Telegram Web Link
اتباع بیگانه
دونلی استاد شیرمحمد اسپندار
شعر دکتر وحید عیدگاه طرقبه‌ای
صدای مهدی فیروزیان

آه ای اتباع بیگانه
با شما پیوندِ دیرین دارد این بی بام و در خانه
همچو پیوندی که دارد با پرستو آشیان، با خوشه گندمزار
با نفس آواز، با آوار ویرانه

آه ای اتباع بیگانه
زندگی‌‌تان داستانی تلخ بود، آغاز و پایان درد
چشمه‌هاتان خشک
چهره‌‌هاتان زرد
از زمین و آسمان نومید
سال‌ها سر کرده در ویرانه‌ای با نامِ کاشانه

آه ای اتباع بیگانه
با دلی آکنده از اندوه
کوچ بی‌هنگامتان را اشک می‌ریزم
هم‌نوا با هر غریبی در وطن وانگاه
با شما بدرود می‌گویم غریبانه

آه ای اتباع بیگانه
آشناتر از شما با خود نمی‌بینم درین خانه

@roshananemehr
💔10👍2😢1
گریه در گور
حامد ابراهیم‌پور

درختانِ جوان را در خیابان دفن می‌کردیم
برادرهایمان را زیرِ باران دفن می‌کردیم

زمین از اضطرابِ کفش‌هامان باخبر می‌شد
هوا تاریک می‌شد،‌ بعد از‌آن تاریک‌تر می‌شد

درختانِ بریده زیرِ باران گریه می‌کردند
برادرهایمان در گورهاشان گریه می‌کردند

هوا دم داشت، با تکرارِ خس‌خس بازدم می‌شد
صدای جیغ می‌آمد... دو کفش از جمع کم می‌شد

- هزاران سایه پشت سایه پنهانند (کم گفتیم!)
- صدایت را ببُر (با پچ‌پچی در گوش هم گفتیم!)

میان شهرِ خالی می‌دویدیم و هوا بد بود
صدای تیر، سهمِ هر کسی که حرف می‌زد بود

به نوبت زخم‌هایی گوشۀ تصویر می‌خوردیم
به نوبت گریه می‌کردیم و در صف تیر می‌خوردیم

کسی هر بار می‌افتاد و در خون دست و پا می‌زد
صدایی ناممان را پیش از افتادن صدا می‌زد...

نفس با هر دویدن تنگ‌تر می‌شد، هدر می‌رفت
زمان تکرار می‌شد، خانه‌هامان دورتر می‌رفت

زمان تکرار می‌شد، زیر پای ابرها بودیم
دوباره در مسیر نعش‌ها و قبرها بودیم...

کسی می‌شست آن سو دست‌های سرخ‌رنگش را
کسی آن گوشه پر می‌کرد با نفرت تفنگش را

کسی را دیگران سمتِ طنابِ دار می‌بردند
کسی را چشم‌بسته سینۀ دیوار می‌بردند...

درختانِ جوان را زیرِ باران دفن می‌کردند
جوان بودیم و ما را در خیابان دفن می‌کردند

@roshananemehr
💔5😭4
فروغیِ پدر

تصور عمومی دربارۀ نوابغ و مردان بزرگ و شاخص هر جامعه این است که آنان افرادی تک‌بعدی هستند که پرداختن به زمینۀ تخصصی دانش و هنر و پیشه ایشان را از توجه به جنبه‌های دیگر زندگی، به‌ویژه زندگی خانوادگی، بازداشته است. بدین‌سان آنان هم خویش را از لذتی بی‌جایگزین محروم می‌کنند و هم همسر و فرزندانشان را در ناکامی و ناخرسندی می‌گذارند. شاید ازاین‌روست که بسیاری از فرزندان بزرگان هنر و فرهنگ، با وجود اینکه راه پیشرفت و رشدشان نسبت به افراد عادی هموارتر است، به راه پدران خود نمی‌روند یا اگر می‌روند به جایگاه آنان نمی‌رسند (مثلاً الکساندر دومای پسر که تا چند سال، الکساندر دومای پدر، حتی از پذیرش او به‌عنوان فرزند خود سر باز می‌زد، در نویسندگی به گرد پای پدر نرسید)؛ زیرا شاید نمی‌خواهند با تکرار تجربۀ تلخ پدران خود، زندگی را یکسره وقف کار کنند (البته نمونه‌هایی استثنایی مانند یوهان اشتراوس پسر که از یوهان اشتراوس پدر موفق‌تر بود نیز وجود دارد).

ذکاءالملک ثانی، محمدعلی #فروغی، که در دانش و فرهنگ جامع‌الاطراف بود، برخلاف تصور عمومی ما دربارۀ بزرگان سیاست و فرهنگ، در زندگی خانوادگی نیز توفیق داشت و مشاغل مختلف و وقتگیر، او را از توجه به خانواده و حفظ ارتباط سالم و مؤثر با خویشان نزدیک بازنداشت. احترام بیش از حدی برای پدرش،‌ ذکاءالملک اول، قائل بود و به چاپ و تنظیم و تکمیل کارهای پدر از جمله دورۀ ابتدایی از تاریخ عالم (جلد اول: تاریخ ایران)‌ همت گماشت. حرمت نهادن ویژه به پدر در نوشته‌هایش هم آشکار است. بارها در نامه‌هایش از بوسیدن دست مادر یاد کرده است. همسرش، بانو زرّین‌تاج، را تاج سر خود می‌شمرد و بسیار گرامی می‌داشت. پس از جوانمرگ شدن آن بانو در اردیبهشت ۱۳۰۰ نیز نخواست کسی را جانشین وی سازد و تا پایان عمر، یعنی بیش از ۲۱ سال، بی همسر ماند (البته قصدم وصف زندگی فروغی است نه لزوماً تأیید و تحسین تجرد). با مرگ همسر بار مسئولیت فروغی برای نگهداری و تربیت فرزندانش سنگین‌تر شد. او نیز با وجود همۀ دشواری‌ها از پسِ این کار به‌خوبی برآمد و فرزندانی شایسته چون محسن فروغی (معمار خلّاق که بناهایی چون آرامگاه #سعدی در شیراز و آرامگاه باباطاهر در همدان، کاخ نیاوران و دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران از آثار اوست) و محمود فروغی (سفیر ایران در امریکا و چند کشور دیگر، معاون و کفیل وزارت امور خارجه) پرورد که همچون پدر توانمند و درستکار و میهن‌دوست بودند.

امروز دیدم یکی از عزیزانی که در معرفی کتاب نامه‌های محمدعلی فروغی قلم زده نیز وجه پدرانۀ شخصیت فروغی را زیر ذرّه‌بین نهاده است. بنده هم در اینجا این چند سطر را برای نمونه از نامه‌ای مورخ سوم بهمن ۱۲۹۷ که ذکاءالملک آن را از پاریس به تهران (خطاب به برادرش ابوالحسن فروغی) فرستاده است نقل می‌کنم:

«از اوّل مسافرت تا به‌ حال هیچ‌گونه کسالت و کدورتی نداشته‌ام بحمداللّه، الّا اینکه هروقت یاد عزیزان طهران را می‌کنم دلم آب و اشکم جاری می‌شود. همه را از قول من عرض ارادت و سلام و دعا برسانید. بچه‌ها را روزی هزار دفعه از جانب من ببوسید. امیدوارم سوغات‌هایی که خواسته‌اند برای ایشان بگیرم؛ امّا پاریس هم خیلی گرانی است و هر چیزی دو سه برابر شده است».*

فروغی با آن ثبات و استواری که در امور سیاسی و فرهنگی از او سراغ داریم، از گریستن و دلتنگی خود برای خانواده، همسر و فرزندانش یاد کرده و جالب اینکه با وجودِ داشتن مناصب مهم چنان پاکدست می‌زیسته که برای خریدن سوغات هم نگران گرانی اجناس پاریس بوده است.

___
* نامه‌های محمدعلی فروغی، به کوشش دکتر محمد افشین‌وفایی و مهدی فیروزیان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۱، ص ۷۳.

https://www.tg-me.com/roshananemehr
9👍2
تکنوازی سه‌تار این ضعیف (۲۰ بهمن ۱۴۰۲)
آب چو از سر گذشت بوی گل آید


پی‌نوشت اعتذاری: قبول دارم که چندان خوب شروع نشده بود؛ اما باز هم قاعدتاً آخر کار نباید این‌گونه می‌شد!
@roshananemehr
😁53👍1
Forwarded from جواد زهتاب
بهار آنچنان زد شبیخون به باغ
که مرعوبِ بوی گل و سوسنیم


پدر، خیرخواهانه گفتا: بلی!
چهل‌ سال و چندی‌ست آبستنیم


#جواد_زهتاب

🔹@Javad_Zehtab
😁4👍21
بهار شد!

مغزی که بود مسندِ فرمانروای عقل
پامالِ ترکتازِ نسیمِ بهار شد
#صائب
https://www.tg-me.com/roshananemehr
👍71
دفاع از یک مصرع مقام معظم رهبری

دوست فاضل شاعر جناب رضا موسوی طبری در نقد این مصرع از مقام معظم رهبری:
چون الف در وصل جانان از میان برخاستم
مرقوم فرموده‌اند:

«مقصود از این مصراع چیست؟ از میان برخاستن یک معنی‌اش به کنار رفتن و از بین رفتن و محو و معدوم شدن است. چنانکه خواجه می‌گوید: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز یا فی المثل در محاوره می‌گوییم "اگر گرد کدورتی بود از میان برخاست" یعنی از بین رفت. بسیار خوب. برای ادای این مقصود چه نیازی است پای الف را به میان بکشیم؟ چگونه الف از میان برخاست یا از بین رفت؟شاید از سر جان برخاستن مقصود بوده. چنانکه حافظ می‌گوید:مژدۀ وصل تو کو کز سر جان برخیزماما در اینجا چنین صحبتی نیست. یعنی مشکل کلماتی نیست که اساساً گفته نشده بل کلماتی است که نقش آن در ادای چنین مقصودی مشخص نیست».
نکته‌ای که جناب طبری به آن پی نبرده‌اند اشارت مقام عظمای ولایت به همزه یا «الف وصل» است. آنان که با زبان عربی آشنایی دارند می‌دانند که این الف را می‌نویسند و نمی‌خوانند؛ و خاقانی شروانی نیز در بیت زیر به همین ویژگی «الف وصل» اشاره کرده است:
بدان که چون الف وصل باشم از خواری
که نام نبود و بینند خلق دیدارم

حضرت امین -مدّ ظلّه العالی- نیز در مصرعی که از ایشان نقل شد فرموده‌اند: من همانند الف وصلم که در مقام وصل جانان هستی خویش را باخته و به فنا رسیده‌ام.
ظرافت دیگر را هم در لفظ «جانان» توان یافت که چون این شعر باید عرفانی باشد پس مخاطب آن نیز کسی جز خداوند متعال نتواند بود. در اینجا نقش الفی که به وصل جانان می‌رسد و محو می‌گردد معنی‌دارتر می‌شود. مثلاً آن‌گاه که می‌گوییم: «بسم الله» الف را می‌نویسیم و نمی‌خوانیم. این الف به وصل جانان (الله) رسیده و از میان برخاسته است؛ هرچند در ظاهر دیده می‌شود. بنده‌ای که در عشق به معشوق ازلی و ابدی فنا شده نیز چنین وضعی دارد.
انصافاً مضمون از لطف و ظرافت خالی نیست و خرده گرفتن بر آن را روا نباید داشت. حال اگر ما بندگان بی‌مقدار بی‌بصیرت با سخنان دیگر معظمٌ‌له مخالفتی داریم ارتباطی با این مصرع ندارد.

https://www.tg-me.com/roshananemehr
👎4👍3
دفاع از یک مصرع مقام معظم رهبری (بخش دوم)

پس از دفاع این بنده از یک مصرع فصیح و شیوای مقام معظم رهبری، دوست گرامی جناب موسوی طبری یادداشت خود در نقد آن مصرع معظمٌ‌له را اصلاح کردند؛ و عنوان مطلبشان را از «نقد یک مصرع» به «نقد یک دو بیت از مقام معظم رهبری» تغییر دادند. مع الأسف بخش دیگر نقد ایشان نیز نارواست. با اینکه مقام عظمای ولایت که فرمانده کل قوا هستند بی‌شک از دفاع این ضعیف بی‌نیازند و عاشقان سینه‌چاک حضرتشان حاضرند به یک اشاره سینه‌های منافقان بی‌باک را چاک‌چاک کنند، از آنجا که بار ذنب لایغفر دفاع از آن مصرع را این ظلوم جهول بر دوش کشیده بهتر دید از مصرع دوم نیز خود دفاع کند.
جناب طبری در باب مصرع نخست بیت زیر از همان غزل:
غرق خون هرچند جام روزی‌ام چون لاله بود
از کنار خوان قسمت شادمان برخاستم
چنین نوشته‌اند:
«در تحریر نخست آمده واژگون هرچند... بعد به درستی لابد اندیشیده‌اند که همۀ لاله‌ها که واژگون نیستند. پس نوشتند غرقِ خون. با این‌همه مصراع رو به صواب نرفت. شاید با خواندن مصراع مذکور این مصراع حافظ در ذهنتان تداعی شود: جام می و خون دل هر یک به کسی دادند...اما تفاوت بسیار است. ایشان می‌گویند: غرق خون هرچند جام روزی‌ام چون لاله بود. وقتی جام، غرق خون باشد یعنی خون بر آن محیط است و این متفاوت است با مقصود شاعر که احتمالا می‌خواسته بگوید: گرچه جام روزی‌ام لبریزِ خون چون لاله بود. مثل تفاوت لیوانی پرآب با لیوانی که در سطلی از آب غرق است. در واقع در آب بودن و پرآب بودن کلّی توفیر دارد».

خطای جناب طبری در این است که پنداشته‌اند «غرق» خون فقط معنی «غوطه‌ور» در خون را می‌رساند؛ اما در شعر کهن فارسی شواهد متعددی وجود دارد که ثابت می‌کند این برداشت صحیح نیست. «غرق خون» معنی «فروپوشیده از خون» یا به زبان دیگر «خونین» را هم می‌رساند؛ مثلاً هنگامی که خواجوی کرمانی می‌گوید:
چو لاله سمن‌عارضان غرق خون
چو غنچه شده هر یک از خود برون
به این نکته نظر دارد که پشت و روی برگ لاله دارای رنگ سرخ است. در نتیجه می‌توان این گل را «غرق خون» دانست.

در بیت رهبری (نه آن بیت معمور، بل این بیت منظور) سخن از این است که جامِ روزیِ شاعر به خون آغشته شده و او بهره‌ای از رزق هنی و روزی گوارا ندارد (حاشا و کلا. شعر است دیگر. به قول نظامی: اکذب اوست احسن او). با این حال چون گوینده در مقام رضا و تسلیم قرار دارد با همین فقر و مسکنت نیز شادمان است و به قول خواجه رضا به داده داده و از جبین گره گشوده است؛ زیرا می‌داند که بر من و تو (و نه ایشان) در اختیار گشوده نیست. باری بی‌گمان این حکم شامل ایشان و پیروان «آتش‌به‌اختیار» حضرتشان نمی‌شود و فقط من‌باب تنبیه غافلان و گله‌مندان از خوان قسمت الهی بر زبان حضرت جاری شده است. یعنی ای ملت ایران! خون بخورید و شکایت مکنید. همین است که هست!

حجت را با مطلع غزلی از خاتم‌الشعراء عبدالرحمان جامی بر سخن‌شناسان تمام می‌کنیم:
لاله بین در بیستون چون غرق خون افتاده است
گویی از کان آتشین‌لعلی برون افتاده است
مولانا جامی نیز چون حضرت امین «لاله» را «غرق خون» دانسته است. البته شواهد به این بیت محدود نمی‌شود و اگر باز هم در دواوین شعرای فارسی بگردیم شواهدی از دستِ مطلع و مقطع زیر از خیالی بخارایی و امیر شاهی سبزواری می‌یابیم:
آن شاخ گل خرامان در باغ چون برآید
چون لاله از خجالت گل غرق خون برآید

شاهی که چو لاله غرق خون است
با داغ تو خواهد از جهان رفت

https://www.tg-me.com/roshananemehr
👍5😁1
زمزمۀ عشق

مازیار شاهی (۲۷ بهمن ۱۳۶۰، مشهد) یکی از شاگردان زنده‌یاد استاد محمدرضا #لطفی است که امروز خود در نوازندگی تار و سه‌تار به مقام استادی رسیده است. آخرین مجموعۀ تکنوازی او (با همراهی تنبک و بندیر حمید قنبری) به‌درستی «زمزمۀ عشق» نام گرفته است؛ زیرا زخمه‌های شاهی در این مجموعه بوی عشق می‌دهد و برخلاف بسیاری از نوازندگان امروزی که بیشتر در پی خرق عادت‌اند و می‌کوشند قدرت و سرعت نوازندگی‌شان را به نمایش بگذارند یا با تقلید از موسیقی‌های غرب و شرق مشتری بیشتری جلب کنند، همان موسیقی اصیل دستگاهی ایرانی را که آموخته به حکم دل با آرامش و درک صحیح نواخته است. او خود همان‌گونه که در یادداشت همراه مجموعه نوشته، می‌داند که «موسیقی کلاسیک ایرانی، آن هم از نوع بی‌کلام، نه تهیه‌کننده دارد و نه مخاطب گسترده» با این حال با عشق به این شاخه از هنر ریشه‌دار ایران‌زمین به ضبط و نشر «زمزمۀ عشق» همت گماشته است. هنرش را می‌ستایم و دوستداران تار و سه‌تار را به شنیدن این مجموعه (بخش‌هایی از هر نغمه را در اینجا توان شنید) تشویق می‌کنم.
@roshananemehr
3
شهرام ناظری و سایه.pdf
1.5 MB
«شهرام ناظری و سایه»، مهدی فیروزیان، بخارا، س۲۶، ش ۱۴۸، بهمن-اسفند ۱۴۰۰، ص ۳۰۷-۳۳۰.

💐 ۲۹ بهمن زادروز استاد شهرام ناظری (۱۳۲۸، کرمانشاه)
@roshananemehr
5👍5
اقدام شایستۀ فرهنگستان

به عملکرد فرهنگستان زبان و ادب فارسی انتقادهای زیادی وارد است؛ اما در روزگاری که (با احترام به تمام استادان دانا و شرافتمند) متأسفانه دانشگاه‌های ایران (دست‌کم در رشتۀ ادبیات که این دانشجو از وضع آن تا اندازه‌ای آگاهی دارد) پر شده از مدرّسان ناشریفی که برخی حتی از روخوانی صحیح شعر سعدی و حافظ هم عاجزند و هیئت‌های جذب دانشگاه‌ها هم اموری جز صلاحیت علمی را ملاک اصلی قرار داده‌اند، یکی از عملکردهای فرهنگستان جای ستایش دارد و آن نیز جذب افراد عالم و شایسته است. امروز خبردار شدم که استاد ارجمند جناب آقای دکتر امید طبیب‌زاده (استاد تمام زبانشناسی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) به عضویت پیوستۀ فرهنگستان درآمده‌اند.
گذشته از این خبر مبارک، عضویت وابستۀ دو استاد که به دلیل قوانین و محدودیت‌ها امکان بهره‌گیری از ایشان در دانشگاه‌ها وجود ندارد مایۀ شادمانی شد.
نخست جناب آقای علی بهرامیان، از مطلع‌ترین پژوهشگران حال حاضر ایران در حوزۀ تاریخ اسلام که سال‌هاست با گروه شبه‌قاره در فرهنگستان همکاری می‌فرمایند و دو سالی است که معاونت علمی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی را نیز در ید کفایت دارند.
دیگر جناب آقای علی صفری آق‌قلعه که ترکیبِ کمیاب کوشش و دانش و هوشمندی و خوش‌فکری را در وجود شریف ایشان می‌توان یافت و همین امسال کتاب مهم و ارزشمند ایشان دستور‌العمل قسّامان و مقنّیان با همکاری همسرشان خانم دکتر ندا حیدرپور (از انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار) اثر شایستۀ تقدیر کتاب سال شناخته شده است.
این عضویت‌ها را بیش از نامبردگان باید به فرهنگستان زبان و ادب فارسی تبریک گفت.

https://www.tg-me.com/roshananemehr
👍10👎2
روشنان مهر pinned «برای پیروز و... چنین که در کف گرگان تیزدندان است عزای بعدی ما انقراض ایران است م. ف @roshananemehr»
فراخوان

برخیز و لگد بر جسدِ شیران زن!
پیرایه به طاقِ وطنِ ویران زن!
یعنی که به کامِ دلِ ضحّاکِ‌ زمان
انگشت به خون مردم ایران زن!

مهدی #فیروزیان
https://www.tg-me.com/roshananemehr
👍141
فریاد- عندلیبی و افتخاری
فریاد (بر اساس نغمه‌ای کردی) از بهترین آهنگ‌هایی است که جمشید عندلیبی ساخته است. این آهنگ نخست در مجموعهٔ «نیریز» با همنوازی نی و تار عندلیبی و مجید درخشانی (با همراهی تنبک مرتضی اعیان) اجرا شده و سپس با تغییراتی در مجموعه‌ای به نام «مهمان تو» آمده که شاید در میان کارهای بسیار علیرضا #افتخاری کمتر شنیده شده باشد؛ اما اثری درخشان است و سراسر آن زیبا و شنیدنی است.
نی عندلیبی حال و حلاوتی خاص دارد و با هیچ نی‌نواز دیگری قابل مقایسه نیست و در این مجموعه همنوازی نای خوشنوای او با زخمه‌های پرنیانی سه‌تار جلال ذوالفنون (با همراهی تنبک مهرداد اعرابی و دف فرزاد عندلیبی) نرم و هموار و دلنشین و گوشنواز است. آواز افتخاری با غزل #حافظ روی این قطعه نیز از آوازهای خاص این خوانندهٔ کم‌نظیر است که در بیان و ساختار و جمله‌بندی موسیقایی تفاوتی آشکار با آوازهای خوانندگان دیگر و حتی خود افتخاری دارد:
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می‌باش
که نیستی‌ست سرانجامِ هر کمال که هست
جمشید عندلیبی نیز درگذشت...
@roshananemehr
سکۀ ناز
غزلی برای زن

چیست زمین؟ ترانه‌ای؛ وزنِ وی از خرام تو
چیست زمان؟ فسانه‌ای؛ پر شده از پیام تو

جذْبه تویی، غزل تویی، قصّه تویی، مَثَل تویی
خواب به چشمِ شب‌زده می‌دود از کلام تو

پنجره‌های خسته با پلکِ تو باز می‌شود
در تپشِ شنیدنِ زمزمۀ سلام تو

شیر و عسل نشسته در سفرۀ صبحِ آسمان
تا که چو بوی نان و گُل تازه شود به کام تو

کوچۀ سنگ‌فرش را غرقِ نیاز می‌کنی
سکۀ ناز می‌زند هر ضربانِ گام تو

هالۀ موی خرمنت، عطرِ بهارِ دامنت
دود و دروغ را نهان داشته از مشام تو

چیست سکوت و بهتِ این رهگذرانِ پرگله؟
نیست اگر فضا پر از لذّتِ احترام تو

با تو جهان قشنگ‌تر، شهر خوش‌آب‌و‌رنگ‌تر
باغِ میانِ جانِ ما تا به ابد به نام تو
مهدی فیروزیان

💐 ۸ مارس روز جهانی زنان
https://www.tg-me.com/roshananemehr
14👍2
این دفتر بی‌معنی

از سال ۱۳۸۹ تا امروز، هجدهم اسفند هر سال برایم آمیخته با حسرت و دریغ از دست دادن استاد نامدار ایرج #افشار است. امسال خوشبختانه زندگی‌نامه و خاطرات ایشان که از سر فروتنی آن را با الهام از شعر حافظ «این دفتر بی‌معنی» نامیده‌اند با پیگیری فرزندانشان و همت انتشارات سخن به چاپ رسید. استاد مجال تکمیل و تدوین یادداشت‌هایشان را نیافتند و اگر پشتکار و عشق دوستانم آقایان دکتر محمد افشین‌وفایی و دکتر پژمان فیروزبخش نبود «این دفترِ پُرمعنی» بدین صورت و کیفیت به چاپ نمی‌رسید. شادمان و سرفرازم که بنده نیز سهمی اندک در به سامان رسیدن کتاب داشته‌ام. برای نمونه سه بخش برگزیده از این کتاب خواندنی را در اینجا نقل می‌کنم.

ایرانی و ترس از آینده
یکی از رنج‌های دوستداران ایران این است که جوانان توانای کشور به خاطر ترس از آینده و ناامیدی از اوضاع کشور، جلای وطن می‌کنند و حاصل دانش و کوشش خود را نصیب مردمان کشورهای دیگر می‌سازند. افشار که با تاریخ اجتماعی ایران آشنایی داشت فارغ از اوضاع این چند دهه، چنین ترسی را ریشه‌دار می‌دانسته و دراین‌باره نوشته است:
رفتم سراغ دکتر رضا خوانساری که از امریکا آمده بود... نیم ساعتی نشستیم و حرف زدیم، البته از درهم‌ برهمیِ اوضاعی که هر کس از آن گلایه دارد. آنچه به نظر من می‌آید این است که این صحبت‌ها همه‌اش ناشی از بی‌اعتمادی و بی‌امیدی است که ایرانی همیشه نسبت به آینده‌اش داشته است. سی سال و صد سال و سیصد سال و سه هزار سال پیش همین بوده است. همیشه بیم اینکه «فردا چه خواهد شد؟»؛ دائم مشوّش از اینکه بلایی بر سرمان می‌آید (ص ۴۹۰-۴۹۱).

حماسه‌ای دیگر
از آغاز انقلاب شکوهمند اسلامی تا کنون مسئولان امر همواره انتخابات را «حماسه‌» خوانده‌اند و حتی امسال که درصد مشارکت به پایین‌ترین سطح در میان رأی‌گیری‌های بعد از انقلاب رسید (در آمار رسمی که هیچ‌کس به آن اعتماد ندارد: ۴۱ درصد) در کمال شگفتی باز سخن از «حماسه» به میان آمد. البته از زاویه‌ای دیگر اگر بنگریم این خود حماسه‌ای است. استاد افشار در روز برگزاری انتخابات هشتمین دورۀ مجلس شورای اسلامی، چنین نوشته‌اند:
روز انتخابات است (مثلاً). من در انتخابات دورۀ ۱۴ شرکت کردم* و رأی دادم. بعد به انحلال مجلس ۱۷ (رفراندم مصدق) رأی دادم و دیگر هیچ تا رأی به رفراندم خمینی در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ برای نه گفتن به رژیم پهلوی و قبول جمهوری که تصوّر می‌شد قید «اسلامی» به آن صورت اسمی دارد. دیگر رأیی ندادم (ص ۵۴۳).

یادداشتی به تاریخ هجدهم اسفند
هیچ‌یک از ما نمی‌داند دست مرگ چه روزی گریبانش را خواهد گرفت. مهم این است که تا زنده‌ایم با تمام وجود از مواهب حیات برخوردار شویم و سودی برسانیم و این کاری است که افشار در تک‌تک لحظات زندگی پربارش کرد. آثار او چنان پرشمار است که با گذشت ۱۳ سال از درگذشتش هنوز کار تازه از وی به چاپ می‌رسد. امسال نامه‌های مجتبی مینوی و ایرج افشار هم به کوشش دکتر محمد افشین‌وفایی منتشر شد.
یادداشت زیر در چنین روزی نوشته شده است؛ «شنبه، ۱۸ اسفند ۱۳۸۶» درست سه سال پیش از روز واقعه:
طبعاً در خانه بودم و مقداری به نظم اطاق‌ها پرداختم. بنّا آمده بود و بعداز‌ظهر هم گذشت و ساعت ۶ یوشیفوسا سکی و کاشانی آمدند. شامکی هم خوردیم. به قول شفیعی کدکنی تلفنی گفتم کباب آوردند. آنچه در خلال روز خواندم مقداری از یادداشت‌های زندان اللّهیار صالح* بود. یعنی تصحیح مطبعی کردم. قدری هم از خاطرات عمادالسلطنه (باز هم تصحیح مطبعه‌ای) (ص ۵۴۰-۵۴۱).

_______
* منظور انتخابات چهاردهمین دورۀ مجلس شورای ملّی در سال ۱۳۲۲ است که در آن کسانی چون دکتر مصدّق، علی دشتی و صادق رضازادۀ شفق به نمایندگی از مردم تهران به مجلس راه یافتند.
** این کتاب با نام گزارش‌های سیاسی واشنگتن و یادداشت‌های زندان با همکاری دکتر پژمان فیروزبخش (تهران: سخن، ‏ ‌‏۱۳۸۹) منتشر شد.

https://www.tg-me.com/roshananemehr
👍5
سیاهی یا سپاهی؟

کتاب شعر جدید استاد عزیزمان جناب دکتر شفیعی کدکنی با نام نامه‌ای به آسمان (تهران: سخن، ۱۴۰۲) به چاپ رسید. وزارت ارشاد پس از چند ماه و رسانه‌ای شدنِ ممانعت ممیزان آن وزارتخانه از انتشار کتاب استاد سرانجام و ناگزیر مجوز نشر آن را صادر کرد. از سانسورشده‌ها سخنی به میان نمی‌آوریم، اما ردّ پای «خودسانسوری» را هم در برخی شعرهای نامه‌ای به آسمان می‌توان دید. البته استاد، با زیرکی و ظرافت، نشانه‌هایی برای ارباب عقول به جا نهاده‌اند تا بتوانند صورت اصیل را به فراست دریابند. ازجمله در شعر بی‌تاریخ «کی می‌رسد آن روز؟» که حتماً در همین سال‌های اخیر سروده شده چنین آمده است:

کی می‌رسد آن لحظه که بی دغدغه و ترس
در کوچه بخندیم
یا دور ز چشمان عسس‌ها و «سیاهی»
بر گور رهاماندهٔ بی‌لوح عزیزان
بی ترس بگرییم
وز بیم درِ خانه به صد قفل نبندیم


«سیاهی» در گیومه گذاشته شده تا توجه خواننده را بیشتر جلب کند. عاقلان دانند که این کلمه تصحیف چیست. به یاد شعر «آواز غم» سایه افتادم که بخشی از آن چنین چاپ شد:
آنان که عشق و مهربانی را
در دست‌های کور کین کشتند
آنان که انسان بودنِ خود را
در پای این کشتند!

#سایه می‌گفت «این» را به دو دلیل در اینجا گذاشتم. یکی اینکه در اینجا بی‌معنی است و همین بی‌معنایی خواننده را به جست‌وجو برای یافتن واژه و معنی اصلی وامی‌دارد. دیگر اینکه با واژۀ اصلی جناس دارد و هماهنگ است. در واقع تنها باید به جای حرف نخست دال را بگذاریم تا به منظور شاعر پی ببریم.
در روزگار فرمانروایی تعصب و خفقان گاه چاره‌ای جز به‌کارگیری این روش‌ها نیست.

https://www.tg-me.com/roshananemehr
👍7
روشنان مهر pinned «لغزی نغز از جالب بابلی غذایی‌ست محبوب ایرانیان زن و مرد، اطفال و پیر و جوان به‌ویژه شب جشن نوروز را نباید به سر برد بی این غذا خوراکی‌ست مخصوص آزادگان طعامی‌ست دلخواه دلدادگان ولی این غذای لذیذ عزیز نسازد به دیوان انسان‌ستیز به جایی که نامی رود زین خوراک…»
2025/10/21 18:26:07
Back to Top
HTML Embed Code: