❤3😢1
شاید مرا از چشمه میگیرند
شاید مرا از شاخه میچینند
شاید مرا مثل دری بر لحظههای بعد میبندند.
#فروغفرخزاد
شاید مرا از شاخه میچینند
شاید مرا مثل دری بر لحظههای بعد میبندند.
#فروغفرخزاد
❤2
همه هست آرزویم، كه ببینم از تو رویى
چه زیان تو را كه من هم، برسم به آرزویى
#فصیحالزمان_شیرازى
@the_cafe_anar
چه زیان تو را كه من هم، برسم به آرزویى
#فصیحالزمان_شیرازى
@the_cafe_anar
❤6
❤4
🔥1
❤6
❤4
از حبس برمیگردم
از انفرادی تاریک
من زندانی خودم بودم
که سالها
از کودکی تا امروز
در حصار دیوارهای بلند و سردی
که هیچ روزنهای به بیرون نداشت
تکرار میشدم
از حبس برمیگردم
از انفرادی تاریک
که سالها، نبودنم را در آن فریاد میزدم
و حالا
حالا که دیوارها فرو ریخته
حالا که نور بر من میتابد
حالا که باران بر من میبارد
راه عشق را به من نشان بده
میخواهم
برای لحظههایی کوتاه هم که شده
آزادی را زندگی کنم🌱
#رهاصابر
@the_cafe_anar
از انفرادی تاریک
من زندانی خودم بودم
که سالها
از کودکی تا امروز
در حصار دیوارهای بلند و سردی
که هیچ روزنهای به بیرون نداشت
تکرار میشدم
از حبس برمیگردم
از انفرادی تاریک
که سالها، نبودنم را در آن فریاد میزدم
و حالا
حالا که دیوارها فرو ریخته
حالا که نور بر من میتابد
حالا که باران بر من میبارد
راه عشق را به من نشان بده
میخواهم
برای لحظههایی کوتاه هم که شده
آزادی را زندگی کنم🌱
#رهاصابر
@the_cafe_anar
❤3
دشتهایی چه فراخ
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود، که صدایم میزد.
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من حرف میزند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجهزاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
"من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرد
ظهر تابستان است.
سایهها میدانند، که چه تابستانی است.
سایههایی بیلک،
گوشهیی روشن و پاک،
کودکان احساس، جای بازی اینجاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند."
#سهراب_سپهری
@the_cafe_anar
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود، که صدایم میزد.
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من حرف میزند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجهزاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
"من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرد
ظهر تابستان است.
سایهها میدانند، که چه تابستانی است.
سایههایی بیلک،
گوشهیی روشن و پاک،
کودکان احساس، جای بازی اینجاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند."
#سهراب_سپهری
@the_cafe_anar
❤1
بُنمای رُخ که باغ و گُلستانم آرزوست
بُگشای لَب که قَندِ فراوانم آرزوست🌱
بُگشای لَب که قَندِ فراوانم آرزوست🌱
❤5
♡کافه انار♤
بُنمای رُخ که باغ و گُلستانم آرزوست بُگشای لَب که قَندِ فراوانم آرزوست🌱
🌱
ای آفتابِ حُسن برون آ دمی ز ابر
کان چهرۀ مُشَع۫شَعِ تابانم آرزوست🌱
ای آفتابِ حُسن برون آ دمی ز ابر
کان چهرۀ مُشَع۫شَعِ تابانم آرزوست🌱
❤3
♡کافه انار♤
🌱 ای آفتابِ حُسن برون آ دمی ز ابر کان چهرۀ مُشَع۫شَعِ تابانم آرزوست🌱
🌱
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست🌱
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست🌱
❤4
♡کافه انار♤
🌱 گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست🌱
🌱
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
🌱
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
🌱
🔥3
♡کافه انار♤
🌱 والله که شهر بیتو مرا حبس میشود آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست 🌱
🌱
زین خلق پرشکایتِ گریان شدم ملول
آن های هوی و نعرهی مستانم آرزوست
🌱
زین خلق پرشکایتِ گریان شدم ملول
آن های هوی و نعرهی مستانم آرزوست
🌱
❤4
