«بيدارى»
سخنرانی نهم سپتامبر ۱۹۷۶ پرسش سوم: شما در مورد سکس، عشق و مهر صحبت کردهاید. من سکس بدون عشق را شناختهام؛ و عشق رمانتیک را که بر اساس خواستههای ارضاءنشده است شناختهام. ولی عشق واقعی بدون سکس چیست؟ مهر چیست؟ پاسخ: انسان سه لایه دارد: بدن، ذهن و روح.…
ادامه
“شما در مورد سکس، عشق و مهر صحبت کردهاید. من سکس بدون عشق را شناختهام….”
خوب است که دریافتهای سکس بدون عشق چیست. افراد بسیاری، میلیونها نفر از مردم این را درنیافتهاند و حتی این را نمیپذیرند ـــ آنان به این پندار ادامه میدهند و باور دارند که عشق میورزند. این آگاهی تو خوب است؛ از اینجا امکاناتی باز میشوند. زیرا وقتی این را دربیابی که فقط یک لایه از وجودت را لمس کردهای، آنگاه دومین لایه میتواند باز شود و میتوانی به آن نفوذ کنی.
اگر نه بگویی و باور کنی که عشق را کاملاً میشناسی، آنگاه کمک به تو بسیار دشوار است. پس خوب است: این سوالکننده هشیار است: … سکس بدون عشق را شناختهام…
سکس بدون عشق مصیبتبار است: فقط یک تخلیهی مکانیکی به تو میدهد. میتوانی به آن معتاد شوی: آنگاه دیگر از آن لذت نمیبری، ولی دلتنگ آن میشوی. اگر به آن نرسی احساس بیقراری میکنی و اگر واردش شوی، چیزی برایت نخواهد داشت.
این چیزی است که در غرب رخ میدهد. مردم به ورای سکس میروند ـــ البته نه به سمت عشق، نه بهسمت مهر ــــ آنان در جهتی منفی به ورای سکس میروند ــ و سکس چیزی بیمعنی و مسخره میشود. آنان دیگر کاری با سکس ندارند. چیز دیگری را جستجو میکنند. برای همین است که مواد مخدر بسیار شایع و مهم شدهاند. برای آنان سکس به پایان رسیده است ـــ این قدیمیترین مخدر بود: الاسدی LSD طبیعی! حالا سکس به پایانش رسیده و مردم نمیدانند چه کنند. آن مخدر طبیعی دیگر جاذبه ندارد، بقدر کافی آن را داشتهاند. بنابراین مواد شیمیایی، ماریجوانا marijuana، سایلوسیبین Psilocybin و سایر مواد مخدر اهمیت زیادی پیدا کردهاند.
در غرب اینک غیرممکن است که بتوان از مصرف موادمخدر جلوگیری کرد. تاوقتی که سکس شروع نکند به عمیقتر رفتن و به عشق تغییر نکند، راه دیگری وجود ندارد: مردم بهناچار و از روی ناتوانی به سمت مواد مخدر خواهند رفت. حتی اگر اکراه داشته باشند بازهم به آن سمت کشیده خواهند شد زیرا آن نشئهکنندهی قدیمی دیگر تمام شده است. البته به این سبب تمام نشده که بیهوده بود، دلیلش این است که مردم فقط در لایهی سطحی زندگی کردهاند. آنان هرگز وارد اسرار سکس نشدهاند.
فوقش این است که مردم چیزی را به نام “عشق رمانتیک” میشناسند ـــ اما این هم عشق نیست؛ سکس سرکوبشده است. وقتی امکان این را نداری که تماس جنسی برقرار کنی، آن انرژی سرکوبشده به “تخیلات عاشقانه” تبدیل میشود. آنگاه آن انرژی به غشاء مغزی میرسد و شروع میکند به حرکت به سوی سَر.
وقتی سکس از اندام جنسی به سر حرکت کند، به عشقهای تخیلی و رمانتیک تبدیل میشود. بنابراین عشق رمانتیک عشق واقعی نیست، شبیه آن است، یک سکّهی تقلبی است. بازهم همان سکس است که فرصتی برایش وجود نداشته.
در زمانهای دور مردم بسیار درگیر عشقهای رمانتیک بودند زیرا داشتن سکس خیلی آسان نبود؛ بسیار دشوار بود: جامعه موانع بسیاری ایجاد کرده بود. سکس چنان دشوار بود که مردم مجبور بودند آن را سرکوب کنند. آن انرژی سرکوبشده شروع میکرد به حرکت به سمت سرها ـــ به شعر تبدیل میشد، به نقاشیهای عاشقانه و به رویاهای زیبا و شیرین تبدیل میشد.
امروزه چنین موانعی از بین رفته است؛ بویژه در غرب. در شرق هنوز وجود دارد. موانع در غرب از بین رفته است زیرا سکس در دسترس است. با تشکر از فروید که یک انقلاب بزرگ در غرب ایجاد کرد. آن انقلاب تمام موانع و محدودیتها و سرکوبها را برای انرژی جنسی از بین برد. اینک سکس به آسانی در دسترس است و در موردش هیچ مشکلی وجود ندارد؛ بسیار در دسترس است و حتی بیشتر از نیاز ــــ همین مشکلزا شده است. عشق رمانتیک از بین رفته است. اینک در غرب اشعار عاشقانه نوشته نمیشود. چه کسی اشعار عاشقانه و رمانتیک مینویسد؟ سکس در بازار بسیار در دسترس هست، چه کسی به عشق رمانتیک فکر میکند؟! نیازی به فکرکردن در این مورد وجود ندارد.
عشق رمانتیک طرفِ دیگرِ سکس جسمانی است، طرف سرکوبشدهی آن. این عشق نیست. هردو بیمار هستند. آنچه شما سکس و عشق رمانتیک میخوانید. هردو وضعیت بیمارگونه هستند. وقتی بدن و ذهن باهم دیدار کنند، عشق وجود دارد. عشق سالم است.
در سکس فقط بدن وجود دارد، در عشق رمانتیک فقط سر و ذهن وجود دارد. هر دو ناقص هستند.
در عشق، بدن و ذهن باهم دیدار میکنند: یک وحدت و یکپارچه میشوی. تو عاشق آن فرد هستی و سکس همچون سایهی آن وارد میشود. برعکس نیست. تو بسیار به آن فرد عشق میورزی، انرژیهای شما عمیقاً با هم ملاقات میکنند، از حضور دیگری بسیار خوشنود هستی و حضورش بسیار راضیکننده است: تو را تکمیل میکند. و سکس همچون سایهای وارد این رابطه میشود.
در این حالت، سکس مرکز نیست، عشق مرکز است: سکس چیزی در پیرامون میشود.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
«بيدارى»
ادامه “شما در مورد سکس، عشق و مهر صحبت کردهاید. من سکس بدون عشق را شناختهام….” خوب است که دریافتهای سکس بدون عشق چیست. افراد بسیاری، میلیونها نفر از مردم این را درنیافتهاند و حتی این را نمیپذیرند ـــ آنان به این پندار ادامه میدهند و باور دارند که…
ادامه
یادت باشد:سکس مرکز نیست، عشق مرکز است: سکس باید چیزی در پیرامون باشد.
آری، گاهی مایلی با دیگری در سطح بدن دیدار کنی، ولی اشتیاق بیمارگونه برای این نیست؛ یک وسواس نیست؛ فقط سهیمشدن انرژی است. آن چیز اساسی در عمق رخ میدهد. پیرامون خوب است. پیرامون که مرکزی داشته باشد خوب است؛ ولی بدون مرکز، فقط شهوت است. و بدون پیرامون، اگر فقط مرکز باشد، آنوقت عشق رمانتیک میشود.
وقتی پیرامون و مرکز هر دو با هم باشند، یک پیوند از بدن و ذهن وجود دارد. در این حالت چنین نیست که تو فقط خواهان بدن دیگری باشی، بلکه خواهان وجود او هستی ــ آنوقت عشق وجود دارد. عشق سالم است.
سکسگرایی و عشق رمانتیک بیمار و ناسالم هستند؛ نوعی عصبیت هستند زیرا در شما تولید شکاف شخصیت میکنند.
عشق هماهنگ است: فقط بدن دیگری نیست، بلکه وجودش و حضورش است که دوست داشته میشود؛ از وجود دیگری برای تخلیهی خودت استفاده نمیکنی؛ عاشق او هستی. او یک وسیله نیست بلکه برای خودش یک هدف است. عشق سالم است.
و هنوز یک عمق و لایهی عمیقتر وجود دارد که آن را مِهر compassion میخوانم. وقتی بدن، ذهن و روح دیدار کنند، آنگاه یک وحدت عظیم شدهای. یک تثلیث شدهای؛ یک تریمورتی. آنگاه هرآنچه در تو هست، از سطحیترین تا عمیقترین، در یک دیدار حضور دارند. روح تو نیز بخشی از عشق تو است.
مهر فقط توسط مراقبهی عمیق ممکن هست.
سکس بدون هیچ ادراکی و بدون هیچ مراقبهای ممکن هست.
و عشق فقط با ادراک ممکن هست.
مِهر فقط با ادراک و مراقبه ممکن است: ادراک و هشیاری. در اینجا نهتنها دیگری را درک میکنی و به او احترام میگذاری، بلکه به عمیقترین هستهی وجودت رسیدهای. با دیدن عمیقترین هستهی وجود خودت، قادر شدهای که عمیقترین هستهی وجود دیگری را نیز ببینی. اینک دیگری همچون یک بدن یا یک ذهن وجود ندارد: دیگری همچون یک روح وجود دارد. و روحها از هم جدا نیستند. روح تو و روح من یکی هستند.
وقتی دو بدن دیدار کنند، جدا هستند. وقتی دو بدن-ذهن دیدار کنند، مرزهایشان همدیگر را پوشش میدهد. وقتی دو روح باهم دیدار کنند، یکی هستند. مِهر والاترین شکل از عشق است. مهرورزی فقط برای یک فرد بیدار ممکن هست؛ برای یک مسیح، برای یک بودا، برای یک کریشنا.
در مهر، انرژی خالصترین است؛ عشق کاملاً عمیق شده است. درواقع، در مهر، عشق دیگر یک رابطه نیست، یک وضعیت است.
عشق برای بسیاری ممکن هست. قدری درک بیشتر از زندگی، قدری هشیاری بیشتر در مورد زندگی، به خیلیها کمک میکند تا عاشق باشند. ولی اگر کاملاً ناهشیار باشی، آنوقت مجبور هستی که زندگیِ فاسد سکس را زندگی کنی.
وقتی در سکسگرایی زندگی میکنی، زیاد اهمیتی نمیدهی که با چه کسی رابطه داری ـــ هر بدنی کفایت میکند: فقط نیاز به یک زن یا مرد هست: هر بدنی کفایت میکند؛ تو فقط نیازمند بدن دیگری هستی.
در عشق، هر بدنی کفایت نمیکند، بدنِ هرکسی کافی نیست. نیاز داری که او عمیقاً عاشق تو باشد، کسی که نزدیکی و هماهنگی مشخصی با تو داشته باشد، کسی که در حضورش قلب تو شروع به ترانهخوانی کند، زنگی عمیق به صدا درآید؛ کسی که در حضورش احساس برکت و سعادت کنی. فقط آنوقت است که برایت ممکن است تا با آن شخص معاشقه داشته باشی. در این حالت معاشقه فقط در یک دیدار درونی رخ میدهد. درغیراینصورت، ممکن نیست فکر کنی و حتی قابل تصور نیست که با کسی که دوستش نداشته باشی معاشقه کنی.
در وضعیتِ مهر سکس کاملاً ناپدید میشود. در وضعیت عشق، سکس باقیست ولی درجهی دوم میشود. در وضعیت سکس، جنسیت تنها چیز و مهمترین است. در دومین وضعیت ـــ در عشق ـــ سکس در مرتبهی دوم است و مانند سایهای بهدنبال میآید. شعله وجود دارد و سکس مانند دود آن است.
در مرحلهی اول، سکس، فقط دود وجود دارد؛ شعلهای وجود ندارد؛ فقط دود و دود و دود! در وضعیت دوم، شعله هست ولی بازهم قدری دود اطراف شعله را فراگرفته. آن شعله توسط دود ابرآلوده شده. در سومین وضعیت یا مهر، فقط شعله وجود دارد، بدون دود ـــ شعلهای بیدود است. خلوص مطلق بهدست آمده است.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
«بيدارى»
ادامه یادت باشد: سکس مرکز نیست، عشق مرکز است: سکس باید چیزی در پیرامون باشد. آری، گاهی مایلی با دیگری در سطح بدن دیدار کنی، ولی اشتیاق بیمارگونه برای این نیست؛ یک وسواس نیست؛ فقط سهیمشدن انرژی است. آن چیز اساسی در عمق رخ میدهد. پیرامون خوب است. پیرامون…
ادامه
در لایهی نخست [یعنی بدن]، میتوانی با هر تعدادی از افراد که بخواهی سکس داشته باشی، زیرا تمایزی وجود ندارد؛ عملی حیوانی است. در وضعیت دوم، یعنی عشق، تمایز وجود دارد. عشق بسیار فردگرا و انتخابگر است. اما در وضعیت مِهر، تمام فردیتها از بین رفته است؛ جهانشمول است. تو فقط مهر هستی، عشق هستی. عشق پیوسته جاری است: هرکسی که به تو نزدیک شود از آن بهره میبرد. هرکس که جرات کند و به تو نزدیک شود، شعلهور میشود، درخششی دیگر پیدا میکند.
در مهر رابطهی بین تو و دیگری وجود ندارد: تو نیستی و دیگری نیز وجود ندارد ـــ فقط یک انرژی هست، یک انرژی عظیم از جهانِ هستی در حال رقصیدن. یک ناتاراج Nataraj وجود دارد: شیوای رقصان. انرژی عاشق خودش شده است. این بسیار شعف انگیز و شاد است. بدون هیچ دلیلی بالا آمده است و ولخرج است: چنان زیاد دارد که پیوسته آن را پخش میکند؛ یک بازی است.
سکس مانند کار است: خیلی نگران آن هستی: میخواهی انجامش بدهی و به نوعی تمام شود. مانند یک بار سنگین است.
عشق مانند یک بار سنگین نیست، لذتبخش است: آن را عزیز میداری و میچشی ـــ مانند کسی که شراب را مزه مزه میکند. عجلهای وجود ندارد تا تمام شود، مایلی در آن درنگ کنی: آهسته حرکت میکنی، بدون شتاب و صبورانه.
سکس پدیدهای گذرا و موقتی است، عشق دورهای طولانیتر دارد ـــ آهسته است و درنگ میکند. مهر جاودانه و بیزمان است. در اینجا چه کسی وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد، اهمیتی ندارد. انسانی که مهربان است، مهر است. بودا که زیر درخت به تنهایی نشسته، همانقدر عشق دارد که وقتی توسط سانیاسینهایش احاطه شده. وقتی در جمعیت حرکت میکند همانقدر مهربان است که وقتی که تنهاست. اینک عشق و مهر برایش یک وضعیت شده است.
اگر بخواهی از سکس به عشق تغییر کنی، سعی کن جنسیت خودت را درک کنی: آن را تماشا کن: مکانیکیبودن آن را تماشا کن. تمام بیهودگی و مسخرهبودن آن را ببین ــــ بههیچ کجا راه نمیبرد. قدری بیشتر پالایش بشو، قدری ظریفتر باش.
بهبدن دیگری نگاه نکن، بلکه وجودش را ببین. تماشا کن، کشف کن. دیریا زود کسی را خواهی یافت که با تو سازگار باشد. حتی میتواند در اولین نگاه باشد، زیرا وقتی انرژیها سازگار باشند، جور میشوند. اگر سازگار نباشند، سازگار نیستند. میتوانی تمام زندگیات را تقلا کنی ـــ جور نمیشود! اگر سازگار باشند، فوری جور میشوند.
ازدواج سبب شده تا عشق ناپدید شود و از روی زمین محو گردد! زیرا ازدواج برای مقاصد دیگری ترتیب یافته است ـــ پول، شرایط، خانوادهها، فرزندآوری، اعتبار، طالعبینی ــــ همگی مسخره هستند. اینها هیچ ربطی به قلب دو انسان که با هم ازدواج میکنند ندارند.
بنابراین ازدواج تقریباً یک شکست بوده است؛ فقط در موارد استثنایی چنین نیست ـــ ولی این موارد نادر و استثنایی هستند؛ نمیتوانند بهحساب بیایند. ازدواج همیشه شکست خورده است زیرا دلایل آن اشتباه بوده است.
پایه و اساس ازدواج فقط میتواند عشق باشد، راه دیگری وجود ندارد. زیرا راه دیگری نیست تا پیدا کنی که طول موج تو دقیقاً با امواجِ ارتعاش دیگری همخوانی دارد و با هم مرتعش میشوند یا نه. هیچ راه دیگری برای شناخت این وجود ندارد.
طالعبینی، خانواده و اعتبار فرد دیگر هیچ کمکی نمیکنند. نه، هیچ چیز دیگر اهمیت ندارد. فقط یک چیز مهم است ــ که دو نفر با هم چنان مرتعش باشند که ارتعاشات آنان یک الگوی هماهنگ بشود. فقط ارتعاشها تعیینکننده هستند.
در دنیایی بهتر، مردم مجاز خواهند بود تا با هر تعداد از مردم دیگر بیامیزند و دیدار کنند تا در نهایت کسی را یپدا کنند که با هم دقیقاً سازگاری ارتعاشی داشته باشند ـــ کسی که ویژگیها او با تو سازگار باشد و تو را تکمیل و ارضاء کند.
عشق ممکن هست. اگر جامعه قدری سالمتر و قدری کمتر مانع باشد، عشق ممکن هست. در یک جامعهی خوب و سالم، عشق باید طبیعی باشد. در یک جامعهی بیمار و منحرف، عشق ناممکن شده است؛ فقط امکان سکس باقی مانده است. ولی مهر فقط وقتی ممکن میشود که تو تمام تلاشهایت را برای مراقبهگون شدن انجام داده باشی؛ وگرنه امکان ندارد.
من آخرین مرحله، یعنی مهر، را مقدس میخوانم. نخستین مرحله را ناسالم و بیمار میخوانم. دومین مرحله یا عشق را سالم و معمولی میخوانم ــ جامعه میتواند به دومین مرحله دست پیدا کند. فقط وقتی که جامعه در زندگی فردی دخالت میکند و سعی دارد افراد را دستکاری کند و بر آنان سلطه داشته باشد، نخستین مرحله شایع میشود.
من سومین مرحله را مقدس میخوانم زیرا شامل تمامیت وجود انسان است. این فقط با تلاش فردی ممکن است. مراقبه [هشیارانهزیستن] تو را به مهر هدایت میکند. بودا گفته است: اگر مراقبه کنی، مهر بطور خودکار طلوع میکند.
پایان
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
پرسش چهارم:
اشو! میشنوم که چه میگویی، ولی همهچیز در من میگوید: نه، نه، نه.
میخواهم از اینجا بروم. میخواهم به خانه بروم.
یوگاناندا.
یوگاناندا، تو یک احمق هستی؛ زیرا تو به خانه آمدهای. کجای دیگر میخواهی بروی؟
* نیمه شبی یک مرد مست به خانه برگشت. او بقدری مست بود که نمیتوانست خانهاش را پیدا کند. در زد. مادر پیرش در را باز کرد و گفت “بیا تو.”
ولی مرد گفت “پیرزن من فقط در زدم تا بپرسم که خانهام کجاست! فقط به من بگو. من کمی بخاطر دارم: خانهام جایی در همین کوچه است. اینجا بهنظرم آشنا میآید.”
مادرش گفت “چه میگویی احمق! بیا تو! اینجا خانهات است!”
یوگاناندا، پاسخ من به تو همین است. تو به خانه آمدهای. بهچه کسی نه، نه، نه میگویی؟ آری بگو ــــ و وارد شو.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
@shekohobidariroh
اشو! میشنوم که چه میگویی، ولی همهچیز در من میگوید: نه، نه، نه.
میخواهم از اینجا بروم. میخواهم به خانه بروم.
یوگاناندا.
پاسخ
:یوگاناندا، تو یک احمق هستی؛ زیرا تو به خانه آمدهای. کجای دیگر میخواهی بروی؟
* نیمه شبی یک مرد مست به خانه برگشت. او بقدری مست بود که نمیتوانست خانهاش را پیدا کند. در زد. مادر پیرش در را باز کرد و گفت “بیا تو.”
ولی مرد گفت “پیرزن من فقط در زدم تا بپرسم که خانهام کجاست! فقط به من بگو. من کمی بخاطر دارم: خانهام جایی در همین کوچه است. اینجا بهنظرم آشنا میآید.”
مادرش گفت “چه میگویی احمق! بیا تو! اینجا خانهات است!”
یوگاناندا، پاسخ من به تو همین است. تو به خانه آمدهای. بهچه کسی نه، نه، نه میگویی؟ آری بگو ــــ و وارد شو.
پایان فصل دهم
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
@shekohobidariroh
سخنرانی ۲۵ آپریل ۱۹۸۰
به این سوترا از بودا توجه کنید:
“چه شفاف است او.
او ماه است.
او صاف و متین است.
میدرخشد.”
معمولاً انسان همچون انرژی خورشید زندگی میکند؛ ولی یک مرشد همچون انرژی ماه زندگی میکند. البته اینها فقط تمثیل هستند، ولی بسیار اهمیت دارند و نشانگرهایی بیانکننده هستند.
انرژی ماه یعنی انرژی خُنَک؛
انرژی خورشید یعنی انرژی داغ.
وقتی در شهوت و طمع و خشم و حسادت و مالکیت و نفرت زندگی کنی، همچون آتش زندگی میکنی. چنین نیست که دیگران توسط آتش تو بسوزند؛ خودت میسوزی.
در واقع، اگر بخواهی دیگران را بسوزانی نخست باید خودت را بسوزانی؛ فقط آنوقت است که میتوانی دیگران را بسوزانی.
تو همیشه در تب هستی. انرژی خورشید تبآلوده است و تولید جنون و دیوانگی میکند. تو را وامیدارد که در پی توّهماتت بِدوی و بدوی!
مراقبه [هشیارانهزیستن] آن معجزهای است که انرژی خورشید را به انرژی ماه تبدیل میکند.
ماه هر شب تولید جادو میکند. ماه از خودش اشعهای ندارد، فقط اشعههای خورشید را بازتاب میدهد. اشعهی خورشید را جذب کرده و آنها را دوباره بازتاب میدهد؛ ماه همچون یک آینه عمل میکند. بنابراین، ماه نمایندهی دو چیز است: نخست اینکه یک آینه است.
یک فرد بیدار یک آینه است؛
مراقبه از تو یک آینه میسازد ــ بدون هیچ غبار و مطلقاً تمیز و پاک؛ تا همهچیز در تو همانگونه که هست بازتاب پیدا کند: بدون قضاوت، فقط همانگونه که هست در واقعیت مطلق خودش.
دوم اینکه ماه، فقط با بازتاب دادن اشعههای خورشید، آن شعاعهای داغ را به انرژی خُنَک تبدیل میکند. این چیزی است که توسط یک فرد بیدار رخ میدهد. او همان انرژی را جذب میکند که شما جذب میکنید؛ همان خوراک را میخورد که شما میخورید؛ همان آبی را مینوشد که شما مینوشید؛ همان هوایی را تنفس میکند که شما تنفس میکنید، ولی یک تغییر کیمیایی پیوسته در درون او جریان دارد، یک تغییر کیمیایی در انرژی او رخ میدهد.
تو با خوردن غذا بیشتر و بیشتر شهوانی میشوی، با تنفسهایت بیشتر و بیشتر داغ میشوی. مرشد همان هوا را تنفس میکند، ولی معجزهای در درون او رخ میدهد که برای تو قابل تصور نیست. همان هوا، دیگر همان نتیجهای را که در تو سبب میشود، در او سبب نمیشود؛ همان خوراک دیگر مشکلاتی را که برای تو سبب میشود در او ایجاد نمیکند. مرشد در دنیای دیگری زندگی نمیکند؛ در همان دنیای تو زندگی میکند و مانند تو زندگی میکند.
کسانی که از دنیا فرار میکنند مرشدان واقعی نیستند؛ از دنیا وحشت دارند. آنان میترسند که این انرژی دیوانه را جذب کنند. دنیا پر از آن است، پس آنان به هیمالیا فرار میکنند. ولی با فرارشان فقط نشان میدهند که هنوز مرشد نیستند.
مرشد واقعی در همین دنیا زندگی میکند، در میان مردم. او همان انرژی دیوانه را جذب میکند؛ ولی وقتی آن انرژی توسط او بازتاب داده میشود و بازمیگردد، دیگر دیوانه نیست. به وقار تبدیل میشود، خنک میگردد. او هزار و یک برکت از خودش میبارد، حتی بر آنان که لیاقت و ارزشش را ندارند، حتی بر آنان که پذیرا نیستند، حتی بر آنان که هرگز سپاسگزار نیستند، حتی بر آنان که ممکن است به او آسیب برسانند.
آن شب مسیح حتی یهودا را بوسید و پاهای او را شست، و میدانست که همین مرد به او خیانت کرده است. او خوب میدانست زیرا قبل از اینکه پاهای یهودا را بشوید به مریدانش گفته بود: “امشب من مورد خیانت یکی از شما قرار خواهم گرفت.” ولی او نمیتوانست غیر از این عمل کند: او فقط میتواند ببوسد؛ فقط میتواند از دیگران مراقبت کند. او نفْسی ندارد، کاملاً فروتن است. در واقع او یک “بیخود no-self” است. واژهی بودا برای آن آناتا Anatta است ــ یعنی بدونخود no-self.
و او پیوسته انرژی خُنَک ماه را از خود ساطع میکند.
او ماه است.
او صاف و متین است.
میدرخشد.
او همچون ماه صاف و آرام است و همچون ماه به زیبایی می درخشد.
#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد دوازدم
مترجم: م.خاتمی / بهار ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
در جهان هیچ قدرتی قابل مقایسه با آگاهی نیست. و دیکتاتورها فقط با رشد آگاهی جمعی حذف میشوند.
و نکتهی جالب اینجاست که در کشورهای دیکتاتوری، خود دیکتاتور به دلیل ماهیت ظالمانه و خودخواهانهاش، ناخواسته مردم را به تأمل در مورد شرایط زندگیشان وامیدارد. و این رفتهرفته باعث ارتقاء آگاهی جمعی میشود.
در این دنیا همهچیز همچون تاریکی و روشنایی، لازم و ملزوم یکدیگرند.
#داوید
و نکتهی جالب اینجاست که در کشورهای دیکتاتوری، خود دیکتاتور به دلیل ماهیت ظالمانه و خودخواهانهاش، ناخواسته مردم را به تأمل در مورد شرایط زندگیشان وامیدارد. و این رفتهرفته باعث ارتقاء آگاهی جمعی میشود.
در این دنیا همهچیز همچون تاریکی و روشنایی، لازم و ملزوم یکدیگرند.
#داوید
«بيدارى»
سخنرانی ۲۵ آپریل ۱۹۸۰ به این سوترا از بودا توجه کنید: “چه شفاف است او. او ماه است. او صاف و متین است. میدرخشد.” معمولاً انسان همچون انرژی خورشید زندگی میکند؛ ولی یک مرشد همچون انرژی ماه زندگی میکند. البته اینها فقط تمثیل هستند، ولی بسیار اهمیت دارند…
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
خوب است در معرض باد، باران و خورشيد باشيم؛ زيرا اين همهی مضمون زندگی است. پس به جای نگرانی، از آن لذت ببريد و دستافشانی كنيد.
رشد، يعنی هر روز چيز تازهای جذب میكنيد و جذبكردن، فقط در صورتی امكانپذير است كه باز باشيد.
وقتی درها و پنجرهها را باز بگذاريد، باران، باد و آفتاب به درون میآيند و زندگی به درون شما وارد میشود. آنگاه همهچيز در هم میريزد؛ و اگر باران هم به درون بيايد، لباسهايتان خيس میشوند ولی این تنها راه روبرو شدن با زندگی است. اگر هميشه در اتاقی دربسته زندگی كرده باشيد میپرسيد: «چه شده است؟» در واقع اتفاقی زيبا رخ داده است ولی شما با بستهبودن، خود را از چالشهای زندگی که شما را به سمت رشد و قدرتِ درونی فرامیخواند محروم کردهاید.
خوب است در معرض باد، باران و خورشيد باشيم، زيرا اين همهی زندگی است. پس به جای نگرانی از آن لذت ببريد و دست افشانی كنيد؛ زيرا پس از طوفان، سكوت و آرامش حكمفرما میشود.
وقتی چالشهای تازهای وارد زندگیتان میشود و زندگیتان را برآشفته میكند، اگر عمیقاً به آن نگاه کنید پايكوبی خواهید کرد؛ زيرا فقط در برخورد با اين چالشهاست كه به فرازهای جديدی از فرآيند رشد میرسيد.
به ياد داشته باشد كه حتی رنج، به نوعی لطف و برکت است. اگر با رنج درست برخورد كنيد، به پلهی ترقی و كمال تبديل میشود.
كسانی كه هرگز رنج نبردهاند و زندگی آسوده و مرفهی داشتهاند، تقريبا مردهاند. زیرا زندگی آنها چون شمشيری برنده نخواهد بود و حتی سبزيجات را هم خرد نمیكند.
هوش فقط زمانی تيز میشود كه با چالشها و مبارزات زندگی مواجه شويد. بنابراین هر روز دعا كنيد:«خدايا! مبارزات بيشتری نصيبم كن. طوفانهای بيشتری بفرست.» و آنگاه متوجه میشويد كه زندگی مطلوب است.
#اشو
@shekohobidariroh
رشد، يعنی هر روز چيز تازهای جذب میكنيد و جذبكردن، فقط در صورتی امكانپذير است كه باز باشيد.
وقتی درها و پنجرهها را باز بگذاريد، باران، باد و آفتاب به درون میآيند و زندگی به درون شما وارد میشود. آنگاه همهچيز در هم میريزد؛ و اگر باران هم به درون بيايد، لباسهايتان خيس میشوند ولی این تنها راه روبرو شدن با زندگی است. اگر هميشه در اتاقی دربسته زندگی كرده باشيد میپرسيد: «چه شده است؟» در واقع اتفاقی زيبا رخ داده است ولی شما با بستهبودن، خود را از چالشهای زندگی که شما را به سمت رشد و قدرتِ درونی فرامیخواند محروم کردهاید.
خوب است در معرض باد، باران و خورشيد باشيم، زيرا اين همهی زندگی است. پس به جای نگرانی از آن لذت ببريد و دست افشانی كنيد؛ زيرا پس از طوفان، سكوت و آرامش حكمفرما میشود.
وقتی چالشهای تازهای وارد زندگیتان میشود و زندگیتان را برآشفته میكند، اگر عمیقاً به آن نگاه کنید پايكوبی خواهید کرد؛ زيرا فقط در برخورد با اين چالشهاست كه به فرازهای جديدی از فرآيند رشد میرسيد.
به ياد داشته باشد كه حتی رنج، به نوعی لطف و برکت است. اگر با رنج درست برخورد كنيد، به پلهی ترقی و كمال تبديل میشود.
كسانی كه هرگز رنج نبردهاند و زندگی آسوده و مرفهی داشتهاند، تقريبا مردهاند. زیرا زندگی آنها چون شمشيری برنده نخواهد بود و حتی سبزيجات را هم خرد نمیكند.
هوش فقط زمانی تيز میشود كه با چالشها و مبارزات زندگی مواجه شويد. بنابراین هر روز دعا كنيد:«خدايا! مبارزات بيشتری نصيبم كن. طوفانهای بيشتری بفرست.» و آنگاه متوجه میشويد كه زندگی مطلوب است.
#اشو
@shekohobidariroh
مسئله این نیست که ذهن چیزی میگوید، بلکه مسئله سر آنست که آن گفتهها چقدر جدی گرفته میشوند.
#موجی
@shekohobidariroh
#موجی
@shekohobidariroh
مراقبه فقط در آرامش و آسودگی ژرف شكوفا میشود. آرامش، خاك مناسبِ رستن مراقبه است.
مراقبه همان تمركز فكر نيست.
اين را به خاطر بسپار.
تمركز فكر نوعی تقلاست كه نمیتوان در آن آرامش داشت. نوعی تنش است. نمیتواند آرامش آفرين باشد.
تمركز فكر بدين معناست كه تو انرژیهای ذهنت را بر يك چيز متمركز میكنی. اين يعنی تلاش و مشقت زياد. تمركز فكر بيشتر به درد كارهای علمی میخورد. علم از راه تمركز فكر به عمل میپردازد. علم هيچگاه از ذهن فراتر نمیرود. ذهن زمانی كه بر چيزی متمركز است در نقطهی اوج خود به عمل میپردازد، زيرا تمام انرژیهای آن در يك نقطه گرد میآيند.
ديانت حقیقی تلاشی برای فراتر رفتن از ذهن است و تمركز فكر هيچ كمكی در اين مورد نمیتواند بكند. بنابراين تمركز فكر و مراقبه مترادف هم نيستند. نه تنها مترداف هم نيستند، بلكه در قطب مخالف يكديگر قرار دارند.
مراقبه يعنی حالت رهايی كامل. چنان رها و آسودهبودن كه ذهن ذوب میشود. همانگونه كه به هنگام تمركز فكر، ذهن قوی و قویتر میشود ــ ذهن هرقدر متمركز شود قویتر میشود ــ به هنگام رهايی، ذهن ضعيف و ضعيفتر میشود، زيرا هيچ چيزی استثنا نيست، همهچيز در برگرفته شده است. هيچ تقلا و هيچ تنشی وجود ندارد. تو به هيچ چيز نياز نداری، زيرا تلاشت بر آن نيست كه خودت را متمركز كنی. تو فقط باز و در دسترس هستی. اين در دسترس بودن، اين گشوده و باز بودن به روی هستی، همان مراقبه است. پيش شرط آن آرامش و رهايی است.
پس هر زمانی فرصتی يافتی آرام شو و از آنچه میگذرد هشيار باش: سگی در دور دست پارس میكند. همسايهها با هم جر و بحث میكنند. سر و صدای رفت و آمد اتومبيل به گوش میرسد. هيچ چيز نبايد باعث پريشانی تو شود. در مراقبه هيچ چيز باعث پريشانی نمیشود. پريشانی تنها زمانی میتواند وجود داشته باشد كه تلاش كنی متمركز شوی. از اين رو هيچ چيز در حالت مراقبه نمیتواند اختلال كند. هيچ چيز نمیتواند پريشانی به بار آورد. همه چيز در برگرفته میشود. در چنين حالتِ باز و پذيرا بودن، ذهن به تدريج ناپديد میشود. تبخير میشود و تو بیذهن میشوی. اين تجربهای بسيار شگرف است. و آرام آرام، روزی پی میبری كه بيرون از ذهنت رفتهای، كاملا بيرون از ذهن. تو از آن فراتر رفتهای.
از اين روست كه عارفان، گاهی چون ديوانگان جلوه میكنند، زيرا ديوانگان به زیر ذهن سقوط میكنند و عارفان به فراز ذهن صعود میکنند. هر دوی آنها ذهن را در راه و جهتی متفاوت ترك میگويند، اما در يك چيز مشابهت دارند؛ هر دو از ذهن فارغ هستند. بنابراين ممكن است كه عارفان كمی ديوانه به نظر آيند و برعكس، ديوانگان كمی شبيه عارفان باشند.
#اشو
@shekohobidariroh
مراقبه همان تمركز فكر نيست.
اين را به خاطر بسپار.
تمركز فكر نوعی تقلاست كه نمیتوان در آن آرامش داشت. نوعی تنش است. نمیتواند آرامش آفرين باشد.
تمركز فكر بدين معناست كه تو انرژیهای ذهنت را بر يك چيز متمركز میكنی. اين يعنی تلاش و مشقت زياد. تمركز فكر بيشتر به درد كارهای علمی میخورد. علم از راه تمركز فكر به عمل میپردازد. علم هيچگاه از ذهن فراتر نمیرود. ذهن زمانی كه بر چيزی متمركز است در نقطهی اوج خود به عمل میپردازد، زيرا تمام انرژیهای آن در يك نقطه گرد میآيند.
ديانت حقیقی تلاشی برای فراتر رفتن از ذهن است و تمركز فكر هيچ كمكی در اين مورد نمیتواند بكند. بنابراين تمركز فكر و مراقبه مترادف هم نيستند. نه تنها مترداف هم نيستند، بلكه در قطب مخالف يكديگر قرار دارند.
مراقبه يعنی حالت رهايی كامل. چنان رها و آسودهبودن كه ذهن ذوب میشود. همانگونه كه به هنگام تمركز فكر، ذهن قوی و قویتر میشود ــ ذهن هرقدر متمركز شود قویتر میشود ــ به هنگام رهايی، ذهن ضعيف و ضعيفتر میشود، زيرا هيچ چيزی استثنا نيست، همهچيز در برگرفته شده است. هيچ تقلا و هيچ تنشی وجود ندارد. تو به هيچ چيز نياز نداری، زيرا تلاشت بر آن نيست كه خودت را متمركز كنی. تو فقط باز و در دسترس هستی. اين در دسترس بودن، اين گشوده و باز بودن به روی هستی، همان مراقبه است. پيش شرط آن آرامش و رهايی است.
پس هر زمانی فرصتی يافتی آرام شو و از آنچه میگذرد هشيار باش: سگی در دور دست پارس میكند. همسايهها با هم جر و بحث میكنند. سر و صدای رفت و آمد اتومبيل به گوش میرسد. هيچ چيز نبايد باعث پريشانی تو شود. در مراقبه هيچ چيز باعث پريشانی نمیشود. پريشانی تنها زمانی میتواند وجود داشته باشد كه تلاش كنی متمركز شوی. از اين رو هيچ چيز در حالت مراقبه نمیتواند اختلال كند. هيچ چيز نمیتواند پريشانی به بار آورد. همه چيز در برگرفته میشود. در چنين حالتِ باز و پذيرا بودن، ذهن به تدريج ناپديد میشود. تبخير میشود و تو بیذهن میشوی. اين تجربهای بسيار شگرف است. و آرام آرام، روزی پی میبری كه بيرون از ذهنت رفتهای، كاملا بيرون از ذهن. تو از آن فراتر رفتهای.
از اين روست كه عارفان، گاهی چون ديوانگان جلوه میكنند، زيرا ديوانگان به زیر ذهن سقوط میكنند و عارفان به فراز ذهن صعود میکنند. هر دوی آنها ذهن را در راه و جهتی متفاوت ترك میگويند، اما در يك چيز مشابهت دارند؛ هر دو از ذهن فارغ هستند. بنابراين ممكن است كه عارفان كمی ديوانه به نظر آيند و برعكس، ديوانگان كمی شبيه عارفان باشند.
#اشو
@shekohobidariroh
اگر به دنبال حقیقت هستی باید خودت را از تمام پیش زمینهها، فرهنگها و الگوهای فکری و احساسی رها سازی. حتی ایدهی زن یا مرد بودن، یا حتی انسان بودن باید دور ریخته شود.
اقیانوس زندگی نه تنها انسان بلکه همه چیز را در بر میگیرد.
#نیسارگاداتا
@shekohobidariroh
اقیانوس زندگی نه تنها انسان بلکه همه چیز را در بر میگیرد.
#نیسارگاداتا
@shekohobidariroh
فصل یازدهم
«اشو از روزی که به اشراق رسید و از خاطرهی سامادیاش میگوید»
اشراق معنوی
بودا گفت:
“باید به آن چهار عنصری فکر کنی که بدن از آنها تشکیل شده. هر یک نام خودش را دارد و در آنجا چیزی به اسم نفْس وجود ندارد. چون واقعیتی همچون نفْس وجود ندارد، پس مانند سراب است.”
بهیاد روزی مهم افتادم: بیستویکم مارس ۱۹۵۳. من برای زندگانیهای بسیار مشغول کار بودم ـــ کار روی خودم، تلاش میکردم؛ هر کار ممکن را انجام میدادم ـــ و هیچ اتفاقی نمیافتاد.
اینک درک میکنم که چرا اتفاقی نمیافتاد. خودِ همان تلاش مانع بود، خودِ آن نردبام مانع میشد، خودِ آن اشتیاق فراوان برای جستجو، مانع بود. البته چنین نیست که انسان بدون تلاش میتواند برسد. جستجو لازم و ضروری است، ولی زمانی خواهد رسید که جستجو را هم باید رها کرد.
قایق برای رسیدن به ساحل دیگر لازم است، ولی لحظهای میرسد که باید از قایق پیاده شوی و آن را کاملاً فراموش کنی و پشتسر بگذاری. تلاش لازم است، بدون تلاش هیچ چیز ممکن نیست. و همچنین، فقط با تلاش هم چیزی ممکن نیست.
درست قبل از بیست ویکم مارس ۱۹۵۳، هفت روز قبل از آن، من کارکردن روی خودم را متوقف کردم. لحظهای میرسد که تمام بیهودگی تلاش را میبینی. هر کار ممکن را کردهای و هیچ اتفاقی نیفتاده است. تو در حد توانِ یک انسان همه کار کردهای. آنوقت دیگر چه میتوانی بکنی؟ فرد در ناتوانی محض تمام جستار را رها میکند.
و روزی که جستجو رها شد، روزی که دیگر در جستجوی چیزی نبودم، روزی که دیگر انتظار نداشتم اتفاقی بیفتد، اتفاقات شروع شد! یک انرژی جدید برخاست ـــ از هیچکجا! از هیچ منبعی نمیآمد. از هیچجا و از همهجا میآمد. منبعش در درختان و در کوهها و در آسمان و خورشید و در هوا بود ـــ همه جا بود. و من سخت در تلاش بودم و فکر میکردم که منبع خیلی در دوردستهاست؛ و بسیار نزدیک بود!
من فقط به این دلیل که جستجو میکردم قادر به دیدنِ نزدیک نبودم. جستجو همیشه برای چیزهای دور از دسترس است ـــ و منبع دور نبود. من دچار دوربینی far-sighted شده بودم؛ نزدیکبینی را از دست داده بودم. چشمها روی افق و در دوردستها تمرکز داشت و آن ویژگی دیدن نزدیک و اطراف را از دست داده بود.
روزی که تلاش متوقف شد، من هم متوقف شدم [من بعنوان موجودی نفسانی متوقف شدم]. زیرا نمیتوانی بدون تلاش وجود داشته باشی و نمیتوانی بدون خواسته وجود داشته باشی؛ و نمیتوانی بدون تقلّا کردن وجود داشته باشی.
پدیدهی نفْس ego، خود self، یک شیئ نیست؛ یک روند است. عنصری نیست که در درون تو نشسته باشد: باید هر لحظه آن را خلق کنی. مانند رکابزدن دوچرخه است. اگر رکاب بزنی به رفتن ادامه میدهد، اگر رکاب نزنی، متوقف میشود. شاید بخاطر گشتاوری از گذشته کمی به حرکت ادامه دهد، ولی لحظهای که دیگر رکاب نزنی، دوچرخه شروع میکند به متوقفشدن. دیگر انرژی ندارد، قدرتی نیست تا جایی برود، سقوط میکند و میافتد.
نفْس به این سبب وجود دارد که ما بر خواستههایمان رکاب میزنیم، زیرا تقلّا میکنیم که چیزی بهدست بیاوریم، زیرا ما جلوتر از خودمان میجهیم. این خودِ پدیدهی نفس است ـــ جهیدن به جلوتر از خود، جهش به آینده، جهش به فردا.
جهیدن به چیزی که وجود ندارد، نفْس را میآفریند. چون از یک ناوجود بیرون میآید، مانند سراب است.
نفْس فقط از خواستهها تشکیل شده و نه از هیچ چیز دیگر. نفْس فقط از تشنگی شکل گرفته و نه از هیچ چیز دیگر.
نفْس در زمان حال وجود ندارد؛ در آینده وجود دارد. اگر در آینده باشی، آنوقت نفْس بسیار منسجم بهنظر میرسد. اگر در زمان حال باشی، نفْس یک سراب است، شروع میکند به ناپدید شدن.
روزی که از جستجو دست برداشتم… و درست نیست که بگویم من از جستجو بازایستادم؛ بهتر است بگویم روزی که جستجو متوقف شد…. بگذارید تکرار کنم: بهتر این است که گفته شود، روزی که جستجو متوقف شد….. زیرا اگر من آن را متوقف کرده باشم، آنوقت باز هم من وجود دارم! حالا متوقفکردن تلاشی از سوی من است؛ خواستهی من میشود؛ و خواسته به نوعی لطیف وجود خواهد داشت.
تو نمیتوانی خواسته را متوقف کنی؛ فقط میتوانی آن را درک کنی. در خودِ همین ادراک است که متوقف میشود.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
@shekohobidariroh
«اشو از روزی که به اشراق رسید و از خاطرهی سامادیاش میگوید»
اشراق معنوی
سخنرانی دهم سپتامبر ۱۹۷۶
بودا گفت:
“باید به آن چهار عنصری فکر کنی که بدن از آنها تشکیل شده. هر یک نام خودش را دارد و در آنجا چیزی به اسم نفْس وجود ندارد. چون واقعیتی همچون نفْس وجود ندارد، پس مانند سراب است.”
بهیاد روزی مهم افتادم: بیستویکم مارس ۱۹۵۳. من برای زندگانیهای بسیار مشغول کار بودم ـــ کار روی خودم، تلاش میکردم؛ هر کار ممکن را انجام میدادم ـــ و هیچ اتفاقی نمیافتاد.
اینک درک میکنم که چرا اتفاقی نمیافتاد. خودِ همان تلاش مانع بود، خودِ آن نردبام مانع میشد، خودِ آن اشتیاق فراوان برای جستجو، مانع بود. البته چنین نیست که انسان بدون تلاش میتواند برسد. جستجو لازم و ضروری است، ولی زمانی خواهد رسید که جستجو را هم باید رها کرد.
قایق برای رسیدن به ساحل دیگر لازم است، ولی لحظهای میرسد که باید از قایق پیاده شوی و آن را کاملاً فراموش کنی و پشتسر بگذاری. تلاش لازم است، بدون تلاش هیچ چیز ممکن نیست. و همچنین، فقط با تلاش هم چیزی ممکن نیست.
درست قبل از بیست ویکم مارس ۱۹۵۳، هفت روز قبل از آن، من کارکردن روی خودم را متوقف کردم. لحظهای میرسد که تمام بیهودگی تلاش را میبینی. هر کار ممکن را کردهای و هیچ اتفاقی نیفتاده است. تو در حد توانِ یک انسان همه کار کردهای. آنوقت دیگر چه میتوانی بکنی؟ فرد در ناتوانی محض تمام جستار را رها میکند.
و روزی که جستجو رها شد، روزی که دیگر در جستجوی چیزی نبودم، روزی که دیگر انتظار نداشتم اتفاقی بیفتد، اتفاقات شروع شد! یک انرژی جدید برخاست ـــ از هیچکجا! از هیچ منبعی نمیآمد. از هیچجا و از همهجا میآمد. منبعش در درختان و در کوهها و در آسمان و خورشید و در هوا بود ـــ همه جا بود. و من سخت در تلاش بودم و فکر میکردم که منبع خیلی در دوردستهاست؛ و بسیار نزدیک بود!
من فقط به این دلیل که جستجو میکردم قادر به دیدنِ نزدیک نبودم. جستجو همیشه برای چیزهای دور از دسترس است ـــ و منبع دور نبود. من دچار دوربینی far-sighted شده بودم؛ نزدیکبینی را از دست داده بودم. چشمها روی افق و در دوردستها تمرکز داشت و آن ویژگی دیدن نزدیک و اطراف را از دست داده بود.
روزی که تلاش متوقف شد، من هم متوقف شدم [من بعنوان موجودی نفسانی متوقف شدم]. زیرا نمیتوانی بدون تلاش وجود داشته باشی و نمیتوانی بدون خواسته وجود داشته باشی؛ و نمیتوانی بدون تقلّا کردن وجود داشته باشی.
پدیدهی نفْس ego، خود self، یک شیئ نیست؛ یک روند است. عنصری نیست که در درون تو نشسته باشد: باید هر لحظه آن را خلق کنی. مانند رکابزدن دوچرخه است. اگر رکاب بزنی به رفتن ادامه میدهد، اگر رکاب نزنی، متوقف میشود. شاید بخاطر گشتاوری از گذشته کمی به حرکت ادامه دهد، ولی لحظهای که دیگر رکاب نزنی، دوچرخه شروع میکند به متوقفشدن. دیگر انرژی ندارد، قدرتی نیست تا جایی برود، سقوط میکند و میافتد.
نفْس به این سبب وجود دارد که ما بر خواستههایمان رکاب میزنیم، زیرا تقلّا میکنیم که چیزی بهدست بیاوریم، زیرا ما جلوتر از خودمان میجهیم. این خودِ پدیدهی نفس است ـــ جهیدن به جلوتر از خود، جهش به آینده، جهش به فردا.
جهیدن به چیزی که وجود ندارد، نفْس را میآفریند. چون از یک ناوجود بیرون میآید، مانند سراب است.
نفْس فقط از خواستهها تشکیل شده و نه از هیچ چیز دیگر. نفْس فقط از تشنگی شکل گرفته و نه از هیچ چیز دیگر.
نفْس در زمان حال وجود ندارد؛ در آینده وجود دارد. اگر در آینده باشی، آنوقت نفْس بسیار منسجم بهنظر میرسد. اگر در زمان حال باشی، نفْس یک سراب است، شروع میکند به ناپدید شدن.
روزی که از جستجو دست برداشتم… و درست نیست که بگویم من از جستجو بازایستادم؛ بهتر است بگویم روزی که جستجو متوقف شد…. بگذارید تکرار کنم: بهتر این است که گفته شود، روزی که جستجو متوقف شد….. زیرا اگر من آن را متوقف کرده باشم، آنوقت باز هم من وجود دارم! حالا متوقفکردن تلاشی از سوی من است؛ خواستهی من میشود؛ و خواسته به نوعی لطیف وجود خواهد داشت.
تو نمیتوانی خواسته را متوقف کنی؛ فقط میتوانی آن را درک کنی. در خودِ همین ادراک است که متوقف میشود.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
دو فصل در یک قاب.
ارتفاعات کردستان.
این کشور زیباست،
این جغرافیا زیباست
و حتی با وجود تمام مصائبش زیباست.
این کشور برای کسانی که اهل خودشناسی و فرزانگی هستند، یک فرصت استثنایی برای رشد درونی است. زیرا این جغرافیای خاص به دلیل سختیها و چالشهای فراوانش، در عین لطافت و زیبایی، همچون یک کوره عمل میکند ــ ناخالصیها را میسوزاند.
فراموش نکن که ما بارها در موقعیتهای متفاوت زندگی کرده و میکنیم.
اگر در این کشور به دنیا آمدهای، فریب ذهنت را نخور، این به دلیل بداقبالی تو نیست. شاید به علت شجاعت روحی توست که فعلاً از آن بیخبری.
#داوید
@shekohobidariroh
ارتفاعات کردستان.
این کشور زیباست،
این جغرافیا زیباست
و حتی با وجود تمام مصائبش زیباست.
این کشور برای کسانی که اهل خودشناسی و فرزانگی هستند، یک فرصت استثنایی برای رشد درونی است. زیرا این جغرافیای خاص به دلیل سختیها و چالشهای فراوانش، در عین لطافت و زیبایی، همچون یک کوره عمل میکند ــ ناخالصیها را میسوزاند.
فراموش نکن که ما بارها در موقعیتهای متفاوت زندگی کرده و میکنیم.
اگر در این کشور به دنیا آمدهای، فریب ذهنت را نخور، این به دلیل بداقبالی تو نیست. شاید به علت شجاعت روحی توست که فعلاً از آن بیخبری.
#داوید
@shekohobidariroh