Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«دوازدهم فروردین پنجاهوهشت»
دهدقیقه به رفراندوم فروردین سال ۵۸ برویم. در این ویدئو، فضا، صفها، حال و هوا و مصاحبههایی از دوازدهم فروردین را میتوانید ببینید. این رفراندوم به اعلام «جمهوری اسلامی» منجر شد.
این ویدئو بخشی از مستند بلندِ «برای آزادی» ساختۀ حسین ترابی است.
#مستند، #انقلاب_۵۷
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
دهدقیقه به رفراندوم فروردین سال ۵۸ برویم. در این ویدئو، فضا، صفها، حال و هوا و مصاحبههایی از دوازدهم فروردین را میتوانید ببینید. این رفراندوم به اعلام «جمهوری اسلامی» منجر شد.
این ویدئو بخشی از مستند بلندِ «برای آزادی» ساختۀ حسین ترابی است.
#مستند، #انقلاب_۵۷
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«رفراندوم»
تصاویری از ستاد برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی، دهم و یازدهم فروردین ۵۸. حاج سید جوادی نتایج همهپرسی را اعلام میکند...
برای برگزاری همهپرسی برگههای دوقسمتی چاپ شده بود؛ نیمه «آری» (به رنگ سبز) و نیمه «نه» (به رنگ قرمز)، و روی آن چنین درج شده بود:
«بسمه تعالی
دولت موقّت انقلاب اسلامی
وزارت کشور
تعرفهٔ انتخابات رفراندم تغییر رژیم سابق به جمهوری اسلامی که قانون اساسی آن از تصویب ملّت خواهد گذشت.
آری/نه»
خانمهای کارمند وزارت کشور هم که هنوز حجاب ندارند.
#مستند، #انقلاب_۵۷
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
تصاویری از ستاد برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی، دهم و یازدهم فروردین ۵۸. حاج سید جوادی نتایج همهپرسی را اعلام میکند...
برای برگزاری همهپرسی برگههای دوقسمتی چاپ شده بود؛ نیمه «آری» (به رنگ سبز) و نیمه «نه» (به رنگ قرمز)، و روی آن چنین درج شده بود:
«بسمه تعالی
دولت موقّت انقلاب اسلامی
وزارت کشور
تعرفهٔ انتخابات رفراندم تغییر رژیم سابق به جمهوری اسلامی که قانون اساسی آن از تصویب ملّت خواهد گذشت.
آری/نه»
خانمهای کارمند وزارت کشور هم که هنوز حجاب ندارند.
#مستند، #انقلاب_۵۷
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«روسیه در تلۀ خودساخته»
با عقبنشینی گستردۀ نیروهای روسیه از حوالی کییف و چرنیهیف، حتی روسدوستترین نظارهگر هم دیگر نمیتواند منکر «ناکامی روسیه» در این لشگرکشی باشد. نه از «پیروزی برقآسا» و اشغال کل اکراین خبری شد، نه از پیروزی کُند و اشغال سنگر به سنگر کل اکراین. دیگر بعید است روسیه به کییف حمله کند و ایدۀ «اشغالِ کامل شرق اکراین» هم منتفی به نظر میرسد. در ادامه خواهم گفت روسیه چه برنامهای دارد، پیشتر باید به نکتهای اساسیتر اشاره کنم.
وقتی یکی از بزرگترین و پرمدعاترین ارتشهای دنیا به کشوری که دهها پله از خود ضعیفتر است یورش میبرد، هر چیزی مگر برد برقآسا (یعنی پیروزی مسجل و مسلم در سه تا ده روز) دیگر پیروزی به شمار نمیآید. بازی فوتبال نیست که برد با یک گل هم بُرد به شمار آید؛ بلکه مسئله پرستیژ، ادعا، کارآمدی، توانمندی و موضع راهبردی یک کشور در عرصۀ بینالمللی است.
بیشترین سؤالی که در این روزها از من میپرسند این است که چرا روسیه گام در چنین مسیری نهاد؟ میپرسند مگر میشود روسیه این وضعیت ناگوار را پیشبینی نکرده باشد!؟ طبعاً این پرسش «یک» جواب ندارد و باید در پی مجموعۀ عوامل بود، اما به گمانم میتوان «بارزترین» دلیل این اشتباه را نام برد.
در دنیای سیاست خطرناکترین سقوط افتادن در تلههای خودساخته است؛ مانند صیادی که در دام خود میافتد. تبلیغات ابزار همیشگیِ سیاست است. محور تبلیغات «حقیقت و واقعیت» نیست، بلکه صرفاً «هدف سیاسی» مبنا قرار میگیرد و ممکن است تبلیغات پر از دادههای غلط، ادعاهای دروغ و شعارهای پوچ باشد. از میان دورهای باطل در این عالم، باطلترین دور باور کردن تبلیغات خودساخته است! یعنی دولتمردی که برای اهداف سیاسی تبلیغاتی راه انداخته است، حال تبلیغات خودساختهاش را باور میکند و بدتر اینکه همان تبلیغات را مبنای تحلیل و تصمیمگیری خود قرار میدهد. نطفۀ فاجعه در این زهدان پوچ بسته میشود: جایی که تبلیغ دستمایۀ تحلیل میشود.
به گمانم روسیه گرفتار همین دور باطل شد. اما روسیه چطور در تلۀ تبلیغاتی خود افتاد؟ روسیه چند سال دائم از نئونازیها صحبت کرد. دائم گفت روسیهستیزان اکراین فقط مشتی نئونازیاند و دولت کییف نیز پشتوانۀ مردمی ندارد. این همان تبلیغ دروغینی بود که روسیه خود نیز آن را باور کرد! فکر میکرد وقتی به اکراین حمله کند، اکراینیهای طرفدارش بیدرنگ پرچمهای روسیه را بر بام خانههایشان برمیافرازند و دولت نیز کموبیش به سادگی سقوط میکند؛ پس برای در هم کوفتن مشتی نئونازی و دولتی ضعیف یک «عملیات ویژۀ نظامی» کافی خواهد بود.
اما کشتی روسیه به صخرۀ واقعیت کوبید! حمله کرد و با مقاومت منسجم یک ملت روبرو شد! مدافعانی باایمان در برابر مهاجمانی زرخرید! یعنی ارتش روسیه در برابر چند گردان نئونازی با آن تسلیحات سبک و نیمهسبک زمینگیر شد؟ مضحک نیست؟ روسیه در برابر یک «هنگ آزوف» گرفتار شد؟! نه! روسیه به تلۀ تبلیغاتی خودش افتاد و این نیز نتیجۀ اقتدارگرایی، فقدان تکثر آرا و نبودِ گردش آزاد اطلاعات است. بگذریم...
حال روسیه در پی چیست؟ در جنگ ایران و عراق در سالهای پس از بازپسگیری خرمشهر میان دو نگرش منازعه بود: «جنگ جنگ تا پیروزی» یا «جنگ جنگ تا یک پیروزی». هاشمی طرفدار ایدۀ دوم بود (اتفاقاً به این دلیل که به سبب جایگاهش دادههای دقیقتری داشت تا کسانی که بر پایۀ تبلیغات جنگی تحلیل میکردند). در واقع جناح هاشمی تصور میکرد برای تضمین صلح باید یک پیروزی دندانگیر به دست آورد تا بتوان صدام را به صلح پایبند کرد. در مقابل، نگرش دیگری بود که به تحلیل و توان کاری نداشت، میخواست بجنگد تا صدام را در هم شکند، فارغ از اینکه واقعیتها چیست.
روسیه هم پیداست از ایدۀ «جنگ جنگ تا اشغال اکراین» (و ترساندن اروپا) به ایدۀ «جنگ جنگ تا اشغال مناطق تعیینکننده» ــ یا جنگ جنگ تا «یک» پیروزی ــ رسیده تا در مذاکرات در موضع برتر باشد. به این ترتیب، روسیه خواهد کوشید با اشغال چند منطقۀ شرقی و جنوبی امتیازاتی از اکراین بگیرد و زودتر این بساط پرهزینه را با دستاوردی قابلذکر جمع کند.
اما آن هیمنه و هیبتی که همگان از توان نظامی روسیه داشتند، فرو ریخت. و پرسش بزرگتر اینکه اصلاً آیا این جنگ ارزش این همه هزینه را داشت؟ آیا روسیه توان جنگی بزرگتر را دارد؟ باختهای معنوی این جنگ چه میشود؟ روز اول جنگ نوشتم، صورتمسئله اصلاً «جنگ روسیه و ناتو نیست»، بلکه «رابطۀ روسیه با مردم اروپای شرقی است». آری! بزرگترین باخت روسیه وجههاش نزد این ملتها بود. روسیه برای اشغال هر شهری باید آن را ویران کند. چشمها میبیند و دلها برای همیشه از روسیه میرمد...
مجموعه پستهای بنده دربارۀ اکراین را در لینک زیر مییابید:
▪️«پستهای جنگ اکراین»
دربارۀ شبهنظامیان اکراینی بنگرید به این پست.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
با عقبنشینی گستردۀ نیروهای روسیه از حوالی کییف و چرنیهیف، حتی روسدوستترین نظارهگر هم دیگر نمیتواند منکر «ناکامی روسیه» در این لشگرکشی باشد. نه از «پیروزی برقآسا» و اشغال کل اکراین خبری شد، نه از پیروزی کُند و اشغال سنگر به سنگر کل اکراین. دیگر بعید است روسیه به کییف حمله کند و ایدۀ «اشغالِ کامل شرق اکراین» هم منتفی به نظر میرسد. در ادامه خواهم گفت روسیه چه برنامهای دارد، پیشتر باید به نکتهای اساسیتر اشاره کنم.
وقتی یکی از بزرگترین و پرمدعاترین ارتشهای دنیا به کشوری که دهها پله از خود ضعیفتر است یورش میبرد، هر چیزی مگر برد برقآسا (یعنی پیروزی مسجل و مسلم در سه تا ده روز) دیگر پیروزی به شمار نمیآید. بازی فوتبال نیست که برد با یک گل هم بُرد به شمار آید؛ بلکه مسئله پرستیژ، ادعا، کارآمدی، توانمندی و موضع راهبردی یک کشور در عرصۀ بینالمللی است.
بیشترین سؤالی که در این روزها از من میپرسند این است که چرا روسیه گام در چنین مسیری نهاد؟ میپرسند مگر میشود روسیه این وضعیت ناگوار را پیشبینی نکرده باشد!؟ طبعاً این پرسش «یک» جواب ندارد و باید در پی مجموعۀ عوامل بود، اما به گمانم میتوان «بارزترین» دلیل این اشتباه را نام برد.
در دنیای سیاست خطرناکترین سقوط افتادن در تلههای خودساخته است؛ مانند صیادی که در دام خود میافتد. تبلیغات ابزار همیشگیِ سیاست است. محور تبلیغات «حقیقت و واقعیت» نیست، بلکه صرفاً «هدف سیاسی» مبنا قرار میگیرد و ممکن است تبلیغات پر از دادههای غلط، ادعاهای دروغ و شعارهای پوچ باشد. از میان دورهای باطل در این عالم، باطلترین دور باور کردن تبلیغات خودساخته است! یعنی دولتمردی که برای اهداف سیاسی تبلیغاتی راه انداخته است، حال تبلیغات خودساختهاش را باور میکند و بدتر اینکه همان تبلیغات را مبنای تحلیل و تصمیمگیری خود قرار میدهد. نطفۀ فاجعه در این زهدان پوچ بسته میشود: جایی که تبلیغ دستمایۀ تحلیل میشود.
به گمانم روسیه گرفتار همین دور باطل شد. اما روسیه چطور در تلۀ تبلیغاتی خود افتاد؟ روسیه چند سال دائم از نئونازیها صحبت کرد. دائم گفت روسیهستیزان اکراین فقط مشتی نئونازیاند و دولت کییف نیز پشتوانۀ مردمی ندارد. این همان تبلیغ دروغینی بود که روسیه خود نیز آن را باور کرد! فکر میکرد وقتی به اکراین حمله کند، اکراینیهای طرفدارش بیدرنگ پرچمهای روسیه را بر بام خانههایشان برمیافرازند و دولت نیز کموبیش به سادگی سقوط میکند؛ پس برای در هم کوفتن مشتی نئونازی و دولتی ضعیف یک «عملیات ویژۀ نظامی» کافی خواهد بود.
اما کشتی روسیه به صخرۀ واقعیت کوبید! حمله کرد و با مقاومت منسجم یک ملت روبرو شد! مدافعانی باایمان در برابر مهاجمانی زرخرید! یعنی ارتش روسیه در برابر چند گردان نئونازی با آن تسلیحات سبک و نیمهسبک زمینگیر شد؟ مضحک نیست؟ روسیه در برابر یک «هنگ آزوف» گرفتار شد؟! نه! روسیه به تلۀ تبلیغاتی خودش افتاد و این نیز نتیجۀ اقتدارگرایی، فقدان تکثر آرا و نبودِ گردش آزاد اطلاعات است. بگذریم...
حال روسیه در پی چیست؟ در جنگ ایران و عراق در سالهای پس از بازپسگیری خرمشهر میان دو نگرش منازعه بود: «جنگ جنگ تا پیروزی» یا «جنگ جنگ تا یک پیروزی». هاشمی طرفدار ایدۀ دوم بود (اتفاقاً به این دلیل که به سبب جایگاهش دادههای دقیقتری داشت تا کسانی که بر پایۀ تبلیغات جنگی تحلیل میکردند). در واقع جناح هاشمی تصور میکرد برای تضمین صلح باید یک پیروزی دندانگیر به دست آورد تا بتوان صدام را به صلح پایبند کرد. در مقابل، نگرش دیگری بود که به تحلیل و توان کاری نداشت، میخواست بجنگد تا صدام را در هم شکند، فارغ از اینکه واقعیتها چیست.
روسیه هم پیداست از ایدۀ «جنگ جنگ تا اشغال اکراین» (و ترساندن اروپا) به ایدۀ «جنگ جنگ تا اشغال مناطق تعیینکننده» ــ یا جنگ جنگ تا «یک» پیروزی ــ رسیده تا در مذاکرات در موضع برتر باشد. به این ترتیب، روسیه خواهد کوشید با اشغال چند منطقۀ شرقی و جنوبی امتیازاتی از اکراین بگیرد و زودتر این بساط پرهزینه را با دستاوردی قابلذکر جمع کند.
اما آن هیمنه و هیبتی که همگان از توان نظامی روسیه داشتند، فرو ریخت. و پرسش بزرگتر اینکه اصلاً آیا این جنگ ارزش این همه هزینه را داشت؟ آیا روسیه توان جنگی بزرگتر را دارد؟ باختهای معنوی این جنگ چه میشود؟ روز اول جنگ نوشتم، صورتمسئله اصلاً «جنگ روسیه و ناتو نیست»، بلکه «رابطۀ روسیه با مردم اروپای شرقی است». آری! بزرگترین باخت روسیه وجههاش نزد این ملتها بود. روسیه برای اشغال هر شهری باید آن را ویران کند. چشمها میبیند و دلها برای همیشه از روسیه میرمد...
مجموعه پستهای بنده دربارۀ اکراین را در لینک زیر مییابید:
▪️«پستهای جنگ اکراین»
دربارۀ شبهنظامیان اکراینی بنگرید به این پست.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«خرس سیبری و پیرمرد شکارچی»
از کجا آغاز کنیم که بیراه نباشد؟ آلمان عزمش را جزم کرده بود تا به بهانۀ مناقشهاش با لهستان سر شهر دانتسیگ، خاک این کشور را به توبره بکشد. اروپا در آستانۀ جنگی «ملی» بود که میتوانست به جنگی «جهانی» بدل شود. آن زمان در فرانسه…
از کجا آغاز کنیم که بیراه نباشد؟ آلمان عزمش را جزم کرده بود تا به بهانۀ مناقشهاش با لهستان سر شهر دانتسیگ، خاک این کشور را به توبره بکشد. اروپا در آستانۀ جنگی «ملی» بود که میتوانست به جنگی «جهانی» بدل شود. آن زمان در فرانسه…
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ بیستویکم»
فایل شنیداری جلسۀ بیستویکم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.
فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم | جلسۀ ششم | جلسۀ هفتم | جلسۀ هشتم | جلسۀ نهم | جلسۀ دهم | جلسۀ یازهم | جلسۀ دوازدهم | جلسۀ سیزدهم | جلسۀ چهاردهم | جلسۀ پانزدهم | جلسۀ شانزدهم | جلسۀ هفدهم | جلسۀ هجدهم | جلسۀ نوزدهم | جلسۀ بیستم
برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید: آدرس صفحۀ اینستاگرام
#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
فایل شنیداری جلسۀ بیستویکم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.
فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم | جلسۀ ششم | جلسۀ هفتم | جلسۀ هشتم | جلسۀ نهم | جلسۀ دهم | جلسۀ یازهم | جلسۀ دوازدهم | جلسۀ سیزدهم | جلسۀ چهاردهم | جلسۀ پانزدهم | جلسۀ شانزدهم | جلسۀ هفدهم | جلسۀ هجدهم | جلسۀ نوزدهم | جلسۀ بیستم
برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید: آدرس صفحۀ اینستاگرام
#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«تجاوز جنسی در جنگ جهانی دوم»
پنجشنبه، هجدهم فروردین، ساعت ۲۲:۳۰ در گفتاری زنده، به مسئلۀ تجاوز جنسی در جنگ جهانی دوم میپردازم.
برای پیگیری این گفتار به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید: آدرس صفحۀ اینستاگرام
#گفتار_لایو
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
پنجشنبه، هجدهم فروردین، ساعت ۲۲:۳۰ در گفتاری زنده، به مسئلۀ تجاوز جنسی در جنگ جهانی دوم میپردازم.
برای پیگیری این گفتار به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید: آدرس صفحۀ اینستاگرام
#گفتار_لایو
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«گزارش از جبهۀ اکراین»
خبرنگار خبرگزاری فارس رفته در میان اکراینیها و از مناطق آزادشده گزارش فرستاده... آفتاب از کدوم طرف دراومد؟ عجب! به هر حال دست آقای گزارشگر درد نکنه... با آرزوی تندرستی برای ایشون.
و جالب اینکه خبرنگار تأکید میکنه که این نیروها «جبهۀ مقاومت مردمی» اکراین هستند.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
خبرنگار خبرگزاری فارس رفته در میان اکراینیها و از مناطق آزادشده گزارش فرستاده... آفتاب از کدوم طرف دراومد؟ عجب! به هر حال دست آقای گزارشگر درد نکنه... با آرزوی تندرستی برای ایشون.
و جالب اینکه خبرنگار تأکید میکنه که این نیروها «جبهۀ مقاومت مردمی» اکراین هستند.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«فرجام جنگ»
این روزها بزرگترین پرسش این است که ادامۀ این جنگ چه خواهد شد. حتی روسیهستیزترین نظارهگر هم فکرش را نمیکرد این لشکرکشی به چنین مقاومت برخورد کند و کار چنین گره بخورد. امروز بهتر از چهل روز پیش میتوانیم آینده را پیشبینی کنیم.
یک چیز روشن است، روسیه اهداف اولیۀ خود را تعدیل کرده: دیگر از آن تعبیر احمقانۀ «نظامیزدایی اکراین» حرفی نمیزند و فقط میخواهد مناطقی از شرق و جنوب اکراین را تصرف کند تا هر چه زودتر به نحوی آبرومندانه و با ظاهری پیروزمندانه جنگ را پایان دهد تا پس از یک پیروزی حداقلی به تنشزدایی با غرب روی آورد. اما فعلاً باید دونباس (یعنی استانهای دونتسک و لوهانسک) و چند منطقۀ دیگر را به طور کامل تصرف کند. امتیازات دو طرف را برای چنین چشماندازی بررسی کنیم:
یک: روسیه به جای پخش کردن نیروهای خود و درگیری با مقاومت مردمی در منطقهای گسترده، حضور خود را به چند نقطه کاهش میدهد.
دو: در برخی مناطق شرقی اقلیت روس درصد جمعیتی بالاتری دارد و میتواند به پشتوانۀ مردمی بیشتری امید داشته باشد.
سه: جنگیدن در این نقاط با توجیهاتی که روسیه تراشیده، همخوانی بیشتری دارد.
اما امتیازات اکراینیها کمی میچربد:
یک: وضعیت روحی و اعتمادبهنفس اکراینیها بالا رفته و امید پیدا کردهاند که میتوانند روسیه را متوقف کنند و حتی شکست دهند. در مقابل، سردرگمی تاکتیکی و استراتژیک روسیه باعث شده روحیۀ نیروهای روسیه افت کند.
دو: قوای مهاجم میتواند دور بایستد و با بمباران هوایی و موشکی خود دشمن را به شدت زیر آتش بگیرد. اما به این شیوه نمیتوان در هیچ جنگی پیروز شد. برای پیروزی باید ستونهای زرهی و پیادهنظام یک کشور را سنگر به سنگر اشغال کند. وقتی مدافعان سرسختانه مقاومت میکنند، تصرف بسیار دشوار و پرتلفات میشود و برتریهای تسلیحاتی تا حد زیادی رنگ میبازد. در این نوع نبرد، اراده و جنس مبارزان اهمیت مییابد که در این زمینه وضع اکراینیها بهتر است: اکراینیها با ایمان برای خاکشان میجنگند، در حالی که چنین ارادۀ پولادینی در میان روسها دیده نمیشود.
سه: اما مسئلۀ بسیار مهمتر نوع پشتیبانی غرب است: تسلیحاتی که غرب در اختیار اکراین میگذارد، پیشروی روسها را بسیار دشوار میکند. تا اینجا شاید مهمترین عامل در تعیین سرنوشت جنگ همین تسلیحات و ارادۀ مقاومتجویانۀ اکراینیها بوده باشد. غربیها پشتیبانیهای اطلاعاتی گستردهای هم به اکراین میدهند.
با این اوصاف صحبت دربارۀ سرنوشت جنگ دشوار است. اما با یک مثال تاریخی نتیجۀ جنگ را حدس میزنم. در پاییز ۱۹۳۹ شوروی زیر رهبری توتالیترِ استالین به فنلاند حمله کرد. نیروی نظامی این دو کشور از هیچ نظری قابل مقایسه نبود (این جنگ را در این پست شرح دادهام). اما با مقاومت سرسختانه و دستخالی فنلاندیها یورش ارتش سرخ شوروی به یک افتضاح نظامی بدل شد. مقامات شوروی که بیش از همه از بیاعتبار شدن شوروی و تخریب هیمنۀ ارتش سرخ بیمناک بودند، میدانستند باید به هر قیمتی این جنگ را ببرند. به همین دلیل با بازنگری در سیاست جنگی خود، نیروی عظیمی روانۀ فنلاند کردند و این بار پس از چند ماه پیروزی قابلقبولی کسب کردند (البته همچنان بیآبرویی ارتش سرخ در ذهن جهانیان ماند).
در اکراین نیز همین اتفاق خواهد افتاد. روسیه اهداف خود را تعدیل کرد و به زودی برای تحقق اهدافی که بالا برشمردم، حملات گستردهای خواهد کرد و نیروی عظیمی روانۀ میدان خواهد کرد تا دونباس و چند شهر ــ به ویژه ماریوپول و شاید هم حتی اودسا ــ را تصرف کند. پس از تصرف این مناطق مذاکراتی جدی انجام خواهد شد: روسیه دونباس را از اکراین جدا میکند و شرط تخلیۀ ماریوپول و سایر نقاط هم این خواهد بود که اکراین تعهد دهد هیچگاه عضو ناتو نخواهد شد. چنین پایانی میتواند آبرومندانه باشد. گرچه آسیبهای این جنگ سر جای خود میماند: تخریب هیمنۀ ارتش روسیه، تخریب تجارت خارجی روسیه، نابودی روابط دیپلماتیک روسیه و بار سنگین تحریمها که مانند یک گرو بزرگ کفۀ ترازوی اکراین را در مذاکرات سنگین میکند...
روسیه در اجرای این سناریو موفق خواهد بود؟ اودسا را شک دارم، اما بعید نیست دونباس و چند نقطۀ دیگر از شرق و جنوب را تصرف کند. اما اگر نتواند چه؟ اگر نتواند قطعاً یکی از بزرگترین شکستهای تاریخ روسیه رخ داده است: شکستی در حد شکست روسیه در برابر ژاپن در ۱۹۰۵.
اما اگر این سناریو محقق شود، نامش پیروزی است؟ نه! اکراین شکست میخورد، اما روسیه هم نمیتواند نام این را پیروزی بگذارد، زیرا پیروزی را باید بر اساس هزینه و فایده تعریف کرد. بُرد حداقلی در برابر باخت حداکثری پیروزی نیست، طبعاً.
مهدی تدینی
پینوشت:
در تکمیل بنگرید به این پست:
▪️«روسیه در تلۀ خودساخته»
مجموعه پستها دربارۀ اکراین را در لینک زیر مییابید:
▪️«پستهای جنگ اکراین»
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
این روزها بزرگترین پرسش این است که ادامۀ این جنگ چه خواهد شد. حتی روسیهستیزترین نظارهگر هم فکرش را نمیکرد این لشکرکشی به چنین مقاومت برخورد کند و کار چنین گره بخورد. امروز بهتر از چهل روز پیش میتوانیم آینده را پیشبینی کنیم.
یک چیز روشن است، روسیه اهداف اولیۀ خود را تعدیل کرده: دیگر از آن تعبیر احمقانۀ «نظامیزدایی اکراین» حرفی نمیزند و فقط میخواهد مناطقی از شرق و جنوب اکراین را تصرف کند تا هر چه زودتر به نحوی آبرومندانه و با ظاهری پیروزمندانه جنگ را پایان دهد تا پس از یک پیروزی حداقلی به تنشزدایی با غرب روی آورد. اما فعلاً باید دونباس (یعنی استانهای دونتسک و لوهانسک) و چند منطقۀ دیگر را به طور کامل تصرف کند. امتیازات دو طرف را برای چنین چشماندازی بررسی کنیم:
یک: روسیه به جای پخش کردن نیروهای خود و درگیری با مقاومت مردمی در منطقهای گسترده، حضور خود را به چند نقطه کاهش میدهد.
دو: در برخی مناطق شرقی اقلیت روس درصد جمعیتی بالاتری دارد و میتواند به پشتوانۀ مردمی بیشتری امید داشته باشد.
سه: جنگیدن در این نقاط با توجیهاتی که روسیه تراشیده، همخوانی بیشتری دارد.
اما امتیازات اکراینیها کمی میچربد:
یک: وضعیت روحی و اعتمادبهنفس اکراینیها بالا رفته و امید پیدا کردهاند که میتوانند روسیه را متوقف کنند و حتی شکست دهند. در مقابل، سردرگمی تاکتیکی و استراتژیک روسیه باعث شده روحیۀ نیروهای روسیه افت کند.
دو: قوای مهاجم میتواند دور بایستد و با بمباران هوایی و موشکی خود دشمن را به شدت زیر آتش بگیرد. اما به این شیوه نمیتوان در هیچ جنگی پیروز شد. برای پیروزی باید ستونهای زرهی و پیادهنظام یک کشور را سنگر به سنگر اشغال کند. وقتی مدافعان سرسختانه مقاومت میکنند، تصرف بسیار دشوار و پرتلفات میشود و برتریهای تسلیحاتی تا حد زیادی رنگ میبازد. در این نوع نبرد، اراده و جنس مبارزان اهمیت مییابد که در این زمینه وضع اکراینیها بهتر است: اکراینیها با ایمان برای خاکشان میجنگند، در حالی که چنین ارادۀ پولادینی در میان روسها دیده نمیشود.
سه: اما مسئلۀ بسیار مهمتر نوع پشتیبانی غرب است: تسلیحاتی که غرب در اختیار اکراین میگذارد، پیشروی روسها را بسیار دشوار میکند. تا اینجا شاید مهمترین عامل در تعیین سرنوشت جنگ همین تسلیحات و ارادۀ مقاومتجویانۀ اکراینیها بوده باشد. غربیها پشتیبانیهای اطلاعاتی گستردهای هم به اکراین میدهند.
با این اوصاف صحبت دربارۀ سرنوشت جنگ دشوار است. اما با یک مثال تاریخی نتیجۀ جنگ را حدس میزنم. در پاییز ۱۹۳۹ شوروی زیر رهبری توتالیترِ استالین به فنلاند حمله کرد. نیروی نظامی این دو کشور از هیچ نظری قابل مقایسه نبود (این جنگ را در این پست شرح دادهام). اما با مقاومت سرسختانه و دستخالی فنلاندیها یورش ارتش سرخ شوروی به یک افتضاح نظامی بدل شد. مقامات شوروی که بیش از همه از بیاعتبار شدن شوروی و تخریب هیمنۀ ارتش سرخ بیمناک بودند، میدانستند باید به هر قیمتی این جنگ را ببرند. به همین دلیل با بازنگری در سیاست جنگی خود، نیروی عظیمی روانۀ فنلاند کردند و این بار پس از چند ماه پیروزی قابلقبولی کسب کردند (البته همچنان بیآبرویی ارتش سرخ در ذهن جهانیان ماند).
در اکراین نیز همین اتفاق خواهد افتاد. روسیه اهداف خود را تعدیل کرد و به زودی برای تحقق اهدافی که بالا برشمردم، حملات گستردهای خواهد کرد و نیروی عظیمی روانۀ میدان خواهد کرد تا دونباس و چند شهر ــ به ویژه ماریوپول و شاید هم حتی اودسا ــ را تصرف کند. پس از تصرف این مناطق مذاکراتی جدی انجام خواهد شد: روسیه دونباس را از اکراین جدا میکند و شرط تخلیۀ ماریوپول و سایر نقاط هم این خواهد بود که اکراین تعهد دهد هیچگاه عضو ناتو نخواهد شد. چنین پایانی میتواند آبرومندانه باشد. گرچه آسیبهای این جنگ سر جای خود میماند: تخریب هیمنۀ ارتش روسیه، تخریب تجارت خارجی روسیه، نابودی روابط دیپلماتیک روسیه و بار سنگین تحریمها که مانند یک گرو بزرگ کفۀ ترازوی اکراین را در مذاکرات سنگین میکند...
روسیه در اجرای این سناریو موفق خواهد بود؟ اودسا را شک دارم، اما بعید نیست دونباس و چند نقطۀ دیگر از شرق و جنوب را تصرف کند. اما اگر نتواند چه؟ اگر نتواند قطعاً یکی از بزرگترین شکستهای تاریخ روسیه رخ داده است: شکستی در حد شکست روسیه در برابر ژاپن در ۱۹۰۵.
اما اگر این سناریو محقق شود، نامش پیروزی است؟ نه! اکراین شکست میخورد، اما روسیه هم نمیتواند نام این را پیروزی بگذارد، زیرا پیروزی را باید بر اساس هزینه و فایده تعریف کرد. بُرد حداقلی در برابر باخت حداکثری پیروزی نیست، طبعاً.
مهدی تدینی
پینوشت:
در تکمیل بنگرید به این پست:
▪️«روسیه در تلۀ خودساخته»
مجموعه پستها دربارۀ اکراین را در لینک زیر مییابید:
▪️«پستهای جنگ اکراین»
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«جنگ شوروی و فنلاند»
بخش دومِ تاریخ جنگهای شوروی
یکی از جنگهای جالب و آگاهیبخش در قرن بیستم که امروزه فراموششده، جنگ شوروی و فنلاند است که مصادف با ماههای آغازین جنگ جهانی دوم رخ داد. یکی از دلایلی که به این جنگ میپردازم، این است که میان این جنگ…
بخش دومِ تاریخ جنگهای شوروی
یکی از جنگهای جالب و آگاهیبخش در قرن بیستم که امروزه فراموششده، جنگ شوروی و فنلاند است که مصادف با ماههای آغازین جنگ جهانی دوم رخ داد. یکی از دلایلی که به این جنگ میپردازم، این است که میان این جنگ…
Audio
«تجاوز جنسی و جنگ»
جنگ سادهترین قواعد همزیستی جوامع انسانی را نابود میکند یا برای مدتی از اعتبار ساقط میکند. وقتی ملتها با مهیبترین ابزارهای جنگی به جان هم میافتند و از ریختن خون همدیگر شادمان میشوند، همۀ اصول همزیستی نابود میشود. جنگ هزار آسیب پیدا و پنهان دارد و «تجاوز جنسی» یکی از هزار پیامد ناگوار جنگ است. در گفتاری که به صورت لایو در اینستاگرام انجام دادم و فایل صوتی آن را در این پست میشنوید، به کیفیت و کمیت تجاوز جنسی در جنگ جهانی دوم پرداختهام.
مهدی تدینی
برای پیگیری این گفتارها صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید: صفحۀ اینستاگرام
#گفتار_لایو
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
جنگ سادهترین قواعد همزیستی جوامع انسانی را نابود میکند یا برای مدتی از اعتبار ساقط میکند. وقتی ملتها با مهیبترین ابزارهای جنگی به جان هم میافتند و از ریختن خون همدیگر شادمان میشوند، همۀ اصول همزیستی نابود میشود. جنگ هزار آسیب پیدا و پنهان دارد و «تجاوز جنسی» یکی از هزار پیامد ناگوار جنگ است. در گفتاری که به صورت لایو در اینستاگرام انجام دادم و فایل صوتی آن را در این پست میشنوید، به کیفیت و کمیت تجاوز جنسی در جنگ جهانی دوم پرداختهام.
مهدی تدینی
برای پیگیری این گفتارها صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید: صفحۀ اینستاگرام
#گفتار_لایو
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«تجاوز جنسی و جنگ»
جنگ سادهترین و پیشپاافتادهترین قواعد همزیستی جوامع انسانی را نابود میکند یا برای مدتی از اعتبار ساقط میکند. وقتی ملتها با مهیبترین ابزارهای جنگی به جان هم میافتند، تن جوانان همدیگر را پارهپاره میکنند و از ریختن خون همدیگر شادمان میشوند، همۀ اصول همزیستی نابود میشود. جنگ فقط تفنگ برداشتن و به جبهه رفتن نیست، بلکه هزار آسیب پیدا و پنهان دارد و برخی از این آسیبها روحی و روانی است و پیامدهای آن تا دههها ماندگار میماند. «تجاوز جنسی» یکی از هزار پیامد ناگوار جنگ است. در گفتاری که به صورت لایو در اینستاگرام انجام دادم و لینک فایل صوتی آن را در پایان این نوشتار قرار دادهام، به کیفیت و کمیت تجاوز جنسی در جنگ جهانی دوم پرداختهام.
در جنگ نیروی نظامی خشنشده و خشونتدیده ممکن است با مردمان غیرنظامی کشور دشمن مواجه شود، به ویژه وقتی بخشی از خاک دشمن را تصرف میکند یا از آن به هر دلیلی عبور میکند. در جنگ زبدهترین و نیرومندترین جوانان و مردان از زندگی مدنی کَنده میشوند و برای مدتی طولانی ــ چند ماه یا چند سال ــ به دور از زندگی معمول به سر میبرند که این به معنای مختل شدن حیات جنسی آنهاست. در چنین شرایطی، مواجهه با غیرنظامیان بیدفاع میتواند بدترین نوع تجاوز، یعنی دستدرازی جنسی را باعث شود. هر چه جنگ بزرگتر باشد و هر چه ابعاد مرگبار جنگ بیشتر باشد، و همچنین هر چه جنگ فروپاشی اجتماعی، اخلاقی و قانونی بزرگتری را پدید آورده باشد، دامنۀ تجاوزهای جنسی نیز میتواند بیشتر شود.
به همین دلیل، در بزرگترین جنگ قرن بیستم ــ و تاریخ ــ بزرگترین ابعاد تجاوز جنسی نیز رخ داد. اعداد و ارقامی که از تجاوز جنسی سربازان ارتش سرخ شوروی در تصرف آلمان و برلین ارائه میدهند، سر به میلیون میزند. البته تجاوز جنسی فقط در این گوشۀ جنگ و فقط از سوی این جنگجویان رخ نداد، بلکه در گوشهگوشۀ این جنگ منحوس جهانی تجاوزهای جنسی گستردهای رخ داد. چه متحدین و چه متفقین این نوع جنایت را در کارنامۀ خود دارند.
علاوه بر مسئلۀ تجاوز جنسی عریان که در موارد بیشماری با قتل یا خودکشی قربانی همراه بوده، نوع دیگری از تجاوز در شکل «روسپیگری اجباری» برای ارتشها رخ میداد که در این مورد ژاپنیها کارنامۀ تباهی از خود بر جای گذاشتهاند. ارتش ژاپن و آلمان به طور رسمی انواعی از روسپیگری را برای نظامیان خود ترتیب میدادند. در ژاپنی زنانی برای این هدف استخدام میشدند که از آنان با عنوان «یانفو» (انگلیسی: comfort women / آلمانی: Trostfrauen) نام برده میشد. بعدها در جریان جنگ شمار زیادی از زنان کرهای، چینی و... به صورت اجباری به روسپیگری برای ارتش گمارده میشدند. پس از جنگ هیچ نامی از این زنان برده نمیشد و عجیب اینکه تازه چهل سال پس از پایان جنگ صدای این زنان درآمد و رفتهرفته تاریخ یادش آمد با این زنان چه کرده است. ژاپن از اوایل دهۀ 1990 ستمی را که به این زنان رفته بود پذیرفت و معمولاً نخستوزیران ژاپن به طور رسمی بابت آسیبهای واردشده به این زنان عذرخواهی میکنند.
آلمانیها با چند هدف نظامی روسپیخانههای پرشماری را برای نیروهای نظامی خود تدارک میآوردند؛ به ویژه در مناطق تصرفشدۀ غربی. با ایجاد این روسپیخانهها چند هدف محقق میشد: از شیوع بیماری میان سربازان، از پدید آمدن رفتارهای همجنسگرایانه میان سربازان، از نفوذ پرستوهای دشمن به حلقۀ نیروهای نظامی و نیز از ایجاد علقه میان نظامیان و مردم کشور دشمن جلوگیری میشد. البته جنگ اوضاع معیشتی مردم را معمولاً بسیار خراب میکند و همین باعث میشود زنانی که در حالت عادی بعید است تن به تنفروشی دهند، برای سیر کردن شکم یا حفظ امنیت خود به روسپیگری برای ارتش دشمن تن دهند.
اما در نهایت بیشترین ابعاد تجاوز جنسی در زمان پیشروی ارتش سرخ و اشغال برلین رخ داد که ابعاد آن میلیونی بوده است. در این مورد از «تجاوز تودهای» سخن به میان میآید که ابعاد دقیقتر و دلایل آن را در فایل صوتی میتوانید بشنوید. اما در این مورد نیز مانند زنان یانفو، آلمانیها تمایلی نداشتند در این باره صحبت کنند. آلمان شرقی به دلایلی و آلمانی غربی به دلایلی دیگر میلی به پرداختن به تجاوزهای جنسی گستردۀ روسها نداشتند. به همین دلیل وقتی اولین کتاب در این باره در سال 1959 در آلمان منتشر شد، با ترشرویی و عصبانیت عموم آلمانیها روبرو شد؛ رومان «زنی در برلین» که به همین مسئله میپرداخت. اما وقتی همین کتاب پس از چهار دهه فراموشی در 2003 منتشر شد، برای ماهها در صدر کتابهای پرفروش آلمان بود. آری، با گذر نسلها نگاه به مسائل نیز تغییر میکند.
برای توضیحات مفصلتر در این باره دعوت میکنم در لینک زیر فایل شنیداری را گوش دهید:
▪️«تجاوز جنسی در جنگ جهانی دوم»
مهدی تدینی
#گفتار_لایو #تجاوز_جنسی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
جنگ سادهترین و پیشپاافتادهترین قواعد همزیستی جوامع انسانی را نابود میکند یا برای مدتی از اعتبار ساقط میکند. وقتی ملتها با مهیبترین ابزارهای جنگی به جان هم میافتند، تن جوانان همدیگر را پارهپاره میکنند و از ریختن خون همدیگر شادمان میشوند، همۀ اصول همزیستی نابود میشود. جنگ فقط تفنگ برداشتن و به جبهه رفتن نیست، بلکه هزار آسیب پیدا و پنهان دارد و برخی از این آسیبها روحی و روانی است و پیامدهای آن تا دههها ماندگار میماند. «تجاوز جنسی» یکی از هزار پیامد ناگوار جنگ است. در گفتاری که به صورت لایو در اینستاگرام انجام دادم و لینک فایل صوتی آن را در پایان این نوشتار قرار دادهام، به کیفیت و کمیت تجاوز جنسی در جنگ جهانی دوم پرداختهام.
در جنگ نیروی نظامی خشنشده و خشونتدیده ممکن است با مردمان غیرنظامی کشور دشمن مواجه شود، به ویژه وقتی بخشی از خاک دشمن را تصرف میکند یا از آن به هر دلیلی عبور میکند. در جنگ زبدهترین و نیرومندترین جوانان و مردان از زندگی مدنی کَنده میشوند و برای مدتی طولانی ــ چند ماه یا چند سال ــ به دور از زندگی معمول به سر میبرند که این به معنای مختل شدن حیات جنسی آنهاست. در چنین شرایطی، مواجهه با غیرنظامیان بیدفاع میتواند بدترین نوع تجاوز، یعنی دستدرازی جنسی را باعث شود. هر چه جنگ بزرگتر باشد و هر چه ابعاد مرگبار جنگ بیشتر باشد، و همچنین هر چه جنگ فروپاشی اجتماعی، اخلاقی و قانونی بزرگتری را پدید آورده باشد، دامنۀ تجاوزهای جنسی نیز میتواند بیشتر شود.
به همین دلیل، در بزرگترین جنگ قرن بیستم ــ و تاریخ ــ بزرگترین ابعاد تجاوز جنسی نیز رخ داد. اعداد و ارقامی که از تجاوز جنسی سربازان ارتش سرخ شوروی در تصرف آلمان و برلین ارائه میدهند، سر به میلیون میزند. البته تجاوز جنسی فقط در این گوشۀ جنگ و فقط از سوی این جنگجویان رخ نداد، بلکه در گوشهگوشۀ این جنگ منحوس جهانی تجاوزهای جنسی گستردهای رخ داد. چه متحدین و چه متفقین این نوع جنایت را در کارنامۀ خود دارند.
علاوه بر مسئلۀ تجاوز جنسی عریان که در موارد بیشماری با قتل یا خودکشی قربانی همراه بوده، نوع دیگری از تجاوز در شکل «روسپیگری اجباری» برای ارتشها رخ میداد که در این مورد ژاپنیها کارنامۀ تباهی از خود بر جای گذاشتهاند. ارتش ژاپن و آلمان به طور رسمی انواعی از روسپیگری را برای نظامیان خود ترتیب میدادند. در ژاپنی زنانی برای این هدف استخدام میشدند که از آنان با عنوان «یانفو» (انگلیسی: comfort women / آلمانی: Trostfrauen) نام برده میشد. بعدها در جریان جنگ شمار زیادی از زنان کرهای، چینی و... به صورت اجباری به روسپیگری برای ارتش گمارده میشدند. پس از جنگ هیچ نامی از این زنان برده نمیشد و عجیب اینکه تازه چهل سال پس از پایان جنگ صدای این زنان درآمد و رفتهرفته تاریخ یادش آمد با این زنان چه کرده است. ژاپن از اوایل دهۀ 1990 ستمی را که به این زنان رفته بود پذیرفت و معمولاً نخستوزیران ژاپن به طور رسمی بابت آسیبهای واردشده به این زنان عذرخواهی میکنند.
آلمانیها با چند هدف نظامی روسپیخانههای پرشماری را برای نیروهای نظامی خود تدارک میآوردند؛ به ویژه در مناطق تصرفشدۀ غربی. با ایجاد این روسپیخانهها چند هدف محقق میشد: از شیوع بیماری میان سربازان، از پدید آمدن رفتارهای همجنسگرایانه میان سربازان، از نفوذ پرستوهای دشمن به حلقۀ نیروهای نظامی و نیز از ایجاد علقه میان نظامیان و مردم کشور دشمن جلوگیری میشد. البته جنگ اوضاع معیشتی مردم را معمولاً بسیار خراب میکند و همین باعث میشود زنانی که در حالت عادی بعید است تن به تنفروشی دهند، برای سیر کردن شکم یا حفظ امنیت خود به روسپیگری برای ارتش دشمن تن دهند.
اما در نهایت بیشترین ابعاد تجاوز جنسی در زمان پیشروی ارتش سرخ و اشغال برلین رخ داد که ابعاد آن میلیونی بوده است. در این مورد از «تجاوز تودهای» سخن به میان میآید که ابعاد دقیقتر و دلایل آن را در فایل صوتی میتوانید بشنوید. اما در این مورد نیز مانند زنان یانفو، آلمانیها تمایلی نداشتند در این باره صحبت کنند. آلمان شرقی به دلایلی و آلمانی غربی به دلایلی دیگر میلی به پرداختن به تجاوزهای جنسی گستردۀ روسها نداشتند. به همین دلیل وقتی اولین کتاب در این باره در سال 1959 در آلمان منتشر شد، با ترشرویی و عصبانیت عموم آلمانیها روبرو شد؛ رومان «زنی در برلین» که به همین مسئله میپرداخت. اما وقتی همین کتاب پس از چهار دهه فراموشی در 2003 منتشر شد، برای ماهها در صدر کتابهای پرفروش آلمان بود. آری، با گذر نسلها نگاه به مسائل نیز تغییر میکند.
برای توضیحات مفصلتر در این باره دعوت میکنم در لینک زیر فایل شنیداری را گوش دهید:
▪️«تجاوز جنسی در جنگ جهانی دوم»
مهدی تدینی
#گفتار_لایو #تجاوز_جنسی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«تجاوز جنسی و جنگ»
جنگ سادهترین قواعد همزیستی جوامع انسانی را نابود میکند یا برای مدتی از اعتبار ساقط میکند. وقتی ملتها با مهیبترین ابزارهای جنگی به جان هم میافتند و از ریختن خون همدیگر شادمان میشوند، همۀ اصول همزیستی نابود میشود. جنگ هزار آسیب پیدا…
جنگ سادهترین قواعد همزیستی جوامع انسانی را نابود میکند یا برای مدتی از اعتبار ساقط میکند. وقتی ملتها با مهیبترین ابزارهای جنگی به جان هم میافتند و از ریختن خون همدیگر شادمان میشوند، همۀ اصول همزیستی نابود میشود. جنگ هزار آسیب پیدا…
«مرگی که هفتادویکساله شد...»
هفتاد سال پیش، در نوزدهم فروردین ۱۳۳۰، صادق هدایت خودکشی کرد. اگر مرگ را معنایی است، خودکشی هدایت معنادارترین مرگ است. تردید ندارم که خودکشی هدایت ماندگارترین اثر اوست... ماندگارتر از «بوف کور» و ماندگارتر از قلم و فکری که نایاب بود و نایاب ماند... هنوز مانده تا معنای خودکشی را بفهمیم...
تاکنون چندین پست دربارۀ صادق داشتهام که به یاد او دعوت میکنم مروری بر آنها کنید؛ به ویژه دعوت میکنم مستند کیومرث درمبخش را دربارۀ او ببینید.
▪️ «خودکشی در خانۀ شمارۀ ۳۷» (به همراه فیلم «سفر بهاری»، اثر کیومرث درمبخش)
▪️«چشمان تیز بوف کور» (به همراه فیلم «بوف کور»)
▪️«به قول صادق هدایت...»
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
هفتاد سال پیش، در نوزدهم فروردین ۱۳۳۰، صادق هدایت خودکشی کرد. اگر مرگ را معنایی است، خودکشی هدایت معنادارترین مرگ است. تردید ندارم که خودکشی هدایت ماندگارترین اثر اوست... ماندگارتر از «بوف کور» و ماندگارتر از قلم و فکری که نایاب بود و نایاب ماند... هنوز مانده تا معنای خودکشی را بفهمیم...
تاکنون چندین پست دربارۀ صادق داشتهام که به یاد او دعوت میکنم مروری بر آنها کنید؛ به ویژه دعوت میکنم مستند کیومرث درمبخش را دربارۀ او ببینید.
▪️ «خودکشی در خانۀ شمارۀ ۳۷» (به همراه فیلم «سفر بهاری»، اثر کیومرث درمبخش)
▪️«چشمان تیز بوف کور» (به همراه فیلم «بوف کور»)
▪️«به قول صادق هدایت...»
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«معمای روسیه»
بگذارید از این نکتۀ بهتآور آغاز کنم. استالین مخوفترین و خونریزترین فرمانروای کل تاریخ بشر است. دلیل این جایگاه، هم شخصیت خود استالین است و هم نظام کاملاً توتالیتری که او پیشوایش بود. اما عجیب نیست که امروزه درصد خیرهکنندهای از روسها این مخوفترین فرمانروای تاریخ را دوست دارند و تأیید میکنند؟! (البته دلایلی واهی هم میآورند.)
دلیل این دیکتاتوردوستی مردم روسیه چیست؟ چرا روسیه از قرن نوزدهم تا همین امروز یکی از موانع بزرگ ــ چهبسا بزرگترین مانع ــ در راه دموکراسی بوده است؟ ما ایرانیها در نیل به دموکراسی بسیار لنگیدهایم، اما آیا میدانستید کارنامۀ دموکراتیک ما در مقایسه با روسها درخشان است؟! روسیه از جهت توسعه یک قرن از ایران جلو بود، اما ما و روسها همزمان انقلاب مشروطه کردیم. ما به آرمان مشروطه علاقهمند و پایبند ماندیم، اما روسها آن را نابود کردند و توتالیترترین دیکتاتوری تاریخ را ساختند. و البته تا توانستند چوب لای چرخ دموکراسی ایران هم گذاشتند (از مشارکت در به توپ بستن مجلس اول و حمایت از شاه ضدمشروطه و تلاش برای بازگرداندن او به تاجوتخت، تا منحل کردن مجلس دوم و بعد هم سلاخی مشروطهخواهان تبریز). و البته در دوران کمونیسم هم شوروی به نوعی دیگر کعبۀ آمال و الگوی دموکراسیستیزان چپ ایران بود.
روسها تا پیش از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ از موضع تزارپرستی دشمن دموکراسی بودند و پس از انقلاب هم از موضع کمونیسم به سرسختترین دشمن دموکراسی بدل شدند. فقط کافی است به یاد آوریم اولین انتخابات آزاد برای تعیین شخص اول مملکت در روسیه در دهۀ 1990 برگزار شد! روسها پس از فروپاشی شوروی چند سالی سرگیجه داشتند، اما از سال ۲۰۰۰ دوباره شکلی پوتینیستی از دموکراسی را فعلاً پذیرفتهاند که در واقع نوعی اقتدارگرایی با پوستهای از دموکراسی مصلحتی است ــ و عموم روسها نیز سر این نوع حکومت توافق دارند. دلیل این دموکراسیستیزی و اقتدارگرایی روسی چیست؟ پاسخ به این پرسش آسان نیست، اما در این نوشتار قدری تأمل میکنیم.
اگر یک ویژگی در تمام تاریخ روسیه همیشه وجود داشته باشد، آن ویژگی «اقتدارگرایی سیاسی» و ستیز با «آزادی سیاسی» است. همیشه شکلی از دیکتاتوری در این کشور بازتولید شده و با اقبال مردمی هم روبرو بوده است. دلایل تاریخی، جغرافیایی، مردمشناختی و فرهنگی عدیدهای میتوان برای آن یافت. اما شاید دلیل اصلی «هویتشناختی» باشد. روسها همیشه از خودباختگی فرهنگی در برابر غرب میترسیدهاند و از اوایل قرن نوزدهم که جوامع غربی تکاپوی انقلاب و دموکراسی داشت، روسها پذیرش ارزشهای مدرن را «غربزدگی» میانگاشتند. در این لحظۀ تاریخی ــ مصادف با سالهای جنگهای ایران و روسیه ــ جنبشی با عنوان «اسلاودوستی» (slavophilia) میان روشنفکران و ادبای روس شکل گرفت که بر قومیت اسلاوی تأکید، و رسالتی معنوی برای روسیه تعریف میکرد. طبعاً وقتی صحبت از «رسالت معنوی» است، یعنی خداوند عنایت ویژهای به یک ملت و قوم دارد و نوعی ایدۀ برگزیدگی پدید میآید؛ مانند یهودیان که خود را قوم برگزیده میانگارند.
برای مثال میخائیل کاتکوف (۱۸۱۸-۱۸۸۷)، روزنامهنگار ملیگرای روس در دوران حکومت تزار الکساندر سوم مینویسد: «قدرت همه از آن خداست. اما تزار روسیه امتیاز ویژهای دریافت کرده است که او را از همۀ فرمانروایان عالم متمایز میکند... او جانشین امپراتوران رم شرقی است... جانشین بنیانگذاران دین و ایمان به مسیحیت... راز تفاوت عمیق میان روسیه و همۀ ملل دیگر دنیا در اینجا نهفته است.» در ذهن اسلاوگرایان، تزار نمایندۀ قدرت خدا و مردم روسیه ملت خدا هستند.
البته ملیگرایان نژادباور در دیگر ملتهای اروپایی نیز چنین نگرشهایی داشتند. اما در روسیه این هویتشناسی روسیـاسلاوی بسیار فراگیرتر بود و واضحتر از هر جا تقدس و رسالت قومی در شخص فرمانروا ظهور پیدا کرد. ایدۀ رسالت قومی پس از انقلاب کمونیستی نیز به شکلی دیگر ظهور کرد: رسالت مردم روسیه برای نابودی کاپیتالیسمِ غربی. وجه مشترک تزار و استالین، تزاردوستان و کمونیستها عبارت بود از «غربستیزی و باورشان به رسالت قومی و ملی». راه پیادهسازی این رسالت «پرستش قدرت» بود.
کُنستانتین پوبِدونوستسِف (Pobedonostsev؛ ۱۸۲۷-۱۹۰۷)، دولتمرد روس و مشاور سه تزار، این قدرتپرستی را چنین شفاف توضیح میدهد: «قدرت نه به خاطر نفس قدرت بلکه به دلیل عشق به خداست که وجود دارد. قدرت عبادتی است که مردم خود را وقف آن میکنند. نیروی بیکران و هراسافکنیِ قدرت نیز از همینجا میآید و به همین دلیل باری بیکران و ترسناک است.» در یک کلام، برای روسها قدرت نماد خدا روی زمین است و مردم باید ارباب قدرت را بپرستند. این ریشۀ سنت اقتدارگرایی در روسیه است.
همچنین بخوانید: «خونآشام عزیز یادت به خیر»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
بگذارید از این نکتۀ بهتآور آغاز کنم. استالین مخوفترین و خونریزترین فرمانروای کل تاریخ بشر است. دلیل این جایگاه، هم شخصیت خود استالین است و هم نظام کاملاً توتالیتری که او پیشوایش بود. اما عجیب نیست که امروزه درصد خیرهکنندهای از روسها این مخوفترین فرمانروای تاریخ را دوست دارند و تأیید میکنند؟! (البته دلایلی واهی هم میآورند.)
دلیل این دیکتاتوردوستی مردم روسیه چیست؟ چرا روسیه از قرن نوزدهم تا همین امروز یکی از موانع بزرگ ــ چهبسا بزرگترین مانع ــ در راه دموکراسی بوده است؟ ما ایرانیها در نیل به دموکراسی بسیار لنگیدهایم، اما آیا میدانستید کارنامۀ دموکراتیک ما در مقایسه با روسها درخشان است؟! روسیه از جهت توسعه یک قرن از ایران جلو بود، اما ما و روسها همزمان انقلاب مشروطه کردیم. ما به آرمان مشروطه علاقهمند و پایبند ماندیم، اما روسها آن را نابود کردند و توتالیترترین دیکتاتوری تاریخ را ساختند. و البته تا توانستند چوب لای چرخ دموکراسی ایران هم گذاشتند (از مشارکت در به توپ بستن مجلس اول و حمایت از شاه ضدمشروطه و تلاش برای بازگرداندن او به تاجوتخت، تا منحل کردن مجلس دوم و بعد هم سلاخی مشروطهخواهان تبریز). و البته در دوران کمونیسم هم شوروی به نوعی دیگر کعبۀ آمال و الگوی دموکراسیستیزان چپ ایران بود.
روسها تا پیش از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ از موضع تزارپرستی دشمن دموکراسی بودند و پس از انقلاب هم از موضع کمونیسم به سرسختترین دشمن دموکراسی بدل شدند. فقط کافی است به یاد آوریم اولین انتخابات آزاد برای تعیین شخص اول مملکت در روسیه در دهۀ 1990 برگزار شد! روسها پس از فروپاشی شوروی چند سالی سرگیجه داشتند، اما از سال ۲۰۰۰ دوباره شکلی پوتینیستی از دموکراسی را فعلاً پذیرفتهاند که در واقع نوعی اقتدارگرایی با پوستهای از دموکراسی مصلحتی است ــ و عموم روسها نیز سر این نوع حکومت توافق دارند. دلیل این دموکراسیستیزی و اقتدارگرایی روسی چیست؟ پاسخ به این پرسش آسان نیست، اما در این نوشتار قدری تأمل میکنیم.
اگر یک ویژگی در تمام تاریخ روسیه همیشه وجود داشته باشد، آن ویژگی «اقتدارگرایی سیاسی» و ستیز با «آزادی سیاسی» است. همیشه شکلی از دیکتاتوری در این کشور بازتولید شده و با اقبال مردمی هم روبرو بوده است. دلایل تاریخی، جغرافیایی، مردمشناختی و فرهنگی عدیدهای میتوان برای آن یافت. اما شاید دلیل اصلی «هویتشناختی» باشد. روسها همیشه از خودباختگی فرهنگی در برابر غرب میترسیدهاند و از اوایل قرن نوزدهم که جوامع غربی تکاپوی انقلاب و دموکراسی داشت، روسها پذیرش ارزشهای مدرن را «غربزدگی» میانگاشتند. در این لحظۀ تاریخی ــ مصادف با سالهای جنگهای ایران و روسیه ــ جنبشی با عنوان «اسلاودوستی» (slavophilia) میان روشنفکران و ادبای روس شکل گرفت که بر قومیت اسلاوی تأکید، و رسالتی معنوی برای روسیه تعریف میکرد. طبعاً وقتی صحبت از «رسالت معنوی» است، یعنی خداوند عنایت ویژهای به یک ملت و قوم دارد و نوعی ایدۀ برگزیدگی پدید میآید؛ مانند یهودیان که خود را قوم برگزیده میانگارند.
برای مثال میخائیل کاتکوف (۱۸۱۸-۱۸۸۷)، روزنامهنگار ملیگرای روس در دوران حکومت تزار الکساندر سوم مینویسد: «قدرت همه از آن خداست. اما تزار روسیه امتیاز ویژهای دریافت کرده است که او را از همۀ فرمانروایان عالم متمایز میکند... او جانشین امپراتوران رم شرقی است... جانشین بنیانگذاران دین و ایمان به مسیحیت... راز تفاوت عمیق میان روسیه و همۀ ملل دیگر دنیا در اینجا نهفته است.» در ذهن اسلاوگرایان، تزار نمایندۀ قدرت خدا و مردم روسیه ملت خدا هستند.
البته ملیگرایان نژادباور در دیگر ملتهای اروپایی نیز چنین نگرشهایی داشتند. اما در روسیه این هویتشناسی روسیـاسلاوی بسیار فراگیرتر بود و واضحتر از هر جا تقدس و رسالت قومی در شخص فرمانروا ظهور پیدا کرد. ایدۀ رسالت قومی پس از انقلاب کمونیستی نیز به شکلی دیگر ظهور کرد: رسالت مردم روسیه برای نابودی کاپیتالیسمِ غربی. وجه مشترک تزار و استالین، تزاردوستان و کمونیستها عبارت بود از «غربستیزی و باورشان به رسالت قومی و ملی». راه پیادهسازی این رسالت «پرستش قدرت» بود.
کُنستانتین پوبِدونوستسِف (Pobedonostsev؛ ۱۸۲۷-۱۹۰۷)، دولتمرد روس و مشاور سه تزار، این قدرتپرستی را چنین شفاف توضیح میدهد: «قدرت نه به خاطر نفس قدرت بلکه به دلیل عشق به خداست که وجود دارد. قدرت عبادتی است که مردم خود را وقف آن میکنند. نیروی بیکران و هراسافکنیِ قدرت نیز از همینجا میآید و به همین دلیل باری بیکران و ترسناک است.» در یک کلام، برای روسها قدرت نماد خدا روی زمین است و مردم باید ارباب قدرت را بپرستند. این ریشۀ سنت اقتدارگرایی در روسیه است.
همچنین بخوانید: «خونآشام عزیز یادت به خیر»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«سرزمین شیر و خورشید»
یکی از قدیمیترین فیلمهای مستندی که از ایران در دست است، مستند ارزشمند و دلربایی است که ولادیمیر اِروفیف، کارگردان روس، حوالی سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۲ ساخته است. این مستند به ویژه از این جهت بسیار ارزشمند است که اجازه میدهد نگاهی به ایران در نیمۀ اول عصر پهلوی اول بیندازیم. فیلم وجوه مردمشناختی بسیار جالبی هم دارد، از جمله اینکه حرفههای صنعتی در اصفهان را به نمایش میگذارد و به ویژه کارخانۀ نساجی وطن در اصفهان که در ۱۳۰۴ تأسیس شده بود.
نسخهای چهلویکدقیقهای از این مستند در جریان سیوچهارمین جشنوارۀ فجر در موزۀ ملی ایران به نمایش درآمد. نسخهای که من برای اولین بار دیدم بیش از دو ساعت بود. مشخص است که این نسخه متشکل از ویدئوهاییست که در سالهای مختلف گرفته شده است. یک ساعت اول مستند را که بهترین بخشهای آن است جدا کردم و با حجم مناسب در این پست آپلود کردم (نیمۀ دوم فیلم را احتمالاً در فرصتی دیگر با آگاهی دقیقتر از محتوای آن منتشر میکنم.)
دعوت میکنم این مستند را حتماً ببینید.
#مستند #پهلوی #رضاشاه
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یکی از قدیمیترین فیلمهای مستندی که از ایران در دست است، مستند ارزشمند و دلربایی است که ولادیمیر اِروفیف، کارگردان روس، حوالی سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۲ ساخته است. این مستند به ویژه از این جهت بسیار ارزشمند است که اجازه میدهد نگاهی به ایران در نیمۀ اول عصر پهلوی اول بیندازیم. فیلم وجوه مردمشناختی بسیار جالبی هم دارد، از جمله اینکه حرفههای صنعتی در اصفهان را به نمایش میگذارد و به ویژه کارخانۀ نساجی وطن در اصفهان که در ۱۳۰۴ تأسیس شده بود.
نسخهای چهلویکدقیقهای از این مستند در جریان سیوچهارمین جشنوارۀ فجر در موزۀ ملی ایران به نمایش درآمد. نسخهای که من برای اولین بار دیدم بیش از دو ساعت بود. مشخص است که این نسخه متشکل از ویدئوهاییست که در سالهای مختلف گرفته شده است. یک ساعت اول مستند را که بهترین بخشهای آن است جدا کردم و با حجم مناسب در این پست آپلود کردم (نیمۀ دوم فیلم را احتمالاً در فرصتی دیگر با آگاهی دقیقتر از محتوای آن منتشر میکنم.)
دعوت میکنم این مستند را حتماً ببینید.
#مستند #پهلوی #رضاشاه
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«علیه اروپا یا علیه خویش؟»
روسیه امروز در بدترین آرایش سیاسی در دو سدۀ اخیر قرار گرفته است. با تحیر رفتار کرملین را نظاره میکنم و افسوس میخورم! روسیه همیشه در بحرانها و جنگها بخشی از غرب را به عنوان متحد کنار خود داشت: در جنگ جهانی اول بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و آمریکا، در جنگ جهانی دوم انگلستان، فرانسه و آمریکا را کنار خود داشت و در جنگ سرد نیز نیمۀ شرقی اروپا را با خود همراه داشت، ضمن اینکه میتوانست روی همراهی بلوک سوسیالیستی جهان حساب کند. با هیچ واژهای نمیتوانم میزان شگفتیام را از این بیمبالاتی روسیه بیان کنم! روسیه همیشه با اتحاد همهجانبه با غرب پیروز شده، اما امروز نه فقط اروپا، بلکه کل غرب را علیه خود قرار داده.
من نه روسستیزم و نه غربگرا. اساساً در آن نوع سیاست خارجی که من طرفدارش هستم، جایی برای واژههای «دوستی» و «ستیز» وجود ندارد: روسدوستی، روسستیزی، غربدوستی، غربستیزی، آمریکادوستی، آمریکاستیزی، چیندوستی، چینستیزی، عربدوستی، عربستیزی همه باطل و مخل توسعه است. تأمین منافع مردمی که درون مرزهای ایران زندگی میکنند، یگانه هدف خدشهناپذیر ما باید باشد و این منافع هم چیزی نیست مگر بهروزی، رفاه و تأمین حداکثریِ نیازهای مادی. برای این هدف ایران باید از همۀ فرصتها در هر جای دنیا بهره برد. شهروند ایرانی هر روز باید بهرهمندتر از دیروز باشد: هر روز داشتههای مادی بیشتر، ثروت بیشتر، بهداشت و درمان بهتر، رفاه بیشتر و امنیت بیشتر داشته باشد. اگر ما امنیت را به گونهای تعریف کنیم که به ثروت و بهداشت و درمان و رفاه آسیب بزند، برنده نیستیم. همانگونه که ثروتاندوزی و رفاه مادی اگر به گونهای باشد که به امنیت ما آسیب بزند، زیبانبار است. آن نوع نگاه امنیتی که تجارت را قربانی کند، زیانبار است، زیرا خود تجارت آزاد سرمنشأ امنیت است، ضمن اینکه هیچگاه مانع توسعۀ تسلیحات متعارف نمیشود.
معیار من برای تحلیل سیاسی همینهاست و به همین دلیل بابت حملۀ روسیه به اکراین متأسفم، زیرا این مسیر به روسیه آسیب میزند. سالها پیش با پیوستن لتونی و استونی به ناتو، ناتو به مرز روسیه رسیده بود و این ادعا که دلیل حملۀ روسیه به اکراین جلوگیری از رسیدن ناتو به مرزهایش است، برای پوشاندن انگیزههای دیگر است. روسیه پیوستن بالتیک به ناتو را تحمل کرد و آسیبی هم ندید، اما مردم اکراین را که اتفاقاً تمایلی به ناتو نداشتند، آنقدر تحریک کرد و ترساند تا به ناتو متمایل شدند ــ همانگونه که امروز سوئد و فنلاند که تمایلی به ناتو نداشتند، با تماشای رفتار روسیه به ناتو تمایل یافتند. اکراینیها تمایلی به ناتو نداشتند، اما وقتی روسیه از تجزیهطلبان حمایت، و کریمه را از اکراین جدا کرد، پیوستن به ناتو در اکراین به خواست اکثریت بدل شد.
اگر معضل اکراین به گرهی کور تبدیل شد، خود روسیه در آن نقش داشت. ناراحتی و تأسف بابت مرگ هزاران و آوارگی میلیونها انسان، از بدیهیات انسان بودن است. طبعاً تصویر چچنیهایی که در ماریوپول خشاب پشت خشاب خالی میکنند، نمیتواند باعث افتخار روسها باشد ــ هرچند غرور ملی کاذب و گمراهشده چشم روسها را کور کرده باشد. اما بحث من اصلاً این نیست که برای مردگان و آوارگان مرثیه بخوانم یا دنبال مقصر جنگ باشم.
روسیه باید واقعبینانهتر به دنیا بنگرد. اینکه مقامات کرملین با ظاهری درمانده بگویند «برای ما چارهای جز جنگ نگذاشتند»، باعث نمیشود واقعبین به نظر رسند. نه! روسها به بیراه رفتهاند و همۀ حرفم این است که این مسیر به روسیه آسیب میزند.
روسیه اگر در دو جنگ جهانی موفق شد پیروز شود، اروپای غربی را به عنوان متحد کنار خود داشت! اما امروز کاری کرده است که کل اروپا یکصدا علیهش بسیج شده است. روسیه نباید اجازه میداد چنین آرایش منحوسی شکل بگیرد. با شعارهای میهنپرستانه و احساسات ملی نمیتوان خطاهای استراتژیک را لاپوشانی کرد. واقعیت بیرحم است. آی مردم روسیه، آی طرفداران روسیه! این آرایش شوم است. ای کاش پوتین دوباره خردورزی پیشه کند و این آرایش را بر هم بزند.
روسیه در هیچ دوره از تاریخ خود، چنین تنها نبوده و اینطور یکدست غرب را علیه خود متحد نکرده است! روسیه در سی سال گذشته با تنشزدایی و همکاری تجاری گسترده با غرب پیشرفت کرد، سطح زندگی و رفاه مردمش را بالا آورد و از بعد نظامی نیز هیبت خود را حفظ کرد. پیوستن و نپیوستن اکراین به ناتو در حیات ملی روسیه اهمیتی نداشت، ضمن اینکه خود روسیه اکراین را به چنین مسیر هل داد. آری! مسئله اکراین نیست، مسئله این است که اندیشۀ حاکم بر روسیه عوض شد، در حالی که مسیر تجارتگرایانۀ پیشین کامیابیهای فراوانی برای مردم روسیه آورده بود.
در حالی که امید داشتم ما از روسیه درس بگیریم، گویا برعکس شده و روسیه ما را معلم خود قرار داده است! افسوس...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
روسیه امروز در بدترین آرایش سیاسی در دو سدۀ اخیر قرار گرفته است. با تحیر رفتار کرملین را نظاره میکنم و افسوس میخورم! روسیه همیشه در بحرانها و جنگها بخشی از غرب را به عنوان متحد کنار خود داشت: در جنگ جهانی اول بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و آمریکا، در جنگ جهانی دوم انگلستان، فرانسه و آمریکا را کنار خود داشت و در جنگ سرد نیز نیمۀ شرقی اروپا را با خود همراه داشت، ضمن اینکه میتوانست روی همراهی بلوک سوسیالیستی جهان حساب کند. با هیچ واژهای نمیتوانم میزان شگفتیام را از این بیمبالاتی روسیه بیان کنم! روسیه همیشه با اتحاد همهجانبه با غرب پیروز شده، اما امروز نه فقط اروپا، بلکه کل غرب را علیه خود قرار داده.
من نه روسستیزم و نه غربگرا. اساساً در آن نوع سیاست خارجی که من طرفدارش هستم، جایی برای واژههای «دوستی» و «ستیز» وجود ندارد: روسدوستی، روسستیزی، غربدوستی، غربستیزی، آمریکادوستی، آمریکاستیزی، چیندوستی، چینستیزی، عربدوستی، عربستیزی همه باطل و مخل توسعه است. تأمین منافع مردمی که درون مرزهای ایران زندگی میکنند، یگانه هدف خدشهناپذیر ما باید باشد و این منافع هم چیزی نیست مگر بهروزی، رفاه و تأمین حداکثریِ نیازهای مادی. برای این هدف ایران باید از همۀ فرصتها در هر جای دنیا بهره برد. شهروند ایرانی هر روز باید بهرهمندتر از دیروز باشد: هر روز داشتههای مادی بیشتر، ثروت بیشتر، بهداشت و درمان بهتر، رفاه بیشتر و امنیت بیشتر داشته باشد. اگر ما امنیت را به گونهای تعریف کنیم که به ثروت و بهداشت و درمان و رفاه آسیب بزند، برنده نیستیم. همانگونه که ثروتاندوزی و رفاه مادی اگر به گونهای باشد که به امنیت ما آسیب بزند، زیبانبار است. آن نوع نگاه امنیتی که تجارت را قربانی کند، زیانبار است، زیرا خود تجارت آزاد سرمنشأ امنیت است، ضمن اینکه هیچگاه مانع توسعۀ تسلیحات متعارف نمیشود.
معیار من برای تحلیل سیاسی همینهاست و به همین دلیل بابت حملۀ روسیه به اکراین متأسفم، زیرا این مسیر به روسیه آسیب میزند. سالها پیش با پیوستن لتونی و استونی به ناتو، ناتو به مرز روسیه رسیده بود و این ادعا که دلیل حملۀ روسیه به اکراین جلوگیری از رسیدن ناتو به مرزهایش است، برای پوشاندن انگیزههای دیگر است. روسیه پیوستن بالتیک به ناتو را تحمل کرد و آسیبی هم ندید، اما مردم اکراین را که اتفاقاً تمایلی به ناتو نداشتند، آنقدر تحریک کرد و ترساند تا به ناتو متمایل شدند ــ همانگونه که امروز سوئد و فنلاند که تمایلی به ناتو نداشتند، با تماشای رفتار روسیه به ناتو تمایل یافتند. اکراینیها تمایلی به ناتو نداشتند، اما وقتی روسیه از تجزیهطلبان حمایت، و کریمه را از اکراین جدا کرد، پیوستن به ناتو در اکراین به خواست اکثریت بدل شد.
اگر معضل اکراین به گرهی کور تبدیل شد، خود روسیه در آن نقش داشت. ناراحتی و تأسف بابت مرگ هزاران و آوارگی میلیونها انسان، از بدیهیات انسان بودن است. طبعاً تصویر چچنیهایی که در ماریوپول خشاب پشت خشاب خالی میکنند، نمیتواند باعث افتخار روسها باشد ــ هرچند غرور ملی کاذب و گمراهشده چشم روسها را کور کرده باشد. اما بحث من اصلاً این نیست که برای مردگان و آوارگان مرثیه بخوانم یا دنبال مقصر جنگ باشم.
روسیه باید واقعبینانهتر به دنیا بنگرد. اینکه مقامات کرملین با ظاهری درمانده بگویند «برای ما چارهای جز جنگ نگذاشتند»، باعث نمیشود واقعبین به نظر رسند. نه! روسها به بیراه رفتهاند و همۀ حرفم این است که این مسیر به روسیه آسیب میزند.
روسیه اگر در دو جنگ جهانی موفق شد پیروز شود، اروپای غربی را به عنوان متحد کنار خود داشت! اما امروز کاری کرده است که کل اروپا یکصدا علیهش بسیج شده است. روسیه نباید اجازه میداد چنین آرایش منحوسی شکل بگیرد. با شعارهای میهنپرستانه و احساسات ملی نمیتوان خطاهای استراتژیک را لاپوشانی کرد. واقعیت بیرحم است. آی مردم روسیه، آی طرفداران روسیه! این آرایش شوم است. ای کاش پوتین دوباره خردورزی پیشه کند و این آرایش را بر هم بزند.
روسیه در هیچ دوره از تاریخ خود، چنین تنها نبوده و اینطور یکدست غرب را علیه خود متحد نکرده است! روسیه در سی سال گذشته با تنشزدایی و همکاری تجاری گسترده با غرب پیشرفت کرد، سطح زندگی و رفاه مردمش را بالا آورد و از بعد نظامی نیز هیبت خود را حفظ کرد. پیوستن و نپیوستن اکراین به ناتو در حیات ملی روسیه اهمیتی نداشت، ضمن اینکه خود روسیه اکراین را به چنین مسیر هل داد. آری! مسئله اکراین نیست، مسئله این است که اندیشۀ حاکم بر روسیه عوض شد، در حالی که مسیر تجارتگرایانۀ پیشین کامیابیهای فراوانی برای مردم روسیه آورده بود.
در حالی که امید داشتم ما از روسیه درس بگیریم، گویا برعکس شده و روسیه ما را معلم خود قرار داده است! افسوس...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«در ستایش جامعۀ ایرانی»
من جامعۀ ایرانی را تحسین میکنم و ادعا میکنم جامعۀ مدنی ایران از پرنورترین نقاط خاورمیانه است. در مقابل، منتقدانم میگویند نگاهم رومانتیک است، امید واهی میدهم و واقعیتها را نمیبینم، یا برخی نقد روانکاوانه میکنند و میگویند دچار سرخوردگی روشنفکری شدهام و برای فرار از یأس به خیالبافی پناه بردهام و برخی هم مشکلم را در این میبینند که من فقط اطرافیانم را میبینم و شدهام برجعاجنشینِ بیخبر از جامعه. یک لحظه صبر کنید... اصلاً مگر بحثی مهمتر از این میتوانیم داشته باشیم؟ چه بحثی؟ این بحث که توصیف درست و واقعبینانه دربارۀ جامعۀ ما چیست؟ اصلاً ما کیستیم؟ جامعهای در حال انحطاط و فروپاشی یا جامعهای ــ به زعم من ــ بالنده و پرنور؟!
این نوشتار هم پاسخی به منتقدانم است و هم میخواهم دلیل نگاه مثبتم به جامعۀ مدنی ایران را توضیح دهم ــ ضمن اینکه دری بگشایم برای بحث و نقد و نظر.
به بانگ رسا جامعۀ ایرانی را تحسین میکنم و اتفاقاً معتقدم کسانی که مرا نقد میکنند خودشان دچار نگاه رومانتیک و واقعیتگریزند. دلیل اینکه جامعۀ ایرانی را تحسینبرانگیز میدانم این نیست که این جامعه را بیعیب میانگارم یا فکر میکنم استانداردهای بالایی دارد. اصلاً تعریف استانداردها و سنجههای معتبری که با آنها بتوان جوامع را «با هم» مقایسه کرد، دشوار و مشکوک است. متر و معیاری وجود ندارد تا با آن بتوان جوامع را با هم مقایسه کرد و اصلاً نفس این مقایسه مشکوک و عبث است. هر جامعه را باید با خود آن جامعه، یعنی با گذشتهاش، مقایسه کرد. حتی سنجهها باید بومی باشد و سنجههای جهانی معیوب یا گمراهکننده است. با چه معیارهای قابلقبولی میتوان جوامع را از جهت میزان «فهمیدگی»، «شعور» یا «فرهنگ» رتبهبندی کرد؟ پس نکتۀ نخست این است که مقایسه باید با خود باشد!
نکتۀ دوم این است که اگر معیار برای سنجش، نقایص و تاریکیهای اجتماعی باشد، در هر جامعهای میتوان چند نشانه یافت و عمیقاً سرخورده شد! بزرگترین و فعالترین نیروهای ضدواکسن در پیشرفتهترین کشورها بودند! در فرانسه واکسنگرایان و واکسنستیزان کف خیابان کتککاری میکردند و در آمریکا خرافیترین فرقهها زندگی میکنند. در اسکاندیناوی ناگهان نژادپرست دیوانهای ۷۷ نوجوان بیگناه را قتلعام میکند... نه! تاریکاندیشی، خرافهگرایی و جامعهستیزی در مدرنترین جوامع پیدا میشود و اگر قرار باشد این نقاط تاریک محور تأمل قرار گیرد، کل جهان هنوز قرونوسطایی است!
من ایرانِ امروز را ایران گذشته مقایسه میکنم. معیارهای من میزان عقلگرایی، فردگرایی، انسانگرایی، زندگیدوستی، جسمانیتباوری و آزادیخواهی است. یعنی چه؟ یعنی در جامعۀ ایرانی با سرعتی شگفتآور عقل، فرد، انسان، زندگی، جسمانیت و آزادی روزبهروز اهمیت بیشتری مییابد و چنین جامعهای تمام تلاش خود را میکند تا سیاست را مجبور کند بر پایۀ همین عناصر کشور را اداره کند ــ اگر زور این جامعه به سیاست نمیرسد و مجراهای طبیعیِ اعمال نفوذ جامعه بر سیاست تنگ یا مسدود شده است، بحث دیگری است و چیزی از کیفیت این جامعه نمیکاهد. نباید از ناتوانی سیاسی جامعه چماقی برای تحقیر جامعه ساخت؛ نه منصفانه است و نه عاقلانه! فقط نوعی خودزنی عصبی است.
اگر کسی این تحول آشکار و شتابان را نادیده گیرد، ناچیز انگارد یا پوچ بداند، دچار تاریکبینی و کوررنگی است و اتفاقاً مشکلش نوعی «ایدئالیسم» (آرمانگرایی) یا رومانتیکاندیشی است، زیرا تعریفی آرمانی، رؤیایی و چهبسا یوتوپیایی از جامعه در ذهن دارد ــ که مانند آن هیچجای دنیا وجود ندارد.
اما این تحول ما چگونه رخ داد؟ دو عامل اساسی داشت: دانش و تجربه. به نسبت نیم قرن پیش، سطح سواد در جامعۀ ایرانی بسیار افزایش یافت. ایران در زمرۀ کشورهایی نیست که درصد تحصیلکردۀ بالایی دارد، اما به نسبت خودش در مدتی کوتاه با فوران تحصیلکردگان روبرو شد. این جملۀ معروف هم که میگویند: «دیپلم قدیم از لیسانس امروز با ارزشتر بود» از آن یاوههای میاننسلی است که بهتر است گویندگان آن دست از خودشیفتگی بردارند! آدمیزاد در سن ۷ تا ۱۸ سالگی توان فکری مشخصی دارد و سواد محدودی میتواند بیندوزد. این ادعاهای گزاف را باید گذاشت کنار همان تعبیر «جوانروغننباتی و جوان روغنحیوانی» و هر دو را با هم گذاشت درِ کوزه مگس داخل آب نیفتد!
(ادامه در پست بعدی...)
من جامعۀ ایرانی را تحسین میکنم و ادعا میکنم جامعۀ مدنی ایران از پرنورترین نقاط خاورمیانه است. در مقابل، منتقدانم میگویند نگاهم رومانتیک است، امید واهی میدهم و واقعیتها را نمیبینم، یا برخی نقد روانکاوانه میکنند و میگویند دچار سرخوردگی روشنفکری شدهام و برای فرار از یأس به خیالبافی پناه بردهام و برخی هم مشکلم را در این میبینند که من فقط اطرافیانم را میبینم و شدهام برجعاجنشینِ بیخبر از جامعه. یک لحظه صبر کنید... اصلاً مگر بحثی مهمتر از این میتوانیم داشته باشیم؟ چه بحثی؟ این بحث که توصیف درست و واقعبینانه دربارۀ جامعۀ ما چیست؟ اصلاً ما کیستیم؟ جامعهای در حال انحطاط و فروپاشی یا جامعهای ــ به زعم من ــ بالنده و پرنور؟!
این نوشتار هم پاسخی به منتقدانم است و هم میخواهم دلیل نگاه مثبتم به جامعۀ مدنی ایران را توضیح دهم ــ ضمن اینکه دری بگشایم برای بحث و نقد و نظر.
به بانگ رسا جامعۀ ایرانی را تحسین میکنم و اتفاقاً معتقدم کسانی که مرا نقد میکنند خودشان دچار نگاه رومانتیک و واقعیتگریزند. دلیل اینکه جامعۀ ایرانی را تحسینبرانگیز میدانم این نیست که این جامعه را بیعیب میانگارم یا فکر میکنم استانداردهای بالایی دارد. اصلاً تعریف استانداردها و سنجههای معتبری که با آنها بتوان جوامع را «با هم» مقایسه کرد، دشوار و مشکوک است. متر و معیاری وجود ندارد تا با آن بتوان جوامع را با هم مقایسه کرد و اصلاً نفس این مقایسه مشکوک و عبث است. هر جامعه را باید با خود آن جامعه، یعنی با گذشتهاش، مقایسه کرد. حتی سنجهها باید بومی باشد و سنجههای جهانی معیوب یا گمراهکننده است. با چه معیارهای قابلقبولی میتوان جوامع را از جهت میزان «فهمیدگی»، «شعور» یا «فرهنگ» رتبهبندی کرد؟ پس نکتۀ نخست این است که مقایسه باید با خود باشد!
نکتۀ دوم این است که اگر معیار برای سنجش، نقایص و تاریکیهای اجتماعی باشد، در هر جامعهای میتوان چند نشانه یافت و عمیقاً سرخورده شد! بزرگترین و فعالترین نیروهای ضدواکسن در پیشرفتهترین کشورها بودند! در فرانسه واکسنگرایان و واکسنستیزان کف خیابان کتککاری میکردند و در آمریکا خرافیترین فرقهها زندگی میکنند. در اسکاندیناوی ناگهان نژادپرست دیوانهای ۷۷ نوجوان بیگناه را قتلعام میکند... نه! تاریکاندیشی، خرافهگرایی و جامعهستیزی در مدرنترین جوامع پیدا میشود و اگر قرار باشد این نقاط تاریک محور تأمل قرار گیرد، کل جهان هنوز قرونوسطایی است!
من ایرانِ امروز را ایران گذشته مقایسه میکنم. معیارهای من میزان عقلگرایی، فردگرایی، انسانگرایی، زندگیدوستی، جسمانیتباوری و آزادیخواهی است. یعنی چه؟ یعنی در جامعۀ ایرانی با سرعتی شگفتآور عقل، فرد، انسان، زندگی، جسمانیت و آزادی روزبهروز اهمیت بیشتری مییابد و چنین جامعهای تمام تلاش خود را میکند تا سیاست را مجبور کند بر پایۀ همین عناصر کشور را اداره کند ــ اگر زور این جامعه به سیاست نمیرسد و مجراهای طبیعیِ اعمال نفوذ جامعه بر سیاست تنگ یا مسدود شده است، بحث دیگری است و چیزی از کیفیت این جامعه نمیکاهد. نباید از ناتوانی سیاسی جامعه چماقی برای تحقیر جامعه ساخت؛ نه منصفانه است و نه عاقلانه! فقط نوعی خودزنی عصبی است.
اگر کسی این تحول آشکار و شتابان را نادیده گیرد، ناچیز انگارد یا پوچ بداند، دچار تاریکبینی و کوررنگی است و اتفاقاً مشکلش نوعی «ایدئالیسم» (آرمانگرایی) یا رومانتیکاندیشی است، زیرا تعریفی آرمانی، رؤیایی و چهبسا یوتوپیایی از جامعه در ذهن دارد ــ که مانند آن هیچجای دنیا وجود ندارد.
اما این تحول ما چگونه رخ داد؟ دو عامل اساسی داشت: دانش و تجربه. به نسبت نیم قرن پیش، سطح سواد در جامعۀ ایرانی بسیار افزایش یافت. ایران در زمرۀ کشورهایی نیست که درصد تحصیلکردۀ بالایی دارد، اما به نسبت خودش در مدتی کوتاه با فوران تحصیلکردگان روبرو شد. این جملۀ معروف هم که میگویند: «دیپلم قدیم از لیسانس امروز با ارزشتر بود» از آن یاوههای میاننسلی است که بهتر است گویندگان آن دست از خودشیفتگی بردارند! آدمیزاد در سن ۷ تا ۱۸ سالگی توان فکری مشخصی دارد و سواد محدودی میتواند بیندوزد. این ادعاهای گزاف را باید گذاشت کنار همان تعبیر «جوانروغننباتی و جوان روغنحیوانی» و هر دو را با هم گذاشت درِ کوزه مگس داخل آب نیفتد!
(ادامه در پست بعدی...)
(ادامه از پست قبلی)
در این فوران جمعیت تحصیلکرده، مسئلۀ کیفیت این تحصیلات بحث دیگری است، مهم این است که این تحصیلکردگی آن عناصر تعیینکننده (یعنی عقلگرایی، فردگرایی و...) را بسیار تقویت کرد ــ و از بُعد سیاسی نیز برای مثال یک پیامد ملموس آن ۸۸ بود.
اما از دانش مهمتر، تجربه بود. جامعۀ ایران در طول نیمقرن به صورت فشرده به شدت تجربه اندوخت: انقلاب، جنگ و کشاکش سیاسی داخلی و خارجی. دانش فقط یکی از راههای کسب آگاهی و بینش است و از آن مهمتر تجربه است. ایرانیان تجربیات سختی را پشت سر گذاشتند. میدانستید طولانیترین جنگ قرن بیستم را ما داشتیم؟ میدانستید انقلاب ایران یکی از انقلابترین انقلابهای جهان بود؟ میدانستید پس از جنگ سرد میان نظامهای سوسیالیستی و آمریکا، طولانیترین جنگ سرد و گاه گرمِ آمریکا با ایران بوده است؟ بار اینها بر دوش چه کسانی بوده؟ مردم!
از دیگر سو، میتوان با اطمینان گفت، هیچ مردمی در دنیا با این حجم عظیم از «تکثر رسانهای» و «جنگ تبلیغاتی و رسانهای» روبرو نبودهاند! کدام مردم را سراغ دارید که با این حجم از رسانههای متضاد روبرو باشند؟ شهروند ایرانی در برابر هجمهای عظیم از روایتهاست! شهروند ایرانی را رسانهها از چهار طرف به سمت خود میکشند! یک رسانه انقلاب را بیحدوحصر ستایش میکند و رسانهای دیگر دائم به آن میتازد... دربارۀ تکتک مسائل ایران هجمهای از «روایتهای ضدونقیض» وجود دارد که اینها شهروند ایرانی را حساس، متفکر و تیزهوش کرده است. میدانستید در شعارهای ۹۸ حتی نوعی «تجدیدنظرطلبی تاریخی» را در زبان توده میشد شنید؟ مگر تجدیدنظرطلبی کار الیت و نخبگان و روشنفکران نیست؟! شهروند ایرانی به دلیل این تکثر رسانهای مجبور شده بیشتر از شهروند دیگر کشورها بیندیشد تا سرگیجه نگیرد.
عامل مهم دیگر، درگیری با دنیای سیاست بوده است: سرخوردگی و ناتوانیِ بخش تحولخواه جامعه در اعمال نفوذ در دنیای سیاست، باعث شده زور خود را معطوف جامعه کند. هر کس وقت خود را صرف یک شعاع کوچک اجتماعی کرده و میل تحولخواهی خود را صرف همین شعاع محدود میکند.
اما مؤثرترین موتور تحول ما زنان/دختران بودند. نرخ تحصیل و اشتغال زنان با سرعت بالایی افزایش یافت. اشتغال زنان و بالا رفتن سطح استقلال مالیـزیستی آنها تغییرات اجتماعی بنیادینی پدید آورد/میآورد و از آنجا که الگوهای سنتی و سیاسی در جامعۀ ایران تبعیضآلود است، این زنان/دختران تحصیلکرده و شاغل به موتور مدرنسازی جامعه از پایین بدل شدهاند.
برگردید به آن عناصر اصلی که برشمردم: عقل، فرد، انسان، زندگی، جسمانیت و آزادی ــ آیا غیر از این است که تمام مطالبات زنان در این چند واژه خلاصه شده است؟ زنان/دختران به عنوان یک عنصر تودهای فراگیر به پشتوانۀ این عناصر تبدیل شدند: به مسائل بیشتر «عقلانی» نگاه میکنند (و کمتر سنتی یا دینی)، «فردیت»شان برایشان معیار است (نه تحمیلهای اجتماعی)، خواستار نگاه «انسانی» به زن هستند (تا نگاه جنسیتزده و تبعیضآلود برچیده شود)، میخواهند «زندگی» شخصیشان را از زیر بار الگوهای اجتماعی و سنتی نجات دهند، «جسم»شان برایشان مهم است و دنبال مالکیت بر تنشان هستند، و در نهایت، خواستار «آزادی» در انتخاب سبک زندگیاند.
این عواملی که به طور مختصر شرح دادم، باعث شده است جامعۀ ایرانی با سرعت تغییر کند. جامعۀ ایرانی از ابرهای یوتوپیایی پیاده شد و به زمین آمد. از عرش رؤیا به فرش واقعیت نشست. چشم ایرانی روزبهروز واقعیت را بهتر میبیند؛ و اگر در عصر جدید یک مشکل بزرگ ما داشتیم، همین نابیناییمان در دیدن واقعیت بود. محکم میگویم، جامعۀ ایرانی پویاترین جامعه در این محدودۀ جغرافیایی است. روشن، مانند فانوس دریایی...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در این فوران جمعیت تحصیلکرده، مسئلۀ کیفیت این تحصیلات بحث دیگری است، مهم این است که این تحصیلکردگی آن عناصر تعیینکننده (یعنی عقلگرایی، فردگرایی و...) را بسیار تقویت کرد ــ و از بُعد سیاسی نیز برای مثال یک پیامد ملموس آن ۸۸ بود.
اما از دانش مهمتر، تجربه بود. جامعۀ ایران در طول نیمقرن به صورت فشرده به شدت تجربه اندوخت: انقلاب، جنگ و کشاکش سیاسی داخلی و خارجی. دانش فقط یکی از راههای کسب آگاهی و بینش است و از آن مهمتر تجربه است. ایرانیان تجربیات سختی را پشت سر گذاشتند. میدانستید طولانیترین جنگ قرن بیستم را ما داشتیم؟ میدانستید انقلاب ایران یکی از انقلابترین انقلابهای جهان بود؟ میدانستید پس از جنگ سرد میان نظامهای سوسیالیستی و آمریکا، طولانیترین جنگ سرد و گاه گرمِ آمریکا با ایران بوده است؟ بار اینها بر دوش چه کسانی بوده؟ مردم!
از دیگر سو، میتوان با اطمینان گفت، هیچ مردمی در دنیا با این حجم عظیم از «تکثر رسانهای» و «جنگ تبلیغاتی و رسانهای» روبرو نبودهاند! کدام مردم را سراغ دارید که با این حجم از رسانههای متضاد روبرو باشند؟ شهروند ایرانی در برابر هجمهای عظیم از روایتهاست! شهروند ایرانی را رسانهها از چهار طرف به سمت خود میکشند! یک رسانه انقلاب را بیحدوحصر ستایش میکند و رسانهای دیگر دائم به آن میتازد... دربارۀ تکتک مسائل ایران هجمهای از «روایتهای ضدونقیض» وجود دارد که اینها شهروند ایرانی را حساس، متفکر و تیزهوش کرده است. میدانستید در شعارهای ۹۸ حتی نوعی «تجدیدنظرطلبی تاریخی» را در زبان توده میشد شنید؟ مگر تجدیدنظرطلبی کار الیت و نخبگان و روشنفکران نیست؟! شهروند ایرانی به دلیل این تکثر رسانهای مجبور شده بیشتر از شهروند دیگر کشورها بیندیشد تا سرگیجه نگیرد.
عامل مهم دیگر، درگیری با دنیای سیاست بوده است: سرخوردگی و ناتوانیِ بخش تحولخواه جامعه در اعمال نفوذ در دنیای سیاست، باعث شده زور خود را معطوف جامعه کند. هر کس وقت خود را صرف یک شعاع کوچک اجتماعی کرده و میل تحولخواهی خود را صرف همین شعاع محدود میکند.
اما مؤثرترین موتور تحول ما زنان/دختران بودند. نرخ تحصیل و اشتغال زنان با سرعت بالایی افزایش یافت. اشتغال زنان و بالا رفتن سطح استقلال مالیـزیستی آنها تغییرات اجتماعی بنیادینی پدید آورد/میآورد و از آنجا که الگوهای سنتی و سیاسی در جامعۀ ایران تبعیضآلود است، این زنان/دختران تحصیلکرده و شاغل به موتور مدرنسازی جامعه از پایین بدل شدهاند.
برگردید به آن عناصر اصلی که برشمردم: عقل، فرد، انسان، زندگی، جسمانیت و آزادی ــ آیا غیر از این است که تمام مطالبات زنان در این چند واژه خلاصه شده است؟ زنان/دختران به عنوان یک عنصر تودهای فراگیر به پشتوانۀ این عناصر تبدیل شدند: به مسائل بیشتر «عقلانی» نگاه میکنند (و کمتر سنتی یا دینی)، «فردیت»شان برایشان معیار است (نه تحمیلهای اجتماعی)، خواستار نگاه «انسانی» به زن هستند (تا نگاه جنسیتزده و تبعیضآلود برچیده شود)، میخواهند «زندگی» شخصیشان را از زیر بار الگوهای اجتماعی و سنتی نجات دهند، «جسم»شان برایشان مهم است و دنبال مالکیت بر تنشان هستند، و در نهایت، خواستار «آزادی» در انتخاب سبک زندگیاند.
این عواملی که به طور مختصر شرح دادم، باعث شده است جامعۀ ایرانی با سرعت تغییر کند. جامعۀ ایرانی از ابرهای یوتوپیایی پیاده شد و به زمین آمد. از عرش رؤیا به فرش واقعیت نشست. چشم ایرانی روزبهروز واقعیت را بهتر میبیند؛ و اگر در عصر جدید یک مشکل بزرگ ما داشتیم، همین نابیناییمان در دیدن واقعیت بود. محکم میگویم، جامعۀ ایرانی پویاترین جامعه در این محدودۀ جغرافیایی است. روشن، مانند فانوس دریایی...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«معمای چامسکی»
چامسکی همه عمر از مقاومت فلسطینیها حمایت کرده، اما وقتی نظر او را دربارۀ جنگ اکراین میپرسند به اکراینیها توصیه میکند بیطرفی پیشه کنند، به دونباس خودمختاری دهند و دربارۀ کریمه هم صحبتی نکنند. و «ما» (یعنی آمریکا) را هم ملامت میکند که چرا میخواهیم تا آخرین اکراینی علیه روسیه بجنگیم! انگار نه انگار در اینجا ملتی وجود دارد که خود تصمیم گرفته مقاومت کند و با ارادۀ خودش در ماریوپول تا آخرین نفر در حال مقاومت است! حتی کورترین نظارهگر سیاسی هم همین دو ماه پیش آشکارا دید که اتفاقاً اگر به آمریکاییها و اروپاییها بود، ترجیح میدادند اکراین تسلیم شود و زلنسکی از پایتخت فرار کند.
اما دغدغۀ چامسکی حقیقت نیست، بلکه او یک کنشگر سیاسی است و مانند همۀ کنشگران سیاسی مشغول مبارزۀ سیاسی است، نه حقیقتجویی! در این نوشتار میخواهم معمای اندیشۀ سیاسی چامسکی را حل کنم تا ضمن آسیبشناسیِ اندیشهورزی او، درسی برای خودمان بگیریم.
چامسکی، اندیشمند یهودیتبار آمریکایی، کنش و اندیشۀ سیاسیاش را با دلبستگی به آنارشیسم شروع کرد و تا همین امروز هم آنارشیست مانده است (البته خود را «سوسیالیست لیبرتارین» مینامد). اگر تمام مواضع سیاسی چامسکی را از نوجوانی تا همین امروز که ۹۲ سال دارد دنبال کنید، یک مخرج مشترک دائمی مییابید. چامسکی از وقتی مخالف جنگ ویتنام و مداخلات آمریکا در آمریکای لاتین بود تا مسئلۀ اسرائیل و جنگ بالکان تا همین جنگ اکراین، فقط یک دغدغه دارد: «نفی قدرت جهانی آمریکا» یا «نفی نظم آمریکایی».
همۀ مواضع چامسکی حول همین انگیزۀ او شکل گرفته و از این لحاظ باید گفت او «آنارشیستی تمامعیار» است. آنارشیست «سالارستیز» (ضدحاکم) است، زیرا سالار در مقام قدرت بالادست نوعی «سلسلهمراتب» میسازد و یک آنارشیست با همین «سلسلهمراتبِ سالارمدار» سر ستیز دارد. انتخاب چامسکی هم درست است: او باید با بالاترین قدرتِ مدعی سروری بجنگد: «آمریکا». بنابراین، مخرج مشترک تمام کنشها و اندیشههای سیاسی او «آمریکاستیزی» است؛ آمریکا به عنوان قدرتی که میتواند نظمی جهانی پدید آورد؛ نظمی که متکی به قدرت درونیاش است.
فلسطینیها باید تا آخرین قطرۀ خون بجنگند، چون مقاومت آنها علیه نظم آمریکایی است، اما اکراینیها باید صلح کنند، چون در اینجا پیروزی روسیه و امتیاز دادن به روسیه بر ضد نظم آمریکایی است. از دیگر سو، مداخلۀ ناتو در یوگسلاوی برای جلوگیری از توحش صربها کار خوبی نیست، چون به نفع نظم آمریکایی تمام میشود، و اذعان به نسلکشی صربها هم درست نیست، چون تأیید ادعای رسانههای آمریکا و به نفع آمریکاست.
به همین دلیل، دیکتاتوریها و جنایات اینسو و آنسوی دنیا در برابر دغدغۀ اصلی او رنگ میبازد! بنابراین اگر کسی از او بپرسد آیا مشکلِ پوتین «دموکراسیستیزی» نیست؟ پاسخ میدهد: «آمریکا هم دموکراسیستیز است! پینوشه و مصدق را به یاد آورید!» (نقل به مضمون) اگر از او بپرسید آیا رفتار پوتین در قبال اکراین منزجرکننده نیست؟ میگوید: «بهتر است به چیزهای منزجرکنندهتر فکر کنیم! مثلاً الان میلیونها نفر در افغانستان در آستانۀ مرگ از گرسنگیاند! دلیل آن هم آمریکاست که پولهای افغانستان را بلوکه کرده!» (نقل به مضمون) نمیدانم مرگ میلیونها نفر در افغانستان را چامسکی از کجا آورده، اما باز هم نامی از طالبان نیست! آمریکا مقصر است!
شاید فلسطیندوستان در ایران به دلیل حمایتهای همیشگی چامسکی از فلسطینیان او را حقطلب و مدافع مظلوم بدانند، اما بعید میدانم دفاع چامسکی از فلسطینیان نیز اصیل باشد؛ در واقع از «حب مظلوم» نیست، بلکه از «بغض آمریکا»ست. میدانستید چامسکی هیچگاه حاضر نشد بپذیرد صربها در بوسنی مرتکب نسلکشی شدهاند؟ «نسلکشی» ۸.۰۰۰ بوسنیایی در سرِبِرِنیتسا از نظر چامسکی «نسلکشی» نبود، بلکه کشتاری عادی بود و میگفت مانند کشتارهایی است که بوسنیاییها انجام دادهاند!
به گمانم بهترین جواب به چامسکی را مترجم اکراینی او در همان روزهای اول جنگ داد: آرتم چاپای، نویسندۀ اکراینی که کتابهای چامسکی را به زبان اکراینی ترجمه کرده، در نامهای سرگشاده و در حال فرار از موشکها و بمبهای روسی، جواب روشنکنندهای به چامسکی داد. او نوشت: «وقتی بمباران میشوید، وقتی به راههایی برای تخلیه بچههایتان فکر میکنید، دیدگاه متفاوتی دارید تا وقتی در دفترتان در آریزونا نشستهاید،. بله، نوام چامسکی، در میان دیگران به تو نگاه می کنم.» و بعد به جهانیان گفت: «من از شما خواهش می کنم به صداهای محلی اینجا روی زمین گوش دهید، نه به برخی از حکیمان که در مرکز قدرت جهانی نشستهاند!»
البته این جملات راهی به گوش چامسکی نمییابد، زیرا او کنشگر سیاسی است، نه نظارهگر بیطرفی که بخواهد همۀ شرها و همۀ شروران را ببیند. نگاه او خیره به یک شر است...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
چامسکی همه عمر از مقاومت فلسطینیها حمایت کرده، اما وقتی نظر او را دربارۀ جنگ اکراین میپرسند به اکراینیها توصیه میکند بیطرفی پیشه کنند، به دونباس خودمختاری دهند و دربارۀ کریمه هم صحبتی نکنند. و «ما» (یعنی آمریکا) را هم ملامت میکند که چرا میخواهیم تا آخرین اکراینی علیه روسیه بجنگیم! انگار نه انگار در اینجا ملتی وجود دارد که خود تصمیم گرفته مقاومت کند و با ارادۀ خودش در ماریوپول تا آخرین نفر در حال مقاومت است! حتی کورترین نظارهگر سیاسی هم همین دو ماه پیش آشکارا دید که اتفاقاً اگر به آمریکاییها و اروپاییها بود، ترجیح میدادند اکراین تسلیم شود و زلنسکی از پایتخت فرار کند.
اما دغدغۀ چامسکی حقیقت نیست، بلکه او یک کنشگر سیاسی است و مانند همۀ کنشگران سیاسی مشغول مبارزۀ سیاسی است، نه حقیقتجویی! در این نوشتار میخواهم معمای اندیشۀ سیاسی چامسکی را حل کنم تا ضمن آسیبشناسیِ اندیشهورزی او، درسی برای خودمان بگیریم.
چامسکی، اندیشمند یهودیتبار آمریکایی، کنش و اندیشۀ سیاسیاش را با دلبستگی به آنارشیسم شروع کرد و تا همین امروز هم آنارشیست مانده است (البته خود را «سوسیالیست لیبرتارین» مینامد). اگر تمام مواضع سیاسی چامسکی را از نوجوانی تا همین امروز که ۹۲ سال دارد دنبال کنید، یک مخرج مشترک دائمی مییابید. چامسکی از وقتی مخالف جنگ ویتنام و مداخلات آمریکا در آمریکای لاتین بود تا مسئلۀ اسرائیل و جنگ بالکان تا همین جنگ اکراین، فقط یک دغدغه دارد: «نفی قدرت جهانی آمریکا» یا «نفی نظم آمریکایی».
همۀ مواضع چامسکی حول همین انگیزۀ او شکل گرفته و از این لحاظ باید گفت او «آنارشیستی تمامعیار» است. آنارشیست «سالارستیز» (ضدحاکم) است، زیرا سالار در مقام قدرت بالادست نوعی «سلسلهمراتب» میسازد و یک آنارشیست با همین «سلسلهمراتبِ سالارمدار» سر ستیز دارد. انتخاب چامسکی هم درست است: او باید با بالاترین قدرتِ مدعی سروری بجنگد: «آمریکا». بنابراین، مخرج مشترک تمام کنشها و اندیشههای سیاسی او «آمریکاستیزی» است؛ آمریکا به عنوان قدرتی که میتواند نظمی جهانی پدید آورد؛ نظمی که متکی به قدرت درونیاش است.
فلسطینیها باید تا آخرین قطرۀ خون بجنگند، چون مقاومت آنها علیه نظم آمریکایی است، اما اکراینیها باید صلح کنند، چون در اینجا پیروزی روسیه و امتیاز دادن به روسیه بر ضد نظم آمریکایی است. از دیگر سو، مداخلۀ ناتو در یوگسلاوی برای جلوگیری از توحش صربها کار خوبی نیست، چون به نفع نظم آمریکایی تمام میشود، و اذعان به نسلکشی صربها هم درست نیست، چون تأیید ادعای رسانههای آمریکا و به نفع آمریکاست.
به همین دلیل، دیکتاتوریها و جنایات اینسو و آنسوی دنیا در برابر دغدغۀ اصلی او رنگ میبازد! بنابراین اگر کسی از او بپرسد آیا مشکلِ پوتین «دموکراسیستیزی» نیست؟ پاسخ میدهد: «آمریکا هم دموکراسیستیز است! پینوشه و مصدق را به یاد آورید!» (نقل به مضمون) اگر از او بپرسید آیا رفتار پوتین در قبال اکراین منزجرکننده نیست؟ میگوید: «بهتر است به چیزهای منزجرکنندهتر فکر کنیم! مثلاً الان میلیونها نفر در افغانستان در آستانۀ مرگ از گرسنگیاند! دلیل آن هم آمریکاست که پولهای افغانستان را بلوکه کرده!» (نقل به مضمون) نمیدانم مرگ میلیونها نفر در افغانستان را چامسکی از کجا آورده، اما باز هم نامی از طالبان نیست! آمریکا مقصر است!
شاید فلسطیندوستان در ایران به دلیل حمایتهای همیشگی چامسکی از فلسطینیان او را حقطلب و مدافع مظلوم بدانند، اما بعید میدانم دفاع چامسکی از فلسطینیان نیز اصیل باشد؛ در واقع از «حب مظلوم» نیست، بلکه از «بغض آمریکا»ست. میدانستید چامسکی هیچگاه حاضر نشد بپذیرد صربها در بوسنی مرتکب نسلکشی شدهاند؟ «نسلکشی» ۸.۰۰۰ بوسنیایی در سرِبِرِنیتسا از نظر چامسکی «نسلکشی» نبود، بلکه کشتاری عادی بود و میگفت مانند کشتارهایی است که بوسنیاییها انجام دادهاند!
به گمانم بهترین جواب به چامسکی را مترجم اکراینی او در همان روزهای اول جنگ داد: آرتم چاپای، نویسندۀ اکراینی که کتابهای چامسکی را به زبان اکراینی ترجمه کرده، در نامهای سرگشاده و در حال فرار از موشکها و بمبهای روسی، جواب روشنکنندهای به چامسکی داد. او نوشت: «وقتی بمباران میشوید، وقتی به راههایی برای تخلیه بچههایتان فکر میکنید، دیدگاه متفاوتی دارید تا وقتی در دفترتان در آریزونا نشستهاید،. بله، نوام چامسکی، در میان دیگران به تو نگاه می کنم.» و بعد به جهانیان گفت: «من از شما خواهش می کنم به صداهای محلی اینجا روی زمین گوش دهید، نه به برخی از حکیمان که در مرکز قدرت جهانی نشستهاند!»
البته این جملات راهی به گوش چامسکی نمییابد، زیرا او کنشگر سیاسی است، نه نظارهگر بیطرفی که بخواهد همۀ شرها و همۀ شروران را ببیند. نگاه او خیره به یک شر است...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«آیندۀ پوتین»
رمزگشایی از رفتار پوتین و کرملین
درک رفتار پوتین برای بسیاری به معمایی بزرگ تبدیل شده و هر چه از آغاز جنگ بیشتر فاصله میگیریم، بیشتر با این پرسش روبرو میشویم که پوتین چه فکر میکرد؟ دنبال چه بود و اینک چه فکری میکند؟! به ویژه از آنجا که من از ابتدا این لشکرکشی را به منزلۀ اشتباهی بزرگ و پیامدبار تحلیل میکردم، بیشتر با این پرسشها روبرو میشدم. میپرسند: یعنی پوتین نمیدانست این جنگ چقدر میتواند پیامدبار باشد؟ مگر میشود دولتمردی با این سابقه و با دسترسی به چنین اطلاعاتی مرتکب خطا شود؟! در این نوشتار میخواهم رفتار پوتین را رمزگشایی کنم تا بفهمیم او دنبال چیست و چرا از همۀ این پیامدهای ناگوار باکی نداشت/ندارد!
بگذارید اول مروری سریع کنیم که سناریوی مطلوب و محتمل پوتین چه بود: قرار بود روسیه در جنگی برقآسا به پیروزی قاطعی دست یابد. باز کردن جبهۀ شمالی و استقرار گستردۀ نیروها در نزدیکی کییف نشانۀ مسلم این طرح اولیه است. قرار بود کییف چندروزه تصرف شود. دولت زلنسکی یا دستگیر یا متواری میشد. با سقوط دولت، بخش شرقی و پایتخت اکراین در اختیار روسیه قرار میگرفت. بعد بسته به شرایط میشد تصمیم گرفت که آیا نیازی به تصرف بخش غربی هست یا نه.
در این سناریو دولت دستنشاندۀ موقتی ادارۀ امور را در دست میگرفت و به زودی انتخابات برگزار میکرد و نتیجۀ مطلوب خود را از صندوق درمیآورد و آن دولت روسدوست همۀ مطالبات روسیه را از سوی خود اکراینیها پیاده میکرد: پذیرش جدایی دونباس، تأیید حاکمیت روسیه بر کریمه، خلعسلاح همۀ ملیگرایان اکراینی (یا به قول روسها «نئونازیها») و بعد پیمان امنیتی با روسیه و دور کردن دائمی اکراین از غرب.
اسم این پروژه را میتوان «بلاروسیزه کردن اکراین» نامید. یعنی اکراین مانند بلاروس میشد؛ یک کشور اقماری در کنار روسیه با دیکتاتوری همیشه پیروز در انتخابات ــ مانند لوکاشنکو و خود پوتین. و البته در این سناریو با پیروزی برقآسا پوتین به راحتی میتوانست واکنش غرب را هم مدیریت و پس از مدتی کامل خنثی یا حتی رفع کند. خیال هم میکرد پس از یکی دو سال همهچیز عادی میشد. (البته این سناریو حتی اگر موفق میشد، باز هم در بلندمدت شکست میخورد، زیرا طبع اکراینیها این نوع حاکمیت را پس میزد. این را در اولین تحلیلم، در روز اول جنگ، توضیح دادم.)
اما چرا این سناریو پیش نرفت؟ دلیل ساده است: «مقاومت مردم اکراین». حتی غربیها، به ویژه آلمان و فرانسه و بلغارستان، ترجیح میدادند اکراین مقاومت نکند تا به زودی روابط با روسیه را فقط «بازتعریف کنند». در یک نوشتار دیگر توضیح دادم که چرا پوتین این مقاومت را پیشبینی نکرده بود: در یک جمله یادآوری میکنم که او در تلۀ تبلیغات خود افتاد. آنقدر هشت سال دستگاه تبلیغاتی روسیه روسیههراسی و غربگرایی در اکراین را دروغ و جعل و دسیسه خواند که خودشان هم باورشان شد! به این ترتیب در میدان جنگ همهچیز به یک فاجعه تبدیل شد و جنگ به بدترین مسیر افتاد: اکراینیها سرسختانه و شجاعانه دفاع کردند، غربیها شیر شدند و کمکهای نظامی هدفمندی به اکراین رساندند و اتحاد بیسابقهای علیه روسیه شکل گرفت که در تاریخ دو قرن اخیر روسیه سابقه ندارد! کرملین کمی با تأخیر فهمید اکراین باتلاق خواهد شد، پس از چهل روز استراتژیهای جنگی را بازتعریف کرد و تصمیم گرفت روی دونباس و جنوب اکراین تمرکز کند تا با یک پیروزی دندانگیر بساط جنگ را جمع کند.
برگردیم به پرسش اصلی: پوتین چه فکری در سر دارد؟ آیا همۀ اینها را پیشبینی نکرده بود؟ چه میخواست؟ سالها پیش ناتو در بالتیک به مرز روسیه رسیده بود! چرا این مورد اینقدر ناپذیرفتنی بود؟ ضمن اینکه بدون جنگ هم میشد جلوی پیوستن اکراین به ناتو را گرفت! بدتر از همه اینکه به احتمال زیاد به زودی سوئد و فنلاند هم به ناتو میپیوندند! اگر روسیه دنبال جلوگیری از گسترش ناتو به اکراین بود، اینک دو کشور بزرگ دیگر با بیش از ۱.۳۰۰ کیلومتر مرز مشترک با روسیه در یکقدمی ناتو هستند! اصلاً آیا این جنگ و اکراین ارزش نابودی روابط روسیه با غرب را داشت؟ قضیه چیست؟! یک نکته یا حلقۀ مفقوده در اینجا وجود دارد!
بله! پاسخ بسیاری از این پرسشها در جای دیگری است! در داخل روسیه! پوتین حساب کرده بود اگر در جبهه هم همهچیز به ضرر «روسیه» تمام شود، در یک جای دیگر همهچیز به نفع «خود او» خواهد بود: «محبوبیت»! در واقع آن حلقۀ مفقوده را باید در «آمار محبوبیت پوتین» از سال ۲۰۰۱ تا امروز پیدا کنیم.
(ادامه در پست بعد...)
رمزگشایی از رفتار پوتین و کرملین
درک رفتار پوتین برای بسیاری به معمایی بزرگ تبدیل شده و هر چه از آغاز جنگ بیشتر فاصله میگیریم، بیشتر با این پرسش روبرو میشویم که پوتین چه فکر میکرد؟ دنبال چه بود و اینک چه فکری میکند؟! به ویژه از آنجا که من از ابتدا این لشکرکشی را به منزلۀ اشتباهی بزرگ و پیامدبار تحلیل میکردم، بیشتر با این پرسشها روبرو میشدم. میپرسند: یعنی پوتین نمیدانست این جنگ چقدر میتواند پیامدبار باشد؟ مگر میشود دولتمردی با این سابقه و با دسترسی به چنین اطلاعاتی مرتکب خطا شود؟! در این نوشتار میخواهم رفتار پوتین را رمزگشایی کنم تا بفهمیم او دنبال چیست و چرا از همۀ این پیامدهای ناگوار باکی نداشت/ندارد!
بگذارید اول مروری سریع کنیم که سناریوی مطلوب و محتمل پوتین چه بود: قرار بود روسیه در جنگی برقآسا به پیروزی قاطعی دست یابد. باز کردن جبهۀ شمالی و استقرار گستردۀ نیروها در نزدیکی کییف نشانۀ مسلم این طرح اولیه است. قرار بود کییف چندروزه تصرف شود. دولت زلنسکی یا دستگیر یا متواری میشد. با سقوط دولت، بخش شرقی و پایتخت اکراین در اختیار روسیه قرار میگرفت. بعد بسته به شرایط میشد تصمیم گرفت که آیا نیازی به تصرف بخش غربی هست یا نه.
در این سناریو دولت دستنشاندۀ موقتی ادارۀ امور را در دست میگرفت و به زودی انتخابات برگزار میکرد و نتیجۀ مطلوب خود را از صندوق درمیآورد و آن دولت روسدوست همۀ مطالبات روسیه را از سوی خود اکراینیها پیاده میکرد: پذیرش جدایی دونباس، تأیید حاکمیت روسیه بر کریمه، خلعسلاح همۀ ملیگرایان اکراینی (یا به قول روسها «نئونازیها») و بعد پیمان امنیتی با روسیه و دور کردن دائمی اکراین از غرب.
اسم این پروژه را میتوان «بلاروسیزه کردن اکراین» نامید. یعنی اکراین مانند بلاروس میشد؛ یک کشور اقماری در کنار روسیه با دیکتاتوری همیشه پیروز در انتخابات ــ مانند لوکاشنکو و خود پوتین. و البته در این سناریو با پیروزی برقآسا پوتین به راحتی میتوانست واکنش غرب را هم مدیریت و پس از مدتی کامل خنثی یا حتی رفع کند. خیال هم میکرد پس از یکی دو سال همهچیز عادی میشد. (البته این سناریو حتی اگر موفق میشد، باز هم در بلندمدت شکست میخورد، زیرا طبع اکراینیها این نوع حاکمیت را پس میزد. این را در اولین تحلیلم، در روز اول جنگ، توضیح دادم.)
اما چرا این سناریو پیش نرفت؟ دلیل ساده است: «مقاومت مردم اکراین». حتی غربیها، به ویژه آلمان و فرانسه و بلغارستان، ترجیح میدادند اکراین مقاومت نکند تا به زودی روابط با روسیه را فقط «بازتعریف کنند». در یک نوشتار دیگر توضیح دادم که چرا پوتین این مقاومت را پیشبینی نکرده بود: در یک جمله یادآوری میکنم که او در تلۀ تبلیغات خود افتاد. آنقدر هشت سال دستگاه تبلیغاتی روسیه روسیههراسی و غربگرایی در اکراین را دروغ و جعل و دسیسه خواند که خودشان هم باورشان شد! به این ترتیب در میدان جنگ همهچیز به یک فاجعه تبدیل شد و جنگ به بدترین مسیر افتاد: اکراینیها سرسختانه و شجاعانه دفاع کردند، غربیها شیر شدند و کمکهای نظامی هدفمندی به اکراین رساندند و اتحاد بیسابقهای علیه روسیه شکل گرفت که در تاریخ دو قرن اخیر روسیه سابقه ندارد! کرملین کمی با تأخیر فهمید اکراین باتلاق خواهد شد، پس از چهل روز استراتژیهای جنگی را بازتعریف کرد و تصمیم گرفت روی دونباس و جنوب اکراین تمرکز کند تا با یک پیروزی دندانگیر بساط جنگ را جمع کند.
برگردیم به پرسش اصلی: پوتین چه فکری در سر دارد؟ آیا همۀ اینها را پیشبینی نکرده بود؟ چه میخواست؟ سالها پیش ناتو در بالتیک به مرز روسیه رسیده بود! چرا این مورد اینقدر ناپذیرفتنی بود؟ ضمن اینکه بدون جنگ هم میشد جلوی پیوستن اکراین به ناتو را گرفت! بدتر از همه اینکه به احتمال زیاد به زودی سوئد و فنلاند هم به ناتو میپیوندند! اگر روسیه دنبال جلوگیری از گسترش ناتو به اکراین بود، اینک دو کشور بزرگ دیگر با بیش از ۱.۳۰۰ کیلومتر مرز مشترک با روسیه در یکقدمی ناتو هستند! اصلاً آیا این جنگ و اکراین ارزش نابودی روابط روسیه با غرب را داشت؟ قضیه چیست؟! یک نکته یا حلقۀ مفقوده در اینجا وجود دارد!
بله! پاسخ بسیاری از این پرسشها در جای دیگری است! در داخل روسیه! پوتین حساب کرده بود اگر در جبهه هم همهچیز به ضرر «روسیه» تمام شود، در یک جای دیگر همهچیز به نفع «خود او» خواهد بود: «محبوبیت»! در واقع آن حلقۀ مفقوده را باید در «آمار محبوبیت پوتین» از سال ۲۰۰۱ تا امروز پیدا کنیم.
(ادامه در پست بعد...)
(ادامه از پست پیشین...)
پس از الحاق کریمه به روسیه ناگهان میزان محبوبیت پوتین جهش عجیبی کرد: الحاق کریمه به روسیه در فوریه و مارس ۲۰۱۴ رخ داد. حالا کافی است نگاهی به محبوبیت پوتین پیش و پس از این رخداد بیندازیم: در حالی که در نوامبر ۲۰۱۳ محبوبیت او ۶۱ درصد بود، در ژوئن ۲۰۱۴ به ۸۶ درصد رسید! همین جهش محبوبیت دوباره در حمله به اکراین تکرار شد: در حالی که در نوامبر ۲۰۲۱ محبوبیت او ۶۳ درصد بود، این روزها به ۸۳ درصد رسیده و حدس میزنم به زودی با توجه به فشارهای غرب به ۹۰ درصد هم خواهد رسید. پیش از آن، در جریان جنگ با گرجستان نیز چنین جهشی در محبوبیت پوتین رخ داده بود.
این همان حلقۀ مفقوده در تصورات ما از محاسبات پوتین بود! پوتین میدانست این جنگ را اگر برقآسا ببرد، روسیه در جهان و او در داخل پیروزی بزرگی کسب خواهد کرد، و اگر هم یک درصد جنگ به بنبست بخورد، خود او همچنان برنده خواهد بود ــ و طبعاً او تثبیت قدرت خود را به طور غیرمستقیم به نفع روسیه میداند و شک نکنید عموم روسها نیز همین تفکر را دارند، زیرا روسها اقتدارگرایی را «روش و مبنایی برای اقتدار خارجیِ» خود میدانند (اثبات این نکته از این نوشته خارج است.)
واپسین نکتۀ بسیار مهم دیگر، مسئلۀ آیندۀ پوتین است: کسانی که اخبار سیاسی روسیه را دنبال میکنند میدانند که در یکی دو سال اخیر تحول بسیار مهمی در روسیه رخ داده که عملاً باعث میشود پوتین به رهبر مادامالعمر روسیه تبدیل شود؛ البته با حفظ ظاهر دموکراتیک. طبق اصلاح قانوناساسی که در همهپرسی به تأیید مردم روسیه هم رسید، پوتینِ ۶۹ ساله میتواند تا ۲۰۳۶، یعنی تا ۱۴ سال دیگر در قدرت بماند. فقط کافی است در انتخابات ۲۰۲۴ نامزد شود که نتیجۀ آن هم پیشاپیش مشخص است ــ آن یک درصد تردید هم با این جنگ و درگیری رفع خواهد شد. در واقع این جنگ «ملاطِ حاکمیت پوتین» است.
بگذارید این نوشته را با چند پرسش و پاسخ پایان دهم:
س: پس آیندۀ پوتین چه خواهد شد؟
ج: پوتین با این جنگ آیندهاش را که پیشاپیش از جهت قانونی تضمین شده بود، در عمل هم تضمین کرد. حالا فقط مرگ میتواند او را از کرملین بیرون کند. مگر اینکه به هر دلیلی ــ که بعید است ــ خود از قدرت کنارهگیری کند.
س: امکان دارد این جنگ سرنوشتی یابد که او سقوط کند؟
ج: محال به نظر میرسد! این جنگ آن جنگی نیست که چنان پیامدهای ناگواری داشته باشد که به تنش اجتماعی و سقوط سیاسی منجر شود. مگر اینکه به جنگی جهانی بدل شود که این نیز بسیار بعید است، زیرا پوتین آشکارا جبهه را کوچک کرده و اصلاً متحدی هم ندارد که بخواهد این جنگ را جهانی کند! چین هم جز لفاظی کمک نخواهد کرد و از یک یکدلاری هم به خاطر روسیه نخواهد گذشت! چین میداند ناتوستیزی پوتین بهانه است. تا دو دهۀ دیگر چین رابطهاش را با غرب خراب نمیکند.
س: ممکن نیست ناگهان جنگ هستهای رخ دهد؟
ج: جنگ هستهای بین چه کسانی؟ جنگ هستهای فقط در چارچوب جنگی جهانی امکانپذیر است و وقتی طرف مقابل روسیه مجموعهای از کشورهای هستهای هستند، جنگ هستهای بیمعناست! تعبیر «جنگ هستهای» در واقع ترفند دو گروه بود تا هدف سیاسی خود را در این هشدار ظاهراً حکیمانه پنهان کنند: یکی ترفند روسیه برای ترساندن غرب و دیگری ترفند غربیهایی که تمایل ندارند به اکراین کمک کنند و از نفت و گاز روسیه بگذرند (مانند اولاف شولتز) یا دوست ندارند روسیه ببازد (مانند چامسکی).
س: پس اینکه میگویند پوتین سقوط خواهد کرد حرف غلطی است؟
ج: بله! یاوه است! یکی از اهداف اصلی این جنگ تضمین جایگاه مادامالعمر پوتین بود.
س: جنگ چه خواهد شد؟ روسیه پیروز میشود؟
ج: روسیه احتمالاً بسیار به سختی دونباس را کامل یا ناقص تصرف خواهد کند. در ظاهر پیروزی خفیفی به دست میآورد تا جنگ آبرومندانه تمام کند. اما روسیه باخت بزرگی خواهد داد، زیرا به مسیر پیشرفت روسیه آسیبی جدی وارد شد و روسیه یک گام بلند دیگر به قرن نوزدهم خود بازخواهد گشت.
س: نتیجهگیری؟
ج: نتیجه اینکه کرملین روسیه را خرج خود کرد!
پینوشت: دربارۀ اصلاح قانوناساسی روسیه این پست را بخوانید: «مردی برای همۀ فصول، همۀ سالها، همۀ دههها...»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
پس از الحاق کریمه به روسیه ناگهان میزان محبوبیت پوتین جهش عجیبی کرد: الحاق کریمه به روسیه در فوریه و مارس ۲۰۱۴ رخ داد. حالا کافی است نگاهی به محبوبیت پوتین پیش و پس از این رخداد بیندازیم: در حالی که در نوامبر ۲۰۱۳ محبوبیت او ۶۱ درصد بود، در ژوئن ۲۰۱۴ به ۸۶ درصد رسید! همین جهش محبوبیت دوباره در حمله به اکراین تکرار شد: در حالی که در نوامبر ۲۰۲۱ محبوبیت او ۶۳ درصد بود، این روزها به ۸۳ درصد رسیده و حدس میزنم به زودی با توجه به فشارهای غرب به ۹۰ درصد هم خواهد رسید. پیش از آن، در جریان جنگ با گرجستان نیز چنین جهشی در محبوبیت پوتین رخ داده بود.
این همان حلقۀ مفقوده در تصورات ما از محاسبات پوتین بود! پوتین میدانست این جنگ را اگر برقآسا ببرد، روسیه در جهان و او در داخل پیروزی بزرگی کسب خواهد کرد، و اگر هم یک درصد جنگ به بنبست بخورد، خود او همچنان برنده خواهد بود ــ و طبعاً او تثبیت قدرت خود را به طور غیرمستقیم به نفع روسیه میداند و شک نکنید عموم روسها نیز همین تفکر را دارند، زیرا روسها اقتدارگرایی را «روش و مبنایی برای اقتدار خارجیِ» خود میدانند (اثبات این نکته از این نوشته خارج است.)
واپسین نکتۀ بسیار مهم دیگر، مسئلۀ آیندۀ پوتین است: کسانی که اخبار سیاسی روسیه را دنبال میکنند میدانند که در یکی دو سال اخیر تحول بسیار مهمی در روسیه رخ داده که عملاً باعث میشود پوتین به رهبر مادامالعمر روسیه تبدیل شود؛ البته با حفظ ظاهر دموکراتیک. طبق اصلاح قانوناساسی که در همهپرسی به تأیید مردم روسیه هم رسید، پوتینِ ۶۹ ساله میتواند تا ۲۰۳۶، یعنی تا ۱۴ سال دیگر در قدرت بماند. فقط کافی است در انتخابات ۲۰۲۴ نامزد شود که نتیجۀ آن هم پیشاپیش مشخص است ــ آن یک درصد تردید هم با این جنگ و درگیری رفع خواهد شد. در واقع این جنگ «ملاطِ حاکمیت پوتین» است.
بگذارید این نوشته را با چند پرسش و پاسخ پایان دهم:
س: پس آیندۀ پوتین چه خواهد شد؟
ج: پوتین با این جنگ آیندهاش را که پیشاپیش از جهت قانونی تضمین شده بود، در عمل هم تضمین کرد. حالا فقط مرگ میتواند او را از کرملین بیرون کند. مگر اینکه به هر دلیلی ــ که بعید است ــ خود از قدرت کنارهگیری کند.
س: امکان دارد این جنگ سرنوشتی یابد که او سقوط کند؟
ج: محال به نظر میرسد! این جنگ آن جنگی نیست که چنان پیامدهای ناگواری داشته باشد که به تنش اجتماعی و سقوط سیاسی منجر شود. مگر اینکه به جنگی جهانی بدل شود که این نیز بسیار بعید است، زیرا پوتین آشکارا جبهه را کوچک کرده و اصلاً متحدی هم ندارد که بخواهد این جنگ را جهانی کند! چین هم جز لفاظی کمک نخواهد کرد و از یک یکدلاری هم به خاطر روسیه نخواهد گذشت! چین میداند ناتوستیزی پوتین بهانه است. تا دو دهۀ دیگر چین رابطهاش را با غرب خراب نمیکند.
س: ممکن نیست ناگهان جنگ هستهای رخ دهد؟
ج: جنگ هستهای بین چه کسانی؟ جنگ هستهای فقط در چارچوب جنگی جهانی امکانپذیر است و وقتی طرف مقابل روسیه مجموعهای از کشورهای هستهای هستند، جنگ هستهای بیمعناست! تعبیر «جنگ هستهای» در واقع ترفند دو گروه بود تا هدف سیاسی خود را در این هشدار ظاهراً حکیمانه پنهان کنند: یکی ترفند روسیه برای ترساندن غرب و دیگری ترفند غربیهایی که تمایل ندارند به اکراین کمک کنند و از نفت و گاز روسیه بگذرند (مانند اولاف شولتز) یا دوست ندارند روسیه ببازد (مانند چامسکی).
س: پس اینکه میگویند پوتین سقوط خواهد کرد حرف غلطی است؟
ج: بله! یاوه است! یکی از اهداف اصلی این جنگ تضمین جایگاه مادامالعمر پوتین بود.
س: جنگ چه خواهد شد؟ روسیه پیروز میشود؟
ج: روسیه احتمالاً بسیار به سختی دونباس را کامل یا ناقص تصرف خواهد کند. در ظاهر پیروزی خفیفی به دست میآورد تا جنگ آبرومندانه تمام کند. اما روسیه باخت بزرگی خواهد داد، زیرا به مسیر پیشرفت روسیه آسیبی جدی وارد شد و روسیه یک گام بلند دیگر به قرن نوزدهم خود بازخواهد گشت.
س: نتیجهگیری؟
ج: نتیجه اینکه کرملین روسیه را خرج خود کرد!
پینوشت: دربارۀ اصلاح قانوناساسی روسیه این پست را بخوانید: «مردی برای همۀ فصول، همۀ سالها، همۀ دههها...»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«مردی برای همۀ فصول، همۀ سالها، همۀ دههها...»
ولادیمیر پوتین در کنار کار سیاسیاش باید کالجی سیاسی هم تأسیس کند و فوتوفن ماندن در قدرت را به علاقهمندان این رشته در جهان آموزش دهد. میتوان رفتار پوتین را مکتوب کرد و نامش را گذاشت: «خودآموز ماندن در…
ولادیمیر پوتین در کنار کار سیاسیاش باید کالجی سیاسی هم تأسیس کند و فوتوفن ماندن در قدرت را به علاقهمندان این رشته در جهان آموزش دهد. میتوان رفتار پوتین را مکتوب کرد و نامش را گذاشت: «خودآموز ماندن در…
«حملۀ روسیه به اکراین» (آخرین آپدیت: ۲۷ شهریور ۱۴۰۱)
از ابتدای جنگ روسیهــاکراین مجموعه مطالبی را در این باره ارائهدادهام. برخی تحلیل نوشتاری و برخی به صورت گفتار زنده بوده که فایل صوتی آنها در اینجا موجود است. مجموعه مطالب دربارۀ اکراین را با تفکیک موضوعی در لینکهای زیر میتوانید پیدا کنید:
تحلیل جنگ (در این بخش به ترتیب زمانی و زمان پستها دقت کنید):
▪️«خرس سیبری و پیرمرد شکارچی»
▪️«کبوتر گلوبُریده: روسیه در نقطۀ بیبازگشت»
▪️«روسیه در تلۀ خودساخته»
▪️«فرجام جنگ»
▪️«علیه اروپا یا علیه خویش»
▪️«آیندۀ پوتین»
▪️ «پوتین و زهر پروپاگاندا»
اطلاعات پایهای دربارۀ جنگ روسیهــاکراین
▪️«فایل شنیداری دربارۀ ریشههای درگیری اکراین»
▪️«آیا اکراین قدرت هستهای بود؟»
▪️«کسانی که روسیه نئونازید مینامد، کیستند؟»
▪️«معمای روسیه»
▪️«آیندۀ پوتین»
▪️«شعبدۀ جنگ»
▪️«ناتو، همسایۀ دیواربهدیوار روسیه»
مسئلۀ ایران و جنگ اکراین
▪️«ایران و جنگ اکراین»
▪️«دست ما و ساطور روسیه»
در حاشیه:
▪️«معمای چامسکی»
▪️«دربارۀ ریاستجمهوری زلنسکی» (این مطلب برای سه سال پیش)
▪️«مردی برای همۀ فصول، همۀ سالها، همۀ دههها...» (این مطلب برای دو سال پیش و دربارۀ اصلاح قانوناساسی روسیه است»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
از ابتدای جنگ روسیهــاکراین مجموعه مطالبی را در این باره ارائهدادهام. برخی تحلیل نوشتاری و برخی به صورت گفتار زنده بوده که فایل صوتی آنها در اینجا موجود است. مجموعه مطالب دربارۀ اکراین را با تفکیک موضوعی در لینکهای زیر میتوانید پیدا کنید:
تحلیل جنگ (در این بخش به ترتیب زمانی و زمان پستها دقت کنید):
▪️«خرس سیبری و پیرمرد شکارچی»
▪️«کبوتر گلوبُریده: روسیه در نقطۀ بیبازگشت»
▪️«روسیه در تلۀ خودساخته»
▪️«فرجام جنگ»
▪️«علیه اروپا یا علیه خویش»
▪️«آیندۀ پوتین»
▪️ «پوتین و زهر پروپاگاندا»
اطلاعات پایهای دربارۀ جنگ روسیهــاکراین
▪️«فایل شنیداری دربارۀ ریشههای درگیری اکراین»
▪️«آیا اکراین قدرت هستهای بود؟»
▪️«کسانی که روسیه نئونازید مینامد، کیستند؟»
▪️«معمای روسیه»
▪️«آیندۀ پوتین»
▪️«شعبدۀ جنگ»
▪️«ناتو، همسایۀ دیواربهدیوار روسیه»
مسئلۀ ایران و جنگ اکراین
▪️«ایران و جنگ اکراین»
▪️«دست ما و ساطور روسیه»
در حاشیه:
▪️«معمای چامسکی»
▪️«دربارۀ ریاستجمهوری زلنسکی» (این مطلب برای سه سال پیش)
▪️«مردی برای همۀ فصول، همۀ سالها، همۀ دههها...» (این مطلب برای دو سال پیش و دربارۀ اصلاح قانوناساسی روسیه است»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«خرس سیبری و پیرمرد شکارچی»
از کجا آغاز کنیم که بیراه نباشد؟ آلمان عزمش را جزم کرده بود تا به بهانۀ مناقشهاش با لهستان سر شهر دانتسیگ، خاک این کشور را به توبره بکشد. اروپا در آستانۀ جنگی «ملی» بود که میتوانست به جنگی «جهانی» بدل شود. آن زمان در فرانسه…
از کجا آغاز کنیم که بیراه نباشد؟ آلمان عزمش را جزم کرده بود تا به بهانۀ مناقشهاش با لهستان سر شهر دانتسیگ، خاک این کشور را به توبره بکشد. اروپا در آستانۀ جنگی «ملی» بود که میتوانست به جنگی «جهانی» بدل شود. آن زمان در فرانسه…
«شعبدۀ جنگ»
از روز اول جنگ روسیهــاکراین کوشیدهام با هم و گامبهگام این جنگ، ابعاد، اهداف، ویژگیها، پیامدها و فرجام احتمالی آن را تحلیل کنیم و بفهمیم. اما رفتهرفته دریافتم، دوستان از یک نکته غافلند: برای فهمیدنِ «فلان» جنگ باید «نفس» جنگ را هم شناخته باشیم. یعنی چه؟ یعنی برای شناخت «فلان» پستاندار باید «گونۀ کلی» پستانداران را پیشتر شناخته باشیم. پرسشهای برخی دوستان یا برخی بدفهمیهایی که از تحلیل بنده دارند، به دلیل این است که «نفس جنگ» را در نظر ندارند. مقدمهای چندخطی میگویم و بعد بیدرنگ به دل بحثی میزنم که به گمانم به شدت مغفول مانده است.
وقتی میدان جنگ اکراین را شرح میدادم و از پیامدهای ناگوار آن برای روسیه میگفتم، پرسش بسیاری این بود که مگر میشود پوتین متوجه این پیامدها نبوده باشد! در نوشتههای پیشین شرح دادهام که چرا اینطور شد (به نوشتههای قبلی مراجعه بفرمایید). در نهایت هم توضیح دادم که در تحلیل، یک حلقۀ مفقوده وجود دارد که باعث میشود ما نتوانیم رفتار کرملین و پوتین را درک کنیم. بعد گفتم آن حلقۀ مفقود کارکرد داخلی مثبتی است که این جنگ برای حاکمیت پوتین دارد. اما در پس این نتیجهگیری ساده شرح و بسط گستردهای وجود دارد که اگر آن را نادیده بگیریم، به جای درک بهتر، دچار بدفهمیِ بیشتر میشویم... در واقع، اینجا همانجایی است که میگویم باید تاریخخوانده و سیاستآشنا باشیم تا ابعاد این جمله را درک کنیم؛ همانجاست که برای شناخت «فلان» پستاندار باید «گونۀ» پستانداران را بشناسیم... در این نوشتار کمی همین مسئلۀ مهم را شرح میدهم.
جامعه موجود زنده است؛ جامعه بزرگترین موجود زندۀ این دنیاست. جانداری است با پیکری متشکل از میلیونها انسان که چونان سلول اندامها، گوشت و استخوان، بازوان و انگشتها و دندانها و پولکهای آن را ساختهاند. شما با فشار نرم سرانگشتانتان میتوانید بچهگربهای را قلقلک دهید، اما برای تحریک جسمانی فیل سرانگشت کافی نیست و اگر با هیولای بیسروتهی روبرو شوید، به جای قلقلک دادن و نوازش کردن آن، پا به فرار میگذاید تا زیر پنجهاش له نشوید. برای تحریک جامعه، این جانور میلیونها تکهای، چه باید کرد؟ اگر خشمگین و توفنده باشد، چه افساری باید بر آن زد؟ اگر خمود و رخوتزده باشد، با چه تازیانه و مهمیزی باید بیدارش کرد؟ اگر زیاد عاقل و محاسبهگر شده باشد، با چه معجونی باید مدهوشش کرد، و اگر بدمستی کند، با چه طنابی باید دست و پایش را بست؟ اصلاً و اساساً عنانداری جامعه چگونه است؟
جامعه انبوههای از تناقضات و شکافهاست. همۀ نظریهپردازان حکومت، از ماکیاولی تا مارکس، از استیوارت میل تا فونمیزس، از ژرژ سورل تا شارل موراس، یا به عبارتی کلیتر از نژادگرایان و سلطنتطلبها و محافظهکاران و دموکراسیستیزان، تا ناسیونالیستها، لیبرالها، سوسیالیستها، آنارشیستها و نحلههای دیگر، همه در پی این بودند که راهورسمی برای عنانداری جامعه بیابند و تضادها و شکافهای اجتماعی را به گونهای سامان دهند تا در نهایت بتوان کنار هم زیست و بهروز هم بود؛ با خونریزی کمتر و کامیابی بیشتر.
در این میان، در نظر بسیاری، «جنگ» یکی از جذابترین و کارآمدترین ابزارها برای «مهندسی اجتماعی» و «نوسازی و دگردیسی جامعه» بوده است. اگر بخواهید بنشینید و حساب و کتاب کنید فلان دولتمرد در فلان جنگ چه چیزهایی در مواجهه با دشمنان خارجی به دست میآورد، فقط «نیمی از واقعیت» را دیدهاید و نیمۀ پنهان و اساسیتر را پاک فراموش کردهاید!
صد نکته را باید بگویم و این همه در یک پست نمیگنجد، اما فقط بارزترین مثال تاریخی را میزنم تا به ابعاد قضیه پی ببریم. جامعه به دستهها، طبقات، گروهها و رستههای رقیب و گاه متخاصم تبدیل میشود. دموکراسی میکوشد این نزاعها را به شکلی صلحآمیز ساماندهی کند، اما از بین بردن این نزاعها تقریباً محال است. بسیاری آرزو دارند یک روز بیاید که مردم کشورشان متحد و یکپارچه شوند و نزاعهایشان را کنار بگذارند. فکر میکنید «دموکراسیستیزان» (مخالفان دموکراسی) چرا از دموکراسی بیزار بودند؟ زیرا فکر میکردند دموکراسی مقصر این شکافهاست! در حالی که دموکراسی عامل شکاف نیست، بلکه نظامی برای کانالیزه کردن نزاعها و جلوگیری از تشدید آنهاست. شارل موراس، متفکر محافظهکار و سلطنتطلب فرانسوی ــ کسی که شاید بتوان گفت نیای فکریِ ماری لوپن است ــ صدواندی سال پیش میگفت: در دموکراسی منافع خُرد صبح تا شب عرعر میکند، اما کسی به فکر منافع کلان (یعنی منافع ملت) نیست. با نظر او مخالفم، اما نقدِ این نگرش بماند برای جایی دیگر؛ خواستم به منطق دموکراسیستیزان پی ببرید.
حال به من بگویید «بزرگترین نزاع سیاسی داخلی» در عصر جدید بین چه کسانی بوده است؟ یعنی بزرگترین و خطرناکترین شکاف میان کدام گروهها بوده؟
(ادامه در پست بعدی...)
از روز اول جنگ روسیهــاکراین کوشیدهام با هم و گامبهگام این جنگ، ابعاد، اهداف، ویژگیها، پیامدها و فرجام احتمالی آن را تحلیل کنیم و بفهمیم. اما رفتهرفته دریافتم، دوستان از یک نکته غافلند: برای فهمیدنِ «فلان» جنگ باید «نفس» جنگ را هم شناخته باشیم. یعنی چه؟ یعنی برای شناخت «فلان» پستاندار باید «گونۀ کلی» پستانداران را پیشتر شناخته باشیم. پرسشهای برخی دوستان یا برخی بدفهمیهایی که از تحلیل بنده دارند، به دلیل این است که «نفس جنگ» را در نظر ندارند. مقدمهای چندخطی میگویم و بعد بیدرنگ به دل بحثی میزنم که به گمانم به شدت مغفول مانده است.
وقتی میدان جنگ اکراین را شرح میدادم و از پیامدهای ناگوار آن برای روسیه میگفتم، پرسش بسیاری این بود که مگر میشود پوتین متوجه این پیامدها نبوده باشد! در نوشتههای پیشین شرح دادهام که چرا اینطور شد (به نوشتههای قبلی مراجعه بفرمایید). در نهایت هم توضیح دادم که در تحلیل، یک حلقۀ مفقوده وجود دارد که باعث میشود ما نتوانیم رفتار کرملین و پوتین را درک کنیم. بعد گفتم آن حلقۀ مفقود کارکرد داخلی مثبتی است که این جنگ برای حاکمیت پوتین دارد. اما در پس این نتیجهگیری ساده شرح و بسط گستردهای وجود دارد که اگر آن را نادیده بگیریم، به جای درک بهتر، دچار بدفهمیِ بیشتر میشویم... در واقع، اینجا همانجایی است که میگویم باید تاریخخوانده و سیاستآشنا باشیم تا ابعاد این جمله را درک کنیم؛ همانجاست که برای شناخت «فلان» پستاندار باید «گونۀ» پستانداران را بشناسیم... در این نوشتار کمی همین مسئلۀ مهم را شرح میدهم.
جامعه موجود زنده است؛ جامعه بزرگترین موجود زندۀ این دنیاست. جانداری است با پیکری متشکل از میلیونها انسان که چونان سلول اندامها، گوشت و استخوان، بازوان و انگشتها و دندانها و پولکهای آن را ساختهاند. شما با فشار نرم سرانگشتانتان میتوانید بچهگربهای را قلقلک دهید، اما برای تحریک جسمانی فیل سرانگشت کافی نیست و اگر با هیولای بیسروتهی روبرو شوید، به جای قلقلک دادن و نوازش کردن آن، پا به فرار میگذاید تا زیر پنجهاش له نشوید. برای تحریک جامعه، این جانور میلیونها تکهای، چه باید کرد؟ اگر خشمگین و توفنده باشد، چه افساری باید بر آن زد؟ اگر خمود و رخوتزده باشد، با چه تازیانه و مهمیزی باید بیدارش کرد؟ اگر زیاد عاقل و محاسبهگر شده باشد، با چه معجونی باید مدهوشش کرد، و اگر بدمستی کند، با چه طنابی باید دست و پایش را بست؟ اصلاً و اساساً عنانداری جامعه چگونه است؟
جامعه انبوههای از تناقضات و شکافهاست. همۀ نظریهپردازان حکومت، از ماکیاولی تا مارکس، از استیوارت میل تا فونمیزس، از ژرژ سورل تا شارل موراس، یا به عبارتی کلیتر از نژادگرایان و سلطنتطلبها و محافظهکاران و دموکراسیستیزان، تا ناسیونالیستها، لیبرالها، سوسیالیستها، آنارشیستها و نحلههای دیگر، همه در پی این بودند که راهورسمی برای عنانداری جامعه بیابند و تضادها و شکافهای اجتماعی را به گونهای سامان دهند تا در نهایت بتوان کنار هم زیست و بهروز هم بود؛ با خونریزی کمتر و کامیابی بیشتر.
در این میان، در نظر بسیاری، «جنگ» یکی از جذابترین و کارآمدترین ابزارها برای «مهندسی اجتماعی» و «نوسازی و دگردیسی جامعه» بوده است. اگر بخواهید بنشینید و حساب و کتاب کنید فلان دولتمرد در فلان جنگ چه چیزهایی در مواجهه با دشمنان خارجی به دست میآورد، فقط «نیمی از واقعیت» را دیدهاید و نیمۀ پنهان و اساسیتر را پاک فراموش کردهاید!
صد نکته را باید بگویم و این همه در یک پست نمیگنجد، اما فقط بارزترین مثال تاریخی را میزنم تا به ابعاد قضیه پی ببریم. جامعه به دستهها، طبقات، گروهها و رستههای رقیب و گاه متخاصم تبدیل میشود. دموکراسی میکوشد این نزاعها را به شکلی صلحآمیز ساماندهی کند، اما از بین بردن این نزاعها تقریباً محال است. بسیاری آرزو دارند یک روز بیاید که مردم کشورشان متحد و یکپارچه شوند و نزاعهایشان را کنار بگذارند. فکر میکنید «دموکراسیستیزان» (مخالفان دموکراسی) چرا از دموکراسی بیزار بودند؟ زیرا فکر میکردند دموکراسی مقصر این شکافهاست! در حالی که دموکراسی عامل شکاف نیست، بلکه نظامی برای کانالیزه کردن نزاعها و جلوگیری از تشدید آنهاست. شارل موراس، متفکر محافظهکار و سلطنتطلب فرانسوی ــ کسی که شاید بتوان گفت نیای فکریِ ماری لوپن است ــ صدواندی سال پیش میگفت: در دموکراسی منافع خُرد صبح تا شب عرعر میکند، اما کسی به فکر منافع کلان (یعنی منافع ملت) نیست. با نظر او مخالفم، اما نقدِ این نگرش بماند برای جایی دیگر؛ خواستم به منطق دموکراسیستیزان پی ببرید.
حال به من بگویید «بزرگترین نزاع سیاسی داخلی» در عصر جدید بین چه کسانی بوده است؟ یعنی بزرگترین و خطرناکترین شکاف میان کدام گروهها بوده؟
(ادامه در پست بعدی...)