Telegram Web Link
۴. در پی جنگ جهانی اول، نخستین انقلاب سوسیالیستی موفق تاریخ در اکتبر ۱۹۱۷ در امپراتوری روسیه رخ داد و روند گذار از شیوه تولید سرمایه‌داری به شیوه تولید سوسیالیستی را آغاز کرد. این تحول، گامی عظیم برای جنبش کمونیستی بشریت در مسیر ایجاد جهانی عاری از استثمار و ستم ساختاری بود، جهانی مبتنی بر مالکیت جمعی بر ابزار تولید، همکاری و حمایت متقابل تولیدکنندگان، و مدیریت جمعی و مشارکتی امور عمومی، جهانی بدون طبقات اجتماعی و بدون دولت.
چنین درجه‌ای از پیشرفت (کمونیسم) نیازمند دوره‌ای طولانی از گذار است. این گذار، همانند دوره‌های گذار میان شیوه‌های تولید پیشین، به‌ناچار شامل دوره‌هایی از رشد سریع و دوره‌هایی از عقب‌نشینی یا رکود خواهد بود و همچنین ترکیبی از شیوه‌های تولید مختلف را در خود جای خواهد داد.
سوسیالیسم، شیوه تولید آغاز این فرایند است که بنابر نظریه کلاسیک میان سرمایه‌داری و کمونیسم به عنوان هدف نهایی قرار می گیرد. ولی بنظر می رسد که سوسیالیسم چیزی بیش از یک"دوره گذار" ساده باشد. به هر حال، شرایط عینی و ذهنی که جهش تکاملی بشریت به کمونیسم را ممکن می‌سازند، باید در این دوران ایجاد و پرورش داده شوند.
۵. پیروزی انقلاب سوسیالیستی شوروی در سال ۱۹۱۷ و ساختار متعاقب آن، یعنی ایجاد اتحاد جماهیر شوروی و بلوک سوسیالیستی، پدیده‌هایی بودند که از سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۸۷، پویایی مبارزه طبقاتی را در سطح جهانی تحت سیطره خود درآوردند، یعنی زمانی که مبارزات طبقاتی به شکلی گسترده و آگاهانه گسترش یافتند. پس از جنگ جهانی دوم، گذار به سوسیالیسم به اروپای شرقی و مرکزی (آلمان، لهستان، چکسلواکی، مجارستان، رومانی، بلغارستان، آلبانی،یوگسلاوی)، آسیا (چین، کره، ویتنام، لائوس، کامبوج) و قاره آمریکا (کوبا) گسترش یافت و این جریان در نقاط مختلف آفریقا نیز با مبارزه، مقاومت و سرکوب مواجه شد.
۶. از سال ۱۹۱۷، هدف اصلی الیگارشی امپریالیستی جهانی، نابودی سوسیالیسم به هر وسیله ممکن بوده است. این جنگ بیش از یک قرن است که در جریان است و تمام اشکال ممکن را به خود گرفته است. درک این مسئله و یافتن راه‌های مقابله با آن، برای هر راهبردی که هدف آن پشت سرگذاشتن سرمایه‌داری است حیاتی است.
۷. این الیگارشی امپریالیستی جهانی، ساختاری پیچیده، چندگانه و متناقض دارد که در آن، منافع ملی مختلف با یکدیگر در تضادند. اما در این میان،یک نیروی اقلیت که به‌تدریج درون این ساختار مسلط شده، قدرت صهیونیسم جهانی است که بیانگر بورژوازی مالی کلان یهودی‌تبار است. این فرادستان جهانی در طی پنج قرن گذشته، تدریجاً اهرم‌های مالی سرمایه‌داری را در کنترل خود گرفته‌اند و سلطه خود را در حوزه‌های سیاسی، فرهنگی و رسانه‌ای گسترش داده‌اند. در قرن نوزدهم، ایدئولوژی صهیونیستی آن‌ها (با گرایش نازی-فاشیستی) شکل گرفت، هرچند که این ایدئولوژی نیز همگن نبود و دو گرایش در آن وجود داشت: یک گرایش جهانی‌گرای سکولار و یک گرایش مذهبی مسیحایی. بااین‌حال، هر دو جریان یک پروژه مشترک برای سلطه جهانی داشتند وهمواره از قدرت سرمایه‌داری همچون ابزار سیطره خود بهره می‌برد. از همین رو، این نیروها با سایر بخش‌های الیگارشی امپریالیستی، که عمدتاً انگلیسی-آمریکایی و دارای وابستگی پروتستانی بودند، اتحاد راهبردی برقرار کردند.
۸. شکست مداخله امپریالیستی امپراتوری بریتانیا که جنگ داخلی روسیه را در سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳ برانگیخت، نشان داد که برای شکست و نابودی اتحاد جماهیر شوروی و انترناسیونال کمونیستی، به چیزی کاملاً جدید نیاز است: جوامعی که به‌شدت نظامی‌شده و به‌طور افراطی ایدئولوژیک باشند، به‌ گونه‌ای که آماده باشند میلیون‌ها نفر را در جنگی تمام‌عیار قربانی کنند تا انقلاب جهانی و جنبش کمونیستی بین‌المللی را سرکوب نمایند.
این شکل جدید از دیکتاتوری تروریستی بورژوازی در سال ۱۹۲۲ در ایتالیا ظهور کرد:
فاشیسم. این ایدئولوژی با استقبال پرشور کل اشرافیت امپریالیستی جهانی، به‌ویژه امپراتوری بریتانیا، روبه‌رو شد و به‌تدریج در سراسر جهان گسترش یافت و اشکال متنوعی به خود گرفت، از فاشیسم ملی-کاتولیکی فرانکو گرفته تا ناسیونال‌سوسیالیسم هیتلر و اقتدارگرایی ملی هیروهیتو در ژاپن. در میانه دهه ۱۹۳۰، فاشیسم به‌عنوان یک پدیده برخاسته از سرمایه‌داری به‌طور کامل توسعه یافت و آماده شد تا جنبش کمونیستی جهانی را در زمانی که در حال قدرت گرفتن بود، نابود کند.
۹. جنگ جهانی اول موجب یک بازآرایش عمیق در سیستم سرمایه‌داری شد. این جنگ به شکست و فروپاشی چهار امپراتوری انجامید: امپراتوری روسیه، امپراتوری آلمان، امپراتوری اتریش-مجارستان و امپراتوری عثمانی. همچنین به پیروزی پرهزینه‌ای برای امپراتوری‌های بریتانیا و فرانسه منجر شد که آن‌ها را از نظر اقتصادی و نظامی به‌شدت ضعیف کرد. این شرایط در نهایت به ظهور دو قدرت جدید امپریالیستی انجامید که تا آن زمان در جایگاهی نیمه‌پیرامونی قرار داشتند: امپریالیسم ژاپن و امپریالیسم ایالات متحده. افزون بر این، یک قدرت کاملاً جدید نیزظهور کرد: اتحاد جماهیر شوروی، که برای نخستین بار در تاریخ، یک دولت سوسیالیستی را در خدمت جنبش کمونیستی بشریت قرار داد.
۱۰. در این شرایط، بخش مسلط الیگارشی امپریالیستی جهانی، که به محور آنگلوساکسون و صهیونیسم وابسته بود، دو هدف اصلی را دنبال کرد: نابودی اتحاد جماهیر شوروی و انترناسیونال کمونیستی از طریق استفاده از دولت‌های نازی-فاشیستی به‌عنوان نیروی ضربتی، و آغاز روند استعمار فلسطین، که سنگ بنای پروژه سلطه جهانی صهیونیسم محسوب می‌شد. هدف از این اقدام، ایجاد یک دولت نژادپرست، استعماری و جنایتکار در تقاطع سه قاره آسیا، آفریقا و اروپا بود که بتواند بر بزرگ‌ترین ذخایر نفتی جهان تسلط یابد.
برای تحقق این هدف، امپریالیسم غربی نخست امپراتوری عثمانی را نابود کرد و سپس جهان عرب را تجزیه، وابسته و متلاشی ساخت. مرحله دوم این پروژه، حمایت و تقویت جریان‌ها و سازمان‌های افراط‌گرای اسلامی، و حتی ایجاد عامدانه آن‌ها بود تا بتوانند پان‌عربیسم سکولار و ریشه‌های مارکسیسم را در منطقه تضعیف کنند.
۱۱. در برابر تهدید یک جبهه متحد امپریالیستی که شامل اتحاد میان دولت‌های لیبرال و نازی-فاشیستی برای نابودی اتحاد شوروی و انقلاب سوسیالیستی جهانی می‌شد، انترناسیونال کمونیستی در هفتمین کنگره خود در سال ۱۹۳۵ مجبور شد تاکتیک خود را تغییر داده و مبارزه با فاشیسم را به‌عنوان اولویت خود قرار دهد. هدف این بود که اتحاد ضدکمونیستی امپریالیسم غربی را در هم بشکند که قصد داشت جنگی را برای نابودی اتحاد شوروی و کمونیسم جهانی به راه اندازد، همان‌گونه که جمهوری دوم اسپانیا را سرکوب کرد و روند انقلابی آن را با اعزام نیروهای نازی-فاشیستی متوقف ساخت. جنگی از خارج که به‌ اشتباه "جنگ داخلی" نامیده شد.
محور آنگلوساکسون-صهیونیستی، همراه با کمک قدرت ‌امپریالیستی فرانسه، امیدوار بود که دولت‌های نازی-فاشیستی را به‌عنوان نیروی مقدم برای سرکوب نخستین انقلاب سوسیالیستی به کار گیرد، بدون آنکه خود به‌طور مستقیم در آن درگیر شود، بدین ترتیب رقبای خود را تحلیل برده و هژمونی خویش را حفظ کند.
برای این منظور، از سال ۱۹۳۳ به بعد، آن‌ها پیگیرانه امتیازاتی به رایش سوم (آلمان هیتلری)، ایتالیای فاشیستی موسولینی و امپراتوری ژاپن اعطا کردند، با این هدف که آن‌ها را به حمله و نابودی اتحاد جماهیر شوروی تشویق کنند.
این جنایات علیه بشریت،از جمله شامل نابودی جمهوری دوم اسپانیا (۱۹۳۶-۱۹۳۹) که پیش‌تر به آن اشاره شد، الحاق اتریش به رایش سوم و تجزیه و اشغال چکسلواکی (۱۹۳۸-۱۹۳۹) بود. همچنین، تهاجمات و نسل‌کشی در اتیوپی توسط ایتالیایی ها و بریتانیایی ها (۱۹۳۵-۱۹۴۱)، آلبانی (۱۹۳۹-۱۹۴۴) و چین (۱۹۳۱-۱۹۴۵) نیز از جمله این جنایات بودند.
۱۲. در برابر چنین یورشی از سوی جبهه متحد امپریالیسم علیه سوسیالیسم، اتحاد جماهیر شوروی و انترناسیونال سوم مجبور شدند تلاش کنند تا محاصره سرمایه‌داری را که از سوی بلوک نازی-فاشیستی اعمال شده بود، بشکنند. این همان معنای راهبردی عمیق پیمان ریبن‌تروپ-مولوتوف یا پیمان آلمان-شوروی در اوت ۱۹۳۹ است که، البته، کل بورژوازی و خرده‌بورژوازی جهانی، از محافظه‌کاران گرفته تا لیبرال‌ها و سوسیال‌دموکرات‌هابا تمام قوا علیه آن اعتراض کردند.
۱۳. این مانور راهبردی، هرچند که در یک بازه زمانی محدود انجام شد و فرصت اندکی برای توضیح آن به جنبش کمونیستی بین‌المللی وجود داشت، موجب شد که ضربه مرگبار امپراتوری غربی به سمت دیگری منحرف شود و به‌جای آن، از سپتامبر ۱۹۳۹ به بعد، نبرد میان دولت‌های امپریالیستی (هم در شکل لیبرال و هم در شکل نازی-فاشیستی) در اولویت قرار گیرد. این مانور فرصتی ارزشمند برای آماده شدن در برابر جنگی اجتناب‌ناپذیر ایجاد کرد، تا اینکه محور آنگلوساکسون بار دیگر توانست مسیر حمله نازی‌ها را در سال ۱۹۴۱ به سمت اتحاد شوروی منحرف کند. می دانیم که هیتلر قصدی برای اشغال انگلستان نداشت - کشوری که از نظر او دارای ریشه‌های آلمانی آشکار بود - بلکه بیشتر در پی توافقی برای تقسیم بهتر جهان با آن بود، به همین دلیل هم نیروهای بریتانیایی محاصره شده در دانکرک فرانسه را آزاد گذاشت و به آنها اجازه داد که فرار کنند.
۱۴. پس از شکست نسخه نازی-فاشیستی سرمایه‌داری، محور آنگلوساکسون-صهیونیستی محاسبات خود را اصلاح کرد و جنگ جهانی سوم ضدکمونیستی (یا ادامه جنگ جهانی دوم علیه اتحاد شوروی) را در بازه ۱۹۴۵-۱۹۹۰ آغاز کرد، جنگی که به‌طور نادرستی"جنگ سرد" نامیده شد.
در این راستا، آن‌ها بخش قابل‌توجهی از قدرتمندان نازی-فاشیستی را در ساختار جدید سرکوب و ارعاب خود، که محور آنگلوساکسون علیه جهان سوسیالیستی ایجاد کرده بود، یعنی ناتو، ادغام کردند. همچنین، توانمندی‌های ژاپنی را جذب کرده و حتی جنایات جنگی الیگارشی آن را بدون مجازات رها کردند.
۱۵. محور آنگلوساکسون-صهیونیستی بین سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ انحصار تسلیحات هسته‌ای را در دست داشت و انحلال انترناسیونال کمونیستی را به‌عنوان شرط اصلی برای باز کردن جبهه دوم در اروپا علیه هیتلر تحمیل کرد.
پس از آن، جهان سوسیالیستی وارد دوره‌ای بسیار حساس شد که ایجاب می‌کرد فداکاری‌های دردناکی صورت گیرد تا از نابودی زودهنگام نخستین گام‌های انقلاب سوسیالیستی جهانی جلوگیری شود. ازجمله این فداکاری‌ها، عدم مداخله نظامی در حمایت از انقلاب یونان بود.
۱۶. این وضعیت در سال‌های ۱۹۴۹-۱۹۵۰ به‌طور اساسی تغییر کرد، با پیروزی انقلاب چین، دستیابی اتحاد شوروی به بمب هسته‌ای، و تلاش برای آزادسازی کره جنوبی جهان به‌طور قطعی به دو قطب سرمایه‌داری و سوسیالیسم تقسیم شد. در آن مقطع، جهان سوسیالیستی با دشواری‌های اقتصادی و فناوری جدی روبه‌رو بود که به تبع آن، در حوزه نظامی نیز تأثیرگذار بود. تنها توسعه اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده شوروی توانست این شکاف‌ها را کاهش دهد.
۱۷. برای جناح مسلط الیگارشی سرمایه‌داری جهانی، هدف اصلی همواره جدایی میان اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری خلق چین بود، چرا که این دو کشور کنترل منطقه موسوم به "هارتلند"، یعنی قلب ژئوپلیتیکی سیاره را در دست داشتند، که این امر جهان سوسیالیستی را عملاً شکست‌ناپذیر می‌کرد.(۳)
طرح جدایی در سه مرحله تدوین شد: مرحله نخست، ترور احتمالی استالین در سال ۱۹۵۳ توسط عوامل پزشکی صهیونیستی یا در برخی موارد، حذف استالینیست‌ها بود. مرحله دوم، ترفیع خروشچفِ تجدیدنظرطلب و قطع ارتباط با حزب کمونیست چین در سال ۱۹۶۲ بود. مرحله سوم، سفر نیکسون به چین در سال ۱۹۷۲ بود. فروپاشی جهان سوسیالیستی، پیروزی امپریالیسم را در جنگ جهانی سوم (یا ادامه جنگ جهانی دوم) تضمین می‌کرد.
۱۸. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی و بازگشت چین به مواضع بازارمحور (هرچند تحت کنترل حزب کمونیست چین و بدون کنار گذاشتن آرمان سوسیالیستی) جهان دوباره بین سال‌های ۱۹۹۱ تا ۲۰۲۱ به‌صورت تک ‌قطبی درآمد، همان‌گونه که در دوره صدساله هژمونی کامل امپراتوری بریتانیا، از ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۵، وجود داشت. این بار، ایالات متحده قدرت امپریالیستی مسلط بود. اما در هر دو مورد، بخش قابل‌توجهی از هدایت استراتژیک این دو ساختار امپریالیستی آنگلوساکسون در اختیار قدرت صهیونیسم جهانی قرار داشت که در تمام بخش‌های کلیدی آن‌ها، ازجمله هسته‌های کلیدی ناتو، نفوذ داشت.
۱۹. تمام جوامع نابرابر انسانی تحت تأثیر مبارزات طبقاتی قرار دارند و این امر یک چارچوب جهانی (که از قرن نوزدهم به این سو شکل گرفته) را پدید آورده که به‌شدت پیچیده و همراه با عناصر پرآشوب و غیرقابل پیش‌بینی است. تاریخ، یک جریان توطئه بدون خطا از سوی فرادستان مسلط نیست که به‌آرامی پیش رود، بلکه صحنه‌ای از نبرد است که در هر لحظه، بهترین راهبرد ممکن جهانی در آن پیروز می‌شود. همه چیز نشان می دهد سیستم سرمایه‌داری جهانی که ایالات متحده آن را هدایت می‌کند، به‌زودی استحکام خود را از دست خواهد داد.
در سال ۱۹۷۹، نوع جدیدی از انقلاب مردمی ضد امپریالیستی ظهور کرد: جمهوری اسلامی ایران. این انقلاب، در بنیادی‌ترین سطوح سیاسی، یک گسست محسوب می‌شد. با این‌حال، از جنبه‌های دیگر، این انقلاب یک بیداری تمدنی نیز بود، زیرا بنیان آن دینی بود. در مناطقی که توسعه نیروهای مولد سرمایه‌داری به‌درستی پیش نرفته و هیچ مسیر جایگزینی شکل نگرفته، مجموعه شرایط، گزینه‌های رفتاری محدودی را در سطح جمعی تحمیل می‌کند که نیازمند کنترل بیشتر بر رفتارهاست. دین، به‌ویژه در شرایطی که توان مصرفی نسبی یک جامعه در مقایسه با توسعه مصرف در مراکز نظام سرمایه‌داری پایین است، می‌تواند به‌خوبی این نقش را ایفا کند.(۴)
در برخی شرایط، دین معمولاً جایگزین آگاهی طبقاتی می‌شود و به‌عنوان نیرویی وحدت‌بخش عمل می‌کند تا زمانی که سطح معینی از توسعه اجتماعی-اقتصادی برنامه‌ریزی‌شده حاصل شود. این نوع دینداری سیاسی، که هدایت آن در مسیری ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی تعریف شده است، در لبنان، یمن و فلسطین نیز دیده می‌شود.
۲۰. انقلاب اسلامی در ایران به‌تدریج شرایط را برای ظهور چندقطبی‌گرایی فراهم کرده است، جهانی که دیگر کاملاً تحت سلطه امپراتوری غربی نیست و قدرت صهیونیسم جهانی برای استعمار کامل فلسطین و سایر مناطق آسیای غربی را می تواند به چالش بکشد. صهیونیسم در این شرایط مستقیماً مورد مقابله قرار گرفته است.
۲۱. پس از ۳۰ سال یک‌قطبی‌گرایی آمریکایی-صهیونیستی و تسلط بر اذهان جریانی که خود را "غرب" می‌نامید، فرایند بازپس‌گیری حاکمیت ملی در روسیه، صنعتی‌سازی و توسعه عظیم چین تحت هدایت حزب کمونیست آن، مبارزه بی‌امان محور مقاومت ضد صهیونیستی به رهبری ایران، تقویت کره، مقاومت (هرچند همراه با عقب‌نشینی‌های مقطعی) در مسیر گذار به سوسیالیسم در کشورهایی مانند ویتنام، کوبا و لائوس، و بقای ساختارهای چندقطبی ضد امپریالیستی در آمریکای لاتین (ونزوئلا، نیکاراگوئه و تا حدی بولیوی) موجب شده‌اند که جهانی جدید یا جهان در حال ظهوری شکل بگیرد که جایگاه خود را مطالبه می‌کند و نشانه‌های استقلال خود را در منطقه ساحل آفریقا نیز به نمایش گذاشته است. کشورهایی همچون مالی، نیجر و بورکینافاسو در صف مقدم این جبهه قرار دارند. علاوه بر این، دولت-ملت‌هایی که پیش‌تر توسط امپراتوری غربی در وضعیت کشورهای در حال توسعه قرار گرفته بودند، مانند هند، برزیل و آفریقای جنوبی، نیز به‌طور ضمنی اما در نهایت در این محیط جدید گنجانده شده‌اند.
۲۲. در مواجهه با این چالش بی‌سابقه، محور آنگلوساکسون-صهیونیستی ناچار به واکنش شده است. در میان جناح‌های حاکم بر هژمون جهانی تا این لحظه، دو گروه اصلی وجود دارند: سرمایه‌داران مالی جهانی‌گرا (که عمدتاً در حزب دموکرات متمرکز هستند) و امپریالیست‌های قاره‌گرا (که عمدتاً به جناح جمهوری‌خواهان وابسته‌اند).(۵) تاکنون، هر دو جناح یک جنگ چندبعدی و چندشکلی را علیه جهان در حال ظهور که در بالا توصیف شد به راه انداخته‌اند، با دو هدف: جلوگیری از جایگزینی تاریخی امپراتوری غربی با یک نظم جدید و، مهم‌تر از آن، ناکام گذاشتن هرگونه پیوند دوباره با سوسیالیسم یا احیای آن در مقیاس جهانی.
این جنگ تمام‌عیار که در سه دهه اخیرتک ‌قطبی آمریکایی به راه افتاده، نتیجه‌ای متناقض به بار آورده است: دمیدن جان تازه‌ای در کابوس ژئوپلیتیکی محور آنگلوساکسون-صهیونیستی، یعنی کابوس اتحاد چین و روسیه، که یک ائتلاف مسلط بر "هارتلند" اوراسیا را تشکیل می‌دهد. این وضعیت زمانی وخیم‌تر می‌شود که ایران، دشمن بنیادین صهیونیسم، نیز به این معادله افزوده شده یا شود.
۲۳. مانند دوره ۱۹۴۹-۱۹۸۹، اولویت مطلق امپراتوری غربی که در حال افول است (به رهبری محور آنگلوساکسون-صهیونیستی و با حمایت دیگر هم‌پیمانان آنگلوساکسون آن، همچنین اروپا و ژاپن)، تجزیه و تضعیف جبهه چندقطبی به هر قیمتی است. این همان عامل اصلی است که در پشت تمام تحرکات ژئوپلیتیکی ایالات متحده در دوران ریاست‌جمهوری قرار دارد.
جناح قاره‌گرای تولیدگرا که به ترامپ وابسته است و در حال حاضر قدرت را در دست دارد، تصمیم گرفته که نمی‌توان جنگ جهانی سوم را به‌طور هم‌زمان علیه جبهه چندقطبی و محور مقاومت ضد صهیونیستی به پیروزی رساند. بنابراین، نخستین گام باید گسستن پیوند میان فدراسیون روسیه و جمهوری خلق چین به هر قیمتی باشد، سپس نابودی ایران و محور مقاومت، و پس‌ازآن شکست چین در چند جبهه، از جمله تایوان و آب‌های مجاور آن، و در نهایت اجرای عملیات "بارباروسا ۲" علیه روسیه.(۶)ترتیب دو گام آخر ممکن است تغییر کند، اما نخستین اقدام، حذف ایران به‌عنوان یک نیروی مخالف است تا جبهه چندقطبی دچار آسیب جدی شود (امپراتوری همواره نقطه‌ای را که گمان می‌کند ضعیف‌ترین است برای نخستین حمله انتخاب می‌کند). نابودی سوریه (آخرین دولت سکولار پان‌عربیستی در منطقه) و به دام انداختن آن در پروژه‌های جهادی، به‌علاوه اشغال نظامی مستقیم آنچه از فلسطین اشغالی باقی مانده است، و همچنین یک تجاوز نظامی جدید به لبنان، همگی گام‌هایی ضروری در این مسیر محسوب می‌شوند و ضربه‌ای مهلک به محور مقاومت وارد خواهند کرد. حزب‌الله در لبنان با چالش‌های جدی مواجه شده، زیرا این کشور در آستانه یک جنگ داخلی جدید قرار دارد، و فلسطین نیز با یک نسل‌کشی تمام‌عیار روبه‌روست، همراه با اولتیماتوم ترامپ برای نوار غزه و طرح احداث کانالی جدید از دریای سرخ، تحت کنترل صهیونیستی، که شامل تبعید اجباری مردم فلسطین می‌شود. بااین‌حال، محور مقاومت بارها و بارها توانایی خود را در مقاومت و بازسازی از پایه نشان داده است (ایدئولوگ‌های نظام غربی امروزه از اصطلاح "مقاومت" برای توصیف این پدیده استفاده می‌کنند، اصطلاحی که آن‌ها با هدف وادار کردن ما به تحمل هرچه بیشتر شرایط تحمیل‌شده به کار می‌برند).
۲۴. این همان دلیلی است که باعث تغییر موضع ایالات متحده در قبال اوکراین شده است. واشنگتن اکنون تلاش می‌کند زمان بخرد تا خود را مجدداً تسلیح کرده و نیروهای خود را در اوکراین مستقر کند، درحالی‌که هم‌زمان سعی دارد روسیه را از اتحاد خود با چین و ایران جدا کند. آمریکا با این کار، اروپا را در موقعیتی دشوار قرار داده است، مجبورش می‌کند تسلیحات آمریکایی بخرد، آن را به حاشیه سیاست جهانی می‌کشاند، و حتی ممکن است به نابودی آن منجر شود.
از سوی دیگر، ایالات متحده در حال آماده‌سازی قاره آمریکا و قطب شمال به‌عنوان یک"قلعه" است، درحالی‌که در نظر دارد با سرکوب کامل کوبا و از بین بردن فرایندهای چپ‌گرایانه در ونزوئلا و نیکاراگوئه، منطقه را از "دشمنان داخلی" پاک‌سازی کند. برای این هدف، حتی گزینه حمله نظامی نیز به‌عنوان یک راهکار قطعی مطرح شده است در همین حین، چین نیز در حال آماده شدن برای جنگ است.
جنگ تمام‌عیاری که از سوییک سیستم در حال زوال به راه افتاده، در حال گسترش به ابعاد جهانی و وحشتناکی است، از جمله حوزه‌های اقتصادی، ایدئولوژیک-سیاسی، رسانه‌ای، بیولوژیک-باکتریولوژیک، سایبری، شناختی، نظامی و شبه‌نظامی، پزشکی، ژنومی، ماهواره‌ای، شیمیایی، هسته‌ای و غیره.
در برابر این وضعیت، ضرورت حفظ سنت صلح در عزت و عدالت که توسط جنبش کمونیستی بشریت شکل گرفته، بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شود. برادری میان ملت‌ها ضروری‌تر از همیشه است.
۲۵. ماه‌های آینده، روند مبارزات طبقاتی را در سطح جهانی مشخص خواهد کرد. مسئله دیگر تنها این نیست که آیا امپراتوری غربی سقوط خواهد کرد، بلکه این است که آیا نظام سرمایه‌داری جهانی که این امپراتوری طی پنج قرن آن را بنا کرده و پشتیبانی کرده است - نظامی که موجب برده‌داری، فقر، گرسنگی، نسل‌کشی، رنج‌های غیرقابل وصف، صدها میلیون مهاجرت اجباری، جنگ‌ها، سلب مالکیت گسترده از بشریت و غارت منابع آن در سراسر جهان شده - نیز همراه آن فروخواهد پاشید یا خیر.
اینکه آیا این لحظه تاریخی نادر، دروازه‌های جدیدی را برای جنبش کمونیستی بشریت خواهد گشود، بستگی به تمام مبارزات در سراسر جهان و استراتژی صحیح آن‌ها دارد. انقلاب سوسیالیستی ضروری شما.
----------------------------------
توضیحات مترجم :
۱-نویسنده به برخی از مباحث مطرح‌شده از سوی اقتصاددانانی مانند یانیس واروفاکیساشاره دارد که معتقدند سرمایه‌داری به سمت نوعی "فئودالیسم فناورانه" حرکت کرده است، جایی که شرکت‌های فناوری بزرگ مانند گوگل، آمازون و مایکروسافت به اربابان جدیدی تبدیل شده‌اند که دسترسی به منابع اقتصادی و اطلاعاتی را کنترل می‌کنند، درحالی‌که دیگران در وضعیت وابستگی شدید به این ساختارهای قدرت قرار دارند.

۲-جنگ انگلستان و بوئر به دو درگیری نظامی میان امپراتوری بریتانیا و جمهوری‌های مستقل بوئر (جمهوری آفریقای جنوبی و ایالت آزاد اورنج) در جنوب آفریقا اشاره دارد. این جنگ‌ها که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم رخ دادند، از مهم‌ترین جنگ‌های استعماری بریتانیابودند.
جنگ اول بوئر(۱۸۸۰–۱۸۸۱)
این جنگ زمانی رخ داد که بریتانیا تلاش کرد جمهوری آفریقای جنوبی (ترانسوال) را که توسط مهاجران بوئر (عمدتاً از نژاد هلندی و آلمانی) تأسیس شده بود، به مستعمره خود تبدیل کند.جنگ با پیروزی بوئرها و امضای معاهده پریتویا (۱۸۸۱) به پایان رسید که در نتیجه آن، بریتانیا مجبور شد خودمختاری محدودی را به جمهوری آفریقای جنوبی اعطا کند.
جنگ دوم بوئر(۱۸۹۹–۱۹۰۲)
این جنگ زمانی آغاز شد که تنش میان بریتانیا و جمهوری‌های بوئر بر سر حقوق مهاجران بریتانیایی، کنترل منابع غنی طلا و گسترش نفوذ امپریالیستی بریتانیا در جنوب آفریقا شدت گرفت.در نهایت، بوئرها شکست خوردند و با معاهده فریکنیگ (۱۹۰۲) جمهوری‌های بوئر به مستعمره بریتانیا تبدیل شدند. این جنگ باعث ایجاد اردوگاه‌های کار اجباری مدرن شد که بعدها در جنگ‌های جهانیهیتلری ها از آن الگو گرفتند.
۳- هارتلندیک اصطلاح ژئوپلیتیکی است که به منطقه‌ای کلیدی در مرکز اوراسیا شامل نواحی روسیه، چین، مغولستان، اسیایی مرکزی و ایران است. استراتژیست های غرب نظیر برژینسکی معتقدند هرکس بر این منطقه تسلط داشته باشد بر جهان تسلط دارد.
۴- منظور نویسنده این است که در جوامعی که توسعه سرمایه‌داری به اندازه کافی پیش نرفته و جامعه دچار کمبود ساختاری در تولید و توزیع منابع است، مسیر جایگزینی مثلا سوسیالیستی یا تعاونی و غیره هم نمی تواند شکل بگیرد. در این شرایط دین می تواند با تشویق به قناعت، صبر، ساده زیستی و نظارت اخلاقی درونی، این وضعیت را مدیریت و تحمل پذیرتر کند و در نتیجه نقش یک نظم دهنده اجتماعی جایگزین را برعهده گیرد.
۵- منظور از امپریالیست های قاره گرای ایالات متحده، گرایش خاصی از جریان های حاکم سیاسی و استراتژیست های امریکایی است که به جای تمرکز بر امپریالیسم جهانی یا مداخله در انسوی اقیانوس ها، بیشتر بر گسترش قاره امریکای شمالی و فضای هم مرز با آن یعنی کانادا و منطقه امریکای لاتین و حوزه کارائیب تاکید دارند. در مجموع "امپریالیست‌های قاره‌گرا" در حزب جمهوری‌خواه یعنی جریانی ملی‌گرا، ضدجهانی‌گرا، ضدائتلاف‌های چندجانبه و طرفدار نوعی هژمونی منطقه‌ای محدود به حریم قاره آمریکا و منافع مستقیم آمریکا، که از امپریالیسم جهانی فراتر از مرزها فاصله می‌گیرد، اما منطق سلطه را حفظ می‌کند. ترامپ در مجموع سخنگوی بندباز این جناح است.
۶- عملیات بارباروسا نام رمز حمله هیتلری به اتحاد شوروی بود. منظور نویسنده برنامه ریزی برای تکرار همان حمله است.

تلگرام راه توده:
https://www.tg-me.com/rahetudeh
راه توده 917
خدایان را
انسان در طول تاریخ بشری ساختند
دکتر "سروش سهرابی"

مارکس روند تاریخ بشری را در چارچوب رشد نیروهای مولده و مناسبات تولیدی و اجتماعی متناسب با آن تبیین کرد. این تبیین توانست یک چارچوب علمی و مادی برای درک تاریخ فراهم آورد. یعنی روشن ساخت که روند تاریخ انسانی از آنجا آغاز می شود که انسان ها برای بقای خود ناگزیرند خوراک و پوشاک و مسکن مناسب را فراهم کنند. این ناگزیری و ضرورت ساده، پایه درک مادی و قانونمند شدن و ضرورت تاریخی است.
تاریخ به شکلی مقدر در جهتی خاص حرکت نمی کند، ولی ضرورت بقا که در رشد ابزارهای تولیدی و نیروهای مولده بازتاب می یابد، نیازمند نوعی سازمان اجتماعی است که تنها شکل های معینی از این سازمان اجتماعی می توانند این رشد را تامین کنند و با آن هماهنگ شوند. از این نظر نوعی ناگزیری - و نه تقدیر- در سرنوشت جوامع انسانی دیده می شود و وجود دارد؛ ناگزیری که از مسیر امکان های مختلف راه خود را در جهات مختلف باز می کند ولی سرانجام باید نظمی اجتماعی مستقر شود که با سطح رشد نیروهای مولده هماهنگ باشد و بتواند آن را مدیریت و بازتولید کند که در غیراینصورت نظام اجتماعی روبربه فروپاشی می رود.
انسان ها همواره درون یک جمع زندگی کرده و می کنند و به تنهایی از عهده تامین مواد لازم برای بقای خود بر نمی آیند. برای تامین این مواد آنها بتدریج به ابزارسازی روی آوردند که خود نیازمند شکل های زندگی اجتماعی متناسب با سطح آن ابزارها گردید. بین سطح تکامل این ابزارها و شکل های زندگی اجتماعی ارتباط مستقیم و ساده وجود ندارد، ولی در درازمدت، شکل های اجتماعی معینی که تناسب بیشتری با سطح تکامل ابزارهای تولیدی دارند و نتایج حاصل از آن دارند امکان بقای بیشتری دارند و شکل هایی که متناسب با آن نباشند رو به حذف شدن می روند.
در این مسیر مهمترین گرهگاه و نقطه عطف در روند تاریخ انسانی پیدایش "مازاد" است. یعنی زمانی است که انسانها توانستند بیش از آنچه برای رفع معیشت خود لازم دارند تولید کنند. این بزرگترین تحول در تاریخ بشر با پیامدهای مثبت و منفی، تمدن ساز و ویرانگر آن است. پیدایش مازاد از دوران نوسنگی (نئولیتیک) که گوردن چایلد انسان شناس برجسته مارکسیست آن را بدرستی "انقلاب نوسنگی" می نامد و می توان آن را آغاز گذار به "تمدن مازاد" نیز نام نهاد آغاز شد. این انقلاب نتیجهٔ مستقیم گذار از اقتصاد شکار و گردآوری به اقتصاد تولیدی (کشاورزی و دامداری) است. این دگرگونی، عمیق‌ترین نقطهٔ چرخش در تاریخ تکامل انسان به‌شمار می‌رود و پایهٔ مادی پیدایش بعدی شهرها و جامعهٔ طبقاتی و دولت را فراهم کرد.
گذار از اقتصاد مبتنی بر رفع نیازهای فوری تولید کننده به تولید مازاد تقریباً از ۱۰ هزار سال پیش (۸ هزار سال پیش از میلاد) در منطقه معروف به "هلال حاصل‌خیز" آغاز شد. این منطقه از غرب به دره نیل در مصر می رسد، در مرکز شامل سرزمین شام (لبنان، سوریه، فلسطین، اردن) است و در شرق شامل میان رودان (بین النهرین) یعنی عراق کنونی، جنوب شرقی ترکیه که منشا دجله و فرات است و غرب ایران شامل کرمانشاه، ایلام و زاگرس شمالی است. ویژگی جغرافیایی این منطقه با خاک آبرفتی شناخته می شود یعنی خاکی که در اثر ته نشینی رسوبات آب های جاری مانند رودخانه ها، سیلاب ها و یا نهرها درطول زمان شکل گرفته و از نظر کشاورزی بسیار حاصلخیز است. در ایران، دشت خوزستان دارای چنین خاک حاصلخیزی ناشی از رسوبات رودهای کرخه، کارون و دز بود. علاوه بر آن، در این هلال منابع آبی دائمی مانند دجله، فرات و نیل، اقلیم معتدل نیمه خشک و تنوع زیستی گیاهی و جانوری مناسب برای اهلی سازی کشاورزی و حیوانی مانند گندم، جو، بز و گوسفند وجود داشته است. به همین دلیل نخستین مراکز کشاورزی جهان در این منطقه قرار گرفتند.
پیدایش مازاد، در این مناطق که ابتدا به میزان اندک و به شکل طبیعی و غیربرنامه ریزی شده بود، در درازمدت حاصل دو تحول عمده در نیروهای مولده بود:
الف) ابزارهای تولیدی نو مانند داس، خیش، آسیاب دستی، ظروف سفالی، کاربرد ابتدایی نیروی حیوانی در حمل و شخم
ب) تسلط بر تولید غذا یعنی گذار از گردآوری تصادفی به تولید منظم، و امکان ذخیره‌سازی و برنامه‌ریزی برای مصرف فصلی
نتیجه این هر دو، تقسیم کار جدید و پیدایش زمان آزاد بود یعنی تولید مازاد غذایی برای نخستین بار امکان جدایی نسبی بخشی از جمعیت از تولید مستقیم را فراهم کرد و شرایط گذار به شهرنشینی را از حدود ۳۵۰۰ پیش از میلاد فراهم اورد. پیدایش زمان آزاد همچنین تخصصی‌شدن فعالیت‌ها و از جمله پیدایش مدیریت، آیین ها و مناسک را ممکن کرد.
تمدن مازاد محور
پیدایش مازاد به‌معنای تولید غذا یا منابعی فراتر از نیاز آنی گروه در آغاز در سکونت‌گاه‌های روستایی یا نیمه‌ثابت رخ داد و هنوز به ساختارهای نهادی یا طبقاتی گسترده منجر نشده بود. ولی تمدن مازادمحور مربوط به زمانی است که تولید، ذخیره، و توزیع مازاد در دل یک نظام اجتماعی ـ سیاسی نهادینه شد. این تحول مستلزم شکل‌گیری شهرها (با تمرکز جمعیت و نهادها)، برقراری دولت یا حاکمیت، ایجاد خط (برای ثبت حساب‌ها و انبارها)، تاسیس معابد و آیین‌های سازمان‌یافته، و طبقات اجتماعی و تقسیم کار دائمی است، تحولی که معمولاً مربوط به عصر مس سنگی و برنز و پس از آن است.
بدینسان گذار به تمدن مبتنی بر مازاد، همزمان با "انقلاب نوسنگی" آغاز می‌شود، اما این گذار فرآیندی تدریجی و نه ناگهانی است. در واقع، انقلاب نوسنگی زمینهٔ مادی و زیستی پیدایش مازاد را فراهم کرد، اما تبدیل آن به تمدن مازادمحور (یعنی جامعه‌ای که مازاد را نه‌فقط تولید، بلکه سازمان‌دهی، ذخیره، و بازتوزیع نهادی می‌کند) به زمان، تمرکز جمعیت، و شکل‌گیری ساختارهای پیچیده اجتماعی نیاز داشت.
مراحل این گذار به‌طور خلاصه چنین‌اند:
۱. انقلاب نوسنگی (آغاز تولید) در حدود ۱۰ تا ۸ هزار سال پیش از میلاد. در این دوران کشاورزی و دامداری پایدار برقرار می شود، سکونت‌گاه‌های دائم و روستاهای اولیه شکل می گیرند و ذخیره‌سازی ابتدایی غذا و ابزار ها آغاز می شود.
۲. افزایش مازاد در حدود ۸ تا ۵ هزار سال ق.م. در این مرحله تولید محصولات بیش از نیاز معیشتی، امکان تغذیه افراد غیردرگیر در تولید و افزایش جمعیت و گسترش تقسیم کار (کاهنان، صنعتگران، جنگاوران) بوجود آمد.
۳. مدیریت مازاد و پیدایش ساختارهای قدرت در حدود ۵ تا ۳ هزار سال ق.م. در این دوران نیاز به کنترل، حفاظت، انبار، و توزیع مازاد بوجود می اید و همراه است با پیدایش نقش‌های مدیریتی و نابرابری در دسترسی به منابع، و شروع تمایزات طبقاتی و استقرار قدرت متمرکز.
۴. تمدن مازادمحور (شهر، خط، دولت، ارتش) از حدود سه هزار و پانصد سال پیش از میلاد به بعد است. این مرحله ایست که شهرنشینی، نظام سیاسی، نظام اداری و مالیاتی، نهاد دین سازمان‌یافته است و تمرکز نهادها برای بازتوزیع مازاد (معابد، کاخ‌ها، انبارها) قرار گرفته است.
پیدایش شهرها و طبقات
در همین مرحله طبقات شروع به شکلگیری می کنند. هر چند پیدایش طبقات و شهرنشینی هم‌زمان نیستند، اما به‌شدت به‌هم وابسته‌اند. به‌طور تاریخی، طبقات پیش از شکل‌گیری کامل شهرها پدید آمدند، ولی شهرنشینی، طبقات را تعمیق، تثبیت و پیچیده‌تر کرد. پیدایش طبقات مربوط به اواخر دوران نوسنگی و پس از شکل‌گیری کشاورزی پایدار، مازاد منظم، و تقسیم کار است. این مستلزم پیش‌شرط‌هایی علاوه بر مازاد تولید و ذخیره‌سازی غذا بود، یعنی نیاز به مدیریت مازاد، حفاظت و سازماندهی نیروی کار داشت. روندی که به جدایی تدریجی میان تولیدکنندگان و مدیران، متخصصان دینی، جنگاوران انجامید. نتیجه همه اینها پیدایش سلسله‌مراتب اجتماعی، امتیازات موروثی، و مالکیت نمادین یا واقعی بر منابع بود. در این مرحله طبقات ممکن است کاملاً تثبیت‌شده و نهادی نبوده باشند، اما شکل‌های ابتدایی نابرابری و سلطهٔ متمرکز پدیدار شده بودند. ضمن اینکه این گذار در همه جا و در آغاز توام با خشونت نبوده است.
شهرنشینی از حدود ۴ تا ۳ هزار سال پیش از میلاد، با آغاز تمدن‌های بین‌النهرین، مصر، سند، ایلام آغاز می شود که با تمرکز جمعیت، دیوارهای حفاظتی، تقسیم کار پیچیده؛ معابد، کاخ‌ها، خطوط حمل‌ونقل، دستگاه اداری و پیدایش خط، نظام مالیات، ارتش و دولت متمرکز همراه است. شهرنشینی فرآیندی دیرتر از پیدایش اولیهٔ طبقات است، اما عامل شتاب‌دهنده و تثبیت‌کنندهٔ آن نیز هست. شهرنشینی در اواخر نوسنگی و آغاز عصر مس و سنگ یا مس سنگی و سپس عصر برنز رخ می‌دهد.
نخستین شهرهای واقعی، مانند اوروک و لاگاش، در عصر برنز اولیه پدید آمدند. این شهرها هر دو در منطقهٔ بین‌النهرین جنوبی، یعنی جنوب عراق کنونی، واقع بودند. شکوفایی شهر اوروک به حدود ۴ تا ۳ هزار سال پیش از میلاد باز می گردد. این یکی از نخستین شهرهای واقعی با جمعیت چند ده هزار نفر و معابد عظیم بود و اختراع خط میخی در آن‌جا صورت گرفت. شهر دارای دیوارهای شهری گسترده و ساختار سیاسی و مذهبی پیچیده بود و حماسهٔ گیلگمش، پادشاه اوروک، به این شهر نسبت داده می‌شود.
شهر اوروک جزیی از تمدنی بود که سومر نام دارد. تمدن سومر به مجموعه‌ای از دولت - شهر‌های مستقل ولی دارای زبان، فرهنگ، دین، ساختار اجتماعی و اقتصادی مشترک اطلاق می‌شود که در منطقهٔ جنوب بین‌النهرین (جنوب عراق امروزی) حدود ۳۵۰۰ تا ۲۰۰۰ پیش از میلاد شکوفا شدند. در این تمدن، هیچ پایتخت واحد یا دولت مرکزی در آغاز وجود نداشت، بلکه هر شهر، دولت خود را داشت. اما این دولت‌ها به یک زبان می‌نوشتند (سومری)، به خدایان مشترک اعتقاد داشتند و ساختار اجتماعی مشابهی داشتند (کاهنان، شاه، دهقان، برده). در همه آنها نظام مالکیت، اداری، معبد و ارتش مشابهت داشت و با یکدیگر جنگ، اتحاد، یا رقابت داشتند.
تقریبا همزمان با آن چندین تمدن مهم دیگر نیز در منطقهٔ اسیای غربی که هر یک ویژگی‌ها، ساختارها و مسیرهای خاص خود را داشتند، اگرچه شباهت‌ها و تبادلات فرهنگی میان آن‌ها نیز چشمگیر بود.
از مهمترین آنها تمدن ایلام است که در جنوب غرب ایران، منطقهٔ خوزستان و ایلام کنونی (شوش، آوان، آنشان- در خوزستان، لرستان و فارس) شکل گرفت و از حدود۳ هزارسال پیش از میلاد تا ۶۴۰ق.م شکوفا بود.
تمدن مصر باستان نیز تقریبا همزمان در دره نیل و شمال شرقی آفریقا شکل گرفت. این تمدن با دولت پادشاهی متمرکز و فرعون به‌عنوان خدای زنده، وحدت ملی زودهنگام‌تر و ثبات سیاسی بیشتر، خط هیروگلیف، معماری هرمی، و آیین‌های پس از مرگ بسیار پیشرفته شناخته می شود.
در کنار اینها ازتمدن سند در دره رود سند، در پاکستان و شمال غرب هند کنونی نیز باید یاد کرد که زمان شکوفایی آن به حدود ۲۶۰۰ تا ۱۹۰۰ ق.م باز می گردد. این تمدن با شهرهای بسیار منظم و برنامه‌ریزی‌شده، شبکه فاضلاب، معماری آجرپخته، سازمان اجتماعی پیشرفته، خط ناشناخته (رمزگشایی‌نشده) و شواهد اندک از تمرکز قدرت سیاسی شناخته می شود. مهمترین ویژگی آن در نیافتن شواهدی روشن از وجود شاهان یا معابد بزرگ، و ساختار اجتماعی و طبقاتی است. ظاهرا تنها تمدن بزرگی است که بدون نیاز به شاه و معبد و طبقات توانسته است مازاد را به شکلی نسبتا برابر مدیریت و توزیع کند. فروپاشی و ناپدید شدن آن که دلایلش چندان روشن نیست، احتمالا بدلیل همین ناهماهنگی ساختار سیاسی و اجتماعی آن با نظام مازاد بوده است. یعنی یا براثر پیدایش اختلاف و تضاد میان جامعه مدیریتی که می خواسته منابع مازاد را به سود خود تخصیص دهد با توده مردم که در مقابل آن ایستادگی می کرده اند و یا به دلیل از پای درامدن دربرابر هجوم خارجی براثر نداشتن طبقه جنگاور و پادشاه که از شهر و تمدن محافظت کند.
همه اینها نشان می دهد که پیدایش مازاد و مدیریت مازاد، روبنای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نهادین خود را می طلبیده است که اگر چه مقدر نبوده اند ولی تقریبا در همه جا شکل هایی مشابه یافته است و بدون تسلط آن شکل ها قابل دوام نبوده است. پیدایش کاهن و معبد و شاه و جنگاوران نه یک پدیده تصادفی بلکه نتیجه پیدایش مازاد و نابرابری در تقسیم آن بوده است. تمدن های دیگری که این ساختارها را داشتند نیز مانند تمدن سند که نداشت فروپاشیدند ولی آن تمدن ها، به شکل هایی دیگر ادامه یافتند، در حالیکه تمدن سند با ساختار افقی و غیرطبقاتی آن برای همیشه ناپدید شد.
۲ – آیین ها و مناسک
علوم اجتماعی عامه گرای غربی تفاوت ایین ها و مناسک و مدیریت در تمدن های شهری مبتنی بر مازاد را با جوامع پیشین شکارچگی و گرداورنده خوارک یا کشاورزی ابتدایی نمی پذیرد یا کم اهمیت جلوه می دهد. بنظر آنان همه اینها از جمله اعتقاد به خدایان و ایین ها و مناسک و نوعی مدیریت در آن جوامع نیز وجود داشتند. با اینحال تمدن مازاد یک تغییر کیفی در همه این عرصه ها ایجاد کرد که به هیچوجه ادامه گذشته نبود.
خدایان و مناسک
اعتقاد به موجودات ماورایی، ارواح، و نوعی از خدایان پیش از آغاز شهرنشینی وجود داشت، اما شکل، نقش اجتماعی، و کارکرد خدایان در دوران تمدن های مبتنی بر مازاد و به ویژه دوران شهرنشینی با دوران پیش از آن کاملا متفاوت بود.
در دوره‌های نوسنگی که انسان‌ها عمدتاً در دهکده‌های کوچک با ساختارهای اشتراکی زندگی می‌کردند، باورهای مذهبی چند ویژگی‌ داشت.
نخست اینکه چندخدایی، پراکنده و طبیعت‌محور بود. خدایان به‌شکل ارواح یا نیروهای مرتبط با طبیعت (کوه، رود، باران، باروری، حیوانات، چرخهٔ فصول) شناخته می‌شدند. در این دوران الوهیت با مکان‌های خاص گره خورده بود: سنگ‌های مقدس، چشمه‌ها، غارها، درختان کهن. همچنین خدایان زن و باروری‌محور نقش مرکزی داشتند. باروری، چرخهٔ مرگ و تولد، و زمین در مرکز نظام اعتقادی بودند، نه جنگ، سلطه یا نظم سیاسی.
دوم اینکه در این دوران تفکیک کارکردی میان کاهن و ریش‌سفید و شمن یا جادوگران قبلیه وجود نداشت. کسانی که با روح‌ها ارتباط می‌گرفتند، "شمن‌ها" بودند و نه "کاهن" به معنای نهادی و تعیین شده آن. این شمن‌ها نقشی آیینی، درمانی، و نمادین داشتند و نه اقتصادی یا اداری.
با شکل‌گیری شهرها در سومر، مصر، ایلام و...، نظام اعتقادی نیز دگرگون شد:
در درجه نخست ما شاهد ظهور خدایان شهری و دولتی شدیم. هر شهر خدای محافظ خاص خود را داشت (مثلاً انانا برای اوروک، انلیل برای نیپور). این خدایان شخصیت‌مند، متمرکز، و فرمان‌دهنده بودند و نه نیروهای پراکنده طبیعت. باور به اینکه خدای شهر مالک زمین، مردم، و محصول است در این مرحله نهادینه شد.
در همین دوران ساخت معابد به‌عنوان نهاد قدرت آغاز شد. معابد به‌تدریج به مرکز اقتصادی، انبار، کارگاه، و اداره تبدیل شدند. کاهنان معبد بر زمین‌ها، نیروی کار، تجارت، حسابداری و توزیع مازاد نظارت داشتند. طبقه ای به عنوان کاهن که در عین حال مدیران دینی و اقتصادی بودند شکل گرفتند. کاهنان با ادعای "نمایندگی خدای شهر" از مردم خراج و محصول می‌گرفتند. قدرت آن‌ها پایدار، سازمان‌یافته و موروثی شد، نه وظیفه ای موقتی یا شمنی.
بدینسان در مرحله پیشاشهری، خدایان بازتاب رابطهٔ انسان با طبیعت و تولید زندگی بودند. در حالیکه در دوران شهرنشینی، خدایان به ابزار تثبیت نظم اجتماعی و توجیه سلطه نهادی تبدیل شدند. در این شرایط کاهنان از شمن‌ها و جادوگرهای قبیله ای به طبقه‌ای اداری، قتصادی و مذهبی ارتقا یافتند.
بنابراین، این درست است که اعتقاد به خدایان پیش از شهرنشینی هم وجود داشت، اما این خدایان نه فرمان‌دهنده، نه سیاسی، و نه مالک بودند. با پیدایش شهر و مازاد، خدایان به فرمانروایان تبدیل شدند، معابد پدید آمدند، و طبقه کاهنان به‌مثابه بازوی ایدئولوژیک و مدیریتی نظم طبقاتی نوظهور شکل گرفت. این، یک دگرگونی کیفی در مفهوم دین و جایگاه خدا و جامعه بود و نه فقط نوعی تکامل در باورها.
خدایان پیشاشهری، بازتاب درک موهوم از نیروهای طبیعت بودند. در جوامع شکارچی- گردآورنده و سپس کشاورزان ابتدایی، تجربهٔ انسان با طبیعت - باران، طوفان، زایش، مرگ، فصل‌ها-چنان قدرتمند، غیرقابل‌پیش‌بینی و حیاتی بود که به‌شکل طبیعی در قالب شخصیت‌بخشی و نیروی مقدس یا در واقع همان خدایان و نیروهای ماورایی بازتاب یافت. اعتقاد به این خدایان، موهوم -یعنی بی مبنا - نبود بلکه بازتاب ناتوانی انسان در کنترل طبیعت با ابزارهای شناختی محدود آن زمان بود. عملکرد آنها نه کنترل جامعه، بلکه تسکین روانی، معنا بخشی، و ایجاد آیین‌های همبستگی درون جامعه کوچک بود.
در حالیکه خدایان شهری، سازه‌های آگاهانهٔ نظم اجتماعی - اقتصادی بودند. با پیدایش شهر و مازادجامعه با بحران‌های جدیدی مواجه شد: مدیریت منابع، بدهی، نابرابری، مالکیت، کار اجباری، توزیع غذا در قحطی، و کنترل جمعیت. در این شرایط نهاد معبد و خدایان شهری، برای مشروع‌سازی نظم جدید، ساختن سلسله‌مراتب، و تثبیت قدرت مدیریت و مدیران مازاد پدید آمدند. این خدایان دقیقاً در تقاطع اقتصاد، حسابداری، سیاست و آیین ها عمل می‌کردند و نه در عرصه‌ی صرفاً روحی یا آسمانی.
به تعبیر دیگرخدایان جدید، ابزارهای ساخت قدرت بودند، نه پاسخ بی‌واسطه به طبیعت. ولی اعتقاد پیشین به خدایان طبیعت، مسیر این گذار را هموار کرد.
انسان‌هایی که پیش‌تر به وجود ارواح، خدای باروری، و چرخه‌های آسمانی معتقد بودند، در یک فرایند طولانی پذیرش خدایان متمرکز جدید را طبیعی و نه تحمیلی می‌دیدند. کاهنان توانستند خدای جدید را نه "ابداعی"، بلکه امتداد الوهیت کهن اما در شکل فرمانروا و مالک معرفی کنند. بدینگونه بود که مثلا انانا، از یک الههٔ باروری ساده، در تمدن شهری تبدیل می‌شود به الهه‌ای با معبد، زمین، دفتر حسابداری، و کارگران وابسته.
نتیجه اینکه خدایان پیشاشهری بازتاب نادانی مقدس درباره طبیعت بودند. خدایان شهری محصول دانایی سیاسی–اقتصادی برای مدیریت مازاد. و گذار نرم از اولی به دومی از طریق سنت‌ها، آیین‌ها، و حافظهٔ فرهنگی ممکن شد. این دگردیسی خدایان، نه فقط تحول در دین، بلکه تبدیل باور به ابزار نظم طبقاتی و مدیریت جامعه بود.
این گذار همچنین به این دلیل به شکل نرم انجام شد که جامعه مدیریتی جدید از همان آغاز یک جامعه مسلط و طبقاتی شکل یافته نبود، بلکه نتیجه ضروت تقسیم کار برای مدیریت مازاد بود. مدیریت نظام ابیاری و انبارداری و ذخیره سازی و ساختن بناها و غیره نیاز به تقسیم کاری را ایجاد می کرد که جامعه هنوز آن را تحمیلی در نظر نمی گرفت و طبیعی می دانست و در واقع نیز در آغاز تحمیلی نبود. بخشی از جامعه باید به کار تولید اشتغال می داشت تا خوراک بخشی دیگر را که کار مدیریت یا ساختمان معابد اشتغال داشت را تامین کند. این کار که در آغاز به شکل دوره ای و متناوب انجام می شد به‌ تدریج به شکلگیری یک جامعه مدیریتی تثبیت شده و موروثی انجامید که به شکل کاهنان و پادشاهان توزیع مازاد را به سود خود سازمان داد. به همین شکل بیگاری، یعنی کار عده ای برای تامین معیشت جامعه مدیریتی در آغاز شکلی طبیعی به خود داشت و نه اینکه حاصل فشار و زور بیرونی باشد. اما این بیگاری بعدا نهادینه و مسلط و اجباری شد.
از این زمان بود که کاهن و روحانی و دین نقشی دوگانه یافتند:
۱- نقش مدیریتی: در مرحله‌ای که مازاد تولید شکل گرفته و بدهی، بهره، تقسیم‌کار، انبارداری، و مالیات بتدریج نهادینه شدند کاهنان و نهاد دیندر تمدن های آغازین شهری چند وظیفهٔ مشخص پیدا کردند.
اول زمان‌بندی کشاورزی بر اساس تقویم مقدس یعنی تقویمی که دوره بندی های طبیعت را به خواست و رفتارهای خدایان و اسطوره ها و آیین ها پیوند می زد و به آن جنبه مقدس می داد.
دوم مدیریت انبارها، نیروی کار، و زمین‌ها تحت مالکیت خدای شهر.
سوم سازماندهی مناسک عمومی که مشروعیت اجتماعی نظام را تثبیت می‌کرد. در این بخش دین به‌مثابه نماد مشروعیت نظم اقتصادی- اجتماعی عمل می‌کرد.
۲- اما با رشد شهر و طبقات، مرگ دیگر فقط رویدادی طبیعی نبود، بلکه با ترک وابستگان، رنج‌های طبقاتی، و احساس بی‌عدالتی ترکیب می‌شد. کار روزانه، بدهی، فقر، خدمت اجباری، و تفاوت منزلت، زخم‌های روانی عمیقی ایجاد می‌کرد. در این وضعیت، دین و کاهن روایتی معنوی و مقدس برای رنج‌ها ارائه می‌داد ("بلا خواست خدایان است"، "رنج تطهیر است"، "پاداش در جهان دیگر خواهد آمد") و از طریق آیین‌ها، مراسم عبادی، و سرودها، تسلی جمعی ایجاد می‌کرد. کاهن، در کنار حسابدار معبد، روانشناس باستان نیز بود و با زبان آسمانی، واقعیت زمینی را تلطیف می‌کرد و این نیز مشابه نقش شمن در قبایل شکارچی بود.
همین پیوند این دو نقش بود که به تثبیت سلطه با رضایت درونی می انجامید و دین را به ابزاری خارق‌العاده برای تثبیت نظم طبقاتی و در عین حال ابزار اعتراض بدان تبدیل کرد: مردم نه‌فقط مجبور بودند، بلکه باور داشتند که باید اطاعت کنند. نه‌فقط استثمار می‌شدند، بلکه آن را معنادار و مقدر می‌دانستند. بدینسان نارضایتی اجتماعی، با مناسک آیینی (مانند روضه و سینه زنی، ریاضت، نماز جماعت و حج و غیره در دوران امروز)، به سطح نمادین منتقل و تخلیه می‌شد. با اینحال ادیان، به ویژه دین های بزرگ - یا روایت هایی از آنها- به‌ تدریج توانستند نقش اعتراض به این مناسبات را نیز ایفا کنند و برعهده بگیرند.
مشابه این نقش و ایین ها در جوامع شکارچی و گردآورنده پیشانوسنگی و آغازین آن وجود داشت. اما در آن دوران آیین‌ها اغلب نقش همبستگی جمعی، تسکین روانی، و جادوی موفقیت داشتند و حول توتم‌ها، ارواح طبیعی،یا نیاکان شکل می‌گرفتند. اما در جوامع نوسنگی مبتنی بر مازاد، آیین‌ها به ابزار تثبیت نظم اجتماعی و مشروعیت‌بخشی به قدرت تبدیل شدند و اعتقاد به خدایان متمرکز، سلسله‌مراتب مقدس و نقش متمایز کاهنان پدید آمد.
از نظر شکل آیین‌ها در جوامع شکارچی آیین‌ها ساده، انعطاف‌پذیر، مبتنی بر تجربه مستقیم طبیعت و اجرای جمعی بودند؛ مکان آیینی اغلب فضاهای طبیعی چون غار، جنگل یا دشت بود. در حالیکه در جوامع مازاد‌محورآیین‌ها ساختارمند، سلسله‌مراتبی و تکرارشونده بودند، در مکان‌های ساخته‌ شده مانند معابد برگزار می‌شدند و تحت کنترل متخصصان دینی یا کاهنان بودند.
از نظر موضوع در جوامع شکارچی اعتقاد به ارواح طبیعت، نیروهای نامرئی، ارواح حیوانات یا نیاکان غالب بود. هیچ خدای متمرکز یا سلسله‌ مراتب الهی وجود نداشت. در حالیکه در جوامع مازادمحور خدایان مشخص، دارای نام و قلمرو، همراه با نظام‌های چندخدایی، خدایان کشاورزی، باران، آفتاب، مرگ و غیره شکل گرفتند. گاه خدای اصلی جایگزین بقیه می‌شد یا نقش سلطنتی می‌یافت.
بدینسان ما شاهد یک گذار تاریخی طولانی از جوامع اشتراکی اولیه به نظام طبقاتی هستیم که تقریبا همه عناصر دوران پیشاطبقاتی را حفظ می کند ولی آنها را به شکلی تازه و در چارچوبی متفاوت و متضاد تفسیر و نهادین می کند. تفاوتی که بعدها در مسیر تمدن های شرقی با تمدن های یونان و روم مبتنی بر برده داری خشن و تولیدی پیدا شد ناشی از سرعت طی این مسیر در شرایط دستیابی به اخرین دستاوردهای اجتماعی، ساختاری و تولیدی تمدن های شرقی بود.

تلگرام راه توده:
https://www.tg-me.com/rahetudeh


برای ادامه و بحث بیشتر در این زمینه نگاه کنید به اثار گوردون چایلد بویژه : انسان خود را می سازد و طلوع تمدن اروپایی.
همچنین به اثار مایکل هادسون :
Hudson, Michael. “...and Forgive Them Their Debts: Lending, Foreclosure and Redemption from Bronze Age Finance to the Jubilee Year”, ISLET-Verlag, 2018
Hudson, Michael, “The Collapse of Antiquity: Greece and Rome as Civilization’s Oligarchic Turning Point” ،ISLET-Verlag, 2023.
Hudson Michael,“Temples of Enterprise_ Creating Economic Order in the Bronze Age Near East”, ISLET-Verlag, 2024
هادسون در این آثار عمدتا به نقش بدهی و نزولخواری در شکلگیری نظام طبقاتی و برده داری در شرق و تفاوت آن با یونان و رم می پردازد. وی دوام تمدن های شرقی از یکسو و فروپاشی دو تمدن یونان و رم را، از سوی دیگر، برآمده از خشونت برده داری و ناتوانی آنها در مهار اشراف برده دار و توان شرق در این مهار می داند.
همچنین به کتاب ویم دریکسنز و والترفرمانتو تحت عنوان :
Walter Formento ; Wim Dierckxsens. : Pour une nouvelle civilisation : le projet multipolaire,1ère éd. - Buenos Aires، Acercandonos, 2021.
برای مراحل بخشی از این تحول در ایران نیز نگاه کنید به اثر ایرج اسکندری : در تاریکی هزاره ها به ویژه از بخش هشتم به بعد :
ایرج اسکندری : در تاریکی هزاره ها، به کوشش علی دهباشی، تهران، آقتاب، چاپ اول، ۱۳۷۷
ای. کاژدان و دیگران : تاریخ جهان باستان، جلد اول شرق باستان، ترجمه کاظم، انصاری، باقر مومنی، علی الله همدنی، تهران، بامداد، چاپ چهارم، ۱۳۵۳
راه توده 917
حساب جنبش بابیه
از حساب بهائیت جداست!

جنبش بابیه چه تفاوت هائی با بهائیت دارد؟.
ما به این سئوال با پرهیز از هر گونه مداخله و اظهار نظر در باره تفکر مذهبی این دو جریان و همچنین دوری گزیدن از تبلیغات رایج در جمهوری اسلامی پیرامون بهائیت و سکوت درباره جنبش بابیه پاسخ میدهیم:

بهائیت فرقه ای منشعب از بابی گری و یا بهتر است بنویسیم "جنبش بابیه" است که در زمان خود، با انگیزه های اجتماعی مترقی ظهور کرد. بنیان گذار این جنبش سید علی محمد شیرازی ملقب به «باب» بود. او در سال 1235ق در شیراز متولد شد، در نوزده سالگی به کربلا رفت و در آنجا پس از چند سال خود را باب امام زمان خواند و مریدانی نیز به وی پیوستند. او ادامه غیبت امام دوازدهم را نفى كرد و مبلغ زمینی ساختن و انسانی ساختن یک داستان رویائی شد.
پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264ق مریدان علی محمد وارد مرحله قیام شدند. میرزاتقی خان امیرکبیر این قیام را فتنه ای علیه امنیت کشور، در دوران اصلاحاتی که وی آغاز کرده بود نامگذاری کرد.
سرانجام، علی محمد باب و یکی از پیروانش به نام محمد علی زنوزی در 28 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شدند.
از این مرحله به بعد، فرقه مذهبی بهائیت ظهور کرد، که رهبری آن با «میرزا حسینعلی نوری» معروف به بهاء الله بود.
ملا حسین بشرویه ای معروف به «باب الباب»، از نخستین گروندگان به باب بود و به بابیگری، به ویژه در نور و مازندران را گسترش داد.
حتی همین مختصر نیز حکایت از رشد جنبش بابیه و سپس فرقه بهائیت در میان روحانیت دارد و اگر نبود جنبش نارضائی مردم از حکومت قاجاریه، جنبش بابیه نمی توانست به یک جنبش اجتماعی تبدیل شود.
درنخستین سال های سلطنت ناصرالدین شاه قاجار شورش های متعددی توسط طرفداران باب در ایران بوجود آمد. پس از قیام بابی ها در مازندران، دامنه این قیام به تبريز و مناطقی ديگر رسید. در کتاب «بیان فارسی» پنج استان ایران کانون پیروان بابیه بود و شاید همین تقسیم ارضی و خطر تجزیه مذهبی ایران بود که موجب شد میرزا تقی خان امیرکبیر، صدراعظم وقت، که بشدت معتقد به حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران بود علیه بابیه وارد عمل شد. سرکوبی که به اعدام سید علی محد باب پس از صدور حکم ارتداد وی منجر شد.
پس از اعدام باب، عموم بابیه میرزا یحیی «صبح ازل» را به عنوان جانشین باب پذیرفتند ولی چون در آن زمان یحیی بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلی «بهاءالله» زمام رهبری طرفداران بابیه را بدست گرفت.
امیر کبیر در ادامه مقابله با بابیه حسینعلی را از ایران به عراق تبعید کرد.
میرزا حسینعلی پس از قتل امیرکبیر بدستور ناصر الدین شاه و خدعه مادرش مهد علیا و به صدارت رسیدن میرزا آقاخان نوری، به دعوت وی به ایران بازگشت.
پس از ترور اول و ناکام ناصرالدین شاه دستگیری دوباره و اعدام بابی ها شروع شد و میرزا حسینعلی نوری باتهام دست داشتن در این ترور یکبار دیگر به عراق تبعید شد.
میرزا حسینعلی در دوران تبعید عراق خود را «من یظهِرُهُ اللهی» اعلام کرد. درحالیکه علی محمد باب گفته بود حدود دو هزار سال بعد از او کسی که «من یظهِرُهُ الله» است ظهور خواهد کرد.
سرانجام حکومت عثمانی بهاء الله و پیروانش را به «عکا» در فلسطین و میرزا یحیی را به «قبرس» تبعید کرد.
میرزا حسینعلی «بهاءالله» در این مرحله از تبعید خود را پیامبر نامید و فرقه «بهائیت» را بنیان گذاشت . اولین معبد آنها بنام «مشرق الاذکار» با حمایت دولت روسیه تزاری در شهر عشق آباد – ترکمنستان- ایجاد شد.
بهاءالله 9 سال در قلعه ای در عکا تحت نظر بود و پانزده سال عمر خویش را در همان شهر گذراند و در 1309ق،(20) پس از بیست شبانه روز تب در گذشت و پیروانش با اعتقاد به خدایی او قبرش را قبله خویش ساختند.
مرگ میرزا حسینعلی بحران جانشینی، اختلافات و درگیری های زیادی را در میان فرزندانش به دنبال داشت؛ «عباس افندی» پسر ارشد او که بعدها «عبدالبهاء» لقب گرفت، به مقام رهبری بهائیان رسیده و تجدید حیات بهائیت را آغاز کرد.
پس از عبدالبهاء، «شوقی افندی» ملقب به «شوقی ربانی» فرزند ارشد دختر عبدالبهاء، بنابه وصیت عبدالبهاء جانشین وی گردید. او در دارالفنون بالیون لندن، دانشگاه آمریکایی بیروت و سپس در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده بود. او در سال 1300 شمسی، یعنی اولین سال به قدرت رسیدن رضا خان به رهبری «بهائیت» برگزیده شد. او خود را «ولی امرالله» خواند و نخستین شعارش برابری زن و مرد و مخالفت با حجاب بود. فضل الله صبحی مهتدی که بعدها به سلک دراویش پیوست و حافظ مثنوی بود و بسیار دلنشین برای کودکان روزهای جمعه در رادیو ایران قصه می گفت، سالها کاتب و منشی نزدیک عبدالبهاء بود.
براساس وصیت و دستورات عبدالبهاء باید رهبری بهائیت در خاندان «شوقی افندی» به صورت موروثی باقی می ماند، اما بر خلاف پیش بینی بهاءالله و عبدالبهاء، شوقی صاحب فرزند نشد و به همین سبب او برای اداره جامعه بهائیت، ایجاد تشکیلاتی به نام «بیت العدل» را لازم و ضروری دانست. تشکیلات اداری و جهانی را سازمان داد و معبدهای قاره ای بهائی موسوم به «مشرق الاذکار» را تاسیس کرد. این مرکز اداری و روحانی بهائیان واقع در شهر حیفا (در اسرائیل) به بیت العدل اعظم الهی موسوم است. شوقی افندی در سال 1336 شمسی بر اثر آنفلوانزا در لندن درگذشت.
پس از مرگ شوقی افندی در کنفرانس ویژه ای که سال 1342 شمسی با حضور سران مهم فرقه بهائیت در لندن تشکیل شد 9 نفر به عنوان اعضای مجلس بیت العدل انتخاب شدند و بیت العدل به شهر «حیفا» در «اسرائیل» منتقل شد که تاکنون فعال است و هر چند سال یکبار با تجدید انتخابات اعضای آن تغییر می کند. برخی، اوجگيری ادعاهای مربوط به امام زمان در دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی را
به جنبش بابیه ربط میدهند و حجتیه را نوعی مقابله بابيگری جديد می دانند، اما بنظر می رسد این برداشت دقیق نیست. تفاوت عميق ميان جنبش تاريخی بابيه و ديگر جنبش های مهدي گرى وجود دارد.
بحث بر سر مشابهت ها و تفاوت های فكری و نظری ميان جنبش قديم و جريان جديد بابيگری نيست بلكه سخن از تفاوت ها و مشابهت های آنان، بعنوان يك جريان اجتماعی است.
در واقع جنبش های اجتماعی بسياری با پرچم مهديگری در سده های اوليه ظهور اسلام رخ داده اند و در قرن نوزدهم بزرگترين جنبش اجتماعی ايران زير پرچم بابيگری بوجود آمد. برای درك بهتر تفاوت جريان بابيگری، با جنبش تاريخی بابی شايد بد نباشد به شمه ای از جنبش بابيه اشاره شود.
سيد علی محمد باب طلبه ای ساده در محضر شيخ کاظم رشتی از مراجع شيخيه و از شاگردان شيخ احمد احسايی بود كه تفسيرهای متفاوتی از احاديث مذهبی ارائه می داد. ظهور مجدد امام زمان و يا بعبارتی حلول وی را در كالبد فردی ديگر را امكانپذير می دانست.
شاگرد وی سيد كاظم رشتی قبل از مرگ بدليل تصور ظهور نزديك امام زمان جانشينی برای خويش تعيين نكرد كه اين از طرفی منجر به اختلافات عميق در ميان معتقدين به مكتب شيخيه و از طرف ديگر ظهور مدعيان پرشمار بابيت و يا مهديت گرديد. بر اساس آموزش های شيخ احمد احسايی و سيد كاظم رشتی، سيد علی محمد همچون بسياری ديگر از شاگردان شيح كاظم رشتی مدعی ارتباط با مهدی و يا مهديگری شد و دعوی بابيت امام زمان كرد.
شيخ حسين بشرويه از شاگردان مكتب شيخيه كه امام زمان را جستجو می كرد با سيد علی محمد برخورد كرد و پس از مباحثاتی در شيراز او را مرتبط با امام تشخيص داد. شيخ حسن طبق احاديث به سمت خراسان رفت تا از آنجا همراه با دسته هايی با درفش سياه قيام کند. قرار بر اين بودكه سيد علی محمد نيز طبق احاديث مربوط به ظهور امام به مكه رفته و از آنجا قيام خود را آغاز كند. ليكن از مسافرت او به مكه نشانی در دست نيست. در تمام مدتی که ملا حسين بشرويه در حال تبليغ ظهور باب در مناطق شمالی ايران بود اثر چندانی از باب ديده نمی شود. او در غالب اين ايام تحت مراقبت حكومت های مختلف محلی قرار داشته است. با اين حال خبر ظهور باب موجب بروز جنبش های وسيع اجتماعی و دهقانی در نقاط مختلف ايران شد.
در بررسی هايی که از شخصيت و افكار سيد علی محمد باب انجام شده بنظر می آيد فردی با اختلالات روانی و نيز عدم تسلط کافی بر متون مذهبی و يا زبان عربی مواجهيم. تا آنجا که برخی جريان بابيه را جنبش عده ای فريب خورده ارزيابی کرده اند. اين ارزيابی مبتنی بر عدم انسجام منطقی و محتوايی آثار و ديدگاه های سيد علی محمد باب است. در حالی که اکثريت قريب به اتفاق شرکت کنندگان در جنبش بابيه نه کتابی از سيد علی محمد باب خوانده بودند و نه خود او را ديده بودند. در واقع بنظر ما شرايط سخت اجتماعی و مناسبات پوسيده فئودالی عامل اصلی قيام روستاييان و پيشه وران شهری بود و نه اعتقاد به نظريات و عقايد خاص مذهبی و ايدئولوژيك شخص علی محمد باب.

انگلس در کتاب جنگ دهقانی در آلمان که در واقع نوعی بررسی ايدئولوژيك از اين جنبش ها نيز محسوب می شود، يادآور می شود که تمام جنبش های دهقانی در قرون وسطی زير پرچم مذهبی عليه دين مسلط صورت گرفته اند.
در مورد انجمن حجتيه نيز آنچنان که گفته شده که شيخ محمود حلبی بقول خودش، پس از خواب ديدن امام زمان تصميم به تاسيس انجمن حجتيه می گيرد. انجمنی که از نظر تشكيلاتی بسيار مشابه تشكيلات فراماسونری در کشورهای اروپايی و اخوان المسلمین خاورمیانه است. هر چند پيش از پيروزی انقلاب 57 عدم دخالت در سياست از اصول اين انجمن بشمار می رفت، ليكن پس از پيروزی انقلاب رسیدن به قدرت سياسی به هدف آن تبديل شد.
امری که با وجود تشكيلات و اهداف بسيار منسجم از طرفی و سردرگمی و عدم انسجام طرفداران آيت االله خمينی از سوی ديگر تا حد زيادی انجام شد.
البته ادعای عدم دخالت در سياست در عمل هيچگاه جنبه واقعی نداشته است زيرا قبل از انقلاب نيز اين عدم دخالت به معنای سياست عدم مقابله با حكومت وقت بود. در دوران انقلاب نيز اين سياست تبديل شد به سياست تفرقه افكنی بين نيروهای انقلابی- مذهبی و غيرمذهبی. پس از پيروزی انقلاب نيز تبديل شد به سياست فاصله گذاشتن میان نيروهای انقلابی مسلمان و جايگزينی آنها با نيروهای وابسته به خود.
پس از انقلاب ما شاهد ترورها و انفجارهائی بوديم با نام هائی نظير "فرقان" و يا "گروه مهدويون" و... سرانجام تبديل سازمان مجاهدين خلق به ابزار اجرای تصفيه های خونين، که در تمام اينها دست همين انجمن در آن ها بند بوده و حتی مبتکر و هدايت کننده بوده است.
پس از درگذشت آيت االله خمينی، آنها گام به گام و با اسامی جديدی که برای خود انتخاب کرده بودند بيرون آمدند و به گسترش افقی و عمودی قدرت - همزمان- مشغول شدند.
دراين دوران- حتی در جريان مقابله با انتخاب خاتمی در انتخابات دوم خرداد- ما با نوعی استفاده از مسئله ارتباط با امام زمان علیه او روبرو بوديم. پس از پيروزی احمدی نژاد در انتخابات 84 ما نه تنها شاهد فروپاشی اين نوع ادعاها نشدیم، بلكه بطور روز افزون شاهد گسترش آن شدیم.
بنابراين فرارويی ايدئولوژيك انجمن حجتيه از مبارزه با بابيت و بهاييگری به شكل تازه ای از بابيگری، در چارچوب همين تلاش برای رسیدن به قدرت بايد مورد توجه قرار گيرد. چنانكه تبليغ عدم فعاليت سياسی به همين شكل به فعاليت برای رسیدن به قدرت سياسی و استفاده از انواع ترفندها، منجمله ادعای داشتن ارتباطاتی با امام زمان تغيير می يابد.
جايگاه رهبران دو جريان بابيگری قديم و بابيگری جديد و انجمن حجتيه در سلسله مراتب روحانيت نيز شبيه و جالب توجه است.
سيد محمدعلی باب خود طلبه جوان شيخيه با سنی حدود بيست و چند سال بود و در رده های پايين روحانيت قرار داشت. در انجمن حجتيه نيز هيچگاه روحانيون طراز اول شيعه حضور نداشته اند و حداکثر رده های ميانی روحانيت به آن پيوسته اند. اين ضعف با ادعای اتصال به امام معصوم جبران می شود. نوع ارتباط با امام زمان از خواب ديدن وی و نقل قول هايی از او شروع می شود تا به ادعاهايی چون مورد حمايت خاصه امام بودن.
يكی از دلايل عمده مخالفت روحانيون عاليرتبه شيعه با اينگونه مدعيان در همينجاست. زيرا در صورت قبول وجود ارتباطات خاص با امام معصوم سلسله مراتب روحانيت بی معنا می شود.
انجمن حجتيه اين عدم برخورداری از حمايت روحانيون عاليرتبه را از دو طريق جبران می کند. در درجه اول سعی در اثبات برتری خويش از طريق ادعای وصل به معصوم و در درجه دوم تخریب روحانيون برجسته شيعه. چنانكه اين جريان پس از در گذشت آيت االله خمينی برنامه جاسازی کردن روحانيون دون پایه بجای روحانیون ریشه دار در حوزه ها سرعت گرفت و روحانیونی مانند مرتضی آقا تهرانی، مصباح یزدی، ذوالنوری و دهها نمونه دیگر که به قدرت وابسته بودند امثال منتظری، شبیری زنجانی، صانعی، بیات و... را پشت سر گذاشتند.
اغلب این افراد که بعنوان فضلای حوزه معرفی می شوند دست پروردگان مدارسی چون حقانی و موسسات نوظهوری نظير مرکز پژوهش های مصباح يزدی هستند که از طريق اينگونه وابستگی ها و تبليغات به مدارج بالاتر مذهبی دست يافته اند و نه بر مبنای دانش و شايستگی های فردی خود. اين سياست اقتدار سلسله مراتب روحانی را متزلزل کرده و از عوامل تغيير مرکزيت شيعه از ايران به عراق شده است.
ما ادعاهای ارتباط با امام زمان و یا برافراشتن پرچم امام زمان در مسجد جمکران که خود نوعی بابيگری جديد است که تحت نام مبارزه با بهائیت در جمهوری اسلامی شکل گرفته-برخلاف جنبش تاريخی بابيه میدانیم زیرا از درون يك حكومت سربرآورده و خود شريك و شايد مسئول اصلی نابسامانی های اجتماعی موجود است. اگر سهم رهبران جنبش بابی اعدام و شكنجه بود سهم اين بابيگران جديد تسلط بر قدرت و ثروت يك کشور است. اگر جنبش بابيه بطور عمده جنبش ستمديدگان بود در بابيگری جديد ما با افراد موثر در قدرت روبرو هستیم.

عکس: سید علی محمد باب بنیانگذار جنبش بابیه

تلگرام راه توده:
https://www.tg-me.com/rahetudeh
راه توده 917
کج راهه انقلاب
از یورش به حزب توده ایران آغاز شد!
"مریم مهاجر"

یورش به حزب توده ایران، آغاز گردش به راست بزرگ در جمهوری اسلامی بود. گردشی که انقلاب بهمن 57 را به دوران کنونی کشاند. در واقع، این یورش، ضربه بزرگ به کمر انقلاب بود و تیرک خیمه انقلاب را از مرکز ثقل این خیمه کشید. تمام رویدادهای پس از یورش به حزب توده ایران، یکی پس از دیگری تابع همان یورش بود. حزب ما با ادامه جنگ مخالف بود، با صدور نظامی انقلاب مخالف بود، بر ضرورت اتحاد همه نیروهای طرفدار انقلاب تاکید داشت، خواهان هوشیاری و موقعیت سنجی نیروهای چپ بود، حجتیه را جاده صاف کن بازگرداندن سلطنت به ایران و دارای ارتباط های مستحکم و ریشه دار با انگلستان میدانست، معتقد بود که سازمان جاسوسی انگلستان بصورت ریشه ای در کشور نفوذ دارد، اعتقاد داشت بازرگانی خارجی باید ملی و دولتی شود، تولید ملی تقویت شود و نباید کشور زیر بار دیکتاتوری سرمایه داری بزرگ تجاری برود و... به حزب توده ایران یورش برده شد تا تمام آنچه که در بالا گفتیم نشود و سخنگوئی نداشته باشد. این یورش که بعدها زنده یاد کیانوری نیز در نامه خود به خامنه ای و در تحلیل مفصلی که با نام "سخنی با همه توده ایها" پس از آزادی از زندان نوشت و راه توده هر دو آنها را برای نخستین بار منتشر کرد، جزئیات آن را نوشت. از جمله بهانه جاسوسی و کودتا. اخیرا خانم مریم مهاجر در مقاله تحقیقی که منتشر کرده و بهانه آن یکی از مصاحبه های سعید حجاریان است، بر محور همین دو بهانه یعنی کودتا و جاسوسی و پوچ بودن آن نوشته شده که می خوانید.

نشریه مهرنامه در شماره تیر و مرداد خود مصاحبه ای با سعید حجاریان انجام داده که دارای نکات بسیار با اهمیتی است. این مقاله از منظر بررسی احتمال همکاری سازمان های امنیتی جمهوری اسلامی با سازمان جاسوسی انگلستان MI6 در جهت سرکوب حزب توده ایران به این مصاحبه می نگرد.
ماجرای سرکوب حزب توده ایران خود بهترین شاهد «توهم نبودن» هر بحثی درباره توطئه خارجی است.
نخست یادآوری کنیم که سرکوب حزب توده ایران با تغییراتی از روی همان سناریویی انجام پذیرفت که پنجاه سال پیش از آن منجر به دستگیری کمونیست ها در زمان رضا شاه و تصویب قانون منع فعالیت اشتراکی ۱۳۱۰ شد. در سال ۱۳۰۸ یکی از کارمندان اداره بازرگانی شوروی در تهران بنام ژرژ آقابگف با کمک سفارت انگلیس به لندن گریخت و در آنجا پناهنده شد. سپس کتابی منتشر کرد که در آن «پرده از اسرار شبکه جاسوسی شوروی در ایران» برمی داشت (۲). محتویات این کتاب بهانه ای برای دستگیری و سرکوب کمونیست ها شد. رضا شاه بدین ترتیب اقدامات شدیدی را بر علیه طرفداران مرام اشتراکی سازمان داد و با تصویب قانونی در ۵ خرداد ۱۳۱۰ در مجلس اینگونه فعالیت ها را ممنوع و متخلفین را به مجازاتهای سنگین محکوم کرد. البته سرکوب کمونیستها پیش از تصویب این قانون هم به شدت دنبال میشد و کار به جایی رسیده بود که به کار بردن کلمه «کارگر» ممنوع شده بود و به جای آن می بایست از کلمه «عمله» استفاده می شد. برای رضا شاه و دستگاه سرکوب وی کارگر کسی بود که ضرورتا به اتحادیه کارگری تعلق داشت. پس از تصویب قانون، رضا شاه سرکوب فعالیت ها را به طور سازمان یافته ادامه داد. فعالیت ها را ممنوع و متخلفین را به مجازات های سنگین محکوم کرد.
پنجاه سال بعد، برای سرکوب تشکیلات سازمان یافته حزب توده ایران، اینبار فراری دادن یک کارمند کنسولگری شوروی لازم میآمد تا پرونده های کامل درباره «تدارک کودتای توده ای»ها آماده شده و به کسانی رسانده شود که از مدت ها قبل خود در تدارک سرکوب بودند.
بررسی و موشکافی مصاحبه آقای حجاریان با مهرنامه بیش از هر چیز از همین منظر، یعنی تدارک از پیش آماده شده سرکوب حزب توده یران به بهانه توطئه کودتا اهمیت دارد. اگر نتوان وجود حلقه های پنهانی بین نزدیکان ام.ای.سیکس (MI6) و سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی را ثابت کرد، دستکم می توان با ارائه نشانه ها، پرسش های دقیق و روشنی در این زمینه به میان آورد.
با تکیه به اظهارات آقای حجاریان، القای شائبه وجود طرح کودتای توده ای ها، از همان آغاز در پرونده ارسالی انگلستان وجود داشته. یعنی خلاف بعضی از روایات، اعتراف به کودتای خیالی در زیر شکنجه عده ای از مسئولین حزب انجام نگرفته و نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی از آغاز رهبران حزب را با هدف اقرار به کودتا تحت شکنجه قرار داده اند.
پس از گذشت سال ها، همه مسئولین دست اندرکار از جمله خود آقای حجاریان و آقای رفسنجانی پذیرفته اند که کودتایی از سوی کمونیست های ایران تدارک دیده نمی شده و تمام این پرونده جعلی بوده است. در نتیجه دو احتمال وجود دارد:
* سازمان جاسوسی انگلستان به هدف خود که سرکوب حزب توده ایران بوده، رسیده است و مسولان جمهوری اسلامی در این میان فریب خورده و یا آلت دست شدند!
* سرکوب حزب توده ایران هدف مشترک ام.ای.سیکس (MI6) و سازمان های اطلاعات جمهوری اسلامی، از جمله سپاه بوده است و «برادران اطلاعات» از تجربه و امکانات «دوستان انگلیسی» برای سرکوب «دشمن مشترک» استفاده کردند.
در صفحه ۴۲ مهرنامه آمده است:
مهرنامه: حالا بپردازیم به ماجرای بازداشت توده ای ها توسط نخست وزیری و اعتراف آن ها در زندان. از کجا مشخص شد که آنها دنبال کودتا هستند و بازداشتشان کردید؟
حجاریان: شما فکر کنید کوزیچکین.
مهرنامه: اول بگوئید که به نظر شما کوزیچکین از کا.گ.ب بریده بود یا از اول نفوذی ام.ای.سیکس در کا.گ.ب بود و در فرصت مقتضی به انگلیس پناهنده شد تا اسرار شوروی در ایران را فاش کند؟
حجاریان: گمان دارم او را خریدند. او عضو کا.گ.ب بود و بعد ام.ای.سیکس خریده بودش. بالاخره بعد از انقلاب، ایران شده بود محل جنگ سرویس های اطلاعاتی و همه شان علیه هم کار میکردند.
مهرنامه: در خاطرات آقای هاشمی هم آمده که آقای مادرشاهی (یکی از سه نفر رهبری حجتیه که جانشین شیخ محمود حلبی شدند- راه توده) و حبیب الله بیطرف برای گرفتن اطلاعاتی به پاکستان رفتند؟ اطلاعات نخست وزیری آنها را فرستاد پاکستان؟
حجاریان: نه، آقای مادرشاهی مشاور امنیتی ریاست جمهوری (علی خامنه ای) بود.
مهرنامه: بسته اسنادی بود که در اختیار آن ها گذاشتند یا ادعاهایی شفاهی بود؟
حجاریان: یادم نمی آید که اسنادی را با خودشان آورده باشند. نمی دانم. اما اسم نفوذی ها را کوزیچکین آورده بود.
مهرنامه: چه اطلاعات مهمی را کوزیچکین در اختیار ایران گذاشت. شما به صرف ادعای او با حزب توده برخورد کردید؟ مگر همه ادعاهای او درست بود؟ او در کتاب خاطرات اش که در ایران هم ترجمه و چاپ شد حتا ادعا کرده که آقای طالقانی را مسموم کرده اند. اگر این ادعا دروغ باشد خیلی ادعاهای دیگر او هم می توانست دروغ باشد ضمنا شما در ماجرای نوژه و تا مدتها بعد حزب توده را غیرخودی نمی دانستید. می دانستید که در ارتش هستند و می دانستید که با شوروی در ارتباطند و چرا یک دفعه کاسه آنها چپه شد.
حجاریان: کوزیچکین اطلاعات بیشتر از این که سیستم اطلاعات ایران از توده ای ها می دانست نداشت و مثلا کیانوری و طبری کاملا زیرنظر بودند.
با خواندن سطور فوق یک سوال همچنان ناروشن باقی میماند: پرونده ارسالی ام.ای.سیکس دلیل یورش به حزب توده ایران بوده یا بهانه آن؟ اگر آنچنان که آقای حجاریان ادعا میکند توده ای ها تحت نظر بوده اند و «کوزیچکین اطلاعات بیشتر از این که سیستم اطلاعات ایران از توده ای ها می دانست نداشت»، در اینصورت سیستم اطلاعاتی ایران به خوبی می دانسته که کودتایی در کار نیست. بالاخره تدارک یک کودتا کلی سازماندهی نیاز دارد. ارتباط بین ارگان های مختلف نظامی و انتظامی و شبکه های رسانه ای را می طلبد. از سوی دیگر سرکوب آخرین سازمان چپ که هنوز در ایران فعال بود (هرچند بصورت نیمه علنی) یک دلیل و بهانه میطلبید.
آنچه از صحبت های آقای حجاریان میتوان نتیجه گرفت آنست که نظام قصد سرکوب توده ای ها را داشته و گزارش ارسالی ام.آی.سیکس فقط بهانه برای یورش بوده است.
2025/07/04 03:51:46
Back to Top
HTML Embed Code: