Telegram Web Link
اوراق پریشان-رضا ضیاء
فردا (چهارشنبه ۲۷ بهمن) حدود ساعت یک ظهر، گفت‌وگویی با رادیو فرهنگ دربارهٔ تصحیح دیوان کمال اسماعیل خواهم داشت.
گر فلک یک صبحدم با من گران باشد سرش
شام بیرون می‌روم چون آفتاب از کشورش!°

توضیحِ داستان برنامهٔ رادیو:
قرار بود برای برنامه‌ای در رادیو فرهنگ، با ایشان گفت‌وگو کنم. دو سه بار زمان برنامه را عوض کردند و نهایتاً به جای ساعت یک، حدود ساعتِ سه زنگ زدند.

طبیعتاً انتظار داشتم برای این حجم از بی‌برنامگی عذرخواهی کنند، ولی انگار نه انگار!
فقط گفتند آماده‌اید برای ضبط؟
گفتم دو ساعتی هست که آماده‌ام!
خانم تهیه‌کننده گویا بهشان برخورد و گفتند شما با مسائل فنی و رادیو آشنا نیستید، و اتفاقی هم نیفتاده، شما که اینجا نیامده بودید، در خانه‌تان نشسته‌اید و معطل نشده‌اید!(جدیداً معطلی در خانه، اسمش عشق و حال است😅)
و شایستهٔ دکتر ادبیات نیست متلک بگوید. (احتمالاً نمی‌دانند بخش بزرگی از ادبیات ما متلک که هیچ، هجو و هزل است و اتفاقاً این کارها خیلی هم در شأن ماست😂)

گفتم بنده بار اولی نیست که رادیو و تلویزیون می‌روم و با این مسائل دورادور آشنا هستم.(تازه، کاری به این ندارم که گاهی شنوندگان بعضی برنامه‌ها از تولیدکنندگانش کمترند!)

با نوعی منّت، گفتند به هر حال رادیو دارد برای شما و معرفی کارتان زمان می‌گذارد.
گفتم من اصراری به این کار نداشتم و شما خودتان دعوت کردید و یک عذرخواهی ساده هم چیزی ازتان کم نمی‌کند.

پس از کلی صحبت نهایتاً یکی از مجریان برنامه گفتند: تهیه کننده که نمی‌آید عذرخواهی کند!
بنده هم عرض کردم: این چه حرفی است؟ شاه و... هم می‌آیند، از مردم عذرخواهی می‌کنند!

خلاصه به دلیل لحن طلبکارِ تهیه کننده، حاضر به گفت‌وگو نشدم.

من تشنهٔ عذرخواهی نیستم، ولی خوبست یاد بگیریم، وقتی اشتباهی می‌کنیم، توجیه نکنیم و با یک «ببخشید»ِ ساده داستان را تمام کنیم.

باری،
باز هم از همهٔ عزیزانی که بنا به لطفشان به من، پای رادیو نشستند، خیلی خیلی پوزش می‌خواهم.

°شعر از رکنای کاشی
دیشب جناب آقای صائب از طرف رئیس سازمان صدا و سیما، زنگ زدند و از اتفاقات پیش آمده در رادیو فرهنگ عذرخواهی کردند.

چند نکته:
۱. اصل این داستان، بسیار معنادار و مثبت است. برای خودم هم باورکردنی نبود که مدیر دفتر آقای جبلی (رییس سازمان) شخصاً چنین قضیه‌ای را پیگیری و مهم‌تر از آن عذرخواهی کند. (اینکه با تلفن همراه شخصی خودش _که از قضا ۰۹۱۵ هم بود_ تماس گرفت، بر صمیمیت این کار افزود و به دلم چسبید)
اینکه یک مسؤل به راحتی به یک شهروند عادی زنگ بزند و صراحتاً عذرخواهی کند، فی‌نفسه رخداد مبارکی است و باید به فال نیک گرفت. در گذشته اتّفاقاتی صدبار از این بدتر هم، هیچکس را به پاسخگویی وا نمی‌داشت.
اگر از اول چنین روشی بر ما حاکم بود، امروز فرسنگ‌ها از اینچه هستیم، جلوتر بودیم.

۲. متأسفانه مطمئنم خبر این عذرخواهی مثل اصل قضیه بازتاب پیدا نمی‌کند. چون بسیاری از مردم، به آن بدبینانه نگاه می‌کنند و این حرکات را فرمالیته می‌دانند.
در این مواقع سرزنش مردم و متهم کردنشان به بدبینی، باز ادامهٔ همان حرکات غلط پیشین است. اگر می‌خواهیم این بدبینی‌ها برطرف شود، صرفاً باید به اصلاح رفتارهای غلط گذشته، بپردازیم تا مردم در عمل ببینند، کارها به سوی مثبتی پیش می‌رود.

۳. در این مدت کوتاه، پیام‌های بسیاری گرفتم، و شگفت‌انگیز بود که حتی یک نفر هم نگفت: «چرا این فرصت را از دست دادی؟»
همه اتفاق نظر داشتند در اینکه:
خوب کردی نرفتی...
اصلاً صداوسیما چقدر مخاطب دارد...
آنجا جای آدم‌ها و بحث‌های جدی نیست...
بگذار همان ...ها در این رسانه باشند...
ما اصلاً رادیو و تلویزیون ایران را نمی‌بینیم...
و....

این زنگ خطری جدی‌ست و با اینکه شمول کافی ندارد، ولی به هرحال مشتی نمونهٔ خروار است و باید مسؤلان سازمان را به تأمل جدی وادارد. (البته بعید می‌دانم برای آنها، این خبر تازه‌ای باشد).

۴. حدس می‌زدم که این مسؤل عزیز، جوان باشد. چون خیلی راحت گفت: من همیشه می‌گویم دکمهٔ «کنترل زِد» (ctrl z) دم دستتان باشد و «ببخشید» و «غلط کردم» را به موقع استفاده کنید!
راستش، می‌بینم در نسل جوان‌تر خوشبختانه آن سرسختی‌های نسل پیشین نیست و ماها راحت‌تر و سریع‌تر کوتاه می‌آییم. پدربزرگان ما سرسختی کردند و پدران ما در مقابل انقلاب کردند، ولی امروز نسل ما کمتر به دنبال این کارهاییم و ترجیحمان بیشتر گفت‌وگو است تا مبارزه.
حتی خودم در همین داستان، این را در نظر داشتم که لابد آن خانم تهیه‌کننده هم در لحظه کلی استرس داشته و نگران چندین چیز دیگر بوده و به او هم در حد خودش حق دادم.

۵. بخشی از این اتفاقاتِ مثبت، از برکات فضای مجازی است. امیدوارم رؤسا قدرش را بدانند و به جای محدود کردن این فضا، ممنون باشند که کمبودها اینقدر آسان گوشزد می‌شود.


پی‌نوشت: دقایقی پیش جناب آقای دکتر حبیبی (رییس رادیو فرهنگ) نیز تماس گرفتند و دلجویی کردند. از ایشان نیز بسیار ممنونم و عرض کردم امیدوارم این کارها به روند تبدیل شود.

https://www.tg-me.com/oragheparishan
نظامی گنجوی
محمدرضا ضیاء
سخنرانی من برای روز نظامی گنجوی

به خواستاریِ مؤسسهٔ میراث مکتوب.

https://www.tg-me.com/oragheparishan

@mirasmaktoob
آراست بهار کوی و دروازهٔ خویش
افکـنْد به باغ و راغ آوازهٔ خویش
بـنـْمـای بـهار را رخِ تـازهٔ خـویـش
تا بشــناسـد بهـار انـدازهٔ خـویش

(سنایی)

عجب شعر جانداری!
به جای اینکه به مصادیق بهار مثل گل و شکوفه بپردازد، می‌گوید خودِ بهار کوی و برزنش را آراسته و با این کار حرفش را بر سر زبان‌ها انداخته.
بیت دوم غافلگیری زیبایی دارد؛ موضوع و مخاطب عوض می‌شود و به یار می‌گوید: با این همه تو خودت را به بهار بنما (نشان بده) تا بهار پا از حد خود فراتر نگذارد و بداند با آن همه زیبایی، باز در برابرِ تو هیچست.

https://www.tg-me.com/oragheparishan
۱. در شهر ماکو، پخت نان بربری، (چون نماد صبحانه است)، در ماه رمضان ممنوع شد!

۲. این خبرِِ عجیب بازتاب زیادی در فضای مجازی داشت و همه از شنیدنش شگفت زده شدند.

۳. یکی از مسؤلین آمد و گفت این خبر تازه‌ای نیست و چهل سال است این محدودیت برقرارست.

۴.افکار عمومی باز قانع نشد و سرانجام این ممنوعیت پس از چهل سال برداشته شد و در ماکو هم (مثل باقی جاهای ایران) صبح‌ها هم نان بربری می‌پزند.

۵. ای کاش حضرات یاد بگیرند جملهٔ «این مسئله قانون است» یا «این خبر تازه نیست» همه‌جا کاربرد ندارد و ممکن است بعضی کارها بی‌خود صورت قانونی به خود گرفته باشد، یا سال‌ها باشد که کاری غلط به زور در جایی جا افتاده.
ولی کار غلط، غلط است، ولو تبدیل به رسم و سنت و عرف و عادی، شده باشد.

۶. عزیزان مسؤل! باور کنید، خیلی ممنوعیت‌های دیگر هم در این کشور هست که در حد قضیهٔ ممنوعیت نان بربری عجیب است. به جای انکار و مقاومت، بساطِ آنها را هم جمع کنید.

https://www.tg-me.com/oragheparishan

#دوچرخه‌سواری‌زنان‌وانواع‌محدودیت‌های‌خانم‌ها!
#بستن‌تلگرام
#بستن‌یوتیوب‌‌توییتر‌فیسبوک‌و... #بستن‌رستوران‌دررمضان #تقریباهرچیزی‌که‌دردنیارایجست‌واینجا‌ممنوع!
ممنوعیت شلوار لی؟!

در یکی از مدارس اصفهان به بچه‌ها دستور داده‌اند که:
حق ندارند دیگر با شلوار لی به مدرسه بیایند!
شخصاً این حکم برایم باورکردنی نبود.

اگر این خبر به دست اولیای امور می‌رسد و احیاناً این کار را خودسرانه می‌دانند، لطفاً بفرمایند تا نام مدرسه را خدمتشان بگویم و جبران مافات شود.

امیدوارم این داستان یک تصمیم خودسرانه و محدود به همین مدرسه باشد و مدیریت آنجا نیز بازخواست شود.
Forwarded from جواد زهتاب
🔷


چشمه جوشید وجویبار نشد
رود کوشید و آبشار نشد

ماهِ نو بردمید و عید نبود
سال نو آمد و بهار نشد

دورِ خود گشت و دور زد ما را
روزگاری که روزگار نشد

چه کسی را در آستین یک‌عمر ،
پروراندم به مهر و ، مار نشد؟

هرکه آمد به ساز خود رقصید
هیچکس با تو سازگار نشد

باز هم عاشقی...قرار نبود...
ای دلِ من! مگر قرار نشد...؟

(جواد زهتاب)

https://www.tg-me.com/Javad_Zehtab
آیا از نظر قانونی روزه نگرفتن* جرم است؟

۱. در قانون چیزی به اسم جرم روزه‌خواری نداریم. چیزی که هست اگر کسی «علناً در معابر عمومی تظاهر به عمل حرام کند» مرتکب جرم شده؛
یعنی اولاً علنی باشد، ثانیاً تظاهر کند، ثالثاً در معابر و انظار عمومی باشد.

۲. «تظاهر به روزه‌خواری» اسمش پیداست. یعنی کسی تظاهر کند که روزه می‌خورد. بنابراین کسی که پنهانی و یواشکی در گوشهٔ پارکی آب می‌خورد، اسمش تظاهر نیست.

ولی در موارد عدیده دیده‌ایم که ایشان به این طرف و آن طرف یواشکی سرک می‌کشند تا مچ افراد را بگیرند و بعداً به جرم «تظاهر به عمل حرام» او را دستگیر کنند!

(البته که اگر کسی بگوید عذر شرعی دارد و نتیجتاً کار حرامی نکرده، هم قبول ندارند! )

۳. اینکه آیا تازه اصل این قانون، درست و عملی باشد نیز محل بحث است.
مثلاً بر طبق همین قاعده اگر کسی در خیابان غیبت هم بکند، باید دستگیر شود. ولی آیا دستگیری در این موارد برای کسی موضوعیتی دارد؟

۴. از آن نقطه می‌رسیم به جایی که یکی از مسؤلین یک شهر دستور می‌دهد که عده‌ای سرخود بروند و «بساط روزه خواران» را به هم بزنند!

* کسی که روزه نمی‌گیرد، دارد «روزه خواری» می‌کند. ولی آقایان در این سال‌ها چنان بار منفی‌ای بر این ترکیب سوار کرده‌اند، که وقتی این دو به جای هم به کار می‌رود، عجیب است و آن مفهومِ منفیِ مورد نظر ایشان را نمی‌رساند.

https://www.tg-me.com/oragheparishan
Forwarded from چهار خطی
رباعیات اسبی
(بخش اول)

رابطۀ انسان و اسب در ادبیات فارسی یک رابطۀ پیچیده است. بخشی از آن به توصیف زیبایی اسب اختصاص دارد و بخشی نیز در مذمّت اسب است. با اسب‌های لاغر و مُردنی و پُرخور و کم‌کار چه طنزهایی که ساخته و پرداخته نشده است. در رباعیات فارسی نیز اسب جایگاه خودش را دارد! یکی از مضامین جالب، افتادن بزرگان از اسب است که شاید در مطلبی جداگانه بدان بپردازم. در این گفتار، بدون آنکه جستجوی کاملی داشته باشم، چند رباعی در توصیف اسب‌های ضعیف می‌آورم. بخشی از این ضعف، به خاطر نبودِ جو است و کارکرد این قبیل رباعیات، التماس جو از بزرگان است! شاعری که اسب صله می‌گرفته، اولین مشکلش تهیۀ جو و علوفه برای او بوده است. مثل آن می‌ماند که به شما ماشین جایزه بدهند، بعد دنبال آن باشی که بنزینش پس چی می‌شود. در هر صورت، این قبیل رباعیات، در حوزۀ تفنّن جای دارند و باید آن‌ها را در همین حد ارزیابی کرد. اغلب این رباعیات با عبارت «اسبی دارم که...» شروع می‌شود.

اسبی دارم به کندی از خر، خرتر
چون گاو خراس، بلکه زو پُر خورتر
چندان که همی‌رود بود بر یک جای
هرچند همی‌خورَد، بود لاغرتر!
‏..
دی اسب مرا گفت که: نیکو نبود
که‌ت خود غم اسب و علف او نبود
اسبی که بر او نشینی و خاک خورَد
آن اسب به‌جز که نقش زیلو نبود
‏..
دی گفت مرا اسب: در آنَت چه شک است
کاصطیبل تو از زاویه‌های فلک است!
نه آب در او، نه سبزه، نه کاه، نه جو
این جای ستور نیست، جای ملک است
‏..
اسبی است مرا که بی علف شاد زیَد
از خورد و خورش فارغ و آزاد زیَد
هر دم‌زدنی، رها شود بادی از او
هم باد ریَد کسی که از باد زیَد!
(کمال اسماعیل اصفهانی)

اسبی که مرا خواجه بر آن اسب نشاند
هر کس که بدید، اسب شطرنجش خواند
چون راندمش، در اولین گام بماند
بد جانوری بود، ندانم به چه ماند!
(سلمان ساوجی)

اسبی دارم ز ضعف چون تار نگاه
کآب و علفش نیست به‌جز برگ و گیاه
افتد به زمین ز ضعف تا روز جزا
بر پشتش اگر نقش کنی صورت کاه!
(سرّی موصلی)

اسبی دارم که صبح اگر راه کند
تا شام طی بساط ناگاه کند
هرگز نروم به دیدنش، می‌ترسم
کز حرص مرا تصوّرِ کاه کند!
(شمسای دباغ شیرازی)

گر صورت اسب و من و زین را بکشند
با هم نتوان که آن و این را بکشند
از جای خودش نقل مکان ممکن نیست
گر از تَهِ پای او زمین را بکشند
(اخگری قندهاری)

این رباعی نیز در جُنگی از ددورۀ صفوی به اسم «انوری» آمده، ولی در دیوان او نیست:
اسبی دارم که می‌کند جان‌بازی
در عرصۀ شطرنج گرش می‌تازی
در نیمۀ ره ز کاهلی می‌مانَد
از بام گرش به زیر می‌اندازی!
‏..
منابع: دیوان کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی، محمدرضا ضیاء، ۳۴۰، ۳۶۱؛ جُنگ رباعی، ۵۱۹؛ عرفات العاشقین، ۳: ۱۷۴۵، ۲۰۴۶؛ جُنگ شمارۀ ۷۲۱ لالا اسماعیل، برگ ۳ پ
‏..

"چهار خطی"
https://www.tg-me.com/Xatt4
چند غزل از سعدی
محمدرضا ضیاء
این هفته چند غزل با حال و هوای بهاری هم از سعدی خواندیم.

https://www.tg-me.com/hafezxany
فُقاع. معرب فوگان. (آبجو)

فقاع از مشروب های گازدار بوده و در کوزهٔ سنگین نگهداری می‌شده است. رویِ درِ کوزه را با پوستی می‌پوشانده و محکم می‌کرده‌اند و برای خنک ماندن در قلیهٔ یخ می‌خوابانده‌اند وهنگام خوردن، پوستِ درِ کوزه را با میخی سوراخ می‌کرده و فقاع را با گاز آن از سوراخ پوست درمی‌کشیده اند. درمذاهب اهل سنت، این مشروب حرام نبوده و حتی در سال‌هایی که ماه رمضان به تابستان می‌افتاد روزه را با آن می‌گشودند و سوزنی در قطعه‌ای به این امر و به طرز استعمال آن اشاره کرده است:

رمضان آمد و هر روزه گشا را گهِ شام
به یکی دست نواله‌ست و دگر دست فقاع

آتشی را که همه روزه، کند روزه بلند
شامگاهان به یکی لحظه کند پست فقاع

خوشترست از لبِ معشوق برِ روزه‌گشای
لبِ آن کوزهٔ سنگین که در او هست فقاع!

(از لغت‌نامهٔ دهخدا با تلخیص)
نواله: لقمه
هنرِ شعر نگفتن!*
(با یاد شادروان اسلامی ندوشن)

گر حکمِ طبیعتست و گر حکمِ خدای،
نامرد به جای مرد، نگذارد پای

هرچند که برفرازِ این کهنه‌سرای
گه سایۀ کرکسست و گه فرّ ِهمای

رباعی بالا از دکتر محمدعلی اسلامی‌ندوشن است. شعری محکم و جاندار، به سبکِ قدما و چهارقافیه‌ای. ولی جالب‌تر آنکه، کسی با این توانایی در شاعری، بنا به تشخیص و تصمیم خودش شعر را کنار نهاد؛ آن‌هم در شرایطی که استاد دکتر خانلری، در هنگامی که اسلامی جوانی ناشناس بیش نبود،(در سال ۱۳۲۵که اسلامی، ۲۱ سال بیشتر نداشت) شعرش را با مقدمه‌ای تشویق‌آمیز در مجلۀ معتبرِ «سخن» چاپ کرد، و اهل فن می‌دانند که چاپِ اثری در «سخن» چقدر با سخت‌گیریِ علمی همراه بوده و این طور نبوده که هرچه به دست مجله می‌رسیده چاپ شود.
(بعضی از مشاهیر دلیلِ عداوتشان با کسی چون خانلری همین چاپ نشدنِ آثارشان در «سخن» بوده است!)
جالب اینجاست که در دوره‌ای شعرِ اسلامی ندوشن با اقبالِ فراوان مواجه می‌شود و در چند جُنگِ شعرِ معاصر (مانندِ «شاهکارهایِ شعرِ معاصرِ ایران» از فریدون کار و...) از او هم شعر می‌آید.
ولی چه می‌شود که شاعری را رها می‌کند؟ خودش گفته: نمی‌خواستم کمتر از یک شاعرِ درجه اوّل در سطحِ تاریخِ ایران باشم و چون این توانایی را در خود ندیدم آن را رها کردم .....در زبان فارسی شعر بیش از حد گفته شده است...(گفته‌ها و ناگفته‌ها، مصاحبه با دکتر اسلامی ندوشن، انتشارات یزدان، ص 37)
اسلامی ندوشن و تصمیمِ بزرگش برای رها کردن شاعری، می‌تواند سرمشقِ بسیار خوبی باشد برایِ خیلِ کسانی که با کمترین سواد و مطالعه و حتی علاقه، همواره مشغولِ شعر گفتنند!
واقعاً این همه شعر می‌خواهیم چه کار؟! کاش آماری داشتیم ازین که روزانه چقدر شعر از ما ایرانیان تراوش می‌کند! اصولاً اگر کسی سر و کاری با شبکه‌های اجتماعی و ....داشته باشد، دیده است که روزی چقدر شبهِ شعر در این صفحات نوشته می‌شود. به خصوص اگر شاعر، «شاعره» باشد، می‌بیند که «مگسانِ دورِ شیرینی» چگونه در مناقبِ این شعرها دادِ سخن می‌دهند! روزی به یکی از این خانم‌های شاعر گفتم: اینهایی که می‌گویید اصلاً و ابداً شعر نیست و کمترین استاندارهایِ شعری را دارا نیستند. ایشان گفت: ولی خیلی‌ها از شعرم تعریف می کنند! گفتم: بی‌تعارف بگویم که تعریف کنندگان از دو دسته خارج نیستند:

یا شعر نمی‌فهمند یا ازین تعریف‌ها، قصدِ دیگری دارند! ای‌کاش به جایِ این همه تلاش برایِ گفتن و نوشتن، اندکی برای شنیدن و خواندن وقت صرف می‌کردیم. عمیقاً معتقدم اگر بسیاری ازین شبهِ شاعران، کمی شعرِ خوب می‌خواندند، اساساً از شاعری دست برمی‌داشتند. به یکی از همین «شعرگویان» گفتم که شما باید صدها برابرِ شعرهایی که می‌گویید شعر بخوانید (نظامی عروضی در قرن ششم در کتابِ چهار مقاله می گوید شاعر باید بیست هزار بیت از قدما «یادگیرد» و ده هزار کلمه از معاصرانش «پیش چشم کُنَد»، و پیوسته دیوان استادان همی خوانَد و همی یاد گیرد، تا بتواند خوب شعر بگوید) ولی بارها دیده‌ام که ایشان، حتی گزیده‌های معروفِ شعر را ندیده‌اند، چه برسد به این که تتبّعاتِ عمیق در شعر داشته باشند. منظورم از «گزیده‌هایِ معروفِ شعرِ معاصرِ ایران» اینهاست:

«روشن‌تر از خاموشی / مرتضی کاخی / انتشارات آگاه»،

یا گزیدهٔ غزلِ«از پنجره‌های زندگانی/ محمد عظیمی/ انتشارات آگاه»،

یا برگزیدۀ شعرِ معاصرِ ایران (نیمایی و سنتی) «محمدِ افشین‌وفایی/صدشعر ازین صدسال/ انتشارات سخن».
....
در پایان این ابیاتِ انوری عبرت افزاست؛

تو اگر شعر نگویی چه کنی خواجه حکیم؟ بی‌وسیلت نتوانی که به درها پویی

من اگر شعر نگویم، پیِ کاری گیرم
که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی...

ضایع از عمر من آنست که شعری گویم حاصل از عمر تو آنست که شعری گویی!


پانویس: پیداست که رویِ سخن ِ من در این یادداشت، به هیچ روی، شعرایِ با استعدادِ معاصر نیستند و اتفاقاً می‌پندارم اکثرِ آنان که مخاطبِ این یادداشت هستند، متأسفانه حال و حوصلۀ خواندنش را ندارند!

*بخشی از یادداشتی که سال‌ها پیش در شمارهٔ ۱۰۴ مجلهٔ بخارا چاپ شده است.
دینداری رسانه‌ای

🌘 اختلاف دربارۀ روزِ عیدِفطر، مسأله ای به نسبت مدرن است واز جهاتی، تا پیش از این، به معضل تبدیل نشده بود. قبلاً مؤمنان عیدِ دیگر کشورها را به صورت ملموس حس نمی‌کردند و هریک در جغرافیایِ خود سیر می‌کردند. با پیشرفتِ امکاناتِ ارتباط جمعی و رسانه‌ها و ایجادِ «دهکدۀ جهانی» عالمیان با هم احساسِ خویشی می‌کنند و خیلی بیشتر از حال یکدیگر آگاهند.


🌗امروز اعلامِ عید از رسانه، به آن، حالتی همگانی می‌دهد که پیش‌تر به این شدت ملموس نبود. هرسال برای مدتی کوتاه بحث رؤیت هلالِ ماه جان می‌گیرد و عموماً پس از رمضان به فراموشی سپرده می‌شود. مبناهای متفاوتِ فقهی (حجیتِ چشمِ مسلح، ملاک‌های مختلفِ رؤیت و...) به تفاوت در عرصۀ عمل و به تبع در مواردی به سردرگمی مؤمنین منجر می‌شود.


🌖 یکی از منجمینِ معروف می‌گفت یک بار به یکی از مسؤلانِ عالی رتبه گفتم: حرف ما در ده ماه از سال، برای شما حجت است ولی در رمضان و شوال، دیگر مارا قبول ندارید! (چون در ماه‌های دیگر سال، حضرات خود، ماه را رصد نمی‌کنند، و به حرفِ منجمین اعتماد می‌کنند) در ایران نیز با کثرتِ مراجع و متفاوت شدنِ مبانیِ فقهی و....این مسأله هرسال بحث آفرین وگاه محل مناقشه است.


🌕حتی پس از چندین ماه رمضانِ ۲۹ روزۀ متوالی، شایع شده بود که به این دلیل ماه رمضان را ۳۰ روزه اعلام نمی‌کنند، که اختلافی پیش نیاید! (با این استدلال که اصولاً وقتی حاکمِ شرع زودتر عید را اعلام کند، برای دیگران حجت است و به دنبالِ رصدِ هلال نمی‌روند) به نظرم اینها مختصاتِ دینداریِ مدرن و تبعاتِ سیطرۀ رسانه است؛ قطعاً برای قدما، لحظۀ افطار و سحری، اینقدر دقیق خط‌کشی نشده بود. اشخاص عموماً به فتوای خود عمل می­‌کرده‌اند و اوقات شرعی را به صورت شخصی تشخیص می­‌داده‌ و یا نهایتاً هر محله به صورت جمعی دربارۀ این اوقات شرعی تصمیم می­‌گرفته‌اند.

 
🌜همین الان بنا به فتوایِ خیلی از مراجع، می‌توان مقارن با غروب آفتاب افطار کرد و نمازِ مغرب خواند ولی تنها نوعی «احتیاطِ مستحب»، برآن است که بهتر است تا زایل شدنِ آثارِ نورِ خورشید هم صبر کرد. (بین این دو، حدود ۲۵ دقیقه فاصله است). شخصاً به یاد دارم که وقتی با اتکا به این فتوا افطار می‌کردم، اطرافیان تعجب می‌کردند و حتی پس از دیدن نص فتاوی مراجع، بازهم حاضر به افطار مقارن با غروب آفتاب نبوند. در حالی که همین افراد، وقتی به مکه می‌روند، به راحتی با آن فتوا نماز می‌خوانند. (در آنجا بلافاصله پس از غروب آفتاب نماز مغرب می‌خوانند) گویی اذان وقتی است که تلویزیون بگوید، و عید همان است که رسانه ها اعلام کنند. همان طور که در شهرهای مرزی، خیلی راحت مؤمنین بنا بر فتوایِ حکومت هایشان عید می‌گیرند و برایشان مهم نیست که مثلا یک کیلومتر فاصله، تفاوتی در رؤیت هلال ایجاد نمی‌کند. 
(احمد زیدآبادی در کتاب خاطراتش نوشته که در روستایشان بودند کسانی که وقتی می‌دیدند اذان صبح شده ولی سحری خوردنشان تمام نشده، موج رادیو را مثلاً با تهران تنظیم می‌کردند که هنوز اذان نشده بود! و اگر باز عقب بودند، مثلاً رادیو تبریز را می‌گرفتند!)

🌛 خود من یک سال بر اساسِ فتوایِ یکی از مراجع زودتر عید گرفتم ولی کاملاً حسِ روزه‌خواری داشتم! (ایشان این فتوا را بر این اساس صادر کرده بود، که در نماز عید فطر گفته شده: «جعلتهُ للمسلمینَ عیدا»؛ آن را برای «مسلمانان» عید قرار دادی. (و نه فقط مردم ناحیه ای خاص).
ولی حتی مردمی که سخنِ «حاکمِ شرع» برایشان هیچ حجیتی ندارد و در مواردی گاه با او زاویه دارند، در این مواقع، گوش به فرمانِ فتوای مراجع رسمی هستند و اتفاقاً این بار فتوایِ مراجعی که با آنان همراهند، ملاک نیست. چند سال پیش یکی از مراجع غیر رسمی (آقای صانعی) پنجشنبه را عید اعلام کرد ولی حتی بسیاری از مقلدین ایشان و یا کسانی که در مواقع عادی طرفدار ایشانند، این سخن را نادیده گرفتند و همان روزی را عید گرفتند که مراجع رسمی و صداوسیما اعلام کرده بود.

🌙و البته این تفاوت‌ها، آسمانی و قطعی بودنِ امر قدسی را تا حدی زیر سؤال می‌برَد؛ این که شب قدری با آن همه اهمیت، بین امشب و فردا شب مردد باشد(منظورم مواردی است که در روزِ اولِ ماه رمضان اختلاف است). و ملائکه برای فرودآمدن مرزهای جغرافیائی بشناسند، از قدسیت آن خواهد کاست و اندیشیدن در بابِ شبهاتی که برآن مترتب است، چیزی نیست که خوشایندِ مؤمنان باشد.


⭕️(این یادداشت سال‌ها پیش نوشته شده که شرایط بنده و نیز کشور از جهاتی تفاوت داشت. ولی تغییر عمده‌ای در آن ایجاد نکردم و عیناً نقلش کردم)
عمر خیام از افسانه تا واقعیت
پادکستی دربارهٔ خیام از دوست عزیزم فرشید غضنفرپور.

(مربوط به چند سال پیش است و در بخشی از آن با من هم صحبت کرده)

@oragheparishan
دکتر مهدوی دامغانی در غربت در گذشت.
روحش شاد. این استاد فاضل (و به شدت مؤمن و معتقد) را اول انقلاب به اتهاماتی واهی محاکمه کردند و چند سال از عمر شریف را در زندان گذراند و بعد هم که آزاد شد، از ایران به حالت قهر رفت و دیگر هرگز بازنگشت.

آن روزها گذشته، ولی کاش درس و مانعی می‌شد برای رفتارهای مشابهی که امروز هم رایج است.

پی‌نوشت:
ایشان چندی پیش روایتی از دادگاه خود منتشر کردند و نوشتند که کسی چندبار در میانهٔ محکمه آمده و از عکس‌العمل آقای محمدی گیلانی فهمیده‌اند که گویا از طرف آقای منتظری پیامی آورده که به ایشان فشار بیاورند و حکمشان تشدید شود.

ایشان حدس زده که دلیل این مسئله نقدی بوده که سر کلاس‌های دانشگاه به یک موضع فقهی آقای منتظری داشته.
من حقیقت داستان را نمی‌دانم و خود ایشان هم با قید تردید اینها را نقل کرده.
ولی به نظرم اگر کل کارنامهٔ حقوق بشری این دو روحانی را در ترازو بگذاریم، می‌توانیم به داوری بهتری برسیم.
@oragheparishan
⭕️ لطیفه‌ای بود که:
طرف از وقتی در جایی خواند که سیگار کشیدن برای سلامت مضر است، به کلی مطالعه را ترک کرد!

حالا پزشک متخصصی در برنامه‌ای از مشاهدات خودش گفته، توصیه هم نکرده که کسی نماز نخواند. (بد نیست بدانید دو زانو نشستن در نماز از مستحبات است، نه واجبات)
ولی به فرض اگر هم می‌گفت، خب نهایتش باید چهارتا کارشناس دیگر می‌آمدند و بررسی می‌کردند که آیا این ادعا صحت دارد یا نه. مردم هم انتخاب می‌کردند.

مگر نماز خواندن نشسته جز برای راحتی و کمک به سلامت است؟

اصلاً فوقش این بود که کارشناس می‌گفت نماز نخوانید! خب یعنی چند قرن توصیه به نماز و اینکه خودش ورزش است، با همین یک کلمه از بین رفت؟!

تازه، این برنامه را چند نفر دیده بودند و این خبر را چند نفر دیدند؟!
واقعاً این مسؤلین چه فکری می‌کنند؟!
یعنی جدی یک نفر نیست اینها را بهشان بگوید؟!
@oragheparishan
نودسالگی سایه
ابتهاج، یکی از «بت‌های ذهنی» من است. اوّلین‌باری که از نزدیک دیدمش، (بیش از ده سال پیش) حس می‌کردم مقابل فردوسی یا حافظ ایستاده‌ام و اصلاً باورم نمی‌شد چنین لحظه‌ای در زندگی‌ام رخ داده است! اینها مربوط به قبل از چاپ پیر پرنیان‌اندیش است. او در این کتاب به گونه‌ای تصویر شده که هرکس آن را می‌خوانَد، حس می‌کند، چقدر با سایه صمیمی‌ست و حقّ‌ِ خود می‌داند که مرتّباً به دیدارش برود.
عجیب هم نیست که سایه همیشه خوش اخلاق و سرحال و آماده به خدمت برایِ خیلِ دوستدارانش نباشد، و گاهی عاشقانش سرخورده از محضرش بازگردند. بیچاره پیرمرد باید هر روز در خانهٔ خودش پذیرایِ چند نفر باشد و به چند نفر لبخند بزند و ساز و شعر و کراماتِ چند نفر را تحمّل کند؟
ولی از آن سو هم باید بداند که به قولِ عرب‌ها: مشربُ العذبِ کثیر الزّحام. (چشمهٔ شیرین، پر مشتری‌ست) یا به گفتهٔ سعدی:
چو کعبه قبله حاجت شد، از دیار بعید/ روند خلق به دیدارش از بسی فرسنگ.
تورا تحملِ امثالِ ما بباید کرد / که هیچ‌کس نزند بر درختِ بی‌بر سنگ.

او پیش از این کتاب هم، کم خواهان نداشت، ولی الان دیگر قضیه فرق کرده. اکنون همه به اندرونیِ او راه پیدا کرده‌اند و او باید تاوانِ این آشنایی را بدهد!

امروز او نودساله شد، ای کاش برای شاباشِ صدسالگی‌اش هم باشد و باشیم.


https://www.tg-me.com/oragheparishan

(این یادداشت در روزنامهٔ اعتماد منتشر شده و فایل پی دی اف بالا، معرفی و نقدی‌ست که بر کتاب پیرپرنیان اندیش، در شمارهٔ اخیر مجلهٔ آیینهٔ پژوهش نوشته‌ام)
Forwarded from جواد زهتاب
🔷

با رضای ضیا حکایت بود
-کز قضا بین ما حکایت‌هاست-

خبر سایه آمد و گفتم:
«شاعری فحل از میان برخاست»

گفت: «هرچند سوگوار شدیم
نکتهٔ تلخ‌تر ولی اینجاست

شوخی روزگار را بنگر
سایه هم رفت و جنتی برجاست»

#جواد_زهتاب

#سایه
#هوشنگ_ابتهاج
#رضا_ضیا https://www.tg-me.com/oragheparishan


https://www.tg-me.com/Javad_Zehtab
2025/07/04 10:28:15
Back to Top
HTML Embed Code: