Telegram Web Link
▪️#ملال چیست ؟ چه زمانی ایجاد می‌شود ؟ چرا اینچنین است ؟ چرا بدان گرفتار می‌شویم ؟ چگونه بر ما مستولی می‌شود ؟ چرا نمی‌توان با نیروی اراده بر آن غالب شد ؟ تفاوت ملال و افسردگی چیست ؟ تفاوت ملال و بی‌علاقگی چیست؟
ملال پدیده‌ای متعلق به دوران مدرنیته است، ملال امتیاز انسان مدرن است، وقتی ساختارهای سنتی معنا را درهم شکستیم ملال را ساختیم. بعید نیست بی‌اینکه بدانیم گرفتار ملال باشیم و گاهی بی‌اینکه دلیلش را بدانیم این حال بر ما چیره شود. ملال «فرسایش ناب» است که تاثیری نامحسوس دارد و به تدریج فرد را به ویرانه‌ای تبدیل می‌کند که دیگران نمی‌فهمند و در واقع خود آن فرد هم نمی‌فهمد. ملال غیرانسانی نیز هست؛ چون معنا را از زندگی انسان می‌رباید، یا اینکه جلوه‌ای از این واقعیت است که چنین معنایی حضور ندارد.
ملال را با مصرف موادمخدر، الکل، سیگار، اختلالات تغذیه، بی‌بندوباری جنسی، ویرانگری، افسردگی، ستیزه‌جویی، خشونت، دشمنی، خودکشی، رفتارهای پرخطر و مواردی اینچنینی مرتبط می‌دانند و آمارها نیز موید این ارتباط است.
ملال با فقدان معنا همراه است و فقدان معنا برای کسی که به آن دچار شده مشکلی جدی است. ملال از غم در چهره گرفته تا از دست رفتن معنای زندگی را شامل می‌شود. اغلب از کسی که از ملال می‌نالد می‌خواهیم خود را جمع و جور کند، قدر زندگی‌اش را بداند، ضعیف نباشد، انسان‌های بیچاره‌تر از خود را ببیند و شکرگزار باشد، نیمه پر لیوان را ببیند، غر نزند ولی گفتن چنین جملاتی به انسانی ملول همان قدر درست است که به شخص کوتاه قدی دستور بدهیم قدش را بلندتر کند.
ملال همواره عنصری انتقادی است چون این ایده را بیان می‌کند که یک موقعیت مشخص یا کل هستی عمیقا ما را ناراضی می‌کند. افزایش ملال به معنای این است که جامعه یا فرهنگ که حامل معناست دچار نقصی جدی است. ما دیگر چندان از تشویش رنج نمی‌بریم، بلکه بیشتر گرفتار ملالیم. یا به زبان #هایدگر «تشویش دیگر چندان تشویش‌انگیز نیست، ولی ملال هر روز ملال‌انگیزتر می‌شود».
 
ملال و زمان
ملال با شیوه‌ی گذران زمان ارتباط دارد و زمان به جای اینکه افقی برای فرصت‌ها باشد، چیزی است که باید آن را فریب دهیم. به قول #گادامر «وقتی که زمان می‌گذرد واقعا چه چیزی می‌گذرد؟ مسلما این زمان نیست که می‌گذرد و با این همه، آنچه می‌خواهیم بگذرد همین زمان جاودانه‌ پوچ است که بیش از حد طول می‌کشد و شکل ملال رنج‌آور را به خود می‌گیرد». وقتی کسی گرفتار ملال می‌شود، نمی‌داند با زمان چه کند، چون دقیقا در همین‌جاست که توانایی‌های فرد رنگ می‌بازند و هیچ فرصت واقعی رخ نمی‌نماید. در ملال تهی بودن زمان به معنای تهی بودن از عمل نیست، چون همواره کاری هست که زمان را پر کند، حتی اگر فقط تماشای خشک شدن رنگ باشد. منظور از تهی بودن زمان، تهی بودن از معناست.
تلاش برای وقت‌کشی تلاشی برای دور کردن ملال یا یافتن این یا آن چیز و در اصل هر چیزی است که بتواند توجه ما را به خود جلب کند. هنگامی که گرفتار ملال می‌شویم معمولا به ساعت نگاه می‌کنیم و این با جابجا شدن در صندلی یا بی‌هدف به هر سو نگاه کردن تفاوت دارد، چون نگاه کردن به ساعت فقط سرگرمی یا مشغولیت نیست، بلکه نشانه‌ای از آرزوی کشتن زمان یا به عبارت دقیق‌تر، ناتوانی ما در گذران زمان است و بنابراین نشان می‌دهد که «هرچه می‌گذرد ملول‌تر می‌شویم». نگاه کردن به ساعت نشانه‌ افزایش ملال است. به ساعت نگاه می‌کنیم و آرزو می‌کنیم ای کاش زمان از آنچه احساس می‌کنیم سریع‌تر بگذرد.
تنها دلیل ملال آن است که هر چیزی زمان مناسب خود را دارد. اگر هر چیزی وقتی نداشت، خبری از ملال نبود. بنابراین ملال هنگامی ایجاد می‌شود که بین زمان خود چیز و زمانی که آن چیز را در آن می‌بینیم تعارضی وجود داشته باشد. این پاسخی محتاطانه به مسئله ذات ملال است.

#کی‌یرکه‌گور در توصیف ملال می‌گوید: «چه وحشتناک است ملال-و چقدر ملال‌انگیز؛ برای توصیف ملال هیچ واژه‌ای قوی‌تر یا واقعی‌تر از ملال‌انگیز نیست، چون هر چیزی را تنها با خود آن می‌توان شناخت. اگر می‌توانستم عبارت بهتر و قدرتمندتری برای آن بیابم، دست‌کم نشانه‌ای از تغییر بود. بی‌این‌که کاری کنم روی زمین دراز می‌کشم؛ تنها چیزی که می‌بینم تهی‌بودگی است؛ زندگی من چیزی به جز تهی‌بودگی نیست؛ تنها چیزی که در آن حرکت می‌کنم تهی‌بودگی است. حتی رنج را نیز تجربه نمی‌کنم».
ملال حتی می‌تواند میل به خاتمه دادن به زندگی را هم بگیرد. ملال چنان می‌تواند اساسی باشد که حتی با خودکشی هم نمی‌توان بر آن غلبه کرد، تنها راه گریز از ملال چیزی کاملا غیرممکن یعنی نیستی است.

#لارس_اسوندسن فیلسوف نروژی را با کتابهای فلسفی اش میشناسند فلسفه ترس، فلسفه ملال، فلسفه تنهایی.

در پست بعد کتاب فلسفه ملال از این فیلسوف را میتوانید مطالعه کنید.

@art_philosophyy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️#کارل_پوپر فیلسوف علم و اندیشمند سیاسی اتریشی-انگلیسی از دانش و قطعیت میگوید


#بدون_زیرنویس_فارسی

@art_philosophyy
#هنر_سینما
🎥 درباره فیلم #مالنا

▪️با تنی رنجور و دلی شکسته

«مالنا» یک بلیط است برای دیدن دو فیلم
اولی یک فیلم عاشقانه است که رندانه به تابوی دل بستن یک نوجوان صاف و ساده به زنی بیوه میپردازد و دومی یک جستار تحلیلی است درباره‌ تجربه‌ #فاشیسم در ایتالیا

شخصیت مالنا قرار است پل میان این دو فیلم باشد. او از یک سو معشوقه‌ زیبای رناتو است و از سوی دیگر، نماد ایتالیای گرفتار فاشیسم و جنگ.

#تورناتوره کارگردان فیلم آن قدر برای هر دو روایت، تاکید و جزییات چیده است که نمی‌توانیم یکی را بدون دیگری در نظر بگیریم و به درک کافی از فیلم برسیم.

در به تصویر کشیدن عشق رناتو به مالنا، پرده‌دری و پا گذاشتن تورناتوره به حریم خصوصی مالنا امتیاز اصلی فیلم می‌باشد که ظرافت بدیعی به نفع تاثیرگذاری این قصه ایجاد کرده است.
نگاه کنید به نگاه‌های دزدکی رناتو که چگونه جزییات زندگی روزمره‌ی مالنا را تحت نظر دارد و با غم و شادی مالنا غرق در احساسات می‌شود یا بنگرید به رویاهای کودکانه‌ او که فیلم‌های مورد علاقه‌اش را با شرکت خودش و مالنا در موقعیت‌های گوناگون بازنمایی می‌کند.
تورناتوره در این فیلم نیز مثل تجربهٔ «افسانه‌ی ۱۹۰۰» و «سینما پارادیزو» توانسته تصویری همدلی‌برانگیز و باورپذیر از عشق ارائه دهد.

در نگاهی دیگر «مالنا» نیز مثل شاهکار پازولینی یعنی «سالو» تصویر عمیقی از فاشیسم به مخاطب عرضه می‌کند.
#فاشیسم صرف نظر از خشونت و بی‌رحمی عریان، تبعات دیگری نیز دارد. در یک جامعه‌ فاشیستی «فرد» وجود ندارد. افراد همچون تخم مرغ‌هایی در املت جامعه هضم شده و یک توده‌ بدقواره و اهریمنی به وجود می‌آورند که تمامیتی متعفن دارد.
در «مالنا» نیز جامعه‌ای را می‌بینیم که چنان در چنگال حکومت #موسیلینی گرفتار شده که بدترین بلاها را بر سر زنی پاک و معصوم می‌آورد.

فاشیسم یک نظم تمامیت‌خواه است که در تمامی عرصه‌های عمومی و خصوصی بازتولید می‌شود پس عجیب نیست که کودکان این جامعه از سوزاندن مورچه‌ها با ذره‌بین لذت می‌برند. بنابراین تجاوز مردان هوسران به مالنای بیوه را نیز باید در همین راستا، استعاره‌ای از تجاوز فاشیسم به ایتالیا بدانیم.

آخرین ظلم مردم به مالنا یعنی سنگسار او نشان دهنده‌ فروپاشی اخلاقی جامعه‌ رها شده از چنگال فاشیسم است. این خشونت منزجرکننده در راستای فرافکنی عمومی از گناه ظلم به مالنا اعمال می‌شود. گویی زنان بی‌عزت پس از تجربه‌ فاشیسم، برای فرار از عذاب وجدان خود صورت مسئله را پاک می‌کنند.
در «سالو» نیز قربانیان یک حاکمیت سادومازوخیستی آنقدر دچار خودباختگی می‌شوند و عزت نفس خود را از دست می‌دهند که برای کوچک‌ترین تخفیفی در شکنجه حاضرند حق پایمال شدهٔ دوستان خود را نادیده گرفته و همدیگر را لو بدهند.

«مالنا» نقطه‌ اوج کارنامهٔ جوزپه تورناتوره است. قلهٔ مرتفعی که معجزهٔ استعاره را نشان می‌دهد و با غنای دراماتیک و احاطهٔ فیلمساز بر میزانسن‌های درخشان، تجربه‌ای ماندگار برای مخاطب به یادگار می‌گذارد.


مهران زارعیان
@art_philosophyy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 سکانسی تراژیک از فیلم #مالنا

وقتی مالنا به وسط شهر میرسد و در میان نگاه هرزه مردم، سیگاری بر لب میگذارد تا رسما اعلام فاحشگی کند چندین دست برای روشن کردن آتش سیگار او دراز میشود و قطره اشکی که در چشمان او حلقه میبندد.

چرا این دستها هیچ وقت برای کمک به مالنا دراز نشدند؟ فاحشه را خدا فاحشه نکرد. آنانکه در شهر نان قسمت می کردند او را لنگ نان گذاشتند. تا هر وقت لنگ هم آغوشی ماندند او را به تکه نانی بخرند..‌.!


@art_philosophyy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 سکانسی تلخ از فیلم مالنا (زیبای نفرین شده) ساخته #جوزپه_تورناتوره محصول کشور آمریکا-ایتالیا


@art_philosophyy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎬 سکانس‌های فیلم #مالنا با هنرمندی #مونیکا_بلوچی و آهنگی از گروه Ricchi e Poveri


@art_philosophyy
Forwarded from Deleted Account
Malena (2000) 720p.HSub Farsi.mkv
883.4 MB
🎥 فیلم #مالنا ساخته #جوزپه_تورناتوره محصول سال ۲۰۰۰ کشور ایتالیا


#زیرنویس_فارسی

@art_philosophyy
#هنر_فیلم_سینما
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#فیلم
🎥 مستند #ماکس_هورکهایمر تصویر یک روشنگر
ساختۀ هلموت کارازک و کورت زیمرمان محصول سال ۱۹۶۹

▪️ماکس هورکهایمر فیلسوف آلمانی و از اعضای مکتب فرانکفورت


#زیرنویس_فارسی

@art_philosophyy
فلسفه و هنر
▪️چهار چیز که میتوانیم از #رواقی_گری ( فلسفه رواقی) بیاموزیم #اضطراب امور وحشتناک پیوسته رخ می دهند . وقتی گرفتار اضطراب می شویم مردم معمولا به ما می گویند که در نهایت همه چیز حل می شود و آرامش خود را باز می یابیم ، فلان ایمیل شرم آور ممکن است اصلا علنی…
▪️مطالعۀ آثار مارکوس اورلیوس در زمان شیوع #بیماریِ عالم‌گیر به چه دردی می‌خورد؟


امپراتور رومی #مارکوس_اورلیوس_آنتونینوس، واپسین #فیلسوف_رواقیِ نامدارِ دوران باستان بود. او در 14 سال آخرِ زندگی‌اش با یکی از وخیم‌ترین بیماری‌های همه‌گیر در تاریخ اروپا مواجه بود.
بیماریِ همه‌گیرِ آنتونین، که نامش منسوب به اورلیوس است، احتمالاً ناشی از گونه‌ای از ویروس آبله بود. تخمین می‌زنند که حدود 5 میلیون نفر، از جمله احتمالاً خود مارکوس، بر اثر ابتلا به این ویروس جان باختند.

از سال 166 تا حدود سال 180 میلادی بیماری‌های همه‌گیرِ مکرری در سراسر دنیای مکشوف رخ داد. مورخان رومی از جان باختن شمار فراوانی از مردم، خالی از سکنه شدن و ویرانیِ شهرها و روستاها سخن گفته‌اند. خودِ رم هم به شدت آسیب دید و هر روز گاری‌هایی پر از جسد شهر را ترک می‌کرد.

در بحبوحۀ این بیماریِ همه‌گیر، مارکوس کتاب #تأملات را نوشت، اثری شامل نصایح اخلاقی و روان‌شناختی خطاب به خود. او در این کتاب از فلسفه‌ رواقی برای کنار آمدن با درد، بیماری، اضطراب و مرگ بهره می‌گیرد. تأملات را می‌توان راهنمایی برای پرورش مهارت‌های ذهنیِ لازم برای مواجهه با بیماری‌های همه‌گیر دانست.

به عقیده‌ #رواقیون، خیرِ واقعیِ ما نهفته در شخصیت و اعمال ماست؛ بنابراین، مکرراً به ما یادآوری می‌کنند که بین آنچه «در ید اقتدار ما» هست و نیست تمایز بگذاریم. رواقیون مدرن از این امر با عنوان «دوگانهٔ کنترل» یاد می‌کنند و بسیاری از مردم این تمایز را برای #کاهش اضطراب مفید می‌دانند. آنچه برایم اتفاق می‌افتد هرگز «کاملاً» در ید اقتدارم نیست اما کنترل افکار و اعمال ــ دست‌کم افکار و اعمال «ارادی»‌ام ــ در دست خودم است. من واقعاً بر بیماریِ همه‌گیر کنترل #ندارم اما بر طرز واکنش‌ام نسبت به آن کنترل دارم.

اگر نگوییم بر تمام افکار خود، دست‌کم بر بخش عمده‌ای از آنها، کنترل داریم. بنابراین، «این نه خودِ اتفاقات بلکه نظر ما درباره‌ آنهاست که ما را ناراحت می‌کند.» به تعبیر دقیق‌تر، درد و رنج ما ناشی از این است که چیزی را واقعاً بد، بسیار بد یا حتی فجیع می‌شماریم.

این یکی از اصول #روان‌شناختیِ اساسیِ رواقی‌گری است. این امر در عین حال مبنای اصلیِ «رفتاردرمانیِ شناختیِ» مدرن به شمار می‌رود که مهم‌ترین نوع شاهدمحور روان‌درمانی است. پیشگامان «رفتاردرمانیِ شناختی»، آلبرت اِلیس و آرون تی. بِک، هر دو رواقی‌گری را منبع الهام #فلسفیِ رویکرد خود می‌دانند. این نه خودِ ویروس بلکه نظر ما درباره‌ آن است که ما را می‌ترساند. این نه اعمال نسنجیدهٔ دیگران و نادیده گرفتن فاصله‌گیریِ اجتماعی از طرف آنها بلکه نظر ما درباره‌ آنهاست که ما را عصبانی می‌کند.

بسیاری از خوانندگان تأملات تحت تأثیر این واقعیت قرار می‌گیرند که مارکوس در اولین فصل کتاب پسندیده‌ترین صفات در دیگران، حدود 17 نفر از دوستان، خویشاوندان و آموزگاران خود، را برمی‌شمارد. این نمونه‌ای از روش‌های اصلیِ رواقی‌گری است.

مارکوس از خود می‌پرسد: «طبیعت برای کنار آمدن با این وضعیت چه موهبتی را در من به ودیعه نهاده است؟» این پرسش ناگزیر به سؤال دیگری می‌انجامد: «دیگران چطور با چنین مشکلاتی کنار می‌آیند؟»

#فیلسوفان_رواقی درباره‌ نقاط قوتی نظیر خردمندی، صبر و انضباط ‌نفس تأمل می‌کنند، صفاتی که بالقوه استقامت آدمی را در مواجهه با بلایا افزایش می‌دهد. آنها می‌کوشند تا این فضایل را در شخصیت خود متجلی سازند و به کمک آنها با مشکلات زندگی روزمره در هنگام وقوع بحرانی مثل بیماری‌ِ همه‌گیر دست و پنجه نرم کنند. آنها از نحوهٔ رویارویی دیگران با این مشکلات درس عبرت می‌گیرند. حتی می‌توان از شخصیت‌های تاریخی یا تخیلی هم سرمشق گرفت.

با توجه به این امر، فهم یکی دیگر از شعارهای رواقیون آسان‌تر می‌شود: «#ترس بیش از چیزهایی که از آنها می‌ترسیم به ما صدمه می‌زند.» این امر به طور کلی در مورد احساسات بیمارگونه صادق است، همان چیزی که رواقیون «هیجان» می‌خوانند و صفت «بیمارگونه» یا «آسیب‌شناختی» مشتق از آن است. این امر، در درجه‌ی اول، در معنایی سطحی صادق است. حتی اگر 99 درصد یا بیشتر احتمال داشته باشد که از بیماریِ همه‌گیر جانِ سالم به در برید، اضطراب و نگرانی می‌تواند زندگی‌تان را نابود و عقل‌تان را زائل کند. در بدترین حالت، افراد ممکن است دست به خودکشی بزنند...


@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺مجسمهٔ بالاتنه‌ کاملاً محفوظ‌ماندهٔ مارکوس اورلیوس فیلسوف رواقی که در سال 2015 در شهر پِترا، واقع در اردن، به دست باستان‌شناسان فرانسوی کشف شد

@art_philosophyy
🔻
👍1
🔺از این نظر، به آسانی می‌توان فهمید که چرا ترس می‌تواند بیش از چیزهایی که از آنها می‌ترسیم به ما آسیب برساند. ترس به سلامت جسمانی و کیفیت زندگیِ ما لطمه می‌زند. با وجود این، این سخن برای رواقیون معنای ژرف‌تری هم دارد. ویروس تنها می‌تواند به جسم‌مان آسیب برساند ــ در بدترین حالت می‌تواند ما را بکشد

ترس به کُنه اخلاقی وجودمان نفوذ می‌کند. اگر اجازه دهیم، ترس می‌تواند انسانیت‌مان را از بین ببرد. به نظر رواقیون، چنین سرنوشتی از #مرگ بدتر است.

در هنگام شیوع بیماری عالم‌گیر شاید مجبور باشید که با خطر و احتمال مرگ خودتان مواجه شوید. چنین احتمالی از همان روز اول تولد وجود داشته است. اکثرِ ما ترجیح می‌دهیم که این احتمال را نادیده بگیریم. «اجتناب» محبوب‌ترین راهبرد کنار آمدن با واقعیت است. ما منکر این واقعیت بدیهی هستیم که «همگی سرانجام می‌میریم.» به عقیده‌ی رواقیون، وقتی با #میراییِ خود مواجه ‌شویم و به پیامدهایش پی‌‌بریم، این امر می‌تواند دیدگاه ما نسبت به زندگی را به شکل چشمگیری تغییر دهد. هر کدام از ما هر لحظه ممکن است که بمیریم. زندگی ابدی نیست.

به ما گفته‌اند که مارکوس در بستر مرگ، در همین اندیشه غوطه‌ور بود. به قول یکی از مورخان، دوستانش آشفته و پریشان‌خاطر بودند. مارکوس با آرامش پرسید چرا برایش گریه می‌کنند، در حالی که، در واقع، باید بپذیرند که بیماری و مرگ اجتناب‌ناپذیر، جزئی از طبیعت و سرنوشت مشترک آدمیان‌اند. او بارها در تأملات به این مضمون می‌پردازد.

او به خود می‌گوید: «هر چه رخ می‌دهد»، حتی بیماری و مرگ، باید «همچون گل سرخ بهاری و میوه‌ی پاییزی عادی باشد.» به عبارت دیگر، مارکوس اورلیوس، به لطف دهه‌ها تمرین #رواقی‌گری، به خود آموخته بود که همچون کسی که بارها در گذشته با مرگ روبه‌رو شده، با آرامشی پایدار با مرگ مواجه شود.

 
دونالد رابرتس

@art_philosophyy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️نگاهی به زندگی و اندیشه #تئودور_آدورنو فیلسوف، جامعه شناس و موسیقیدان آلمانی از اعضای مکتب فرانکفورت


#زیرنویس_فارسی

@art_philosophyy
▪️مقطع کوتاهی سیگار میکشیده ام و خوشبختانه مدتهاست کشیدن سیگار را ترک کرده ام.

در میان نامه ها و کامنتها در سایت و صفحه فیس بوک، تعدادی پیام دریافت کردم با این مضامین که:

ما تا به حال فکر میکردیم تو فهمیده و باسوادی!

خجالت نمیکشی از اینکه سیگار میکشی؟ کسی که ماهیانه صدها هزار نفر نوشته هایش را میخوانند و الگوی جوانان است باید عکس سیگار کشیدن روی سایت بگذارد؟ و …

آن نوشته و این کامنت ها، برخی از دردهای جامعه را که سالهاست به آن عادت کرده ایم پیش چشمم آورد.


نخستین درد را «اعتقاد» به «الگوی کامل» می دانم.

تفکری که میگوید یک فرد یا باید از همه لحاظ الگو باشد یا اساساً الگو نیست.

تفکری که انسانها را «همه» یا «هیچ» میکند. تفکری که هرگز نمی پذیرد انسانها، «مجموعه ای از خوبی ها و بدی ها» هستند و اساساً «انسان بودن» یعنی ترکیب این دو که اگر چنین نبود،‌ یا شیطان بودیم و یا فرشته.

این تفکر هزینه های زیادی را به جامعه ما تحمیل کرده است.

برای جستجوی الگو نیازمند باستان شناسی تاریخی هستیم. جستجوی کسانی چنان دوردست، که بدیهایشان محو شده و تنها فسیلی از خوبیهایشان بر جای مانده باشد.

در اثر همین تفکرست که از انسانهای زنده تقدیر و تجلیل نمیکنیم. چه آنکه میترسیم امروز تحسینش کنیم و فردا حرفی بزند یا کاری بکند که به مذاق ما خوش نیاید.

فقط وقتی مرد و مطمئن شدیم دیگر کاری نمیکند و حرفی نمیزند، او را – با یک زندگی سانسور شده – به الگوی جامعه بدل میکنیم.

نیاموخته ایم که یک نفر میتواند معتاد باشد، اما فلسفه را خوب بفهمد. یک نفر میتواند الکلی باشد،‌ اما خوب شعر بگوید

. یک نفر میتواند خیانتکار باشد اما ریاضی را خوب بیاموزد.

یک نفر میتواند نماز نخواند، اما اقتصاد را خوب بفهمد.

دلیل نمیشود «آنچه خوبان همه دارند» را «من و تو» یک جا داشته باشیم. با تمام وجود بر این باورم که جستجوی کسی که – به سلیقه ی ما – هیچ ایرادی ندارد و سراپا حسن است، ریشه ی «بت سازی» و «بت پرستی» است.

دومین درد را «ظاهر بینی و کوته نظری» می نامم. ایرادهای جزئی کوچک را «بزرگ» میبینیم و ایرادهای بزرگ پنهان را «کوچک» می پنداریم.

فرهنگی که در آن «دود سیگار را به حلق خود دادن» عیب است. اما «دود خودرو را به حلق خلق دادن» عادی تلقی میشود.

فرهنگی که در آن «مستی از شراب» جرم است و «سرمستی از قدرت»، طبیعی است.

فرهنگی که در آن، «حفظ حجاب» اولویت است اما «پاکدامنی» به فراموشی سپرده میشود.

فرهنگی که در آن، «کثیفی خانه» زشت است اما بیرون ریختن زباله از خودرو، زشت تلقی نمیشود.

فرهنگی که در آن، برداشتن یک قطعه از یک کارخانه، «دزدی» است اما خریدن غیر قانونی مجوز یک کارخانه،‌ زیرکی است.

فرهنگی که در آن، اگر «نماز» نخوانی، از حوزه ی دین خارج هستی، اما اگر «غیبت» کردی و «تهمت» زدی، همچنان مومنی.

فرهنگی که در آن، به روز «قضاوت» ایمان داریم،‌ اما صبر نداریم تا «قضاوت در مورد دیگران» را به «روز قضاوت» موکول کنیم..

و بدتر از آن اینکه،‌ جامعه،‌«ایرادهای کوچک آشکار» را تنبیه میکند و «سرطان های بزرگ پنهان» را تجلیل! چنین میشود که «دختران با تار موی آشکار» دستگیر میشوند و دزدان، با «دم خروس پنهان» در میانه ی شهر آزادانه میگردند.

چنین میشود که آنکس که یک نفر را کشته است،‌ اعدام میشود و آنکه هر روز صدها سال عمر مردم را در پای اینترنت، به دلیل کندی و کنترل محتوا، تلف میکند، آزادانه به زندگی اش ادامه میدهد.

به نظر می رسد این نگرش فرهنگی، ریشه تاریخی نیز دارد. چنانکه ظاهراً از زمان سعدی، عادت ما بر آن بوده که «سنگ ها» را می بسته ایم و «سگ ها» را رها میکرده ایم…

و در فرهنگی که مردم «به ظاهر» نگاه میکنند، «اشتباهات کوچک» را بزرگ میشمارند و «گناهان بزرگ» را نادیده میگیرند، فرهنگی که تو را معصوم میخواهد و به تو «حق خطا کردن» نمیدهد، باید هر روز یک «نقاب» بر چهره بزنی.

هیچ کس واقعیت تو را نمیداند. در خانه به شکلی زندگی میکنی و در بیرون شکل دیگر. با هر گروه از دوستانت به شکلی حرف میزنی.

در رسانه ها یک حرف میزنی و در زندگی شخصی به شکل دیگری زندگی میکنی. در ورود به سازمان خود، چادر بر سر میکنی و شب هنگام، در مهمانی ها پرسه میزنی…

گویی که بالماسکهٔ بزرگی در کار است!


📕فرهنگ سنگ و سگ
محمدرضا شعبانعلی

@art_philosophyy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️#الکسیس_دو_توکویل و آرمان دموکراسی

▫️الکسی توکویل یکی از مهم‌ترین متفکران قرن نوزدهم فرانسه است. وی تاریخ‌دان، حقوق‌دان، فیلسوف، سیاستمدار و یکی از مؤسسین جامعه‌شناسی و علم سیاست امروزی بوده‌ است. دربارهٔ او می‌گویند «توکویل برای درک جهانی نو، علوم سیاسی تازه‌ای اختراع کرده است».


#زیرنویس_فارسی

@art_philosophyy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️مناظرۀ پروفسور #ویلیام_لین_کریگ (فیلسوف علم و خداباور) و #گراهام_اپی (پژوهشگر فلسفهٔ دین و خداناباور) تحت عنوان آیا ریاضیات به خدا اشاره میکند؟


#بدون_زیرنویس_فارسی

@art_philosophyy
▪️نیکولو ماکیاولی آموزگار شر

@art_philosophyy
فلسفه و هنر
▪️نیکولو ماکیاولی آموزگار شر @art_philosophyy
▪️آموزگار شر (توصیه وارونه)

#نیکولو_ماکیاولی می‌پرسید: بهتر است مردم از حاکم بترسند یا دوستش داشته باشند؟

ماکیاوللی اولین نویسنده‌ای بود که صراحتاً از #خوبی‌های_بد_بودن سخن می‌گفت!

(کمتر نویسنده‌ای به بدنامی نیکولو ماکیاولی وجود دارد. او را «شیطان» و «آموزگار شر» خوانده‌اند و نامش را مثل نوعی ناسزا یا نفرین، بر روی شریرانه‌ترین طرح‌ها و اقدامات سیاسی نهاده‌اند. اما مگر این سیاست‌مدار کارکشتۀ ایتالیایی چه می‌گفت که اینچنین جنجال‌آفرین شده بود؟ خودش جایی اعلام کرده است که من به جای خیال‌اندیشی، فقط از واقعیت‌ها حرف می‌زنم)

نیکولو ماکیاوللی در سنت روشنفکری غرب آغازگر آن چیزی بود که بعدها پروژۀ روشنگری نام گرفت. توصیف بدبینانۀ او از ذات بشر («ناسپاس، بی‌ثبات، متظاهر و ریاکار، گریزان از مخاطره و مشتاق سود») به دیدگاه آگوستینی یا لوتری شباهت دارد. دیدگاهی که بشر را همچون موجودی می‌بیند که در هبوط یا وضعی گناه‌آلود زندگی می‌کند. اما او به حاکمان و بنیانگذاران دولت‌ها توصیه می‌کرد که این ماهیت هبوط‌یافته را بپذیرند. و به جای اینکه در فکر اصلاحش باشند یا آرزو کنند که ای کاش ماجرا جورِ دیگری بود، به استقبال آن بروند و قدرت خود را بر آن بنا کنند. تحولات اساسی در اندیشۀ سیاسی مدرن در آثار ماکیاولی آغاز شد. آثاری که در آن‌ها خصلت‌هایی مثل آزمندی به‌مثابۀ جستجوی خوشبختی مشروع دانسته می‌شود و دروغ‌گویی (در برخی زمینه‌های حقوقی) به مثابۀ تمرینی برای آزادی بیان مجاز تلقی می‌گردد.

خاندان ماکیاولی یکی از بیست خاندان گلف در فلورانس بودند که از اواخر قرن سیزدهم بر سیاست شهر حاکم بودند. برناردو ماکیاولی، پدر نیکولو، چندی پس از به دنیاآمدن یتیم شد، اما خاندانِ دیگری او را پذیرفت و بزرگ کرد و به‌عنوان یک وکیل آموزش دید، هرچند به نظر می‌رسد هیچ‌گاه به وکالت نپرداخت. برناردو مطمئن شد که فرزندش به سبک اومانیستی آموزش ببیند و در سال ۱۴۹۸، در پی اعدام ساوونارولا، نیکولو ماکیاولی در مقام صدراعظم دوم فلورانس (با برعهده داشتن مسئولیت امور ارضی) منصوب شد و عضوی از کمیتۀ ده‌نفرۀ جنگ (امور نظامی و خارجه) گردید. خدمت نزد پاپ الکساندر ششم و ژولیوس دوم، چزاره بورجا، لویی دوازدهم فرانسه و امپراتور ماکسیمیلیان، تجربه‌ای غنی برای او فراهم آورد که می‌توانست در آثار بعدی خود از آن‌ها استفاده کند.

در سال ۱۵۱۲، با فروپاشی جمهوری فلورانس و بازگشت خاندان تبعید شدۀ مدیچی، ماکیاوللی مطرود شده و خروجش از قلمرو فلورانس ممنوع اعلام شد. در فوریۀ سال ۱۵۱۳، هنگامی که توطئه‌ای علیه خاندان مدیچی کشف شد، نام ماکیاوللی دوباره بر سر زبان‌ها افتاد؛ اگرچه خودش اعلام بی‌گناهی کرد و هیچ مدرکی دال بر همراهی او در این دسیسه یافت نشد، دستگیر و شکنجه شد. در مارس ۱۵۱۳ یک پاپ فلورانسی (جووانی دِ ‌مدیچی که به لئون دهم شهرت یافت) انتخاب شد و به لطف فرمان عفو او، ماکیاوللی نیز از زندان آزاد شد. بااین‌حال، تا چندین سال نتوانست در خاندان مدیچی جایگاهی برای خود فراهم کند. در همین زمان، مهم‌ترین اثر خود یعنی شهریار (۱۵۱۳ تا ۱۵۱۵) را نوشت و با وجود همپوشانی‌هایی که وجود داشت، در دورۀ بعدی کتاب گفتارهایی دربارۀ لِوی (۱۵۱۴ تا ۱۵۱۷) را به نگارش درآورد؛ در دورۀ حکومت مدیچی که ماکیاولی امیدی به بازگشت به شغل سیاسی نداشت، به طور مرتب حلقه‌ای ادبی و فلسفی در باغ‌هایی مزین به مجسمه‌های باستانی که متعلق به خاندان روچه‌لایی بود دایر می‌کرد. باغ‌های روچه‌لایی محیط گفت‌وگو را برای کتاب هنر جنگ او (منتشر شده در سال ۱۵۲۱) فراهم ساخت. قدمت نمایش‌نامۀ مشهور ماکیاولی، یعنی ماندراگولا، مورد مناقشه است، اما به احتمال زیاد آن نیز در همین دوره نوشته شده است.

ماکیاولی در سال ۱۵۲۰، با کمک برخی از دوستانش از حمایت خاندان مدیچی بهره‌مند شد و چند ماه بعد مأمور نوشتن کتابی شد که تاریخ فلورانس نام گرفت، و کامل شدۀ آن را در سال ۱۵۲۵ به پاپ کلمنت هفتم (جوليو دِ ‌مدیچی سابق) تقدیم کرد. دومین نمایش‌نامۀ مهم او، یعنی کلیتزیا، در اوایل سال ۱۵۲۵ کامل شد و به نمایش درآمد. ماکیاولی در آخرین سال‌های زندگی خود به انجام امور مختلفِ عمدتاً نظامی در خدمت پاپِ مدیچی پرداخت و به نظر می‌رسد در حلقه‌های ادبی رومی فعالیت داشته است. او در سال ۱۵۲۷ درگذشت، یعنی اندکی پس از غارت رم به دستِ نیروهای امپرتوری و بازگشت دوبارۀ حکومت جمهوری به فلورانس. حکومتِ جدید شاهزاده‌های مدیچی را که ماکیاولی را به کار گرفته بودند تبعید کرد.


@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺مضامین مشخصی در تمام آثار ماکیاولی حضور دارد، از جمله مواردی که در بالا به آن‌ها اشاره نشد: سرزنش طبیعت انسان؛ نیاز به دانستن اینکه چگونه «خوب نباشیم»؛ نگاه ابزاری به دین؛ ساده‌لوحی و در عین‌ حال حس مشترک توده‌ها؛ تغییرپذیری بخت؛ ارزیابی مثبت از نزاع طبقاتی؛ ضرورت شدت و سرعت در بنیان‌گذاری حکومت‌های جدید. با این‌همه آثاری که سبب شهرت او شدند و علی‌الظاهر در آن‌ها به این مضامین پرداخته شده است عبارتند از شهریار و گفتارها.

شهریار، رساله‌ای نسبتاً کوتاه، متشکل از بیست‌وشش فصل و یک تقدیم‌نامه است. ماکیاولی قصد داشت این اثر را به جولیانو دِ ‌مدیچی (۱۴۷۹ تا ۱۵۱۶) تقدیم کند، به این امید که مقام وزیری یا دبیری را در حکومتِ آینده‌ای که پیش‌بینی شده بود یک پادشاهی جدید در شمال ایتالیا باشد، برای خودش تضمین کند. این موضوع تا حدی اهمیت ویژه‌ای که را توضیح می‌دهد که ماکیاولی برای پروژۀ دولت‌سازی چزاره بورجا در روماگنا قائل بود. بنابراین یکی از مقاصد او ارائۀ توصیه‌هایی برای ایجاد یک دولتِ پایدارِ جدید در منطقه‌ای متلاطم و از هم گسیخته بود. با این همه ماکیاولی از همان ابتدا اثر خود را رساله‌ای کلی «در باب شهریاری‌ها» اعلام کرد و موضوع مورد بررسی او نیز در بیشترِ موارد ماهیتاً فراگیر بود. هنگامی که در سال ۱۵۱۵ دیدارِ برنامه‌ریزی‌شدۀ ماکیاولی با جولیانو ملغی شد، ماکیاولی کتاب شهریار را به جای حاکم جدید فلورانس، به لورنتسو دِ ‌مدیچی، یا مدیچی جوان تقدیم کرد و به این طریق به نحوی عجیب این کتاب پس از آن به‌عنوان نقشۀ راهِ لورنتسو برای ادغام قدرت شهریاری خود با جمهوری سنتی فلورانس تلقی شد. به احتمال زیاد ماکیاولی چنین هدفی را در ذهن نداشته است و همانطور که آثار دیگر او نشان می‌دهند، دغدغۀ اصلی او ایجادِ نهادهای جمهوری‌خواهانه در شهر بوده است.

کتاب ماکیاولی درس‌های به باور او بسیار مفیدی برای حکمرانی ارائه می‌داد که در هر جایی قابل به‌کارگیری بودند. علاوه‌ بر این، اصولِ او در مقابل پندهای اخلاقیِ کتاب‌های قدیمی سیاست‌نامه قرار داشت که به‌عنوان «آینۀ پادشاهان» شناخته می‌شدند. آنجا که نویسندگان دیگر سخاوت را می‌ستودند، ماکیاولی سخاوت با ثروت دیگران و خساست با پول خود را توصیه می‌کرد. جایی که دیگران پادشاه را به جای ترس به عشق ترغیب می‌کردند، ماکیاولی پیشنهاد می‌داد که ترس بهتر است. نویسندگان دیگر از پادشاه می‌خواستند که بر عهد خود باقی بماند، اما ماکیاولی پادشاهی را می‌ستود که می‌دانست باید «آدم‌ها را دور سر بچرخاند!» و معتقد بود شهریاران باید از راست‌گویان پیشی بگیرند. چنانکه گفته‌اند طعنه گاهی به طنز می‌رسد، اما نیت او از این حرف‌ها مشخص است. ماکیاولی محکوم‌کردنِ پادشاهانِ مستبد که از دوران باستان در رساله‌های سیاسی مرسوم بود را کنار گذاشت؛ در عوض -احتمالا به دلیل مطالعۀ دقیق‌تر آثار هرودوت- تنها به «شهریاران جدید» پرداخت. فصل پایانی کتاب، «ترغیب» لورنتسو و مدیچی است برای آزادسازی ایتالیا از دست قدرت‌های خارجی («بربرها»).
ماکیاولی در این فصل یکی از عقاید و شعارهای پاپ ژولیوس دوم را تکرار می‌کند و در عین‌ حال، شهریار جدید را کاری میهن‌پرستانه و شرافت‌مندانه فرا می‌خواند که نیازمند اقداماتی سخت است.

گفتارها، مفصل‌ترین و مورد توجه‌ترین اثر ماکیاولی است. گفتارها کتابی دربارۀ جمهوری‌هاست که به عقیدۀ او مکمل کتاب شهریار است و همچنین ارزشمندتر از آن است. هنگامی که این کتاب برای نخستین بار در سال ۱۵۳۱ منتشر شد، اولین متن در مجموعه‌‌ای سه‌جلدی از نوشته‌های ماکیاولی بود. با توجه به عنوان کامل آن (گفتارهایی در باب ده جلد اول کتاب تیتوس لویوس) این مجموعه شامل «گفتارهایی» (مقالاتی) دربارۀ ده کتاب یا «دهۀ» نخست تاریخ رومی لِوی می‌شود، هرچند در واقعیت، این موضوع به تمام تاریخ روم و بسیاری موارد دیگر، از جمله رویدادهای معاصر عصر ماکیاولی، بسط یافته است. با کمال تعجب، این متن، ظاهری موقت یا ناقص از خود نشان می‌دهد. به طور کلی، هیچ نتیجۀ رسمی‌ای گرفته نمی‌شود و برخلاف کتاب‌های اول و دوم، کتاب سوم و آخر فاقد مقدمه هستند. با این همه تعداد «گفتارها» در سه کتاب (شصت، سی‌و‌سه و چهل‌ونه) ۱۴۲ عدد است که دقیقاً به اندازۀ تعداد کتاب‌های موجود در تاریخ کامل لِوی است (که تنها بخشی از آن باقی مانده است).


@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺این موضوع نشان دهندۀ آن است که آن نسخه از کتاب گفتارهاکه ما در اختیار داریم در واقع کامل است. در این صورت ظاهر موقت آن عمدی خواهد بود، شاید به این دلیل که در صورت الحادی شمردن آن بتوان با «ناتمام» دانستنش از آن دفاع کرد. و نشانه‌های الحاد نیز در آن وجود دارد. برای نمونه‌، ماکیاوللی از مسیحیت به این خاطر انتقاد می‌کند که «جهان را دست‌بسته در اختیار اشرار و فرومایگان نهاده است که بی‌هیچ واهمه‌ای جهان را میدان جولان خود ساخته‌اند، چون می‌بینند که اکثر آدمیان به امید بهشت، هر ضربه‌ای را تحمل می‌کنند و کسی به فکر انتقام‌گیری نمی‌افتد». بااین‌حال نحوۀ برخورد کتاب با جمهوری‌خواهان، حتی مهم‌تر از نحوۀ برخورد او با دین است.

اروپا در روزگار ماکیاولی در حال ایجاد نظامی از شهریاری‌های ملی بود که در آن‌ها زیر پای جمهوری‌خواهان خالی می‌شد. حتی در ایتالیا، دولت‌شهرها یا بیش‌تر آن‌ها از کمون‌های قرون وسطی به شهریاری‌های محلی تبدیل شدند، به نحوی که پس از سال ۱۵۶۰، تنها شهرهای جمهوری عبارت بودند از ونیز، جنوا و لوکا. با‌این‌حال گفتارهای ماکیاولی، با تحلیل و ستایش از جمهوری روم، برتری حکومت جمهوری را نشان داد. آنچه کتاب او را باارزش می‌سازد این بود که آن نوع جمهوری‌ای که او طرفدارش بود، متفاوت از جمهوری‌ای بود که نویسندگان دوران باستان و قرون وسطی توصیف کرده‌اند، چرا که تبیین ماکیاوللی از عظمت روم متفاوت از توصیف‌های پیشین بود. مهم‌تر از همه، ماکیاولی در تصدیق اوردینو (به معنی نظم) در سنت اندیشۀ سیاسی -اصطلاح سیسرو برای هماهنگی نظم اجتماعی- از نویسندگان پیش از خود گسست. ماکیاولی استدلال کرد که رقابت مستمر میان اشراف و مردم در جمهوری چیز خوبی است.

مطمئناً این موضوع «آشوب‌هایی» در پی خواهد داشت، اما همچنان راهی برای مردم فراهم می‌کند تا تمایلات الیگارشیک را در میان نجیب‌زادگان بررسی کند. بنابراین ماکیاولی نسبت به نظریه‌پردازان جمهوری‌خواه پیشین، دموکراتیک‌تر بود. وی همزمان معتقد بود که بدترین غرایزِ تودۀ مردم را می‌توان به وسیلۀ دین و خدمت سربازی مدیریت کرد. جمهوری ایدئال ماکیاولی، مانند روم، گسترش‌یابنده بود، به جای آن‌که ایستا و کامل باشد. نظریه‌پردازان باستان بر این باور بودند که هدف جمهوری ترویج فضیلت در شهروندان خود است، اما از نظر ماکیاولی هدف آن (فین در زبان ایتالیایی) «آزمندی» بود؛ ایده‌ای که با انسان‌شناسی تجدیدنظرطلبانۀ او مطابقت داشت، چرا که او در شهریار می‌نویسد «میل به دستیابی امری کاملاً طبیعی و عادی است». هرچند ماکیاولی تجربه‌ای در تجارت نداشت، و آثار وی نقش عمدۀ تجارت را انکار می‌کردند، اصول اساسی جمهوری‌خواهی او به نحوی با تجارت سازگار بود که آموزۀ سنتی و باورهای مسیحی نبود.

ماکیاولی با پذیرش مالکیت، رقابت و نزاع میان طبقات، خشونت سالم و حکومتی در حال رشد، اندیشۀ سیاسی غربی را متحول ساخت. او مدعی بود که در مقابل «خیال‌اندیشی»، به «حقایق مؤثر» می‌پردازد. آرای ماکیاولی در مقابل ایدئالیسم مصون نبود، با این حال، وقتی کسی آثارش را مطالعه می‌کند، احساس می‌کند که دارد جهان امروز را توصیف می‌کند، هرچند در هیئت روم باستان یا فلورانس محبوبش.


🗓توصیه وارونه
ویلیام جی. کانل




@art_philosophyy
1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️گفتگو با داریوش آشوری در مورد #نیکولو_ماکیاولی فیلسوف سیاسی و‌ نویسنده ایتالیایی

@art_philosophyy
2025/07/14 11:38:12
Back to Top
HTML Embed Code: