Telegram Web Link
بدون شرح!
‍ ‍ ‍🔵 بیانیه ۱۴ زندانی سیاسی درباره انتقال مجدد به زندان اوین

🔹در شب ۱۶ مرداد ۱۴۰۴ به زندانیان اعلام کردند که ساعت ۴ صبح به اوین منتقل خواهید شد، وسایلتان را جمع کنید و آماده باشید. روند انتقال با ۲ ساعت تاخیر آغاز شد. ما تعدادی از زندانیان سیاسی از قبل اعلام کرده بودیم که دستبند و پابند نخواهیم زد. بار گذشته که به این عمل تمکین کردیم به دلیل بمباران زندان اوین و غیرطبیعی شدن شرایط بود. این‌بار شرایط عادی است و آن را تکرار نخواهیم کرد. مسئولان زندان تهران بزرگ پذیرفتند که این‌بار خبری از دستبند و پابند نخواهد بود. درحالی‌که ما را بدون پابند و دستبند به سوی اتوبوس بردند، تعدادی عکاس و فیلمبردار این صحنه را ضبط و ثبت می‌کردند.

🔹بعد از حدود ۲ ساعت افسری از نیروی انتظامی در درون اتوبوس به ما اعلام کرد همه باید دستبند بزنند، ما امتناع کردیم. بعد از چند دقیقه ما را پیاده کردند، درحالی‌که دورتادورمان را گارد محاصره کرده بود. سپس با اعمال زور خواستند که به ما دستبند بزنند. دراین‌حین آقایان مهدی محمودیان، مطلب احمدیان، محمدباقر بختیار، خشایار سفیدی، حسین شنبه‌زاده، مرتضی پروین، سعید احمدی و احسان روازژیان مورد ضرب‌وشتم قرار گرفتند. به دلیل اعمال خشونت فیزیکی دست آقای ابوالفضل قدیانی با ۸۰سال سن زخمی شد؛ آقای مصطفی تاجزاده را روی آسفالت خیابان خوابانده و به دستان او دستبند زدند. دیگر زندانیان سیاسی با هر گرایش و عقیده‌ای با دیدن این صحنه‌ها اعتراض خود را با سردادن شعار ابراز کردند.

🔹این رفتار وحشیانه با زندانیانی صورت گرفت که به‌رغم احکام ظالمانه علیه تک‌تک آن‌ها، در هنگام بمباران زندان اوین نه‌تنها فرار نکردند، بلکه کوشیدند کسانی را که زیر آوار بودند، نجات دهند. این تنها درگیری نبود، بلکه برای جداسازی زندانیان محکوم به اعدام هم متوسل به توهین و خشونت فیزیکی شدند و نهایتاً آن‌ها را با وسیله جداگانه به محل نامعلومی بردند که یکی از صحنه‌های تلخ این جابه‌جایی بود.
به‌رغم این خشونت عریان، قوه‌قضائیه سعی و تأکید کرد که روند انتقال، عادی، آرام و بی‌مسئله بود.

🔹درباره اطلاعیه دستگاه قضا باید بگوییم:

۱- شما که می‌دانستید اعمال خشونت (آن‌هم علیه زندانیان سیاسی) با محکومیت شدید عموم ایرانیان مواجه می‌شود، چرا آن‌را مرتکب شدید که بعد بخواهید با دروغ آن‌را منکر شوید؟
۲- اگر ضرب‌وشتم زندانیان به دستور مقامات عالی صورت نگرفته است، چرا به‌جای پذیرش اشتباه، پیگرد متخلفان و عذرخواهی از زندانیان، دستگاه قضا اطلاعیه دروغ صادر می‌کند؟
۳- درحالی‌که صدها نفر زندانی و صدها نفر مأمور شاهد ماجرا بودند، چرا دروغی می‌گویید که به‌راحتی افشا می‌شود و به‌این‌ترتیب به اعتبار مخدوش شده خود ضربه جدیدی می‌زنید؟ به‌علاوه پایه دیگر ادعاهای خود را نیز بیش از گذشته سُست می‌کنید؟
۴- حدود ۴۰ زندانی سیاسی از ساعت ۶-۱۲:۳۰ در اتوبوس معطل شدند، آن‌هم برای طی‌کردن مسیری حداکثر ۲ساعته درحالی‌که تعدادی از زندانیان دچار بیماری‌هایی مختلف ازجمله دیابت بودند و باید از داروهای خاص یا انسولین استفاده می‌کردند. ولی قریب به ۶ساعت ناشتا ماندند و تعدادی نیز برای قضای حاجت مجبور شدند به روش غیرمتعارف اقدام کنند.

🔹این گزارش برای ثبت در تاریخ، محکومیت خشونت و افشای دروغ‌های حاکمیت صادر می‌شود تا معلوم شود هزینه شیوه مدیریت نابخردانه و متوهمانه نظام را فرزندان این ملت باید پرداخت کنند.
اسامی امضاکنندگان:
۱- سیامک ابراهیمی
۲- سعید احمدی دلجو
۳- مطلب احمدیان
۴- محمدباقر بختیار
۵- شهریار براتی
۶- مرتضی پروین
۷- مصطفی تاجزاده
۸- احسان روازژیان
۹- خشایار سفیدی
۱۰- حسین شنبه‌زاده
۱۱- ابوالفضل قدیانی
۱۲- محسن قشقایی
۱۳- مهدی محمودیان
۱۴- محمد نجفی

۱۹ مرداد ۱۴۰۴

از:  کانال مهدی محمودیان

ما ان راه سوم هستیم
3
نامه‌ای با عشق به مادر نازنینم
در دنیایی که امیدوارم حالش خوبِ خوب باشد و روحش شادِ شاد 

اعظم از سبزوار

مادر عزیزم، 
مرا ببخش... امشب سنت را شکستم. 
در خیابان پیاده می‌آمدم، بشدت گرمم بود. شالم را—برای ده دقیقه—در تاریکی دور گردنم انداختم. البته بگویم که دیگر زیبایی "زنانگی" ندارم؛ موهایم را مردانه کوتاه کرده‌ام، تا شاید مردهایی که تو یک عمر مرا از آن‌ها ترسانده بودی، به خطر نیفتند! راه شرعیش را درست کرده‌ام. 
نسیم خنکی به گردن و سرم خورد، نوازشی که حس کردم تنها از تو نیست... باید از آن‌هایی هم که سال‌ها در بند و اسارت نگه‌شان داشته بودم، عذر بخواهم.

مادر دوست‌داشتنی‌ام، 
مرا ببخش که از بعدِ رفتنت بیشتر می‌رقصم، بیشتر تفریح می‌کنم، بیشتر خوشحال‌ام. 
وقتی با تو بودم، رقص و شادی برایم ننگ بود، چون تو چنین می‌پنداشتی. یا نداشتم، یا زیرزیرکی با دوستانم تجربه می‌کردم، که بعدش احساس مرگ می‌کردم. 

مادر، مرا ببخش... دیگر بچه‌هایم را نقد نمی‌کنم، آن‌طور که تو ما را نقد می‌کردی. 
من در ۶۴ سالگی هنوز دارم می‌آموزم که چگونه تک‌تک بندهای وجودم را باز کنم، و خودم را از زندانی که تو—عاشقانه و بی‌تقصیر—ما را در آن نگه داشته بودی، رها کنم.
خوشحالم که تا وقتی با تو بودم، همان‌گونه بودم که تو خوشحال باشی. 
و خدا را شکر می‌کنم که هنوز زمان دارم، گرچه دیر، اما دارم تا به آرزوهایم برسم.

مادرم، 
هنوز در تنهایی‌های شبانه‌ام اشک می‌ریزم، برای همان جایزه‌ رقصی که در کلاس سوم دبستان گرفتم. یادت هست؟ در جشن مدرسه، با شوق به خانه آوردمش. گلدان زیبایی بود که می‌توانست حالا روی میزم باشد، پُر از گل و خاطرات شیرین. 
اما تو از دستم گرفتی... و شکستی. گفتی این کار حرام است. گفتی باید شکسته شود، چون اگر نشکند مرا به آتش جهنم خواهد برد.

و تو عاشق بودی، و ناخودآگاه این‌گونه شدی... 
تو هم در مدرسه‌ای درس خوانده بودی که چنین باورت داده بود.

مرا ببخش که حالا من شکستم، آن سنت غم‌بار را. 
چون من عاشق رقصم. 
آن‌قدر می‌رقصم که بیشتر از بچه‌هایم می‌رقصم و بیشتر می‌خندم، چون چمدان وجودم از رقص و خنده خالی مانده بود. 
این چمدان باید پُر می‌شد.

مادر عزیزم، 
مرا ببخش که دیگر مثل تو روزه نمی‌گیرم، مثل تو نماز نمی‌خوانم، مثل تو به جلسه‌های عبادت نمی‌روم... 
نه اینکه کفران کنم، نه. من هم نماز می‌خوانم، روزه می‌گیرم، به جلسه می‌روم… اما نوعی دیگر.
تو حتی یادم داده بودی صدایم را جلوی مردها تغییر بدهم، چون مردها آن‌قدر بیمارند که با صدای زیبای زن تحریک می‌شوند...

مادر عزیزم، 
مرا ببخش… 
حالا مردهایی در کنارم هستند که تمام زندگی‌ام با آن‌ها رقم خورده، و برایم نقش پدر، برادر، پسر و دوست را دارند؛ مردهایی از جنس شرافت، نجابت، و مردانگی… 
همه‌شان بوی گل‌های بهشت می‌دهند.

من خود آموختم که شما – نه فقط تو، بلکه نسل در نسل زنان – این مردها را بیمار می‌دیدید، چون قرن‌ها این نگاه از پدران و مادران‌تان به شما منتقل شد، و شما هم ناآگاهانه به ما رساندید. 
مرا ببخش که این "رسالت" را به بچه‌هایم منتقل نکردم، و نخواستم هم بکنم.

دلم برایت می‌سوزد، 
طلاهای زیبایی داشتی، ولی هیچ‌وقت به دستت نمی‌انداختی؛ می‌گفتی «دستم بیرون می‌آید، مردها می‌بینند، گناه دارد». 
ولی در حقیقت با این کار، به مردهای اطرافت توهین بزرگی می‌کردی… آن‌ها را وحشی تصور می‌کردی.

مادرم، 
دلم برایت می‌سوزد وقتی می‌بینم بعد از مرگ خواهرم دیگر سفر نرفتی، پارک نرفتی، مجلس شادی نرفتی… 
می‌گفتی مردم برایت حرف می‌زنند اگر در پارک یا جایی ببینندت... 
اما مادر قشنگم، مردهای اطراف ما دیگر آن‌گونه که شما می‌پنداشتید، بدذات و بدطینت نیستند. 
زن‌های زیبا را می‌بینند، با آن‌ها می‌خندند، می‌رقصند، ولی بی‌اجازه وارد حریم خصوصی‌شان نمی‌شوند.

خواستم بگویم: 
از من راضی باش. 
من اصلاً مثل شما و با آیین شما زندگی نمی‌کنم. 
بچه‌هایم را به‌خاطر بی‌حجابی عاق نمی‌کنم. 
البته من هم خط قرمزهایی دارم، اگر ببینم از آن‌ها عبور می‌کنند، دلگیر می‌شوم... 
اما دیگر توان نقد کردن ندارم، چون شما آن‌قدر ما را نقد کردی که سیراب و خفه شدیم. 
اگر جوان‌های امروز از فرط فشار، از همه مرزها عبور می‌کنند، شاید تقصیر شماهاست...

مادر، من ازدواج را دوست داشتم؛ نه برای عشق یا شریک زندگی، 
بلکه چون تو به من آموخته بودی: 
وقتی آرایش کن که ازدواج کرده‌ای 
وقتی موهایت را کوتاه کن که شوهر داری 
وقتی با دوستانت سفر برو که شوهرت همراهت باشد...

همین شد که حالا، دخترانم، پیش از ازدواج، در اوج تمام لذت‌ها هستند. 
چه بسا اگر افراطی هم باشد، ریشه‌اش در محرومیت‌های ماست. 

مرا ببخش، که وقتی بودی، نتوانستم این حرف‌ها را برایت بگویم.
می‌ترسیدم عاقم کنی، یا برای همیشه با من قهر شوی... 

ادامه👇
3👏2
ولی من آموختم که بچه‌هایم را عاشقانه دوست داشته باشم، حتی اگر مثل من نباشند. 

آموختم که خواهر و برادرم را دوست بدارم، حتی اگر با من فرق داشته باشند.

تمام عمرم تلاش کردم تو از من راضی باشی... 
امیدوارم که باشی، حتی اگر دیگر شبیه تو نیستم. 
در تمام سال‌هایی که با تو بودم، به آرزوهایم نرسیدم، چون در زندان سنت‌های غم‌بار نسل تو و پیشینیانت، گرفتار بودم...

از من راضی باش، 
قول می‌دهم، 
به‌عنوان یک زن، در قامت وقار، نجابت، و اصالتی که تو دوست داشتی، بمانم. 
ولی برقصم... 
بخندم... 
زیبا بپوشم... 
با دوستانم، بی‌نیاز از شوهر، سفر بروم… 
و زندگی را، بر خلاف تو، آسان بگیرم…

ببخش که طولانی شد نامه‌ام. 
ولی هنوز هم حرف‌های ناگفته زیاد دارم... 
امشب را بس است.

خواستم این نامه را پاره کنم، و فقط لذت نوشتنش، این تراپی شخصی، برایم بماند... 
اما حیفم آمد. 
با خودم گفتم شاید هنوز مادرهایی باشند که بشود با این چند خط ساده چیزی به آن‌ها گفت. 
که بشود به آن‌ها یادآوری کرد: 
گذشته‌ی بچه‌هایتان را برایشان تلخ نکنید، 
که روزی، دختری مثل من، ناچار نشود چنین نامه‌ای را، با اشک، برای مادرش بنویسد.

بیایید مادر باشیم، 
نه زندانبان.

❤️💚🙏
7👏1
بدون شرح!
3
خورشید

زن، زندگی، آزادی
6
نظام کدام است...؟

پرویز

نظام در دولت و حکومت و انواع کارگزاران و زائده‌های متعدد آن خلاصه نمی‌شود... 
نظام یک سیستم است؛ یک نوع نگاه است به خود و جامعه. نظام مجموعه‌ای از روابط اجتماعی است. 

متأسفانه بخشی از مردم، و حتی منتقدین نظام، خواسته یا ناخواسته به جزئی از این نظام تبدیل شده و در روابط اجتماعی، به همان شیوه‌ای عمل می‌نمایند که روش ذاتی این نظام است. 

ما در این ساختار فسادانگیز و بیمارگونه، در کجا قرار گرفته‌ایم؟  نظام کدام است...؟

جوهر و ذات ج.ا، بر اساس تبعیض شکل گرفته است: تبعیض قومی، ملی، مذهبی، جنسیتی، طبقاتی و اعتقادی؛ تبعیض بین خودی و غیرخودی و... 
تبعیض ایدئولوژیک، جوهره نظام و اساس و پایه حامی‌سازی آن است. 

ج.ا بر این اساس توانسته اقلیتی بزرگ را در جامعه با خود همراه سازد. بخشی از مردم را نیز، با گسترش سیستم و مناسبات بی‌انضباط، غلط و آلوده اجتماعی-اقتصادی، روانه دایره توزیع، دلالی و واسطه‌گری نموده و برخی را نیز با رشوه، رانت و فساد، همدست خویش ساخته است. 

بدین معنا که بخشی از مردم در این سیستم معیوب، دیگر فقط قربانی نبوده، بلکه طی یک دگردیسی، به جزئی از سیستم بدل شده‌اند. این موضوع را در عملکرد برخی از کارمندها، تعمیرکارها، کسبه، صنوف، مغازه‌داران، رستوران‌چی‌ها، تکنسین‌ها، مهندسان، وکلا، پزشکان و به‌طور خلاصه، همه‌جا می‌بینیم.
برخی از آن‌ها از سیستم و دیگران می‌نالند، غافل از اینکه خود نیز دست‌کمی از بقیه ندارند...

کاسبی که کالای مورد نیاز جامعه را احتکار می‌کند، پیمانکاری که به‌جای پرداخت حقوق کارگرانش، بسازبفروشی می‌کند، معلمی که در ساعات تدریس، حساب کاسبی شخصی‌اش را بررسی می‌کند، بقالی که کم‌فروشی می‌کند، 
دانشجویی که تقلب را پیشه کرده، 
هنرمندی که هنر خود را صرفاً به کالایی برای فروش تبدیل کرده است،   فعال سیاسی‌ای که سیاست‌ورزی را ابزاری برای کسب قدرت، امتیازات مادی و معنوی، و خودنمایی قرار داده است... 
اینان نه بیرون از نظام، بلکه دقیقاً در درون همین سیستم قرار دارند.

در این میان نباید از شکل‌گیری قابل توجه طبقه‌ای به‌اصطلاح «متوسط نفتی-رانتی-دلالی» غافل شد؛ طبقه‌ای که نه بر پایه زحمت، مهارت‌های فنی و تخصصی، یا بر مبنای مناسبات تولیدی، 
بلکه بر پایه رشوه و فساد در ساختار گسترده اداری، بلعیدن اعتبارات بانکی، رانت، کم‌فروشی، احتکار، اپیدمی تبدیل زمین‌های کشاورزی به ویلاهای خصوصی، 
رشد بنگاه‌های ملکی، اشتغال در مشاغل کاذب و واسطه‌گری، و چرخه‌ی پیچیده توزیع، ثروت انباشته‌اند.

این قشر، گرچه در ظاهر «طبقه متوسط» خوانده می‌شود،  نه‌تنها طرفدار دموکراسی، حقوق بشر و ارزش‌های آن نیست، بلکه اغلب مروج ابتذال، فساد فکری و اخلاقی نیز هست.

واقعیت این است که جمهوری اسلامی موفق شده بخشی از جامعه را به شکل خود درآورد؛ یعنی همانندسازی کند و با استحاله‌ی فکری و رفتاری، آنان را به زائده‌ای از خود تبدیل نماید. 
رمز بقای نسبی و "موفقیت" حاکمیت، همین همدستی و استحاله بخشی از ناراضیان در درون سیستم است. 

این فرآیند، خود یکی از مهم‌ترین عوامل ایجاد اینرسی (ایستایی) در برابر تغییر است. 
و طبیعی‌ست که بسیاری از این افراد، با شدت و ضعف، خواهان استمرار وضع موجود باشند.
7
زمان
این گاه‌شمار بی‌قواره
پس از دفن یک ستاره
بانگت می‌دهد:

روزی دگر
شامی دگر
گسیل گشت.

بی‌دستانت،
بی هیچ بوسه‌ای،
و بی رخساری
که در آینه
لبخندت را پژواک دهد.

زمان،
این فراموشکارِ کژسِگال،
سرود خرامانی نخواهد بافت
برای گام‌هایت،
برای بازوان تردت.

این صبح،
هرگز زیبا نبوده است.

این تاریکی،
همزاد کفتاری‌ست
که ساعت‌ها
زمان تفسیر کرده.

نه—
هرگز باز نخواهی گشت،
و تنها
گَردَت با باد
آوازی خاموش می‌سراید.

چشمانت را بر هم بفشار—

گردباد،
بادبادکی آورده
در ستاره‌بارانِ پسِ پلک‌هایت،
خورشید می‌پراکند:
مواج
و
وهم‌انگیز.



و
دستانت،
که
آبستنند.





شعر از
#کامران_حمزه_لو

نقاشی از
میکل‌آنجلو مردیسی دا کاراواجو  
Michelangelo Merisi da Caravaggio)
(۲۹ سپتامبر ۱۵۷۱–۱۸ ژوئیه ۱۶۱۰)

@KAPTA
2👏1
کیقباد یزدانی

پرسش های بی پاسخ!

متولیان امور و مسئولان حکومتی نمی دانند چه می کنند یا می دانند و تعمدا آن را انجام می دهند؟ کدام انسان مسئول و دلسوز لقمه را از دهان خانواده ی خود می گیرد و خرج برنامه های تبلیغاتی خود می کند؟! می خواهند از مردم انتقام بگیرند یا از اسلام؟! هدفشان از این کار انجام فریضه ی دینی است یا نمایش قدرت؟ مردم و نیازهای بنیادین آن ها چه جایگاهی برای مسئولان نظام دارند؟ سالهاست که بسیاری از مردم عادی از هزینه های عزاها و عروسی های خود کم می کنند و آن را برای مستمندان خرج می کنند. یعنی مسئولان حکومتی هنوز به این درک ساده هم نرسیده اند؟ مسئولیت این عملکردها بر گردن چه کسانی است؟  بالاخره تغییر و اصلاح از کجا باید شروع شود؟
👍1
"واژه‌های گرسنه"
واژه‌ها، 
درزبان زنِ شاعر، 
گرسنه‌ترازنان‌اند 
نه برای خوردن، 
برای فهمیده شدن.
درخانه‌ی گِلیِ "تلی‌سر"، 
جایی که واژه هنوز بوی نان میدهد، 
و جداره های  "تندیر"۱
خاطره‌ی آرد را حفظ کرده‌اند.
زنی شاعر، 
درصفی به درازای صبرمردم، 
برای نانی ایستاده است 
که هنوز نرسید، 
اما امید، 
مثل بوی خمیر، درهوا پخش است.
زن، روسری‌اش راکمی عقب میزند، 
تاباد،اندکی ازاندوهش بکاهد. 
زیرلب زمزمه میکند: 
"اگر نان نباشد، 
شعرمی‌ماند؟ 
یا شعر هم گرسنه می‌میرد؟"
کسی نمی‌شنود، 
جزدخترکوچکش 
که باانگشت، 
روی کفش خاکی‌اش، 
نقشی از نان میزند.
و پیرمردی که پشت سرشان ایستاده، 
باصدایی آهسته، 
اماریشه‌دار، 
میگوید: 
"شعر اگرازگرسنگی نترسد، 
نان ازآمدن،تن نمیزند."
لبخندی برلبش می‌نشیند، 
ازاینکه هنوزکسی هست 
که شعررابفهمد، 
و نان رانه فقط برای خوردن، 
بلکه برای زیستن بخواهد.
نان میرسد. 
صف تکان میخورد. 
زن درذهنش، 
تتمه‌ی یارانه راحساب می‌کند 
شایدبه نانی برسد، 
و اگرنرسد...
واژه‌های گرسنه،   
کنارسفره‌ی تهی‌ دست
درخاموشی وسکوت، 
شرمنده وبی‌صدا 
خواهندمُرد.
●تندیر= تنور
کرات تلی۴/۵/۲۴
5
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خشونت زبانی در جنبش ‘زن، زندگی، آزادی’ در دیاسپورای ایرانیان

داوود چنگیزی،
فارغ التحصیل رشته مطالعات اجتماعی و مهندس عمران

کنفرانس صلح، دموکراسی و رسانه به میزبانی ایران آکادمیا

اطلاعات بیشتر: https://iranacademia.com/?p=33478

یوتوب
پیت کِلِه، نام تبری جغد است؛  نماد دید در تاریکی، آگاهی پنهان، و دانایی.
او شب‌گرد است، اما به دقت می‌بیند آن‌چه در روز پنهان مانده،  و در سکوت، حقیقت را آشکار می‌کند.
اینجا، حکایت‌های پیت کِلِه نیش‌دار
و طنزش گزنده
نه برای خنده، 
برای بیداری.
اگر صدای سکوت را می شنوی،
اینجا جای توست.
مجله بین‌الملل
پیت کِلِه، نام تبری جغد است؛  نماد دید در تاریکی، آگاهی پنهان، و دانایی. او شب‌گرد است، اما به دقت می‌بیند آن‌چه در روز پنهان مانده،  و در سکوت، حقیقت را آشکار می‌کند. اینجا، حکایت‌های پیت کِلِه نیش‌دار و طنزش گزنده نه برای خنده،  برای بیداری. اگر صدای…
👁️ حکایت مردمان و صندوق رأی

در شهری از بلاد شرق، مردمان را گفتند: «بیایید و رأی دهید، که رأی شما سرنوشتتان را رقم زند.» مردمان، ساده‌دل و امیدوار، صف بستند و رأی دادند، چنان‌که گویی فردا بهشت بر زمین خواهد نشست.

چون صندوق‌ها گشوده شد، رأی‌ها چنان بود که خود مردمان را به حیرت انداخت. یکی گفت: «من به فلان کس رأی دادم، چگونه شد که او از صندوق بیرون نیامد؟» دیگری گفت: «شاید صندوق رأی، صندوق اسرار است، که هر چه در آن نهی، چیز دیگر برآید.»
جماعتی فریاد بر آوردند:  رای ما کو

در آن میان، پیرمردی دانا که از دور نظاره می‌کرد، گفت: «فرزندانم، رأی دادن چون انداختن سنگی در چاه است؛ اگر چاه را از پیش پر کرده باشند، سنگ شما تنها صدا می‌کند، نه اثر.»

در دیاری که نتیجه از پیش رقم خورده باشد، رأی مردم نه چراغ راه، که سایه‌ای بر دیوار است.

🦉پیت کِلِه ۱ pit keleh🦉
مرداد ۱۴۰۴
4
حکم اعدام #شریفه_محمدی تأیید شد!

حکومت مرگ و اعدام، باز هم جان انسانِ بی‌گناهی را نشانه گرفته است.

او زنی عدالت‌خواه، فعال کارگری و مادر کودکی خردسال است. در مقابل این وحشی‌گری سکوت نکنیم!
خواستار آزادی بدون قید و شرط و فوری شریفه محمدی باشیم!
همه همراه شویم وخواستارلغواعدام و آزادی زندانیان سیاسی شویم.

#نه_به_اعدام
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
4
مجله بین‌الملل
خورشید زن، زندگی، آزادی
خشم از تصویر نمادین

مجتبی نجفی

علت عصبانیت از این تصویر چیست؟ میخواهند بگویند ما مردم ایران عاملیت نداریم، بدبخت و توسریخوریم و نه شهروند که رعیتی محتاج ارباب و صغیری محتاج پدر. اینجاست که دو گفتمان در تقابل قرار می‌گیرند " پدر ایرانساز" یا " شهروند ایرانساز"؟ هر چقدر که اولی عقب مانده و ارتجاعی است، دومی پیشرو و رو به آینده است.

تصویر رنگارنگ تهران امروز  و به عبارتی ایران امروز حاصل مقاومت مدنی شهروندان ایرانی است که در حوزه سبک زندگی دیوارهای ایدئولوژیک حکومت دینی را ویران کردند. تصویر امروز را هنوز حاکم لجوج، شناسایی حقوقی نکرده اما در برابر اراده شهروندی برای تحقق حجاب اختیاری تسلیم شده و اذیت و آزارهای پراکنده و پاتکی به جبهه گسترده زنان نافرمان از حجاب اجباری، آخرین نفسهای حکومتی است که هیچگاه نفهمید بدترین جنگ، جنگ با مردم سرزمین خویش است و به جای پذیرش واقعیت متکثر جامعه ایرانی، با ایرانیان متفاوت از خودش دشمنی کرد و دشمنی می‌کند.

اما مساله این است این تصویر حاصل یک مبارزه عظیم مدنی چنددهه ای است که از خانواده به خیابان کشیده شد و حکومت دینی را به سبب گستردگی و تداوم خود آچمز کرد. هر نقطه ای از ایران میدان ایستادگی در برابر اجبار شد و گشت ارشاد به عنوان نماد سیستم زور، مقهور مقاومت پرهزینه شهروند ایرانی شد. برای همین شهروند ایرانی ثابت کرد نیازمند صدقه پدر ایرانساز نیست، آزادی که با دستان خویش به دست بیاید، برگشت ناپذیر خواهد شد و البته مساله تنها  در سبک زندگی نیست، مقاومت مدنی برای حق انتخاب کردن و انتخاب شدن و در یک مجموعه وسیع تر برای شناسایی شهروند ایرانی تداوم خواهد شد و این مبارزه هیچگاه پایان نیافته و در سطوح مختلف در جریان است چرا که مبارزه ای برای اعاده زندگی از چنگ دیکتاتوری است و پوشش تنها یک وجه آن است.

وقتی که سیادت شهروند ایرانی به عنوان عامل تغییر گسترده شود، پدر خوانده های تاریخ هم روانه موزه خواهند شد و میدان اصلی عاملیت و کنشگری از آن شهروندان ایرانی خواهد شد که عامل اعتبارشان نه نژاد و خاندان و لباس، که قدرت قوه انتقادی، فردیت و توانایی هایشان برای ایجاد همبستگی های متنوع خواهد شد. پس درک کنید عصبانیت از این تصاویر را زیرا که نه دوران پدران ایرانساز که در دوران شهروندان ایرانساز زیست می‌کنیم. پدران به موزه می‌روند و شهروندان در بطن جامعه سیادت خواهند کرد.
#زن_زندگی_آزادی
https://www.tg-me.com/modjtabanajafifrance/2580
عکس از اقای علی محمدی
https://www.instagram.com/mohammadiali?igsh=MzZqbzIyYjc1ZXpl
2
تاکتیک "تقسیم و تسخیر"!

در ادامه جنگ ۱۲ روزه و فضای جنگی سنگینی که بر کشور سایه افکنده، جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگری با بحران عمیق مشروعیت روبه‌رو است. مشروعیتی که زمانی بر چهار ستون اصلی تکیه داشت، اکنون یکی پس از دیگری در حال فروپاشی‌ست.

مشروعیت ایدئولوژیک دینی، که روزگاری رکن اصلی اقتدار نظام تلقی می‌شد، امروز نه تنها در میان نسل‌های جدید، بلکه حتی در بخش بزرگی از پایگاه سنتی حکومت نیز، توان اقناع و جذب خود را از دست داده است.
از سوی دیگر، مشروعیت قانونی و حقوقی نظام نیز در اثر اعمال سازوکارهایی چون نظارت استصوابی، رد صلاحیت‌های گسترده و محدودیت‌های شدید بر فعالیت احزاب، رسانه‌ها و نهادهای مستقل، عملاً به ابزاری برای تثبیت قدرت اقلیت حاکم تبدیل شده است.
ناکارآمدی فراگیر در حوزه‌های اقتصادی، مدیریتی، عدالت اجتماعی و خدمات عمومی، شکاف عمیق طبقاتی، بحران‌های معیشتی، نارضایتی گسترده و افزایش مهاجرت نخبگان نیز مشروعیت کارکردی نظام را به شدت تضعیف کرده است.
و در نهایت، مشروعیت رضایت مردمی، به‌عنوان آخرین پایه‌ی اعتماد عمومی، به پایین‌ترین سطح خود رسیده است. مشارکت حداقلی در انتخابات، اعتراضات فراگیر و گسترش ناامیدی مدنی نشان می‌دهد که مردم نه تنها اعتماد خود را از دست داده‌اند، بلکه حاکمیت را نماینده‌ی خواست و اراده‌ی خود نمی‌دانند.

در چنین وضعیتی آشفته و پرمخاطره، نکته‌ طنزآلود و در عین حال هشداردهنده این است که حتی  جنایتکاری مانند نتانیاهو،  برای بار دیگر، حالا فرصت را مناسب دیده تا خود را در جایگاه «رهبری براندازی» معرفی کند!
این وضعیت به روشنی نشان می‌دهد که فقدان مشروعیت داخلی چگونه می‌تواند فرصت مداخله‌ و فریب‌کاری را به دشمنان واقعی این سرزمین بسپارد.

در این شرایط بحرانی، تنها راه بقای رژیم بازسازی مشروعیت است، اما این بازسازی مشروعیت تنها از مسیر دموکراسی و پاسخگویی مردمی می‌گذرد؛ آزادی زندانیان سیاسی، برگزاری رفراندوم تحت نظارت بین‌المللی، تشکیل مجلس مؤسسان برای بازنویسی قانون اساسی و برگزاری انتخابات آزاد و منصفانه گام‌های لازم این مسیرند.

با این حال، رژیم حاضر به پذیرش چنین تحولات بنیادین مردم محور نیست و برای کنترل فضای سیاسی تمایل نشان داده‌است که شاید از تاکتیک‌ کهنه و مؤثر «تقسیم و تسخیر» (Divide and Conquer) که یکی از قدیمی‌ترین و مؤثرترین روش‌های حفظ قدرت در سیاست، نظامی‌گری و سلطه‌گری است، استفاده کند.
این تاکتیک بر تفرقه‌افکنی، برجسته‌سازی شکاف‌ها و در نهایت مهار یا جذب گروه‌های مخالف تکیه دارد.
این تاکتیک که سابقه طولانی در نظام‌های توتالیتر دارد، هیچ ربطی به اصلاحات ندارد؛ بلکه بر پایه اعطای آزادی‌های محدود و قطره‌ای به افراد و جریان‌های مشخص استوار است؛ به جای آزادی همه زندانیان سیاسی، تنها چند چهره شاخص و شناخته شده آزاد می‌شوند، یا به جای باز شدن فضای سیاسی برای همه، چند حزب یا شخصیت خاص اجازه فعالیت می‌یابند. این اقدامات ظاهری، به‌صورت موقتی و انتخابی، در واقع برای تزریق مشروعیت مصنوعی و مهار جنبش‌های تحول‌خواهانه و ایجاد شکاف بین آنها طراحی شده‌اند.

در این میان، هرچند از منظر انسانی، اخلاقی، مدنی و سیاسی، آزادی هر زندانی سیاسی یا گشایش محدود برای فعالیت یک حزب، سازمان یا چهره‌ی سیاسی، اتفاقی مثبت و دلگرم‌کننده است، اما نباید از تحلیل هدف سیاسی پشت این امتیازات غافل شد. اعطای این امتیازات گزینشی و محدود، اغلب بخشی از تاکتیک آشنای «تقسیم و تسخیر» است که توسط رژیم‌های توتالیتر برای کنترل، انحراف و بی‌اثر کردن نیروهای منتقد به کار گرفته می‌شود.

این نوع امتیازدهی، تلاشی برای شکاف انداختن میان نیروهای تحول‌خواه و ایجاد توهم گشایش سیاسی در جامعه است. در واقع، این اقدامات احتمالی رژیم حتی با معیارهای اصلاح‌طلبی کلاسیک نیز سنخیتی ندارد، چه رسد به منطق گفتمان گذار دمکراتیک که چندی‌است در کشور به همت مجموعه‌ای از فرهيختگان مدنی و سیاسی آغاز شده است.

باید به جریان‌ها و چهره‌هایی (از شاخص ترین این چهره‌ها آقای فرخ نگهدار است) که علیرغم چند‌دهه حذف و محرومیت از فعالیت علنی، همچنان با نوعی خوش‌بینی یا ساده‌انگاری، به دنبال دریافت سهمی محدود از فضای بسته موجود هستند، یادآور شد که این رویکرد نه تنها به تقویت مشروعیت رژیم کمک می‌کند، بلکه آن‌ها را به طعمه‌ای برای تاکتیک "تقسیم و تسخیر" بدل می‌سازد.
اگر این افراد، همراه با تشکل‌های متبوعشان، واقعاً به دموکراسی، اصلاح ساختاری و تغییر بنیادی در کشور باور دارند و خواهان باقی‌ماندن نامی خوش از خود در حافظه تاریخی مردم هستند، باید با شجاعت از منطق امتیازگیری عبور کنند و نباید بیش از این به بازیچه‌ی بقاگرایی نظام تبدیل شوند؛ بخصوص زمانی که گفتمان "گذار دمکراتیک" در دستور روز تحول‌طلبی قرار‌گرفته‌است.

سعید‌مقیسه‌ای
6
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نرگس محمدی: ... این مردم بودند که از نظام جمهوری‌اسلامی سلب مشروعیت کرده‌اند و این مردم هستند که میتوانند گذار را رقم بزنند...
👍3
یاد دکتر مصدق، سیاستمدار پاکدست و ملی و آزاده گرامی

پرویز

آنچه مسلمه کودتای ۲۸ مرداد و بسته شدن فضای سیاسی پس از آن، نقش بسیاری در تحولات بعدی و انحراف مبارزات از مسیر دموکراتیک و توسعه تشکل‌ها و نهادهای مدنی و فرهنگی و... به کوره راههای پر هزینه و کم راندمان و دور از مردم داشت... تماماً ضرر برای مردم و تماماً نعمت برای پیروان کاشانی و اخلاف شیخ فضل ا...نوری

بنظرم هنوز که هنوزه جامعه ما داره عواقب شوم و نحس آنرا بر دوش میکشه...
بهترین بیان و توصیف نحوست و شومی کودتا در این شعر "سایه" آمده :

ﺁﻩ ﺩﺭ ﺑﺎﻍِ ﺑﯽ ﺩﺭﺧﺘﯽِ ﻣﺎ

ﺍﯾﻦ ﺗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮔﻞ ﮐﻪ ﻧﺸﺎﻧﺪ؟ !

ﭼﻪ ﺗﺒﺮ ﺍﮊﺩﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺯﺥ

ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮ ﺩﻭﯾﺪ ﻭ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﻭﺍﻧﺪ

ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺘﺮﻭﻥ ﺷﻮﻡ

ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺑﯽ ﺑﻬﺎﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ

ﻫﯿﭻ ﮔﻞ ﺍﺯ ﺑﺮﺵ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﺖ

ﻫﯿﭻ ﺑﻠﺒﻞ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺧﻮﺍﻧﺪ


ﺁﺫﺭ ۱۳۳۲
🌹🌹
👍6
کدام زمان تاریخ را می‌سازد؟
کرونوس یا کایروس؟

در گفتمان گذار دموکراتیک که به همت مجموعه‌ای از کنشگران سیاسی و مدنی در ایران شکل گرفته، یکی از پرسش‌های کلیدی مردم این است: «چه زمانی؟»

پاسخ به این پرسش در دو برداشت بنیادین از مفهوم «زمان» نهفته است؛ مفاهیمی که یونانیان باستان آن‌ها را با دقت از یکدیگر تفکیک می‌کردند:

۱. زمان کرونوس (Chronos):
زمانی کمّی، خطی و قابل اندازه‌گیری؛ همان زمان فیزیکی که با روز، ماه، سال، ساعت و دقیقه سنجیده می‌شود. 
کرونوس، زمانِ تقویم است؛ همیشه رو به جلو حرکت می‌کند و متوقف نمی‌شود. برای مثال: 
تا لحظه نگارش این متن، دقیقاً ۴۶ سال، ۶ ماه، ۵ روز، ۳ ساعت، ۱۰ دقیقه و ۵۰ ثانیه از انقلاب ۵۷ گذشته است. این یعنی "کرونوس عددی". 
یا هر چهار سال، نظام ولایی حاکم در ایران یک «انتخابات نمایشی» برگزار می‌کند. این یعنی "کرونوس چرخه‌ای".

۲. زمان کایروس (Kairos):
کایروس اما، زمان کیفی و رویدادی‌ست. سنجه آن نه ساعت و روز، بلکه تحولات اجتماعی و آمادگی عمومی برای دگرگونی‌ست. 
کایروس می‌تواند لحظه‌ای جهشی و سرنوشت‌ساز باشد. نقطه‌ای که اگر درک و در آن عمل نشود، فرصت از دست می‌رود. 
این زمان برخلاف کرونوس، می‌تواند مکث کند، منحرف شود یا حتی به عقب برگردد، همان خطری که اکنون با آن روبه‌رو هستیم

کایروس آن لحظه‌‌های است که تاریخ در آن نفس می‌کشد؛ زمانی که دیوارهای به ظاهر نفوذناپذیر، ترک برمی‌دارند و ارادهٔ جمعی می‌تواند سرنوشت را دگرگون کند.
کایروس را نمی‌توان با تقویم اندازه گرفت؛ تنها می‌توان آن را احساس کرد.
فروریختن دیوار برلین (۱۹۸۹) پس از دهه‌ها سرکوب، در "لحظه‌ای کایروسی" رخ داد.
در ایران، خیزش ژینا در سال ۱۴۰۱، یک کایروس بود؛ زمانی که فریاد "زن، زندگی، آزادی" از کردستان تا تهران طنین انداخت.

واحد اندازه‌گیری‌ زمان در فرآیند گذار دمکراتیک  "کایروس" است، چون روندی غیرخطی است که با معیارهای زمانِ کرونیک قابل پیش‌بینی نیست:
۱. آغازش نه با تظاهرات خیابانی، که با «چرخش گفتمانی» آغاز شده‌است.
۲. اوجش می‌تواند ناگهانی و به مانند جرقه در انبار باروت باشد.
زمان به فرجام رسیدن گذار دمکراتیک در پرتغال (انقلاب میخک۱۹۷۴) تنها ۲۴ ساعت طول کشید، اما دهه‌ها نارضایتیِ زیرپوست جامعه سازنده فرآیند آن بود.
۳. پایانش نامشخص است و توسط هیچ فرمولی و مکانیزمی نمی‌توان محاسبه کرد که آیا گذار ۲ یا ۲۰ سال به طول خواهد کشید؟

کایروس، زمان را از محاسبه‌گران می‌گیرد و به دست رویاپردازان می‌سپارد.

با استفاده از واحد زمان کایروتیک می‌توان ادعا کرد که زمان گذار دمکراتیک فرا رسیده است و هم‌اکنون ما در آن بسر می‌بریم.
البته نقش ما انسانها در زمان کایروسی، آماده‌سازی کشتی است و نه پیش‌بینی طوفان.
گذار دموکراتیک مانند تخم‌مرغی در آستانهٔ شکستن است:
از بیرون، هیچ تغییری دیده نمی‌شود (کرونوسِ ظاهری).
اما درون آن، جنبنده‌ای هست که با هر ضربه، ترک‌های نامرئی ایجاد می‌کند (کایروسِ پنهان).

نظام با هزار تاکتیک می‌کوشد با زمانکُشی گذار را به تعویق اندازد، اما آماده‌سازی کایروس گذار با ماست:
هر دیوارنوشتهٔ "زن، زندگی، آزادی"، هر شجاعت، هر نافرمانی مدنی دختران ، هر استفاده از پلتفرم مشارکت مدنی دِسیدیم Decidim برای به بحث گذاشتن همگانی موضوع رفراندم و اصل به اصل پیش‌نویس قانون اساسی آینده در فضای مجازی، هر زمزمهٔ امید در تاکسی‌های شبانهٔ تهران، خشت‌هایی‌اند برای ساختن لحظه‌ی کایروسیِ فردا.

ما نمی‌دانیم این "فردا" چه زمانی از راه می‌رسد، اما می‌دانیم که اکنون، زمانِ رویش "گذار دمکراتیک" است.
کایروس، زمانهٔ غنچه‌هاست.
شاید هنوز غنچه‌ها شکوفا نشده‌اند، اما بوِی شکفتن، فضا را پر کرده است.
این راستین‌ترین نشانهٔ کایروس است: هنگامی که جامعه در سکوت، زمزمه می‌کند:
«ما آماده‌ایم».

اما در همین حال، رژیم نیز آماده است و اگر ما نتوانیم در این فرصت تاریخی اقدام مؤثری انجام دهیم، ممکن است حاکمیت نه‌تنها زمان را متوقف کند، بلکه آن را به عقب نیز برگرداند.
از سوی دیگر، اپوزیسیون راست افراطی هم در کمین است و اگر ما ناتوان باشیم و آن‌ها موفق شوند، ممکن است جامعه را به پیش از انقلاب شکست‌خورده بهمن بازگردانند.

تفاوت زمان کایروسی با زمان کرونوسی دقیقاً همین‌جاست: یکی لحظه‌ای سرنوشت‌ساز برای دگرگونی است، و دیگری زمان خطی و تکرارشونده‌ای که ممکن است واحد اندازه زمانی‌ِ بازتولید گذشته باشد.

آنان که گفته‌اند "تاریخ به عقب بازنمی‌گردد"، دچار یک خلط مفهومی شده‌اند؛ چرا که زمانِ اجتماعی را با معیار کرونوسی، یعنی زمان خطی و تقویمی سنجیده‌اند. اما در ساحت تحولات سیاسی و اجتماعی، زمان از نوع کایروسی‌ست: کیفی، پرنوسان، گاه جهشی، گاه ایستا، و حتی گاه بازگشت‌پذیر. تاریخ اگر در لحظه‌های حیاتی درک نشود، نه‌تنها پیش نمی‌رود، بلکه به عقب پرت می‌شود.

سعید مقیسه‌ای
9👍5
2025/10/22 04:14:27
Back to Top
HTML Embed Code: