Telegram Web Link
Forwarded from BBCPersian
این عکس از مریم اربابی، معلم در دبستان شاهد ریحانه در شهرستان گرمه، خراسان شمالی، در شبکه‌های مجازی دست به دست می‌شود. ‌

خانم اربابی در این عکس که به دلیل ابتلا به بیماری کرونا در بیمارستان بستری شده است، در حال آموزش آنلاین به شاگردانش است. او در اثر بیماری کرونا در گذشت. ‌‌بسیاری از کاربران با بازنشر این عکس، کار این معلم را نشانه فداکاری و عشق او به تدریس می‌دانند.

وزارت آموزش و پرورش ایران درگذشت مریم اربابی را تسلیت گفت.
https://bit.ly/2IsInJ5
برای کسانی که می خواهند رشته تحصیلی با پژوهشی خود را انتخاب کنند:

قرن بیستم با کشف مهم ماکس پلانک و انقلاب کوانتومی آغاز شد و کلیه شاخه های فیزیک،‌ شیمی و تکنولوژی را
دگرگون کرد و تاثیرات پردامنه آن تا فلسفه نیز گسترده شد. اما وقتی که ماکس پلانک جوان می خواست انتخاب رشته کند، استاد فیزیک دانشگاه مونیخ،‌ فیلیپ فون ژولی، سعی کرده بود او را منصرف کند و به او گفته بود، در فیزیک همه چیز کشف شده و تنها جزییات بی اهمیت باقی مانده است. پلانک به او پاسخ داده بود: «من اصلا نمی خواهم چیزی کشف کنم. فقط می خواهم آنچه را که کشف شده بهتر بفهمم. »
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
قحط‌الرجال


طهران،
۶ نوامبر ۱۹۲۱ برابر با ۱۴ آذر ۱۳۰۰

▪️حضرت‌عالی می‌دانید که قحط‌الرجال امروزی ما نتیجهٔ آن است که در دورهٔ سلطنت ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه از لیاقت اشخاص صرف‌نظر شده و هوسناکی اولیای مملکت، مدار امور بود. حالا مراتب بدتر شده و فقط انتریگ و دسیسه و دسته‌بندی و فحاشی و وابستگی به مقامات مقتدرهٔ خارجی و داخلی میزان پیشرفت مقصود است و بنده پیش‌بینی می‌کنم که اگر امر بر همین منوال بگذرد تا ده پانزده سال دیگر معلومات ایرانی‌ها به درجه‌ای برسد که یک‌نفر آدم قابل مخاطبه و مصاحبه یافت نشود و اعضاء ادارات همه اشخاصی باشند که پانزده سال قبل قابل مهتری و جلوداری شمرده نمی‌شدند.

سست عنصری و سبکسری ما به جایی رسیده که از یک طرف جراید جدید‌التأسیس ما به مناسبت احوال روسیه موسوم به «طوفان» و «آتشفشان» و «احشویروش» می‌باشند (به مناسبت این‌که وزیر مختار روس یهودی است). از طرف دیگر آخوند و ملا و روضه‌خوان منکر مدارس جدید شده می‌خواهند دَرِ آنها را ببندند و روزنامه‌ای را که برای نسوان طبع می‌شود توقیف می‌کنند. مختصر خر بازار غریبی است.

وقتی که من از طهران به اروپا مسافرت کردم اوضاع معنوی مملکت صد درجه بدتر از آن بود که حضرت‌عالی مشاهده کرده بودید. چون به طهران مراجعت کردم هزاردرجه از آن هم بدتر شده بود.
حرکت قهقرایی، مثل قوهٔ ثقل به قانون تصاعدی سریع می‌شود و خدا عاقبت آن را خیر کند.
بنده که عقلم نمی‌رسد که چگونه تصور نجاح و فلاحتی برای این قوم می‌شود کرد. فقط امیدی که می‌توانم به خود بدهم این است که همان‌طور که بر خلاف قواعد عقلی تاکنون این ملت و دولت باقی‌مانده (اگرچه به کثافت و فضاحت) باز هم بماند، یا بهبودی یابد و الّا در جبین این کشتی نور رستگاری نیست.
اگر به طهران تشریف بیاورید یا باید گوشهٔ انزوا اختیار کنید یا در عرصهٔ این معرکه که مختصری از آن وصف کردم مبارزه کنید. خاصه با این‌که امور مملکت ما هیچ میزانی ندارد. شاید هم‌که اگر تشریف بیاورید برای مملکت نتایج حسنه داشته باشد.
خیلی مصدع شدم و خاطر شریف را مکدر ساختم ببخشید. ایام افاضت مستدام.
ذکاء‌الملک

از نامهٔ محمدعلی فروغی به سید حسن تقی‌زاده
سیاست نامه ذکاءالملک
مقاله‌ها، نامه‌ها و سخنرانی‌های سیاسی محمدعلی فروغی
به اهتمام ایرج افشار، هرمز همایون پور، کتاب روشن، صص ۱۰۰–۹۹

https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
📝📝📝 اللّهم ارزقنا دنگ شيائوپینگ!

✍️ محمدحسین کریمی‌پور

در سیاست خارجه عملگرای آمريكا، دو مورد "ويژه"، از دايره تدبير بيرونند. ۱- رفتار شبكه پيچيده تصميم ساز آمريكا در قبال صيهونيسم و اسرائيل را می‌توان با واژه هايی چون شيفتگی و عشق توصیف کرد. ۲ - رفتار آنها در قبال جمهوری اسلامی ایران را ميتوان با عباراتی همچون پدركشتگی و دشمنی كور تبیین کرد.

دشمني با ايران در واشنگتن اصلی مقدس و فاقد حدِّ يَقِف، شده است. ايران هم چهل سال است "تو دهني زدن به آمريكا" ، اگر تمام هدف سياست خارجيش نباشد، بخش بزرگي از آن است. [عشق آمریکا به اسرائیل، و از طرف دیگر با توجه به عزم جمهوری اسلامی بر نابودی اسرائیل، نفرت آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی، ریشه ایدئولوژیک دارد و ربطی به منافع ملی آمریکا ندارد.]

آدنائر صدر اعظم پساجنگ آلمان مخروبه، در حالي آلمان امروز را پايه ريزي كرد كه تحت توافق خفت بار تسليم، آمريكا در تمام شئون آلمان ، قدرت فائقه داشت. ژاپن و كره جنوبي هم در حالت تحت الحمايگي كامل آمريكا از خاكستر برخاستند. ژاپن امروز، نه تنها در پيشرفت مادي و توسعه انساني، حتي در مكارم الاخلاق (كه قرار بود ثمره مسلماني ما باشد) ، مورد غبطه ماست.

اما بزرگترين آمريكاستيزانِ پنجاه سال اخير يعني عيدي امين، فيدل، قذافي، چاوز، كيم و موگابه براي ملت هاشان جز ورشكستگي، فساد، نا امني و فروپاشي معنوي، رهاوردي نداشته اند. البته آمريكا دوستي و آمريكاپرستي هم كيمياي سعادت نيست. حكومت هاي پهلوي و مبارك، شاهد اين مدعاست.

كيفيت حكومت ها را نه بر اساس دوستي يا دشمني با آمريكا، بلكه بر اساس عملكردشان در توسعه و ترفيه مي سنجند. رهبران نبايد مشروعيتشان را در صمود دشمني با آمريكا، بلكه در توفيق خدمت به مردمشان بجويند.

آمريكا قدرتمند است و قدرتش را بدون شرم و خارج از هر نوع اصول پهلواني، بر عليه دشمنانش بكار مي‌برد. در نيم قرن اخير، من نمونه‌ای برای توسعه موفق ملي، بموازات دشمنی داغ با آمريكا، سراغ ندارم. چين وقتي تصميم گرفت اولويتش را از "توسعه نهضت جهاني پرولتري- دهقانی به توسعه اقتصادي و تقويت قدرت چين، تغيير دهد، اول سراغ تنش‌زدايي با آمريكا رفت. مائوی خردمند - اين قهرمان آمريكا ستيزی- شخصا هزينه معنوی سنگينی داد.

هوشي مين ویتنامی با كمك همه جانبه بلوك شرق و با صدها هزار كشته، دهها هزار آمريكايي را كشت و خفت بارترين شكست را بر آنان تحميل كرد. اما وقتي ويتنام راه توسعه را در پيش گرفت، تنش زدايي با آمريكا، اولويت يافت.

ويتنام اسير ديروزش نماند و فردايش را ساخت. نه چين نوكر آمريكا شد، نه ويتنام ذيل آمريكا رفت! خُنُك آن رهبرِ ضد استعماري كه تا ابد انقلابي و چريك نمانده، در يابد كي بايد سكاندار توسعه گردد.

من گمان مي‌كنم قرار گرفتن در موقعيت "دشمن شماره يك آمريكا" هزينه هاي غيرضروری زيادی به ايران تحميل مي كند. تبعات اين جايگاه ، ما را در چنان موقعيت ضعيفي قرار داده كه جرات نمی‌كنيم حقابه هيرمند را از افغان، حق تنفس را از تركيه، موجودي حسابمان را از هند و قطعات يدكي نظامي مان را از روسيه مطالبه كنيم. تسلط امريكا بر شبكه‌های قدرت و ثروت جهاني سبب شده، ما بعنوان دشمن نشاندار امريكا، در صحنه جهان، "كشور ويژه" یعنی فاقد برخی حقوق اوليه، باشيم.

رسالت ماهوي حاكميت ايران، اصلاح امور عالم از طريق بخاك ماليدن مداوم پوزه آمريكاي خبيث نيست. رسالت حكومت ايران بايد مديريت توسعه اقتصادی و انسانی ايرانيان باشد. من نمي گويم برويم ذيل آمريكا و نوكرش شويم. مي گويم از چين و ويتنام و مالزي بياموزيم و ضمن حفظ شان و قدرت ملي، دنبال منافع مردممان برويم. چنين اصلاحاتی، محتاج حاكميتي خردمند، مدیر و شجاع همچون دنگ شیائوپینگ است که پس از مائو چین را از ورطه دشمنی و دعوای ایدئولوژیک با آمریکا نجات داد و اکنون این کشور در حال سبقت گرفتن از آمریکاست.
اللهم ارزقنا شيائوپینگ!
مصلحت ايران آن است كه از "وضع ويژه"، خارج شود!

🆔@MostafaTajzadeh
Forwarded from Masoudkarian (فکت یاب)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ابتهاج - آه از آن آتش که ما در خود زدیم...
💥شکستهایی که از آنها عبرت گرفته نمی شود...!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
شکستها فاجعه بار هستند اما عبرت نگرفتن از آنها فاجعه بارتر. هنگامیکه تعصبات دُگم جایگزین عقلانیت و نقد میگردد در واقع هر گونه روزنه عبرت بسته میشود و در نتیجه، اشتباه از نو تکرار میگردد. به تعبیر جوزف کمبل:
«...و دلیلی ندارد که این نغمه ها همچنان در آینده ساز نشود...از سوی مردم عاقل برای مقاصد عاقلانه و یا از سوی افراد نابخرد و دیوانه در راه بیهودگی و فاجعه...»

🌾وقتي در تابستان 1514م. قشون چهل هزار نفری قزلباشان صفوی در دشت چالدران با قشون صدهزار نفری سلطان سليم عثمانی روبرو شدند، در واقع، این اولین جنگ ایرانِ کهنه در مقابل دنیای مدرن بود، دنیای مدرنی که با توپ و سلاحهای گرم چون شبحی بر آستانهِ در نشسته بود و ایرانیان آن را ندیدند و به خاطر همین، شکست سرنوشت سازی خوردند.
و عجیب اینکه شاه صفوی اصلا استفاده از سلاح گرم را نامردی میدانست و عجیب تر اینکه در شب نبرد چالدران، با قزلباشان به افراط نوشیده کاملاً مست بودند و عقل از سرشان بدر رفته بود...!

🌾در چالدران، در یک طرف قشونِ عثمانی بود مجهز به ارابه و توپخانه آتشین و در طرف دیگر، قزلباشان صفوی مجهز به نيزه، شمشیر، تير، گرز و خنجر و البته سرشار از شور و غیرت...!
اما علت اصلی شکست ایرانیان، افکار کهنه و خشک مغزی بود که به غرور و تکبر نیز آلوده بود به حدی که قزلباشان به شکست ناپذیری مرشد کاملشان(اسماعیل صفوی) ایمان داشتند!
صف آرایی دو لشکر در دشت چالدران، دقیقا شبیه صف آرایی ژاپن نو و سنتی در فیلم آخرین سامورایی به کارگردانی ادوارد زوئیک در سال ۲۰۰۴ بود.

🌾عجیب اینکه وقتی قشون سلطان سلیم شروع به آرایش جنگی میکنند و ارّابه‌ ها و توپها، قشون ایرانی را به صورت نیم دایره احاطه میکنند دو تن از سردارانِ ایرانی پیشنهاد میکنند که قبل از اینکه دشمن به آرایش جنگی بپردازد، بر آنان بتازیم و مانع شویم. اما درمقابل، دورمش خان پیشنهاد میکند که چون شاه اسماعیل رسالت غیبی دارد و شکست ناپذیر است پس «ما مكث میكنيم تا آنچه مقدور ايشان است از قوّت به فعل آورند...» و شاه اسماعیل، پیشنهاد دورمش خان را قبول میکند! (أحسن التواریخ‌،...ج ۲،ص۱۰۸۳) و میگوید«هر چه مقدر الهی است به ظهور می آید»(تاریخ عالم آرای صفوی...ج1ص42). در نتیجه، سلطان سليم كه در طرّاحى جنگ برجسته بود(انقلاب الإسلام بین الخواص و العوام...ص ۱۶۳) به راحتی به آرایش جنگی پرداخت که بقول حسن بيگ روملو،عثمانی ها در استفاده از توپخانه، چنان ماهر بودند كه از يك فرسنگ مسافت، هدف را میزدند(احس التواریخ...ص ۱۴۴).

🌾سرانجام،همین تعصبات وهم آلود، سرنوشت جنگ را رقم زد و دشت چالدران مشحون از اجساد قزلباشان گشت آنان با تمام توان جنگیدندخود شاه اسماعیل نیز جانفشانیها کرد و از دوش و از پا زخمى شده بیحال در زمين گل و لاى افتاده(انقلاب الإسلام بین...ص۱۱۰)چیزی نمانده بود دستگیر شود که قزلباشی خود را به اسم شاه اسماعيل معرفى كرد تا شاه نجات یابد! به جز 85 نفر، تمامی قزلباشان طعمه توپها شدند...

🌾چراکه دیگر، سرنوشت جنگ را زور و بازو و جانفشانی رقم نمیزد بلکه فکر نو و تکنیک تعیین میکرد و در نتیجه، تبریز، ارومیه، کردستان و همدان به دست عثمانی افتاد. معدود قزلباشانِ جان بدر برده، شاه زخمی را نجات دادند اما زخمِ کاری وقتی بر قلبِ شاه 27ساله نشست که شنید زنش بهروزه خانم اسیر دشمن شده و سلطان سلیم برای اینکه «قلب اردبيل‌ اوغلى را بیشتر بسوزاند»(انقلاب الإسلام بین...ص ۱۳۷) زن او را به یکی از سردارانش پیشکش نمود و داستان اسارت بهروزه خانم یکی داستانیست پر آب چشم و موضوع رمانهاى تاريخى ...
🌾افسانه شکست ناپذیری «مرشد کامل» نقش بر آب گشت، عقیده قزلباشانِ جان برکفش متزلزل شد. شاه دیگر از این شکست و تحقیر کمر راست نکرد مخصوصا وقتی بعدا شنید بهروزه خانم باردار شده و پسری زاییده. شاه ماتم گرفت و دست از جنگ كشید و غرق در زنان و الکل شد، كاسه سر دشمن اش، شيبك خان را طلاکوب کرده مدام در آن شراب مینوشید(اسماعیل نامه...ص ۱۲۷) و همین افراط گری باعث مرگ زودرس اش شد...
اما آخرین فاجعه این بود که تاریخنگاری صفوی بجای اینکه شکست چالدران را تحلیل خردمندانه کند تا چراغ راه آیندگان گردد به بافتن جفنگیاتی پرداخته و علت شکست را حکمت بالغه الهی دانسته که «چون اگر در این جنگ هم پیروز میشد ارادت قزلباشان به او به چنان درجه میرسید که از دین گمراه میشدند»!(جهانگشای خاقان...ص506)
و این در واقع، خاک پاشیدن بر چشمان نسلهای بعدی بود تا عبرت نگیرند و در نتیجه، آن فاجعه را به مراتب بدتر و تکان دهنده تر در دورِ دوم جنگهای ایران با روسیه تکرار کنند و برسند به ترکمنچای...

تصویر زیر: گورهای هزاران قزلباش کشته شده چالدران.👇🏻👇🏻👇🏻
http://www.upsara.com/images/g173126_.jpg
Forwarded from اتچ بات
حمله به واکسن ایرانی کرونا؟!!

محمد فاضلی – عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی

این هم از مصائب این کشور است که هر موضوعی به سرفصلی برای مناقشه بدل می‌شود و گوشه‌ای از سرمایه اجتماعی و توان ملی را می‌فرساید، نمونه‌اش واکسن کرونای ایرانی.

چندین ویدئو برای مسخره کردن واکسن کرونای ایرانی ساخته شده و موضوع لطیفه‌ها هم شده است. این گونه شوخی‌ها چیز عجیبی نیست برای واکسن‌های خارجی هم ساخته شده است اما ما باید نسبت‌مان را با این واکسن هم‌چون نمونه‌ای از این گونه موضوعات مشخص کنیم.

نظر من این است برای اندیشه و قضاوت درباره واکسن ایرانی به مسائل زیر توجه داشته باشیم:

⭕️ یک. واکسن را سیاسیون ایران نمی‌سازند که مصاحبه می‌کنند و خبرش را می‌دهند. واکسن در آزمایشگاه‌ها و مراکز تحقیقاتی و کارخانجات دارویی توسط متخصصان علوم مرتبط ساخته می‌شود. آن‌ها انسان‌های متخصص ایران‌دوستی هستند که می‌خواهند برای بهبود وضع انسان، واکسن بسازند. حساب آن‌ها از سیاست جداست.

⭕️ دو. همه کشورها و شرکت‌های مهم داروسازی و ساخت واکسن، برای پیشبرد کارشان همکاری فناورانه (Technological collaboration) می‌کنند. ایرادی نیست که ایران هم با هر کشور دیگری، چین، کوبا، هند یا ... همکاری فناورانه داشته باشد. جهان امروز از اساس بر همکاری فناورانه در همه محصولات – از خودرو تا دارو تا تسلیحات – بنا شده است. همکاری با کشورهای دیگر نقطه قوت است.

⭕️ سه. مطالبه کردن شفافیت مقامات سیاسی در اطلاع‌رسانی درباره واکسن ایرانی، ضرورت طی شدن همه مراحل تخصصی و پروتکل‌های تأیید واکسن مطابق استانداردهای معتبر جهانی، دوری از سیاسی‌کاری، شو اجرا نکردن، صداقت داشتن، و هر آن‌چه حافظ امنیت انسانی و جان مردم باشد، با حمله کردن و مسخره کردن واکسن ایرانی خیلی فرق دارد.

⭕️ چهار. سرعت جهان در رسیدن به واکسن، قطعاً عوارضی برای درست طی شدن مراحل تحقیقات، طراحی، آزمایش، تأیید و تولید واکسن‌های کرونا داشته است. اعتماد جهانیان به واکسن‌های موجود به صورت حداکثری هم جذب نشده است. بسیاری از مردم کشورهای توسعه‌یافته هم تزریق واکسن را نپذیرفته و رسانه‌ها در صحنه‌سازی نبودن تزریق کرونا توسط مقامات سیاسی جهان هم تردید کرده‌اند. مسأله واکسن کرونا، جهانی است و به ایران اختصاص ندارد.

صادقانه پیشنهاد می‌کنم بین زحمات متخصصان ایرانی که برای تولید واکسن در شرایط سخت کشور، تحت تحریم، با کمبود منابع و ... تلاش کرده‌ و می‌کنند؛ و فرایند سیاسی مرتبط با واکسن تفاوت قائل شویم. زحمت متخصصان را پاس بداریم، و از سیاسیون درخواست کنیم شفاف باشند، هرگز واکسن را ابزار نمایش سیاسی نکنند، و سیاست را در این امر تخصصی دخالت ندهند. شفافیت داروی این درد است.

حمله به واکسن ایرانی و تمسخر آن، درمان نیست، بر دردها می‌افزاید. تحقیر خود درمان دردهای ما نیست.

(اگر می‌پسندید به اشتراک بگذارید.)

@fazeli_mohammad
Forwarded from Ahmad Abrishamchi
بنگلادش هم پریدن آموخت!

یدالله کریمی‌پور

👈 ایرانیان از پیش از پیدایش جمهوری اسلامی ایران تا کنون، هرگاه خواسته اند نمادهایی برای کشورهای عقب مانده با مردم بیچاره و شوم بخت به خاطر آورند ، در کنار کشورها و نواحی چونان آنگولا، بیافرا و بلکه "کل افریقا"، نام "بنگلادش" و بنگلادشی ها هم سرزبانشان بوده است. به عبارت بهتر در فرهنگ ایرانی، همواره بنگلادش به عنوان ملت دولتی واپس مانده، فقیر و کمتر توسعه یافته در میان بوده است. ولی داشتن چنین سیمایی برای امروز و فردای نزدیک بنگلادش بس نادرست است.

پهنه بنگلادش کمتر از یک دوازدهم ایران است. کمی بیش از پهنه استان کرمان؛ ولی جمعیتش بیش از دو برابر ایران (۱۶۵ م) و هشتمین کشور پر جمعیت و در شمار متراکمترین کشور جهان از دیدگاه تراکم و جمعیت نسبی است. بنگلادش به جز اندکی گاز، فاقد هرگونه منابع تجدیدناپذیر برای صادرات است. زبانش بنگالی و زیر تاثیر همه جانبه پارسی. به گونه ای که ۶۰ تا ۶۵ درصد واژه های زبان این مردم آریایی، ریشه در زبان پارسی دارد.

امروزه ، بنگلادش با تداوم رشد شگفت آور ۸ تا ۹ درصدی، در بالای پیشتازان اقتصادهای جهان است. به گمان بسیاری از اقتصاددانان، از این کشور تا ۱۸ سال دیگر، به عنوان ملتی پیشرفته یاد خواهد شد.

طی چند سال گذشته با کارکرد شگفت انگیز بانکداری و به ویژه بانک "گرامین" (برنده جایزه نوبل اقتصاد) ، ۱۰ میلیون شهروند به بالای خط فقر پریده اند. هم چنین طی تنها ۱۰ سال، درآمد سرانه بنگلادشی ها، ۳۰۰٪ افزایش داشته است.

با مدیریت شگفت انگیز خانم "شیخ حسینه" به عنوان نخست وزیر، بنگلادش به دومین تولید و صادرکننده پوشاک (نساجی) جهان تبدیل شده است. خانم حسینه با بهره برداری از جمعیت جوان، بنگلادش را تبدیل به یکی از کارگاه های جهان از جمله در زمینه IT کرده و میزان بیکاری را با استراتژی تنوع اقتصادی، در سطح کمتر از یک درصد ثابت نگاه داشته است. با چنین روندی، شاید بنگلادش تا چند سال دیگر به قطبی برای جذب نیروی کار تبدیل شود.


https://www.tg-me.com/Economic_political_analysis
حکومت و اخلاق: روزنامه واشینگتن پست اخیرا مکالمه تلفنی ای را بین دونالد ترامپ رئیس جمهوری امریکا و فرماندار جورجیا که هم حزبی اوست منتشر کرده که باعث رسوایی بی سابقه ای برای ترامپ شده است. در این مکالمه ترامپ از او می خواهد که با بازشماری آرا 11870 رای را به نفع او تغییر دهد.  فرماندار هم یک آدم کت وشلواری و با کراوات است که چندبار ارا را بازشماری کرده و تغییری در آرا پیش نیامده سرانجام تاب نیاورده و موضوع و نوار مکالمه را به روزنامه ها اطلاع داده است. در بعضی از کشورهای مدعی حکومت دینی،   شوراهای متشکل از فقهای برجسته براحتی  ۷۰۰ هزار رای را باطل می کنند تا کاندیدای مورد علاقه آنها به مجلس راه یابد.  
از آنجلا درس بگیریم
حسین آخانی
سال جدید میلادی آنجلا مرکل رهبر حزب دموکرات مسیحی آلمان از رهبری خدا حافظی می کند. از جمله بهترین رخدادهای زندگیم دیدن این اسطوره قدرت و متانت از نزدیک است.
در سال۲۰۱۱ که بورسیه هومبولت بودم به یکی از بیاد ماندنی ترین کنفرانس های زندگیم دعوت شدم که سخنرانی افتتاحیه آن توسط صدر اعظم آلمان انجام شد.آلمانها به ندرت در اجلاس های علمی سیاستمداران را دعوت می کنند‌ ولی کنفرانس برداشتن دیوارFallling_Walls_Conference متفاوت است. یکی از قوی ترین کنفرانس های علمی که سخنرانان از بهترین دانشمندان جهان بر گزیده می شوند که پانزده دقیقه در مورد سقوط دیوارهای یک شاخه از دانش صحبت کنند.
مهمانان این کنفرانس برندگان نوبل، فیلدز و کسانی هستند که علم یا اقتصاد جهان را دگرگون کرده اند. در آن کنفرانس هم به مرکل و هم به ما مدعوین یک چکش دادند. چکشی که روی آن نوشته شده بود متخصص دیوار خراب کن Falling_Walls_Expert. این از قشنگترین و ماندگارترین هدیه ها و یادگارهای کنفرانس های علمی من است که به داشتنش افتخار می کنم.
آلمانها در۱۹۹۰ که دیوار برلین را برداشتند همیشه در برداشتن دیوار در جهان ماهر بودند. آنها با شرمندگی از کرده خود بعد از جنگ جهانی دوم درس آموختند و اشتباه هیتلر را پذیرفتند. آنها به جنگ دیوارهایی رفتند که مانع رشد و ترقی بودند. آنجلا مرکل به عنوان دختری که در آلمان شرقی بزرگ شد و فیزیک خواند و به پروفسوری دانشگاه رسید، در زمانی که من در آلمان دانشجو بودم در زمان هلموت کهل به وزارت محیط زیست رسید. بعد از رسوایی سوء استفاده مالی حزب دموکرات مسیحی در تبلیغات انتخاباتی کسی نمانده بود که بتواند جای خالی رهبران مَرد را پر کند. آنجلا آمد و هم حزب را نجات داد و هم آلمان را. او در ۱۸ سالی که رهبر آلمان بود با متانت و درایت و سخت کوشی کشورش را هدایت کرد. در این مدت کشور آلمانی که سخت به انرژی هسته ای وابسته بود را به کشوری تبدیل کرد که در حاضر حاضر بزرگترین منبع تولید کننده انرژی پاک است و نیروگاه های هسته ای را یکی پس از دیگری بست. این یعنی خراب کردن دیوار. پذیرفتن یک اشتباه و اصلاح آن با چکش درایت، منطق، دانش و عزت.
آنجلا مرکل مانند مدیران ما که می گویند منتظرند که بعد از پُست به دانشگاه بروند و دانشگاه را هم‌ مانند پُستشان به گَند بکشند، فردا در دانشگاه کرسی نخواهد داشت. او روزی که وارد سیاست شد، کرسی دانشگاه را از دست داد. اگر قرار بود که هم استاد راهنما دانشجو باشد و هم راهنمایی کشورش را داشته باشد، حتما وضع کشورش اینی نبود که امروز است. از آنجلا درس بگیریم.
https://www.tg-me.com/environ_concerns
Forwarded from دلنوشته ها - رحیم قمیشی (Rahim Ghomeishi)
غرور

رحیم قمیشی

دو سه روز است اطلاعیه‌ تبلیغاتی از یک کانالی که عضوش هستم، روح و روانم را عذاب می‌دهد.
پیشنهادی جذاب برای کار ایرانی‌ها در کشور عراق با حقوق کافی.
در متن اطلاعیه اشاره می‌کند که "از حقوق خود در ایران ناراضی هستید و کفایت زندگی‌تان را نمی‌کند؟ در اینجا از حقوق عالی بهره‌مند شوید!

ادامه این متن تخیل من است.

من که معتقدم برای لقمه حلال باید خجالت را کنار گذاشت و تصمیم می‌گیرم به عراق بروم، همان عراقی که چند سال در جنگ اسیرش بودم. من زبان آنها را می‌دانم، خلقیاتشان را، علائق‌شان را.
حالا که حقوق بازنشستگی پیش از موعد من کفاف هزینه‌های زندگی شرافتمندانه‌ را نمی‌دهد. مثل بسیاری دیگر از دوستان بازنشسته‌ام. می‌روم به عراق.
چه خوب که زود قبولم می‌کنند!

پسرم نیامد با من، گفتم تو که مهندسی و دربه‌در دنبال کار، چرا نمی‌آیی؟ سرش را هم بلند نکرد، تنها با شرم گفت که نمی‌آید.

نکند بخاطر اینکه شنیده بود من آنجا کتک خورده‌ام! نکند به غرورش لطمه خورده بود! حتی گفتم ببین پسرم خیلی از عراقی‌ها ادم‌های خوبی بودند و مجبور بودند ما را بزنند، از ترسشان بوده یا از تصور غلط‌شان، هر چه بوده گذشته.
قبول نکرد که نکرد. شاید حق داشت غرور جوانی داشت. می‌گفت آمریکا می‌روم اما آنجا نه.
دوست داشتم به یکی دو تا از دوستان آزاده‌ام بگویم بیایند تا با هم برویم، اما ترسیدم آنها هم بدشان بیاید. من بدم نمی‌آمد. لقمه حلالی می‌شد برای خانواده‌ام.

خدا را شکر شر داعش هم از سر عراق به لطف رزمنده‌های ایرانی و مجاهدین عراقی تحت حمایت ایران کم شده، خدا رحمت کند سلیمانی را، چه سختی‌ها کشید آنجا، شنیده‌ام مراکز زیارتی‌اش هم بسیار مجهز شده‌اند، اگر جایی که به من کار می‌دادند خوابگاه نداشت می‌روم همان زیارتگاه‌ها، می‌گویم ایرانی‌ام حتما اجازه می دهند همان‌جا شب‌ها را استراحت کنم. نخواهم پول اقامت بدهم.

دعا می‌کنم به آن سه شهری که اردوگاه‌هایم آنجا بوده‌اند فرستاده نشوم.
نه تکریت، نه بعقوبه و نه موصل. می‌گویم فراموش کرده‌ام، ولی هر روز زندانم را ببینم و یاد آن تحقیرها بیفتم، نمی‌توانم.
خدا را شکر همان طور می‌شود. کاری که به من پیشنهاد شده کار در رستوران و مرکز تفریحی زیبا و سرسبزی است اطراف نجف.

سبکبال رفته‌ام. اصلا هم نمی‌گویم حقوق بازنشستگی کفاف زندگی کسی را نمی‌دهد در ایران، با غرور ظاهری خوبی رفته‌ام، گفته‌ام از بیکاری بدم می‌آمده، نگفته‌ام در مصاحبه‌های عقیدتی چند بار رد شده‌ام، بخاطر هیچ. نگفته‌ام حتی برای تدریس رشته مورد علاقه خودم قبولم نداشته‌اند. عزتم را حفظ می‌کنم.

ماهی ۱۰۰۰ دلار می‌خواهند بدهند. چندین برابر حقوق ایرانم، با نان خشک شکمم را سیر کنم می‌توانم بعد از یک سال با دست بسیار پر برگردم.
هم لپ تاپ نو بخریم، هم موبایل خوب، هم کسی نگوید با سهمیه کار گرفته‌ام...
مثل مسافرکشی در ایران هم نیست که هفته‌ای یک آشنا به پستم بخورد و او خجالت بکشد، و من دلداری‌اش بدهم.

همه چیز خوب پیش می‌رود، خیلی خوب.
اگر رئیس مجموعه را ندیده بودم.
اگر او مرا نشناخته بود.
چه حافظه‌ای داشت "نوفل" نگهبان اردوگاهم در تکریک...
وقتی صدا کرد رحیم!
آب شدم.
با کراوات چه خوشتیپ شده بود.
چه با محبت برخورد کرد.
چقدر خجالت کشیدم.
نگفتم بخاطر حقوق‌تان آمده‌ام
نگفتم بخاطر بیکاری آمده‌ام
نگفتم کلی دانشگاه درس خواندم و حالا...
فقط خجالت کشیدم

خدا کند نوفل یادش رفته باشد در موقع اسارت چقدر ابهت داشتم، چقدر عزت واقعی داشتم، چقدر غرور حقیقی داشتم.
خدا کند یادش رفته باشد چقدر کتک‌مان می‌زد.
خدا کند یادش رفته باشد چقدر من به او می‌گفتم ما کشوری داریم بزرگ، پیشرفته، اروپایی، با فرهنگ...
خدا کند یادش رفته باشد
خدا کند یادم برود
من کارگر او می‌شوم او رئیس من
چه اشکالی دارد
دنیاست دیگر...

@ghomeishi3
Forwarded from رضا منصوری
بر مزار خودم*
✍️رضا منصوری
۱۹ دی ۱۳۹۹
rmansouri.ir

نوشته‌ای می‌خواندم از پسر مرحوم سید جعفر شهیدی، که به بهانهء سالگرد در‌گذشت پدر نوشته بود. شهیدی را می‌شناختم. با او در اوایل انقلاب در جلسه‌ای در کیهان فرهنگی آشنا شده بودم. میزگردی بود دربارهء زبان فارسی در مقامِ زبان علم، که در آن شادروان احمد آرام هم حضور داشت. استاد شهیدی در همان جلسه، به مناسبتی که یادم نیست، گفت:‌«من حاضرم پشت سر این منصوری نماز بخوانم!» در آن زمان هنوز نمی دانستم که او مجتهد است و روزگاری معمم بوده. یک بار دیگر، باز هم در اویل انقلاب، وقتی بعد از بیرون آمدن از جلسه‌ای داشتیم پیاده در خیابان انقلاب می‌رفتیم، دست روی شانه‌ام گذاشت و به تسلای بی‌تابی‌ام در آن جلسه گفت: «ناراحت نباش جوان، عصبانی نشو؛ ایران هزار سال است که چنین بوده و هزار سال دیگر هم چنین خواهد ماند! » بعدها فهمیدم که استاد تاریخ هم هست. خیلی دوستش داشتم و بسیار غمگینم که چرا سال‌های آخر عمرش را درنیافتم.
پسرِ استاد در آن نوشته از بی‌سر و صدایی و غربت مراسم سالگرد مرگ پدر گلایه کرده بود. شهیدی اگر روحانی مانده بود لابد بسیار عالیقدر می زیست و بسیار پر سر و صداتر می‌مرد- به قول ویَنی‌ها «مرگی فاخر» می‌داشت.
اما چرا باید انتظار مرگ فاخر داشته باشیم؟ مرگ فاخر و مراسم تدفینِ پرهیاهو چه چیزی بر ارج و قرب استاد شهیدی خواهد افزود و اصولاً برای کسی که حتی حاضر نشد ریاست فرهنگستان زبان و ادب فارسی را بپذیرد چه قدر و منزلتی تواند بود؟
برآیند مصلحت‌طلبی خواص و هیجان‌زدگی و ساده‌لوحی عوام پدیده‌ای است که از قدیم تا به امروز بر سرنوشت این سرزمین حاکم بوده است، و به‌جبران خفت‌های دیرینهء تاریخی- اجتماعی و به بهای خونِ دلی که در هر دورانی به فرهیختگان خاموش داده همواره با بزرگ‌نمایی امور موجب تولید موج غرور کاذب شده است. چه بیچاره‌اند آنها که دانسته یا ندانسته بر این موج سوار می‌شوند و به بزرگ‌داشت از طرف هر نهاد بی‌ربطی مباهات می‌کنند؛ گرفتار چه بلاهتی‌اند آنها که ماندگاری را از نهادهای ناحرفه‌ای انتظار دارند!
شهیدی اما گرفتار بلاهت نبود. او را بسیار دوست می‌داشتم! چه بسیارند گمنامان زنده یا خفته که این چنین مانند شهیدی زیسته‌اند. چرک و چروک جامعه را دیده‌اند و فریاد برآورده‌اند، یا دست‌کم از آن نالیده‌اند. آن پدیدهء برآیند یا معدل جامعهء امروز ما همان است که از حسابی امامزاده ساخته و شهیدی را فراموش کرده است. معدلِ جامعهء ما ِخفَّت هزارساله را انکار می‌کند و غرق در تَوَهّم امپراتوری ایرانی است، چه در عرصهء قدرت چه در عرصهء علم. پدیدهء حسابی هم لابد گواهی براین تَفَوّق و سروری است: ما مرد علمی سال‌ایم، ما مرد علمیِ قرنیم، و ما چهرهء ماندگار! زهی خیالِ باطل!
خوشا به‌حال آیندگانی که با ایرانی دیگر سروکار خواهند داشت، ایرانی هشیار، ایرانی فارغ از خیالبافی و توهم، ایرانی که مردمانش آزادند – نه آزاده و نه قهرمان و نه قهرمان‌پرور! ایرانی که اصلا نیازی به قهرمان نخواهد داشت!
من چنین ایرانی را ندیده‌ام، اما برایش بسیار جنگیده‌ام. چه پیکار لذت‌بخشی. گاهی بسیار مهیب و بسیار دشوار، اما همواره لذت‌بخش. اکنون که بر مزار خود می‌گریم، سالگرد تولدم است. بر سنگ گور خود نشسته‌ام و غریبانه می‌گریم. سبک می‌شوم و از حالی که دارم حظّ می‌برم. سبکبال از آرامشُ سرخوشیْ به‌پرواز در‌می‌آیم. رها از هر مسئولیتی؛ هنوز می‌توانم، نشسته برگورم، مواظب همسر و فرزندانم باشم تا گلیمشان را از آب بیرون بکشند.
خیالم راحت است. طرح رصدخانهء ملی ایران، که از سال‌های جوانی در فکرش بودم، به مرحله‌ای از اجرا رسیده که تحقق آن محرز شده است. کم نبودند ابلهان موج‌سواری که می‌خواستند جلوی این قافله را بگیرند یا منحرفش کنند، اما نتوانستند. دلخوشم که برای ایران زمین هر چه در توان داشتم کردم. قیل و قال جامعهء امروز میهن‌ام گاه آرامشی را که در مزارم یافته‌ام مختل می‌کند. برسنگ قبرم نوشته‌ام: «رضا منصوری، متولد ۱۳۲۶، وفات ۱۳۸۸» و در زیر آن آمده است که «ایران و به‌خصوص طالقانِ‌ آن را دوست می‌داشت.»
چه زندگی دشوارِ لذت‌بخشی داشتم. اگر دوباره زنده شوم، مایلم باز هم این چنین زندگی‌کنم. چه خوشحالم که در آرامش و سکوت مرده‌ام. مردنم را کسی ندیده و هیچ‌کس بر من سوگواری نکرده است. چه خوشحالم که تنها بر مزار خود نشسته‌ام و گریه می‌کنم. و چه سبک شده‌ام!
ایران خواهد ماند، و من در حیات و مرگم تنها یک آرزو داشته‌ام: استاد شهیدی در آن پیاده‌روی شبانه در خیابان انقلاب در مورد هزارهء بعدیِ ایران اشتباه کرده باشد!
خواهد ماند ایران – کشوری آزاد با مردمانی آزاد که دیگر هیچ نیازی به قهرمان نخواهد داشت!
——
* نوشته شده در ۱۵ دی ماه ۱۳۸۸. و پسگفتار کتاب سندرم دوره نقل.
Forwarded from دلنوشته ها - رحیم قمیشی (Rahim Ghomeishi)
تنها دو ساعت!؟

رحیم قمیشی

قبل از انقلاب شخصیتی گفته بود اگر رادیو تلویزیون را تنها دو ساعت به ما بدهند ما همه مردم را مؤمن و انقلابی و همراه خود می‌کنیم.
شک ندارم او نمی‌خواسته دروغ بگوید، فقط فراموش کرده بود بگوید تنها دو ساعت نه بیشتر!
وقتی بیشتر شد باید پرسش‌ها هم جواب داده بشوند، باید نظرات مخالف هم مطرح شوند...

اگر حکومت هم تنها دو ساعت یا دو روز در اختیار ما بود چه‌ها که نمی‌کردیم!
اما نه بیشتر، بیشتر که شد همین می‌شود. همه چیز عیان می‌شود، ما نه اقتصاد بلدیم، نه سیاست، نه روابط بین‌الملل، نه استراتژی داریم، نه برنامه‌ریزی، نه محیط زیست می‌دانیم، نه گردشگری، نه بلدیم از کارشناسانش استفاده کنیم
و نه بلدیم بگوییم نمی‌دانیم!

یکی از شخصیت‌های بزرگ کشور، به نظرم شهید محلاتی، چهل سال پیش می‌گفت ما قبل از انقلاب برای اینکه بتوانیم برای پنج جوان صحبت کنیم آمادگی داشتیم شش ماه زندان برویم، اما حالا که فوج فوج جوان‌ها آمده‌اند ما چیزی برای عرضه نداریم و از آنها فرار می‌کنیم.
موضوعی که ایشان را عصبانی کرده بود جوان‌هایی بود که آن سال‌ها به جبهه اعزام می‌شدند و شکایت می‌کردند روحانی‌ای برای پاسخ به سؤالات ساده‌شان نیست. شهید محلاتی بسیار ناراحت بود، که این همه زمینه‌ی کار چرا آقایان نیستند. چرا قدر نمی‌دانند.

حالا هم اینترنت، تلگرام، واتساپ، فیس‌بوک، توئیتر، سروش، ایتا، بله، صدا و سیما، کانال‌های بی نهایت ماهواره، کجایند آقایانی که قرار بود منطق‌شان همه دنیا را غافلگیر کند؟!

فکر نکنید جوان‌ها نمی‌شنوند فلانی چشم‌هایش را موقع دفن باز کرده، فکر نکنید نمی‌شنوند قاسم عزیز را از ماشین پیاده می‌کنید تا موقع موشک خوردن درد نداشته باشد، فکر نکنید نمی‌بینند اسرائیل رسما پایگاه‌های ایران در سوریه را با هماهنگی سایر دولت‌های مستقر در آنجا در هم می‌کوبد و ما نگاه می‌کنیم و آنها هم!
فکر نکنید نمی‌شنود راه‌ها را برای مذاکره با رئیس جمهور جدید آمریکا بسته‌اید تا در رقابت‌های سیاسی یکی ببرد یکی ببازد، و به این کار افتخار می‌کنید. برایتان اولویت آخر وضع مردم و جوان‌هاست.
فکر نکنید نمی‌شنوند رسما اعلام می‌کنید ۴۰۰ هزار معتاد در شهر تهران داریم، تنها در شهر تهران! تحت مدیریت شما.

فکر نکنید نمی‌بینند معیار اثر بخشی واکسن‌ها را هم به سیاست پیوند داده‌اید و به تخیلاتتان.
فکر نکنید نمی‌بینند علم چقدر مغفول مانده. و برای پاک شدن هوا دل به وزش باد بسته‌اید. و برای رساندن برق و گاز به مردم به التماس افتاده‌اید.
و بیت‌کوین‌سازهایتان همچنان می‌چرخند!
فکر نکنید نمی‌بینند عده‌ای با حکومت اسلامی به مال و منال رسیده‌اند و عده‌ای در بدبختی‌هایشان فراموش شده‌اند.
فکر نکنید کشدار نشدن موضوع فسادها آن را از ذهن‌ها پاک می‌کند.
فکر نکنید جوان‌ها یادشان می‌رود گفتید در حکومت اسلامی می‌شود از شخص اول مملکت هم سؤال کرد و او ملزم به پاسخگویی است.
فکر نکنید تداوم یک ظلم آن را عادی می‌کند و ما یادمان می‌رود چه کسانی به‌خاطر اظهار نظراتشان در حبس و حصرند و یا در خاک سرد آرمیده‌اند.
نه...
جوان‌ها و همه‌ی ما می‌بینیم و این شما هستید که ما را نمی‌بینید، و نمی‌بینید جوان‌ها چطور سرهایشان را به تاسف تکان می‌دهند.

فکر نکنید کف شکسته‌ی کشتی را نمی‌بینیم، تهدیدها را نمی‌شنویم، قایق‌های نجات‌تان را نمی‌بینیم! حساب‌های بانکی‌تان، دست و پا زدن‌تان برای یک روز زندگی بیشتر.
نه! می‌بینیم...

باور کنید شما برای همان دو ساعت، شاید چیزی داشتید بگویید، شاید، نه بیشتر!
شما تنها برای یک سخنرانی یک طرفه آماده بودید. بدون پرسش و پاسخ.
شما برای بسیاری پرسش‌ها جوابی ندارید نه که فرصت پاسخ ندارید!
شما اعتقادات ما را هم خدشه دار کردید. شاید هم لطفی بود که تنها از عهده شما برمی‌آمد، تا بعد از این هیچ چیزی را باور نکنیم.

روزی آرزو داشتید کسی مانع‌تان نشود پنج جوان را بتوانید موعظه کنید. حالا هشتاد میلیون انسان، پنجاه میلیونش جوان، اینترنت، تلگرام، واتساپ، فیس‌بوک، توئیتر، سروش، ایتا، بله، صدا، سیما، ماهواره...

بفرمایید چه می‌خواستید بگویید؟!

@ghomeishi3
جایزه نوبل و غیره.

درسی از زندگی لارس آنساگر( Lars Onsager) .

لارس آنساگر، فیزیکدان نروژی الاصل امریکایی به خاطر کارهای پیشتازانه اش در زمینه های فیزیک، شیمی و ریاضیات چندین جایزه مهم از جمله جایزه نوبل در شیمی را به سال ۱۹۶۸ از آن خود کرده است. در فیزیک شهرت انساگر بیش از هر چیز مرهون حل دقیق و تحلیلی او از مدل آیزینگ دوبعدی است که یک کار شکوهمند ریاضی فیزیکی است. به خاطر حل او بود که سرانجام پذیرفته شد مکانیک آماری قادر است فازهای مختلف ماده را توضیح دهد. قبل از او نیمی از فیزیکدان ها بر این باور بودند که فازهای مختلف یک ماده می بایست با هامیلتونی های مختلف توصیف شوند. آنساگر در سال ۱۹۲۸، یعنی در ۲۵ سالگی به دانشگاه جان هاپکینز در امریکا رفت، جایی که به دانشجویان سال اول شیمی درس می داد و یک ترم نکشید که دانشگاه او را به خاطر تدریس خیلی بدش اخراج کرد. وی سپس به دانشگاه براون رفت اما بازهم معلوم شد که او در زمینه تدریس به دانشجویان تحصیلات تکمیلی نیز مهارتی ندارد و عذرش خواسته شد. وی سپس به دانشگاه ییل در آمریکا رفت، اما معلوم شد که او مدرک دکتری ندارد چرا که تشخیص خودش این بوده که رساله دکتری اش آنقدر کامل نیست که به درد ارائه به موسسه تکنولوژی نروژ بخورد. به توصیه دانشگاه ییل قرار شد که او رساله ای را برای دریافت درجه دکتری در شیمی به دانشگاه ارائه دهد اما به جای این کار او رساله ای را در باره «حل های معادله ماتیو با پریود چهارپی و معادلات دیگر»
ارائه داد که به درد دانشکده شیمی نمی خورد ولی با اصرار استادان دانشکده ریاضی که در صورت اکراه دانشکده شیمی ، دانشکده ریاضی به او مدرک دکتری خواهد داد،‌ سرانجام دانشکده شیمی پذیرفت که به وی مدرک دکتری شیمی اعطا کند. کشفیات پیشتازانه او در شیمی، فیزیک و ریاضی فیزیک، شامل مکانیک آماری، نظریه ابرشارگی، ترمودینامیک، خواص مغناطیس ها، خواص الکتریکی جامدات،‌ بلورهای مایع و موضوعات دیگر علاوه بر جایزه نوبل جایزه های پرشمار دیگری را نصیب او کرد. وی به سال ۱۹۷۲ در گذشت و در کنار جان کیرک وود John Kirkwood شیمی فیزیک دان مشهور دیگر امریکایی به خاک سپرده شده است. مقایسه سنگ مزار این دو جالب است.
بر سنگ مزار جان کیرک وود فهرست بلندبالایی از تمامی عناوین شغلی اش نوشته شده، این که در کجا دکتری گرفته و در کجاها تدریس کرده و استادیار و استاد بوده و چه جایزه هایی گرفته. سنگ مزار آنساگر و همسرش مشترک است و بر آن نوشته شده برنده جایزه نوبل *. در توضیح * نوشته شده: وغیره!

هرکدام از ما چقدر برای به ثمر رساندن آن « و غیره » فرصت داریم؟ آنهم در سالهای شلوغی که به سرعت برق و باد می گذرند.
سخنرانی پنجشنبه هفته آینده، کنفرانس بین المللی اطلاعات کوانتومی
اگر عبارت «آخرین تخته سیاه بوهر» را، البته به انگلسیی، در گوگل جستجو کنیم ده هاتصویر از آخرین تخته سیاه اتاق کار نیلز بوهر فیزیکدان بزرگ دانمارکی پدیدار می شود که در آخرین روز زندگی اش قبل از اینکه به بیمارستان منتقل شود گرفته شده است. در این تخته سیاه شمایی از یک آزمایش فکری نقش بسته است که داستان اش از این قرار است:

پنجمین کنفرانس سالوی که در ۱۹۲۷ در بلژیک برگزار شد و هفده نفر از بیست و نه نفر شرکت کننده آن برنده جایزه
نوبل بودند یا بعدها جایزه نوبل را بردند، بیش از هر چیز به خاطر مباحثات پرشور اینشتین و بوهر مشهور است. در این سال ساختار مکانیک کوانتومی به عنوان یک نظریه اتمی توسط بوهر، هایزنبرگ، شرودینگر و دیراک کامل شده بود. اما اینشتین که نمی توانست با ساختار احتمالاتی مکانیک کوانتومی کنار بیاید و بیش از هر کسی استاد طرح آزمایش های فکری بود، هر شب سر میز شام یک آزمایش فکری را طرح می کرد که نشان دهنده تناقضی در نظریه مکانیک کوانتومی بود و بوهر شب تا صبح بیدار می ماند و با سر پر شور و بی ملاحظه ای که داشت ساعت ها پس از نیمه شب به اتاق هایزنبرگ و دیگر همکارانش می رفت و آنها را از خواب بیدار می کرد تا ایده هایش را در باره این تناقض ها با آنها طرح کند و روز بعد سر میز صبحانه با پیروزی نشان می داد که یک جای معمای اینشتین ایراد دارد و مکانیک کوانتومی نظریه ای بی نقص است . بالاخره در آخرین شب اینشتین آزمایش فکری فوق العاده هوشمندانه ای را برای رد اصل عدم قطعیت طرح کرد و بوهر پس از یک شب زنده داری پر مشقت نشان داد که اگر نظریه نسبیت عام خودِ اینشتین را در نظر بگیریم بازهم معما به نفع مکانیک کوانتومی حل می شود. در واقع بوهر با نظریه خود اینشتین معمای او را رد کرده و درستی مکانیک کوانتومی را نشان داده بود. هر کسی جز او با چنین پیروزی خیره کننده ای سرمست می شد. با این وجود سی و سه سال بعد و در آخرین روز زندگی اش این معما هنوز مشغله فکری نیلز بوهر بود و تصویر آزمایش فکری اینشتین روی تخته سیاه او نقش بسته بود.

بوهر در تمام طول زندگی و علیرغم مصائب و تلخی های دو جنگ جهانی شور و اشتیاق بس کودکانه اش را برای علم و دانش و مباحثه علمی با همکاران فارغ از ملیت و مذهب حفظ کرد. هایزنبرگ در خاطراتش از دیدار چندروزه شرودینگر از موسسه کپنهاگ می گوید:
«
گفتگو شب ها و روز ها ادامه می یافت تا اینکه سرانجام شرودینگر شاید بدلیل کار طاقت فرسا، با حالت تب دار به بستر بیماری افتاد. درحالیکه همسر بوهر وظیفه پرستاری او را بر عهده گرفته بود، بوهر بر لبه تختش می نشست و بحث علمی پر تنشی را با او ادامه می داد.»

برای هرآنکس که در این زمانه پررنج زندگی می کند، داشتن تنها اندکی از شور و اشتیاق علمی بوهر لازم است که این دوران را به سلامت سپری کند.
2025/10/25 07:27:19
Back to Top
HTML Embed Code: