Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️نوئل سیمسولو: در دهه ۵٠ رابطه‌تان با زن‌ها چطور بود؟

▫️سرجو لئونه: چون در دنیای سینما کار می‌کردم ارتباط با زن‌ها خیلی مشکل نبود. بازیگران نوپا و حتی ستاره‌های معروف را می‌دیدم. بیشتر بابت ظاهرشان به آنها توجه می‌کردم تا هوش و ذکاوتشان. من ضدزن نیستم ولی نمی‌خواستم گرفتار و پایبند آنها بشوم. می‌آمدند و می‌رفتند. همین و بس. طرز فکرم این بود. به محض اینکه زنی را بسیار باهوش و زیبا می‌یافتم، ترجیح می‌دادم با او فقط رابطه دوستانه داشته باشم.

▪️نوئل سیمسولو: هیچ‌وقت دلباخته ستاره‌ای شدید؟

▫️سرجو لئونه: باید اعتراف کنم که دیوانه‌وار دلباخته سیلوانا مانگانو بودم. اما او نمی‌دانست. می‌دانستم که چنین چیزی غیرممکن است. در تنهایی خودم، او را ستایش می‌کردم.

▫️Silvana Mangano
— Born: April 21, 1930
— Died: December 16, 1989

🎥 @CinemaParadisooo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️راینر ورنر فاسبیندر

ـــ مردم آلمان دارند یاد می‌گیرند تا دیگر ملت نباشند، دارند تبدیل به افراد می‌شوند. کسانی که به صورت گله‌ای دنباله‌رو فرد یا جریانی نیستند. هریک رهبر و مقلد طرز فکر خود هستند. این‌چنین است که جامعه به پویایی می‌رسد…


▫️Berlin Alexanderplatz (1980)
▫️Dir. Rainer Werner Fassbinder

🎥 @CinemaParadisooo
▪️محمد مختاری
ـــ بی‌خوابی

ـــ نه سینما و نه مهمانی در تاریخ
هجوم کاشفانی با تاخیر حضور
هزار کس می‌آیند و هزار کس می‌روند
و هیچ‌کس هیچ‌کس را به خاطر نمی‌آورد
صدا همان که می‌شنوی نیست
سگ از سکوت به وجد می‌آید و دزد بر سر بام بلند سماع می‌کند با ماه

زبان عزیز‌تر است اکنون یا دهان؟


🎥 @CinemaParadisooo
▪️رونمایی از پوستر رسمی هفتاد و هشتمین جشنواره فیلم کن در سال ٢٠٢۵

ـــ ژان-لوئی ترنتینیان و آنوک اِمه در نمایی از فیلم یک مرد و یک زن کلود للوش ـــ یکی از مشهورترین لحظات عاشقانه تاریخ سینما؛ فیلمی که نخل طلای فستیوال کن در سال ١٩۶۶ را به دست آورد. داستان زن و مردی که تصادفا در مدرسه شبانه‌روزی بچه‌هایشان با هم آشنا می‌شوند و همزمان با گسترش ارتباط بین‌شان، به این نتیجه می‌رسند که عشق و خاطرات آنها به همسران مرده‌شان، عمیق‌تر از آن است که بتوانند رابطه تازه‌ای را آغاز کنند. استفاده للوش از تصاویر رنگی در فیلم سیاه و سفید برای صحنه‌های فلاش‌بک، درحالی‌که معمولا برعکس این کار در سینما انجام می‌شد، حرکتی تازه و ضدکلیشه بود. همینطور دیالوگ‌های آزاد بین زن و مرد که از حرف زدن دربارۀ سینما آغاز می‌شود و به بیان خاطرات گذشته می‌رسد و عشقی که به تدریج و در فضایی کاملا ملانکولیک بین آنها شکل می‌گیرد.

#️⃣ #Cannes2025
🎥 @CinemaParadisooo
‍ ‍ ‍
▪️ژان-لوک گدار
ـــ هیچ رمانِ خوبی را نباید فیلم کرد ــ ترجمه مریم عرفان

ـــ فقط آدم‌هایى مثل کلود لُلوش یادشان می‌آید که همشهری کِین را در پنج‌سالگى دیده‌اند. من مائده‌هاى زمینی را بیشتر یادم است که در تولّدِ چهارده‌سالگى‌ام هدیه گرفتم. ادبیات را این‌طورى کشف کردم. باید بگویم که خانواده‌ام خیلى سخت‌گیر بود. بربادرفته و موپاسان ممنوع بودند...

مادرم خیلى می‌خواند، امّا علاقه‌ام به رمانتیسمِ آلمانى به پدرم ــ که پزشک بود ــ بازمی‌گردد. بین سیزده تا بیست‌سالگى به یُمنِ وجود او موزیل، بروخ و توماس مان را بلعیدم. پدربزرگ هم خیلى تأثیر داشت. بانک‌دار بود. با پُل والرى دوست بود و تمام کتاب‌هایش را داشت. به کتاب‌خانه‌اش می‌گفتیم والریانوم. در سالگردِ ازدواجش باید گورستانِ دریایى را از بَر می‌خواندم. چنان‌که هست‌‌اش را هم خیلى دوست داشتم. والرى به‌اندازۀ سیوران وحشی نیست، امّا دوران هم دورانِ دیگر بود. والرى هم عباراتِ زیبایی داشت...

امّا در بزرگ‌سالى هرگز آن شگفتی‌هایی را که ژید در من پدید آورده بود بازنیافتم. در بیست‌سالگی دشیل همت و تامس هاردی میخکوبم کردند. سوررئالیست‌ها باعث شدند جودِ گُم‌نام را کشف کنم. امّا از آن زمان به بعد، فقط تماشاچیان اسباب شگفتی‌ام بوده‌اند. به‌جُز بازخوانی آثارِ کلاسیک دیگر چندان چیزی که هنوز بتواند مبهوتم کند وجود ندارد...

ترجیح می‌دهم آخرین کارِ جان لوکاره را بخوانم که با علاقه‌ام به جاسوسِ دوجانبه بیش‌تر جور است. همیشه احساس کرده‌ام دو نفرم. ما زمینی نیستیم و با‌این‌حال روی زمینیم. لوکاره یک نیمچه‌استاد است که به‌اندازۀ گرین (که خودش به پای کُنراد نمی‌رسد) هم اهمیت ندارد... اخیراً صخرۀ برایتن را دوباره خواندم. اوّلین رمان‌ها اغلب بهترین‌ها هستند. آدم همیشه به سمت‌شان بازمی‌گردد. این یکی را دلم می‌خواست فیلم کنم. غیرممکن است. زیادی خوب است؛ نمی‌توانستم بلایی به سرش بیاورم. قدرت فراوانی داشت که من ندارم. می‌توانست به من قدرت بدهد. وقتی رمانِ موراویا را اقتباس می‌کردم قدرت داشتم؛ چون می‌توانستم از نقاط ضعفِ رمان برای برگرفتن شالوده‌اش استفاده کنم...

بالزاک، استاندال، فلوبر، تالستوی، داستایفسکی، دیکنز، تامس هاردی، جرج مردیت، ویرجینیا وولف... به این‌ها می‌گویند نویسنده. بیست‌تایی‌شان حرف ندارند. سَبْک دارند؛ یعنی بخشی دارند که روح در آن مطرح می‌شود؛ در‌حالی‌که جان لوکاره یا گونتر گراس جز استعداد چیزی ندارند...

وقتی اثر خیلی خوب است، کاری‌ش نمی‌شود کرد. شاهد مدّعایم فیلم شُلُندورف براساسِ عشقِ سوان است؛ یا فیلمِ آیوری براساس بوستونی‌های هنری جیمز. مزخرف‌اند. شاهکارها را باید خواند؛ نباید فیلم کرد. ساختنِ سفر به انتهای شب بی‌معناست. با رمان‌های متوسّطی مثل کارهای هَمِت یا چندلر می‌توان فیلم ساخت. حرصِ اریش فُن اشتروهایم فیلم خوبی‌ست؛ چون رمانِ فرانک نوریس ارزشِ چندانی ندارد. جان فورد از پسِ جادۀ تنباکوی ارسکین کالدول برآمد، امّا حاصل بهترین کارِ فورد نیست. یک زمانی کسی مثل کینگ ویدور می‌توانست از بَبیت الهام بگیرد؛ چون سینکلر لوئیس فاکنر نبود...

🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
▪️ماریو بارگاس یوسا

ـــ از فلوبر آموختم که استعداد هیچ نیست مگر انضباط مطلق و صبر طولانی. از فاکنر آموختم که فُرم ـــ طرز نوشتن و ساختار آن ـــ موضوعِ داستان را رفعت می‌بخشد یا بی‌مایه می‌سازد. سروانتس و دیکنز و بالزاک و تالستوی و کنراد و توماس مان ـــ از ایشان آموختم که در رمان‌ها گسترۀ داستان و بلندپروازی در نوشتن رمان همان قدر مهم است که چیرگی در سبک و نقشه داشتن در روایت. از سارتر آموختم که کلمات از جنس عمل‌اند، و رمان و نمایشنامه و حتی جستار اگر درگیر لحظۀ حال و انتخاب گزینه‌های بهتر شوند می‌توانند مسیر تاریخ را عوض کنند. از کامو و اُروِل آموختم که ادبیات اگر عاری از ارزش‌های اخلاقی باشد غیرانسانی خواهد بود و از آندره مالرو آموختم که رشادت و روحیۀ حماسی در عصر حاضر به همان اندازه ممکن است که در روزگار آرگونات‌ها و ایلیاد و اُدیسه ممکن بود.

🎥 @CinemaParadisooo
‍ ‍ ‍
▪️صالح نجفی

ـــ اِمیل چُران در آوریل ١٩١١ در رومانی به دنیا آمد. پدرش کشیشی کاتولیک بود. در بیستم ژوئن ١٩٩۵ در ٨۴سالگی در پاریس از دنیا رفت، در آخرین روزهای خرداد ١٣٧۴. فیلسوف بود و جستارنویس. نوشته‌هایش به بدبینی فلسفی شهرت دارد. دغدغهٔ او مسائلی چون رنج و زوال و نیست‌انگاری بود. بر بلندای نومیدی را در ١٩٣۴ منتشر کرد. اولین کتاب فرانسویش را دههٔ ١٩۴٠ نشر داد: تاریخ مختصر زوال. بیشتر عمرش را در انزوا به سر برد، با شریک زندگیش سیمون بوئه.

کیارستمی در مصاحبه‌های بعد از اکران طعم گیلاس معمولا کلمه قصاری را از امیل چُران نقل به مضمون می‌کرد:
اگر امکان خودکشی نبود، سال‌ها پیش خودکشی کرده بودم.

چُران جستاری دارد با عنوان انسان؛ حیوان دچار بی‌خوابی. می‌گوید:


آنکه گفته خفتن مترادف امید است شهودی ژرف داشته، نه فقط دربارهٔ اهمیتِ خواب، بلکه دربارهٔ بی‌خوابی. اهمیت بی‌خوابی چنان عظیم است که وسوسه می‌شوم انسان را حیوانی ناتوان از خفتن تعریف کنم. چرا انسان را حیوان عاقل بدانیم در حالی که دیگر حیوانات نیز به همان اندازه معقول‌اند؟ اما در جهان خلقت حیوان دیگری نیست که بخواهد بخوابد و نتواند…

ـــ قسمت‌هایی از کتاب قطعات تفکر ــ ترجمه بهمن خلیقی

فکر کردن تیشه به ریشه زدن است، تیشه به ریشهٔ خود زدن. دست به کاری زدن خطر کمتری دارد. عمل فضای میان چیزها و ما را پر می‌کند، درحالی که تفکر این فضا را به‌طور خطرناکی افزایش می‌دهد. این خروش‌های درونی که ره به جایی نمی‌برند و ما را به شکل آتشفشانی مسخره در می‌آورند...

هیچ کار هنری نیست که در تاریکی، با همان دقت و با همان دغدغهٔ خاطر جنایتکاری که نقشهٔ جنایتش را می‌کشد، آماده نشود. در هر دو مورد، آن‌چه بیشترین اهمیت را دارد ارادهٔ ضربه زدن است.

🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️رولان بارت
ـــ آماده‌سازی رمان ــ ترجمه عظیم جابری

ـــ بدین ترتیب می‌توانیم بار دیگر تصور کنیم که با کنار گذاشتن سینمای صامت چه چیزهایی را از دست داده‌ایم. هیچ‌وقت به اندازۀ کافی از این «پیشرفت» متأسف نخواهیم بود، هر چند این کار از هر نظر کاملاً بیهوده است؛ با این حال می‌توانیم با حسرت به آن فکر کنیم، زیرا در نهایت می‌توانیم تاریخ هنر را نیز همچون مجموعه‌ای از چیزهای درست و چیزهای نادرست در نظر بگیریم؛ تاریخ همیشه بر حق نیست و کاملاً ممکن است که در پیشرفتِ هنرها اشتباهات، بن‌بست‌ها و جهت‌گیری‌های نادرستی وجود داشته باشد؛ پیشرفت می‌تواند اشتباه کند و آوانگارد نیز می‌تواند خطا کند، و وقتی سینمای صامت را کنار گذاشتیم، شاید چیزی مهم، چیزی خاص، چیزی جوهری را از دست دادیم.

🎥 @CinemaParadisooo
▪️تیم برتون

ـــ چون اصلاً کتاب نمی‌خواندم، قصّه‌های پریان من احتمالاً همان فیلم‌های هیولایی بود. من همیشه هیولاها و فیلم‌های هیولایی را دوست داشته‌ام. هیچ‌وقت از دیدن آن‌ها وحشت نمی‌کردم. از همان وقتی که یادم می‌آید، از آن‌ها خوشم می‌آمد. پدر و مادرم می‌گویند هیچ‌وقت نمی‌ترسیدم و هر چیزی را تماشا می‌کردم. این چیزها همیشه با من بودند. کینگ کونگ، فرانکنشتاین، گودزیلا، جانورِ دریاچۀ سیاه... این‌ها همه شباهت زیادی به هم داشتند؛ فقط پوشش‌ها و گریم‌هایشان با هم فرق داشت. ولی موضوع همذات‌پنداری در میان بود. هر بچّه‌ای به یک تصویر، مثلاً به تصویری از یک قصّۀ پریان، واکنش نشان می‌دهد و من احساس می‌کردم اکثر ِهیولاها اساساً مورد سوءتفاهم قرار گرفته‌اند، آن‌ها معمولاً روح عاطفی‌تری از انسان‌های اطراف خودشان دارند.

— Monica Bellucci sketched by Tim Burton for Vogue.

🎥 @CinemaParadisooo
▪️عباس کیارستمی

ـــ اخیراً با تونینو گوئرا مشترکاً دعوت شده بودیم به کنفرانسی درباره شعر [فیلم‌نامه‌نویسِ همکار] فلینی، آنتونیونی و همه کارگردان‌های مشهور. بله. در آن سفر من دیوان حافظ را همراه داشتم. گوئرا به محض نشستن پشت میز گفت: «چه دختران زیبایی!» یادتان باشد، گوئرا نود سال دارد. و البته این سخن در یک مجلس رسمی، آن هم از زبان یک هنرمند سالخورده‌ای که حتی نمی‌تواند خوب راه برود، ولی از همه ما پیش‌تر است، شاید با روحیۀ عالی سنت‌های اخلاقی ما درست به نظر نرسد. گوئرا واقعاً آدم سرزنده‌ای است، حتی در این سن و سال.

فکر می‌کنم بیشتر ما ترجیح می‌دهیم احساسات‌مان را پنهان کنیم و پیش دیگران طور دیگری بازی کنیم. اما او این جمله را گفت و باز پیش‌تر رفت و آرزو کرد کاش می‌توانست همان شب را با یکی از آن زیبارویان سر کند. با همین سرزندگی و شوخ‌طبعی.

همان وقت از حافظ فالی برای او گرفتم تا ببینم به آرزویش می‌رسد یا نه. پیش چشم خودش و همه. حافظ باورنکردنی بود. اگر خودش باز نکرده بود و همه نمی‌دیدند و مترجم من هم شعر را نمی‌خواند و ترجمه نمی‌کرد، فکر می‌کردند دارم با گوئرا شوخی می‌کنم.
حافظ حرف دل گوئرا را زد:
• گرچه پیرم، تو شبی تنگ در آغوشم گیر
• تا سحرگه را کنارِ تو جوان برخیزم.
و جمعیت منفجر شد از خوشی و حیرت و بامزگی این اتفاق.

ــــ از کتاب فیلم کوتاهی درباره دیگران ــ مکالمه با ژان کلود کری‌یر درباره سینما و مکالمه با عباس کیارستمی درباره ژان کلود کری‌یر ــ ترجمه محسن آزرم ــ انتشارات گیلگمش

🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
▪️برتولت برشت

ـــ با التماس از شما می‌خواهیم، در برابر حوادث هر روزه نگوئید: «طبیعی است»...

در عصری که آشفتگی فرمانروا و خون روان است، در عصری که امر به آشوب می‌کنند، در عصری که خودکامگی قدرتِ قانون به خود می‌گیرد، در عصری که انسانیت ترک مردمی می‌گوید...

هرگز نگوئید «طبیعی است»
تا هیچ‌چیز تغییر‌ناپذیر شمرده نشود.

🎥 @CinemaParadisooo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️ژیل دلوز
ـــ اخلاق سینمایی ــ رابرت سینربرینک ــ ترجمه آرش حسن‌پور و هدیه رستمی ــ نشر لگا

ـــ پرسش، دیگر این نیست که آیا سینما به ما تصوری وهم‌آلوداز جهان می‌بخشد یا نه؛ سوال این است که چطور سینما باورهای ما در جهان را احیا می‌کند؟

ارتباط میان انسان و جهان قطع شده است. از همین رو، این پیوند ارتباطی باید بدل به موضوع باور شود: غیرممکن است که صرفا در چهارچوب اعتقادی این ارتباط احیا شود. باور دیگر ناظر به جهان دستخوش تحول یا متمایز نیست. انسان در این جهان، در موقعیت‌های شنیداری و دیداری ناب قرار دارد. عکس‌العمل انسانی که دیگر باوری برایش نمانده به این وضعیت، صرفا باور است. تنها باور است که در این جهان می‌تواند انسان را پیوند بدهد به آنچه می‌بینید و می‌شنود. تنها رشته پیوند ما با جهان، سينما و بالاخص فيلم و نه جهان بلکه باور به جهان است. فیلم قادر به احیای باورهای ما در جهان است ـــ این قدرت سینمای مدرن است (وقتی دست از بدی و شرارت برمی‌دارد) چه مسیحی چه آتئیست و چه دچار اسکیزوفرنی باشیم ما نیازمند دلایلی برای باور در این جهان هستیم.

— La Notte | Michelangelo Antonioni

🎥 @CinemaParadisooo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️ترکیب هیات داوران هفتاد و هشتمین دوره جشنواره کن ــ ٢٠٢۵

رئیس هیات داوران: ژولیت بینوش
❍ هلی بری ــ بازیگر و فیلمساز آمریکایی
❍ پایال کاپادیا ــ کارگردان هندی
❍ آلبا رورواکر ــ بازیگر زن ایتالیایی
❍ لیلا سلیمانی ــ بازیگر و نویسنده مراکشی
❍ دیودو حمدی ــ فیلمساز و مستندساز اهل جمهوری کنگو
❍ هونگ سانگ‌سو‌ ــ نویسنده و کارگردان کره‌ای
❍ کارلوس ریگاداس ــ کارگردان، تهیه‌کننده و نویسنده مکزیکی
❍ جرمی استرانگ ــ بازیگر مرد آمریکایی

ـــ هفتاد و هشتمین جشنواره فیلم کن از ۱۳ تا ۲۴ مه ۲۰۲۵ (۲۳ اردیبهشت تا سوم خرداد ۱۴۰۴) در شهر کن واقع در جنوب فرانسه برگزار می‌شود.

#️⃣ #Cannes2025
🎥 @CinemaParadisooo
▪️سوزان سانتاگ
ـــ نظر به درد دیگران ــ ترجمه احسان کیانی‌خواه

ـــ بگذارید تصاویرِ قساوت تسخیرمان کنند. حتی اگر نمونه‌هایی جزئی باشند و نتوانند بخشِ عمدۀ واقعیتی را که به آن ارجاع می‌دهند در بربگیرند، باز هم کارکردی حیاتی دارند. چنین تصاویری به ما می‌گویند: این‌ها کارهایی است که بشر می‌تواند انجام بدهد ــ چه بسا داوطلبانه و با کمالِ میل و حق به‌ جانب. فراموش نکنید.

این تصاویر تنها قادرند بیننده را به توجه، به تامل، و به آموختن دعوت کنند، و ما را به بررسیِ توجیهاتی بکشانند که قدرت‌های مسلط برای این دست رنج‌های گسترده بیان می‌کنند. مسببِ آنچه تصویر نشانش داده کیست؟ چه کسی مسئول این‌هاست؟ آیا قابل توجیهند؟ آیا راه دیگری نبوده؟ آیا وضعیتی بوده که ما تا به‌حال پذیرفته باشیم و حالا آن را زیر سوال ببریم؟

🎥 @CinemaParadisooo
▪️تئودور آدورنو⁩
ـــ مینیما مورالیا


ـــ آنگاه که به نجات امید داریم، صدایی به ما می‌گوید که این امید بیهوده است. با این‌حال تنها به برکت همین امید ِفکسَنی و بی‌مقدار است که می‌توانیم تک نفسی بکشیم...





🎥 @CinemaParadisooo

▪️کارولین باینبریج
ـــ شکستن امواج: سینمای لارس فون‌تریه ــ ترجمه حسام الدین موسوی ریزی

ـــ به فیلم دجال به خاطر آنچه ضدزن و ضدمسیحیت بودن آن قلمداد شد، به شدت تاخته‌اند، اما به گمان من، این نوعی ساده‌انگاری است. شاید فون‌تریه حتا انگشتش را به سوی آن منتقدانی نشانه رفته که با توسل به ژست‌ها و موضعگیری‌های اخلاقی‌شان سعی در انکار اعماق پنهان و ناشناختۀ روح بشر دارند. در این فیلم، شخصیت زنْ معرف نیروی کینه‌توز و خشن طبیعت است، اما از ما دعوت می‌کند خوانش دیگری هم داشته باشیم. شخصیت زن روایت به عنوان مادر اندوه‌ها چنان اندوه بزرگ و ویرانگری دارد که نمی‌تواند در جهان بستۀ تحت سلطۀ نیروهای عقلانی مردانه جای بگیرد و به آن محدود شود. هر چه مرد تلاش بیشتری برای کنترل زن می‌کند، او کنترل ناپذیرتر می‌شود، و به زن داستان پیدایش که محکوم به زادن فرزندانش با درد و رنج شد و در آرزوی شوهری بود که این حکم را در موردش اجرا کند، تغییر شکل می‌دهد. [پیدایش] اما فرزندشان باعث رستگاری‌شان نیز خواهد شد. در فیلم صحنه‌ای هست که زن در حال توصیف شنیدن صدای گریۀ کودک است. برای پیدا کردن کودک به جنگل می‌رود، اما به نظر می‌رسد هیچ‌جا نیست و همه‌جا هست. ناگهان دوربین رو به بالا، به نمای چشمِ خدا می‌رود و اکنون گریۀ کودکْ گریۀ یک مسیح کیهانی می‌شود که از گناهان جهان در رنج است. این شکلِ تخیل و تصویرسازی در پی کشف فرزند توسط مادر، در صحنۀ بعد که کودک درحال بازی با تکه چوبی است، که یادآور نقاشی‌های مسیح جوان در کارگاه نجاری پدرش است و اشاره به چوب صلیب دارد، تشدید می‌شود. در ادامۀ قصه، زن پس از حمله به مرد، در یکی از صریح‌ترین و آزاردهنده‌ترین صحنه‌های قطع اندام در کل فیلم، از همان تکه چوب برای اخته کردنش استفاده می‌کند.

▫️Antichrist (2009)
▫️Dir. Lars von Trier

🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️لارس فون‌تریه

ـــ وقتی فرد در زندگی واقعی در معرض تهدیدهای متعدد قرار می‌گیرد، باید دست به خلق نوعی زندگی و هستی خیالی بزند، زیرا در این زندگی خیالی می‌توانید چیزهایی را مهار کنید که در زندگی واقعی هیچ کنترلی رویشان ندارید. فکر می‌کنم این می‌تواند دلیل نسبتاً خوبی برای آفرینش قصه باشد.

🎥 @CinemaParadisooo
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️چیزی در این دنیا هست که فاسد نشود؟




▫️Chungking Express (1994)
▫️Dir. Wong Kar-wai

#️⃣ #MayDay
🎥 @CinemaParadisooo
2025/07/06 17:04:30
Back to Top
HTML Embed Code: