4_6015057992460800586.mp4
76.7 MB
گفتار های در باره ایدئولوژی و تربیت
چهار
۲۰خرداد ۱۴۰۳
#ایدئولوژی_تربیت
#ایدئولوژی_برنامه_درسی
#یحیی_قائدی
چهار
۲۰خرداد ۱۴۰۳
#ایدئولوژی_تربیت
#ایدئولوژی_برنامه_درسی
#یحیی_قائدی
❤3👏1
نوشته های دیگران در باره کافه فلسفه
۶
سحر حدیقه (نویسنده و مترجم)
وقتی اسم فبک (فلسفه برای کودکان) به گوشم خورد، شروع کردم به پیشداوری: این دیگر چه کاری است؟ بچهها چطور فلسفه یاد میگیرند؟ اصلاً مگر میشود فلسفه را به کودک یاد داد؟ فلسفه به چه دردش میخورد؟ ای وای که قوز بالا قوزی است برای بچههای بدبخت که پدر و مادرش در کنار کلاس ریاضی و علوم و هزار جور چیز دیگر، حالا از او انتظار دارند کانت و ملاصدرا را هم بفهمند. اما بعد گفتم این همه قضاوت بس است. برو و از نزدیک ببین.
انتظار داشتم با یک مشت سبیل نیچهای و راسل و مارکسصفتی روبهرو شوم که چوب به دست بالای سر بچههای بیچاره اصطلاحات قلمبهسلمبهی فلسفه و اقتصاد و چی و چی را با صدای خشنی داد میکشند و کوچولوهای معصوم هم با چشمانی وقزده، کلمات بیمعنی را طوطیوار تکرار میکنند و شب به جای شنیدن قصههای معمولی و خوابی راحت، از ترس ماهیت وجودی جای خود را خیس میکنند.
با احمد وارد کلاس شدیم. همه دورتادور نشسته بودند و یحیی با میکروفنی توی گوشش وسط ایستاده بود. دوست داشتم فقط نظارهگر باشم ببینم یحیی چه میکند اما یحیی بیمقدمه گفت: «سحر! خودت را معرفی کن و بگو تو کی هستی.»
توی سرم سکوت شد. انگار جهان ایستاد تا ببیند من کی هستم. ظاهراً این سوالی بود که یحیی در دیدار نخست از همه میپرسید. لحظهای آگاهانه من را با من خودم روبهرو کرد اما نه آن منی که دیگران از بیرون میبینند.
پیش خودم گفتم: «همین است! ماهیت وجودی من! منی که هم جدای از پیشینهی خانوادگیام هست و هم نیست. من با تمام ضعفها و قوتها. منی که جدای از شغلم هست و نیست. من جدای از شهرم. من جدای از هر چه جبری است. پس مثل همیشه تکیه بده و از خودت بگو.»
بگذریم که چی گفتم و بچهها کلی خندیدند اما دیدم واقعا فلسفه همین است و چقدر راحت. ما یک عمر سخت گرفته بودیم. نفس راحتی کشیدم. دیگر به جای آنکه دلم برای بچههای فبکی بسوزد، به آنها حسودی میکردم. میخواستم جای آنها هر روز با این مفاهیم آشنا شوم و شب با خیالپردازیهای روز بعد بخوابم و فیلسوف شوم در حد ملاصدرا.
دلم میخواست کودک شوم و با گذاشتن یک "چرا" پشت هر چه هست، شروع کنم به پرسیدن و ذهنم را از هر چه کلیشه است، خالی کنم. و فکر میکنم کاری که یحیی و امثال او میکنند، جرات بخشیدن به آدمهاست که خودشان باشند. و این کم چیزی نیست.
خوش به حال ما که یحییسانانی پیدا شدند تا به حرکت فکری ما کمک کنند.
چند هفتهای از این ماجرا گذشت که به دعوت مجتبای رییسی عزیز به کافه فلسفه دعوت شدیم. گفتم: «ای بابا! این دیگر چه صیغهای است؟ چای با فلسفه یخ نمیکند؟»
همه دور هم جمع شدیم. این بار همه بزرگسال بودند. یحیی مثل همیشه کار را آسان کرد. اول با همفکری و شور و مشورت موضوعی را انتخاب کردیم و هر آنچه را در آن باب کلیشه بود ، به چالش کشاندیم. چرا این درست است؟ چرا جور دیگری نباشد؟ مگر چه اشکالی دارد متفاوت باشیم؟
یادم افتاد در همان جلسهی فبکی با کودکان هم، یحیی از ما خواسته بود تکتک از این طرف اتاق تا آنطرف برویم اما هر کدام به روش خودمان. روشی که تکراری نباشد و متفاوت بودن را تجربه و درک کنیم.
انصافاً چای در این کافه چسبید. چای با زیرسوال بردن هر چه در ذهنمان سالهای سال تهنشین شده بود.
حسن ختام باید بگویم: «خود بودن، کیفی دارد که هرگز آن را از دست نخواهم داد. هر چه قدر متفاوت! هر چه قدر ناپذیرفتنی در جامعهی کلیشهزده!»
۶
سحر حدیقه (نویسنده و مترجم)
وقتی اسم فبک (فلسفه برای کودکان) به گوشم خورد، شروع کردم به پیشداوری: این دیگر چه کاری است؟ بچهها چطور فلسفه یاد میگیرند؟ اصلاً مگر میشود فلسفه را به کودک یاد داد؟ فلسفه به چه دردش میخورد؟ ای وای که قوز بالا قوزی است برای بچههای بدبخت که پدر و مادرش در کنار کلاس ریاضی و علوم و هزار جور چیز دیگر، حالا از او انتظار دارند کانت و ملاصدرا را هم بفهمند. اما بعد گفتم این همه قضاوت بس است. برو و از نزدیک ببین.
انتظار داشتم با یک مشت سبیل نیچهای و راسل و مارکسصفتی روبهرو شوم که چوب به دست بالای سر بچههای بیچاره اصطلاحات قلمبهسلمبهی فلسفه و اقتصاد و چی و چی را با صدای خشنی داد میکشند و کوچولوهای معصوم هم با چشمانی وقزده، کلمات بیمعنی را طوطیوار تکرار میکنند و شب به جای شنیدن قصههای معمولی و خوابی راحت، از ترس ماهیت وجودی جای خود را خیس میکنند.
با احمد وارد کلاس شدیم. همه دورتادور نشسته بودند و یحیی با میکروفنی توی گوشش وسط ایستاده بود. دوست داشتم فقط نظارهگر باشم ببینم یحیی چه میکند اما یحیی بیمقدمه گفت: «سحر! خودت را معرفی کن و بگو تو کی هستی.»
توی سرم سکوت شد. انگار جهان ایستاد تا ببیند من کی هستم. ظاهراً این سوالی بود که یحیی در دیدار نخست از همه میپرسید. لحظهای آگاهانه من را با من خودم روبهرو کرد اما نه آن منی که دیگران از بیرون میبینند.
پیش خودم گفتم: «همین است! ماهیت وجودی من! منی که هم جدای از پیشینهی خانوادگیام هست و هم نیست. من با تمام ضعفها و قوتها. منی که جدای از شغلم هست و نیست. من جدای از شهرم. من جدای از هر چه جبری است. پس مثل همیشه تکیه بده و از خودت بگو.»
بگذریم که چی گفتم و بچهها کلی خندیدند اما دیدم واقعا فلسفه همین است و چقدر راحت. ما یک عمر سخت گرفته بودیم. نفس راحتی کشیدم. دیگر به جای آنکه دلم برای بچههای فبکی بسوزد، به آنها حسودی میکردم. میخواستم جای آنها هر روز با این مفاهیم آشنا شوم و شب با خیالپردازیهای روز بعد بخوابم و فیلسوف شوم در حد ملاصدرا.
دلم میخواست کودک شوم و با گذاشتن یک "چرا" پشت هر چه هست، شروع کنم به پرسیدن و ذهنم را از هر چه کلیشه است، خالی کنم. و فکر میکنم کاری که یحیی و امثال او میکنند، جرات بخشیدن به آدمهاست که خودشان باشند. و این کم چیزی نیست.
خوش به حال ما که یحییسانانی پیدا شدند تا به حرکت فکری ما کمک کنند.
چند هفتهای از این ماجرا گذشت که به دعوت مجتبای رییسی عزیز به کافه فلسفه دعوت شدیم. گفتم: «ای بابا! این دیگر چه صیغهای است؟ چای با فلسفه یخ نمیکند؟»
همه دور هم جمع شدیم. این بار همه بزرگسال بودند. یحیی مثل همیشه کار را آسان کرد. اول با همفکری و شور و مشورت موضوعی را انتخاب کردیم و هر آنچه را در آن باب کلیشه بود ، به چالش کشاندیم. چرا این درست است؟ چرا جور دیگری نباشد؟ مگر چه اشکالی دارد متفاوت باشیم؟
یادم افتاد در همان جلسهی فبکی با کودکان هم، یحیی از ما خواسته بود تکتک از این طرف اتاق تا آنطرف برویم اما هر کدام به روش خودمان. روشی که تکراری نباشد و متفاوت بودن را تجربه و درک کنیم.
انصافاً چای در این کافه چسبید. چای با زیرسوال بردن هر چه در ذهنمان سالهای سال تهنشین شده بود.
حسن ختام باید بگویم: «خود بودن، کیفی دارد که هرگز آن را از دست نخواهم داد. هر چه قدر متفاوت! هر چه قدر ناپذیرفتنی در جامعهی کلیشهزده!»
👏7❤2
اخبار - سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران
https://www.nlai.ir/enterprise-news/-/asset_publisher/7CMEcmqDdNgd/content/--9723
https://www.nlai.ir/enterprise-news/-/asset_publisher/7CMEcmqDdNgd/content/--9723
👍1
4_5765076249995123199.mp4
31.9 MB
🧠 «درست میگه!»
😳 «محاله همچین چیزی!»
👂 «منم شنیدم...»
🚫 «نه نه، این شایعهست!»
🔸 جملهی معروف شما چیست؟
در مواجهه با هجمهی اخبار، شایعهها، روایتهای متناقض و منابع متنوع چه میکنید؟
⁉️ کدام را باور میکنید؟
🔍 چگونه میسنجید؟
🤔 به چه کسی اعتماد میکنید؟
📚 در کارگاه Fake News Clean (پاکسازی اخبار جعلی) یاد میگیریم چگونه در عصر فراوانی اطلاعات، با ذهنی دقیقتر و حساستر،
🔎 اخبار را تحلیل کنیم، منابع را ارزیابی کنیم و در برابر روایتهای جعلی مصون بمانیم.
🎯 سرفصلهای کارگاهِ FNC:
✅ آشنایی با انواع فیکنیوز و دلایل انتشار آن
✅ تمرین تشخیص خبر جعلی از واقعی
🛠️ آشنایی با ابزارها و راهکارهای راستیآزمایی
🧠 تأثیر اخبار جعلی بر ذهن، جامعه و تصمیمگیریهای ما
🗣️ تمرین طراحی واکنشهای هوشمندانه در برابر روایتهای گمراهکننده و...
👥 مخاطبان: بزرگسالان بالای ۱۷ سال
👨🏻💼 مدرس: استاد دکتر یحیی قائدی
📍 محل برگزاری: خردستان جریان (حضوری و آنلاین)
🗓️ زمان: پنجشنبه، ۹ مردادماه
🕔 ساعت: ۹ تا ۱۷
💰 شهریه: دو میلیون تومان
📩 ثبتنام: @jariyannn
😳 «محاله همچین چیزی!»
👂 «منم شنیدم...»
🚫 «نه نه، این شایعهست!»
🔸 جملهی معروف شما چیست؟
در مواجهه با هجمهی اخبار، شایعهها، روایتهای متناقض و منابع متنوع چه میکنید؟
⁉️ کدام را باور میکنید؟
🔍 چگونه میسنجید؟
🤔 به چه کسی اعتماد میکنید؟
📚 در کارگاه Fake News Clean (پاکسازی اخبار جعلی) یاد میگیریم چگونه در عصر فراوانی اطلاعات، با ذهنی دقیقتر و حساستر،
🔎 اخبار را تحلیل کنیم، منابع را ارزیابی کنیم و در برابر روایتهای جعلی مصون بمانیم.
🎯 سرفصلهای کارگاهِ FNC:
✅ آشنایی با انواع فیکنیوز و دلایل انتشار آن
✅ تمرین تشخیص خبر جعلی از واقعی
🛠️ آشنایی با ابزارها و راهکارهای راستیآزمایی
🧠 تأثیر اخبار جعلی بر ذهن، جامعه و تصمیمگیریهای ما
🗣️ تمرین طراحی واکنشهای هوشمندانه در برابر روایتهای گمراهکننده و...
👥 مخاطبان: بزرگسالان بالای ۱۷ سال
👨🏻💼 مدرس: استاد دکتر یحیی قائدی
📍 محل برگزاری: خردستان جریان (حضوری و آنلاین)
🗓️ زمان: پنجشنبه، ۹ مردادماه
🕔 ساعت: ۹ تا ۱۷
💰 شهریه: دو میلیون تومان
📩 ثبتنام: @jariyannn
👍4❤1
یادداشت های دیگران در باره کافه فلسفه
۷
نوشگاه ِجان
و گفت آداب سفر آن است که هرگز از قدم نایستی تا دلت آرام گیرد..
آنجا که دل آرام گرفت مقصد است...
و من در عصری زیر آسمان نچندان آبی پاییز برای اولین بار عازم کافه فلسفه بودم، آن روز با دست¬های نامرئی متفاوتی به سمت کافه کشیده میشدم ، دلیل کافه رفتنم نه تفریح بود، نه به در کردن یک خستگی در یک فضای دنج، نه دیدن فلان دکور تعریف شده یا دیدن مکان خاص، نه دیدن دوستی، نه حتی یک ملاقات کاری، جالب تر آنکه یک کافه برنامه ریزی شده بود، من پیش تر نام نوشته بودم، عضو گروه اطلاع رسانی شده بودم و بعد، از مکان و ساعت مطلع شده بودم، درونم پر از سوال بود، اضطراب هم داشتم، هی به درونم نهیب می¬زدم هرچه باشد کافه است، قرار نیست درس پس بدهی ولی دو ثانیه بعد اضطراب با قدرت یقه¬ی لحظه¬ام را می¬گرفت، یادم می¬آمد من کسی را بجز استاد نمی¬شناسم، تازه کلنجار ها درونم سناریو می¬ساختند که این شناخت چه میزان است؟ مگر قرار است با خودشان بنشینی؟، نمی¬دانم چرا سوال نمی¬کردم که قرار است آنجا چه اتفاقی رخ بدهد؟ !، شاید بخاطر عنوان آشنا کافه و مجهول و وسوسه انگیز بودن فلسفه قدم در تجربه¬ی ترکیب متناقض کافه فلسفه گذاشتم، هنوزفرم های تصاویر با جزییات درون ذهن من است، پایان برادران مظفر، صبای شمالی، وقتی وارد کافه شدم فضای رنگی دکورها و خالی و بزرگ بودن فضا پیش چشمم آمد ،کنجکاوی ،وسواس سرساعت حاضر بودن ،اضطراب همه دست به دست هم داده بودتا من اولین باشم ، مثل آداب کافه، نشستم، در ذهنم ساعت و مکان را مرور کردم که در باز شد و استادامد او هم زودتر از زمان مشخص شده، درونم پرازشعفی عمیق شد ، از جایم بلند شدم سلام احوال کردند با همان روی باز همیشگی، بند کیف را از روی شانه بر داشتند و نشستند و بعد فائزه با لباس رنگی و انبوه آدم آمدند، انگار که فیلم روی دور تند رفته باشد، جمع همدیگر را بیشتر می-شناختند، یا لااقل من در آن لحظه اینگونه می¬فهمیدم، اغلب آدم های جدید دو نفر دو نفر بودند، استاد در رفت و آمد بود. بعد از گپ و گفت با انبوه آدم، من حس می¬کردم در حال فکر کردن هستند، ایشان در آن لحظه تنها موضوع توجه من بودند کسی از جمع ،مرا از اضطراب اولین جدا نمی-کردهمه برایم کاملا نا اشنا بودند ، فائزه خودش را معرفی کرد، بین گروه کاغذ¬های کوچک سفید تقسیم شد، گروه سفارشاتشان را به کافه داردادند و بعد استاد بالای مستطیل بلند جمع ایستاد و خوب یادم است که با این عبارت آغاز کرد: من یحیی هستم اینجا هستیم دسته کم یک ساعتی باهم گفتگو کنیم وبیاندیشیم، همیشه کار با معرفی آغاز می¬شود و از بالا هرکس شروع کرد به معرفی خودش، برای یک لحظه حیرت کردم، فبک!! حلقه کند و کاو کودک نوجوان، وسط کافه با یک تعداد بزرگسال!! محمد کامپیوتر خوانده، فاطمه مادر است، سارا معلم و... جمعی که نقطه اشتراکشان فقط حضور در برنامه بود؛ افراد اکثراً همدیگر را نمی¬شناختند ولی حالا حداقل من می¬دانستم اسم کنار دستی من سارا است و او می¬داند من آزاده¬ام و آنکه دور نشسته محمد است، معرفی که تمام شد روی تخته آنجا قرار شد سوالهای پیشنهادی با ذکر نام پیشنهاد دهنده نوشته شود، معما حل شده بود، واقعا آنجا مدل فبک در حال اجرا بود و استاد تسهیلگر صبور، آرام، نکته سنج و آگاه آنجا حاضر بود تا روند کار به بهترین نحو پیش برود، جمع در حین خوردن، در حال فکر کردن هم بودند دیدن نشاط جمع، اینکه می¬شود به هر مدل از پیش طرح شده هم خلاقانه نزدیک شد و از آن متفاوت استفاده کرد. مرا سرشار از لذت کرده بود، من در برنامه ای حاضر بودم که حد ایدال هر جامعه مدنی است ادم ها در کمال ارامش با حس خوب ،باهم ،در راستای بهتر فهم کردن موضوعی تشریک مساعی داشتند ،اضطراب¬ها از وجودم عبور کردند، شبیه ادمی که مسیری سرد را دویده باشد وتازه وارد مکانی گرم شده باشد حس مور مور خوشایندازادی و رهایی درونم دوید ،وهرگز هیچ لحظه ای تو در شادی مطلق یا غم مطلق نیستی انگار در فضای گرم تازه ذوق ذوق زخم ها و خراش ها با قدرت تازه فرصت خود نمایی بیابد پر از ای کاش شدم، کاش هر کدام از استاد¬های جنت مکان من حاضر می¬شدند پا از اریکه دانشگاه بیرون بگذارند و به میان جامعه معمولی¬ها بیایند، آیا چیزی برای عرضه داشتند؟؟، آیا وظیفه استاد در دانشگاه مسئولیت پذیری برای لحظه¬های ادم های معمولی جامعه نیست؟ چرا استادها بریده از بدنه جامعه هستند ؟کاش قرار بود در اسناد ارزشیابی استادهای هر دانشگاه اضافه شود چه میزان عامل تغییر در جزییات جامعه بوده¬اند، در آن لحظه مدام ای کاش-ها رنگ عوض می¬کرد، شبیه دردهای که به نظر میدانی کجاست اما وقتی به ان عضو نگاه میکنی می بینی سالم است اما درد هست فقط اینبار نمی دانی دقیقا کجاست وخودت را التیام میدهی که لحظه ای دیگر
۷
نوشگاه ِجان
و گفت آداب سفر آن است که هرگز از قدم نایستی تا دلت آرام گیرد..
آنجا که دل آرام گرفت مقصد است...
و من در عصری زیر آسمان نچندان آبی پاییز برای اولین بار عازم کافه فلسفه بودم، آن روز با دست¬های نامرئی متفاوتی به سمت کافه کشیده میشدم ، دلیل کافه رفتنم نه تفریح بود، نه به در کردن یک خستگی در یک فضای دنج، نه دیدن فلان دکور تعریف شده یا دیدن مکان خاص، نه دیدن دوستی، نه حتی یک ملاقات کاری، جالب تر آنکه یک کافه برنامه ریزی شده بود، من پیش تر نام نوشته بودم، عضو گروه اطلاع رسانی شده بودم و بعد، از مکان و ساعت مطلع شده بودم، درونم پر از سوال بود، اضطراب هم داشتم، هی به درونم نهیب می¬زدم هرچه باشد کافه است، قرار نیست درس پس بدهی ولی دو ثانیه بعد اضطراب با قدرت یقه¬ی لحظه¬ام را می¬گرفت، یادم می¬آمد من کسی را بجز استاد نمی¬شناسم، تازه کلنجار ها درونم سناریو می¬ساختند که این شناخت چه میزان است؟ مگر قرار است با خودشان بنشینی؟، نمی¬دانم چرا سوال نمی¬کردم که قرار است آنجا چه اتفاقی رخ بدهد؟ !، شاید بخاطر عنوان آشنا کافه و مجهول و وسوسه انگیز بودن فلسفه قدم در تجربه¬ی ترکیب متناقض کافه فلسفه گذاشتم، هنوزفرم های تصاویر با جزییات درون ذهن من است، پایان برادران مظفر، صبای شمالی، وقتی وارد کافه شدم فضای رنگی دکورها و خالی و بزرگ بودن فضا پیش چشمم آمد ،کنجکاوی ،وسواس سرساعت حاضر بودن ،اضطراب همه دست به دست هم داده بودتا من اولین باشم ، مثل آداب کافه، نشستم، در ذهنم ساعت و مکان را مرور کردم که در باز شد و استادامد او هم زودتر از زمان مشخص شده، درونم پرازشعفی عمیق شد ، از جایم بلند شدم سلام احوال کردند با همان روی باز همیشگی، بند کیف را از روی شانه بر داشتند و نشستند و بعد فائزه با لباس رنگی و انبوه آدم آمدند، انگار که فیلم روی دور تند رفته باشد، جمع همدیگر را بیشتر می-شناختند، یا لااقل من در آن لحظه اینگونه می¬فهمیدم، اغلب آدم های جدید دو نفر دو نفر بودند، استاد در رفت و آمد بود. بعد از گپ و گفت با انبوه آدم، من حس می¬کردم در حال فکر کردن هستند، ایشان در آن لحظه تنها موضوع توجه من بودند کسی از جمع ،مرا از اضطراب اولین جدا نمی-کردهمه برایم کاملا نا اشنا بودند ، فائزه خودش را معرفی کرد، بین گروه کاغذ¬های کوچک سفید تقسیم شد، گروه سفارشاتشان را به کافه داردادند و بعد استاد بالای مستطیل بلند جمع ایستاد و خوب یادم است که با این عبارت آغاز کرد: من یحیی هستم اینجا هستیم دسته کم یک ساعتی باهم گفتگو کنیم وبیاندیشیم، همیشه کار با معرفی آغاز می¬شود و از بالا هرکس شروع کرد به معرفی خودش، برای یک لحظه حیرت کردم، فبک!! حلقه کند و کاو کودک نوجوان، وسط کافه با یک تعداد بزرگسال!! محمد کامپیوتر خوانده، فاطمه مادر است، سارا معلم و... جمعی که نقطه اشتراکشان فقط حضور در برنامه بود؛ افراد اکثراً همدیگر را نمی¬شناختند ولی حالا حداقل من می¬دانستم اسم کنار دستی من سارا است و او می¬داند من آزاده¬ام و آنکه دور نشسته محمد است، معرفی که تمام شد روی تخته آنجا قرار شد سوالهای پیشنهادی با ذکر نام پیشنهاد دهنده نوشته شود، معما حل شده بود، واقعا آنجا مدل فبک در حال اجرا بود و استاد تسهیلگر صبور، آرام، نکته سنج و آگاه آنجا حاضر بود تا روند کار به بهترین نحو پیش برود، جمع در حین خوردن، در حال فکر کردن هم بودند دیدن نشاط جمع، اینکه می¬شود به هر مدل از پیش طرح شده هم خلاقانه نزدیک شد و از آن متفاوت استفاده کرد. مرا سرشار از لذت کرده بود، من در برنامه ای حاضر بودم که حد ایدال هر جامعه مدنی است ادم ها در کمال ارامش با حس خوب ،باهم ،در راستای بهتر فهم کردن موضوعی تشریک مساعی داشتند ،اضطراب¬ها از وجودم عبور کردند، شبیه ادمی که مسیری سرد را دویده باشد وتازه وارد مکانی گرم شده باشد حس مور مور خوشایندازادی و رهایی درونم دوید ،وهرگز هیچ لحظه ای تو در شادی مطلق یا غم مطلق نیستی انگار در فضای گرم تازه ذوق ذوق زخم ها و خراش ها با قدرت تازه فرصت خود نمایی بیابد پر از ای کاش شدم، کاش هر کدام از استاد¬های جنت مکان من حاضر می¬شدند پا از اریکه دانشگاه بیرون بگذارند و به میان جامعه معمولی¬ها بیایند، آیا چیزی برای عرضه داشتند؟؟، آیا وظیفه استاد در دانشگاه مسئولیت پذیری برای لحظه¬های ادم های معمولی جامعه نیست؟ چرا استادها بریده از بدنه جامعه هستند ؟کاش قرار بود در اسناد ارزشیابی استادهای هر دانشگاه اضافه شود چه میزان عامل تغییر در جزییات جامعه بوده¬اند، در آن لحظه مدام ای کاش-ها رنگ عوض می¬کرد، شبیه دردهای که به نظر میدانی کجاست اما وقتی به ان عضو نگاه میکنی می بینی سالم است اما درد هست فقط اینبار نمی دانی دقیقا کجاست وخودت را التیام میدهی که لحظه ای دیگر
👍3
نخواهد بود واینچنین درد ها در ذهن به عقب می¬روند ، اما هیچ ای کاشی باعث نمیشود لذت عضو یک جمع شاد و فعال بودن ؛واکاوی سوال انتخابی گم شود ومن در ان لحظه ها کوک وخرسند بودم ، الانه که دارم این متن را می¬نویسم سوال انتخابی یادم نیست اما لذت¬ها، حیرت¬ها، ای کاش¬ها مثل سنگ های سنگین لحظه ،کف رودخانه زندگی باقی مانده¬اند، و هنوز بعد از 4 سال رنگ¬های درخشانشان را حفظ کرده¬اند و اگر خم شوی و از میان ثانیه جدایش کنی و به گوش بچسبانی موسیقی رودخانه را می¬شنوی، جزییات لذت در من ابدی است مثل اینکه یحیی عزیز بی همانند با چشم باز توجه داشت کسی تماشاگربی نقش نماند یا آن جمعیت کثیر در قاب عکس آخر کافه ،تک به تک باشند، یا آنکه مرزی برای بودن یک جمع باهم نیست وهیچ حصاری نمی تواند اندیشیدن را محدود کند و هر مکانی می¬تواند استفاده ای داشته باشد که اکثر آدم ها نمی¬دانند و هیج غریبه بودنی باعث نمی¬شود یک گروه شکل نگیرد و هیچ معرفی آشناتر و سازنده¬تر از اسم نیست و رسیدن به جواب ،رسالت هر حلقه کند و کاو نیست و هیچ کاری در حلقه کندوکاونباید باعث شود تو در باغ نباشی ، کافه فلسفه تنها نوشگاه تن نیست، نوشگاه جان است و بی شک مقصدی است برای دل،
سایه مهربان یحیی همیشگی
دکتر آزاده فضایلی، مسافر نوشگاه جان
سایه مهربان یحیی همیشگی
دکتر آزاده فضایلی، مسافر نوشگاه جان
❤8
🙋🏻♂️انجمن تخصصی کودک و رسانه🙋🏻♀️ برگزار می کند:
🔅عنوان: *سلسله وبینارهای تخصصی در حوزه کودک و نوجوان*
به مناسبت بزرگداشت ادبیات کودکان و نوجوانان
🔸 موضوع این نشست:
*ادبیات کودکان و تفکر فلسفی*
🔹دبیر: *سرکارخانم لیلا طبسی*
عضو هیئت مدیره انجمن تخصصی کودک و رسانه
🔹کارشناسان:
*آقای مصطفی رحماندوست*
شاعر، نویسنده و مترجم
نماینده هیئت علمی جشنواره بین المللی شعر فجر
*آقای دکتر یحیی قائدی*
رئیس انجمن فلسفه برای کودکان
دانشیار فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه خوارزمی
🕗 تاریخ برگزاری: دوشنبه- ۱۳ مرداد ۱۴۰۴- ازساعت ۲۰ تا ۲۱:۳۰
🌐 در گوگل میت به نشانی:
meet.google.com/pjv-fmox-gvf
🔅کمیته برگزاری وبینارها
انجمن تخصصی کودک و رسانه
🔅عنوان: *سلسله وبینارهای تخصصی در حوزه کودک و نوجوان*
به مناسبت بزرگداشت ادبیات کودکان و نوجوانان
🔸 موضوع این نشست:
*ادبیات کودکان و تفکر فلسفی*
🔹دبیر: *سرکارخانم لیلا طبسی*
عضو هیئت مدیره انجمن تخصصی کودک و رسانه
🔹کارشناسان:
*آقای مصطفی رحماندوست*
شاعر، نویسنده و مترجم
نماینده هیئت علمی جشنواره بین المللی شعر فجر
*آقای دکتر یحیی قائدی*
رئیس انجمن فلسفه برای کودکان
دانشیار فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه خوارزمی
🕗 تاریخ برگزاری: دوشنبه- ۱۳ مرداد ۱۴۰۴- ازساعت ۲۰ تا ۲۱:۳۰
🌐 در گوگل میت به نشانی:
meet.google.com/pjv-fmox-gvf
🔅کمیته برگزاری وبینارها
انجمن تخصصی کودک و رسانه
❤4🙏2
دکتر یحیی قائدی
4_6010577804700160723.mp4
بنظر من گفتمان ایدئولوژیک مسئله بنیادی ماست و بنظر من به انتهای خودش رسیده یعنی دیگر نمیشود برایش راهکار داد که اگر اینطور بشود فلان میشود.
دراین گفتمان یک جور معلومات وارگی ست ما فکر میکنیم آموزش پرورش فقط جاییست که باید معلومات بدهد درصورتیکه نقطه مقابل این ایده آن است که آموزش پروش توان تفکر علمی فلسفی بدهد
و اشکال اساسی این است
آن چیزی که جهان را به پیش میبرد پذیرش د
نادانی است و قبول اینکه ما نمیدانیم ما در موردبسیاری مسائل مربوط به اینکه جهان چگونه است، چیزی نمی دانیم! خوب چکار باید بکنیم ؟ باید برویم بدانیم !
اما مدل ایدئولوژیک می گوید «پاسخ نهایی همه چیز در جیب من است بیا من بهت میگم تو عمل کن»
آنموقع دیگرپژوهش لازم نیست تحقیق لازم نیست وارسی لازم نیست!
نتیجه این می شود که یک راهی را میرویم و میبینیم جواب نمیدهد بعد یک توجیه ایدئولوژیک به آن میبندیم تا آن ناکامی را جواب بدهیم
در اینجا تخصص دربرایر وابستگی ایدئولوژیک است در مدل ایدئولوژیک متخصص خیلی ارجمند نیست اگر برچسب ایدئولوژیک نداشته باشد. شایستگی به تنهایی هم ارجمند نیست اگر برچسب ایدئولوژیک نداشته باشد
ببینید اینها خرده مسئله است
امت در برابر ملت قرار دارد ما هر موقع گیر میکنیم از ملت سخن میگوییم ولی امت را میخواهیم
در مدل ایدئولوژیک ما معمولا مصرف گراییم چون حوصله کار بنیادی نداریم
دلالی تجارت کاسبی آخر اقتصاد ماست
توصیه در این مدل چگونه است ؟ تجویز!
سادهترین مسئول در این مملکت تجویز میکند تا پیچیدهترین مسئول
و این تجویزها خیلی وقتها ما را به گمراهی و چالش میکشاند خسارت میبینیم با رقمهای بزرگ گاهی من میگویم بعد از این تجویزها خوب است رقم خسارتها را هم حساب کنید ولی ایدئولوژی نمیپذیرد.
تحقیر یا افترا
حرمت والدین حرمت کودکان حرمت معلم چقدر بنیادی است
در برخورد با خانوادهها دانش آموز یا حتی دانشجوها و معلم ما به تحقیر متوسل میشویم تا مدل ایدئولوژیک را پیاده کنیم و جایی که تحقیر صورت بگیرد دیگر آموزش و یادگیری انجام نمیشود
دراین گفتمان یک جور معلومات وارگی ست ما فکر میکنیم آموزش پرورش فقط جاییست که باید معلومات بدهد درصورتیکه نقطه مقابل این ایده آن است که آموزش پروش توان تفکر علمی فلسفی بدهد
و اشکال اساسی این است
آن چیزی که جهان را به پیش میبرد پذیرش د
نادانی است و قبول اینکه ما نمیدانیم ما در موردبسیاری مسائل مربوط به اینکه جهان چگونه است، چیزی نمی دانیم! خوب چکار باید بکنیم ؟ باید برویم بدانیم !
اما مدل ایدئولوژیک می گوید «پاسخ نهایی همه چیز در جیب من است بیا من بهت میگم تو عمل کن»
آنموقع دیگرپژوهش لازم نیست تحقیق لازم نیست وارسی لازم نیست!
نتیجه این می شود که یک راهی را میرویم و میبینیم جواب نمیدهد بعد یک توجیه ایدئولوژیک به آن میبندیم تا آن ناکامی را جواب بدهیم
در اینجا تخصص دربرایر وابستگی ایدئولوژیک است در مدل ایدئولوژیک متخصص خیلی ارجمند نیست اگر برچسب ایدئولوژیک نداشته باشد. شایستگی به تنهایی هم ارجمند نیست اگر برچسب ایدئولوژیک نداشته باشد
ببینید اینها خرده مسئله است
امت در برابر ملت قرار دارد ما هر موقع گیر میکنیم از ملت سخن میگوییم ولی امت را میخواهیم
در مدل ایدئولوژیک ما معمولا مصرف گراییم چون حوصله کار بنیادی نداریم
دلالی تجارت کاسبی آخر اقتصاد ماست
توصیه در این مدل چگونه است ؟ تجویز!
سادهترین مسئول در این مملکت تجویز میکند تا پیچیدهترین مسئول
و این تجویزها خیلی وقتها ما را به گمراهی و چالش میکشاند خسارت میبینیم با رقمهای بزرگ گاهی من میگویم بعد از این تجویزها خوب است رقم خسارتها را هم حساب کنید ولی ایدئولوژی نمیپذیرد.
تحقیر یا افترا
حرمت والدین حرمت کودکان حرمت معلم چقدر بنیادی است
در برخورد با خانوادهها دانش آموز یا حتی دانشجوها و معلم ما به تحقیر متوسل میشویم تا مدل ایدئولوژیک را پیاده کنیم و جایی که تحقیر صورت بگیرد دیگر آموزش و یادگیری انجام نمیشود
👍6❤2👎1
دکتر یحیی قائدی
4_6010577804700160721.mp4
مراد از ایدئولوژی صرفاً دین یا امور دینی نیست
هر چیزی میتواند ایدئولوژیک بشود حالا در کشور ما دین صدق ایدئولوژیک پیدا کرده است ولی به فرض ملیگرایی هم میتواند ایدئولوژیک باشد یک امر اقتصادی در سیستم کمونیستی هم می تواند ایدئولوژیک باشد ؛بنابراین وقتی سخن از ایدئولپژی میگوییم مراد برابر با دین نیست.
ولیدر کشورما از برخی گزاره های دینی درتمام گزاره ها استفاده شده و برابر نهاد شده بادین . بعنوان مثال در آموزش پرورش مادهها ارزش داریم در دین از جمله ایده حجاب و عفاف و بسیاری ارزشهای دیگر که اگر نگوییم فراتر ، دست کم هم عرض این ایده هستند مثل راستی ، ارجمندی راستی در دین، زشتی ریاکاری در دین ولی آدمها میتوانند با حمایت لفظی از یک گزاره که سیاستگداران آموزشی پذیرفته اند؛ هزاران زشتی دیگررا انجام دهند و کسی با آنها کاری ندارد!
یعنی ناراست باشند ولی نگیرند ببرندشان کلانتری یاهمان حراست ولی اگر آن ارزشهای ایدئولوژیک در مورد حجاب و عفاف کمی کج و کوله شود یا حتی جمله ای بگویند که شاید کمی هماهنگ نباشد بسرعت میگرندشان!
بنابراین حتی با اموری که اصلا به دین ربطی هم ندارد مواجهه ایدئولوژیک میکنند
مثلا مساله جمعیت یک مساله ایدئولوژیک نیست پیری جمعیت مشککل تمام دنیاست آن کشوری که کافراست مساله جمعیت دارد آنکه مسلمان است هم مساله پیری جمعیت دارد
جمعیت یک موضوع این جهانیست «در مورد هست نه در مورد باید ».
باید نشست در موردش تحقیق کرد پژوهش کرد راهکار داد
هر چیزی میتواند ایدئولوژیک بشود حالا در کشور ما دین صدق ایدئولوژیک پیدا کرده است ولی به فرض ملیگرایی هم میتواند ایدئولوژیک باشد یک امر اقتصادی در سیستم کمونیستی هم می تواند ایدئولوژیک باشد ؛بنابراین وقتی سخن از ایدئولپژی میگوییم مراد برابر با دین نیست.
ولیدر کشورما از برخی گزاره های دینی درتمام گزاره ها استفاده شده و برابر نهاد شده بادین . بعنوان مثال در آموزش پرورش مادهها ارزش داریم در دین از جمله ایده حجاب و عفاف و بسیاری ارزشهای دیگر که اگر نگوییم فراتر ، دست کم هم عرض این ایده هستند مثل راستی ، ارجمندی راستی در دین، زشتی ریاکاری در دین ولی آدمها میتوانند با حمایت لفظی از یک گزاره که سیاستگداران آموزشی پذیرفته اند؛ هزاران زشتی دیگررا انجام دهند و کسی با آنها کاری ندارد!
یعنی ناراست باشند ولی نگیرند ببرندشان کلانتری یاهمان حراست ولی اگر آن ارزشهای ایدئولوژیک در مورد حجاب و عفاف کمی کج و کوله شود یا حتی جمله ای بگویند که شاید کمی هماهنگ نباشد بسرعت میگرندشان!
بنابراین حتی با اموری که اصلا به دین ربطی هم ندارد مواجهه ایدئولوژیک میکنند
مثلا مساله جمعیت یک مساله ایدئولوژیک نیست پیری جمعیت مشککل تمام دنیاست آن کشوری که کافراست مساله جمعیت دارد آنکه مسلمان است هم مساله پیری جمعیت دارد
جمعیت یک موضوع این جهانیست «در مورد هست نه در مورد باید ».
باید نشست در موردش تحقیق کرد پژوهش کرد راهکار داد
👏8👍3❤2👎1
Forwarded from Leyla Tabasi
🙋🏻♀️️️ رادیوپادکست کودک و رسانه🙋🏻♂️️️
کانال اختصاصی انجمن تخصصی کودک و رسانه
به اطلاع می رسانیم:
پادکست وبینار مورخ ۱۳ مرداد ۱۴۰۴، از هم اکنون در کانال رادیوپادکست کودک و رسانه بارگذاری شد.
https://ble.ir/radiopodcast_koodakoresane
کانال اختصاصی انجمن تخصصی کودک و رسانه
به اطلاع می رسانیم:
پادکست وبینار مورخ ۱۳ مرداد ۱۴۰۴، از هم اکنون در کانال رادیوپادکست کودک و رسانه بارگذاری شد.
https://ble.ir/radiopodcast_koodakoresane
👍3
Forwarded from Masoud Ndaryaee
❤4🌭1🤓1