Forwarded from تفحص خویش
هنگامیکه فهمیدی "من" فقط یک فکر است آنگاه متوجه میشوی چیزی که مشکل مینامی، هرچه که باشد، هرچقدر هم که مهم به نظر برسد آن هم فقط باید یک فکر باشد. متوجه هستی؟ چون این "من" است که مشکل دارد و "من" هم خودش فقط یک باور است یک فکر است و حقیقتاً اصلاً وجود ندارد. بنابراین اگر "من" فقط یک فکر یا یک باور باشد و "من" مشکل داشته باشد، پس درواقع هیچ مشکلی وجود ندارد.
#رابرت_آدامز
*(برای ادراک این متن وضعیت خواب عمیق بدون رویا را درنظر بگیرید. شما هرشب این وضعیت را تجربه میکنید در این وضعیت شما همچنان هستید اما هیچ من-فکری وجود ندارد. وضعیت بودن در لحظه حال هم از همین جنس است، چون من-فکر ریشه در گذشته دارد و وقتی تماما در لحظه حال باشید ریشه هایش از اساس قطع میشود. شما هستید اما من-فکری دیگر وجود ندارد. حجاب من-فکرِ محدود که کنار برود متوجه آسمان لایتناهی و گسترده و درخشان درونت میشوی)
#رابرت_آدامز
*(برای ادراک این متن وضعیت خواب عمیق بدون رویا را درنظر بگیرید. شما هرشب این وضعیت را تجربه میکنید در این وضعیت شما همچنان هستید اما هیچ من-فکری وجود ندارد. وضعیت بودن در لحظه حال هم از همین جنس است، چون من-فکر ریشه در گذشته دارد و وقتی تماما در لحظه حال باشید ریشه هایش از اساس قطع میشود. شما هستید اما من-فکری دیگر وجود ندارد. حجاب من-فکرِ محدود که کنار برود متوجه آسمان لایتناهی و گسترده و درخشان درونت میشوی)
Forwarded from تفحص خویش
"When you realize the I is only a thought, then you also realize that your problem, so-called, whatever it may be, how serious it may look to you, must also be a thought. Can you see that? Because 'I' have the problem. And 'I' is only an idea, a thought. It doesn't exist for real. If I is only a thought, an idea, and I have the problem, there's no problem."
#Robert Adams
#Robert Adams
Forwarded from تفحص خویش
به عمق حس «من هستم» فروروید، و آنگاه خواهید یافت.
چطور چیزی که گمکردهاید یا فراموش کردهاید را پیدا میکنید؟ شما آن را در ذهن خود نگه میدارید تا آنگاه که آن را به یاد بیاورید.
حس وجود، حس «من هستم» اولین چیزی است که پدیدار میشود.
از خود بپرسید از کجا میآید، یا فقط بهآرامی آن را تماشا کنید.
هنگامیکه ذهن بدون حرکت روی «من هستم» متمرکز میماند، وارد حالتی میشوید که قابلبیان با کلمات نیست، اما قابل تجربه است. تنها کاری که باید انجام دهید این است که بارها و بارها تلاش کنید.
درعینحال باید به این نکته هم توجه کنید که حس «من هستم» همیشه با شماست، فقط شما انواع چیزهای دیگر را به آن چسباندهاید مثل بدن، احساسات، افکار، عقاید، داراییها و غیره.
تمام این همهویتشدگیها گمراهکننده هستند و به خاطر آنها است که شما خود را چیزی میپندارید که نیستید.
#نیسارگاداتا ماهاراج
چطور چیزی که گمکردهاید یا فراموش کردهاید را پیدا میکنید؟ شما آن را در ذهن خود نگه میدارید تا آنگاه که آن را به یاد بیاورید.
حس وجود، حس «من هستم» اولین چیزی است که پدیدار میشود.
از خود بپرسید از کجا میآید، یا فقط بهآرامی آن را تماشا کنید.
هنگامیکه ذهن بدون حرکت روی «من هستم» متمرکز میماند، وارد حالتی میشوید که قابلبیان با کلمات نیست، اما قابل تجربه است. تنها کاری که باید انجام دهید این است که بارها و بارها تلاش کنید.
درعینحال باید به این نکته هم توجه کنید که حس «من هستم» همیشه با شماست، فقط شما انواع چیزهای دیگر را به آن چسباندهاید مثل بدن، احساسات، افکار، عقاید، داراییها و غیره.
تمام این همهویتشدگیها گمراهکننده هستند و به خاطر آنها است که شما خود را چیزی میپندارید که نیستید.
#نیسارگاداتا ماهاراج
Forwarded from تفحص خویش
Go deep into the sense of ‘I am’ and you will find. How do you find a thing you have mislaid or forgotten? You keep it in your mind until you recall it. The sense of being, of 'I am' is the first to emerge. Ask yourself whence it comes, or just watch it quietly. When the mind stays in the 'I am' without moving, you enter a state which cannot be verbalized but can be experienced. All you need to do is try and try again. After all the sense ‘I am’ is always with you, only you have attached all kinds of things to it -- body, feelings, thoughts, ideas, possessions etc. All these self-identifications are misleading. Because of them you take yourself to be what you are not.
#Nisargadatta Maharaj
#Nisargadatta Maharaj
Forwarded from تفحص خویش
(ادامه از قبل)
#نیسارگاداتا ماهاراج: ... تمام این همهویتشدگیها گمراهکننده هستند و به خاطر آنها است که شما خود را چیزی میپندارید که نیستید.
پرسشگر: پس من چه هستم؟
نیسارگاداتا ماهاراج: همینکه بدانید چه نیستید کافی است. نیاز نیست بدانید که چه هستید.
چون تا زمانی که دانستن و شناخت بر اساس چیزی است که از قبل شناخته شده، ادراک شده و به مفهوم درآمده، این خودشناسی و شناخت خویش نخواهد بود؛ زیرا آنچه شما هستید قابل توصیف نیست، مگر به صورت نفی کامل؛ یعنی تنها چیزی که میتوانید بگویید این است: "من این نیستم، من آن نیستم".
شما نمیتوانید به معنای واقعی بگویید "این چیزی است که من هستم". این بیمعنی است. آنچه را که بهعنوان "این" یا "آن" نشان میدهید، نمیتواند خود شما باشد. قطعاً شما نمیتوانید "یک چیز دیگر" باشید. شما چیزی قابلادراک یا قابلتصور نیستید. بااینحال، بدون شما هیچ ادراک و تصوری هم وجود نخواهد داشت. شما قلبی که احساس میکند، ذهنی که فکر میکند و بدنی که عمل میکند را مشاهده میکنید. همین عمل مشاهده کردن نشان میدهد که شما آنچه مشاهده میکنید، نیستید. آیا بدون شما میتواند ادراک یا تجربهای وجود داشته باشد؟ تجربه باید "تعلق" داشته باشد؛ یعنی باید کسی باشد تا آن تجربه را مال خود بداند. بدون یک تجربهگر، تجربهای وجود ندارد. این تجربهگر است که به تجربه واقعیت میبخشد.
It is enough to know what you are not. You need not know what you are. For as long as knowledge means description in terms of what is already known, perceptual, or conceptual, there can be no such thing as self-knowledge, for what you are cannot be described, except as except as total negation. All you can say is: ‘I am not this, I am not that’. You cannot meaningfully say ‘this is what I am’. It just makes no sense. What you can point out as 'this' or 'that' cannot be yourself. Surely, you cannot be 'something' else. You are nothing perceivable, or imaginable. Yet, without you there can be neither perception nor imagination. You observe the heart feeling, the mind thinking, the body acting; the very act of perceiving shows that you are not what you perceive. Can there be perception, experience without you? An experience must ‘belong'. Somebody must come and declare it as his own. Without an experienced the experience is not real. It is the experiencer that imparts reality to experience.
#Nisargadatta Maharaj
#نیسارگاداتا ماهاراج: ... تمام این همهویتشدگیها گمراهکننده هستند و به خاطر آنها است که شما خود را چیزی میپندارید که نیستید.
پرسشگر: پس من چه هستم؟
نیسارگاداتا ماهاراج: همینکه بدانید چه نیستید کافی است. نیاز نیست بدانید که چه هستید.
چون تا زمانی که دانستن و شناخت بر اساس چیزی است که از قبل شناخته شده، ادراک شده و به مفهوم درآمده، این خودشناسی و شناخت خویش نخواهد بود؛ زیرا آنچه شما هستید قابل توصیف نیست، مگر به صورت نفی کامل؛ یعنی تنها چیزی که میتوانید بگویید این است: "من این نیستم، من آن نیستم".
شما نمیتوانید به معنای واقعی بگویید "این چیزی است که من هستم". این بیمعنی است. آنچه را که بهعنوان "این" یا "آن" نشان میدهید، نمیتواند خود شما باشد. قطعاً شما نمیتوانید "یک چیز دیگر" باشید. شما چیزی قابلادراک یا قابلتصور نیستید. بااینحال، بدون شما هیچ ادراک و تصوری هم وجود نخواهد داشت. شما قلبی که احساس میکند، ذهنی که فکر میکند و بدنی که عمل میکند را مشاهده میکنید. همین عمل مشاهده کردن نشان میدهد که شما آنچه مشاهده میکنید، نیستید. آیا بدون شما میتواند ادراک یا تجربهای وجود داشته باشد؟ تجربه باید "تعلق" داشته باشد؛ یعنی باید کسی باشد تا آن تجربه را مال خود بداند. بدون یک تجربهگر، تجربهای وجود ندارد. این تجربهگر است که به تجربه واقعیت میبخشد.
It is enough to know what you are not. You need not know what you are. For as long as knowledge means description in terms of what is already known, perceptual, or conceptual, there can be no such thing as self-knowledge, for what you are cannot be described, except as except as total negation. All you can say is: ‘I am not this, I am not that’. You cannot meaningfully say ‘this is what I am’. It just makes no sense. What you can point out as 'this' or 'that' cannot be yourself. Surely, you cannot be 'something' else. You are nothing perceivable, or imaginable. Yet, without you there can be neither perception nor imagination. You observe the heart feeling, the mind thinking, the body acting; the very act of perceiving shows that you are not what you perceive. Can there be perception, experience without you? An experience must ‘belong'. Somebody must come and declare it as his own. Without an experienced the experience is not real. It is the experiencer that imparts reality to experience.
#Nisargadatta Maharaj
Forwarded from تفحص خویش
«نمیتوانی اینطور در نظر بگیری که فقط همان چیزی که فکر میکنی، باشی؛ چون عقیدهات درباره خودت هرروز و هرلحظه تغییر میکند.
تصویر ذهنیای که از خودت داری متغیرترین چیزی است که داری. این تصویر کاملاً آسیبپذیر است. فقدان یک عزیز، بیکار شدن یا یک توهین کافی است تا تصویری که از خودت داری و آن را خودت میپنداری عمیقاً تغییر کند.
برای اینکه بدانی چه کسی هستی ابتدا باید بدانی که چه نیستی. برای اینکه بدانی چه نیستی باید با دقت به خودت نگاه کنی و هر چیزی که با این واقعیتِ «من هستم» همراه نیست را رد کنی. باورهایی مثل «من از پدر مادرم در یک مکان و یکوقت خاص به دنیا آمدم و من الآن اینچنین و آنچنان هستم و فلان جا زندگی میکنم و با فلانی ازدواج کردم و پدر فلانی هستم و فلان جا کار میکنم» این چیزها اساسِ «من هستم» نیستند؛ اما همینطور که میبینید نگرش همیشگی ما «من این هستم و من آن هستم» است.
همیشه مصرانه من هستم را از اینوآن جدا کن. سعی کن تا بفهمی منظور از «بودن» چیست،
بدون اینکه این یا آن باشی «فقط باش».
همینکه این کار را شروع کنی همهی عادتها بر علیهش جبهه میگیرند و مبارزه با آنها گاهی خیلی سخت و طولانی میشود، اما درک شفاف و واضح خیلی میتواند کمک کند.
هرچه بهتر درک کنی که در سطح ذهن، فقط با عبارات منفی قابل توصیف هستی (من این نیستم، من آن نیستم) زودتر میتوانی جستجویت را به پایان برسانی و به هستی نامحدودت پی ببری.»
#نیسارگاداتا ماهاراج
You cannot possibly say that you are what you think yourself to be! Your ideas about yourself change from day to day and from moment to moment. Your self-image is the most changeful thing you have. It is utterly vulnerable, at the mercy of a passerby. A bereavement, the loss of a job, an insult, and your image of yourself, which you call your person, changes deeply.
To know what you are you must first investigate and know what you are not. And to know what you are not you must watch yourself carefully, rejecting all that does not necessarily go with the basic fact: ‘I am’. The ideas: I am born at a given place, at a given time, from my parents and now I am so-and-so, living at, married to, father of, employed by, and so on, are not inherent in the sense ‘I am’. Our usual attitude is of ‘I am this’.
Separate consistently and perseveringly the ‘I am’ from ‘this’ or ‘that’, and try to feel what it means to be, just to be, without being ‘this’ or ‘that’. All our habits go against it and the task of fighting them is long and hard sometimes, but clear understanding helps a lot.
The clearer you understand that on the level of the mind you can be described in negative terms only, the quicker you will come to the end of your search and realise your limitless being.
Sri #Nisargadatta Maharaj
تصویر ذهنیای که از خودت داری متغیرترین چیزی است که داری. این تصویر کاملاً آسیبپذیر است. فقدان یک عزیز، بیکار شدن یا یک توهین کافی است تا تصویری که از خودت داری و آن را خودت میپنداری عمیقاً تغییر کند.
برای اینکه بدانی چه کسی هستی ابتدا باید بدانی که چه نیستی. برای اینکه بدانی چه نیستی باید با دقت به خودت نگاه کنی و هر چیزی که با این واقعیتِ «من هستم» همراه نیست را رد کنی. باورهایی مثل «من از پدر مادرم در یک مکان و یکوقت خاص به دنیا آمدم و من الآن اینچنین و آنچنان هستم و فلان جا زندگی میکنم و با فلانی ازدواج کردم و پدر فلانی هستم و فلان جا کار میکنم» این چیزها اساسِ «من هستم» نیستند؛ اما همینطور که میبینید نگرش همیشگی ما «من این هستم و من آن هستم» است.
همیشه مصرانه من هستم را از اینوآن جدا کن. سعی کن تا بفهمی منظور از «بودن» چیست،
بدون اینکه این یا آن باشی «فقط باش».
همینکه این کار را شروع کنی همهی عادتها بر علیهش جبهه میگیرند و مبارزه با آنها گاهی خیلی سخت و طولانی میشود، اما درک شفاف و واضح خیلی میتواند کمک کند.
هرچه بهتر درک کنی که در سطح ذهن، فقط با عبارات منفی قابل توصیف هستی (من این نیستم، من آن نیستم) زودتر میتوانی جستجویت را به پایان برسانی و به هستی نامحدودت پی ببری.»
#نیسارگاداتا ماهاراج
You cannot possibly say that you are what you think yourself to be! Your ideas about yourself change from day to day and from moment to moment. Your self-image is the most changeful thing you have. It is utterly vulnerable, at the mercy of a passerby. A bereavement, the loss of a job, an insult, and your image of yourself, which you call your person, changes deeply.
To know what you are you must first investigate and know what you are not. And to know what you are not you must watch yourself carefully, rejecting all that does not necessarily go with the basic fact: ‘I am’. The ideas: I am born at a given place, at a given time, from my parents and now I am so-and-so, living at, married to, father of, employed by, and so on, are not inherent in the sense ‘I am’. Our usual attitude is of ‘I am this’.
Separate consistently and perseveringly the ‘I am’ from ‘this’ or ‘that’, and try to feel what it means to be, just to be, without being ‘this’ or ‘that’. All our habits go against it and the task of fighting them is long and hard sometimes, but clear understanding helps a lot.
The clearer you understand that on the level of the mind you can be described in negative terms only, the quicker you will come to the end of your search and realise your limitless being.
Sri #Nisargadatta Maharaj
Forwarded from تفحص خویش
«من هستم» مقدم بر ذهن است.
«من هستم» فکری در ذهن نیست.
ذهن برای من اتفاق میفتد و اینطور نیست که من برای ذهن اتفاق بیفتم و ازآنجاکه زمان و مکان در ذهن هستند پس من فراسوی زمان و مکان، جاودان و همهجا حاضرم.
#نیسارگاداتا ماهاراج
درست و غلط، رنج و لذت فقط در ذهن وجود دارند.
آنها ربطی به تو ندارند. حقیقتِ تو از اینها رها است.
تو مشاهدهگرِ یگانهیِ تمامِ چیزهایی که وجود دارند هستی، تو تا همیشه آزادی.
تنها محدودیت تو، ندیدن همین موضوع است.
#آشتاواکرا گیتا
Before the mind, I am. "I am" is not a thought in the mind; the mind happens to me, I do not happen to the mind. And since time and space are in the mind, I am beyond time and space, eternal and omnipresent.
Sri #Nisargadatta Maharaj
Right and wrong, pleasure and pain, exist in mind only. They are not your concern. You are free.
You are the solitary Witness of All that is, forever free. Your only bondage is not seeing This.
#Ashtavakra Gita
«من هستم» فکری در ذهن نیست.
ذهن برای من اتفاق میفتد و اینطور نیست که من برای ذهن اتفاق بیفتم و ازآنجاکه زمان و مکان در ذهن هستند پس من فراسوی زمان و مکان، جاودان و همهجا حاضرم.
#نیسارگاداتا ماهاراج
درست و غلط، رنج و لذت فقط در ذهن وجود دارند.
آنها ربطی به تو ندارند. حقیقتِ تو از اینها رها است.
تو مشاهدهگرِ یگانهیِ تمامِ چیزهایی که وجود دارند هستی، تو تا همیشه آزادی.
تنها محدودیت تو، ندیدن همین موضوع است.
#آشتاواکرا گیتا
Before the mind, I am. "I am" is not a thought in the mind; the mind happens to me, I do not happen to the mind. And since time and space are in the mind, I am beyond time and space, eternal and omnipresent.
Sri #Nisargadatta Maharaj
Right and wrong, pleasure and pain, exist in mind only. They are not your concern. You are free.
You are the solitary Witness of All that is, forever free. Your only bondage is not seeing This.
#Ashtavakra Gita
افکارم صداهایی هستند که آنها را میشنوم و از آنها آگاهم.
"من" از افکار آگاهم.
آیا افکار بدون "من" میتوانستند وجود داشته باشند؟
این منی که این صداها را میشنود چیست؟
افکار و تمام چیزهایی که از آنها آگاهم، همچون ابرهایی در آسماناند.
آسمان بینهایت عظیم است.
آسمان ثابت و آرام و گسترده و بیانتهاست.
آسمان هنگامیکه بیشازحد روی ابرها تمرکز کند رفتهرفته ماهیت خودش را فراموش کرده
و خودش را با سرنوشت محدود و موقت و دائم التغیر ابرها یکی میداند.
ای آسمان،
از خودت این سؤال را بپرس و در آن عمیق و عمیق و عمیقتر شو:
این ابرها در کجا میآیند و میروند؟
در کجا پدیدار و ناپدید میشوند؟
این ابرها در کجا جریان دارند؟
تو این ابرها نیستی،
تو مقدم بر این ابرها هستی،
تو از این ابرها آگاهی.
این تویی که از این ابرها آگاه است چیست؟
عقبتر برو.
درست ببین.
اگر ابرها همه محو شوند آیا تو هم محو میشوی؟
مقدم بر این ابرها باید چیزی وجود میداشت تا ابرها درونش جریان داشته باشند.
تو این ابرها نیستی.
تو آن گستردگی و بینهایتی هستی که این ابرها درونش جریان دارند.
میآیند و میروند.
تو اما
"هستی"
پیش از آنها و بعد از آنها.
خودت را به یاد آور.
هرچه عمیقتر و عمیقتر و عمیقتر خودت را شناسایی کنی توجهات از ابرهای محدود برداشتهشده و متوجهی گستردگی و بی نهایتِ وجودِ لایتناهی خودت خواهی شد.
#مسیرمستقیم
"من" از افکار آگاهم.
آیا افکار بدون "من" میتوانستند وجود داشته باشند؟
این منی که این صداها را میشنود چیست؟
افکار و تمام چیزهایی که از آنها آگاهم، همچون ابرهایی در آسماناند.
آسمان بینهایت عظیم است.
آسمان ثابت و آرام و گسترده و بیانتهاست.
آسمان هنگامیکه بیشازحد روی ابرها تمرکز کند رفتهرفته ماهیت خودش را فراموش کرده
و خودش را با سرنوشت محدود و موقت و دائم التغیر ابرها یکی میداند.
ای آسمان،
از خودت این سؤال را بپرس و در آن عمیق و عمیق و عمیقتر شو:
این ابرها در کجا میآیند و میروند؟
در کجا پدیدار و ناپدید میشوند؟
این ابرها در کجا جریان دارند؟
تو این ابرها نیستی،
تو مقدم بر این ابرها هستی،
تو از این ابرها آگاهی.
این تویی که از این ابرها آگاه است چیست؟
عقبتر برو.
درست ببین.
اگر ابرها همه محو شوند آیا تو هم محو میشوی؟
مقدم بر این ابرها باید چیزی وجود میداشت تا ابرها درونش جریان داشته باشند.
تو این ابرها نیستی.
تو آن گستردگی و بینهایتی هستی که این ابرها درونش جریان دارند.
میآیند و میروند.
تو اما
"هستی"
پیش از آنها و بعد از آنها.
خودت را به یاد آور.
هرچه عمیقتر و عمیقتر و عمیقتر خودت را شناسایی کنی توجهات از ابرهای محدود برداشتهشده و متوجهی گستردگی و بی نهایتِ وجودِ لایتناهی خودت خواهی شد.
#مسیرمستقیم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"من هستم"
به مرجع ضمیر "من" دقت کنید.
من-فکر یا همان شخص صرفا قطرهای است در اقیانوس بی انتهایِ "من"
به مرجع ضمیر "من" دقت کنید.
من-فکر یا همان شخص صرفا قطرهای است در اقیانوس بی انتهایِ "من"
Forwarded from تفحص خویش
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Sami Yusuf - Nasimi
"من" تمام عالمم و درعینحال فراتر از آنم.
عالم پر از نشانههای "من" است اما من همچنان فراتر از تمام این نشانههایم.
"من" اصل و اساس این عالمم اما درعینحال در این عالم نمیگنجم.
"من" فراسوی زمان و مکانم.
"منم" که خورشیدم و در آن میتابم. "منم" که اتمم و در آن میدرخشم.
کهکشانها "منم" که در حال چرخیدنم.
"منم" که زمینم و حیات منم.
"منم" که اقیانوسم و آسمانم و شنا و پروازم.
"منم" که با پاهایم در دشتها سیروسفر میکنم.
"منم" که میگردم و میرقصم و میگریم و میخندم.
"منم" که به دنیا میایم و "منم" که میمیرم و "منم" که هر آن به شکلی جلوه میکنم.
"من" آبم، خاکم، آتشم، بادم.
منم که سیبم
منم که رنگم و رنگارنگم
تمام جهات "منم"
"من" بینهایت اسم دارم اما اسمها را که حذف کنی من فقط منم.
تمام حالات، تمام توصیفات، تمامشان منم هرچند که من در هیچ توصیفی نمیگنجم.
"منم" که میبینم، میشنوم. "منم" که در حال خواندن این متنم.
"منم" که گمان میکنم اشخاص گوناگونم.
من گوهر لامکانم
من گنج نهانم
من آشکارترین نهانم.
#مسیرمستقیم (با الهام از ابیات عمادالدین نسیمی)
"من" تمام عالمم و درعینحال فراتر از آنم.
عالم پر از نشانههای "من" است اما من همچنان فراتر از تمام این نشانههایم.
"من" اصل و اساس این عالمم اما درعینحال در این عالم نمیگنجم.
"من" فراسوی زمان و مکانم.
"منم" که خورشیدم و در آن میتابم. "منم" که اتمم و در آن میدرخشم.
کهکشانها "منم" که در حال چرخیدنم.
"منم" که زمینم و حیات منم.
"منم" که اقیانوسم و آسمانم و شنا و پروازم.
"منم" که با پاهایم در دشتها سیروسفر میکنم.
"منم" که میگردم و میرقصم و میگریم و میخندم.
"منم" که به دنیا میایم و "منم" که میمیرم و "منم" که هر آن به شکلی جلوه میکنم.
"من" آبم، خاکم، آتشم، بادم.
منم که سیبم
منم که رنگم و رنگارنگم
تمام جهات "منم"
"من" بینهایت اسم دارم اما اسمها را که حذف کنی من فقط منم.
تمام حالات، تمام توصیفات، تمامشان منم هرچند که من در هیچ توصیفی نمیگنجم.
"منم" که میبینم، میشنوم. "منم" که در حال خواندن این متنم.
"منم" که گمان میکنم اشخاص گوناگونم.
من گوهر لامکانم
من گنج نهانم
من آشکارترین نهانم.
#مسیرمستقیم (با الهام از ابیات عمادالدین نسیمی)
Forwarded from تفحص خویش
سکوت، نبودِ صدا نیست.
سکوت، نبودِ تو است.
وو #شین
رهایی، محو آن چیزی است که در جستجوی رهایی است.
#آدیاشانتی
هنگامی که تمام باورها، خیالات و تصورات خودت درباره اینکه چه کسی هستی و رهایی چیست را کنار بگذاری و کاملا خالی بمانی آنگاه همین رهایی است.
#موجی
تو ز تو لا شو، وصال اینست و بس
#عطار
Silence is not absence of Sound.
Silence is absence of You.
Wu #Hsin
Freedom is the disappearance of that which is searching for freedom. #Adyashanti
When you drop all your ideas, fantasies, and projections about who you are and what freedom is and remain completely empty, this is freedom.
#Mooji
سکوت، نبودِ تو است.
وو #شین
رهایی، محو آن چیزی است که در جستجوی رهایی است.
#آدیاشانتی
هنگامی که تمام باورها، خیالات و تصورات خودت درباره اینکه چه کسی هستی و رهایی چیست را کنار بگذاری و کاملا خالی بمانی آنگاه همین رهایی است.
#موجی
تو ز تو لا شو، وصال اینست و بس
#عطار
Silence is not absence of Sound.
Silence is absence of You.
Wu #Hsin
Freedom is the disappearance of that which is searching for freedom. #Adyashanti
When you drop all your ideas, fantasies, and projections about who you are and what freedom is and remain completely empty, this is freedom.
#Mooji
Forwarded from تفحص خویش
"این حقیقت که انسان علاوه بر مجموع تجارب و ادراکات ذهنی و احساسی خود، مفهوم «من» را نیز تولید میکند، ثابت نمیکند که پشت چنین مفهومی باید یک موجود خاص وجود داشته باشد. ما بدون اینکه به درک بهتری از چیزی برسیم، تسلیم توهمات ایجادشده توسط زبان خودساخته خودمان میشویم."
آلبرت #اینشتین
"آن «من» که فکر میکنید شما آن هستید اصلاً وجود ندارد. شما چیزی هستید که کل جهان هستی در حال انجام آن است، درست همانطور که موج، چیزی است که کل اقیانوس در حال انجام آن است."
#آلن واتس
"The fact that man produces a concept "I" besides the totality of his mental and emotional experiences or perceptions does not prove that there must be any specific existence behind such a concept. We are succumbing to illusions produced by our self-created language, without reaching a better understanding of anything."
Albert #Einstein
The 'you' who you think you are does not exist. You are something that the Whole Universe is doing, in the same way that a wave is something that the Whole Ocean is doing.
#AlanWatts
آلبرت #اینشتین
"آن «من» که فکر میکنید شما آن هستید اصلاً وجود ندارد. شما چیزی هستید که کل جهان هستی در حال انجام آن است، درست همانطور که موج، چیزی است که کل اقیانوس در حال انجام آن است."
#آلن واتس
"The fact that man produces a concept "I" besides the totality of his mental and emotional experiences or perceptions does not prove that there must be any specific existence behind such a concept. We are succumbing to illusions produced by our self-created language, without reaching a better understanding of anything."
Albert #Einstein
The 'you' who you think you are does not exist. You are something that the Whole Universe is doing, in the same way that a wave is something that the Whole Ocean is doing.
#AlanWatts
Forwarded from تفحص خویش
همان جریان زندگی که شبانهروز در رگهایم جاری است، در جهان نیز در جریان است و با وزنی آهنگین میرقصد. این همان زندگیای است که از لابهلای گردوخاک زمین سرخوشانه به بیشمار چمن سرسبز جوانهزده و به امواج پرهیاهوی برگها و گلها تبدیل میشود.
رابیندرانات #تاگور
تو همان عالمِ هستی یا کائناتی که برای مدت کوتاهی خودش را در قالب یک انسان نمایان کرده است.
#اکهارت تله
“The same stream of life that runs through my veins night and day runs through the world and dances in rhythmic measures. It is the same life that shoots in joy through the dust of the earth in numberless blades of grass and breaks into tumultuous waves of leaves and flowers.”
Rabindranath #Tagore
You are the universe expressing itself as a human for a little while.
#eckharttolle
رابیندرانات #تاگور
تو همان عالمِ هستی یا کائناتی که برای مدت کوتاهی خودش را در قالب یک انسان نمایان کرده است.
#اکهارت تله
“The same stream of life that runs through my veins night and day runs through the world and dances in rhythmic measures. It is the same life that shoots in joy through the dust of the earth in numberless blades of grass and breaks into tumultuous waves of leaves and flowers.”
Rabindranath #Tagore
You are the universe expressing itself as a human for a little while.
#eckharttolle
Forwarded from تفحص خویش
«لطفاً اول به من بگو که تو خودت کیستی؟»
پرسشگر: چرا اینقدر رنج در جهان وجود دارد؟
استاد: این جهان لیلای خداوند است. چیزی مثل بازی. در این بازی لذت و رنج وجود دارد، فضیلت و رذیلت، جهل و خرد و خیر و شر وجود دارد. اگر گناه و رنج بهطورکلی از خلقت حذف شوند این بازی دیگر نمیتواند ادامه پیدا کند.
در بازی قایمموشک اگر قایم نشوید و از ابتدا سک سک کنید قوانین بازی را به هم زدهاید، این خواست خداست که بازی برای مدتی ادامه یابد.
از صد هزار بادبادک، نهایتاً فقط یکی دو تا از آنها رها میشوند؛
و بعد تو میخندی و با ذوق فراوان آنها را به مادرت نشان میدهی.
بهعبارتدیگر، پس از تمرینات منظم معنوی درنهایت فقط یکی دو نفر به لطف او به دیدار حق نائل شده و رهایی مییابند. سپس مادر الهی با خوشحالی دست میزند و فریاد میزند، 'احسنت! آنها رفتند!
پرسشگر: اما این برای خدا بازی و برای ما مرگ ماست.
استاد (با لبخند): لطفاً اول به من بگو که تو خودت کیستی؟
این خود خداست که تبدیل به تمام اینها شده. مایا، عالم هستی، موجودات زنده و بیستوچهار اصل کیهانی. "در قالب مار نیش میزنم و در قالب حکیمی درمانگر، درمان میکنم" خود خداست که هم ویدیا و هم آویدیا شده است. او همچنان با مایای آویدیا، یعنی غفلت (فراموشی)، گمراه میشود. بازهم، با کمک استاد معنوی، با مایای ویدیا، یعنی دانش (یادآوری)، درمان میشود.
غفلت، دانش و خرد محض.
"جنانی" یا حکیم خردمند میبیند که فقط خدا وجود دارد و فاعل است، اوست که خلق میکند، حفظ میکند و نابود میکند. "ویجنانی" یا عارفی که به ادراک حقیقت خویش نائل گشته میبیند که این خداست که تبدیل به تمام اینها شده.
شری #راماکریشنا
'PLEASE TELL ME WHO YOU ARE!'
HARI: "Why is there so much suffering in the world?"
MASTER: "This world is the Lila of God. It is like a game. In this game, there are joy and sorrow, virtue and vice, knowledge and ignorance, good and evil. The game cannot continue if sin and suffering are altogether eliminated from the creation.
"In the game of hide-and-seek, one must touch the 'granny' in order to be free. But the 'granny' is never pleased if she is touched at the very outset. It is God's wish that the play should continue for some time. Then —
"Out of a hundred thousand kites, at best but one or two break free;
And Thou dost laugh and clap Thy hands, O Mother, watching them!"
In other words, after the practice of hard spiritual discipline, one or two have the vision of God, through His grace, and are liberated. Then the Divine Mother claps Her hands in joy and exclaims, 'Bravo! There they go!'"
HARI: "But this play of God is our death."
MASTER (smiling): "Please tell me who you are. God alone has become all this — Maya, the universe, living beings, and the twenty-four cosmic principles. 'As the snake, I bite, and as the charmer I cure.' It is God Himself who has become both vidya and avidya. He remains deluded by the Maya of avidya, ignorance. Again, with the help of the guru, He is cured by the Maya of vidya, Knowledge.
"Ignorance, Knowledge, and Perfect Wisdom. The jnani sees that God alone exists and is the Doer, that He creates, preserves, and destroys. The vijnani sees that it is God who has become all this.
- The Gospel of Sri #Ramakrishna, Advice to an Actor, p. 436
پرسشگر: چرا اینقدر رنج در جهان وجود دارد؟
استاد: این جهان لیلای خداوند است. چیزی مثل بازی. در این بازی لذت و رنج وجود دارد، فضیلت و رذیلت، جهل و خرد و خیر و شر وجود دارد. اگر گناه و رنج بهطورکلی از خلقت حذف شوند این بازی دیگر نمیتواند ادامه پیدا کند.
در بازی قایمموشک اگر قایم نشوید و از ابتدا سک سک کنید قوانین بازی را به هم زدهاید، این خواست خداست که بازی برای مدتی ادامه یابد.
از صد هزار بادبادک، نهایتاً فقط یکی دو تا از آنها رها میشوند؛
و بعد تو میخندی و با ذوق فراوان آنها را به مادرت نشان میدهی.
بهعبارتدیگر، پس از تمرینات منظم معنوی درنهایت فقط یکی دو نفر به لطف او به دیدار حق نائل شده و رهایی مییابند. سپس مادر الهی با خوشحالی دست میزند و فریاد میزند، 'احسنت! آنها رفتند!
پرسشگر: اما این برای خدا بازی و برای ما مرگ ماست.
استاد (با لبخند): لطفاً اول به من بگو که تو خودت کیستی؟
این خود خداست که تبدیل به تمام اینها شده. مایا، عالم هستی، موجودات زنده و بیستوچهار اصل کیهانی. "در قالب مار نیش میزنم و در قالب حکیمی درمانگر، درمان میکنم" خود خداست که هم ویدیا و هم آویدیا شده است. او همچنان با مایای آویدیا، یعنی غفلت (فراموشی)، گمراه میشود. بازهم، با کمک استاد معنوی، با مایای ویدیا، یعنی دانش (یادآوری)، درمان میشود.
غفلت، دانش و خرد محض.
"جنانی" یا حکیم خردمند میبیند که فقط خدا وجود دارد و فاعل است، اوست که خلق میکند، حفظ میکند و نابود میکند. "ویجنانی" یا عارفی که به ادراک حقیقت خویش نائل گشته میبیند که این خداست که تبدیل به تمام اینها شده.
شری #راماکریشنا
'PLEASE TELL ME WHO YOU ARE!'
HARI: "Why is there so much suffering in the world?"
MASTER: "This world is the Lila of God. It is like a game. In this game, there are joy and sorrow, virtue and vice, knowledge and ignorance, good and evil. The game cannot continue if sin and suffering are altogether eliminated from the creation.
"In the game of hide-and-seek, one must touch the 'granny' in order to be free. But the 'granny' is never pleased if she is touched at the very outset. It is God's wish that the play should continue for some time. Then —
"Out of a hundred thousand kites, at best but one or two break free;
And Thou dost laugh and clap Thy hands, O Mother, watching them!"
In other words, after the practice of hard spiritual discipline, one or two have the vision of God, through His grace, and are liberated. Then the Divine Mother claps Her hands in joy and exclaims, 'Bravo! There they go!'"
HARI: "But this play of God is our death."
MASTER (smiling): "Please tell me who you are. God alone has become all this — Maya, the universe, living beings, and the twenty-four cosmic principles. 'As the snake, I bite, and as the charmer I cure.' It is God Himself who has become both vidya and avidya. He remains deluded by the Maya of avidya, ignorance. Again, with the help of the guru, He is cured by the Maya of vidya, Knowledge.
"Ignorance, Knowledge, and Perfect Wisdom. The jnani sees that God alone exists and is the Doer, that He creates, preserves, and destroys. The vijnani sees that it is God who has become all this.
- The Gospel of Sri #Ramakrishna, Advice to an Actor, p. 436