Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
حقوق دشمنان، سطری از رساله ی حقوق امام سجاد علیه السلام
بخش اول : حقّ دشمنى كه شاكى است
«و امّا حقّ دشمنى كه بر تو مدّعى است اين كه اگر آن چه بر تو ادّعا مى كند حقّ باشد ديگر دليل روشنش را به هم نزنى و كارى نكنى كه خواسته اش را باطل بنمايى بلكه به سود او، خصم خويش باشى و طبق خواسته او حكم كنى و در كنار گواهىِ گواهان، خود نيز به حقّ او گواه باشى زيرا كه همين، حق خداست كه بر عهده توست. اگر هم ادّعايى كه مى كند باطل بود به نوعى با او كنار بيايى كه او را از ادّعاى خود بازگردانى و به دينى كه دارد سوگندش دهى و با يادآورى خدا، تندى او را بشكنى و از پرگويى و داد و بيداد كردن با او دست بردارى كه اين كار نه تنها دشمنى دشمنت را از تو دور نسازد بلكه تو را نيز به گناه وى در اندازد و تيغ كينه او را بر تو تيز نمايد چرا كه بدگويى شر به پا مى كند و خيرخواهى ريشه شر را براندازد و كس را تاب و توانى نيست مگر آن كه از خدا باشد».
✅كسى كه از دست انسان، شاكى و مدّعى است كه حقّى از او ضايع شده يا ستمى بر او رفته است از دو حالت خارج نيست يا در اين ادّعا راستگوست و يا به دروغ ادّعايى دارد، امام سجّادعليه السلام هر دو صورت را در نظر گرفته و براى وى حقوقى را بر شمرده است به اين ترتيب كه اگر حق با او باشد:
1. حجّت و دليل روشنى را كه مى آورد تاريك نسازى و از اثر نيندازى و كارى نكنى كه حرف حقّش را باطل بنمايى.
2. در برخى نسخه هاى رساله است: «ولم تظلمه و أوفيته حقّه» يعنى به او ستم نكنى و حقّش را كامل بپردازى.
3. وقتى ديدى حق با اوست نه تنها بايد حق را به او بدهى و ساكت شوى كه بايد به سود او، خصم خويش باشى و طبق خواسته او - پيش از آن كه داورى يا هر كس ديگرى حكم كند - خود حكم كنى و همصدا با گواهان، خود نيز به حقدار بودن او گواه باشى. در اينجا امام زين العابدين عليه السلام اضافه مى كند: « زيرا كه همين، حقّ خداست كه بر عهده توست». يعنى اگر به حقُّ الناس و حقوق بشرى جفا كنى به حقّ اللَّه هم جفا كرده اى.
✅و امّا اگر حق با خصم نبود و به گزاف ادّعايى كرد چنين نيست كه نبايد هرگز حقّى نداشته باشد و چنان تصوّر شود بايد آبرويش را برد و به زور و حكومت و قانون متوسّل شد تا از زندگى ساقطش كرد! بلكه خصم اگر به باطل هم ادّعايى كرده باشد حقوقى دارد كه حضرتِ سجّادعليه السلام به ترتيب زير آنها را مى شمارد:
1. با اخلاق و صبر و حوصله چنان با او رفتار كنى كه از ادّعاى باطلش باز گردد؛
2. به دينى كه باور دارد سوگندش دهى كه اين كار به نوعى احترام گذاشتن به باورهاى او نيز مى تواند به شمار آيد؛
3. به جاى اين كه با غيظ و غضب وى را به خدانشناسى و كفر متّهم سازى، خدا را به يادش بياورى تا از تندخويى و خصومت وى بكاهد؛
4. از پرگويى و داد و بيداد كردن دست بردارى تا او را به دشمنى بيشتر وا ندارى و به گناه افزونترش گرفتار نسازى.
البته كه اين همه مبتنى به همان مكارمُ الاخلاق و خصلت هاى بزرگوارانه اى است كه در دعای مکارم الاخلاق از صحیفه سجادیه و خطبه متقین در نهج البلاغه آمده است.
م. صحتی سردرودی، شرحی بر رساله ی حقوق امام سجاد، حق 37 ، ص 325 – 326 ، چاپ دوم، قم ، انتشارات فقه الثقلین،1392 ش.
@m_sehati
بخش اول : حقّ دشمنى كه شاكى است
«و امّا حقّ دشمنى كه بر تو مدّعى است اين كه اگر آن چه بر تو ادّعا مى كند حقّ باشد ديگر دليل روشنش را به هم نزنى و كارى نكنى كه خواسته اش را باطل بنمايى بلكه به سود او، خصم خويش باشى و طبق خواسته او حكم كنى و در كنار گواهىِ گواهان، خود نيز به حقّ او گواه باشى زيرا كه همين، حق خداست كه بر عهده توست. اگر هم ادّعايى كه مى كند باطل بود به نوعى با او كنار بيايى كه او را از ادّعاى خود بازگردانى و به دينى كه دارد سوگندش دهى و با يادآورى خدا، تندى او را بشكنى و از پرگويى و داد و بيداد كردن با او دست بردارى كه اين كار نه تنها دشمنى دشمنت را از تو دور نسازد بلكه تو را نيز به گناه وى در اندازد و تيغ كينه او را بر تو تيز نمايد چرا كه بدگويى شر به پا مى كند و خيرخواهى ريشه شر را براندازد و كس را تاب و توانى نيست مگر آن كه از خدا باشد».
✅كسى كه از دست انسان، شاكى و مدّعى است كه حقّى از او ضايع شده يا ستمى بر او رفته است از دو حالت خارج نيست يا در اين ادّعا راستگوست و يا به دروغ ادّعايى دارد، امام سجّادعليه السلام هر دو صورت را در نظر گرفته و براى وى حقوقى را بر شمرده است به اين ترتيب كه اگر حق با او باشد:
1. حجّت و دليل روشنى را كه مى آورد تاريك نسازى و از اثر نيندازى و كارى نكنى كه حرف حقّش را باطل بنمايى.
2. در برخى نسخه هاى رساله است: «ولم تظلمه و أوفيته حقّه» يعنى به او ستم نكنى و حقّش را كامل بپردازى.
3. وقتى ديدى حق با اوست نه تنها بايد حق را به او بدهى و ساكت شوى كه بايد به سود او، خصم خويش باشى و طبق خواسته او - پيش از آن كه داورى يا هر كس ديگرى حكم كند - خود حكم كنى و همصدا با گواهان، خود نيز به حقدار بودن او گواه باشى. در اينجا امام زين العابدين عليه السلام اضافه مى كند: « زيرا كه همين، حقّ خداست كه بر عهده توست». يعنى اگر به حقُّ الناس و حقوق بشرى جفا كنى به حقّ اللَّه هم جفا كرده اى.
✅و امّا اگر حق با خصم نبود و به گزاف ادّعايى كرد چنين نيست كه نبايد هرگز حقّى نداشته باشد و چنان تصوّر شود بايد آبرويش را برد و به زور و حكومت و قانون متوسّل شد تا از زندگى ساقطش كرد! بلكه خصم اگر به باطل هم ادّعايى كرده باشد حقوقى دارد كه حضرتِ سجّادعليه السلام به ترتيب زير آنها را مى شمارد:
1. با اخلاق و صبر و حوصله چنان با او رفتار كنى كه از ادّعاى باطلش باز گردد؛
2. به دينى كه باور دارد سوگندش دهى كه اين كار به نوعى احترام گذاشتن به باورهاى او نيز مى تواند به شمار آيد؛
3. به جاى اين كه با غيظ و غضب وى را به خدانشناسى و كفر متّهم سازى، خدا را به يادش بياورى تا از تندخويى و خصومت وى بكاهد؛
4. از پرگويى و داد و بيداد كردن دست بردارى تا او را به دشمنى بيشتر وا ندارى و به گناه افزونترش گرفتار نسازى.
البته كه اين همه مبتنى به همان مكارمُ الاخلاق و خصلت هاى بزرگوارانه اى است كه در دعای مکارم الاخلاق از صحیفه سجادیه و خطبه متقین در نهج البلاغه آمده است.
م. صحتی سردرودی، شرحی بر رساله ی حقوق امام سجاد، حق 37 ، ص 325 – 326 ، چاپ دوم، قم ، انتشارات فقه الثقلین،1392 ش.
@m_sehati
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
حقوق دشمنان، سطری از رساله ی حقوق امام سجاد علیه السلام
بخش دوم :حقّ دشمنى كه تو از او شكايت دارى
« و امّا حقّ دشمنى كه تو مدّعىِ او هستى اين است كه اگر آن چه ادّعا مىكنى حقّ باشد در گفتگو با او تا آخر دعوا نيكگفتار باشى زيرا خودِ شنيدنِ دعوا در گوش كسى كه ادّعا بر اوست دشوار است. ديگر اين كه هدفت اين باشد كه دليل خود را بر او به نرمى برسانى و به او مهلت بدهى و بيانى روشن و لطفى لطيف داشته باشى و از دليل خود بازمانده به بگو مگوى او نپردازى تا دليلت از ميان نرود كه در آن صورت ديگر به جبران آن دست نمى يابى»
✅در ادامه برخى از نسخه ها دارد:
« وَ إِنْ كُنْتَ مُبْطِلاً فى دَعْواكَ اتّقَيْتَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَ تُبْتَ إِلَيْهِ وَ تَرَكْتَ الدَّعْوى/ یعنی : و اگر در آن چه ادّعا مى كنى ناحق بوده باشى از خداى عزيز و جليل بايد بترسى و به سوى او بازگردى و دست از دعوا بردارى»
پر پيداست كه اگر كسى به ناحق ادّعاى باطلى كرده باشد گناهكار است پس بايد توبه كند و دست از شكايت بشويد ولى اگر در ادّعاى خود به حق بود باز طرف مقابل و مخاصم اش حقوقى دارد كه مى فرمايد:
1. در طرح شكايت و اقامۀ دعوا و هر گفتگويى كه دارد بايد نكو سخن گويد به علّت اين كه خود شنيدنِ شكايت و دعوا در گوش كسى كه ادّعا بر اوست به حدّ كافى دشوارى و تلخى دارد، ديگر شاكى نبايد با تندخويى و بدگويى كار را دشوارتر كند؛
2. همه سعى اش از اقامۀ دعوا اين باشد كه به طرف با نرمخويى و خوش رفتارى تفهيم اتّهام كند؛
3. به دشمنش مهلت و فرصت كافى بدهد تا ادّعاى او را به راحتى درك كند و بفهمد؛
4. به همين دليل با بيانى روشن و زبانى نرم و نازك با او سخن گويد؛
5. به جاى دليل آوردن و حجّت به پا كردن با خصم خويش به بگو و مگو نپردازد. زيرا كه جدل كردن، دعوا را از دايرۀدرستش بيرون مى كند و به هر دو طرف دعوا آسيب مى رساند و قاضى نيز از داورى درست و دقيق باز مى ماند.✅
دنيا نه ارزد آن كه پريشان كنى دلى
زنهار بد مكن كه نكرده ست عاقلى
تير از كمان چو رفت نيايد به شست باز
پس واجب است در همه كارى، تأمّلى.
م. صحتی سردرودی، شرحی بر رساله ی حقوق امام سجاد، حق 38 ، ص 327 – 328 ، چاپ دوم، قم انتشارات فقه الثقلین،1392 ش.
@m_sehati
بخش دوم :حقّ دشمنى كه تو از او شكايت دارى
« و امّا حقّ دشمنى كه تو مدّعىِ او هستى اين است كه اگر آن چه ادّعا مىكنى حقّ باشد در گفتگو با او تا آخر دعوا نيكگفتار باشى زيرا خودِ شنيدنِ دعوا در گوش كسى كه ادّعا بر اوست دشوار است. ديگر اين كه هدفت اين باشد كه دليل خود را بر او به نرمى برسانى و به او مهلت بدهى و بيانى روشن و لطفى لطيف داشته باشى و از دليل خود بازمانده به بگو مگوى او نپردازى تا دليلت از ميان نرود كه در آن صورت ديگر به جبران آن دست نمى يابى»
✅در ادامه برخى از نسخه ها دارد:
« وَ إِنْ كُنْتَ مُبْطِلاً فى دَعْواكَ اتّقَيْتَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَ تُبْتَ إِلَيْهِ وَ تَرَكْتَ الدَّعْوى/ یعنی : و اگر در آن چه ادّعا مى كنى ناحق بوده باشى از خداى عزيز و جليل بايد بترسى و به سوى او بازگردى و دست از دعوا بردارى»
پر پيداست كه اگر كسى به ناحق ادّعاى باطلى كرده باشد گناهكار است پس بايد توبه كند و دست از شكايت بشويد ولى اگر در ادّعاى خود به حق بود باز طرف مقابل و مخاصم اش حقوقى دارد كه مى فرمايد:
1. در طرح شكايت و اقامۀ دعوا و هر گفتگويى كه دارد بايد نكو سخن گويد به علّت اين كه خود شنيدنِ شكايت و دعوا در گوش كسى كه ادّعا بر اوست به حدّ كافى دشوارى و تلخى دارد، ديگر شاكى نبايد با تندخويى و بدگويى كار را دشوارتر كند؛
2. همه سعى اش از اقامۀ دعوا اين باشد كه به طرف با نرمخويى و خوش رفتارى تفهيم اتّهام كند؛
3. به دشمنش مهلت و فرصت كافى بدهد تا ادّعاى او را به راحتى درك كند و بفهمد؛
4. به همين دليل با بيانى روشن و زبانى نرم و نازك با او سخن گويد؛
5. به جاى دليل آوردن و حجّت به پا كردن با خصم خويش به بگو و مگو نپردازد. زيرا كه جدل كردن، دعوا را از دايرۀدرستش بيرون مى كند و به هر دو طرف دعوا آسيب مى رساند و قاضى نيز از داورى درست و دقيق باز مى ماند.✅
دنيا نه ارزد آن كه پريشان كنى دلى
زنهار بد مكن كه نكرده ست عاقلى
تير از كمان چو رفت نيايد به شست باز
پس واجب است در همه كارى، تأمّلى.
م. صحتی سردرودی، شرحی بر رساله ی حقوق امام سجاد، حق 38 ، ص 327 – 328 ، چاپ دوم، قم انتشارات فقه الثقلین،1392 ش.
@m_sehati
برترین کار و کوشش، یککلام حرف حق بر رهبر ستمگر
با مراجعه به قرآن(سورۀ نساء ، آیۀ 75 – 76) نهجالبلاغه(حکمت 374 جملۀ آخر) و قیام و پیامِ حضرت حسین(ع) معلوم میشود:
برترین کار و کوشش برای هر انسان این است که به خاطر خدا و به حمایت از محرومان یککلام، حرفِ حق گوید و سخن از انصاف و عدل زند، صدالبته با صراحت و رودررو بر رهبرِ ظالم و حاکم جور و جفا سخن از عدالت را فریاد زند؛ نه در لفافه و چندپهلو که به کار هیچکس جز بیکاران و بازیگران با واژگان نمیآید، هرچند که تن پروان و ترسویان را که با مصطلحاتی چون تقیه و توریه بر نفاقِ خود محملی ساختهاند برآید و مخدّرِ بیشتری سازد!
آری ممکن است انسان را کارهای برتر و سودمندتر بیشتر از این تصور شود ولی از میان کارها و کوششهای بسیار، برتر بودن این کار و کوشش شاید چندین دلیل و علت داشته باشد که به برخی اشارتی میشود:
1 – صراحتِ لهجه در گفتنِ حق، برخلاف تقیههای معمول؛ نه سوهانِ روحِ خود گوینده است و نه شکنجهگر روح و روان دیگران.
2 . به تقیه تنیدگان خودشان را خواسته و ناخواسته گرفتارِ نوعی نفاق مینمایند و کمکم به این خودسانسوری و خودآزاری و پستی پذیری عادت میکنند اما صریحاللهجهها هم خود هم شنوندگان را از اینهمه گمراهی و گرفتاری رها میسازند تا زندگی را باصداقت و صمیمیّت و آزادگی پیش برند.
3 . زیرا چنانکه نجات در درستگویی است؛ نه در درشتگویی؛ و نه در توریه و تقیه سازی، تباهی نیز در دروغ و دورویی است نه در رشادتِ لسان و رسایی بیان.
4 . تردیدی نیست تا زمانی که هیمنۀ هیتلرها و قداست قدّیسان مستبدّ و مستبدّان قدّیس نشکند در مسیرِ رسیدن به کمال و تعالی و رهایی هر گامی خود میتواند دامی بگسترد و ما را به قعرِ قهقراها بازگرداند. خلاصه تا خدایانِ دروغین خُرد نشوند از خدای خوبیها خبری به خیر نخواهد بود.
5 . هرچند که این راه بسیار سخت و صعب است اما گریزی از آن نیست مگر با حرکت و رهروی در همین راهِ پر آه و سنگلاخ. تا جایی که توان گفت: هستم اگر میروم گر نروم نیستم.
6 . سختتر و دشوارتر از این راه، آن راهی است که سر از خود فرو کاهی و پستی پذیریِ پیوسته درمیآورد و نوعی تن دادن به مرگ تدریجی است و حاصلی جز حقارت و ذلت و عاقبت به شری ندارد.
نرسی به اصلِ توحید مگر اینکه با صراحت
سخن از حسین خوانی؛ نکنی شب استراحت.
م. صحتیسردرودی
بهمن 1402
قم
@m_sehati✅
با مراجعه به قرآن(سورۀ نساء ، آیۀ 75 – 76) نهجالبلاغه(حکمت 374 جملۀ آخر) و قیام و پیامِ حضرت حسین(ع) معلوم میشود:
برترین کار و کوشش برای هر انسان این است که به خاطر خدا و به حمایت از محرومان یککلام، حرفِ حق گوید و سخن از انصاف و عدل زند، صدالبته با صراحت و رودررو بر رهبرِ ظالم و حاکم جور و جفا سخن از عدالت را فریاد زند؛ نه در لفافه و چندپهلو که به کار هیچکس جز بیکاران و بازیگران با واژگان نمیآید، هرچند که تن پروان و ترسویان را که با مصطلحاتی چون تقیه و توریه بر نفاقِ خود محملی ساختهاند برآید و مخدّرِ بیشتری سازد!
آری ممکن است انسان را کارهای برتر و سودمندتر بیشتر از این تصور شود ولی از میان کارها و کوششهای بسیار، برتر بودن این کار و کوشش شاید چندین دلیل و علت داشته باشد که به برخی اشارتی میشود:
1 – صراحتِ لهجه در گفتنِ حق، برخلاف تقیههای معمول؛ نه سوهانِ روحِ خود گوینده است و نه شکنجهگر روح و روان دیگران.
2 . به تقیه تنیدگان خودشان را خواسته و ناخواسته گرفتارِ نوعی نفاق مینمایند و کمکم به این خودسانسوری و خودآزاری و پستی پذیری عادت میکنند اما صریحاللهجهها هم خود هم شنوندگان را از اینهمه گمراهی و گرفتاری رها میسازند تا زندگی را باصداقت و صمیمیّت و آزادگی پیش برند.
3 . زیرا چنانکه نجات در درستگویی است؛ نه در درشتگویی؛ و نه در توریه و تقیه سازی، تباهی نیز در دروغ و دورویی است نه در رشادتِ لسان و رسایی بیان.
4 . تردیدی نیست تا زمانی که هیمنۀ هیتلرها و قداست قدّیسان مستبدّ و مستبدّان قدّیس نشکند در مسیرِ رسیدن به کمال و تعالی و رهایی هر گامی خود میتواند دامی بگسترد و ما را به قعرِ قهقراها بازگرداند. خلاصه تا خدایانِ دروغین خُرد نشوند از خدای خوبیها خبری به خیر نخواهد بود.
5 . هرچند که این راه بسیار سخت و صعب است اما گریزی از آن نیست مگر با حرکت و رهروی در همین راهِ پر آه و سنگلاخ. تا جایی که توان گفت: هستم اگر میروم گر نروم نیستم.
6 . سختتر و دشوارتر از این راه، آن راهی است که سر از خود فرو کاهی و پستی پذیریِ پیوسته درمیآورد و نوعی تن دادن به مرگ تدریجی است و حاصلی جز حقارت و ذلت و عاقبت به شری ندارد.
نرسی به اصلِ توحید مگر اینکه با صراحت
سخن از حسین خوانی؛ نکنی شب استراحت.
م. صحتیسردرودی
بهمن 1402
قم
@m_sehati✅
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
اکبرانه
( با تلخیص و بازویراستی تازه )
در میان مُظهِر و مَظهَر عجب!
واله ای تا وصل مانده یک وجب
دید دل مجذوب پیش و پا پس است
گفت بابا سوختم دیگر بس است
قبله را گم کردهام دستم بگیر
ای بشیر، ابن بشیر ابن بشیر !
تو بگو من مردهام یا ماندهام
دادهام جان یا که خود جا ماندهام؟
هستِ هستی هشتن آسان دست توست
این دلم آخر نه خود پا بستِ توست؟
پاکتر از پاک، پاکم ساختی
پاکبازان هرچه بردی باختی
گه دلم در خیمه، گه در مقتل است
گام آخر بیتو، گام اوّل است
هفت شهر عشق را تو حق بری
بیتو از اکبر نشاید، اکبری
این دم آخر دلم در بند توست
آخر این فرزند، خود دلبند توست
من نه اسماعیل، نه قربانیم
قُرب و بُعدی نیست یکسر فانیم
نیستم، هستم، نمیدانم دگر
گه به پا این راه پویم گه به سر
از « فَدَیناهُ » فراتر رفته ام
نه فنا که از بقا هم رسته ام
« خیره گشتم خیرگی هم خیره گشت
آب حیرت عقل را از سر گذشت »
کثرتی حاشا که وحدت نیز نیست
« سَبَّحَ لله » باشد خواندنیست
حرفهای حرفه ای تا سرسریست
« عارف اکبر » کجا ؟ کی اکبریست...
نی روایت می کند از نینوا
کلمه کلمه «کربلا» گو کربلا
این روایت می رسد تا « ربّنا »
وردِ هر آزاده ای « یا ربّنا »
لوح و کرسی و قلم در دست اوست
سطر سطر هر سخن سرمست اوست
هرچه حیرت بیشتر شد بهتر است
از وجود و ماهویّت برتر است
از وجود و واجد و موجود نیز
لفظ لفظ است و نباشد زان گریز
بلکه بیتی از تحیّر سر زند
ریشه ی هر «غیرگویی» برکَند
گوید از «اوّل قتیلِ» آل عشق
قیل و قالش بر دهد از حال عشق
در عبارت کی بگنجد یاد او؟
فوق فصل و اصل شد فریاد او
تشنه ی اندیشه گر باشد دلی
با عبارت ها ندارد مشکلی
این عبارت در عبور و «حیرتی»،
عزمجو در رمز دارد غیرتی
سرّها در سوزها و سازهاست
نینوا را نازها و رازهاست
هرچه در تاریخ و مقتل خوانده ایم
عاقبت در ظاهرش جا مانده ایم
با قیاس ِ نفس ها و نسل ها
هر کسی در وصل خوانَد فصل ها !
واوِ وصلش تا به «هو» در دور بود
هر که فصلی ساخت کارش جور بود
اکبرش تکبیر را تفسیر کرد
عشق هم از غیرتش تغییر کرد
هرچه او میگفت صد تسبیح بود
نور را در نغمهاش تلمیح بود
ذرّه ذرّاتِ وجودش سبحه سان
هم چنان در رقص بود و دف زنان
در سماع و سبحه و چرخی مدام
رقص آخر، رخصتی جست از امام
نه فقط تسبیح مریم پاره شد
عشق تا عزمش شنید آواره شد
آن خلیل ابن خلیل ابن خلیل
دید در دیدِ علی: جَلَّ الجلیل!
دید دیگر چشم نه، خود چشمه ایست
چشمهای که کوثر آن را تشنهایست
نه خمارش میتوان خواندش نه مست
تا پدر دیدش نخِ قلبش گسست
گفت لاحولی و سر را راست کرد
«یااحد گویان» علی را دید فرد
دید برگشته علی از قتلگاه
قُل هُوَالله ُاَحَد، جَلَّ إلاَه !
گفت: «الله ُالصَّمَد» سُبحانَ هو
«لَم یَلد» دل میبرد، سُبحانَ هو
گفت جانم آمدی حالا چرا
تو کجا، ای با وفا این جا کجا؟!
به خیالم که تو رفتی از برم
با خودم گفتم رهیده اکبرم
نیک میدانی که از خود خستهام
هرچه بوی خود دهد بگسستهام
هان! نمیگویم که سرمستی چرا
خود نرفته، زود برگشتی چرا؟!
دور نارفته چه پُر دیر آمدی
جانِ من رفتی جوان پیر آمدی
چشم تو عینُ الیقین بنمایدت
ما رَمَیتی خوان همین میشایدت
تو بگو، گویی که دلگیر آمدی
تشنه میرفتی ولی سیر آمدی
نه نگو، ناگفتنت گویاتر است
این نگاهت از زبان زیباتر است
با دو چشمت نیک گویی، پس بگو
غیر از او حاشا که جویی پس بگو
سوره ی اَلحَمد خوان اکبر بگو
جان بابا، جملهای دیگر بگو
خواست اکبر سفرهی دل واکند
سرّی از اسرار هو، افشا کند
تا دو لب را غنچه سازد لالهای
در دو، دیده دُرّ دید و ژالهای
گفت ای بابا دهانم دوختی
ساختی تا سوختی، افروختی
یک تبسّم در جوابش تا شنید
گفت لاحولی و دیگر کس ندید
رفت تا فوق رهایی پر زند
گام آخر را نه پا، با سر زند
ماند دل در خیمه پیش پیرِ عشق
رفت اکبر تا کند تفسیر عشق
نه فقط بیخود که بیدل گشته بود
آخر او در عشق، خود سر رشته بود
رفت شبهِ مصطفی با عزمِ جزم
ظاهرش بر رزم و در واقع به بزم
نه توان تشکیک و نه تشویش کرد
مرگ را مبهوت عزم خویش کرد
مرگ را از شش جهت تا رانده بود
قابضُ الارواح حیران مانده بود
ای محمّدمشی و همّت حیدری
از تو می آید کنون صد صفدری
اکبرا تکریمِ «کرّمنا»ست این
ما رمیتی بازخوان ای نازنین
دید اکبر را که عزم اکبریست
پلک چشمش را عجب پیغمبریست
دید دیگر دید ، با دیدِ دگر
نه دگر در فکر پا باشد نه سر
بِسملی با بای بسمالله دید
نه فنا فی الله، بقا بالله دید
قطعه قطعه دید قربانیست او
گفت با خود تا ندانی اوست هو،
تا ابد کار تو، حسرت خوردن است
حرف حق ناخوانده حیرت بردن است
حرف حق آزادگی در هر مقام
حرف حق توحید باشد والسلام
محمد صحتی سردرودی / 2 / 9 / 87 / قم
@m_sehati✅
( با تلخیص و بازویراستی تازه )
در میان مُظهِر و مَظهَر عجب!
واله ای تا وصل مانده یک وجب
دید دل مجذوب پیش و پا پس است
گفت بابا سوختم دیگر بس است
قبله را گم کردهام دستم بگیر
ای بشیر، ابن بشیر ابن بشیر !
تو بگو من مردهام یا ماندهام
دادهام جان یا که خود جا ماندهام؟
هستِ هستی هشتن آسان دست توست
این دلم آخر نه خود پا بستِ توست؟
پاکتر از پاک، پاکم ساختی
پاکبازان هرچه بردی باختی
گه دلم در خیمه، گه در مقتل است
گام آخر بیتو، گام اوّل است
هفت شهر عشق را تو حق بری
بیتو از اکبر نشاید، اکبری
این دم آخر دلم در بند توست
آخر این فرزند، خود دلبند توست
من نه اسماعیل، نه قربانیم
قُرب و بُعدی نیست یکسر فانیم
نیستم، هستم، نمیدانم دگر
گه به پا این راه پویم گه به سر
از « فَدَیناهُ » فراتر رفته ام
نه فنا که از بقا هم رسته ام
« خیره گشتم خیرگی هم خیره گشت
آب حیرت عقل را از سر گذشت »
کثرتی حاشا که وحدت نیز نیست
« سَبَّحَ لله » باشد خواندنیست
حرفهای حرفه ای تا سرسریست
« عارف اکبر » کجا ؟ کی اکبریست...
نی روایت می کند از نینوا
کلمه کلمه «کربلا» گو کربلا
این روایت می رسد تا « ربّنا »
وردِ هر آزاده ای « یا ربّنا »
لوح و کرسی و قلم در دست اوست
سطر سطر هر سخن سرمست اوست
هرچه حیرت بیشتر شد بهتر است
از وجود و ماهویّت برتر است
از وجود و واجد و موجود نیز
لفظ لفظ است و نباشد زان گریز
بلکه بیتی از تحیّر سر زند
ریشه ی هر «غیرگویی» برکَند
گوید از «اوّل قتیلِ» آل عشق
قیل و قالش بر دهد از حال عشق
در عبارت کی بگنجد یاد او؟
فوق فصل و اصل شد فریاد او
تشنه ی اندیشه گر باشد دلی
با عبارت ها ندارد مشکلی
این عبارت در عبور و «حیرتی»،
عزمجو در رمز دارد غیرتی
سرّها در سوزها و سازهاست
نینوا را نازها و رازهاست
هرچه در تاریخ و مقتل خوانده ایم
عاقبت در ظاهرش جا مانده ایم
با قیاس ِ نفس ها و نسل ها
هر کسی در وصل خوانَد فصل ها !
واوِ وصلش تا به «هو» در دور بود
هر که فصلی ساخت کارش جور بود
اکبرش تکبیر را تفسیر کرد
عشق هم از غیرتش تغییر کرد
هرچه او میگفت صد تسبیح بود
نور را در نغمهاش تلمیح بود
ذرّه ذرّاتِ وجودش سبحه سان
هم چنان در رقص بود و دف زنان
در سماع و سبحه و چرخی مدام
رقص آخر، رخصتی جست از امام
نه فقط تسبیح مریم پاره شد
عشق تا عزمش شنید آواره شد
آن خلیل ابن خلیل ابن خلیل
دید در دیدِ علی: جَلَّ الجلیل!
دید دیگر چشم نه، خود چشمه ایست
چشمهای که کوثر آن را تشنهایست
نه خمارش میتوان خواندش نه مست
تا پدر دیدش نخِ قلبش گسست
گفت لاحولی و سر را راست کرد
«یااحد گویان» علی را دید فرد
دید برگشته علی از قتلگاه
قُل هُوَالله ُاَحَد، جَلَّ إلاَه !
گفت: «الله ُالصَّمَد» سُبحانَ هو
«لَم یَلد» دل میبرد، سُبحانَ هو
گفت جانم آمدی حالا چرا
تو کجا، ای با وفا این جا کجا؟!
به خیالم که تو رفتی از برم
با خودم گفتم رهیده اکبرم
نیک میدانی که از خود خستهام
هرچه بوی خود دهد بگسستهام
هان! نمیگویم که سرمستی چرا
خود نرفته، زود برگشتی چرا؟!
دور نارفته چه پُر دیر آمدی
جانِ من رفتی جوان پیر آمدی
چشم تو عینُ الیقین بنمایدت
ما رَمَیتی خوان همین میشایدت
تو بگو، گویی که دلگیر آمدی
تشنه میرفتی ولی سیر آمدی
نه نگو، ناگفتنت گویاتر است
این نگاهت از زبان زیباتر است
با دو چشمت نیک گویی، پس بگو
غیر از او حاشا که جویی پس بگو
سوره ی اَلحَمد خوان اکبر بگو
جان بابا، جملهای دیگر بگو
خواست اکبر سفرهی دل واکند
سرّی از اسرار هو، افشا کند
تا دو لب را غنچه سازد لالهای
در دو، دیده دُرّ دید و ژالهای
گفت ای بابا دهانم دوختی
ساختی تا سوختی، افروختی
یک تبسّم در جوابش تا شنید
گفت لاحولی و دیگر کس ندید
رفت تا فوق رهایی پر زند
گام آخر را نه پا، با سر زند
ماند دل در خیمه پیش پیرِ عشق
رفت اکبر تا کند تفسیر عشق
نه فقط بیخود که بیدل گشته بود
آخر او در عشق، خود سر رشته بود
رفت شبهِ مصطفی با عزمِ جزم
ظاهرش بر رزم و در واقع به بزم
نه توان تشکیک و نه تشویش کرد
مرگ را مبهوت عزم خویش کرد
مرگ را از شش جهت تا رانده بود
قابضُ الارواح حیران مانده بود
ای محمّدمشی و همّت حیدری
از تو می آید کنون صد صفدری
اکبرا تکریمِ «کرّمنا»ست این
ما رمیتی بازخوان ای نازنین
دید اکبر را که عزم اکبریست
پلک چشمش را عجب پیغمبریست
دید دیگر دید ، با دیدِ دگر
نه دگر در فکر پا باشد نه سر
بِسملی با بای بسمالله دید
نه فنا فی الله، بقا بالله دید
قطعه قطعه دید قربانیست او
گفت با خود تا ندانی اوست هو،
تا ابد کار تو، حسرت خوردن است
حرف حق ناخوانده حیرت بردن است
حرف حق آزادگی در هر مقام
حرف حق توحید باشد والسلام
محمد صحتی سردرودی / 2 / 9 / 87 / قم
@m_sehati✅
تقیّه یعنی تقوا و رفاقت، نه ترس و تنآسایی
گمان میرود تقیه در اصل به معنای تقوا باشد. (ر.ک: نهجالبلاغه، خ 82، جمله 68: فَاتَّقُوا اللهَ عِبَادَ اللهِ تَقِيَّةَ ذِي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلْبَهُ وَ أَنْصَبَ الْخَوْفُ بَدَنَهُ/ پس اي خداپرستان! از خدا بترسيد چونان ترسِ صاحبعقلي كه انديشيدن دلش را تسخير ساخته؛ و بيم از حساب جانش را به عذاب انداخته است).
یعنی بدون منّت و چشمداشت و فقط به خاطرِ خدایی که درهرحال او را حاضر و ناظر احوالتان میبینید خود و رفتار خود را بپایید زیرا روز بازخواست و حسابوکتاب در پیش است. پس کسی که تقیه میکند درواقع رفتار خود را میپاید و مراقب است به کسی ولو دشمنانش هرگز چنان آسیب نرسد که دیگر امکان هدایت و رفاقتشان نباشد چراکه مرده را زنده کردن محال؛ و دشمن را دوست ساختن مقصود است و کمال.
بههرحال تقیه را دستکم به دو قسم زیر میتوان بر رسید:
1 . تقیۀ مبارزاتی و سیاسی که آکنده از تحریفات است و در روزگار ما متداول.
2 . تقیۀ مداراتی و اساسی، یعنی همانکه در سرآغاز سخن اشارتی به آن رقت. بهعنوانمثال رفتار باتقوا و تقیۀ بسیار آموزنده و موفقِ امام حسین با حُر بن یزید ریاحی و همدلان حُر و نیز رفتارش با آن سی شخصیتِ کوفی را میتوان به یاد آورد که همراه عمر بن سعد به کربلا آمده بودند ولی درنهایت به امام حسین پیوستند و شهید شدند.
چنانکه پیداست در همین مثال، رفتارِ امام حسین در مواجهه با آن سی تن از مردان کوفی بهخصوص با حُر ریاحی را نمونۀ ناب و روشن از تقیه – یعنی تقوا – میبینیم زیرا که درنهایت به نجات آنها از چنگالِ استبداد دینی منجر شد تا آن سرداران را از سپاه نفاق جدا ساخت و به رهایی از جهل مقدس رهنمون گشت. یعنی تقوا و تقیۀ امام حسین به او اجازه نمیداد تا تقیه را محملی بر تنآسایی و ترسویی سازد و به بهانۀ حفظ جانش آزادی و آزادگی را فریاد نزند. هرگز هم کینۀ کسی را به دل نداشت و نمیخواست انسانی را ولو دشمنِ جانش از حیِّز هدایت خارج سازد و به دامِ دوزخ اندازد. او اگر خصومتی هم داشت خصومت با جهلشان بود نه جانشان. تقیۀ حضرتش نیز برای حفظِ جانِ آنان بود نه حفظ جان و جایگاهِ خویش. گفت:
دشمنیِ ما بُوَد با جهلشان
که چرا کرد چنین نااهلشان.
بهاینترتیب میبینیم که تقیه همان تقوا و تعلیمِ توحید و آزادی- برای همگان حتی برای دشمنانِ مسلح و حربی- است که در عاشورا تا پای شهادتِ سرورِ آزادگان و پیشوای شهیدان و متقیان مظلوم پیش میرود. چنانکه گویی با خونِ سرخِ خویش و خویشان ویارانش هنوز هم در طاقِ بلند و پاکِ تاریخ فریاد میزند:
ما برای وصل کردن آمدیم
نی برای فصل کردن آمدیم
خلاصه تقیه همان تقوا و تحبیب و تألیفِ قلوب است. و برای حفظ جان است ولی نه صرف جانِ خود؛ بلکه جان دیگران حتی جانِ کسانی که ممکن است کمر به قتل انسان بسته باشند و تو باتقوا و تقیه از خصم هرچند خشن و جنگجو، رفیق شفیق و دوست و همدل بسازی. آری:
با تقیه دیو دلبر میشود
قاتلِ بالفطره قنبر میشود.
محمد صحتیسردرودی
اسفند 1402
🌺@m_sehati🌺
گمان میرود تقیه در اصل به معنای تقوا باشد. (ر.ک: نهجالبلاغه، خ 82، جمله 68: فَاتَّقُوا اللهَ عِبَادَ اللهِ تَقِيَّةَ ذِي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلْبَهُ وَ أَنْصَبَ الْخَوْفُ بَدَنَهُ/ پس اي خداپرستان! از خدا بترسيد چونان ترسِ صاحبعقلي كه انديشيدن دلش را تسخير ساخته؛ و بيم از حساب جانش را به عذاب انداخته است).
یعنی بدون منّت و چشمداشت و فقط به خاطرِ خدایی که درهرحال او را حاضر و ناظر احوالتان میبینید خود و رفتار خود را بپایید زیرا روز بازخواست و حسابوکتاب در پیش است. پس کسی که تقیه میکند درواقع رفتار خود را میپاید و مراقب است به کسی ولو دشمنانش هرگز چنان آسیب نرسد که دیگر امکان هدایت و رفاقتشان نباشد چراکه مرده را زنده کردن محال؛ و دشمن را دوست ساختن مقصود است و کمال.
بههرحال تقیه را دستکم به دو قسم زیر میتوان بر رسید:
1 . تقیۀ مبارزاتی و سیاسی که آکنده از تحریفات است و در روزگار ما متداول.
2 . تقیۀ مداراتی و اساسی، یعنی همانکه در سرآغاز سخن اشارتی به آن رقت. بهعنوانمثال رفتار باتقوا و تقیۀ بسیار آموزنده و موفقِ امام حسین با حُر بن یزید ریاحی و همدلان حُر و نیز رفتارش با آن سی شخصیتِ کوفی را میتوان به یاد آورد که همراه عمر بن سعد به کربلا آمده بودند ولی درنهایت به امام حسین پیوستند و شهید شدند.
چنانکه پیداست در همین مثال، رفتارِ امام حسین در مواجهه با آن سی تن از مردان کوفی بهخصوص با حُر ریاحی را نمونۀ ناب و روشن از تقیه – یعنی تقوا – میبینیم زیرا که درنهایت به نجات آنها از چنگالِ استبداد دینی منجر شد تا آن سرداران را از سپاه نفاق جدا ساخت و به رهایی از جهل مقدس رهنمون گشت. یعنی تقوا و تقیۀ امام حسین به او اجازه نمیداد تا تقیه را محملی بر تنآسایی و ترسویی سازد و به بهانۀ حفظ جانش آزادی و آزادگی را فریاد نزند. هرگز هم کینۀ کسی را به دل نداشت و نمیخواست انسانی را ولو دشمنِ جانش از حیِّز هدایت خارج سازد و به دامِ دوزخ اندازد. او اگر خصومتی هم داشت خصومت با جهلشان بود نه جانشان. تقیۀ حضرتش نیز برای حفظِ جانِ آنان بود نه حفظ جان و جایگاهِ خویش. گفت:
دشمنیِ ما بُوَد با جهلشان
که چرا کرد چنین نااهلشان.
بهاینترتیب میبینیم که تقیه همان تقوا و تعلیمِ توحید و آزادی- برای همگان حتی برای دشمنانِ مسلح و حربی- است که در عاشورا تا پای شهادتِ سرورِ آزادگان و پیشوای شهیدان و متقیان مظلوم پیش میرود. چنانکه گویی با خونِ سرخِ خویش و خویشان ویارانش هنوز هم در طاقِ بلند و پاکِ تاریخ فریاد میزند:
ما برای وصل کردن آمدیم
نی برای فصل کردن آمدیم
خلاصه تقیه همان تقوا و تحبیب و تألیفِ قلوب است. و برای حفظ جان است ولی نه صرف جانِ خود؛ بلکه جان دیگران حتی جانِ کسانی که ممکن است کمر به قتل انسان بسته باشند و تو باتقوا و تقیه از خصم هرچند خشن و جنگجو، رفیق شفیق و دوست و همدل بسازی. آری:
با تقیه دیو دلبر میشود
قاتلِ بالفطره قنبر میشود.
محمد صحتیسردرودی
اسفند 1402
🌺@m_sehati🌺
ویژگیهای اخلاقی و معنوی حضرت علیاکبر علیهالسلام
(پیشنویس برای گفتگو با شبکه ماهوارهای امام حسین)
1 . ویژگیهای اخلاقی حضرت علیاکبر (ع) مبتنی بر معنویت ایشان بوده است که در ایمان به خدا و آخرت خلاصه میشود و با عبادت و راز و نیازِ عاشقانه؛ نیز با توحید و عدالت در رفتار و گفتار و کردارش جاری و ساری است.
یعنی برخلاف کسی که از خدای یکتا و مهربان غافل است یا خیال میکند اول و آخر این جهان مثل کهنه کتاب افتاده است و خواهینخواهی به پوچی و بیمعنایی گرفتار میشود او – یعنی علیاکبر- با معنویت تمام و کمال نهفقط زندگی را زیبا میبیند بلکه حتی از مرگ هم هرگز بیم و هراسی ندارد همه حواسش حی و حاضر همین است که هرلحظه در مسیر عدالت و توحید گام بردارد. وقتی از پدر و پیشوای شهیدانِ راه آزادگی و عدالت پرسید: افلسنا علی الحق/ مگر ما در مسیر عدالت نیستیم و در پاسخ صادقانه و صمیمی شنید: بلی که هستیم. گفت: اذا لانبالی بالموت/ وقتی در مسیر عدالت و توحید – یعنی نفی خدایان دروغین و پوشالی و در جاذبۀ حقتعالی و آزادگی- گام برداریم باکی از مرگ نیست بلکه چنین مرگی تازه شروع زندگی جاودانه و مؤثرتر است.
2 . اخلاق او مثل پدر و اجدادش بهخصوص مانند خاتمالنبیین(ص) با اطمینان و وقار و سکینه همراه است.« الا بذکر الله تطمئن القلوب/ آگاه باشید که با یادِ خدا دلها آرامش و وقار دارد.» و « لذکر الله اکبر/ و یاد خدا بیگمان بزرگتر است.»
شاهد افزون بر روایات و اخبار تاریخی و غیره سخن سید الشهداء ع است که گفت:
«خدایا خود گواه باش کسی به میدان رفت که همانندترین مردم به پیامآور تو ازنظر خلقت و اخلاق است. به روایت شیخ صدوق به نقل از امام سجاد: اللهم کن انت الشهید علیهم فقد برز إلیهم ابن رسولک و اشبه الناس وجهاً و سمتاً به.»
3 . زندگی او پیوسته باعزت و شکوهِ شگفتی، معنادار وزندگی بخش است حتی در میان هزاران خصمِ خشن و خونخوار، چنانکه در رجزش فریاد میزند:
انا علی بن الحسین بن علی
نحن و ربُّ بیتِ اولی بالنبی
واللهِ لا یحکمُ فیناَ ابنُ الدعی
أما ترون کیف أحمی عن ابی.
( یعنی:من علی پسر حسین بن علی هستم
ما که صاحبخانهایم به خدا به پیامبر خدا برازندهتریم.
سوگند به خدا که پسر نانجیب نمیتواند بر ما حکومت کند
خیال اینکه من اماننامهای بپذیرم و از پدرم جدا شوم از سر خود بیرون کنید
مگر نمیبینید که تا پای جان از پدرم حمایت میکنم؟)
محمد صحتیسردرودی
11 اسفند 1402
🌺@m_sehati🌺
(پیشنویس برای گفتگو با شبکه ماهوارهای امام حسین)
1 . ویژگیهای اخلاقی حضرت علیاکبر (ع) مبتنی بر معنویت ایشان بوده است که در ایمان به خدا و آخرت خلاصه میشود و با عبادت و راز و نیازِ عاشقانه؛ نیز با توحید و عدالت در رفتار و گفتار و کردارش جاری و ساری است.
یعنی برخلاف کسی که از خدای یکتا و مهربان غافل است یا خیال میکند اول و آخر این جهان مثل کهنه کتاب افتاده است و خواهینخواهی به پوچی و بیمعنایی گرفتار میشود او – یعنی علیاکبر- با معنویت تمام و کمال نهفقط زندگی را زیبا میبیند بلکه حتی از مرگ هم هرگز بیم و هراسی ندارد همه حواسش حی و حاضر همین است که هرلحظه در مسیر عدالت و توحید گام بردارد. وقتی از پدر و پیشوای شهیدانِ راه آزادگی و عدالت پرسید: افلسنا علی الحق/ مگر ما در مسیر عدالت نیستیم و در پاسخ صادقانه و صمیمی شنید: بلی که هستیم. گفت: اذا لانبالی بالموت/ وقتی در مسیر عدالت و توحید – یعنی نفی خدایان دروغین و پوشالی و در جاذبۀ حقتعالی و آزادگی- گام برداریم باکی از مرگ نیست بلکه چنین مرگی تازه شروع زندگی جاودانه و مؤثرتر است.
2 . اخلاق او مثل پدر و اجدادش بهخصوص مانند خاتمالنبیین(ص) با اطمینان و وقار و سکینه همراه است.« الا بذکر الله تطمئن القلوب/ آگاه باشید که با یادِ خدا دلها آرامش و وقار دارد.» و « لذکر الله اکبر/ و یاد خدا بیگمان بزرگتر است.»
شاهد افزون بر روایات و اخبار تاریخی و غیره سخن سید الشهداء ع است که گفت:
«خدایا خود گواه باش کسی به میدان رفت که همانندترین مردم به پیامآور تو ازنظر خلقت و اخلاق است. به روایت شیخ صدوق به نقل از امام سجاد: اللهم کن انت الشهید علیهم فقد برز إلیهم ابن رسولک و اشبه الناس وجهاً و سمتاً به.»
3 . زندگی او پیوسته باعزت و شکوهِ شگفتی، معنادار وزندگی بخش است حتی در میان هزاران خصمِ خشن و خونخوار، چنانکه در رجزش فریاد میزند:
انا علی بن الحسین بن علی
نحن و ربُّ بیتِ اولی بالنبی
واللهِ لا یحکمُ فیناَ ابنُ الدعی
أما ترون کیف أحمی عن ابی.
( یعنی:من علی پسر حسین بن علی هستم
ما که صاحبخانهایم به خدا به پیامبر خدا برازندهتریم.
سوگند به خدا که پسر نانجیب نمیتواند بر ما حکومت کند
خیال اینکه من اماننامهای بپذیرم و از پدرم جدا شوم از سر خود بیرون کنید
مگر نمیبینید که تا پای جان از پدرم حمایت میکنم؟)
محمد صحتیسردرودی
11 اسفند 1402
🌺@m_sehati🌺
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویژگیهای اخلاقی و معنوی حضرت علی اکبر علیه السلام/ قسمت 1
با توحید و آزادگی
برای عدالت و آزادی.
🌺@m_sehati🌺
با توحید و آزادگی
برای عدالت و آزادی.
🌺@m_sehati🌺
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویژگیهای اخلاقی و معنوی حضرت علی اکبر علیه السلام/ قسمت 2
با توحید و آزادگی
برای عدالت و آزادی.
🌺@m_sehati🌺
با توحید و آزادگی
برای عدالت و آزادی.
🌺@m_sehati🌺
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پیام حضرت علی اکبر(ع):
آزاد باش که خدا تو را آزاد آفریده است.
چنان با آزادگی و آزادی زندگی کن که دیگر این ستمگران و نانجیبان نتوانند به تو حکومت کنند.
🌺@m_sehati🌺
آزاد باش که خدا تو را آزاد آفریده است.
چنان با آزادگی و آزادی زندگی کن که دیگر این ستمگران و نانجیبان نتوانند به تو حکومت کنند.
🌺@m_sehati🌺
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
انتظار حسین از دیندار
انتظار حسین از دیندار
این که آگاه باشد و بیدار
ندهد رأی بر ستمکاران
گرچه صد بار سر رود سر دار
@m_sehati
انتظار حسین از دیندار
این که آگاه باشد و بیدار
ندهد رأی بر ستمکاران
گرچه صد بار سر رود سر دار
@m_sehati
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
✅ما و مهدویت✅
اگر به این بحث از منظر تاریخ بنگریم پیش از همه مختار ثقفی را – که شخصی مرموز و مشکوک است - می بینیم که آن را در اجتماع عَلم می کند به این ترفند که پس از عاشورا با ادعای این که محمد حنفیه نامش محمد و کُینه اش ابوالقاسم بود همان مهدی موعود و خود را نماینده او جا می زند تا پیروانش پس از مرگش می گویند محمد نمرده بلکه در کوه رضوی غایب شده است که از همین جا انشعابی در تشیع رخ می دهد تا مذهبِ کیسانیه یا همان مختاریه چند نسل در میان برخی شیعیان شیوع تا به عنوان فرقه ای از فرقه های شیعه به کتابهای ملل و نحل رسوخ پیدا می کند.
واگر از منظر مذهبی و با توجه به شأنِ صدورِ اخبارِ مربوط بنگریم به دو معنای مهم خواهیم رسید که از قضا هر دو بیش از آن که جنبه ایجابی باشند به وضوح سبقه و صبغه سلبی دارند. آری به نظر می رسد موضوع امام زمان در بیانِ امامانِ شیعه پیوسته صورتِ سلبی داشته است و آن دو معنای مهم به ترتیب عبارتند از:
1 . انتظار که مفهومی کاملا معطوف به آینده است و منتظر در حقیقت کسی است که وضعِ موجود را نه قبول دارد و نه مطلوبِ آل علی (ع) می بیند و بی گمان در دل انتظار اعتراضی بنیادین نهفته است و این انتظار و اعتراض تا ظهور امام زمان در آخرالزمان امتداد دارد.
2 . قائمیت است که پیوسته در لسان پیشوایان شیعه لقب و شهرتِ خاصی برای موعودِ آخرالزمان عنوان می شده است و او را همیشه « قائمنا= قیام کننده ما » می خواندند و برای همین به « قائم آل محمد (عج) » - یعنی قیام کننده آل محمد یا قیام کننده برای آل محمد – مشهور شده است.
حال اگر محققی در شأنِ صدورِ احادیث مربوط دقیق شود از قرائن و شواهد بسیاری به چند نتیجه ممکن است برسد:
یک . همان طوری که اشارتی رفت قضه بیشتر مفهوم سلبی دارد.
دو . قضه بیش از آن که برون دینی باشد درون دینی و مذهبی است.
سه . تأکید و تثبیتِ شهرتِ « قائم آل محمد»در اینجا اثباتی برای نفیِ ماعداست.
یعنی می خواهند بگویند: قیام کنندگان دیگر از مختار و زید بگیر تا بنی عباس و دیگران برای آل محمد به پا نخاستند و ربطی به مذهب اهل بیتِ نبوت و درنتیجه به نبوت و دین اسلام ندارند.
و زمانی که آن انتظار و این قائمیت به آخر الزمان – یعنی پایان این جهان – محوّل می شود سلبی بودن قضیه، معنای ژرفتر و گسترده تری می یابد که به جدّ قابل تأمّل است.
اما چه باید کرد که در طول تاریخ تحریفگران تا توانسته اند به آن صورتهای دیگری غیر از آن اصلِ سلبی بودن داده اند تا آن را از معنای مفید و مطلوبش تهی سازند و این بلایی است که پیشتر بر سرِ اصل توحید آورده اند که در ادیان ابراهیمی ریشه ای ترین و رئیسی ترین پایه بود، غافل از این که یکتاپرستی در اساس برای نفی خدایان بوده است و شعار پیام آور اسلام این بود که : « بگویید خدایی جز خدای بی همتا نیست تا راه به کمال ببرید.» یعنی از هر نوع ارباب و آقابالاسر و خداوند و خدایی که می توانید تصورش را بکنید دست بردارید تا رستگار شوید.
باری به ترجمه ساده «الله» یعنی غیر قابلِ تصوری که حضرتِ حیرتش می توان نامید و انسان تا والهش نشود از جور خداوندان و خدایان و بزرگان توخالی و پوشالی هرگز نرهد.
«خدایا بزرگی سزاوار توست»
خلافت غلط گفته بود از نخست .
محمد صحتی سردرودی
@m_sehati
اگر به این بحث از منظر تاریخ بنگریم پیش از همه مختار ثقفی را – که شخصی مرموز و مشکوک است - می بینیم که آن را در اجتماع عَلم می کند به این ترفند که پس از عاشورا با ادعای این که محمد حنفیه نامش محمد و کُینه اش ابوالقاسم بود همان مهدی موعود و خود را نماینده او جا می زند تا پیروانش پس از مرگش می گویند محمد نمرده بلکه در کوه رضوی غایب شده است که از همین جا انشعابی در تشیع رخ می دهد تا مذهبِ کیسانیه یا همان مختاریه چند نسل در میان برخی شیعیان شیوع تا به عنوان فرقه ای از فرقه های شیعه به کتابهای ملل و نحل رسوخ پیدا می کند.
واگر از منظر مذهبی و با توجه به شأنِ صدورِ اخبارِ مربوط بنگریم به دو معنای مهم خواهیم رسید که از قضا هر دو بیش از آن که جنبه ایجابی باشند به وضوح سبقه و صبغه سلبی دارند. آری به نظر می رسد موضوع امام زمان در بیانِ امامانِ شیعه پیوسته صورتِ سلبی داشته است و آن دو معنای مهم به ترتیب عبارتند از:
1 . انتظار که مفهومی کاملا معطوف به آینده است و منتظر در حقیقت کسی است که وضعِ موجود را نه قبول دارد و نه مطلوبِ آل علی (ع) می بیند و بی گمان در دل انتظار اعتراضی بنیادین نهفته است و این انتظار و اعتراض تا ظهور امام زمان در آخرالزمان امتداد دارد.
2 . قائمیت است که پیوسته در لسان پیشوایان شیعه لقب و شهرتِ خاصی برای موعودِ آخرالزمان عنوان می شده است و او را همیشه « قائمنا= قیام کننده ما » می خواندند و برای همین به « قائم آل محمد (عج) » - یعنی قیام کننده آل محمد یا قیام کننده برای آل محمد – مشهور شده است.
حال اگر محققی در شأنِ صدورِ احادیث مربوط دقیق شود از قرائن و شواهد بسیاری به چند نتیجه ممکن است برسد:
یک . همان طوری که اشارتی رفت قضه بیشتر مفهوم سلبی دارد.
دو . قضه بیش از آن که برون دینی باشد درون دینی و مذهبی است.
سه . تأکید و تثبیتِ شهرتِ « قائم آل محمد»در اینجا اثباتی برای نفیِ ماعداست.
یعنی می خواهند بگویند: قیام کنندگان دیگر از مختار و زید بگیر تا بنی عباس و دیگران برای آل محمد به پا نخاستند و ربطی به مذهب اهل بیتِ نبوت و درنتیجه به نبوت و دین اسلام ندارند.
و زمانی که آن انتظار و این قائمیت به آخر الزمان – یعنی پایان این جهان – محوّل می شود سلبی بودن قضیه، معنای ژرفتر و گسترده تری می یابد که به جدّ قابل تأمّل است.
اما چه باید کرد که در طول تاریخ تحریفگران تا توانسته اند به آن صورتهای دیگری غیر از آن اصلِ سلبی بودن داده اند تا آن را از معنای مفید و مطلوبش تهی سازند و این بلایی است که پیشتر بر سرِ اصل توحید آورده اند که در ادیان ابراهیمی ریشه ای ترین و رئیسی ترین پایه بود، غافل از این که یکتاپرستی در اساس برای نفی خدایان بوده است و شعار پیام آور اسلام این بود که : « بگویید خدایی جز خدای بی همتا نیست تا راه به کمال ببرید.» یعنی از هر نوع ارباب و آقابالاسر و خداوند و خدایی که می توانید تصورش را بکنید دست بردارید تا رستگار شوید.
باری به ترجمه ساده «الله» یعنی غیر قابلِ تصوری که حضرتِ حیرتش می توان نامید و انسان تا والهش نشود از جور خداوندان و خدایان و بزرگان توخالی و پوشالی هرگز نرهد.
«خدایا بزرگی سزاوار توست»
خلافت غلط گفته بود از نخست .
محمد صحتی سردرودی
@m_sehati
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
حدیثِ حُسن
در آسمان دلم ابرهای بارانی
حجاب تابش مهر امید می گردند
همین که چشم تو با غمزه رعد و برقی زد
تمام آب شده ناپدید می گردند
به روی صورت زردم چو برگ پائیزی
طراوت سحر و شبنمی نمی بینم
اگر چه خلوت دل خود غزلسرایی هست
برای درد دلم محرمی نمی بینم
به پشت پنجره ی دل نشسته ام تنها
همیشه چشم به راهم که یار می آید
خدا نکرده نیامد اگر ، زبانم لال
ز دست این دل خسته چه کار می آید
قسم به حرمت آلاله های عاشورا
که رنگ سرخ شفق یادبودی از آنهاست
امید وصل تو جاریست در رگ هستی
به شوق آمدنت تار و پود در جانهاست
اگر چه غصه ی عشّاق ، قصه ها دارد
در این گزاره یقین دارم اشتباهی نیست
علی که نیست به جای خودش به نخلستان
برای درد دلم این عجب که چاهی نیست
بیا که این دل تنگم به کنج تنهایی
گرفته زانوی غم در بغل غریبانه
بگیر دست دلم را ، ز جا بلندش کن
به حق ساقی کوثر ، امیر میخانه
اگر که مدت هجران ما مطوّل شد
چه غم که این شب ما را پگاه خواهی کرد
همیشه آینه ی دل زلال باید داشت
به آن امید که روزی نگاه خواهی کرد
حدیثِ حُسنِ تو را از زبان زیبایی
رسول عشق شنید و به دل ، روایت کرد
وَ داستان دل انگیز نرگس و سوسن
سحر شنید و بهاران به گل حکایت کرد
بیا ببین که چه گونه اصولِ عدلِ علی
به حُکمِ مفتیِ مترف ، همیشه منسوخ است
حرامخواری صد شیخ را نمی بیند
عزا گرفته چو دیده جوانکی شوخ است!
بیا که حیرت دلها حیات می خواهد
بیا که حسرت جانها نجات می خواهد
تمام قامت عشقم به وقتِ قد قامت
به زیر سایه ی سروت صلات می خواهد
بیا که بی تو خرابند خانه های نماز
دگر نمانده به پروانه ها پرِ پرواز
به سازِ سوز همه شب به کنج تنهایی
دگر نمی شنود دل ز دلبری آواز
جلال و مرتبت ات را که یاد می آرم
شکوه زورمداران ، سراب می بینم
به زیر سایه ی سنگینِ سلطه های سیاه
بیا که خانه ی دین را خراب می بینم
م. صحتی
@m_sehati
در آسمان دلم ابرهای بارانی
حجاب تابش مهر امید می گردند
همین که چشم تو با غمزه رعد و برقی زد
تمام آب شده ناپدید می گردند
به روی صورت زردم چو برگ پائیزی
طراوت سحر و شبنمی نمی بینم
اگر چه خلوت دل خود غزلسرایی هست
برای درد دلم محرمی نمی بینم
به پشت پنجره ی دل نشسته ام تنها
همیشه چشم به راهم که یار می آید
خدا نکرده نیامد اگر ، زبانم لال
ز دست این دل خسته چه کار می آید
قسم به حرمت آلاله های عاشورا
که رنگ سرخ شفق یادبودی از آنهاست
امید وصل تو جاریست در رگ هستی
به شوق آمدنت تار و پود در جانهاست
اگر چه غصه ی عشّاق ، قصه ها دارد
در این گزاره یقین دارم اشتباهی نیست
علی که نیست به جای خودش به نخلستان
برای درد دلم این عجب که چاهی نیست
بیا که این دل تنگم به کنج تنهایی
گرفته زانوی غم در بغل غریبانه
بگیر دست دلم را ، ز جا بلندش کن
به حق ساقی کوثر ، امیر میخانه
اگر که مدت هجران ما مطوّل شد
چه غم که این شب ما را پگاه خواهی کرد
همیشه آینه ی دل زلال باید داشت
به آن امید که روزی نگاه خواهی کرد
حدیثِ حُسنِ تو را از زبان زیبایی
رسول عشق شنید و به دل ، روایت کرد
وَ داستان دل انگیز نرگس و سوسن
سحر شنید و بهاران به گل حکایت کرد
بیا ببین که چه گونه اصولِ عدلِ علی
به حُکمِ مفتیِ مترف ، همیشه منسوخ است
حرامخواری صد شیخ را نمی بیند
عزا گرفته چو دیده جوانکی شوخ است!
بیا که حیرت دلها حیات می خواهد
بیا که حسرت جانها نجات می خواهد
تمام قامت عشقم به وقتِ قد قامت
به زیر سایه ی سروت صلات می خواهد
بیا که بی تو خرابند خانه های نماز
دگر نمانده به پروانه ها پرِ پرواز
به سازِ سوز همه شب به کنج تنهایی
دگر نمی شنود دل ز دلبری آواز
جلال و مرتبت ات را که یاد می آرم
شکوه زورمداران ، سراب می بینم
به زیر سایه ی سنگینِ سلطه های سیاه
بیا که خانه ی دین را خراب می بینم
م. صحتی
@m_sehati
جانم بگیر رأی به اهل ستم نگیر
وقتیکه کربلاست مرا مقتدا و پیر
هیهات که به دام ریا سازیَم اسیر
در هر شفق به خونِ خدا میتوان نوشت:
« جانم بگیر رأی به اهل ستم نگیر.»
م. صحتیسردرودی
اسفند 1402
🏴@m_sehati🏴
وقتیکه کربلاست مرا مقتدا و پیر
هیهات که به دام ریا سازیَم اسیر
در هر شفق به خونِ خدا میتوان نوشت:
« جانم بگیر رأی به اهل ستم نگیر.»
م. صحتیسردرودی
اسفند 1402
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
به ریاکاران هرگز رأی ندادیم و نخواهیم داد
(ویراست دوم)
اگر انسانی،بویی از عزّت و عرفان برده باشد؛
و اگر زنده ی بیداری،امیدی به آزادی و عدالت داشته باشد؛
و اگر شیعه ای، شمّه ای از هدفشناسیِ سرورِ آزادگان و پیشوای سومِ حُرّیّت و انصاف به مشام روح و روانش خورده باشد محال است در- به اصطلاح - انتخاباتی شرک جوید که همه سودش به جیبِ جفاکاران و ستمگران می ریزد و بس.
آری آزادگی و عزّت و عدالت،از حقُّ الناس (حقوق بشر) است که پس از ترورِ ستّارخان در تهران تا امروز، پیوسته با انتخاباتِ آن چنانی و تزویرهای دین چنینی و ننه من غریبمهای ناسیونالیستی از ما ملت ایران به یغما برده اند و ما زنده ایم تا پای جان با این تزویرها و ترفندهای مطول بستیزیم پس به ریاکاران هرگز رأی ندادیم و نخواهیم داد.
ما زنده به آنیم که از ظلم گریزیم
رأیی به ریاخانه ی بیداد نریزیم
صندوقِ ستم گر شکند زیر لگدها
آنگه همه ذی حق، همه آزاد و عزیزیم
م / ص / س / 17 بهمن 98
ویراست دوم: 28 بهمن 98
@m_sehati✅
(ویراست دوم)
اگر انسانی،بویی از عزّت و عرفان برده باشد؛
و اگر زنده ی بیداری،امیدی به آزادی و عدالت داشته باشد؛
و اگر شیعه ای، شمّه ای از هدفشناسیِ سرورِ آزادگان و پیشوای سومِ حُرّیّت و انصاف به مشام روح و روانش خورده باشد محال است در- به اصطلاح - انتخاباتی شرک جوید که همه سودش به جیبِ جفاکاران و ستمگران می ریزد و بس.
آری آزادگی و عزّت و عدالت،از حقُّ الناس (حقوق بشر) است که پس از ترورِ ستّارخان در تهران تا امروز، پیوسته با انتخاباتِ آن چنانی و تزویرهای دین چنینی و ننه من غریبمهای ناسیونالیستی از ما ملت ایران به یغما برده اند و ما زنده ایم تا پای جان با این تزویرها و ترفندهای مطول بستیزیم پس به ریاکاران هرگز رأی ندادیم و نخواهیم داد.
ما زنده به آنیم که از ظلم گریزیم
رأیی به ریاخانه ی بیداد نریزیم
صندوقِ ستم گر شکند زیر لگدها
آنگه همه ذی حق، همه آزاد و عزیزیم
م / ص / س / 17 بهمن 98
ویراست دوم: 28 بهمن 98
@m_sehati✅
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
صفتِ ترس در انسان، نقص است و خسران
نه می خواهم بگویم: بدترین بهره ها را از ترسِ ملّت،حکّامِ جور می برند. چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. نه می خواهم بگویم :آخر دلسوزی برای مردمی که خودسوزی یا جانفرسایی را احتیاط یا اعتدال یا اصلاحات می نامند بعید می بینم فائده ی چندانی داشته باشد. و نه می توانم بگویم:
صدها چراغ دارد و بیراهه می رود
بگذار تا بیفتد و بیند جزای خویش!
و نه می خواهم بنالم که خود کرده را تدبیر نیست، بلکه نظر به سخنی از نهج البلاغه دارم، ببینید چه قدر گویا و رساست:
« ترسو بودن عیب است و نقصان»(نگا:همان،حکمت 3 ، جمله ی 2 ).
یعنی انسانِ ترسو نوعی گرفتارِ نقص و کاستی است که زمینه ی لازم را برای پیشرفت و کسبِ کمال ندارد حتی اگر بیش از بیست میلیون رایِ مردم را در مشت داشته باشد ممکن است نتیجه ای جز این که خود و ملّتی را چند نسل به استثمار و استخدامِ استحمار و استبداد در آورد چیز دیگری در تاریخ عایدش نشود. تو خود حدیثِ مفصّل بخوان از این مجمل!
اگر تهوّر – یعنی افراط در جرأت و جسارت – مذموم است که هست زیرا که ممکن است انسان را به انتحار و انفجار و مرگِ آنی گرفتار کند ترس و رعب هم وقتی صفت و خصلتِ انسان شود امکان دارد که او را به مرگِ تدریجی ، ذلّت ، ظلم پذیری ، خفّت ، عادت به کتمانِ حقایق ، خودسانسوری و وجدانکُشی گرفتار گرداند که بسیار بدتراز مردن است، پس به احتمال، ترس در چنین اوضاع و احوالی بیشتر از تهوّر، مضرّ است و مذموم.
باری بزرگواران: شرافت ، عزّت ، اتّحاد و پیشرفت همه و همه در گروِ همّت است و شجاعت. وگرنه «اندر طبیعت است که باید شود زبون/ هر ملّتی که راحتی و عیش، خو کند» مگر نه این است که گامهای نخست و بلند را در تاریخ، بیشتر انسانهای با دل و جرأت برداشته اند؟ صد البته به موقع و با حساب و کتاب، نه با عصبیّت و شتاب.
خلاصه:
زندگی کارِ خطیریست خطر باید کرد
نه تهوّر، نه توقّف، که گذر باید کرد.
محمد صحتی سردرودی / 12 بهمن 98
@m_sehati✅
نه می خواهم بگویم: بدترین بهره ها را از ترسِ ملّت،حکّامِ جور می برند. چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. نه می خواهم بگویم :آخر دلسوزی برای مردمی که خودسوزی یا جانفرسایی را احتیاط یا اعتدال یا اصلاحات می نامند بعید می بینم فائده ی چندانی داشته باشد. و نه می توانم بگویم:
صدها چراغ دارد و بیراهه می رود
بگذار تا بیفتد و بیند جزای خویش!
و نه می خواهم بنالم که خود کرده را تدبیر نیست، بلکه نظر به سخنی از نهج البلاغه دارم، ببینید چه قدر گویا و رساست:
« ترسو بودن عیب است و نقصان»(نگا:همان،حکمت 3 ، جمله ی 2 ).
یعنی انسانِ ترسو نوعی گرفتارِ نقص و کاستی است که زمینه ی لازم را برای پیشرفت و کسبِ کمال ندارد حتی اگر بیش از بیست میلیون رایِ مردم را در مشت داشته باشد ممکن است نتیجه ای جز این که خود و ملّتی را چند نسل به استثمار و استخدامِ استحمار و استبداد در آورد چیز دیگری در تاریخ عایدش نشود. تو خود حدیثِ مفصّل بخوان از این مجمل!
اگر تهوّر – یعنی افراط در جرأت و جسارت – مذموم است که هست زیرا که ممکن است انسان را به انتحار و انفجار و مرگِ آنی گرفتار کند ترس و رعب هم وقتی صفت و خصلتِ انسان شود امکان دارد که او را به مرگِ تدریجی ، ذلّت ، ظلم پذیری ، خفّت ، عادت به کتمانِ حقایق ، خودسانسوری و وجدانکُشی گرفتار گرداند که بسیار بدتراز مردن است، پس به احتمال، ترس در چنین اوضاع و احوالی بیشتر از تهوّر، مضرّ است و مذموم.
باری بزرگواران: شرافت ، عزّت ، اتّحاد و پیشرفت همه و همه در گروِ همّت است و شجاعت. وگرنه «اندر طبیعت است که باید شود زبون/ هر ملّتی که راحتی و عیش، خو کند» مگر نه این است که گامهای نخست و بلند را در تاریخ، بیشتر انسانهای با دل و جرأت برداشته اند؟ صد البته به موقع و با حساب و کتاب، نه با عصبیّت و شتاب.
خلاصه:
زندگی کارِ خطیریست خطر باید کرد
نه تهوّر، نه توقّف، که گذر باید کرد.
محمد صحتی سردرودی / 12 بهمن 98
@m_sehati✅