Forwarded from آنارشیستهای اراک
هفتمین تجمع اعتراضی مردم اراک نسبت به آلودگی هوا و سوخت مازوت امروز سه شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۳ نیز این تجمع در شازند و اراک ادامه داشت و شعارهایی چون «مازوتسوزی جنایته، سکوت ما خیانته» سردادند.
https://www.tg-me.com/anarchist_arak
https://www.tg-me.com/anarchist_arak
👍3
پیشگُفتار مترجم:
آینده ی سوریه پس از سرنگونی حکومت دیکتاتوری - فاشیستی بَشّار الأسد با وجود چالشهای بُزرگ برای رفع اختلاف ها، موضوعی پیچیده و وابسته به عوامل مختلف داخلی (روژئاوا، هیئت تحریرالشام و ...)، منطقهای (ایران، تورکیّه، اسرائیل، عربستان سعودی و ...) و بینالمللی ((ایالات متحده آمریکا، روسیّه و ...) از جمله بازگشت آوارگان و مُهاجران و بیش از هر چیزدیگری به سطح آگاهی سیاسی، توانائی و مشارکت مردم در خودسازماندهی اُفقی و خودمُدیریتی جامعه های إتنیکی گوناگون در ایجاد یک ساختار اجتماعی ( اقتصادی- سیاسی) در شِکل و مُحتوای «کنفدرالیسم دمکراتیک» برای برقراری آزادی، برابری و عدالت همگانی بَستگی خواهد داشت.
از دیدگاهِ آنارکوسندیکالیستی من؛ در جامعه های مُتنوّع إتنیکی از راهِ تشکیل شوراهای دمکراتیک مَردمیِ خودسازماندهی شده ی اُفقی و خودمُدیریّتی، می توان دَستِکم زمینه ی برپائیِ جوامع دمکراتیک در خاورمیانه و ایران در شرائط کنونی را فراهم ساخت.
ایدهی کنفدرالیسم دمکراتیک بدون ساختار "دولت-ملت" که در شمال و شرق سوریه (روژآوا) بهعنوان یک سیستم سیاسی - اجتماعی برقرار شده است، بر مبنای اصول دموکراسی مستقیم، خودمدیریتی محلی، برابری جِنسی-جنسّیتی، و همزیستی مسالمت آمیز میان جوامع إتنیکی و اَدیان مختلف بنا شده است. این ساختار، که متأثر از اندیشههای «عبدالله اوجالان» و تجارب تاریخی مردم این منطقه است، تاکنون نشان داده که میتواند مُدلی انقلابی، پیشرو، مُبتکرانه و متفاوت برای منطقه های جغرافیائی چند إتنیکی و پَساإستعماری باشد.
همچنین به یاد داشته باشیم که حدود پنجاه سال حکومت خاندان الأسد، چهارده سال جنگِ داخلی فاجعه آمیز و ویرانی بیشترِ زیرساختهای اجتماعی، دست و پنجه نرم کردن مردم با آسیبهای جسمی-روانی ناشی از آنها، تحریم اقتصادی دولت های سرمایه داری-امپریالیستی اروپائی به ویژه آمریکا، بازسازی و ثبات أمنیّتی "سوریه دمکراتیک" را بدون یاری گرفتن از سازگاری ها و تعاملات محلی- منطقه ای- بین المللی دشوارتر نموده است.
ویرانه هائی که انتظار می رود (آوارگان و مهاجران) سوریّه ای هنگام بازگشت به خانه ی خود با آن مُواجه شوند
گزارشی از نشریه "آفتون بِلادِت" / ۲۸ ژانویه ۲۰۲۵
نویسنده: " بی تِّه هامّارگِرِن"
برگردان به زبان فارسی: هاسّه نیما گُلکار
خانم بیتِه هامّارگرن، متولد سال ۱۹۵۵ میلادی در جنوب غربی سوئد است. او نویسنده و روزنامه نگار آزاد (فری لانس) و تحلیلگرسیاسی مسائل خاورمیانه و شمال آفریقا می باشد.
[[تمامی توضیح های داخل کروشه از جانب مترجم می باشد]]
جیمی ئوکه سون [رهبر حزب راستگرای اِفراطی و مُهاجرستیز "دمُکراتهای سوئد "] بلافاصله پس ازسقوطِ ناگهانی رژیم [بَشّار] أسَد در ماه دسامبر [۲۰۲۴] گفت: به خانه های خود برگردید!
بنابر گفته ی رئیس بخش حقوقی اداره مهاجرت، برخی از سوریه ای ها اگر به کشور سابق خود سفر کنند در خطر از دست دادن اجازه اقامت خود در سوئد خواهند بود.
امّا آنها به کجا باید بازگردند؟ بیته هامّارگرن، روزنامهنگار آزاد و تحلیلگر خاورمیانه، یک ماه پس از سقوط دیکتاتوری به سوریه سفر کرده است:
بشار اسد همانند یک رهبر مافیائی، خود را به شکل یک رئیس دولت درآورده بود. زمانی که دیکتاتوری سوریه در ۸ دسامبر[۲۰۲۴] سقوط کرد، این اتفاق بسیار سریع از إدلِب در شمال تا دمشق توسط شورشیان از گروه اسلامگرای هیئت تحریر الشام [اچ.تی.اس] انجام گردید که تا جنوب پیشروی کرده بودند و تقریبَن هیچگونه مقاومتی از سوی یک ارتش بهشدّت دِلسرد شده مواجه نشدند. سربازان ارتش به جای مقاومت، لباسهای نظامی خود را پاره کردند. اسد در پناه تاریکی شب همدستان خود را در میانه ی راه رَها نمود و با همراهِ خود بُردنِ ذخایر طلای سوریه به مُسکو [روسیه] فرار کرد.
امروز اینجا در دمشق، هیچکس خواهان مرتبط بودن با أسد نمی باشد. بر روی دیوارها تنها عکس هائی از چشمهای درآورده شده یا جاهای خالی شده مشاهده میشود که زمانی تصویرهای تبلیغاتی او بودند. همکاران سابق او در سازمانهای أمنیتی منفور یا فرار کردهاند، یا پوست انداختهاند و یا در شهرهای ساحلی سوریه [طَرطوس و لاذقیّه] پنهان شده اند.
نخستین مرحله ی شادمانی آزادی پس از سقوط دیکتاتور و باز شدن دَرهای زندان به پایان رسیده و کشور وارد مرحلهای از تَردید شده است. اما بر سَر میزهای کافهها، سیاست به گونهای آشکارا که پیشتر خطرناک بود مورد بحث و گفتگو قرار می گیرد. این جمله ی "دیوارها گوش داشتند" توسط مردم درباره سوریه زیر حکومت اسد، بیان می شود.
آینده ی سوریه پس از سرنگونی حکومت دیکتاتوری - فاشیستی بَشّار الأسد با وجود چالشهای بُزرگ برای رفع اختلاف ها، موضوعی پیچیده و وابسته به عوامل مختلف داخلی (روژئاوا، هیئت تحریرالشام و ...)، منطقهای (ایران، تورکیّه، اسرائیل، عربستان سعودی و ...) و بینالمللی ((ایالات متحده آمریکا، روسیّه و ...) از جمله بازگشت آوارگان و مُهاجران و بیش از هر چیزدیگری به سطح آگاهی سیاسی، توانائی و مشارکت مردم در خودسازماندهی اُفقی و خودمُدیریتی جامعه های إتنیکی گوناگون در ایجاد یک ساختار اجتماعی ( اقتصادی- سیاسی) در شِکل و مُحتوای «کنفدرالیسم دمکراتیک» برای برقراری آزادی، برابری و عدالت همگانی بَستگی خواهد داشت.
از دیدگاهِ آنارکوسندیکالیستی من؛ در جامعه های مُتنوّع إتنیکی از راهِ تشکیل شوراهای دمکراتیک مَردمیِ خودسازماندهی شده ی اُفقی و خودمُدیریّتی، می توان دَستِکم زمینه ی برپائیِ جوامع دمکراتیک در خاورمیانه و ایران در شرائط کنونی را فراهم ساخت.
ایدهی کنفدرالیسم دمکراتیک بدون ساختار "دولت-ملت" که در شمال و شرق سوریه (روژآوا) بهعنوان یک سیستم سیاسی - اجتماعی برقرار شده است، بر مبنای اصول دموکراسی مستقیم، خودمدیریتی محلی، برابری جِنسی-جنسّیتی، و همزیستی مسالمت آمیز میان جوامع إتنیکی و اَدیان مختلف بنا شده است. این ساختار، که متأثر از اندیشههای «عبدالله اوجالان» و تجارب تاریخی مردم این منطقه است، تاکنون نشان داده که میتواند مُدلی انقلابی، پیشرو، مُبتکرانه و متفاوت برای منطقه های جغرافیائی چند إتنیکی و پَساإستعماری باشد.
همچنین به یاد داشته باشیم که حدود پنجاه سال حکومت خاندان الأسد، چهارده سال جنگِ داخلی فاجعه آمیز و ویرانی بیشترِ زیرساختهای اجتماعی، دست و پنجه نرم کردن مردم با آسیبهای جسمی-روانی ناشی از آنها، تحریم اقتصادی دولت های سرمایه داری-امپریالیستی اروپائی به ویژه آمریکا، بازسازی و ثبات أمنیّتی "سوریه دمکراتیک" را بدون یاری گرفتن از سازگاری ها و تعاملات محلی- منطقه ای- بین المللی دشوارتر نموده است.
ویرانه هائی که انتظار می رود (آوارگان و مهاجران) سوریّه ای هنگام بازگشت به خانه ی خود با آن مُواجه شوند
گزارشی از نشریه "آفتون بِلادِت" / ۲۸ ژانویه ۲۰۲۵
نویسنده: " بی تِّه هامّارگِرِن"
برگردان به زبان فارسی: هاسّه نیما گُلکار
خانم بیتِه هامّارگرن، متولد سال ۱۹۵۵ میلادی در جنوب غربی سوئد است. او نویسنده و روزنامه نگار آزاد (فری لانس) و تحلیلگرسیاسی مسائل خاورمیانه و شمال آفریقا می باشد.
[[تمامی توضیح های داخل کروشه از جانب مترجم می باشد]]
جیمی ئوکه سون [رهبر حزب راستگرای اِفراطی و مُهاجرستیز "دمُکراتهای سوئد "] بلافاصله پس ازسقوطِ ناگهانی رژیم [بَشّار] أسَد در ماه دسامبر [۲۰۲۴] گفت: به خانه های خود برگردید!
بنابر گفته ی رئیس بخش حقوقی اداره مهاجرت، برخی از سوریه ای ها اگر به کشور سابق خود سفر کنند در خطر از دست دادن اجازه اقامت خود در سوئد خواهند بود.
امّا آنها به کجا باید بازگردند؟ بیته هامّارگرن، روزنامهنگار آزاد و تحلیلگر خاورمیانه، یک ماه پس از سقوط دیکتاتوری به سوریه سفر کرده است:
بشار اسد همانند یک رهبر مافیائی، خود را به شکل یک رئیس دولت درآورده بود. زمانی که دیکتاتوری سوریه در ۸ دسامبر[۲۰۲۴] سقوط کرد، این اتفاق بسیار سریع از إدلِب در شمال تا دمشق توسط شورشیان از گروه اسلامگرای هیئت تحریر الشام [اچ.تی.اس] انجام گردید که تا جنوب پیشروی کرده بودند و تقریبَن هیچگونه مقاومتی از سوی یک ارتش بهشدّت دِلسرد شده مواجه نشدند. سربازان ارتش به جای مقاومت، لباسهای نظامی خود را پاره کردند. اسد در پناه تاریکی شب همدستان خود را در میانه ی راه رَها نمود و با همراهِ خود بُردنِ ذخایر طلای سوریه به مُسکو [روسیه] فرار کرد.
امروز اینجا در دمشق، هیچکس خواهان مرتبط بودن با أسد نمی باشد. بر روی دیوارها تنها عکس هائی از چشمهای درآورده شده یا جاهای خالی شده مشاهده میشود که زمانی تصویرهای تبلیغاتی او بودند. همکاران سابق او در سازمانهای أمنیتی منفور یا فرار کردهاند، یا پوست انداختهاند و یا در شهرهای ساحلی سوریه [طَرطوس و لاذقیّه] پنهان شده اند.
نخستین مرحله ی شادمانی آزادی پس از سقوط دیکتاتور و باز شدن دَرهای زندان به پایان رسیده و کشور وارد مرحلهای از تَردید شده است. اما بر سَر میزهای کافهها، سیاست به گونهای آشکارا که پیشتر خطرناک بود مورد بحث و گفتگو قرار می گیرد. این جمله ی "دیوارها گوش داشتند" توسط مردم درباره سوریه زیر حکومت اسد، بیان می شود.
اما وضعیت آینده همچنان نامشخص باقی مانده است. آنهائی که از زندانهای وَحشتناک رژیم آزاد شدهاند همراه با آسیبهای ذِهنی-رَوانی خود زندگی میکنند. شواهد و اَسناد جنایت های رژیم سابق، مانند گورهای جمعی که اکنون کشف میشوند، می باید ثبت شوند. اما سازمان نجات داوطلبانه - کُلاه سِفیدها - معتقدند که بیتوجُهی زیادی در این زمینه وجود دارد. در زندان معروف صیدنایا، با کمال تعجُب شاهد هستم کارت های شناسائی که در مقابل یکی از سلول های انفرادی کابوس مانند بر روی زمین اوفتاده بودند توسط یک سرباز اچ.تی.اس بجای نگهداری برای مستند سازی، به آتش کشیده می شود.
چهارده سال جنگ ویرانگر، جانِ نیم میلیون انسان را گرفته است. همچنین طبق برآوردهای سازمان ملل، یافتن دستکم یکصد و سی هزار نفر "مفقودالأثر" باقی مانده اند. با این حال، کلاه سفیدها معتقدند که آمار واقعی بسیار بیشتر است و از هموطنان خود میخواهند که مشخصات مفقودین خود را به آنها گزارش دهند.
سربازان اچ.تی.اس از شهرهای إدلِب، حُمص و حَلَب، با خبرنگاران خارجی در خیابانها عکسهای سِلفی میگیرند. اما بسیاری از ساکنان دمشق حتا اگر بیشترین جمعیت سُنیمذهب و اغلب مُحافظه کار باشند، نسبت به سربازان بیاعتماد هستند. از نقاط مختلف کشور خبرهائی از انتقام گیری های سریع، از جمله اعدامهای غیرقانونی در حُمص، میرسد. اما در طول یک هفته اقامتم در دمشق، شبها آرام است و صدای تیراندازی شنیده نمیشود. هیچ خودروئی که سَوار آن می شوم، در هیچ ایستِ بازرسی متوقف نمیشود – چیزی که در خاورمیانه اَمری رایج است – به جُز زمانی که به زیارتگاه شیعیان در زینبّیه، جنوب دمشق میرَوَم. پیشتر این ایست بازرسیها توسط حزبالله لُبنان که با اسد مُتحد بود کُنترل می گردید. اما اکنون این ایست بازرسیها بوسیله ی سربازان مُسلَح اسلامگرای سُنی اچ.تی.اس اداره می شوند.
در محیطهای گوناگونِ سوریهای که در حال دگرگونی است حرکت میکنم: شهر قدیمی دمشق، کافهها و گالریهای هنری در مرکز شهر، حومههای جنگزده شرقی، یک اُردوگاه پناهندگان فلسطینی و زندان بدنام صیدنایا در شمال پایتخت که پیشتر به "کُشتارگاه انسانی" مشهور بود. [منطقه] صیدنایا، همچنین به خاطر کلیساها و صومعههایش و چشمانداز خیره کنندهاش که ریشه در مسیحّیت باستان دارند معروف است.
بیشتر افراد، احساس آسودگی شدیدی از پایان یافتن دوران "هیولائی" اسد دارند، اما همچنین نسبت به آینده ای که به آن نیازِ مُبرمی دارند، نگران می باشند.
حدود هفده میلیون مردم سوریه به کومکهای بشردوستانه نیاز مندند که شش میلیون از آنان آواره گان داخلی هستند. در عین حال، بیش از هفت میلیون نیز که از کشور فرار کرده اند، عُمدتَن در کشورهای همسایه زندگی می کنند. بخشهای زیادی از زیرساختها ویران شدهاند. سیستم خدمات بهداشتی در وضعیتی وخیم همچون عصای زیر بَغل حرکت می کند. تحریمهای سخت سازمان ملل، که از زمان اسد باقی ماندهاند، انتقال پول از طریق بانکهای خارجی یا پرداخت با کارت را غیرممکن ساخته اند. این تحریم ها مانعی برای استفاده از اَپلیکیشن هائی مانند "فِیس تایم" در تلفن های همراه بخاطر نیاز داشتن به رَمزنگاری، شده اند. بر پایه ی داده های تخمینی برنامه توسعه سازمان ملل (یو.ان.دی.پی)، از پنج و نیم میلیون ساختمان در سراسر کشور، حدود دو میلیون از آنها به طور کامل و یا جُزئی تخریب شده اند. تولید ناخالص داخلی در طول چهارده سال گذشته از پنجاه و چهار میلیارد دُلار به هشت میلیارد دلار کاهش یافته است.
هر فردی که وارد کشور میشود می بایستی أرز خود را در مَرز تبدیل نماید. برای پنج اسکناس صد دُلاری نازک خود، بَستههای ضخیم اسکناس سوریه در یک کیسه پلاستیکی خاکستری دریافت میکنم که به نظر میرسد نیم کیلوگرم وزن داشته باشد. مطابق مثالِ یک دوست سوریه ای از تَورّم؛ والدینش در سال ۱۹۹۴[میلادی]، توانستند یک آپارتمان ۸۵ مترمربعی را با ۴۰۰ هزار پوند سوریه خریداری کنند. اما امروز با همان مبلغ فقط میتوان یک شلوار جین خریداری نمود.
برای درک بهتراز شرائط سوریه امروز، کشوری که جوامع و محلهها به طور کامل در آن ویران شدهاند، از کجا باید شروع کرد؟ به اُردوگاه بزرگ پناهندگان فلسطینی "یارموک" در دمشق پای می گذارم.
در دوران حکومت نیمقرنی خاندان اسد، خبرنگاران نمیتوانستند بدون اجازه ی رژیم از این اردوگاه بازدید کنند و گرفتن چنین مُجوّزهائی بسیار دُشوار بود. اما یک و نیم ماه پس از فرار عجولانه اَسد به مسکو، سوار یک تاکسی زرد معمولی بدون هیچ مانعی در خیابانهای دمشق به آنجا می رَوَم. در ورودی اُردوگاه، دیگرهیچ ایست بازرسی وجود ندارد. کسی از داشتن مدرک جواز بازدید پُرسش نمی کند. هنگام قدم زدن در کوچههای آنجا حتا یک نفر از نیروی های امنیّتی مُسلّح اچ.تی.اس دیده نمی شود.
چهارده سال جنگ ویرانگر، جانِ نیم میلیون انسان را گرفته است. همچنین طبق برآوردهای سازمان ملل، یافتن دستکم یکصد و سی هزار نفر "مفقودالأثر" باقی مانده اند. با این حال، کلاه سفیدها معتقدند که آمار واقعی بسیار بیشتر است و از هموطنان خود میخواهند که مشخصات مفقودین خود را به آنها گزارش دهند.
سربازان اچ.تی.اس از شهرهای إدلِب، حُمص و حَلَب، با خبرنگاران خارجی در خیابانها عکسهای سِلفی میگیرند. اما بسیاری از ساکنان دمشق حتا اگر بیشترین جمعیت سُنیمذهب و اغلب مُحافظه کار باشند، نسبت به سربازان بیاعتماد هستند. از نقاط مختلف کشور خبرهائی از انتقام گیری های سریع، از جمله اعدامهای غیرقانونی در حُمص، میرسد. اما در طول یک هفته اقامتم در دمشق، شبها آرام است و صدای تیراندازی شنیده نمیشود. هیچ خودروئی که سَوار آن می شوم، در هیچ ایستِ بازرسی متوقف نمیشود – چیزی که در خاورمیانه اَمری رایج است – به جُز زمانی که به زیارتگاه شیعیان در زینبّیه، جنوب دمشق میرَوَم. پیشتر این ایست بازرسیها توسط حزبالله لُبنان که با اسد مُتحد بود کُنترل می گردید. اما اکنون این ایست بازرسیها بوسیله ی سربازان مُسلَح اسلامگرای سُنی اچ.تی.اس اداره می شوند.
در محیطهای گوناگونِ سوریهای که در حال دگرگونی است حرکت میکنم: شهر قدیمی دمشق، کافهها و گالریهای هنری در مرکز شهر، حومههای جنگزده شرقی، یک اُردوگاه پناهندگان فلسطینی و زندان بدنام صیدنایا در شمال پایتخت که پیشتر به "کُشتارگاه انسانی" مشهور بود. [منطقه] صیدنایا، همچنین به خاطر کلیساها و صومعههایش و چشمانداز خیره کنندهاش که ریشه در مسیحّیت باستان دارند معروف است.
بیشتر افراد، احساس آسودگی شدیدی از پایان یافتن دوران "هیولائی" اسد دارند، اما همچنین نسبت به آینده ای که به آن نیازِ مُبرمی دارند، نگران می باشند.
حدود هفده میلیون مردم سوریه به کومکهای بشردوستانه نیاز مندند که شش میلیون از آنان آواره گان داخلی هستند. در عین حال، بیش از هفت میلیون نیز که از کشور فرار کرده اند، عُمدتَن در کشورهای همسایه زندگی می کنند. بخشهای زیادی از زیرساختها ویران شدهاند. سیستم خدمات بهداشتی در وضعیتی وخیم همچون عصای زیر بَغل حرکت می کند. تحریمهای سخت سازمان ملل، که از زمان اسد باقی ماندهاند، انتقال پول از طریق بانکهای خارجی یا پرداخت با کارت را غیرممکن ساخته اند. این تحریم ها مانعی برای استفاده از اَپلیکیشن هائی مانند "فِیس تایم" در تلفن های همراه بخاطر نیاز داشتن به رَمزنگاری، شده اند. بر پایه ی داده های تخمینی برنامه توسعه سازمان ملل (یو.ان.دی.پی)، از پنج و نیم میلیون ساختمان در سراسر کشور، حدود دو میلیون از آنها به طور کامل و یا جُزئی تخریب شده اند. تولید ناخالص داخلی در طول چهارده سال گذشته از پنجاه و چهار میلیارد دُلار به هشت میلیارد دلار کاهش یافته است.
هر فردی که وارد کشور میشود می بایستی أرز خود را در مَرز تبدیل نماید. برای پنج اسکناس صد دُلاری نازک خود، بَستههای ضخیم اسکناس سوریه در یک کیسه پلاستیکی خاکستری دریافت میکنم که به نظر میرسد نیم کیلوگرم وزن داشته باشد. مطابق مثالِ یک دوست سوریه ای از تَورّم؛ والدینش در سال ۱۹۹۴[میلادی]، توانستند یک آپارتمان ۸۵ مترمربعی را با ۴۰۰ هزار پوند سوریه خریداری کنند. اما امروز با همان مبلغ فقط میتوان یک شلوار جین خریداری نمود.
برای درک بهتراز شرائط سوریه امروز، کشوری که جوامع و محلهها به طور کامل در آن ویران شدهاند، از کجا باید شروع کرد؟ به اُردوگاه بزرگ پناهندگان فلسطینی "یارموک" در دمشق پای می گذارم.
در دوران حکومت نیمقرنی خاندان اسد، خبرنگاران نمیتوانستند بدون اجازه ی رژیم از این اردوگاه بازدید کنند و گرفتن چنین مُجوّزهائی بسیار دُشوار بود. اما یک و نیم ماه پس از فرار عجولانه اَسد به مسکو، سوار یک تاکسی زرد معمولی بدون هیچ مانعی در خیابانهای دمشق به آنجا می رَوَم. در ورودی اُردوگاه، دیگرهیچ ایست بازرسی وجود ندارد. کسی از داشتن مدرک جواز بازدید پُرسش نمی کند. هنگام قدم زدن در کوچههای آنجا حتا یک نفر از نیروی های امنیّتی مُسلّح اچ.تی.اس دیده نمی شود.
ساکنانی که به اینجا بازگشتهاند می گویند؛ روزی در این اُردوگاه حدود یک میلیون فلسطینی و سوریه ای زندگی میکردند، امّا گمان می رَود که امروز تنها ۳۵۰۰ خانواده (شاید حدود پانزده هزار نفر) در اینجا که بیشترشان پناهندگان فلسطینی هستند، وجود داشته باشند. بر پایه ی گفته ی یکی از اُرگان های سازمان ملل متحد "یو.ان.آر.دبلیو.آ" (آنروا)، بخش بُزرگی از اردوگاه یارموک به دلیل خانههای تخریب شده، مدرسه ها و بیمارستانهای ویران، کمبود برق و آب و همچنین مینها و موادّ مُنفجرهای که ممکن است در زیر آوارها و ساختمانهای نابودشده پنهان شده باشند، غیرقابل سکونت هستند.
مَردی که مُحیط ویران شده خانهاش را با چشماندازی از کُره ی ماه مقایسه می کُند می گوید؛ نتانیاهو از بشار یاد گرفت تا شمال غزّه را با ارتش اسرائیل به یک چنین ویرانه ای تبدیل نماید.
من با احمد که به تازگی به یارموک بازگشته است، ملاقات میکنم. او مرا در پُشت موتور سیکلتش سوار میکند. ما میان گودالهای کوچک ناشی از تَرکشها و گلولهها حرکت میکنیم و از کنار بقایای اِسکلت ساختمانهائی که زمانی خانههای چندخانواری، مدرسه ها، بیمارستانها و فروشگاهها بودند، عبور میکنیم.
یارموک نمونه برجسته ای است از اینکه چرا نیاز به تلاشهای بُزرگ و زیادی برای بازگشت مردم وجود دارد. ساختمانهائی که قابل نجات هستند، با دست تعمیر میشوند، اما بیشتر آنها باید توسط بولدوزر پاکسازی شوند. هیچ تجهیزات سنگین ساختمانی در اینجا دیده نمیشود. به دلیل کمبود لولههای آب، کامیونهای تانکر آب آشامیدنی را که می گویند "شورای پناهندگی نُروژ" تأمین این آب را برعُهده دارد، به اینجا میآورند.
امّا از یاری رسانی سوئد چه خبر؟ من هیچ اثری از آن نمی بینم. علاوه بر این، سوئد کومکهای خود به آژانس سازمان ملل برای پناهندگان فلسطینی (آنروا) را قطع کرده است که این امر به یارموک، بزرگترین اُردوگاه فلسطینیها در سوریه، آسیب زده و میزَنَد. از شانزده مدرسهای که "آنروا" پیشتر در این اُردوگاه بَرپا داشته بود، تنها یک مدرسه تعمیر شده است و اکنون بهصورت دو شیفته کار میکند. با سیاست احزاب تیدئو [توافقنامه ای بین حزب های راستگرای حاکم برای امکانِ تشکیل دولت ائتلافی کنونی در جزیره ای به نام "تیدئو" امضاء شد]، سوئد دیگر در بازسازی مدرسه ها یا درمانگاههای آنروا در اینجا مشارکت نمی کُند.
یارموک سالها تحت تأثیر جنگهای میان شورشیان با رژیم و مُتحدانش به ویرانه تبدیل شده است. در سال ۲۰۱۵ میلادی، گروه تروریستی داعش در این اُردوگاه پایگاه ایجاد کرد، اما ساکنانی که به اینجا بازگشتهاند تأکید می کنند؛ نَه آنها و نَه رژیم اسد هواداران زیادی در اینجا نداشتند.
من با یک فرمانده ی درجه بالا از بازماندگان گذشته، یک مرد سالخورده فلسطینی، به نام "سامی خَطاّب" که به "ابو مُحمّد" (پدرِ پسرِ بُزرگش محمد) نیز معروف است، ملاقات میکنم. او در سال ۲۰۲۲ میلادی همراه با بخشی از خانوادهاش به این اُردوگاه بازگشت، در حالی که سایر اعضای خانواده در دیاسپورای فلسطینی پراکنده شدهاند. هنگامی که از او درباره سِن و سالش پُرسش می کُنم، با چشمانی خندان میگوید: «یک قرن» (یکصد سال). او با گویش انگلیسی صحبت میکند که در جوانی در فلسطین، زیر قیمومیّت بریتانیا، یاد گرفته است. با تأسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ میلادی، او مجبور به فرار از زادگاهش، عین اَلزیتون (چشمه زیتون) در نزدیکی "صافِد" شد. ابتدا به لُبنان و سپس به سوریه رفت. طی دههها، او شاهد بسیاری از رهبران اسرائیلی، فلسطینی و سوریه ای بوده و هنوز همچنان تسلیم نشده است. فلسطینیها در سوریه شهروند این کشور محسوب نمیشوند و بیشتر آنها همچنان رؤیای بازگشت به فلسطین یا اسرائیل امروزی را در سَر می پَروَرانند.
ابو محمد بُمباران هوائی رژیم اسد در یارموک را با هواپیماهای میگ روسی در سال ۲۰۱۲ میلادی به یاد میآورد. نخستین بُمب، مسجد بُزرگ "عبدالقادر" را هدف قرار داد و از گُنبدِ آن تا عُمق پنج طبقه فرو ریخت. در حین بمباران، عِدّه ای نمازگُزار مشغول نیایش حضور داشتند و تعدادی نیز از آوارگانِ داخلی در مسجد پَناه گرفته بودند:
من هنگام بُمباران هوائی در مسجد مشغول خواندنِ دُعا بودم که در آن ۱۳ تا ۱۴ نفر به قتل رسیدند. این حمله که "کُشتار میگ" نام گرفت، آغازی برای فرار دستهجمعی گردید. کسانی که ماندند، به دلیل درگیری شورشیان با رژیم، با توپخانه، بَمبهای بُشکهای و ماهها در مُحاصره قرار گرفتن، مُجازات شدند. گُرسنگان مجبور بودند برای زنده ماندن؛ بَرگ درختان، عَلف، سگها و گربههای وِلگرد را بخورند.
تنها از امروز بازسازی مسجد عبدالقادر آغاز شده است و به دلیل نبود تجهیزات ساختمانی، هر بلوک بتُنی با زحمت بر روی پُشت خمیده ی انسانها حمل میشود.
مَردی که مُحیط ویران شده خانهاش را با چشماندازی از کُره ی ماه مقایسه می کُند می گوید؛ نتانیاهو از بشار یاد گرفت تا شمال غزّه را با ارتش اسرائیل به یک چنین ویرانه ای تبدیل نماید.
من با احمد که به تازگی به یارموک بازگشته است، ملاقات میکنم. او مرا در پُشت موتور سیکلتش سوار میکند. ما میان گودالهای کوچک ناشی از تَرکشها و گلولهها حرکت میکنیم و از کنار بقایای اِسکلت ساختمانهائی که زمانی خانههای چندخانواری، مدرسه ها، بیمارستانها و فروشگاهها بودند، عبور میکنیم.
یارموک نمونه برجسته ای است از اینکه چرا نیاز به تلاشهای بُزرگ و زیادی برای بازگشت مردم وجود دارد. ساختمانهائی که قابل نجات هستند، با دست تعمیر میشوند، اما بیشتر آنها باید توسط بولدوزر پاکسازی شوند. هیچ تجهیزات سنگین ساختمانی در اینجا دیده نمیشود. به دلیل کمبود لولههای آب، کامیونهای تانکر آب آشامیدنی را که می گویند "شورای پناهندگی نُروژ" تأمین این آب را برعُهده دارد، به اینجا میآورند.
امّا از یاری رسانی سوئد چه خبر؟ من هیچ اثری از آن نمی بینم. علاوه بر این، سوئد کومکهای خود به آژانس سازمان ملل برای پناهندگان فلسطینی (آنروا) را قطع کرده است که این امر به یارموک، بزرگترین اُردوگاه فلسطینیها در سوریه، آسیب زده و میزَنَد. از شانزده مدرسهای که "آنروا" پیشتر در این اُردوگاه بَرپا داشته بود، تنها یک مدرسه تعمیر شده است و اکنون بهصورت دو شیفته کار میکند. با سیاست احزاب تیدئو [توافقنامه ای بین حزب های راستگرای حاکم برای امکانِ تشکیل دولت ائتلافی کنونی در جزیره ای به نام "تیدئو" امضاء شد]، سوئد دیگر در بازسازی مدرسه ها یا درمانگاههای آنروا در اینجا مشارکت نمی کُند.
یارموک سالها تحت تأثیر جنگهای میان شورشیان با رژیم و مُتحدانش به ویرانه تبدیل شده است. در سال ۲۰۱۵ میلادی، گروه تروریستی داعش در این اُردوگاه پایگاه ایجاد کرد، اما ساکنانی که به اینجا بازگشتهاند تأکید می کنند؛ نَه آنها و نَه رژیم اسد هواداران زیادی در اینجا نداشتند.
من با یک فرمانده ی درجه بالا از بازماندگان گذشته، یک مرد سالخورده فلسطینی، به نام "سامی خَطاّب" که به "ابو مُحمّد" (پدرِ پسرِ بُزرگش محمد) نیز معروف است، ملاقات میکنم. او در سال ۲۰۲۲ میلادی همراه با بخشی از خانوادهاش به این اُردوگاه بازگشت، در حالی که سایر اعضای خانواده در دیاسپورای فلسطینی پراکنده شدهاند. هنگامی که از او درباره سِن و سالش پُرسش می کُنم، با چشمانی خندان میگوید: «یک قرن» (یکصد سال). او با گویش انگلیسی صحبت میکند که در جوانی در فلسطین، زیر قیمومیّت بریتانیا، یاد گرفته است. با تأسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ میلادی، او مجبور به فرار از زادگاهش، عین اَلزیتون (چشمه زیتون) در نزدیکی "صافِد" شد. ابتدا به لُبنان و سپس به سوریه رفت. طی دههها، او شاهد بسیاری از رهبران اسرائیلی، فلسطینی و سوریه ای بوده و هنوز همچنان تسلیم نشده است. فلسطینیها در سوریه شهروند این کشور محسوب نمیشوند و بیشتر آنها همچنان رؤیای بازگشت به فلسطین یا اسرائیل امروزی را در سَر می پَروَرانند.
ابو محمد بُمباران هوائی رژیم اسد در یارموک را با هواپیماهای میگ روسی در سال ۲۰۱۲ میلادی به یاد میآورد. نخستین بُمب، مسجد بُزرگ "عبدالقادر" را هدف قرار داد و از گُنبدِ آن تا عُمق پنج طبقه فرو ریخت. در حین بمباران، عِدّه ای نمازگُزار مشغول نیایش حضور داشتند و تعدادی نیز از آوارگانِ داخلی در مسجد پَناه گرفته بودند:
من هنگام بُمباران هوائی در مسجد مشغول خواندنِ دُعا بودم که در آن ۱۳ تا ۱۴ نفر به قتل رسیدند. این حمله که "کُشتار میگ" نام گرفت، آغازی برای فرار دستهجمعی گردید. کسانی که ماندند، به دلیل درگیری شورشیان با رژیم، با توپخانه، بَمبهای بُشکهای و ماهها در مُحاصره قرار گرفتن، مُجازات شدند. گُرسنگان مجبور بودند برای زنده ماندن؛ بَرگ درختان، عَلف، سگها و گربههای وِلگرد را بخورند.
تنها از امروز بازسازی مسجد عبدالقادر آغاز شده است و به دلیل نبود تجهیزات ساختمانی، هر بلوک بتُنی با زحمت بر روی پُشت خمیده ی انسانها حمل میشود.
احمد با موتورش مرا به سویِ یکی از بیمارستانهای یارموک که فقط یکی از سه بیمارستانی که قابل بازسازی است میبَرَد.
کمال المصری، عضو هیئت مُدیره یک سازمان خیریّه می گوید: پیش از سقوط اسد، ورود مَصالح ساختمانی به اینجا ممنوع بود. او رَوَند دُشوار بازسازی را نشان میدهد. روی پلّههای تخریب شده ی بیمارستان، کارگران تختههای باریک قرار میدهند که باید برای بالا رفتن به طبقات بالاتر، در جائی که بخشهای تخصُصی، بخشهای بستری، زایشگاه و بخش مُراقبتهای ویژه قرار دارند، روی آنها تعادل خود را حفظ نمایند. این بیمارستان زمانی حدود پنجاه تخت داشت. اگر بتوانیم تأمین مالی از خارج داشته باشیم، بیمارستان بازسازی میشود و پرسنل آن نیز بازمیگردند. کمال المصری تأکید میکند؛ امّا بیمارستان های ویران شده ی دیگر، می بایست تخریب گردند.
سوریه یکی از آلودهترین کشورها به مینها و مواّد مُنفجره ی عَمَل نکرده در جهان می باشد. همچنین، این کشور جائی است که مُهمّات باقیمانده، بیشترین جانِ انسانها به ویژه در میان کودکان و در بخش کشاورزی را میگیرد.
بر پایه ی گفته ی "آیدا بورِنت کارگیل"، هماهنگ کُننده برای خنثی سازی مین ها در گروه "آکسیون بر علیه مین زُدائی در سراسر سوریه" (هول آو سیرین ماین آکشِن)؛ در هشت مَزرعه از هر ده مزرعه در سراسر سوریه و همچنین از مناطقی که بیش از چهارده میلیون نفر در آنها زندگی می کنند، ممکن است همچنان مُهمّات عمل نکرده باقی مانده باشند. یارموک نیز یکی از این مناطق بسیار حسّاس برای مینزدائی است.
اما در شرائط کنونی، انسان هائی که به سوریه بازمیگردند، از چه راهی و چگونه باید زندگی کنند؟ مطابق آمار سازمان ملل، ۹ نفر از هر ۱۰ سوریه ای در زیر خطِ فَقر قرار می گیرند، یعنی روزانه کمتر از ۲۵ کرون سوئد [حدود ۲.۵ دلار آمریکا] درآمد دارند.
احمد همانند بیشتر مردم در یارموک بیکار است. وضعیّت در محلّه ی جنگزده هاراستا، کمی بالاتر به سمت شمال، نیز همینگونه است. یک خانواده در سه نسل با ما ملاقات میکند. هیچکدام از چهار پسر بالغ این خانواده شُغلی ندارند. در دوران اسد، پدربزرگ خانواده مجبور گردید تمام پساندازش را خرج نماید یا خانواده را بدهکار کُند تا یکی از پسرانش را از زندان آزاد سازد. یک پسر دیگر که به ۳۱ سال زندان محکوم شده بود، در ۸ دسامبر[۲۰۲۴] آزاد گردید. همسر او که به فِکر نَوه هایش می باشد می گوید: "ما خیلی فقیر هستیم".
به همین دلیل است که وزارت امور خارجه سوئد همچنان هُشدار سفر به سوریه را حفظ کرده است. هیچ وزیر یا رئیس سازمان دولتی سوئد از زمان تغییر قدرت در دسامبر از دمشق بازدید نکرده است. اما وزیر امور خارجه نُروژ، آقای "اِسپن بارث ِایده" اَخیرن به دمشق سفر کرده است. همتای سوئدی او، خانم "ماریا مالمِراِستِنِرگارد" پس از سقوط اسد به سوئدیهائی که در سوریه باقیمانده بودند، توصیه کرد که با سُرعت این کشور را ترک کنند. امّا "جیمی ئوکه سون" رهبر حزب دموکرات سوئد [راستگرایان افراطی مُهاجرستیز] معتقد است که پناهندگان سوریه ای می بایستی از سوئد به کشورشان بازگردند.
از میان شش میلیون پناهنده سوریه ای در سراسر جهان، بسیاری بدون شَّک آرزوی بازگشت به کشورشان را دارند. با این حال، بسیاری از آنها در کشورهای جدید خود، مانند سوئد، ریشه دوانیدهاند. اما حتی کسانی که کشور جدیدی را انتخاب کردهاند، نیاز دارند تا دوباره عزیزانشان را که یک دهه یا بیشتر از آنها جُدا بودهاند، مُلاقات کنند. از میان پناهندگان سوریه ای در کشورهای همسایه لُبنان، تورکیه و اُردن، تاکنون دویست و ده هزار نفر پس از سقوط اسد بازگشتهاند. پیش از آن، سیصد هزار سوریه ای در جریان بُمباران اسرائیل، به لبنان بازگشته بودند. بر اساس برآوردهای سازمان ملل، تعداد سوریه ایهائی که پس از فروپاشی رژیم تمایل به بازگشت دارند، از یک درصد به سی درصد افزایش یافته است.
رهبر دولت انتقالی سوریه، احمد الشرع [ابو محمد جولانی]، از بازگشت استقبال میکند، اما خواستار آن است که این رَوَند تدریجی و سازمانیافته و نَه از راهِ اخراج دستهجمعی باشد. کُمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل، آقای "فیلیپو گراندی" که بهتازگی از این کشور بازدید کرده، بر اَهمیّت بازگشتِ پایدار تأکید میکند، زیرا این اَمر شامل سَرمایهگذاری در أمنیّت، ثبات سیاسی، احترام به تنوّع [إتنیکی] در سوریه و بهویژه پُشتیبانی از بازسازی کشور خواهد بود.
تا هنگامی که تحریمهای سازمان ملل برداشته نشوند، زمینهای کشاورزی بهطور گُسترده از مینها پاکسازی نشوند، بیکاران شُغل پیدا نکنند و کودکان به مدارس و زمینهای بازی دسترسی نیابند، اقتصاد نیز نمیتواند دوباره راهاندازی گردد.
Translated to Persian by Hasse-Nima Golkar
www.aftonbladet.se/kultur/a/0VOaao/syrien-efter-diktatorns-fall-bitte-hammargren
کمال المصری، عضو هیئت مُدیره یک سازمان خیریّه می گوید: پیش از سقوط اسد، ورود مَصالح ساختمانی به اینجا ممنوع بود. او رَوَند دُشوار بازسازی را نشان میدهد. روی پلّههای تخریب شده ی بیمارستان، کارگران تختههای باریک قرار میدهند که باید برای بالا رفتن به طبقات بالاتر، در جائی که بخشهای تخصُصی، بخشهای بستری، زایشگاه و بخش مُراقبتهای ویژه قرار دارند، روی آنها تعادل خود را حفظ نمایند. این بیمارستان زمانی حدود پنجاه تخت داشت. اگر بتوانیم تأمین مالی از خارج داشته باشیم، بیمارستان بازسازی میشود و پرسنل آن نیز بازمیگردند. کمال المصری تأکید میکند؛ امّا بیمارستان های ویران شده ی دیگر، می بایست تخریب گردند.
سوریه یکی از آلودهترین کشورها به مینها و مواّد مُنفجره ی عَمَل نکرده در جهان می باشد. همچنین، این کشور جائی است که مُهمّات باقیمانده، بیشترین جانِ انسانها به ویژه در میان کودکان و در بخش کشاورزی را میگیرد.
بر پایه ی گفته ی "آیدا بورِنت کارگیل"، هماهنگ کُننده برای خنثی سازی مین ها در گروه "آکسیون بر علیه مین زُدائی در سراسر سوریه" (هول آو سیرین ماین آکشِن)؛ در هشت مَزرعه از هر ده مزرعه در سراسر سوریه و همچنین از مناطقی که بیش از چهارده میلیون نفر در آنها زندگی می کنند، ممکن است همچنان مُهمّات عمل نکرده باقی مانده باشند. یارموک نیز یکی از این مناطق بسیار حسّاس برای مینزدائی است.
اما در شرائط کنونی، انسان هائی که به سوریه بازمیگردند، از چه راهی و چگونه باید زندگی کنند؟ مطابق آمار سازمان ملل، ۹ نفر از هر ۱۰ سوریه ای در زیر خطِ فَقر قرار می گیرند، یعنی روزانه کمتر از ۲۵ کرون سوئد [حدود ۲.۵ دلار آمریکا] درآمد دارند.
احمد همانند بیشتر مردم در یارموک بیکار است. وضعیّت در محلّه ی جنگزده هاراستا، کمی بالاتر به سمت شمال، نیز همینگونه است. یک خانواده در سه نسل با ما ملاقات میکند. هیچکدام از چهار پسر بالغ این خانواده شُغلی ندارند. در دوران اسد، پدربزرگ خانواده مجبور گردید تمام پساندازش را خرج نماید یا خانواده را بدهکار کُند تا یکی از پسرانش را از زندان آزاد سازد. یک پسر دیگر که به ۳۱ سال زندان محکوم شده بود، در ۸ دسامبر[۲۰۲۴] آزاد گردید. همسر او که به فِکر نَوه هایش می باشد می گوید: "ما خیلی فقیر هستیم".
به همین دلیل است که وزارت امور خارجه سوئد همچنان هُشدار سفر به سوریه را حفظ کرده است. هیچ وزیر یا رئیس سازمان دولتی سوئد از زمان تغییر قدرت در دسامبر از دمشق بازدید نکرده است. اما وزیر امور خارجه نُروژ، آقای "اِسپن بارث ِایده" اَخیرن به دمشق سفر کرده است. همتای سوئدی او، خانم "ماریا مالمِراِستِنِرگارد" پس از سقوط اسد به سوئدیهائی که در سوریه باقیمانده بودند، توصیه کرد که با سُرعت این کشور را ترک کنند. امّا "جیمی ئوکه سون" رهبر حزب دموکرات سوئد [راستگرایان افراطی مُهاجرستیز] معتقد است که پناهندگان سوریه ای می بایستی از سوئد به کشورشان بازگردند.
از میان شش میلیون پناهنده سوریه ای در سراسر جهان، بسیاری بدون شَّک آرزوی بازگشت به کشورشان را دارند. با این حال، بسیاری از آنها در کشورهای جدید خود، مانند سوئد، ریشه دوانیدهاند. اما حتی کسانی که کشور جدیدی را انتخاب کردهاند، نیاز دارند تا دوباره عزیزانشان را که یک دهه یا بیشتر از آنها جُدا بودهاند، مُلاقات کنند. از میان پناهندگان سوریه ای در کشورهای همسایه لُبنان، تورکیه و اُردن، تاکنون دویست و ده هزار نفر پس از سقوط اسد بازگشتهاند. پیش از آن، سیصد هزار سوریه ای در جریان بُمباران اسرائیل، به لبنان بازگشته بودند. بر اساس برآوردهای سازمان ملل، تعداد سوریه ایهائی که پس از فروپاشی رژیم تمایل به بازگشت دارند، از یک درصد به سی درصد افزایش یافته است.
رهبر دولت انتقالی سوریه، احمد الشرع [ابو محمد جولانی]، از بازگشت استقبال میکند، اما خواستار آن است که این رَوَند تدریجی و سازمانیافته و نَه از راهِ اخراج دستهجمعی باشد. کُمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل، آقای "فیلیپو گراندی" که بهتازگی از این کشور بازدید کرده، بر اَهمیّت بازگشتِ پایدار تأکید میکند، زیرا این اَمر شامل سَرمایهگذاری در أمنیّت، ثبات سیاسی، احترام به تنوّع [إتنیکی] در سوریه و بهویژه پُشتیبانی از بازسازی کشور خواهد بود.
تا هنگامی که تحریمهای سازمان ملل برداشته نشوند، زمینهای کشاورزی بهطور گُسترده از مینها پاکسازی نشوند، بیکاران شُغل پیدا نکنند و کودکان به مدارس و زمینهای بازی دسترسی نیابند، اقتصاد نیز نمیتواند دوباره راهاندازی گردد.
Translated to Persian by Hasse-Nima Golkar
www.aftonbladet.se/kultur/a/0VOaao/syrien-efter-diktatorns-fall-bitte-hammargren
www.aftonbladet.se
Ruinerna som syrier förväntas flytta hem till
Var är den svenska hjälpen i Yarmouk?
. برای خانه
به یاد میآورم که وقتی کودک بودم، حسی عجیب نسبت به سرزمینم داشتم. انگار هر تکه از آن، در هر لحظهای که میگذشت، بیش از پیش به ورطهی نیستی سقوط میکرد، و من بر لبهی بیخانمانی ایستاده بودم.
گویی دستی نامرئی تصمیم گرفته بود هر آنچه هست را به اشکال مختلف نابود کند و نگذارد قصهای باقی بماند—یا شاید قصهی خودش را آنطور که میخواست بنویسد. این احساس، پیش از آنکه صراحتاً سیاسی باشد، از زیستن در وضعیتی ناشی میشد که مدام مرا با از دست دادنها مواجه میکرد؛ وضعیتی که ریشه در دلایل کلان سیاسی و اجتماعی داشت. من، اما، درست برعکس، به حفظ آنچه که جهان پیرامونم دور میانداخت، یا مرا از آن دور میساخت، علاقهای شدید داشتم. زندگی در بیخانگی را دوست نداشتم. میخواستم از این باقیماندههای خانهام طنابی ببافم، خود را بالا بکشم و دوباره به خانهام برسم—خانهای که، همانگونه که نامش میگوید، باید واقعاً خانه باشد؛ محلی شایستهی زیستن، نه مکانی برای از دست دادنهای مکرر و صرفا گذران روز های عمر.
برای بافتن این طناب، گاه خود را میان کتابها و شعرها پیدا میکردم، گاه در مکانهای قدیمی یا اخبار فراموششده. گاهی پا را فراتر میگذاشتم و به جاهایی میرفتم که از آنها منع میشدم. من حریصِ جمعآوری آنچه باقی مانده بود و دیدنِ آن بودم، و به هر شکل ممکن میخواستم آنچه را که از آنِ ما بود و خطِ آن را میزدند، حفظ کنم. اما این حفظ کردن از جنس حصار کشیدن نبود. نه قدرتش را داشتم، نه میلی به آن. من تنها در ذهن و روایت خودم تکههای این خانه را به هم میچسباندم و در مواقع لازم فریاد میزدم که بله، این برای ماست! و البته که یادم هست! اسم کوچهی ما فلان کوچه است و شما اشتباهی نامش را عوض کردهاید. فلان مناسبت و فلان سرود را هم دزدیدهاید. حتی شانس زندگی کردن ما را نیز دزدیدهاید...
با این حال، هرگز با فلسطینیها—که قربانی غاصبانی دیگر بودند—احساس همدردی نمیکردم. مثل بسیاری از ایرانیها، فلسطینیهایی که من میشناختم، از دریچهی جمهوری اسلامی روایت میشدند: آدمهایی که نه برای آزادی و خانهی خود، بلکه برای اسلامی که جمهوری اسلامی تعریف میکرد، میجنگیدند. اوایل نوجوانی، در ذهنم میگفتم که انگار اگر این جماعت ولایی، تکهی دیگری از خاک جایی را بگیرند، به سعادت کسی ختم نخواهد شد.
اما روزی، در نقطهای دور از خانه، پسری فلسطینی را دیدم که با ناراحتی و برافروختگی میگفت: "مشکل این است که ما در همانجایی که به دنیا میآییم، زندانی میشویم. درد آنجاست که مجبورمان میکنند اسم کوچه، شهر و محلهمان را عوض کنیم. هویتمان را میدزدند." او گفت که وقتی در ایست بازرسی اسرائیل اعتراض میکند، به او میگویند: "خب، از اینجا برو. جای دیگری زندگی کن تا مجبور نباشی به ما جواب پس بدهی." و من این را جایی دیگر شنیده بودم. مأموران جمهوری اسلامی هم، مردمی را که متفاوت میاندیشند، از سرزمینشان بیرون میکنند. کمی که بیشتر فکر کردم، یادم آمد که شهرداری و شرکتهای نوسازی نیز حاشیهنشینها را—از شهر ری تا برزیل—از خانههایشان بیرون میاندازند. و آنجا بود که دریافتم ما، صاحب یک درد مشترکیم.
در جیبهای آن پسر نوجوان، تکههای خانهاش را دیدم. حتماً مثل من، آرزو داشت که به طریقی به آن برسد، آن را حفظ کند، بازسازی کند. و احتمالاً امروز، که این متن را مینویسم، خانهی او بیش از پیش هزارپاره شده است. اما قصهی خانههای ما مردم، قصهی فروریختنها نیز هست. و امروز، همکلاسی سابق من، در هویتِ شکستهاش، چیزهای بیشتری برای روایت کردن دارد.
چند روز پیش، اخبار اعلام کرد که ترامپ، رئیسجمهور تازهی آمریکا، گفته است که به دلیل هزارپارهتر شدن خانهی فلسطینیان—که آن هم به برکت بارش موشکها میسر شده—قصد دارد خانهی تازهای برای آنها بتراشد. نقطهی اتصال این تفکر با جمهوری اسلامی و ابرشرکتهای نوسازی در این است که آنها خود را صاحب چیزی میپندارند که نه واقعاً صاحبشاند و نه کوچکترین حقی بر آن دارند. و چون قدرتی برای مداخله دارند، تصور میکنند که میتوانند، به جای مردمی که تکههای خانههایشان را در جیبهایشان حمل میکنند، وطنی را ایجاد یا سلب نمایند. و آنچه که این "ذیحق نبودن" را به عالیترین شکل نشان خواهد داد، همان ساختمانهای ویرانشدهی غزه است—که نهتنها بر خانهی فروریختهی عدهای دیگر دلالت دارد، بلکه بر انسان بودن و رؤیای بازگشت دیگرانی نیز. و ما، بهواسطهی همین واژگان، در این رنج و رؤیا، خود را مشترک میدانیم و برای بازگشت به خانههای مان و تحقق آزادی مبارزه خواهیم کرد.
راوی
به یاد میآورم که وقتی کودک بودم، حسی عجیب نسبت به سرزمینم داشتم. انگار هر تکه از آن، در هر لحظهای که میگذشت، بیش از پیش به ورطهی نیستی سقوط میکرد، و من بر لبهی بیخانمانی ایستاده بودم.
گویی دستی نامرئی تصمیم گرفته بود هر آنچه هست را به اشکال مختلف نابود کند و نگذارد قصهای باقی بماند—یا شاید قصهی خودش را آنطور که میخواست بنویسد. این احساس، پیش از آنکه صراحتاً سیاسی باشد، از زیستن در وضعیتی ناشی میشد که مدام مرا با از دست دادنها مواجه میکرد؛ وضعیتی که ریشه در دلایل کلان سیاسی و اجتماعی داشت. من، اما، درست برعکس، به حفظ آنچه که جهان پیرامونم دور میانداخت، یا مرا از آن دور میساخت، علاقهای شدید داشتم. زندگی در بیخانگی را دوست نداشتم. میخواستم از این باقیماندههای خانهام طنابی ببافم، خود را بالا بکشم و دوباره به خانهام برسم—خانهای که، همانگونه که نامش میگوید، باید واقعاً خانه باشد؛ محلی شایستهی زیستن، نه مکانی برای از دست دادنهای مکرر و صرفا گذران روز های عمر.
برای بافتن این طناب، گاه خود را میان کتابها و شعرها پیدا میکردم، گاه در مکانهای قدیمی یا اخبار فراموششده. گاهی پا را فراتر میگذاشتم و به جاهایی میرفتم که از آنها منع میشدم. من حریصِ جمعآوری آنچه باقی مانده بود و دیدنِ آن بودم، و به هر شکل ممکن میخواستم آنچه را که از آنِ ما بود و خطِ آن را میزدند، حفظ کنم. اما این حفظ کردن از جنس حصار کشیدن نبود. نه قدرتش را داشتم، نه میلی به آن. من تنها در ذهن و روایت خودم تکههای این خانه را به هم میچسباندم و در مواقع لازم فریاد میزدم که بله، این برای ماست! و البته که یادم هست! اسم کوچهی ما فلان کوچه است و شما اشتباهی نامش را عوض کردهاید. فلان مناسبت و فلان سرود را هم دزدیدهاید. حتی شانس زندگی کردن ما را نیز دزدیدهاید...
با این حال، هرگز با فلسطینیها—که قربانی غاصبانی دیگر بودند—احساس همدردی نمیکردم. مثل بسیاری از ایرانیها، فلسطینیهایی که من میشناختم، از دریچهی جمهوری اسلامی روایت میشدند: آدمهایی که نه برای آزادی و خانهی خود، بلکه برای اسلامی که جمهوری اسلامی تعریف میکرد، میجنگیدند. اوایل نوجوانی، در ذهنم میگفتم که انگار اگر این جماعت ولایی، تکهی دیگری از خاک جایی را بگیرند، به سعادت کسی ختم نخواهد شد.
اما روزی، در نقطهای دور از خانه، پسری فلسطینی را دیدم که با ناراحتی و برافروختگی میگفت: "مشکل این است که ما در همانجایی که به دنیا میآییم، زندانی میشویم. درد آنجاست که مجبورمان میکنند اسم کوچه، شهر و محلهمان را عوض کنیم. هویتمان را میدزدند." او گفت که وقتی در ایست بازرسی اسرائیل اعتراض میکند، به او میگویند: "خب، از اینجا برو. جای دیگری زندگی کن تا مجبور نباشی به ما جواب پس بدهی." و من این را جایی دیگر شنیده بودم. مأموران جمهوری اسلامی هم، مردمی را که متفاوت میاندیشند، از سرزمینشان بیرون میکنند. کمی که بیشتر فکر کردم، یادم آمد که شهرداری و شرکتهای نوسازی نیز حاشیهنشینها را—از شهر ری تا برزیل—از خانههایشان بیرون میاندازند. و آنجا بود که دریافتم ما، صاحب یک درد مشترکیم.
در جیبهای آن پسر نوجوان، تکههای خانهاش را دیدم. حتماً مثل من، آرزو داشت که به طریقی به آن برسد، آن را حفظ کند، بازسازی کند. و احتمالاً امروز، که این متن را مینویسم، خانهی او بیش از پیش هزارپاره شده است. اما قصهی خانههای ما مردم، قصهی فروریختنها نیز هست. و امروز، همکلاسی سابق من، در هویتِ شکستهاش، چیزهای بیشتری برای روایت کردن دارد.
چند روز پیش، اخبار اعلام کرد که ترامپ، رئیسجمهور تازهی آمریکا، گفته است که به دلیل هزارپارهتر شدن خانهی فلسطینیان—که آن هم به برکت بارش موشکها میسر شده—قصد دارد خانهی تازهای برای آنها بتراشد. نقطهی اتصال این تفکر با جمهوری اسلامی و ابرشرکتهای نوسازی در این است که آنها خود را صاحب چیزی میپندارند که نه واقعاً صاحبشاند و نه کوچکترین حقی بر آن دارند. و چون قدرتی برای مداخله دارند، تصور میکنند که میتوانند، به جای مردمی که تکههای خانههایشان را در جیبهایشان حمل میکنند، وطنی را ایجاد یا سلب نمایند. و آنچه که این "ذیحق نبودن" را به عالیترین شکل نشان خواهد داد، همان ساختمانهای ویرانشدهی غزه است—که نهتنها بر خانهی فروریختهی عدهای دیگر دلالت دارد، بلکه بر انسان بودن و رؤیای بازگشت دیگرانی نیز. و ما، بهواسطهی همین واژگان، در این رنج و رؤیا، خود را مشترک میدانیم و برای بازگشت به خانههای مان و تحقق آزادی مبارزه خواهیم کرد.
راوی
👍1
تأمّلی بر ابعاد اخلاقی و عملیِ سوزاندن قرآن از منظر آزادی بیان و مقابله با خشونت
مقدمه
گروهی بر این باورند که قرآن، بهدلیل حساسیت شدید برخی هوادارانش، زمینهساز تهدید، فشار و حتی خشونت فیزیکی علیه منتقدان شده است. از نگاه ایشان، سوزاندن نمادین این کتاب –بهعنوان شکلی از اعتراض یا نقد شدید– نهتنها آسیب اخلاقی ندارد، بلکه ممکن است به پیشگیری از تداوم خشونت نیز کمک کند. در این جُستار، تلاش میشود دیدگاههای مدافع سوزاندن کتاب قرآن از جهات گوناگون بررسی و شیوه و محل مناسب برای این اقدام تبیین گردد؛ همچنین به این پرسش پاسخ داده میشود که آیا چنین کنشی حقیقتاً در چارچوب آزادی بیان میگنجد یا مصداق نفرتپراکنی است. در پایان نیز به این نکته اشاره خواهد شد که دلیل سوزاندن الزاماً نقد محتوای درون کتاب نیست و برای نقد محتواییِ آثار مکتوب، روشها و ابزارهای دیگری وجود دارد.
بخش نخست: انگیزهها و مبانی دفاع از سوزاندن کتاب
۱. پیامدهای خشونتبار حفظ تقدّس بیچونوچرا
نخستین استدلال مدافعان سوزاندن کتاب قرآن این است که وقتی اثری یا باوری تا حدی مقدس جلوه داده شود که هیچ نقدی بر آن تحمل نشود، همواره این خطر وجود دارد که انتقادگران به بهانۀ «توهین» هدف حملات مرگبار قرار گیرند. از نظر آنان، اگر چنین تقدّس مطلقی در عمل شکسته نشود، ادامۀ چنین خشونتهایی اجتنابناپذیر خواهد بود. به باور ایشان، سوزاندن کتاب به شکل نمادین، چنانچه بهصورت مکرر و عادی انجام شود، ممکن است به فروریختن هالۀ ترسزا و خشونتزا کمک کند.
۲. فراخوان برای ایستادگی در برابر تهدید
مدافعان این روش معتقدند که تسلیم در برابر تهدید یا مذاکره با خشونتطلبان، آنها را در سرکوب صداهای منتقد جسورتر میکند. بهعبارت دیگر، اگر کسانی که به هر شکلی نقد میکنند، تهدیدشده یا به قتل برسند و جوامع در واکنش به این تهدیدها عقب بکشند، راه برای سلطۀ بیشتر تروریسم و استبداد هموار میگردد. از دید این گروه، سوزاندن کتاب – درست همانند کاریکاتورهای شارلی ابدو – تلاشی است برای تثبیت حق بیان آزاد و نشاندادن آنکه هیچ باجی نباید به تهدیدکنندگان داد.
۳. توسّل به آزادی بیان بهعنوان حق بنیادین
یکی از محورهای اصلی این دفاعیه، اصل آزادی بیان است. بر اساس این اصل، هنگامی که گفتار یا اعمال نمادین، مستقیماً و عمداً به تحریک خشونت علیه گروهی از افراد منجر نشود، قابل محدودسازی نیست؛ چراکه آزادی بیان میبایست حتی شامل گزندهترین شکلهای نقد و اعتراض باشد. سوزاندن کتاب نیز، بنا بر این دیدگاه، شکل رادیکالی از بیان سمبولیک است که میتواند برای اعلام نارضایتی یا مخالفت شدید با یک متن یا ایده بهکار رود.
بخش دوم: تمایز نقد از نفرتپراکنی و الزامات اخلاقی
۱. فرق میان تحقیر افراد و نقد ایده
بسیاری از طرفداران این کنش، تمایز قاطعی میان نقد یا حتی توهین به ایدهها و باورها، با نفرتپراکنی علیه باورمندان قائلاند. در نگاه آنان، سوزاندن یک کتاب ممکن است برای گروهی نمادین و دردناک باشد؛ اما تا زمانی که چنین کاری با هدف تهدید جانی یا تحقیر سیستماتیک پیروان آن کتاب صورت نگیرد، نمیتوان آن را با نفرتپراکنیِ علیه انسانها یکسان دانست.
۲. ضرورت پرهیز از تبدیل اعتراض به خشونت
مدافعان سوزاندن «کتاب قرآن» نیز بر این نکته اذعان دارند که اگر این اقدام بهانهای برای خشونت سازمانیافته یا کشتار باورمندان شود، دیگر در حوزۀ «اعتراض نمادین» نمیگنجد. بنابراین، آنچه آنان پیشنهاد میکنند، صرفاً مخالفت صریح و خشنودنبودن از حملۀ باورمندان به آنان است؛ نه به شکلی که عامدانه و مستقیماً به تحقیر یا حمله به افراد باورمند منجر شود.
۳. رعایت ملاحظات اخلاقی در انتخاب مکان و زمان
طبق این دیدگاه، هرچند سوزاندن کتاب، در مقام اصل، عمل نکوهیدهای نیست، اما انجام آن در مقابل نیایشگاهها یا اماکن مقدس ممکن است بیش از آنکه جلوهای از نقد باشد، مصداق «تحریک مستقیم» به حساب آید. بنابراین، مدافعان باتجربهتر توصیه میکنند این کار در مکانی انجام شود که تماشاگرانِ آن نیز بهصورت داوطلبانه حاضر باشند و کسی اجباراً و ناخواسته در معرض آن قرار نگیرد. رعایت این ملاحظه باعث میشود آزادی انتخاب و بیان هر دو حفظ شود.
بخش سوم: پیامدهای عقبنشینی از نقد باورها
۱. تجربۀ شارلی ابدو و بهای آزادی بیان
از مصادیق عینی در این زمینه، ماجرای نشریۀ شارلی ابدو است که در مواجهه با تهدیدهای جدی، عقب ننشست و با وجود تلفات سنگین، مسیر نقد طنزآمیز خود را ادامه داد. مدافعان سوزاندن کتاب، این مثال را گواهی بر آن میگیرند که ایستادگی در برابر فشار و خشونت، هرچند پرهزینه باشد، در بلندمدت به حفظ فضای آزادی بیان یاری میرساند. اگر خشم یا کشتار تروریستها سبب عقبنشینی شود، نقد و اندیشه بهتدریج زیر سایۀ ترس رنگ میبازد.
مقدمه
گروهی بر این باورند که قرآن، بهدلیل حساسیت شدید برخی هوادارانش، زمینهساز تهدید، فشار و حتی خشونت فیزیکی علیه منتقدان شده است. از نگاه ایشان، سوزاندن نمادین این کتاب –بهعنوان شکلی از اعتراض یا نقد شدید– نهتنها آسیب اخلاقی ندارد، بلکه ممکن است به پیشگیری از تداوم خشونت نیز کمک کند. در این جُستار، تلاش میشود دیدگاههای مدافع سوزاندن کتاب قرآن از جهات گوناگون بررسی و شیوه و محل مناسب برای این اقدام تبیین گردد؛ همچنین به این پرسش پاسخ داده میشود که آیا چنین کنشی حقیقتاً در چارچوب آزادی بیان میگنجد یا مصداق نفرتپراکنی است. در پایان نیز به این نکته اشاره خواهد شد که دلیل سوزاندن الزاماً نقد محتوای درون کتاب نیست و برای نقد محتواییِ آثار مکتوب، روشها و ابزارهای دیگری وجود دارد.
بخش نخست: انگیزهها و مبانی دفاع از سوزاندن کتاب
۱. پیامدهای خشونتبار حفظ تقدّس بیچونوچرا
نخستین استدلال مدافعان سوزاندن کتاب قرآن این است که وقتی اثری یا باوری تا حدی مقدس جلوه داده شود که هیچ نقدی بر آن تحمل نشود، همواره این خطر وجود دارد که انتقادگران به بهانۀ «توهین» هدف حملات مرگبار قرار گیرند. از نظر آنان، اگر چنین تقدّس مطلقی در عمل شکسته نشود، ادامۀ چنین خشونتهایی اجتنابناپذیر خواهد بود. به باور ایشان، سوزاندن کتاب به شکل نمادین، چنانچه بهصورت مکرر و عادی انجام شود، ممکن است به فروریختن هالۀ ترسزا و خشونتزا کمک کند.
۲. فراخوان برای ایستادگی در برابر تهدید
مدافعان این روش معتقدند که تسلیم در برابر تهدید یا مذاکره با خشونتطلبان، آنها را در سرکوب صداهای منتقد جسورتر میکند. بهعبارت دیگر، اگر کسانی که به هر شکلی نقد میکنند، تهدیدشده یا به قتل برسند و جوامع در واکنش به این تهدیدها عقب بکشند، راه برای سلطۀ بیشتر تروریسم و استبداد هموار میگردد. از دید این گروه، سوزاندن کتاب – درست همانند کاریکاتورهای شارلی ابدو – تلاشی است برای تثبیت حق بیان آزاد و نشاندادن آنکه هیچ باجی نباید به تهدیدکنندگان داد.
۳. توسّل به آزادی بیان بهعنوان حق بنیادین
یکی از محورهای اصلی این دفاعیه، اصل آزادی بیان است. بر اساس این اصل، هنگامی که گفتار یا اعمال نمادین، مستقیماً و عمداً به تحریک خشونت علیه گروهی از افراد منجر نشود، قابل محدودسازی نیست؛ چراکه آزادی بیان میبایست حتی شامل گزندهترین شکلهای نقد و اعتراض باشد. سوزاندن کتاب نیز، بنا بر این دیدگاه، شکل رادیکالی از بیان سمبولیک است که میتواند برای اعلام نارضایتی یا مخالفت شدید با یک متن یا ایده بهکار رود.
بخش دوم: تمایز نقد از نفرتپراکنی و الزامات اخلاقی
۱. فرق میان تحقیر افراد و نقد ایده
بسیاری از طرفداران این کنش، تمایز قاطعی میان نقد یا حتی توهین به ایدهها و باورها، با نفرتپراکنی علیه باورمندان قائلاند. در نگاه آنان، سوزاندن یک کتاب ممکن است برای گروهی نمادین و دردناک باشد؛ اما تا زمانی که چنین کاری با هدف تهدید جانی یا تحقیر سیستماتیک پیروان آن کتاب صورت نگیرد، نمیتوان آن را با نفرتپراکنیِ علیه انسانها یکسان دانست.
۲. ضرورت پرهیز از تبدیل اعتراض به خشونت
مدافعان سوزاندن «کتاب قرآن» نیز بر این نکته اذعان دارند که اگر این اقدام بهانهای برای خشونت سازمانیافته یا کشتار باورمندان شود، دیگر در حوزۀ «اعتراض نمادین» نمیگنجد. بنابراین، آنچه آنان پیشنهاد میکنند، صرفاً مخالفت صریح و خشنودنبودن از حملۀ باورمندان به آنان است؛ نه به شکلی که عامدانه و مستقیماً به تحقیر یا حمله به افراد باورمند منجر شود.
۳. رعایت ملاحظات اخلاقی در انتخاب مکان و زمان
طبق این دیدگاه، هرچند سوزاندن کتاب، در مقام اصل، عمل نکوهیدهای نیست، اما انجام آن در مقابل نیایشگاهها یا اماکن مقدس ممکن است بیش از آنکه جلوهای از نقد باشد، مصداق «تحریک مستقیم» به حساب آید. بنابراین، مدافعان باتجربهتر توصیه میکنند این کار در مکانی انجام شود که تماشاگرانِ آن نیز بهصورت داوطلبانه حاضر باشند و کسی اجباراً و ناخواسته در معرض آن قرار نگیرد. رعایت این ملاحظه باعث میشود آزادی انتخاب و بیان هر دو حفظ شود.
بخش سوم: پیامدهای عقبنشینی از نقد باورها
۱. تجربۀ شارلی ابدو و بهای آزادی بیان
از مصادیق عینی در این زمینه، ماجرای نشریۀ شارلی ابدو است که در مواجهه با تهدیدهای جدی، عقب ننشست و با وجود تلفات سنگین، مسیر نقد طنزآمیز خود را ادامه داد. مدافعان سوزاندن کتاب، این مثال را گواهی بر آن میگیرند که ایستادگی در برابر فشار و خشونت، هرچند پرهزینه باشد، در بلندمدت به حفظ فضای آزادی بیان یاری میرساند. اگر خشم یا کشتار تروریستها سبب عقبنشینی شود، نقد و اندیشه بهتدریج زیر سایۀ ترس رنگ میبازد.
👍1
۲. اسلامستیزی بله و «نه» به مسلمانستیزی
چیزی که ما میخواهیم!
کوتاه آمدن از نقد افکار و «باورستیزی» به بهانۀ دلنگرانی از خشم طرفداران، میتواند جامعه را در مسیر خطرناکی قرار دهد؛ مسیری که سرانجامْ آزادی اندیشه و بیان را در ابعاد گسترده به محاق میبرد.
گندم
چیزی که ما میخواهیم!
کوتاه آمدن از نقد افکار و «باورستیزی» به بهانۀ دلنگرانی از خشم طرفداران، میتواند جامعه را در مسیر خطرناکی قرار دهد؛ مسیری که سرانجامْ آزادی اندیشه و بیان را در ابعاد گسترده به محاق میبرد.
گندم
👍4
By Hasse-Nima Golkar
We Must Distinguish Between Islamophobia and Anti-Muslim Sentiment!
According to reports on social media, on the night of Wednesday, January 29, 2025, Salwan Momika was shot and killed by one or more unidentified individuals while broadcasting a live TikTok session to over 160,000 followers. The incident occurred at a safe house approximately 30 kilometers south of Stockholm, provided to him under police supervision. Following the attack, five individuals were arrested by law enforcement and security forces. However, they were soon released, though they remain classified as "suspects." This suggests that the assassination was likely a well-planned operation rather than a spontaneous act of violence.
The right-wing Swedish government has indicated that preliminary evidence suggests possible involvement by a foreign state. If this claim is substantiated, suspicion could fall on Iran’s Shiite-led government (or other actors). Looking at past incidents in Sweden, similar assassinations have reportedly been carried out by Lebanon's Hezbollah and Iraq's Hashd al-Shaabi—paramilitary groups operating under the direct command of the Islamic Revolutionary Guard Corps (IRGC), which serves as the armed wing of the fascist Islamic regime ruling Iran.
What We Know About Salwan Momika
Salwan Momika was born in 1986 to an Assyrian-Christian family in the Mosul region of Iraq.
According to an investigation published by the Swedish newspaper Dagens Nyheter (DN.), in 2017, he played a leadership role in two small extremist Christian paramilitary groups that were part of a broader coalition against ISIS, backed by the government in Iran.
Momika was seen as a bold and unpredictable figure. Despite his support for Hezbollah, he also sought military assistance from the Israeli government, which raised suspicions that he might be an Israeli spy. However, he claimed to have always acted independently, driven by a deep hatred of Islam.
In 2019, Momika applied for political asylum in Sweden. In June 2023, he burned a Quran outside the Grand Mosque in southern Stockholm, an act for which he had obtained police permission. His actions sparked outrage, leading to an attack on the Swedish embassy in Baghdad by protesters.
Alongside his associate Salwan Najm, Momika repeatedly engaged in Quran burnings, drawing widespread condemnation and numerous death threats. A bounty was placed on his life by sources in Iraq, offering two million US dollars and a Quran made of two kilograms of gold to his assassin.
Both Momika and Najm were charged in the Stockholm County Criminal Court with "inciting violence against a group of people." The court had initially planned to announce its verdict on January 30, 2025, but following Momika's assassination, the decision was postponed to February 3, 2025.
Today, the verdict against the Quran burners was announced. Momika's associate, Salwan Najem, has been sentenced to a conditional sentence and daily fines for incitement against an ethnic group. The court argues that even though the motive was to criticize Islam, the actions have clearly exceeded what constitutes a factual debate and criticism:
– There is significant room within the framework of freedom of expression to criticize a religion in a factual and well-founded debate. However, expressing opinions about a religion does not grant a free pass to do or say anything without the risk of offending the group that holds that belief, says the presiding judge in the case.
Momika, as a political refugee, exercised his democratic right to freedom of speech within Swedish society. However, his strong affiliations with far-right extremist, racist, and anti-immigrant movements—groups that have historically sought to suppress dissenting voices—complicate the narrative of him as a "champion of free speech." Nevertheless, his murder, regardless of the perpetrator or motive, cannot be justified under any circumstances. The right to life is fundamental and inalienable.
The Limits of Free Expression
We Must Distinguish Between Islamophobia and Anti-Muslim Sentiment!
According to reports on social media, on the night of Wednesday, January 29, 2025, Salwan Momika was shot and killed by one or more unidentified individuals while broadcasting a live TikTok session to over 160,000 followers. The incident occurred at a safe house approximately 30 kilometers south of Stockholm, provided to him under police supervision. Following the attack, five individuals were arrested by law enforcement and security forces. However, they were soon released, though they remain classified as "suspects." This suggests that the assassination was likely a well-planned operation rather than a spontaneous act of violence.
The right-wing Swedish government has indicated that preliminary evidence suggests possible involvement by a foreign state. If this claim is substantiated, suspicion could fall on Iran’s Shiite-led government (or other actors). Looking at past incidents in Sweden, similar assassinations have reportedly been carried out by Lebanon's Hezbollah and Iraq's Hashd al-Shaabi—paramilitary groups operating under the direct command of the Islamic Revolutionary Guard Corps (IRGC), which serves as the armed wing of the fascist Islamic regime ruling Iran.
What We Know About Salwan Momika
Salwan Momika was born in 1986 to an Assyrian-Christian family in the Mosul region of Iraq.
According to an investigation published by the Swedish newspaper Dagens Nyheter (DN.), in 2017, he played a leadership role in two small extremist Christian paramilitary groups that were part of a broader coalition against ISIS, backed by the government in Iran.
Momika was seen as a bold and unpredictable figure. Despite his support for Hezbollah, he also sought military assistance from the Israeli government, which raised suspicions that he might be an Israeli spy. However, he claimed to have always acted independently, driven by a deep hatred of Islam.
In 2019, Momika applied for political asylum in Sweden. In June 2023, he burned a Quran outside the Grand Mosque in southern Stockholm, an act for which he had obtained police permission. His actions sparked outrage, leading to an attack on the Swedish embassy in Baghdad by protesters.
Alongside his associate Salwan Najm, Momika repeatedly engaged in Quran burnings, drawing widespread condemnation and numerous death threats. A bounty was placed on his life by sources in Iraq, offering two million US dollars and a Quran made of two kilograms of gold to his assassin.
Both Momika and Najm were charged in the Stockholm County Criminal Court with "inciting violence against a group of people." The court had initially planned to announce its verdict on January 30, 2025, but following Momika's assassination, the decision was postponed to February 3, 2025.
Today, the verdict against the Quran burners was announced. Momika's associate, Salwan Najem, has been sentenced to a conditional sentence and daily fines for incitement against an ethnic group. The court argues that even though the motive was to criticize Islam, the actions have clearly exceeded what constitutes a factual debate and criticism:
– There is significant room within the framework of freedom of expression to criticize a religion in a factual and well-founded debate. However, expressing opinions about a religion does not grant a free pass to do or say anything without the risk of offending the group that holds that belief, says the presiding judge in the case.
Momika, as a political refugee, exercised his democratic right to freedom of speech within Swedish society. However, his strong affiliations with far-right extremist, racist, and anti-immigrant movements—groups that have historically sought to suppress dissenting voices—complicate the narrative of him as a "champion of free speech." Nevertheless, his murder, regardless of the perpetrator or motive, cannot be justified under any circumstances. The right to life is fundamental and inalienable.
The Limits of Free Expression
👍1
If the principle of relativity is valid (as it is), then no phenomenon in any society can be considered "absolute." Therefore, "freedom of thought and expression" also cannot be absolute and without boundaries. Unchecked freedom of expression can infringe upon the rights of others who may not think like &quowww.tg-me.com/us" or who do not wish to be forced into certain ideas. Causing harm to the mental and psychological well-being of others should not be deceptively packaged under the golden banner of freedom or imposed upon people.
Just as we expect to be free to express our views—whatever they may be—without causing harm to others, others must also have the same equal right.
Modern psychological and social studies confirm that hate speech, humiliation, defamation, and vengeful rhetoric—regardless of form or intent—can cause lasting mental and psychological harm, both at the individual and societal levels. In this sense, terrorism and murder are also psychological traumas, forming part of a broader crisis cycle that perpetuates violence.
Freedom of Speech vs. Social Responsibility
While freedom of speech, thought, and ethics are fundamental pillars of human rights, they, like other societal constructs, must be defined within the framework of social contracts and mutual agreements. For instance, should "child pornography" or the promotion of violence against religious individuals be allowed under the pretext of free speech? Would such "freedom" not make society more vulnerable to psychological harm, leading to crimes such as murder?
Punishing individuals for not believing in God or for opposing religion is a direct violation of human rights and human dignity. No one should be condemned, imprisoned, tortured, or executed for expressing their political, philosophical, religious, or anti-religious views.
Destroying privately owned "sacred religious books" (as opposed to publicly owned ones) may carry ethical and social implications and may be more complex in certain societies, but it should still be considered part of the right to free speech—provided it does not deepen societal divisions, incite hatred, or provoke cycles of violence. Under no circumstances should such actions be criminalized.
The way societies respond to different ideas has always been one of their greatest challenges. While changing extremist beliefs is difficult—especially when they are deeply rooted in ideology, fanaticism, or personal/group interests—experience has shown that the most effective countermeasures are rational discourse, social enlightenment, and logical debate (rather than emotional reactions). Education aimed at countering religious or ideological dogmatism is crucial.
History proves that violence and repression have never been successful in eliminating ideas. The only way to combat an ideology is to address its root causes—not merely its symptoms. The rise of extremist ideologies and radical behaviors is often linked to systemic injustices and oppressive societal structures.
The Politics of Quran Burning
The burning of the Quran has historical precedents. One of the most notable cases was when the third caliph of Islam, Uthman ibn Affan, ordered the burning of variant Quranic manuscripts to standardize its recitation.
In modern times, Quran burnings have primarily been carried out by far-right extremists, authoritarian figures, and vocal critics of Islam under the pretext of "defending freedom of speech." The trend has gained prominence in Northern Europe, particularly through figures such as Rasmus Paludan in Denmark and Salwan Momika and Salwan Najm in Sweden.
While Quran burning serves as a symbolic act aimed at challenging the "halo of sanctity" surrounding religious authority, it also has the potential to fuel radicalization, provoke violence, and provide justification for repression by Islamist extremists.
Just as we expect to be free to express our views—whatever they may be—without causing harm to others, others must also have the same equal right.
Modern psychological and social studies confirm that hate speech, humiliation, defamation, and vengeful rhetoric—regardless of form or intent—can cause lasting mental and psychological harm, both at the individual and societal levels. In this sense, terrorism and murder are also psychological traumas, forming part of a broader crisis cycle that perpetuates violence.
Freedom of Speech vs. Social Responsibility
While freedom of speech, thought, and ethics are fundamental pillars of human rights, they, like other societal constructs, must be defined within the framework of social contracts and mutual agreements. For instance, should "child pornography" or the promotion of violence against religious individuals be allowed under the pretext of free speech? Would such "freedom" not make society more vulnerable to psychological harm, leading to crimes such as murder?
Punishing individuals for not believing in God or for opposing religion is a direct violation of human rights and human dignity. No one should be condemned, imprisoned, tortured, or executed for expressing their political, philosophical, religious, or anti-religious views.
Destroying privately owned "sacred religious books" (as opposed to publicly owned ones) may carry ethical and social implications and may be more complex in certain societies, but it should still be considered part of the right to free speech—provided it does not deepen societal divisions, incite hatred, or provoke cycles of violence. Under no circumstances should such actions be criminalized.
The way societies respond to different ideas has always been one of their greatest challenges. While changing extremist beliefs is difficult—especially when they are deeply rooted in ideology, fanaticism, or personal/group interests—experience has shown that the most effective countermeasures are rational discourse, social enlightenment, and logical debate (rather than emotional reactions). Education aimed at countering religious or ideological dogmatism is crucial.
History proves that violence and repression have never been successful in eliminating ideas. The only way to combat an ideology is to address its root causes—not merely its symptoms. The rise of extremist ideologies and radical behaviors is often linked to systemic injustices and oppressive societal structures.
The Politics of Quran Burning
The burning of the Quran has historical precedents. One of the most notable cases was when the third caliph of Islam, Uthman ibn Affan, ordered the burning of variant Quranic manuscripts to standardize its recitation.
In modern times, Quran burnings have primarily been carried out by far-right extremists, authoritarian figures, and vocal critics of Islam under the pretext of "defending freedom of speech." The trend has gained prominence in Northern Europe, particularly through figures such as Rasmus Paludan in Denmark and Salwan Momika and Salwan Najm in Sweden.
While Quran burning serves as a symbolic act aimed at challenging the "halo of sanctity" surrounding religious authority, it also has the potential to fuel radicalization, provoke violence, and provide justification for repression by Islamist extremists.
Some proponents compare Quran burnings to the satirical cartoons published by the French magazine Charlie Hebdo. They argue that yielding to extremist demands would only embolden their violent suppression of dissent. However, there is a fundamental distinction: the cultural and political activities of Charlie Hebdo, as well as the literary works of Salman Rushdie, cannot be equated with Quran burning. From ethical, strategic, and public impact perspectives, intellectual and artistic methods tend to be more effective and less costly. Any strategy to counter extremism must be rational, strategic, and carefully considered—one that safeguards free speech while avoiding unnecessary provocation.
Freedom vs. Hate Speech
While freedom of thought and expression are vital human rights, every society imposes reasonable limits on them, such as restrictions against inciting violence or spreading hate speech. Depending on societal consensus, Quran burning may be recognized as a legitimate political and symbolic protest in some nations, whereas in others, it is classified as hate speech, incitement to violence, and a threat to peaceful coexistence.
History has shown that appeasing extremist groups only emboldens them to escalate their violence and tighten their grip on dissent. However, standing against them must always be done strategically, intelligently, and with careful precision.
The cycle of revenge-violence-revenge has persisted since the emergence of Homo sapiens sapiens—modern, intelligent humans. However, societies must strive to break this cycle rather than allow it to dictate their future.
Freedom vs. Hate Speech
While freedom of thought and expression are vital human rights, every society imposes reasonable limits on them, such as restrictions against inciting violence or spreading hate speech. Depending on societal consensus, Quran burning may be recognized as a legitimate political and symbolic protest in some nations, whereas in others, it is classified as hate speech, incitement to violence, and a threat to peaceful coexistence.
History has shown that appeasing extremist groups only emboldens them to escalate their violence and tighten their grip on dissent. However, standing against them must always be done strategically, intelligently, and with careful precision.
The cycle of revenge-violence-revenge has persisted since the emergence of Homo sapiens sapiens—modern, intelligent humans. However, societies must strive to break this cycle rather than allow it to dictate their future.
👍1
By Hasse/Nima Golkar
اِسلام سِتیزی را می بایستی از مُسلمان سِتیزی جُدا کُنیم!
بر پایه گزارشهای منتشر شده در رسانههای اجتماعی، در شب چهارشنبه، ۲۹ ژانویه ۲۰۲۵، سالوان مومیکا هنگام پخش زنده در تیکتاک برای بیش از ۱۶۰ هزار دنبالکننده، توسط یک یا چند فرد ناشناس هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. این حادثه در خانهای امن در حدود ۳۰ کیلومتری جنوب استکهلم، که تحت نظارت پلیس در اختیار او قرار گرفته بود، رُخ داد. پس از این حمله، پنج نفر توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند، اما مدت کوتاهی بعد آزاد شدند، هرچند همچنان به عنوان "مظنون" تحت نظر هستند. این مسئله نشان میدهد که این ترور احتمالاً یک عملیات برنامهریزیشده بوده و نَه یک اقدام خودجوش.
دولت راستگرای سوئد اعلام کرده که شواهد اولیه نشاندهنده احتمال دخالت یک کشور خارجی است. در صورت اثبات این ادعا، ممکن است انگشت اتهام به سوی حکومت شیعهمحور ایران (یا بازیگران دیگر) نشانه رود. بررسی حوادث مشابه در سوئد نشان میدهد که ترورهای مشابه قبلاً به گروههائی مانند حزبالله لبنان و حشدالشعبی عراق نسبت داده شده است - گروههای شبهنظامیای که زیر فرمان مستقیم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فعالیت میکنند و به عنوان بازوی نظامی این رژیم فاشیستی حاکم بر ایران محسوب میشوند.
آنچه درباره سالوان مومیکا میدانیم
سالوان مومیکا در سال ۱۹۸۶ میلادی در یک خانواده آشوری-مسیحی در منطقه موصل عراق متولد شد.
بر اساس تحقیقات منتشر شده در روزنامه سوئدی داگِنز نیهِتِر (دی.اِن) او در سال ۲۰۱۷ رهبری دو گروه شبهنظامی مسیحی کوچک را بر عهده داشت که بخشی از یک ائتلاف بزرگتر علیه داعش و از حمایت دولت اسلامی در ایران برخوردار بودند. مومیکا شخصیتی جسور و غیرقابل پیشبینی داشت. با وجود حمایت از حزبالله، او همچنین تلاش کرد از دولت اسرائیل کمک نظامی دریافت کند که باعث شد برخی او را به جاسوسی برای اسرائیل متهم کنند. با این حال، او مدعی بود که همیشه به طور مستقل عمل کرده و انگیزه اصلیاش نفرت عمیق از اسلام بوده است.
در سال ۲۰۱۹، مومیکا درخواست پناهندگی سیاسی در سوئد داد. در ژوئن ۲۰۲۳، او قرآن را در برابر مسجد بزرگ استکهلم در جنوب این شهر به آتش کشید - اقدامی که برای آن مجوّز پلیس دریافت کرده بود. این حرکت باعث خشم گُسترده شد و در پی آن معترضان به سفارت سوئد در بغداد حمله کردند.
او به همراه شریکش سالوان ناجِم، بارها قرآن را به آتش کشید و با محکومیت گسترده و تهدیدهای متعدد مرگ مواجه شد. منابعی در عراق برای قتل او دو میلیون دلار آمریکا و یک قرآن ساخته شده از دو کیلوگرم طلا جایزه تعیین کردند.
هر دو نفر به اتهام "تحریک به خشونت علیه گروهی از مردم" در دادگاه کیفری شهرستان استکهلم محاکمه شدند. قرار بود دادگاه در ۳۰ ژانویه ۲۰۲۵ حکم خود را اعلام کند، اما پس از ترور مومیکا، تصمیمگیری به ۳ فوریه ۲۰۲۵ موکول گردید.
امروز حُکم علیه قرآنسوزان اعلام شد. سالوان ناجم، شریک مومیکا، به مجازات تعلیقی و جریمهی روزانه به دلیل تحریک علیه گروهی از مردم محکوم شد. دادگاه معتقد است که حتی اگر هدف از این آکسیون انتقاد از اسلام بوده باشد، این اقدامات به وضوح از چارچوب یک بحث و انتقاد مُستند فراتر رفتهاند. رئیس دادگاه در مورد این پرونده میگوید:
– در چارچوب آزادی بیان، فضای گستردهای برای انتقاد از یک دین بهصورت گُفتمان مستند و منطقی وجود دارد. اما اظهار نظر دربارهی یک دین به این معنا نیست که فرد مُجوز انجام یا گفتن هر چیزی را بدون خطر توهین به گروهی که این باور را دارند، به دَست میآورد.
مومیکا به عنوان یک پناهنده سیاسی، از حق دموکراتیک خود برای آزادی بیان در جامعه سوئد استفاده کرد. با این حال، ارتباطات او با گروههای راستگرای افراطی، نژادپرست و مهاجرستیز - گروههائی که خود در سرکوب صداهای مخالف سابقه داشتهاند - نشان میدهد که تصویر او به عنوان یک "مدافع آزادی بیان" پیچیدهتر از آن است که به نظر میرسد. با این وجود، ترور او، صرف نظر از هویت عاملان یا انگیزههایشان، تحت هیچ شرایطی قابل توجیه نیست. حق حیات، یک حق بُنیادین و غیرقابل سَلب است.
مرزهای آزادی بیان
اگر اصل نسبیّت مُعتبر باشد (که هست)، هیچ پدیدهای در هیچ جامعهای نمیتواند "مُطلق" تلقی شود. بنابراین، "آزادی اندیشه و بیان" نیز نمیتواند بیحدّ و مرز باشد. آزادی بیان نامحدود ممکن است حقوق دیگران را نقض کند - افرادی که ممکن است مانند "من/ما" فکر نکنند یا نخواهند به پذیرش ایدههای خاصی مجبور شوند. آسیب رساندن به سلامت ذهنی و روانی دیگران نباید تحت لوای آزادی بیان پنهان شود.
همانطور که انتظار داریم آزادانه دیدگاههای خود را بیان کنیم، دیگران نیز باید از همان حق برابر برخوردار باشند.
اِسلام سِتیزی را می بایستی از مُسلمان سِتیزی جُدا کُنیم!
بر پایه گزارشهای منتشر شده در رسانههای اجتماعی، در شب چهارشنبه، ۲۹ ژانویه ۲۰۲۵، سالوان مومیکا هنگام پخش زنده در تیکتاک برای بیش از ۱۶۰ هزار دنبالکننده، توسط یک یا چند فرد ناشناس هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. این حادثه در خانهای امن در حدود ۳۰ کیلومتری جنوب استکهلم، که تحت نظارت پلیس در اختیار او قرار گرفته بود، رُخ داد. پس از این حمله، پنج نفر توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند، اما مدت کوتاهی بعد آزاد شدند، هرچند همچنان به عنوان "مظنون" تحت نظر هستند. این مسئله نشان میدهد که این ترور احتمالاً یک عملیات برنامهریزیشده بوده و نَه یک اقدام خودجوش.
دولت راستگرای سوئد اعلام کرده که شواهد اولیه نشاندهنده احتمال دخالت یک کشور خارجی است. در صورت اثبات این ادعا، ممکن است انگشت اتهام به سوی حکومت شیعهمحور ایران (یا بازیگران دیگر) نشانه رود. بررسی حوادث مشابه در سوئد نشان میدهد که ترورهای مشابه قبلاً به گروههائی مانند حزبالله لبنان و حشدالشعبی عراق نسبت داده شده است - گروههای شبهنظامیای که زیر فرمان مستقیم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فعالیت میکنند و به عنوان بازوی نظامی این رژیم فاشیستی حاکم بر ایران محسوب میشوند.
آنچه درباره سالوان مومیکا میدانیم
سالوان مومیکا در سال ۱۹۸۶ میلادی در یک خانواده آشوری-مسیحی در منطقه موصل عراق متولد شد.
بر اساس تحقیقات منتشر شده در روزنامه سوئدی داگِنز نیهِتِر (دی.اِن) او در سال ۲۰۱۷ رهبری دو گروه شبهنظامی مسیحی کوچک را بر عهده داشت که بخشی از یک ائتلاف بزرگتر علیه داعش و از حمایت دولت اسلامی در ایران برخوردار بودند. مومیکا شخصیتی جسور و غیرقابل پیشبینی داشت. با وجود حمایت از حزبالله، او همچنین تلاش کرد از دولت اسرائیل کمک نظامی دریافت کند که باعث شد برخی او را به جاسوسی برای اسرائیل متهم کنند. با این حال، او مدعی بود که همیشه به طور مستقل عمل کرده و انگیزه اصلیاش نفرت عمیق از اسلام بوده است.
در سال ۲۰۱۹، مومیکا درخواست پناهندگی سیاسی در سوئد داد. در ژوئن ۲۰۲۳، او قرآن را در برابر مسجد بزرگ استکهلم در جنوب این شهر به آتش کشید - اقدامی که برای آن مجوّز پلیس دریافت کرده بود. این حرکت باعث خشم گُسترده شد و در پی آن معترضان به سفارت سوئد در بغداد حمله کردند.
او به همراه شریکش سالوان ناجِم، بارها قرآن را به آتش کشید و با محکومیت گسترده و تهدیدهای متعدد مرگ مواجه شد. منابعی در عراق برای قتل او دو میلیون دلار آمریکا و یک قرآن ساخته شده از دو کیلوگرم طلا جایزه تعیین کردند.
هر دو نفر به اتهام "تحریک به خشونت علیه گروهی از مردم" در دادگاه کیفری شهرستان استکهلم محاکمه شدند. قرار بود دادگاه در ۳۰ ژانویه ۲۰۲۵ حکم خود را اعلام کند، اما پس از ترور مومیکا، تصمیمگیری به ۳ فوریه ۲۰۲۵ موکول گردید.
امروز حُکم علیه قرآنسوزان اعلام شد. سالوان ناجم، شریک مومیکا، به مجازات تعلیقی و جریمهی روزانه به دلیل تحریک علیه گروهی از مردم محکوم شد. دادگاه معتقد است که حتی اگر هدف از این آکسیون انتقاد از اسلام بوده باشد، این اقدامات به وضوح از چارچوب یک بحث و انتقاد مُستند فراتر رفتهاند. رئیس دادگاه در مورد این پرونده میگوید:
– در چارچوب آزادی بیان، فضای گستردهای برای انتقاد از یک دین بهصورت گُفتمان مستند و منطقی وجود دارد. اما اظهار نظر دربارهی یک دین به این معنا نیست که فرد مُجوز انجام یا گفتن هر چیزی را بدون خطر توهین به گروهی که این باور را دارند، به دَست میآورد.
مومیکا به عنوان یک پناهنده سیاسی، از حق دموکراتیک خود برای آزادی بیان در جامعه سوئد استفاده کرد. با این حال، ارتباطات او با گروههای راستگرای افراطی، نژادپرست و مهاجرستیز - گروههائی که خود در سرکوب صداهای مخالف سابقه داشتهاند - نشان میدهد که تصویر او به عنوان یک "مدافع آزادی بیان" پیچیدهتر از آن است که به نظر میرسد. با این وجود، ترور او، صرف نظر از هویت عاملان یا انگیزههایشان، تحت هیچ شرایطی قابل توجیه نیست. حق حیات، یک حق بُنیادین و غیرقابل سَلب است.
مرزهای آزادی بیان
اگر اصل نسبیّت مُعتبر باشد (که هست)، هیچ پدیدهای در هیچ جامعهای نمیتواند "مُطلق" تلقی شود. بنابراین، "آزادی اندیشه و بیان" نیز نمیتواند بیحدّ و مرز باشد. آزادی بیان نامحدود ممکن است حقوق دیگران را نقض کند - افرادی که ممکن است مانند "من/ما" فکر نکنند یا نخواهند به پذیرش ایدههای خاصی مجبور شوند. آسیب رساندن به سلامت ذهنی و روانی دیگران نباید تحت لوای آزادی بیان پنهان شود.
همانطور که انتظار داریم آزادانه دیدگاههای خود را بیان کنیم، دیگران نیز باید از همان حق برابر برخوردار باشند.
👍1
مطالعات روانشناسی و اجتماعی مُدرن تأیید میکنند که سُخنان نفرتآمیز، تحقیر، اِفترا و لفاظیهای اِنتقامجویانه - فارغ از شکل و نیّت - میتوانند آسیبهای روانی و اجتماعی ماندگاری بر جای بگذارند. از این منظر، ترور و قتل نیز نوعی آسیب روانی محسوب میشوند و بخشی از چرخهای گستردهتر از خشونت را تشکیل میدهند.
آزادی بیان در برابر مسئولیت اجتماعی
در حالی که آزادی بیان، اندیشه، و اخلاق از ارکان اساسی حقوق بشر هستند، این اصول باید در چارچوب قراردادهای اجتماعی و توافقات متقابل تعریف شوند. به عنوان مثال، آیا "پورنوگرافی کودکان" یا ترویج خشونت علیه دینداران باید تحت لوای آزادی بیان مجاز شمرده شود؟ آیا چنین "آزادی"ای جامعه را در برابر آسیبهای روانی و خشونت بیشتر، آسیبپذیرتر نخواهد کرد؟
مجازات افراد به دلیل بیاعتقادی به خدا یا مخالفت با دین، نقض آشکار حقوق بشر است. هیچکس نباید به دلیل بیان دیدگاههای سیاسی، فلسفی، دینی یا ضد دینی خود محکوم، زندانی، شکنجه یا اعدام شود.
از بین بُردن کتابهای دینی شخصی (در مقابل کتاب های عمومی) ممکن است از لحاظ اخلاقی و اجتماعی بحث برانگیز باشد، اما باید بخشی از حق آزادی بیان محسوب شود - مشروط بر آنکه موجب گسترش تنفُر یا تحریکِ خشونت نشود. تحت هیچ شرایطی نباید چنین اقداماتی جُرمانگاری شوند.
سیاستهای قرآنسوزی
سوزاندن قرآن دارای سوابق تاریخی است. یکی از برجستهترین نمونههای آن زمانی بود که خلیفه سوم اسلام، عُثمان بن عفاّن، دستور داد نسخههای مختلف قرآن را بسوزانند تا قرائت آن یکسانسازی شود.
در دوران معاصر، قرآنسوزی عُمدتَن توسط راستگرایان افراطی، چهرههای اقتدارگرا، و منتقدان صریح اسلام به عنوان نمادی از "دفاع از آزادی بیان" انجام میشود. این روند بهویژه در اُروپای شمالی، از جمله توسط راسموس پالودان در دانمارک و سالوان مومیکا و سالوان نَجم در سوئد، رواج یافته است.
اگرچه این اقدامات تلاشی برای به چالش کشیدن "هاله تقدُس" اطراف دین محسوب میشوند، اما همچنین میتوانند به رادیکالسازی بیشتر، تحریک خشونت، و توجیه سرکوب توسط افراطگرایان اسلامی مُنجر شوند.
برخی طرفداران، سوزاندن قرآن را با کارتونهای طنزی که توسط مجله فرانسوی «شارلی ابدو» منتشر شده مقایسه میکنند. آنها استدلال میکنند که تسلیم شدن در برابر خواستههای افراطگرایان تنها به سرکوب خشونتآمیز مخالفتها قوت میبخشد. با این حال، یک تفاوت اساسی وجود دارد: فعالیتهای فرهنگی و سیاسی «شارلی ابدو» و همچنین آثار ادبی سلمان رشدی را نمیتوان با سوزاندن قرآن برابر دانست. از منظر اخلاقی، راهبردی و تأثیر عمومی، روشهای فکری و هنری معمولاً مؤثرتر و کمهزینهتر هستند. هرگونه راهبردی برای مقابله با افراطگرایی باید عقلانی، راهبردی و با دقت طراحیشده باشد—راهکاری که از آزادی بیان حفاظت کند، در عین حال از تحریکات غیرضروری پرهیز نماید.
آزادی در برابر نفرتپراکنی
در حالی که آزادی بیان یک حقّ بُنیادین است، هر جامعهای محدودیتهای معقولی بر آن اِعمال میکند - از جمله ممنوعیت تحریک به خشونت و گسترش نِفرت. در برخی کشورها، قرآنسوزی یک اعتراض سیاسی مقبول شناخته میشود، اما در برخی دیگر، مِصداق نفرتپراکنی و تهدیدی علیه همزیستی مسالمتآمیز محسوب می گردد.
تاریخ نشان داده که خشونت و سرکوب هرگز قادر به از بین بُردن ایدهها نبودهاند. تنها راه مقابله با یک ایدئولوژی، پرداختن به ریشههای آن است - نَه صِرفَن سرکوب علائم آن.
چرخه انتقام-خشونت-انتقام از زمان ظهور هومو ساپینس-انسان های هوشمند و مدرن - ادامه داشته است. با این حال، جوامع باید تلاش کنند تا این چرخه را بشکنند تا اینکه اجازه دهند آینده آنها را دیکته کَند.
آزادی بیان در برابر مسئولیت اجتماعی
در حالی که آزادی بیان، اندیشه، و اخلاق از ارکان اساسی حقوق بشر هستند، این اصول باید در چارچوب قراردادهای اجتماعی و توافقات متقابل تعریف شوند. به عنوان مثال، آیا "پورنوگرافی کودکان" یا ترویج خشونت علیه دینداران باید تحت لوای آزادی بیان مجاز شمرده شود؟ آیا چنین "آزادی"ای جامعه را در برابر آسیبهای روانی و خشونت بیشتر، آسیبپذیرتر نخواهد کرد؟
مجازات افراد به دلیل بیاعتقادی به خدا یا مخالفت با دین، نقض آشکار حقوق بشر است. هیچکس نباید به دلیل بیان دیدگاههای سیاسی، فلسفی، دینی یا ضد دینی خود محکوم، زندانی، شکنجه یا اعدام شود.
از بین بُردن کتابهای دینی شخصی (در مقابل کتاب های عمومی) ممکن است از لحاظ اخلاقی و اجتماعی بحث برانگیز باشد، اما باید بخشی از حق آزادی بیان محسوب شود - مشروط بر آنکه موجب گسترش تنفُر یا تحریکِ خشونت نشود. تحت هیچ شرایطی نباید چنین اقداماتی جُرمانگاری شوند.
سیاستهای قرآنسوزی
سوزاندن قرآن دارای سوابق تاریخی است. یکی از برجستهترین نمونههای آن زمانی بود که خلیفه سوم اسلام، عُثمان بن عفاّن، دستور داد نسخههای مختلف قرآن را بسوزانند تا قرائت آن یکسانسازی شود.
در دوران معاصر، قرآنسوزی عُمدتَن توسط راستگرایان افراطی، چهرههای اقتدارگرا، و منتقدان صریح اسلام به عنوان نمادی از "دفاع از آزادی بیان" انجام میشود. این روند بهویژه در اُروپای شمالی، از جمله توسط راسموس پالودان در دانمارک و سالوان مومیکا و سالوان نَجم در سوئد، رواج یافته است.
اگرچه این اقدامات تلاشی برای به چالش کشیدن "هاله تقدُس" اطراف دین محسوب میشوند، اما همچنین میتوانند به رادیکالسازی بیشتر، تحریک خشونت، و توجیه سرکوب توسط افراطگرایان اسلامی مُنجر شوند.
برخی طرفداران، سوزاندن قرآن را با کارتونهای طنزی که توسط مجله فرانسوی «شارلی ابدو» منتشر شده مقایسه میکنند. آنها استدلال میکنند که تسلیم شدن در برابر خواستههای افراطگرایان تنها به سرکوب خشونتآمیز مخالفتها قوت میبخشد. با این حال، یک تفاوت اساسی وجود دارد: فعالیتهای فرهنگی و سیاسی «شارلی ابدو» و همچنین آثار ادبی سلمان رشدی را نمیتوان با سوزاندن قرآن برابر دانست. از منظر اخلاقی، راهبردی و تأثیر عمومی، روشهای فکری و هنری معمولاً مؤثرتر و کمهزینهتر هستند. هرگونه راهبردی برای مقابله با افراطگرایی باید عقلانی، راهبردی و با دقت طراحیشده باشد—راهکاری که از آزادی بیان حفاظت کند، در عین حال از تحریکات غیرضروری پرهیز نماید.
آزادی در برابر نفرتپراکنی
در حالی که آزادی بیان یک حقّ بُنیادین است، هر جامعهای محدودیتهای معقولی بر آن اِعمال میکند - از جمله ممنوعیت تحریک به خشونت و گسترش نِفرت. در برخی کشورها، قرآنسوزی یک اعتراض سیاسی مقبول شناخته میشود، اما در برخی دیگر، مِصداق نفرتپراکنی و تهدیدی علیه همزیستی مسالمتآمیز محسوب می گردد.
تاریخ نشان داده که خشونت و سرکوب هرگز قادر به از بین بُردن ایدهها نبودهاند. تنها راه مقابله با یک ایدئولوژی، پرداختن به ریشههای آن است - نَه صِرفَن سرکوب علائم آن.
چرخه انتقام-خشونت-انتقام از زمان ظهور هومو ساپینس-انسان های هوشمند و مدرن - ادامه داشته است. با این حال، جوامع باید تلاش کنند تا این چرخه را بشکنند تا اینکه اجازه دهند آینده آنها را دیکته کَند.
👍1
زندگینامه مبارزان آنارشیست جغرافیای ایران ( شماره ۱۰ )
من را ربلیون بنامید چراکه راحت ترم
به معنی عصیان،به معنی گناه...
این افتخار ماست که نسبت به دین و زور سرمایه اینها گناهکار و عصیانگر باشیم
تقریبا ۸_۹ ساله بودم، در اون سن نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه، دو کتاب از داوکینز و هاوکینگ به چشمم خورد، و باز متاسفانه یا خوشبختانه حسن کنجکاوی من باعث شد که در اون سن هر دو کتاب رو بخونم(کتاب توهم خدا و کتاب پاسخ به پرسش های بزرگ)
این دو کتاب نگاه من رو به زندگی تغییر دادن
و از همون سن من هم به فکر ستیز با دین بودم،هم توتالیتاریسم دینی حاکم بر کشور یعنی دیکتاتوری منحط و مهمل خامنه ای متاثر از نجاسات خمینی و بنیادگرایان ۵۷
همینطور که جلو تر می رفت آثار فلاسفه و دانشمندان بیشتری رو مطالعه کردم
تا جایی که در سن یازده سالگی تقریبا تمامی فلاسفه پسا رنسانس رو حفظ بودم(با توجه به دوره ای که درباره تندخوانی جایی مشاهده کردم قدرت حفظیاتم بالا بود) و افرادی که نظر من رو جلب کردن در مقوله فلسفه سیاسی-اقتصادی، باکونین و برکمن و مارکس و انگلس و لنین بودن
اما همه جوره طیف فلاسفه آنارشیسم برام خوشایند تر بودن مخصوصا وقتی شنیده بودم امثال شاملو هم آنارشیست های مبارز کم نظیری در طول ادوار تاریخ بودن
در همین شور و هیجانات و مطالعات بودم که به فضای اینترنت دسترسی پیدا کردم
یادمه اولین دیوایسی که در اختیار داشتم یه تبلت بود
وارد فضای یاهو و بلاگفا و اینستاگرام و تلگرام شدم و طی همون جستار ها در این فضا، با افراد آزادی خواه و آتئیستی از جای جای ایران آشنا شدم
و این آشنا باعث لذتبخش ترین رویداد زندگی من شد
یعنی تشکیل نشریه و مدیای مجازی روشنگر که ما مقالات مختلفی نشر می دادیم در زمینه آتئیسم و آنتی تئیسم و مشکلات موجود برای درماندگان و پرولتاریای ایران و جهان،با افراد بسیار زیادی که مدعی دین بودن مناظره و مباحثه می کردیم و حتی گاهی که فرصتی پیش میومد در فضای حقیقی هم شعار نویسی و پخش شب نامه هم داشتیم
یکی از خصوصیات جالب ما این بود که یکجانشین نبودیم
همه جا حضور داشتیم
چه در کانال ها و پیج ها و وبلاگ های خودمون
چه در رسانه های دینداران و استثمار گران،با اینکه هر بار علیه رسانه هامون و اکانت هامون حربه هایی وارد می کردن باز بودیم و همواره مستعد بحث و جراحی عقاید و افکار و نگارش مقالات متعدد،در اون نشریه وظیفه من بیشتر همون مقوله مقاله نویسی در حیطه نقد دین و مسائل فلسفی بود
یکی از عهدنامه هایی که با هم بسته بودیم
این بود که تا فضای امنیتی کشور هنوز بر پایه سرکوبه
حتی اطلاعات شخصیمونو به هم دیگه نگیم
چه برسه به اینکه بخوایم نشر بدیم بین عموم مردم
اما متاسفانه عدم پایبندی به همین پروتکل امنیتی باعث انحلال رسانه ما شد.
پایه هفتم راهنمایی(الان مرسوم شده که بهش میگن متوسطه اول) بودم، زنگ آخر خورد و من هم روانه خانه شدم که در همین هنگام بازداشت شدم و طبیعتا منجر به اتفاقاتی مرتبط به فعالیت های ما شد.
خلاصه که فشار ها همچنان ادامه داره اما الان دوره تلاش و مبارزه مجدد است و دوره تو دهنی زدن به اینهاست
این بود چکیده ای از سبقه سیاسی و مبارزاتی ما،اما مطمئنم قطره ای در دریای شجاعت آنارشیست های مبارز حاضر در دنیا هم نیست
امیدوارم که بتونیم ایران و جهان رو به جایی برسونیم که حقشونه
دوستدار شما و تمامی فعالین راه آزادی، ربلیون
پاینوشت : مطلب دریافتی از خوانندگان سایت عصر آنارشیسم
من را ربلیون بنامید چراکه راحت ترم
به معنی عصیان،به معنی گناه...
این افتخار ماست که نسبت به دین و زور سرمایه اینها گناهکار و عصیانگر باشیم
تقریبا ۸_۹ ساله بودم، در اون سن نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه، دو کتاب از داوکینز و هاوکینگ به چشمم خورد، و باز متاسفانه یا خوشبختانه حسن کنجکاوی من باعث شد که در اون سن هر دو کتاب رو بخونم(کتاب توهم خدا و کتاب پاسخ به پرسش های بزرگ)
این دو کتاب نگاه من رو به زندگی تغییر دادن
و از همون سن من هم به فکر ستیز با دین بودم،هم توتالیتاریسم دینی حاکم بر کشور یعنی دیکتاتوری منحط و مهمل خامنه ای متاثر از نجاسات خمینی و بنیادگرایان ۵۷
همینطور که جلو تر می رفت آثار فلاسفه و دانشمندان بیشتری رو مطالعه کردم
تا جایی که در سن یازده سالگی تقریبا تمامی فلاسفه پسا رنسانس رو حفظ بودم(با توجه به دوره ای که درباره تندخوانی جایی مشاهده کردم قدرت حفظیاتم بالا بود) و افرادی که نظر من رو جلب کردن در مقوله فلسفه سیاسی-اقتصادی، باکونین و برکمن و مارکس و انگلس و لنین بودن
اما همه جوره طیف فلاسفه آنارشیسم برام خوشایند تر بودن مخصوصا وقتی شنیده بودم امثال شاملو هم آنارشیست های مبارز کم نظیری در طول ادوار تاریخ بودن
در همین شور و هیجانات و مطالعات بودم که به فضای اینترنت دسترسی پیدا کردم
یادمه اولین دیوایسی که در اختیار داشتم یه تبلت بود
وارد فضای یاهو و بلاگفا و اینستاگرام و تلگرام شدم و طی همون جستار ها در این فضا، با افراد آزادی خواه و آتئیستی از جای جای ایران آشنا شدم
و این آشنا باعث لذتبخش ترین رویداد زندگی من شد
یعنی تشکیل نشریه و مدیای مجازی روشنگر که ما مقالات مختلفی نشر می دادیم در زمینه آتئیسم و آنتی تئیسم و مشکلات موجود برای درماندگان و پرولتاریای ایران و جهان،با افراد بسیار زیادی که مدعی دین بودن مناظره و مباحثه می کردیم و حتی گاهی که فرصتی پیش میومد در فضای حقیقی هم شعار نویسی و پخش شب نامه هم داشتیم
یکی از خصوصیات جالب ما این بود که یکجانشین نبودیم
همه جا حضور داشتیم
چه در کانال ها و پیج ها و وبلاگ های خودمون
چه در رسانه های دینداران و استثمار گران،با اینکه هر بار علیه رسانه هامون و اکانت هامون حربه هایی وارد می کردن باز بودیم و همواره مستعد بحث و جراحی عقاید و افکار و نگارش مقالات متعدد،در اون نشریه وظیفه من بیشتر همون مقوله مقاله نویسی در حیطه نقد دین و مسائل فلسفی بود
یکی از عهدنامه هایی که با هم بسته بودیم
این بود که تا فضای امنیتی کشور هنوز بر پایه سرکوبه
حتی اطلاعات شخصیمونو به هم دیگه نگیم
چه برسه به اینکه بخوایم نشر بدیم بین عموم مردم
اما متاسفانه عدم پایبندی به همین پروتکل امنیتی باعث انحلال رسانه ما شد.
پایه هفتم راهنمایی(الان مرسوم شده که بهش میگن متوسطه اول) بودم، زنگ آخر خورد و من هم روانه خانه شدم که در همین هنگام بازداشت شدم و طبیعتا منجر به اتفاقاتی مرتبط به فعالیت های ما شد.
خلاصه که فشار ها همچنان ادامه داره اما الان دوره تلاش و مبارزه مجدد است و دوره تو دهنی زدن به اینهاست
این بود چکیده ای از سبقه سیاسی و مبارزاتی ما،اما مطمئنم قطره ای در دریای شجاعت آنارشیست های مبارز حاضر در دنیا هم نیست
امیدوارم که بتونیم ایران و جهان رو به جایی برسونیم که حقشونه
دوستدار شما و تمامی فعالین راه آزادی، ربلیون
پاینوشت : مطلب دریافتی از خوانندگان سایت عصر آنارشیسم
🔥5🤣1