کرد آشکار ماه من از پشتِ بام، قد
صد جلوه میکند به همان یک خرام، قد
گفتم چه صحنهایست که اینگونه ماهتاب
خم کرده است پیش تو با احترام قد
دل آینهست؛ صفحهٔ پاکی که یک پری
استادهاست روبهروی آن تمامقد
دل خانه است، خانهٔ خالی که خانه نیست
از برکتِ شراب کشیدهست جام قد
یک شاخهٔ انار به روی سرِ من است
چیدن میسر است، ولی با کدام قد؟
از بام تا پیاده شد و جاده را گرفت
از پشتِ او دویدم و بعد از سلام قد...!
گفتم اگرچه جاده شلوغاست و مِه غلیظ
برگِ برندهاست در این ازدحام، قد
اکرام بسیم
از مجموعهٔ «صلحِ تنبهتن»
@ikrsim
صد جلوه میکند به همان یک خرام، قد
گفتم چه صحنهایست که اینگونه ماهتاب
خم کرده است پیش تو با احترام قد
دل آینهست؛ صفحهٔ پاکی که یک پری
استادهاست روبهروی آن تمامقد
دل خانه است، خانهٔ خالی که خانه نیست
از برکتِ شراب کشیدهست جام قد
یک شاخهٔ انار به روی سرِ من است
چیدن میسر است، ولی با کدام قد؟
از بام تا پیاده شد و جاده را گرفت
از پشتِ او دویدم و بعد از سلام قد...!
گفتم اگرچه جاده شلوغاست و مِه غلیظ
برگِ برندهاست در این ازدحام، قد
اکرام بسیم
از مجموعهٔ «صلحِ تنبهتن»
@ikrsim
Forwarded from بغلِ باد (سهگانیهای محمداکرام بسیم) (اکرام بسیم)
#سه_گانی
مپرس از دل، چگونه-
تحمل میکند داغِ عطش را
که آیینه نمیبیند خودش را
#اکرام_بسیم
@ikrambasim_3
مپرس از دل، چگونه-
تحمل میکند داغِ عطش را
که آیینه نمیبیند خودش را
#اکرام_بسیم
@ikrambasim_3
Forwarded from نمونههای سهگانی
#سه_گانی:
تنها که باشی٬
جز خود به روی دوشِ خود باری نداری؛
غمگین مباش ای آن که غمخواری نداری!
#محمداکرام_بسیم
👇👇👇👇👇👇👇👇
@nemounehayesegani
تنها که باشی٬
جز خود به روی دوشِ خود باری نداری؛
غمگین مباش ای آن که غمخواری نداری!
#محمداکرام_بسیم
👇👇👇👇👇👇👇👇
@nemounehayesegani
زلف رها کن که بختِ تیره بخندد
باش که باری دهانِ گیره بخندد
پلک بزن تا که پای شهر بلغزد
هر طرفش چشمهای خیره بخندد
رو به درِ بسته کن که باز به حالش
قفل کند رقص و دستگیره بخندد
دست بکش بر نگاه خانه که، هرچند
گشته برآن گرد و خاک چیره، بخندد
پا به زیارت گذار تا که زن و مرد
جای دعا بر سرِ هدیره بخندد
خود غزلی گرچه، این غزل به فدایت
باد که کرمان به بارِ زیره بخندد
#اکرام_بسیم
#غزل_تازه
@ikrsim
باش که باری دهانِ گیره بخندد
پلک بزن تا که پای شهر بلغزد
هر طرفش چشمهای خیره بخندد
رو به درِ بسته کن که باز به حالش
قفل کند رقص و دستگیره بخندد
دست بکش بر نگاه خانه که، هرچند
گشته برآن گرد و خاک چیره، بخندد
پا به زیارت گذار تا که زن و مرد
جای دعا بر سرِ هدیره بخندد
خود غزلی گرچه، این غزل به فدایت
باد که کرمان به بارِ زیره بخندد
#اکرام_بسیم
#غزل_تازه
@ikrsim
سایهفگندهست باز یک شبِ ابری
شهر؛ غزالی که گشته طعمهٔ ببری
در پیِ صد انفجار، هیچ نلرزد
داده خدا هم به ما چه کاسهٔ صبری
ای غمِ سربرکشیده! گردنه میشد
جایت اگر بود کوهِ سینهستبری
خود دمِ تیغیم، کو فریب و چه خصمی؟
خود رگِ گردن، کدام زور و چه جبری؟
پایِ فراریم جنگناشده، هرچند
یکسره داریم ادعای هژبری
خانهٔ خود را نساختیم و نسازیم
ما و همین اشتغالِ کندنِ قبری
#اکرام_بسیم
#غزل_تازه
@ikrsim
شهر؛ غزالی که گشته طعمهٔ ببری
در پیِ صد انفجار، هیچ نلرزد
داده خدا هم به ما چه کاسهٔ صبری
ای غمِ سربرکشیده! گردنه میشد
جایت اگر بود کوهِ سینهستبری
خود دمِ تیغیم، کو فریب و چه خصمی؟
خود رگِ گردن، کدام زور و چه جبری؟
پایِ فراریم جنگناشده، هرچند
یکسره داریم ادعای هژبری
خانهٔ خود را نساختیم و نسازیم
ما و همین اشتغالِ کندنِ قبری
#اکرام_بسیم
#غزل_تازه
@ikrsim
اکرام بسیم
ز خُردهگیریِ روزِ حساب آزادم؛ ورق سیاه چنان کردهام که نتوان خواند طالب آملی @ikrsim
دوست بسیار عزیزی فرمود که بیت مذکورِ طالب آملی را جایی به این شکل دیده است:
ز خُردهگیریِ روزِ حساب آزادم؛
ورق سیه نه چنان کردهام که بتوان خواند
تفاوت تنها در مصراع دوم است:
ورق سیاه چنان کردهام که نتوان خواند
ورق سیه نه چنان کردهام که بتوان خواند
توجه میفرمایید که دومی رندانهتر، مهیجتر، دارای تاکید بیشتر و موسیقیِ بسیار بهتریست.
ببینید یک تفاوت جزیی چه تغییری ایجاد میکند.
@ikrsim
ز خُردهگیریِ روزِ حساب آزادم؛
ورق سیه نه چنان کردهام که بتوان خواند
تفاوت تنها در مصراع دوم است:
ورق سیاه چنان کردهام که نتوان خواند
ورق سیه نه چنان کردهام که بتوان خواند
توجه میفرمایید که دومی رندانهتر، مهیجتر، دارای تاکید بیشتر و موسیقیِ بسیار بهتریست.
ببینید یک تفاوت جزیی چه تغییری ایجاد میکند.
@ikrsim
Forwarded from بغلِ باد (سهگانیهای محمداکرام بسیم) (اکرام بسیم)
#سه_گانی
اشغال شد آغوشِ گرمابخش دریا
بیآنکه در توری بیفتد ماهیِ تُنگ
شد راهیِ تُنگ
#اکرام_بسیم
@ikrambasim_3
اشغال شد آغوشِ گرمابخش دریا
بیآنکه در توری بیفتد ماهیِ تُنگ
شد راهیِ تُنگ
#اکرام_بسیم
@ikrambasim_3
Forwarded from اکرام بسیم
انگار در آغوشِ شب یک گله قو بردی
تا گیسوان را از دو سو روی گلو بردی
قرآن که می خواندی لبِ اُرسی، جزاک الله
ما را به جمع «الذینَ آمنو» بردی
وقتی زدی دنبالهاش را، شد کمانت تیغ
گفتم که پشت چشم تان ابرو...فرو بردی
جانهای بسیاری که با لب بر لب آوردی
دلهای بسیاری که با یک تار مو بردی
در کوزههاشان آب جو بردند کولی ها
با کوزههای قهوهایات آبرو بردی
هرگز نشد پیشت بگویم دوستت دارم
تا ماجرا را راحت از این شعر بو بردی
اکرام بسیم
@ikrsim
تا گیسوان را از دو سو روی گلو بردی
قرآن که می خواندی لبِ اُرسی، جزاک الله
ما را به جمع «الذینَ آمنو» بردی
وقتی زدی دنبالهاش را، شد کمانت تیغ
گفتم که پشت چشم تان ابرو...فرو بردی
جانهای بسیاری که با لب بر لب آوردی
دلهای بسیاری که با یک تار مو بردی
در کوزههاشان آب جو بردند کولی ها
با کوزههای قهوهایات آبرو بردی
هرگز نشد پیشت بگویم دوستت دارم
تا ماجرا را راحت از این شعر بو بردی
اکرام بسیم
@ikrsim
دوشینه پیر میکده میگفت: نوش باد
آن را که باده خورد و ز مستی حذر نکرد
کو عاشقی که تن به رضای قضا نداد
وانگاه بردباریِ حکمِ قدر نکرد
با درد و غم بساز، فدایی، که روزگار
جز زهرِ کین به کاسهٔ اهل هنر نکرد
استاد فدایی هروی
@ikrsim
غزل کامل را هم میتوانید در پستهای سابق بخوانید.
آن را که باده خورد و ز مستی حذر نکرد
کو عاشقی که تن به رضای قضا نداد
وانگاه بردباریِ حکمِ قدر نکرد
با درد و غم بساز، فدایی، که روزگار
جز زهرِ کین به کاسهٔ اهل هنر نکرد
استاد فدایی هروی
@ikrsim
غزل کامل را هم میتوانید در پستهای سابق بخوانید.
Forwarded from بغلِ باد (سهگانیهای محمداکرام بسیم) (اکرام بسیم)
از دوریِ تو خراببودن سخت است
مستوجبِ این عذاب بودن سخت است
اینقدر نگو چرا گلآلود شدی
ای ماهیِ ریز! آب بودن سخت است
اکرام بسیم
@ikrsim
مستوجبِ این عذاب بودن سخت است
اینقدر نگو چرا گلآلود شدی
ای ماهیِ ریز! آب بودن سخت است
اکرام بسیم
@ikrsim
Forwarded from برکهی کهن (پری چشمچتر)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یک آیِنه با بیدل
دوش از نظر خیالِ تو دامنکشان گذشت
اشک آنقدَر دوید ز پی، کز فغان گذشت
غزلی از «بیدل»، به تصحیحِ «سید مهدی طباطبایی» با اجرای«پری چشمچتر».
موسیقی: استاد علیاصغر بهاری
تلگرام: @berkeye_kohan
یوتیوب: koole poshti
اینستاگرام: pari_cheshmchatr
یک آیِنه با بیدل
دوش از نظر خیالِ تو دامنکشان گذشت
اشک آنقدَر دوید ز پی، کز فغان گذشت
غزلی از «بیدل»، به تصحیحِ «سید مهدی طباطبایی» با اجرای«پری چشمچتر».
موسیقی: استاد علیاصغر بهاری
تلگرام: @berkeye_kohan
یوتیوب: koole poshti
اینستاگرام: pari_cheshmchatr
🔻از شعرهای زیبای استاد واصف باختری🔻
پاسخات کوتاه میگویم
-ای که گویی: ماجرا چون بود؟-
آن زمستان خوب یادم هست
کاروانها آمدند از شهرهای دور
شهریان را، برف و سرما، خون به رگها منجمد میساخت
لیک آن بازارگانانی که بارِ استران و اشترانِ کاروانها زانِ آنان بود
در تمام کوچههای شهر
دکههای یخفروشی باز میکردند
چاوشانِ کاروانها میزدند از ژرفنای سینهها فریاد:
های مردم!
رادمردیهای ما هرگز مبادا تان فراموش
ما چه مردانیم هر یک مردِ مردستان
هر یکی از ما دوصد مرد است در یک پیرهن فریاد
شهریان مُردند نیمی، نیم دیگر نیز
مرگ را؛ آسایشِ جاوید را در آرزو بودند
لیک
چاوشانِ کاروانها میزدند از ژرفنای سینهها فریاد:
های مردم!
برف، برفِ تازه آوردیم
تا شما از رنجِ این سرما بیاسایید
کاروانها سوی شهر و سرزمینِ خویش برگشتند
در تموزِ سالِ دیگر کاروان دیگری آمد
در چنان گرما که حتی ماهیان در آب میمردند
چاوشِ این کاروان فریاد میزد در تمام کوچههای شهر:
های مردم!
هیمه آوردیم و آتشدان و افروزینه آوردیم
آبِ گرمی نیز از گرمابهٔ تاریخ
رادمردیهای مان هرگز مبادا تان فراموش
پاسخات کوتاه گفتم ای که پرسیدی:
ماجرا چون بود؟
ماجرا این بود و خونین بود!
@ikrsim
پاسخات کوتاه میگویم
-ای که گویی: ماجرا چون بود؟-
آن زمستان خوب یادم هست
کاروانها آمدند از شهرهای دور
شهریان را، برف و سرما، خون به رگها منجمد میساخت
لیک آن بازارگانانی که بارِ استران و اشترانِ کاروانها زانِ آنان بود
در تمام کوچههای شهر
دکههای یخفروشی باز میکردند
چاوشانِ کاروانها میزدند از ژرفنای سینهها فریاد:
های مردم!
رادمردیهای ما هرگز مبادا تان فراموش
ما چه مردانیم هر یک مردِ مردستان
هر یکی از ما دوصد مرد است در یک پیرهن فریاد
شهریان مُردند نیمی، نیم دیگر نیز
مرگ را؛ آسایشِ جاوید را در آرزو بودند
لیک
چاوشانِ کاروانها میزدند از ژرفنای سینهها فریاد:
های مردم!
برف، برفِ تازه آوردیم
تا شما از رنجِ این سرما بیاسایید
کاروانها سوی شهر و سرزمینِ خویش برگشتند
در تموزِ سالِ دیگر کاروان دیگری آمد
در چنان گرما که حتی ماهیان در آب میمردند
چاوشِ این کاروان فریاد میزد در تمام کوچههای شهر:
های مردم!
هیمه آوردیم و آتشدان و افروزینه آوردیم
آبِ گرمی نیز از گرمابهٔ تاریخ
رادمردیهای مان هرگز مبادا تان فراموش
پاسخات کوتاه گفتم ای که پرسیدی:
ماجرا چون بود؟
ماجرا این بود و خونین بود!
@ikrsim
بادِ صبحی که چنین با ناز
گیسوی سروِ سهی را میزند شانه
چند گامی پیش
سخت گرمِ یکهتازی بود
با سرِ یک قاصدک در حال بازی بود
اکرام بسیم
@ikrsim
گیسوی سروِ سهی را میزند شانه
چند گامی پیش
سخت گرمِ یکهتازی بود
با سرِ یک قاصدک در حال بازی بود
اکرام بسیم
@ikrsim
تا دید رویت را، تبِ آیینه بالا رفت
بر پردهٔ گلبافت مورِ کینه بالا رفت
شب بود و مَه میگفت با خود: من اگر اینم
یارب که بود آنی که از رازینه بالا رفت!؟
بر خویش میلرزید چای داغ در سینی
وقتی بخارش از سرِ آن سینه بالا رفت
نبضش که بر نبضِ تو خورد از خویش بیخود شد
در دستهایت قندِ خونِ خینه بالا رفت
آن بالشی را که پریشب زیرِ سر ماندی
خودخواهیاش در حدِ یک گنجینه بالا رفت
از جوی «برناباد» مهرت در دلم افتاد
اما صدایش از «پلِ رنگینه» بالا رفت
اکرام بسیم
@ikrsim
بر پردهٔ گلبافت مورِ کینه بالا رفت
شب بود و مَه میگفت با خود: من اگر اینم
یارب که بود آنی که از رازینه بالا رفت!؟
بر خویش میلرزید چای داغ در سینی
وقتی بخارش از سرِ آن سینه بالا رفت
نبضش که بر نبضِ تو خورد از خویش بیخود شد
در دستهایت قندِ خونِ خینه بالا رفت
آن بالشی را که پریشب زیرِ سر ماندی
خودخواهیاش در حدِ یک گنجینه بالا رفت
از جوی «برناباد» مهرت در دلم افتاد
اما صدایش از «پلِ رنگینه» بالا رفت
اکرام بسیم
@ikrsim
چشمی از آن اوجها به زیر بینداز
نیمنگاهی بر این فقیر بینداز
ذره که در بیکران نمود ندارد!
خاصّه که تاریکی است، تیر بینداز
بس که دوید آه، راهِ سینه سرک شد
آبی اگر نیست خیر، قیر بینداز
شیر نگفتم بیفگنی به دهانم
صاف مرا در دهان شیر بینداز
سنگ و جغل، خاک و خشت، کُنده و آهن
هر چه از این دست را بگیر بینداز
تا که بیابم مگر، فراغِ دلم را
مثلِ یگان موی در خمیر بینداز
سوخته سرما ولو یکایک ما را
برف بر این بامِ زمهریر بینداز
بس که نینداختی و ما افتادیم
ساعتِ یک عالم است تیر، بینداز!
#تازه
#اکرام_بسیم
نیمنگاهی بر این فقیر بینداز
ذره که در بیکران نمود ندارد!
خاصّه که تاریکی است، تیر بینداز
بس که دوید آه، راهِ سینه سرک شد
آبی اگر نیست خیر، قیر بینداز
شیر نگفتم بیفگنی به دهانم
صاف مرا در دهان شیر بینداز
سنگ و جغل، خاک و خشت، کُنده و آهن
هر چه از این دست را بگیر بینداز
تا که بیابم مگر، فراغِ دلم را
مثلِ یگان موی در خمیر بینداز
سوخته سرما ولو یکایک ما را
برف بر این بامِ زمهریر بینداز
بس که نینداختی و ما افتادیم
ساعتِ یک عالم است تیر، بینداز!
#تازه
#اکرام_بسیم
Forwarded from اکرام بسیم
میگفت که من کوهم و لیکِن افتاد
وارفته به شکل تپهی شن افتاد
آنکس که تو را ندیده، مَن مَن میکرد
شد با تو مقابل و به مِنمِن افتاد
اکرام بسیم
@ikrsim
وارفته به شکل تپهی شن افتاد
آنکس که تو را ندیده، مَن مَن میکرد
شد با تو مقابل و به مِنمِن افتاد
اکرام بسیم
@ikrsim
شیرخانِ لودی روایت میکند که باری بیدل نزد شکرالله خان آمد. ناصرعلی از پیش آنجا بود. بیدل غزلی را که آورده بود، چنین خواند:
نشد آیینهٔ کیفیّتِ ما ظاهرآرایی
نهان ماندیم چون معنی به چندین لفظ پیدایی
ناصرعلی بر مصراع دوم اعتراض کرده گفت که این خلاف اصول مسلم است، چه معنی همیشه تابع واژههاست. هرگاه واژهای بیان میشود، معنای آن روشن میگردد. میرزا لبخندی زد و گفت، معنایی که شما تابع واژه میگویید، همانا واژه است و از آن جدا نیست. اما از این نکتهنظر که هر واژه حامل حقیقت است در هیچ واژهای نمیگنجد. پس از آن ادعای خود را با مثالی واضح ساخت که واژهٔ انسان با وجود همه توضیحاتی که در کتابها آمده، حقیقت آن تا هنوز در پردهٔ راز است. ناصرعلی چارهای غیر از خاموشی نداشت. بیتهای بعدی را چنان پسندید که حتی به وجد آمد.
زندگی و کارنامهٔ میرزا عبدالقادر بیدل، جلد اول، صفحات ۳۸۰ و ۳۸۱
نوشتهٔ داکتر سید احسنالظفر ترجمهٔ حمید هامی
@ikrsim
نشد آیینهٔ کیفیّتِ ما ظاهرآرایی
نهان ماندیم چون معنی به چندین لفظ پیدایی
ناصرعلی بر مصراع دوم اعتراض کرده گفت که این خلاف اصول مسلم است، چه معنی همیشه تابع واژههاست. هرگاه واژهای بیان میشود، معنای آن روشن میگردد. میرزا لبخندی زد و گفت، معنایی که شما تابع واژه میگویید، همانا واژه است و از آن جدا نیست. اما از این نکتهنظر که هر واژه حامل حقیقت است در هیچ واژهای نمیگنجد. پس از آن ادعای خود را با مثالی واضح ساخت که واژهٔ انسان با وجود همه توضیحاتی که در کتابها آمده، حقیقت آن تا هنوز در پردهٔ راز است. ناصرعلی چارهای غیر از خاموشی نداشت. بیتهای بعدی را چنان پسندید که حتی به وجد آمد.
زندگی و کارنامهٔ میرزا عبدالقادر بیدل، جلد اول، صفحات ۳۸۰ و ۳۸۱
نوشتهٔ داکتر سید احسنالظفر ترجمهٔ حمید هامی
@ikrsim