#مشترکات_عرفانی #عقل_ستیزی #شرع_گریزی
↪️ پیرو مطالب قبل
✅ شیخ عباس علی کیوان قزوینی، صوفی تائب، که سالها ملازم بزرگان سلسله #گنابادی بود و پشیمان شد و توبه کرد و تأليفاتی در رد آنان منتشر ساخت، در جایی مینویسد:
«خودم شنیدم که ملا علی #گنابادی ( #نور_علیشاه ) فرزند سلطان محمد ( #سلطانعلیشاه ) ادعا داشت: من مُکمل نفوس تمام بشرم، و جز من همه ناقصند و گمراهند، و همه باید مال و جان خود را به من سپارند، و نام غير مرا نبرند، و محبت غير مرا نداشته باشند و همه را باطل شمارند، و دیگر عملی لازم ندارند، من خود نواقص دین و دنیای آنها را تکمیل مینمایم، و سيئات آنها را به حسنات تبدیل مینمایم، و از دوزخ رهانیده و به بهشت جسم و روح میرسانم، و قُوهٔ ولایت من اندازه ندارد و تمام نفوس جن و انس حتى سَکنهٔ آسمانها و کُرات دیگر را مربی منم فقط! و همهٔ موجودات قهراً و تکویناً مطيع منند! و اختياراً هم باید اطاعت کنند مرا! و إلا هالكند؛ 👈🏻 حتی پیغمبران گذشته از آدم تا محمد و دوازده امامِ ایرانیها اگر هر یک امروز زنده شوند، باید فرمان مرا ببرند و إلا هالكند.»
❌ نیازی به شرح نیست، سراسر کفر و جنون و ...
لعنه الله
@tazvir3
↪️ پیرو مطالب قبل
✅ شیخ عباس علی کیوان قزوینی، صوفی تائب، که سالها ملازم بزرگان سلسله #گنابادی بود و پشیمان شد و توبه کرد و تأليفاتی در رد آنان منتشر ساخت، در جایی مینویسد:
«خودم شنیدم که ملا علی #گنابادی ( #نور_علیشاه ) فرزند سلطان محمد ( #سلطانعلیشاه ) ادعا داشت: من مُکمل نفوس تمام بشرم، و جز من همه ناقصند و گمراهند، و همه باید مال و جان خود را به من سپارند، و نام غير مرا نبرند، و محبت غير مرا نداشته باشند و همه را باطل شمارند، و دیگر عملی لازم ندارند، من خود نواقص دین و دنیای آنها را تکمیل مینمایم، و سيئات آنها را به حسنات تبدیل مینمایم، و از دوزخ رهانیده و به بهشت جسم و روح میرسانم، و قُوهٔ ولایت من اندازه ندارد و تمام نفوس جن و انس حتى سَکنهٔ آسمانها و کُرات دیگر را مربی منم فقط! و همهٔ موجودات قهراً و تکویناً مطيع منند! و اختياراً هم باید اطاعت کنند مرا! و إلا هالكند؛ 👈🏻 حتی پیغمبران گذشته از آدم تا محمد و دوازده امامِ ایرانیها اگر هر یک امروز زنده شوند، باید فرمان مرا ببرند و إلا هالكند.»
❌ نیازی به شرح نیست، سراسر کفر و جنون و ...
لعنه الله
@tazvir3
Forwarded from خِرقهٔ تَزویر ( ۲ )
#شرع_گریزی
✅ تا کجا و چقدر میخواهند مِی و میخانه در أشعار #حافظ را تأویل عرفانی کنند؟!
📸 دکتر علی حصوری حافظ پژوه معاصر:
حافظ از پادشاه دینمحور نفرت داشت، چون درب میخانهها را بسته بود، و حافظ به این مکان علاقه داشت ...
این همه کاربردِ "مِی و میخانه و شادباشی و ..." در اشعار حافظ را نمیتوان تأویل عرفانی کرد، بلکه اینها ناظر بر واقعیتی است که در دوران او بوده ...
@tazvir2
✅ تا کجا و چقدر میخواهند مِی و میخانه در أشعار #حافظ را تأویل عرفانی کنند؟!
📸 دکتر علی حصوری حافظ پژوه معاصر:
حافظ از پادشاه دینمحور نفرت داشت، چون درب میخانهها را بسته بود، و حافظ به این مکان علاقه داشت ...
این همه کاربردِ "مِی و میخانه و شادباشی و ..." در اشعار حافظ را نمیتوان تأویل عرفانی کرد، بلکه اینها ناظر بر واقعیتی است که در دوران او بوده ...
@tazvir2
#علمای_شیعه #سراب_عرفان #مشترکات_عرفانی
✨ علم سلوک إلی الله نزد کیست؟
✍🏻 مجلسی اول رحمه الله:
علم سلوك إلى الله علمى است كه حق سبحانه و تعالى پيغمبران و اوصياى ايشان را از جهت تعليم اين علم فرستاده است و اگر بدون ايشان ممكن بود ايشان را نمىفرستاد، و بعد از ايشان عالِم اين علم، عالم ربانى است كه در اقوال و افعال تابع طريقه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بوده باشد، و محبت دنيا را از دل خود بيرون كرده باشد و عمل به آداب و سنن ايشان نموده باشد، و دل او به انوار علوم ايشان مُنور شده باشد، زيرا كه عبارات حق گاهى موهم معنى چند مىباشد كه آن معنى البته مراد نيست، مثل عبارت حديث قدسى، اگر جمعى اندكى پيشتر آمدند اين معانى را دانستند تحصيل استاد از همه مشكلتر است، چون جمعى كه علماى اين علمند مختفیاند و شبيهند در صورت و گفتگوها با ملاحده، بسيار است كه ملحد مىشوند به نادانى، چون عبارات صوفيه قريبست به عبارات ملاحده، و مثل عبارت ملاحده مثل عبارت حديث قدسى که بیان شد، جمعى حلول مىفهمند و جمعى اتحاد، و جمعى به وحدت وجود به نحوى كه خود مىفهمند، و همه كفر است.
📚 لوامع صاحبقرانى، ج ۷ ص ۸٣
برخی از همین أحاديث قدسی را ایشان آورده که جهت عدم إطاله از ذکرش خودداری نمودم و باید به آدرس مذکور رجوع نمود.
✅ صوفیه دائما به مردم تلقین میکنند که علماء و فقهاء از علم باطن و تهذیب نفس بیخبرند و در ظاهر شرع متوقف شده و پوستهٔ دین را اخذ کرده و از باطن آن بهرهای ندارند؛ اما این دقیقا خلاف واقع است، چرا که عالِم، با تفقه و شناخت احکام و آداب و حلال و حرام و معارف دین، اولین و بزرگترین قدم را در تهذیب نفْس و انجام وظیفهاش برداشته، و میدانیم که فقيه، از بالاترین مقامات برخوردار است. ( که روایات مدح تفقه و فقها گذشت ) اما صوفیِ جاهل به دین و شریعت، که تمام هنرش خزیدن در سوراخی برای #چله_نشینی و ملتزم شدن به بدعتهای مختلف، و تظاهر به أدا و اطوارهای متعدد، و جعل ذکر و وِرد است، کدام باطن را مدنظر دارد که فقهاء را به نداشتنش متهم و طعن میکند؟ اگر باطن دین اینهاست، که وای بر چنین دینی و پیروانش!
برئت إلی الله منهم
@tazvir3
✨ علم سلوک إلی الله نزد کیست؟
✍🏻 مجلسی اول رحمه الله:
علم سلوك إلى الله علمى است كه حق سبحانه و تعالى پيغمبران و اوصياى ايشان را از جهت تعليم اين علم فرستاده است و اگر بدون ايشان ممكن بود ايشان را نمىفرستاد، و بعد از ايشان عالِم اين علم، عالم ربانى است كه در اقوال و افعال تابع طريقه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بوده باشد، و محبت دنيا را از دل خود بيرون كرده باشد و عمل به آداب و سنن ايشان نموده باشد، و دل او به انوار علوم ايشان مُنور شده باشد، زيرا كه عبارات حق گاهى موهم معنى چند مىباشد كه آن معنى البته مراد نيست، مثل عبارت حديث قدسى، اگر جمعى اندكى پيشتر آمدند اين معانى را دانستند تحصيل استاد از همه مشكلتر است، چون جمعى كه علماى اين علمند مختفیاند و شبيهند در صورت و گفتگوها با ملاحده، بسيار است كه ملحد مىشوند به نادانى، چون عبارات صوفيه قريبست به عبارات ملاحده، و مثل عبارت ملاحده مثل عبارت حديث قدسى که بیان شد، جمعى حلول مىفهمند و جمعى اتحاد، و جمعى به وحدت وجود به نحوى كه خود مىفهمند، و همه كفر است.
📚 لوامع صاحبقرانى، ج ۷ ص ۸٣
برخی از همین أحاديث قدسی را ایشان آورده که جهت عدم إطاله از ذکرش خودداری نمودم و باید به آدرس مذکور رجوع نمود.
✅ صوفیه دائما به مردم تلقین میکنند که علماء و فقهاء از علم باطن و تهذیب نفس بیخبرند و در ظاهر شرع متوقف شده و پوستهٔ دین را اخذ کرده و از باطن آن بهرهای ندارند؛ اما این دقیقا خلاف واقع است، چرا که عالِم، با تفقه و شناخت احکام و آداب و حلال و حرام و معارف دین، اولین و بزرگترین قدم را در تهذیب نفْس و انجام وظیفهاش برداشته، و میدانیم که فقيه، از بالاترین مقامات برخوردار است. ( که روایات مدح تفقه و فقها گذشت ) اما صوفیِ جاهل به دین و شریعت، که تمام هنرش خزیدن در سوراخی برای #چله_نشینی و ملتزم شدن به بدعتهای مختلف، و تظاهر به أدا و اطوارهای متعدد، و جعل ذکر و وِرد است، کدام باطن را مدنظر دارد که فقهاء را به نداشتنش متهم و طعن میکند؟ اگر باطن دین اینهاست، که وای بر چنین دینی و پیروانش!
برئت إلی الله منهم
@tazvir3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#قادریه
پیرو مطلب قبل
🔞 نزد فرقه قادریه، باطن دین، این نوع از تَوحُش است که بدین وسیله ادعای رسیدن به مدارج بالای عرفان را دارند! هرچه توحش بیشتر، مقام نیز بالاتر!
🔹 گفتنی است که غالب افراد این فرقه، در طلسمات و سِحر نیز متبحرند و برخی أعمال و رفتارهایشان نیز مرتبط با این مسئله میباشد. اینها نتیجه دوری از عالمان دین و بیگانگی با معارف دین است. انزجار از همان ظواهر شرع _ که مورد طعن این جماعت است _ چنان پرتگاهِ هلاکت و ضلالتی برایشان فراهم آورده که رنگ سعادت و هدایت را نخواهند دید، و طوق بندگی شیطان ملعون را به گردنشان آویخته!
@tazvir3
پیرو مطلب قبل
🔞 نزد فرقه قادریه، باطن دین، این نوع از تَوحُش است که بدین وسیله ادعای رسیدن به مدارج بالای عرفان را دارند! هرچه توحش بیشتر، مقام نیز بالاتر!
🔹 گفتنی است که غالب افراد این فرقه، در طلسمات و سِحر نیز متبحرند و برخی أعمال و رفتارهایشان نیز مرتبط با این مسئله میباشد. اینها نتیجه دوری از عالمان دین و بیگانگی با معارف دین است. انزجار از همان ظواهر شرع _ که مورد طعن این جماعت است _ چنان پرتگاهِ هلاکت و ضلالتی برایشان فراهم آورده که رنگ سعادت و هدایت را نخواهند دید، و طوق بندگی شیطان ملعون را به گردنشان آویخته!
@tazvir3
#مشترکات_عرفانی #سراب_عرفان
🔥 اگر من نیز خدا باشم، چه مانعی دارد؟!
مکرر از اقطاب صوفیه، تلویحا و تصریحا، نقل شده که ادعای الوهیت میکردند ( چنانکه گذشت ) و گاه چنان بر ادعای خویش پافشاری داشتند که اعتراض دوست و دشمن را به دنبال داشت.
❇️ نمونه نه چندان دور در این رابطه، از خاندان یک صوفیمشربِ اسماعیلیمذهب از اهل محلّات است. وی نوهٔ "سید ابوالحسن خان" میباشد. ابوالحسنخان، از أئمه اسماعیلیه در عصر زندیه بود و حکومت کرمان را داشت. سپس توسط شاه قاجار عزل، و به محلّات آمد و ساکن آنجا شد. از آن پس، محلّات مکان تردد اسماعیلیانِ هندوستان و ترکستان گشت. پس از ابوالحسنخان، پسرش "شاه خلیل الله" جانشین او شد. پس از مدتی به یزد رفت و با مردم آنجا به مشکل و نزاع برخورد. چند تن از مریدان وی، برخی از اهالی یزد را کتک زدند و در پی شکایت مردم به حکومت وقت، ضاربین به سرای او پناه بردند و پشتبام آنجا را به سنگری تبدیل نمودند. ملاحسین یزدی که از فضلای آنجا بود، با مردم قصد سرای شاه خلیل الله کرده، و مردم یورش بردند و آن مدعی امامت و عامل ضلالت را به همراه چند مریدش به درک واصل کردند.
(فراموش نشود که بذر صوفیگری در محلّات را همین خاندان کاشتند.)
پس از کشته شدن شاه خلیل الله، پسرش "حسنعلیشاه" چهل و ششمین امام اسماعیلیان شد و به دربار فتحعلیشاه رفته و اظهار مظلومیت نمود و تقاضای انتقام کرد، و مورد عطوفت و احترام دولت وقت واقع شد. فتحعلیشاه دخترش را به ازدواج وی درآورد و لقب "آقاخان" را به او داد و از آن پس، او و أئمه اسماعیلیه را بنام "آقاخان" میشناختند. پس از فتحعلیشاه، محمدشاه قاجار دوباره حکومت کرمان را به آقاخان واگذار نمود، اما پس از مدتی عزل شد و به دليل تحرکاتی، مورد سوءظنِ حاکم وقت قرار گرفت و گریخت. آقاخان مدتی را در قلعه بم پناه گرفت و سپس به تهران آمد و مدتی در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن شد. آخر از سوی محمدشاه بخشیده شد و به محلّات رفت. لقب محلاتی از این زمان به او داده شد. به دلیل ارتباط نزدیک آقاخان با مستعلیشاه قطب فرقه #نعمت_اللهی، رفتهرفته صوفیان در محلّات جای گرفتند و آنجا را به پایگاهی برای تصوف تبدیل نمودند، و البته پس از مدتی فساد آنان در محلّات _ خصوصا محلهٔ دِه پائین که الحال نیز موجود است _ طغیان کرد و مردم معترض شده و آنان نیز آنجا را ترک گفتند. آقاخان در محلات، خود را آماده شورش بر قاجاریه و تصرف کرمان کرد. به سوی کرمان حرکت کرد و با جعل حکم درباری، چنین شایع کرد که از سوی شاه، مجدداً حاکم این دیار شده است. اما چنین ادعایی از سوی تهران رد شد و آقاخان مجبور به جنگ با قوای دولتی کرمان شد. زد و خورد با قوای دولتی برای غلبه بر کرمان ماهها به طول انجامید اما نتیجهای نداشت و در نهایت، آقاخان به افغانستان فرار کرد، و در آنجا با حمایت دولت انگلستان که پیشتر از شورش او حمایت کرده بود، به هند رفت و زندگی تازهای را در آنجا آغاز کرد و با سفر به شهرهای هند به جذب مرید پرداخت. وی هندوستان را که مملکتی آزاد و بیقید در عقیده و مذهب بود، مناسب برای دُکانداری دید. به ایران و اطراف پیک میفرستاد و دیگران را به خود دعوت میکرد. خرقهٔ پشمین وصلهدار به تن کرده، و کلاهی صوفیانه به سر مینهاد. طبیب مخصوص او _ بنام میرزا محمدرضا کاشانی _که در ایران ملازم وی بود، دعوت او از هند را پاسخ نداده و پسرش _ میرزا عبدالکریم _ را بجای خویش فرستاد تا در هند ملازم آقاخان باشد. میرزا عبدالکریم نقل کرده:
👈🏻 شخصی بنام "محمدحسنخان" که در کاشان مقبره و دستگاهی داشت، بسیار مورد ارادت آقاخان بود؛ روزی آتشی میان پنبه گذارد و آن پنبه را در قوطی نهاده، به آقاخان داد و گفت که این قوطی را حفظ کن که به کارَت خواهد آمد. آقاخان آن قوطی را در هندوستان بیرون آورد و دید آتشی تازه از میان پنبه شعله دارد که خاموش نمیشود و پنبه را نمیسوزانَد. همین را مایه دُکانِ خود کرد و آتشپرستان هندوستان را مشتری خود نمود و آنان نیز حسابی بازار وی را رونق دادند تا جایی که درباره پسر آقاخان یعنی "علیشاه" مشهور شد که دارای مقام الوهیت است!!! روزی یک هندی به وی گفت که خبر داری تو را خدا میدانند؟! علیشاه گفت: شما هندیها میلیونها نفر دارید که سنگ و اجسام و اشیای دیگر را خدا میدانند، آیا من از آن اجسام و اشیاء کمترم؟!!! چرا خدا نباشم؟!!!!
📘 تفصيل اين مطالب را در کتاب: "آقاخان محلاتی و فرقهٔ اسماعیلیه" میتوانید مشاهده فرمائید
ادامه در مطلب بعد
@tazvir3
🔥 اگر من نیز خدا باشم، چه مانعی دارد؟!
مکرر از اقطاب صوفیه، تلویحا و تصریحا، نقل شده که ادعای الوهیت میکردند ( چنانکه گذشت ) و گاه چنان بر ادعای خویش پافشاری داشتند که اعتراض دوست و دشمن را به دنبال داشت.
❇️ نمونه نه چندان دور در این رابطه، از خاندان یک صوفیمشربِ اسماعیلیمذهب از اهل محلّات است. وی نوهٔ "سید ابوالحسن خان" میباشد. ابوالحسنخان، از أئمه اسماعیلیه در عصر زندیه بود و حکومت کرمان را داشت. سپس توسط شاه قاجار عزل، و به محلّات آمد و ساکن آنجا شد. از آن پس، محلّات مکان تردد اسماعیلیانِ هندوستان و ترکستان گشت. پس از ابوالحسنخان، پسرش "شاه خلیل الله" جانشین او شد. پس از مدتی به یزد رفت و با مردم آنجا به مشکل و نزاع برخورد. چند تن از مریدان وی، برخی از اهالی یزد را کتک زدند و در پی شکایت مردم به حکومت وقت، ضاربین به سرای او پناه بردند و پشتبام آنجا را به سنگری تبدیل نمودند. ملاحسین یزدی که از فضلای آنجا بود، با مردم قصد سرای شاه خلیل الله کرده، و مردم یورش بردند و آن مدعی امامت و عامل ضلالت را به همراه چند مریدش به درک واصل کردند.
(فراموش نشود که بذر صوفیگری در محلّات را همین خاندان کاشتند.)
پس از کشته شدن شاه خلیل الله، پسرش "حسنعلیشاه" چهل و ششمین امام اسماعیلیان شد و به دربار فتحعلیشاه رفته و اظهار مظلومیت نمود و تقاضای انتقام کرد، و مورد عطوفت و احترام دولت وقت واقع شد. فتحعلیشاه دخترش را به ازدواج وی درآورد و لقب "آقاخان" را به او داد و از آن پس، او و أئمه اسماعیلیه را بنام "آقاخان" میشناختند. پس از فتحعلیشاه، محمدشاه قاجار دوباره حکومت کرمان را به آقاخان واگذار نمود، اما پس از مدتی عزل شد و به دليل تحرکاتی، مورد سوءظنِ حاکم وقت قرار گرفت و گریخت. آقاخان مدتی را در قلعه بم پناه گرفت و سپس به تهران آمد و مدتی در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن شد. آخر از سوی محمدشاه بخشیده شد و به محلّات رفت. لقب محلاتی از این زمان به او داده شد. به دلیل ارتباط نزدیک آقاخان با مستعلیشاه قطب فرقه #نعمت_اللهی، رفتهرفته صوفیان در محلّات جای گرفتند و آنجا را به پایگاهی برای تصوف تبدیل نمودند، و البته پس از مدتی فساد آنان در محلّات _ خصوصا محلهٔ دِه پائین که الحال نیز موجود است _ طغیان کرد و مردم معترض شده و آنان نیز آنجا را ترک گفتند. آقاخان در محلات، خود را آماده شورش بر قاجاریه و تصرف کرمان کرد. به سوی کرمان حرکت کرد و با جعل حکم درباری، چنین شایع کرد که از سوی شاه، مجدداً حاکم این دیار شده است. اما چنین ادعایی از سوی تهران رد شد و آقاخان مجبور به جنگ با قوای دولتی کرمان شد. زد و خورد با قوای دولتی برای غلبه بر کرمان ماهها به طول انجامید اما نتیجهای نداشت و در نهایت، آقاخان به افغانستان فرار کرد، و در آنجا با حمایت دولت انگلستان که پیشتر از شورش او حمایت کرده بود، به هند رفت و زندگی تازهای را در آنجا آغاز کرد و با سفر به شهرهای هند به جذب مرید پرداخت. وی هندوستان را که مملکتی آزاد و بیقید در عقیده و مذهب بود، مناسب برای دُکانداری دید. به ایران و اطراف پیک میفرستاد و دیگران را به خود دعوت میکرد. خرقهٔ پشمین وصلهدار به تن کرده، و کلاهی صوفیانه به سر مینهاد. طبیب مخصوص او _ بنام میرزا محمدرضا کاشانی _که در ایران ملازم وی بود، دعوت او از هند را پاسخ نداده و پسرش _ میرزا عبدالکریم _ را بجای خویش فرستاد تا در هند ملازم آقاخان باشد. میرزا عبدالکریم نقل کرده:
👈🏻 شخصی بنام "محمدحسنخان" که در کاشان مقبره و دستگاهی داشت، بسیار مورد ارادت آقاخان بود؛ روزی آتشی میان پنبه گذارد و آن پنبه را در قوطی نهاده، به آقاخان داد و گفت که این قوطی را حفظ کن که به کارَت خواهد آمد. آقاخان آن قوطی را در هندوستان بیرون آورد و دید آتشی تازه از میان پنبه شعله دارد که خاموش نمیشود و پنبه را نمیسوزانَد. همین را مایه دُکانِ خود کرد و آتشپرستان هندوستان را مشتری خود نمود و آنان نیز حسابی بازار وی را رونق دادند تا جایی که درباره پسر آقاخان یعنی "علیشاه" مشهور شد که دارای مقام الوهیت است!!! روزی یک هندی به وی گفت که خبر داری تو را خدا میدانند؟! علیشاه گفت: شما هندیها میلیونها نفر دارید که سنگ و اجسام و اشیای دیگر را خدا میدانند، آیا من از آن اجسام و اشیاء کمترم؟!!! چرا خدا نباشم؟!!!!
📘 تفصيل اين مطالب را در کتاب: "آقاخان محلاتی و فرقهٔ اسماعیلیه" میتوانید مشاهده فرمائید
ادامه در مطلب بعد
@tazvir3
👆🏻 پینوشت:
الف) پیشتر نیز بیان شد که صوفیان و سران بدعت، برخی خوارق عادات را با سِحر و علوم غریبه انجام میدهند ( مانند نمونه بالا و این نمونه )، و برخی اعمال را نیز با آگاهی از خواص مادهها پیش میبرند. ( این مطلب را بنگرید ) عوام نیز این نوع أعمال را کرامت و نشانه ایمان تلقی کرده، عقل و دین از کف میدهند و مرید چشم و گوش بسته میشوند
ب) وقتی فساد عقیده و بدعتگرائی زیاد شود، دیگر کنترل کردنش و توبیخ مفسدین اعتقادی سخت و گاهی غيرممکن میشود. در ماجرایی که ذکر شد، مشاهده کردید که علیشاه فرزند آقاخان، گفت بین دهها خدایی که هندویان میپرستند، الوهیت من بجایی برنمیخورد! حال اگر علیشاه در محیطی بود که این مسئله رواج نداشت، آیا قادر به چنین توجیهی بود؟! لذا این روایت را باید با تأمل و دقت بیشتری خواند و تحلیل کرد:
يونس بن عبد الرحمن رحمه الله، از اهل بیت علیهم السلام نقل کرده که:
إِذَا ظَهَرَتِ اَلْبِدَعُ فَعَلَى اَلْعَالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ سُلِبَ مِنْهُ نُورُ اَلْإِيمَانِ.
وقتى بدعتها ظاهر شد، عالِم بايد علمش را ظاهر كند و اِلاّ نور ايمان از او سلب مىشود.
📓 رجال الکشي، ص ۴٩٣
@tazvir3
الف) پیشتر نیز بیان شد که صوفیان و سران بدعت، برخی خوارق عادات را با سِحر و علوم غریبه انجام میدهند ( مانند نمونه بالا و این نمونه )، و برخی اعمال را نیز با آگاهی از خواص مادهها پیش میبرند. ( این مطلب را بنگرید ) عوام نیز این نوع أعمال را کرامت و نشانه ایمان تلقی کرده، عقل و دین از کف میدهند و مرید چشم و گوش بسته میشوند
ب) وقتی فساد عقیده و بدعتگرائی زیاد شود، دیگر کنترل کردنش و توبیخ مفسدین اعتقادی سخت و گاهی غيرممکن میشود. در ماجرایی که ذکر شد، مشاهده کردید که علیشاه فرزند آقاخان، گفت بین دهها خدایی که هندویان میپرستند، الوهیت من بجایی برنمیخورد! حال اگر علیشاه در محیطی بود که این مسئله رواج نداشت، آیا قادر به چنین توجیهی بود؟! لذا این روایت را باید با تأمل و دقت بیشتری خواند و تحلیل کرد:
يونس بن عبد الرحمن رحمه الله، از اهل بیت علیهم السلام نقل کرده که:
إِذَا ظَهَرَتِ اَلْبِدَعُ فَعَلَى اَلْعَالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ سُلِبَ مِنْهُ نُورُ اَلْإِيمَانِ.
وقتى بدعتها ظاهر شد، عالِم بايد علمش را ظاهر كند و اِلاّ نور ايمان از او سلب مىشود.
📓 رجال الکشي، ص ۴٩٣
@tazvir3
#مشترکات_عرفانی #دروغ_صوفیه
⭕️ آیا صوفیهای که به اهل بیت علیهم السلام ارادت دارند، از باقی سُنیان به ما نزدیکترند؟!
گذشت که اصل و ریشه تصوف در تَسنُن میباشد و از یک دوره به بعد توسط برخی منسوبین به شیعه مانند #سید_حیدر_آملی که متمایل به تصوف بودند، وارد تشیع نیز شد. برخی صوفیه روحیه ناصبیگری داشتند و با تحریف و دزدی مناقب اهل بیت علیهم السلام و یا با طعن به آن انوار الهی، از باطن پلید خود پرده برمیداشتند. برخی دیگر از صوفیان، ارادتی ناقص و ناچیز به اهل بیت علیهم السلام داشتند. این دسته که باطنا دلداده و پِیرو سران سقیفه بودند، بین محبت و مودت اهل بیت علیهم السلام، و محبت و مودت سران خودشان در برزخی گرفتار آمدند که هر طرف آن برایشان ضرر بود. إنکار اهل بیت علیهم السلام مساوی با نصب بود و سِیلی از طعن و تکفیر را در پی داشت، و انکار و برائت از سران سقیفه نیز در قاموس آنان کفر محسوب میشد. لذا سعی کردند بین هر دو جمع کنند اما نشد، و در نهایت محبوب خود را ترجیح دادند و تلویحا یا تصریحا به جسارت و هتک حرمت اهل بیت علیهم السلام پرداختند.
◾️برخی را گمان است: "صوفیانی که ارادتی به اهل بیت علیهم السلام دارند، بما نزدیکترند و میشود روی ارادت و محبت آنان سرمایهگذاری کرد و نباید به آنان بدبین بود." ابتدا نمونهای از سخنان صوفیه درباره شیعیان را از نظر بگذرانیم، و بعد معنای ولایتمداری واقعی را بررسی کنیم.
✍🏻 اسماعیل مستملی بخاری حنفی، صوفیِ سُنیِ قرن چهارم، در شرح خود بر یکی از کتب مهم صوفیه، هنگام نقد و بررسی برخی مذاهب، پس از آنکه سُنیان را تنها طایفه اهل نجات معرفی میکند، مینويسد:
... گروهی دیگر رافضيان و ناصبياناند كه پشتاپشتاند. رافضيان اندر دعوى محبت اهل بيت را غلو كردند و با صحابه رسول صلى الله عليه عداوت كردند و ايشان را ظالمان و فاسقان خواندند، و گروهى از ايشان صحابه را كافر خواندند. و باز ناصبيان اندر دعوى محبت صحابه غلو كردند و با اهل بيت عداوت كردند و على را و اهل بيت را رضى الله عنهم ظالم و كافر خواندند و بر مضادت سخن گفتند. و باز ما كه سُنيانايم اندر ميان هر دو گروه بايستاديم و با هر دو حرب كرديم و روافض را گفتيم كه صحابه رسول را صلى الله عليه و سلم بد مگوى كه ايشان اعوان ديناند و ناصر پيغمبراند، خاصه ابوبكر كه صاحب غار است و رفيق سفر و حضر است، و تن و مال و فرزند فداى پيغامبر صلى الله عليه و سلم كرد (!!!!!!) و ضجيع وى است اندر گور، و آن كس است كه پيغامبر گفت صلى الله عليه و سلم: و الله ما طلعت الشمس و لا غربت على ذى لهجه بعد النبيين و المرسلين افضل من ابو بكر. (!!!!!!!) و اندر عُمر رضى الله عنه طعن مكنيد كه صهر ( داماد ) پيغمبر است و خداى تعالى اسلام به وى عزيز كرد (!!!!!!!) و عادل است و فاروق است، فرق بين الحق و الباطل، و آن كس است كه پيغمبر صلى الله عليه و سلم گفت: ما فى السماء ملك [مقرب] الا و هو يوقر عمر بن الخطاب و ما فى الارض شيطان الا و هو يفر من ظل عمر. (!!!!!!!) و همچنين گفتيم عثمان را رضى الله عنه بد نگوييد كه داماد پيغمبر است به دو دختر، و صاحب بئر الرومه و صاحب جِيش عسرت است، و آن كسى است كه پيغمبر صلى الله عليه و سلم گفت: ان ملائكة السماء تستحيى من عثمان. (!!!!!!) ما را گفتند شما ناصبىايد و شما دشمنداران اهل بيتايد؛ و ما از اين بيزار، و دشمنان اهل بيت نزد ما كافر؛ باز روى به ناصبيان آورديم و گفتيم اهل بيت را بد مگوييد خاصه على را رضى الله عنه كه رسول صلى الله عليه و سلم گفت او را: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى. و نيز گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه. و صاحب ذو الفقار بود و شمشير دين بود، و زوج بتول بود و پدر شبر و شبير بود رضى الله عنه، و آن بود كه پيغمبر صلى الله عليه و سلم گفت: يا على لا يحبك الا مؤمن تقى و لا يبغضك الا منافق شقى. و فاطمه را گفت _ رضى الله عنها _ هى بضعة منى. بضعه پيغامبر را دشمن داشتن كفر است. و حسين و حسن را رضى الله عنهما را گفت: الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة و ابوهما خير منهما. و ايشان را گفت بر من نشينيد تا من شما را مرکب باشم. و پدر ايشان را گردن بداشت بر در كعبه تا پاى خويش را بر گردن مبارك سيد نهاد و بُت را بكَند و بينداخت.
ادامه در قسمت بعد
@tazvir3
⭕️ آیا صوفیهای که به اهل بیت علیهم السلام ارادت دارند، از باقی سُنیان به ما نزدیکترند؟!
گذشت که اصل و ریشه تصوف در تَسنُن میباشد و از یک دوره به بعد توسط برخی منسوبین به شیعه مانند #سید_حیدر_آملی که متمایل به تصوف بودند، وارد تشیع نیز شد. برخی صوفیه روحیه ناصبیگری داشتند و با تحریف و دزدی مناقب اهل بیت علیهم السلام و یا با طعن به آن انوار الهی، از باطن پلید خود پرده برمیداشتند. برخی دیگر از صوفیان، ارادتی ناقص و ناچیز به اهل بیت علیهم السلام داشتند. این دسته که باطنا دلداده و پِیرو سران سقیفه بودند، بین محبت و مودت اهل بیت علیهم السلام، و محبت و مودت سران خودشان در برزخی گرفتار آمدند که هر طرف آن برایشان ضرر بود. إنکار اهل بیت علیهم السلام مساوی با نصب بود و سِیلی از طعن و تکفیر را در پی داشت، و انکار و برائت از سران سقیفه نیز در قاموس آنان کفر محسوب میشد. لذا سعی کردند بین هر دو جمع کنند اما نشد، و در نهایت محبوب خود را ترجیح دادند و تلویحا یا تصریحا به جسارت و هتک حرمت اهل بیت علیهم السلام پرداختند.
◾️برخی را گمان است: "صوفیانی که ارادتی به اهل بیت علیهم السلام دارند، بما نزدیکترند و میشود روی ارادت و محبت آنان سرمایهگذاری کرد و نباید به آنان بدبین بود." ابتدا نمونهای از سخنان صوفیه درباره شیعیان را از نظر بگذرانیم، و بعد معنای ولایتمداری واقعی را بررسی کنیم.
✍🏻 اسماعیل مستملی بخاری حنفی، صوفیِ سُنیِ قرن چهارم، در شرح خود بر یکی از کتب مهم صوفیه، هنگام نقد و بررسی برخی مذاهب، پس از آنکه سُنیان را تنها طایفه اهل نجات معرفی میکند، مینويسد:
... گروهی دیگر رافضيان و ناصبياناند كه پشتاپشتاند. رافضيان اندر دعوى محبت اهل بيت را غلو كردند و با صحابه رسول صلى الله عليه عداوت كردند و ايشان را ظالمان و فاسقان خواندند، و گروهى از ايشان صحابه را كافر خواندند. و باز ناصبيان اندر دعوى محبت صحابه غلو كردند و با اهل بيت عداوت كردند و على را و اهل بيت را رضى الله عنهم ظالم و كافر خواندند و بر مضادت سخن گفتند. و باز ما كه سُنيانايم اندر ميان هر دو گروه بايستاديم و با هر دو حرب كرديم و روافض را گفتيم كه صحابه رسول را صلى الله عليه و سلم بد مگوى كه ايشان اعوان ديناند و ناصر پيغمبراند، خاصه ابوبكر كه صاحب غار است و رفيق سفر و حضر است، و تن و مال و فرزند فداى پيغامبر صلى الله عليه و سلم كرد (!!!!!!) و ضجيع وى است اندر گور، و آن كس است كه پيغامبر گفت صلى الله عليه و سلم: و الله ما طلعت الشمس و لا غربت على ذى لهجه بعد النبيين و المرسلين افضل من ابو بكر. (!!!!!!!) و اندر عُمر رضى الله عنه طعن مكنيد كه صهر ( داماد ) پيغمبر است و خداى تعالى اسلام به وى عزيز كرد (!!!!!!!) و عادل است و فاروق است، فرق بين الحق و الباطل، و آن كس است كه پيغمبر صلى الله عليه و سلم گفت: ما فى السماء ملك [مقرب] الا و هو يوقر عمر بن الخطاب و ما فى الارض شيطان الا و هو يفر من ظل عمر. (!!!!!!!) و همچنين گفتيم عثمان را رضى الله عنه بد نگوييد كه داماد پيغمبر است به دو دختر، و صاحب بئر الرومه و صاحب جِيش عسرت است، و آن كسى است كه پيغمبر صلى الله عليه و سلم گفت: ان ملائكة السماء تستحيى من عثمان. (!!!!!!) ما را گفتند شما ناصبىايد و شما دشمنداران اهل بيتايد؛ و ما از اين بيزار، و دشمنان اهل بيت نزد ما كافر؛ باز روى به ناصبيان آورديم و گفتيم اهل بيت را بد مگوييد خاصه على را رضى الله عنه كه رسول صلى الله عليه و سلم گفت او را: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى. و نيز گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه. و صاحب ذو الفقار بود و شمشير دين بود، و زوج بتول بود و پدر شبر و شبير بود رضى الله عنه، و آن بود كه پيغمبر صلى الله عليه و سلم گفت: يا على لا يحبك الا مؤمن تقى و لا يبغضك الا منافق شقى. و فاطمه را گفت _ رضى الله عنها _ هى بضعة منى. بضعه پيغامبر را دشمن داشتن كفر است. و حسين و حسن را رضى الله عنهما را گفت: الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة و ابوهما خير منهما. و ايشان را گفت بر من نشينيد تا من شما را مرکب باشم. و پدر ايشان را گردن بداشت بر در كعبه تا پاى خويش را بر گردن مبارك سيد نهاد و بُت را بكَند و بينداخت.
ادامه در قسمت بعد
@tazvir3
👆🏻 چون با ايشان مناظره كرديم ما را رافضى خواندند و ما از رافضى بيزار، و رافضى نزديك ما كافر❗️از بهر آنكه رافضى مبغض صحابه رسول باشد و مبغض صحابه كافر باشد. پس ما اندر ميان هر دو بايستاديم و با هر دو حرب كرديم، و صحابه و اهل بيت هر دو گروه را نيكو گفتيم و زبان از هر دو گروه نگاه داشتيم، و لله الحمد و المنة آن خبر را كه پيغمبر گفت صلى الله عليه و سلم: من احب ابا بكر فقد اقام الدين (!!!!) و من احب عمر فقد اوضح السبيل (!!!!!) و من احب عثمان فقد استنار بنور الله (!!!!!) و من احب عليا فقد استمسك بالعروة الوثقى. و نيز پيغامبر گفت صلى الله عليه و سلم اتانى جبريل صلوات الله عليه فقال ان الله تعالى يقرئك السلام و يقول اتخذ ابا بكر والدا و عمر مشيرا و عثمان ظهيرا (!!!!!!!) و عليا سندا. پس هر چهار را دوست داريم و ميان رافضيان و ناصبيان بايستاديم و بر راست و بر چپ با هر دو حرب كرديم. خير الامور اوسطها ما بوديم و طريق مستقيم ميانگى ما بوديم، و سبل شيطان بر راست و بر چپ ايشان بودند. و چون با رافضى مناظره كرديم ما را ناصبى خواندند، و چون با ناصبى مناظره كرديم ما را رافضى خواندند، و ما از هر دو بيزار و هر دو نزديك ما مبتدع و ضال.
📚 شرح التعرف لمذهب التصوف، ج ١ ص ۴۶١
#عطار نیشابوری، که مکرر در آثارش به شیعیان طعن و کنایه دارد، در کتاب "تذکرة الاولیاء" هنگام نقل حالات و زندگی "ابوالقاسم نصر آبادی" از مشایخ صوفیه، مینویسد:
گفت یک روز در مکه بودم، مردی را دیدم بر زمین افتاده و میطپید، خواستم که الحمدی بر او خوانم و بر وی دمم تا باشد که از آن زحمت نجات یابد، ناگاه از شکم او آوازی صریح بگوش من بر آمد که: بگذار این سگ را که او دشمن یابد، ناگاه از شکم او آوازی صریح به گوش من برآمد بگذار این سگ را که او دشمن ابوبکر است رضی الله عنه!!!
همو در نقل حالات "ابوبکر شبلی" _ که حلاج ثانی بایدش گفت، و گوی کفر از صوفیان ربوده _ مینویسد:
نقل ست که گفت: از جمله فِرَق عالَم که خلاف کردهاند هیچکس پستتر از رافضی و خارجی نیامد! زیرا دیگران که خلاف کردهاند در حق ( تعالی ) اختلاف داشتند و سخن از او گفتند، و این دو گروه روز در خلق به باد دادند. ( یعنی شیعیان درباره اهل بیت علیهم السلام و دشمنانشان لعنهم الله، بحث و گفتگو کردند که کاری بیهوده و سبب پستیِ آنان است. العیاذبالله )
در آثار عطار نیشابوری نیز طعن و کنایه به شیعه کم نیست. یکی از بدترین اهانتهای او، اهانت به ساحت و مقام حضرت زهرا سلام الله علیها است که وقتی بین تبرئه ابوبکر و آن حضرت مردد میشود، ابوبكر را تبرئه میکند و مقام حضرت را هتک میکند!!!
وی در مصیبتنامه -که به حقّ مصیبتنامه است- توجیهاتِ سخیفی درباره غصب فدک تراشیده تا فردای قیامت در صفِ ظالمان محشور شود و از شکایتِ صدیقة کبری (سلام الله علیها) بینصیب نماند. عطار، ماجرای غصب فدک را با روایت آموختن تسبیح مشهور به حضرت زهرا (سلام الله علیها) مقایسه میکند و میگوید این که ابوبکر فدک را از ایشان منع کرده، مانند آن است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) به ایشان کنیزی نبخشید و به جایش تسبیحات را آموخت! با این منطق استوار، لابد یک تشکر هم برای غصب فدک بدهکاریم!!! همان طور که به فرموده جناب #صمدی_آملی، شاگرد مقرّب جناب #حسن_زاده _آملی باید به خاطر کشتن امام حسین (علیه السلام) سپاسگزار شمر بن ذی الجوشن لعنه الله باشیم! ( اینجا )
بخشهایی از اشعار سفیهانه آن صوفی ستمپیشه را میخوانیم:
... لیک چون بوبکر صدیق آمدست
جان او دریای تحقیق آمدست
صبح صادق از دم جان سوز اوست
آفتاب از سایه هر روز اوست
صدق او سر دفتر هفت آسمانْست
قدس او سر جمله هر دو جهانْست
جان پاکش را دو عالم هیچ نیست
ذرهای در جانْش میل و پیچ نیست...
فاطمه خاتون جنت ناگهی
پیش سید رفت در خلوتگهی
گفت کرد از آس دستم آبله
یک کنیزک از تو میخواهم صله...
وی عجب در پیش حیدر روزگار
بود آن ساعت غنیمت بیشمار
دست بگشاد و ببخشید آن همه
هیچ نگذاشت از برای فاطمه
یک دعاش آموخت زیبا و عزیز
گفت این بهتر تُرا زان جمله چیز
چون نماند از انبیاء میراث باز
کار چندینی مکن برخود دراز
هان چگوئی ظلم بود این یا نبود
بود این شفقت همه دین یا نبود
آنکه او از فقر فخر آمد عزیز
کی گذارد هیچ کس را هیچ چیز
هست دنیا دشمن حق بی مجاز
دشمن حق کی گذارد دوست باز
گر سر دین داری ای بی پا و سر
راه دین این نیست زین ره در گذر...
بی شک این نادادن اینجا دین بود
در فدک صدیق را هم این بود ...
📚عطار نیشابوری، مصیبتنامه، ۲۸-۳۵
@zecra
ادامه در قسمت بعد
@tazvir3
📚 شرح التعرف لمذهب التصوف، ج ١ ص ۴۶١
#عطار نیشابوری، که مکرر در آثارش به شیعیان طعن و کنایه دارد، در کتاب "تذکرة الاولیاء" هنگام نقل حالات و زندگی "ابوالقاسم نصر آبادی" از مشایخ صوفیه، مینویسد:
گفت یک روز در مکه بودم، مردی را دیدم بر زمین افتاده و میطپید، خواستم که الحمدی بر او خوانم و بر وی دمم تا باشد که از آن زحمت نجات یابد، ناگاه از شکم او آوازی صریح بگوش من بر آمد که: بگذار این سگ را که او دشمن یابد، ناگاه از شکم او آوازی صریح به گوش من برآمد بگذار این سگ را که او دشمن ابوبکر است رضی الله عنه!!!
همو در نقل حالات "ابوبکر شبلی" _ که حلاج ثانی بایدش گفت، و گوی کفر از صوفیان ربوده _ مینویسد:
نقل ست که گفت: از جمله فِرَق عالَم که خلاف کردهاند هیچکس پستتر از رافضی و خارجی نیامد! زیرا دیگران که خلاف کردهاند در حق ( تعالی ) اختلاف داشتند و سخن از او گفتند، و این دو گروه روز در خلق به باد دادند. ( یعنی شیعیان درباره اهل بیت علیهم السلام و دشمنانشان لعنهم الله، بحث و گفتگو کردند که کاری بیهوده و سبب پستیِ آنان است. العیاذبالله )
در آثار عطار نیشابوری نیز طعن و کنایه به شیعه کم نیست. یکی از بدترین اهانتهای او، اهانت به ساحت و مقام حضرت زهرا سلام الله علیها است که وقتی بین تبرئه ابوبکر و آن حضرت مردد میشود، ابوبكر را تبرئه میکند و مقام حضرت را هتک میکند!!!
وی در مصیبتنامه -که به حقّ مصیبتنامه است- توجیهاتِ سخیفی درباره غصب فدک تراشیده تا فردای قیامت در صفِ ظالمان محشور شود و از شکایتِ صدیقة کبری (سلام الله علیها) بینصیب نماند. عطار، ماجرای غصب فدک را با روایت آموختن تسبیح مشهور به حضرت زهرا (سلام الله علیها) مقایسه میکند و میگوید این که ابوبکر فدک را از ایشان منع کرده، مانند آن است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) به ایشان کنیزی نبخشید و به جایش تسبیحات را آموخت! با این منطق استوار، لابد یک تشکر هم برای غصب فدک بدهکاریم!!! همان طور که به فرموده جناب #صمدی_آملی، شاگرد مقرّب جناب #حسن_زاده _آملی باید به خاطر کشتن امام حسین (علیه السلام) سپاسگزار شمر بن ذی الجوشن لعنه الله باشیم! ( اینجا )
بخشهایی از اشعار سفیهانه آن صوفی ستمپیشه را میخوانیم:
... لیک چون بوبکر صدیق آمدست
جان او دریای تحقیق آمدست
صبح صادق از دم جان سوز اوست
آفتاب از سایه هر روز اوست
صدق او سر دفتر هفت آسمانْست
قدس او سر جمله هر دو جهانْست
جان پاکش را دو عالم هیچ نیست
ذرهای در جانْش میل و پیچ نیست...
فاطمه خاتون جنت ناگهی
پیش سید رفت در خلوتگهی
گفت کرد از آس دستم آبله
یک کنیزک از تو میخواهم صله...
وی عجب در پیش حیدر روزگار
بود آن ساعت غنیمت بیشمار
دست بگشاد و ببخشید آن همه
هیچ نگذاشت از برای فاطمه
یک دعاش آموخت زیبا و عزیز
گفت این بهتر تُرا زان جمله چیز
چون نماند از انبیاء میراث باز
کار چندینی مکن برخود دراز
هان چگوئی ظلم بود این یا نبود
بود این شفقت همه دین یا نبود
آنکه او از فقر فخر آمد عزیز
کی گذارد هیچ کس را هیچ چیز
هست دنیا دشمن حق بی مجاز
دشمن حق کی گذارد دوست باز
گر سر دین داری ای بی پا و سر
راه دین این نیست زین ره در گذر...
بی شک این نادادن اینجا دین بود
در فدک صدیق را هم این بود ...
📚عطار نیشابوری، مصیبتنامه، ۲۸-۳۵
@zecra
ادامه در قسمت بعد
@tazvir3
👆🏻 #افلاکی آورده: به حضرت سلطان ولد فرزند #مولوی خبر داده بودند كه سلطان خربنده را روافض چنان إغوا كردند كه رافضى شده و سَبّ صحابى كرام مىكند، بلكه جماعتى را فرستاده است تا در وقت فرصت نقبى بزنند و جسم پاك صدّيق اكبر را از جنب صدّيق اعظمش بيرون آوَرَند و خُطَباى ممالك روم را منع كردند از اینکه بر منبر نام مبارك صحابى را ياد كنند؛ همانا كه حضرت ولد را از سَر غيرت باطن تغيّر عظيم ظاهر گشته شورها فرمود تا تمامت ياران گريستند و غريو از نهاد شهريان برخاست. ( مناقب العارفین، ج ٢ ص ٨۵٨ )
يكی از مخالفان كه تلاش كرد تا سلطان را از تشيُع بازگرداند، «سلطانولد» پسرِ مولوی بود. وى كه خبرِ تشيُعِ سلطان را همراه با دستورِ سلطان براى تغيير خطبۀ جمعه مطابق با مذهب شیعه شنيده بود، تصميم گرفت تا از قونيه به سلطانيه بيايد و سلطان را از تشيع بازدارد. وی «حسام الدين چلبى» را که از جانشینان پدرش بود، همراه تنى چند به سلطانيه فرستاد و به او گفت: به اردوىِ خان برو و آن خربندهٔ (خدابنده) مسكين را درياب! سلطان ولد كه آخرين روزهاى حياتش را پشت سر مىگذاشت، در بستر مرگ باز تأكيد کرد که: خربنده را سهل مگير! حسام الدين چلبى به سلطانيه آمد؛ اما وقتى رسيد كه خان درگذشته بود. از آنجايى كه ورود چلبى به سلطانيه همزمان با شيوع خبر مرگ سلطان بود، مردم مرگ او را از معجزاتِ خاندان مولوى پنداشتند و عوض سوگوارى، مجلس سماع و جشن بر پا كردند! ( مناقبالعارفین، ج ٢ ص ٨٩۵ )
منظور افلاکی از روافض، علامه حلی (ره) است و منظورش از «سلطان خربنده» الجایتوخان سلطان محمد «خدابنده» است که بدست علامه حلی (ره) شیعه شد. ( روضة المتقین، ج ٩ ص ٣٠ ) لذا ظاهرا صوفیان از روی کینه او را "خربنده" خطاب کردهاند. درباره دشمنی خاندان #مولوی با شیعیان و تعصب آنان در سُنیگری، در کانال @tazvir2 مطالبی نگاشته شد.
✴️ #جامی از بزرگترین اقطاب فرقه #نقشبندی است که با دو واسطه به "خواجه بهاء الدین محمد نقشبند" میرسد. او یکی از شارحان بزرگ مکتب #ابن_عربی است، و شرحی بر کتاب فصوص الحکم به نام "نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص" نگاشته است. همچنین با تألیف کتاب "نفحات الانس" قدمی مهم در معرفی و زنده نگاه داشتن احوالات اقطاب صوفیه برداشت. وی با شیعیان دشمنی سرسختی داشته است و حتی به مکان های شیعهنشین نیز اهانت میکند و میگوید:
سگِ کاشی به از اکابر قم، با وجودی که سگ به از کاشی است.
( روضات الجنات، ج ۵ ص ٢٨٨ )
ای مغبچه از مهر بده جام مِیام
کآمد ز نزاع سُنی و شیعه قِیام
گویند که جامیا چه مذهب داری
صد شکر که سگ سنی و خر شیعه نیام!!!
( جامی متضمن تحقیقات، ص ١٣۵ )
منظورش از اینکه "سگ سُنی نیام" این است که من جزء ارباب قال نیستم و از ارباب حال هستم. گذشت که صوفیان علماء را ظاهر گرا و اهل قیل و قال میدانند و بیگانه با احوال باطن، لذا از آنان بیزاری میجویند. وگرنه طبق مستندات و إشارات خودش، حنفی مذهب بودهست. حشره الله معه.
🔘 #ابن_عربی که در دشمنی با شیعیان، زبانزد است و به مناسبات مختلف طعن و کنایه و تصریح در دشمنی دارد، طوایفی را از أوتاد و عبّاد معرفی میکند. یکی از این طوایف را "رجبیون" ذکر کرده و میگوید: یکی از رجبیون طبق #کشف_شهود شیعیان را خوک میدید❗️و به آنان میگفت توبه کنید از تشیع !!!
«... و منهم رضي الله عنهم الرجبيون و هم أربعون نفسا في كل زمان لا يزيدون و لا ينقصون و هم رجال حالهم القيام بعظمة الله و هم من الأفراد و هم أرباب القول الثقيل من قوله تعالى إنا سنلقي عليك قولا ثقيلا و سموا رجبيون لأن حال هذا المقام لا يكون لهم إلا في شهر رجب من أول استهلال هلاله إلى انفصاله ثم يفقدون ذلك الحال من أنفسهم فلا يجدونه إلى دخول رجب من السنة الآتية و قليل من يعرفهم من أهل هذا الطريق و هم متفرقون في البلاد و يعرف بعضهم بعضا منهم من يكون باليمن و بالشام و بديار بكر لقيت واحدا منهم بدنيسير من ديار بكر ما رأيت منهم غيره و كنت بالأشواق إلى رؤيتهم و منهم من يبقى عليه في سائر السنة أمر ما مما كان يكاشف به في حاله في رجب و منهم من لا يبقى عليه شيء من ذلك و كان هذا الذي رأيته قد أبقى عليه كشف الروافض من أهل الشيعة سائر السنة فكان يراهم خنازير فيأتي الرجل المستور الذي لا يعرف منه هذا المذهب قط و هو في نفسه مؤمن به يدين به ربه فإذا مر عليه يراه في صورة خنزير فيستدعيه و يقول له تب إلى الله فإنك شيعي رافضي...»
(الفتوحات المكية، دار الصادر - بيروت، ج ٢ ص ٨)
ادامه در قسمت بعد
@tazvir3
يكی از مخالفان كه تلاش كرد تا سلطان را از تشيُع بازگرداند، «سلطانولد» پسرِ مولوی بود. وى كه خبرِ تشيُعِ سلطان را همراه با دستورِ سلطان براى تغيير خطبۀ جمعه مطابق با مذهب شیعه شنيده بود، تصميم گرفت تا از قونيه به سلطانيه بيايد و سلطان را از تشيع بازدارد. وی «حسام الدين چلبى» را که از جانشینان پدرش بود، همراه تنى چند به سلطانيه فرستاد و به او گفت: به اردوىِ خان برو و آن خربندهٔ (خدابنده) مسكين را درياب! سلطان ولد كه آخرين روزهاى حياتش را پشت سر مىگذاشت، در بستر مرگ باز تأكيد کرد که: خربنده را سهل مگير! حسام الدين چلبى به سلطانيه آمد؛ اما وقتى رسيد كه خان درگذشته بود. از آنجايى كه ورود چلبى به سلطانيه همزمان با شيوع خبر مرگ سلطان بود، مردم مرگ او را از معجزاتِ خاندان مولوى پنداشتند و عوض سوگوارى، مجلس سماع و جشن بر پا كردند! ( مناقبالعارفین، ج ٢ ص ٨٩۵ )
منظور افلاکی از روافض، علامه حلی (ره) است و منظورش از «سلطان خربنده» الجایتوخان سلطان محمد «خدابنده» است که بدست علامه حلی (ره) شیعه شد. ( روضة المتقین، ج ٩ ص ٣٠ ) لذا ظاهرا صوفیان از روی کینه او را "خربنده" خطاب کردهاند. درباره دشمنی خاندان #مولوی با شیعیان و تعصب آنان در سُنیگری، در کانال @tazvir2 مطالبی نگاشته شد.
✴️ #جامی از بزرگترین اقطاب فرقه #نقشبندی است که با دو واسطه به "خواجه بهاء الدین محمد نقشبند" میرسد. او یکی از شارحان بزرگ مکتب #ابن_عربی است، و شرحی بر کتاب فصوص الحکم به نام "نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص" نگاشته است. همچنین با تألیف کتاب "نفحات الانس" قدمی مهم در معرفی و زنده نگاه داشتن احوالات اقطاب صوفیه برداشت. وی با شیعیان دشمنی سرسختی داشته است و حتی به مکان های شیعهنشین نیز اهانت میکند و میگوید:
سگِ کاشی به از اکابر قم، با وجودی که سگ به از کاشی است.
( روضات الجنات، ج ۵ ص ٢٨٨ )
ای مغبچه از مهر بده جام مِیام
کآمد ز نزاع سُنی و شیعه قِیام
گویند که جامیا چه مذهب داری
صد شکر که سگ سنی و خر شیعه نیام!!!
( جامی متضمن تحقیقات، ص ١٣۵ )
منظورش از اینکه "سگ سُنی نیام" این است که من جزء ارباب قال نیستم و از ارباب حال هستم. گذشت که صوفیان علماء را ظاهر گرا و اهل قیل و قال میدانند و بیگانه با احوال باطن، لذا از آنان بیزاری میجویند. وگرنه طبق مستندات و إشارات خودش، حنفی مذهب بودهست. حشره الله معه.
🔘 #ابن_عربی که در دشمنی با شیعیان، زبانزد است و به مناسبات مختلف طعن و کنایه و تصریح در دشمنی دارد، طوایفی را از أوتاد و عبّاد معرفی میکند. یکی از این طوایف را "رجبیون" ذکر کرده و میگوید: یکی از رجبیون طبق #کشف_شهود شیعیان را خوک میدید❗️و به آنان میگفت توبه کنید از تشیع !!!
«... و منهم رضي الله عنهم الرجبيون و هم أربعون نفسا في كل زمان لا يزيدون و لا ينقصون و هم رجال حالهم القيام بعظمة الله و هم من الأفراد و هم أرباب القول الثقيل من قوله تعالى إنا سنلقي عليك قولا ثقيلا و سموا رجبيون لأن حال هذا المقام لا يكون لهم إلا في شهر رجب من أول استهلال هلاله إلى انفصاله ثم يفقدون ذلك الحال من أنفسهم فلا يجدونه إلى دخول رجب من السنة الآتية و قليل من يعرفهم من أهل هذا الطريق و هم متفرقون في البلاد و يعرف بعضهم بعضا منهم من يكون باليمن و بالشام و بديار بكر لقيت واحدا منهم بدنيسير من ديار بكر ما رأيت منهم غيره و كنت بالأشواق إلى رؤيتهم و منهم من يبقى عليه في سائر السنة أمر ما مما كان يكاشف به في حاله في رجب و منهم من لا يبقى عليه شيء من ذلك و كان هذا الذي رأيته قد أبقى عليه كشف الروافض من أهل الشيعة سائر السنة فكان يراهم خنازير فيأتي الرجل المستور الذي لا يعرف منه هذا المذهب قط و هو في نفسه مؤمن به يدين به ربه فإذا مر عليه يراه في صورة خنزير فيستدعيه و يقول له تب إلى الله فإنك شيعي رافضي...»
(الفتوحات المكية، دار الصادر - بيروت، ج ٢ ص ٨)
ادامه در قسمت بعد
@tazvir3
👆🏻 #ابن_عربی شیطان را شاگرد شیعیان میداند!!! و میگوید که ابلیس در نفوس شیعیان مخصوصا شیعیان دوازده امامی القاء و آنان را گمراه نموده است!!!
وی در فتوحات، ذیل عنوان «مداخل الشیطان فی نفوس العالم – الغلوّ فی حب آل البیت» مینویسد:
راه و روش اهل بدعت و نفسانیّات بدین ترتیب است که شیاطین در ابتدا اصل صحیحی را که در آن شک نمینمایند به آنان القاء می نماید. سپس گمراهیها از عدم فهم صحیح به وجود میآید و گمراه میشوند. این امر همچون یک امر صحیح به شیطان نسبت داده میشود. کاش میدانستند که در این مسائل، شیطان شاگرد ایشان است. و بیشترین مصداق چنین امری مربوط به شیعه مخصوصا امامیه (شیعیان ۱۲ امامی) است. شیاطین جنّی بر آنان وارد می شوند، محبت اهل البیت (علیهم السلام) و افراط بر آن را بر آنان القا میکنند و شیعیان این علاقه شدید را مؤثرترین وسیله قرب الهی تلقّی میکنند.
«... و على هذا جرى أهل البدع و الأهواء. فان الشياطين ألقت إليهم أصلا صحيحا لا يشكون فيه، ثم طرأت عليهم التلبيسات من عدم الفهم حتى ضلوا. فينسب ذلك إلى الشيطان بحكم الأصل. و لو علموا أن الشيطان، في تلك المسائل، تلميذ له (أي لصاحب البدعة و الهوى)، يتعلم منه! و أكثر ما ظهر ذلك في الشيعة و لا سيما فيالامامية منهم. فدخلت عليهم شياطين الجن، أولا بحب أهل البيت و استفراغ الحب فيهم. و رأوا أن ذلك من أسنى القربات إلى الله...»
( الفتوحات المكية، ط_ بيروت، ج ۴ ص ٢٨٠ )
💠 #غزالی که برخی احوالاتش گذشت، در مرامنامه اخلاقی_سلوکی خود، در حالی که برای لعن کردن و برائت، شروطی ذکر میکند و احتیاط را توصیه مینماید، براحتی شیعیان را در ردیف یهود و مجوس آورده و میگوید: لعن آنان جایز است!!!
«و الصفات المقتضية للعن ثلاثة، الكفر، و البدعة، و الفسق. و للعن في كل واحدة ثلاثة مراتب الأولى: اللعن بالوصف الأعم، كقولك لعنة الله على الكافرين و المبتدعين، و الفسقة. الثانية: اللعن بأوصاف أخص منه، كقولك لعنة الله على اليهود، و النصارى، و المجوس، و على القدرية، و الخوارج، و الروافض، أو على الزناة، و الظلمة، و آكلي الربا، و كل ذلك جائز.»
( إحياء علوم الدين، ج ٩ ص ١٧ )
➖ و باز در "مجموعه رسائل" شیعیان را در ردیف کسانی مانند یهودیان و مجوسیان ذکر میکند که دین خود را از آباء و اجداد خود تقلید میکنند و شناختی از دین ندارند، سپس میگوید که شیعیان در قبر به خوک تبدیل میشوند!!!
همچنین درباره وی، به این مطلب بنگرید.
👤 #ابوالقاسم_گورکانی از اقطاب فرقه #گنابادی و #نقشبندی و #ذهبیه میباشد. نقل است #شاه_نعمت_الله_ولی با ده واسطه نسب خود را به او میرساند. وی یک سُنی متعصب و بر منهج «سُکر» یا مستی و فناء، که همان ادامه راه #حلاج و #بایزید_بسطامی است، سلوک میکرد. او دشمنی خود با شیعیان را در قضیه دفن #فردوسی نشان داده است. نقل است:
«چون فردوسی وفات کرد، ابوالقاسم گورکانی بر او نماز نخواند و گفت که او رافضی و مَداح کفار بوده است و مانع دفن وی در قبرستان مسلمانان شده است!!! بعد از آن در حالتی مشاهده کرده که فردوسی در بهشت فردوس با حور در قصور است. به او گفت: به چه چیز خدای تو را آمرزید و در جنت ساکن گردانید؟ فردوسی گفته: به چند چیز: یکی به آنکه تو بر من نماز نخواندی.»
📚 سرچشمههای فردوسی شناسی ص ۳۷۷_۳۷۸، طرائق الحقایق، ج ٢ ص ۵۵٣، تاریخ گزیده، مستوفی، ج ۱، ص ۶۶۱، تذکرة الشعراء، سمرقندی، ج ١ ص ۴۵
⚪️ برخی از سران تصوف شرط ورود به صوفیگری را التزام به مذهب تَسنن و خروج از تشیع میدانستهاند. در همین راستا #خواجه_عبدالله_انصاری مینویسد:
«... شيخ الاسلام گفت كه: پدرم مرا پنج سال مدام هر روز به بو زيد مىفرستاديد - پيرى بوده از صوفيان مرو - شريف گفت كه: از وى يك فايده دارم كه روزى مرا گفت: تا ازين علويى خويش بِكُل بيرون نيائى، ازين كار يعنى تصوف ذرهاى نيابی...
هزار و دویست امام شناسم از این طایفه صوفیان، یک و نیم علوی شناسم.»
📙 طبقات الصوفية، نشر توس، ص ١۵۶
ادامه در قسمت بعد
@tazvir3
وی در فتوحات، ذیل عنوان «مداخل الشیطان فی نفوس العالم – الغلوّ فی حب آل البیت» مینویسد:
راه و روش اهل بدعت و نفسانیّات بدین ترتیب است که شیاطین در ابتدا اصل صحیحی را که در آن شک نمینمایند به آنان القاء می نماید. سپس گمراهیها از عدم فهم صحیح به وجود میآید و گمراه میشوند. این امر همچون یک امر صحیح به شیطان نسبت داده میشود. کاش میدانستند که در این مسائل، شیطان شاگرد ایشان است. و بیشترین مصداق چنین امری مربوط به شیعه مخصوصا امامیه (شیعیان ۱۲ امامی) است. شیاطین جنّی بر آنان وارد می شوند، محبت اهل البیت (علیهم السلام) و افراط بر آن را بر آنان القا میکنند و شیعیان این علاقه شدید را مؤثرترین وسیله قرب الهی تلقّی میکنند.
«... و على هذا جرى أهل البدع و الأهواء. فان الشياطين ألقت إليهم أصلا صحيحا لا يشكون فيه، ثم طرأت عليهم التلبيسات من عدم الفهم حتى ضلوا. فينسب ذلك إلى الشيطان بحكم الأصل. و لو علموا أن الشيطان، في تلك المسائل، تلميذ له (أي لصاحب البدعة و الهوى)، يتعلم منه! و أكثر ما ظهر ذلك في الشيعة و لا سيما فيالامامية منهم. فدخلت عليهم شياطين الجن، أولا بحب أهل البيت و استفراغ الحب فيهم. و رأوا أن ذلك من أسنى القربات إلى الله...»
( الفتوحات المكية، ط_ بيروت، ج ۴ ص ٢٨٠ )
💠 #غزالی که برخی احوالاتش گذشت، در مرامنامه اخلاقی_سلوکی خود، در حالی که برای لعن کردن و برائت، شروطی ذکر میکند و احتیاط را توصیه مینماید، براحتی شیعیان را در ردیف یهود و مجوس آورده و میگوید: لعن آنان جایز است!!!
«و الصفات المقتضية للعن ثلاثة، الكفر، و البدعة، و الفسق. و للعن في كل واحدة ثلاثة مراتب الأولى: اللعن بالوصف الأعم، كقولك لعنة الله على الكافرين و المبتدعين، و الفسقة. الثانية: اللعن بأوصاف أخص منه، كقولك لعنة الله على اليهود، و النصارى، و المجوس، و على القدرية، و الخوارج، و الروافض، أو على الزناة، و الظلمة، و آكلي الربا، و كل ذلك جائز.»
( إحياء علوم الدين، ج ٩ ص ١٧ )
➖ و باز در "مجموعه رسائل" شیعیان را در ردیف کسانی مانند یهودیان و مجوسیان ذکر میکند که دین خود را از آباء و اجداد خود تقلید میکنند و شناختی از دین ندارند، سپس میگوید که شیعیان در قبر به خوک تبدیل میشوند!!!
همچنین درباره وی، به این مطلب بنگرید.
👤 #ابوالقاسم_گورکانی از اقطاب فرقه #گنابادی و #نقشبندی و #ذهبیه میباشد. نقل است #شاه_نعمت_الله_ولی با ده واسطه نسب خود را به او میرساند. وی یک سُنی متعصب و بر منهج «سُکر» یا مستی و فناء، که همان ادامه راه #حلاج و #بایزید_بسطامی است، سلوک میکرد. او دشمنی خود با شیعیان را در قضیه دفن #فردوسی نشان داده است. نقل است:
«چون فردوسی وفات کرد، ابوالقاسم گورکانی بر او نماز نخواند و گفت که او رافضی و مَداح کفار بوده است و مانع دفن وی در قبرستان مسلمانان شده است!!! بعد از آن در حالتی مشاهده کرده که فردوسی در بهشت فردوس با حور در قصور است. به او گفت: به چه چیز خدای تو را آمرزید و در جنت ساکن گردانید؟ فردوسی گفته: به چند چیز: یکی به آنکه تو بر من نماز نخواندی.»
📚 سرچشمههای فردوسی شناسی ص ۳۷۷_۳۷۸، طرائق الحقایق، ج ٢ ص ۵۵٣، تاریخ گزیده، مستوفی، ج ۱، ص ۶۶۱، تذکرة الشعراء، سمرقندی، ج ١ ص ۴۵
⚪️ برخی از سران تصوف شرط ورود به صوفیگری را التزام به مذهب تَسنن و خروج از تشیع میدانستهاند. در همین راستا #خواجه_عبدالله_انصاری مینویسد:
«... شيخ الاسلام گفت كه: پدرم مرا پنج سال مدام هر روز به بو زيد مىفرستاديد - پيرى بوده از صوفيان مرو - شريف گفت كه: از وى يك فايده دارم كه روزى مرا گفت: تا ازين علويى خويش بِكُل بيرون نيائى، ازين كار يعنى تصوف ذرهاى نيابی...
هزار و دویست امام شناسم از این طایفه صوفیان، یک و نیم علوی شناسم.»
📙 طبقات الصوفية، نشر توس، ص ١۵۶
ادامه در قسمت بعد
@tazvir3
👆🏻 باز #جامی نقل کرده:
يكى از اكابر علماء گفته است كه: روزى ميان نماز پيشين ( ظهر ) و نماز ديگر به مسجد حرام درآمدم، و چيزى از وجد و احوال فُقرا مرا فروگرفته بود. نمىتوانستم كه بايستم و بنشينم، جايى مىطلبيدم كه ساعتى استراحتى كنم. به جماعتخانه بعضى رباطها كه در در حرم داشت درآمدم و بر پهلوى راست در برابر خانه بيفتادم، و دست خود را زير روى ستون ساختم تا مرا خواب نگيرد و طهارت بر من منتقض نشود. ناگاه يكى از اهل بدعت ( شیعیان ) - كه به آن مشهور بود - آمد و مصلى بر در آن جماعتخانه بيانداخت، و از جيب خود لوحى بيرون آورد - گمان مىبرم كه از سنگ بود و بر آنجا چيزها نوشته بودند - آن را ببوسيد و پيش روى خود نهاد، و نمازی طولانی گزارد و روى خود را از هر دو جانب بر آنجا ماليد و تضرع بسيار كرد. بعد از آن سر خود را بالا كرد و آن را ببوسيد و بر چشمهاى خود ماليد، و باز ببوسيد و در جيب نهاد. ( احتمالا مُهری از تربت بوده ) چون من آن را ديدم، مرا از آن كراهيت بسيار شد. با خود گفتم: چه بودى كه رسول خدا زنده بودى تا اين مبتدعان را خبر دادى از شناعت آنچه مىكنند!!! و با اين تفكر خواب را از خود دور مىكردم تا طهارت من فاسد نشود. ناگاه از حس غايب شدم، در ميان خواب و بيدارى ديدم كه عرصهاى است بسيار گشاده، و مردم بسيار ايستادهاند، و در دست هر يك كتابى است مجلد و همه پيش شخصى درآمدند. از حال ايشان سؤال كردم، گفتند: حضرت رسالت اينجا نشسته است، و اينها اصحاب مذاهباند و مىخواهند كه عقايد و مذاهب را از كتبشان بر رسول خدا خوانند و تصحيح مذاهب و عقايد خود كنند. شخصى درآمد، گفتند: شافعى است و در دست وى كتابى، به ميان حلقه درآمد و بر رسول خدا سلام گفت. حضرت جواب داد و مرحبا گفت. شافعى پيش وى بنشست و از كتابى كه داشت، مذهب و اعتقاد خود خواند. و بعد از وى شخصى ديگر آمد، گفتند: ابوحنيفه است، و به دست وى كتابى، پهلوى شافعى بنشست و از آن كتاب مذهب و اعتقاد خود خواند. و همچنين يك يك از اصحاب مذاهب مىآمدند تا باقى نماندند مگر اندكى، و هر كه عرض مذهب خود مىكرد وى را پهلوى ديگرى مىنشاندند. چون همه فارغ شدند، ناگاه يكى از روافض آمد، و در دست وى جزوى چند جلد ناكرده و در آنجا ذكر عقايد باطله ايشان بود، و قصد كرد كه به ميان آن حلقه در آيد و آن را بر رسول خدا خوانَد. يكى از آنان كه پيش رسول خدا بودند، بيرون آمد و وى را زجر و منع كرد و کتاب را از دست وى گرفت و بينداخت، و وى را براند و اهانت كرد!!! ( حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله نیز اعتراض نکرد به این عمل!!!! ) من چون ديدم كه قوم فارغ شدند و كسى نماند كه چيزى خواند، پيش آمدم و در دست من كتابى بود مجلد، آواز دادم و گفتم: يا رسول الله! اين كتاب معتقد من و معتقد اهل اسلام است، اگر اذن فرمايى بخوانم. رسول خدا گفت: چه كتاب است؟ گفتم: كتاب قواعد العقائد است كه #غزالى تصنيف كرده است. مرا به قرائت آن اذن داد. بنشستم و از اول كتاب خواندن گرفتم تا به آنجا رسيدم كه غزالى مىگويد: و الله- تعالى- بعث النبي الأمى القرشى محمدا، إلى كافة العرب و العجم و الجن و الأنس؛ چون به اينجا رسيدم، اثر بشاشت و تبسم در روى مبارك وى ظاهر شد. چون به نعت و صفت وى رسيدم، به من التفات كرد و گفت: أين الغزالى؟ غزالى آنجا ايستاده بود، گفت: غزالى منم يا رسول الله! و پيش آمد و سلام گفت، و رسول خدا جواب داد و دست مبارك خود به وى داد. غزالى دست وى را مىبوسيد و بر روى خود مىماليد.»
( نفحات الأنس، ط_ كلكته، ج ١ ص ۴٢٣ )
بدون شرح ...
📝 گفتنی است که در گذشتهٔ نه چندان دور، علمای "دیوبندیه" هند که "ولی الله دهلوی و فرزندش عبدالعزیز دهلوی" مؤلف کتاب "تحفه اثنی عشریه" از مشاهیر آنجا و بر طریقت صوفیه بودند، رسالههایی تند در تکفیر و تشویق به کشتن شیعیان دارند!!! در این باره مطلبی تفصیلی خواهد آمد ان شاء الله.
ادامه در قسمت بعد
@tazvir3
يكى از اكابر علماء گفته است كه: روزى ميان نماز پيشين ( ظهر ) و نماز ديگر به مسجد حرام درآمدم، و چيزى از وجد و احوال فُقرا مرا فروگرفته بود. نمىتوانستم كه بايستم و بنشينم، جايى مىطلبيدم كه ساعتى استراحتى كنم. به جماعتخانه بعضى رباطها كه در در حرم داشت درآمدم و بر پهلوى راست در برابر خانه بيفتادم، و دست خود را زير روى ستون ساختم تا مرا خواب نگيرد و طهارت بر من منتقض نشود. ناگاه يكى از اهل بدعت ( شیعیان ) - كه به آن مشهور بود - آمد و مصلى بر در آن جماعتخانه بيانداخت، و از جيب خود لوحى بيرون آورد - گمان مىبرم كه از سنگ بود و بر آنجا چيزها نوشته بودند - آن را ببوسيد و پيش روى خود نهاد، و نمازی طولانی گزارد و روى خود را از هر دو جانب بر آنجا ماليد و تضرع بسيار كرد. بعد از آن سر خود را بالا كرد و آن را ببوسيد و بر چشمهاى خود ماليد، و باز ببوسيد و در جيب نهاد. ( احتمالا مُهری از تربت بوده ) چون من آن را ديدم، مرا از آن كراهيت بسيار شد. با خود گفتم: چه بودى كه رسول خدا زنده بودى تا اين مبتدعان را خبر دادى از شناعت آنچه مىكنند!!! و با اين تفكر خواب را از خود دور مىكردم تا طهارت من فاسد نشود. ناگاه از حس غايب شدم، در ميان خواب و بيدارى ديدم كه عرصهاى است بسيار گشاده، و مردم بسيار ايستادهاند، و در دست هر يك كتابى است مجلد و همه پيش شخصى درآمدند. از حال ايشان سؤال كردم، گفتند: حضرت رسالت اينجا نشسته است، و اينها اصحاب مذاهباند و مىخواهند كه عقايد و مذاهب را از كتبشان بر رسول خدا خوانند و تصحيح مذاهب و عقايد خود كنند. شخصى درآمد، گفتند: شافعى است و در دست وى كتابى، به ميان حلقه درآمد و بر رسول خدا سلام گفت. حضرت جواب داد و مرحبا گفت. شافعى پيش وى بنشست و از كتابى كه داشت، مذهب و اعتقاد خود خواند. و بعد از وى شخصى ديگر آمد، گفتند: ابوحنيفه است، و به دست وى كتابى، پهلوى شافعى بنشست و از آن كتاب مذهب و اعتقاد خود خواند. و همچنين يك يك از اصحاب مذاهب مىآمدند تا باقى نماندند مگر اندكى، و هر كه عرض مذهب خود مىكرد وى را پهلوى ديگرى مىنشاندند. چون همه فارغ شدند، ناگاه يكى از روافض آمد، و در دست وى جزوى چند جلد ناكرده و در آنجا ذكر عقايد باطله ايشان بود، و قصد كرد كه به ميان آن حلقه در آيد و آن را بر رسول خدا خوانَد. يكى از آنان كه پيش رسول خدا بودند، بيرون آمد و وى را زجر و منع كرد و کتاب را از دست وى گرفت و بينداخت، و وى را براند و اهانت كرد!!! ( حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله نیز اعتراض نکرد به این عمل!!!! ) من چون ديدم كه قوم فارغ شدند و كسى نماند كه چيزى خواند، پيش آمدم و در دست من كتابى بود مجلد، آواز دادم و گفتم: يا رسول الله! اين كتاب معتقد من و معتقد اهل اسلام است، اگر اذن فرمايى بخوانم. رسول خدا گفت: چه كتاب است؟ گفتم: كتاب قواعد العقائد است كه #غزالى تصنيف كرده است. مرا به قرائت آن اذن داد. بنشستم و از اول كتاب خواندن گرفتم تا به آنجا رسيدم كه غزالى مىگويد: و الله- تعالى- بعث النبي الأمى القرشى محمدا، إلى كافة العرب و العجم و الجن و الأنس؛ چون به اينجا رسيدم، اثر بشاشت و تبسم در روى مبارك وى ظاهر شد. چون به نعت و صفت وى رسيدم، به من التفات كرد و گفت: أين الغزالى؟ غزالى آنجا ايستاده بود، گفت: غزالى منم يا رسول الله! و پيش آمد و سلام گفت، و رسول خدا جواب داد و دست مبارك خود به وى داد. غزالى دست وى را مىبوسيد و بر روى خود مىماليد.»
( نفحات الأنس، ط_ كلكته، ج ١ ص ۴٢٣ )
بدون شرح ...
📝 گفتنی است که در گذشتهٔ نه چندان دور، علمای "دیوبندیه" هند که "ولی الله دهلوی و فرزندش عبدالعزیز دهلوی" مؤلف کتاب "تحفه اثنی عشریه" از مشاهیر آنجا و بر طریقت صوفیه بودند، رسالههایی تند در تکفیر و تشویق به کشتن شیعیان دارند!!! در این باره مطلبی تفصیلی خواهد آمد ان شاء الله.
ادامه در قسمت بعد
@tazvir3
👆🏻 این فقط نمونههای کوچکی از سخنان اقطاب صوفیه در اینباره بود. لذا اگر گمان کنیم با چند بیت شعر مجعول و مجهول و ناقص در عقیده، یک صوفیِ سُنی شیعه میشود یا دوستدار شیعیان است، زهی خیال باطل!!! وجود این جماعت سرشار از بغض شیعیان است. گاهی جرأت جسارت و ناسزا به اهل بیت علیهم السلام را ندارند، در عوض به شیعیان ناسزا میگویند، که این عمل طبق برخی روایات مصداقی از ناصبیگری است. ( رک: الشهاب الثاقب في بیان معنی الناصب، شیخ يوسف بحرانی رحمه الله )
🔻در این راستا، از میان روایات فراوان، به چند روایت اکتفا میکنم:
شیخ صدوق رحمه الله، از امام صادق علیه السلام روایت کرده که ایشان فرمودند:
«دوستیِ اولیای خدا واجب است، ولایت آنها لازم است و بیزاری از دشمنان آنها واجب است، و هم از کسانی که به آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله ستم کردهاند و حجاب ایشان را هتک نموده و از فاطمه زهرا علیها السّلام فدک را گرفتهاند و او را از میراثش بازداشته و حق او و شوهرش را غصب کردهاند و کوشش برای سوختن خانهاش کردند و بنیاد ظلم را نهاده و سنت پیامبر اکرم را تغییر دادند. و بیزاری از پیمانشکنان و ستمگران و منحرفان لازم است، و بیزاری از انصاب و ازلام پیشوایان گمراهی و رهبران ستم، همه آنها اولین و آخرینشان واجب است...»
( الخصال، ج ۲ ص ۶٠٧ )
➖در یک قلب، محبتِ دوست و دشمن جمع نمیشود:
از امام باقر علیه السلام روایت شده که ذیل آیه: «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ - احزاب آیه ۴» یعنی: "خداوند برای هیچ مردی در درونش دو قلب ننهاده است" فرمودند: انسان دو قلب ندارد تا دوست داشته باشد با آن قلب و دشمن داشته باشد با همان قلب؛ اما محبت ما دوستی را خالص میکند، چنان چه طلا به وسیله آتش خالص میشود که دیگر کدورتی در آن نیست. هر که مایل است بداند که محبت ما را دارد یا نه، پس باید قلب خود را امتحان نماید؛ اگر در قلب خود با محبت ما محبت با دشمنان ما را نیز یافت از ما نیست، و ما نیز از او نیستیم، خدا با آنها دشمن است و جبرئیل و میکائیل و خداوند دشمن کافرانند.
( تفسیر قمی، ج ٢ ص ١٧١ )
➖ كسى كه گمان مىكند ما را مىشناسد در حالى كه به ريسمان ديگران چسبيده است، دروغگو است.
( بحارالأنوار، ج ٢ ص ٨٢، به نقل از معاني الأخبار، صدوق رحمه الله )
💥 ابن مسکان از امام صادق علیه السلام روایت کرده که ایشان فرمودند: ما أصل و ریشه خیر هستیم، و همه نیکیها از فروع و شاخههای این ریشه نشأت میگیرد. ( بخلاف دشمنان که اصل و فرعشان شر و بدی است ) لذا هرکس گمان میکند پیرو ماست ولی به فروع و شاخه دیگران دست میاندازد، دروغ میگوید که پیرو ماست.
( الکافي، ط_الاسلامیه، ج ٨ ص ٢۴٢ )
📢 آبِ آلوده، آلوده است، چه یک جرعه، چه یک دریا؛ مخالفینِ ما به تصریح خودشان دشمن شیعهاند، چه در حد ناصبیگری، چه در حد بغض و کینه، چه در حد کراهت از شیعه به هر دلیل؛ نه دست از تصوف میکِشند نه از تَسنُن؛ این دو نیز با تشیع تعارض و تنافی کامل دارد. همانطور که غذای آلوده را پس میزنید و تفکیکش نمیکنید تا مبادا بیمارتان کند، معارف و مطالبی که سرچشمهاش آلوده و نجس است را نیز پس بزنید و میان آلودگی و نجاساتِ کفر و شرکآلود صوفیه، دنبال طاهر و مطهر مباشید، و جز در مکتب اهل بیت علیهم السلام شاگردی مکنید.
@tazvir3
🔻در این راستا، از میان روایات فراوان، به چند روایت اکتفا میکنم:
شیخ صدوق رحمه الله، از امام صادق علیه السلام روایت کرده که ایشان فرمودند:
«دوستیِ اولیای خدا واجب است، ولایت آنها لازم است و بیزاری از دشمنان آنها واجب است، و هم از کسانی که به آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله ستم کردهاند و حجاب ایشان را هتک نموده و از فاطمه زهرا علیها السّلام فدک را گرفتهاند و او را از میراثش بازداشته و حق او و شوهرش را غصب کردهاند و کوشش برای سوختن خانهاش کردند و بنیاد ظلم را نهاده و سنت پیامبر اکرم را تغییر دادند. و بیزاری از پیمانشکنان و ستمگران و منحرفان لازم است، و بیزاری از انصاب و ازلام پیشوایان گمراهی و رهبران ستم، همه آنها اولین و آخرینشان واجب است...»
( الخصال، ج ۲ ص ۶٠٧ )
➖در یک قلب، محبتِ دوست و دشمن جمع نمیشود:
از امام باقر علیه السلام روایت شده که ذیل آیه: «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ - احزاب آیه ۴» یعنی: "خداوند برای هیچ مردی در درونش دو قلب ننهاده است" فرمودند: انسان دو قلب ندارد تا دوست داشته باشد با آن قلب و دشمن داشته باشد با همان قلب؛ اما محبت ما دوستی را خالص میکند، چنان چه طلا به وسیله آتش خالص میشود که دیگر کدورتی در آن نیست. هر که مایل است بداند که محبت ما را دارد یا نه، پس باید قلب خود را امتحان نماید؛ اگر در قلب خود با محبت ما محبت با دشمنان ما را نیز یافت از ما نیست، و ما نیز از او نیستیم، خدا با آنها دشمن است و جبرئیل و میکائیل و خداوند دشمن کافرانند.
( تفسیر قمی، ج ٢ ص ١٧١ )
➖ كسى كه گمان مىكند ما را مىشناسد در حالى كه به ريسمان ديگران چسبيده است، دروغگو است.
( بحارالأنوار، ج ٢ ص ٨٢، به نقل از معاني الأخبار، صدوق رحمه الله )
💥 ابن مسکان از امام صادق علیه السلام روایت کرده که ایشان فرمودند: ما أصل و ریشه خیر هستیم، و همه نیکیها از فروع و شاخههای این ریشه نشأت میگیرد. ( بخلاف دشمنان که اصل و فرعشان شر و بدی است ) لذا هرکس گمان میکند پیرو ماست ولی به فروع و شاخه دیگران دست میاندازد، دروغ میگوید که پیرو ماست.
( الکافي، ط_الاسلامیه، ج ٨ ص ٢۴٢ )
📢 آبِ آلوده، آلوده است، چه یک جرعه، چه یک دریا؛ مخالفینِ ما به تصریح خودشان دشمن شیعهاند، چه در حد ناصبیگری، چه در حد بغض و کینه، چه در حد کراهت از شیعه به هر دلیل؛ نه دست از تصوف میکِشند نه از تَسنُن؛ این دو نیز با تشیع تعارض و تنافی کامل دارد. همانطور که غذای آلوده را پس میزنید و تفکیکش نمیکنید تا مبادا بیمارتان کند، معارف و مطالبی که سرچشمهاش آلوده و نجس است را نیز پس بزنید و میان آلودگی و نجاساتِ کفر و شرکآلود صوفیه، دنبال طاهر و مطهر مباشید، و جز در مکتب اهل بیت علیهم السلام شاگردی مکنید.
@tazvir3