Telegram Web Link
عزیز من!
"زندگی بدون روزهای بد نمی‌شود"
بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم...
اما روزهای بد، همچون برگ های پاییزی، باور کن که شتابان فرو می‌ریزند
و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می‌شکنند!
و درخت استوار و مقاوم برجای می‌ماند.
عزیز من!
برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند...

نادر ابراهیمی
دویدم و دویدم
بالای کوه رسیدم

اون ورِ کوه ساز می‌زدن، همپای آواز می‌زدن:

«ــ دَلنگ دَلنگ! شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانوم آفتاب کرد
کُلّی برنج تو آب کرد:

خورشید خانوم! بفرمایین!
از اون بالا بیاین پایین!
ما ظلمو نفله کردیم
آزادی رو قبله کردیم.
از وقتی خَلق پاشد
زندگی مالِ ما شد.

از شادی سیر نمی‌شیم
دیگه اسیر نمی‌شیم
هاجِستیم و واجِستیم
تو حوضِ نقره جِستیم
سیبِ طلا رو چیدیم
به خونه‌مون رسیدیم...»

بالا رفتیم دوغ بود
قصه‌ی بی‌بی‌م دروغ بود،
پایین اومدیم ماست بود
قصه‌ی ما راست بود:
قصه‌ی ما به سر رسید
کلاغه به خونه‌ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!

احمد شاملو
یک بار هم این دوستت دارم لعنتی را
به کسی نه
به خود خودت بگو
خودت برای خودت ناز کن
خندیدی به خودت بگو ای جان
لذت ببر از تمام روزهای خلوتت
از کنج های همیشگی
با شانه به مو زدن های بی قرار
بی ملاقات
با پای پنجره آمدن و چشم به راه نبودن
آری با همین ها شاد شو
با خلاصه کردن آینه ها،
تنهایی را تمرین کن
وقتی خوب راه افتادی و فهمیدی
بی کسی یعنی چه
آن لحظه تو آماده ی عاشق شدنی
آماده ی ترک کردن خویش
حالا به دلت بگو برو ببینم چه می کنی
این تو و اشک
این تو و لبخند
این تو و با هم بودن
همواره بر این باور باش
کسانی که از بی هم بودن نمی هراسند
با هم بودنشان عجیب اصالت دارد
و آن هایی که از تنهایی و بی کسی
می ترسند
آغوش و بوسه هایشان همگی بازی ست
مثل همان عزیزم عزیزم هایی که
زیاد می شنویم اما
خبری از عشق نیست
همان حرف هایی که لب می زنند و
گوش نمی نوازند

رسول ادهمی
Paeeze Delam
Amirabbas Golab
🤍❤️‍🩹
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعای یک لب مستم که مستجاب نشد

من آن گُلم که در آتش دمید و پرپر شد
به شکل اشک در آمد ولی گلاب نشد

نه گل که خوشه‌‌ی انگورِ گور خود شده‌‌ای
که روی‌ شاخه دلش خون‌ شد و شراب نشد

پیمبری که به شوق رسالتی ابدی
درون غار فنا گشت و انتخاب نشد

نه من که بال هزاران چو من به‌ خون غلتید
ولی بنای قفس در جهان خراب نشد

هزار پرتو نور از هزار سو نیزه
به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد

به‌ خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد

غلامرضا طریقی
Kyori
Crows in the Rain
موسیقی_بیکلام🪽❤️‍🩹
.
ميگويی باران را دوست دارم
اما وقتی باران ميبارد چتر به دست ميگيری!
ميگويی آفتاب را دوست دارم
اما زير نور خورشيد به دنبال سايه ميگردی!
ميگویی باد را دوست دارم
اما وقتی باد ميوزد پنجره را ميبندی!
حالا درياب وحشت مرا
وقتی ميگويی دوستت دارم...

باب مارلی
این‌جوری پناهم باش؛
این‌جوری که حس کنم همه‌چیز رو به راه می‌شود، بگذار میان اقیانوس تنت چونان ماهی سرگردانی گم شوم و بی‌پروا چونان نهنگی دیوانه، به ساحل بزنم!
این‌جوری پناهم باش؛
این‌جوری که در آغوشت تمام آشوب خاورمیانه را فراموش کنم و اسب وحشی افکارم، آرام بگیرد!
این‌جوری پناهم باش؛
این‌جوری نگاهم کن، این‌جوری مرا ببوس،
این‌جوری که کارم با دنیای آدم‌ها تمام شود؛
خسته‌ام از دنیایی که دلخواه من نبود، دوست دارم یک‌بار برای همیشه، در دنج‌ترین مختصات آغوش تو، همه‌چیز دلخواه من باشد...

نرگس صرافیان طوفان‌
Bi Panahi
Alireza Talischi
❤️‍🩹🫂🪽
دلتنگی چهره‌های متعددی دارد. دلتنگی گاهی شبیه قاتلی بالفطره و چیره دست، بی سر و صدا جانت را می‌گیرد. گاهی در اتفاقی خوشایند خودش را پنهان می‌کند. گاهی خودش را شبیه کودکی می‌کند که دست از بهانه جویی بر نمی‌دارد.
دلتنگی را نمی شود نداشت. نمی توان نادیده اش گرفت. دلتنگی می تواند روز به روز، هفته به هفته و سال به سال همراهت باشد، کنارت باشد و دست از لحظه هایت بر ندارد.
دلتنگی می تواند سالگرد تولد کسی باشد، که تمامِ خاطره هایت را در آغوش گرفته و هرسال بزرگترت می کند. دلتنگی می‌تواند همان یک دوستت دارمِ ساده باشد، که هیچگاه گفته نشد.

میثم اسفندیار
🍁🍂

تو می توانی
از هزاران فاصله ی ناممکن
آمده باشی...!
کافی ست لبخند بزنی،
جهان مشوش شود !
آفتاب می نشیند در آینه ی چشم هایم"
زیبایی ات صورت صبح را می پوشاند"
"دوست داشتنت"
اتفاقی ترین رویداد ممکن شود !
که در هنگامه ی لحظه ها،
"پا به پای عشق"
روی عقربه شمار دلم،
ثانیه می شمرد....!

زینب سادات حسينی
فرض کن آتش به فرمان
پرِ پروانه باشد
پاسبان‌ها مِی‌ فروش و
پادگان میخانه باشد

فرض کن از آهِ ما آتش
به ریش ظالم افتد
عصر او پایان بگیرد،
قصر او ویرانه باشد

روزگاری آرمانی را
تصوّر کن که در آن
عهدها محکم بماند،
قول‌ها مردانه باشد

چشم‌هایت را ببند و
تن به او بسپار، هرچند
آنکه می‌بوسد لبت را
با غمت بیگانه باشد

شربت مسموم خوردن،
بهتر از لب‌تشنه مُردن
نوش جان کن، گرچه شاید
زهر در پیمانه باشد!

سال‌ها در گوش مردم
قصه‌ی موعود خواندند
من که باور کردم اما،
وای اگر افسانه باشد!

محمدرضا_طاهری
.

وای بر حال نگاهی كه پی دل برود...


همہ میدانند من
سال‌هاست چشم بہ
راہ ڪسے هستمـ
تو را بہ اسم آب
تو را بہ روح روشن دریا
بہ دیدنم بیا
مقابلم بنشین
بگذار آفتاب از ڪنار
چشم‌هاے ڪهن‌
سال من بگذرد
من بہ یڪ نفر از
فهم اعتماد محتاجم
من از اینهمہ نگفتن بے تو
خستہام
خرابمـ...
ویرانمـ...
واژہ برایم بیاور بے انصاف
چہ تند میزند
این نبض بیقرار
باید براے عبور از
اینهمہ بیهودگی
بهانہ بیاورم.

سید علی‌ صالحی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من از شب بہ شب ..
من از دل بہ دل ..
من از عشق بہ عشق ..
من از خود بہ تـو ..
همیشہ بهانه‌اے دارم ،
مثل یڪ شب‌بخیر ڪہ بدون تو،
هرگز بخیر نشد ...
و مثل یڪ صبح‌ بخیر،،
ڪہ بدونِ دوست داشتنت،
هرگز آغاز نشـد !!


امید_آذر
سوگند
به تیغه یِ آفتاب...
و قسم به غرابتِ چشمانت..
بی یادت هیچ طلوعی را ندیدم...!

که آخرین کلامِ شب هایم
و اولین واژه در صبح هایم نام توست...

سَرِ عاشقی سلامت...
باز هم "سلام ات "میکنم.....

عارف_اخوان


آیا حقیقتی روشن تر از زن دیده ای؟
موجودی سخت جان و لطیف که روزها باردار اندوه هایِ اجباریست و شب هنگام همچون ابری سیاه، خون می بارد و امیدهایش را یک به یک مانند کودکانی مُرده ،سقط می کند.دنیا را بر سر انگشتانش می چرخاند و دلتنگی را لابلای تار سفید موهایش پنهان می کند و با آن ها طناب می بافد و آرزوهایش را دار می زند.
زن این بلای نورانی مصداق بارزی از نقض تمام قوانین نانوشته ی کیهان است...آنقدر جسور که باز زندگی می‌کند و بر آنان که تلاش می‌کنند شمع وجودش را خاموش کنند هم نور می‌پراکند.
آسمان، ابر، خورشید، ماه، ستارگان، بادها، برف و باران، گل و بلبل همه‌گی زیبایی روح‌نوازشان را از او الهام گرفته‌اند.
موجودی ستودنی در قالب انسان با روحی از جنس ملائک آسمانی، اصلا از کجا معلوم شاید خدا هم زن باشد!

آرزو_رنجبر
Dobare Baroone
Amin Rostami
🦋❤️‍🩹🌧
این عشق
به این سختی
به این تردی
به این نازکی
به این نومیدی،

این عشق
به زیبایی روز و
به زشتی زمان
وقتی که زمانه بد است،

این عشق
این اندازه حقیقی
این عشق
به این زیبایی به این خجسته‌گی به این شادی و
این اندازه ریشخند‌آمیز
لرزان از وحشت چون کودکی درظلمات
و این اندازه متکی به خود
آرام، مثل مردی در دل شب،

این عشقی که وحشت به جان دیگران می‌اندازد
به حرفشان می‌آورد
و رنگ از رخسارشان می‌پراند،

این عشقِ بُزخو شده - چرا که ما خود در کمینشیم-
این عشقِ جرگه شده زخم خورده پامال شده پایان یافته انکارشده از یاد رفته
- چرا که ما خود جرگه‌اش کرده‌ایم زخمش زده‌ایم پامالش کرده‌ایم
              تمامش کرده‌ایم منکرش شده‌ایم از یادش برده‌ایم،
این عشقِ دست نخورده‌ هنوز این اندازه زنده و سراپا آفتابی
از آنِ توست از آنِ من است
این چیزِ همیشه تازه که تغییری نکرده است،
واقعی است مثل گیاهی
لرزان است مثل پرنده‌یی
به گرمی و جانبخشیِ تابستان.
ما دو می‌توانیم برویم و برگردیم
می‌توانیم از یاد ببریم و بخوابیم
بیدار شویم و رنج بکشیم و پیر بشویم
دوباره بخوابیم و خوابِ مرگ ببینیم
بیدار شویم و بخوابیم و بخندیم و جوانی از سر بگیریم،
اما عشق‌مان به جا می‌ماند
لجوج مثل موجود بی‌ادراکی
زنده مثل هوس
ستمگر مثل خاطره
ابله مثل حسرت
مهربان مثل یادبود
به سردیِ مرمر
به زیباییِ روز
به تردیِ کودک
لبخندزنان نگاه‌مان می‌کند و
خاموش باما حرف می‌زند
ما لرزان به او گوش می‌دهیم
و به فریاد در می‌آییم
برای تو و
برای خودمان،
به خاطر تو، به خاطر من
و به خاطر همه‌ی دیگران که نمی‌شناسیم‌شان
دست به دامنش می‌شویم استغاثه‌کنان
که بمان
همان جا که هستی
همان جا که پیش از این بودی،
حرکت مکن
مرو
بمان
ماکه عشق آشناییم از یادت نبرده‌ایم
تو هم از یادمان نبر
جز تو در عرصه‌ی خاک کسی نداریم
نگذار سرد شویم
هر روز و از هر کجا که شد
ازحیات نشانه‌یی به ما برسان
دیر ترک، از کنجِ بیشه‌یی در جنگلِ خاطره‌ها
ناگهان پیدا شو
دست به سوی ما دراز کن و
نجات‌مان بده.


ژاک پره‌ور
برگردان احمد_شاملو
سر بر شانه خدا بگذار
تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت،
به رقص درآیی،
قصه عشق، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن ”فهمیدن” کار هر آدمی نیست ...!

احمد_شاملو
2025/07/04 23:10:17
Back to Top
HTML Embed Code: