Telegram Web Link
💢🔷🔸دوستان عزیز

🔹🔸متأسفم به عرض برسانم که عصر روز دوشنبه ۲۲ بهمن، مادر عزیزمان خانم دکتر فاطمه (پوران) شریعت‌رضوی (شریعتی)، دچار عارضهٔ سکتهٔ مغزی شدند، و در حال‌حاضر در موقعیتی میان مرگ و زندگی بسر می‌برند. از همه دوستان می‌خواهیم که برای بازیافت سلامت ایشان به درگاه ایزدی نیایش کنند. همچنین بدینوسیله، پیشاپیش از اختلال‌های پیش‌آمده در برنامه‌های عمومی اعلام‌شدهٔ قبلی عذرخواهی می‌کنیم.

تهران، ۲۴ بهمن ۱۳۹۷، احسان شریعتی
@Dr_ehsanshariati
Forwarded from ایران فردا
بازگشت همه به سوی خداست

دکتر پوران شریعت‌رضوی همسر مرحوم دکتر علی شریعتی درگذشت. پیکر آن مرحومه ساعت ۹ صبح روز یکشنبه ۲۸ بهمن از حسینیه ارشاد به سمت امام‌زاده عبدالله شهر ری تشییع خواهد شد.

زمان و مکان مراسم بزرگداشت آن مرحومه متعاقباً اعلام خواهد شد.

خانواده‌های شریعت‌رضوی و شریعتی

@iranfardamag
از جنس آب است
**********
غم ساختمان حسینیه بیشتر از غم سوگواران بود. درهای حسینیه بسته بود و مردم پشت درهای بسته در هوای آزارنده سرد، بر بدن پوران شریعت رضوی نماز ‌می‌خواندند. انگار کسی میان سوگواران و ساختمان حسینیه ایستاده بود و فریاد می‌زد، دیگر شما را به این ساختمان راه نیست، حتی اگر مرده باشید. مردم پذیرفته بودند و آرام بودند اما حسینیه انگار نه.
برای یک ناظر بی طرف هیچ چیز قابل درک نبود. بهمن ماه بود و چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب. مگر علی شریعتی همان نبود که می‌گفتند در ظهور انقلاب نقش داشته است؟ مگر هم او نبود که از امت و امامت گفته بود؟ او همان است که وقتی نظام می‌خواهد مدعی داشتن روشنفکران متعلق به خود باشد، کسانی یکباره از زمین سبز می‌شوند که مثل او حرف می‌زنند و تلاش می‌کنند یک علی شریعتی وفادار به نظام باشند. مگر او همان نیست که روشنفکران منتقد نظام، برای نقد نظام، به نقد او می‌پردازند؟ مگر او همان نیست که می‌گویند ایدئولوژی خلق کرده است و اسلام را از انزوا به عرصه سیاست کشانده است. اینها که همه می‌توانند در خدمت نظام باشند. او هرکاری کرد، در همین حسینیه کرد و اینک این همسر اوست که از دنیا رفته است و این جماعت سوگوارانش. صحنه اما حکایت از یک نفرت عمیق داشت. کسی انگار فریاد می‌زد بروید حتی مردگانتان هم دیگر در حسینه ارشاد راه ندارند.
نظام از منظومه آموزه‌های دکتر علی شریعتی گزاره‌های متعددی استخراج کرده است، اما از کلیت او به شدت می‌پرهیزد. سازمان مجاهدین هم همین رفتار را با شریعتی کرد. جملاتی از او را برگزید اما هیکل و تن کامل او و آراء اش را به کلی بیرون در گذاشت. دکتر شریعتی متهم به ایدئولوژیک کردن دین است، اما معلوم نیست چرا هیچ صورت بندی سازمان یافته به او تکیه نمی‌کند و به شدت از او می‌پرهیزد. دوست دارنش هم اگر گرد هم جمع شده باشند، هیچ گاه به یک سازماندهی منسجم نرسیدند، حلقه شان به حلقه بحث و جدل و منازعه فکری تبدیل شد.
سازماندهی های منسجم اعم از حکومتی یا معارضان، به فرد رام نیازمندند. فرد رام فرمان پذیر است. یک شیء خوب برای یک تبلیغات سازمان یافته و فشرده است. دستگاه‌های تبلیغاتی نظام برای چنین فردی تلاش می‌کنند. جوانان کشور هم اگر پذیرا نبودند و به فرد مطلوب و رام تبدیل نشدند، باکی نیست، اگر هم زور و هم پول در اختیار داشته باشی، آنکه نپذیرفت، ناگزیر می‌شود از سر ناچاری تظاهر کند که پذیرفته است. اگر راضی به پذیرش متظاهرانه هم نشد، باز هم باکی نیست. تبدیل می‌شود به یک فرد لخت، رانده شده، بی جایگاه و بی نام. شاید به الگوی یک زندگی لذت طلبانه بی هدف تسلیم ‌شود، آنهم اگر نشد، دمش را روی کولش می‌گذارد و از کشور خارج می‌شود. البته یک گزینه دیگر هم دارد: می‌تواند از صبح تا شب سخنان روشنفکرانه بگوید اما هیچ کس نفهمد دقیقاً چه می‌گوید. هیچ کس از سخنانش آزار نبیند. اما شکوه کلمات و جملاتش همه را تحت تاثیر قرار دهد. تبدیل شود به یک تنگ بلور قیمتی که روی طاقچه نهاده‌اند. بی دین هم اگر شود که نور علی نور است. اصولاً هر چه خواست بگوید ضرری به جایی نمی‌زند.
فردی که در پرتو نظام فکری شریعتی زاده می‌شود، به احتمال زیاد مسلمان هست، شیعه هست، ایدئولوژیک هم حتی هست، اما معلوم نیست چرا مزاحم است. فردی که در پرتو آراء او زاده می‌شود نظم آهنین نمی‌پذیرد اما مسئول است، به این معنا که بر حیثیت نظم‌های آهنین شده زبان تیز دارد. شریعتی اجازه نمی‌دهد سنگ روی سنگ سازماندهی‌‌های میلیتاریزه شده بند شود. میراث شریعتی اصولاً از جنس چسب نیست از جنس آب است. در همه درزها نفوذ می‌کند و همه چیز در پرتو آنچه او به میراث نهاده خیس می‌خورد و وا می‌رود.
شربعتی فرد را به یک جستجو گر مدام تبدیل می‌کند. نه از سنخ جستجوگری های آکادمیک. از آنها که مرتب به این کتاب و آن کتاب سرک می‌کشند. بلکه به یک جستجوگر ناآرام که زندگی را عرصه بی پایان جستجوی ناکام تجربه می‌کند. فرد زخمی تولید می‌کند. در جان و دلش دردی عمیق می‌نشاند و قرار از او می‌ستاند. یک فرد فعال و تلاشگر در عرصه اجتماعی و سیاسی خلق می‌کند اما معلوم نیست چگونه در همان حال، یک تنهایی عمیق در دل و جانش می‌نشاند. منظومه و کلیت فکری شریعتی، تنهایی‌های در اجتماع می‌آفریند و این برای سازماندهی‌های متمرکز معجون شگفتی است. نه جذبت می‌شود و نه رهایت می‌کند.
حق با اوست که فریاد می‌زد، بروید حتی مردگانتان هم دیگر در این ساختمان راه ندارند. اما چه باید کرد ساختمان نمی‌پذیرد.
@javadkashi
دوازدهمین همایش سالانه انجمن علوم سیاسی ایران روز پنج شنبه نهم اسفندماه 1397 ساعت 8/30 تا 20 در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار می شود.
@ips_a
مصاحبه دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی دبیر علمی دوازدهمین همایش سالانه انجمن علوم سیاسی ایران با روزنامه اعتماد پیرامون ضرورت و اهداف همایش "ایران آینده؛ دشواره ها و تصمیمات حیاتی"

"نیازمند تصمیمات بزرگ هستیم"

این همایش پنج شنبه نهم اسفندماه 1397 در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار می شود.
@ips_a
-         اهداف اصلي برگزاري «دوازدهمين همايش سالانه انجمن علوم سياسي ايران با عنوان ايران آينده، دشواره‌ها و تصميمات حياتي» چيست؟

دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی:

سمينار يك فرصت براي تامل جمعي پيرامون مشكلات كشور و عرضه راه‌حل‌هايي براي برون‌رفت از آنهاست. اساتيد علوم انساني و به طور خاص، اساتيد علوم سياسي، وظيفه دارند در فهم مشكلات و برون‌رفت از آنها مشاركت كنند. اساسا رسالت دانشگاه در دنياي جديد همين است. دنياي ما از اين حيث از دنياي قديم متفاوت است كه مي‌تواند همزمان با زندگي جمعي، به خود بينديشد، درباره خود داوري كند، بن‌بست‌ها را تئوريزه كند و راه‌هاي برون‌رفت نشان دهد. آنها كه در ايران، به علوم انساني جفا كردند، في‌الواقع جامعه را از امكان تامل بر خود محروم كردند. به بي‌خردي جامعه كمك كردند. آنها بر سر شاخ نشستند و بن بريدند. ما اصحاب علوم انساني، خود بايد دست به كار شويم و اين نقيصه بزرگ را جبران كنيم. سپردن بحث‌ها به جنجال سياست روز، افق‌هاي ديد را بيش از پيش غبارآلود مي‌كند. دوستان انجمن علوم سياسي فكر كردند اين سمينار، مي‌تواند فرصتي براي الگويي تازه از تامل بر مشكلات كشور و جست‌وجوي راه‌حل‌ها باشد. هدف دوم ما، كمك كردن به حل مشكل بزرگ دانش علوم سياسي در ايران است. در شرايطي كه هيچ كس از دانشگاه مدد نمي‌جويد، دانشگاه ما نيز سر در كار خود فرو برده است. بودجه مي‌گيرد، ساختمان و دانشكده و رشته تاسيس مي‌كند، هزار هزار دانشجو فارغ التحصيل مي‌كند و خلاصه سرگرم امور روزمره خود است. انگار نه انگار كه اين دانشجويان قرار است به كاري بيايند. مشكلي را حل كنند. دست‌كم در فهم و تبيين مسائل پيرامون خود بايد مددرسان باشند. اين وضعيت علوم انساني و به ويژه علوم سياسي را بيمار كرده است. علامت‌هاي اين بيماري فراوانند. از جمله اينكه علوم سياسي پر از پراكنده‌گويي و پراكنده‌خواني است. دانشجو اصولا درنمي‌يابد اين دروس چگونه با هم نسبتي برقرار مي‌كنند و در منظومه خود در جهت افزايش چه سنخ مهارت‌هايي آموخته مي‌شوند. وضع انتشارات علمي در حوزه علوم سياسي نيز قابل توجه است: به ندرت با انتشار مقاله يا كتابي مواجهيم كه منظري تازه از امور داخلي يا امور بين‌المللي توليد كند. شاهد ظهور جريان‌هاي فكري معني‌دار در دانشگاه نيستيم. مثلا شاهد آن نيستيم كه دانشگاهي بيشتر سنخ پژوهش‌هاي كمي و پوزيتيويستي و دانشگاه ديگر سنخ پژوهش‌هاي كيفي را در دستور كار قرار دهد. شاهد اساتيدي نيستيم كه جريان‌هاي فكري شناخته شده در جهان را نمايندگي كنند يا در داخل مدعي منظرگاه خلاقانه و قابل اعتنا باشند. مي‌توان به موارد بسيار ديگري هم اشاره كرد. اينها همه نشانگان فقدان زندگي در علوم سياسي ايران است. درد علوم سياسي درمان نمي‌شود مگر آنكه نيازهاي عيني كشور را به آن ارجاع دهند. حقيقتا آنها را جدي بگيرند. آنها را در فهم و حل مشكلات عيني كشور به ياري بطلبند. به علم سياست به منزله دانش مديريت جامعه جديد احترام بگذارند و آن را معتبر بدانند. آنگاه به خودي خود مشكلاتي كه گفتم به تدريج حل خواهد شد و استاد و دانشجوي علوم سياسي احساس حيات و زندگي خواهد كرد. خردها به كار خواهند افتاد، به دانش سياست به نحوي جهت‌دار خواهند نگريست و آنچه بايد از اين دانش برخيزد برخواهد خاست. هدف ديگر ما، بهره‌گيري از فرصت اين سمينار براي رويارويي علمي جناح‌هاي گوناگون سياسي با هم است. با وجود حاد بودن مشكلات كشور، متاسفانه كمتر شاهد آن هستيم كه مردان سياست ما، كنار يكديگر بنشينند و با هم گفت‌وگو كنند. دوستان در اين سمينار تلاش بسيار كردند تا چهره‌هايي از دو جناح سياسي امروز را كنار هم بنشانند وترتيبي اتخاذ كرده بودند تا تجربه‌اي از رويارويي علمي را جانشين تعارضات خسته كننده روزمره در عرصه سياست كنند. ما البته در تامين اين هدف توفيق اندكي داشتيم اما تصورمان بر اين است كه فضاهاي دانشگاهي مي‌توانند در تعميق و پخته شدن فضاي سياسي كشور ايفاي نقش كنند.
@ips_a
Forwarded from اینکُجا - ایده نوشت های مهدی سلیمانیه (M)
♦️این جمع ِ جمع‌ساز♦️
(رخدادی عجیب در ختم پوران شریعت رضوی)

▪️مگر ممکن است؟ قرآن و سرود "ای ایران" و ویالون و نقاشی و نوازندگی زن و مجری‌گری یک بانو و اذان مؤذن‌زاده در برنامه ختم. این‌ به ظاهر «ناهمساز»ها، در کنار یکدیگر نشسته‌اند و یک کل به هم پیوسته ساخته‌اند. محمدرضا حکیمی که از دل سنت آمده و فعالان حقوق زنان. همه به احترام و بغض و غم در کنار یکدیگر. کارگران و زحمتکشان در کنار دانشگاهیان. ترک‌ها و عرب‌ها و کردها، در کنار فارس‌ها و ترکمن‌ها. معممین و حوزویان در کنار کراواتی‌ها و مدرنیست‌ها. چادری‌های محجبه در کنار زنان غیرباورمند به پوشش فقهی. متولدین مو سپید دهه‌های ده و بیست شمسی در کنار جوان‌های بیست ساله. جای سوزن انداختن و ایستادن هم نیست.

▪️مؤذن‌زاده اذان می‌گوید و در سکوت اشک می‌ریزند. سپیده، نوه‌ی دختری شریعتی، روی صحنه می‌آید و ویالون می‌زند و تشویق می‌شود. آرمان و رازمهر، نسل سوم شریعتی‌ها، نه از سیاست، از معماری و هنر و فلسفه و تنهایی می‌گویند و جمع به هیجان می‌آید. جمع، همانطور حمد و سوره را بلند و محکم می‌خواند که "ای ایران" را.

▪️این چهل سال اما، تلاش رسمی بر "یکدست"سازی بوده‌است. در راندن سایر قرائت‌ها و سبک‌های زندگی به حاشیه و برجسته کردن تنها و تنها یک قرائت از قرائت‌های ممکن فقهی. حتی نه تمام رویکردهای فقهی. تنها یک برداشت از تمامی برداشت‌ها. و نتیجه؟ دشمن کردن اقشار گوناگون با یکدیگر. ایجاد شکاف و کینه و بغض و نفرت میان معمم و مکلا. میان سنتی و مدرن. میان نسل انقلاب نسل دهه هفتاد. میان پدرها و مادرهای انقلابی و فرزندان خودشان. میان هنر و دین. میان دیندار زیستن و به‌روز بودن. میان عقل و احساس. میان پیشرفت دنیوی و اعتقاد دینی. مردمانی تکه تکه. ذهن‌هایی سرشار از خشم. قلب‌هایی منتظر انتقام.

▪️اما شریعتی، معمار تلفیق است. استاد کنار هم نشاندن. هنرمند ِ چهل تکه‌ساز. او هنر را کنار دین می‌نشاند. امر مدرن را از دل سنت بیرون می‌کشد. "پدر مادر ما متهمیم" را برای پیوند میان نسل‌ها می‌نویسد. "یک جلوش تا بینهایت" را برای به میان آوردن کودکان. "تئاتر در ارشاد" را برای احضار هنر. "فاطمه فاطمه است" را برای به میان آوردن زنان. و همه و همه برای ساختن یک "جمع تلفیقی". جمع رنگارنگ. و مدام "متهم" است: به سنی‌گری. به بی‌اعتقادی. به دگماتیسم. به عمل‌گرا نبودن. به عمل گرا بودن! به ایدئولوژی‌سازی. به مخالف نظام بعدی بودن. به سازنده‌ی نظام بعدی بودن! ... این ویژگی یک ترکیب‌کننده است: همه جا متهم.

▪️اندیشه شریعتی است که چنین جمعی از اضداد را کنار هم، به هم پیوند می‌زند و "تلفیق" می‌کند. مگر زیست ایرانی جز این بوده است؟ زیستی تلفیقی. از شعر و شاهد و ادبیات و موسیقی تا رمضان و نذر و برکت. این "تلفیقی" بودن، امضای زیست ایرانی و مزیت اوست. این پیوند زدن میان سنت و مدرن، میان امر گذشته و شرایط حال. این رفت و برگشت و چهل تکه‌سازی میان آنچه در ظاهر، کنار هم جمع نمی‌شود.

▪️در ختم پوران شریعت رضوی، بار دیگر روح شریعتی ِ جمع‌ساز و تلفیق‌گر، احضار شد. روح بیقراری که همچنان جمع می‌سازد. جمع نقیض‌ها. همچنان ضربان قلب‌هایی را با هم تنظیم می‌کند که ذهن‌ها، لباس‌ها، گویش‌ها، سلایق و علایق‌شان با هم فرسنگ‌ها متفاوت است. در جامعه‌ای که سالهاست شکاف روی شکاف ساخته‌اند، چه چیزی رادیکال‌تر از کنار هم نشاندن. این جمع ساختن، فردا را هم می‌سازد. فردایی برای مردم.

▪️بله، این "ما" شدن، ترس دارد. حق دارند که از مرده‌هایشان هم می‌ترسند.


اینکجا
ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
@inkojaa

https://telegra.ph/file/f64b0abe4d58d19703e6b.jpg
🔸چگونه‌ می‌توان از این وضعیت خارج شد؟ در پاسخ به این سؤال است که باید مرز خود را با سه طیف معین کنیم. اول آنها که «راست‌روی اقتصادی» را در داخل کشور همچنان ترویج می‌کنند، دوم آنها که «دم از عدالت‌خواهی» می‌زنند و سوم آنها که می‌خواهند در کنار ارتش آمریکا‌ آزادی و دموکراسی را برای ایرانیان به سوغات آورند، همان‌چیزهایی که به عراق وعده داده شد.
🔸دسته‌ی اول، گارد قدیمی حاکمیت‌اند، اعم از اصلاح‌طلب و اصولگرا. از گارد قدیم باید پرسید فاجعه باید تا کجا پیش برود تا آنها دست از همان سیاست‌هایی بردارند که موجب همین وضعیت فاجعه‌بار شده است؟
🔸 دسته‌ی دوم، گارد جدید حاکمیت‌اند، طیفی از نیروهای نزدیک به حاکمیت که امروز خود را هواخواه عدالت اجتماعی تصور می‌‌کنند. آنان تریبونهای متعددی را از صداوسیما گرفته تا خطبه‌های پیش از نمازجمعه و دانشگاه‌ها و مساجد و قرارگاه‌های فرهنگی در اختیار دارند بی‌آنکه بگویند شرط تحقق عدالت چیست و حتی نخستین نیم‌گام برای رسیدن به آن چگونه باید برداشته شود. آنان باید به این سؤال پاسخ دهند که حال که جنگ همه با همه شروع شده است راه‌حل آنان برای پایان دادن به این وضعیت چیست؟ و چه طرح ایجابی برای علاج این وضعیت دارند؟ و نسبت آنان با «صلح با جهان» و «دموکراسی در ایران» چیست؟
🔸دسته‌ی سوم، نولیبرال‌های خارج‌نشین‌اند که حول محور احیای سلطنت، مشغول لابی‌‌گری با دست‌راستی‌های نوین یا به عبارت دیگر فاشیست‌های جدید در جهان‌اند.
🔸[در این میان] باید دفاع کرد از شکل‌گیری ائتلافی از گروه‌های مختلف مردم جهت تأمین آموزش و بهداشت رایگان، حق برخورداری از مسکن، حداقل دستمزد کافی، بیمه و سایر خدمات اجتماعی برای همه‌ی مردم. مطالبات اصلی چنین ائتلافی، «آموزش، بهداشت، مسکن، کار، بیمه، تشکل، آزادی و دموکراسی» در مقابله با گارد قدیم و جدید خواهد بود.
https://bit.ly/2BSuCgH
دومين نمايشگاه صنايع دستى دختران و زنان بلوچستان به نفع ساخت مدرسه كلپورگان
١٥-١٧ اسفند در دانشگاه استاد فرشچيان
نشانى: ميدان انقلاب، خيابان ١٢ فروردين، خيابان شهيد نظرى، پلاك ٩٧
Forwarded from اتچ بات
عشق به مثابه استراتژی
**********
از دیدن عکس تازه میرحسین موسوی در فضای مجازی دلم گرفت. اما بیش از آن، خواندن کامنت‌هایی که به وفور ذیل این عکس نوشته شده دلگیر کننده است. کسانی های های گریسته‌اند، کسانی لعنت و نفرین فرستاده‌اند، کسانی توهین کرده‌اند و فحش داده‌اند، کسانی میرحسین و همسرش را تمسخر کرده‌اند و بیشترین توهین‌ها را نثارشان کرده‌اند، کسانی گفته‌اند که این‌ها همه مثل هم‌اند، و ....آنچه در این همه نبود، شور و امید بود و چشم اندازی به فردا. گویی سن و سال و وضعیت میرحسین، دوست دارانش را دیگر متوجه یک روز موعود نمی‌کند. با خودم اندیشیدم، تصویر را با تصویر دیگر مردان سیاسی در ایران جا به جا کنیم. از درون تا بیرون نظام. از درون کشور تا خارج از کشور. کدام تصویر هست که مردم با دیدنش به یاد یک فردای امیدبخش بیافتند؟ تصویر کدام مرد سیاسی، گشاینده چشم اندازی به فرداست؟
این وضعیت حاصل الگوی عملی است که تنها یاد گرفته افراد را از دایره خود‌ی‌ها بیرون بگذارد. ساکنان قطاری هستیم که هر از چندی به یک کوپه حمله می‌شود و ساکنانش از قطار به بیرون پرتاب می‌شوند. یکبار حتی یکبار هم نشده قطار بایستد و یک بیرون ایستاده را صدا کند و سوار کند. هر بار به نامی کسانی باید پیاده ‌شوند. گویی این قطار فقط بدگمانی و نفرت حمل می‌کند و سرانجام باید شاهد روزی باشیم که دیگر کسی ساکن قطار نیست اما همه جای قطار پر از دود سرگردان نفرت و انزجار است. بیرون پرتاب شدگان نیز، هر یک در بیابانی پرتاب شده‌اند کسی کسی را نمی‌بیند و کسی صدای کسی را نمی‌شنود
روزی روزگاری نفرت یک استراتژی سیاسی بود. نفرت و مرز کشیدن با دیگری، سوژه‌های مسئول و فعال خلق می‌کرد. مردان جسور و شجاعی که از زندگی روزمره دست می‌شستند و رفتارهای جسورانه می‌کردند امید می‌آفریدند. آنها که زبانی تند و جسور داشتند، آنها که سلاح به دست می‌گرفتند و ترور می‌کردند؛ آنها که شکنجه می‌شدند و تاب می‌آوردند و تا سر حد مرگ تسلیم نمی‌شدند. اینها امیدآفرینان عرصه سیاسی بودند. با همین توش و توان دهه‌هاست زندگی کرده‌ایم اما گویی این استراتژی سال‌های سال است دیگر توان ندارد. این استراتژی هر روز بیشتر دست مان را تنگ می‌کند، روحمان را سرگشته می‌کند و مغزهامان را از گشودن راه‌های تازه خالی.
مرد هوشیار سیاسی، باید بداند میدان عمل تغییر کرده است. تنها عشق، دوستی، همدلی، صبوری می‌تواند در صحنه امید بیافریند. چه گفتم؟ مرد؟ شاید دوران مردان سپری شده باشد این بار زنان باید میان دار صحنه باشند. شاید عرصه سیاسی ایران، این بار نیازمند صدا و چهره زنانه است. همانطور که در خانه روزهای عسرت را با شکیبایی به روزهای امید تبدیل می‌کنند این بار باید در خانه بزرگ‌تر ظاهر شوند. از در و دیوار شهر، کینه‌های ماسیده از خوی مردانه را بزدایند. به چشم‌های زهرا رهنورد بنگرید. هنوز زنده است و جستجوگر چشم‌اندازهای تازه.
برای اینجا و اکنون ما، عشق سخن رمانتیک در عرصه سیاسی نیست. یک استراتژی است. توان دوست داشتن نیروی امید خلق می‌کند. شاید ضروری باشد مناسکی تازه با مضمون دوست داشتن دیگری خلق و ابداع کنیم. مناسکی که در آن، هر کدام خود را به پرسش می‌گیرد و به دیگری دل می‌بندد. نفرت سترون مان کرده‌است. تنها عشق چشمه‌های زایشگر را زنده می‌کند.
@javadkashi
در شب‌ خانیکی از سری شب‌های بخارا که امروز سه شنبه چهاردهم اسفند ماه سال نود و هفت، در کتابخانه ملی ایران برگزار شد متن زير را قرائت كردم
چندي پيش يادداشتي نوشتم با عنوان "عشق به مثابه استراتژي" . دوستي لطف كردند و نقدي صريح بر آن نگاشتند. انتشار اين نقد را مناسب مي دانم چرا كه زمينه خوبي براي گفتگو فراهم مي كند. پاسخ به اين نقد فرصتي فراهم مي كند تا مقصود خود را بيشتر شرح دهم.
اين دوست از نام خود فقط نام كوچكش را اعلام كرد: علي رضا. از ايشان صميمانه تشكر مي كنم. نقد ايشان را ذيل اين متن بخوانيد
👇👇👇👇👇
Forwarded from + -
در تخطئه "عشق به مثابه استراتژی"*
.
۱) در واکنش به انتشار عکس جدیدی از میرحسین موسوی و همسرش، مطالب ریز و درشت زیادی در مدح و ذم این دو و هواداران و مخالفان و منتقدین شان از جانب همان هواداران و مخالفان و منتقدین گفته و نوشته و روانه و نثار یکدیگر شد که به تعبیر جناب جواد کاشی عزیز، تنها چیزی در هیچ یک از آنها به چشم نمی خورد امید به آینده بود و در ادامه توصیفی از قطار که می رود و نفرت می برد و الی آخر که راه حل این روزگار اسفناک از مسیر عشق و دوست داشتن و بذل محبت به یکدیگر و تولید امید می گذرد تا وضع موجود به وضع مطلوب تغییر پیدا کند.
اندکی از انتشار عکس مزبور و بروز حواشی آن نگذشته بود که چشممان به جمال سخنان سیدمحمدخاتمی در دیدار با تعدادی از نمایندگان [اصلاح طلب] مجلس روشن شد، روشن شدنی و تازه می رسیم سر خط این یادداشت که تعریضی بود به نوشته دکتر کاشی عزیز:
.
۲) 《پست عشق به مثابه استراتژی را که خواندم، به فکر فرو رفتم و دیدم که نه! نمیشود.
واقعیات صحنه این را نشان نمیدهد که بشود عشق را استراتژی کرد و گیرم هم که بشود ولی لا شک و لا تردید که عاقبت بخیری ندارد چون که فرمود : که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
تحمل و حل این مشکلات خون می خواهد. حالا از کیسه خلیفه می بخشیم و خون دل را فاکتور گرفته و به خون جگر اکتفا می کنیم.اما نه هر جگری که مثلا بشود در جگرکی های میدان بهمن [یا کافه های نیمه تاریک حاشیه دانشگاه تهران] لابلای تبادل دل و قلوه روشنفکری پیدایش کرد که اصولا یافت می نشود جسته ایم ما ! و در همین رابطه فرمود:
جگر شیر نداری، سفر عشق مکن. یعنی که معادله عرض و زحمت را تقبل نفرما که بدون رمل و اسطرلاب، آخر قصه، پر غصه و نتیجه ش معلوم است.
الغرض، امید منبعث از عشق یا برعکسش چیزی نیست که بگذارند داخل سینی و بگویند : کلوا و اشربوا.
"هزینه پرداختن" آن چیزی است که با امید و عشق ممزوج است و قابل تفکیک نیستند و عده ی قلیلی خاطر خواه این بار درهم میادین عشق هستند. وانگهی در این آشفته بازار، کدام کمپین اجتماعی هشتگ خورد و به حال عوام و خواص موثر واقع شد که حالا بخواهیم عشق را با همه طول و عرض و ارتفاع و عمقش به مسلخ ببریم و مبتذلش کنیم؟
بد نیست همان روزی که استراتژی عشق و مناسکش را تدارک کردید، داغ داغ فراخوان بزنید در همین صفحه مجازی و خلایق را نسبت به خطرات و تبعات آن انذار بدهید. بعدش بشمارید چند نفر حاضرند پای علم عشق تا آخر بمانند.
و رایت الناس یخرجون من العشق افواجا...》
.
۳) سخنان خاتمی را مرور کنید و اگر دستتان می رسد که کاری کنید، بگردید و فایل صوتی صحبتهای محمدرضا تاجیک را در همایش اخیرالحدوث انجمن علوم سیاسی پیدا کنید و گوش کنید و اگر بیشتر دستتان می رسد نمایندگان فراکسیون امید را بنشانید و درباره آنچه که در انتخابات اخیر کاشته اید، استیضاحشان کنید که برادر و خواهر ! خاتمی چه دارد می گوید و چرا؟ به عبارتی اصح؛ آقای خاتمی تو دیگر چرا؟
و واقعا چه شده که بازتولید امید در توصیف وضع کنونی یا به تعبیر تاجیک در آن سخنرانی "ناوضعیت" ، حکم اکل میته از سر ناچاری و ضرورت را پیدا کرده؟ یعنی که از سر انفعال و کلافگی با خودمان مدام تکرار کنیم که : "هی! ببین! مگر جز امیدواری چاره ای هم داریم؟"
.
۴) امور بر چهار دسته باشند:
-وصف و درک می شوند.
-وصف می شوند و درک نه.
-درک می شوند و وصف نه.
-نه وصف می شوند و نه درک.
و عشق _لا ریب فیه_ از گروه واپسین است که اگر نبود جنگ هفتاد و دو ملت تا به حال تمام شده بود.
چرا باید بیاییم و در شرایطی که اعاظم و زعمای قوم مضطرب تر از همیشه اند، کلاف بازی را با مفهوم موهوم و مبهمی پیچیده تر کنیم که حتی در مصادیقش وحدتی دیده نمی شود چه برسد به اصل مفهومش و اصطلاحا کالیبره و همراستا کردن تعریف عشق و در انداختن استراتژی برای آن و اجتماعی کردنش، آب در هاون کوبیدن است.
.
۵) بنا بر قاعده مالوف آکادمیک، وقتی که چیزی را نفی کردی باید آلترناتیوش را هم ارائه کنی و به تعبیری اینطورها هم نیست که بزنی و در بروی.
اگر در این وانفسا، کسی برای اصلاح امور و رویه ها حاضر به هزینه کردن و هزینه دادن واقعی نیست و اکت سیاسی به ناسزاگویی و نفرت پراکنی پای پست های مجازی و اعمال و اظهار نظرهای اشخاص تنزل یافته، چه می توان کرد؟
پیشنهاد منجز و صریح من آن است که :
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد/ من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
و این بر اندازی با آن براندازی که شنیده اید و شنیده ایم، تومانی ده تومان متفاوت است.
اگر ک.م.م (کوچکترین مخرج مشترک) و عشق به مثابه استراتژی را کنار بگذاریم و برویم سراغ ب.م.م (بزرگترین مخرج مشترک) در نظریه و عمل دو-سه گل جلو هستیم و به باور من این ب.م.م همان رسم فتوت و مروت است که از قضا نیاز به واردات مناسک از شرق و غرب عالم هم ندارد بلکه به لحاظ خودکفایی قادر به صادرات هم هستیم.
Forwarded from + -
.
۶) در مناسک فتوت، شرط لازم و کافی آن است که فاعل شناسای ما از دو موجود از نوع انسان زاده شده باشد و خلاص.
جوانمردی (نگارنده برای آنکه فمینیستهای مجلس هم با مطلب سمپاتی پیدا کنند، "جوانمردی" را خط می زند و به جایش "آزادگی" را می گذارد. و باز نگران آتئیست های مجلس است که نکند یاد کلام ابالاحرار _علیه السلام_ بیفتند و سمپاتی نکنند و جامعه مطالعاتی از حیث روش های پوزتیویستی مخدوش بشود. نگارنده "خب، به درک"ی نثار جماعت کفار می کند و پرانتز را می بندد) چیزی است که همه آن را کمابیش می دانیم و تجربه ش را داریم و می پسندیمش.
فی المثل در مورد انتخابات آتی، فتوت اقتضا دارد که به جای فرو کردن تعداد صندلی اکثریت در چشم رای دهندگان به اقلیت، معتقد و ملتزم آن باشیم که: مردی (فمنیستها اینجا را دیگر باید حلال کنند) نبود فتاده را پای زدن / گر دست فتاده ای بگیری مردی
و صد البته فتوت و آزادگی ناشی از آن، حب صرف نیست بلکه بغض را هم شامل می شود که می توان موارد و مصادیقش را در فتوت نامه ها جستجو کرد.
فتوت و آزادگی قدرت علی الاطلاق لازم ندارد بلکه هر کسی ، هر چقدر وسعش برسد، کشت می کند ولیکن در فصل درو، چندین برابر برداشت دارد. جوانمرد و آزاده ی بازنده، نزدیک است که اقتدارگرای برنده را از دایره تاریخ به گورستان فراموشی حواله کند.
.
النهایه، فتوت هم مانند عشق، سهل و ممتنع است، راویانش بسیار و عاملانش اندکند. پس بنگر که خود چگونه ای.
.
* عنوان این یادداشت بدوا" این بود که 《آقای کاشی! یک عشق را بگذارید برای مردم بماند》. لیکن به دلیل کنایه مستتر در آن، چنان عنوانی بر چنین مطلبی ناروا بود و نقض غرض.
یکی دیگری را گوید «ای من»
********
همه ما زندگی انسانی را با هم بودن صلح آمیز و عادلانه می‌پنداریم و با همین معیار، حیات جمعی خود را از جانوران متمایز می‌کنیم. در خانواده، در میان خویشان و اقوام، در سطح محلی و در سطح ملی و بین المللی. زندگی سیاسی با چنین آرمانی یک زندگی انسانی است. اما آنچه می‌خواهیم نمی‌یابیم. رابطه ما در همه سطوح پر است از تبعیض، طرد، نادیده گرفته شدگی و ستم. به همین جهت، آسمان سیاست پر از هیاهوست، پر از فریاد و حس انتقام و میل به تغییر.
خواست با هم بودن توام با صلح و عدل، از توان دوستی کردن و عشق ورزیدن آدمی مدد می‌گیرد و فریاد برای رفع تبعیض و ستم، از توان کینه ورزیدن و نفرت. اینچنین است که زندگی سیاسی همیشه پر از عشق و نفرت است. هم عشق و هم نفرت، به زندگی روزمره تعلق دارد. به خودی خود به رابطه‌های چهره‌ به چهره و دو نفره یا چند نفره مربوط اند. اما زندگی سیاسی کانال‌هایی برای انتقال عشق و نفرت از زندگی خصوصی به زندگی عمومی حفر می‌کند و آنها را در رابطه‌های کلان و عام انسانی به کار می‌گیرد.
دوستی و عشق بنیاد حیات سیاسی است، اما بدبختانه، اغلب نیازمند گذر از تنگه‌های نفرت و خشم می‌شویم. گویی در جستجوی زندگی انسانی، همیشه خود را جانور پر از نفرت و کینه و حسد می‌یابیم. این تراژدی حیات سیاسی است. نفرت از تبعیض و ستم، همه را غافل می‌کند که آنچه این نفرت را موجه می‌کند، عشق به با هم بودن انسانی ماست. بنابراین گاهی ضرورت دارد، در میان خشم و هیاهوی عرصه سیاست و در میان شعارهایی که از عدالت و آزادی و رفع ستم سر داده می‌شود، پرچمی برافرازیم و فریاد بزنیم ای غافلان، همه چیز را به آتش نکشید. بگذارید چیزی بماند برای باهم بودن انسانی ما.
در این دیار بیش از یک صد سال است مردان و زنان برزگی برای آزادی و عدالت و رفع ستم و تبعیض میارزه کرده‌اند و جان و مال و زندگی خود را عطا کرده‌اند. پیش نام و قامت‌شان باید خم شد، اگر مرده‌اند خاک پاکشان را باید بوسید و اگر زنده‌اند دستانشان. حقیقتاً در شب‌های سیاه این دیار، صدای آشنای حقیقت بوده‌اند. اما عفلت نکنیم از شیطانی که لباس مبدل پوشیده باشد. هم نشینی همیشگی حقیقت با صدای خشم آلود و مبارزه جویانه‌ای که از عدالت و آزادی سخن می‌گوید، ممکن است لعاب نفرت بر پوست حقیقت کشانده باشد. به طوری که همواره از هر طنین نفرت انگیزی، احساس حقیقت کنیم. در نفرت ورزی‌های خود احساس حقانیت کنیم. آنگاه به نام حقیقت، به نام آزادی یا عدالت، در حال برافروختن آتشی هستیم که همه چیزمان را می‌سوزاند.
ممکن است روزی او که برای تحقق عدالت تا پای مرگ فداکاری کرده، و او که تجسم ستم‌کاری است، در ویرانه‌های هرآنچه انسانی است، دیگر موضوعی برای منازعه نیابند. هر دو پشت به هم بخوابند و بمیرند.
وقتی نفرت به سوخت اصلی حیات سیاسی تبدیل می‌شود، حکومت و اپوزیسیونش هر دو به ماشین‌های پرکار تولید نفرت تبدیل می‌شوند. نفرت تولید می‌کنند تا زنده بمانند. نفرت اما از جنس آب نیست که زندگی خلق کند، از جنس آتش است. سر را بر می‌افروزد تا رقیب وحشت کند، اما خودش را از دم می‌سوزاند بی آنکه متوجه باشد. حاصل اینکه می‌بینی هیچ دلی از عشق به انسان و یک با هم بودن انسانی نمی‌تپد. هر کس لوله تفنگ نفرت خود را به سویی نشانه رفته و شلیک می‌کند.
در این میدان، هیچ چیزی پیش نمی‌رود. حکومت در پیشبرد اراده‌اش به اعمال قدرت ناتوان‌تر و ناتوان‌تر می‌شود و می‌بینی کم کم قادر نیست خودش را هم جمع کند چه رسد به کشور را. مخالفینش را هم می‌بینی که در فهم شرایط و طرح استراتژی معنی دار ناتوان و لنگ و چرند باف می‌شوند. در چنین میدانی عشق یک سخن رمانتیک نیست، استراتژیک است. سخنی است برای احیای دوباره امکان‌های حیات سیاسی. یادآوری آنکه اعمال قدرت و یا مخالفت و مبارزه تنها هنگامی مشروع است که پیش از آن ثابت کرده باشی به راستی دل داده‌ای به امکان با هم بودن انسانی ما با یکدیگر. قطع نظر از آنکه به چه می‌اندیشیم و چه مرام و مذهبی داریم. ابتدا اثبات کنی محبت و عشقی در دلت هست آنگاه وارد میدان شوی.
دوست منتقد من (علیرضا) می‌گوید تو را به خدا عشق را دیگر به مسلخ سیاست نبر. بگذار این یکی پاک بماند. پاسخ ام این است عشق سال‌هاست، دهه‌هاست به مسلح سیاست برده شده. اما در آغوش غول نفرت. عشق بازیچه بازی بی پایان نفرت است. من تنها از امکان واژگون کردن این معادله سخن گفتم. چگونه ممکن است عشق غول شیرین برخاسته در میان ما باشد و کودک نفرت را در آغوش کشیده باشد. منتقد من خیال می‌کند من برای هزینه ندادن در عرصه سیاست از عشق سخن گفتم. در حالیکه من فکر می‌کنم برای سودآور شدن هزینه باید از عشق سخن گفت. ضمن آنکه غفلت می‌کند از این واقعیت که اگر کسی هزینه نمی‌دهد چون کسی عاشق نیست همه کاسبند. منتقد من می‌گوید «آقای کاشی یک عشق را بگذارید برای مردم بماند»، در حالیکه من فکر می‌کنم عشق پرنده‌ای است که سال‌هاست از میان مردم پر کشیده است.
چه زمانی می‌توان انتظار داشت عشق در عرصه سیاست به غول شیرین برخاسته تبدیل شود؟ هنگامی که به قول عطار نیشابوری در تذکره اولياء: محبت درست نشود مگر در میان دو تن، که یکی دیگری را گوید ای من.
البته نباید ساده سازی کرد و با این نصایح عارفانه در عرصه سیاست انتظار تحول داشت. روی آوری به سویه عشق در عرصه سیاست به معنای فراخوان کردن میانجی‌هایی است که با هم بودن انسانی ما را یاد آور شوند. بگذار آنکه میلیاردها یوروی این مردم را غارت می‌کند، آنکه به مردم دروغ می‌گوید، و آنکه پشت پرده در حال طراحی نقشه‌های تازه‌ علیه همزیستی صلح آمیز مردم است، به محکمه و مجازات سپرده شود. اما پیش از آن، در آتش وجدان خود بسوزد. عشق و دوستی، وجدان‌ها را در عرصه سیاست بیدار می‌کند. بگذار قانون حرمت پیدا کند. مردان سیاست، فقط بازی قدرت ندانند، جوانمرد هم باشند. بگذار دوباره میدان دار صحنه سیاست، کسانی باشند که به جد مردم را دوست دارند. از سر اشتیاق به سرنوشت مردم پای در میدان نهاده باشند. بگذار عشق فضای عمومی ما را تصفیه کند. پاک شود از کسانی که تنها به خود می‌اندیشند و هر روز در کار آلوده کردن ارزش‌های مقدس حیات عمومی‌اند.
این یادداشت، پاسخی است به «علیرضا» که تحت عنوان «در تخطئه عشق به منزله استراتژی» نوشت
@javadkashi
می‌سوزند و خانمان می‌سوزانند
************
چیزی هست که از موارد پایان ناپذیر فساد و آمار و ارقام بزرگ آنها شرم‌آورتر است: نسبت دادن آنها به این یا آن جناح سیاسی. پس از افشای هر مورد از فساد مالی، مساله اصلی مطبوعات و رسانه‌های سیاسی تبدیل می‌شود به این که فرد فاسد به کدام جناح سیاسی تعلق دارد. اگر به جناح اول یا دوم تعلق دارد، آن جناح دیگر، برگ افشاگرانه‌ای به تابلو می‌کوبد تا حساب حریف را در انتخابات بعدی برسد.
موارد فساد در صف افشا ایستاده‌اند، یکی یکی پشت سر هم افشا می‌شوند و جناح‌های سیاسی هم کنار ماجرا ایستاده‌اند تا به فهرست خود علیه حریف موارد تازه‌ای بیافزایند. پس از رد شدن هر مورد از این گیت، بقیه دیگر به قوه قضائیه مربوط است. یکی دو نفر را محاکمه می‌کند و همه چیز پایان می‌پذیرد. هیچ کس نمی‌پرسد آخر این صف کی پایان پیدا می‌کند؟ حاصل به گردن این و آن انداختن چیست؟ از این محاکمه‌ها چه حاصل؟
نسبت دادن به این و آن جناح سیاسی شرم آور است. چرا که در پرتو این منازعه، یک سوال بزرگ پنهان می‌ماند: زمینه‌ها و ترتیباتی که مانع از این سنخ فسادها می‌شود کجاست؟ آن زمینه و ترتیبات در یک کلام، همان چیزی است که در ادبیات سیاسی تحت عنوان حکومت از آن یاد می‌شود. حکومت مگر چیست؟ حکومت وجود ترتیبات و بسترهایی است که امنیت و جان و مال مردم را حفظ می‌کند. منازعات روزمره، در فضا گرد و خاک می‌پاشد تا کسی نپرسد پس حکومت کجاست؟ کم ارزش‌ترین واکنش آن است که همه چشم‌ها را به سمت قوه قضائیه بدوزیم. شک نیست که قوه قضائیه دراین زمینه نقش مهمی دارد. اما ابتدا باید حکومتی وجود داشته باشد تا یک قوه آن که قوه قضائیه است معنی دار باشد.
حاکمان وجود دارند. پرشمار هم هستند. اما حکومت داستان دیگری است. حکومت سازوکارها و ترتیباتی است که میدان عمل حاکمان را ساماندهی می‌کند. خوب مگر کشور سازمان حقوقی ندارد؟ کار سازمان حقوقی همین است که میدان عمل بازیگران سیاسی را تعیین کند. آیا مساله فقط همین است که این سازمان حقوقی اجرا نمی‌شود و همه از آن تن می‌زنند؟ نه بازهم باید یک گام به عقب تر رفت. حکومت و سازمان حقوقی آن به شرطی عمل می‌کنند که حاکمیت وجود داشته باشد.
گرد و خاک فضای سیاسی فقدان وجود حاکمیت را پشت پرده می‌برد، فقدان وجود حاکمیت نیز، سازمان حقوقی تنظیم کننده رفتارها را بی اثر می‌کند و در نتیجه حکومت معنای محصل خود را از دست می‌دهد. در هر فسادی می‌توان به اشخاصی رسید که به این یا آن جناح تعلق دارند. اما پاسخ این سوال که چرا صف فساد این همه طولانی است، به فقدان وجود حاکمیت و حکومت به معنای اصیل آن مربوط می‌شود.
به تدریج مردم احساس می‌کنند نام‌ها دال بر هیچ واقعیتی نیستند. مهم این است که همه هستی و مال و سرنوشت آنها در دسترس انحصاری گروه معدودی است و آنها هر کاری دلشان می‌خواهد می‌کنند. تنها راهی که برایشان مانده، دعا کردن است به اینکه منصف تر باشند و چیزی دست کم برای نسل‌های بعدی بگذارند.
باید به احیای حاکمیت همت گماشت. حاکمیت تنها به شرط اعطای قدرت به مردم زنده می‌شود. وقتی حاکمیت زنده می‌شود، مردم به زندگی سیاسی به منزله پناهگاهی امن می‌نگرند. حاکمیت قلمروی بینابین ماست که همه چیز را تحت حراست مقتضیات منافع و خیر عمومی مردم می‌برد و قانون را به حریمی مقدس تبدیل می‌کند. مرزهای تعیین کننده حدود و تکالیف را با وجدان‌های فردی تحکیم می‌کند. حاکمیت همانقدر که شهروند مسئول می‌سازد به همان اندازه نیز برسازنده حاکمان محتاط در عمل و اقدام است. در پرتو حاکمیت حکومت جان می‌گیرد و مال و جان و آبروی مردم حراست می‌شود.
تنها یک پناهگاه قابل اعتماد از این آتش جان و سرمایه سوز وجود دارد: اعطای قدرت به مردم. مردم وقتی خود عهده دار قدرت شوند، معجزه روی می‌دهد. آتش گلستان می‌شود. اما اگر همین مردم عهده دار قدرت نباشند، لاجرم خود به هیزم‌های تشدید زبانه آتش تبدیل می‌شوند. خودشان می‌سوزند و خانمان می‌سوزانند.
@javadkashi
2025/07/03 16:55:07
Back to Top
HTML Embed Code: