Telegram Web Link
مرغ سحر، نایِ ناله ندارد...

"مرغ سحر"
سروده محمدتقی بهار است،
سیاستمدار، ادیب و شاعری که
نهضت مشروطه را دید
که به خودکامگی انجامید،
دید که شاهی رفت و شاه دیگری آمد،
سحر، صبح نشد،
و مرغ سحر، همچنان ناله سر می‌کند...
مرغ سحر با نی‌داوود آغاز شد
و به شجریان جهان‌گیر،
مرغ سحر، نایِ ناله ندارد....

مرغ سحر،
نایِ ناله ندارد،

داغها تازه‌اند،
لحظه به لحظه، آن به آن؛
آه تو و فریاد من،
این قفس را نتوانست شکست،
سیاهی، زیر و زبر هم که بشود، سیاهی است!
درد از آن سو هم درد است!
و گرگ از هر طرف که بیاید!
بلبل پر بسته چگونه ز کنج قفس درآید؟
درآید که باز بندی دیگر و قفس تنگتر!
نغمه آزادی نوع بشر،
باز گفتی آزادی؟
آزادی خود در بند است،
درهایش را جوش داده‌اند!
این خاک توده
نفس‌ها را گرفت،
پر شرر شد،
پیکر به سرطان،
روان به افسردگی،
شهر به اندوه،
وطن به درماندگی....
ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد،
و مگر تو آشیانی داشتی؟!
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت،
ای گنبد هستی، ای دماوند،
شام تاریک ما را سحر کن!
شام ما سحر نیز بشود،
بامداد خون می‌دمد،
و دیو سیاه در بندمان می‌کند،
و نیمروز هراس،
بنوازد ز خشم بر فلک مشت!
نوبهار است
بارانی نیامده که گلی به بار بنشیند!
چشم‌ها خشکیده، همچون چشمه‌ها...
قلب فسرده زمین، از درد ورم نموده،
این قفس چون دلم تنگ و تار است،
آه آتشینم در قفس شعله افکند،
گداخته‌اش کند،
می‌سوزم، بی‌نفس شوم...
مرغ سحر،
دل از دست داده،
مرغ بی دل،
شرح هجران
گفتن چه سود،
هر چند مختصر،
چه سود، باز گفتن رنج،
هر چند مختصر...

میدان بسته شد؛ آزادی در بند، به خلوت خود بشنویم....

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
67👍23😢17👏3🕊1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیوست به
مرغ سحر نایِ ناله ندارد!
https://www.tg-me.com/soltanirenani600/253
😢3218🕊3
جان در برابر جان نیست!

کم و بیش سخنان جناب آقای حمیدرضا گودرزی را شنیده‌اید،
درباره مسلمانی که یک کلیمی(یهودی) را به قتل رسانده، و این قانون که
مسلمان در برابرِ اقلیت‌های دینی (نامسلمانانی که در سرزمین مسلمانان و حکومت آنان زندگی می‌کنند، اهل ذمه)
قصاص نمی‌شوند!
ولی این تنها مورد نقض نیست؛
النفس بالنفس
جان در برابر جان،
در فقه چهار بار نقض شده است،
بنگرید

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
😢2913👍5
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
👍5121😢8👏6
آیین محمد

1500 سال پیش، چشم به این جهان گشود، در حجاز، مکه، چهل سال زیست، آن چنانکه او را لقب «امین» دادند و هیچ دروغ از او نشنیدند و هیچ خیانت و هیچ آلودگی.
و آن زمان، سخنی گفت که بسیاری با او دشمنی کردند، و بسیاری با او همراهی: «من سخن خداوند را می‌شنوم، من پیام‌آور او هستم».
و حال پس از پانزده قرن؛ ده‌ها مذهب، مکتب، سلیقه و گرایش، و بی‌شمار آموزه‌ها، اخبار، روایات، حکایت‌ها، یافته‌ها، و البته بافته‌ها را بنگرید... و بنگرید به مجامع حدیثی، در اهل سنت، «کَنز العُمّال» با بيش از 46هزار حدیث، و بحارالانوار شیعه با بیش از 85هزار حدیث. و بنگرید به دوره‌های فقه، به عنوان نمونه «جواهر الکلام» در 43جلد، هر جلدی دست‌کم 450صفحه، 19350صفحه فقه!
و دانشِ پُرنِقاشِ کلام،
و مراسم و مناسک بسیار و درازدامنه در هر سرزمینی، و در میانِ پیروان هر مذهبی، از صوفیان مصر تا شیعیان پاکستان... .
آیین محمد کدام بود؟ کدام است؟ او به چه فراخواند؟ به احکامی بیست هزار صفحه‌ای؟! نزاع روزافزونِ آنها چنین گفتند و ما چنین می‌گوییم! به فرمانرواییِ خویشتن؟! به خلافت و ولایتِ بر جایِ او نشستگان؟!
او فراخواند به اسلام؟! به اسلامـی که این سویَش به آن سویَش نفرین می‌کند، لعنت می‌فرستد...
آن چنان شده که اگر کسی بگوید: اسلام چنین گفته یا چنان خواسته، خیره خیره نگاهَش باید کرد که کدام اسلام؟! کدامین قرائت از آن؟!
گروهی در پیِ آن افتادند که به گذشته بازگردند و پیروی از «سَلَف صالح» کنند؛ کدام گذشته؟! کدامین سَلف؟!
و مگر نه اینکه مسلمانان در همان پنجاه سال نخستِ پس از پیامبر، بر همدیگر شمشیر کشیدند و خاک از خون یکدگر رنگین نمودند.
و من ادعا کنم که اسلام «نابَش» نزد من، و اسلامِ دیگر مسلمانان ناخالص است؟! دیگران گمراه و ما راه‌یافته؟! 
این حقیقتی ناگزیر است؛ دین چون در مذاهب و راه‌ها، مکاتب و پندارها، پرشمار شود و پیچ‌درپیچ؛ نتیجه‌اش، یا تعصبی کور است بر پایه خودبرتربینی و خویشتن‌رستگارپنداری...
و یا سرگردانی است بر در این بِیت و آن خانقاه و فلان مکتب و بهمان مدرسه! امروز پیروِ این پیر و فردا چشم به دهان آن قطب؛
اولی‌‌اش جهالت است و دومی‌اش حیرتِ ضلالت.
آیین محمد را اگر از پسِ پرده پاره‌پاره مذاهب بنگرید، به فقه فقیهان دچارش کنید، بر پایه باور متکلمان چارچوبَش ببندید و یا به تفسیر مفسران در بندَش کنید؛ به «فَترَت» می‌رسد، که رسیده است.
و نه آنکه تنها سنی و شیعه در خلاف و اختلاف باشند؛ بلکه شیعه‌یِ این و شیعه‌یِ آن، شافعی و حنبلی، اهل حدیث و نومعتزلی، صوفی و اهل جماعت، سنتی و روشنفکر...
آیین محمد، هیچ یک از این‌ها نیست؛ این همه متأخر از او هستند، برآمده از دورانی پس از او، اندیشه‌ها و پندارها، بلکه گاه اوهام و خیالاتِ این و آن که به محمد نسبت برده است؛ 
آیین محمد را
نه در مناسک تودرتو و درازنای،
و نه در پیچیده‌گویی‌هایِ تهی از معنا، 
و نه در نزاع‌هایِ نافرجام، 
و نه در خودبرتربینی‌هایِ خونین‌بار، 
نمی‌توان یافت.
پیشتر به طعنه و کنایه نوشتم که اگر همینک محمد برخیزد، شریعت‌مداران بر شیوه‌اش خرده گیرند، و مدعیانِ دیانتش، روش وی را تاب نیاورند.
آیین محمد، پیش از هر تکثّر و پیچیدگی، پیراسته از هر مذهب و مکتب پس‌ساخته، برون از آنچه محاصره‌اش کرده و بند بر او نهاده، همانا «ملت ابراهیم» است؛ آیین ابراهیمی که نه مذهب‌مذهب شد، نه فقه و کلام دورَش را گرفت، نه حکومتی به نامَش بر پا خاست، نه حوزه و زیارتگاه و خانقاهی برایَش بنا شد؛ آیین محمدی، همان دین ابراهیم است که پیرایه نگرفت به تفسیرها و تأویل‌ها، آلوده نشد به فرمان‌فرمایی‌ها و قدرقدرت‌‌ها. 
آیین محمد، یا ملت ابراهیم، نخست از بندِ همه درآمدن است؛ لا إله،
و پس از آن به دل گرفتنِ بندگی تنها دلدارِ هستی؛ إلّا الله.
آغاز و پایان آیین محمد و ملّتِ ابراهیم؛ و پایه و اساسَش؛ 
«صراط مستقیمِ» عقل است،
و «دینِ قَیِّمِ» خرد.
این پیامبرِ درون است که سخنِ پیامبر برون را می‌شنود و درمی‌یابد و می‌پذیرد؛
و آنچه که عقل ناشایست ببیند و نادرست بیابد؛ آیین محمد نیست، ملت ابراهیم نیز نیست؛ 
بشنوید که خدایِ محمد، به او چه گفت که او به ما بگوید:
قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمَاً / قَیِّماً مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
[ای محمد] بگو: مرا پروردگارم به راهی راست و استوار ره نموده است، دینی برپای / ارجمند، آیینِ راستینِ ابراهیم، و او از همتاپنداران نبود.

*  همینک ربیع‌الاول 1447 ق. است، و پیامبر در 53سالگی هجرت کرد؛ پس 1500سال از زادروزش گذشته است.
  * قِيَمَاً / قَیِّماً: اختلاف قرائت.
* همتاپنداران؛ مُشرکان، هر آن کسی که برای خدا همتایی بتراشد و بپندارد، و بر جای خدا، دیگری را بنشاند.

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
👏8552👍5👎2🙏2🥱2
🟢 اندیشه تابان

یکشنبه‌ای دیگر، مهرروزی دگر،

ادب از که آموختی....

از نادرستی‌ها و فریب‌ها درس بگیریم
تا راستی‌ها و درستی‌ها را بشناسیم،
بررسی منطقی گفته‌های آقای دکتر عبدالکریمی؛

آقای عبدالکریمی بر پایه سه ادعا، نتیجه گرفته‌اند!
هر سه ادعا، و روند نتیجه‌گیری، مغالطه‌آمیز و نادرست است.

در میدان میوه و تره‌بار، مردم چهاردستی خرید می‌کنند! همه پارک‌ها را دود کباب برداشته است!

* کدام میدان؟! و کدام مردم؟! در کدام پارک؟!
هر سه عنوان مبهم، تعیین‌ناشده، بدون آدرس و ناشناس است!
این موارد، همه زمینه و مجرای فریب و ناراستی است!
* این گزاره ثابت نشده است! تنها پایه آن، مشاهده خود مدعی است. مدعی و شاهد (بینه) نمی‌تواند یکی باشد!
مدعی برای اثبات ادعای خود باید به دلیل و شاهدی بیرون از خود و مشاهدات شخصی‌اش استناد کند!
ادعا و دلیل نمی‌تواند یکی باشد.

هیچ جای دنیا این چنین نیست!

این قضیه سالبه کلیه است. برای اثبات قضیه کلی، چه ایجابی و چه سلبی، استقراء کامل نیاز دارد. گفتن همه یا هیچ نیاز به یک جستجوی فراگیر دارد!
آیا آقای عبدالکریمی "همه جای دنیا" را جستجو کرده‌اند؟! آیا مستندی دارند؟!

نتیجه:
وضعیت مردم ایران بهینه و بهنجار است

سنجش وضعیت اقتصادی و کیفیت زندگی، شاخصه‌های تعریف‌شده و علمی دارد:
تولید ناخالص ملی، درآمد سرانه، نرخ بیکاری، خط فقر مطلق،  شاخص توسعه انسانی، شاخص گرسنگی، قدرت خرید، تورم سالانه، تورم نقطه به نقطه، شاخص فلاکت، رشد نقدینگی، سهولت کسب وکار، سرانه مصرف غذا، ضریب جینی، شاخص کیفیت زندگی، شاخص رقابت صنعتی...
خرید شخصی از میدان میوه وتره‌بار، یا دود کباب در پارک، تعریف‌ناشده و غیرقابل سنجش است.
از سویی دیگر، مشاهدات ایشان، بر فرض صحت و صدق، جزیی است.
و جزیی نمی‌تواند پایه اثبات برای یک گزاره کلی باشد؛
الجزئی لایکون کاسبا و لامکتسبا
پس این گونه نتیجه‌گیری نادرست و مغالطه‌آمیز است.

آقای زیدآبادی: در مسکو و پکن، چه کسی می‌تواند به سیاست‌های دولت اعتراض کند؟
  عبدالکریمی: به تو چه؟
یک بام و دو هوا! سنجیدن دو امر همانند با دو سنجه مختلف، مواردی از این دست را بنگرید؛
- اعتراض به
حکومت حزب بعث و خودکامگی خونبار صدام در عراق
- سکوت و همراهی با
حکومت حزب بعث و دیکتاتوری مادام‌العمر اسد، پدر و پسر، در سوریه.
- محکوم کردنِ
تجاوز رژیم عراق به ایران برای تصرفِ استان عرب‌زبانِ ایران (خوزستان)
- سکوت در برابرِ
تجاوز روسیه به اکراین برای تصرف مناطق روس‌تبارِ اکراین (چهار استان لوهانسک، دونتسک، خرسون و زاپوریژیا)

و اینک...
- اعتراض به سرکوب مخالفان و معترضان در کشورهای غربی!
- ولی سرکوب مخالفان و معترضان در چین و روسیه:
به تو چه؟!

بسیار جای تاسف دارد که یک مدرس فلسفه،
این چنین پرمغالطه سخن بگوید...
گذشته و بالاتر از
باورهایِ دینی یا علایقِ سیاسی،
تعهد به اخلاق است،
دوری از فریب‌کاری‌ست،

"عبدالکریمی" نباشیم!

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
👍12023👏13👌3👎1
سِنسُورهایِ سوخته!

کلاس چهارم، پنجم ابتدایی بودم، سال‌های ۶۵ و ۶۶، و جنگ شهرها. آژیر قرمز که می‌زدند، معلم‌ها و بچه‌ها می‌رفتند زیرزمین که هم نمازخانه بود و هم شده بود پناهگاه!
من از هوای گرفته و شلوغی و گریه‌ی بچه اولی‌ها خوشم نمی‌آمد، می‌رفتم تویِ حیاط برای خودم قدم می‌زدم.
آن روز هواپيماهایِ عراقی دیوار صوتی شکستند و آنقدر پایین آمدند که من رنگهای پرچم عراق را روی بدنه‌شان تشخیص می‌دادم، از روی مدرسه ما رد شدند و حدود دو کیلومتر بالاتر، سه راه بازار را زدند، هجده نفر، رهگذر و مغازه‌دار کشته شدند...
آن روز  در سرم یک اتفاقی افتاد، از آن روز که با جنگ و بمب و مرگ این مقدار نزدیک شدم، یک جایی میانه شبکه تودرتوی مغزم یک چیزیش شد! از آن روز دیگر، حس ترس را از دست دادم، چند سال بعد هم که به پزشک مغز و اعصاب مراجعه کردم و جریان را برایش تعریف کردم، لبخندی زد و گفت: چیزی نیست، Fear sensorات سوخته! گفتم: یعنی چی شده؟! گفت: هیچی، عادیه، برای خیلی‌ها پیش اومده، سنسور ترس‌ات سوخته! گفتم: دکتر، قابل درمان هست؟ گفت: نه، پایه نصب و مدارهایش هم آسیب دیده، گفتم: قابل تعویض و پیوند هست؟ گفت: نه، عارضه چندانی نداره، فقط از هیچ چیز نمی‌ترسی، برو خوش باش، همین طور زندگی کن...

سال ۱۳۷۴ بود که مثل بمب صدا کرد که یک کسی به نام فاضل خداداد ۱۲۳ میلیارد ت. اختلاس کرده! من همون سال‌ها اولین لانه ۳۵ متری خودم را با کمک پدرم خریده بودم سه میلیون ت. یعنی اون آقا ۴۱ هزار برابر ارزش خانه‌ی من، بالا کشیده؟ ۱۲۳ میلیارد ت.؟! اصلا مگر مملکت چقدر پول دارد که این مقدارش را فاضل خداداد برداشته باشد؟! اختلاسهای بعدی، خیلی تاثیر نداشت، نرم‌نرم بی‌حس شدیم، دیگه حتی رقم اختلاسها را به تومان نمی‌گفتند، مثلا ۳‌.۴ میلیارد دلار، که با قیمت دلار زمان اختلاس بشود ۱۴۰ همت! همت واحد جدید پوله: هزار میلیارد تومان! واقعا هم همت می‌خواست تصور این همه پول، چه برسد به اختلاس کردنش!
ولی دیگه هیچ کسی هیچ چیزیش نمی‌شد، سنسور تعجبمون هم سوخته، حالا شما بگو اصلا کل مملکت را بردند و خوردند! چیزی تو کله‌ی ما جابه‌جا نمی‌شه!

دو سه باری کلاه سرم رفت، نه حرص و طمع بود، نه خیال‌پردازی و بلندپروازی؛
همه‌اش به خاطر اعتماد بود، اعتماد به آدم‌های که شیک و باکلاس لباس پوشیده بودند، مودب حرف می‌زدند، اصلا فکرش را هم نمی‌کردی که فریبکار باشند و کلاهبردار! دیگه نتونستم به کسی اعتماد کنم! معلوم بود دیگه، سنسور اعتماد مگر چقدر ظرفیت ولتاژ داره! اون هم سوخت!

از روز اول که پا به دانشگاه گذاشتم برای تدریس، فکر می‌کردم این همکار محترم که کنارم نشسته، می‌تونه دوستم باشه، کمکش کنم و کمکم کنه، می‌تونیم با هم کار مشترک پژوهشی داشته باشیم، اصلا به فکرم هم نمی‌رسید که حسی به نام حسادت و زیرآب‌زنی، آن هم در محیط آکادمیک وجود داشته باشد! ولی بود، هست، خیلی هم فراگیر و شدید. تا رسید به رصد کردن و پرونده‌سازی و گزارش دادن و تهمت زدن که دیگه سنسور همدلی و همکاری هم به طور کلی سوخت!

زمان کودکی و نوجوانی ما جشن تولد گرفتن که رواج نداشت، عروسی و عقد هم انگشت‌شمار رفته بودم، ولی می‌دانستم شادی چیست! شادی را بیشتر در قاشق‌زنی و کوچه‌گردی چارشنبه سوری و عیددیدنی نوروز تجربه کردم. گذشت، بعد که ازدواج کردم و با هزارویک دشواری و درد ناگفتنی روبرو شدم، کمتر می‌شد که شادی کنم، تا رسید به روزها و شب‌های تلخِ خون‌آلود....
دیشب یک جشن خانوادگی گرفته بودیم، دیدم که چقدر شادی کردن برایم سخت شده ، لبخند زدن دشوار شده، سنسور شادی‌ام هم عیب کرده..

اول مهر است، مدرسه‌ و دانشگاه بازگشوده شده، ماشه را هم کشیده‌اند، نمی‌دانم چه تحریمی بر ما نبوده که حالا بناست از شنبه آینده، ۲۷ سپتامبر! آن تحریم هم بیاید! دانشجوها هم با هم قرار گذاشتند که هفته اول کلاس نیایند! هفته‌های بعد چه بسا باشد، چه بسا نباشد...

سنسورهایمان سوخته! دیگه نه ترسی از گرانی و قحطی داریم، نه از تحریم و منشور هفتم ملل متحد، نه از جنگ و بمباران؛
و نه شادی از مهر و مهرگان و بوی ماه مدرسه،
و نه اعتمادی به یکدیگر،
و نه تحمل و تاب‌آوری،
و نه یاری و یاوری...

سنسورهای ما ايرانيان بارها سوخت، چیز جدیدی نیست، حافظ هم که پس از حمله مغول و آن کشتارها و ویرانی‌ها آمده بود خوب تشخیص داده بود، سنسورها می‌سوزند، آدم‌ها بی‌حس می‌شوند، دیگه چیزی تکانشان نمی‌دهد...
یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره‌گون شد خضر فرّخ‌پی کجاست
خون چکید از شاخ گل، باد بهاران را چه شد
شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هَزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت....
محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
👏15964😢49👍29👌6🔥2🤔1
"مواضِع ثمانیه"
[موضِع‌هایِ هشت‌گانه]

موضِع و موضع‌گیری برای من تاریخچه‌ای دارد،
بهار ۱۳۷۶ بود که انتخابات ریاست‌جمهوری خیلی داغ شده بود و رقابت سید و شیخ! و من هم جوانی سی سال نشده! پدرم که همیشه دلهره مرا داشته، والان کما کان، نصیحتم کرد که:
موضِعَت را به کسی نشان نده!
و من مانند همه فرزندان، پند پدر را فقط شنیدم! و هیچ گاه نتوانستم آن را عملی کنم! و همیشه موضعم هویدا بود!
و در این برهه همواره‌ حساس کنونی، باز مواضعم را آشکار می‌کنم که:

۱- من با مذاکَرَه [بالفتحتین] مخالف هستم، چون مذاکَرَه کارِ بیهوده‌ای است؛ اگر به نتیجه نرسد [که نباید هم برسد]تلفِ عمر است، و اگر خدای ناکرده به نتیجه‌ای هم برسد که حکماً خیانت است!

۲- قنی‌سازی اوجب واجبات است، و باید برای همیشه ادامه پیدا کند، و لو بلغ ما بلغ! چون و چرا، بلکه و شاید هم ندارد! حرف مرد است و پای مرغ! 

۳- مردمِ خواهی نخواهی همیشه در صحنه، اگر دلار به ۱۴۰ هزار، بلکه هم بیشتر، برسد؛ ایستاده‌اند!
شما توقع دارید کار دیگری کنند؟
نکند که می‌خواهی اذهان عمومی مردم را تشویش کنی؟

۴-  "مردم" خیلی مهم هستند! البته من دقیقا نمی‌دانم مردم چند نفرند! یا اصلا به کی می‌گویند مردم! ولی هر چی که هست مردم خیلی خیلی مهم هستند! فقط حیف که بیشتر وقت‌ها غلط انتخاب می‌کنند! البته تقصیر خودشان نیست، نمی‌توانند تحلیل کنند! اصلا مردم مهم باشند، ولی ما برایشان انتخاب کنیم!

۵- آمریکا هیچ غلطی نکرده و نمی‌تواند بکند! و غلط هم می‌کند که غلطی بکند! و غلط کرده کسی که فکر کند آمریکا می‌تواند غلطی بکند!
جبرائیل نامی ۱۵ سال پیش خبر آورد که آمریکا در ده سال آینده تجزیه خواهد شد و از میان خواهد رفت! یعنی الان پنج سال است آمریکا وجود خارجی ندارد! ولی نگذاشتند که ما بفهمیم! همینطور عکس و فیلم‌های آرشیوی نشانمان می‌دهند!

۶- نفت خودمان است، به کسی هم مربوط نیست که چطور و به دست چه کسی و به چه قیمتی چین‌خور می‌شود! مهم آن است که گاو شیرده آمریکا نشدیم!
در باب جناب پوتین، مراقب حرف زدنمان باید باشیم! آدم عاقل پشت سر روس‌ جماعت حرف نمی‌زند، مگر سرش به تنش زیادی کرده باشد!

۷- تورم چهل درصدی، رشد سی درصدی نقدینگی، آلودگی هوا، فرونشست، بی‌آبی، اختلاسات عظیمه، مهاجرات عامه، و هر درد و رنج دیگر، تنهاوتنها یک راه حل دارد: اجرای کامل و بی‌کم و کاست لایحه حجاب و عفاف!

۸- به کوری چشم همه دشمنان خارجی و فریب‌خوردگان داخلی، ما همیشه و همواره پیروز بوده و هست و خواهیم بود! در قاموس ما، شکست وجود ندارد! هر طور هم که بشود که شده است...

این مواضع من، شفاف و آشکار؛ شما هم خود دانید و مواضعتان!

شب جمعه است، گذشته از همه مواضع حساس و نیمه‌حساس، دست‌ها به دعا برداریم:

پروردگار،
ای یکتایِ بی‌همتا،
ای شنوایِ ناله دردکشیدگان،
ای دادرسِ رنج‌دیدگان،
جهان تیره به ستم ستمگران است،
ستمکاران را به یکدیگر مشغول ساز،
چنانکه سال به سال، کسی نام ما را نبرد،
مهربانا،
از صدرِ اخبار جهان فرودمان آور،
و در نیک‌خویی و آرام‌روزی بر فرازمان کن،
دلدارا،
سلامت نصیبمان کن،
به خرسندی بهره‌مندمان نما،
خداوندا،
ما را بازیچه سیاست‌بازان مگردان،
به مهربانی، رهایی‌مان بخش،
و به شادی، زندگی‌مان زیبا کن!

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
👏13653👍16😁4👌4👎1
خبرِ جبرائیلی!
😁171🤬17🤯10🤔6🔥5👎21👌1
🟢 اندیشه تابان

یکشنبه‌ای دیگر، مهرروزی دگر،
و بازنگرشی در میانه فریبکاری‌ و اندیشه‌ورزی‌...

بن‌بست انتخابی!

فرض کنید:
کسی خود را از بالای ساختمانی ده طبقه فروافکند، بین دو تا سه ثانیه طول می‌کشد تا بر زمین کوفته شود! در این دوثانیه، اگر پشیمان شد و خواست خودش را نجات بدهد... آیا می‌تواند؟! جاذبه زمین او را می‌کِشد و هر آن به سرعت او می‌افزاید، او نمی‌تواند خود را نگه دارد، جلوگیری از این فروافتادنِ به‌شتاب ناممکن است، ولی ناممکنی که در پیِ یک اختیار و انتخاب روی داده است!

این چنین است کسی که زهر مرگ‌آوری می‌خورد و راهی برای بازگرداندن آن زهر و پاکیزه کردن جهاز درونی او نیست؛ سم خواه یا ناخواه اثر می‌کند...

همچنین کسی که می می‌نوشد یا مواد مخدر مصرف می‌کند، و هوش و خرد خود را از دست می‌دهد، و در آن حال مستی و بی‌هوشی قتل مرتکب می‌شود یا اموالی را تباه می‌کند...  آیا می‌تواند در دادگاه عذر بیاورد که مست بودم و منگ؟!

در این نمونه‌ها، یک روند قهری و اجباری در پی یک اختیار و انتخاب روی می‌دهد.
و چون آغاز راه، به اختیار بوده، آن روند ناچار نیز بر عهده و مسئولیت انتخاب‌کننده است.

این یک قاعده است،
به زبان عربی نوشته و گفته‌اند:
الامتناع بالاختیار لاینافی الاختیار

فارسی‌ بگوییم:
آن ناگزیری که خود برگزیده‌ای، انتخاب تو به شمار می‌آید.
و در یک سخن:
بن‌بست انتخابی!
در قوانین حقوقی گویند: 
مسئولیت مبتنی بر تقصیر مقدَّم؛
یعنی اگر کسی پیشتر به اختیار خود کاری انجام داده که در پی آن، خارج از اختیار او زیانی به کسی وارد شود یا بزهی شکل بگیرد؛
آن فرد نسبت به آن بزه یا زیان مسئول است!

و خودتحمیلی آن است که فردی، سازمانی، حاکمیتی، با اقدام پیشین خود، وضعیتی بغرنج و غیرقابل گشایش را بر خود تحمیل کند.
پس اگر شاه خوارزم بنالد که در برابر لشکر خونریز مغول هیچ چاره‌ای ندارد! باید بگوییمش که این "بیچارگی" در پیِ اختیار و انتخاب خود توست! آن‌گاه که می‌توانستی با کاروان تجاری مغولان، رفتاری سزاوار داشته باشی، چنین نکردی! این بن‌بست را خود برگزیدی و پای در آن گذاشتی!
و حکایت فتحعلی شاه قاجار چنین است و روسیه تزاری، و آغاز به جنگی ناسنجیده که خسارت و ذلت گلستان و ترکمنچای را در پی داشت.

مولوی این آموخته را از منظری دیگر سروده است:
خواجه‌ای بودست او را دختری
زهره‌خدی مه‌رخی سیمین‌بری

پدر، دختر زیباروی خود را به دامادی ناشایست داد، ولی دخترک را بازداشت که...
گفت دختر را کزین داماد نو
خویشتن پرهیز کن حامل مشو

ولی چنان که افتد و دانی...
حامله شد ناگهان دختر ازو
چون بود هر دو جوان خاتون و شو

پدر از دختر دلگیر شد که مگر نگفتمت از این داماد فرزندی برنگیری؟!
گفت بابا چون کنم پرهیز من
آتش و پنبه‌ست بی‌شک مرد و زن
پنبه را پرهیز از آتش کجاست
یا در آتش کی حفاظست و تقاست
آری، به شوهر دادنِ دختر، به اراده است و اختیار، ولی درآمیختن و فرزند آوردنشان، حکایت آتش است و پنبه!
پس اگر شنیدید که کسی گفت:
چاره‌ای نمانده و هر چه کردیم و گفتیم و جستیم راه گشایشی نیافتیم؛
باید بگوییمش که
این جبر و اضطرار امروز،
در پیِ اختیار و انتخاب ناروایِ دیروز است...
و بیچارگی امروز هیچ از مسئولیتِ سوء اختیار دیروز نمی‌کاهد!
این بن‌بست، اختیاری است

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
👏134👍3524
بخش یکم:
غزل
ساعت صفر پویه
سروده و نوای
استاد ادبیات دانشگاه اصفهان
دوست گرامی
جناب آقای دکتر مسعود آلگونه
👍148
پنج روز پیش درگذشت....

پنج روز پیش، بانو جین موریس گودال، Jane Goodall ، در ۹۱ سالگی درگذشت.
جین از کودکی به حیوانات علاقه داشت، و بسیاری از سال‌های عمرش را در افریقا، و در پی شناخت بی‌واسطه و تجربی حیوانات، به ویژه شامپانزه‌ها پرداخت.
هر چند وی هیچ گاه به دریافت مدارک رسمی تحصیلی اعتنایی نداشت، ولی در پی مشاهده و تجربه و مطالعه مستمر، بی‌گمان می‌توان او را در صف اول نخستی‌شناسان  (پریماتولوژی) نام برد.
پژوهش‌های وی درباره حیوانات، انسان‌ها را از این خودبینی نابخردانه خارج کرد که تنها خود را دارای شعور و ادراک بدانند، انسان‌ها را متوجه ساخت که سگ، گربه، شامپانزه، و دیگر حیوانات خانگی، اهلی و حیات وحش، درک می‌کنند، احساس دارند، بلکه شخصیت و ذهنیتی مستقل دارند.
جین گودال همچنین ثابت کرد که یک انسان، و البته یک زن، می‌تواند با تلاش پیگیر به آنچه که می‌خواهد، در برترین درجه و والاترین جایگاه، دست یابد.
او نشان داد که اخلاق بس گسترده‌تر از رفتار با دیگر انسان‌هاست. انسان متمدن و نیک‌سرشت، با هر جانداری باید اخلاقی رفتار کند...

چه بگویم... در آن سوی دنیا، یک زن چند دهه فرصت عمر خود را می‌گذارد تا با تجربه و دیدار و نوشته و گفته خود به بزرگسالان و کودکان بفهماند که حیوانات نیز شخصیت دارند و احساس و درک. بنگرید
و در سرزمین من، که هشتصد سال پیشتر، سعدی آموختمان که نه تنها سگ و گربه و میمون و مرغ، که مورچه جان دارد و جان شیرین خوش است! چنان عقب‌گرد کرده‌ایم که مردم را فاقد فهم و شعور و درک و شخصیت می‌شمرند!
آن زن جهانیان را فرامی‌خواند که حیوان را صاحب دید و دریافت ببیند و بدانند، و با او رفتاری سزاوار داشته باشند، او در پی حقوق غیرانسانها، Nonhuman Rights Project، است...
و این یکی اصرار دارد که مردم درک و توان انتخاب آینده سرزمین خود را ندارند، بلکه به اندازه لباس پوشیدن خودشان هم شعور ندارند!
سعدی ما ارث رسید به جین گودال انگلیسی،
و ما ماندیم و امثال بانکی‌پور و ثابتی....

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
👍11124😢16👏9👌5
همانا این حکم خداست!

۱۶ شهریور، کلیپی را با عنوان
جان در برابر جان نیست
انتشار دادم...
واکنش‌ها و بازخوردهایی نیز دریافت کردم...
از جمله اینکه....
ببینید
👍145
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
همانا این حکم خداست!!

در ادامه
جان در برابر جان نیست

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
👍689👏4🤔1
چارلی هیتلر!
آدولف چاپلین!


تصویر سمت راست، چارلی چاپلین است، ۱۶ آوریل ۱۸۸۹[۱/۲۷ ۱۲۶۸] به دنیا چشم باز کرد. چارلی درد را، نداری و گرسنگی را چشید، و خواست که با نمایش و طنز جهان را جای بهتری کند، برای کارگران، برای تهیدستان.

تصویر سمت چپ، آدولف هیتلر، ۲۰ آوریل ۱۸۸۹ [۱/۳۱ ۱۲۶۸]، چهار روز پس از چاپلین به دنیا آمد، او هم رنج و درد را چشید، ولی راهی دیگر را برگزید! او خواست ابرمرد جهان شود، و اراده‌ای معطوف به قدرت، و قدرتی بر پایه نبرد، و نبردی بر اساس کشتار. هیتلر نیز بسیاری را مجذوب خود کرد، به هنر سخنوری!

چاپلین در ۸۸ سالگی از این جهان چشم بست، او مردم را خنداند، نه به بی‌خیالی و کامروایی؛ بلکه به اندیشمندی و دل‌مشغولی

هیتلر در ۵۶ سالگی، با خوردن سیانور و شلیک به شقیقه، خودکشی کرد. او برای مردم کشورش، و دیگر سرزمین‌ها جز اشک و خون و ویرانی بر جای نگذاشت

هر انسانی، نخست نوزادی پاک‌سرشت است؛ در تجربیاتی همانند، رنج و درد و مرگ را می‌بیند و می‌چشد، و برمی‌گزیند! به اراده خود انتخاب می‌کند که چارلی شود یا آدولف! رابرت موگابه شود یا نلسون ماندلا! ماهاتما گاندی شود یا مائو تسه‌تونگ!

محمد سلطانی رنانی

سرنوشت
👍17341👏23👎2
🟢 اندیشه تابان

یکشنبه‌ای دیگر، مهرروزی دگر،
و بازنگرشی در میانه فریبکاری‌ و اندیشه‌ورزی‌...

هر گِردی، گردو نیست

دو چیزِ ناهمانند را همانند دانستن، زمینه را برای فریب دادن و فریب خوردن می‌گشاید...
موارد و مصادیق بسیار برای این مغالطه می‌یابیم؛
در فرهنگ ما بسیار پیش می‌آید که فرزند را بر جای پدر می‌نشانند! چرا؟!
پدر، دانشی دارد،‌ تجربه زیست دارد، خلق و خوی خود را داراست... فرزند تنها زاده اوست، چرا باید او را همانند پدر پنداشت؟!
و ما هنوز لقب داریم؛ آقازاده، شاهزاده، آیةالله زاده...
دیگر نمونه، نادیده گرفتن تفاوت‌های فرهنگی است. شهربه‌شهر، بلکه آبادی‌به‌آبادی‌، در آداب و رسوم، باورها و پندارها، شادی و اندوه، ناهمانندی‌هایِ خرد و کلان است؛ پس یکسان دانستن آنها و یک حکم نمودن بر آن دو نادرست و نسنجیده است.
سوم نادیده گرفتن گذر زمان!
پدر در دوره کودکی خودش بسیار دوست داشته در دبستانش، کت وشلوار بپوشد، و برای او فراهم نشده است... حال پس از سی سال، او برای پسرش کت وشلوار می‌خرد، غافل از آنکه کودک و نوجوان امروز دیگر چنین لباسی را نمی‌پسندند و نمی‌پذیرد.

گذر زمان همان گونه که من و شما را پیر و فرسوده می‌کند؛ بر واژه‌ها، مفاهیم، خواسته‌ها، نیازها و ذهنیت‌ها اثر می‌گذارد و گَرد سالخوردگی بر آن می‌پاشد.

فرض کنید سرزمینی چهل سال پیش درگیر جنگ شده است، و برای دفاع از خود و مقابله با دشمن، به موشک و صنایع وابسته بدان نیاز داشته است. آیا هم‌اکنون و پس از گذر چهار دهه باز می‌توان گفت در دفاع از میهن و راندن متجاوز، موشک همان جایگاه پیشین را داراست؟!

در هر حکمی (قضیه‌ای) دو بخش دارد:
نهاد (موضوع) - گزاره (محمول)
اگر نهاد یا گزاره وابسته به تاریخ باشد و در گذر زمان تغییر کند،
آن حکم و قضیه تاریخمند [Historical] است.
و نمی‌توان آن را از زمانی به زمان دیگر کشید.
اگر یک سیاستمدار ده سال پیش برای اداره امور آن دوره‌، مفید و راهگشا بوده، آیا هم‌اکنون نیز برای گشایش گره‌ها همو را باید آورد و بر کرسی نشاند؟!

به ویژه در حوزه‌هایی که روزبه‌روز، شاخصه‌ها، عناصر و مولفه‌ها تغییر و تبدیل می‌یابند؛
همچون سیاست داخلی و روابط خارجی...
پیمان‌ها، دوستی‌ها، دشمنی‌ها،
پیرویِ وضعیت هم‌اکنون، به‌روز می‌شود.
البته
دوگانه تاریخمندی یا ناوابستگی به تاریخ،
بیشتر، و در یاداشتی مستقل،
باید مورد بررسی قرار گیرد.

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://www.tg-me.com/soltanirenani600
👍8411👏3👎1
2025/10/21 11:59:20
Back to Top
HTML Embed Code: