دیروز زنی را دیدم که مُرده بود
و مثل ما نفس میکشید،
راستی یک زن چطور میمیرد
مرگش چگونه است؟
یا لبخند به لب ندارد،
یا آرایش نمیکند،
یا دست کسی را نمیفشارد،
یا منتظر آغوشی نیست،
یا حرف عشق که میشود پوزخند میزند ...
آری زنها اینگونه میمیرند ...
#گابریل_گارسیا_مارکز
@zemesstaaan
و مثل ما نفس میکشید،
راستی یک زن چطور میمیرد
مرگش چگونه است؟
یا لبخند به لب ندارد،
یا آرایش نمیکند،
یا دست کسی را نمیفشارد،
یا منتظر آغوشی نیست،
یا حرف عشق که میشود پوزخند میزند ...
آری زنها اینگونه میمیرند ...
#گابریل_گارسیا_مارکز
@zemesstaaan
آن روز که مُردم
آنچه را که یادگار دریاست
به دریا باز دهید،
آنچه را که از آسمان
در دل من مانده است
به آسمان بازگردانید،
زمزمهی جنگل
و صدای آبشارها را،
به جنگل و آبشار
برگردانید،
و اگر ستارهای در دستهای من
مانده است
آن را به آسمان باز فرستید،
و آن گاه تن من را به زمین
باز دهید
و قلب من را به سکوت و تاریکی
بسپارید
وسپس به آهستگی از من دور
شوید
تا هرگز از رفت و آمد شما
با خبر نباشم
"بیژن جلالی"
@zemesstaaan
آنچه را که یادگار دریاست
به دریا باز دهید،
آنچه را که از آسمان
در دل من مانده است
به آسمان بازگردانید،
زمزمهی جنگل
و صدای آبشارها را،
به جنگل و آبشار
برگردانید،
و اگر ستارهای در دستهای من
مانده است
آن را به آسمان باز فرستید،
و آن گاه تن من را به زمین
باز دهید
و قلب من را به سکوت و تاریکی
بسپارید
وسپس به آهستگی از من دور
شوید
تا هرگز از رفت و آمد شما
با خبر نباشم
"بیژن جلالی"
@zemesstaaan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خزان گَر باغ و بُستان را بِسوزد
بِخَنداند جهان را نوبَهارم
جهان گوید که بازآ ای بهاران
که از ظُلْمِ خزانْ صد داغ دارم
بِگَردان ساقیا جامِ خَزانی
که از عشقِ بهار اَنْدَر خُمارم
#مولانا
@zemesstaaan
خزان گَر باغ و بُستان را بِسوزد
بِخَنداند جهان را نوبَهارم
جهان گوید که بازآ ای بهاران
که از ظُلْمِ خزانْ صد داغ دارم
بِگَردان ساقیا جامِ خَزانی
که از عشقِ بهار اَنْدَر خُمارم
#مولانا
@zemesstaaan
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
کام هر جویندهای را آخریست
عارفان را منتهای کام نیست
از هزاران در یکی گیرد سماع
زآن که هر کس محرم پیغام نیست
آشنایان ره بدین معنی برند
در سرای خاص، بار عام نیست
تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست
هر کسی را نام معشوقی که هست
میبرد، معشوق ما را نام نیست
سرو را با جمله زیبایی که هست
پیش اندام تو هیچ اندام نیست
مستی از من پرس و شور عاشقی
و آن کجا داند که درد آشام نیست
باد صبح و خاک شیراز آتشیست
هر که را در وی گرفت آرام نیست
خواب بی هنگامت از ره میبرد
ور نه بانگ صبح بی هنگام نیست
سعدیا چون بت شکستی خود مباش
خود پرستی کمتر از اصنام نیست
#سعدی
@zemesstaaan
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
کام هر جویندهای را آخریست
عارفان را منتهای کام نیست
از هزاران در یکی گیرد سماع
زآن که هر کس محرم پیغام نیست
آشنایان ره بدین معنی برند
در سرای خاص، بار عام نیست
تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست
هر کسی را نام معشوقی که هست
میبرد، معشوق ما را نام نیست
سرو را با جمله زیبایی که هست
پیش اندام تو هیچ اندام نیست
مستی از من پرس و شور عاشقی
و آن کجا داند که درد آشام نیست
باد صبح و خاک شیراز آتشیست
هر که را در وی گرفت آرام نیست
خواب بی هنگامت از ره میبرد
ور نه بانگ صبح بی هنگام نیست
سعدیا چون بت شکستی خود مباش
خود پرستی کمتر از اصنام نیست
#سعدی
@zemesstaaan
گردش روزگار بدون ما ادامه خواهد داشت. پس هم اکنون باید موفق شویم تا سربلند زندگی کنیم و این افقهای دوردست را نبینیم یا یاد بگیریم که ببینیم و از آن هراسی نداشته باشیم و امروزیان را دریابیم.
شانس ما باهم بودن است. به هم یاری میدهیم که در این آخرین مرحله از حادثهی زندگی سربلند بیرون بیاییم. مقاطعی که در روند این حادثه طی میکنیم مکرر نخواهد بود.
بازگشت به عقب یا تکراری هم در کارمان نیست. پس منحصر به فرد بودن هر مقطع خود امکانی است در جهت ایجاد تنوع و تحمل پذیری آن. حق انتخاب هم که با ما نبوده فقط امید باید با ما باشد که: چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند.
📕 زمان رازداری
✍🏾 #سیمون_دوبووار
@zemesstaaan
شانس ما باهم بودن است. به هم یاری میدهیم که در این آخرین مرحله از حادثهی زندگی سربلند بیرون بیاییم. مقاطعی که در روند این حادثه طی میکنیم مکرر نخواهد بود.
بازگشت به عقب یا تکراری هم در کارمان نیست. پس منحصر به فرد بودن هر مقطع خود امکانی است در جهت ایجاد تنوع و تحمل پذیری آن. حق انتخاب هم که با ما نبوده فقط امید باید با ما باشد که: چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند.
📕 زمان رازداری
✍🏾 #سیمون_دوبووار
@zemesstaaan
Baghe Ahorayei
Alireza Ghorbani
ای باغ چه شد مدفنِ خونین کفنانت؟
کو خاکِ شهیدانِ کفن پیرهنانت؟
تا سرب که پاشیده و تا لاله که چیده ست
در سینه و سیمایِ بهارین بدنانت
آه ای وطن! ای خورده به بازارِ شقاوت
بس چوب حراج از طرفِ بیوطنانت
خونِ که شتک زد زِ پدرها و پسرها
بر صبحِ یتیمان و شبِ بیوه زنانت
رودابهٔ من! رودگری کن که فتادند
در چاهِ شغادانِ زمان، تهمتنانت
رگبار گرفت آنگه و بارید ز هر سو
بر سینه و سر، نیزه و شمشیر و سنانت
ای باغِ اهوراییام افسوس که کردند
بیفرّه و بیفرّ و شکوه، اهرمنانت
همخوانِ نسیمم من و همگریهِٔ باران
در ماتم سرخِ سمن و یاسمنانت
#علیرضا_قربانی
#حسین_منزوی
ای باغ چه شد مدفنِ خونین کفنانت؟
کو خاکِ شهیدانِ کفن پیرهنانت؟
تا سرب که پاشیده و تا لاله که چیده ست
در سینه و سیمایِ بهارین بدنانت
آه ای وطن! ای خورده به بازارِ شقاوت
بس چوب حراج از طرفِ بیوطنانت
خونِ که شتک زد زِ پدرها و پسرها
بر صبحِ یتیمان و شبِ بیوه زنانت
رودابهٔ من! رودگری کن که فتادند
در چاهِ شغادانِ زمان، تهمتنانت
رگبار گرفت آنگه و بارید ز هر سو
بر سینه و سر، نیزه و شمشیر و سنانت
ای باغِ اهوراییام افسوس که کردند
بیفرّه و بیفرّ و شکوه، اهرمنانت
همخوانِ نسیمم من و همگریهِٔ باران
در ماتم سرخِ سمن و یاسمنانت
#علیرضا_قربانی
#حسین_منزوی
آنقدر به این سو نیامدی
تا از سیلاب بهاره ی عمر تو
رودخانه عریض تر شد
بعد از ماه گرفتگی حتی
از روشنی های شب های شعر
از وعده ی دیدار هم گریختی
من مانده ام و تنگ غروب
و چهره های بیگانه ی عشاق
که در سایه های افراها همدیگر را می بوسند
در آن طرف رود تو کمرنگ شدی
همراه گوزن ها، مارال ها، سبزقباها
و سنت کوچ
در جان تو اوج می گیرد
ای کولی
#محمدعلی_سپانلو
@zemesstaaan
تا از سیلاب بهاره ی عمر تو
رودخانه عریض تر شد
بعد از ماه گرفتگی حتی
از روشنی های شب های شعر
از وعده ی دیدار هم گریختی
من مانده ام و تنگ غروب
و چهره های بیگانه ی عشاق
که در سایه های افراها همدیگر را می بوسند
در آن طرف رود تو کمرنگ شدی
همراه گوزن ها، مارال ها، سبزقباها
و سنت کوچ
در جان تو اوج می گیرد
ای کولی
#محمدعلی_سپانلو
@zemesstaaan
پرده افتاد ...
صحنه خاموش
آسمان و زمین مانده مدهوش
نقشها رنگها چون مه و دود
رفته بر باد
مانده در پرده گوش
رقص خاموش فریاد
پرده افتاد ...
صحنه خاموش
وز شگفتی این رنگ و نیرنگ
خنده یخ بسته بر لب
گریه خشکیده در چشم
پرده افتاد ...
صحنه خاموش
و آن نمایش
که همچون فریبنده خوابی شگفت
دل از من همی برد پایان گرفت
و من
که بازیگر مات این صحنه بودم
چو مرد فسون گشته خواب بند
که چشم از شکست فسون برگشاید
به جای تماشاگران یافتم خویشتن را
شگفتا ! که را بخت آن دادهاند
که چون من
تماشاگر بازی خویش باشد ؟
وز این گونه چون من تراشد
فریب دل خویشتن را
که آخر رگ جان خراشد ؟
بلی ...
پرده افتاد و پایان گرفت
فسونکاری این شب بیدرنگ
و من در شگفت
که چون کودکان
بخندم بر این خواب افسانه رنگ ؟
و یا در نهفت دل تنگ خویش
بگریم بر اندوه این سرگذشت ...؟
#هوشنگ_ابتهاج
@zemesstaaan
صحنه خاموش
آسمان و زمین مانده مدهوش
نقشها رنگها چون مه و دود
رفته بر باد
مانده در پرده گوش
رقص خاموش فریاد
پرده افتاد ...
صحنه خاموش
وز شگفتی این رنگ و نیرنگ
خنده یخ بسته بر لب
گریه خشکیده در چشم
پرده افتاد ...
صحنه خاموش
و آن نمایش
که همچون فریبنده خوابی شگفت
دل از من همی برد پایان گرفت
و من
که بازیگر مات این صحنه بودم
چو مرد فسون گشته خواب بند
که چشم از شکست فسون برگشاید
به جای تماشاگران یافتم خویشتن را
شگفتا ! که را بخت آن دادهاند
که چون من
تماشاگر بازی خویش باشد ؟
وز این گونه چون من تراشد
فریب دل خویشتن را
که آخر رگ جان خراشد ؟
بلی ...
پرده افتاد و پایان گرفت
فسونکاری این شب بیدرنگ
و من در شگفت
که چون کودکان
بخندم بر این خواب افسانه رنگ ؟
و یا در نهفت دل تنگ خویش
بگریم بر اندوه این سرگذشت ...؟
#هوشنگ_ابتهاج
@zemesstaaan
تنها در بیچراغی شبها میرفتم
دستهایم از یاد مشعلها تهی شدهبود
همه ستارههایم به تاریکی رفته بود
مشت من ساقه خشک تپشها را میفشرد
لحظهام از طنین
ریزش پیوندها پر بود
تنها میرفتم میشنوی ؟ تنها
من از شادابی باغ زمرد کودکی به راه افتادهبودم
آیینهها انتظار تصوریم را میکشیدند
درها عبور غمناک مرا میجستند
و من میرفتم میرفتم تا در پایان خودم فرو افتم
ناگهان تو از بیراهه لحظهها میان دو تاریکی به
من پیوستی
صدای نفسهایم با طرح دوزخی اندامت درآمیخت
همه تپشهایم از آن تو باد چهره به شب پیوسته همه تپشهایم
من از برگریز سرد ستارهها گذشته ام
تا در خط های عصیانی پیکرت شعله گمشده را بربایم
دستم را به سراسر شب کشیدم
زمزمه نیایش دربیداری انگشتانم تراوید
خوشه قضا را فشردم
قطرههای ستاره در تاریکی درونم درخشید
و سرانجام در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم کردم
میان ما سرگردانیِ بیابان هاست
بی چراغیِ شبها
بستر خاکیِ غربتها
فراموشیِ آتش هاست
میان ما هزار و یک شبِ جست و جو هاست...
#سهراب_سپهری
@zemesstaaan
دستهایم از یاد مشعلها تهی شدهبود
همه ستارههایم به تاریکی رفته بود
مشت من ساقه خشک تپشها را میفشرد
لحظهام از طنین
ریزش پیوندها پر بود
تنها میرفتم میشنوی ؟ تنها
من از شادابی باغ زمرد کودکی به راه افتادهبودم
آیینهها انتظار تصوریم را میکشیدند
درها عبور غمناک مرا میجستند
و من میرفتم میرفتم تا در پایان خودم فرو افتم
ناگهان تو از بیراهه لحظهها میان دو تاریکی به
من پیوستی
صدای نفسهایم با طرح دوزخی اندامت درآمیخت
همه تپشهایم از آن تو باد چهره به شب پیوسته همه تپشهایم
من از برگریز سرد ستارهها گذشته ام
تا در خط های عصیانی پیکرت شعله گمشده را بربایم
دستم را به سراسر شب کشیدم
زمزمه نیایش دربیداری انگشتانم تراوید
خوشه قضا را فشردم
قطرههای ستاره در تاریکی درونم درخشید
و سرانجام در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم کردم
میان ما سرگردانیِ بیابان هاست
بی چراغیِ شبها
بستر خاکیِ غربتها
فراموشیِ آتش هاست
میان ما هزار و یک شبِ جست و جو هاست...
#سهراب_سپهری
@zemesstaaan
هیچ دلم نمیخواست مادری زیباتر و هوشمندتر از مادر خودم بیاید و به من شب خوش بگوید. نه؛ به همانگونه که باید او میبود و چهرهاش را که گویا نقصی در بالای چشم داشت که من به اندازهی بقیهی صورتش دوست میداشتم به سویم خم میکرد، تا بتوانم شادان و با آرامش بیخدشهای بخوابم، که هیچ معشوقهای از آن پس نتوانست به من بدهد.
چون حتی در لحظهای که باورشان داریم به آنان شک میکنیم و هرگز نمیتوانیم دلشان را آنگونه تصاحب کنیم که مادرم دلش را یکسره، بی هیچ تهماندهی تردیدی، بی هیچ اثری از نیتی که برای من نباشد، با بوسهای به من میداد.
📒 #در_جستجوی_زمان_ازدست_رفته
(طرف خانه سوان)
👤 #مارسل_پروست
@zemesstaaan
چون حتی در لحظهای که باورشان داریم به آنان شک میکنیم و هرگز نمیتوانیم دلشان را آنگونه تصاحب کنیم که مادرم دلش را یکسره، بی هیچ تهماندهی تردیدی، بی هیچ اثری از نیتی که برای من نباشد، با بوسهای به من میداد.
📒 #در_جستجوی_زمان_ازدست_رفته
(طرف خانه سوان)
👤 #مارسل_پروست
@zemesstaaan
زمستان گذشته است
گل ها شکفته اند
باز زمان نغمهسرایی فرا رسیده است
و تو ای کبوتر من که در شکاف
صخره ها و پشت سنگها پنهان هستی
بیرون بیا و بگذار صدای شیرین تو را
بشنوم و صورت زیبای تو را ببینم
زیرا اکنون دیگر
زمستان به پایان رسیده است
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام
دوست میدارم ، تو را به جای همهی
روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب میشود
و برای خاطر نخستین گلها
تو را بخاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه کسانی که
دوست نمیدارم دوست می دارم
سپیده که سر بزند در این بیشه زار
خزان زده شاید دوباره گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس بهنام زندگی هرگز مگو هرگز
#پل_الوار
@zemesstaaan
زمستان گذشته است
گل ها شکفته اند
باز زمان نغمهسرایی فرا رسیده است
و تو ای کبوتر من که در شکاف
صخره ها و پشت سنگها پنهان هستی
بیرون بیا و بگذار صدای شیرین تو را
بشنوم و صورت زیبای تو را ببینم
زیرا اکنون دیگر
زمستان به پایان رسیده است
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام
دوست میدارم ، تو را به جای همهی
روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب میشود
و برای خاطر نخستین گلها
تو را بخاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه کسانی که
دوست نمیدارم دوست می دارم
سپیده که سر بزند در این بیشه زار
خزان زده شاید دوباره گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس بهنام زندگی هرگز مگو هرگز
#پل_الوار
@zemesstaaan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باید مثل زمین صبور باشی،
صبر کن تا موسم شکفتن،
باید مثل زمین بود،
مثل زمین خوب.
اگر حوصله داشته باشی،دوباره همه چیز خوب میشود، حتی اگر صد بار هم شکست بخوری نباید مایوس شوی.
شکست و ناکامی هم برای خودش نوعی سعادت است.
📕 ژان کریستف
✍🏾 #رومن_رولان
@zemesstaaan
صبر کن تا موسم شکفتن،
باید مثل زمین بود،
مثل زمین خوب.
اگر حوصله داشته باشی،دوباره همه چیز خوب میشود، حتی اگر صد بار هم شکست بخوری نباید مایوس شوی.
شکست و ناکامی هم برای خودش نوعی سعادت است.
📕 ژان کریستف
✍🏾 #رومن_رولان
@zemesstaaan
آنتوان دوسنت اگزوپری یه جمله قشنگ داره که میگه: «اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم، اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم، اگر آدم ساختن بودیم،
از همینجای زندگیمان به بعد را میساختیم..
@zemesstaaan
از همینجای زندگیمان به بعد را میساختیم..
@zemesstaaan
📎 #_یک_تکه_کتاب
من در جستجو هستم، میدانم نیاز به جستجو دارم، باید خود را بجویم. باد به گلو نمیاندازم ولی هر چه هست میدانم که هستم و برای خودم یک زندگی دارم، زندگی ناچیزی دارم.
زندگی همچو طولانی نیست، تنها یک بار هم هست. من حق دارم؛ من وظیفه دارم که آن را به هدر ندهم و سرسری از آن نگذرم ...
📕 جان شیفته
✍🏻 #رومن_رولان
@zemesstaaan
من در جستجو هستم، میدانم نیاز به جستجو دارم، باید خود را بجویم. باد به گلو نمیاندازم ولی هر چه هست میدانم که هستم و برای خودم یک زندگی دارم، زندگی ناچیزی دارم.
زندگی همچو طولانی نیست، تنها یک بار هم هست. من حق دارم؛ من وظیفه دارم که آن را به هدر ندهم و سرسری از آن نگذرم ...
📕 جان شیفته
✍🏻 #رومن_رولان
@zemesstaaan
پذیرفتن این باور که میتوانید کاری را بهخاطر خودتان انجام دهید،
حتی اگر هیچکس دلیلتان را درک نکند،
قدرتمندترین و دلنشینترین احساس دنیاست.
شرمنده_نباش_دختر
#ریچل_هالیس
@zemesstaaan
حتی اگر هیچکس دلیلتان را درک نکند،
قدرتمندترین و دلنشینترین احساس دنیاست.
شرمنده_نباش_دختر
#ریچل_هالیس
@zemesstaaan
#یک_قاچ_کتاب
حالت ایدهآل این است که نفوذناپذیرتر باشیم. اگر مورد بیاعتنایی و بیتوجهی و تمسخر قرار گرفتیم یا تحسین شدیم، قرص و محکم بمانیم.
اگر کسی تعریف فریبندهای از ما کرد، بیجهت اغفال نشویم و اگر خودمان تحسین منصفانهای از خودمان کردیم و به ارزشمان پی بردیم، اشارۀ یک نفر دیگر به بی اهمیت بودن ما آسیبی به ما وارد نکند. ارزش خودمان را بدانیم.
#اضطراب_منزلت
#آلن_دو_باتن
@zemesstaaan
حالت ایدهآل این است که نفوذناپذیرتر باشیم. اگر مورد بیاعتنایی و بیتوجهی و تمسخر قرار گرفتیم یا تحسین شدیم، قرص و محکم بمانیم.
اگر کسی تعریف فریبندهای از ما کرد، بیجهت اغفال نشویم و اگر خودمان تحسین منصفانهای از خودمان کردیم و به ارزشمان پی بردیم، اشارۀ یک نفر دیگر به بی اهمیت بودن ما آسیبی به ما وارد نکند. ارزش خودمان را بدانیم.
#اضطراب_منزلت
#آلن_دو_باتن
@zemesstaaan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روز بزرگداشت #سعدی گرامی باد.
ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگ او گرش بویی
ویدیو: تصاویری از #سعدیه آرامگاه #استاد_سخن #سعدی_شیرازی
طراحی و ساخت توسطِ #محسن_فروغی و #علی_صادق
در سال ۱۳۲۷
ویدیو از: #داریوش_باقری
آهنگ: #محسن_چاوشی
@zemesstaaan
ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگ او گرش بویی
ویدیو: تصاویری از #سعدیه آرامگاه #استاد_سخن #سعدی_شیرازی
طراحی و ساخت توسطِ #محسن_فروغی و #علی_صادق
در سال ۱۳۲۷
ویدیو از: #داریوش_باقری
آهنگ: #محسن_چاوشی
@zemesstaaan
سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست
یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست
یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست
هیچم ار نیست، تمنای توأم باری هست
مشنو ای دوست!که غیر ازتو مرایاری هست
یا شب و روز بجز فکر توأم کاری هست
هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد
وآن که جانش ز محبت اثری یافت، نمرد
تربت پارس،چوجان جسم تو درسینه فشرد
لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد ...
#ملک_الشعرای_بهار
@zemesstaaan
یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست
یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست
هیچم ار نیست، تمنای توأم باری هست
مشنو ای دوست!که غیر ازتو مرایاری هست
یا شب و روز بجز فکر توأم کاری هست
هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد
وآن که جانش ز محبت اثری یافت، نمرد
تربت پارس،چوجان جسم تو درسینه فشرد
لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد ...
#ملک_الشعرای_بهار
@zemesstaaan