در کمال تأثر و تأسف مطلع شدیم:
داود احمدی مونس " آروین "
کاریکاتوریست و کارتونیست مطبوعات
گرانقدر کشور در سن ۴۱ سالگی پَرکشید
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
آروین متولد ۱۳۶۲ تهران بود و به دلیل نارسایی کبدی در روز شنبه ۱۱ اسفندماه در سن ۴۱ سالگی پَرکشید.
وی از ۱۳ سالگی طراحی کارتون را به صورت آماتور شروع و یک سال بعد با خانه روزنامه نگاران جوان و هفته نامه " طنز پارسی" شروع بکار کرد. پس از آن در مجله " زن" به مدیر مسئولی فائزه هاشمی به عنوان کارتونیست خود را مطرح کرد که یکی از آثار او در این مجله در باره موضوع دیه زنان در اسلام جنجال آفرین شد. علاوه بر طراحی کارتون، او به طراحی گرافیک مطبوعاتی و تبلیغاتی نیز می پرداخت. همچنین تصویرسازی برای کودکان را تجربه کرد و تاکنون صدها کارتون و تصویرسازی از او در مطبوعات به چاپ رسیده است. او در روزنامه های مختلف مانند حیات نو، اعتماد، شرق و ...آثاری را منتشر کرد.
زنده یاد حداقل در ۳۰ نمایشگاه حضور داشته و زمانی که ۱۷ سال داشت، " کتاب فصل کاریکاتور " خود را در انتشارات معتبر روزنه منتشر کرد.
یادش هماره گرامی و نامش مانا باد!
@StarbaadMagazine
داود احمدی مونس " آروین "
کاریکاتوریست و کارتونیست مطبوعات
گرانقدر کشور در سن ۴۱ سالگی پَرکشید
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
آروین متولد ۱۳۶۲ تهران بود و به دلیل نارسایی کبدی در روز شنبه ۱۱ اسفندماه در سن ۴۱ سالگی پَرکشید.
وی از ۱۳ سالگی طراحی کارتون را به صورت آماتور شروع و یک سال بعد با خانه روزنامه نگاران جوان و هفته نامه " طنز پارسی" شروع بکار کرد. پس از آن در مجله " زن" به مدیر مسئولی فائزه هاشمی به عنوان کارتونیست خود را مطرح کرد که یکی از آثار او در این مجله در باره موضوع دیه زنان در اسلام جنجال آفرین شد. علاوه بر طراحی کارتون، او به طراحی گرافیک مطبوعاتی و تبلیغاتی نیز می پرداخت. همچنین تصویرسازی برای کودکان را تجربه کرد و تاکنون صدها کارتون و تصویرسازی از او در مطبوعات به چاپ رسیده است. او در روزنامه های مختلف مانند حیات نو، اعتماد، شرق و ...آثاری را منتشر کرد.
زنده یاد حداقل در ۳۰ نمایشگاه حضور داشته و زمانی که ۱۷ سال داشت، " کتاب فصل کاریکاتور " خود را در انتشارات معتبر روزنه منتشر کرد.
یادش هماره گرامی و نامش مانا باد!
@StarbaadMagazine
به مناسبت هفتاد و نهمین سالگرد زادروز
" رحمت الله فرقانی فر "
شاعر، معلم، فعال فرهنگی و اجتماعی معاصر گرگان زمین!
🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" رحمت الله فرقانی فر "
شاعر، معلم، فعال فرهنگی و اجتماعی معاصر گرگان زمین!
🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆
" رحمت الله فرقانی فر " در ۱۳ اسفندماه ۱۳۲۴ در محله آلوچه باغ گرگان ( ملل فعلی) چشم بر این سرزمین سبز گشود. پدرش رضا فرمانی ( استادرضا معمار) اهل ساری( ۱۳۰۰- ۱۳۹۲) که قبل از دهه بیست جهت کار بنایی به گرگان کوچ کرده بود و در سال ۱۳۵۳ نام خانوادگی اش به فرقانی فر تغییر یافت. مادرش رقیه خوشبخت اهل گرگان ( ۱۳۰۹ - ۱۳۹۸ ) که با مرحومه نرجس خوشبخت، مادر زنده یاد استاد محمدرضا لطفی، نسبت فامیلی داشت، تحصیل کرده تا کلاس پنجم ابتدایی و خانه دار بود.
رحمت ششم ابتدایی را در مدرسه عنصری گذراند و از دبیرستان فخرالدین اسعد گرگانی، دیپلم ریاضی گرفت و از سال ۱۳۴۵ شروع به تحصیل در مدرسه عالی بازرگانی تهران ( علامه طباطبایی فعلی) نمود.
من از مادرم
گریه نکن را بیاد دارم.
پدرم
تمام وجود را از چهارگوشه محراب می جست.
معلم ها می گفتند:
" خفه شو"
دبیران
" حرف نزن" را یادم دادند
و استادها
" ساکت باش" آقا را.
چرا نگویم؟
چرا نگویم؟
همه چیز را خواهم گفت...
( بخشی از شعر " همه چیز را..." بهمن ۴۷)
رحمت اولین شعرش " سرگذشت " را زمانی که ۲۱ سال داشت، اینگونه سرود:
دگر بار زاده شدم
آنگاه که چون خدنگی
در قلبم نشستی...
از سال ۱۳۴۶ با همراهی دوستان دانشجوی هنردوستش، دو شماره جنگ " جُستار " که مجموعه ای از مقالات اقتصادی، اجتماعی، هنری دانشجویان مدرسه عالی بازرگانی بود را متتشر کرد. ( کاظم سادات اشکوری، در کتاب " نگاهی به نشریات گهگاهی" که در سال ۱۳۷۴ به چاپ رساند، از دو شماره جنگ جُستار هم نام برده و نام رحمت فرقانی را هم آورده است.) در شماره دو جُستار، شعری از او با عنوان " سوهان " به چاپ رسید؛ که در شماره ۱۱۹۱ روزنامه گلشن مهر گرگان، ۱۷ اسفندماه ۱۳۹۲ هم تجدید چاپ شد:
در او محو کرده بود
سوهان
حکایت بودن را.
در گرمگاه روز، بیداد شهر،
در غنای آهن و پولاد
کوهی پیر با عصاره روشن اندیشه های پاک
- به خیال -
پاتابه و چارق را برای هیمه شب
می بست.
رحمت در سال ۱۳۴۹ فارغ التحصیل شد. بیشترین اشعارش که مملو از شور مبارزه و عشق و عاطفه بود، حاصل دوران دانشجویی اش می باشد.
رحمت خدمت وظیفه اش ( بعنوان افسر ) را در شیراز گذراند. آقای مهدی سیف حسینی، در کتاب " بر پلکان پاییز" جلد اول خاطراتش که به تاریخ ۱۳۹۱ به چاپ رسید، از آن دوران چنین یاد می کند:" آری شیراز شهر سعدی و حافظ شهر عشق و شعر...همه در کنار هم...جمع می شدیم برای آموزش( آموزش تعاونی های روستایی)...موهبتی فراهم شده بود برای ما، به خصوص دوستان گرگانی اسفندیار قبادی، سید ابراهیم حسینی، احمد خلیقی، کاظم گیلانپور، رحمت فرقانی، قجوقی، جواد شریفی و دیگران..شب ها شعرخوانی داشتیم و گاه نوار شهرقصه را می گذاشتیم و خدا رحمت کند رحمت فرقانی را که طبع لطیف عجیبی داشت. او آن جا افسر وظیفه بودکه "شهر قصه" را از زبان حیوانات تحلیل و تفسیر می کرد ( تو مارو بیچاره کردی/ دل ای دل دل ای دل/تو مارو آواره کردی / دل ای دل دل ای دل/ خونه ات خراب ای دل/ چشات پر آب ای دل...)"
لازم به ذکر است که؛ زنده یاد رحمت در سال های اول دبیرستان برای فرار از اذیت و آزار همکلاسی هایش که مدام به او می گفتند: فرمانی فرمان ببر، دو نقطه روی مای فرمانی شناسنامه اش گذاشت و شد فرقانی. من که با رحمت هم دبیرستان و هم دانشکده ای بودم، کلیه مدارکم شد فرقانی( مرا به عنوان برادر رحمت فرقانی می شناختند) و خواهر بزرگم هم که از رحمت کوچکتر بود، تمام مدارکش شد فرقانی که مجبور شدیم در سال ۱۳۵۳ نام خانوادگی را از فرمانی به فرقانی فر تغییر بدهیم( چرا که ما را به فرقانی می شناختند و فرقانی های گرگان راضی به فرقانی شدن ما نبودند.)
رحمت از سال ۱۳۵۱ به عنوان دبیر آموزش و پرورش در شهر رشت مشغول بکار شد. آقای سیف حسینی در همان کتاب ادامه می دهد که:" چند تن از دوستان همشهری در رشت، خانه ای داشتند، قرارگذاشتیم با آن ها یک خانه دربستی چند اطاقه اجاره کنیم و همه عوامل باعث شد تا ابتدای سال ۵۱ به اتفاق رحمت فرقانی، احمد خلیقی و مهدی صلاحی در محله استادسرای رشت یک خانه سه خوابه اجاره کنیم.. "
رحمت از سال ۱۳۵۴ به گرگان منتقل و در دبیرستان بازرگانی به تدریس پرداخت. در همین سال ازدواج کرد که حاصل آن سه پسر " فرهنگ"، " فرهت" و " فرزان" می باشد.
رحمت فعالیت خود در زمینه ارتقای شعر زادگاهش را با همیاری پرویز کریمی و زنده یادان اورج و منوچهر رضایی و دیگر پویندگان این راه، تا مقطع انقلاب ادامه داد.
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
" رحمت الله فرقانی فر " در ۱۳ اسفندماه ۱۳۲۴ در محله آلوچه باغ گرگان ( ملل فعلی) چشم بر این سرزمین سبز گشود. پدرش رضا فرمانی ( استادرضا معمار) اهل ساری( ۱۳۰۰- ۱۳۹۲) که قبل از دهه بیست جهت کار بنایی به گرگان کوچ کرده بود و در سال ۱۳۵۳ نام خانوادگی اش به فرقانی فر تغییر یافت. مادرش رقیه خوشبخت اهل گرگان ( ۱۳۰۹ - ۱۳۹۸ ) که با مرحومه نرجس خوشبخت، مادر زنده یاد استاد محمدرضا لطفی، نسبت فامیلی داشت، تحصیل کرده تا کلاس پنجم ابتدایی و خانه دار بود.
رحمت ششم ابتدایی را در مدرسه عنصری گذراند و از دبیرستان فخرالدین اسعد گرگانی، دیپلم ریاضی گرفت و از سال ۱۳۴۵ شروع به تحصیل در مدرسه عالی بازرگانی تهران ( علامه طباطبایی فعلی) نمود.
من از مادرم
گریه نکن را بیاد دارم.
پدرم
تمام وجود را از چهارگوشه محراب می جست.
معلم ها می گفتند:
" خفه شو"
دبیران
" حرف نزن" را یادم دادند
و استادها
" ساکت باش" آقا را.
چرا نگویم؟
چرا نگویم؟
همه چیز را خواهم گفت...
( بخشی از شعر " همه چیز را..." بهمن ۴۷)
رحمت اولین شعرش " سرگذشت " را زمانی که ۲۱ سال داشت، اینگونه سرود:
دگر بار زاده شدم
آنگاه که چون خدنگی
در قلبم نشستی...
از سال ۱۳۴۶ با همراهی دوستان دانشجوی هنردوستش، دو شماره جنگ " جُستار " که مجموعه ای از مقالات اقتصادی، اجتماعی، هنری دانشجویان مدرسه عالی بازرگانی بود را متتشر کرد. ( کاظم سادات اشکوری، در کتاب " نگاهی به نشریات گهگاهی" که در سال ۱۳۷۴ به چاپ رساند، از دو شماره جنگ جُستار هم نام برده و نام رحمت فرقانی را هم آورده است.) در شماره دو جُستار، شعری از او با عنوان " سوهان " به چاپ رسید؛ که در شماره ۱۱۹۱ روزنامه گلشن مهر گرگان، ۱۷ اسفندماه ۱۳۹۲ هم تجدید چاپ شد:
در او محو کرده بود
سوهان
حکایت بودن را.
در گرمگاه روز، بیداد شهر،
در غنای آهن و پولاد
کوهی پیر با عصاره روشن اندیشه های پاک
- به خیال -
پاتابه و چارق را برای هیمه شب
می بست.
رحمت در سال ۱۳۴۹ فارغ التحصیل شد. بیشترین اشعارش که مملو از شور مبارزه و عشق و عاطفه بود، حاصل دوران دانشجویی اش می باشد.
رحمت خدمت وظیفه اش ( بعنوان افسر ) را در شیراز گذراند. آقای مهدی سیف حسینی، در کتاب " بر پلکان پاییز" جلد اول خاطراتش که به تاریخ ۱۳۹۱ به چاپ رسید، از آن دوران چنین یاد می کند:" آری شیراز شهر سعدی و حافظ شهر عشق و شعر...همه در کنار هم...جمع می شدیم برای آموزش( آموزش تعاونی های روستایی)...موهبتی فراهم شده بود برای ما، به خصوص دوستان گرگانی اسفندیار قبادی، سید ابراهیم حسینی، احمد خلیقی، کاظم گیلانپور، رحمت فرقانی، قجوقی، جواد شریفی و دیگران..شب ها شعرخوانی داشتیم و گاه نوار شهرقصه را می گذاشتیم و خدا رحمت کند رحمت فرقانی را که طبع لطیف عجیبی داشت. او آن جا افسر وظیفه بودکه "شهر قصه" را از زبان حیوانات تحلیل و تفسیر می کرد ( تو مارو بیچاره کردی/ دل ای دل دل ای دل/تو مارو آواره کردی / دل ای دل دل ای دل/ خونه ات خراب ای دل/ چشات پر آب ای دل...)"
لازم به ذکر است که؛ زنده یاد رحمت در سال های اول دبیرستان برای فرار از اذیت و آزار همکلاسی هایش که مدام به او می گفتند: فرمانی فرمان ببر، دو نقطه روی مای فرمانی شناسنامه اش گذاشت و شد فرقانی. من که با رحمت هم دبیرستان و هم دانشکده ای بودم، کلیه مدارکم شد فرقانی( مرا به عنوان برادر رحمت فرقانی می شناختند) و خواهر بزرگم هم که از رحمت کوچکتر بود، تمام مدارکش شد فرقانی که مجبور شدیم در سال ۱۳۵۳ نام خانوادگی را از فرمانی به فرقانی فر تغییر بدهیم( چرا که ما را به فرقانی می شناختند و فرقانی های گرگان راضی به فرقانی شدن ما نبودند.)
رحمت از سال ۱۳۵۱ به عنوان دبیر آموزش و پرورش در شهر رشت مشغول بکار شد. آقای سیف حسینی در همان کتاب ادامه می دهد که:" چند تن از دوستان همشهری در رشت، خانه ای داشتند، قرارگذاشتیم با آن ها یک خانه دربستی چند اطاقه اجاره کنیم و همه عوامل باعث شد تا ابتدای سال ۵۱ به اتفاق رحمت فرقانی، احمد خلیقی و مهدی صلاحی در محله استادسرای رشت یک خانه سه خوابه اجاره کنیم.. "
رحمت از سال ۱۳۵۴ به گرگان منتقل و در دبیرستان بازرگانی به تدریس پرداخت. در همین سال ازدواج کرد که حاصل آن سه پسر " فرهنگ"، " فرهت" و " فرزان" می باشد.
رحمت فعالیت خود در زمینه ارتقای شعر زادگاهش را با همیاری پرویز کریمی و زنده یادان اورج و منوچهر رضایی و دیگر پویندگان این راه، تا مقطع انقلاب ادامه داد.
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆
آقای پرویز کریمی در اولین مجموعه شعرش " پرچین " که در بهار سال ۱۳۵۱ به چاپ رسید، شعری با عنوان " باید هنوز رفت..." را به رحمت فرقانی تقدیم کرده که اینچنین سروده است:
وقتی که با صراحت اندوهبار خود
با من
از زخم های شرق
می گویی
من وحشت تمام خدایان را
در لحظه ی سقوط
در لرزش لبان تو
می بینم.
می بینمت
که در فراغت بی اعتبار خود،
تحلیل می روی
و ارتعاش مرثیه ی سوزناک باد را
در لابلای شاخه های سرافکنده ی حقیر
می شنوم -
که روح سبز علف ها را
از رقتی غم آگین
سرشار می کنی.
دروازه های بسته
با تکیه بر ضخامت خود
همچنان -
بر جای مانده اند،
و دست های منتقم ما
هنوز هم -
به پرده های پولاد
غالب نیامده ست.
اما
این انتهای راه تو و من نیست
باید هنوز رفت
باید هنوز رفت.
رحمت در بکارگیری واژه های پارسی ناب در اشعارش، وسواس زیادی داشت. واژه هایی مانندپاده، پاده بان، پارَنجَن، پالیز، پالیزبان، پَرَک، پاتِله، پاتابه، چِکل، چَپَر، وَنگه، لوچ... رحمت سر در گرو آرمان هایی داشت که با توده پیوند خورده بود؛ و از آنجاییکه از روحیه انقلابی بالایی برخوردار بود در اکثر تظاهرات مردم در مقطع انقلاب، شرکت و سخنرانی می کرد. وقتی " جامعه فرهنگیان گرگان" در آغاز انقلاب تشکیل گردید، وی به عنوان یکی از اعضای هیأت اجرایی آن انتخاب شد. زنده یاد رحمت الله فرشاد، در گفتگویی که به تاریخ بهار ۸۷ با هفته نامه " ستاره گلستان" انجام داد، چنین گفته است:
" این جامعه در کنار دیگر گروههای اجتماعی رهبری مبارزات سیاسی از جمله اعتصابات فرهنگیان و بخش هایی از اقشار دیگر جامعه را به عهده گرفت. کوشش جامعه فرهنگیان در اطلاع رسانی و تشکیل جلسات مباحثه و سخنرانی در سالن تختی گرگان از تأثیرگذارترین کارهای جامعه فرهنگیان بود. کوشش جامعه فرهنگیان در تشکیل اتحادیه ای از معلمان سراسر استان قابل ذکر است. هم چنین جامعه در تشکیل کمیته های همبستگی در میان طبقات مختلف نقشی اساسی ایفا نمود. اعضای هیأت اجرایی جامعه فرهنگیان گرگان تا آنجا که در خاطر دارم عبارت بودند از:۱- زنده یاد خانم طوسی طباطبایی ۲- زنده یاد رحمت الله فرقانی فر ۳- مظاهر آریانی ۴- سید حسین میرکاظمی ۵- ابراهیم صالحی ۶- هوشنگ غفاری ۷- رحمت الله فرشاد "
محمد فرقانی فر( برادر رحمت )، در خاطراتش که در فصلنامه شماره ۸، زمستان ۱۳۹۵ به چاپ رسید، در خصوص فعالیت های رحمت چنین گفته:" یکی از روز های آبانماه ۵۷، به منزل برادر بزرگم، رحمت، که دبیر دبیرستان بازرگانی بود و یکی از فعالان مؤثر جامعه فرهنگیان، رفته بودم. رحمت حدود صد تا اعلامیه جامعه را به من داد تا به در و دیوارهای شهر نصب کنم..."
دکتر سیدهاشم موسوی( دکتر آزاده گرگان زمین)، در جُستاری با عنوان " تحولات سال ۱۳۵۷ گرگان" در فصلنامه، زمستان ۹۵، چنین می گوید: " به تدریج جامعه فرهنگیان گرگان شکل گرفت. این جامعه، نبض سیاست گرگان شد. دبیران متعددی که از محبوبیت زیادی نیز نزد دانش آموزان و شاگردان خود و مردمان شهر برخوردار بودند. رحمت الله فرشاد، رحمت الله فرقانی فر، اورج علیمحمدزاده، مظاهر آریانی، ابراهیم صالحی، عقیلی، سید حسین میرکاظمی، کابلی، طوسی طباطبایی، هوشنگ غفاری و دیگرانی چون صدیقه نصیری، صادق میرحیدری، حبیب الله قلیشلی، جمعه و... که اکثراً با گرایشات چپ بودند اما جو کلی جریانات در حرکت را رعایت می کردند. آنها علاوه بر فعالیت های خود در بین مردم، با دیگر جریانات و دانشکده ها، نزدیکی زیادی به وجود می آوردند..."
آقای محمد حسین کبیر( آموزگار مبارز و خطیب مشهور گرگان زمین در انقلاب) در مصاحبه ای که در فصلنامه زمستان ۹۵ بچاپ رسید، چنین گفته است: " واقعیت این است که من فارغ التحصیل سال ۵۷ بودم و هنوز در تربیت معلم تحصیل می کردم، در نتیجه تا آن زمان در کسوت معلمی نبودم و با آن عزیزان از نزدیک آشنایی نداشتم، لذا در جامعه معلمان نیز عضویتی نداشتم ولی از نزدیک شاهد فعالیت های آقای فرقانی فر، فرشاد و دوستانشان بودم... "
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
آقای پرویز کریمی در اولین مجموعه شعرش " پرچین " که در بهار سال ۱۳۵۱ به چاپ رسید، شعری با عنوان " باید هنوز رفت..." را به رحمت فرقانی تقدیم کرده که اینچنین سروده است:
وقتی که با صراحت اندوهبار خود
با من
از زخم های شرق
می گویی
من وحشت تمام خدایان را
در لحظه ی سقوط
در لرزش لبان تو
می بینم.
می بینمت
که در فراغت بی اعتبار خود،
تحلیل می روی
و ارتعاش مرثیه ی سوزناک باد را
در لابلای شاخه های سرافکنده ی حقیر
می شنوم -
که روح سبز علف ها را
از رقتی غم آگین
سرشار می کنی.
دروازه های بسته
با تکیه بر ضخامت خود
همچنان -
بر جای مانده اند،
و دست های منتقم ما
هنوز هم -
به پرده های پولاد
غالب نیامده ست.
اما
این انتهای راه تو و من نیست
باید هنوز رفت
باید هنوز رفت.
رحمت در بکارگیری واژه های پارسی ناب در اشعارش، وسواس زیادی داشت. واژه هایی مانندپاده، پاده بان، پارَنجَن، پالیز، پالیزبان، پَرَک، پاتِله، پاتابه، چِکل، چَپَر، وَنگه، لوچ... رحمت سر در گرو آرمان هایی داشت که با توده پیوند خورده بود؛ و از آنجاییکه از روحیه انقلابی بالایی برخوردار بود در اکثر تظاهرات مردم در مقطع انقلاب، شرکت و سخنرانی می کرد. وقتی " جامعه فرهنگیان گرگان" در آغاز انقلاب تشکیل گردید، وی به عنوان یکی از اعضای هیأت اجرایی آن انتخاب شد. زنده یاد رحمت الله فرشاد، در گفتگویی که به تاریخ بهار ۸۷ با هفته نامه " ستاره گلستان" انجام داد، چنین گفته است:
" این جامعه در کنار دیگر گروههای اجتماعی رهبری مبارزات سیاسی از جمله اعتصابات فرهنگیان و بخش هایی از اقشار دیگر جامعه را به عهده گرفت. کوشش جامعه فرهنگیان در اطلاع رسانی و تشکیل جلسات مباحثه و سخنرانی در سالن تختی گرگان از تأثیرگذارترین کارهای جامعه فرهنگیان بود. کوشش جامعه فرهنگیان در تشکیل اتحادیه ای از معلمان سراسر استان قابل ذکر است. هم چنین جامعه در تشکیل کمیته های همبستگی در میان طبقات مختلف نقشی اساسی ایفا نمود. اعضای هیأت اجرایی جامعه فرهنگیان گرگان تا آنجا که در خاطر دارم عبارت بودند از:۱- زنده یاد خانم طوسی طباطبایی ۲- زنده یاد رحمت الله فرقانی فر ۳- مظاهر آریانی ۴- سید حسین میرکاظمی ۵- ابراهیم صالحی ۶- هوشنگ غفاری ۷- رحمت الله فرشاد "
محمد فرقانی فر( برادر رحمت )، در خاطراتش که در فصلنامه شماره ۸، زمستان ۱۳۹۵ به چاپ رسید، در خصوص فعالیت های رحمت چنین گفته:" یکی از روز های آبانماه ۵۷، به منزل برادر بزرگم، رحمت، که دبیر دبیرستان بازرگانی بود و یکی از فعالان مؤثر جامعه فرهنگیان، رفته بودم. رحمت حدود صد تا اعلامیه جامعه را به من داد تا به در و دیوارهای شهر نصب کنم..."
دکتر سیدهاشم موسوی( دکتر آزاده گرگان زمین)، در جُستاری با عنوان " تحولات سال ۱۳۵۷ گرگان" در فصلنامه، زمستان ۹۵، چنین می گوید: " به تدریج جامعه فرهنگیان گرگان شکل گرفت. این جامعه، نبض سیاست گرگان شد. دبیران متعددی که از محبوبیت زیادی نیز نزد دانش آموزان و شاگردان خود و مردمان شهر برخوردار بودند. رحمت الله فرشاد، رحمت الله فرقانی فر، اورج علیمحمدزاده، مظاهر آریانی، ابراهیم صالحی، عقیلی، سید حسین میرکاظمی، کابلی، طوسی طباطبایی، هوشنگ غفاری و دیگرانی چون صدیقه نصیری، صادق میرحیدری، حبیب الله قلیشلی، جمعه و... که اکثراً با گرایشات چپ بودند اما جو کلی جریانات در حرکت را رعایت می کردند. آنها علاوه بر فعالیت های خود در بین مردم، با دیگر جریانات و دانشکده ها، نزدیکی زیادی به وجود می آوردند..."
آقای محمد حسین کبیر( آموزگار مبارز و خطیب مشهور گرگان زمین در انقلاب) در مصاحبه ای که در فصلنامه زمستان ۹۵ بچاپ رسید، چنین گفته است: " واقعیت این است که من فارغ التحصیل سال ۵۷ بودم و هنوز در تربیت معلم تحصیل می کردم، در نتیجه تا آن زمان در کسوت معلمی نبودم و با آن عزیزان از نزدیک آشنایی نداشتم، لذا در جامعه معلمان نیز عضویتی نداشتم ولی از نزدیک شاهد فعالیت های آقای فرقانی فر، فرشاد و دوستانشان بودم... "
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆
در سال ۱۳۶۲ رحمت را به سبب فعالیت و انتساب به خط مشی های سیاسی وقت از خدمت عزل و محبوس گردید. پس از رهائی از حبس، اجباراً به کشاورزی، باغبانی، زنبورداری و مغازه داری پرداخت. به دلیل علاقه وافری که به تدریس داشت، با توجه به اخذ مجوزهای لازم برای تدریس، متاسفانه از طرف مقامات ذیربط آموزشی، این امکان به او داده نشد، تا سرانجام به دلیل ایجاد شرایط نابهنجار پیرامونش و مسائل گوناگون اجتماعی، به زندگی مشقت بار خود در ابتدای مهرماه ۱۳۷۳ پایان داد.
پس از انتقال پیکرش از بیمارستان لقمان حکیم تهران به گرگان، در امامزاده عبدالله گرگان به خاک سپرده شد و روی سنگ مزارش اینگونه حک شد" خودسوز دگر ساز " که گویای عظمت ثمربخشی زندگی کوتاهش است.
سید مهدی سیف حسینی، در خاطراتش در جلد اول کتاب " بر پلکان پاییز" در خصوص زنده یاد رحمت چنین می گوید:
" جا دارد یادی از دو تن از این دوستان، یعنی رحمت فرقانی و رضا نیشابوری بشود که هر دو به رحمت خدا رفته و جسم خود را ترک کرده اند. برای هر دوی این ها، مفصلا در یادداشت های دیگر مطلب نوشته ام به خصوص در ارتباط با رحمت فرقانی که انسانی بسیار متفکر و اندیشمند و از برپاکنندگان تظاهرات سال های ابتدایی انقلاب در گرگان بود. دردمند، دردآشنا، اهل هنر و موسیقی، شاعر و استاد آمار استان از هوش و استعداد بالایی برخوردار بود، اما به دلایل مختلف، جامعه او را طرد کرد و فشارهای اقتصادی و مشکلات...عواملی شد که ایشان متأسفانه دست به خودکشی زد و داغی بر دل ما گذاشت..."
آقای علی بایزیدی، مدیر مسؤل فصلنامه استارباد، در یاد بودی با عنوان " در یادبود هنر مردی که مردانه زیست!" در روزنامه گلشن مهر، شنبه ۱۷ اسفندماه ۱۳۹۲ با چاپ اشعار" سوهان"، " ندای تو"، " کفتار و کفتر"، " دلال نامی گل" و " پارنجن همیشه من" رحمت، از او اینگونه یاد کرده است:" ...شاعر خوش قریحه، معلم متعهد، و هنرمند فقید معاصر، زنده یاد رحمت الله فرقانی فر...به سبب انتساب به مسایل فکری و اعتقادی از خط مشی های سیاسی وقت، به ناچار از خدمت دولت معزول گردید و مدتی نیز در حبس و حصر به سربرد. او پس از رهایی از بند، بالاجبار به کشاورزی و باغبانی روی آورد تا آنکه سرانجام به جهت برخی سرخوردگی های اجتماعی و...ونیز ناملایمت های روزگار، روح پراحساس و ظریفش، آشفتگی های پیرامونش را تاب نیاورد و در مهرماه سال ۱۳۷۳ دارفانی را بدرود گفت...عبارت " خودسوز دگرساز" حک شده بر سنگ مزارش، حکایت از چکیده زندگانی کوتاه اما پربار وی دارد. فرقانی فر از پیشگامان شعر سپید و نو در گرگان بود و در کنار شاعرانی چون پرویز کریمی، بهرام و حسینعلی کاشانی راد، منوچهر و اسماعیل رضایی، اورج علی محمدزاده، هادی سیف حسینی، حبیب الله قلیشلی، علی اکبر ابراهیم زاده،محمد مهدی مصلحی، برادرش عبدالرحمان و دیگران در اواسط دهه چهل تا سال های پیروزی انقلاب، نقش مؤثری در شکل گیری و استحکام شعر آزاد و سپید در گرگان داشت. او از یاران مشهور قهوه خانه ده فرمان، محل تجمع شاعران و ادیبان روشنفکر گرگان، در دهه پنجاه بود. او همچنین در سال های پیش از انقلاب از مبارزان صاحب اندیشه و پیشگام در برپایی تظاهرات ضد رژیم بود. روح بلند و سرشار او هماره درگیر ستاندن حق مظلوم از ظالم بود چنانکه یار دیرینش، پرویز کریمی، در شعری زیبا که به او تقدیم داشته این حکایت را به کمال، توصیف کرده است..."
سید مهدی سیف حسینی، در روزنامه گلشن مهر( همان شماره بالا) چنین می گوید:
" مرحوم رحمت الله فرقانی فر با وجود توانایی بسیار بالا در تأثیرگزاری بر روی افراد پیرامون خود، دارای دانش و سواد زیادی به خصوص در زمینه علم آمار بود، او دردمندی بود که از نوجوانی، مطالعات زیادی پیرامون مسایل اقتصادی و اجتماعی داشت و جز خمیرمایه دانش علمی، طبع لطیف و حساسی هم داشت به گونه ای که در زمینه ادبیات و هنر نیز از خود آثاری بجای گذاشت...مرحوم فرقانی فر در طول حیات خود مسؤلانه و عاشقانه زیست. دردمندی بود که هرگز نسبت به انسان های پیرامون خود بی تفاوت نبود. پیوسته خود را در هر مسأله ای که بوی ستم و حق کشی می داد، درگیر می کرد، شهامت و شجاعت این را داشت که برای احقاق حقوق مردم محروم، خطر کند و چنین بود که در آغاز انقلاب یکی از سردمداران حرکت های انقلابی در شهر شد و از سازمان دهندگان و برگزارکنندکان تظاهرات سال ۱۳۵۷ در گرگان گردید...به افتخار و عزت زیست و هرگز برای دنیا سر خود را مقابل دنیاییان خم نکرد. بزرگ بود و بزرگ ماند و عبرت دیگران شد.
یادش گرامی و نامش جاوید و راهش پر رهرو باد!
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
در سال ۱۳۶۲ رحمت را به سبب فعالیت و انتساب به خط مشی های سیاسی وقت از خدمت عزل و محبوس گردید. پس از رهائی از حبس، اجباراً به کشاورزی، باغبانی، زنبورداری و مغازه داری پرداخت. به دلیل علاقه وافری که به تدریس داشت، با توجه به اخذ مجوزهای لازم برای تدریس، متاسفانه از طرف مقامات ذیربط آموزشی، این امکان به او داده نشد، تا سرانجام به دلیل ایجاد شرایط نابهنجار پیرامونش و مسائل گوناگون اجتماعی، به زندگی مشقت بار خود در ابتدای مهرماه ۱۳۷۳ پایان داد.
پس از انتقال پیکرش از بیمارستان لقمان حکیم تهران به گرگان، در امامزاده عبدالله گرگان به خاک سپرده شد و روی سنگ مزارش اینگونه حک شد" خودسوز دگر ساز " که گویای عظمت ثمربخشی زندگی کوتاهش است.
سید مهدی سیف حسینی، در خاطراتش در جلد اول کتاب " بر پلکان پاییز" در خصوص زنده یاد رحمت چنین می گوید:
" جا دارد یادی از دو تن از این دوستان، یعنی رحمت فرقانی و رضا نیشابوری بشود که هر دو به رحمت خدا رفته و جسم خود را ترک کرده اند. برای هر دوی این ها، مفصلا در یادداشت های دیگر مطلب نوشته ام به خصوص در ارتباط با رحمت فرقانی که انسانی بسیار متفکر و اندیشمند و از برپاکنندگان تظاهرات سال های ابتدایی انقلاب در گرگان بود. دردمند، دردآشنا، اهل هنر و موسیقی، شاعر و استاد آمار استان از هوش و استعداد بالایی برخوردار بود، اما به دلایل مختلف، جامعه او را طرد کرد و فشارهای اقتصادی و مشکلات...عواملی شد که ایشان متأسفانه دست به خودکشی زد و داغی بر دل ما گذاشت..."
آقای علی بایزیدی، مدیر مسؤل فصلنامه استارباد، در یاد بودی با عنوان " در یادبود هنر مردی که مردانه زیست!" در روزنامه گلشن مهر، شنبه ۱۷ اسفندماه ۱۳۹۲ با چاپ اشعار" سوهان"، " ندای تو"، " کفتار و کفتر"، " دلال نامی گل" و " پارنجن همیشه من" رحمت، از او اینگونه یاد کرده است:" ...شاعر خوش قریحه، معلم متعهد، و هنرمند فقید معاصر، زنده یاد رحمت الله فرقانی فر...به سبب انتساب به مسایل فکری و اعتقادی از خط مشی های سیاسی وقت، به ناچار از خدمت دولت معزول گردید و مدتی نیز در حبس و حصر به سربرد. او پس از رهایی از بند، بالاجبار به کشاورزی و باغبانی روی آورد تا آنکه سرانجام به جهت برخی سرخوردگی های اجتماعی و...ونیز ناملایمت های روزگار، روح پراحساس و ظریفش، آشفتگی های پیرامونش را تاب نیاورد و در مهرماه سال ۱۳۷۳ دارفانی را بدرود گفت...عبارت " خودسوز دگرساز" حک شده بر سنگ مزارش، حکایت از چکیده زندگانی کوتاه اما پربار وی دارد. فرقانی فر از پیشگامان شعر سپید و نو در گرگان بود و در کنار شاعرانی چون پرویز کریمی، بهرام و حسینعلی کاشانی راد، منوچهر و اسماعیل رضایی، اورج علی محمدزاده، هادی سیف حسینی، حبیب الله قلیشلی، علی اکبر ابراهیم زاده،محمد مهدی مصلحی، برادرش عبدالرحمان و دیگران در اواسط دهه چهل تا سال های پیروزی انقلاب، نقش مؤثری در شکل گیری و استحکام شعر آزاد و سپید در گرگان داشت. او از یاران مشهور قهوه خانه ده فرمان، محل تجمع شاعران و ادیبان روشنفکر گرگان، در دهه پنجاه بود. او همچنین در سال های پیش از انقلاب از مبارزان صاحب اندیشه و پیشگام در برپایی تظاهرات ضد رژیم بود. روح بلند و سرشار او هماره درگیر ستاندن حق مظلوم از ظالم بود چنانکه یار دیرینش، پرویز کریمی، در شعری زیبا که به او تقدیم داشته این حکایت را به کمال، توصیف کرده است..."
سید مهدی سیف حسینی، در روزنامه گلشن مهر( همان شماره بالا) چنین می گوید:
" مرحوم رحمت الله فرقانی فر با وجود توانایی بسیار بالا در تأثیرگزاری بر روی افراد پیرامون خود، دارای دانش و سواد زیادی به خصوص در زمینه علم آمار بود، او دردمندی بود که از نوجوانی، مطالعات زیادی پیرامون مسایل اقتصادی و اجتماعی داشت و جز خمیرمایه دانش علمی، طبع لطیف و حساسی هم داشت به گونه ای که در زمینه ادبیات و هنر نیز از خود آثاری بجای گذاشت...مرحوم فرقانی فر در طول حیات خود مسؤلانه و عاشقانه زیست. دردمندی بود که هرگز نسبت به انسان های پیرامون خود بی تفاوت نبود. پیوسته خود را در هر مسأله ای که بوی ستم و حق کشی می داد، درگیر می کرد، شهامت و شجاعت این را داشت که برای احقاق حقوق مردم محروم، خطر کند و چنین بود که در آغاز انقلاب یکی از سردمداران حرکت های انقلابی در شهر شد و از سازمان دهندگان و برگزارکنندکان تظاهرات سال ۱۳۵۷ در گرگان گردید...به افتخار و عزت زیست و هرگز برای دنیا سر خود را مقابل دنیاییان خم نکرد. بزرگ بود و بزرگ ماند و عبرت دیگران شد.
یادش گرامی و نامش جاوید و راهش پر رهرو باد!
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆
" در یادبود هنر مردی که مردانه زیست!"
در مقاله ای با عنوان " یورش پائیز بر باغستان شعر" ( فصلنامه استارباد، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۴) نوشتم:
" پائیز! این موسم حزن انگیز، غم انگیزتر می شود وقتی عزیزانت را در این آوردگاه، چون برگ های خشکیده، فروریخته بر خاک ببینی."
نخستین برگ فروافتاده پاییزی، زنده یاد " رحمت الله فرقانی فر" برادرم بود؛ که در ابتدای فصل مرگ ریز، جام شوکران را سرکشید و به بی کران ها پرواز کرد. به مناسبت زنده نگهداشتن نام و یادش؛ بهتر است که با نقل قول و اشعار زیر گرامی اش بداریم:
" شاپرک"
شاپرک!
پَرَک دوستی ام را بپذیر.
تو که انبار دلت پُرِ كالای غم است
درد من می دانی:
بار تنهایی من سنگین است.
من و تو اول بار گفته بودیم که
" دیوار بلند! سد بی بالان است"
تو که در کار بلندِ پرواز
پَرِ پَرا داری
به نگاهم بنشین، رو به شهر خورشید
- یک دو شب مهمان باش _
شاپرک!
گفته بودی:" پاده هادر خوابند
پاده بانان گل شیپوری را همه جا کاشته اند
گل شیپوری ها همه زردند، ولی
گاهگاهی به ریا جامه آبی دارند."
نَهشی شد سخنت.
جهشی شد اجتماع من و تو.
من و تو می باید،
دست صدها " من و تو های" دگر را
یک به یک بفشاریم.
شاپرک!
پَرَک دوستیم را بپذیر.
" رحمت الله فرقانی فر"
۱۳۴۹/۵/۲۷
( پَرَک: کسب اجازه
نَهش: قرارداد)
………………………………………………………
با سلام و تشکر فراوان
به افراد گروه و بویژه جناب رحمان فرقانی فر جهت یادبود از آقای رحمت که بیشتر خاطرات دوران انقلاب و بعد از انقلابم از این بزرگ مرد و آقای علی پاک است.
چه خوب است و بهانه ای شد
تا یادی از این مرد آرام و پاک
و زنده اما ۳۷ سال در سکوت
که همشهریمان نیست اما جسم
و روحش را گرگانی میداند و همیشه
دوشادوش رحمت عزیز بود یاد کنم
او اولین دبیر اخراجی گرگان بود که به
خاطر فعالیتهای قبل و بعد از انقلابش
توسط جناب صالحی رییس وقت
و اولین رییس آموزش و پرورش گرگان
اخراج گردید
او گرچه زنده است اما ۳۷ سال است
که روح و جانش به ظاهر زنده است
پاکی و صداقتش در خانواده سرمشق
ماست.
" دکتر هاشم موسوی "
( نقل از کانال " گرگان منهای فقر"(عدالت)، جمعه ۱۳۹۵/۷/۲)
………………………………………………………
"آموزگار"
برخاستی،
چون عزم راسخی که تا لحظهی "شدن"
تنها به دستهای توامان تو وابسته بود...!
در چشمهای تو گم شد
آن کورسوی ناامیدی و باز
در فکر تو
تمام کودکان زمین در کار...!
در پای آن تختهسیاهی که دستانت،
هر روز
آن واژگان سپید و روشن دانش را
در مغز و قلب تمامی شاگردان
نقش پر از درخشش فردا داشت،
یا در تمام واژهواژههای اشعارت
هر بار
پر شور و پر شعور،
آن درس سختسادهی "چگونه زیستن"
را آموختی چه خوب!
اما
تنها
نه در کلاس
با درسهای تو،
تنها
نه در کتاب
با شعرهای تو،
تنها نه در کلام
با حرفهای تو،
ما از تو در میانهی میدان "انقلاب"،
آموختیم:
" از حرف تا عمل،
چگونه هیچ فاصلهای نخواهد بود"
"علی بایزیدی"
……………………………………………………
غمی که سینه البرز را درید از هم
غمی که شهر و دیاری نشاند در ماتم
غمی که دیده ما را به " مهر" پرخون کرد
فراق بود برادر! فراق ما از هم
" محمد فرقانی فر"
………………………………………………………
" پائیزی ۳"
روز!
با مرگ آخرین ستاره
آغاز می شود،
پائیز!
با ریزش
اولین برگ.
تو!
سبز سبز بودی- همچو سرو -
خود را چه زود
به پائیز سپردی.
می دانم
پیشگام بودی همیشه
حتی در مرگ خود
برادر!
ای هم ستاره و
هم سبز!
" عبدالرحمان فرقانی فر
آبان ۱۳۷۳
@StarbaadMagazine
" در یادبود هنر مردی که مردانه زیست!"
در مقاله ای با عنوان " یورش پائیز بر باغستان شعر" ( فصلنامه استارباد، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۴) نوشتم:
" پائیز! این موسم حزن انگیز، غم انگیزتر می شود وقتی عزیزانت را در این آوردگاه، چون برگ های خشکیده، فروریخته بر خاک ببینی."
نخستین برگ فروافتاده پاییزی، زنده یاد " رحمت الله فرقانی فر" برادرم بود؛ که در ابتدای فصل مرگ ریز، جام شوکران را سرکشید و به بی کران ها پرواز کرد. به مناسبت زنده نگهداشتن نام و یادش؛ بهتر است که با نقل قول و اشعار زیر گرامی اش بداریم:
" شاپرک"
شاپرک!
پَرَک دوستی ام را بپذیر.
تو که انبار دلت پُرِ كالای غم است
درد من می دانی:
بار تنهایی من سنگین است.
من و تو اول بار گفته بودیم که
" دیوار بلند! سد بی بالان است"
تو که در کار بلندِ پرواز
پَرِ پَرا داری
به نگاهم بنشین، رو به شهر خورشید
- یک دو شب مهمان باش _
شاپرک!
گفته بودی:" پاده هادر خوابند
پاده بانان گل شیپوری را همه جا کاشته اند
گل شیپوری ها همه زردند، ولی
گاهگاهی به ریا جامه آبی دارند."
نَهشی شد سخنت.
جهشی شد اجتماع من و تو.
من و تو می باید،
دست صدها " من و تو های" دگر را
یک به یک بفشاریم.
شاپرک!
پَرَک دوستیم را بپذیر.
" رحمت الله فرقانی فر"
۱۳۴۹/۵/۲۷
( پَرَک: کسب اجازه
نَهش: قرارداد)
………………………………………………………
با سلام و تشکر فراوان
به افراد گروه و بویژه جناب رحمان فرقانی فر جهت یادبود از آقای رحمت که بیشتر خاطرات دوران انقلاب و بعد از انقلابم از این بزرگ مرد و آقای علی پاک است.
چه خوب است و بهانه ای شد
تا یادی از این مرد آرام و پاک
و زنده اما ۳۷ سال در سکوت
که همشهریمان نیست اما جسم
و روحش را گرگانی میداند و همیشه
دوشادوش رحمت عزیز بود یاد کنم
او اولین دبیر اخراجی گرگان بود که به
خاطر فعالیتهای قبل و بعد از انقلابش
توسط جناب صالحی رییس وقت
و اولین رییس آموزش و پرورش گرگان
اخراج گردید
او گرچه زنده است اما ۳۷ سال است
که روح و جانش به ظاهر زنده است
پاکی و صداقتش در خانواده سرمشق
ماست.
" دکتر هاشم موسوی "
( نقل از کانال " گرگان منهای فقر"(عدالت)، جمعه ۱۳۹۵/۷/۲)
………………………………………………………
"آموزگار"
برخاستی،
چون عزم راسخی که تا لحظهی "شدن"
تنها به دستهای توامان تو وابسته بود...!
در چشمهای تو گم شد
آن کورسوی ناامیدی و باز
در فکر تو
تمام کودکان زمین در کار...!
در پای آن تختهسیاهی که دستانت،
هر روز
آن واژگان سپید و روشن دانش را
در مغز و قلب تمامی شاگردان
نقش پر از درخشش فردا داشت،
یا در تمام واژهواژههای اشعارت
هر بار
پر شور و پر شعور،
آن درس سختسادهی "چگونه زیستن"
را آموختی چه خوب!
اما
تنها
نه در کلاس
با درسهای تو،
تنها
نه در کتاب
با شعرهای تو،
تنها نه در کلام
با حرفهای تو،
ما از تو در میانهی میدان "انقلاب"،
آموختیم:
" از حرف تا عمل،
چگونه هیچ فاصلهای نخواهد بود"
"علی بایزیدی"
……………………………………………………
غمی که سینه البرز را درید از هم
غمی که شهر و دیاری نشاند در ماتم
غمی که دیده ما را به " مهر" پرخون کرد
فراق بود برادر! فراق ما از هم
" محمد فرقانی فر"
………………………………………………………
" پائیزی ۳"
روز!
با مرگ آخرین ستاره
آغاز می شود،
پائیز!
با ریزش
اولین برگ.
تو!
سبز سبز بودی- همچو سرو -
خود را چه زود
به پائیز سپردی.
می دانم
پیشگام بودی همیشه
حتی در مرگ خود
برادر!
ای هم ستاره و
هم سبز!
" عبدالرحمان فرقانی فر
آبان ۱۳۷۳
@StarbaadMagazine
🔹 تصاویری از آغاز برگزاری مراسم بزرگداشت استاد دکتر عبدالقیوم ابراهیمی، بانی و موسس دانشگاه آزاد اسلامی گرگان (۱۳۶۶).
🔻 مکان: دانشگاه آزاد اسلامی گرگان - ساختمان حکیم سید اسماعیل جرجانی - تالار دکتر عبدالقیوم ابراهیمی
💠 @StarbaadMagazine
🔻 مکان: دانشگاه آزاد اسلامی گرگان - ساختمان حکیم سید اسماعیل جرجانی - تالار دکتر عبدالقیوم ابراهیمی
💠 @StarbaadMagazine
به مناسبت سیزدهمین سالروز درگذشت
" سیمین دانشور "
نخستین بانوی رمان نویس حرفه ای ایران زمین!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" سیمین دانشور "
نخستین بانوی رمان نویس حرفه ای ایران زمین!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆
سیمین دانشور در هشتم اردیبهشت ۱۳۰۰ در شیراز چشم به جهان گشود. پدرش دکتر محمد علی دانشور( احیاءالسلطنه) بود؛ همان کسی که سیمین در رمان " سووشون" به نام دکتر عبدالله خان یاد می کند. وی مردی بافرهنگ و ادب بود و عضو گروه حافظیون که شب های جمعه بر مزار حافظ جمع می شدند و یاد حافظ را زنده می داشتند. مادرش قمرالسلطنه حکمت، بانوی شاعر و هنرمند که نقاشی را به فرزندانش می آموخت و مدتی هم مدیر هنرستان دخترانه هنرهای شیراز بود. سیمین سه برادر و دو خواهر داشت.
سیمین از کودکی با ادبیات و هنر توسط مادر و پدرش آشنا شد و دوران ابتدایی و متوسطه را در مدرسه انگلیسی " مهرآئین" به تحصیل پرداخت و در امتحانات نهایی سال ۱۳۱۷، شاگرد اول سراسر کشور شد. بعد به تهران آمد و در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد.
اولین مقاله خود را در سال ۱۳۱۶ با نام " زمستان بی شباهت به زندگی ما نیست" در یک روزنامه محلی به چاپ رساند.
در سال ۱۳۲۰ پدرش فوت می کند، زمانی که سیمین موفق به اخذ مدرک لیسانس شده بود. با وجود درآمد مکفی خانواده، سیمین برای مدتی مجبور به کار شد. از جمله:معاونت ادازه تبلیغاتی خارجی و همچنین نوشتن مقاله برای روزنامه ایران با نام مستعار" شیرازی بی نام" و برای مدت کوتاهی نیز در رادیو تهران مشغول شد. اولین مجموعه داستان هایش را که در ۲۲ سالگی نوشته بود، شامل شانزده داستان، با عنوان " آتش خاموش" در سال ۱۳۲۷ منتشر کرد؛ که برخی از داستان ها قبلا در روزنامه کیهان، مجله بانو و امید چاپ شده بود.
سیمین دانشور، اولین زنی است که داستان نویس بودن را به صورت حرفه ای انجام داد؛ که حضور زن به عنوان نویسنده امری خلاف عادت بود. همانند فروغ که در شعر معاصر انجام داد. وقتی کتاب جدیدش را به صادق هدایت داد تا نظر بدهد، هدایت چنین گفت:" اگر من به تو بگویم چطور بنویس و چکار کن دیگر خودت نخواهی بود، بنابراین بگذار دشنام ها و سیلی ها را بخوری تا راه بیفتی". البته خود سیمین علاقه چندانی به اولین اثرش نداشت و معتقد بود این مجموعه به مقتضای سنش بسیار رمانتیک است و هرگز اجازه چاپ مجدد آن را نداد.
در آخر بهار سال ۱۳۲۷ پس از انتشار " آتش خاموش" در مسیر بازگشت از شیراز به تهران در اتوبوس با جلال آشنا می شود و این نقطه عطفی در زندگی سیمین دانشور محسوب می شود. خواهر سیمین ( ویکتوریا) چنین می گوید:" در اتوبوسی که می خواستیم به تهران برگردیم، آقایی صندلی کنارش را به خانم سیمین تعارف کرد. آن دو کنار هم نشستند. بعد آمدیم خانه، صبح دیدم خانم سیمین دارند آماده می شوند بروند بیرون. من هم خواستم بروم خرید. وقتی در را باز کردم، دیدم آقای آل احمد مقابل در ایستاده است...نگو این ها روز قبل قرار مدارشان را گذاشته اند. روز نهم آشنایی شان هم قرار عقد گذاشتند. بعد همه را دعوت کردیم و در مراسم شان فامیل و همه نویسندگان بودند. صادق هدایت هم بود. بعد آن ها خانه ای اجاره کردند و رفتند سر زندگی شان".
دانشور در سال ۱۳۲۸ موفق به اخذ مدرک دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شد و رساله زیبایی شناسی" علم الجمال و جماله" را که در رابطه با ادبیات قرن هفتم است، ارائه داد. سیمین از محضر اساتیدی چون بدیع الزمان فروزانفر، ملک الشعرای بهار و ناتل خانلری بهره برد. اما عدم دلیل گرایش به سمت آنها، اول آنکه همسایه نیما یوشیج بود و نیما بسیاری از اشعارش را در حضور او می سرود. دوم آشنایی اش با خانم سیاح بود که رساله اش ابتدا به راهنمایی او بود. خانم سیاح که دکترایش را از روسیه گرفته بود و چخوف را او به دانشور شناساند؛ او تأثیر زیادی بر دانشور گذاشت تا دچار تحجر دانشگاهی نشود؛ تا اینکه فوت کرد و دانشور پایان رساله اش را مجبور شد با فروزانفر که مخالف شعر نو بود، ادامه دهد. نکته سوم هم حضور جلال بود که خانه شان مرکز رفت و آمد نویسندگان و شاعران معاصر بود؛ مثل شاملو، اخوان، ساعدی، شاهرودی، براهنی و...
سیمین به تشویق و توسط خانم سیاح، داستان هایش را برای مدت یکسال برای فردی می خواند و از نظرات او سود می جست، که بعدها توسط جلال متوجه شد این فرد صادق هدایت است؛ که بقول سیمین به دور از هرگونه مرید پروری، آثار ابتدایی یک دختر جوان را با حوصله نقد می کرده است. سیمین بعدها گفت:""ما همه از زیر شنل هدایت بیرون آمده ایم".
ترجمه دو کتاب " سرباز شکلاتی" اثر برنارد شاو و " دشمنان" اثر چخوف را در سال ۱۳۲۸ منتشر کرد.
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
سیمین دانشور در هشتم اردیبهشت ۱۳۰۰ در شیراز چشم به جهان گشود. پدرش دکتر محمد علی دانشور( احیاءالسلطنه) بود؛ همان کسی که سیمین در رمان " سووشون" به نام دکتر عبدالله خان یاد می کند. وی مردی بافرهنگ و ادب بود و عضو گروه حافظیون که شب های جمعه بر مزار حافظ جمع می شدند و یاد حافظ را زنده می داشتند. مادرش قمرالسلطنه حکمت، بانوی شاعر و هنرمند که نقاشی را به فرزندانش می آموخت و مدتی هم مدیر هنرستان دخترانه هنرهای شیراز بود. سیمین سه برادر و دو خواهر داشت.
سیمین از کودکی با ادبیات و هنر توسط مادر و پدرش آشنا شد و دوران ابتدایی و متوسطه را در مدرسه انگلیسی " مهرآئین" به تحصیل پرداخت و در امتحانات نهایی سال ۱۳۱۷، شاگرد اول سراسر کشور شد. بعد به تهران آمد و در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد.
اولین مقاله خود را در سال ۱۳۱۶ با نام " زمستان بی شباهت به زندگی ما نیست" در یک روزنامه محلی به چاپ رساند.
در سال ۱۳۲۰ پدرش فوت می کند، زمانی که سیمین موفق به اخذ مدرک لیسانس شده بود. با وجود درآمد مکفی خانواده، سیمین برای مدتی مجبور به کار شد. از جمله:معاونت ادازه تبلیغاتی خارجی و همچنین نوشتن مقاله برای روزنامه ایران با نام مستعار" شیرازی بی نام" و برای مدت کوتاهی نیز در رادیو تهران مشغول شد. اولین مجموعه داستان هایش را که در ۲۲ سالگی نوشته بود، شامل شانزده داستان، با عنوان " آتش خاموش" در سال ۱۳۲۷ منتشر کرد؛ که برخی از داستان ها قبلا در روزنامه کیهان، مجله بانو و امید چاپ شده بود.
سیمین دانشور، اولین زنی است که داستان نویس بودن را به صورت حرفه ای انجام داد؛ که حضور زن به عنوان نویسنده امری خلاف عادت بود. همانند فروغ که در شعر معاصر انجام داد. وقتی کتاب جدیدش را به صادق هدایت داد تا نظر بدهد، هدایت چنین گفت:" اگر من به تو بگویم چطور بنویس و چکار کن دیگر خودت نخواهی بود، بنابراین بگذار دشنام ها و سیلی ها را بخوری تا راه بیفتی". البته خود سیمین علاقه چندانی به اولین اثرش نداشت و معتقد بود این مجموعه به مقتضای سنش بسیار رمانتیک است و هرگز اجازه چاپ مجدد آن را نداد.
در آخر بهار سال ۱۳۲۷ پس از انتشار " آتش خاموش" در مسیر بازگشت از شیراز به تهران در اتوبوس با جلال آشنا می شود و این نقطه عطفی در زندگی سیمین دانشور محسوب می شود. خواهر سیمین ( ویکتوریا) چنین می گوید:" در اتوبوسی که می خواستیم به تهران برگردیم، آقایی صندلی کنارش را به خانم سیمین تعارف کرد. آن دو کنار هم نشستند. بعد آمدیم خانه، صبح دیدم خانم سیمین دارند آماده می شوند بروند بیرون. من هم خواستم بروم خرید. وقتی در را باز کردم، دیدم آقای آل احمد مقابل در ایستاده است...نگو این ها روز قبل قرار مدارشان را گذاشته اند. روز نهم آشنایی شان هم قرار عقد گذاشتند. بعد همه را دعوت کردیم و در مراسم شان فامیل و همه نویسندگان بودند. صادق هدایت هم بود. بعد آن ها خانه ای اجاره کردند و رفتند سر زندگی شان".
دانشور در سال ۱۳۲۸ موفق به اخذ مدرک دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شد و رساله زیبایی شناسی" علم الجمال و جماله" را که در رابطه با ادبیات قرن هفتم است، ارائه داد. سیمین از محضر اساتیدی چون بدیع الزمان فروزانفر، ملک الشعرای بهار و ناتل خانلری بهره برد. اما عدم دلیل گرایش به سمت آنها، اول آنکه همسایه نیما یوشیج بود و نیما بسیاری از اشعارش را در حضور او می سرود. دوم آشنایی اش با خانم سیاح بود که رساله اش ابتدا به راهنمایی او بود. خانم سیاح که دکترایش را از روسیه گرفته بود و چخوف را او به دانشور شناساند؛ او تأثیر زیادی بر دانشور گذاشت تا دچار تحجر دانشگاهی نشود؛ تا اینکه فوت کرد و دانشور پایان رساله اش را مجبور شد با فروزانفر که مخالف شعر نو بود، ادامه دهد. نکته سوم هم حضور جلال بود که خانه شان مرکز رفت و آمد نویسندگان و شاعران معاصر بود؛ مثل شاملو، اخوان، ساعدی، شاهرودی، براهنی و...
سیمین به تشویق و توسط خانم سیاح، داستان هایش را برای مدت یکسال برای فردی می خواند و از نظرات او سود می جست، که بعدها توسط جلال متوجه شد این فرد صادق هدایت است؛ که بقول سیمین به دور از هرگونه مرید پروری، آثار ابتدایی یک دختر جوان را با حوصله نقد می کرده است. سیمین بعدها گفت:""ما همه از زیر شنل هدایت بیرون آمده ایم".
ترجمه دو کتاب " سرباز شکلاتی" اثر برنارد شاو و " دشمنان" اثر چخوف را در سال ۱۳۲۸ منتشر کرد.
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆
در سال ۱۳۲۹ جلال آل احمد و سیمین دانشور به رغم مخالفت های خانواده جلال، ازدواج کردند. پدر جلال یک روحاانی بود که با جلال سر مسائل بی شمار و ریشه ای اختلاف داشتند و در روز عقد، مراسم را ترک و به قم بازگشت و تا ده سال بعد پای به خانه جلال نگذاشت. اما صادق هدایت روز عروسی آمد. خود سیمین چنین گفت:" صادق هیچگاه عروسی نمی رفت، اصلا اعتقادی به این مراسم نداشت، ولی عروسی من و جلال را آمد".
در شهریورماه سال ۱۳۳۱، با استفاده از بورس تحصیلی، یکسالی در رشته زیبا شناسی در دانشگاه استنفورد آمریکا مشغول به تحصیل می شود و داستان های کوتاهش به انگلیسی در مجله ادبی پاسفیک اسیکتاتور و کتاب داستان های استنفورد، به چاپ رسید. دانشور در این مدت تکنیک، فضاسازی، مکان و محیط داستانی را آموخت و در واقع از مهمترین شیوه های روائی داستان آگاه شد. در تیرماه ۱۳۳۲ به ایران بازگشت. در نامه ای به جلال از آمریکا چنین نوشته است:" جلال عزیز، کاغذ اخیرت پدرم را درآورد. عزیزم، چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ مگر من به قول شیرازیها، گل هم هم هستم که از دوری ام اینطور عمر عزیز و جوانی خودت را تباه می کنی؟ صبر داشته باش... مگر من چه تحفه نطنزی هستم و بودم که تو چنین از رفتن من نگران شده ای و بی خود خیالت را ناراحت می کنی...عزیز دل من، مگر من بچه دوساله ام که در آمریکا گم بشوم و یا ندانم کاری بکنم...مگر من مرده ام؟ مگر تو را دیگر دوست ندارم؟ مگر من خیال ندارم برگردم؟ عزیزم، قربان شکل ماهت بروم، محبوب زیبای بی همتای من، چرا آنقدر بی طاقت و بی صبر هستی؟ تو به من قول داده بودی عصبانیت خود را علاج کنی...چشم بهم بزنی یکسال سرآمده است. یادت باشد که من می خواهم وقتی آمدم تو را سالم، چاق و چله ببینم- سیمین تو"
آثار بعدی اش:ترجمه " بئاتریس" اثر آرتور سینتسلر( ۱۳۳۲)، " رمز موفق زیستن" دیل کارنگی( ۱۳۳۲)، " کمدی الهی" ویلیام سارویان( ۱۳۳۴)، " داغ ننگ" ناتانایل هاثورن( ۱۳۳۷) و " همراه آفتاب" اثر هارول کورلندر، مجموعه داستان های ملل مختلف برای کودکان.
سیمین دانشور در سال ۱۳۳۶ هم سفری به اروپا کرد.
اولین مجموعه داستانی که بعداز بازگشت از آمریکا نوشت، " شهری چون بهشت" بود که در دیماه ۱۳۴۰ منتشر شد؛ که از آثار قبلی اش چند قدمی جلوتر بود. ترکیبی زیبا از واقعیت و رؤیاست، که نویسنده می خواهد ثابت کند داستانش واقعی است.. این مجموعه داستان به زبان ایتالیایی هم ترجمه شده است.
در سال ۱۳۴۷ هم، ترجمه " باغ آلبالو" اثر آنتوان چخوف را منتشر می کند.
سال ۱۳۴۸، سال مهم در زندگی شخصی و ادبی دانشور است. انتشار اولین رمانش " سووشون" در تیرماه و درگذشت جلال آل احمد در اثر سکته مغزی در اسالم، در شهریورماه. ( سیمین تا آخر عمر حلقه ازدواجش با جلال را، از انگشتش جدا نکرد)
سووشون، رمانی تاریخی و سیاسی است که به حوادثی در زمان رضاخان در جنگ جهانی اول باز می گردد و دانشور به شدت اصرار دارد که زمان همه وقایع را ذکر کند. وقایع از منظر " زری" نگریسته می شود. نثری که متأثر از نثر آل احمد نیست. شخصیت ها خوب پرداخت شده اند. هوشنگ گلشیری معتقد بود:" تحول برخی از شخصیت ها ریشه ی درونی ندارند...زری همان سیمین است و سیمین همان زری" ما در این رمان با ترکیب چند مفهوم مواجه ایم. مراسم سیاوشان و اجرای مراسم خاص تعزیه، مرگ یوسف، مرگی عام و کلی است و نیز کربلایی شدن شیراز برای عمه. ترکیب و تقابل یک شخص و مردم. تقابل دو چیز یا حتی بیشتر، دیگر ابزار کار هنری دانشور شده است. این رمان به ۱۷ زبان ترجمه شده و از پرفروش ترین آثار ادبیات داستانی در ایران به شمار می رود.
آثار بعدی اش: ترجمه " بنال وطن" اثر آلن پیتون( ۱۳۵۱)، " چهل طوطی "( با آل احمد ۱۳۵۱)، " شاهکار های فرش ایران"( ۱۳۵۹)، " راهنمای صنایع ایران"( ۱۳۵۹)، " غروب جلال"( ۱۳۶۰)، ترجمه " ماه عسل آفتابی"( از نویسندگان مختلف ۱۳۶۲)، " جزیره سرگردانی"( ۱۳۷۲)، " ساربان سرگردان"( جلد دوم جزیره سرگردانی ۱۳۸۰) و " کوه سرگردان"( جلد سوم جزیره سرگردانی، که درباره موعود ( امام زمان)نوشته است.)
سیمین دانشور از مؤسسین اولیه و اعضای اولیه و نخستین هیأت دبیران و نخستین رئیس کانون نویسندگان ایران بود و در مهرماه ۱۳۵۶ در شبهای شاعران و نویسندگان " ده شب" انستیتو گوته شرکت کرد و بعداز سخنرانی افتتاحیه، اولین سخنرانی بود که تحت عنوان " مسأیل هنر معاصر" سخنرانی کرد.
@StarbasdMagazine
👇👇👇👇
در سال ۱۳۲۹ جلال آل احمد و سیمین دانشور به رغم مخالفت های خانواده جلال، ازدواج کردند. پدر جلال یک روحاانی بود که با جلال سر مسائل بی شمار و ریشه ای اختلاف داشتند و در روز عقد، مراسم را ترک و به قم بازگشت و تا ده سال بعد پای به خانه جلال نگذاشت. اما صادق هدایت روز عروسی آمد. خود سیمین چنین گفت:" صادق هیچگاه عروسی نمی رفت، اصلا اعتقادی به این مراسم نداشت، ولی عروسی من و جلال را آمد".
در شهریورماه سال ۱۳۳۱، با استفاده از بورس تحصیلی، یکسالی در رشته زیبا شناسی در دانشگاه استنفورد آمریکا مشغول به تحصیل می شود و داستان های کوتاهش به انگلیسی در مجله ادبی پاسفیک اسیکتاتور و کتاب داستان های استنفورد، به چاپ رسید. دانشور در این مدت تکنیک، فضاسازی، مکان و محیط داستانی را آموخت و در واقع از مهمترین شیوه های روائی داستان آگاه شد. در تیرماه ۱۳۳۲ به ایران بازگشت. در نامه ای به جلال از آمریکا چنین نوشته است:" جلال عزیز، کاغذ اخیرت پدرم را درآورد. عزیزم، چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ مگر من به قول شیرازیها، گل هم هم هستم که از دوری ام اینطور عمر عزیز و جوانی خودت را تباه می کنی؟ صبر داشته باش... مگر من چه تحفه نطنزی هستم و بودم که تو چنین از رفتن من نگران شده ای و بی خود خیالت را ناراحت می کنی...عزیز دل من، مگر من بچه دوساله ام که در آمریکا گم بشوم و یا ندانم کاری بکنم...مگر من مرده ام؟ مگر تو را دیگر دوست ندارم؟ مگر من خیال ندارم برگردم؟ عزیزم، قربان شکل ماهت بروم، محبوب زیبای بی همتای من، چرا آنقدر بی طاقت و بی صبر هستی؟ تو به من قول داده بودی عصبانیت خود را علاج کنی...چشم بهم بزنی یکسال سرآمده است. یادت باشد که من می خواهم وقتی آمدم تو را سالم، چاق و چله ببینم- سیمین تو"
آثار بعدی اش:ترجمه " بئاتریس" اثر آرتور سینتسلر( ۱۳۳۲)، " رمز موفق زیستن" دیل کارنگی( ۱۳۳۲)، " کمدی الهی" ویلیام سارویان( ۱۳۳۴)، " داغ ننگ" ناتانایل هاثورن( ۱۳۳۷) و " همراه آفتاب" اثر هارول کورلندر، مجموعه داستان های ملل مختلف برای کودکان.
سیمین دانشور در سال ۱۳۳۶ هم سفری به اروپا کرد.
اولین مجموعه داستانی که بعداز بازگشت از آمریکا نوشت، " شهری چون بهشت" بود که در دیماه ۱۳۴۰ منتشر شد؛ که از آثار قبلی اش چند قدمی جلوتر بود. ترکیبی زیبا از واقعیت و رؤیاست، که نویسنده می خواهد ثابت کند داستانش واقعی است.. این مجموعه داستان به زبان ایتالیایی هم ترجمه شده است.
در سال ۱۳۴۷ هم، ترجمه " باغ آلبالو" اثر آنتوان چخوف را منتشر می کند.
سال ۱۳۴۸، سال مهم در زندگی شخصی و ادبی دانشور است. انتشار اولین رمانش " سووشون" در تیرماه و درگذشت جلال آل احمد در اثر سکته مغزی در اسالم، در شهریورماه. ( سیمین تا آخر عمر حلقه ازدواجش با جلال را، از انگشتش جدا نکرد)
سووشون، رمانی تاریخی و سیاسی است که به حوادثی در زمان رضاخان در جنگ جهانی اول باز می گردد و دانشور به شدت اصرار دارد که زمان همه وقایع را ذکر کند. وقایع از منظر " زری" نگریسته می شود. نثری که متأثر از نثر آل احمد نیست. شخصیت ها خوب پرداخت شده اند. هوشنگ گلشیری معتقد بود:" تحول برخی از شخصیت ها ریشه ی درونی ندارند...زری همان سیمین است و سیمین همان زری" ما در این رمان با ترکیب چند مفهوم مواجه ایم. مراسم سیاوشان و اجرای مراسم خاص تعزیه، مرگ یوسف، مرگی عام و کلی است و نیز کربلایی شدن شیراز برای عمه. ترکیب و تقابل یک شخص و مردم. تقابل دو چیز یا حتی بیشتر، دیگر ابزار کار هنری دانشور شده است. این رمان به ۱۷ زبان ترجمه شده و از پرفروش ترین آثار ادبیات داستانی در ایران به شمار می رود.
آثار بعدی اش: ترجمه " بنال وطن" اثر آلن پیتون( ۱۳۵۱)، " چهل طوطی "( با آل احمد ۱۳۵۱)، " شاهکار های فرش ایران"( ۱۳۵۹)، " راهنمای صنایع ایران"( ۱۳۵۹)، " غروب جلال"( ۱۳۶۰)، ترجمه " ماه عسل آفتابی"( از نویسندگان مختلف ۱۳۶۲)، " جزیره سرگردانی"( ۱۳۷۲)، " ساربان سرگردان"( جلد دوم جزیره سرگردانی ۱۳۸۰) و " کوه سرگردان"( جلد سوم جزیره سرگردانی، که درباره موعود ( امام زمان)نوشته است.)
سیمین دانشور از مؤسسین اولیه و اعضای اولیه و نخستین هیأت دبیران و نخستین رئیس کانون نویسندگان ایران بود و در مهرماه ۱۳۵۶ در شبهای شاعران و نویسندگان " ده شب" انستیتو گوته شرکت کرد و بعداز سخنرانی افتتاحیه، اولین سخنرانی بود که تحت عنوان " مسأیل هنر معاصر" سخنرانی کرد.
@StarbasdMagazine
👇👇👇👇
👆👆👆👆
سیمین دانشور در آن شب چنین گفت:" در این گفتار به سه جریان هنری معاصر اشاره می کنم که حاکم بر هنر، خاصه ادبیاتند. رئالیسم یا واقعگرایی انتقادی، رئالیسم سوسیالیسم و هنر مدرن...انسان هسته مرکزی محتوای آثار هنری است...
در واقعگرایی انتقادی، انسان درگیر کشمکش های فردی در برابر تضادهای اجتماعی است. در واقعگرایی سوسیالیستی، انسان، جستجوگر، امیدوار و آینده نگر است. انسانی که در هنر مدرن مطرح می شود، ذاتا ناتوان و غیراجتماعی و تنهاست...نخستین وظیفه هنرمند امروزی طرد دلهره و گشودن راه نجاتی برای بشریت است..."
سیمین دانشور در سال ۱۳۵۸ تقاضای بازنشستگی از دانشگاه تهران کرد.
در سال ۱۳۸۲، جایزه " مهرگان ادب" به سیمین دانشور اهداء شد؛ که درباره این جایزه گفت:" اگر بعداز وفات تربت ما را در زمین بجویند و مزار ما را در سینه صاحب دلان بجویند و بیابند، یا به عبارت ساده تر پس از مرگ ماندگار باشیم، کاری کرده ایم."
شماره ۷۵ مجله بخارا، فروردین - تیر ۱۳۸۹، با تصویری از سیمین دانشور منتشر شد. جشن نامه سیمین دانشور بخش اصلی بخارا را شامل می شود؛ که مقالاتی از خود دانشور و سایر نویسندگان در آن به چاپ رسیده است.
در تیرماه سال ۱۳۸۶، سیمین دانشور به علت مشکلات حاد تنفسی در بیمارستان پارس تهران بستری و در ۲۲ مرداد همان سال مرخص می شود. چهارسال بعد، یعنی در ۱۸ اسفندماه ۱۳۹۰، پس از یک دوره بیماری آنفلانزا در سن ۹۰ سالگی در منزلش در تهران در گذشت.
پیکرش بعداز اقامه نماز توسط آقای سید محمود دعایی از مقابل تالار وحدت در روز یکشنبه ۲۱ اسفندماه با حضور جمع زیادی از اهالی قلم تشییع و برای خاکسپاری در قطعه ۸۸، ردیف ۱۵۰، مقبره ۳۱ قطعه هنرمندان در بهشت زهرا، در همسایگی فریدون مشیری، احمد تفضلی و عبدالحسین زرین کوب ، رهسپار خانه ابدی می گردد.
اجرای این مراسم با عباس سجادی، شاعر و ترانه سرا، بود و پیام وزیر ارشاد( سید محمد حسینی) را معاونش( بهمن دری ) قرائت کرد. غلامرضا امامی و علی دهباشی( از طرف ویکتوریا دانشور) صحبت کردند. در مراسم، جواد مجابی، سیمین بهبهانی، داریوش شایگان، فریبرز رییس دانا، احسان نراقی، بهمن فرمان آرا، احمد مسجد جامعی، هرمز همایون پور، محمد علی بهمنی و بسیاری دیگر از نویسندگان و شاعران و مترجمان مطرح کشور حضور داشتند.
یاد و خاطره اش هماره گرامی و نامش جاودان باد!
"من همیشه ( سیمین دانشور) باقی ماندم، هیچگاه( سیمین آل احمد) نشدم و اصلا هم با طرز فکر جلال موافق نبودم و نیستم. من با نوسان موافق هستم و هرگز سیاسی نبودم. هدف سیاست رسیدن به قدرت است و آدم خاص و جاه طلبی می خواهد. من آدمی هستم به کلی غیر سیاسی"
" سیمین دانشور"
" ملت ما، ملت با سوادی نیستند و تعداد آدم های باسواد و هنرشناس ما بسیار کم است، بنابراین هنرهای ما باید به سمتی روند که بتوانند فهم مردم معمولی را ارضا کنند، این مردم نمی توانند آبستراکسیون را بفهمند. مثلا آقای محصص تابلوهایی دارد که گاه خود من در درک آن ها مشکل دارم و گاه به سختی آن را می فهمم. پس مردم عادی چه کنند.
پدر من درآمد تا بتوانم به این نثر ساده دست پیدا کنم... فکر نمی کنم ملت ایران بتواند با فرم های انتزاعی خوبگیرد. البته من این فرم ها را رد نمی کنم و هرکس می تواند سلیقه و اصول خودش را داشته باشد ولی من انتزاع را در ایران قبول نمی کنم. من که فقط برای نخبگان نمی نویسم برای همه می نویسم...وظیفه من به عنوان نویسنده ایرانی جذب توده مردم است...نیما هم در شعر نو، واقعگرا است و وقتی می گوید خانه ام ابری است، یک روستایی هم آن را می فهمد و لمس می کند، بنابراین یکی از بزرگترین شعرای جدید ما نیز زبانی ساده و عامه فهم دارد."
" سیمین دانشور"
" صادق هدایت هیج گاه خیالی کار نکرد، او بزرگترین نویسنده ایرانی است. "شازده احتجاب" گلشیری کار فوق العاده خوبی است. وقتی گلشیری کتاب را پیش من آورد و خواندم، گفتم از هدایت خیلی استفاده کرده ای، گفت : تحت تأثیر هدایت هم بوده ام.
اما ما هم از زیر شنل هدایت بیرون آمده ایم. آثارش از همه هم بیشتر ترجمه شده و حتی به زبان چینی هم درآمده است."
" سیمین دانشور"
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇
سیمین دانشور در آن شب چنین گفت:" در این گفتار به سه جریان هنری معاصر اشاره می کنم که حاکم بر هنر، خاصه ادبیاتند. رئالیسم یا واقعگرایی انتقادی، رئالیسم سوسیالیسم و هنر مدرن...انسان هسته مرکزی محتوای آثار هنری است...
در واقعگرایی انتقادی، انسان درگیر کشمکش های فردی در برابر تضادهای اجتماعی است. در واقعگرایی سوسیالیستی، انسان، جستجوگر، امیدوار و آینده نگر است. انسانی که در هنر مدرن مطرح می شود، ذاتا ناتوان و غیراجتماعی و تنهاست...نخستین وظیفه هنرمند امروزی طرد دلهره و گشودن راه نجاتی برای بشریت است..."
سیمین دانشور در سال ۱۳۵۸ تقاضای بازنشستگی از دانشگاه تهران کرد.
در سال ۱۳۸۲، جایزه " مهرگان ادب" به سیمین دانشور اهداء شد؛ که درباره این جایزه گفت:" اگر بعداز وفات تربت ما را در زمین بجویند و مزار ما را در سینه صاحب دلان بجویند و بیابند، یا به عبارت ساده تر پس از مرگ ماندگار باشیم، کاری کرده ایم."
شماره ۷۵ مجله بخارا، فروردین - تیر ۱۳۸۹، با تصویری از سیمین دانشور منتشر شد. جشن نامه سیمین دانشور بخش اصلی بخارا را شامل می شود؛ که مقالاتی از خود دانشور و سایر نویسندگان در آن به چاپ رسیده است.
در تیرماه سال ۱۳۸۶، سیمین دانشور به علت مشکلات حاد تنفسی در بیمارستان پارس تهران بستری و در ۲۲ مرداد همان سال مرخص می شود. چهارسال بعد، یعنی در ۱۸ اسفندماه ۱۳۹۰، پس از یک دوره بیماری آنفلانزا در سن ۹۰ سالگی در منزلش در تهران در گذشت.
پیکرش بعداز اقامه نماز توسط آقای سید محمود دعایی از مقابل تالار وحدت در روز یکشنبه ۲۱ اسفندماه با حضور جمع زیادی از اهالی قلم تشییع و برای خاکسپاری در قطعه ۸۸، ردیف ۱۵۰، مقبره ۳۱ قطعه هنرمندان در بهشت زهرا، در همسایگی فریدون مشیری، احمد تفضلی و عبدالحسین زرین کوب ، رهسپار خانه ابدی می گردد.
اجرای این مراسم با عباس سجادی، شاعر و ترانه سرا، بود و پیام وزیر ارشاد( سید محمد حسینی) را معاونش( بهمن دری ) قرائت کرد. غلامرضا امامی و علی دهباشی( از طرف ویکتوریا دانشور) صحبت کردند. در مراسم، جواد مجابی، سیمین بهبهانی، داریوش شایگان، فریبرز رییس دانا، احسان نراقی، بهمن فرمان آرا، احمد مسجد جامعی، هرمز همایون پور، محمد علی بهمنی و بسیاری دیگر از نویسندگان و شاعران و مترجمان مطرح کشور حضور داشتند.
یاد و خاطره اش هماره گرامی و نامش جاودان باد!
"من همیشه ( سیمین دانشور) باقی ماندم، هیچگاه( سیمین آل احمد) نشدم و اصلا هم با طرز فکر جلال موافق نبودم و نیستم. من با نوسان موافق هستم و هرگز سیاسی نبودم. هدف سیاست رسیدن به قدرت است و آدم خاص و جاه طلبی می خواهد. من آدمی هستم به کلی غیر سیاسی"
" سیمین دانشور"
" ملت ما، ملت با سوادی نیستند و تعداد آدم های باسواد و هنرشناس ما بسیار کم است، بنابراین هنرهای ما باید به سمتی روند که بتوانند فهم مردم معمولی را ارضا کنند، این مردم نمی توانند آبستراکسیون را بفهمند. مثلا آقای محصص تابلوهایی دارد که گاه خود من در درک آن ها مشکل دارم و گاه به سختی آن را می فهمم. پس مردم عادی چه کنند.
پدر من درآمد تا بتوانم به این نثر ساده دست پیدا کنم... فکر نمی کنم ملت ایران بتواند با فرم های انتزاعی خوبگیرد. البته من این فرم ها را رد نمی کنم و هرکس می تواند سلیقه و اصول خودش را داشته باشد ولی من انتزاع را در ایران قبول نمی کنم. من که فقط برای نخبگان نمی نویسم برای همه می نویسم...وظیفه من به عنوان نویسنده ایرانی جذب توده مردم است...نیما هم در شعر نو، واقعگرا است و وقتی می گوید خانه ام ابری است، یک روستایی هم آن را می فهمد و لمس می کند، بنابراین یکی از بزرگترین شعرای جدید ما نیز زبانی ساده و عامه فهم دارد."
" سیمین دانشور"
" صادق هدایت هیج گاه خیالی کار نکرد، او بزرگترین نویسنده ایرانی است. "شازده احتجاب" گلشیری کار فوق العاده خوبی است. وقتی گلشیری کتاب را پیش من آورد و خواندم، گفتم از هدایت خیلی استفاده کرده ای، گفت : تحت تأثیر هدایت هم بوده ام.
اما ما هم از زیر شنل هدایت بیرون آمده ایم. آثارش از همه هم بیشتر ترجمه شده و حتی به زبان چینی هم درآمده است."
" سیمین دانشور"
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇
👆👆👆👆
" من از هدایت خیلی استفاده کردم و تا وقتی ایران بود هرچه می نوشتم می دادم تا بخواند. در تهران
همسایه بودیم."
" سیمین دانشور"
" بیشتر هم پالگی های جلال، از مرادش مرحوم خلیل ملکی گرفته تا مریدش دکتر غلامحسین ساعدی، قربانی نوشابه شدند. ملکی و ساعدی از سیروز کبدی از دنیای خراب ما مهاجرت کردند و جلال از آمبولی "
" سیمین دانشور"
" طبق تماس تلفنی ششم مهرماه ۱۳۸۴ خانم سیمین دانشور ، با اشتیاق گفت که سه بار به دیدار امام رفته است. دفعه اول سه روز پس از پیروزی انقلاب و همراه اعضاء کانون نویسندگان ایران. در آن دیدارامام پرسیده بود، این زن کیست؟ و گفته بودند همسر جلال آل احمد. و امام خواسته بود که دوباره نزد او برود.
خانم دانشور، تاریخ دیدار دوم را به یاد نمی آورد اما یادش بود که امام ذکر خیری از جلال کرده و گفته بود که کتاب غرب زدگی او را خوانده و خوشش آمده. خانم دانشور می گفت امام از من خواست اگر مشکلی داشتم به اطلاعش برسانم یا به او مراجعه کنم. وی در ادامه با تأکید گفت خیلی از منش امام خوشم آمد، او مردی بزرگ بود، با شخصیتی کاریزماتیک که همه را به خویش جذب می کرد. "
( نقل از خاطره آقای مرادی نیا مربوط به دوره تصدی مسؤلیت اداره کل کتاب وزارت ارشاد در سال ۱۳۸۴)
" ( امام)موسی صدر، خیلی خوش تیپ بود. حالا لیبی ( قذافی) یا گمش کرده یا کشتدش, نمی دونم. غروب بود . موسی صدر اومد، در زد. اون یکی از زیباترین مردهای دنیا بود. چشم های خاکستری، درشت، زیبا. لباس آخودیش هم شیک، از این سینه کفتری ها، ,من در را باز کردم. گفتم:ببینم! شما امامی، پیغمبری! تو حق نداری این قدر خوشگل باشی! خندید، گفت:جلال هست؟ گفتم:آره، بیا تو. اومد تو. نیما هم که همیشه اینجا بود...دیگه من ترسیدم چایی به نیما بدم. نیما تو خاطراتش نوشته که: سیمین محو جلال امام موسی صدر شد و چایی مارو خودش نداد و منم چایی نخوردم.
موسی صدر سه چهار روز اینجا بود.نیما خیلی حسودیش شد. نیما خیلی وسواسی بود. باید چایی رو خودم می ریختم. تفاله نداشته باشد. سرش هم این قدر خالی باشه. خودم هم می دادم بهش. من محو جمال صدر شدم. خیلی زیبا بود. بعد سه چهار روز موند و بعد ما رفتیم قم. او رئیس نهضت امل لبنان بود. " سووشون" رو او به عربی ترجمه کرد. آورده بود برامون. بعد مارو به قم دعوت کرد که بیرونی و اندرونی بود. ولی می دیدمش. شام و نهار اینا می دیدیمش."
( از مصاحبه با سیمین دانشور، مجله گوهران( ویژه نیما یوشیج) ۱۳ دی ۱۳۸۵)
@StarbaadMagazine
" من از هدایت خیلی استفاده کردم و تا وقتی ایران بود هرچه می نوشتم می دادم تا بخواند. در تهران
همسایه بودیم."
" سیمین دانشور"
" بیشتر هم پالگی های جلال، از مرادش مرحوم خلیل ملکی گرفته تا مریدش دکتر غلامحسین ساعدی، قربانی نوشابه شدند. ملکی و ساعدی از سیروز کبدی از دنیای خراب ما مهاجرت کردند و جلال از آمبولی "
" سیمین دانشور"
" طبق تماس تلفنی ششم مهرماه ۱۳۸۴ خانم سیمین دانشور ، با اشتیاق گفت که سه بار به دیدار امام رفته است. دفعه اول سه روز پس از پیروزی انقلاب و همراه اعضاء کانون نویسندگان ایران. در آن دیدارامام پرسیده بود، این زن کیست؟ و گفته بودند همسر جلال آل احمد. و امام خواسته بود که دوباره نزد او برود.
خانم دانشور، تاریخ دیدار دوم را به یاد نمی آورد اما یادش بود که امام ذکر خیری از جلال کرده و گفته بود که کتاب غرب زدگی او را خوانده و خوشش آمده. خانم دانشور می گفت امام از من خواست اگر مشکلی داشتم به اطلاعش برسانم یا به او مراجعه کنم. وی در ادامه با تأکید گفت خیلی از منش امام خوشم آمد، او مردی بزرگ بود، با شخصیتی کاریزماتیک که همه را به خویش جذب می کرد. "
( نقل از خاطره آقای مرادی نیا مربوط به دوره تصدی مسؤلیت اداره کل کتاب وزارت ارشاد در سال ۱۳۸۴)
" ( امام)موسی صدر، خیلی خوش تیپ بود. حالا لیبی ( قذافی) یا گمش کرده یا کشتدش, نمی دونم. غروب بود . موسی صدر اومد، در زد. اون یکی از زیباترین مردهای دنیا بود. چشم های خاکستری، درشت، زیبا. لباس آخودیش هم شیک، از این سینه کفتری ها، ,من در را باز کردم. گفتم:ببینم! شما امامی، پیغمبری! تو حق نداری این قدر خوشگل باشی! خندید، گفت:جلال هست؟ گفتم:آره، بیا تو. اومد تو. نیما هم که همیشه اینجا بود...دیگه من ترسیدم چایی به نیما بدم. نیما تو خاطراتش نوشته که: سیمین محو جلال امام موسی صدر شد و چایی مارو خودش نداد و منم چایی نخوردم.
موسی صدر سه چهار روز اینجا بود.نیما خیلی حسودیش شد. نیما خیلی وسواسی بود. باید چایی رو خودم می ریختم. تفاله نداشته باشد. سرش هم این قدر خالی باشه. خودم هم می دادم بهش. من محو جمال صدر شدم. خیلی زیبا بود. بعد سه چهار روز موند و بعد ما رفتیم قم. او رئیس نهضت امل لبنان بود. " سووشون" رو او به عربی ترجمه کرد. آورده بود برامون. بعد مارو به قم دعوت کرد که بیرونی و اندرونی بود. ولی می دیدمش. شام و نهار اینا می دیدیمش."
( از مصاحبه با سیمین دانشور، مجله گوهران( ویژه نیما یوشیج) ۱۳ دی ۱۳۸۵)
@StarbaadMagazine
Forwarded from کانال انجمن شعر حافظ گلستان
💚« به نشست شعر و موسیقی انجمن ادبی حافظ گلستان دعوتید » 💚
به مناسبت فرا رسیدن جشن نوروز در سومین نشست از سلسله کارگاه های تخصصی گفتگو محور انجمن با عنوان « پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه» به بررسی اسطوره ی نوروز خواهیم پرداخت .
این نشست به صورت کارگاهی همراه سخنرانی و پرسش و پاسخ خواهد بود .
در بخش موسیقی «بررسی خاستگاه موسیقی کتولی و پیوند آن با شعر فولکلور » با سخنرانی استاد سید احمد حسینی انجام خواهد شد .
چهارشنبه ۲۲ اسفند ماه ۱۴۰۳
ساعت ۱۶
گرگان ، سالن همایش کاخ موزه ی پارک شهر
توجه : به دلیل برگزاری جلسه در ماه رمضان زمان برگزاری جلسه تغییر کرده است ، لطفا به ساعت برگزاری دقت فرمایید 🙏🌹
حضور و همراهی شما اهالی فرهنگ و ادب استان گلستان مایه مباهات است 🌹
سپاسگزار خواهیم شد ما را در اطلاع رسانی این محفل یاری بفرمایید تا نشست بهتری را در کنار هم رقم بزنیم 🙏🌹
@anjomane_hafez
به مناسبت فرا رسیدن جشن نوروز در سومین نشست از سلسله کارگاه های تخصصی گفتگو محور انجمن با عنوان « پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه» به بررسی اسطوره ی نوروز خواهیم پرداخت .
این نشست به صورت کارگاهی همراه سخنرانی و پرسش و پاسخ خواهد بود .
در بخش موسیقی «بررسی خاستگاه موسیقی کتولی و پیوند آن با شعر فولکلور » با سخنرانی استاد سید احمد حسینی انجام خواهد شد .
چهارشنبه ۲۲ اسفند ماه ۱۴۰۳
ساعت ۱۶
گرگان ، سالن همایش کاخ موزه ی پارک شهر
توجه : به دلیل برگزاری جلسه در ماه رمضان زمان برگزاری جلسه تغییر کرده است ، لطفا به ساعت برگزاری دقت فرمایید 🙏🌹
حضور و همراهی شما اهالی فرهنگ و ادب استان گلستان مایه مباهات است 🌹
سپاسگزار خواهیم شد ما را در اطلاع رسانی این محفل یاری بفرمایید تا نشست بهتری را در کنار هم رقم بزنیم 🙏🌹
@anjomane_hafez
به مناسبت بیست و دوّمین سالروز درگذشت
" محمد بیابانی "
شاعر شهیر بوشهری که
" چهره حیرت انگیز تعهد بود "
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" محمد بیابانی "
شاعر شهیر بوشهری که
" چهره حیرت انگیز تعهد بود "
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
