❤5
گلوگاهت را به من بسپار و دهانت را
میخواهم آواز زلالی بخوانم
برای کهورهای دشتستان
گیسوانت را به من بسپار
میخواهم آواز تابداری بخوانم که سایه بیفکند بر وطنم
که ببارد
بر دانهای ــ که مثل دلم ــ
در عمق این جهنم سوزان پنهان است.
چشمانت را به من بسپار
میخواهم که خیس ببینم گیتی را
و خیس و سبز برویانم آتش را
از گورهای مشتعلِ سرگردان
قلبت را به من بسپار
میخواهم دهل بکوبم
در این ظلمات آفتابی
میخواهم دهل بکوبم...
#منوچهر_آتشی
میخواهم آواز زلالی بخوانم
برای کهورهای دشتستان
گیسوانت را به من بسپار
میخواهم آواز تابداری بخوانم که سایه بیفکند بر وطنم
که ببارد
بر دانهای ــ که مثل دلم ــ
در عمق این جهنم سوزان پنهان است.
چشمانت را به من بسپار
میخواهم که خیس ببینم گیتی را
و خیس و سبز برویانم آتش را
از گورهای مشتعلِ سرگردان
قلبت را به من بسپار
میخواهم دهل بکوبم
در این ظلمات آفتابی
میخواهم دهل بکوبم...
#منوچهر_آتشی
🔥3
❤2
❤2💔1
❤2
در هر سکوت
سکوتهای دیگری جان میگیرند؛
سکوتهایی
که صدای همدیگر را شنیدهاند.
بژان ماتور؛ برگردانِ سیامک تقیزاده
سکوتهای دیگری جان میگیرند؛
سکوتهایی
که صدای همدیگر را شنیدهاند.
بژان ماتور؛ برگردانِ سیامک تقیزاده
👍2
دستت را به سبزی برگ بیاویز و در بهار بنشین.
از همهجا گذشتهام و اکنون به کوی شما رسیدهام. راههای بهاری، با عطرهای مستکننده و سرخیهای دلانگیز و سبزیهای مدام.
سرت را در میان سبزهها فرو کن و گوش کن! هیچ از نفس سبزه تنفس کردهای؟ هیچ لبخند شرمآگین گل را -گلها را- دیدهای؟ هیچگاه جوی کوچک آبی که معصوم، از میان درختان بلند تازه از خواب برخاسته میگذرد، تو را سلام کرده است؟
هیچگاه به خوشبختی غنچهی گلسرخی که میشکفد گریستهای تا حریر سبزی دانهی اشکت را از چهره پاک کند؟
ناگهان؛ عباس نعلبندیان.
از همهجا گذشتهام و اکنون به کوی شما رسیدهام. راههای بهاری، با عطرهای مستکننده و سرخیهای دلانگیز و سبزیهای مدام.
سرت را در میان سبزهها فرو کن و گوش کن! هیچ از نفس سبزه تنفس کردهای؟ هیچ لبخند شرمآگین گل را -گلها را- دیدهای؟ هیچگاه جوی کوچک آبی که معصوم، از میان درختان بلند تازه از خواب برخاسته میگذرد، تو را سلام کرده است؟
هیچگاه به خوشبختی غنچهی گلسرخی که میشکفد گریستهای تا حریر سبزی دانهی اشکت را از چهره پاک کند؟
ناگهان؛ عباس نعلبندیان.
❤3
یک مسیر سبز
یک رود خانهی آبی
و زنی با موهای بلند خرمایی
من در یک تابلو نقاشی گم شدم
زنی با لباس بلند و قرمز
کوزهای در دست گرفته
و در مسیر سبز عبورش
عشق میپراکند
من در یک تابلو نقاشی گم شدم
و در زمان سفر کردم
رفتم تا قلب عاشق زن
رفتم تا فصل همیشه بهار
رفتم تا ابتدای رودخانهی آبی
من در یک تابلو نقاشی گم شدم
-
آدم در خیلی چیزها گم میشود
در عکسهای سیاه و سفید
در تابلوهای نقاشی
گاهی در یک موسیقی عاشقانه و دلگیر
گاهی در سراشیبی دامنهی کوه
و گاهی در چشمان دیگری
یا در آغوشی لبریز از عشق
آدمها خوب میدانند
گم شدن همیشه زیباست
#رهاصابر
یک رود خانهی آبی
و زنی با موهای بلند خرمایی
من در یک تابلو نقاشی گم شدم
زنی با لباس بلند و قرمز
کوزهای در دست گرفته
و در مسیر سبز عبورش
عشق میپراکند
من در یک تابلو نقاشی گم شدم
و در زمان سفر کردم
رفتم تا قلب عاشق زن
رفتم تا فصل همیشه بهار
رفتم تا ابتدای رودخانهی آبی
من در یک تابلو نقاشی گم شدم
-
آدم در خیلی چیزها گم میشود
در عکسهای سیاه و سفید
در تابلوهای نقاشی
گاهی در یک موسیقی عاشقانه و دلگیر
گاهی در سراشیبی دامنهی کوه
و گاهی در چشمان دیگری
یا در آغوشی لبریز از عشق
آدمها خوب میدانند
گم شدن همیشه زیباست
#رهاصابر
❤3
امشب به یاد مخمل زلف نجیب تو
شب را چو گربهای که بخوابد به دامنم
من ناز میکنم🌱
اخوان ثالث، از این اوستا
شب را چو گربهای که بخوابد به دامنم
من ناز میکنم🌱
اخوان ثالث، از این اوستا
🔥1
❤3
شاید مرا از چشمه میگیرند
شاید مرا از شاخه میچینند
شاید مرا مثل دری بر لحظههای بعد میبندند...
#فروغ_فرخزاد
شاید مرا از شاخه میچینند
شاید مرا مثل دری بر لحظههای بعد میبندند...
#فروغ_فرخزاد
💔2
گفتم: چند دقیقه این جا بنشین و
به من تکیه بده.
گفت: کارم از تکیه گذشته، دلم میخواهد توی بغلت بمیرم...🫂
#عباس_معروفی
به من تکیه بده.
گفت: کارم از تکیه گذشته، دلم میخواهد توی بغلت بمیرم...🫂
#عباس_معروفی
❤3
شور هستی
آگاه باش
هشيار بمان🌱
هر انتخابی
در هر لحظه
كل سرنوشت را تغيير میدهد🌱
راه رفتن بر روی پل لرزان انتخاب
اين است شور هستی🌱
آگاه باش
هشيار بمان🌱
هر انتخابی
در هر لحظه
كل سرنوشت را تغيير میدهد🌱
راه رفتن بر روی پل لرزان انتخاب
اين است شور هستی🌱
❤2
سر ادوین آرنولد شاعر انگلیسی در مدح #سعدی نوشتهست:
«باری دگر همراه من آی از آسمانِ گرفته،
تا گوش بر نغمهیخوش آهنگ و سحرآسای سعدی گذاریم؛
بلبلی هزاردستان، که،
از دلِ گلستان خویش، به پارسی هر دم
نوایی دیگر ساز خواهد کرد..»
هیهات که چشم روزگار دیگر مانند او ببیند.🌱
«باری دگر همراه من آی از آسمانِ گرفته،
تا گوش بر نغمهیخوش آهنگ و سحرآسای سعدی گذاریم؛
بلبلی هزاردستان، که،
از دلِ گلستان خویش، به پارسی هر دم
نوایی دیگر ساز خواهد کرد..»
هیهات که چشم روزگار دیگر مانند او ببیند.🌱
❤2👏1