Telegram Web Link
کارل واکا هنرمند چک‌تباری که ۳۶ سال پیش از دنیا رفت، بیش از ۳۴۰ پوستر فیلم و تئاتر طراحی کرده. اونقدر خوبن که انتخاب از بین‌شون سخته. ۲۰۹ تا از پوسترهای فیلمش رو می‌تونید در [اینجا] تماشا کنید.


Dedecek, Kylián a já (1967)
Kdyby tisíc klarinetu (1965)
A Harum-Scarum Family (1981)
Babicky dobíjejte presne! (1984)
Jumping Over Puddles (1971)
Tomorrow I'm Getting Married (1984)
The Two of Us (1967)
The Agony and the Ecstasy (1965)
Neohlízej se, jde za námi kùn (1981)
Deti zítrku (1980)

© Karel Vaca (1919-89)
هم‌ایستایی (Homeostasis)

«هم‌ایستایی به شکلی نامرئی، سیستم‌های پیچیده را یکپارچه نگه می‌دارد؛ ما تنها متوجه شکستن آن می‌شویم.»


هم‌ایستایی به معنی تعادل داخلی یا ثبات در یک سیستمه. مثلا بدنِ انسان دماش رو تقریبا ثابت نگه می‌داره، قند خون رو کنترل می‌کنه، فشار خون رو تنظیم می‌کنه و…
وقتی همه‌چیز درست کار می‌کنه، ما عملا اونو نمی‌بینیم، چون سیستم به‌طور نامحسوس خودش رو تنظیم می‌کنه.
اما وقتی سیستم شکست می‌خوره (مثلا بیماری، اختلال، یا بحران در یک جامعه)، تازه متوجه می‌شیم که چیزی بوده که به‌طور نامرئی همه‌چیز رو سر جای خودش نگه می‌داشته.
هم‌ایستایی می‌تونه در سطح درونی یک فرد هم باشه، یعنی شخص خودش فشارها و مشکلات درونیش رو کنترل می‌کنه تا ظاهرا همه‌چیز عادی به نظر برسه، و ما فقط وقتی شکست می‌خوره متوجه‌ش می‌شیم.
مثل سرکوب هیجانات، مدیریت اضطراب یا حل موقت مشکلات... تا بتونه توی جامعه زندگی کنه. ولی وقتی این تعادل درونی شکست بخوره (مثلا افسردگی، خشم شدید، بحران هویت)، تازه دیگران متوجه می‌شن که چیزی درونی وجود داشته که همیشه پنهان بوده.


© Gérard DuBois
The Catcher in the Rye
به‌قول معروف "Old, but Gould". گلن گولد در حال نواختن قطعه‌ای از باخ که در فیلم «خانه‌ای که جک ساخت» هم نشون داده می‌شه.
عکس اول: گلن گولد، پیانیستِ ۲۴ ساله، دستاش رو داخل سینک آب فرو برده تا انگشتاش رو نرم و آماده کنه؛ قبل از اجرا، با آب ولرم شروع می‌کرد و کم‌کم دما رو تا آب داغ بالا می‌برد.

عکس دوم: نمای نزدیک از دستای گلن گولد، در حالی‌که دستکش‌های رویی رو درمیاره و یه جفت دستکش بافتنیِ بی‌انگشت زیرشون پیداست. دستکش‌هایی که حتی توی تابستون هم می‌پوشید تا دستاش نرم و آماده‌ی اجرا باقی بمونن.


© Glenn Gould, 1956. by Gordon Parks
چند وقت پیش چیزی در مورد «عشق ابدی» توی توئیتر نوشتم که باعث بدفهمی و ناراحتی عده‌ای شد. در صورتی که هدف من چیز دیگه‌ای بود.
در هر حال، وقتی کم‌سن‌وسال‌تر بودم، آدم تندروتر و سختگیرتری بودم، شاید با لحن تندی در مورد «ابتذال» برخی چیزها نظرمو می‌گفتم. اما الان واقعا برام مهم نیست کی چی می‌بینه. حتی با دید تحقیر یا از بالا به پایین هم بهش نگاه نمی‌کنم.
همین الان هم خواهر و برادر کوچک‌تر خودم از این چیزها می‌بینن و اصلا کاری به کارشون ندارم.
بالاخره جامعه نمی‌تونه یک‌رنگ باشه و سلایق مختلف لازمه‌ی جامعه‌ان. همه که نباید تارکوفسکی و بلا تار ببینن -برتری خاصی هم ندارن. من خودم خیلی فیلم‌های کمدی، اکشن یا اصطلاحا غیرفاخر تماشا می‌کنم و خوشم هم میاد.

اما با وجود همه‌ی اینها، آیا باید راه «نقد» رو بست؟ یعنی هرکس با گفتن اینکه فلان چیز سلیقه‌مه، دوست دارم، به تو ربطی نداره، تو خوبی و... راه گفت‌وگو رو ببنده؟
The Catcher in the Rye
چند وقت پیش چیزی در مورد «عشق ابدی» توی توئیتر نوشتم که باعث بدفهمی و ناراحتی عده‌ای شد. در صورتی که هدف من چیز دیگه‌ای بود. در هر حال، وقتی کم‌سن‌وسال‌تر بودم، آدم تندروتر و سختگیرتری بودم، شاید با لحن تندی در مورد «ابتذال» برخی چیزها نظرمو می‌گفتم. اما الان…
بیننده فقط مصرف‌کننده نیست؛ خودش تبدیل می‌شه به بخشی از چرخه‌ی تولید
هر کلیک، هر بازدید، هر فالو یه رأی اقتصادیه. پس بی‌تفاوتی نسبت به برخی چیزها و بستن راه نقد، نتیجه‌ی خوبی برای جامعه نداره.
وجود برنامه‌ها و فیلم‌های ساده، سطحی یا حتی «بد»، بستر مقایسه و ارزش‌گذاری رو برای کارهای جدی‌تر فراهم می‌کنه.
اما از طرف دیگه، مسأله‌ی ابتذالِ سازمان‌یافته و بازارمحور فرق می‌کنه. وقتی سرمایه‌گذارها و پلتفرم‌ها می‌بینن که فلان برنامه‌ی زرد یا جنسیت‌زده میلیون‌ها بازدید می‌گیره، طبیعتاً پول بیشتری می‌ذارن روی بازتولید همون محتوا و دیگه برای چیزای جدی‌تر سرمایه‌گذاری نمی‌کنن. یعنی تماشای مردم، مثل رأی اقتصادی عمل می‌کنه و سمت‌وسوی تولید رو مشخص می‌کنه. اینجا بحث صرفاً «سلیقه شخصی» نیست؛ پای چرخه اقتصادی-فرهنگی وسط میاد که در بلندمدت می‌تونه عادت‌های فکری و فرهنگی جامعه رو شکل بده.
اینجاست که نقش نقد و آگاهی‌رسانی مهم می‌شه. نه برای اینکه همه مجبور شن تارکوفسکی ببینن، بلکه برای اینکه مصرف‌کننده بدونه پشت بعضی انتخاب‌ها چه سازوکارهایی هست. کسی که می‌خواد محتوای سطحی ببینه، آزاده که ببینه، اما دست‌کم چشم‌بسته مصرف نکنه و بدونه که این «سرگرمی بی‌ضرر» شاید در سطح اجتماعی حامل پیام‌های مشکل‌داری باشه.
باید توجه داشت که سلبریتی‌هایی مثل کیم کارداشیان با همین جلب توجه‌ها، تبدیل شدن به‌نوعی ماشین تولید سلیقه برای جامعه‌. «استاندارد زیبایی» رو همین افراد برای خیلی‌ها تعریف می‌کنن. توی چرخه‌ی ترند-مصرف چیزهایی مثل «اندام ساعت‌شنی» مد می‌شه و...
در کل نقش سلبریتی‌ها در «کنترل نرم» جامعه مهمه و تبدیل می‌شن به الگوهای استاندارد زندگی؛ بدن ایده‌آل، سبک لباس، شیوه مصرف و... که نتیجه‌ش می‌شه اضطراب درباره ظاهر، وسواس روی وزن، ورزش افراطی یا حتی افسردگی (مخصوصا برای نوجوان‌ها). طرف حتی اگه بدن سالم و طبیعی داشته باشه با توجه با این معیارها فکر می‌کنه شکست خورده.
البته که مشخصه در نهایت سود اقتصادیش برای چه کسانیه.
© Giovanni Dalessi (b. 1964)
خدا به مار فرمود: «به سبب انجام این کار [فریبِ حوا]، از تمام حیوانات وحشی و اهلی زمین ملعون‌تر خواهی بود. تا زنده‌ای روی شکمت خواهی خزید و خاک خواهی خورد. بین تو و زن، و نیز بین نسل تو و نسل زن، خصومت می‌گذارم. نسلِ زنْ سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنه‌ی وی را خواهی زد.»

[پیدایش ۳: ۱۴-۱۵]


© Madonna and Child with Saint Anne, 1605-6. by Caravaggio
سقوطِ فایتون


© The Fall of Phaeton, 1910. by Odilon Redon
2025/10/22 16:22:35
Back to Top
HTML Embed Code: