This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در میان تمام رذایل اخلاقی به گمان من "کینه" و "دروغ" از بدترینها و نفرتآمیز ترین هاست.
اما تلخترین و تراژیکترین حوادث روزگار در صفحات تاریخ همیشه به دست کینهتوزانی رقم خورده است که به "قدرت" رسیدهاند!
از همبستر شدن کینه و قدرت، تنها فلاکتی مولود میشود که همچون گدازههای آتش بر زندگی خلقی فرود میآید و روزگارشان را جهنم میکند...
✍احسان شجاعی
@Chelsalegi
اما تلخترین و تراژیکترین حوادث روزگار در صفحات تاریخ همیشه به دست کینهتوزانی رقم خورده است که به "قدرت" رسیدهاند!
از همبستر شدن کینه و قدرت، تنها فلاکتی مولود میشود که همچون گدازههای آتش بر زندگی خلقی فرود میآید و روزگارشان را جهنم میکند...
✍احسان شجاعی
@Chelsalegi
ستارخان در خاطراتش می گوید: من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد...!
اما در زمان مشروطه یک بار گریستم؛ و آن زمانی بود که ده ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا؛ از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان.!!
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
"اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم."
آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد ...
@Chelsalegi
اما در زمان مشروطه یک بار گریستم؛ و آن زمانی بود که ده ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا؛ از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان.!!
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
"اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم."
آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد ...
@Chelsalegi
یکم.
در فقه شیعه چیزی داریم به اسم تَولی و تَبری. سادهاش آن است که اگر چیزی را دوست دارید منطقیست از متضادِ آن چیز بیزار باشید. جمع بین ضِدَین نمیشود. اگر از راستی دفاع میکنید باید با دروغ، سرِ ستیز داشته باشید. اگر آزادهاید، نمیتوانید سرِ سفرهی استبداد بنشینید. اگر نمازت را با علی میخوانی، ناهارت را در خانه معاویه نخور.
دوم.
یک چیز غلطی که در فرهنگ ما جا افتاده این است که میانهروی را به راه رفتن میان حق و باطل تعبیر میکنیم. میدانیم الف ظالم و ب مظلوم است، اما به جای آن که طرف ب را بگیریم، وسطش را میگیریم. این نامش اعتدال نیست، اسمش "نفاق" است.
اعتدال، بندبازی کردن میان درست و غلط نیست. این که وسط هر چیز را بگیرید، شما را به انسان میانهرو تبدیل نمیکند، شما را به موجودی "وسطباز" بدل میکند.
سوم.
اگر با همه رفاقت و معاشرت و خلوت دارید و زاویه و تضادی با احدی ندارید، به آن نَنازید و نَبالید. حقیقتش را بخواهید از نگاه این برادر کوچکتان، شما بیش از آنکه شبیه دولتِ عُمان باشید، شبیه مایعی هستید که خودش را در هر ظرفی جا میدهد. آنقدر گلهگشاد و بیموضع و تغییرشکلدهندهاید که با هر جمع و جمعیتی همراه میشوید. پلومرغ هر کس را بخورید دلتان برایش غش میکند؛ هوراکشِ ته اتوبوسید.
چهارم.
نقل کردهاند بزرگی گفته: در ایمانِ آنکس که دشمنِ جدی ندارد شک کن.
یکبار قدیمترها نوشته بودم که یک نشانهی جدی بلوغ فکری آن است که چفت و بستِ زاویه و فاصلهتان را با آدمها رعایت کنید.
این تَولی و تَبری یک خاصیت بزرگش همین است: بعضی کدورتها را باید تازه نگه داشت چون مرزها و هویت ما را مشخص میکنند. یعنی همانقدر که همنشینی با بعضیها مایه مباهات است، کدورت با بعضیهای دیگر را باید نصب کنید روی قلههای افتخارتان.
آنوقت مشخص میشود ما با یک سری آدمها مرزهایی داریم که حاضر نیستیم با گل و ماچ و شیرینی و سفر و مهمانی این فاصلهها را یکی کنیم. جهانِ ما، جهانِ تنظیم فاصلههاست.
✍کاوه راد
@Chelsalegi
در فقه شیعه چیزی داریم به اسم تَولی و تَبری. سادهاش آن است که اگر چیزی را دوست دارید منطقیست از متضادِ آن چیز بیزار باشید. جمع بین ضِدَین نمیشود. اگر از راستی دفاع میکنید باید با دروغ، سرِ ستیز داشته باشید. اگر آزادهاید، نمیتوانید سرِ سفرهی استبداد بنشینید. اگر نمازت را با علی میخوانی، ناهارت را در خانه معاویه نخور.
دوم.
یک چیز غلطی که در فرهنگ ما جا افتاده این است که میانهروی را به راه رفتن میان حق و باطل تعبیر میکنیم. میدانیم الف ظالم و ب مظلوم است، اما به جای آن که طرف ب را بگیریم، وسطش را میگیریم. این نامش اعتدال نیست، اسمش "نفاق" است.
اعتدال، بندبازی کردن میان درست و غلط نیست. این که وسط هر چیز را بگیرید، شما را به انسان میانهرو تبدیل نمیکند، شما را به موجودی "وسطباز" بدل میکند.
سوم.
اگر با همه رفاقت و معاشرت و خلوت دارید و زاویه و تضادی با احدی ندارید، به آن نَنازید و نَبالید. حقیقتش را بخواهید از نگاه این برادر کوچکتان، شما بیش از آنکه شبیه دولتِ عُمان باشید، شبیه مایعی هستید که خودش را در هر ظرفی جا میدهد. آنقدر گلهگشاد و بیموضع و تغییرشکلدهندهاید که با هر جمع و جمعیتی همراه میشوید. پلومرغ هر کس را بخورید دلتان برایش غش میکند؛ هوراکشِ ته اتوبوسید.
چهارم.
نقل کردهاند بزرگی گفته: در ایمانِ آنکس که دشمنِ جدی ندارد شک کن.
یکبار قدیمترها نوشته بودم که یک نشانهی جدی بلوغ فکری آن است که چفت و بستِ زاویه و فاصلهتان را با آدمها رعایت کنید.
این تَولی و تَبری یک خاصیت بزرگش همین است: بعضی کدورتها را باید تازه نگه داشت چون مرزها و هویت ما را مشخص میکنند. یعنی همانقدر که همنشینی با بعضیها مایه مباهات است، کدورت با بعضیهای دیگر را باید نصب کنید روی قلههای افتخارتان.
آنوقت مشخص میشود ما با یک سری آدمها مرزهایی داریم که حاضر نیستیم با گل و ماچ و شیرینی و سفر و مهمانی این فاصلهها را یکی کنیم. جهانِ ما، جهانِ تنظیم فاصلههاست.
✍کاوه راد
@Chelsalegi
شما را بخدا لنگ آدمی نمانید که شما را در حسرت کوچکترین آرزوهایتان نگه میدارد.
او عوض نخواهد شد. عاداتش را ترک نخواهد کرد. آن صبحی که یکباره از خواب برخیزد و بشود همانی که آرزویش را داشتید، هرگز نخواهد دمید.
آروزهای کوچک ما، چیزهایی مثل یک نوازش ساده، مثل دست کشیدن به موها، مثل صدا کردن اسم کوچک، مثل هدیه کوچکی در قد و قواره یک جاکلیدی یا سنجاق سر، مثل احترام، مثل محبت، مثل تشخیص مثل چیزهایی نیست که عمرمان را در صف انتظارش دود کنیم برود هوا.
بله ما صفبایستترین ملت جهانیم. حتی برای تخت بیمارستان و واکسن و جای خالی سردخانه و گورستان... اما بخاطر خدا برای آرزوهای کوچکتان صف نمانید. نگذارید کسی وقتی فهمید دوستش دارید آزارتان بدهد. رنجتان بدهد و به وعده تحقق یک آرزوی کوچک، به قدر طی کردن دور دنیا از شما سواری بگیرد. ما همانقدر که آدمهای صفبایست خوبی هستیم، سوارکارهای ماهری هم هستیم.
به اسم عشق سواری ندهید. بخاطر خدا رنج چشمانتظاری را در یک رابطه به جان نخرید. به خودتان میآیید و میبینید عمر و جوانیتان سوخت و هنوز، با همه بیستهایی که گرفتید، با همه جهدی که کردید، با همه کاردستیها و نقاشیها، حتی بعد اینکه توانستید آهنگی را با فلوت کوچکتان بنوازید، جایزهتان را نداده. و نخواهد داد.
رابطه را به گند شرطیشدن نکشید. برای دوست داشتن دیگری برای اینکه آرزوهای کوچکش را محقق کنید برایش شرط نگذارید. دندهتان نرم. عاشق شدهاید تا حظ ببرید از اینکه تنها با "شما" آرزوهای ریز و درشت آن یکی برآورده میشود.
چه شرطگذار مادام باشید و چه اجابت کننده شروط، باختهاید. قال قضیه را بکنید و تمام.
✍الهام فلاح
@Chelsalegi
او عوض نخواهد شد. عاداتش را ترک نخواهد کرد. آن صبحی که یکباره از خواب برخیزد و بشود همانی که آرزویش را داشتید، هرگز نخواهد دمید.
آروزهای کوچک ما، چیزهایی مثل یک نوازش ساده، مثل دست کشیدن به موها، مثل صدا کردن اسم کوچک، مثل هدیه کوچکی در قد و قواره یک جاکلیدی یا سنجاق سر، مثل احترام، مثل محبت، مثل تشخیص مثل چیزهایی نیست که عمرمان را در صف انتظارش دود کنیم برود هوا.
بله ما صفبایستترین ملت جهانیم. حتی برای تخت بیمارستان و واکسن و جای خالی سردخانه و گورستان... اما بخاطر خدا برای آرزوهای کوچکتان صف نمانید. نگذارید کسی وقتی فهمید دوستش دارید آزارتان بدهد. رنجتان بدهد و به وعده تحقق یک آرزوی کوچک، به قدر طی کردن دور دنیا از شما سواری بگیرد. ما همانقدر که آدمهای صفبایست خوبی هستیم، سوارکارهای ماهری هم هستیم.
به اسم عشق سواری ندهید. بخاطر خدا رنج چشمانتظاری را در یک رابطه به جان نخرید. به خودتان میآیید و میبینید عمر و جوانیتان سوخت و هنوز، با همه بیستهایی که گرفتید، با همه جهدی که کردید، با همه کاردستیها و نقاشیها، حتی بعد اینکه توانستید آهنگی را با فلوت کوچکتان بنوازید، جایزهتان را نداده. و نخواهد داد.
رابطه را به گند شرطیشدن نکشید. برای دوست داشتن دیگری برای اینکه آرزوهای کوچکش را محقق کنید برایش شرط نگذارید. دندهتان نرم. عاشق شدهاید تا حظ ببرید از اینکه تنها با "شما" آرزوهای ریز و درشت آن یکی برآورده میشود.
چه شرطگذار مادام باشید و چه اجابت کننده شروط، باختهاید. قال قضیه را بکنید و تمام.
✍الهام فلاح
@Chelsalegi
گروهی توی توییتر شروع کردهاند علیه طلای جواد فروغی جوسازی کردن. من و احتمال بسیاری از شما با باورهای سیاسی فروغی همراهی ندارید. اما چیزی که اهمیت دارد، «مدال برای ایران» است. در تاریخ هیچ مدالی را به اسم حاکمان و حتی نوع حکومت نمینویسند. به اسم ملت و ملیت مینویسند. هیچکدام از مدالهای المپیک و مسابقات جهانی در زمان سلطنت پهلوی به اسم سلطنت پهلوی نوشته نشده است. الان در تاریخ مدالهای ایران در المپیک و دیگر مسابقات، مرزی بین حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی نمیگذارند. ما میگوییم ایران در المپیک ملبورن ایران دو طلا و دو نقره و یک برنز گرفت. بعد از شصت و پنج سال این را میبینیم نه اینکه تختی و امامعلی حبیبی و نامجو و ... چه باوری داشتند یا نداشتند. ما این افتخار را فارغ از باورها و حتی زندگی شخصی این افراد نگاه میکنیم. چون این مدال برای «ملت ایران» است. تکیه کردن بر مسائل سیاسی تلاش برای تلخکردن این مدال است که البته به جایی هم نخواهد رسید. گور بابای سیاست، درود بر مدال طلا.
✍اکبر موسوی
@Chelsalegi
✍اکبر موسوی
@Chelsalegi
داستایفسکی در یکی از شاهکارهای کوتاهش، ماجرای ژنرالی را تعریف می کند که یک شب، پس از بازگشت از مهمانی، صدایِ رقص و سازوآواز را از خانه ای می شنود و پس از سوال کردن از یک پاسبان، متوجه می شود که عروسیِ یکی از کارمندانِ زیردستش است. ایوان ایلیچ پرالینسکی که داعیهء انسانیت دارد، با خود می اندیشد که بهتر است، به مراسم برود و با حضور در محفلِ بیچارگان، بزرگ منشی و انسانیتش را به مردمِ عامی نشان دهد. مرتکب چنین حماقتی هم می شود و مضحکه ای به بار می آورد که فقط داستایفسکی می تواند ترسیمش کند.
در آن مجلس، جوانی روزنامه نگار، هنگامی که ایوان ایلیچ، می خواهد سخنرانی کند، از جانبِ فرودستان، حقیقت را فریاد می زند؛ تو به خاطر شهرت و محبوبیت، اینجا آمده ای! تو آمده ای که انسانیتت را به رخ ما بکشی، اما حتی نمی دانی که آن شامپاینی را که می خوری، خریدنش برایِ یک کارمندِ جزء، چقدر دشوار است. تو فقط مجلسمان را برهم زدی!
شوربختانه این داستانِ کثیف، در زمانهء ما به شیوه های گوناگون و با سویه هایی کریه تر، تکرار می شود، علی الخصوص در مقاطعی که بلایا و فجایعِ موجود، شدت می گیرند. اینجاست که بوی خون و صدایِ ضجهء بیچارگان لاشخورها را فرا می خواند تا از مصیبتِ پیش آمده انسانیتشان، شهرت و محبوبیتشان و اگر نگوییم جیبهایشان را فربه تر سازند. زالوهایِ فاجعه. شریکانِ دزد و رفیقانِ قافله. همانها که همدست وضعِ موجوداند اما یک شبه لباسِ اعتراض به آن را بر تن می کنند. دولا سوارانی که می خواهند از توبره و آخور بخورند. نمیشود در خفا و با سکوتتان از وضع موجود منتفع شوید و یک آن جیغتان بلند شود و بخواهید از فجایع هم ارتزاق کنید.
آیا تلاش و اقداماتِ شما در خدمتِ حلِ معضل است؟! و یا معضل را هم به خدمتِ خود درآورده اید؟ و از آن نام و نان ونمدی برای خود ساخته اید؟!
ایوان ایلیچ در پایانِ داستان، اعتراف می کند که؛ "نتوانستم ثابتش کنم." امیدوارم این شارلاتانهای ساده لوح هم به این نتیجه برسند که انسانیتشان هیچگاه برای ما ثابت نخواهد شد.
✍عادل ایران خواه
@Chelsalegi
در آن مجلس، جوانی روزنامه نگار، هنگامی که ایوان ایلیچ، می خواهد سخنرانی کند، از جانبِ فرودستان، حقیقت را فریاد می زند؛ تو به خاطر شهرت و محبوبیت، اینجا آمده ای! تو آمده ای که انسانیتت را به رخ ما بکشی، اما حتی نمی دانی که آن شامپاینی را که می خوری، خریدنش برایِ یک کارمندِ جزء، چقدر دشوار است. تو فقط مجلسمان را برهم زدی!
شوربختانه این داستانِ کثیف، در زمانهء ما به شیوه های گوناگون و با سویه هایی کریه تر، تکرار می شود، علی الخصوص در مقاطعی که بلایا و فجایعِ موجود، شدت می گیرند. اینجاست که بوی خون و صدایِ ضجهء بیچارگان لاشخورها را فرا می خواند تا از مصیبتِ پیش آمده انسانیتشان، شهرت و محبوبیتشان و اگر نگوییم جیبهایشان را فربه تر سازند. زالوهایِ فاجعه. شریکانِ دزد و رفیقانِ قافله. همانها که همدست وضعِ موجوداند اما یک شبه لباسِ اعتراض به آن را بر تن می کنند. دولا سوارانی که می خواهند از توبره و آخور بخورند. نمیشود در خفا و با سکوتتان از وضع موجود منتفع شوید و یک آن جیغتان بلند شود و بخواهید از فجایع هم ارتزاق کنید.
آیا تلاش و اقداماتِ شما در خدمتِ حلِ معضل است؟! و یا معضل را هم به خدمتِ خود درآورده اید؟ و از آن نام و نان ونمدی برای خود ساخته اید؟!
ایوان ایلیچ در پایانِ داستان، اعتراف می کند که؛ "نتوانستم ثابتش کنم." امیدوارم این شارلاتانهای ساده لوح هم به این نتیجه برسند که انسانیتشان هیچگاه برای ما ثابت نخواهد شد.
✍عادل ایران خواه
@Chelsalegi
برای هر کسی که ایران را دوست دارد این روزها دردناک است، خیلی دردناک. درد تشنگی خوزستان است، درد بیپناهی سیستان، درد مرگ مداوم مردمان، درد خواندن و شنیدن اینکه یک مشت بیوطن و نه مردمان محلی سوسنگرد را خفاجیه مینامند، خرمشهر را محمره.
تجسم تام و تمام این درد، مبارزه میان کیمیا علیزاده و ناهید کیانی بود: فرزندان ایران که ایستادند برابر هم، مبارزهای تعریف شده بود که در آن پیروزی وجود نداشت، هر نتیجهای عین شکست بود. برای سیاهرویی مسئولان ما همین لحظه بس، همین لحظه که چنان کرده با ما که فرزندان ایران به جای اینکه کنار هم باشند، روبروی همند.
تراکم تباهی و تشدید تاریکی اما مانع نمیشود که من لحظههای روشن را نیز ببینم. لحظهای که آن زن عربزبان هموطن تاکید میکند که مظاهرات سلمیه یا زمانی که آن جوان بیست و دوساله در خوزستان میغرد: من دشمن تو نیستم من فقط کار میخواهم. این تاکید آگاهانه بر خواستهها، آن اصرار بر مسالمت و مدارا در عین خشم و رنج، چنان عزیز است و با ارزش که نادیده گرفتنش به واسطه رنجوری این ایام ظلمی است دوچندان.
ملت ما دارد میآموزد که مقاومت کند، ما داریم یاد میگیریم که مسالمتآمیز مقاومت کنیم. من یقین دارم همین دیر یا زود رستگارمان میکند، ایمان دارم ما دوباره کیمیا و ناهید را کنار هم خواهیم دید... ایران کیمیایش را پس میگیرد، میبینید.
✍امیرحسین کامیار
@Chelsalegi
تجسم تام و تمام این درد، مبارزه میان کیمیا علیزاده و ناهید کیانی بود: فرزندان ایران که ایستادند برابر هم، مبارزهای تعریف شده بود که در آن پیروزی وجود نداشت، هر نتیجهای عین شکست بود. برای سیاهرویی مسئولان ما همین لحظه بس، همین لحظه که چنان کرده با ما که فرزندان ایران به جای اینکه کنار هم باشند، روبروی همند.
تراکم تباهی و تشدید تاریکی اما مانع نمیشود که من لحظههای روشن را نیز ببینم. لحظهای که آن زن عربزبان هموطن تاکید میکند که مظاهرات سلمیه یا زمانی که آن جوان بیست و دوساله در خوزستان میغرد: من دشمن تو نیستم من فقط کار میخواهم. این تاکید آگاهانه بر خواستهها، آن اصرار بر مسالمت و مدارا در عین خشم و رنج، چنان عزیز است و با ارزش که نادیده گرفتنش به واسطه رنجوری این ایام ظلمی است دوچندان.
ملت ما دارد میآموزد که مقاومت کند، ما داریم یاد میگیریم که مسالمتآمیز مقاومت کنیم. من یقین دارم همین دیر یا زود رستگارمان میکند، ایمان دارم ما دوباره کیمیا و ناهید را کنار هم خواهیم دید... ایران کیمیایش را پس میگیرد، میبینید.
✍امیرحسین کامیار
@Chelsalegi
تمام این پولهایی که به جیب زدن، تمام زمین هایی که بالا کشیدن، تمام ثروتهایی که چپاول کردن، هیچی نیست در مقایسه با جوونیهایی که از بین بردن، عمرهایی که به باد دادن، سالهایی که از چند نسل دزدیدن. اختلاس اصلی دزدیدن زندگی بود.
✍امیرعلی بنی اسدی
@chelsalegi
✍امیرعلی بنی اسدی
@chelsalegi
ای کاش آنقدر جرات داشتید که یه نظرسنجی از مردم بکنید و بفهمید چند درصد از مردم رضایت دارن که پولشون توی اون سازمان عریض و طویل خرج بشه!
✍پیام پورفلاح
@chelsalegi
✍پیام پورفلاح
@chelsalegi
ندا یاسی یکی از شاخ های اینستاگرام است و ساکن کاناداست. در کنسرت خانم سوگند شرکت کرده است. در پایان کنسرت شیفتگان و هوادارانش پی در پی با او عکس یادگاری می گیرند و گویی سوگند، در حاشیه قرار گرفته است. وی هم اکنون حدود دو میلیون و ششصد فالوور دارد. در صفحه اش معمولا فیلمهایی منتشر می کند که اینجا قابل انتشار نیست .آنچه در این نوشتار آنرا «شاخیاب» مینامم یکی از مشاغلی است که به تدریج در حال شکلگیری و شکوفایی است. شاخیاب میداند که این روزها برای آدمهای بسیار معمولی هم میتوان شهرت کسب کرد. تنها کمی جذابیت، تنها کمی شیرینکاری، تنها کمی بامزه بودن، تنها کمی مضحک بودن، تنها کمی لوسبودن، تنها کمی عجیب و غریب بودن، تنها کمی مهیج بودن، تنها کمی جلف بودن، تنها کمی خوشصحبت بودن، تنها کمی لاقید بودن، تنها کمی فحاش و هرزهدهان بودن، تنها کمی مستهجن بودن میتواند سکوی پرتاب یک فرد معمولی به سمت قلههای شهرت باشد. البته نکته مهم آن است که شاخیاب، نگاهی سراسر اقتصادی به موضوع دارد. وقتی شاخیاب فردی با ویژگیهای یادشده در بالا را میبیند ابتدا با تمرکز بیشتر و با نگاه یک مشتری به سوژه خیره میشود، سپس با خاراندن چانه خودش امکان درآمدزایی از سوژه را در ذهن ارزیابی و مجسّم میکند. اگر او به این نتیجه دست یافت که سوژه مورد نظر برای درآمدزایی قابلیتهای مناسبی دارد فعالیتهایش را کلید میزند. مهمترین وسایل شغلی شاخیابها یک تلفن همراه مجهز به دوربینی مناسب، و توصیههایی بسیار ساده به سوژههاست. مثلا به سوژهای توصیه میشود در مقابل دوربین به شکلی بسیار ولنگارانه و خاص برقصد، به پیرمرد بیچارهای توصیه میشود که به این و آن فحشهای رکیک بدهد، به جوانی که معلولیت ذهنی دارد گفته میشود که رو به دوربین آنجایش را به همه نشان دهد، از پیرمرد خواروبار فروش درخواست میشود که درباره ترامپ تحلیل بدهد، به کودک خردسال گفته میشود که مانند بزرگسالان حرف بزند، به فردی که بر حسب تصادف در مصاحبهای گفته است «معتادا کرونا نمی گیرن» گفته میشود که در موقعیتهای مختلف چیزهایی بیربط بگوید. هدف اصلی همه این فعالیتها کسب آگهی تجاری، یا فروش صفحه پس از جذب فالوورهای انبوه است. شاخیاب معمولا با سوژههایش قرار و مداری میگذارد در این خصوص که از هر آگهی چند درصد نصیب آنها شود.
شاخیابها به سرعت در حال تکثیرند. آنها اینجا، آنجا، همهجا حضور دارند. شاخ یابها زندگی روزمره ما را تبدیل به موضوعی اقتصادی میکنند. شاخیابها سراسر زندگی روزمره را کالایی برای فروش و چانهزنی میکنند. از نظر آنها همه آدمهای معمولی به شکل بالقوه میتوانند مشهور و پولساز شوند فقط باید این، یا آن کاری را که شاخیاب می گوید انجام دهند. شاخیابها «تهیهکنندگان» معمولی آدمهای معمولی در فضای مجازی امروز ما هستند. آنان بر اساس آزمایش و خطا پیش میروند و فاقد حداقل سواد رسانهایاند.
سوژههای شاخیابها موقعیتی بسیار گذرا و شکننده دارند. بسیاری از سوژههای آنان خیلی زود از دور خارج میشوند و ستاره بخت بسیاری از آنها خیلی سریع کم نور میگردد. به همین دلیل شاخیابها بسیار دلال و دلال مسلکاند چون نیک میدانند که شهرت بادآورده به بادی بسته است. برخی از سوژهها به توصیههای شاخ یابها عمل میکنند و هر روز رفتارهایی مضحک و مضحکتر مرتکب میشوند تا شاید چند روزی بیشتر در این عرصه باقی بمانند. شهرت شیرین است و خداحافظی از آن تلخ. آنچه عیان است آنکه همیشه بخشی از رفتارهای جنونآمیز یا مضحک شاخهای اینستاگرام نتیجه توصیههای احمقانه شاخیابهاست. شاخیابها در حال تکثیرند، اینجا، آنجا، همه جا. سخن پایانی آنکه، باید نگران شاخهایی بود که با هر ساز شاخیابها میرقصند و سرانجام در راه کسب شهرتی گذرا قربانی میشوند
✍فردین علیخواه
@chelsalegi
شاخیابها به سرعت در حال تکثیرند. آنها اینجا، آنجا، همهجا حضور دارند. شاخ یابها زندگی روزمره ما را تبدیل به موضوعی اقتصادی میکنند. شاخیابها سراسر زندگی روزمره را کالایی برای فروش و چانهزنی میکنند. از نظر آنها همه آدمهای معمولی به شکل بالقوه میتوانند مشهور و پولساز شوند فقط باید این، یا آن کاری را که شاخیاب می گوید انجام دهند. شاخیابها «تهیهکنندگان» معمولی آدمهای معمولی در فضای مجازی امروز ما هستند. آنان بر اساس آزمایش و خطا پیش میروند و فاقد حداقل سواد رسانهایاند.
سوژههای شاخیابها موقعیتی بسیار گذرا و شکننده دارند. بسیاری از سوژههای آنان خیلی زود از دور خارج میشوند و ستاره بخت بسیاری از آنها خیلی سریع کم نور میگردد. به همین دلیل شاخیابها بسیار دلال و دلال مسلکاند چون نیک میدانند که شهرت بادآورده به بادی بسته است. برخی از سوژهها به توصیههای شاخ یابها عمل میکنند و هر روز رفتارهایی مضحک و مضحکتر مرتکب میشوند تا شاید چند روزی بیشتر در این عرصه باقی بمانند. شهرت شیرین است و خداحافظی از آن تلخ. آنچه عیان است آنکه همیشه بخشی از رفتارهای جنونآمیز یا مضحک شاخهای اینستاگرام نتیجه توصیههای احمقانه شاخیابهاست. شاخیابها در حال تکثیرند، اینجا، آنجا، همه جا. سخن پایانی آنکه، باید نگران شاخهایی بود که با هر ساز شاخیابها میرقصند و سرانجام در راه کسب شهرتی گذرا قربانی میشوند
✍فردین علیخواه
@chelsalegi
Telegram
attach 📎
برای اینکه بفهمیم این جامعه از معنا تهی شده و دارد از دست میرود، نیاز نیست به نظام آموزشی اش نگاه کنیم، که از متولیان رسمی احمقسازی است و بهجای آموزش علم و مسئولیتپذیری، اباطیل خرافی و تقلب را به فرزندان این مملکت میآموزد. نیاز نیست به دانشگاههایش نگاه کنیم که مثل دستگاه چاپ پولِ بیپشتوانه، مدرکهای بیارزش صادر میکند، لازم نیست به حقخوریها و فحشهای پشت فرمان خودروها نگاه کنیم، لازم نیست فضای مجازی مسموم و تیمارستانیمان و دعواها و قلدریها و ابتذالبارانش را بررسی کنیم، لازم نیست کانالهای رسانهٔ ملی احمقِ احمقپرورش را زیر و رو کنیم، لازم نیست تعداد چکهای برگشتی را بشماریم، لازم نیست مضحکهٔ سرانهٔ مطالعه را پیگیری کنیم، لازم نیست تعداد اعمال زیبایی را تحلیل کنیم، لازم نیست زشتی پایانناپذیر ساخت بالا و پایین شهر و روستا را متر کنیم، لازم نیست تعداد فلوکستین و اسسیتالوپرام و آسنترا، که همراه تمام نسخهها شدهاند، را ثبت کنیم. حتی لازم نیست آدمهای بیجان و بیروح مترو و اتوبوس و خیابان را از نظر بگذرانیم. اگر چشم بینایی باشد، از مرور صفحات «معرفی غذاخوری» هم میشود فهمید نظام فکری این جامعه چطور از هم پاشیده. آنجا که معرفیکنندههای نچسب، با بهبههای مصنوعی به سراغ پزندههای غول و اژدها میروند. آنجا که ظرف مخصوص فر، میآید جلوی دوربین؛ ژامبون، پنیر، قارچ، پنیر، هاتداگ، پنیر، ژامبون، پنیر، استیک، پنیر، پپرونی، پنیر، مغز و زبان و باز هم پنیر. این غذاها، مال شکمهایی است که مغز صاحبانش دیگر نمیدانند چه میخواهند. هر کسی دارد اژدهای بزرگتری میپزد. آدمهایی که نه امروزی دارند و نه فردایی، توی صف اژدها با موبایل خود ور میروند. غذاهای جنونآمیز، مال شکمهای مجنون نیست، مال مغزهای سرگشته است. شکم پر، همیشه نشانهٔ ثروت نیست. از وقتی غنای خود را از دست دادهایم، اژدها بزرگتر شده است. آری، آن ملکهٔ عربی که چندی پیش لباس زیر پنجاههزار دلاری خرید، از ثروتِ درون بهرهای ندارد. زندگی «لاکچری» مال آدم بیچیز است.
ترمز این جامعه نبریده. ما دچار نقص فنی غیرمترقبه نیستیم. «دره» مقصدی است که برای ما تعیین شده. خیلیها از این ماشین پریدند بیرون. مردند یا زخم و زیلی شدند و با زخمها زیستند. و ما، مانند انسانی که دارد غرق میشود، داریم دستوپا میزنیم و برای نجات جانمان، بیاختیار و دیوانهوار چنگ میاندازیم. به دشمن و به دوست. زیر ناخنهامان خون هست و روی صورتمان جای چنگ. همهٔ ما.
✍پدرام ابراهیمی
@chelsalegi
ترمز این جامعه نبریده. ما دچار نقص فنی غیرمترقبه نیستیم. «دره» مقصدی است که برای ما تعیین شده. خیلیها از این ماشین پریدند بیرون. مردند یا زخم و زیلی شدند و با زخمها زیستند. و ما، مانند انسانی که دارد غرق میشود، داریم دستوپا میزنیم و برای نجات جانمان، بیاختیار و دیوانهوار چنگ میاندازیم. به دشمن و به دوست. زیر ناخنهامان خون هست و روی صورتمان جای چنگ. همهٔ ما.
✍پدرام ابراهیمی
@chelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جواد عزتی مثل همیشه غافلگیرمان کرده. او که این روزها در سریال زخم کاری هنرنمایی میکند، توانسته در نقش مالک دوگانه غریبی را طراحی و مخاطب را با وجه تازهای از مهارت خود آشنا کند. مکبث قصه ما در نوسانی باورنکردنی رفتوآمد میکند که یک طرفش مردی بزدل، ضعیف و توسری خور قرار دارد، در حالی که روی دیگر سکهٔ شخصیت او هیولای مهیبی است که سال ها با لقب رعیت زاده، تحقیر شده و حالا میخواهد گذشته غم بارش را با انتقام از خاندان ریزآبادی تلافی کند. عزتی در زخم کاری استانداردهای بازی در شبکه نمایش خانگی را جابهجا کرده و توانسته جای برخی سوپراستارهای مغرور را که این روزها به محبوبیت او رشک میبرند، پر کند. میمیکهایش در لحظات ترس تماشایی است. امیدوارم روند موفقیتش همچنان ادامه داشته باشد.
✍علی پزشکی
@chelsalegi
✍علی پزشکی
@chelsalegi
کاش یه جدول بود آدم میفهمید مسابقات ورزشکارهامون چه روز و ساعتیه. آدم الان نمیدونه مسابقات مغولستان رو دنبال کنه، بازیهای پناهندگان رو ببینه یا آذربایجان و شش هفتا کشور دیگه رو.
✍علی رمضان
@chelsalegi
✍علی رمضان
@chelsalegi
محمدرضا شاه پهلوی درچنین روزی درقاهره بر اثر بیماری سرطان خون درگذشت؛ دو روز بعد پیکر وی در مسجد الرفاعی قاهره، پس از تشییع به خاک سپرده شد. آنکه بر جنازۀ شاه نماز خواند، سید طالب الرفاعی، روحانی شیعه عراقی بود. او به نمایندگی از سید محسن حکیم، مرجع عراقی به قاهره رفت و سالها در آن شهر رهبری شیعیان را بر عهده داشت.او شرح میدهد وقتی شاه در قاهره فوت کرد ماه رمضان بود. مرا به دیدار وزیر اوقاف مصر فراخواندند که به من گفت: با هواپیمای رئیسجمهور آمدهام اینجا تا بگویم فردا نماز میت را شما میخوانید وهمچنین از من خواست که برایشان توضیح دهم که در مذهب شیعیان چه چیزهایی برای دفن میت لازم است. جنازهٔ شاه را گذاشتند روبهرویم. از عکسها میشناختمش. جنازه کاملاً سالم بود و انگار خواب بود. بعد کلی پارچه آوردند، گفتم این همه لازم نیست و اندازهٔ کفن را برایشان توضیح دادم و همان جا ناظر بودم تا درست و بر اساس موازین شرعی کفنش کنند. همهٔ مراسم غسل و تکفین زیر نظر من انجام شد و او را در تابوت گذاشتند.
آن وقت گفتم: مأموریت من تمام شد. کار دیگری هم دارید؟ گفتند: بله. سوار شو. با ماشین ما را بردند به کاخ زینالعابدین که کاخ رئیسجمهور بود و قبلتر ملک فاروق در آن سکونت داشت. آفتاب داشت میزد بالا و احساس کردم دستور دارند مرا نگه دارند و سادات به خانوادهٔ شاه وعده داده که نماز بر اساس فقه شیعه بر شاه خوانده شود. این درخواست خود خانوادهٔ او بود و فرح، همسر شاه، تأکید داشت که نماز بر اساس مذهب شیعه خوانده شود.
به شدت خوابم میآمد. شب را نخوابیده بودم و صبح زود رفته بودیم بیمارستان. هم خسته بودم هم نمیخواستم همهٔ دوربینهای شبکههایی که مراسم را مستقیم پخش میکردند روی عمامهام زوم شود! مرا بردند به مسجد الرفاعی. مقبرهٔ سلطنتی آنجاست و قرار بود نماز میت آنجا خوانده و همان جا دفن شود. ظهر بود که مارش تشییع نظامی را شنیدم. جنازه را آورده بودند و در رأس تشییعکنندگان شخص رئیسجمهور، انور سادات، بود. آمد و مرا بغل کرد. گفتم: من روزهام و خیلی خسته شدم، میشود ۱۰ دقیقه استراحت کنم تا مراسم تشییع تمام شود؟ صدا زد: آقا را ببرید داخل مسجد. فوری آمدند و دورم را گرفتند و انگار روی دستشان بردند داخل مسجد.
هیات رسمی تشییعکنندگان وارد شبستان مسجد شد. انور سادات بود، نیکسون رئیسجمهور اسبق ایالات متحده بود، پادشاه سابق یونان بود. من یک گوشه به دیوار تکیه داده بودم و از جایم بلند نشدم. تعداد زیادی از مسئولان ایرانی زمان شاه هم بودند. دیدم انور سادات از اطرافیانش پرسید: نماز را چه کسی میخواند؟ مرا نشانش دادند. نگاهی به من انداخت و گفت: آقا بفرمایید برای نماز. چند کلمه فارسی بلد بودم. رسم است که از خانوادهٔ متوفا برای نماز خواندن اجازه میگیرند. من از پسر بزرگترش اجازه گرفتم، اما انور سادات که کنار او ایستاده بود به خود گرفت و با چند کلمه فارسی که بلد بود، گفت: بفرمایید آقا. به پسر شاه تسلیت گفتم. گفتم: پسر فلان و بهمان و از همان حرفهایی که در تسلیت معمول است.
ایستادم برای نماز. میدانید که نماز میت شیعیان پنج تکبیر دارد، تکبیر اول: شهادتین؛ تکبیر دوم: صلوات بر محمد و آل محمد؛ تکبیر سوم: دعا برای مؤمنان؛ تکبیر چهارم: دعا برای خود میت است، ماندم چه بگویم! بعد از کمی کلنجار رفتن با خودم اینطور گفتم: خداوندا، اینکه در برابر توست بندهٔ تو و پسر بندهٔ تو و پسر کنیز توست. او از ملک و سلطنت خویش بیرون شد و اکنون نیازمند و اسیر توست. اگر با او چنان کنی که شایستهٔ اوست، وی شایستهٔ آن است؛ و گر چنان کنی که شایستهٔ توست تو اهل بخشایش و مغفرتی. الله اکبر. و تکبیر پنجم هم که ساده است: یک فاتحه.
بعد وارد سرداب شدم تا بر روند دفن کردنش نظارت داشته باشم. دوربین به دستها هم خواستند پایین بیایند، اما انور سادات به من لطف کرد و گفت که به احترام میت ورود خبرنگاران به داخل سرداب قبر ممنوع است. آنجا به شاه طبق فقه شیعه تلقین خواندم. بسیاری از عمامه به سرهای سنی هم در مراسم نماز حضور داشتند.
کار دفن تمام شد و آمدم بیرون. برخی از ایرانیها آمدند و با من سلام و علیک کردند، هر چند احساس کردم بعضیشان از دعایی که در نماز خواندهام خوششان نیامده است و چپ چپ نگاهم میکردند. شنیدم یکیشان گفت: این را خمینی فرستاده است! پسر بزرگتر شاه، که در زمان سلطنت پدرش ولیعهد بود، هم آمد و به من سلام کرد، بعد هم زاهدی، پسر ژنرال زاهدی که داماد شاه بود، آمد. بعد از آن، خبر همه جا پخش شد و به خصوص واکنش شیعیان علیه من شدید بود؛ به ویژه آنهایی که هوادار انقلاب بودند مواضعی علیه من گرفتند، اما اعتنایی به آنها نکردم چون به وظیفهٔ شرعیام عمل کرده بودم.
@chelsalegi
آن وقت گفتم: مأموریت من تمام شد. کار دیگری هم دارید؟ گفتند: بله. سوار شو. با ماشین ما را بردند به کاخ زینالعابدین که کاخ رئیسجمهور بود و قبلتر ملک فاروق در آن سکونت داشت. آفتاب داشت میزد بالا و احساس کردم دستور دارند مرا نگه دارند و سادات به خانوادهٔ شاه وعده داده که نماز بر اساس فقه شیعه بر شاه خوانده شود. این درخواست خود خانوادهٔ او بود و فرح، همسر شاه، تأکید داشت که نماز بر اساس مذهب شیعه خوانده شود.
به شدت خوابم میآمد. شب را نخوابیده بودم و صبح زود رفته بودیم بیمارستان. هم خسته بودم هم نمیخواستم همهٔ دوربینهای شبکههایی که مراسم را مستقیم پخش میکردند روی عمامهام زوم شود! مرا بردند به مسجد الرفاعی. مقبرهٔ سلطنتی آنجاست و قرار بود نماز میت آنجا خوانده و همان جا دفن شود. ظهر بود که مارش تشییع نظامی را شنیدم. جنازه را آورده بودند و در رأس تشییعکنندگان شخص رئیسجمهور، انور سادات، بود. آمد و مرا بغل کرد. گفتم: من روزهام و خیلی خسته شدم، میشود ۱۰ دقیقه استراحت کنم تا مراسم تشییع تمام شود؟ صدا زد: آقا را ببرید داخل مسجد. فوری آمدند و دورم را گرفتند و انگار روی دستشان بردند داخل مسجد.
هیات رسمی تشییعکنندگان وارد شبستان مسجد شد. انور سادات بود، نیکسون رئیسجمهور اسبق ایالات متحده بود، پادشاه سابق یونان بود. من یک گوشه به دیوار تکیه داده بودم و از جایم بلند نشدم. تعداد زیادی از مسئولان ایرانی زمان شاه هم بودند. دیدم انور سادات از اطرافیانش پرسید: نماز را چه کسی میخواند؟ مرا نشانش دادند. نگاهی به من انداخت و گفت: آقا بفرمایید برای نماز. چند کلمه فارسی بلد بودم. رسم است که از خانوادهٔ متوفا برای نماز خواندن اجازه میگیرند. من از پسر بزرگترش اجازه گرفتم، اما انور سادات که کنار او ایستاده بود به خود گرفت و با چند کلمه فارسی که بلد بود، گفت: بفرمایید آقا. به پسر شاه تسلیت گفتم. گفتم: پسر فلان و بهمان و از همان حرفهایی که در تسلیت معمول است.
ایستادم برای نماز. میدانید که نماز میت شیعیان پنج تکبیر دارد، تکبیر اول: شهادتین؛ تکبیر دوم: صلوات بر محمد و آل محمد؛ تکبیر سوم: دعا برای مؤمنان؛ تکبیر چهارم: دعا برای خود میت است، ماندم چه بگویم! بعد از کمی کلنجار رفتن با خودم اینطور گفتم: خداوندا، اینکه در برابر توست بندهٔ تو و پسر بندهٔ تو و پسر کنیز توست. او از ملک و سلطنت خویش بیرون شد و اکنون نیازمند و اسیر توست. اگر با او چنان کنی که شایستهٔ اوست، وی شایستهٔ آن است؛ و گر چنان کنی که شایستهٔ توست تو اهل بخشایش و مغفرتی. الله اکبر. و تکبیر پنجم هم که ساده است: یک فاتحه.
بعد وارد سرداب شدم تا بر روند دفن کردنش نظارت داشته باشم. دوربین به دستها هم خواستند پایین بیایند، اما انور سادات به من لطف کرد و گفت که به احترام میت ورود خبرنگاران به داخل سرداب قبر ممنوع است. آنجا به شاه طبق فقه شیعه تلقین خواندم. بسیاری از عمامه به سرهای سنی هم در مراسم نماز حضور داشتند.
کار دفن تمام شد و آمدم بیرون. برخی از ایرانیها آمدند و با من سلام و علیک کردند، هر چند احساس کردم بعضیشان از دعایی که در نماز خواندهام خوششان نیامده است و چپ چپ نگاهم میکردند. شنیدم یکیشان گفت: این را خمینی فرستاده است! پسر بزرگتر شاه، که در زمان سلطنت پدرش ولیعهد بود، هم آمد و به من سلام کرد، بعد هم زاهدی، پسر ژنرال زاهدی که داماد شاه بود، آمد. بعد از آن، خبر همه جا پخش شد و به خصوص واکنش شیعیان علیه من شدید بود؛ به ویژه آنهایی که هوادار انقلاب بودند مواضعی علیه من گرفتند، اما اعتنایی به آنها نکردم چون به وظیفهٔ شرعیام عمل کرده بودم.
@chelsalegi
بنیادگرایی جهل و استبداد نه تنها از علم و دانش میترسد بلکه به درستی هرگونه هنر و هنرمندی را دشمن بنیان خود میداند.
ادبیات، شعر، داستان، موسیقی، سینما، تئاتر، روزنامه، مطبوعات، فضای مجازی، شادی، طنز، کتاب، مجله، دانشگاه و دانشجو و... همه این موارد هر کدام تیری است به قلب بنیادگرایی جهل و استبداد! چرا این ها در نظر ایشان شیطان و شیطانیاند؟ چون هر کدام از اینها راه تنفس بنیادگرایی را میبندد و روزنه ای به انسانیت میگشاید!
جهل و استبداد هیچ گاه با علم و دانش و هنر و هنرمند آشتی نخواهد کرد. هیچ گاه با هر گونه تکنولوژی که در خدمت آزادی بیان و اندیشه باشد دوستی نخواهد کرد. ذات استبداد و بنیادگرایی با اینترنت و تکنولوژی مجازی و ارتباط با دنیا در تعارض و تضاد است. ذات استبداد و ایدئولوژی با هنر و شادی و فیلم و موسیقی در دشمنی و کینه و نفرت است. این تعارض ذاتی است نه عَرَضی!
✍احسان شجاعی
@chelsalegi
ادبیات، شعر، داستان، موسیقی، سینما، تئاتر، روزنامه، مطبوعات، فضای مجازی، شادی، طنز، کتاب، مجله، دانشگاه و دانشجو و... همه این موارد هر کدام تیری است به قلب بنیادگرایی جهل و استبداد! چرا این ها در نظر ایشان شیطان و شیطانیاند؟ چون هر کدام از اینها راه تنفس بنیادگرایی را میبندد و روزنه ای به انسانیت میگشاید!
جهل و استبداد هیچ گاه با علم و دانش و هنر و هنرمند آشتی نخواهد کرد. هیچ گاه با هر گونه تکنولوژی که در خدمت آزادی بیان و اندیشه باشد دوستی نخواهد کرد. ذات استبداد و بنیادگرایی با اینترنت و تکنولوژی مجازی و ارتباط با دنیا در تعارض و تضاد است. ذات استبداد و ایدئولوژی با هنر و شادی و فیلم و موسیقی در دشمنی و کینه و نفرت است. این تعارض ذاتی است نه عَرَضی!
✍احسان شجاعی
@chelsalegi
ببین اینا اول با مدرسه و خوندن نوشتن مشکل داشتن، زورشون نرسید، با رادیو و موسیقی مشکل داشتن، زورشون نرسید، با آب لوله کشی و دوش مشکل داشتن، زورشون نرسید، با بانک و بیمه مشکل داشتن، زورشون نرسید، با شطرنج مشکل داشتن، زورشون نرسید، با ماهی اوزون برون و گوشت یخی مشکل داشتن، زورشون نرسید، با درس خوندن و کار کردن زنها مشکل داشتن، زورشون نرسید، با نوروز و چهارشنبه سوری مشکل داشتن، زورشون نرسید، با سینما و ویدیو و نقاشی و آواز و نمایش مشکل داشتن، زورشون نرسید.
اینا زورشون نمیرسه. زور الکی میزنن.
✍امیرعلی بنی اسدی
@chelsalegi
اینا زورشون نمیرسه. زور الکی میزنن.
✍امیرعلی بنی اسدی
@chelsalegi
خواهرم چند وقت قبل عمل جراحی موفقیتآمیزي داشت و نذر کرده غذای نسبتاً مفصلي بپزه بده ببریم به پاکبانها.
بین سه فقره که تا الآن توزیع شده، اثرگذارترینش یه بنده خدایي بود که ازم قبول نمیکرد. از پشت ماسک یه چیزي میگفت که نمیفهمیدم.
ماسکشو برداشت. گفت: خودت! خودت!
منظورش مشخص بود: پس خودت چی؟
فکر میکرد شب عید غدیری، نذری رو از جایي گرفتهم، از شکم خودم زدهام براش آوردهام. گفتم خودم خوردهام قربان.
تازه اون موقع قبول کرد. ساعت یک شب داشت خیابون رو جارو میزد، به فکر این بود که اول بقیه سیر باشن!
خاکي که جارو میکنی بر سر تمام مسئولین، مشتی.
✍حسین شنبه زاده
@chelsalegi
بین سه فقره که تا الآن توزیع شده، اثرگذارترینش یه بنده خدایي بود که ازم قبول نمیکرد. از پشت ماسک یه چیزي میگفت که نمیفهمیدم.
ماسکشو برداشت. گفت: خودت! خودت!
منظورش مشخص بود: پس خودت چی؟
فکر میکرد شب عید غدیری، نذری رو از جایي گرفتهم، از شکم خودم زدهام براش آوردهام. گفتم خودم خوردهام قربان.
تازه اون موقع قبول کرد. ساعت یک شب داشت خیابون رو جارو میزد، به فکر این بود که اول بقیه سیر باشن!
خاکي که جارو میکنی بر سر تمام مسئولین، مشتی.
✍حسین شنبه زاده
@chelsalegi
میگم : آقاجون !
میگه : جانم بابا ؟
میگم : چرا اینجوریه ؟ چرا حال همه خوب نیست ؟ چرا غمامون انقده ستبره و لبخندامون انقد بی رمق ؟ چرا هیشکی راضی نیست ؟ چرا اوضاع نه خوب میشه نه قراره خوب بشه ؟
میگه : بابا جان! همیشه همین منوال بوده این بوم و بر . ناف این خلایق رو با مصیبت و بدحالی بستن انگار .
میگم : پس چرا قبلنا همه چی راحت تر بود ؟
میگه : کی گفته ؟ تا حالا نصفه شب با دمپایی تو برف رفتی ته حیاط دستشویی ؟ تا حالا دوش آب یخ گرفتی ؟ لباس پلوخوری میدونی چیه ؟ سقفت چیکه کرده ؟ از شیشه شکسته پنجره ت سوز زده به جونت ؟ اربابت چک زده زیر گوشت ؟ با لباس وصله رفتی مدرسه ؟ یه لا قبا شنیدی تو زمهریر ؟ یه دونه پتوی خونه ت رو دادی مهمونت بخوابه باهاش؟ کی گفته قبلنا راحت تر بود ؟
میگم : پس چرا تو عکساتون همه خوشحالن میخندن ؟
میگه : باباجان ! مث الان که نبود . کسی دوربین نداشت خب . سالی دوازده ماه یه عکس می گرفتن اونم می خواستی نخندیم ؟ مگه الان شما موقع عکس نمی خندین الکی ؟
میگم : پس یعنی الان بهتره از قبل ؟
میگه : نه بهتر نیست . فقط راحت تره . همه چی راحت تره ولی بهتر نه .
میگم : پس کی درست میشه آقاجون ؟ کی خوب میشه همه چی ؟ اصلا به نظرت خوب میشه ؟ چهل سالم شده دیگه . موهای شقیقه هام دونه دونه سفید شدن . سال دیگه پسرم میره مدرسه .
تا کی باس همینجور سربالایی بریم ؟ اصلا ته داره این راه ؟
آه میکشه مث بوران . یه نگاه به من میندازه یه نگاه به موهای شقیقه م یه نگاه به پسرم . تسبیحش رو از جیب کتش در میاره و میگه : "چهل سالت شد نکبت؟"
بعدم پا میشه میزنه بیرون از خونه .
جمله آخرش تو سرم مدام تکرار میشه :
"چهل سالت شد نکبت؟ "
"چهل سالت شد نکبت؟ "
راستی که چه طنز و تلخن بعضی واژه ها
واژه هایی
مثل "چهل" .... مثل "سال" ... مثل "نکبت"...
✍بابک اسحاقی
@chelsalegi
میگه : جانم بابا ؟
میگم : چرا اینجوریه ؟ چرا حال همه خوب نیست ؟ چرا غمامون انقده ستبره و لبخندامون انقد بی رمق ؟ چرا هیشکی راضی نیست ؟ چرا اوضاع نه خوب میشه نه قراره خوب بشه ؟
میگه : بابا جان! همیشه همین منوال بوده این بوم و بر . ناف این خلایق رو با مصیبت و بدحالی بستن انگار .
میگم : پس چرا قبلنا همه چی راحت تر بود ؟
میگه : کی گفته ؟ تا حالا نصفه شب با دمپایی تو برف رفتی ته حیاط دستشویی ؟ تا حالا دوش آب یخ گرفتی ؟ لباس پلوخوری میدونی چیه ؟ سقفت چیکه کرده ؟ از شیشه شکسته پنجره ت سوز زده به جونت ؟ اربابت چک زده زیر گوشت ؟ با لباس وصله رفتی مدرسه ؟ یه لا قبا شنیدی تو زمهریر ؟ یه دونه پتوی خونه ت رو دادی مهمونت بخوابه باهاش؟ کی گفته قبلنا راحت تر بود ؟
میگم : پس چرا تو عکساتون همه خوشحالن میخندن ؟
میگه : باباجان ! مث الان که نبود . کسی دوربین نداشت خب . سالی دوازده ماه یه عکس می گرفتن اونم می خواستی نخندیم ؟ مگه الان شما موقع عکس نمی خندین الکی ؟
میگم : پس یعنی الان بهتره از قبل ؟
میگه : نه بهتر نیست . فقط راحت تره . همه چی راحت تره ولی بهتر نه .
میگم : پس کی درست میشه آقاجون ؟ کی خوب میشه همه چی ؟ اصلا به نظرت خوب میشه ؟ چهل سالم شده دیگه . موهای شقیقه هام دونه دونه سفید شدن . سال دیگه پسرم میره مدرسه .
تا کی باس همینجور سربالایی بریم ؟ اصلا ته داره این راه ؟
آه میکشه مث بوران . یه نگاه به من میندازه یه نگاه به موهای شقیقه م یه نگاه به پسرم . تسبیحش رو از جیب کتش در میاره و میگه : "چهل سالت شد نکبت؟"
بعدم پا میشه میزنه بیرون از خونه .
جمله آخرش تو سرم مدام تکرار میشه :
"چهل سالت شد نکبت؟ "
"چهل سالت شد نکبت؟ "
راستی که چه طنز و تلخن بعضی واژه ها
واژه هایی
مثل "چهل" .... مثل "سال" ... مثل "نکبت"...
✍بابک اسحاقی
@chelsalegi
یک بار دیگر که آفتاب طلوع کند، حسن روحانی دیگر رییس جمهور ایران نیست و «عصر جدید» آغاز خواهد شد. پس برای تاریخ، چند کلمهای درباره او نوشتن، لازم است.
من هم در هر دو انتخابات به روحانی رای دادم. پشیمانم؟ نه. بهترین آدم را از افرادی که بودند انتخاب کردم. صد بار دیگر انتخابات برگزار کنند با آن کاندیداها، اگر در انتخابات شرکت کنم، به او رأی خواهم داد.
این روزها البته وقت لعن روحانی است. کما اینکه هواداران خاتمی، آن روزهای آخر همین کار را میکردند و نیز طرفداران احمدینژاد. داستان سیاست برای من ولی بیش از حد رئال است. من از روحانی توقع داشتم که وضعیت ایران را نرمال کند و او چنین کاری را تا وقتی که ترامپ رییس جمهور آمریکا شد انجام داد. برای بعدش که اوضاع عوض شد برخی میگویند این تقصیر روحانی است که همه چیز را به خارج گره زد و برخی میگویند هیچ راهی جز این نیست و تا وقتی وضعیت کشور در جامعه جهانی نرمال نیست، ما همین وضع را خواهیم داشت. من جزو این دسته دومم و تاریخ، این بار به زودی ثابت خواهد کرد که میشود بدون بستن با آمریکا، کشور را گرداند یا نه.
برخی هم البته این روزها تابلوی روحانی متشکریم را دست گرفتهاند. این هم غلط است. هر کاری او کرده وظیفهاش بوده و البته موهبت قدرت را در قبالش داشته. پس تشکر از حاکم، هر کس که باشد، نه ضرورتی دارد و نه اخلاقا کاری درست است.
در عین حال روحانی برای من مسئول بسیاری از اتفاقات ناگوار این هشت سال است. سرکوب اعتراض مردم در دی ماه نود وشش و آبان نود و هشت که هر دو با قطع اینترنت هم همراه بوده در دوران او بوده و او در قبال تک تک خونهایی که در آبان ریخته شده مسئول است. حالا شاید در دنیا نه ولی در آخرت حتما. تورم بی سابقه این سه سال اخیر در دولت او اتفاق افتاده و باید مسئولش باشد و بی تدبیریهایی که کشته روی کشته گذاشت در کرونا من جمله در مقوله واکسن. میفهمم که خیلیهای دیگر هم نقش داشتند ولی تا وقتی رییس جمهوری، مسئولی.
قبل از پایان این را بگویم که روحانی از نظر من نمره مقبولی ندارد ولی نمرهاش از معدل مدیریت در این کشور بالاتر است. او را که قضاوت میکنید یادتان به ترامپ و کرونا باشد و البته در آینده هم برای همه، به درستی همین قدر دقیق باشید.
و دست آخر، باز هم برای تاریخ، این پست را در دورانی نوشتم که روحانی و دولتش، اینترنتش را درست کرده بودند، همان اینترنتی که حالا نرسیده به قدرت، میخواهند از چنگمان بکشند بیرون و البته به حول خدا نمیتوانند.
✍مصطفی آرانی
@chelsalegi
من هم در هر دو انتخابات به روحانی رای دادم. پشیمانم؟ نه. بهترین آدم را از افرادی که بودند انتخاب کردم. صد بار دیگر انتخابات برگزار کنند با آن کاندیداها، اگر در انتخابات شرکت کنم، به او رأی خواهم داد.
این روزها البته وقت لعن روحانی است. کما اینکه هواداران خاتمی، آن روزهای آخر همین کار را میکردند و نیز طرفداران احمدینژاد. داستان سیاست برای من ولی بیش از حد رئال است. من از روحانی توقع داشتم که وضعیت ایران را نرمال کند و او چنین کاری را تا وقتی که ترامپ رییس جمهور آمریکا شد انجام داد. برای بعدش که اوضاع عوض شد برخی میگویند این تقصیر روحانی است که همه چیز را به خارج گره زد و برخی میگویند هیچ راهی جز این نیست و تا وقتی وضعیت کشور در جامعه جهانی نرمال نیست، ما همین وضع را خواهیم داشت. من جزو این دسته دومم و تاریخ، این بار به زودی ثابت خواهد کرد که میشود بدون بستن با آمریکا، کشور را گرداند یا نه.
برخی هم البته این روزها تابلوی روحانی متشکریم را دست گرفتهاند. این هم غلط است. هر کاری او کرده وظیفهاش بوده و البته موهبت قدرت را در قبالش داشته. پس تشکر از حاکم، هر کس که باشد، نه ضرورتی دارد و نه اخلاقا کاری درست است.
در عین حال روحانی برای من مسئول بسیاری از اتفاقات ناگوار این هشت سال است. سرکوب اعتراض مردم در دی ماه نود وشش و آبان نود و هشت که هر دو با قطع اینترنت هم همراه بوده در دوران او بوده و او در قبال تک تک خونهایی که در آبان ریخته شده مسئول است. حالا شاید در دنیا نه ولی در آخرت حتما. تورم بی سابقه این سه سال اخیر در دولت او اتفاق افتاده و باید مسئولش باشد و بی تدبیریهایی که کشته روی کشته گذاشت در کرونا من جمله در مقوله واکسن. میفهمم که خیلیهای دیگر هم نقش داشتند ولی تا وقتی رییس جمهوری، مسئولی.
قبل از پایان این را بگویم که روحانی از نظر من نمره مقبولی ندارد ولی نمرهاش از معدل مدیریت در این کشور بالاتر است. او را که قضاوت میکنید یادتان به ترامپ و کرونا باشد و البته در آینده هم برای همه، به درستی همین قدر دقیق باشید.
و دست آخر، باز هم برای تاریخ، این پست را در دورانی نوشتم که روحانی و دولتش، اینترنتش را درست کرده بودند، همان اینترنتی که حالا نرسیده به قدرت، میخواهند از چنگمان بکشند بیرون و البته به حول خدا نمیتوانند.
✍مصطفی آرانی
@chelsalegi
فعالان اصولگرا در حال بدرقۀ حسن روحانی با نسبت دادن تمام مشکلات اقتصادی و اجتماعی ایران به عملکرد او و همکارانش در هیئت دولت هستند.
از رؤسای جمهور پیشین هم به همین صورت بدرقه به عمل آمده است!
روحانی و دولتش در ایجاد وضع موجود بیتقصیر نیستند، اما تقصیر آنان از نوعی نیست که اصولگرایان میگویند. تقصیر آنان این است که مشکلات و راهحل واقعی آنها را از مردم پنهان کردند و درگیر اموری شدند که قدرت و اختیار لازم را در آن زمینهها نداشتند.
هنگامی که روحانی به ریاست جمهوری رسید، نزدیکان او اعلام کردند که دولت او باید به مدت چند سال، مشغول آواربرداری از خرابۀ به ارث رسیده از دولت احمدینژاد شود. اصولگرایان به آنها تاختند که اگر وضع کشور تا این اندازه ویران و خراب است، پس آنان برای به ارث بردن این میراث و تسلط بر نهاد ریاست جمهوری، چرا آن همه کوشش و تقلاً کردند؟ بنابراین، این قبیل حرفها همهاش بهانهای برای شانه خالی کردن از تعهدات مطرح شده در تبلیغات انتخاباتی برای حل مشکلات است!
در حال حاضر جای اصولگرایان و نزدیکان روحانی عوض شده است. این بار این اصولگرایانند که میگویند سید ابراهیم رئیسی خرابهای را از دولت روحانی به ارث برده است و مجبور است چند سالی را صرف آواربرداری از اقتصاد کند! در مقابل نزدیکان روحانی و بخشی از اصلاحطلبان در پاسخ آنها همان حرف هشت سال پیشِ اصولگرایان را تکرار میکنند و میگویند؛ اگر وضعیت تا این میزان وخیم است پس چرا برای تسلط بر کرسی ریاست جمهوری، حتی تا حذف یاران خودتان از رقابتهای انتخاباتی پیش رفتید و وعدۀ "ما میتوانیم" دادید؟
بنابراین، این ادعاها همهاش بهانهای برای گریز از اجرای وعدههاست!
این شکل از رفتار سیاسی یعنی چرخیدن در دایرۀ بستهای که ره به هیچ سامانی نمیبرد. این شکل رفتار، مختص این هشت سال هم نیست. بیش از یک قرن است که به صورتها و اشکال دیگر، توسط اغلب نیروهای سیاسی تکرار شده و به صورت عادت و سنتی صلب در آمده است. راهی برای خروج از این دایرۀ بسته باید گشود! اما چگونه و توسط چه کسانی؟ چه بگویم که گفتهاند: ترک عادت موجب مرض است!
✍احمد زیدآبادی
@chelsalegi
از رؤسای جمهور پیشین هم به همین صورت بدرقه به عمل آمده است!
روحانی و دولتش در ایجاد وضع موجود بیتقصیر نیستند، اما تقصیر آنان از نوعی نیست که اصولگرایان میگویند. تقصیر آنان این است که مشکلات و راهحل واقعی آنها را از مردم پنهان کردند و درگیر اموری شدند که قدرت و اختیار لازم را در آن زمینهها نداشتند.
هنگامی که روحانی به ریاست جمهوری رسید، نزدیکان او اعلام کردند که دولت او باید به مدت چند سال، مشغول آواربرداری از خرابۀ به ارث رسیده از دولت احمدینژاد شود. اصولگرایان به آنها تاختند که اگر وضع کشور تا این اندازه ویران و خراب است، پس آنان برای به ارث بردن این میراث و تسلط بر نهاد ریاست جمهوری، چرا آن همه کوشش و تقلاً کردند؟ بنابراین، این قبیل حرفها همهاش بهانهای برای شانه خالی کردن از تعهدات مطرح شده در تبلیغات انتخاباتی برای حل مشکلات است!
در حال حاضر جای اصولگرایان و نزدیکان روحانی عوض شده است. این بار این اصولگرایانند که میگویند سید ابراهیم رئیسی خرابهای را از دولت روحانی به ارث برده است و مجبور است چند سالی را صرف آواربرداری از اقتصاد کند! در مقابل نزدیکان روحانی و بخشی از اصلاحطلبان در پاسخ آنها همان حرف هشت سال پیشِ اصولگرایان را تکرار میکنند و میگویند؛ اگر وضعیت تا این میزان وخیم است پس چرا برای تسلط بر کرسی ریاست جمهوری، حتی تا حذف یاران خودتان از رقابتهای انتخاباتی پیش رفتید و وعدۀ "ما میتوانیم" دادید؟
بنابراین، این ادعاها همهاش بهانهای برای گریز از اجرای وعدههاست!
این شکل از رفتار سیاسی یعنی چرخیدن در دایرۀ بستهای که ره به هیچ سامانی نمیبرد. این شکل رفتار، مختص این هشت سال هم نیست. بیش از یک قرن است که به صورتها و اشکال دیگر، توسط اغلب نیروهای سیاسی تکرار شده و به صورت عادت و سنتی صلب در آمده است. راهی برای خروج از این دایرۀ بسته باید گشود! اما چگونه و توسط چه کسانی؟ چه بگویم که گفتهاند: ترک عادت موجب مرض است!
✍احمد زیدآبادی
@chelsalegi