Telegram Web Link
ز خُرده‌گیریِ روزِ حساب آزادم؛
ورق سیاه چنان کرده‌ام که نتوان خواند

طالب آملی

@ikrsim
روز قیامت هرکسی در دست گیرد نامه‌ای
من نیز حاضر می‌شوم، تصویر جانان در بغل

«قدسی مشهدی متوفی ۱۰۵۶»

با همین وزن و قافیه بیدل هم غزلی دارد:

از چشم خویش ایمن نی‌ام، کاین قطرۀ دریانسب
دارد به وضع شبنمی صد رنگ طوفان در بغل

@ikrsim
گفتم‌اش: می‌کنی به من نگهی؟
از سرِ ناز گفت: باید دید😉

عبدالغنی «سخن‌آرا؟» متوفی ۱۱۳۹
کجا از خوابِ ناز آن فتنۀ دورِ قمر خیزد
مگر بر دست و پایش آفتاب افتد که برخیزد

«مشفقی بخارایی - قرن دهم»

از ارتباط قمر و آفتاب که بگذریم، مصراع دوم این بیت ایهامی بسیار زیبا و دلنواز دارد که نمی‌توان از آن گذشت.

ظاهر معنای بیت این است: آن عزیز دل‌انگیز از خواب برنمی‌خیزد تا آن زمان که آفتاب کاملاً بالا نیاید و پرتو آن بر دست و پایش نیفتد. یعنی تا کاملاً روز نشود. سحرخیز نبوده است آن یار تنبل.

اما از نگاهی دیگر می‌گوید: ... بیدار نمی‌شود تا آن که آفتاب به دست و پایش نیفتد، یعنی التماس نکند. ملاحظه فرمودید که چقدر زیباست!

مشفقی شاعر بسیار خوبی بوده و این بیت نیز از اوست:

بس که از جعدش گره بر جمله اعضای من است
سایه‌ام پیوسته چون زنجیر در پای من است

+ بیت زیرین هم از مسموعات است و نمی‌دانم از کیست:

یار من هرگز نمی‌خیزد ز خواب
تا نبوسد دست و پایش آفتاب

با توضیح این که بوسیدن دست و پا تا افتادن به دست و پا تفاوت‌ها دارد.

@ikrsim
کلیم همدانی یا کاشانی از شاعران برجسته و پیشگام سبک هندی‌ست. می‌گویند تنها کسی که به شعرش همیشه ایراد می‌گرفته نورجهان بیگم همسرِ شاه‌جهان بوده است.

روزی کلیم بیتی می‌نویسد و با این امید که هیچ نقدی بر آن وارد نیست، آن را برای نورجهان بیگم می‌فرستد. این بیت:

ز شرم آب شدم، آب را شکستی نیست
به حیرتم که مرا روزگار چون بشکست؟!

نورجهان در پای بیت می‌نویسد: وقتی شکست که آب یخ بسته بود. 😉

نقل به مضمون.

منبع: تذکرۀ نشتر عشق

@ikrsim
من به آن پروانه از دل اعتمادی داشتم
زود فهمیدم که شمع رو به بادی داشتم

یک نفر از هر کسی دیگر برایم فرق داشت
آن زمان‌ها حس تبعیض نژادی داشتم

هرچه را می‌خواست دادم حسرت یک عمر داد
کاشکی یک ذره فکر اقتصادی داشتم

شاه مخلوعم اگر چه سرگذشتم قصه‌هاست 
روزگاری دور من هم شهرزادی داشتم

مارها در این میان چندان مقصر نیستند
یادم آمد آستین‌های گشادی داشتم

دشمنان از ریز ریز کارهایم واقفند
دور و پیشم مدتی یار زیادی داشتم

درد دل‌ هی می‌نوشتم گریه اما سررسید
نم کشید آری اگر قدر سوادی داشتم
#مولاداد_رستمی
@ml_rustami
👆مولاداد رستمی از شاعران جوان و کار درست هرات.
دیری‌ست هوای دلم ابری شده است
سرکردنِ روزگار، جبری شده است
حالا که به سینه‌ام نهادی، سرِ تو
چون شاخ گلی بر سرِ قبری شده است

اکرام بسیم

@ikrsim
هرچند که سلطان شده روباه به حیله
خوابیدگیِ جنگلیان است وسیله

می‌گوید: می‌سوزد و... بگذار بگوید
شیری که خودش خواسته، باشد پسِ میله

خواب و خور مفت است مهیا و طبیعی‌ست
امروزه اگر فخر کند خر به طویله

یک سمت روان شوخیِ گرم سگ و دُمّش
در سمتِ دگر بازیِ بوزینه و کیله

مفت است ببافیم به سر فکرِ رهایی‌ش
زندانیِ خود هست چو پروانۀ پیله
()
تا اسپ‌صفت تاخت‌کنانیم، عجب نیست
با گُردۀ ما عشق کند خانِ قبیله

اکرام بسیم

در گویش افغانستان، به موز، کیله می‌گوییم.

@ikrsim
Forwarded from برکه‌ی کهن (حمید زارعیِ مرودشت)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


خلقِ شاهکار با بطری‌های آب (بُتلِ آب)

نه فقط خلاقیتش زیباست، نه فقط آهنگش دلنشین است که حال و هوایش در نوازندگی، این ویدئو را این‌گونه دل‌نشین می‌کند.

حال و هوایی جدای از این جهان خاکی. حال و هوایی که روحانیِ هیچ مذهب و دینی تجربه‌اش نمی‌کند.

ـ @berkeye_kohan ـ

خلق شاهکار با شیشه‌های آب👆
از هنر ویژۀ این هنرمند در بارۀ وسیلۀ مورد استفاده برای اجرا که بگذریم، آهنگ اجراشده هم بسیار خاص است. از جمله این که در قسمت «انتره»، پرده‌های ملودی خیلی به هم نزدیک است. به خصوص در آوازخوانی اجرا را بسیار سخت می‌کند این قضیه.

احمدظاهر هنرمند فقید افغانستانی، همین آهنگ را با ترانه‌ای که به گمانم از خودش است اجرا کرده است. در ادامه خدمت دوستان قرار می‌دهم👇
احمد_ظاهر:_تنها_شدم_تنها(256k)
<unknown>
آهنگ «تنها شدم»
احمد ظاهر

@ikrsim
از قول فرانسیس بیکن:

همچنان که در آیینۀ معوج و ناهموار، اشعۀ نور کج و منحرف می‌شود و تصاویر را زشت و ناهنجار می‌سازد؛ در ذهن انسان هم محسوسات و معقولات تحریف و تضییع می‌شوند. مثلاً ذهن مایل است همۀ امور را منظم و کامل بداند، و میان آن‌ها مشابهت‌های بیجا قایل شود، چنان‌که: چون دایره و کُرّه را می‌پسندد حکم به کرّویت جهان و مستدیربودن حرکات اجزای آن می‌نماید و نیز در هرچیز قیاس به نفس می‌کند و برای همۀ امور علت غایی می‌پندارد، و نیز در هر امر بدون تحقیق و تأمل عقیده و رأیی اختیار می‌کند، و برای درستی آن همواره مؤیدات می‌جوید و به مضعفات توجه نمی‌نماید. مثلاً: یک بار که خواب با واقع تصادف می‌کند مأخذ می‌گیرد اما صد بار که واقع نمی‌شود به یاد نمی‌آورد و به عقایدی که اختیار کرده است پابند و متعصب می‌گردد، و غالباً انصاف را از دست می‌دهد، و از روی عواطف و نفسانیت حکم می‌کند. غرور و نخوت و ترس و خشم و شهوت در آرای او دخالت تام دارد. حواس انسان‌ که منشأ علم اوست قاصر است، و به خطا می‌رود و حاضر نمی‌شود که به تأمل و تعمق خطای آن‌ها را اصلاح کند. ظاهربین است و به عمق مطالب نمی‌رود، به جای این که امور طبیعت را تشریح کند؛ همواره به تجریدات ذهنی می‌پردازد و امور تجریدی و انتزاعی ذهن خود را حقیقت می‌پندارد.

«سیر حکمت در اروپا، محمدعلی فروغی٬ صفحه‌های ۱۱۴ و ۱۱۵»

@ikrsim
گویی کوهی به شانه بالا کردم
گم گشتم زن! تو را که پیدا کردم
دیشب چه عجب خانۀ بابا رفتی
«من بی‌تو به حالِ خود نظرها کردم»
😁

+روز زن مبارک

+ مصراع داخل گیومه از بیدل جان است:

عید آمد و هرکس پیِ کارِ خویش است
می‌نازد اگر غنی و گر درویش است
من بی‌تو به حالِ خود نظرها کردم
دیدم که هنوزم رمضان در پیش است

@ikrsim
Forwarded from برکه‌ی کهن (حمید زارعیِ مرودشت)


🔺اصلاحاتِ آخوندی به شهادتِ تاریخ🔻


در سال ۱۳۱۷ قمری، یک زرتشتی اهلِ یزد، بنایی بر آرامگاه حافظ می‌سازد.

همان‌وقت آخوندِ اسیریِ ساکنِ شیراز به نامِ «سید علی‌اکبر فال اسیری» باخبر می‌شود و این بنا را ویران می‌کند و خطاب به حافظ می‌گوید:


«ای حافظ من حق بزرگی برتو دارم می‌خواستند تو را متهم به گبر بودن نمایند و من آبروی تو را حفظ نمودم.»


این آخوند، وقتی این اصلاح را انجام می‌دهد، هیچ جایگزینی برایش ندارد.

حتا وقتی شاه زمان قصد بازسازی بنا را داشته اعلام می‌کند: «اگر شاه هزاربار مقبره را بسازد من هزاربار خراب می‌کنم»

اما او یک‌بار هم نگفته «خودم می‌سازم که کسی نسازدش!»

بله! این است اصلاحاتِ آخوندی.

آخوند هرچه را خوش ندارد ویران می‌کند و بر ویرانه‌اش احساسِ رضایت می‌کند و هرگز در مخیله‌اش ساختن نمی‌گنجد.

چنان‌که ایرانِ قبل را خوش نداشتند و ویران کردند و هیچ برنامه‌ای برای ساختنش ندارند. از نگاه این‌ها اصلاحات یعنی در راستای ایدئولوژی‌شان همه‌چیز را انکار و حذف کردن.

چه یک مقبره، چه یک مملکت!

«کانالِ برکه‌ی کهن»

ـ www.tg-me.com/berkeye_kohan ـ

#سه_گانی

هوا بارانی‌َست و نیست بارانی
اگرچه باغ جانی بی‌رمق دارد،
نبارد ابر‌، حق دارد.

#محمداکرام_بسیم

@ikrambasim_3
چنانکه آفتاب تا به صبح‌گاه راحت است
تو که به خواب می‌روی خیال ماه راحت است

لبانم از لبان تو مخواه زود بگذرد
گذشتن از لبانِ تو برایِ آه راحت است

اگر چه ساختی مرا، به خود مبال این‌قدر
گذاشتن سرِ مترسکان، کلاه راحت است

دوباره دور و پیش من، خوش آمدی بیا غم‌اش!
تحملت برای این شبِ سیاه راحت است

به زیر سایه‌ی تو ای درخت پر ثمر! مدام
اگر چه لاغر و ضعیف، این گیاه راحت است

نمی‌رسد به پایِ تو کسی که سربلند بود
رسیدنِ به پایِ تو برای راه راحت است

به کوه پشت کن چنانکه روزها ای آفتاب!
که پشتِ کوه، شب؛ گرفتنِ پناه راحت است

نه! آفتاب نیست نه! بیا به جای من ببین
ببین به سمت چشم‌های تو نگاه راحت است؟

نمی‌شود بفهمم و بیایم و نلرزم و...
قدم زدن به کوچه‌ات به اشتباه راحت است

#هارون_بهیار
Forwarded from اکرام بسیم
می‌گفت که من کوهم و لیکِن افتاد
وارفته به شکل تپه‌ی شن افتاد
آن‌کس که تو را ندیده، مَن مَن می‌کرد
شد با تو مقابل و به مِن‌مِن افتاد

اکرام بسیم

@ikrsim
آن حسن که آیینهٔ امکان پرداخت
هر ذره به صدهزار خورشید نواخت
با این همه جلوه، بود در پردهٔ غیب
تا انسان گل نکرد، خود را نشناخت

بیدل دهلوی

می‌گوید خداوند با خلق‌کردن انسان خود را شناساند و پیش از آن با آن‌همه بزرگی در پردهٔ غیب بود. چه اگر انسان نمی‌بود وجود حق در آینهٔ زمینی و زمینه‌ای این طرفی، متجلی نمی‌شد.
این «پردهٔ غیب» را نسبت به انسان قایل می‌شود لابد، اگر نه دیگر موجودات از جمله فرشتگان پیش از انسان خلق شده بودند.

در همین راستا محمدعلی فروغی، در حاشیهٔ فلسفهٔ اسپینوزا چنین می‌نویسد:

بهترین تشبیهی که از ذاتِ واجب‌ و موجوداتِ عالمِ خلقت و نسبتِ خالق و مخلوق می‌توان کرد، همان است که عرفای ما آورده‌اند که ذاتِ حق را به دریا و موجودات را به امواج تشبیه کرده‌اند، که آب دریا به ذات خود تعیّنی ندارد...

سیر حکمت در اروپا، محمدعلی فروغی

+البته در پایان این تشبیه را بسیار دور از حقیقت می‌داند، اما می‌گوید که چون ذهن ما محتاج به تخیل و تصور است این تشبیه بعید یک اندازه به فهمِ مطلب یاری خواهد کرد.
به هر روی این تشبیه بعید او از قول عرفای ما، همان حرف بیدل است.
وجود امواج دریا، موجب تعین‌یافتن و بروز کردن دریا اند.

جالب است که بیدل در رباعیِ دیگری باز بحث تشبیهات بسیار دور فروغی را صحه گذاشته است:

آن جلوهٔ بی‌نشان که نه رنگ و نه بوست
پیدایی و پنهانیِ او حرف مگوست
پنهان زان‌سان که آنچه اندیشی نیست
پیدا چندان که هر چه می‌بینی اوست

@ikrsim
برق و شرار، محملِ فرصت نمی‌کشد
عمری نداشتم که بگویم چسان گذشت

بیدل دهلوی

@ikrsim
2025/07/10 14:28:25
Back to Top
HTML Embed Code: