Forwarded from پادکست مداخله
در شمارهی هشتم پادکست از چه منابعی کمک گرفتیم؟
«مداخله» را در کستباکس، اپلپادکست و اسپاتیفای بشنوید.
✅ لینک شنیدن شمارهی هشتم:
https://modakheleh.yek.link
🔗 در کستباکس، اسپاتیفای و اپل پادکست
نام «پادکست مداخله»
را جستوجو کنید و ما را از آنجا بشنوید.
_____
@modakhelehpodcast
«مداخله» را در کستباکس، اپلپادکست و اسپاتیفای بشنوید.
https://modakheleh.yek.link
نام «پادکست مداخله»
را جستوجو کنید و ما را از آنجا بشنوید.
_____
@modakhelehpodcast
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍4❤1👎1
🖋 ما در فهم سرمایهداری همچون پیکربندیِ گسترده و، از نظر تاریخی، ویژهای از مناسبات و فرایندهای اجتماعی، پیرو مارکس عمل میکنیم. این رویکردِ نسبتی-فرایندی به ما یاری میرساند که از خودبازنماییهای «انتزاعیِ یکسویه» از سرمایهداری فاصله بگیریم و به سمت کشف «صورت انضمامیِ سرجمع و زنده»ی «مناسبات اجتماعی مشخص» گام برداریم. برای مثال مشاهدات مارکس دربارۀ این که برخی مقولهها (همچون سرمایه) ضرورتاً وجود مقولههای دیگر را پیشفرض میگیرند (مثل کار مزدی) به او اجازه داد که آرایشی از شرایط ساختاری استثمار و قدرت را کشف، واکاوی و نقد کند که شیوۀ تولید سرمایهداری را بازتولید میکند. این امر به ما چنین گوشزد میکند که دقیقاً به این علت که مناسبات اجتماعی تاریخاً خاص و برساختهشده هستند، میتوان آنها را دگرگون، ملغا و بازسازی کرد.
🖋 به همین ترتیب، تأکید بر فرایند همچنین شکلی از تاریخیسازیِ توسعۀ سرمایهداری را فرامیخواند که این توسعه را نه همچون موجودیتی ثابت، بلکه همچون چیزی میفهمد که مناسبات اجتماعی را مطابق با مسائل، چالشها، مبارزات، تضادها، محدودیتها و فرصتهای مشخصِ تاریخی استحاله و بازپیکربندی میکند.
امیدواریم این تأکید بر فرایند به ما یاری رساند که بتوانیم از هر موضع جامعهشناختی یا سیاسیای که در تاریخ یا جغرافیای سرمایهداری قایل به مرحلهای (یا مکانی) مشخص، در مقام «مرحلهای (یا مکانی) ناب»، «تیپی ایدهآل»، «مرحلهای (یا مکانی) تغییرناپذیر» یا «بالاترین مرحلۀ آن»، است فاصله بگیریم.
📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیهواس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚
@philosophycafe
🖋 به همین ترتیب، تأکید بر فرایند همچنین شکلی از تاریخیسازیِ توسعۀ سرمایهداری را فرامیخواند که این توسعه را نه همچون موجودیتی ثابت، بلکه همچون چیزی میفهمد که مناسبات اجتماعی را مطابق با مسائل، چالشها، مبارزات، تضادها، محدودیتها و فرصتهای مشخصِ تاریخی استحاله و بازپیکربندی میکند.
امیدواریم این تأکید بر فرایند به ما یاری رساند که بتوانیم از هر موضع جامعهشناختی یا سیاسیای که در تاریخ یا جغرافیای سرمایهداری قایل به مرحلهای (یا مکانی) مشخص، در مقام «مرحلهای (یا مکانی) ناب»، «تیپی ایدهآل»، «مرحلهای (یا مکانی) تغییرناپذیر» یا «بالاترین مرحلۀ آن»، است فاصله بگیریم.
📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیهواس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚
@philosophycafe
👍5👎1
📜 هرودوتوس به تلویح میگوید که وقایع و دگرگونیهای تاریخی جملگی با استناد به تصمیمهای فردی و خباثتها یا نزاعها، یا با مداخلههای ناگهانی و پیشبینیناپذیر خدایان یا با بختهای تفسیرناپذیر تبیین نمیشود. برخی وقایع را قاعدهمندیهای عامی تبیین میکند که دربارهی انواع جوامع و دربارهی تأثیرات نهادهای اجتماعی و سیاسی در کنش افراد و دربارهی رابطهی میان انسانها و محیطشان وجود دارد.
----------------
📚 «اندیشهی فلسفی در عصر باستان» از «ترنس اروین» با ترجمهی محمدسعید حنایی کاشانی.
----------------
📚 «اندیشهی فلسفی در عصر باستان» از «ترنس اروین» با ترجمهی محمدسعید حنایی کاشانی.
👍6❤3
یلدا، یادآور این حقیقت است که حتی در طولانیترین شب سال نیز، امید به طلوع خورشید وجود دارد. به امید روزهای هرچه روشنتر به سمت زمستانی میرویم که نوید پخته شدن دانههای جوان است در دل خاک. مبارک باشد این پایان و خجسته باد این آغاز
❤6👏6👍3
🗯 چند روز پیش قسمت اول پادکست «ماجرای مشروطه» رو با اجرای امیر خادمی گوش دادم. بعد از اعتراضات 1401 من بیشتر از قبل به اهمیت تاریخ و به خصوص تاریخ معاصر پی بردم. علت این پدیده هم این بوده که من با تحلیلهای زیادی توی شبکههای اجتماعی مواجه شدم که یه نسبتی با رخدادهای اجتماعی و سیاسی و تاریخی داشت و احساس میکردم که چرا اینها اینقدر حرفهای فضایی میزنن، چرا اینقدر تحلیلها حفره داره و غیره. از این جهت فکر میکنم پادکست «ماجرای مشروطه» یکی از منابع خوب صوتی برای آشنایی با تاریخه. خادمی توی این قسمت دو تا دلیل ذکر میکنه که چرا بعد از حدود 120 سال لازمه که ما نگاهی دوباره به انقلاب مشروطه داشته باشیم و دوباره حتی دست به تاریخنویسی بزنیم.
🗯 دلیل اول خادمی اینه که خیلی از منابع مربوط به انقلاب مشروطه دارای زبان سخت و قدیمی هستن و مخاطب امروزی نمیتونه به راحتی باهاشون ارتباط بگیره. توی نسل اول آثار مربوط به مشروطه میشه به کتابهای «تاریخ بیداری ایرانیان» نوشتۀ ناظمالاسلام کرمانی و «نهضت مشروطه» (نوشتۀ ادوارد براون) اشاره کرد. جفت این کتابها حالت خاطرات روزمره دارن. توی نسل دوم آثار مربوط به مشروطه میشه به کتابهای «تاریخ مشروطۀ ایران» (نوشتۀ احمد کسروی) و «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» (نوشتۀ مهدی ملکزاده) اشاره کرد. هم کسروی و هم ملکزاده زمانی که انقلاب مشروطه در جریان بود، توی سنین نوجوونی و جوونی بودن. عموماً این متنها امروزه برای مخاطب قدیمی محسوب میشن و این دلیل اول خادمی برای تاریخنویسی و تاریخگویی مجدد دربارۀ مشروطه ست.
🗯 دلیل دوم خادمی که به نظرم مهمتر و جالبتره، اینه که گاهی اوقات افرادی که توی یه واقعه حضور دارن، از خیلی از ابعاد و نتایج و علل اون واقعه خبر ندارن و باید سالها زمان بگذره تا ابعاد و نتایج و علل کشفنشده و پنهان اون واقعه آشکار بشه. مثلاً اون زمانی که نظام سرمایهداری توی اروپا داشت شکل میگرفت، کمتر کسی به این فکر میکرد که اندیشههای ریاضتطلبانۀ پروتستانتیسم یا حتی حکومت عثمانی ممکنه چه تأثیر مهمی روی تحولات آیندۀ اروپا داشته باشه، ولی قرنها بعد پژوهشگرهایی اومدن و سعی کردن چنین ارتباطاتی رو بین پدیدههای به ظاهر بیربط برقرار کنن. اینها چیزهایی هست که سالها بعد از خود واقعه معلوم میشه و این امکان وجود نداره از کنشگرهای توی صحنه انتظار داشته باشیم چنین تحلیلی به ما ارائه بدن.
🗯 نکتۀ دیگهای که خادمی توی این پادکست توضیح میده اینه که نباید از انقلاب مشروطه (و هیچ پدیدۀ تاریخی دیگه) روایتی خطی که نشوندهندۀ درگیری بین خیر و شره داشت. تاریخ صحنۀ مبارزۀ خوبها و بدها، خادمها و خائنها، دوگانههای اخلاقی دیگه نیست. نگاههای اخلاقی به تاریخ، بیشتر برای این مناسبه که قصۀ شب برای بچههامون تعریف کنیم و یا فیلم حماسی بسازیم و باهاش ارضا بشیم. همچنین باید این رو هم در نظر داشته باشیم که بعضی از روایتهای تاریخی اونقدر توی گوش ما تکرار شده که ما عادت کردیم تاریخ رو به اون سبک بشنویم. مثلا توی روایت جمهوری اسلامی بعضی از مهرههای انسانی توی انقلاب مشروطه خیلی پررنگن؛ مصداق بارزش آیتالله بهبهانی هست. در حالی که میشه مشروطه رو طور دیگهای روایت کرد که افراد و حتی عوامل غیرانسانی دیگهای رو خیلی پررنگ کرد.
📢 خادمی توی قسمت اول روی یکی از عوامل غیرانسانی انگشت میذاره: زمین. این رو باید در نظر داشته باشیم که وقتی در مورد انقلاب مشروطه حرف میزنیم، باید بدونیم که گذران اقتصادی جامعۀ اون زمان ایران بر پایۀ فروش نفت نبود؛ صنعت چندانی هم وجود نداشت. مهمترین مؤلفۀ اقتصاد اون زمان در ایران کشاورزی بود. کشاورزی هم بر پایۀ زمین هست. پس برای اینکه چینش قدرت رو توی اون زمان به درستی تشخیص بدیم، باید ببینیم زمین توی اون زمان به چه صورتی تقسیم میشده و مبنای این تقسیمبندی چی بوده. از این جاست که متوجه میشیم چرا اینقدر وقف توی ایران زیاد بوده (مردم اینقدر مذهبی و عاشق چشم و ابروی روحانیت بودن؟!)، متوجه میشیم چرا سالها قبل از مشروطه، نادرشاه به دنبال از بین بردن سیستم وقف بود، متوجه میشیم که توی جامعۀ پیشامدرن چه چیزی نقش قانون رو بازی میکرد، و از همه مهمتر اینکه چی میشه که در جابهجایی طبقاتی توی ساختار جامعۀ زمان قاجار، روحانیت به لحاظ اقتصادی رشد میکنه و بالا میاد.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«تا طلوع صبح بعد به اعتراف تابید؛ که خون خورشید رو ریختن غروب قبل؛ از زمین زرد شد نهال یخ؛ ولی تو خاک رو میخواستی واسه کِشت آزادی» (خون خورشید / سورنا)
@philosophycafe
🗯 دلیل اول خادمی اینه که خیلی از منابع مربوط به انقلاب مشروطه دارای زبان سخت و قدیمی هستن و مخاطب امروزی نمیتونه به راحتی باهاشون ارتباط بگیره. توی نسل اول آثار مربوط به مشروطه میشه به کتابهای «تاریخ بیداری ایرانیان» نوشتۀ ناظمالاسلام کرمانی و «نهضت مشروطه» (نوشتۀ ادوارد براون) اشاره کرد. جفت این کتابها حالت خاطرات روزمره دارن. توی نسل دوم آثار مربوط به مشروطه میشه به کتابهای «تاریخ مشروطۀ ایران» (نوشتۀ احمد کسروی) و «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» (نوشتۀ مهدی ملکزاده) اشاره کرد. هم کسروی و هم ملکزاده زمانی که انقلاب مشروطه در جریان بود، توی سنین نوجوونی و جوونی بودن. عموماً این متنها امروزه برای مخاطب قدیمی محسوب میشن و این دلیل اول خادمی برای تاریخنویسی و تاریخگویی مجدد دربارۀ مشروطه ست.
🗯 دلیل دوم خادمی که به نظرم مهمتر و جالبتره، اینه که گاهی اوقات افرادی که توی یه واقعه حضور دارن، از خیلی از ابعاد و نتایج و علل اون واقعه خبر ندارن و باید سالها زمان بگذره تا ابعاد و نتایج و علل کشفنشده و پنهان اون واقعه آشکار بشه. مثلاً اون زمانی که نظام سرمایهداری توی اروپا داشت شکل میگرفت، کمتر کسی به این فکر میکرد که اندیشههای ریاضتطلبانۀ پروتستانتیسم یا حتی حکومت عثمانی ممکنه چه تأثیر مهمی روی تحولات آیندۀ اروپا داشته باشه، ولی قرنها بعد پژوهشگرهایی اومدن و سعی کردن چنین ارتباطاتی رو بین پدیدههای به ظاهر بیربط برقرار کنن. اینها چیزهایی هست که سالها بعد از خود واقعه معلوم میشه و این امکان وجود نداره از کنشگرهای توی صحنه انتظار داشته باشیم چنین تحلیلی به ما ارائه بدن.
🗯 نکتۀ دیگهای که خادمی توی این پادکست توضیح میده اینه که نباید از انقلاب مشروطه (و هیچ پدیدۀ تاریخی دیگه) روایتی خطی که نشوندهندۀ درگیری بین خیر و شره داشت. تاریخ صحنۀ مبارزۀ خوبها و بدها، خادمها و خائنها، دوگانههای اخلاقی دیگه نیست. نگاههای اخلاقی به تاریخ، بیشتر برای این مناسبه که قصۀ شب برای بچههامون تعریف کنیم و یا فیلم حماسی بسازیم و باهاش ارضا بشیم. همچنین باید این رو هم در نظر داشته باشیم که بعضی از روایتهای تاریخی اونقدر توی گوش ما تکرار شده که ما عادت کردیم تاریخ رو به اون سبک بشنویم. مثلا توی روایت جمهوری اسلامی بعضی از مهرههای انسانی توی انقلاب مشروطه خیلی پررنگن؛ مصداق بارزش آیتالله بهبهانی هست. در حالی که میشه مشروطه رو طور دیگهای روایت کرد که افراد و حتی عوامل غیرانسانی دیگهای رو خیلی پررنگ کرد.
📢 خادمی توی قسمت اول روی یکی از عوامل غیرانسانی انگشت میذاره: زمین. این رو باید در نظر داشته باشیم که وقتی در مورد انقلاب مشروطه حرف میزنیم، باید بدونیم که گذران اقتصادی جامعۀ اون زمان ایران بر پایۀ فروش نفت نبود؛ صنعت چندانی هم وجود نداشت. مهمترین مؤلفۀ اقتصاد اون زمان در ایران کشاورزی بود. کشاورزی هم بر پایۀ زمین هست. پس برای اینکه چینش قدرت رو توی اون زمان به درستی تشخیص بدیم، باید ببینیم زمین توی اون زمان به چه صورتی تقسیم میشده و مبنای این تقسیمبندی چی بوده. از این جاست که متوجه میشیم چرا اینقدر وقف توی ایران زیاد بوده (مردم اینقدر مذهبی و عاشق چشم و ابروی روحانیت بودن؟!)، متوجه میشیم چرا سالها قبل از مشروطه، نادرشاه به دنبال از بین بردن سیستم وقف بود، متوجه میشیم که توی جامعۀ پیشامدرن چه چیزی نقش قانون رو بازی میکرد، و از همه مهمتر اینکه چی میشه که در جابهجایی طبقاتی توی ساختار جامعۀ زمان قاجار، روحانیت به لحاظ اقتصادی رشد میکنه و بالا میاد.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«تا طلوع صبح بعد به اعتراف تابید؛ که خون خورشید رو ریختن غروب قبل؛ از زمین زرد شد نهال یخ؛ ولی تو خاک رو میخواستی واسه کِشت آزادی» (خون خورشید / سورنا)
@philosophycafe
👍5
📜 اکنون باید راحتتر دیده شود که چرا چنان که من پیشتر پیشنهاد کردم طبیعتگرایان حق داشتند از استدلالهایشان با توسل ساده به شهادتِ مشاهده دفاع نکنند. اگر آنان به مشاهدات بسیار دقیق توجه کرده بودند، بی آنکه به اصول طبیعتگرایانهای تکیه کنند که برگرفته از مشاهده نیست، هرگز نظریههای علمی شکل نمیدادند. کسانی که به شیوۀ هومر به جهان مینگریستند سازگار کردن نگرششان با تجربه و مشاهدهشان را آسان مییافتند. اگر من در طوفانی در دریا گرفتار شوم، شاید پوسیدوناس را آزردهام و اگر برای او قربانی کنم باد متوقف میشود. اگر وزیدن طوفان پایان نمییابد، باور من مردود نیست، چون من تبیینهای دیگری آماده دارم. شاید پوسیدوناس خشمگینتر از آن بود که آرام بگیرد، یا قربانی من بسیار کوچک بود، یا خدای دیگری مداخله کرد، یا این طوفان خاص بیهیچ علت الهی خاصی «اکنون رخ داد». اگر من چنین نظری داشته باشم، رد کردن نظر من با مشاهده دشوار خواهد بود؛ در حقیقت من به خوبی میتوانم ادعا کنم که مفروضات طبیعتگرا دربارهٔ قوانین عام ناقض شهادتِ مشاهده است.
📜 نگرشی ژرفکاوانهتر نسبت به مشاهده حاکی از آن است که استفادهٔ ما از مشاهده واقعاً متکی به آن گونه اصول نظری است که طبیعتگرایان کشف میکنند. ما مشاهده و آزمایش را آگاهیبخش میانگاریم چون انتظار داریم که اگر یک بار چیزی را مشاهده کردهایم میباید قادر باشیم آن را باز در همان اوضاع و احوال مشاهده کنیم. برای ما کوشیدن در جهت تأیید آزمایشها با تکرار آنها بیاهمیت خواهد بود، اگر با فرض جبرگرا/تعیینگرا نزد طبیعت گرایان موافق نباشیم، یعنی این فرض که روندهای طبیعی با قوانین عام منطبق است و استثناهای ظاهری این قوانین را باید با قوانین عام دیگری توضیح داد.
📜 اهمیت این فرض را هیوم (۷۶-۱۷۱۱) برجسته ساخت:
📜 فیلسوفان دست به دامنِ تجربهشان از «تنوع گستردهٔ مبادی» در جایی دیگر در طبیعت میشوند تا مدلل سازند که هیچ بیقاعدگی حقیقی در این مورد نیست. اما آنان با این نحو استدلال کردن میپندارند که این مورد نیز مانند بقیهٔ طبیعت خواهد بود؛ آنان همین گونه از قاعدهمندی را فرض میکنند که به نظر میآمد برای آن استدلال میکردند. آنان بنابراین نمیتوانند برای پشتیبانی از نظرشان در این مورد دست به دامنِ مشاهده شوند؛ و عوام میتوانند به درستی ادعا کنند که مشاهده باور آنان به بیقاعدگی را تأیید میکند.
📜 مفروضات جبرگرای طبیعتگرایی به تلویح بدان معناست که مشاهدهٔ نظاممند مهم است، تا آنجا که به ما در یافتن قوانین کلّی یا عام در روندهای طبیعی کمک میکند. اما مشاهدات ظاهراً خود نمیتوانند از نگرش طبیعتگرا در برابر نگرش هومری حمایت کنند و لذا طبیعتگرایان به دفاع دیگری از نگرششان نیازمندند.
--------------
📚 «اندیشهی فلسفی در عصر باستان» از «ترنس اروین» با ترجمهی محمدسعید حنایی کاشانی.
--------------
@PhilosophyCafe
📜 نگرشی ژرفکاوانهتر نسبت به مشاهده حاکی از آن است که استفادهٔ ما از مشاهده واقعاً متکی به آن گونه اصول نظری است که طبیعتگرایان کشف میکنند. ما مشاهده و آزمایش را آگاهیبخش میانگاریم چون انتظار داریم که اگر یک بار چیزی را مشاهده کردهایم میباید قادر باشیم آن را باز در همان اوضاع و احوال مشاهده کنیم. برای ما کوشیدن در جهت تأیید آزمایشها با تکرار آنها بیاهمیت خواهد بود، اگر با فرض جبرگرا/تعیینگرا نزد طبیعت گرایان موافق نباشیم، یعنی این فرض که روندهای طبیعی با قوانین عام منطبق است و استثناهای ظاهری این قوانین را باید با قوانین عام دیگری توضیح داد.
📜 اهمیت این فرض را هیوم (۷۶-۱۷۱۱) برجسته ساخت:
«عوام که امور را برحسب نخستین نمودهایشان فرض میکنند نامطمئن بودن وقایع را به چنین نامطمئن بودنی در علل منسوب میکنند چون وقایع اغلب علل را از تأثیرشان عاجز میسازند؛ گرچه آنها در کارشان با هیچ مانعی مواجه نمیشوند. اما فیلسوفان مشاهده میکنند که تقریباً در هر جزء طبیعت تنوعی گسترده از سرچشمهها و مبادی مندرج است که به دلیل خُردی یا دوریشان پنهاناند و درمییابند که دست کم ممکن است صورت متضاد وقایع از هیچ امر ممکنی در علت ناشی نشود، بلکه از عمل مرموز علل متضاد ناشی شود ... روستایی برای از کار افتادن ساعت دیواری یا جیبی دلیلی بهتر از آن در دست ندارد که بگوید ساعت به طور عادی درست کار نمیکند: اما هنرور این نیروی واحد را به آسانی در فنر یا آونگ درک میکند که همواره تأثیری واحد در کل دستگاه دارد؛ اما [اکنون] از تأثیر معمولش عاجز است، شاید به دلیل ذرات غباری که حرکت کلّ دستگاه را متوقف میکند.» /(کاوشی در خصوص فهم بشری)
📜 فیلسوفان دست به دامنِ تجربهشان از «تنوع گستردهٔ مبادی» در جایی دیگر در طبیعت میشوند تا مدلل سازند که هیچ بیقاعدگی حقیقی در این مورد نیست. اما آنان با این نحو استدلال کردن میپندارند که این مورد نیز مانند بقیهٔ طبیعت خواهد بود؛ آنان همین گونه از قاعدهمندی را فرض میکنند که به نظر میآمد برای آن استدلال میکردند. آنان بنابراین نمیتوانند برای پشتیبانی از نظرشان در این مورد دست به دامنِ مشاهده شوند؛ و عوام میتوانند به درستی ادعا کنند که مشاهده باور آنان به بیقاعدگی را تأیید میکند.
📜 مفروضات جبرگرای طبیعتگرایی به تلویح بدان معناست که مشاهدهٔ نظاممند مهم است، تا آنجا که به ما در یافتن قوانین کلّی یا عام در روندهای طبیعی کمک میکند. اما مشاهدات ظاهراً خود نمیتوانند از نگرش طبیعتگرا در برابر نگرش هومری حمایت کنند و لذا طبیعتگرایان به دفاع دیگری از نگرششان نیازمندند.
--------------
📚 «اندیشهی فلسفی در عصر باستان» از «ترنس اروین» با ترجمهی محمدسعید حنایی کاشانی.
--------------
@PhilosophyCafe
👍4
🖋 در هر دو معنای سرمایه -به عنوان روابط اجتماعی و به عنوان فرایند- سخن گفتن از «سرمایهداریها» معنیدارتر از سرمایهداری به نظر میرسد. در واقع ... تاریخ سرمایهداری تاریخی چندگانه و چندقطبی است که قابل فروکاست به یک فرایند یا رابطۀ اجتماعیِ تکین، حال هر چه میخواهد باشد، نیست. با این همه، ... سرمایهداری در عملکردش واجد وحدتی مشخص است که ما را ملزم میسازد در مطالعۀ شیوۀ تولید سرمایهداری، آن را همچون یک موضوع واکاوی فهمپذیر (هر چند متناقض) در نظر گیریم.
پرداختن به سرمایهداری مطابق با چنین شروطی -یعنی به عنوان یک کلیت اجتماعی متناقض- به ما کمک میکند که شیوههای متفاوتی را پیگیری کنیم که مناسبات چندگانۀ سلطه، انقیاد و استثمار از رهگذر آنها در هم تنیده شده و یکدیگر را بازتولید میکنند.
🖋 بهترین راه فهم سرمایهداری فهم آن به عنوان مجموعهای از پیکربندیها، سرهمبندیها یا مجموعهای از مناسبات و فرایندهای اجتماعی است که پیرامون بازتولید نظاممندِ رابطۀ سرمایه جهتدهی شدهاند، اما نمیتوان سرمایهداری را -چه از نظر تاریخی و چه منطقی- صرفاً به آن رابطه فروکاست. ... بازتولید و انباشت رقابتی سرمایه از رهگذر استثمار کار مزدی، ... مجموعهای گسترده از مناسبات اجتماعی تفکیکیافتهای را پیشفرض میگیرند که این بازتولید و انباشت را ممکن میسازند. این مناسبات میتواند صورتهای متعددی به خود بگیرد، صورتهایی همچون دستگاههای قهری دولتی، ایدئولوژیها و فرهنگهای رضایتمندی یا صورتهای قدرت و استثمار همچون نژادپرستی و پدرسالاری که به شکی بلاواسطه در رابطۀ سادۀ سرمایه-کار مزدی وجود ندارد یا از آن مشتق نمیشود.
📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیهواس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚
@philosophycafe
پرداختن به سرمایهداری مطابق با چنین شروطی -یعنی به عنوان یک کلیت اجتماعی متناقض- به ما کمک میکند که شیوههای متفاوتی را پیگیری کنیم که مناسبات چندگانۀ سلطه، انقیاد و استثمار از رهگذر آنها در هم تنیده شده و یکدیگر را بازتولید میکنند.
🖋 بهترین راه فهم سرمایهداری فهم آن به عنوان مجموعهای از پیکربندیها، سرهمبندیها یا مجموعهای از مناسبات و فرایندهای اجتماعی است که پیرامون بازتولید نظاممندِ رابطۀ سرمایه جهتدهی شدهاند، اما نمیتوان سرمایهداری را -چه از نظر تاریخی و چه منطقی- صرفاً به آن رابطه فروکاست. ... بازتولید و انباشت رقابتی سرمایه از رهگذر استثمار کار مزدی، ... مجموعهای گسترده از مناسبات اجتماعی تفکیکیافتهای را پیشفرض میگیرند که این بازتولید و انباشت را ممکن میسازند. این مناسبات میتواند صورتهای متعددی به خود بگیرد، صورتهایی همچون دستگاههای قهری دولتی، ایدئولوژیها و فرهنگهای رضایتمندی یا صورتهای قدرت و استثمار همچون نژادپرستی و پدرسالاری که به شکی بلاواسطه در رابطۀ سادۀ سرمایه-کار مزدی وجود ندارد یا از آن مشتق نمیشود.
📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیهواس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚
@philosophycafe
👍5
🖋 یکی از بزرگترین دستاوردهای پژوهش فمینیستی نشان دادن این امر بوده که کار مزدی چگونه حیطۀ وسیع «سپهر بازتولیدی» را که بیرون از فرایند بلاواسطِ تولید (گرچه مرتبط با آن) قرار دارد پیشفرض میگیرد. سیلویا فدریچی در توضیح بازخوانیاش از انباشت بدوی و بازنگری در تعریف «سپهر بازتولیدی» چنین مینویسد:
«توصیف من از انباشت بدوی شامل مجموعهای از پدیدههای تاریخی است که در آثار مارکس غایب است، هر چند برای انباشت سرمایهداری بینهایت مهم بوده است. این پدیدهها عبارتاند از: 1. رشد تقسیم جنسیتی جدید کار که کارِ زنان و کارکرد تولیدمثلیِ زنان را تابع بازتولیدِ نیروی کار میکند؛ 2. برپایی نظم جدید مردسالارانه بر پایۀ محروم کردنِ زنان از کار مزدی و فرمانبرداری آنها از مردان؛ 3. ماشینی کردن بدنِ پرولتاریا و، در مورد زنان، تبدیل آن به ماشینی برای تولید کارگران جدید.» [به نقل از کتاب «کالیبان و ساحره»، نوشتۀ سیلویا فدریچی]
🖋 در این سپهر، شکلهای غیرمزدیِ تولید -پخت و پز، خانهداری، پرورش فرزندان و غیره- برای بازتولید کار مزدی و سرمایهداری در معنای دقیق کلمه اساسی و ضروری هستند. ... این دست مناسبات (و دیگر موارد) هم در ممکن ساختنِ انباشت و بازتولید سرمایه کاملاً ضروری بودند و هم در پدید آوردن شکلهای انقیاد، استثمار و قشربندی اجتماعی که این همه در مرکز فرایند بیگانه ساختن کارگران از کار خویش و از یکدیگر قرار داشتند.
📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیهواس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚
@philosophycafe
«توصیف من از انباشت بدوی شامل مجموعهای از پدیدههای تاریخی است که در آثار مارکس غایب است، هر چند برای انباشت سرمایهداری بینهایت مهم بوده است. این پدیدهها عبارتاند از: 1. رشد تقسیم جنسیتی جدید کار که کارِ زنان و کارکرد تولیدمثلیِ زنان را تابع بازتولیدِ نیروی کار میکند؛ 2. برپایی نظم جدید مردسالارانه بر پایۀ محروم کردنِ زنان از کار مزدی و فرمانبرداری آنها از مردان؛ 3. ماشینی کردن بدنِ پرولتاریا و، در مورد زنان، تبدیل آن به ماشینی برای تولید کارگران جدید.» [به نقل از کتاب «کالیبان و ساحره»، نوشتۀ سیلویا فدریچی]
🖋 در این سپهر، شکلهای غیرمزدیِ تولید -پخت و پز، خانهداری، پرورش فرزندان و غیره- برای بازتولید کار مزدی و سرمایهداری در معنای دقیق کلمه اساسی و ضروری هستند. ... این دست مناسبات (و دیگر موارد) هم در ممکن ساختنِ انباشت و بازتولید سرمایه کاملاً ضروری بودند و هم در پدید آوردن شکلهای انقیاد، استثمار و قشربندی اجتماعی که این همه در مرکز فرایند بیگانه ساختن کارگران از کار خویش و از یکدیگر قرار داشتند.
📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیهواس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚
@philosophycafe
👍6❤1
Forwarded from پادکست مداخله
✅منتشر شد.
اپیزود دهم | مداخله علیه نوستالژی، علیه اسطوره، علیه فراموشی
.
مداخله مهمترین مأموریت خودش را مقابله با کلیشههای ذهنی در مورد تاریخ میداند. کلیشه، محتوای تکراری نیست؛ بلکه عملکردی است که سعی میکند محتوای تکراری تولید کند و به همین دلیل کمکی به فهم وضعیت اکنون ما نمیکند. کلیشههای رایجی که در تاریخنویسی ما وجود دارد و باید از آنها دوری کنیم، نوستالژیگرایی، دیدنِ تاریخ به مثابۀ اسطوره و ذاتگرایی است. در قسمت دهم، که آخرین قسمت فصل اول مداخله است، به این موضوعات پرداختهایم.
لینک شنیدن شمارهی دهم:
https://modakheleh.yek.link
🔗 در کستباکس، اسپاتیفای و اپل پادکست
نام «پادکست مداخله»
را جستوجو کنید و ما را از آنجا بشنوید.
_____
@modakhelehpodcas
اپیزود دهم | مداخله علیه نوستالژی، علیه اسطوره، علیه فراموشی
.
مداخله مهمترین مأموریت خودش را مقابله با کلیشههای ذهنی در مورد تاریخ میداند. کلیشه، محتوای تکراری نیست؛ بلکه عملکردی است که سعی میکند محتوای تکراری تولید کند و به همین دلیل کمکی به فهم وضعیت اکنون ما نمیکند. کلیشههای رایجی که در تاریخنویسی ما وجود دارد و باید از آنها دوری کنیم، نوستالژیگرایی، دیدنِ تاریخ به مثابۀ اسطوره و ذاتگرایی است. در قسمت دهم، که آخرین قسمت فصل اول مداخله است، به این موضوعات پرداختهایم.
لینک شنیدن شمارهی دهم:
https://modakheleh.yek.link
نام «پادکست مداخله»
را جستوجو کنید و ما را از آنجا بشنوید.
_____
@modakhelehpodcas
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍3
🗯 دیروز قسمت دوم برنامۀ اکنون با اجرای سروش صحت رو دیدم. مهمان این برنامه ایرج طهماسب بود. جدا از اینکه طهماسب برای من یکی از جذابترین شخصیتهای زنده محسوب میشه، موضوع این گفتگو هم برای من جذاب بود. میشه گفت بخش اصلی این گفتگو حول موضوع «قصه» میگرده. صحت از طهماسب میپرسه چرا قصه برای همۀ انسانها و با همۀ سنها جذابه. میشه به سؤال صحت این رو اضافه کرد که احتمالاً قصه در همۀ فرهنگها و جغرافیاها جذابه. علت این امر چیه؟ و پاسخ طهماسب خیلی کوتاه و عجیبه: «چون قصه، تجربۀ بیدردسره.» این تجربۀ بیدردسر یعنی چی؟ ما ممکنه با قصهها غمگین بشیم، گریه کنیم، به خودکشی فکر کنیم، خشمگین بشیم و غیره. چرا بیدردسره؟
🗯 توضیح طهماسب اینه که قصه داره بدبختیهایی که سر یکی دیگه اومده رو تعریف میکنه. اون بدبختیها که سر ما نیومده، یه رستمی، یه اسکندری، یه یوسفی، یه بتمنی، یه پینوکیویی، خلاصه یه شخصیتی هست که مثلاً عاشقه، ولی نمیتونه به عشقش برسه؛ یا پول دوای دختر مریضش رو نداره؛ یا اشتباهی زده پدر خودش رو کشته؛ یا مدیر بیرحم داره که اذیتش میکنه؛ یا یه هیولایی توی شهرشون ظهور کرده و داره مردم رو اذیت میکنه و غیره. ویژگی اصلی قصه اینه که بلاها و بدبختیهایی که ممکنه سر ما هم بیاد رو تعریف میکنه، منتها این بلاها و بدبختیها سر یکی دیگه اومده. به همین دلیل بیدردسره. یعنی ما سختیای نکشیدیم، ولی میتونیم از این تجربه توی زندگی خودمون هم استفاده کنیم.
🗯 و اینجا طهماسب حتی ادعاش رو بزرگتر میکنه و میگه ما از صبح که از خواب بیدار میشیم تا شب که میخوایم بخوابیم، دنبال قصهایم. چرا دنبال قصهایم؟ که برای دیگران تعریف کنیم؛ برای همسرامون، برای پارتنرهامون، برای پدر و مادرهامون، برای بچههامون، برای دوستامون. میخوایم براشون بگیم که «من چیا کشیدم امروز.» مثلاً «امروز رفتم بانک ولی کارمنده کارم رو راه نمینداخت» یا «دیروز سرم شلوغ بود، ولی به زور یه وقت خالی برای خودم پیدا کردم که با فلانی جلسۀ آنلاین بذارم» یا «آخر هفته با خانواده رفتیم جنگل» و غیره. و ما صرفاً واقعیتها رو نمیگیم، گاهی اوقات پیاز داغشو زیاد میکنیم که بگیم خیلی رنج کشیدیم، گاهی اوقات خوشگلش میکنیم که بگیم بهمون خوش گذشت، گاهی اوقات بستهبندی و مرتبش میکنیم که وقتی داریم برای بقیه تعریف میکنیم، حوصلهشون سر نره. به همین دلیل طهماسب به این کار میگه «قصه» یا «قصه پردازی».
🗯 طهماسب یه گام دیگه هم برمیداره و میگه تمام شخصیتهایی که ما توی پزشکی، اقتصاد، فلسفه و غیره میشناسیم، آدمهایی هستن که قصه دارن و قصههاشون برامون جالبه؛ به همین دلیل یادمون میمونه. مثلاً خود طهماسب مثال میزنه که تا زمانی که علی دایی توی بایرن مونیخ بود، بازیهای بایرن رو تماشا میکرد. ولی وقتی دایی از بایرن رفت، دیگه طهماسب بازیهای بایرن رو نمیدید؛ چون طهماسب قصۀ علی دایی رو میدونست که با چه سختیای تلاش کرده تا بتونه پیشرفت کنه و بره وارد فوتبال آلمان بشه و غیره. مثلاً من فکر میکنم یکی از علتهای شهرت نیوتن توی فرهنگ عامه، این قصۀ «سیب خورد تو سرش و جاذبۀ زمین رو کشف کرد» هست. یا شاید جذابیت هیتلر هم به خاطر قصههای حول این شخصیت باشه. یا شاید حکومتی مثل شوروی احتمالاً برای ایرانیها «قصهخیز»تر از عثمانی باشه و به همین دلیل شاید شوروی (به مثبت یا به منفی) توجهات بیشتری رو توی ایران یا جاهای دیگۀ دنیا جلب میکنه.
📢 به نظر طهماسب هر چی قهرمان قصه بدبختی بیشتری کشیده باشه، اون قصه از نظر ما شورانگیزتره. مثلاً اگه قهرمان داستان توی موقعیتی به دنیا اومده باشه که خانوادهش به هر دلیلی نمیتونسته این بچه رو نگه داره و بزرگش کنه و مجبور بوده که این بچه رو توی صحرا یا رودخونه رها کنه؛ یا اصلاً پدر و مادر بچه توی کودکیش بمیرن؛ یا شرایطی از این دست ما رو بیشتر به این سمت جذب میکنه که اون قهرمان سرانجامش چی میشه. و اگه به داستانهای اساطیر و ادیان و حتی داستانهای تاریخ علم و تاریخ سیاسی و غیره دقت کنیم، به یه سری الگوهای مشخص و تکرارشونده میرسیم که گویی برای فرهنگ عامه همین الگوها جذابن. و اون وقت توی فیلمها و انیمیشنها و سریالهای پرطرفدار هم به نوعی میبینیم که همین الگوهای قصه تکرار میشن. شاید بشه اینطور گفت که معنای زندگی رو هم باید توی نوعی قصه جستجو کرد. زندگیِ بیقصه، زندگیایه که معنی نداره. و به همین جهت شاید ما درون دنیای قصهها زندگی میکنیم.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«ما موندیم و کلی دروغ و غرور کاذب؛ کلی دست پشت پرده، کاسه زیر نیمکاسه؛ من فرزند فرهنگ مسمومتون نیستم؛ من مادرم قصهست، پدرم آوازه» (مهلکه / بهرام نورایی)
@philosophycafe
🗯 توضیح طهماسب اینه که قصه داره بدبختیهایی که سر یکی دیگه اومده رو تعریف میکنه. اون بدبختیها که سر ما نیومده، یه رستمی، یه اسکندری، یه یوسفی، یه بتمنی، یه پینوکیویی، خلاصه یه شخصیتی هست که مثلاً عاشقه، ولی نمیتونه به عشقش برسه؛ یا پول دوای دختر مریضش رو نداره؛ یا اشتباهی زده پدر خودش رو کشته؛ یا مدیر بیرحم داره که اذیتش میکنه؛ یا یه هیولایی توی شهرشون ظهور کرده و داره مردم رو اذیت میکنه و غیره. ویژگی اصلی قصه اینه که بلاها و بدبختیهایی که ممکنه سر ما هم بیاد رو تعریف میکنه، منتها این بلاها و بدبختیها سر یکی دیگه اومده. به همین دلیل بیدردسره. یعنی ما سختیای نکشیدیم، ولی میتونیم از این تجربه توی زندگی خودمون هم استفاده کنیم.
🗯 و اینجا طهماسب حتی ادعاش رو بزرگتر میکنه و میگه ما از صبح که از خواب بیدار میشیم تا شب که میخوایم بخوابیم، دنبال قصهایم. چرا دنبال قصهایم؟ که برای دیگران تعریف کنیم؛ برای همسرامون، برای پارتنرهامون، برای پدر و مادرهامون، برای بچههامون، برای دوستامون. میخوایم براشون بگیم که «من چیا کشیدم امروز.» مثلاً «امروز رفتم بانک ولی کارمنده کارم رو راه نمینداخت» یا «دیروز سرم شلوغ بود، ولی به زور یه وقت خالی برای خودم پیدا کردم که با فلانی جلسۀ آنلاین بذارم» یا «آخر هفته با خانواده رفتیم جنگل» و غیره. و ما صرفاً واقعیتها رو نمیگیم، گاهی اوقات پیاز داغشو زیاد میکنیم که بگیم خیلی رنج کشیدیم، گاهی اوقات خوشگلش میکنیم که بگیم بهمون خوش گذشت، گاهی اوقات بستهبندی و مرتبش میکنیم که وقتی داریم برای بقیه تعریف میکنیم، حوصلهشون سر نره. به همین دلیل طهماسب به این کار میگه «قصه» یا «قصه پردازی».
🗯 طهماسب یه گام دیگه هم برمیداره و میگه تمام شخصیتهایی که ما توی پزشکی، اقتصاد، فلسفه و غیره میشناسیم، آدمهایی هستن که قصه دارن و قصههاشون برامون جالبه؛ به همین دلیل یادمون میمونه. مثلاً خود طهماسب مثال میزنه که تا زمانی که علی دایی توی بایرن مونیخ بود، بازیهای بایرن رو تماشا میکرد. ولی وقتی دایی از بایرن رفت، دیگه طهماسب بازیهای بایرن رو نمیدید؛ چون طهماسب قصۀ علی دایی رو میدونست که با چه سختیای تلاش کرده تا بتونه پیشرفت کنه و بره وارد فوتبال آلمان بشه و غیره. مثلاً من فکر میکنم یکی از علتهای شهرت نیوتن توی فرهنگ عامه، این قصۀ «سیب خورد تو سرش و جاذبۀ زمین رو کشف کرد» هست. یا شاید جذابیت هیتلر هم به خاطر قصههای حول این شخصیت باشه. یا شاید حکومتی مثل شوروی احتمالاً برای ایرانیها «قصهخیز»تر از عثمانی باشه و به همین دلیل شاید شوروی (به مثبت یا به منفی) توجهات بیشتری رو توی ایران یا جاهای دیگۀ دنیا جلب میکنه.
📢 به نظر طهماسب هر چی قهرمان قصه بدبختی بیشتری کشیده باشه، اون قصه از نظر ما شورانگیزتره. مثلاً اگه قهرمان داستان توی موقعیتی به دنیا اومده باشه که خانوادهش به هر دلیلی نمیتونسته این بچه رو نگه داره و بزرگش کنه و مجبور بوده که این بچه رو توی صحرا یا رودخونه رها کنه؛ یا اصلاً پدر و مادر بچه توی کودکیش بمیرن؛ یا شرایطی از این دست ما رو بیشتر به این سمت جذب میکنه که اون قهرمان سرانجامش چی میشه. و اگه به داستانهای اساطیر و ادیان و حتی داستانهای تاریخ علم و تاریخ سیاسی و غیره دقت کنیم، به یه سری الگوهای مشخص و تکرارشونده میرسیم که گویی برای فرهنگ عامه همین الگوها جذابن. و اون وقت توی فیلمها و انیمیشنها و سریالهای پرطرفدار هم به نوعی میبینیم که همین الگوهای قصه تکرار میشن. شاید بشه اینطور گفت که معنای زندگی رو هم باید توی نوعی قصه جستجو کرد. زندگیِ بیقصه، زندگیایه که معنی نداره. و به همین جهت شاید ما درون دنیای قصهها زندگی میکنیم.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«ما موندیم و کلی دروغ و غرور کاذب؛ کلی دست پشت پرده، کاسه زیر نیمکاسه؛ من فرزند فرهنگ مسمومتون نیستم؛ من مادرم قصهست، پدرم آوازه» (مهلکه / بهرام نورایی)
@philosophycafe
👍8👏5❤1🔥1
توی خواب داشتم تماشا میکردم که ربکا به روباه گفت چرا صفحه آخر کتاب رو چسب میکنی، روباه گفت تا وقتی یکی اون رو باز کرده شکل روباه درون خودش رو ببینه. و من هنوز میترسم صفحه چسبیده آخر کتابم رو باز کنم.
#امید_نادری
@PhilosophyCafe ♨️
#امید_نادری
@PhilosophyCafe ♨️
👍3😭1
Because Of You
Stephen Sanchez
🌧🌃 Because of You⊹ Nirvana
• Artist: Stephen Sanchez
• Album: Easy On My Eyes | 2022
• Genre: #Singer_songwriter
👍2
🖋 در تعریفی کلی، میتوان علم ژئوپولتیک و «امر ژئوپولتیکی» را دربرگیرندۀ این دو بُعد دانست: نخست، فرایندها و کنشهای متنوع اجتماعات، جوامع و دولتهایی که به اشغال، کنترل، اجتماعی کردن، سازماندهی، حمایت و رقابت بر سر فضاهای قلمرویی و ساکنان و منابع موجود در آن میپردازند؛ و دوم، شکلهای چندوجهی دانش، گفتمانها، بازنماییها، ایدئولوژیها و راهبردها و همگام با آنها، مفصلبندیها، شیوهها و مناسبات قدرتی که حاصل چنین فرایندهایی هستند.
🖋 بنابراین، از چنین چشماندازی میتوان به بررسی این مسئله پرداخت که (باز)تولید، ساختاربندی، و سازمانیابیِ فضا و خود امرِ برساختن «قلمروداری» انسانی به چه سان فرایندهایی ذاتاً اجتماعی محسوب میشوند که در مناسبات متغیر و تاریخاً مشخصِ قدرت ریشه دارند و از سوی آن مشروط و رهگذر آن مفصلبندی میشوند. این رویکرد امکانی فراهم میکند برای مفهومپردازی فضاهای قلمرومحور و نیز مبادلاتی که درون، از خلال و بین آنها صورت میگیرد، یعنی مفهومپردازی فضاهایی که بستر اصلی تغییر، دگرگونی و رقابت اجتماعی محسوب میشوند.
📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیهواس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚
@philosophycafe
🖋 بنابراین، از چنین چشماندازی میتوان به بررسی این مسئله پرداخت که (باز)تولید، ساختاربندی، و سازمانیابیِ فضا و خود امرِ برساختن «قلمروداری» انسانی به چه سان فرایندهایی ذاتاً اجتماعی محسوب میشوند که در مناسبات متغیر و تاریخاً مشخصِ قدرت ریشه دارند و از سوی آن مشروط و رهگذر آن مفصلبندی میشوند. این رویکرد امکانی فراهم میکند برای مفهومپردازی فضاهای قلمرومحور و نیز مبادلاتی که درون، از خلال و بین آنها صورت میگیرد، یعنی مفهومپردازی فضاهایی که بستر اصلی تغییر، دگرگونی و رقابت اجتماعی محسوب میشوند.
📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیهواس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚
@philosophycafe
👍3
Forwarded from پادکست مداخله
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اپیزود دهم | مداخله علیه نوستالژی، علیه اسطوره، علیه فراموشی
.
مداخله مهمترین مأموریت خودش را مقابله با کلیشههای ذهنی در مورد تاریخ میداند. کلیشه، محتوای تکراری نیست؛ بلکه عملکردی است که سعی میکند محتوای تکراری تولید کند و به همین دلیل کمکی به فهم وضعیت اکنون ما نمیکند. کلیشههای رایجی که در تاریخنویسی ما وجود دارد و باید از آنها دوری کنیم، نوستالژیگرایی، دیدنِ تاریخ به مثابۀ اسطوره و ذاتگرایی است. در قسمت دهم، که آخرین قسمت فصل اول مداخله است، به این موضوعات پرداختهایم.
لینک شنیدن شمارهی دهم:
https://modakheleh.yek.link
🔗 در کستباکس، اسپاتیفای و اپل پادکست
نام «پادکست مداخله»
را جستوجو کنید و ما را از آنجا بشنوید.
_____
@modakhelehpodcas
.
مداخله مهمترین مأموریت خودش را مقابله با کلیشههای ذهنی در مورد تاریخ میداند. کلیشه، محتوای تکراری نیست؛ بلکه عملکردی است که سعی میکند محتوای تکراری تولید کند و به همین دلیل کمکی به فهم وضعیت اکنون ما نمیکند. کلیشههای رایجی که در تاریخنویسی ما وجود دارد و باید از آنها دوری کنیم، نوستالژیگرایی، دیدنِ تاریخ به مثابۀ اسطوره و ذاتگرایی است. در قسمت دهم، که آخرین قسمت فصل اول مداخله است، به این موضوعات پرداختهایم.
لینک شنیدن شمارهی دهم:
https://modakheleh.yek.link
نام «پادکست مداخله»
را جستوجو کنید و ما را از آنجا بشنوید.
_____
@modakhelehpodcas
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍4
🖋 نظاممندترین شرح نظریۀ نظام جهانی را میتوان در آثار امانوئل والرشتاین یافت که در پی تلفیق تاریخنویسی مبتنی بر تاریخ درازمدت با سیاست ضدهژمونیکِ جنبشهای جهان سوم دهۀ 1960 بود. والرشتاین تأکید بر اهمیت مستعمرهسازی را از نظریهپردازان وابستگی برگرفت تا بتواند تفکیک نابرابر منطقهای بین مرکز سرمایهداری و پیرامون را تبیین کند. از سوئیزی و برودل تأکید بر «نظام جهانی» به عنوان واحد تحلیل و در ارتباط با آن، اهمیت تجارت و مبادله را اخذ کرد. نهایتاً، والرشتاین بر خاصبودگیِ تاریخی بحران فئودالیسم و سقوط امپراتوریهای جهانی همچون پیششرطی برای پیدایش نظام جهانی سرمایهداری تأکید کرد.
🖋 این امر به این علت بود که والرشتاین به علاوه، دغدغۀ غیرطبیعیسازی سرمایهداری و از همین رو، وارسی امکان زوال غایی آن را هم داشت. بنابراین، آنچه در مرکز این پروژه قرار داشت تصدیق خاصبودگی تاریخی سرمایهداری از این طریق بود:
«پاسخ به این پرسش که اقتصاد جهانی سرمایهداری نخستینبار چگونه و در چه زمانی پدید آمد؛ چرا گذار در اروپای فئودالی رخ داد و نه جای دیگر؛ چرا در آن زمان مشخص رخ داد و نه پیشتر یا پس از آن؛ و چرا تلاشهای پیشین برای گذار شکست خوردند؟» [به نقل از کتاب «اقتصاد جهانی سرمایهداری»، نوشتۀ امانوئل والرشتاین]
📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیهواس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚
@philosophycafe
🖋 این امر به این علت بود که والرشتاین به علاوه، دغدغۀ غیرطبیعیسازی سرمایهداری و از همین رو، وارسی امکان زوال غایی آن را هم داشت. بنابراین، آنچه در مرکز این پروژه قرار داشت تصدیق خاصبودگی تاریخی سرمایهداری از این طریق بود:
«پاسخ به این پرسش که اقتصاد جهانی سرمایهداری نخستینبار چگونه و در چه زمانی پدید آمد؛ چرا گذار در اروپای فئودالی رخ داد و نه جای دیگر؛ چرا در آن زمان مشخص رخ داد و نه پیشتر یا پس از آن؛ و چرا تلاشهای پیشین برای گذار شکست خوردند؟» [به نقل از کتاب «اقتصاد جهانی سرمایهداری»، نوشتۀ امانوئل والرشتاین]
📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیهواس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚
@philosophycafe
👍3