Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
« اسلام که لباس ندارد»
( سخنی در مقوله ای به اصطلاح حجاب )
پیوسته می پرسند که نظر شما درباره پوششِ دختران و زنان چیست؟
در پاسخ گفته میشود: پوشش انسانها چه زن و چه مرد مقوله ای غیر دینی است. انسانها نسبت به زمانها و مکانهای مختلف می توانند لباسهای گوناگون و متفاوتی داشته باشند. پیش از اسلام و پس از اسلام همه ملل و اقوام به فراخور فرهنگ و آداب خویش نسبت به اوضاع و احوال خود پوششهایی داشته اند و دارند که چگونگیِ آن را حفظ تندرستی و امنیت و شأنِ هر شخصی تعیین می کند.
این که در قرآن جایی به زنان پیامبر یا دیگران سفارشی شده است ارشادی بیش نیست و نمی توان از آن حکمی در آورد و به اجبار آن را در همه امصار و اعصار جاری ساخت.
در این مقوله سخنِ حق همان است که حکیم و فقیه پارسا و آزاداندیش (یعنی آیت الله سید رضا صدر قدّس سرّه) برادر بزرگ امام موسی صدر در کتابش موسوم به « در زندان ولایت فقیه » نوشته است. جالب این که ایشان آن کتاب کم حجم اما پر معنا را در سال 1365 به دفاع از مرجعِ مظلوم و جاویدیاد آیت الله سید کاظم شریعتمداری(قدّس سرّه الشریف) نوشته اند:
« شنیدم جوانی را که گاه پیراهن آستین کوتاه پوشیده یا شلوار لی بر تن کرده دستگیر می کنند و یا تازیانه می زنند. چرا؟ اسلام که لباس ندارد. چنانکه شنیدم زنانی را که زلفشان از روسرى بیرون آمده جریمه میکنند، در حالى که در زمان حکومت محمد(ص) و على(ع) با هیچ زنى چنین نکردند.
چرا با لباس پوشیدنِ مردم کار دارند؟
چرا این نیروها را در اصلاحات به کار نمیبرند؟
چرا بدین وسیله اسلام را مبغوض میکنند؟ با آنکه پیشواى بزرگ اسلام فرموده: آنچه را که مردم از اسلام میپذیرند بگویید. با آنکه لباس خاصى در اسلام براى هیچ زن و مردى تعیین نشده است .»
ر.ک: سید رضا صدر، در زندان ولایت فقیه، آخر بند 6 ، به تصحیح محسن کدیور. ص41 .
@m_sehat
( سخنی در مقوله ای به اصطلاح حجاب )
پیوسته می پرسند که نظر شما درباره پوششِ دختران و زنان چیست؟
در پاسخ گفته میشود: پوشش انسانها چه زن و چه مرد مقوله ای غیر دینی است. انسانها نسبت به زمانها و مکانهای مختلف می توانند لباسهای گوناگون و متفاوتی داشته باشند. پیش از اسلام و پس از اسلام همه ملل و اقوام به فراخور فرهنگ و آداب خویش نسبت به اوضاع و احوال خود پوششهایی داشته اند و دارند که چگونگیِ آن را حفظ تندرستی و امنیت و شأنِ هر شخصی تعیین می کند.
این که در قرآن جایی به زنان پیامبر یا دیگران سفارشی شده است ارشادی بیش نیست و نمی توان از آن حکمی در آورد و به اجبار آن را در همه امصار و اعصار جاری ساخت.
در این مقوله سخنِ حق همان است که حکیم و فقیه پارسا و آزاداندیش (یعنی آیت الله سید رضا صدر قدّس سرّه) برادر بزرگ امام موسی صدر در کتابش موسوم به « در زندان ولایت فقیه » نوشته است. جالب این که ایشان آن کتاب کم حجم اما پر معنا را در سال 1365 به دفاع از مرجعِ مظلوم و جاویدیاد آیت الله سید کاظم شریعتمداری(قدّس سرّه الشریف) نوشته اند:
« شنیدم جوانی را که گاه پیراهن آستین کوتاه پوشیده یا شلوار لی بر تن کرده دستگیر می کنند و یا تازیانه می زنند. چرا؟ اسلام که لباس ندارد. چنانکه شنیدم زنانی را که زلفشان از روسرى بیرون آمده جریمه میکنند، در حالى که در زمان حکومت محمد(ص) و على(ع) با هیچ زنى چنین نکردند.
چرا با لباس پوشیدنِ مردم کار دارند؟
چرا این نیروها را در اصلاحات به کار نمیبرند؟
چرا بدین وسیله اسلام را مبغوض میکنند؟ با آنکه پیشواى بزرگ اسلام فرموده: آنچه را که مردم از اسلام میپذیرند بگویید. با آنکه لباس خاصى در اسلام براى هیچ زن و مردى تعیین نشده است .»
ر.ک: سید رضا صدر، در زندان ولایت فقیه، آخر بند 6 ، به تصحیح محسن کدیور. ص41 .
@m_sehat
Forwarded from راديوعصرجديد
🔴 پزشک کفش دوز
☑ دکتر محمدحسین مبین اهل تبریز بود، بنیانگذار آسایشگاه جذامیان تبریز.
زمانی که همه از جذامیان فرار میکردند، ایشان آسایشگاه جذامیان بابا باغی تبریز را راهاندازی و بهصورت شبانهروزی در کنار آنها زندگی کرد.
☑ روزی از ایشان سوال شد: «چرا به شما عنوان پزشک کفشدوز دادهاند؟»
با خنده گفت: «خوب حتماً کفش میدوزم؛ به این جهت باید باشد.»
گویا ایشان مشکل تهیه کفش برای بیماران داشت. چون بیماران جذامی بهعلت معلولیتهایی که داشتند، نمیتوانستند از هر کفشی استفاده کنند. از طرفی بهعلت پیشرفت معلولیتها و تغییرات در انگشت پاها، کفشها باید پس از مدتی عوض میشدند.
استاد برای رفع این مشکل کفشدوزی یاد میگیرد و با همسرش خانم نشاط وثوقی که همراه ایشان در خدمت جذامیان بود، تصمیم میگیرند کارگاه کفشدوزی در آسایشگاه، راهاندازی کنند.
شبها این دو قالبهایی را که روز آماده کرده بودند، تبدیل به کفش میکردند.
👈 آن زمان ۵۵۰ بیمار جذامی در آسایشگاه باباباغی تبریز، خدمات میگرفتند.
روحشان شاد و یادشان گرامی.
🔺 مرکز تحقیقات بیماریهای نوپدید و بازپدید.
پینوشت: چقدر خوب بودند مردان و زنان نسل آن دوران. 🥺
☑ دکتر محمدحسین مبین اهل تبریز بود، بنیانگذار آسایشگاه جذامیان تبریز.
زمانی که همه از جذامیان فرار میکردند، ایشان آسایشگاه جذامیان بابا باغی تبریز را راهاندازی و بهصورت شبانهروزی در کنار آنها زندگی کرد.
☑ روزی از ایشان سوال شد: «چرا به شما عنوان پزشک کفشدوز دادهاند؟»
با خنده گفت: «خوب حتماً کفش میدوزم؛ به این جهت باید باشد.»
گویا ایشان مشکل تهیه کفش برای بیماران داشت. چون بیماران جذامی بهعلت معلولیتهایی که داشتند، نمیتوانستند از هر کفشی استفاده کنند. از طرفی بهعلت پیشرفت معلولیتها و تغییرات در انگشت پاها، کفشها باید پس از مدتی عوض میشدند.
استاد برای رفع این مشکل کفشدوزی یاد میگیرد و با همسرش خانم نشاط وثوقی که همراه ایشان در خدمت جذامیان بود، تصمیم میگیرند کارگاه کفشدوزی در آسایشگاه، راهاندازی کنند.
شبها این دو قالبهایی را که روز آماده کرده بودند، تبدیل به کفش میکردند.
👈 آن زمان ۵۵۰ بیمار جذامی در آسایشگاه باباباغی تبریز، خدمات میگرفتند.
روحشان شاد و یادشان گرامی.
🔺 مرکز تحقیقات بیماریهای نوپدید و بازپدید.
پینوشت: چقدر خوب بودند مردان و زنان نسل آن دوران. 🥺
🔸 وجه تسمیۀ حضرت زینب سلامالله علیها
✍️ استاد محمدهادی یوسفی غروی:
اینکه مشهور شده «زینب» را «زینت پدر» و «زینة أب» معنا میکنند، و نیز اینکه گفته میشود پیامبر(ص) به پیشنهاد جبرئیل(ع) اسم حضرت را زینب گذاشت، اینها ریشه و سندی ندارد.
و پیش از حضرت زينب(س) نیز اين نام در بین عرب رایج بود؛ بعنوان نمونه زینب خواهر بزرگتر حضرت فاطمه(س)، زینب بنت جحش دختر عمه و همسر پیامبر(ص)، و نیز زینب دختر حمزه سید الشهداء(س). و بالاخره اینطور نبود که از مصادیق ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا﴾(۱) باشد.
زینب در اصل نام درختی [یا گلی] زیبا و خوش بو در بیابان بوده که عرب این نام را برای دختران برگزیده بود(۲). همچنانکه در میان غیرعرب نیز نامگذاری دختران بنام بعضی گلها و گیاهان معمول است.
🔹 زینب کبری
و اینکه برخی از توصیف حضرت زینب(س) به «زینب کبری» چنین برداشت میکنند که ایشان بزرگتر از خواهرش ام کلثوم بوده است اشتباه است زیرا در کتابهای تراجمِ صحابه -شرح حال و معرفی صحابۀ پیامبر(ص)- آمده است که زینب دومین دختر امیرالمؤمنین(ع) بوده است.
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
۱) ﴿يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَىٰ لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا﴾(مريم ٧).
۲) اسم این درخت «زَنَب» نیز نقل شده. و اولین کسی که بسیط نبودن کلمۀ «زینب» را مطرح کرده و گفته مرکب است از «زین» و «أب» فیروزآبادی در کتابش "القاموس المحیط" است که در قرن هشتم و نهم میزیسته و این ادعا را بدون هیچ نقل و استناد و شاهد مثالی و صرفاً بعنوان یک احتمال مطرح کرده و پیش از او در جایی ذکر نشده.
- لغتنامۀ دهخدا: [زَ نَ] .. درختی است خوش منظر و خوشبوی، ومنه سُميت المرأةُ زينب، أو من الأزنب للسمين..، در ذخیرۀ خوارزمشاهی بمعنی پاکیزگی بشرۀ (پوست) مردم آمده: «اندر بیان کردن پاکیزگی و آراستگی ظاهر بشرۀ مردم که آن را "زینب" گویند».
- لسان العرب (ابن منظور) 1: 453، عن ابن الأَعرابي: الزَّيْنَبُ شجرٌ حَسَنُ المَنْظَر طَيِّبُ الرائحة، وبه سُمِّيت المرأَة.
- لغتنامۀ لاروس: الزَّيْنَبُ: نبات عشبيٌّ بَصَليٌّ معمّر من فصيلة النرجسيات، أزهاره جميلة بيضاء اللون فوّاحة العرف، وبه سُمِّيت المرأة.
🆔@YusufiGharawi
🌺@m_sehati🌺
✍️ استاد محمدهادی یوسفی غروی:
اینکه مشهور شده «زینب» را «زینت پدر» و «زینة أب» معنا میکنند، و نیز اینکه گفته میشود پیامبر(ص) به پیشنهاد جبرئیل(ع) اسم حضرت را زینب گذاشت، اینها ریشه و سندی ندارد.
و پیش از حضرت زينب(س) نیز اين نام در بین عرب رایج بود؛ بعنوان نمونه زینب خواهر بزرگتر حضرت فاطمه(س)، زینب بنت جحش دختر عمه و همسر پیامبر(ص)، و نیز زینب دختر حمزه سید الشهداء(س). و بالاخره اینطور نبود که از مصادیق ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا﴾(۱) باشد.
زینب در اصل نام درختی [یا گلی] زیبا و خوش بو در بیابان بوده که عرب این نام را برای دختران برگزیده بود(۲). همچنانکه در میان غیرعرب نیز نامگذاری دختران بنام بعضی گلها و گیاهان معمول است.
🔹 زینب کبری
و اینکه برخی از توصیف حضرت زینب(س) به «زینب کبری» چنین برداشت میکنند که ایشان بزرگتر از خواهرش ام کلثوم بوده است اشتباه است زیرا در کتابهای تراجمِ صحابه -شرح حال و معرفی صحابۀ پیامبر(ص)- آمده است که زینب دومین دختر امیرالمؤمنین(ع) بوده است.
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
۱) ﴿يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَىٰ لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا﴾(مريم ٧).
۲) اسم این درخت «زَنَب» نیز نقل شده. و اولین کسی که بسیط نبودن کلمۀ «زینب» را مطرح کرده و گفته مرکب است از «زین» و «أب» فیروزآبادی در کتابش "القاموس المحیط" است که در قرن هشتم و نهم میزیسته و این ادعا را بدون هیچ نقل و استناد و شاهد مثالی و صرفاً بعنوان یک احتمال مطرح کرده و پیش از او در جایی ذکر نشده.
- لغتنامۀ دهخدا: [زَ نَ] .. درختی است خوش منظر و خوشبوی، ومنه سُميت المرأةُ زينب، أو من الأزنب للسمين..، در ذخیرۀ خوارزمشاهی بمعنی پاکیزگی بشرۀ (پوست) مردم آمده: «اندر بیان کردن پاکیزگی و آراستگی ظاهر بشرۀ مردم که آن را "زینب" گویند».
- لسان العرب (ابن منظور) 1: 453، عن ابن الأَعرابي: الزَّيْنَبُ شجرٌ حَسَنُ المَنْظَر طَيِّبُ الرائحة، وبه سُمِّيت المرأَة.
- لغتنامۀ لاروس: الزَّيْنَبُ: نبات عشبيٌّ بَصَليٌّ معمّر من فصيلة النرجسيات، أزهاره جميلة بيضاء اللون فوّاحة العرف، وبه سُمِّيت المرأة.
🆔@YusufiGharawi
🌺@m_sehati🌺
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
چرا آیت الله شریعتمدای نتوانست به پیکر علامه طباطبایی نماز بخواند؟
با این که پسر علامه مرحوم سید عبدالباقی اصرار داشت آیت الله شریعتمداری بر پیکرِ پدرش نماز بخواند حتی گفته بود اگر در بیرون امکان ندارد اجازه بدهید بیاییم در بیتتان نماز را بخوانید ولی آیت الله شریعتمداری پاسخ داده بود من نماز را می خوانم آن وقت بار دیگر دیگری را وادار می کنند نماز را دوباره بخوانند و این بدعت می شود و ... به هر حال در پاسخ به پرسش فوق گفته می شود:
زمانِ ارتحال علامه، آیت الله شریعتمداری هرگز در امن و امان نبود تا بنا به وصیتِ علامه بر پیکر ایشان نماز اقامه کند.
پیش از ارتحال علامه دست کم دو بار به بیت آیت الله شریعتمداری توسطِ لباس شخصیها و گروه فشار حمله شده بود که یکی منجر به شهادتِ نگهبان بیت- شهید رضایی- شد و دیگری شهادتِ یکی از منشی های بیت یعنی مرحوم شهید شیخ مرتضی محمودی را در پی داشت که پس از خروج از بیت مرجعیت در کوچهء یخچال قاضی به دست پسر یا براِدرزادهء میرزا علی مشکینی از پشت سر با شلیک گلوله کشته شد.....
حتی مشکینی اطلاعیه داد که قاتل پسر من نیست!
پس با این اوضاع و احوال آیت الله شریعتمدای نمی توانست به پیکر علامه نماز اقامه کند.
اصولاَ علامه طباطبایی هم مثل آیت الله شریعتمداری مخالفِ استبدادِ مذهبی و به عبارت ساده ضدِ ولایت فقیه بود. علامه هرگز حاضر نشد کلمه ای به حمایت از آیت اله خمینی بگوید یا بنویسد. او با اینها نبود که بر اینها بود. حالا پس از وفاتش نامِ او را در میانِ بی خبران به نفعِ خود اگر مصادره کردند ظلمِ مضاعف و ستمِ دیگری است. این انقلابیون گستاخی را به جایی رساندند که دامادِ بزرگِ علامه یعنی دکتر مناقبی را به خاطرِ همراهی با آیت الله شریعتمداری خلعِ لباس و محکوم! به اعدام کردند و به بند کشیدند که اینک سنگِ مزارش در کنارِ مزارِ آیت الله شریعتمداری واقع در مقبرۀ ابوحسین در عینِ سکوتِ سخت و سنگین سخنانِ بسیاری برای گوشهای شنوا دارد.
محمد صحتی سردرودی
25 آبان 1400
✅@m_sehati✅
با این که پسر علامه مرحوم سید عبدالباقی اصرار داشت آیت الله شریعتمداری بر پیکرِ پدرش نماز بخواند حتی گفته بود اگر در بیرون امکان ندارد اجازه بدهید بیاییم در بیتتان نماز را بخوانید ولی آیت الله شریعتمداری پاسخ داده بود من نماز را می خوانم آن وقت بار دیگر دیگری را وادار می کنند نماز را دوباره بخوانند و این بدعت می شود و ... به هر حال در پاسخ به پرسش فوق گفته می شود:
زمانِ ارتحال علامه، آیت الله شریعتمداری هرگز در امن و امان نبود تا بنا به وصیتِ علامه بر پیکر ایشان نماز اقامه کند.
پیش از ارتحال علامه دست کم دو بار به بیت آیت الله شریعتمداری توسطِ لباس شخصیها و گروه فشار حمله شده بود که یکی منجر به شهادتِ نگهبان بیت- شهید رضایی- شد و دیگری شهادتِ یکی از منشی های بیت یعنی مرحوم شهید شیخ مرتضی محمودی را در پی داشت که پس از خروج از بیت مرجعیت در کوچهء یخچال قاضی به دست پسر یا براِدرزادهء میرزا علی مشکینی از پشت سر با شلیک گلوله کشته شد.....
حتی مشکینی اطلاعیه داد که قاتل پسر من نیست!
پس با این اوضاع و احوال آیت الله شریعتمدای نمی توانست به پیکر علامه نماز اقامه کند.
اصولاَ علامه طباطبایی هم مثل آیت الله شریعتمداری مخالفِ استبدادِ مذهبی و به عبارت ساده ضدِ ولایت فقیه بود. علامه هرگز حاضر نشد کلمه ای به حمایت از آیت اله خمینی بگوید یا بنویسد. او با اینها نبود که بر اینها بود. حالا پس از وفاتش نامِ او را در میانِ بی خبران به نفعِ خود اگر مصادره کردند ظلمِ مضاعف و ستمِ دیگری است. این انقلابیون گستاخی را به جایی رساندند که دامادِ بزرگِ علامه یعنی دکتر مناقبی را به خاطرِ همراهی با آیت الله شریعتمداری خلعِ لباس و محکوم! به اعدام کردند و به بند کشیدند که اینک سنگِ مزارش در کنارِ مزارِ آیت الله شریعتمداری واقع در مقبرۀ ابوحسین در عینِ سکوتِ سخت و سنگین سخنانِ بسیاری برای گوشهای شنوا دارد.
محمد صحتی سردرودی
25 آبان 1400
✅@m_sehati✅
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مربوط به نوشتار اخیر👆
کلیپ کوتاهی از نماز بر پیکر علامه طباطبایی توسط آیت الله گلپایگانی.
در تصویر پیش و بیش از همه خلخالی معروف دیده می شود و نظامیان در لباس های رسمی و غیر رسمی!
با این وضعِ اسفناک چگونه آیت الله شریعتمداری می توانست طبق وصیت بر پیکر علامه نماز اقامه کند؟!
با پوزش عرض می شود کلیپ بی صداست.
✅@m_sehati✅
کلیپ کوتاهی از نماز بر پیکر علامه طباطبایی توسط آیت الله گلپایگانی.
در تصویر پیش و بیش از همه خلخالی معروف دیده می شود و نظامیان در لباس های رسمی و غیر رسمی!
با این وضعِ اسفناک چگونه آیت الله شریعتمداری می توانست طبق وصیت بر پیکر علامه نماز اقامه کند؟!
با پوزش عرض می شود کلیپ بی صداست.
✅@m_sehati✅
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
سنگمزارِ دکتر مناقبی دامادِ علامه طباطبایی در مرقدِ مرجعِ مظلوم آیت الله شریعتمداری / ابوحسین.
✅@m_sehati✅
✅@m_sehati✅
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
لطف دختر
من نمی گویم که زهرا دختر پیغمبر است
امتداد مصطفی هم با همین تک دختر است
« بی ملاحت آن پدر کو را نباشد دختری» (1)
این مَثل در آن « انَا اَملَح » به معنا مُستر است
مصطفی هم از نشاط فاطمه بشّاش بود
در تبسّمهای احمد ، لطف دختر مضمر است
با سکوت سبز و لبخند ملیحش می سرود :
دختری دارم که از صدها پسر هم برتر است
من نمی گویم که زهرا با علی همخانه بود
یا که شیر بیشه ی اندیشه او را شوهر است ،
حرف دیگر دارم از دل می سرایم نغمه ای ،
سوز سازی در سرم با خون دل خنیاگر است:
صد نگو ، گر صد هزاران فضل باشد با علی
فاطمه یک فضل دیگر دارد : او یک مادر است
مادری را مثل و مانندی نباشد جز خدا
این خدای خاکی و کوچکنما هم مهتر است
آسمانی یازده خورشید از او سر می زند
مهر را رنگین کمال عصمتش پیغمبر است
فاطمه فرزانه ، فرزندِ بهارِ عقل بود
سالک اندیشه را هر کلمه از او رهبر است
سطرسطر خطبه اش فصل الخطاب گفت و گو
هر سخن از انتقادش خصم را رسواگر است
از فدک تا فاطمه ، از فرش تا عرش است فرق
باغبازیها کجا سیمرغ را بال و پر است ؟!
هرچه در وصفش بگویم باز کمتر گفته ام
هر چهار دفتر به مدحش گفت و گویی کمتر است
آیت تطهیر و « کرّمنا بنی آدم » ببین
سوره ای از بیکران قرآنِ فضلش کوثر است
تا شنیدم کربلا را با دو زینب زمزمه
تازه فهمیدم که آری اصل کوثر ، دختر است
تا قلم قد می کشد از قدر کوثر گفته اند
تا سخن سر می زند در وصف دختر ، دفتر است
تا غزل را حافظی باشد ، سخن را صائبی
زن به زیبایی مثل ، هر دختری هم دلبر است
وحی و الهامی که بر آیینه اشراق آورد ،
سهم احساس برین در جنس زن افزونتر است
مرد مردان هم که باشی باز محتاج زنی
با وجود فاطمه ، کامل ، کمال حیدر است
در ستایش صد سخن سر می رسد در وصف او
مرتضی را گوش کن این عرصه را هم صفدر است
گفت خود را تا نپنداری که جسم کوچکی ،
آدمیت عالمی دارد که از عالم بر است
در ستیغ این سخن مولا به زهرا چشم داشت
مشرق اشراق را زهرا « جهانِ اکبر » است (2)
قدر زهرا می شود روشن به روز رستخیز
فاطمه در فصل فردا محشر اندر محشر است
شب سحر شد حرف آخر را بگویم والسلام :
فاطمه خود عالمی دارد ، جهانی دیگر است
محمد صحتی سردرودی / 21 / 3 / 86 / قم.
1 . ترجمه گونه ای از ضرب المثلی به زبان ترکی که گوید:
« قیزسیز بابا : دوزسوز بابا » یعنی پدر بی دختر، پدر بی نمکی است .
2 . اقتباسی از سخنی سبز و منسوب به مولا علی علیه السلام : « اَ تزعم انّک جرم صغیرُ / وَ فیک انطوَی العالَم ُالاکبرُ( آیا تو –انسان- می پنداری جرم کوچکی و حال آن که جهانِ بزرگتر در وجودت پیچیده و نهفته است؟).
@m_sehati
من نمی گویم که زهرا دختر پیغمبر است
امتداد مصطفی هم با همین تک دختر است
« بی ملاحت آن پدر کو را نباشد دختری» (1)
این مَثل در آن « انَا اَملَح » به معنا مُستر است
مصطفی هم از نشاط فاطمه بشّاش بود
در تبسّمهای احمد ، لطف دختر مضمر است
با سکوت سبز و لبخند ملیحش می سرود :
دختری دارم که از صدها پسر هم برتر است
من نمی گویم که زهرا با علی همخانه بود
یا که شیر بیشه ی اندیشه او را شوهر است ،
حرف دیگر دارم از دل می سرایم نغمه ای ،
سوز سازی در سرم با خون دل خنیاگر است:
صد نگو ، گر صد هزاران فضل باشد با علی
فاطمه یک فضل دیگر دارد : او یک مادر است
مادری را مثل و مانندی نباشد جز خدا
این خدای خاکی و کوچکنما هم مهتر است
آسمانی یازده خورشید از او سر می زند
مهر را رنگین کمال عصمتش پیغمبر است
فاطمه فرزانه ، فرزندِ بهارِ عقل بود
سالک اندیشه را هر کلمه از او رهبر است
سطرسطر خطبه اش فصل الخطاب گفت و گو
هر سخن از انتقادش خصم را رسواگر است
از فدک تا فاطمه ، از فرش تا عرش است فرق
باغبازیها کجا سیمرغ را بال و پر است ؟!
هرچه در وصفش بگویم باز کمتر گفته ام
هر چهار دفتر به مدحش گفت و گویی کمتر است
آیت تطهیر و « کرّمنا بنی آدم » ببین
سوره ای از بیکران قرآنِ فضلش کوثر است
تا شنیدم کربلا را با دو زینب زمزمه
تازه فهمیدم که آری اصل کوثر ، دختر است
تا قلم قد می کشد از قدر کوثر گفته اند
تا سخن سر می زند در وصف دختر ، دفتر است
تا غزل را حافظی باشد ، سخن را صائبی
زن به زیبایی مثل ، هر دختری هم دلبر است
وحی و الهامی که بر آیینه اشراق آورد ،
سهم احساس برین در جنس زن افزونتر است
مرد مردان هم که باشی باز محتاج زنی
با وجود فاطمه ، کامل ، کمال حیدر است
در ستایش صد سخن سر می رسد در وصف او
مرتضی را گوش کن این عرصه را هم صفدر است
گفت خود را تا نپنداری که جسم کوچکی ،
آدمیت عالمی دارد که از عالم بر است
در ستیغ این سخن مولا به زهرا چشم داشت
مشرق اشراق را زهرا « جهانِ اکبر » است (2)
قدر زهرا می شود روشن به روز رستخیز
فاطمه در فصل فردا محشر اندر محشر است
شب سحر شد حرف آخر را بگویم والسلام :
فاطمه خود عالمی دارد ، جهانی دیگر است
محمد صحتی سردرودی / 21 / 3 / 86 / قم.
1 . ترجمه گونه ای از ضرب المثلی به زبان ترکی که گوید:
« قیزسیز بابا : دوزسوز بابا » یعنی پدر بی دختر، پدر بی نمکی است .
2 . اقتباسی از سخنی سبز و منسوب به مولا علی علیه السلام : « اَ تزعم انّک جرم صغیرُ / وَ فیک انطوَی العالَم ُالاکبرُ( آیا تو –انسان- می پنداری جرم کوچکی و حال آن که جهانِ بزرگتر در وجودت پیچیده و نهفته است؟).
@m_sehati
🔸ممیزی کتاب: مهمترین مانع «وفاق» در حوزهی فرهنگ🔸
✍️ محسنحسام مظاهری
صفحهآرایی کتاب جدیدم تمام شده. مجموعه مقالات و تأملاتم است دربارهی نسبت مناسک با سیاست هویت و دین عامه؛ مباحثی که تصور میکنم اگر منتشر شود، مورد توجه علاقهمندان این حوزه خواهد بود و زمینهای برای گفتگوهای تازه ایجاد خواهد کرد. اما دستم به نمونهخوانی کتاب نمیرود.
چراکه کتاب قبلیام (تورم مناسک) ـ که پشتوانهی این کتاب است و برای تألیفش سه سال وقت صرف کردم و زحمت فراوانی کشیدم ـ از اسفند سال گذشته تا امروز کماکان پشت دیوار ممیزی ارشاد گیر افتاده و بلاتکلیف است. تماسها و پیگیریهای مکررم از کانالهای مختلف بیفایده بوده و مسئولان اداره کتاب، با رفتار آزاردهنده و غیرمسئولانهی همیشگی خود، حاضر به پاسخگویی نیستند.
خبر دارم که در بین اهالی قلم و نشر، بسیاری دیگر نیز وضعیت مشابهی دارند.
یکی دو روز تا پایان اولین هفتهی کتاب در دولت جدید باقی مانده است. کاش متولیان وزارت فرهنگ بهجای دیدارها و برنامههای نمایشی در این هفته برای وضعیت فاجعهبار و آسیبزنندهی ممیزی و سانسور تدبیری میاندیشیدند. این بهترین هدیهای بود/هست که دولت نوپا میتوانست/میتواند به بدنهی خسته و دلسرد اهالی قلم و نشر کتاب اهدا کند و امیدی بیافریند.
من از دولت نخست احمدینژاد تا امروز، هم بهعنوان نویسنده و هم ناشر، با وزارت فرهنگ و ممیزی سروکار داشتهام و میتوانم شهادت دهم که مدیریت حوزهی کتاب و مشخصاً ممیزی، در دولت قبل به سیاهترین و مبتذلترین سطح خود رسیده بود. نادانی و تنگنظری و برخوردهای سلیقهای و بیضابطه، در کنار رویههای غیرشفاف و عدم پاسخگویی سبب نارضایتی و خشم بسیاری از نویسندگان و مترجمان و ناشران از طیفهای فکری مختلف شده که فریاد اعتراضشان به جایی نرسید.
امید داشتیم که با استقرار دولت جدید گشایشی حاصل شود. اما عجبا است که بهرغم مطالبه و انتظار گستردهی فعالان حوزهی کتاب، تا امروز کوچکترین تغییری در بدنهی بیکفایت ادارهی کتاب داده نشده و کماکان شاهد استمرار همان رویهها و سیاستهای مخرب دولت قبل و سیطرهی همان تفکر هستیم.
به گمان من، مصداق روشن شعار «وفاق» که مورد تأکید رییسجمهور است، در حوزهی کتاب، ایجاد تحول بنیادین در سیاستها و ساختار و رویههای ممیزی کتاب است و باید دید در بدنهی مدیریتی جدید وزارت فرهنگ اراده و همت و جسارت ایجاد چنین وفاقی هست یا خیر.
@mohsenhesammazaheri
✍️ محسنحسام مظاهری
صفحهآرایی کتاب جدیدم تمام شده. مجموعه مقالات و تأملاتم است دربارهی نسبت مناسک با سیاست هویت و دین عامه؛ مباحثی که تصور میکنم اگر منتشر شود، مورد توجه علاقهمندان این حوزه خواهد بود و زمینهای برای گفتگوهای تازه ایجاد خواهد کرد. اما دستم به نمونهخوانی کتاب نمیرود.
چراکه کتاب قبلیام (تورم مناسک) ـ که پشتوانهی این کتاب است و برای تألیفش سه سال وقت صرف کردم و زحمت فراوانی کشیدم ـ از اسفند سال گذشته تا امروز کماکان پشت دیوار ممیزی ارشاد گیر افتاده و بلاتکلیف است. تماسها و پیگیریهای مکررم از کانالهای مختلف بیفایده بوده و مسئولان اداره کتاب، با رفتار آزاردهنده و غیرمسئولانهی همیشگی خود، حاضر به پاسخگویی نیستند.
خبر دارم که در بین اهالی قلم و نشر، بسیاری دیگر نیز وضعیت مشابهی دارند.
یکی دو روز تا پایان اولین هفتهی کتاب در دولت جدید باقی مانده است. کاش متولیان وزارت فرهنگ بهجای دیدارها و برنامههای نمایشی در این هفته برای وضعیت فاجعهبار و آسیبزنندهی ممیزی و سانسور تدبیری میاندیشیدند. این بهترین هدیهای بود/هست که دولت نوپا میتوانست/میتواند به بدنهی خسته و دلسرد اهالی قلم و نشر کتاب اهدا کند و امیدی بیافریند.
من از دولت نخست احمدینژاد تا امروز، هم بهعنوان نویسنده و هم ناشر، با وزارت فرهنگ و ممیزی سروکار داشتهام و میتوانم شهادت دهم که مدیریت حوزهی کتاب و مشخصاً ممیزی، در دولت قبل به سیاهترین و مبتذلترین سطح خود رسیده بود. نادانی و تنگنظری و برخوردهای سلیقهای و بیضابطه، در کنار رویههای غیرشفاف و عدم پاسخگویی سبب نارضایتی و خشم بسیاری از نویسندگان و مترجمان و ناشران از طیفهای فکری مختلف شده که فریاد اعتراضشان به جایی نرسید.
امید داشتیم که با استقرار دولت جدید گشایشی حاصل شود. اما عجبا است که بهرغم مطالبه و انتظار گستردهی فعالان حوزهی کتاب، تا امروز کوچکترین تغییری در بدنهی بیکفایت ادارهی کتاب داده نشده و کماکان شاهد استمرار همان رویهها و سیاستهای مخرب دولت قبل و سیطرهی همان تفکر هستیم.
به گمان من، مصداق روشن شعار «وفاق» که مورد تأکید رییسجمهور است، در حوزهی کتاب، ایجاد تحول بنیادین در سیاستها و ساختار و رویههای ممیزی کتاب است و باید دید در بدنهی مدیریتی جدید وزارت فرهنگ اراده و همت و جسارت ایجاد چنین وفاقی هست یا خیر.
@mohsenhesammazaheri
🖊 بزرگترین وظایف هر ایرانی
✍️نصرالله پورجوادی:
معروفترین و انسانی ترین پندی که در فلسفه ایرانی به ما داده شده است همان «اندیشه نیک، گفتار نیک ، کردار نیک» است.
این توصیه را که دوست و دشمن مورد ستایش قرار داده اند بالاترین درس اخلاقی برای بشریت دانسته اند. علاوه بر این سه پند، که مربوط به اعمال هر کس با خودش میشود بزرگان ما سه وظیفه خطیر هم برای ما تعیین کرده اند که مربوط به اعمال و رفتار ما در جامعه و با دیگران میشود و لذا میتوان آنها را وظایف اجتماعی یا ملی نامید.
این سه وظیفه در دینکرد ششم (بند ۳۲۲) ذکر شده است.
نخستین وظیفه بزرگ ما «تبدیل دشمن به دوست» است. پس در فلسفه ایرانی وظیفه انسان در قبال دشمن یا دشمنانش این نیست که با آنان بجنگد و آنان را شکست دهد یا بکشد. و این نیست که در صدد بر آید که انواع و اقسام سلاحهای جنگی و خدای نکرده شیمیایی و غیره را بسازد تا مردم را بکشد، بلکه وظیفه او مهمتر از هرچیز ایجاد صلح و دوستی است.
وظیفه دوم «تبدیل آدمهای بد و مخرب و جنایتکار به آدمهای خوب» است. پس وظیفه ما با این قبیل اشخاص گرفتن و زدن و به زندان افکندن و از کشور و کاشانه تبعید کردن نیست بلکه با مسالمت رفتار کردن و اصلاح آنهاست. به اصطلاح دینی و قرون وسطایی ما وظیفه نداریم که با کفار بجنگیم و آنها را از بین ببریم. وظیفه ما هدایت آنهاست.
وظیفه سوم «تبدیل نادان به دانا»، یا جاهل به عالم و دانشمند و حکیم است. پس کاری که ما، بنا بر فلسفه عملی ایرانشهری باید انجام دهیم گسترش آموزش و پرورش و تأسیس مدارس و دانشگاهها و تامین معلمان و استادان و با سواد کردن بیسوادان و آموزش و پرورش نسلهای آینده برای کشور است.
این سه وظیفه «خویشکاری مهست» یعنی بزرگترین وظایف خوانده شده است و اگرچه در بیش از هزار سال پیش در کتاب دینکرد ذکر شده ولیکن امروزه هم نه تنها از اهمیت آنها کاسته نشده ، بلکه حتی مهمتر و خطیر تر از زمانهای گذشته هم شده است.
@sokhanranihaa
✅@m_sehati✅
✍️نصرالله پورجوادی:
معروفترین و انسانی ترین پندی که در فلسفه ایرانی به ما داده شده است همان «اندیشه نیک، گفتار نیک ، کردار نیک» است.
این توصیه را که دوست و دشمن مورد ستایش قرار داده اند بالاترین درس اخلاقی برای بشریت دانسته اند. علاوه بر این سه پند، که مربوط به اعمال هر کس با خودش میشود بزرگان ما سه وظیفه خطیر هم برای ما تعیین کرده اند که مربوط به اعمال و رفتار ما در جامعه و با دیگران میشود و لذا میتوان آنها را وظایف اجتماعی یا ملی نامید.
این سه وظیفه در دینکرد ششم (بند ۳۲۲) ذکر شده است.
نخستین وظیفه بزرگ ما «تبدیل دشمن به دوست» است. پس در فلسفه ایرانی وظیفه انسان در قبال دشمن یا دشمنانش این نیست که با آنان بجنگد و آنان را شکست دهد یا بکشد. و این نیست که در صدد بر آید که انواع و اقسام سلاحهای جنگی و خدای نکرده شیمیایی و غیره را بسازد تا مردم را بکشد، بلکه وظیفه او مهمتر از هرچیز ایجاد صلح و دوستی است.
وظیفه دوم «تبدیل آدمهای بد و مخرب و جنایتکار به آدمهای خوب» است. پس وظیفه ما با این قبیل اشخاص گرفتن و زدن و به زندان افکندن و از کشور و کاشانه تبعید کردن نیست بلکه با مسالمت رفتار کردن و اصلاح آنهاست. به اصطلاح دینی و قرون وسطایی ما وظیفه نداریم که با کفار بجنگیم و آنها را از بین ببریم. وظیفه ما هدایت آنهاست.
وظیفه سوم «تبدیل نادان به دانا»، یا جاهل به عالم و دانشمند و حکیم است. پس کاری که ما، بنا بر فلسفه عملی ایرانشهری باید انجام دهیم گسترش آموزش و پرورش و تأسیس مدارس و دانشگاهها و تامین معلمان و استادان و با سواد کردن بیسوادان و آموزش و پرورش نسلهای آینده برای کشور است.
این سه وظیفه «خویشکاری مهست» یعنی بزرگترین وظایف خوانده شده است و اگرچه در بیش از هزار سال پیش در کتاب دینکرد ذکر شده ولیکن امروزه هم نه تنها از اهمیت آنها کاسته نشده ، بلکه حتی مهمتر و خطیر تر از زمانهای گذشته هم شده است.
@sokhanranihaa
✅@m_sehati✅
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
از حضرت باقرالعلوم علیه السلام نیز روایت است که گفت :
«الدینُ هوالحبُّ و الحبُّ هوالدین/ دین همان محبت و محبت همان دین است.»(نگا:البرقی،کتاب المحاسن،ص262-263 ،حدیث327 ،چ2،دارالکتب الاسلامیه، قم،1331 ش
«الدینُ هوالحبُّ و الحبُّ هوالدین/ دین همان محبت و محبت همان دین است.»(نگا:البرقی،کتاب المحاسن،ص262-263 ،حدیث327 ،چ2،دارالکتب الاسلامیه، قم،1331 ش
شهادت فاطمه زهرا (س)
با توجه به اخبار بسیار در کتابهای کلامی و تاریخ، این احتمال بهشدت تقویت میشود که مرگِ حضرت فاطمه بهصورت طبیعی نبوده است بلکه از دو صورت خارج نیست:
1 . یا بهقولمعروف میان شیعیان ایشان را میان درودیوار مضروب و مقتول ساختهاند؛
2 . یا آنقدر به حضرتش جسارت کرده و شکنجهی روحی و روانی دادند که جوانمرگ شد.
و صدالبته ممکن است مثل هر فاجعهی تاریخی بعدها از سر تعصب به آن بالوپر بسیاری داده باشند که جای تردید نیست.
و اما توقع اینکه تاریخ آنهم تاریخی که همیشه توسطِ اسلامِ حکومتی با ادعای خلافتِ شیخین نوشتهشده است به این فاجعه آنهم بهتفصیل و با نقل جزئیاتش بپردازد توقع بیجاست زیرا که با نقلِ آن، اصلی را که با عنوانِ «عدالت صحابه» سنّیها همیشه به آن معتقد بودهاند بهوضوح، زیر سؤال میرود و بطلانش به همه آشکار میگردد.
و دیگران هم، اعم از شیعه و سنّی، بسیاری از اوقات برای دوری جستن از اختلاف میان مسلمانان از طرفی و حفظِ حرمتِ خانواده پیامآور اسلام از طرفی دیگر به مصلحت ندیدهاند به این فاجعه بپردازند.
سخن آخر اینکه ما خود در روزگارمان به چشمِ خویش بارها دیدیم که حکومت وقتی به نام دین پا میگیرد برای بقایِ خود دست به هر جنایتی میزند چراکه حفظِ حکومتِ دینی را لازمتر از هر واجبی میداند و برای نگهداری آن، ممکن است دست به هر کاری بزند و هر جنایتی را مجاز بلکه گاهی واجب بپندارد !
محمد صحتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
با توجه به اخبار بسیار در کتابهای کلامی و تاریخ، این احتمال بهشدت تقویت میشود که مرگِ حضرت فاطمه بهصورت طبیعی نبوده است بلکه از دو صورت خارج نیست:
1 . یا بهقولمعروف میان شیعیان ایشان را میان درودیوار مضروب و مقتول ساختهاند؛
2 . یا آنقدر به حضرتش جسارت کرده و شکنجهی روحی و روانی دادند که جوانمرگ شد.
و صدالبته ممکن است مثل هر فاجعهی تاریخی بعدها از سر تعصب به آن بالوپر بسیاری داده باشند که جای تردید نیست.
و اما توقع اینکه تاریخ آنهم تاریخی که همیشه توسطِ اسلامِ حکومتی با ادعای خلافتِ شیخین نوشتهشده است به این فاجعه آنهم بهتفصیل و با نقل جزئیاتش بپردازد توقع بیجاست زیرا که با نقلِ آن، اصلی را که با عنوانِ «عدالت صحابه» سنّیها همیشه به آن معتقد بودهاند بهوضوح، زیر سؤال میرود و بطلانش به همه آشکار میگردد.
و دیگران هم، اعم از شیعه و سنّی، بسیاری از اوقات برای دوری جستن از اختلاف میان مسلمانان از طرفی و حفظِ حرمتِ خانواده پیامآور اسلام از طرفی دیگر به مصلحت ندیدهاند به این فاجعه بپردازند.
سخن آخر اینکه ما خود در روزگارمان به چشمِ خویش بارها دیدیم که حکومت وقتی به نام دین پا میگیرد برای بقایِ خود دست به هر جنایتی میزند چراکه حفظِ حکومتِ دینی را لازمتر از هر واجبی میداند و برای نگهداری آن، ممکن است دست به هر کاری بزند و هر جنایتی را مجاز بلکه گاهی واجب بپندارد !
محمد صحتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
بدبختی ما مسلمانان از آن روزی شروع شد که ...
آری بدبختی ما مسلمانان از آن روزی شروع شد که اولی ادعا کرد : « من پیامآور خدا را خلیفهام » و به کسانی که تن به این ادعا ندادند و مخالف او بودند اتهام ارتداد زد تا به همهی قبیلهها نوشت که به سرداران سپاهم دستور دادهام : « تا دست یافتند یکتن از آنان را زنده مگذارند و آنها را با آتش بسوزانند و به هر صورتی که شد خودشان را بکشند و زن و بچههایشان را به اسارت گیرند»(نگا: تاریخ الطبری3 / 154 /دار احیاء التراث العربی) و دومی گفت : « انّ الله عزّ و جلّ قد ولّانی أمرکم / بیگمان خدای عزیز و جلیل مرا ولیِّ امر شما کرده و متولی حکومتتان ساخته است»!( نگا: همان 4 / 145 ).
در این میان همهی حرف فاطمه زهرا و امیر مؤمنان علی علیهماالسلام این بود که شما حق ندارید خود را خلیفهی رسول خدا بخوانید تا حکومت خود را ادامهی نبوّت ( یعنی پیامآوری از خدا ) جا بیندازید و ...
و چنین بود که حضرت زهرا (س) مکتب اعتراض را در تاریخ اسلام بنیان نهاد و با تمام توان در برابر استبداد دینی ایستاد و با آن وصیتی که در چگونگیِ تشییع و تدفین خویش داشت فریادش را تا فراسوی فرداهای تاریخ فراداشت و بلند ساخت تا اگر گوش شنوایی بود امروز هم بشنود و بداند آنچه را که باید بداند.
و فراموش نشود که بلی: دین خدا با دین کدخدا در تضاد است و تعارض.
محمد صحتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
آری بدبختی ما مسلمانان از آن روزی شروع شد که اولی ادعا کرد : « من پیامآور خدا را خلیفهام » و به کسانی که تن به این ادعا ندادند و مخالف او بودند اتهام ارتداد زد تا به همهی قبیلهها نوشت که به سرداران سپاهم دستور دادهام : « تا دست یافتند یکتن از آنان را زنده مگذارند و آنها را با آتش بسوزانند و به هر صورتی که شد خودشان را بکشند و زن و بچههایشان را به اسارت گیرند»(نگا: تاریخ الطبری3 / 154 /دار احیاء التراث العربی) و دومی گفت : « انّ الله عزّ و جلّ قد ولّانی أمرکم / بیگمان خدای عزیز و جلیل مرا ولیِّ امر شما کرده و متولی حکومتتان ساخته است»!( نگا: همان 4 / 145 ).
در این میان همهی حرف فاطمه زهرا و امیر مؤمنان علی علیهماالسلام این بود که شما حق ندارید خود را خلیفهی رسول خدا بخوانید تا حکومت خود را ادامهی نبوّت ( یعنی پیامآوری از خدا ) جا بیندازید و ...
و چنین بود که حضرت زهرا (س) مکتب اعتراض را در تاریخ اسلام بنیان نهاد و با تمام توان در برابر استبداد دینی ایستاد و با آن وصیتی که در چگونگیِ تشییع و تدفین خویش داشت فریادش را تا فراسوی فرداهای تاریخ فراداشت و بلند ساخت تا اگر گوش شنوایی بود امروز هم بشنود و بداند آنچه را که باید بداند.
و فراموش نشود که بلی: دین خدا با دین کدخدا در تضاد است و تعارض.
محمد صحتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
گنجينه اسرار
تا درِ بيت الحرام از آتش بيگانه سوخت
كعبه ويران شد، حرم از سوز صاحب خانه سوخت
شمعِ بزمِ آفرينش، با هزاران اشك و آه
شد چنان كز دودِ آهش سينه كاشانه سوخت
آتشى در بيتِ معمور ولايت شعله زد
تا ابد، زآن شعله، هر معمور و هر ويرانه سوخت
آه از آن پيمان شكن كز كينه خمّ غدير
آتشى افروخت تا هم خمّ و هم خُم خانه سوخت
ليلىِ حُسن قِدَم چون سوخت از سر تا قَدَم
همچو مجنون عقلِ رهبر را دل ديوانه سوخت
گلشن فرّخ فر توحيد آن دم شد تباه
كز سَموم شرك، آن شاخ گل فرزانه سوخت
گنجِ علم و معرفت شد طعمه افعىصفت
تا كه از بيداد دونان گوهر يكدانه سوخت
حاصل باغ نبوّت رفت بر بادِ فنا
خرمنى در آرزوى خام آب و دانه سوخت
كركس دون، پنجه زد بر روى طاووس ازل
عالمى از حسرت آن جلوه مستانه سوخت
آتشى آتش پرستى در جهان افروخته
خرمن اسلام و دين را تا قيامت سوخته
⚫️
سينه اى كز معرفت گنجينه اسرار بود
كى سزاوار فشار آن در و ديوار بود؟
طور سيناى تجلّى مشعلى از نور شد
سينه سيناى عصمت مشتعل از نار بود
ناله بانو زد اندر خرمن هستى شرر
گويى اندر طورِ غم چون نخل آتشبار بود
آن كه كردى ماه تابان پيش او پهلو تهى
از كجا پهلوى او را تاب آن آزار بود؟
گردش گردونِ دون بين كز جفاى سامرى
نقطه پرگار وحدت مركز مِسمار بود!
صورتى نيلى شد از سيلى كه چون سيلِ سياه
روى گيتى زين مصيبت تا قيامت تار بود
شهريارى شد به بند بنده اى از بندگان
آن كه جبريل امينش بنده دربار بود
از قفاى شاه، بانو با نوايى جانگداز
تا توانايى به تن، تا قوّت رفتار بود
گرچه بازو خسته شد، وز كار دستش بسته شد
ليك پاى همّتش بر گنبد دوّار بود
دست بانو گرچه از دامان شه كوتاه شد
ليك بر گردون، بلند از دست آن گمراه شد
دو بندِ اول و دوم از ترکیب بندِ نابغه ی نجف علامه غروی اصفهانی متخلص به مفتقر- رضوان الله علیه – ر.ک: دیوان مفتقر، ص 188 – 189 .
🏴@m_sehati
تا درِ بيت الحرام از آتش بيگانه سوخت
كعبه ويران شد، حرم از سوز صاحب خانه سوخت
شمعِ بزمِ آفرينش، با هزاران اشك و آه
شد چنان كز دودِ آهش سينه كاشانه سوخت
آتشى در بيتِ معمور ولايت شعله زد
تا ابد، زآن شعله، هر معمور و هر ويرانه سوخت
آه از آن پيمان شكن كز كينه خمّ غدير
آتشى افروخت تا هم خمّ و هم خُم خانه سوخت
ليلىِ حُسن قِدَم چون سوخت از سر تا قَدَم
همچو مجنون عقلِ رهبر را دل ديوانه سوخت
گلشن فرّخ فر توحيد آن دم شد تباه
كز سَموم شرك، آن شاخ گل فرزانه سوخت
گنجِ علم و معرفت شد طعمه افعىصفت
تا كه از بيداد دونان گوهر يكدانه سوخت
حاصل باغ نبوّت رفت بر بادِ فنا
خرمنى در آرزوى خام آب و دانه سوخت
كركس دون، پنجه زد بر روى طاووس ازل
عالمى از حسرت آن جلوه مستانه سوخت
آتشى آتش پرستى در جهان افروخته
خرمن اسلام و دين را تا قيامت سوخته
⚫️
سينه اى كز معرفت گنجينه اسرار بود
كى سزاوار فشار آن در و ديوار بود؟
طور سيناى تجلّى مشعلى از نور شد
سينه سيناى عصمت مشتعل از نار بود
ناله بانو زد اندر خرمن هستى شرر
گويى اندر طورِ غم چون نخل آتشبار بود
آن كه كردى ماه تابان پيش او پهلو تهى
از كجا پهلوى او را تاب آن آزار بود؟
گردش گردونِ دون بين كز جفاى سامرى
نقطه پرگار وحدت مركز مِسمار بود!
صورتى نيلى شد از سيلى كه چون سيلِ سياه
روى گيتى زين مصيبت تا قيامت تار بود
شهريارى شد به بند بنده اى از بندگان
آن كه جبريل امينش بنده دربار بود
از قفاى شاه، بانو با نوايى جانگداز
تا توانايى به تن، تا قوّت رفتار بود
گرچه بازو خسته شد، وز كار دستش بسته شد
ليك پاى همّتش بر گنبد دوّار بود
دست بانو گرچه از دامان شه كوتاه شد
ليك بر گردون، بلند از دست آن گمراه شد
دو بندِ اول و دوم از ترکیب بندِ نابغه ی نجف علامه غروی اصفهانی متخلص به مفتقر- رضوان الله علیه – ر.ک: دیوان مفتقر، ص 188 – 189 .
🏴@m_sehati
از خلیفهی اول و دوم به خاطر آن بیش از همه بیزاریم که بنیانگذار حکومتِ اسلامی بودهاند
بیزاریِ ما از آن دو، نهفقط به علتِ جسارت به یگانه دختِ پیامآور اسلام یا غصبِ فدک و غیره است بلکه بیشتر بهاینعلت میباشد که پس از پیامبر از دین،دولت ساختند زیرا با کمی دقت در تاریخ و سیرهی حضرت رسول معلوم میشود که ایشان هرگز مثل یک حاکم،حکومت نکرد. اگر هم حکومتی داشت حکومت بهاصطلاح امروز نبود بلکه حکومت به دلها بود یعنی به عبارت دقیق: کارش محبت بود نه حکومت. با مراجعه به آیهی مودّت در قرآن هم بهوضوح پیداست که همه خواسته و آرزویش در مهر و محبت خلاصه میشد.
این ابوبکر و عمر بودند که در تاریخ مسلمانان، برای نخستین بار حکومتِ اسلامی و استبدادِ دینی را با عنوان خلافت بنیان نهادند و در عمل بهجای حکومتِ اسلامی؛ اسلامِ حکومتی به خورد خلق دادند و تاریخ از سقیفه تا امروز پیوسته نشان داده است که هر چیزی به حکومت نسبت داده شود به استخدامِ قدرت و زور درمیآید و آن را بهخصوص اگر دین باشد از درون تهی و بیمحتوا بلکه وارونه میگرداند. پس حق داریم از آن دو تن هنوز هم تبرّی بجوییم زیرا که اینک نیز هرچه میچشیم و میکشیم از همین حکومت اسلامی است که با عناوینِ چندی چون داعش و ... ما را بهروز سیاه نشاندهاند، درواقع بیزاریِ ما نه تبرّی از اشخاص و طایفهای خاص است تا تنها یک مقولهی تاریخی باشد بلکه تبرّی و تنفّر از زور و استبدادی است که با چسباندنِ آن به اسلام به تزویر هم تقدس میبخشد و حاکمان را انتقادناپذیر و غیرمسئول میداند تا بیشازپیش ما را بهروز سیاه نشاند.
اشتباه نشود آنچه هم به حضرت علی ابن ابیطالب نسبت داده میشود باز حکومت بهاصطلاح امروز نبود که مولی علی نه حاکم که عاشق بود و کارش بهخصوص در آن چهار سال و نُه ماهِ تحمیلی در آخر حیاتِ بهظاهر این جهانیاش نه حکومت که عدالت و محبت و شفقت به انسان بود و بس.
فدکش از غدیرش آب نخورد
از سلیمان گذشت و رشک نبرد
در پیِ جاهِ زید و بکر نبود
مرتضی مرد بود و مکر نبود
محمد صحتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
بیزاریِ ما از آن دو، نهفقط به علتِ جسارت به یگانه دختِ پیامآور اسلام یا غصبِ فدک و غیره است بلکه بیشتر بهاینعلت میباشد که پس از پیامبر از دین،دولت ساختند زیرا با کمی دقت در تاریخ و سیرهی حضرت رسول معلوم میشود که ایشان هرگز مثل یک حاکم،حکومت نکرد. اگر هم حکومتی داشت حکومت بهاصطلاح امروز نبود بلکه حکومت به دلها بود یعنی به عبارت دقیق: کارش محبت بود نه حکومت. با مراجعه به آیهی مودّت در قرآن هم بهوضوح پیداست که همه خواسته و آرزویش در مهر و محبت خلاصه میشد.
این ابوبکر و عمر بودند که در تاریخ مسلمانان، برای نخستین بار حکومتِ اسلامی و استبدادِ دینی را با عنوان خلافت بنیان نهادند و در عمل بهجای حکومتِ اسلامی؛ اسلامِ حکومتی به خورد خلق دادند و تاریخ از سقیفه تا امروز پیوسته نشان داده است که هر چیزی به حکومت نسبت داده شود به استخدامِ قدرت و زور درمیآید و آن را بهخصوص اگر دین باشد از درون تهی و بیمحتوا بلکه وارونه میگرداند. پس حق داریم از آن دو تن هنوز هم تبرّی بجوییم زیرا که اینک نیز هرچه میچشیم و میکشیم از همین حکومت اسلامی است که با عناوینِ چندی چون داعش و ... ما را بهروز سیاه نشاندهاند، درواقع بیزاریِ ما نه تبرّی از اشخاص و طایفهای خاص است تا تنها یک مقولهی تاریخی باشد بلکه تبرّی و تنفّر از زور و استبدادی است که با چسباندنِ آن به اسلام به تزویر هم تقدس میبخشد و حاکمان را انتقادناپذیر و غیرمسئول میداند تا بیشازپیش ما را بهروز سیاه نشاند.
اشتباه نشود آنچه هم به حضرت علی ابن ابیطالب نسبت داده میشود باز حکومت بهاصطلاح امروز نبود که مولی علی نه حاکم که عاشق بود و کارش بهخصوص در آن چهار سال و نُه ماهِ تحمیلی در آخر حیاتِ بهظاهر این جهانیاش نه حکومت که عدالت و محبت و شفقت به انسان بود و بس.
فدکش از غدیرش آب نخورد
از سلیمان گذشت و رشک نبرد
در پیِ جاهِ زید و بکر نبود
مرتضی مرد بود و مکر نبود
محمد صحتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
پیش از شما
بسان شما
بی شمارها
با تار عنکبوت نوشتند روی باد :
کاین دولت خجسته ی جاوید... زنده باد!!
(( شفیعی کدکنی))
🌹@m_sehati🌹
بسان شما
بی شمارها
با تار عنکبوت نوشتند روی باد :
کاین دولت خجسته ی جاوید... زنده باد!!
(( شفیعی کدکنی))
🌹@m_sehati🌹
مردم بهشتِ اجباری را نمیتوانند بپذیرند چه رسد به حجاب اجباری
مردم حق دارند حجاب اجباری را قبول نداشته باشند زیرا که نمادی از حکومت اجباری است.
مردم حق دارند حکومت یا قانونِ تحمیلی را که هیچ نقش و قراردادی در اعتبار آن نداشتهاند قبول نداشته باشند زیرا که انسان ذاتاً آزاد آفریدهشده است و نمیخواهد بنده یا بردۀ کسی گردد. وقتی حضرت علی علیهالسلام میفرماید: « لا تکن عبد غیرک فقد جعلک الله حُرّا / بنده دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفریده است.» درواقع صدای وجدانِ انسان را به گوش انسان میرساند که مبادا انسان از ذات و انسانیت خویش غافل شود و تن به تحمیل و اجبار دهد.
این مهم حتی در کودکانِ خردسال هم دیده شده که وقتی با زور و تحکم، کاری - هرچند زیبا و مفید - از آنها خواسته میشود از آن کار سر باز میزنند و از انجام آن زجر میکشند. آری انسانیتِ انسان با آزادی و آزادگی دوام و قوام دارد، برای همین اگر به بهشت برین هم با زور ببرندش در حقیقت انسان را به بدترین دوزخ و اسفلالسافلین بردهاند و چنان پست و خوارش کردهاند که زشتتر و ناپسندتر از آن ممکن نیست.
دریغا که این معنای روشن و هویدا را اذناب حکام جور و مستبد درک نمیکنند چراکه خود مسخشده و وجدانشان را کشتهاند و به همین علت خیال میکنند که همه مثل آنها هستند. « الشریر لایظن باحد خیرا لانه لایراه الا بطبع نفسه / آدم شرور به هیچ کس گمان نیک نبرد زیرا که همه را به کیش خود پندارد».
پ.ن: نگا : نهجالبلاغه ، نامه 31 ، جمله 117 .
محمد صحتی سردرودی
آذر 1403
🌹@m_sehati🌹
مردم حق دارند حجاب اجباری را قبول نداشته باشند زیرا که نمادی از حکومت اجباری است.
مردم حق دارند حکومت یا قانونِ تحمیلی را که هیچ نقش و قراردادی در اعتبار آن نداشتهاند قبول نداشته باشند زیرا که انسان ذاتاً آزاد آفریدهشده است و نمیخواهد بنده یا بردۀ کسی گردد. وقتی حضرت علی علیهالسلام میفرماید: « لا تکن عبد غیرک فقد جعلک الله حُرّا / بنده دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفریده است.» درواقع صدای وجدانِ انسان را به گوش انسان میرساند که مبادا انسان از ذات و انسانیت خویش غافل شود و تن به تحمیل و اجبار دهد.
این مهم حتی در کودکانِ خردسال هم دیده شده که وقتی با زور و تحکم، کاری - هرچند زیبا و مفید - از آنها خواسته میشود از آن کار سر باز میزنند و از انجام آن زجر میکشند. آری انسانیتِ انسان با آزادی و آزادگی دوام و قوام دارد، برای همین اگر به بهشت برین هم با زور ببرندش در حقیقت انسان را به بدترین دوزخ و اسفلالسافلین بردهاند و چنان پست و خوارش کردهاند که زشتتر و ناپسندتر از آن ممکن نیست.
دریغا که این معنای روشن و هویدا را اذناب حکام جور و مستبد درک نمیکنند چراکه خود مسخشده و وجدانشان را کشتهاند و به همین علت خیال میکنند که همه مثل آنها هستند. « الشریر لایظن باحد خیرا لانه لایراه الا بطبع نفسه / آدم شرور به هیچ کس گمان نیک نبرد زیرا که همه را به کیش خود پندارد».
پ.ن: نگا : نهجالبلاغه ، نامه 31 ، جمله 117 .
محمد صحتی سردرودی
آذر 1403
🌹@m_sehati🌹
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
لطف دختر
من نمی گویم که زهرا دختر پیغمبر است
امتداد مصطفی هم با همین تک دختر است
« بی ملاحت آن پدر کو را نباشد دختری» (1)
این مَثل در آن « انَا اَملَح » به معنا مُستر است
مصطفی هم از نشاط فاطمه بشّاش بود
در تبسّمهای احمد ، لطف دختر مضمر است
با سکوت سبز و لبخند ملیحش می سرود :
دختری دارم که از صدها پسر هم برتر است
من نمی گویم که زهرا با علی همخانه بود
یا که شیر بیشه ی اندیشه او را شوهر است ،
حرف دیگر دارم از دل می سرایم نغمه ای ،
سوز سازی در سرم با خون دل خنیاگر است:
صد نگو ، گر صد هزاران فضل باشد با علی
فاطمه یک فضل دیگر دارد : او یک مادر است
مادری را مثل و مانندی نباشد جز خدا
این خدای خاکی و کوچکنما هم مهتر است
آسمانی یازده خورشید از او سر می زند
مهر را رنگین کمال عصمتش پیغمبر است
فاطمه فرزانه ، فرزندِ بهارِ عقل بود
سالک اندیشه را هر کلمه از او رهبر است
سطرسطر خطبه اش فصل الخطاب گفت و گو
هر سخن از انتقادش خصم را رسواگر است
از فدک تا فاطمه ، از فرش تا عرش است فرق
باغبازیها کجا سیمرغ را بال و پر است ؟!
هرچه در وصفش بگویم باز کمتر گفته ام
هر چهار دفتر به مدحش گفت و گویی کمتر است
آیت تطهیر و « کرّمنا بنی آدم » ببین
سوره ای از بیکران قرآنِ فضلش کوثر است
تا شنیدم کربلا را با دو زینب زمزمه
تازه فهمیدم که آری اصل کوثر ، دختر است
تا قلم قد می کشد از قدر کوثر گفته اند
تا سخن سر می زند در وصف دختر ، دفتر است
تا غزل را حافظی باشد ، سخن را صائبی
زن به زیبایی مثل ، هر دختری هم دلبر است
وحی و الهامی که بر آیینه اشراق آورد ،
سهم احساس برین در جنس زن افزونتر است
مرد مردان هم که باشی باز محتاج زنی
با وجود فاطمه ، کامل ، کمال حیدر است
در ستایش صد سخن سر می رسد در وصف او
مرتضی را گوش کن این عرصه را هم صفدر است
گفت خود را تا نپنداری که جسم کوچکی ،
آدمیت عالمی دارد که از عالم بر است
در ستیغ این سخن مولا به زهرا چشم داشت
مشرق اشراق را زهرا « جهانِ اکبر » است (2)
قدر زهرا می شود روشن به روز رستخیز
فاطمه در فصل فردا محشر اندر محشر است
شب سحر شد حرف آخر را بگویم والسلام :
فاطمه خود عالمی دارد ، جهانی دیگر است
محمد صحتی سردرودی / 21 / 3 / 86 / قم.
1 . ترجمه گونه ای از ضرب المثلی به زبان ترکی که گوید:
« قیزسیز بابا : دوزسوز بابا » یعنی پدر بی دختر، پدر بی نمکی است .
2 . اقتباسی از سخنی سبز و منسوب به مولا علی علیه السلام : « اَ تزعم انّک جرم صغیرُ / وَ فیک انطوَی العالَم ُالاکبرُ( آیا تو –انسان- می پنداری جرم کوچکی و حال آن که جهانِ بزرگتر در وجودت پیچیده و نهفته است؟).
@m_sehati
من نمی گویم که زهرا دختر پیغمبر است
امتداد مصطفی هم با همین تک دختر است
« بی ملاحت آن پدر کو را نباشد دختری» (1)
این مَثل در آن « انَا اَملَح » به معنا مُستر است
مصطفی هم از نشاط فاطمه بشّاش بود
در تبسّمهای احمد ، لطف دختر مضمر است
با سکوت سبز و لبخند ملیحش می سرود :
دختری دارم که از صدها پسر هم برتر است
من نمی گویم که زهرا با علی همخانه بود
یا که شیر بیشه ی اندیشه او را شوهر است ،
حرف دیگر دارم از دل می سرایم نغمه ای ،
سوز سازی در سرم با خون دل خنیاگر است:
صد نگو ، گر صد هزاران فضل باشد با علی
فاطمه یک فضل دیگر دارد : او یک مادر است
مادری را مثل و مانندی نباشد جز خدا
این خدای خاکی و کوچکنما هم مهتر است
آسمانی یازده خورشید از او سر می زند
مهر را رنگین کمال عصمتش پیغمبر است
فاطمه فرزانه ، فرزندِ بهارِ عقل بود
سالک اندیشه را هر کلمه از او رهبر است
سطرسطر خطبه اش فصل الخطاب گفت و گو
هر سخن از انتقادش خصم را رسواگر است
از فدک تا فاطمه ، از فرش تا عرش است فرق
باغبازیها کجا سیمرغ را بال و پر است ؟!
هرچه در وصفش بگویم باز کمتر گفته ام
هر چهار دفتر به مدحش گفت و گویی کمتر است
آیت تطهیر و « کرّمنا بنی آدم » ببین
سوره ای از بیکران قرآنِ فضلش کوثر است
تا شنیدم کربلا را با دو زینب زمزمه
تازه فهمیدم که آری اصل کوثر ، دختر است
تا قلم قد می کشد از قدر کوثر گفته اند
تا سخن سر می زند در وصف دختر ، دفتر است
تا غزل را حافظی باشد ، سخن را صائبی
زن به زیبایی مثل ، هر دختری هم دلبر است
وحی و الهامی که بر آیینه اشراق آورد ،
سهم احساس برین در جنس زن افزونتر است
مرد مردان هم که باشی باز محتاج زنی
با وجود فاطمه ، کامل ، کمال حیدر است
در ستایش صد سخن سر می رسد در وصف او
مرتضی را گوش کن این عرصه را هم صفدر است
گفت خود را تا نپنداری که جسم کوچکی ،
آدمیت عالمی دارد که از عالم بر است
در ستیغ این سخن مولا به زهرا چشم داشت
مشرق اشراق را زهرا « جهانِ اکبر » است (2)
قدر زهرا می شود روشن به روز رستخیز
فاطمه در فصل فردا محشر اندر محشر است
شب سحر شد حرف آخر را بگویم والسلام :
فاطمه خود عالمی دارد ، جهانی دیگر است
محمد صحتی سردرودی / 21 / 3 / 86 / قم.
1 . ترجمه گونه ای از ضرب المثلی به زبان ترکی که گوید:
« قیزسیز بابا : دوزسوز بابا » یعنی پدر بی دختر، پدر بی نمکی است .
2 . اقتباسی از سخنی سبز و منسوب به مولا علی علیه السلام : « اَ تزعم انّک جرم صغیرُ / وَ فیک انطوَی العالَم ُالاکبرُ( آیا تو –انسان- می پنداری جرم کوچکی و حال آن که جهانِ بزرگتر در وجودت پیچیده و نهفته است؟).
@m_sehati
220720_0549
My Recording
نقش اجتماعی فاطمه زهرا(س)
در تاریخ اسلام
سخنران:استاد محمد صحتی سرد رودی
تکیه حسین خانه ساوه ۱۴۰۱/۱۰/۶
فایل صوتی
در تاریخ اسلام
سخنران:استاد محمد صحتی سرد رودی
تکیه حسین خانه ساوه ۱۴۰۱/۱۰/۶
فایل صوتی