Telegram Web Link
«هرچه روحیه‌ی مذهبی قوی‌تر باشد، موسیقی بیشتر طرد شده، و کلمات بیشتر خودنمایی می‌کنند.»

👤 #سورن_کی‌یرکگور
در #یااین_یاآن ج.۱؛ p. 73
من هنوز چشم به راهم، پزشکی فیلسوف، به مفهومِ نادرِ کلمه، با پیگیریِ موضوعِ بهداشتِ عمومیِ مردم، عصر، نژاد و بشریت، سرانجام و با شجاعتِ کامل بدگمانیِ مرا تا نتیجه‌ی نهایی آن به سرانجام رسانده و با جسارت اعلام کند که: تا کنون در هیچ فلسفه‌ای «حقیقت» مطرح نبوده، بلکه موضوعاتِ دیگری از قبیلِ تندرستی، سعادتِ آتی، رشد، قوه و بنیه، زندگی و غیره مورد بحث بوده است . . .

(#نیچه ، #حکمت_شادان ، پیشگفتار دوم ، ص24 ، نشر جامی)

🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
▪️خود را سرزنده نگاه داشتن در گیر-و-دارِ یک کارِ دلگیر و بی‌اندازه پُرمسئولیت، کم هنری نیست: و البته، چه چیزی ضروری‌تر از سرزندگی؟ کاری که شادمانی در آن دست‌اندرکار نباشد هرگز درست از آب در نمی‌آید. تنها دلیلِ نیرومندی، سرشاریِ نیروست.

📕 (#نیچه ، #غروب_بت_ها ، دیباچه ، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات آگه)


▪️Maintaining cheerfulness in the midst of a gloomy task, fraught with immeasurable responsibility, is no small feat; and yet what is needed more than cheerfulness? Nothing succeeds if prankishness has no part in it. Excess strength
alone is the proof of strength.

📘_Friedrich #Nietzsche, Twilight of the Idols, preface

🔺پ.ن: منظور از prankishness نوعی شیطنت و شوریدگی شیطانی است (نه شادمانی‌ای زاهدانه، عقلانی و معصوم!) به همین خاطر چه بهتر بود اگر جناب آشوری شادمانی دوم را شیطنت ترجمه می کرد.

#M_Rezaeian

📚 @PHILOSOPHI_ZER
نیچه را میتوان رادیکال‌ترین منتقد تاریخ اندیشه‌ی غرب دانست. چراکه ژرف‌اندیشی نیچه در مورد حدود علم ثابت کرد که فرض بی‌پیشفرض بودن علم فریبی طفره‌آمیز بیش نیست. این بینش و همچنین تجربه نیچه در فلسفه‌ی خلاقی که انگیزشی با نیروی حرکت بی‌حد و مرز جزء ناگسستنی آن است، باعث شد تا اعتقاد نیچه به هر نوع قلمرو باقی و قائم به ذات حقیقت در مظان تردید قرار گیرد. او از مجرای این شکاکیت جوینده به شرح و تفصیل نظریه‌ای در باب حقیقت پرداخت. در باره‌ی مفهوم حقیقت، تا روزگار نیچه همانطور که خود او در کتاب (غروب بت‌ها) به آن اشاره می‌کند: ”هیچکس جسارت این را پیدا نکرده تا به خود حقیقت بپردازد”.
کارل یاسپرس در کتاب بسیار مهم و ارزشمند خود بنام

(Nietzsche: Einführung in Das Verständnis Seines Philosophierens)

در مورد تفکرات فلسفی نیچه در این خصوص چنین توضیح می‌هد: "همه‌ی معرفت، تفسیری در باب هستی است که فاعلی شناسا و زنده آن را عرضه می‌دارد. به تعبیر دیگر، هیچ حقیقتی نیست که در احاطه هستی فراگیرنده‌ای که خود ما باشیم نباشد و چه بسا این هسـتی هـمه هستی‌ای باشد که حضور دارد. بر حسب این دریافت، حقیقت دیگر امری مستقل لا‌بشرط و مطلقاً عام و کلی نیست، بلکه به نحوی چاره ناپذیر در هستی فاعل شناسای زنده و جهانی که این فاعل شناسا بنا ساخته است شونده است، اما این جهان آن گونه که برای ما حضور دارد، چون خود ما در فرایند مداوم تغییر زمانمند است."
نیچه فیلسوفی است که با ویران کردن هر آنچه قبلاً به نحوی ناپخته و نارسیده به نام حقیقت ابدی بنا گردیده، بر آن است که به سوی حقیقت موثق و اصیلی پیش رود که با سرچشمه یکی است و روشنی بخش کوره‌راه اگزیستانسِ زنده است.

#کارل_یاسپرس
#نیچه #مارتین_هایدگر
از برگه سعید آقازمانی

#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER

انسانِ دموکراتیک تنها برای اکنونِ ناب زندگی می‌کند؛ میلِ گذرا، تنها قانونِ اوست؛ امروز با یک وعدۀ شامِ چهاربخشی و شرابِ ممتاز از خودش پذیرایی می‌کند، فردا همۀ فکر و ذکرش بودا، روزۀ زُهد، نهرهای آبِ زلال، و تحولِ ماندگار می شود. دوشنبه تلاش می‌کند تا با ساعت‌ها رکاب‌زدن روی دوچرخه‌ای ایستا تناسبِ هیکلش را دوباره به دست بیاورد؛ سه‌شنبه تمامیِ روز را می‌خوابد، سپس سیگار می‌کشد و شب دوباره پرخوری می‌کند. چهارشنبه اعلام می‌کند می‌خواهد قدری فلسفه بخواند، اما ترجیح می‌دهد که در نهایت هیچ کاری نکند. در میهمانیِ شامِ پنجشنبه با شور-و-شوق برای سیاست سروصدا می‌کند، خشمگینانه به عقیدۀ نفرِ بعدی حمله می‌کند، و جامعۀ مصرف و جامعۀ نمایش را با لحنی پرحرارت می‌کوبد. آن شب او به تماشای فیلمی پرسر-و-صدا از ریدلی اسکات دربارۀ جنگجویانِ قرونِ وسطایی می‌رود. پس از بازگشت به خانه، به خواب می‌رود و رؤیای آزادکردنِ مردمانِ ستمدیده به زورِ اسلحه را در خواب می‌بیند. صبحِ روزِ بعد، سرِ کار می‌رود، درحالی که آشکارا احساسِ بیماری می‌کند، و با ناکامی می‌کوشد تا منشیِ دفترِ کناری را از-راه-به-در کند. او در این مدت مسائل را سبک-و-سنگین و عزمِ خود را جزم کرده است که به کارِ ساخت-و-ساز و معاملۀ املاک وارد شود و پولِ هنگفتی به جیب بزند، اما حالا آخرِ هفته رسیده است، و این بحرانِ اقتصادی هم انگار تمامی ندارد، پس هفتۀ بعد برای همۀ اینها خیلی زود خواهد بود. در آنجا، تو یک زندگی داری، یا سَبْکِ زندگی، یا جهانِ زندگی، اسمش را هرچه دوست داری بگذار: اما نه نظم، نه ایده‌ها، بلکه فقط چیزی که زیادی ناخوشایند یا نگران‌کننده نباشد! این همان‌قدر که آزادانه است بی‌معناست، و بی‌معنایی بهای خیلی بالایی هم برای آزادی نیست.
.
.
👤 #آلن_بدیو
📘 از کتاب #حال_و_روز_دموکراسی ؛ ترجمۀ مجتبی گل‌محمدی، نشر چشمه
.
.
.
✍️⁩ پ.ن: این قطعه در واقع ترجمه‌ای مدرن از افلاطون است و متن متناظر با آن در کتاب هشتم کتاب «جمهور» افلاطون یافت می‌شود. بدیو سالها روی این ترجمه‌ی بازخوانی شده کار کرد. او معتقد است بازخوانی جمهور افلاطون از ضروری‌ترین وظایف علوم انسانی است، زیرا مفاهیم انسانی این متن کهن، امروزه زیر سلطۀ سرمایه‌داری از دست رفته است. .
.
.
#M_Rezaeian
👨🏻‍🏫 درس‌گفتار جدید #تاریخ_فلسفه ، با دکتر جلال پیکانی

https://youtu.be/PXx9AJkJerg
نیچه و فلسفه / Amirhossein
Photo
#اینک_انسان #این_است_انسان #انسان_مصلوب و . . . اینها نام های یک کتاب با ترجمه های مختلف در زبان فارسی هستند. اگر برایتان سوال شده که چرا این اختلاف در ترجمه‌ی نامِ این کتاب به وجود آمده این پست برای شماست:

--------------------

🔸نام این کتاب را نیچه از یک واقعه‌ی تاریخی الهام گرفته (ناگفته نماند که نیچه نام کتاب هایش را با ظرافت خاصی انتخاب کرده.) و وقایع تاریخی وقتی با واژه‌گان خاصی پیوند داشته باشند، انتقال آن به فرهنگی که با آن واقعه آشنا نیست دشوار می‌شود. مثلا برای ایرانی ها شنیدن گزاره‌ی «به شما ناهار دادن اینجا» معنایی فراتر از این دارد که ترجمه‌ی آن را به شخصی غربی بگویید.

🔸این رویداد تاریخی که نیچه نام کتابش را از آن الهام گرفته، برمی‌گردد به داستان دستگیری مسیح. به روایت یوحنا؛ پونیتوس پیلاطس، که فرماندار ایالت یهودیه از سالِ ۲۶ تا ۳۶ میلادی بود، مسیح را در حالی که سربازان جامه‌ی بنفش بر تنش کرده و تاجی از خار بر سرش گذاشته بودند و به میان مردمان آورده بودند. در آن میان پونیتوس پیلاطس می‌گوید:
«Ecce Homo»
یعنی «بنگرید این مرد را!»
هنگامی که سرکرده کشیشان و افسران حاضر در میان مردمان مسیح را دیدند، فریاد برآوردند: «به صلیبش کشید. به صلیبش کشید.»
برای یک شخص مسیحی جمله‌ی «بنگرید این مرد را!» چیزی فراتر از یک جمله دستوری است و بسیاری معانی را پشت سرش دارد.
از همین جهت است که در میان مترجمان فارسی این عنوان نتوانسته به گونه ای برگردانده شود که هم به واژگان وفادار بمانیم و هم به محتوای آن. بخاطر همین من در برخی بریده هایی که شخصا از این کتاب ترجمه کردم نام کتاب را #اکو_هومو نوشتم زیرا اصطلاحات فرهنگی از آن جهت که متعلق به یک فرهنگ دیگر هستند، ترجمه نشدن شان مناسب تر به نظرم می‌آید.

#امیرحسین_الهی - 19 می 2022
امروزه «گردش» به انبیق بزرگ اجتماعی بدل شده است. همه چیز در آن پرتاب می‌شود تا بصورت کریستال‌های پول بیرون بزند. هیچ چیز از این کیمیاگری در امان نیست. استخوان‌های قدیسان نیز تاب ایستادگی در برابر آن را ندارد. .
👤 #کارل_مارکس
📘 #کاپیتال ، جلد۱: ۲۲۹
.
📚 @PHILOSOPHI_ZER
.
پی‌نوشت: منظور از گردش، تبادلی سرمایه ای است که در جریان آن ارزش اضافی تولید می شود. کسی پول دارد، پولش را به اصطلاح سرمایه گذاری می کند و ابزار تولید می خرد. کارگرانی را به استخدام در می آورد. کالایی تولید می کند و سود حاصل از فروش کالا را به جیب می زند. تا اینجا حرکتی خطی اتفاق افتاده، اما اگر کار همینجا متوقف می شد سرمایه و سرمایه داری نیز به کلی وجود نمی داشت. نکته این‌جاست که فرد دوباره با سود حاصل از فروش، سرمایه گذاری تازه ای می کند و به نقطه ی اول (نقطه ی سرمایه گذار) برمی گردد و در نتیجه چرخه شکل می گیرد. امروزه چرخه پیچیدگی های زیادی پیدا کرده است. بخصوص بانکها در تسریع حرکت گردش بسیار دست اندر کارند. خود گردش فی نفسه به غایت بزرگ مردم دنیا بدل شده است. فرمول جادویی «پول-کالا-پول بیشتر» منجر به تولید نیاز جادویی به ذخیره پول می شود. پول به خاطر پول. به همین خاطر استخوان قدیسان نیز در برابر آن تاب نمی آورد زیرا دین نیز فروشی می شود. موضوع اخلاق و انسانیت در درجات بعدی اولویت قرار می گیرد. امروز شنیدم یکی از مقامات چینی می گفت تنها راه مقابله با #کرونا چهار هفته تعطیلی مطلق جهان بخصوص غرب است. اما با در نظر داشتن این نکته که نظام سرمایه داری بر اساس گردش وجود دارد، و تعطیلی به کند شدن و در نهایت توقف گردش منتهی می شود، این ایده دست نایافتنی است. بعید است حتی کسی از مقامات دنیا به این ایده فکر کند. تعطیلی همانا، توقف گردش و سقوط سرمایه داری همانا.
.
📚 @PHILOSOPHI_ZER
.
#M_Rezaeian
_
من آن زبان‌ها و معده‌های سرکشِ گُزیننده را پاس می‌دارم که من و آری و نه گفتن آموخته‌اند. هر چیزی را جویدن و گواردن‌، خوکان را درخور است. همیشه «آر__ی» گفتن، کارِ خر است و آن کس که جانِ خر دارد!
.
👤 #فردریش_نیچه
📘 #چنین_گفت_زرتشت ، بخش سوم، درباره‌ی جان سنگینی

#ژیل_دلوز :
هیچ تناقضی در اندیشه‌ی نیچه نمی‌بینیم. از یک سو، نیچه از آری‌گویی دیونیزوسی سخن می‌گوید که به هیچ نه‌گویی‌ای آلوده نیست. از سوی دیگر، آری‌گوییِ خر را از آن رو بی‌اعتبار اعلام می‌کند که خر نه‌ گفتن نمی‌داند و آری‌گویی‌اش با هیچ نه‌گویی‌ای همراه نیست. در یک حالت، آری‌گویی چیزی از نه‌گویی همچون توانِ مستقل یا همچون کیفیتِ نخستین باقی نمی‌گذارد: نه‌گویی یکسر از منظومه‌ی بودن، از دایره‌ی بازگشتِ جاودان، از خواستِ توان و دلیلِ بودنِ آن حذف می‌شود. اما در حالتِ دیگر، آری‌گویی هرگز واقعی و کامل نخواهد بود اگر پیش و پس از خود نه‌گویی را به همراه نداشته باشد. بنابراین، نه‌گویی در کار است، اما نه‌گویی به منزله‌ی توانِ آری گفتن‌. هیچ‌گاه به خودِ آری‌گویی آری گفته نمی‌شود اگر نخست، نه‌گویی ائتلافِ خود را با نیروهای واکنش گر نگسلد و در انسانی که می‌خواهد خود را نابود کند به توانِ آری گفتن تبدیل نشود‌؛ و همچنین، اگر [از آن پس] نه‌گویی تمامیِ نیروهای واکنش‌گر را گرد نیاورد و تمامیت نبخشد تا از دیدگاهی آری‌گو نابودشان کند. در این دو شکل، نه‌گویی دیگر کیفیتی نخستین و توانی مستقل نیست. کلِ امرِ منفی به توانِ آری گفتن تبدیل می‌شود و دیگر چیزی نیست جز شیوه‌ی بودنِ آری‌گویی از آن حیث که آری‌گویی است. هم از این روست که نیچه تا بدین پایه بر تمایز میانِ کینه توزی، یعنی توانِ نه گفتنی که در نیروهای واکنش‌گر به بیان در می‌آید [از یک سو] و ستیزه‌جویی، یعنی شیوه‌ی بودنِ کنش‌گرانه‌ی توانِ آری گفتن [از سوی دیگر] تأکید می‌ورزد.
.
👤 #ژیل_دلوز
📘 #نیچه_و_فلسفه
ترجمه‌ی #عادل_مشایخی


توضیح #داریوش_آشوری درباره «آر_ی» خر: نیچه در این جا و نیز چند بار در بخش چهارم از یک جناس لفظی بهره می‌گیرد. بدین معنی که عرعر خر را که به آلمانی iah می گویند و با ja، به معنای «آری»، هم آواست، به صورت I-A مینویسد. بدین ترتیب، از این بازی آوایی چنین بهره می گیرد که «همیشه آری گفتن کار خر است.» در ترجمه فارسی این کلمه را به صورت «آر_ی» نوشته ام، با«ر»ی کشیده تا شباهتی به عرعر خر داشته باشد.
.
.

«فیلسوفان انفعالاتی را که بر ما غلبه می‌کند مفسده‌هایی می‌دانند که انسان به واسطۀ قصورِ خویش در دامِ آنها گرفتار می‌شود. پس این عادتِ فیلسوفان است که انفعالات را به سُخره بگیرند، غرولند کنند، خوارشان بشمارند، یا اگر بخواهند غیورتر از بقیه به نظر برسند، از آنها ابراز انزجار کنند. در نتیجه، این فیلسوفان گمان می‌کنند که در حال انجام رسالتی مقدس‌اند، و بر این باورند حالا که آموخته‌اند چگونه یک طبیعتِ انسانیِ واقعاً موجود را به بادِ ناسزا بگیرند، به قله‌های خرد هم می‌توانند دست یابند! واقعیت این است که آنها انسان‌ها را نه چنانکه هستند، بلکه آن طور که خودشان دوست دارند، می‌فهمند. در نتیجه اغلب آنها به عوضِ نوشتنِ اخلاق [اتیکس] دست به نوشتنِ هجویه برده‌اند.»
.
👤 #اسپینوزا
📘 از کتاب #رساله_سیاسی ، نوشته #باروخ_اسپینوزا ، بند اول، فصل اول
.
.
.
✍️⁩ پ.ن: منظور از انفعالات در متن اسپینوزا،‌ احساسات انسانی است (مثلا ترس، امید، اندوه، شادی، عشق، تنفر و غیره). این متن علیه کسانی است که احساسات انسانی را تحقیر می کنند و آشکارا نشان می دهد اسپینوزا هرگز نسبت به احساسات انسانی حس تحقیر نداشت. نیچه با همین گمان که اسپینوزا انسان را به دوری از احساسات تشویق می کند، اسپینوزا را ملامت می کرد، اما این قطعه عکس گمان نیچه را نشان می دهد. مثلا روشنفکری که مردم را به خاطر «ترس‌شان» از ویروس کرونا تحقیر می کند و به باد انتقاد می گیرد، مشمول این متن اسپینوزا می شود. ترس از کرونا طبیعی است و قسمی طبیعت انسانی است. از این رو تحقیر این احساس و ارجاع زندگی به ارزش های متعالی و فراطبیعی، کاری نابخردانه است که به قول اسپینوزا ایشان به جای نقدی راستین (نوشتن اتیکس) به نقدی متوهمانه (هجویه) روی می آورند.
.
.
.
#M_Rezaeian
_
متافیزیک پرسشِ ذات را به این شکل صورت‌بندی می‌کند: «...چیست؟» شاید عادت کرده‌ایم این پرسش را بدیهی تلقی کنیم. در واقع، این شکل از پرسش و بداهتِ آن را مدیونِ سقراط و افلاطون‌ایم. باید به افلاطون بازگردیم تا دریابیم پرسشِ «...چیست؟» تا چه اندازه مستلزمِ شیوهایِ خاص از اندیشیدن است. افلاطون می‌پرسد: زیبا چیست، عادلانه چیست،...؟ او در پی این است که این شکل از پرسش را با شکلی کاملاً متفاوت از پرسش در تقابل قرار دهد. او سقراط را هم با افرادِ بسیار جوان، هم با پیرمردانِ لجوج و هم با سوفیست‌هایِ نامدار در تقابل قرار می‌دهد. به نظر می‌رسد همه‌ی اینان پرسش از ذات را به شیوه‌ای یکسان و با نام بردن از آن چه زیباست، یا آن‌چه عادلانه است پاسخ می‌گویند: دوشیزه‌ای جوان، یک مادیان یا یک ظرفِ آشپزی... سقراط پیروز می‌شود: با نام بردن از آن‌چه زیباست، پرسشِ «زیبا چیست؟» را پاسخ نمی‌گوییم. تمایزی که برای افلاطون مهم است از همین جا سرچشمه می‌گیرد، [یعنی] تمایز میانِ چیزهایِ زیبا (که فقط در مقامِ نمونه و به گونه‌ای تصادفی و بالعرض و برحسبِ شدنْ زیبا هستند) ؛ و خودِ زیبایی (که فقط زیباست، به ضرورتْ زیبا، آن چه برحسبِ بودنْ و ذاتْ زیباست. هم از این روست که نزدِ افلاطون تقابلِ ذات و نمود، تقابلِ بودن و شدن، پیش از هر چیز وابسته به شیوه‌ای از پرسیدن و شکلی از پرسش است. با وجودِ این، جایِ آن است که از خود بپرسیم آیا سقراط شایسته‌ی پیروزی است؟ زیرا به نظر نمی‌رسد این روشِ سقراطی ثمربخش باشد: دقیقاً این روش بر گفت‌وگوهای به اصطلاح سرگشته‌ساز [آپوره‌تیک] سیطره دارد، جایی که هیچ‌انگاری حکم‌فرماست. بی‌تردید اشتباه است که در پاسخ به «زیبایی چیست؟» از چیزهایِ زیبا نام ببریم، با این حال معلوم نیست که خودِ «زیبایی چیست؟» پرسشی اشتباه نباشد.
.
.
👤 #ژیل_دلوز
📘 #نیچه_و_فلسفه ؛ فصل سوم، بخش دوم: صورت‌بندی پرسش نزدِ نیچه؛ ترجمه #عادل_مشایخی
.
.
.
#M_Rezaeian
به یکی گفتم هلاکویی یه مقاله علمی_پژوهشی توو رزومه‌اش نداره.

میگه من با آدمی مثل شما حرفی ندارم!

😐😐😐😐(تا صبح)
جلسه هفتم از سری درس‌گفتارفلسفه ارسطو [طبق تاریخ فلسفه راتلج]
https://youtu.be/7lqHrACMS6M

vpn
در آلمان، با وجودی که در چهل و پنج سالگی خود هستم و تقریبا پانزده کتاب منتشر کرده ام (از جمله، آن حد اعلا، زردشت ام را)، حتی یک کتاب از من به بحث گذاشته نشده، ولو بحثی کم مایه. حالا نیز با کلماتی چون "پرت و پلا [بی مرکز ]"، "بیمارگون"، "روانپزشکانه" رفع تکلیف می کنند و از دشنام گویی و بهتان بستن به من رو گردان نیستند. همه چیز آشکارا خصمانه است و هنوز کسی اعتراض نمی کند.


📕نامه #نیچه به سایدلیتز،12 فوریه 1888

YOUTUBE CHANNEL:
https://www.youtube.com/c/AMIRHOSSEINELAHI21

📚 @PHILOSOPHI_ZER
_ اعتراض بازیگران اکراینی به سانسور جنایات روسیه از طرف شبکه های اجتماعی

📍 فرش قرمز جشنواره کَن

📚 @PHILOSOPHI_ZER

البته نوید محمدزاده هم از این قافله عقب نموند و به نشانه اعتراض به گشت ارشاد در ایران روی فرش قرمز لب گرفت 😐😂
این زندگیِ صرفه‌جویانه و بی‌مال‌ومَنال که با بیماری تحلیل می‌رود، این بدنِ لاغر و نحیف، این چهره‌یِ خرمایی و بیضَوی با آن چشم‌هایِ سیاهِ پُرتلألؤ ـــ چگونه می‌توان اثري را توضیح داد که این زندگی، بدن، چهره، و چشم‌ها از آکندن از خودِ زندگی و از داشتنِ قدرتي همسان با زندگی به دست می‌دهند؟ #اسپینوزا در سرتاسرِ طریقِ زیستن و اندیشیدن‌اش تصویري از یک زندگیِ ایجابی و آری‌گویانه را پیش می‌افکند، تصویري که در مقابلِ تظاهرهایي که انسان‌ها را خرسند می‌سازند، قد عَلَم می‌کند. این انسان‌ها نه‌تنها از تظاهرشان خرسند می‌شوند، بلکه سرشار از حسِّ نفرت و شرمساری در قبالِ زندگی هستند؛ همان انسانیّتي که ذوقِ خودتخریب‌گری و تکثیرِ کیش‌هایِ مرگ را در سر دارد، انساني که به یگانگیِ ظالم و بنده، کشیش، قاضی، و سرباز علاقه دارد، و همواره مشغولِ زمین‌گیر کردنِ زندگی، فلج‌کردن، کشتنِ بی‌درنگ یا تدریجیِ آن، پنهان‌کردن یا خفه‌کردنِ آن با قوانین، مالکیّت‌ها، وظایف، و امپراتوری‌ها است ــــ اسپینوزا همین موارد را به عنوانِ خیانت به جهان و نوعِ بشر در جهان تشخیص می‌دهد. کولِروس، شرحِ‌حال‌نویسِ وی، گزارش می‌دهد که اسپینوزا شیفته‌یِ جنگِ عنکبوت‌ها بود: «اسپینوزا به دنبالِ عنکبوت‌ها بود، و آن‌ها را به جنگ با یکدیگر می‌انداخت، یا حشراتي را در درونِ تارِ عنکبوت می‌انداخت، و با چنان لذّتي نگاهشان می‌کرد که گاه از فرطِ قَهقَهه به خود می‌پیچید.» حیوانات دستِ‌کم خَصیصه‌یِ بیرونیِ تقلیل‌ناپذیرِ مرگ را به ما می‌آموزانند. گرچه آن‌ها ضرورتاً یکدیگر را به رویارویی با مرگ سوق می‌دهند، امّا مرگ را در درونِ خویش حمل نمی‌کنند: یک «مواجهه‌یِ نامناسبِ» اجتناب‌ناپذیر در مرتبه‌یِ موجوداتِ طبیعی. امّا آن‌ها هنوز آن مرگِ درونی یا سادومازوخیسمِ ظالم-بنده را ابداع نکرده‌اند. در بَطنِ سرزنشي که هگل به خاطرِ نادیده‌گرفتنِ امرِ منفی و قدرت‌اش بر اسپینوزا روا می‌دارد، تنها شکوه و معصومیّتِ اسپینوزا و اکتشافِ خاصِ خودِ او مستتر است. در جهاني که امرِ منفی آن‌ را مصرف کرده و شیره‌اش را چَلانده‌ است، اسپینوزا به زندگی و قدرت‌اش برایِ به چالش کشیدنِ مرگ، درافتادن با شور و شوقِ مرگ‌آورِ‌ انسان‌ها، قواعدِ خیر و شرّ، و عادل و ناعادل اعتمادِ کافی دارد. او آن‌قدر به زندگی اطمینان دارد که همه‌یِ اَشباحِ امرِ منفی را محکوم کند. .
.
.
#ژیل دلوز ؛
#اسپینوزا_فلسفه_عملی ؛ ترجمه‌یِ پیمان غلامی ؛ نشرِ دِهگان
Screenshot from: "The Bad Sleep Well' by A. Kurosawa (1960)
.

اخراج از اجتماع، جنگ، ظلم و ستم، اِرتجاع، و انسان‌هایي که چنان برایِ بندگی‌شان می‌جنگند که برایِ آزادی‌شان، همگی به جهاني شکل می‌دهند که اسپینوزا در آن می‌زیَد. در نظرِ او، همه‌ی شیوه‌هایِ تحقیر و فروشکستنِ زندگی، همه‌ی شکل‌هایِ امرِ منفی دو سرچشمه‌ دارند: سرچشمه‌ی اوّل رو به بیرون و سرچشمه‌ی دوّم رو به درون می‌چرخد، همچون کینه‌توزی و وجدانِ مُعَذَّب، نفرت و گناه. «نفرت و افسوس دو دشمنِ اصلیِ نژادِ بشر هستند.» او این سرچشمه‌ها را هربار به این خاطر محکوم می‌کند که به آگاهیِ انسان پیوند می‌یابند و تا وقتی که آگاهی و بصیرتي جدید، و به‌علاوه اشتیاقي نو به زیستن وجود دارد، پایان‌ناپذیر هستند. اسپینوزا ابدیّت را احساس و تجربه می‌کند.
2025/07/04 17:22:17
Back to Top
HTML Embed Code: