Telegram Web Link
جایزه نوبل فیزیک امسال به خاطر کارهای پیشتازانه شان به آنتون زایلینگر و آلن اسپه و جان کلاوزر تعلق گرفت. چندسال پیش زایلینگر به گروه ما آمد، هم سخنرانی کرد و هم با دانشجویان به گفتگو نشست. تا یک هفته پیش به نظر می رسید که با انزوای روزافزون ایران از صحنه تبادلات بین المللی، از آن موقع سالها گذشته است. پس از یکشنبه سیاه دهم مهرماه و آن حملات هولناک به دانشجویان، به نظر می رسد که از آن موقع یک قرن گذشته است. ولی سرانجام روزی خواهد رسید که دانشجویان جدید هم شوق حضور در این دیدارها را درک کنند. روزهایی روشن خواهند رسید.
دهان‌های بی‌چاک و بست!

در واکنش به هجوم لباس شخصی‌ها به دانشگاه صنعتی شریف که بسیج دانشجویی آن دانشگاه نیز آن را به صراحت محکوم و تقبیح کرده است، یکی از اعضای حزب مؤتلفۀ اسلامی گفته است: "دانشگاه را حجامت کنید، وقت پاکسازی دانشگاه‌های نظام اسلامی از استادان و دانشجویان فتنه‌گر فرارسیده است!"
از عضو تشکیلاتی که یکی از سرانش، شعار "ایران برای تمام ایرانیان" را "شرک" می‌داند، انتظاری هم جز این نمی‌رود! وقتی قرار است ایران برای تمام ایرانیان نباشد، لاجرم منابع قدرت و ثروت و منزلت کشور به سمت این نوع افراد سرازیر می‌شود. اینها مدافعان و نگهبانان تبعیض بنیادی در کشورند و هرگونه رخنه و اصلاحی در این تبعیض را هم به معنای به حاشیه رفتن خود می‌دانند و ازراه‌های مختلف، مسیر آن را سد می‌کنند چرا که هنر و توان و تخصص هیچ سطحی از رقابت آزاد با دیگر شهروندان ایرانی را برای کسب هیچ نوع امتیاز سیاسی و اجتماعی ندارند. بقیۀ صاحبان دهان‌های بی‌چاک و بست برای مقابله با مطالبات عمومی هم از همین جنس و با همین انگیزه‌اند!
#احمد_زیدآبادی
#دانشگاه_صنعتی_شریف
#لباس_شخصی_ها
#ایران_برای_تمام_ایرانیان
#مؤتلفه_اسلامی
@ahmadzeidabad
https://instagram.com/ahmadzeidabadiii
دانشگاه صنعتی شریف حاصل شور وطن پرستی کسانی است که صمیمانه برای اعتلای دانش و دانشگاه در کشورشان کوشیدند تا نام این دانشگاه را در تمام دنیا پرآوازه کنند. تا هفته پیش این کلاس پر بود از دانشجویان مشتاق برای یادگرفتن درس اطلاعات کوانتومی که از پرجاذبه ترین موضوعات در مرزهای فیزیک مدرن است. حالا پس از آن یکشنبه سیاه کلاسی است خالی از دانشجو و غمزده.
دانشگاه صنعتی شریف، میراث پرارزش گذشتگان.


« یکی از فارغ التحصیلان دبیرستان البرز، به نام حسین امانت را صدا کردم که میدان شهیاد را درست کرده بود. او کسی است که تمام نقشه های ساختمان دبیرستان البرز را مجانی تهیه کرد - بدون این که یک شاهی بگیرد. این جا لازم است من اسمش را ببرم و تشکر کنم. صدایش کردم. گفتم که احتیاجات من این است، دو تا سالن شش صد نفری می خواهم، دو تا سالن چهارصد نفری می خواهم و دو تا سالن دویست نفری. یک ناهار خوری بزرگ هم می خواهم که دو هزار نفر آن جا غذا بخورند. بقیه اتاق هایی که پنجاه شاگرد بتوانند بنشینند و قسمت های آزمایشگاهی. این ها را گفتم نقشه‌اش را تهیه کن. نقشه اش را تهیه کرد- نقشه‌های ۷۰ هزار متر ساختمان را حسین امانت تهیه کرد و حاضر نشد یک ریال بگیرد. من این را عرض کنم و تاکید می کنم.... حتی به او گفتم « آقا، این پول کاغذش را بگیر. به این کارمندانی که نقشه کشیده‌اند تو حقوق می پردازی. حقوق پرداختی را بگیر.» گفت: « نه، من از البرز فارغ التحصیل شده‌ام. مدیونم و حاضر نیستم یک شاهی بگیرم... و نگرفت. » ۱



۱- برگرفته از کتاب « خاطرات دکتر محمدعلی مجتهدی، رئیس دبیرستان البرز و بنیان گذار دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر) » مجموعه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، به کوشش حبیب لاجوردی
🔺شرافت شریف!

تاسیس دانشگاه شریف در سال 1345 محصول یک نیاز بود: نیاز اقتصاد در حال صنعتی شدن ایران به نیروی انسانی متخصص.
اقتصاد ایران در دهه چهل در یکی از درخشان ترین دوره های رشد خود قرار داشت. صنایع سنگین در شهرهای تبریز، اراک، اصفهان و ...براه افتاده بود و در سطوح اجتماعی و سیاسی هم  پایه های نوعی تکنوکراسی جدی در حال پی ریزی بود.
به جرات می توان گفت، اگر رشد هشت درصدی دهه چهل، چند دهه حفظ می شد، اکنون ایران در عداد کشورهایی چون کره جنوبی بود و صنایعی چون ارج و ایران خودرو، به برندهای جهانی مانند سامسونگ و هیوندای تبدیل می شدند.
شاه در سال 1344 دکتر مجتهدی رئیس دبیرستان بلند آوازه البرز و یکی از خوشنام ترین و منضبط ترین مدیران کشور را فراخواند و او را بین دو گزینه مخیر کرد:
یا در عرض یک سال دانشگاهی صنعتی تشکیل می دهی و نیروی کار مورد نیاز صنعت رو به رشد را فراهم  و یا سرپرستی دانشجویان ایرانی مقیم غرب را به عهده گرفته و آنها را برای آمدن به ایران و جذب در اقتصاد، ترغیب می نمایی!
مجتهدی گزینه اول را انتخاب و در اقدامی ستودنی، دانشگاه  را در عرض هشت ماه راه انداخت و از مهر 45 دانشجو گرفت.
دانشگاه صنعتی آریامهر و شعبه ی اصفهان آن که بعدا "صنعتی اصفهان" نامیده شد، خیلی زود به یک مرکز معتبر علمی تبدیل و درخشان ترین استعدادهای کشور را به سوی خود کشید.
ناف این دانشگاه اما از همان اول با تظاهرات های دانشجویی بریده شده بود.
مطابق کتاب اندیشه البرز که اخیرا توسط نشر ماهی منتشر شده، دسیسه برخی مدیران و اساتید، که بدنبال به زیر کشیدن مجتهدی یودند، در این امر بی تاثیر نبود.
سوای این امر، سازمان نوپای چریک های فدایی خلق، در ابتدای دهه 50، بخش مهمی از کادر اولیه ی صد نفره خود را از میان نخبگان این دانشگاه جذب کرد.
امری که در میزانی کمتر برای سازمان مجاهدین هم تکرار شد.
تقلا و عجله حکومت برای تامین نیروی متخصص اقتصاد صنعتی در تقابل با آرمان خواهی و شور جوانی دانشجویانی قرار داشت که بی صبرانه منتظر برقراری برابری و "سوسیالیسم" بودند.
حکومت فقط زبان اقتصاد را می فهمید و دانشجویان هم زبان سیاست را.
شاید اگر قدری آزادی وجود داشت و مفاهمه ای حداقلی میان حاکمان و محکومان شکل می گرفت، میان این دو خواسنه توازنی برقرلر می شد و تصادم نهایی دستکم تا توسعه ی اقتصادی مملکت به تعویق می افتاد و یا اساسا به شکلی آرام تر و مسالمت آمیزتر انجام می شد.
پس از انقلاب نام این دانشگاه به یاد مجید شریف واقفی، شریف نامیده شد.
مجید دانشجوی سابق این دانشگاه و یکی از اعضای مرکزیت مجاهدین خلق بود که بعلت اصرار بر هویت مسلمانی، در جریان تغییر ایدئولوژی سازمان، سفاکانه بدست رفقای سابق خود به قتل رسیده بود.
تراژدی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین که اینک بر تارک دانشگاه صنعتی نقش بسته بود، رخدادی عظیم در کادر مبارزات اسلامی علیه شاه بود.
تبعات این مساله به صورت انشقاق میان روحانیت و مکلاهای مسلمان، به پس از انقلاب هم رسید و مانند اختلافات کاشانی و مصدق، تعین بخش برخی از مهم ترین روندهای سیاسی بعدی گردید.
فارغ از هیاهوی سیاست، دانشگاه پس از انقلاب هم جایگاه ممتاز علمی خود را حفظ کرد و شایسته ترین استعدادهای کشور را به سوی خود کشید.
هرچند در سالیان اخیر به نظر می رسد، با تغییر رابطه میان صنعت و دانشگاه، کارکرد سابق شریف هم عوض شده است.
آمارهای کنکور سراسری دانشگاه ها نشان می دهد که داوطلبان گروه ریاضی در قیاس با گروه علوم تجربی کم کم آب رفته اند.
به عبارتی مملکت آنقدر که پزشک می خواهد، خواهان مهندس نیست!
البته اشباع شدن رشته های مهندسی فقط به دلیل تکثیر انواع و اقسام دانشگاه های کم اعتبار نیست، بلکه به این علت است که اقتصاد در دهه گذشته، بیش از‌ پیش اسیر فساد و تحریم و ویژه خواری شده و در رکود و پسرفت به سر می برد.
معروف است که دانشگاه شریف، تخته پرش مهاجرت مستعدترین مهندسان کشور به کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی است.
طنز تلخ این جاست که گرچه این مساله، سندی مبنی بر تداوم جایگاه ممتاز آن است، اما در تضاد با فلسفه اولیه تاسیس آن و به عبارتی شرافت آن قرار دارد!
دانشگاهی که بنا بود، نیروی انسانی مورد نیاز صنایع ایران را تامین کند، عملا به صدور مغز به کشورهای توسعه یافته می پردازد!
مقصر این وضع اساتید و دانشجویان نیستند، اما اصلاح و خشکاندن زمینه های مولد آن، کار دانشجویان است. دانشمندان جوانی که همزمان دغدغه جامعه را دارند و فریادشان برای ساختن آینده ای است که کسی ناچار نباشد از خانه اش برود.
مدینه ی فاضله و ایدئولوژیک دهه 50 جای خود را به سیاست زندگی داده است. زندگی یعنی زیستن در رفاه و آزادی، مفهومی که آمال مکاتب توسعه هم هست. سیاست زندگی جای آرمانهای سوسیالیستی را گرفته و طرفه آنکه تحقق آن، مستلزم بازگشت اقتصاد به ریل 60 سال قبل است!

#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
“The future belongs to those who imagine it, design it and execute it. It isn’t something you await, rather create. “

«اینده از آن کسانی است که با تخیل آن را می افرینند، طرح ان را می ریزند و آن را اجرا می کنند. آینده چیزی نیست که منتظر آن شوید، بلکه چیزی است که آن را خلق می کنید»

این جمله از بیل گیتس نیست، از ایلان ماسک یا مارک زاگربرگ، استیوجابز یا یک کارآفرین بزرگ آمریکایی هم نیست، بلکه از
شیخ محمد بن راشد آل مکتوم حاکم دوبی است که در یک بنر بزرگ در گوشه ای از یک میدان در شهر دوبی نصب شده و از معدود بنرهایی است که تصویری از حاکمان دوبی را نشان می دهد یا گفته ای از او را نقل می کند. و چنین است که در همسایگی ما، جایی که چهل سال پیش بیابانی برهوت بیش نبود تبدیل شده است به یکی از مدرن ترین کشورهای خاورمیانه که در همه جنبه های کشورداری ایرانِ بزرگ و ثروتمند را پشت سر گذاشته و آنچنان فاصله ای از ما پیدا کرده که در پنجاه سال آینده هم پر نخواهد شد.

پیشرفت جوامع بشری، آنچنان که بعضی از منادیان بی عملی و سکون تبلیغ می کنند، حاصل تغییر تک تک مردم و اصلاح روش های رانندگی آنها و بیرون انداختن مستبدهای درون پدر و مادران نیست، بلکه حاصل فکر بلند و روشن آن چند تنی است که بنابر تصادف یا هر عامل دیگری، در یک برهه زمانی خاص در جایگاه رهبری قرار گرفته اند. افول جوامع بشری نیز به همین ترتیب.
دین بسیجی!
✍️مهدی نصیری

واکنش تراژیک بسیجیان به حضور مختلط دانشجویان دختر و پسر در سالن غذاخوری دانشگاه شریف بازتاب گسترده ای در فضای مجازی داشته است.
این حادثه پرده از شیوه آموزش و تربیت بسیجیان برداشت. اکنون دیگر روشن شده است که نهج البلاغه و حتی بسیاری از آیات و آموزه های صریح قرانی و نیز سنت معتبر نبوی و علوی جایگاهی در دوره های آموزشی نیروهای انقلابی و ولایی و بسیجی ندارد و الا هرگز محصول این آموزشها این نمی شد که بسیجیان برای اختلاط دختر و پسر در سالن غذاخوری ـ در حالی که در همه جای دیگر دانشگاه و غیر دانشگاه اختلاط وجود دارد ـ این گونه قشقرق و درگیری راه بیاندازند و بعد با شکست خوردن از دانشجویان، زانوی غم و گریه به بغل بگیرند که اسلام نابود شد!

به نظر می رسد عمده آموزشها معطوف به ولایتمداری ـ با تفاسیر خاص و غلط از ولایت معصوم و غیر معصوم ـ و آماده بودن برای باتوم به دست گرفتن و سرکوب مردم و دانشجویان و دانش آموزان در صورت حضور اعتراضی در خیابانها و صحن دانشگاههاست! به عبارت دیگر از بسیجیان چکشی ساخته اند تا اکثریت هموطنان خود را میخی ببینند که باید بر سر آنها کوفت!

حتی به این بسیجیها نگفته اند که در سال 61 قرار بود در کلاسهای دانشگاهها بین دختران و پسران دیوار کشیده شود اما با مخالفت شدید امام خمینی مواجه شد و آیت الله خامنه ای نیز در خطبه های نماز جمعه تهران با این دیوار کشی مخالفت کرد.

اگر برای بسیجی ها آیات قرانی اسلام رحمانی آموزش داده شود و گفته شود که پیامبران به شدت از تحمیل دین و عقیده و سبک زندگی بر جامعه نهی شده اند و تنها وظیفه ابلاغ پیام الهی را در بهترین صورت و حالت دارند و حق تبلیغ جبارانه دین و پاییدن مردم را که آیا ایمان آورده اند یا نه و اهل عمل به شریعت هستند یا نه، ندارند، هرگز در دام سرکوب مردم و جوانانِ مانند خودشان نمی افتند و بازی قدرتمداران را نمی خورند و بلکه سعی می کنند با فهم جامع و درست اسلام، با دیگران به گفتگو بنشینند و به اندازه توان و ظرفیت خود، دلها را متوجه ارزشهای دینی و اخلاقی کنند و در صورتی که امنیت مردم و کشور از جانب بیگانگان مورد تعرض قرار گرفت، آنگاه سلاح به دست گیرند و از وطن دفاع کنند.

اگر به بسیجی، نهج البلاغه آموزش داده شود و برای او نامه امام ع به استاندارش عثمان بن حنیف خوانده شود که صرفا به دلیل نشستن بر سر سفره ای اشرافی و رنگین مورد عتاب شدید قرار می گیرد، دیگر به شهروندی عادی که ممکن است در جایی خطایی هم مرتکب شده باشد، تعرض و حمله نمی کند بلکه به سراغ مسئولی می رود که غرق در رانت و زندگی اشرافی و ساکن در کاخ و شبه کاخ است و فرزند یا فرزندانش با رانت پدر به تجارتهای میلیاردی در داخل یا خارج اشتغال دارند و در همین حال سخن از انقلابی گری و ولایت مداری و شعب ابی طالب و ضرورت تحمل فقر و فلاکت و تحریم و گرسنگی از سوی مردم در مبارزه با آمریکا و غرب می زند.

اگر به بسیجی گفته شود که امام علی ع دردستور العمل حکومتی اش به مالک اشتر تذکر می دهد که حق دسته دسته کردن مردم و خودی و ناخودی کردن آنان را نداری، چرا که همه مردم یا همکیش و همدین تو هستند و مسلمان، و یا همنوع تو هستند و انسان، آنگاه در می یابد که نزاعهای بین مردم و حاکمیت باید با مدنیت و بر اساس قانون و پیوسته جانب اکثریت مردم را گرفتن، حل و فصل شود و نه با باتوم و تفنگ و سرکوب و ...

بسیجی اگر بداند که امام علی ع که تجسم توحید و عدالت و کاردانی و تعیین شده از جانب خداوند و پیامبر ص برای امر جانشینی بود، هرگز برای به دست گرفتن قدرت، تلاشی غیرمدنی و خشونت آمیز نکرد و حتی وقتی انبوه مردم برای بیعت با او هجوم آوردند، از پذیرش خلافت سرباز زد و پیشنهاد کرد به عنوان مشاور باشد و نه حاکم، و بارها گفت که قدرت اگر به احقاق حق و اجرای عدالت نیانجامد از آب بینی بزی بی ارزش تر است و یک لحظه در رها کردن آن تردید نمی کنم، دیگر در این صورت مساله ای به عنوان ضرورت حفظ نظام به بهای سرکوب و کشتار مردم را نمی توان در ذهن او جا انداخت و او را رو در روی همسایه و همشهری و حتی بعضا برادر و خواهر خود قرار داد.

در هر صورت بسیجیان باید به اصلاح دین و عقاید خود بپردازند و هر جا که صحنه تلاشهای مدنی و غیرخشونت آمیز و دفاع از عدالت و مبارزه با فساد و چپاول بیت المال و احیای حقوق مردم و مقابله با دشمن بیگانه مهاجم بود، حاضر شوند و هرگز حاضر به سرکوب و ظلم به مردم و هموطنان بویژه نوجوانان و جوانان پاک در حد یک سیلی زدن و بلکه یک اهانت هم نباشند و فریضه امر به معروف و نهی از منکر را قبل از هر کس متوجه حاکمان و مسئولان ناکارآمد و نالایق و سوء استفاده گر از قدرت و موقعیت بدانند.
📚@nasiri42 @MostafaTajzadeh
غم انگیز ترین روزِ من در دانشگاه صنعتی شریف

دیروز دوشنبه نهم آبانماه، با چند تن از همکاران رفتیم کنار درب اصلی دانشگاه که رو به خیابان آزادی باز می شود . چندسالی است به جای درب قدیمی، درب های جدید و بزرگی به شکل ردیفی از ستون های فلزی از زمین بیرون آمده و مثل یک شانه عظیم فلزی بیرون دانشگاه را از درون آن جدا می کند. البته در هیچ کجای دنیا دانشگاه ها با دیوارهای عظیم از جامعه جدا نشده اند و شهروندان اگر بخواهند می توانند براحتی در دانشگاه تردد کنند و حال و هوای دانشگاه یا لااقل محیط درس خواندن بچه هایشان را از نزدیک ببینند. در همین ایران خود ما، دانشگاه تحصیلات تکمیلی زنجان چنین است. اما آن چه که دیروز را به یکی از غم انگیزترین روزهای زندگی دانشگاه تبدیل کرده بود، منظره نشستن دانشجویان در آن طرف میله های فلزی و در پیاده روی خیابان آزادی بود، دانشجویانی که ورودشان به دانشگاه ممنوع شده، آن هم ممنوعیتی که ظاهرا رئیس دانشگاه هم مسئولیت آن را نمی تواند بپذیرد. در این طرف نیز دانشجویان داخل دانشگاه تحصن کرده و روی زمین نشسته و ساکت و آرام می خواستند برای دانشجویان آن طرف این حصار میله ای کاری کنند، با آن ها حرف بزنند، دلداریشان بدهند و یادداشت های کلاس درسی را به آنها بدهند. چقدر این منظره که دانشجویانی که سالهای سال رنج کشیده و تلاش کرده اند که در آن رقابت سهمگین کنکور موفق به آمدن به شریف شوند و حالا توسط نگهبانی دانشگاه از ورود به دانشگاهی که همه عمر آرزویش را داشته اند، منع شده اند، دردناک بود. ای کاش این دروازه چنین هیئتی نداشت، ای کاش یک درب آهنی یا فولادی یکپارچه بود، آنوقت این منظره اینقدر تداعی کسانی که در جایی زندانی شده اند و آشنایانی که به ملاقات شان آمده اند را نمی کرد و اینقدر این منظره غم انگیز نمی شد. دیروز غم انگیز ترین روز دانشگاه صنعتی شریف بود.

امروز با گروه زیادی از همکاران دانشکده در جلسه مشترک استادان دانشکده فیزیک و دانشجویان شرکت کردم. چندتن از دانشجویان داوطلب شدند و صحبت کردند، سخنانی سنجیده و بسیار پخته، پر از احساس و در عین حال منطقی، حرف هایی که آدم های خیلی مسن تر هم ممکن است به آن پختگی بیان نکنند. امروز مطمئنم که شریف روزهای شاد و پرشور خود را دوباره تجربه خواهد کرد، روزهایی نو و پر از امید با تابشِ آفتاب آزادی.
Forwarded from دلنوشته ها - رحیم قمیشی (Rahim Ghomeishi)
جام جهانی فوتبال، خوب یا بد؟

رحیم قمیشی

من از طرفداران شدید بازی‌های پر هیجان هستم.
در موقع تماشای کُشتی‌های ملی، معمولا وسایل ظریف و شکستنی را از من دور نگه می‌دارند. چون فن‌ها را از همان پشت تلویزیون کامل می‌کنم و قبل از برنده مسابقه که معمولا ایران است، رقیب را ضربه فنی‌اش می‌کنم!
وقتی در بازی حساسی تیم ملی فوتبال ما گل بزند چند دور افتخار دور اتاق پذیرایی می‌زنم و گاه پسر و دخترم پشت سر من می‌دوند و به من نمی‌رسند.
من اصلا نمی‌فهمم چرا باید مسابقه تیم ملی را مقابل انگلیس و سایر تیم‌ها در جام جهانی ندیده بگیرم!

روزهاست در جریان اخبار کشور نیستم، اینترنت که افتضاح است و تلویزیون هم نگاه نمی‌کنم.
تنها شنیده‌ام بازیکنان تیم را نزد رئیس جمهور برده‌اند و مردم خوششان نیامده.
البته که قابل درک است. اما...
از آفات مهم انقلاب‌ها و تحولات همین هیجانات غیرمنطقی است که گاه سوار بر اصل آن می‌شود.
اصلا تصور کنیم همه بازیکنان تیم ملی طرفدار رئیس جمهورند (که نیستند).
مگر هر کس با ما نبود دشمن ماست؟؟
مردم عزادارند، درست. اما بازیکن تیم ملی چه می‌تواند بکند، همه که شجاعت وریا غفوری و علی کریمی را ندارند. همه که برومند نمی‌شوند.

در زمان جنگ هم برای ما عادی بود اگر کسی شب عملیات می‌گفت آماده نیست درکش می‌کردیم، مگر همه قرار است آماده شهادت و جانبازی باشند.
درست نیست ما هم، قطاری را تعریف کنیم و در هر ایستگاه عده‌ای را پیاده کنیم. که شما شایستگی همراهی ما را ندارید. شما ریزشی هستید و ناخودی!

از مهمترین شاخصه‌هایی که جریانات اجتماعی را موفق می‌کند شمولیت آن بر تمام جامعه است.
دوستم می‌گفت نیروهای گارد که بی‌خود و بی‌جهت به ما حمله کردند ما به کوچه‌ای پناه بردیم. درهای تک‌تک خانه‌ها برای ما باز شدند تا برویم داخل.
آیا می‌توانیم به داخل خانه رفته و با صاحبخانه دعوا کنیم که چرا در اعتراض نبودی! تو اصلا در خانه چه می‌کردی؟!
عزیزان، هر کسی توانی دارد.
مواظب باشیم از همه نخواهیم کاری را که از دستشان برنمی‌آید انجام دهند.

برگردم به تیم ملی فوتبال.
من شک ندارم دل همه بازیکنان با مردم است. مردمی‌ترین اقشار جامعه ورزشکاران در همه رشته‌ها، هستند.
محبوب‌تر از آنها وجود ندارد.
حتی اگر اشتباهی کردند. نقل قول اشتباهی از انها شنیدیم. باید بگوییم مهم نیست. اصلا با ما مخالف بود، مهم نیست. او یک قهرمان ملی است. انتظار پیشقراولی را از او نداشته باشیم.

گاه که حرکت‌های تند و قضاوت‌های غیرعادی را می‌بینم با خود می‌گویم نکند فردایی که منتظرش هستیم باز گزینش‌ها فعال شوند! باز تفتیش عقاید باشد، باز از هر کس سؤال شود تو فلان وقت کجا بودی، باز ورزشکاران و قهرمانان به‌خاطر گرایش‌شان یا عقیده‌شان یا پوشش‌شان بخواهند رد و تایید شوند.
ما قرار است حرکت‌هایمان زندگی آفرین باشد، قرار است عشق بگسترانیم، قرار است محبت فریاد کنیم، خنده و شادی به هم هدیه کنیم، گل بپاشیم...

قول می‌دهم اگر ایران به انگلیس گل زد، این بار دور افتخار دور خانه نگردم.
اگر ایران با انگلیس مساوی کرد خوشحالی نکنم.
قول می‌دهم فراموش نکنم چه خون‌های بیگناهی ریخته شد همین روزها...
اما دلم می‌خواهد برای دختر آبی که عشقش فوتبال بود، برای جوان‌هایی که دل‌شان می‌خواست جام جهانی را ببینند و ندیدند، اگر ایران خوب بازی کرد، شادی‌ام را آنها قسمت کنم.
چه اشکالی دارد. نمی‌فهمم.
بدخواهان از لبخند ما بیشتر می‌ترسند.
از سرزنده بودن ما.
از گذشت داشتن‌مان.

من شک ندارم تمام بازیکنان تیم ملی دل‌شان برای آینده ایران و جوان‌های مظلوم می‌تپد و به عشق مردم بازی خواهند کرد.
خواهیم دید حتی فضای جام جهانی هم آنها را از مردم جدا نخواهد کرد.

اگر ما آنها را پس نزنیم!
اگر آنها را از خود نرانیم!
اگر فرصت همراهی به آنها بدهیم.
زندگی به ما خوشحالی‌هایی را بدهکار است.
باید خوشحالی را تمرین کنیم، ولو دیگران نگذارند!

@ghomeishi3
قهرکردن منادی خشونت پرهیزی

به تازگی آقای احمد زیدآبادی، نویسنده و روزنامه نگاری که نوشته های زیادی در باره خشونت پرهیزی دارد، در پاسخ به یک نوشته خود از خواننده های ناشناس ناسزاهای بسیار شنیده، و در واکنش، تلویحا نسبت به آینده کشور اظهار ناامیدی کرده، از نویسندگی روزانه خود دست کشیده و به اصطلاح قهر کرده است. حتی گفته است که «مرگ را به هموطنی با چنین افرادی ترجیح می دهد.» راستش من اصلا این واکنش را نمی فهمم. اولا او می توانست فقط در همین کانال تلگرامی اش مطلب بنویسید و مجبور نبود برود در محیطهای مجازی که یک عده با هویت نامشخص بتوانند به او ناسزا بگویند. نویسنده ای که اینقدر حساس است می تواند از چنین محیطهایی که گفتگوهای دو طرفه با افراد ناشناس در آن در جریان است دوری کند. ثانیا اگر یک عده ای به او ناسزا گفته اند، کار بسیار زشتی کرده اند، ولی او یک مرتبه آنچنان عصبانی شده که می گوید « مرگ را بر هموطنی با چنین افرادی ترجیح می دهد» و تمام فعالیت خود را تعطیل کرده. گویی که در ایران هیچ هموطن دیگری وجود ندارد جز همین افرادی که به او ناسزا گفته اند. کسانی هستند که جوان ها و کودکان خود را در این دوماهه از دست داده اند و خانواده های آنها فشار غیرقابل وصفی را تحمل می کنند، با این وجود سرشار از امید برای آینده ایران هستند و اینقدر نسبت به مردمان این سرزمین و آینده آن اظهار ناامیدی نمی کنند که ایشان با شنیدن چند ناسزا می کند.
درسی که هنوز نیاموخته ایم.

آنچه که کشور ما را به این نقطه ای که در آن هستیم رسانده است، همانا سلطه ملاک تعهد بر تخصص است که از همان روزهای اولیه پس از پیروزی انقلاب در استخدام های ادارات، دانشگاه ها و همه جاهای دیگر اجرا شد. ظاهرا بازیکنان تیم ملی ما بر اساس توانایی های تکنیکی شان انتخاب شده اند و نه بر اساس عقاید و رفتار سیاسی شان. در این صورت پشتیبانی نکردن ازاین تیم و حتی بدتر از آن، ناسزا گفتن به آنها وقتی مشغول مسابقه با تیم های دیگر کشورها، آنهم در یک جام جهانی هستند که عرصه رقابت و افتخارآفرینی برای ملت هاست، نشان دهنده این است که ما از آسیب های چهاردهه گزینش عقیدتی سیاسی درس نگرفته ایم.
اشک ها و لبخندها….

من امروز استادان دانشگاهی را شناخته ام که در تنهایی خود برای پیروزی تیم ملی کشورمان اشک ریخته اند، دانشجویانی را دیده ام که در خوابگاه هایی که به روی همکلاسی هایشان بسته است، غریو شادی سرداده اند، من بازیکنی را دیده ام که فوران شادی بعد از گل اش، با صورتی پر از آشک درآمیخته و سربازانی را که با هیبت رعب آور در خیابان های خلوت تهران برای همقطارانشان پایکوبی کرده اند. امروز ایرانیان در کنج خانه ها شادی کردند و اشک شوق ریختند، شادی برای احیای غرور ملی شان و اشک شوق برای امید رهایی از رنج و از یک اشتباه و فریب دردناک که می رفت تا همه فداکاری های آنان را از معنا تهی کند.
Forwarded from Sharif Today
«دکتر باغرام، کتابخانه شریف و نخبه‌فرستی»

✴️ دال مرکزی دانشگاه شریف همان‌طور که اینجا نوشته‌ام، رفتن و پریدن است، و شاید یکی از مهم‌ترین دلایل فشارهای بیرونی به شریف همین است که چرا مسئولینش در مقابل این حجم نخبه‌فرستی کاری نمی‌کنند؟ من اگر جای این مسئولین باشم، جوابم این است:

🔹 «عالیجنابان! باور کنید ما ۴ سال از این بچه‌ها مراقبت می‌کنیم و در این ۴ سال از جلوی چشم ما دور نمی‌شوند. بعد از آن که می‌خواهند وارد تحصیلات تکمیلی شوند، می‌بینند برخلاف خارج از کشور، اینجا پولی در ازای تحصیل به آن‌ها نمی‌دهند، یا آن‌ها که می‌خواهند وارد بازار کار شوند، می‌بینند افقی که برای پیشرفت فارغ‌التحصیلان دانشگاه امام صادق (ع) هست، برایشان نیست. پس می‌روند. حالا کلاهتان را قاضی کنید ببینید ما کارمان را درست انجام نمی‌دهیم یا شما؟»

🔹 بگذریم. بهتر است به این مسائل کاری نداشته باشیم و من حقیقتاً از یک دوره‌ای که در دانشگاه مسئولیت داشتم، با خودم گفتم بهتر است چشم بر این موضوعات ببندم و برای همین یک مسئله قدمی بردارم. تصمیم گرفتم هر کاری می‌کنم و هر تصمیمی می‌گیرم نیم‌نگاهی داشته باشم به اینکه آیا صحنه خوشایند و خاطره به‌یادماندنی با این تصمیم می‌توانم در ذهن دانشجوها ایجاد کنم؟ یعنی کاری کنم که بعد از رفتن و اتمام تحصیل، اگر مردد بود بین برگشتن به ایران و ماندن و با خودش گفت: «توی اون مملکت دلم رو به چی خوش کنم؟»، یک لحظه صحنه‌هایی که برایش در فعالیت‌های فرهنگی ایجاد شده، تداعی شود.

🔹 من حقیقتاً معتقدم برای سوال «توی اون مملکت دلم رو به چی خوش کنم؟» از طرف یک دانشجوی شریفی، یکی از متداول‌ترین و بهترین جواب‌ها «علی‌آقای سگ‌پز» است! به دور از مطایبه، نقشی را که این عزیز در ایجاد انگیزه برای برگشت دانشجویان داشته، اکثر استادان و مسئولین دانشگاه نداشته‌اند. در نقطه مقابل علی‌آقا احتمالاً برخی مسئولین و کارمندان (به ویژه در معاونت آموزشی) هستند. در این میان نیز طیفی از استادان، کارمندان و مسئولین هستند که هر یک نقشی مثبت یا منفی در ذهن دانشجوها از خود باقی می‌گذارند.

🔹 برای من که در طول نزدیک به یک سال، هر روز به #کتابخانه_مرکزی شریف رفت‌وآمد داشتم و قبل از آن را هم دیده بودم، برگزاری انواع نمایشگاه‌های هنری و برنامه‌ها، تهیه کتاب‌های جدید، چینش زیبای همه چیز در یک ساختمان قدیمی، نصب تابلوها و نام‌گذاری‌های پرمحتوا در ساختمان، نقاشی، تجهیز و تزئین فوق‌العاده کتابخانه و برخورد محبت‌آمیز کادر، همه نشان می‌داد که کار دکتر #شانت_باغرام با کتابخانه شریف چیزی فراتر از توسعه و تغییر دکوراسیون، و نوعی تغییر در مفهوم و حس‌وحال آنجا و بلکه کل دانشگاه بود؛ یعنی دقیقاً همان چیزی که بعد از سال‌ها هم اگر کسی دور از وطن با خودش بگوید «توی اون مملکت دلم رو به چی خوش کنم؟»، به ذهنش متبادر خواهد شد.

🔹 متن کامل یادداشت #جواد_درویش را در تلگراف یا ویرگول می‌توانید بخوانید.

@SharifToday
این روزها مقالاتی انتقادی در باره سکوت استادان دانشگاه نسبت به وقایع اجتماع منتشر شده. آخرین این مقالات، نوشته ای است به قلم آقای فرشاد غریب پور که حاوی نکاتی است قابل بحث و البته قابل نقد. اما قبل از نقد این مقاله، بهتر است فرصتی برای خوانندگان فراهم شود تا با خود این مقاله آشنا شوند. به همین جهت این مقاله را در اینجا منتشر می کنم.
Forwarded from سهام نیوز
🔺 در سکوت اساتید

✍️فرشاد غریب‌پور
انسان فقط در قبال گفته هایش مسئول نیست، در قبال سکوت هایش هم مسئولیت دارد》عزیز نسین
حجم ویرانی در ایران به حدی است که فقط آن انسان دانشگاهی که دستش آلوده و بر سر سفره خون نشسته باشد می‌تواند سکوت کند. جز معدود اساتید شریف و مبارزی که بخاطر سوابق قبلی همسویی با مردم زیر ذره بین‌اند، سکوت اکثر قریب به اتفاق اساتید [بخوانید کارمندان هیئت علمی] دانشگاه و همراهی نکردنشان با مردم و دانشجویان توجیهی ندارد و اکثرا بخاطر رزومه ...شان است، فقط بخاطر ترس از اخراج نیست. بخشی از اینها می‌ترسند که اگر حرفی بزنند کارهای غیراخلاقی‌شان را رو کنند. از پروژه‌های غیرشرافتمندانه گرفته تا بعضا آزار دانشجویان، استثمار دانشجویان برای نگارش و ترجمه کتابها و چاپ مقالاتی که با خون دل خوردن دانشجو از پایان‌نامه و رساله استخراج شده و نام کارمندان هیئت علمی راهنما و مشاور او آن‌هم به‌عنوان نویسنده اول و دوم که امتیاز بیشتری دارد در آن درج شده است.

اینها از بس که در چرخه فساد آکادمی فرو رفته‌اند جرات دهان‌گشودن ندارند. برخی‌شان که می‌خواهند کارشان را توجیه کنند با لبخندی می‌گویند خب استادها محافظه‌کارند. این تجاوز به کلمات استاد و محافظه‌کار است.

محافظه‌کار با ترسو فرق دارد همانطور که استاد با کارمند هیئت علمی فرق دارد. وقتی به معنی کلمه "استاد" و سکوتشان در شرایط اسفناک امروز جامعه ایران فکر می‌کنم گفته هاینریش بل در ذهن تداعی می‌شود: بعد از هیتلر، همه آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است… اما یک‌چیز نابودشده هم بود که فقط ما آن را می‌فهمیدیم و آن خیانت به «کلمات» بود.

خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ و مسخره شده بودند... آشغال شده بودند!

احتمالا بسیاری از شما نیز مانند خود من، حین خواندن این جملات می‌گویید خب اینها که چیز جدیدی نیست، عادی است و فاجعه عظیم رخداده در دانشگاه‌های ما همین است، عادی‌شدن فاجعه یکی از ابزارها برای هویت زدایی از دانشگاه و خنثی‌كردن آن در فهم جامعه و اثرگذاری اجتماعی و سیاسی بر آن از همین طریق بوده است. تلاش برای مفلوک‌سازی دانشگاه بوده است؛ از طریق مهاجرت‌دادن یا مایوس‌کردن دانشجویان نخبه و پاکسازی اساتید باسواد و دلسوز و سپردن کرسی استادی به این کارمندان هیئت علمی. این کارمندان هیئت علمی باید متوجه باشند که در کشوری که دانشگاه تولید ثروتی ندارد و با فروش [بخوانید هدردادن] سرمایه‌های ملی و کاستن از سفره مردم اداره می‌شود کسی که به اندازه دستمزد ۳ گاه تا ۶ خانوار کارگر زحمتکش از ثروت‌های جامعه رنج کشیده و زخمی ایران را در قالب حقوق و مزایای استادی میل می‌کند سکوت خیانت‌بارش به این مردم درمانده، مایه خفت و شرمساری‌اش در پیشگاه مردم و تاریخ است. به قول شاعر جاودان کاستیللو:
روزی، روشنفکران غیرسیاسی سرزمین من
به‌دست ساده‌ترین مردمان، استنطاق خواهند شد، از آنان پرسیده خواهد شد
شما چه کردید آن‌دم که ملتتان خاموش می‌شد آرام آرام؟
چونان شعله کوچکی نحیف و در تنهایی
...و شما در شرمساری و ننگ
خاموش و لال می‌مانید \جامعه‌شناسی

@sahamnewsorg
در باره سکوت اساتید: در پاسخ به مقاله آقای فرشاد غریب پور و مقالات مشابه یا در تکمیل آنها می توان به چند نکته پراکنده اشاره کرد. این نکات البته شامل همه آنچه که می توان در باره وضعیت دانشگاه گفت نیست. خیلی خلاصه است و خیلی ناقص. حتما دیگر همکاران می توانند پاسخ های جامع تری ارائه کنند.

یک- آنچه که امروزه به نام پدیده ابتذال در آموزش عالی می شناسیم، بیش از آنکه محصول فعالیت دانشگاهیان باشد،‌ محصول نگاه و تحکم نهادهای بیرون از دانشگاه است که از ابتدای انقلاب تا کنون تقریبا بدون وقفه جاری و ساری بوده است. نمونه گویای آن پدیده گزینش استادان جوان در همه مراحل استخدامی است. تنها معدودی از دانشکده ها و مراکز علمی توانسته اند خود را به طور نسبی از این آسیب ها در امان نگاه دارند. با این وجود شماری از دانشگاهیان بارها نسبت به این آسیب ها و ناهنجاری های مشابه هشدار داده اند، هشدارهایی که متاسفانه ناشنیده مانده است. یکی از آخرین آنها در باره مدرک گرایی اینجاست:


دو - بعضاً دیده می شود که سکوت دانشگاهیان با روحانیون مقایسه می شود و همین سکوت را دلیل از دست رفتن مرجعیت اجتماعی این دو قشر می دانند. چنین دیدگاهی تفاوت مهم دانشگاهیان و روحانیون را نادیده می انگارد و توجه نمی کند که روحانیون دارای پایگاه قدرت سیاسی هستند ولی دانشگاهیان چنین پایگاهی ندارند. بنابراین وقتی روحانیت در قبال سکوت خود مورد انتقاد قرار می گیرد، این انتقاد بیشتر به دلیل نقش آن در ساختار قدرت و مصونیت نسبی این گروه است تا به عنوان یک گروه مرجع که به علوم قدیمه اشتغال دارد.

سه- گاهی اوقات نیز دانشگاهیان با چهره ها یا گروه های هنری و ورزشی مقایسه می شوند. این مقایسه نیز چندان منصفانه نیست. در همه جای دنیا دانشگاهیان معمولا نسبت به حوادث اجتماعی ساکتند. این سکوت به معنای بی تفاوتی آنها و نفع بردن ازوضع موجود نیست. بلکه ناشی از آن است که دایره مخاطبانِ یک هنرمند یا ورزشکار مشهور به تنهایی هزاران بار بزرگتر از دایره مخاطبان کلیه دانشگاهیان است. این امر مختص ایران هم نیست. در امریکا هم اظهار نظر رابرت دنیرو در باره تبعیض بر علیه سیاه پوستان یا اظهار نظر شون پن در باره جنبش زن،‌ زندگی،‌ آزادی، خیلی بیشتر از بیانیه کلیه استادان دانشگاه پرینستون بازتاب اجتماعی پیدا می کند. به همین سبب است که واکنش به موقع این افراد نسبت به پدیده های منفرد اجتماعی همواره موثر و مهم است. در عوض تاثیر دانشگاهیان معمولا کند و لی درازمدت و پایدر است. با این وجود دانشگاهیان ایران گهگاه نسبت به روندهای موجود هشدارهای لازم را داده اند اگر چه تاثیر چندانی نداشته است. نمونه های متعدد دیگر اینجاست.


چهار- چگونگی تلفیق فعالیت حرفه ای دانشگاهیان با ایفای مسئولیت اجتماعی در جوامع دیگر هم مطرح بوده است. برای نمونه این توصیه ماکس پلانک به ورنر هایزنبرگ خواندنی است.
2025/10/21 11:34:24
Back to Top
HTML Embed Code: