Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میانِ آفتاب‌های همیشه
زیباییِ تو لنگری‌ست ــ
نگاهت شکستِ ستم‌گری‌ست ــ
و چشمانت با من گفتند
که فردا روزِ دیگری‌ست.

#احمد_شاملو
#گفت‌وگو_با_آیدا

@foroogh_shamloo
لبانت
به ظرافتِ شعر
شهوانی‌ترینِ بوسه‌ها را
به شرمی چنان مبدل می‌کند
که جاندارِ غارنشین
از آن سود می‌جوید
تا به صورتِ انسان درآید.
و گونه‌هایت
با دو شیارِ مورّب،
که غرورِ تو را هدایت می‌کنند
و سرنوشتِ مرا
که شب را تحمل کرده‌ام
بی‌آنکه به انتظارِ صبح
مسلح بوده باشم

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه ...

#هوشنگ_ابتهاج

@foroogh_shamloo
میان ِ کتاب ها گشتم
میان ِ روزنامه هایِ پوسیده یِ پُر غبار،
در خاطرات ِ خویش
در حافظه ای که دیگر مدد نمی کند
خود را جُستم و فردا را.

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
تو را دوست می دارم...
نمی خواهم تو را با هیچ خاطره ای از گذشته
و با خاطره ی قطارهای درگذر قیاس کنم
تو آخرین قطاری که ره می سپارد
شب و روز در رگ های دستانم
تو آخرین قطاری
من آخرین ایستگاه!

#نزار_قبانی

@foroogh_shamloo
سرگیجه‌هایت را تاب می‌خورم!
ای از کدامین فصل و مشوش می‌شود صورت سرخ من و ماه!
شغال‌ها، ماتمِ گران و سترگ ادوار
جیغ می‌کشند ماتمی را که صورت سرخ ما را مشوش کرده است!
برای لحظه‌یی ستاره‌ام را گم کرده‌ام!
دست در اطراف می‌چرخاندم!
خط کمی از من دور شده بود انگار
به مادرم گفتم باید اتفاقی افتاده باشد!

#نمی‌دانم‌ها
#حسين_پناهي

@foroogh_shamloo
من؛
تکه تکه از دست رفتم؛
در روز روز زندگی‌ام...

#حسین_پناهی

@foroogh_shamloo
من درختم
تو باهار…

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
رفتم که رفتن من عین رفتن من باشد
و فرق داشته باشد با رفتن آن‌دیگران
حالا تو فرق روح مرا با ناخن‌هایت واکن
من عاشق فرق سرم
آیینه را هم بر روی من بخوابان
اغمای آن‌سوی مردن چقدر خوب
جزء به جزیی دارد
حالا من از تو می‌روم و تو می‌روانی‌ام
تقسیم‌ من به سوی نیست شدن مثل خواب
زبان که در سکوت صداهاست
و حالا بی‌بازگشتگی‌ام را کامل کن دیگر نیاوران خوابیده‌ام
ای آواراننده
ای آورانندگی من را دیگر نیاوران

#رضا_براهنی

@foroogh_shamloo
به سوی من چو می‌آیی
تمامِ تن
تپش و بال می‌شوم
چو در تو می‌نگرم
زلال می‌شوم
سخن چو می‌گویی
آفتاب برمی‌آید
و می‌پذیرم من
که هیچ زشت و دروغ و دغا نمی‌پاید
و می‌سرایم
با نایی از سکوت
که مولوی حق داشت
هماره عاشق بودن را
هماره بسراید

#اسماعیل_خویی

@foroogh_shamloo
اى لحظات خوش كه هنوز از راه نرسیده‌اید،
آيا نمی‌شود راه كوتاه‌ترى در پیش بگیرید؟
قبل‌ از اینكه دل‌هایمان فرتوت شوند؟

#نزار_قبانی
"٣٠ آوریل در گذشت نزار قبانی"🕊

@foroogh_shamloo
هزار سال میان جنگل ستاره‌ها پیِ تو گشته‌ام
ستاره‌ای نگفت
کزین سرای بی‌کسی
کسی صدات می‌کند؟

هنوز دیر نیست
هنوز صبر من
به قامت بلند آرزوست

عزیز همزبان
تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟!...

#هوشنگ_ابتهاج

@foroogh_shamloo
در انتهایِ آسمانِ خالی،
دیواری عظیم فرو ریخته است
و فریادِ سرگردانِ تو
دیگر به سویِ تو باز نخواهد گشت...

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
چشم هايت،
چشم هايت، چشم‌هایت
بگذار خمار آلوده وخوشبخت بنگرند،
و تا آن‌جا که باور دارند
دلبستگی انسان را به دنيا بنگرند
که چگونه افسانه‌ می‌شوند
و زبان به زبان می‌چرخند.

چشم‌هايت،
چشم‌هايت، چشم‌هایت
بلوط زارانِ «بورسا*»اند... در خزان
برگ‌های درختانند
بعد از باران تابستان
و در هر فصل و هر ساعت... استانبول‌اند.

#ناظم_حکمت

@foroogh_shamloo
تو كه مرا به پرده ها كشيده ای
چــگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانكه در جهان
تنی نبود مقصد نياز من!

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
چه وحشتناک خواهد بود
آن آواز
که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد
نمی‌دانم در این چنگ غبارآگین
تمام سوگوارانت
که در تبعید تاریخ‌اند
دوباره باز هم آوای غمگین‌شان
طنین شوق خواهد داشت؟

#محمدرضا_شفيعی‌کدکنی

@foroogh_shamloo
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم

اگر ای آسمان ، خواهم که یک روز
از این زندان خامُش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر ، که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
مرا به تاریخ خودم ببر
تاریخی که در آن
رقاصه‌های زیبا می‌رقصند
تاریخی که بوسه‌های ناب دارد
برهنگی‌های پاک
آوازهای زیبا
پشت رودخانه‌های خروشان
مرا به تاریخ خودت ببر
به تاریخی که زنان در جهان حکومت کنند

و مردان ملتی سر به زیر باشند
و مردان فقط عاشق شوند
مرا به تاریخ خودم ببر

#محمود_درویش

@foroogh_shamloo
ناله کردم: آفتاب... ای آفتاب
بر گل خشکيده‌ای ديگر متاب
تشنه‌لب بوديم و او ما را فريفت
در کوير زندگانی چون سراب

در خطوط چهره‌اش ناگه خزيد
سايه‌های حسرت پنهان او
چنگ زد خورشيد بر گيسوی من
آسمان لغزيد در چشمان او

آه... کاش آن لحظه پايانی نداشت
در غم هم محو و رسوا می‌شديم
کاش با خورشيد می‌آميختيم
کاش همرنگ افق‌ها می‌شديم.

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌کنم
که چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلماتمان ببیند.
گوشی،
که صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان بشنود.

#مارگوت_بيكل
#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
2025/07/05 23:48:32
Back to Top
HTML Embed Code: