را بچرخانیم و در جایگاه حریف بنشینیم، بدون این‌که خیال داشته باشیم از این طریق جفاهایی را که در حقمان شده است، نادیده بگیریم. اما تا زمانی که دنیا را با چند چشم نبینیم، میلی هم به سازش با کسی پیدا نمی‌کنیم، در حالی که رقابت و خصومت باید در جایی تمام شود و همکاری آغاز شود، بدون این‌که این دشمنی را در انگاره‌های ایدئولوژیک تا ابد نهادینه و سپس تبلیغ کنیم. در صحبتم این موضع را با مثالی شرح داده‌ام.

اما در ادامه جا دارد دو پرسش مطرح کنم، بدون آن‌که جوابی به آن‌ها بدهم: اول این‌که اگر از مرداد سال ۳۲ یازده سال به عقب برویم ماجرای بسیار عجیب و انزجارآوری رخ داده است... انگلیسی‌ها یک سال پس از اشغال ایران در جریان جنگ جهانی دوم، در عملیاتی شرم‌آور افسری بلندپایه به نام زاهدی را از اصفهان ربودند و سه سال به فلسطین تبعید کردند، زیرا زاهدی برایشان خطرناک بود. این همان زاهدی است که ده سال بعد دولت مصدق را سرنگون کرد. چرا این فصل از زندگی زاهدی یادآوری نمی‌شود؟

پرسش دوم این‌که بسیاری از ایرانی‌ها هیچ‌گاه آمریکا را به دلیل سرنگونی دولت مصدق نبخشیده‌اند. این سرنگونی به روایتی با کودتایی که با مداخله آمریکا رخ داد، محقق شد. پرسش دیگر من این است که دوازده سال پیش از آن، سرنگونی بسیار زشت‌تر و خصمانه‌تری رخ داد و نهایتِ آسیب را به حاکمیت ملی ما زد: یعنی شهریور ۱۳۲۰ که با اشغال ایران رضاشاه سرنگون شد. فارغ از این‌که ما رضاشاه را بپسندیم یا از او بیزار باشیم، حکومت او را مشروع بدانیم یا نه، او را حاکمی کشورساز یا دیکتاتوری خودکامه بدانیم... در یک کلام فارغ از نگرش ما نسبت به او، در شهریور بیست حاکم ایران سرنگون شده است. چگونه کسانی که داعیه ملی‌گرایی دارند نسبت به این سرنگونی پرهزینه بی‌تفاوتند، در حالی که به مراتب شنیع‌تر از سرنگونی مصدق بوده است، اگر فرض را اصلاً بر این بگیریم که حاکمیت رضاشاه مشروعیت لازم را نداشته است، این جواز مشروعیت به قوای متجاوز می‌دهد تا او را سرنگون کند؟ این رخداد هر چه هست، بسی شنیع‌تر از سرنگونی مصدق است (با روایت کودتا و با در نظر گرفتن این‌که فعلیت اصلی در این‌جا دست بیگانگان بوده است).

و البته یادآوری می‌کنم، به گمان من ضرورتی برای برچیدن دودمان قاجار وجود نداشت و این یعنی نیازی به تأسیس سلطنت جدید نبود. پس نمی‌توان گفت این حرف را از سر طرفداری از رضاشاه می‌گویم. رضاشاه در مقام رئیس‌الوزرا اکثر کارهایی را که کرد می‌توانست بکند... بدون تغییر سلطنت راه او برای مدرنیزاسیون ایران باز بود، مگر این‌که فرض کنیم او می‌ترسید به سرنوشت امیرکبیر دچار شود که احتمال کمرنگی به نظر می‌رسد، زیرا احمدشاه در سایه او گم بود.

البته این را هم بگویم که جناب حسین موسویان، رهبر کنونی جبهه ملی، در نشست حضور داشتند و به این پرسش‌های بنده کمی با برافروختگی پاسخ گفتند و می‌توانید در پست بعد، صحبت ایشان را بشنوید. در این نشست جناب شروین وکیلی هم سخنرانی داشتند.

مهدی تدینی

#سخنرانی #28_مرداد #مصدق #زاهدی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
2025/07/11 19:18:29
Back to Top
HTML Embed Code: