Forwarded from تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
«اینستاگرام»
یاران گرامی، اگر به اینستاگرام رفتوآمدی دارید، میتوانید آنجا نیز گفتارهای بنده را دنبال کنید. آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یاران گرامی، اگر به اینستاگرام رفتوآمدی دارید، میتوانید آنجا نیز گفتارهای بنده را دنبال کنید. آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جناب موسوی خوئینیها نامهای نوشتهاند و از وضع موجود انتقاد کردهاند.
محض یادآوری شنیدن بخشی از صحبتهای ایشان در جریان تسخیر سفارت آمریکا ضرری ندارد. ایشان رهبر معنوی دانشجویانی بودند که سفارت را اشغال کردند.
او در این سخنرانی میگوید: «آمریکا ما را از چه میترساند؟ رسالت ملت ایران، رسالت همۀ ملتهای مسلمان است، رسالت همۀ خلقهای مستضعف است. انقلاب ایران نیست، که انقلاب همۀ مستضعفین جهان است. امروز تمامی کشورها چشم به ایران دوختهاند. ملت عزیز ایران شما امروز پرچمدار انقلاب علیه آمریکای جهانخوار در سطح بینالمللی شناخته شدهاید. قدر خود را بدانید!»
نمیتوان انکار کرد که آنچه مورد انتقاد ایشان است، تا حد زیادی معلول کشاکش ایران با آمریکاست؛ چه به لحاظ سیاسی و چه اقتصادی. خود ایشان از بنیانگذاران نبرد ایدئولوژیک با آمریکا بودند. با کمال احترام، تصور میکنم حضرت ایشان باید ابتدا این تناقض را حل کنند که بالاخره ما پرچمدار مبارزه با آمریکا بودیم یا نه؛ اگر بودیم که این انتقادات نقد آن چیزی است که ایشان زمانی پایهگذاری کردند و قرار بود بابت آن «قدر خودمان را بدانیم»!
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
محض یادآوری شنیدن بخشی از صحبتهای ایشان در جریان تسخیر سفارت آمریکا ضرری ندارد. ایشان رهبر معنوی دانشجویانی بودند که سفارت را اشغال کردند.
او در این سخنرانی میگوید: «آمریکا ما را از چه میترساند؟ رسالت ملت ایران، رسالت همۀ ملتهای مسلمان است، رسالت همۀ خلقهای مستضعف است. انقلاب ایران نیست، که انقلاب همۀ مستضعفین جهان است. امروز تمامی کشورها چشم به ایران دوختهاند. ملت عزیز ایران شما امروز پرچمدار انقلاب علیه آمریکای جهانخوار در سطح بینالمللی شناخته شدهاید. قدر خود را بدانید!»
نمیتوان انکار کرد که آنچه مورد انتقاد ایشان است، تا حد زیادی معلول کشاکش ایران با آمریکاست؛ چه به لحاظ سیاسی و چه اقتصادی. خود ایشان از بنیانگذاران نبرد ایدئولوژیک با آمریکا بودند. با کمال احترام، تصور میکنم حضرت ایشان باید ابتدا این تناقض را حل کنند که بالاخره ما پرچمدار مبارزه با آمریکا بودیم یا نه؛ اگر بودیم که این انتقادات نقد آن چیزی است که ایشان زمانی پایهگذاری کردند و قرار بود بابت آن «قدر خودمان را بدانیم»!
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«لطفاً پیش از انتقاد از وضع موجود، خودانتقادی پیشه کنید!»
جناب آقای موسوی خوئینیها از بزرگان اصلاحطلبان نامهای نوشتهاند و از وضع موجود سخت انتقاد کردهاند. نامه با واکنشهای متفاوتی روبرو شد و بنده هم با یادآوری اینکه جناب خوئینیها خود از بنیانگذاران آمریکاستیزی رادیکال و انقلابی در ایران بودند، پرسیدم مگر وضع موجود تا حد زیادی معلول آمریکاستیزی نیست؟ پس این راهی است که حضرت ایشان از پایهگذارانش بودهاند و زمانی هم فرمودند ما باید به این راه افتخار کنیم. آقای محسن آرمین، یکی دیگر از چهرههای اصلاحطلبان، متنی نوشتند و به کسانی که از نامۀ جناب خوئینیها ایراد گرفته بودند، به تندی تاختهاند و جان کلامشان هم این است که باید بابت این نامه قدردان آقای خوئینیها بود، نه اینکه پرسشی اضافه بپرسیم!
اکنون فرصت مناسبی است تا پرسشی را که همیشه مرا آزرده است از جناب آرمین و کسانی که مانند او فکر میکنند بپرسم. نامۀ جناب آرمین را اینجا بخوانید تا در این نوشتۀ مختصر آن را تکرار نکنم. جناب آرمین دست به مغالطهای زدهاند و میگویند منتقدان آقای خوئینیها «توبهفرمایان» هستند؛ یعنی میگویند آقای خوئینیها باید بابت آنچه کرده توبه کند و بعد سخن بگوید. در حالی که این جعل نظر منتقدان است. پرسش امثال بنده روشن است: ایران آمریکاستیزترین کشور دنیاست و آمریکاستیزی نیز بانیانی داشته، از جمله جناب خوئینیها که با اشغال سفارت آمریکا آمریکاستیزی را از یک «شور کور و احساسی» به صورت یک ایدئولوژی سازماندهندۀ هوشمند نهادینه کردند. وضع امروز ما نتیجۀ جنگ سرد ــ و گاهی گرم ــ تمامعیاری است که چند دهه است با آمریکا داریم.
زمانی جناب خوئینیها میگفتند باید به این جنگ افتخار کنیم. نمیشود امروز که دشواریهای این جنگ پس از چند نسل عیان شده است، بدون هیچ گونه «خودانتقادی» و بدون هیچ اشارهای به باورهای خود، از وضع موجود انتقاد کنند و قضیه را به گردن دیگران بیندازند. وقتی میپرسیم آیا سنت آمریکاستیزی که ایشان از بانیانش بودند، غلط بود و چرا پیش از نقد دیگران، خود را نقد نمیکنند، با عتاب و بدگویی روبرو میشویم!
مسئلۀ بنده روشن و صریح است و آرزومند پاسخم: وقتی کسی حاضر نیست کار و اندیشۀ چهل سال پیش خود را به بحث بگذارد، چطور انتظار دارد دولتمردانی دیگر حاضر باشند عملکرد امروزشان را به بحث بگذارند؟ وقتی کسی حاضر نیست بپذیرد ممکن است چهل سال پیش مرتکب خطایی شده باشد، چطور انتظار دارد کسانی دیگر عملکرد امروزشان را به نقد بگذارند؟ وقتی سیاستمداران بازنشسته و دور از قدرت در دهههای شصت و هفتاد و هشتاد عمر خود حاضر نیستند بپذیرند وقتی هنوز جوان ــ و به فراخور جوانی جایزالخطاتر ــ بودند، ممکن است مرتکب خطایی شده باشند، چطور انتظار دارند کسانی که امروز در قدرتند و تصمیمسازان اصلی کشورند، انتقاد آنها را اصلاً بشنوند، چه رسد که بپذیرند!؟
مشکل این است که برخی سیاستمداران «حقیقت را از روی عملکرد خود مینویسند»؛ یعنی هر کاری که هر زمانی انجام دادهاند «حق» بوده است، اگر هم تناقضی در رفتارشان وجود داشته باشد (که شاید نتیجۀ تجربهاندوزی و واقعبین شدنشان است)، هرگز باعث نمیشود به سمت خودانتقادی پیش روند و اذعان کنند که در گذشته هم میتوانستند طور دیگری دنیا را ببینند و طور دیگری رفتار کنند؛ بلکه هر آنچه کردهاند مصداق حق و حقیقت میدانند. حال اگر در این میان کسی بگوید دلیل این تغییر و تناقض در اندیشه و عمل شما چیست، به هر توجیهی متوسل میشوند تا اثبات کنند، تناقضی در کار نیست و جملۀ کلیدی همیشگیشان: «آن زمان اقتضا میکرد چنان کنیم و اکنون اقتضا میکند چنین کنیم».
سیاستمداران و دولتمردانی که همۀ عمر فقط یک مسیر واحد را میروند، قابلاعتمادتر از سیاستمداران و دولتمردانیاند که تغییر مسیر میدهند، اما حاضر نیستند واضح زبان به خودانتقادی بگشایند. اینکه کسی مسیرش را عوض کند و هر دو مسیر را هم «حق» بداند، خودکامانهتر از این است که مسیرش را تحت هیچ شرایطی عوض نکند. رسم بر این است که هر کس میخواهد خود را «ناصح» نشان دهد، از وضع موجود مینالد و به ویژه از «آفت استبداد» دم میزند. برای مبارزه با استبداد نقطۀ شروع جامعه و سیاست نیست، «خویشتن» است؛ خویشتن...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
جناب آقای موسوی خوئینیها از بزرگان اصلاحطلبان نامهای نوشتهاند و از وضع موجود سخت انتقاد کردهاند. نامه با واکنشهای متفاوتی روبرو شد و بنده هم با یادآوری اینکه جناب خوئینیها خود از بنیانگذاران آمریکاستیزی رادیکال و انقلابی در ایران بودند، پرسیدم مگر وضع موجود تا حد زیادی معلول آمریکاستیزی نیست؟ پس این راهی است که حضرت ایشان از پایهگذارانش بودهاند و زمانی هم فرمودند ما باید به این راه افتخار کنیم. آقای محسن آرمین، یکی دیگر از چهرههای اصلاحطلبان، متنی نوشتند و به کسانی که از نامۀ جناب خوئینیها ایراد گرفته بودند، به تندی تاختهاند و جان کلامشان هم این است که باید بابت این نامه قدردان آقای خوئینیها بود، نه اینکه پرسشی اضافه بپرسیم!
اکنون فرصت مناسبی است تا پرسشی را که همیشه مرا آزرده است از جناب آرمین و کسانی که مانند او فکر میکنند بپرسم. نامۀ جناب آرمین را اینجا بخوانید تا در این نوشتۀ مختصر آن را تکرار نکنم. جناب آرمین دست به مغالطهای زدهاند و میگویند منتقدان آقای خوئینیها «توبهفرمایان» هستند؛ یعنی میگویند آقای خوئینیها باید بابت آنچه کرده توبه کند و بعد سخن بگوید. در حالی که این جعل نظر منتقدان است. پرسش امثال بنده روشن است: ایران آمریکاستیزترین کشور دنیاست و آمریکاستیزی نیز بانیانی داشته، از جمله جناب خوئینیها که با اشغال سفارت آمریکا آمریکاستیزی را از یک «شور کور و احساسی» به صورت یک ایدئولوژی سازماندهندۀ هوشمند نهادینه کردند. وضع امروز ما نتیجۀ جنگ سرد ــ و گاهی گرم ــ تمامعیاری است که چند دهه است با آمریکا داریم.
زمانی جناب خوئینیها میگفتند باید به این جنگ افتخار کنیم. نمیشود امروز که دشواریهای این جنگ پس از چند نسل عیان شده است، بدون هیچ گونه «خودانتقادی» و بدون هیچ اشارهای به باورهای خود، از وضع موجود انتقاد کنند و قضیه را به گردن دیگران بیندازند. وقتی میپرسیم آیا سنت آمریکاستیزی که ایشان از بانیانش بودند، غلط بود و چرا پیش از نقد دیگران، خود را نقد نمیکنند، با عتاب و بدگویی روبرو میشویم!
مسئلۀ بنده روشن و صریح است و آرزومند پاسخم: وقتی کسی حاضر نیست کار و اندیشۀ چهل سال پیش خود را به بحث بگذارد، چطور انتظار دارد دولتمردانی دیگر حاضر باشند عملکرد امروزشان را به بحث بگذارند؟ وقتی کسی حاضر نیست بپذیرد ممکن است چهل سال پیش مرتکب خطایی شده باشد، چطور انتظار دارد کسانی دیگر عملکرد امروزشان را به نقد بگذارند؟ وقتی سیاستمداران بازنشسته و دور از قدرت در دهههای شصت و هفتاد و هشتاد عمر خود حاضر نیستند بپذیرند وقتی هنوز جوان ــ و به فراخور جوانی جایزالخطاتر ــ بودند، ممکن است مرتکب خطایی شده باشند، چطور انتظار دارند کسانی که امروز در قدرتند و تصمیمسازان اصلی کشورند، انتقاد آنها را اصلاً بشنوند، چه رسد که بپذیرند!؟
مشکل این است که برخی سیاستمداران «حقیقت را از روی عملکرد خود مینویسند»؛ یعنی هر کاری که هر زمانی انجام دادهاند «حق» بوده است، اگر هم تناقضی در رفتارشان وجود داشته باشد (که شاید نتیجۀ تجربهاندوزی و واقعبین شدنشان است)، هرگز باعث نمیشود به سمت خودانتقادی پیش روند و اذعان کنند که در گذشته هم میتوانستند طور دیگری دنیا را ببینند و طور دیگری رفتار کنند؛ بلکه هر آنچه کردهاند مصداق حق و حقیقت میدانند. حال اگر در این میان کسی بگوید دلیل این تغییر و تناقض در اندیشه و عمل شما چیست، به هر توجیهی متوسل میشوند تا اثبات کنند، تناقضی در کار نیست و جملۀ کلیدی همیشگیشان: «آن زمان اقتضا میکرد چنان کنیم و اکنون اقتضا میکند چنین کنیم».
سیاستمداران و دولتمردانی که همۀ عمر فقط یک مسیر واحد را میروند، قابلاعتمادتر از سیاستمداران و دولتمردانیاند که تغییر مسیر میدهند، اما حاضر نیستند واضح زبان به خودانتقادی بگشایند. اینکه کسی مسیرش را عوض کند و هر دو مسیر را هم «حق» بداند، خودکامانهتر از این است که مسیرش را تحت هیچ شرایطی عوض نکند. رسم بر این است که هر کس میخواهد خود را «ناصح» نشان دهد، از وضع موجود مینالد و به ویژه از «آفت استبداد» دم میزند. برای مبارزه با استبداد نقطۀ شروع جامعه و سیاست نیست، «خویشتن» است؛ خویشتن...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
جناب موسوی خوئینیها نامهای نوشتهاند و از وضع موجود انتقاد کردهاند.
محض یادآوری شنیدن بخشی از صحبتهای ایشان در جریان تسخیر سفارت آمریکا ضرری ندارد. ایشان رهبر معنوی دانشجویانی بودند که سفارت را اشغال کردند.
او در این سخنرانی میگوید: «آمریکا ما را…
محض یادآوری شنیدن بخشی از صحبتهای ایشان در جریان تسخیر سفارت آمریکا ضرری ندارد. ایشان رهبر معنوی دانشجویانی بودند که سفارت را اشغال کردند.
او در این سخنرانی میگوید: «آمریکا ما را…
«آمریکا چگونه آمریکا شد؟»
گفتار پنجم: «گاوِ نشسته». پنجشنبه، نوزدهم تیر، ساعت ۲۲، صفحۀ اینستاگرام.
در ادامۀ گفتارها دربارۀ تاریخ تحلیلی آمریکا، در گفتار پنجم به سرنوشت سرخپوستان آمریکا میپردازم. با سپاس از دوستانی که پیگیر این گفتارها هستند، گفتار اول تا چهارم را هم به صورت چکیدۀ نوشتاری و هم به صورت تصویری و صوتی میتوانید در این لینکها بیابید:
▪️«گفتار اول: آمریکا، از پیدایش تا انقلاب»
▪️«گفتار دوم: انقلاب آمریکا»
▪️«گفتار سوم: کلبۀ عمو تام»
▪️«گفتار چهارم: جنگ داخلی آمریکا»
برای پیگیری این گفتارها به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید. آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
گفتار پنجم: «گاوِ نشسته». پنجشنبه، نوزدهم تیر، ساعت ۲۲، صفحۀ اینستاگرام.
در ادامۀ گفتارها دربارۀ تاریخ تحلیلی آمریکا، در گفتار پنجم به سرنوشت سرخپوستان آمریکا میپردازم. با سپاس از دوستانی که پیگیر این گفتارها هستند، گفتار اول تا چهارم را هم به صورت چکیدۀ نوشتاری و هم به صورت تصویری و صوتی میتوانید در این لینکها بیابید:
▪️«گفتار اول: آمریکا، از پیدایش تا انقلاب»
▪️«گفتار دوم: انقلاب آمریکا»
▪️«گفتار سوم: کلبۀ عمو تام»
▪️«گفتار چهارم: جنگ داخلی آمریکا»
برای پیگیری این گفتارها به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید. آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«آشغالهای دوستداشتنی»
سال ۸۸ است. انتخابات برگزار شده و در جریان درگیریهای خیابانی جمعی از معترضان چند ساعتی به خانۀ پیرزنی به نام منیر پناه بردهاند. منیر میترسد چون به معترضان پناه داده به سراغش بیایند، برای همین خانه را از تمام یادگاریهای نزدیکانش که حتی مردهاند پاکسازی میکند. منیر دچار پریشانی روانی است و عادت دارد با قابهای خانهاش حرف بزند: برادر کمونیستش که در دهۀ شصت اعدام شده؛ پسر جوانش که در جنگ شهید شده؛ همسر شاهدوستش که عرقخوریاش ترک نمیشد و چند سال پیش سکته کرده و مرده است، و پسر دیگرش که جنبشسبزی است و سالهاست در خارج زندگی میکند.
قابها با هم بحث میکنند، دعوا میکنند... محسن امیریوسفی، کارگردان ایرانی، در فیلم «آشغالهای دوستداشتنی» با چیدن این قابها کنار هم... با ایجاد پیوستاری میان برهههای تاریخی ــ از کشف حجاب و ۲۸ مرداد و انقلاب ۵۷ تا انتخابات ۸۸ ــ میان بازیگران تاریخی در دورههای مختلف تاریخ معاصر ایران دیالوگ ایجاد کرده است.
این چند دقیقۀ دیدنی از فیلم را ببینید...
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
سال ۸۸ است. انتخابات برگزار شده و در جریان درگیریهای خیابانی جمعی از معترضان چند ساعتی به خانۀ پیرزنی به نام منیر پناه بردهاند. منیر میترسد چون به معترضان پناه داده به سراغش بیایند، برای همین خانه را از تمام یادگاریهای نزدیکانش که حتی مردهاند پاکسازی میکند. منیر دچار پریشانی روانی است و عادت دارد با قابهای خانهاش حرف بزند: برادر کمونیستش که در دهۀ شصت اعدام شده؛ پسر جوانش که در جنگ شهید شده؛ همسر شاهدوستش که عرقخوریاش ترک نمیشد و چند سال پیش سکته کرده و مرده است، و پسر دیگرش که جنبشسبزی است و سالهاست در خارج زندگی میکند.
قابها با هم بحث میکنند، دعوا میکنند... محسن امیریوسفی، کارگردان ایرانی، در فیلم «آشغالهای دوستداشتنی» با چیدن این قابها کنار هم... با ایجاد پیوستاری میان برهههای تاریخی ــ از کشف حجاب و ۲۸ مرداد و انقلاب ۵۷ تا انتخابات ۸۸ ــ میان بازیگران تاریخی در دورههای مختلف تاریخ معاصر ایران دیالوگ ایجاد کرده است.
این چند دقیقۀ دیدنی از فیلم را ببینید...
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
سعید لیلاز، اقتصاددان نزدیک به دولت و حامی برجام، گفته است اگر تا مرداد (همین یک ماه دیگر) دوام بیاوریم، برندۀ مصاف با آمریکا هستیم، به این دلیل که دلار نهایتاً تا مرداد رشد میکند و کشور در کل به سمت ثبات و آرامش میرود.
نظر شما دربارۀ این تحلیل چیست؟
نظر شما دربارۀ این تحلیل چیست؟
Anonymous Poll
5%
👌 (احسنت، درسته!)
9%
😉 (بیراه نمیگه، احتمال داره!)
8%
🤔 (ام... بعید میدونما!)
15%
😲 (شوخی میکنی؟)
62%
🤯 (صدای انفجار مُخ!)
«کاخهای زیرزمینی مسکو»
از وقتی لندنیها مترو ساختند، فکر ساخت مترو به سر روسها هم افتاده بود. پس از نمایشگاه جهانی ۱۸۵۱ در لندن ــ نمایشگاهی که گویی درگاه ورود به عصر جدید بود ــ ایدۀ ساخت مترو در انگلستان مطرح شد و برای این منظور شرکت راهآهن متروپولیتن تأسیس شد. در ابتدا جذب سرمایه قدری دشوار بود، اما دهم ژانویۀ ۱۸۶۳ نخستین خط متروی لندن راهاندازی شد و در روز افتتاحیه چهل هزار مسافر را جابجا کرد. (محض یادآوری بگویم سال ۱۸۶۳ میشود پانزدهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه در ایران، ۲۵ سال پیش از آنکه اولین خط کوتاه راهآهن در ایران از تهران به شاه عبدالعظیم ساخته شود، ۵۲ سال پیش از ساخت خطآهن جلفاـتبریز، ۷۰ سال پیش از آغاز ساخت خطآهن سراسری در ایران و ۱۳۵ سال پیش از افتتاح اولین خط متروی تهران در ۱۳۷۷).
اواخر قرن نوزدهم مسکو یک میلیون نفر جمعیت داشت و سیستم حملونقل جوابگو نبود. اولین طرح مترو در ۱۹۰۲ مطرح شد، اما به دلیل هزینۀ بالا و لزوم تخریب منازل در دوما رأی نیاورد؛ البته یکی از دلایل رد شدن طرح مخالفت کلیسای روسیه بود، زیرا با برداشتن «خاک مقدس» از زیر کلیساها مخالف بود. ده سال بعد جمعیت دو برابر شده بود و طرح جدیدی برای اجرا آماده شد، اما جنگ جهانی اول درگرفت و سه سال بعد هم انقلاب روسیه رخ داد و متروی مسکو روی کاغذ ماند.
پس از انقلاب پایتخت از پتروگراد به مسکو آمد و ضرورت ساخت مترو بیشتر شد. البته اول باید جنگ داخلی خانمانسوز میان انقلاب و ضدانقلاب تمام میشد. در ۱۹۲۵ شرکت آلمانی زیمنس طرح ۸۰ کیلومتر مترو را تهیه کرد که باز هم روی کاغذ ماند. در ۱۹۳۰ جمعیت مسکو سه میلیون شده بود و حملونقل ریلی شهر اصلاً جوابگوی این حجم سفر درونشهری در پایتخت انقلاب سوسیالیستی جهان نبود. بزرگترین اتفاق سیاسی در این اثنا این بود که استالین از ۱۹۲۷ قدرت را کامل قبضه کرده بود و رقبا یکییکی از رینگ به بیرون پرتاب میشدند. کمیتۀ مرکزی حزب در کار ساخت مترو ورود کرد، شرکتی به نام «متروستروی» (Метрострой) تأسیس شد و لازار کاگانوویچ، وزیر راه که یکی از نزدیکترین معتمدان استالین بود، بر احداث مترو نظارت کرد. طبعاً از اینجا به بعد داستان جذاب میشد...
در رژیمی توتالیتر همۀ پدیدهها ماهیت توتالیتر میگیرد، به خصوص وقتی پای استالین وسط باشد: تبلیغات، بسیج توده، قهرمانسازی، اسطورهپردازی و حلول ایدئولوژی در هر سازه و هر اقدامی. با تبلیغات و قهرمانسازی از کارگران مترو داوطلبان از کل اتحاد شوروی به طرح مترو جذب شدند. از طرفی مترو یکی از بهترین پروژهها برای تبلیغات است: مترو محل رفتوآمد توده و نماد رفاه اجتماعی است و میتواند تبدیل به نمایشگاهی بزرگ بر فخرفروشی ایدئولوژیک شود. استالین میخواست ــ و تأکید داشت ــ زیباترین متروی جهان ساخته شود و ایستگاههای آن مانند کاخهای زیرزمینی باشد (و طبعاً صاحب این کاخها تودۀ مردمند).
سطح فناوری و توسعۀ روسیه در میانۀ دهۀ ۱۹۳۰ همچنان بسیار از اروپای غربی عقب بود و کار حفر تونلها بیشتر با بیل و کلنگ انجام میشد. کارگرانی که کار میکردند بیشتر برای پرستیژ سوسیالیسم کلنگ میزدند تا برای نان شب، اما باز هم کار در ۱۹۳۳ به اعتصاب کشید و دولت سازمان جوانان حزب کمونیست (کومسومول) را وارد پروژه کرد. اینان جوانی ایدئولوژیک و متعصب بودند که برای کمونیسم جان میدادند، کلنگ زدن و جابجایی خاک که کاری نبود! تعداد کارگران مترو در عرض یک سال از ۳۴ به ۷۵ هزار نفر افزایش یافت. اما باز هم مشخص شد با این سرعت پروژه طبق برنامه تمام نمیشود. دولت مجبور شد یک دستگاه ماشین حفاری از انگلستان بخرد و به این شکل سرعت کار بالا رفت و طرح طبق برنامه در سه سال اجرا شد: پانزدهم مه ۱۹۳۵ (بیستوچهارم اردیبهشت ۱۳۱۴) اولین خط متروی مسکو افتتاح شد. طول این خط ۱۱.۲ کیلومتر بود و سیزده ایستگاه داشت.
اما بیش از همه روی نمای داخلی ایستگاهها کار شده بود تا به معنای واقعی «کاخهای زیرزمینی» باشند: تالارهای بزرگ با سنگ مرمر، گچکاریهای پرظرافت و مجلل، لوسترهای کریستال و از همه مهمتر پلههای برقی چشم مسافران را خیره میکرد. تجمل و شکوه باید بیننده را مقهور میکرد، مانند محراب زیبای کلیسایی جامع که ناخودآگاه آدمی را به زانو درمیآورد، ایستگاهها باید بیننده را در برابر عظمت دستاوردهای سوسیالیسم به زانو درمیآورد.
حالا فقط مانده بود قدری دروغ ــ که نان شب تبلیغات نظامهای توتالیتر است ــ چاشنی این سازۀ عظیم شود؛ و آن دروغ این بود: مسکو تنها شهر جهان است که مترو دارد!
در پیوست ویدئوی بینظیری از افتتاح متروی مسکو ببینید. حتماً ببینید!
مهدی تدینی
#شوروی، #استالین، #توسعه، #سوسیالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
از وقتی لندنیها مترو ساختند، فکر ساخت مترو به سر روسها هم افتاده بود. پس از نمایشگاه جهانی ۱۸۵۱ در لندن ــ نمایشگاهی که گویی درگاه ورود به عصر جدید بود ــ ایدۀ ساخت مترو در انگلستان مطرح شد و برای این منظور شرکت راهآهن متروپولیتن تأسیس شد. در ابتدا جذب سرمایه قدری دشوار بود، اما دهم ژانویۀ ۱۸۶۳ نخستین خط متروی لندن راهاندازی شد و در روز افتتاحیه چهل هزار مسافر را جابجا کرد. (محض یادآوری بگویم سال ۱۸۶۳ میشود پانزدهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه در ایران، ۲۵ سال پیش از آنکه اولین خط کوتاه راهآهن در ایران از تهران به شاه عبدالعظیم ساخته شود، ۵۲ سال پیش از ساخت خطآهن جلفاـتبریز، ۷۰ سال پیش از آغاز ساخت خطآهن سراسری در ایران و ۱۳۵ سال پیش از افتتاح اولین خط متروی تهران در ۱۳۷۷).
اواخر قرن نوزدهم مسکو یک میلیون نفر جمعیت داشت و سیستم حملونقل جوابگو نبود. اولین طرح مترو در ۱۹۰۲ مطرح شد، اما به دلیل هزینۀ بالا و لزوم تخریب منازل در دوما رأی نیاورد؛ البته یکی از دلایل رد شدن طرح مخالفت کلیسای روسیه بود، زیرا با برداشتن «خاک مقدس» از زیر کلیساها مخالف بود. ده سال بعد جمعیت دو برابر شده بود و طرح جدیدی برای اجرا آماده شد، اما جنگ جهانی اول درگرفت و سه سال بعد هم انقلاب روسیه رخ داد و متروی مسکو روی کاغذ ماند.
پس از انقلاب پایتخت از پتروگراد به مسکو آمد و ضرورت ساخت مترو بیشتر شد. البته اول باید جنگ داخلی خانمانسوز میان انقلاب و ضدانقلاب تمام میشد. در ۱۹۲۵ شرکت آلمانی زیمنس طرح ۸۰ کیلومتر مترو را تهیه کرد که باز هم روی کاغذ ماند. در ۱۹۳۰ جمعیت مسکو سه میلیون شده بود و حملونقل ریلی شهر اصلاً جوابگوی این حجم سفر درونشهری در پایتخت انقلاب سوسیالیستی جهان نبود. بزرگترین اتفاق سیاسی در این اثنا این بود که استالین از ۱۹۲۷ قدرت را کامل قبضه کرده بود و رقبا یکییکی از رینگ به بیرون پرتاب میشدند. کمیتۀ مرکزی حزب در کار ساخت مترو ورود کرد، شرکتی به نام «متروستروی» (Метрострой) تأسیس شد و لازار کاگانوویچ، وزیر راه که یکی از نزدیکترین معتمدان استالین بود، بر احداث مترو نظارت کرد. طبعاً از اینجا به بعد داستان جذاب میشد...
در رژیمی توتالیتر همۀ پدیدهها ماهیت توتالیتر میگیرد، به خصوص وقتی پای استالین وسط باشد: تبلیغات، بسیج توده، قهرمانسازی، اسطورهپردازی و حلول ایدئولوژی در هر سازه و هر اقدامی. با تبلیغات و قهرمانسازی از کارگران مترو داوطلبان از کل اتحاد شوروی به طرح مترو جذب شدند. از طرفی مترو یکی از بهترین پروژهها برای تبلیغات است: مترو محل رفتوآمد توده و نماد رفاه اجتماعی است و میتواند تبدیل به نمایشگاهی بزرگ بر فخرفروشی ایدئولوژیک شود. استالین میخواست ــ و تأکید داشت ــ زیباترین متروی جهان ساخته شود و ایستگاههای آن مانند کاخهای زیرزمینی باشد (و طبعاً صاحب این کاخها تودۀ مردمند).
سطح فناوری و توسعۀ روسیه در میانۀ دهۀ ۱۹۳۰ همچنان بسیار از اروپای غربی عقب بود و کار حفر تونلها بیشتر با بیل و کلنگ انجام میشد. کارگرانی که کار میکردند بیشتر برای پرستیژ سوسیالیسم کلنگ میزدند تا برای نان شب، اما باز هم کار در ۱۹۳۳ به اعتصاب کشید و دولت سازمان جوانان حزب کمونیست (کومسومول) را وارد پروژه کرد. اینان جوانی ایدئولوژیک و متعصب بودند که برای کمونیسم جان میدادند، کلنگ زدن و جابجایی خاک که کاری نبود! تعداد کارگران مترو در عرض یک سال از ۳۴ به ۷۵ هزار نفر افزایش یافت. اما باز هم مشخص شد با این سرعت پروژه طبق برنامه تمام نمیشود. دولت مجبور شد یک دستگاه ماشین حفاری از انگلستان بخرد و به این شکل سرعت کار بالا رفت و طرح طبق برنامه در سه سال اجرا شد: پانزدهم مه ۱۹۳۵ (بیستوچهارم اردیبهشت ۱۳۱۴) اولین خط متروی مسکو افتتاح شد. طول این خط ۱۱.۲ کیلومتر بود و سیزده ایستگاه داشت.
اما بیش از همه روی نمای داخلی ایستگاهها کار شده بود تا به معنای واقعی «کاخهای زیرزمینی» باشند: تالارهای بزرگ با سنگ مرمر، گچکاریهای پرظرافت و مجلل، لوسترهای کریستال و از همه مهمتر پلههای برقی چشم مسافران را خیره میکرد. تجمل و شکوه باید بیننده را مقهور میکرد، مانند محراب زیبای کلیسایی جامع که ناخودآگاه آدمی را به زانو درمیآورد، ایستگاهها باید بیننده را در برابر عظمت دستاوردهای سوسیالیسم به زانو درمیآورد.
حالا فقط مانده بود قدری دروغ ــ که نان شب تبلیغات نظامهای توتالیتر است ــ چاشنی این سازۀ عظیم شود؛ و آن دروغ این بود: مسکو تنها شهر جهان است که مترو دارد!
در پیوست ویدئوی بینظیری از افتتاح متروی مسکو ببینید. حتماً ببینید!
مهدی تدینی
#شوروی، #استالین، #توسعه، #سوسیالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
«تناقضِ انقلاب دائمی با نقد وضع موجود»
جناب موسوی خوئینیها در خاطراتشان از اشغال سفارت آمریکا تعریف میکند وقتی دانشجویان قصد داشتند سفارت را اشغال کنند، نزدشان آمدند و با توجه به نزدیکی ایشان به امام از او خواستند نظر امام را دربارۀ این اقدام بپرسد. اما جناب خوئینیها آنها را متقاعد میکند نیازی به پرسیدن نظر امام نیست، زیرا اگر امام موافق هم باشد به آنها نمیگوید. بنابراین بهتر است خودشان اقدام کنند و امام اگر مخالف باشند، بعداً میتوانند اعلام کنند. آقای خوئینیها به دانشجویان میگوید: «مگر شما میخواهید چه بکنید که نمیشود جبرانش کرد؟ شما که نمیخواهید کسی را بکشید یا جایی را خراب کنید، میخواهید وارد سفارت آمریکا شوید، خب اولین لحظهای که این کار را کردید، امام مطلع میشود؛ اگر نظرشان این بود که کار غلطی است بلافاصله اطلاع میدهند که بیایید بیرون و کار درستی نیست.»
حال باید موضع جناب خوئینیها را چند دهه بعد دربارۀ اشغال سفارت بدانیم: اول اینکه ایشان اشغال سفارت را همچنان کاملاً درست میداند و دربارۀ رابطه با آمریکا نیز آخرین نظری که از ایشان شنیدم این است که چند سال پیش فرمودند: «دربارۀ رابطه با آمریکا تا دولت آمریکا به شکلی قابل قبول برای مردم ایران، ستمهای گذشته را جبران نکند، بنده هیچ نظر مثبتی ندارم و همچنان آمریکا را ظالم می دانم. او کاری به کار ما نداشته باشد. ما به خواست خدا، خودمان مشکلاتمان را حل خواهیم کرد. شاید بفرمایید خوب دیگران هم ظالمند! بله، اما رابطه و سابقۀ ستم آمریکا بر ما... خیلی با ظلم آنها متفاوت است. آمریکا امروز هم بنای رابطه معقول و انسانی با ما ندارد.»
در پی نامهای که جناب خوئینیها به تازگی نوشتند و از وضع موجود انتقاد کردند، واکنشهای موافق و مخالفی سر زد، از جمله بنده مطلبی در انتقاد از ایشان در کانالم نوشتم که در روزنامۀ سازندگی همراه با نوشتۀ آقای عبدی (که در دفاع از نامۀ آقای خوئینیها بود) درج شد. آقایان محسن آرمین و اکبر گنجی از دیگر کسانی بودند که به منتقدان آقای خوئینیها به شدت تاختند و البته انواع اتهامهای اخلاقی را به منتقدان آقای خوئینیها زدند. به اتهامات کاری ندارم و فقط منطق خود را در نقد آقای خوئینیها شرح میدهم.
سخن این است که وضع موجود، هر چه هست، خوب یا بد، اسفناک یا قهرمانانه، نتیجۀ منطقی آن ایدئولوژی آمریکاستیزانه/ضداستکباری است که جناب خوئینیها از بنیانگذارانش بودند و نمیتوانند بدون نقد خود از وضع موجود انتقاد کنند. شاید بگویید جناب خوئینیها منتقد وضع سیاسی داخلی است و اصلاً مسائل سیاست داخلی و منازعات داخلی ما چه ربطی به آمریکا دارد. اما میتوانم اثبات کنم سیاست ایران، داخلی و خارجی، معلول و محصول ایدئولوژی آمریکاستیزانه است؛ تأکید میکنم: از جمله سیاست داخلی، از مسئلۀ بزرگی چون نظارت استصوابی تا مسائل جزئی مانند خبرنویسی و سریالهای تلویزیونی!
کسانی مانند جناب خوئینیها ایدهای را پس از انقلاب وارد سیاست کردند که میتوان آن را «انقلاب دائم» نامید ــ مشابه ایدۀ «انقلاب دائم» (permanent revolution) که تروتسکی پس از انقلاب روسیه منادیاش بود. اهداف انقلاب ۵۷ محقق شده بود و در اینجا چرخش نگاه انقلاب ایران از داخل (سلطنتستیزی) به خارج (استکبارستیزی) امکان «انقلاب دائم» را فراهم کرد و در واقع ایران به پرچمدار انقلابی جهانی ــ و طبعاً دائمی ــ بدل شد. اکنون ایران منادی نوعی «نظم نوین جهانی» بود که در سلب «نظم آمریکایی» (پَکس اَمریکانا) بود و گام نخست آن هم «انقلاب منطقهای» (در خاورمیانه) بود. اگر حملۀ فرانسویها به دژ باستیل آغاز انقلاب فرانسه بود، اشغال سفارت آمریکا نیز (که جناب خوئینیها همچنان از آن با عنوان «لانه» یاد میکند) سرآغاز انقلاب جهانی ایران بود.
برای این انقلاب جهانی لازم بود در داخل کشور سیاست در دست «عناصر انقلابی» باشد: بنابراین صحنۀ سیاسی ایران به پشتجبهۀ انقلاب ضداستکباری بدل شد و طبعاً این پشتجبهه باید «انقلابی» باشد. نتیجه اینکه منطق حکم میکند عناصر غیرانقلابی راهی به آن نداشته باشند. انقلاب جهانی لوازمی دارد و طبیعی است هر کس رهبر ایران باشد اگر میخواهد پرچم «انقلاب دائم» را افراشته نگاه دارد، باید سیاست داخلی و خارجی را «انقلابی» نگاه دارد و اتفاقاً عنوان «رهبر انقلاب» تعبیر کاملاً درستی است که بسیار بجا و بامسما استفاده میشود.
آنچه امروز در سیاست داخلی و خارجی ایران وجود دارد، درست در امتداد سنتی است که جناب خوئینیها ترسیم کردند و نقد وضع امروز نقد راهی است که حضرت ایشان افتخار ما ایرانیان میدانستند. ایراد بنده به ایشان هم این است که بدون نقد گذشتۀ خود نمیتواند وضع موجود را نقد کند. مسئله فقط «اخلاقی» نیست؛ اساساً منطق در مورد ایشان اجازه نمیدهد نقد امروز را از دیروز جدا کنند.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
جناب موسوی خوئینیها در خاطراتشان از اشغال سفارت آمریکا تعریف میکند وقتی دانشجویان قصد داشتند سفارت را اشغال کنند، نزدشان آمدند و با توجه به نزدیکی ایشان به امام از او خواستند نظر امام را دربارۀ این اقدام بپرسد. اما جناب خوئینیها آنها را متقاعد میکند نیازی به پرسیدن نظر امام نیست، زیرا اگر امام موافق هم باشد به آنها نمیگوید. بنابراین بهتر است خودشان اقدام کنند و امام اگر مخالف باشند، بعداً میتوانند اعلام کنند. آقای خوئینیها به دانشجویان میگوید: «مگر شما میخواهید چه بکنید که نمیشود جبرانش کرد؟ شما که نمیخواهید کسی را بکشید یا جایی را خراب کنید، میخواهید وارد سفارت آمریکا شوید، خب اولین لحظهای که این کار را کردید، امام مطلع میشود؛ اگر نظرشان این بود که کار غلطی است بلافاصله اطلاع میدهند که بیایید بیرون و کار درستی نیست.»
حال باید موضع جناب خوئینیها را چند دهه بعد دربارۀ اشغال سفارت بدانیم: اول اینکه ایشان اشغال سفارت را همچنان کاملاً درست میداند و دربارۀ رابطه با آمریکا نیز آخرین نظری که از ایشان شنیدم این است که چند سال پیش فرمودند: «دربارۀ رابطه با آمریکا تا دولت آمریکا به شکلی قابل قبول برای مردم ایران، ستمهای گذشته را جبران نکند، بنده هیچ نظر مثبتی ندارم و همچنان آمریکا را ظالم می دانم. او کاری به کار ما نداشته باشد. ما به خواست خدا، خودمان مشکلاتمان را حل خواهیم کرد. شاید بفرمایید خوب دیگران هم ظالمند! بله، اما رابطه و سابقۀ ستم آمریکا بر ما... خیلی با ظلم آنها متفاوت است. آمریکا امروز هم بنای رابطه معقول و انسانی با ما ندارد.»
در پی نامهای که جناب خوئینیها به تازگی نوشتند و از وضع موجود انتقاد کردند، واکنشهای موافق و مخالفی سر زد، از جمله بنده مطلبی در انتقاد از ایشان در کانالم نوشتم که در روزنامۀ سازندگی همراه با نوشتۀ آقای عبدی (که در دفاع از نامۀ آقای خوئینیها بود) درج شد. آقایان محسن آرمین و اکبر گنجی از دیگر کسانی بودند که به منتقدان آقای خوئینیها به شدت تاختند و البته انواع اتهامهای اخلاقی را به منتقدان آقای خوئینیها زدند. به اتهامات کاری ندارم و فقط منطق خود را در نقد آقای خوئینیها شرح میدهم.
سخن این است که وضع موجود، هر چه هست، خوب یا بد، اسفناک یا قهرمانانه، نتیجۀ منطقی آن ایدئولوژی آمریکاستیزانه/ضداستکباری است که جناب خوئینیها از بنیانگذارانش بودند و نمیتوانند بدون نقد خود از وضع موجود انتقاد کنند. شاید بگویید جناب خوئینیها منتقد وضع سیاسی داخلی است و اصلاً مسائل سیاست داخلی و منازعات داخلی ما چه ربطی به آمریکا دارد. اما میتوانم اثبات کنم سیاست ایران، داخلی و خارجی، معلول و محصول ایدئولوژی آمریکاستیزانه است؛ تأکید میکنم: از جمله سیاست داخلی، از مسئلۀ بزرگی چون نظارت استصوابی تا مسائل جزئی مانند خبرنویسی و سریالهای تلویزیونی!
کسانی مانند جناب خوئینیها ایدهای را پس از انقلاب وارد سیاست کردند که میتوان آن را «انقلاب دائم» نامید ــ مشابه ایدۀ «انقلاب دائم» (permanent revolution) که تروتسکی پس از انقلاب روسیه منادیاش بود. اهداف انقلاب ۵۷ محقق شده بود و در اینجا چرخش نگاه انقلاب ایران از داخل (سلطنتستیزی) به خارج (استکبارستیزی) امکان «انقلاب دائم» را فراهم کرد و در واقع ایران به پرچمدار انقلابی جهانی ــ و طبعاً دائمی ــ بدل شد. اکنون ایران منادی نوعی «نظم نوین جهانی» بود که در سلب «نظم آمریکایی» (پَکس اَمریکانا) بود و گام نخست آن هم «انقلاب منطقهای» (در خاورمیانه) بود. اگر حملۀ فرانسویها به دژ باستیل آغاز انقلاب فرانسه بود، اشغال سفارت آمریکا نیز (که جناب خوئینیها همچنان از آن با عنوان «لانه» یاد میکند) سرآغاز انقلاب جهانی ایران بود.
برای این انقلاب جهانی لازم بود در داخل کشور سیاست در دست «عناصر انقلابی» باشد: بنابراین صحنۀ سیاسی ایران به پشتجبهۀ انقلاب ضداستکباری بدل شد و طبعاً این پشتجبهه باید «انقلابی» باشد. نتیجه اینکه منطق حکم میکند عناصر غیرانقلابی راهی به آن نداشته باشند. انقلاب جهانی لوازمی دارد و طبیعی است هر کس رهبر ایران باشد اگر میخواهد پرچم «انقلاب دائم» را افراشته نگاه دارد، باید سیاست داخلی و خارجی را «انقلابی» نگاه دارد و اتفاقاً عنوان «رهبر انقلاب» تعبیر کاملاً درستی است که بسیار بجا و بامسما استفاده میشود.
آنچه امروز در سیاست داخلی و خارجی ایران وجود دارد، درست در امتداد سنتی است که جناب خوئینیها ترسیم کردند و نقد وضع امروز نقد راهی است که حضرت ایشان افتخار ما ایرانیان میدانستند. ایراد بنده به ایشان هم این است که بدون نقد گذشتۀ خود نمیتواند وضع موجود را نقد کند. مسئله فقط «اخلاقی» نیست؛ اساساً منطق در مورد ایشان اجازه نمیدهد نقد امروز را از دیروز جدا کنند.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«لطفاً پیش از انتقاد از وضع موجود، خودانتقادی پیشه کنید!»
جناب آقای موسوی خوئینیها از بزرگان اصلاحطلبان نامهای نوشتهاند و از وضع موجود سخت انتقاد کردهاند. نامه با واکنشهای متفاوتی روبرو شد و بنده هم با یادآوری اینکه جناب خوئینیها خود از بنیانگذاران…
جناب آقای موسوی خوئینیها از بزرگان اصلاحطلبان نامهای نوشتهاند و از وضع موجود سخت انتقاد کردهاند. نامه با واکنشهای متفاوتی روبرو شد و بنده هم با یادآوری اینکه جناب خوئینیها خود از بنیانگذاران…
«توسن بورس و درشکۀ اقتصاد»
توسن بورس همچنان میتازد، دیوانهوار و جنزده. اگر اوضاع عمومی اقتصاد ایران را در نظر گیریم، انگار درشکهای فرتوت را به چهار توسن بیقرار بسته باشند؛ اسبان چهارنعل میتازند و چرخهای شکنندۀ درشکه بر چالهها و سنگلاخها میکوبد و اگر در کوبشِ یکی از این گودالها محور درشکه بشکند، درشکه و درشکهچی بماند و اسبها همچنان بتازند و در غبار گم شوند، عجیب نیست... که پیشبینی من نیز همین است. یعنی بورس میتازد و در غبار گم میشود و درشکۀ اقتصاد در چالهای میماند.
پیش از این دو نوشته دربارۀ بورس تهران نوشتم، البته نه به این پشتوانه که سواد اقتصادی دارم، بلکه حدود دو دهه است که با بازار سرمایه بر حسب تجربه آشنایی دارم. روزگاری جوان بودم و چون میدانستم قرار است از قلم نان درآورم و فهمیده بودم نان قلم از نان عملگی کمتر است، در جستجوی راهی برای امرار معاش، گذرم به زیر پل حافظ و تالار شیشهای افتاد و نمکگیر شدم. حدود هفتاد روز پیش که تازش (تاختوتاز) بورس تازه به اوج رسیده بود، در نوشتهای با عنوان «به تالار شیشهای بورس خوش آمدید!» چنین نتیجهگیری کردم: «مردم گزینۀ قابلاعتنای دیگری برای سود بزرگ (یعنی سودی که با تورم برابری کند) ندارند. بنابراین تا زمانی که سایر بخشهای اقتصاد قفل است و پولِ تازه به شکل سیلآسا وارد بورس میشود، روند همچنان مثبت خواهد ماند. چه وقتی این روند تغییر میکند؟ وقتی یک جا یکی از قفلهای اقتصادی باز شود.» از پیش از آن زمان و پس از آن بارها این احتمال مطرح شده است که بورس ریزش خواهد کرد. گمان میکردم که این برداشت نادرست است و دستکم تا اینجا درست حدس زده بودم؛ که دلایلش همان است که در آن نوشته گفتم.
اما در نوشتۀ هشدارآمیز دیگری با عنوان «گودزیلای نقدینگی» این بار به نقش مخرب و خطرناک رشد قیمتها در بورس اشاره کردم و در بخشی از آن نوشتار گفتم: «این پول سرگردان، این نقدینگی غیرمولد و سوداسرشت گودزیلای اقتصاد ماست. هر جا برود آتش به پا میکند. همین نقدینگی بود که وقتی هیچجا برای چَریدن و فربهشدن ــ یا برای جلوگیری از تلف شدن ــ نیافت، روانۀ بورس شد و شاخص را میلیونی کرد. بورس شد قفسی برای این گودزیلا تا بلکه جای دیگری نرود و دست از خانمانسوزی بردارد. اما بزرگترین مشکل این است که با این هجوم پول به بورس، گودزیلا در این قفس نه تنها رام نمیشود و دستوپایش زنجیر نمیشود، بلکه ناگهان جهش ژنتیکی هم میکند و یکی دو ماهه، بلکه سه تا شش ماهه، دو برابر میشود و جثۀ مهیبش را به در و دیوار تالار شیشهای میکوبد. بردن این هیولا به آن قفس چندان سخت نبود، اما نگهداشتنش در آنجا، به خصوص وقتی هیکلش دو تا سهبرابر شده است، اگر محال نباشد، دستکم از ما و اقتصاد ما و دولتمردان ما برنمیآید! اگر اینکاره بودیم که وضعمان این نبود.»
دیروز دیدم خوشبختانه آقای مسعود نیلیِ اقتصاددان در نوشتهای دقیقاً به همین مسئله پرداخته است و آنچه بنده کوشیده بودم با استعاره و به زبان دستوپاشکستۀ اقتصادی به زور بیان کنم (مانند اینکه در یکی از شهرهای چین خواسته باشم به چینی دستوپاشکسته بپرسم دستشویی عمومی کجاست)، آقای نیلی با زبان اقتصادی روشن و سادهای، ضمن اشاره به آمار و ارقام، مختصر و مفید شرح داده است. این مطلب جناب نیلی را در این لینک بخوانید: «معمای سرمستی بورس و کسادی اقتصاد». جناب نیلی نیز در این نوشته توضیح میدهد این تازش بورس چه تأثیر تورمی بدی خواهد داشت.
اگر باز برگردم به زبان سادۀ خودم، مسئله این است که بورس علاوه بر آن هدف اولیهاش برای سرمایهگذاران جدید (که حفظ ارزش سرمایه بود)، با رشد اخیر توان خرید آنها را بسیار بیشتر از حد معقول اقتصادی افزایش داده است. چگونه؟ فردی بهمن پارسال با صد میلیون پول وارد بازار شده است، با این نقدینگی نمیتوانست ملک بخرد. بهای بسیاری از سهمها از بهمن پارسال تا امروز که در میانۀ تیر ماهیم دو تا پنج برابر شده است. توان اقتصادی این فرد سرمایهگذار به سرعت افزایش یافته (بسیار بیشتر از تورم افسارگسیختۀ موجود) و در نتیجه این سرمایهگذار امروز با این توان خرید چندبرابرشده میتواند از پس تورم برآید و بعید نیست با خارج کردن سرمایهاش از بورس آپارتمانی کوچک بخرد. همین رفتار اقتصادی ــ که پشتوانهاش نقدینگیسازی بورس است ــ منجر به تثبیت تورم پیشین در سایر بازارها و شتابدهی بیشتر به تورم خواهد بود.
با وضع موجود، این کارکرد نقدینگیپروری بورس همچنان ادامه خواهد داشت و به احتمال فراوان سرازیری سرمایهها به این بازار ادامه خواهد داشت. طبق تحلیل نخستم، تا وقتی درهای اقتصادیـسیاسی کشور بر همین پاشنۀ بیمار میچرخد، بورس نیز چنین خواهد ماند؛ توسنی رامناشدنی که ارباب و رعیت هر دو از تاختوتاز آن راضیاند.
مهدی تدینی
#بورس
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
توسن بورس همچنان میتازد، دیوانهوار و جنزده. اگر اوضاع عمومی اقتصاد ایران را در نظر گیریم، انگار درشکهای فرتوت را به چهار توسن بیقرار بسته باشند؛ اسبان چهارنعل میتازند و چرخهای شکنندۀ درشکه بر چالهها و سنگلاخها میکوبد و اگر در کوبشِ یکی از این گودالها محور درشکه بشکند، درشکه و درشکهچی بماند و اسبها همچنان بتازند و در غبار گم شوند، عجیب نیست... که پیشبینی من نیز همین است. یعنی بورس میتازد و در غبار گم میشود و درشکۀ اقتصاد در چالهای میماند.
پیش از این دو نوشته دربارۀ بورس تهران نوشتم، البته نه به این پشتوانه که سواد اقتصادی دارم، بلکه حدود دو دهه است که با بازار سرمایه بر حسب تجربه آشنایی دارم. روزگاری جوان بودم و چون میدانستم قرار است از قلم نان درآورم و فهمیده بودم نان قلم از نان عملگی کمتر است، در جستجوی راهی برای امرار معاش، گذرم به زیر پل حافظ و تالار شیشهای افتاد و نمکگیر شدم. حدود هفتاد روز پیش که تازش (تاختوتاز) بورس تازه به اوج رسیده بود، در نوشتهای با عنوان «به تالار شیشهای بورس خوش آمدید!» چنین نتیجهگیری کردم: «مردم گزینۀ قابلاعتنای دیگری برای سود بزرگ (یعنی سودی که با تورم برابری کند) ندارند. بنابراین تا زمانی که سایر بخشهای اقتصاد قفل است و پولِ تازه به شکل سیلآسا وارد بورس میشود، روند همچنان مثبت خواهد ماند. چه وقتی این روند تغییر میکند؟ وقتی یک جا یکی از قفلهای اقتصادی باز شود.» از پیش از آن زمان و پس از آن بارها این احتمال مطرح شده است که بورس ریزش خواهد کرد. گمان میکردم که این برداشت نادرست است و دستکم تا اینجا درست حدس زده بودم؛ که دلایلش همان است که در آن نوشته گفتم.
اما در نوشتۀ هشدارآمیز دیگری با عنوان «گودزیلای نقدینگی» این بار به نقش مخرب و خطرناک رشد قیمتها در بورس اشاره کردم و در بخشی از آن نوشتار گفتم: «این پول سرگردان، این نقدینگی غیرمولد و سوداسرشت گودزیلای اقتصاد ماست. هر جا برود آتش به پا میکند. همین نقدینگی بود که وقتی هیچجا برای چَریدن و فربهشدن ــ یا برای جلوگیری از تلف شدن ــ نیافت، روانۀ بورس شد و شاخص را میلیونی کرد. بورس شد قفسی برای این گودزیلا تا بلکه جای دیگری نرود و دست از خانمانسوزی بردارد. اما بزرگترین مشکل این است که با این هجوم پول به بورس، گودزیلا در این قفس نه تنها رام نمیشود و دستوپایش زنجیر نمیشود، بلکه ناگهان جهش ژنتیکی هم میکند و یکی دو ماهه، بلکه سه تا شش ماهه، دو برابر میشود و جثۀ مهیبش را به در و دیوار تالار شیشهای میکوبد. بردن این هیولا به آن قفس چندان سخت نبود، اما نگهداشتنش در آنجا، به خصوص وقتی هیکلش دو تا سهبرابر شده است، اگر محال نباشد، دستکم از ما و اقتصاد ما و دولتمردان ما برنمیآید! اگر اینکاره بودیم که وضعمان این نبود.»
دیروز دیدم خوشبختانه آقای مسعود نیلیِ اقتصاددان در نوشتهای دقیقاً به همین مسئله پرداخته است و آنچه بنده کوشیده بودم با استعاره و به زبان دستوپاشکستۀ اقتصادی به زور بیان کنم (مانند اینکه در یکی از شهرهای چین خواسته باشم به چینی دستوپاشکسته بپرسم دستشویی عمومی کجاست)، آقای نیلی با زبان اقتصادی روشن و سادهای، ضمن اشاره به آمار و ارقام، مختصر و مفید شرح داده است. این مطلب جناب نیلی را در این لینک بخوانید: «معمای سرمستی بورس و کسادی اقتصاد». جناب نیلی نیز در این نوشته توضیح میدهد این تازش بورس چه تأثیر تورمی بدی خواهد داشت.
اگر باز برگردم به زبان سادۀ خودم، مسئله این است که بورس علاوه بر آن هدف اولیهاش برای سرمایهگذاران جدید (که حفظ ارزش سرمایه بود)، با رشد اخیر توان خرید آنها را بسیار بیشتر از حد معقول اقتصادی افزایش داده است. چگونه؟ فردی بهمن پارسال با صد میلیون پول وارد بازار شده است، با این نقدینگی نمیتوانست ملک بخرد. بهای بسیاری از سهمها از بهمن پارسال تا امروز که در میانۀ تیر ماهیم دو تا پنج برابر شده است. توان اقتصادی این فرد سرمایهگذار به سرعت افزایش یافته (بسیار بیشتر از تورم افسارگسیختۀ موجود) و در نتیجه این سرمایهگذار امروز با این توان خرید چندبرابرشده میتواند از پس تورم برآید و بعید نیست با خارج کردن سرمایهاش از بورس آپارتمانی کوچک بخرد. همین رفتار اقتصادی ــ که پشتوانهاش نقدینگیسازی بورس است ــ منجر به تثبیت تورم پیشین در سایر بازارها و شتابدهی بیشتر به تورم خواهد بود.
با وضع موجود، این کارکرد نقدینگیپروری بورس همچنان ادامه خواهد داشت و به احتمال فراوان سرازیری سرمایهها به این بازار ادامه خواهد داشت. طبق تحلیل نخستم، تا وقتی درهای اقتصادیـسیاسی کشور بر همین پاشنۀ بیمار میچرخد، بورس نیز چنین خواهد ماند؛ توسنی رامناشدنی که ارباب و رعیت هر دو از تاختوتاز آن راضیاند.
مهدی تدینی
#بورس
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«به تالار شیشهای بورس خوشآمدید!»
هشدار: این متن را کسی نوشته که سواد اقتصادی ندارد!
این روزها کسانی که کار بورس میکنند زیاد با این پرسش روبرو میشوند که «داداش سهم چی بگیریم؟» خود من هم ــ گلاببهروتون ــ این پرسش را میشنوم، چون برخی آشنایان میدانند…
هشدار: این متن را کسی نوشته که سواد اقتصادی ندارد!
این روزها کسانی که کار بورس میکنند زیاد با این پرسش روبرو میشوند که «داداش سهم چی بگیریم؟» خود من هم ــ گلاببهروتون ــ این پرسش را میشنوم، چون برخی آشنایان میدانند…
«سند همکاری ایران و چین»
گویا قرار است سند همکاری تجاری ۲۵ سالهای میان ایران و چین بسته شود. تاکنون جزئیات کامل آن اعلام نشده و گویا سند هنوز نهایی نشده است. نظر شما در بارۀ این طرح جامع تجاری با چین چیست؟
گویا قرار است سند همکاری تجاری ۲۵ سالهای میان ایران و چین بسته شود. تاکنون جزئیات کامل آن اعلام نشده و گویا سند هنوز نهایی نشده است. نظر شما در بارۀ این طرح جامع تجاری با چین چیست؟
Anonymous Poll
6%
به این قرارداد (کاملاً یا نسبتاً) خوشبینم و آن را فرصت خوبی میدانم.
34%
باید جزئیات بیشتری از آن بدانم تا بتوانم قضاوت کنم.
60%
به این قرارداد (کاملاً یا نسبتاً) بدبینم و برایم نگرانکننده است.
Forwarded from تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
«آمریکا چگونه آمریکا شد؟»
گفتار پنجم: «گاوِ نشسته». پنجشنبه، نوزدهم تیر، ساعت ۲۲، صفحۀ اینستاگرام.
در ادامۀ گفتارها دربارۀ تاریخ تحلیلی آمریکا، در گفتار پنجم به سرنوشت سرخپوستان آمریکا میپردازم. با سپاس از دوستانی که پیگیر این گفتارها هستند، گفتار اول تا چهارم را هم به صورت چکیدۀ نوشتاری و هم به صورت تصویری و صوتی میتوانید در این لینکها بیابید:
▪️«گفتار اول: آمریکا، از پیدایش تا انقلاب»
▪️«گفتار دوم: انقلاب آمریکا»
▪️«گفتار سوم: کلبۀ عمو تام»
▪️«گفتار چهارم: جنگ داخلی آمریکا»
برای پیگیری این گفتارها به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید. آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
گفتار پنجم: «گاوِ نشسته». پنجشنبه، نوزدهم تیر، ساعت ۲۲، صفحۀ اینستاگرام.
در ادامۀ گفتارها دربارۀ تاریخ تحلیلی آمریکا، در گفتار پنجم به سرنوشت سرخپوستان آمریکا میپردازم. با سپاس از دوستانی که پیگیر این گفتارها هستند، گفتار اول تا چهارم را هم به صورت چکیدۀ نوشتاری و هم به صورت تصویری و صوتی میتوانید در این لینکها بیابید:
▪️«گفتار اول: آمریکا، از پیدایش تا انقلاب»
▪️«گفتار دوم: انقلاب آمریکا»
▪️«گفتار سوم: کلبۀ عمو تام»
▪️«گفتار چهارم: جنگ داخلی آمریکا»
برای پیگیری این گفتارها به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید. آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«دکارت خر است!»
مراحل دگردیسی اصلِ دکارتیِ «Cogito, ergo sum!»
ــ فکر میکنم، پس هستم!
ــ در اغلب موارد فکر میکنم، پس هستم!
ــ شما تا حالا دیدهاید من فکر نکنم؟ پس هستم!
ــ فکرهایم را پیشتر کردهام، پس هستم!
ــ به من میخوره فکر نکرده باشم؟ پس هستم!
ــ همۀ کارهای من فکر شده است، پس هستم!
ــ وقتی هیچکس فکر نمیکرد، من فکر میکردم، پس هستم!
ــ من بهتر از شما فکر میکنم، پس بهتر از شما هستم!
ــ شما فکر کردن بلد نیستی، من جای شما فکر میکنم، پس هستم!
ــ کی به شما اجازه داد اینجور فکر کنی؟ فکر نمیکنم چنین حقی داشته باشی، پس هستم!
ــ شما غلط میکنی به هر چی دوست داری فکر میکنی، پس هستم!
ــ شما کلاً غلط میکنی فکر میکنی میتونی فکر کنی، پس هستم!
ــ شما به گور هفت جدوآبائت خندیدی که برای خودت فکر کردی، پس هستم!
ــ میخوای کاری کنم که علاوه بر فکر کردن، حرف زدن هم یادت بره!؟ پس هستم!
ــ ببین! من هزارتا رو که مثل تو فکر میکردند، آدم کردم، تو که عددی نیستی، پس هستم!
ــ قبل از تو هم خیلیها مثل تو فکر میکردند، ولی الان به غلط کردن افتادند، پس هستم!
ــ هاها! اصلاً همهتون انقدر فکر کنید تا جونتون درآد! وقتی من جور دیگه فکر میکنم، پس هستم!
ــ اصلاً مگه شما وجود دارید که فکر کنید؟ پس هستم!
ــ من هستم! من هستم! من هستم! من هستم! من هستم! من هستم! من هستم! من هستم! من هستم...
ــ حق با توئه! اصلاً فکر کردن ما چه فایده داره؟ پس هستی!
(مهدی تدینی که همون یه ذره عقلش هم پرید!)
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
مراحل دگردیسی اصلِ دکارتیِ «Cogito, ergo sum!»
ــ فکر میکنم، پس هستم!
ــ در اغلب موارد فکر میکنم، پس هستم!
ــ شما تا حالا دیدهاید من فکر نکنم؟ پس هستم!
ــ فکرهایم را پیشتر کردهام، پس هستم!
ــ به من میخوره فکر نکرده باشم؟ پس هستم!
ــ همۀ کارهای من فکر شده است، پس هستم!
ــ وقتی هیچکس فکر نمیکرد، من فکر میکردم، پس هستم!
ــ من بهتر از شما فکر میکنم، پس بهتر از شما هستم!
ــ شما فکر کردن بلد نیستی، من جای شما فکر میکنم، پس هستم!
ــ کی به شما اجازه داد اینجور فکر کنی؟ فکر نمیکنم چنین حقی داشته باشی، پس هستم!
ــ شما غلط میکنی به هر چی دوست داری فکر میکنی، پس هستم!
ــ شما کلاً غلط میکنی فکر میکنی میتونی فکر کنی، پس هستم!
ــ شما به گور هفت جدوآبائت خندیدی که برای خودت فکر کردی، پس هستم!
ــ میخوای کاری کنم که علاوه بر فکر کردن، حرف زدن هم یادت بره!؟ پس هستم!
ــ ببین! من هزارتا رو که مثل تو فکر میکردند، آدم کردم، تو که عددی نیستی، پس هستم!
ــ قبل از تو هم خیلیها مثل تو فکر میکردند، ولی الان به غلط کردن افتادند، پس هستم!
ــ هاها! اصلاً همهتون انقدر فکر کنید تا جونتون درآد! وقتی من جور دیگه فکر میکنم، پس هستم!
ــ اصلاً مگه شما وجود دارید که فکر کنید؟ پس هستم!
ــ من هستم! من هستم! من هستم! من هستم! من هستم! من هستم! من هستم! من هستم! من هستم...
ــ حق با توئه! اصلاً فکر کردن ما چه فایده داره؟ پس هستی!
(مهدی تدینی که همون یه ذره عقلش هم پرید!)
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
آشوویتس یکتا؟
دموکراسی بدون دموکراتها؟
ارنست نولته
هولوکاست
قرن بیستم: ایدئولوژیهای خشونت
@mehditadayoni
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
آشوویتس یکتا؟
دموکراسی بدون دموکراتها؟
ارنست نولته
هولوکاست
قرن بیستم: ایدئولوژیهای خشونت
@mehditadayoni
«همهچیز از هدیهای ساده شروع شد»
داستان تنباکو (یک)
شَمَنها جادوگران یا داروگران قبیلهها بودند. کارشان این بود که با وِرد و داروهای گیاهی، سیخ و سوزن و زغال و مانند اینها روح خبیثی را میراندند تا تنی رنجور شفا یابد. یکی از پایههای ثابت آیین شمنی استنشاق دود بود و این سیگار فیلتردار با بستهبندی شیک امروزی یادگار همان جادوگران یا داروگران است. از شگفتیهای قابل فهم و تحلیل جهان تاریخ تنباکوست و این پرسش که چگونه چُپُق (پیپ) سرخپوستان جهان را فتح کرد و تنباکو به یکی از بزرگترین کالاهای تجاری جهان تبدیل شد.
تا پیش از کشف قارۀ آمریکا تنباکو برای مردم اروپا و آسیا ناشناخته بود. پیش از آنکه فاتحان اروپایی قدم به اروپا بگذارند بومیان آمریکا از جنوب تا شمال تنباکو مصرف میکردند: آن را میپختند یا پودر ترکیبی آن را در بینی میکشیدند یا آن را همراه با آهک میجویدند. اشکال اولیۀ سیگار برگ هم وجود داشت.
همه چیز از هدیهای ساده شروع شد. وقتی کریستوف کلمب ۱۲ اکتبر ۱۴۹۲ در سواحل باهاماس لنگر انداخت بومیان هدایایی برایش آوردند، از جمله برگهای گیاهی که اروپاییان ندیده بودند: تنباکو. کلمب نمیدانست باید با این برگها چه کند تا اینکه دو نفر از همراهانش در کوبا دیدند بومیان این برگها را به شیوۀ خاصی مصرف میکنند. در طول یکی دو دهۀ بعد فاتحان اسپانیایی در آمریکای مرکزی و مکزیک با شیوههای مختلف مصرف تنباکو و جایگاه آن در مراسم آیینی مردم آنجا آشنا شدند. در ۱۵۳۶ ژاک کارتیه، سیاح و کاشف فرانسوی که به کانادای امروزی رفته بود، دود کردن تنباکو را میان سرخپوستان آنجا رایج یافت. آن سرخپوستان برای دود کردن تنباکو وسیلۀ خاصی داشتند که کارتیه اسمش را «پیپ» گذاشت. نام تنباکو هم ریشه در کارائیب دارد: بومیان جزایر آنتی در کارائیب چپقی برای کشیدن تنباکو داشتند که به آن «توباگو» میگفتند.
تنباکو از دست خالکوبیشدۀ شَمنها و داروگران آمریکایی دست ملاحان و بازرگانان غربی افتاد. تحفهای بود که جای دیگری پیدا نمیشد، ضمن اینکه تصور میشد اثر درمانی هم دارد. لابلای بار کشتیهایی که از آمریکا به اروپا بازمیگشتند، اندکی تنباکو هم حمل میشد که مشتریان خاصی داشت؛ گران و ویژه بود. کم بودن و شیوۀ پیچیدۀ مصرف آن به جذابیتش میافزود و تصور میشد خواص درمانی هم دارد، و چون اول دست ثروتمندان افتاد تصور میشد حتماً چیز خوبی است! تنباکو از اینجا جهان را فتح کرد...
طبیعی بود هر کشوری بیشترین ناوگان دریایی تجاری را داشت و ارباب دریاها بود به کانون تجارت و مصرف تنباکو تبدیل شود. این ملت دریانورد کدام بود؟ انگستان! اوایل قرن هفدهم (همان سالها که انگلیسیها تازه به فکر مستعمرهسازی در قارۀ به نظر بیصاحب آمریکا افتادند)، لندن به کانون مصرف و تجارت تنباکو تبدیل شد و البته قیمت آن هم بسیار داغ بود: ده برابر قیمت فلفل که خود آن هم گران بود. البته دخانیات از اول مخالفانی هم داشت، به خصوص کلیسا که آن را رسمی کفرآمیز و شمنی میدانست. اما یکی از معروفترین مخالفان تنباکو در آن زمان شاه انگلستان بود، جیمز اول (۱۶۰۳-۱۶۲۵). او در رسالهای مخالفت خود را با مصرف تنباکو اعلام کرد و جزء اولین کسانی است که خواص درمانی تنباکو را زیر سؤال برد (خدابیامرز دیگر این را حدس نمیزد که سیگار خواص درمانی که ندارد، کشنده هم هست!)
این نوشتۀ شاه جیمز در نوع خود شاهکار است و اگر اعلاحضرت از گور برخیزد، میتواند فارغ از همۀ افتخاراتش به خاطر همین یک فقره به خود ببالد. اگر بخواهم جان کلام او را در جملهای خلاصه کنم، این است: «شما از این مسخرهبازی دود و دم خجالت نمیکشید؟!» بندی از رسالۀ او را که ترجمه کردهام بخوانید (و بفرستید برای دوستان سیگاری):
«آیا شما را دلیلی نیست تا شرم کنید و دست شویید از این بدعت کثیف که چنین فرومایه پا گرفته، چنین احمقانه اخذ شده و در بهکارگیری درست چنین به خطا رفته است؟ در سوءاستعمال آن، مرتکب معصیت میشوید، هم به خویشتن و هم به متاع خویش آسیب میزنید و با این کار انگها و نشانههای بطالت را در وجود خود جمع میکنید: با این رسمی که پیشه کردهاید خود را انگشتنمای ملتهای متمدن میکنید و هر بیگانهای به میان شما آید، شما را خوار میشمرد و محکوم میکند. رسمی که برای چشمان انزجارآور، برای بینی نفرتانگیز، برای مغز زیانبار و برای ریهها خطرناک است و دود سیاه متعفنش به بخار هولناک دوزخ میماند، برخاسته از چاهی بیانتها.»
این مقدمه را داشته باشید تا در آینده ببینیم چطور تنباکو جهان را فتح کرد و این یادگار شَمَنی چگونه روح همهجاحاضرِ جهان مدرن شد...
مهدی تدینی
#تنباکو
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
داستان تنباکو (یک)
شَمَنها جادوگران یا داروگران قبیلهها بودند. کارشان این بود که با وِرد و داروهای گیاهی، سیخ و سوزن و زغال و مانند اینها روح خبیثی را میراندند تا تنی رنجور شفا یابد. یکی از پایههای ثابت آیین شمنی استنشاق دود بود و این سیگار فیلتردار با بستهبندی شیک امروزی یادگار همان جادوگران یا داروگران است. از شگفتیهای قابل فهم و تحلیل جهان تاریخ تنباکوست و این پرسش که چگونه چُپُق (پیپ) سرخپوستان جهان را فتح کرد و تنباکو به یکی از بزرگترین کالاهای تجاری جهان تبدیل شد.
تا پیش از کشف قارۀ آمریکا تنباکو برای مردم اروپا و آسیا ناشناخته بود. پیش از آنکه فاتحان اروپایی قدم به اروپا بگذارند بومیان آمریکا از جنوب تا شمال تنباکو مصرف میکردند: آن را میپختند یا پودر ترکیبی آن را در بینی میکشیدند یا آن را همراه با آهک میجویدند. اشکال اولیۀ سیگار برگ هم وجود داشت.
همه چیز از هدیهای ساده شروع شد. وقتی کریستوف کلمب ۱۲ اکتبر ۱۴۹۲ در سواحل باهاماس لنگر انداخت بومیان هدایایی برایش آوردند، از جمله برگهای گیاهی که اروپاییان ندیده بودند: تنباکو. کلمب نمیدانست باید با این برگها چه کند تا اینکه دو نفر از همراهانش در کوبا دیدند بومیان این برگها را به شیوۀ خاصی مصرف میکنند. در طول یکی دو دهۀ بعد فاتحان اسپانیایی در آمریکای مرکزی و مکزیک با شیوههای مختلف مصرف تنباکو و جایگاه آن در مراسم آیینی مردم آنجا آشنا شدند. در ۱۵۳۶ ژاک کارتیه، سیاح و کاشف فرانسوی که به کانادای امروزی رفته بود، دود کردن تنباکو را میان سرخپوستان آنجا رایج یافت. آن سرخپوستان برای دود کردن تنباکو وسیلۀ خاصی داشتند که کارتیه اسمش را «پیپ» گذاشت. نام تنباکو هم ریشه در کارائیب دارد: بومیان جزایر آنتی در کارائیب چپقی برای کشیدن تنباکو داشتند که به آن «توباگو» میگفتند.
تنباکو از دست خالکوبیشدۀ شَمنها و داروگران آمریکایی دست ملاحان و بازرگانان غربی افتاد. تحفهای بود که جای دیگری پیدا نمیشد، ضمن اینکه تصور میشد اثر درمانی هم دارد. لابلای بار کشتیهایی که از آمریکا به اروپا بازمیگشتند، اندکی تنباکو هم حمل میشد که مشتریان خاصی داشت؛ گران و ویژه بود. کم بودن و شیوۀ پیچیدۀ مصرف آن به جذابیتش میافزود و تصور میشد خواص درمانی هم دارد، و چون اول دست ثروتمندان افتاد تصور میشد حتماً چیز خوبی است! تنباکو از اینجا جهان را فتح کرد...
طبیعی بود هر کشوری بیشترین ناوگان دریایی تجاری را داشت و ارباب دریاها بود به کانون تجارت و مصرف تنباکو تبدیل شود. این ملت دریانورد کدام بود؟ انگستان! اوایل قرن هفدهم (همان سالها که انگلیسیها تازه به فکر مستعمرهسازی در قارۀ به نظر بیصاحب آمریکا افتادند)، لندن به کانون مصرف و تجارت تنباکو تبدیل شد و البته قیمت آن هم بسیار داغ بود: ده برابر قیمت فلفل که خود آن هم گران بود. البته دخانیات از اول مخالفانی هم داشت، به خصوص کلیسا که آن را رسمی کفرآمیز و شمنی میدانست. اما یکی از معروفترین مخالفان تنباکو در آن زمان شاه انگلستان بود، جیمز اول (۱۶۰۳-۱۶۲۵). او در رسالهای مخالفت خود را با مصرف تنباکو اعلام کرد و جزء اولین کسانی است که خواص درمانی تنباکو را زیر سؤال برد (خدابیامرز دیگر این را حدس نمیزد که سیگار خواص درمانی که ندارد، کشنده هم هست!)
این نوشتۀ شاه جیمز در نوع خود شاهکار است و اگر اعلاحضرت از گور برخیزد، میتواند فارغ از همۀ افتخاراتش به خاطر همین یک فقره به خود ببالد. اگر بخواهم جان کلام او را در جملهای خلاصه کنم، این است: «شما از این مسخرهبازی دود و دم خجالت نمیکشید؟!» بندی از رسالۀ او را که ترجمه کردهام بخوانید (و بفرستید برای دوستان سیگاری):
«آیا شما را دلیلی نیست تا شرم کنید و دست شویید از این بدعت کثیف که چنین فرومایه پا گرفته، چنین احمقانه اخذ شده و در بهکارگیری درست چنین به خطا رفته است؟ در سوءاستعمال آن، مرتکب معصیت میشوید، هم به خویشتن و هم به متاع خویش آسیب میزنید و با این کار انگها و نشانههای بطالت را در وجود خود جمع میکنید: با این رسمی که پیشه کردهاید خود را انگشتنمای ملتهای متمدن میکنید و هر بیگانهای به میان شما آید، شما را خوار میشمرد و محکوم میکند. رسمی که برای چشمان انزجارآور، برای بینی نفرتانگیز، برای مغز زیانبار و برای ریهها خطرناک است و دود سیاه متعفنش به بخار هولناک دوزخ میماند، برخاسته از چاهی بیانتها.»
این مقدمه را داشته باشید تا در آینده ببینیم چطور تنباکو جهان را فتح کرد و این یادگار شَمَنی چگونه روح همهجاحاضرِ جهان مدرن شد...
مهدی تدینی
#تنباکو
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
«گفتارها»
امشب ساعت ده، گفتار پنجم از مجموعه گفتارها دربارۀ تاریخ آمریکا را انجام میدهم. برای پیگیری به صفحۀ بنده مراجعه بفرمایید: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
امشب ساعت ده، گفتار پنجم از مجموعه گفتارها دربارۀ تاریخ آمریکا را انجام میدهم. برای پیگیری به صفحۀ بنده مراجعه بفرمایید: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
«یک بغل هیزم نذر کلیسا»
برخی جملات به عظمت تاریخ است. طنین واژگانش در سر آدمی چنان میپیچد که صدای تبر در جنگلی مهآلود. کمر زیر بار این جملات خم میشود و برای آنکه سنگینی آن استخوانها را خرد نکند، باید خود را از زیر آوار واژگانش بیرون کشید. برای اینکه جملهای عظمت یابد، باید از دهان بزرگمردی در لحظهای تاریخی و در جدال میان مرگ و زندگی بیان شده باشد و در پس آن، همۀ بار هستی بر وجود آدمی سرازیر شود. یکی از این دست جملات را در آثار عرفانی ادبیات فارسی ــ و البته با معنایی معرفتشناختی ــ در «ذکر بر دار کردن منصور حلاج» داریم؛ آنجا که میخوانیم: «هر کس سنگی میانداخت؛ شبلی را گِلی انداخت، حسین منصور آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی؛ از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت: از آنکه آنها نمیدانند، معذورند؛ از او سختم میآید که او میداند که نمیباید انداخت.»
اما میخواهم در این نوشتار جملهای مستندتر و موثقتر را یادآوری کنم که از قضا گویندۀ این جمله نیز سرنوشتی مانند منصور حلاج یافت. اگر حسین منصور را بر دار کردند، او را دهان و دست بستند، بر کومۀ آتش نهادند تا شعلهها کالبدش را به تقاص گناهانی که اندیشهاش مرتکب شده بود، بسوزاند و خاکستر کند تا جهان از لوث وجود کفرآمیزش پالوده شود. میخواهم ذکر جوردانو برونو را بگویم، مردی که فهمیده بود زمین کانون جهان نیست، جهان بیکران است و لحظۀ آغاز و پایان ندارد و همۀ اینها با آموزههای کتاب مقدس ناسازگار بود.
جوردانو برونو (متولد ۱۵۴۸) از بیستوهشت سالگی از چنگال بیرحم تقدیر میگریخت. از ۱۵۷۶ که به دلیل شائبۀ ارتداد مجبور شد از ناپل فرار کند تا روزی که در ۱۵۹۲ دستگیر شد و به دخمه افتاد، شانزده سال به آوارگی در اروپا گذشت. همۀ آرزویش این بود که کرسی تدریسی در دانشگاهی داشته باشد و رسالههایش را منتشر کند و این درست همان چیزی بود که برای مردی دگراندیش در آن زمان مانند همخانه شدن با افعیان و عقربها بود. عصر جدالهای ایمانی بود و تشکیک در اصول دینی فرقهای از مسیحیت به زودی به تبعید و ارتداد میانجامید. چنین شد که بیخانمانی سهم برونو از روزگار بود و ماندگارترین خانهای که یافت دخمهای تاریک بود، در انتظار مرگ. از شهری به شهری میرفت تا پایگاهی بیابد، از ژنو و زوریخ و پراگ تا ماربورگ و پاریس و لندن.
در فلسفه و الهیات و نجوم اندیشههای جدیدی مطرح میکرد و همۀ اینها بیش از همه برای کلیسای کاتولیک و دستگاه تفتیش عقاید ناگوار بود. برونو حافظۀ خارقالعادهای داشت که به او در مباحث بسیار کمک میکرد و مردمان آن روزگار که سخت مایل بودند در پس هر استعداد شگرفی «جادوگری» ببینند، حافظۀ شگفتآور او را مصداق جادوگری میدانستند. اما او فنونی برای تقویت حافظه داشت تا بتواند انبوهی از دادهها را به یاد سپرد و کتابی هم در این باره نوشت.
مدتی بود وسوسه شده بود به ایتالیا بازگردد. زُوانه موچِنیگو، یکی از صاحبمنصبان ونیز، از او دعوت کرد نزد او رود تا روشهای تقویت حافظه را به او آموزش دهد، اما در اصل انتظار داشت چیزهایی جادویی از برونو فراگیرد. وقتی به این آرزو نرسید، میان آنها شکرآب شد و وقتی برونو قصد داشت ونیز را ترک کند، موچنیگو برونو را لو داد. او بازداشت شد و این آغاز هشت سال دخمهنشینیاش بود.
برونو یک سال بعد تحویل رم شد. هفت سال در دخمه به اسارت گذشت تا مقدمات تفتیش و محاکمهاش فراهم آید. در نهایت حاضر نشد از برخی از نظریات اصلی خود دست کشد و دادگاه محکومش کرد. آن جملۀ سترگی که قصد داشتم روایت کنم، درست برای زمانی است که دادگاه حکم او را اعلام میکند. برونو آن لحظه میگوید: «وحشت شما هنگام ابلاغ حکم بیشتر از وحشت من هنگام دریافت حکم است!»
برونو به ارتداد و جادوگری متهم شد، از کلیسا طرد شد، آثارش ممنوع شد و باید در ملأعام پارهپاره و سوزانده میشد. او تحویل فرماندار رم شد و دادگاه شهر اکنون باید سرنوشت او را تعیین میکرد که چیزی مگر سوزاندن او بر کومۀ آتش نبود. هفدهم فوریۀ ۱۶۰۰ برونوی پنجاهودوساله را که هشت سال دخمهنشینی سخت رنجورش کرده بود، دستبسته به بالای سکوی اعدام آوردند. دهانش را بستند تا مردم را خطاب قرار ندهد. آتش زبانه کشید و جسم برونو را خاکستر کرد، اما اندیشه را بر هیچ کومهای نتوان سوزاند...
درست چهارصد سال بعد، در سال ۲۰۰۰، پاپ ژان پل دوم اعلام کرد محاکمۀ جوردانو برونو ناعادلانه بوده است؛ گفت حتی مردان کلیسا هم به نام ایمان به راهی رفتهاند که با اناجیل سازگار نیست. اما چهارصد سال زمان زیادی است برای اعتراف به اشتباه...
در پیوست مجسمۀ برونو را میبینید که امروز همانجایی است که تنش را سوزاندند.
مهدی تدینی
#شخصیتها
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
برخی جملات به عظمت تاریخ است. طنین واژگانش در سر آدمی چنان میپیچد که صدای تبر در جنگلی مهآلود. کمر زیر بار این جملات خم میشود و برای آنکه سنگینی آن استخوانها را خرد نکند، باید خود را از زیر آوار واژگانش بیرون کشید. برای اینکه جملهای عظمت یابد، باید از دهان بزرگمردی در لحظهای تاریخی و در جدال میان مرگ و زندگی بیان شده باشد و در پس آن، همۀ بار هستی بر وجود آدمی سرازیر شود. یکی از این دست جملات را در آثار عرفانی ادبیات فارسی ــ و البته با معنایی معرفتشناختی ــ در «ذکر بر دار کردن منصور حلاج» داریم؛ آنجا که میخوانیم: «هر کس سنگی میانداخت؛ شبلی را گِلی انداخت، حسین منصور آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی؛ از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت: از آنکه آنها نمیدانند، معذورند؛ از او سختم میآید که او میداند که نمیباید انداخت.»
اما میخواهم در این نوشتار جملهای مستندتر و موثقتر را یادآوری کنم که از قضا گویندۀ این جمله نیز سرنوشتی مانند منصور حلاج یافت. اگر حسین منصور را بر دار کردند، او را دهان و دست بستند، بر کومۀ آتش نهادند تا شعلهها کالبدش را به تقاص گناهانی که اندیشهاش مرتکب شده بود، بسوزاند و خاکستر کند تا جهان از لوث وجود کفرآمیزش پالوده شود. میخواهم ذکر جوردانو برونو را بگویم، مردی که فهمیده بود زمین کانون جهان نیست، جهان بیکران است و لحظۀ آغاز و پایان ندارد و همۀ اینها با آموزههای کتاب مقدس ناسازگار بود.
جوردانو برونو (متولد ۱۵۴۸) از بیستوهشت سالگی از چنگال بیرحم تقدیر میگریخت. از ۱۵۷۶ که به دلیل شائبۀ ارتداد مجبور شد از ناپل فرار کند تا روزی که در ۱۵۹۲ دستگیر شد و به دخمه افتاد، شانزده سال به آوارگی در اروپا گذشت. همۀ آرزویش این بود که کرسی تدریسی در دانشگاهی داشته باشد و رسالههایش را منتشر کند و این درست همان چیزی بود که برای مردی دگراندیش در آن زمان مانند همخانه شدن با افعیان و عقربها بود. عصر جدالهای ایمانی بود و تشکیک در اصول دینی فرقهای از مسیحیت به زودی به تبعید و ارتداد میانجامید. چنین شد که بیخانمانی سهم برونو از روزگار بود و ماندگارترین خانهای که یافت دخمهای تاریک بود، در انتظار مرگ. از شهری به شهری میرفت تا پایگاهی بیابد، از ژنو و زوریخ و پراگ تا ماربورگ و پاریس و لندن.
در فلسفه و الهیات و نجوم اندیشههای جدیدی مطرح میکرد و همۀ اینها بیش از همه برای کلیسای کاتولیک و دستگاه تفتیش عقاید ناگوار بود. برونو حافظۀ خارقالعادهای داشت که به او در مباحث بسیار کمک میکرد و مردمان آن روزگار که سخت مایل بودند در پس هر استعداد شگرفی «جادوگری» ببینند، حافظۀ شگفتآور او را مصداق جادوگری میدانستند. اما او فنونی برای تقویت حافظه داشت تا بتواند انبوهی از دادهها را به یاد سپرد و کتابی هم در این باره نوشت.
مدتی بود وسوسه شده بود به ایتالیا بازگردد. زُوانه موچِنیگو، یکی از صاحبمنصبان ونیز، از او دعوت کرد نزد او رود تا روشهای تقویت حافظه را به او آموزش دهد، اما در اصل انتظار داشت چیزهایی جادویی از برونو فراگیرد. وقتی به این آرزو نرسید، میان آنها شکرآب شد و وقتی برونو قصد داشت ونیز را ترک کند، موچنیگو برونو را لو داد. او بازداشت شد و این آغاز هشت سال دخمهنشینیاش بود.
برونو یک سال بعد تحویل رم شد. هفت سال در دخمه به اسارت گذشت تا مقدمات تفتیش و محاکمهاش فراهم آید. در نهایت حاضر نشد از برخی از نظریات اصلی خود دست کشد و دادگاه محکومش کرد. آن جملۀ سترگی که قصد داشتم روایت کنم، درست برای زمانی است که دادگاه حکم او را اعلام میکند. برونو آن لحظه میگوید: «وحشت شما هنگام ابلاغ حکم بیشتر از وحشت من هنگام دریافت حکم است!»
برونو به ارتداد و جادوگری متهم شد، از کلیسا طرد شد، آثارش ممنوع شد و باید در ملأعام پارهپاره و سوزانده میشد. او تحویل فرماندار رم شد و دادگاه شهر اکنون باید سرنوشت او را تعیین میکرد که چیزی مگر سوزاندن او بر کومۀ آتش نبود. هفدهم فوریۀ ۱۶۰۰ برونوی پنجاهودوساله را که هشت سال دخمهنشینی سخت رنجورش کرده بود، دستبسته به بالای سکوی اعدام آوردند. دهانش را بستند تا مردم را خطاب قرار ندهد. آتش زبانه کشید و جسم برونو را خاکستر کرد، اما اندیشه را بر هیچ کومهای نتوان سوزاند...
درست چهارصد سال بعد، در سال ۲۰۰۰، پاپ ژان پل دوم اعلام کرد محاکمۀ جوردانو برونو ناعادلانه بوده است؛ گفت حتی مردان کلیسا هم به نام ایمان به راهی رفتهاند که با اناجیل سازگار نیست. اما چهارصد سال زمان زیادی است برای اعتراف به اشتباه...
در پیوست مجسمۀ برونو را میبینید که امروز همانجایی است که تنش را سوزاندند.
مهدی تدینی
#شخصیتها
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
«جهانیسازی یا چینیسازی؟»
در روزهای اخیر حامیان معاهدۀ تجاری با چین دلایل خود را برای «خوب بودن» این معاهده کموبیش بیان کردهاند. میتوان گفت تأکید اصلی آنها این است: «چین قدرت اول اقتصادی دنیاست (یا به زودی خواهد بود) و برقراری معاهدات بلندمدت با قدرت اول اقتصادی جهان نه تنها عاقلانه و هوشمندانه، بلکه اساساً ضروری است.» اگر برای کشورم فقط یک آرزو داشته باشم، همین بود که روزی چنین استدلالی را بشنوم و چنین نگرشی به مبنای تصمیمگیریهای کلان کشورم تبدیل شود؛ اما نه «فقط» در مورد چین، بلکه در مورد همۀ قدرتهای اقتصادی جهان! در واقع اگر همین استدلال را بخواهیم بدون ذکر نام چین و بدون تأکید بر «قدرت اول» بازنویسی کنیم، چنین میشود: «برقراری معاهدات بلندمدت با قدرتهای بزرگ اقتصادی جهان نه تنها عاقلانه و هوشمندانه، بلکه اساساً ضروری است.»
اتفاقاً استدلالهایی که حامیان توافقنامۀ تجاری بلندمدت با چین مطرح میکنند استدلالهای درستی است. میفرمایند: «باید با قدرت اول اقتصادی دنیا همپیمان شد.» این استدلال کاملاً درست است، اما چرا ما در طول دهههای گذشته هیچگاه با هیچ یک از قدرتهای اقتصادی بزرگ دنیا پیمان درخوری نبستیم و اصلاً برایمان مهم هم نبود که چنین کنیم ــ و البته از هیچگونه ستیز با قدرتهای بزرگ پروایی نداشتیم. برای مثال، رئیسجمهور محترم پیشین که اساساً دکترینش نگاه به اقتصادهای کوچک ــ و در نهایت نوظهور ــ بود و به همین خاطر گاه از عجیبترین کشورهای آفریقایی و گاه از آمریکای جنوبی سر درمیآورد. اصلاً مگر در تمام دهههای گذشته در ایران کسی از درهمتنیدگی در اقتصاد جهانی استقبال کرده یا به آن اولویت داده است؟ چیزی که برای ما هیچگاه مهم نبود، جهانی شدن اقتصادمان بود. برای همین شنیدن چنین استدلالی آرزوست، البته در کلیت و نه فقط دربارۀ چین (و احتمالاً روسیه).
من از جزئیات این قرارداد اطلاع دقیقی ندارم و اصلاً هم بحثم جزئیات توافق با چین نیست. اگر هم به فرض جزئیات آن را بدانم سواد لازم برای ارزیابی آن را ندارم. برای اینکه بتوان جزئیات یک قرارداد را به درستی تحلیل کرد، نیاز به سواد گسترده در زمینۀ روابط تجاری بینالمللی است؛ لازم است ما دستکم ده مورد از این دست توافقات را بشناسیم تا بتوانیم با نگاه تطبیقی جزئیات آن را ارزیابی کنیم. به همین دلیل حتی در صورت آگاهی از جزئیات توافق، من صلاحیت نظر دادن دربارۀ آن را ندارم. مسئلهام رویکرد و فلسفۀ آن است که بحثی جدا از جزئیات است.
بزرگترین ضرورتی که برای ایران امروز میدانم، گشایش اقتصادی و جهانیشدنِ بیدرنگ اقتصاد آن است. اتفاقاً این همان کاری است که خود چین و روسیه با تمام توان انجام دادهاند. درگیریها و منازعات سیاسی هیچگاه باعث نشده است خللی در روابط اقتصادی این کشورها با رقبایشان ایجاد شود. کیست که نداند «جنگ تجاری» داغی از ۲۰۱۸ میان آمریکا و چین وجود دارد. اصلاً دلیل این جنگ همین است که تجارت فوقالعاده خیرهکنندهای میان دو کشور وجود دارد. مشکل دقیقاً از نظر آمریکا اینجاست که برای مثال در سال ۲۰۱۷ آمریکا ۵۰۵ میلیارد دلار از چین واردات داشت، اما فقط ۱۳۰ میلیارد دلار به چین صادر کرد! این یعنی تراز تجاری آمریکا در برابر چین به طرز وحشتناکی منفی است و جنگ تجاری ترامپ با چین نیز سر همین است. از سال ۱۹۸۵ تراز تجاری آمریکا سال به سال بدتر میشود. اکیداً توصیه میکنم در این صفحه آمار ریز تجارت آمریکا و چین را از ۱۹۸۵ ببینید. نسخهای جادویی که چینیها برای خودشان تجویز کردند، این بود که حتی با رقبا و دشمنان سیاسیشان روابط تجاری گسترده و در نهایت کمرشکنی را برقرار کردند.
در واقع در شرایطی که خود چین به سردمدار و پرشتابترین کشور در فرایند «جهانیشدن» تبدیل شده است، ما به جهانیسازی اقتصادمان بیاعتنا بودیم و هستیم. من از همۀ حامیان توافق تجاری بلندمدت با چین عاجزانه خواهش میکنم همین استدلال صحیح خود را بسط دهند و به کل جهان تسری دهند، وگرنه به جای «جهانیسازی» «چینیسازی» نصیبمان میشود. اگر اتحاد با قدرت اول اقتصادی جهان کار درست و معقولی است، پس بیاعتنایی تجاری به دیگر قدرتهای اقتصادی جهان مصداق چیست؟ (حال از دشمنی و نزاع آشتیناپذیر با قدرتهای اقتصادی جهان حرفی نمیزنم که بر اساس همین استدلال تکلیف آن روشن است.)
پینوشت: دعوت میکنم این نوشته را نیز بخوانید: «برکهسازی اقتصاد ایران و تیغ آفتاب»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در روزهای اخیر حامیان معاهدۀ تجاری با چین دلایل خود را برای «خوب بودن» این معاهده کموبیش بیان کردهاند. میتوان گفت تأکید اصلی آنها این است: «چین قدرت اول اقتصادی دنیاست (یا به زودی خواهد بود) و برقراری معاهدات بلندمدت با قدرت اول اقتصادی جهان نه تنها عاقلانه و هوشمندانه، بلکه اساساً ضروری است.» اگر برای کشورم فقط یک آرزو داشته باشم، همین بود که روزی چنین استدلالی را بشنوم و چنین نگرشی به مبنای تصمیمگیریهای کلان کشورم تبدیل شود؛ اما نه «فقط» در مورد چین، بلکه در مورد همۀ قدرتهای اقتصادی جهان! در واقع اگر همین استدلال را بخواهیم بدون ذکر نام چین و بدون تأکید بر «قدرت اول» بازنویسی کنیم، چنین میشود: «برقراری معاهدات بلندمدت با قدرتهای بزرگ اقتصادی جهان نه تنها عاقلانه و هوشمندانه، بلکه اساساً ضروری است.»
اتفاقاً استدلالهایی که حامیان توافقنامۀ تجاری بلندمدت با چین مطرح میکنند استدلالهای درستی است. میفرمایند: «باید با قدرت اول اقتصادی دنیا همپیمان شد.» این استدلال کاملاً درست است، اما چرا ما در طول دهههای گذشته هیچگاه با هیچ یک از قدرتهای اقتصادی بزرگ دنیا پیمان درخوری نبستیم و اصلاً برایمان مهم هم نبود که چنین کنیم ــ و البته از هیچگونه ستیز با قدرتهای بزرگ پروایی نداشتیم. برای مثال، رئیسجمهور محترم پیشین که اساساً دکترینش نگاه به اقتصادهای کوچک ــ و در نهایت نوظهور ــ بود و به همین خاطر گاه از عجیبترین کشورهای آفریقایی و گاه از آمریکای جنوبی سر درمیآورد. اصلاً مگر در تمام دهههای گذشته در ایران کسی از درهمتنیدگی در اقتصاد جهانی استقبال کرده یا به آن اولویت داده است؟ چیزی که برای ما هیچگاه مهم نبود، جهانی شدن اقتصادمان بود. برای همین شنیدن چنین استدلالی آرزوست، البته در کلیت و نه فقط دربارۀ چین (و احتمالاً روسیه).
من از جزئیات این قرارداد اطلاع دقیقی ندارم و اصلاً هم بحثم جزئیات توافق با چین نیست. اگر هم به فرض جزئیات آن را بدانم سواد لازم برای ارزیابی آن را ندارم. برای اینکه بتوان جزئیات یک قرارداد را به درستی تحلیل کرد، نیاز به سواد گسترده در زمینۀ روابط تجاری بینالمللی است؛ لازم است ما دستکم ده مورد از این دست توافقات را بشناسیم تا بتوانیم با نگاه تطبیقی جزئیات آن را ارزیابی کنیم. به همین دلیل حتی در صورت آگاهی از جزئیات توافق، من صلاحیت نظر دادن دربارۀ آن را ندارم. مسئلهام رویکرد و فلسفۀ آن است که بحثی جدا از جزئیات است.
بزرگترین ضرورتی که برای ایران امروز میدانم، گشایش اقتصادی و جهانیشدنِ بیدرنگ اقتصاد آن است. اتفاقاً این همان کاری است که خود چین و روسیه با تمام توان انجام دادهاند. درگیریها و منازعات سیاسی هیچگاه باعث نشده است خللی در روابط اقتصادی این کشورها با رقبایشان ایجاد شود. کیست که نداند «جنگ تجاری» داغی از ۲۰۱۸ میان آمریکا و چین وجود دارد. اصلاً دلیل این جنگ همین است که تجارت فوقالعاده خیرهکنندهای میان دو کشور وجود دارد. مشکل دقیقاً از نظر آمریکا اینجاست که برای مثال در سال ۲۰۱۷ آمریکا ۵۰۵ میلیارد دلار از چین واردات داشت، اما فقط ۱۳۰ میلیارد دلار به چین صادر کرد! این یعنی تراز تجاری آمریکا در برابر چین به طرز وحشتناکی منفی است و جنگ تجاری ترامپ با چین نیز سر همین است. از سال ۱۹۸۵ تراز تجاری آمریکا سال به سال بدتر میشود. اکیداً توصیه میکنم در این صفحه آمار ریز تجارت آمریکا و چین را از ۱۹۸۵ ببینید. نسخهای جادویی که چینیها برای خودشان تجویز کردند، این بود که حتی با رقبا و دشمنان سیاسیشان روابط تجاری گسترده و در نهایت کمرشکنی را برقرار کردند.
در واقع در شرایطی که خود چین به سردمدار و پرشتابترین کشور در فرایند «جهانیشدن» تبدیل شده است، ما به جهانیسازی اقتصادمان بیاعتنا بودیم و هستیم. من از همۀ حامیان توافق تجاری بلندمدت با چین عاجزانه خواهش میکنم همین استدلال صحیح خود را بسط دهند و به کل جهان تسری دهند، وگرنه به جای «جهانیسازی» «چینیسازی» نصیبمان میشود. اگر اتحاد با قدرت اول اقتصادی جهان کار درست و معقولی است، پس بیاعتنایی تجاری به دیگر قدرتهای اقتصادی جهان مصداق چیست؟ (حال از دشمنی و نزاع آشتیناپذیر با قدرتهای اقتصادی جهان حرفی نمیزنم که بر اساس همین استدلال تکلیف آن روشن است.)
پینوشت: دعوت میکنم این نوشته را نیز بخوانید: «برکهسازی اقتصاد ایران و تیغ آفتاب»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«برکهسازی اقتصاد ایران و تیغ آفتاب»
یکی از داغترین مباحث دهههای اخیر مسئلۀ «جهانیشدن» است. شگفت اینکه این مسئلۀ حیاتی در ایران مبحثی حاشیهای و بیمخاطب است. جهانیشدن یا نشدن، بحثی لوکس و سانتیمانتال نیست، بلکه مسئله مرگ و زندگی است. در دنیای امروز…
یکی از داغترین مباحث دهههای اخیر مسئلۀ «جهانیشدن» است. شگفت اینکه این مسئلۀ حیاتی در ایران مبحثی حاشیهای و بیمخاطب است. جهانیشدن یا نشدن، بحثی لوکس و سانتیمانتال نیست، بلکه مسئله مرگ و زندگی است. در دنیای امروز…
«گاوِ نشسته»
گفتار پنجم از مجموعه گفتارهای «آمریکا چگونه آمریکا شد».
▪️مقدمه
در پنجمین گفتار دربارۀ تاریخ آمریکا به سرنوشت سرخپوستان میپردازم. یکی از مسائل اصلی در تاریخ آمریکا کشاکشی بود که میان آمریکاییهای سفیدپوست و و بومیان سرخپوست آن وجود داشت. در گفتار پنجم از مجموعه گفتارها دربارۀ آمریکا با عنوان «گاوِ نشسته» (یکی از رهبران معروف سرخپوستان) سیاست آمریکا در قبال سرخپوستان (Indian Policy) را مرور میکنم. در ادامه چکیدهای از این گفتار را میتوانید بخوانید و فایل تصویری گفتار به این پست پیوست شده است. اگر فایل شنیداری را ترجیح میدهید فایل صوتی گفتار در پست بعد تقدیم میشود.
▪️«سرخپوست درونش را بکش!»
دو گونه انسانِ کاملاً متفاوت با هم رویارو شده بودند: یکی انسان سفیدپوست اروپاییتبار که آیینی مسیحی داشت و خودآگاهی فرهنگی و تاریخیاش به یهودیت باستان میرسید؛ و دیگری سرخپوستانی بسیار متکثر و پراکنده که شیوۀ زندگی کهن خود را از گذشتهای دور حفظ کرده بودند. قارۀ آمریکا «دنیای نو» نامیده میشد، اما انسانهایی باستانی و با زیستی قبیلهای در آن زندگی میکردند. هر قدر جمعیت سفیدپوست قارۀ جدید بیشتر میشد و وسعت جغرافیایی زیر سلطهاش بیشتر میشد، کشاکش با سرخپوستان هم بیشتر میشد. در این گفتار چیزی را مرور میکنیم که در تاریخ آمریکا به «Indian Policy» معروف است؛ یعنی سیاستهای دولت ایالات متحد آمریکا در قبال مردم بومی. بنابراین دورانی را که آمریکا مستعمرۀ بریتانیا بود از بحث کنار میگذاریم.
چند عامل بر رفتار آمریکاییها با سرخپوستان تأثیرگذار بود که مهمترینشان دو چیز بود: یکی اینکه آمریکاییها دائم از جهت جمعیتی رشد میکردند و نیاز به سرزمینهای جدید داشتند و این مسئله آنها را دائم با بومیان درگیر میکرد؛ و دوم اینکه آمریکاییها از روز اولی که پا به قارۀ جدید گذاشتند نوعی «خودآگاهی رسالتباورانه» داشتند؛ به این معنا که تصور میکردند رسالتی خدایی بر عهدۀ آنهاست تا فانوس هدایت بشر باشند. این مفهوم در تعبیر «تقدیر آشکار» (manifest destiny) بیان شده است. طبق این خودآگاهی خودبرترانگار که ریشههای دینی داشت اولویت محض اخلاقی با سفیدپوستان بود و اگر در این میان سرخپوستان در برابر این رسالت مقاومت میکردند، این مقاومت باید شکسته میشد و به تعبیری رایج: «سرخپوست درونشان را بکش تا انسان درونشان را نجات دهی!»
به طور خلاصه میتوان گفت: آمریکاییها قصد ریشهکن کردن سرخپوستان را نداشتند، اما این را هم هرگز نمیپذیرفتند که سرخپوستان در هیچ موردی سد راهشان شوند. افزون بر این از سرخپوستان انتظارات بزرگی داشتند: سرخپوستان هم باید خود را با جامعۀ آمریکا همسان میساختند (همسانسازی: assimilation) و هم باید به فرهنگ آمریکایی تن میدادند (فرهنگپذیری: acculturation) و این یعنی دست شستن از هویت خود. در یک کلام آمریکاییها از سرخپوستان انتظار داشتند مسیحی، آمریکایی، دامدار و کشاورز شوند، در حالی که چنین چیزی شدنی نبود. همین رویکرد کار را خیلی زود به درگیری میکشاند.
نسل اول سیاستمداران بزرگ آمریکایی مانند جورج واشنگتن و توماس جفرسون به مدارا با سرخپوستان و افروختن چراغ تمدن میان آنها باور داشتند، اما این نگرش خیلی زود به بنبست رسید و در ۱۸۳۰ با صدور «قانون جابجایی سرخپوستان» کار به جاهای سخت کشید: سرخپوستان جنوبشرق آمریکا باید زیستگاه خود را ترک میکردند و به مناطقی در میانۀ آمریکا ــ اوکلاهامای امروزی ــ نقلمکان میکردند. واکنش سرخپوستان به این دستور متفاوت بود: از کشاندن اعتراض خود به دادگاه عالی آمریکا تا مقاومت و جنگی فرسایشی. اما گریزی نبود. از ۱۸۳۰ تا ۱۸۶۰ حدود پنجاه قبیله جابجا شدند که این کوچ اجباری تلفات انسانی بالایی برایشان داشت. این فرایند انتقال در تاریخ آمریکا به «مسیر اشکبار» معروف شد که یادآور رنج فراوان سرخپوستان در این جابجایی و ریشهبریدگی بود.
آنچه گفتم چکیده و گوشهای از بحث بود و گفتار کامل را که بیش از نود دقیقه است در پیوست میتوانید ببینید یا میتوانید در پست بعد فایل صوتی آن را بشنوید. در گفتار ششم به «غرب وحشی» میپردازم.
چهار گفتار پیشین را در این لینکها میتوانید بیابید:
▪️گفتار اول: «آمریکا از پیدایش تا انقلاب»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1787
▪️گفتار دوم: «انقلاب آمریکا»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1804
▪️گفتار سوم: «کلبۀ عمو تام»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1822
▪️گفتار چهارم: «جنگ داخلی آمریکا»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1838
برای پیگیری گفتارهای بعدی به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید:
https://instagram.com/mehditadayoni
مهدی تدینی
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
گفتار پنجم از مجموعه گفتارهای «آمریکا چگونه آمریکا شد».
▪️مقدمه
در پنجمین گفتار دربارۀ تاریخ آمریکا به سرنوشت سرخپوستان میپردازم. یکی از مسائل اصلی در تاریخ آمریکا کشاکشی بود که میان آمریکاییهای سفیدپوست و و بومیان سرخپوست آن وجود داشت. در گفتار پنجم از مجموعه گفتارها دربارۀ آمریکا با عنوان «گاوِ نشسته» (یکی از رهبران معروف سرخپوستان) سیاست آمریکا در قبال سرخپوستان (Indian Policy) را مرور میکنم. در ادامه چکیدهای از این گفتار را میتوانید بخوانید و فایل تصویری گفتار به این پست پیوست شده است. اگر فایل شنیداری را ترجیح میدهید فایل صوتی گفتار در پست بعد تقدیم میشود.
▪️«سرخپوست درونش را بکش!»
دو گونه انسانِ کاملاً متفاوت با هم رویارو شده بودند: یکی انسان سفیدپوست اروپاییتبار که آیینی مسیحی داشت و خودآگاهی فرهنگی و تاریخیاش به یهودیت باستان میرسید؛ و دیگری سرخپوستانی بسیار متکثر و پراکنده که شیوۀ زندگی کهن خود را از گذشتهای دور حفظ کرده بودند. قارۀ آمریکا «دنیای نو» نامیده میشد، اما انسانهایی باستانی و با زیستی قبیلهای در آن زندگی میکردند. هر قدر جمعیت سفیدپوست قارۀ جدید بیشتر میشد و وسعت جغرافیایی زیر سلطهاش بیشتر میشد، کشاکش با سرخپوستان هم بیشتر میشد. در این گفتار چیزی را مرور میکنیم که در تاریخ آمریکا به «Indian Policy» معروف است؛ یعنی سیاستهای دولت ایالات متحد آمریکا در قبال مردم بومی. بنابراین دورانی را که آمریکا مستعمرۀ بریتانیا بود از بحث کنار میگذاریم.
چند عامل بر رفتار آمریکاییها با سرخپوستان تأثیرگذار بود که مهمترینشان دو چیز بود: یکی اینکه آمریکاییها دائم از جهت جمعیتی رشد میکردند و نیاز به سرزمینهای جدید داشتند و این مسئله آنها را دائم با بومیان درگیر میکرد؛ و دوم اینکه آمریکاییها از روز اولی که پا به قارۀ جدید گذاشتند نوعی «خودآگاهی رسالتباورانه» داشتند؛ به این معنا که تصور میکردند رسالتی خدایی بر عهدۀ آنهاست تا فانوس هدایت بشر باشند. این مفهوم در تعبیر «تقدیر آشکار» (manifest destiny) بیان شده است. طبق این خودآگاهی خودبرترانگار که ریشههای دینی داشت اولویت محض اخلاقی با سفیدپوستان بود و اگر در این میان سرخپوستان در برابر این رسالت مقاومت میکردند، این مقاومت باید شکسته میشد و به تعبیری رایج: «سرخپوست درونشان را بکش تا انسان درونشان را نجات دهی!»
به طور خلاصه میتوان گفت: آمریکاییها قصد ریشهکن کردن سرخپوستان را نداشتند، اما این را هم هرگز نمیپذیرفتند که سرخپوستان در هیچ موردی سد راهشان شوند. افزون بر این از سرخپوستان انتظارات بزرگی داشتند: سرخپوستان هم باید خود را با جامعۀ آمریکا همسان میساختند (همسانسازی: assimilation) و هم باید به فرهنگ آمریکایی تن میدادند (فرهنگپذیری: acculturation) و این یعنی دست شستن از هویت خود. در یک کلام آمریکاییها از سرخپوستان انتظار داشتند مسیحی، آمریکایی، دامدار و کشاورز شوند، در حالی که چنین چیزی شدنی نبود. همین رویکرد کار را خیلی زود به درگیری میکشاند.
نسل اول سیاستمداران بزرگ آمریکایی مانند جورج واشنگتن و توماس جفرسون به مدارا با سرخپوستان و افروختن چراغ تمدن میان آنها باور داشتند، اما این نگرش خیلی زود به بنبست رسید و در ۱۸۳۰ با صدور «قانون جابجایی سرخپوستان» کار به جاهای سخت کشید: سرخپوستان جنوبشرق آمریکا باید زیستگاه خود را ترک میکردند و به مناطقی در میانۀ آمریکا ــ اوکلاهامای امروزی ــ نقلمکان میکردند. واکنش سرخپوستان به این دستور متفاوت بود: از کشاندن اعتراض خود به دادگاه عالی آمریکا تا مقاومت و جنگی فرسایشی. اما گریزی نبود. از ۱۸۳۰ تا ۱۸۶۰ حدود پنجاه قبیله جابجا شدند که این کوچ اجباری تلفات انسانی بالایی برایشان داشت. این فرایند انتقال در تاریخ آمریکا به «مسیر اشکبار» معروف شد که یادآور رنج فراوان سرخپوستان در این جابجایی و ریشهبریدگی بود.
آنچه گفتم چکیده و گوشهای از بحث بود و گفتار کامل را که بیش از نود دقیقه است در پیوست میتوانید ببینید یا میتوانید در پست بعد فایل صوتی آن را بشنوید. در گفتار ششم به «غرب وحشی» میپردازم.
چهار گفتار پیشین را در این لینکها میتوانید بیابید:
▪️گفتار اول: «آمریکا از پیدایش تا انقلاب»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1787
▪️گفتار دوم: «انقلاب آمریکا»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1804
▪️گفتار سوم: «کلبۀ عمو تام»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1822
▪️گفتار چهارم: «جنگ داخلی آمریکا»
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1838
برای پیگیری گفتارهای بعدی به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید:
https://instagram.com/mehditadayoni
مهدی تدینی
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
attach 📎
Audio
فایل صوتی گفتار پنجم از مجموعه گفتارها دربارۀ آمریکا: «گاوِ نشسته»
در ادامۀ گفتارها دربارۀ تاریخ تحلیلی آمریکا، در گفتار پنجم به سرنوشت سرخپوستان آمریکا پرداختهام که فایل شنیداری آن را در این پست میتوانید بشنوید. برای توضیح بیشتر به پست پیشین بنگرید.
با سپاس از دوستانی که پیگیر این گفتارها هستند، گفتار اول تا چهارم را هم به صورت چکیدۀ نوشتاری و هم به صورت تصویری و صوتی میتوانید در این لینکها بیابید:
▪️«گفتار اول: آمریکا، از پیدایش تا انقلاب»
▪️«گفتار دوم: انقلاب آمریکا»
▪️«گفتار سوم: کلبۀ عمو تام»
▪️«گفتار چهارم: جنگ داخلی آمریکا»
برای پیگیری این گفتارها به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید. آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در ادامۀ گفتارها دربارۀ تاریخ تحلیلی آمریکا، در گفتار پنجم به سرنوشت سرخپوستان آمریکا پرداختهام که فایل شنیداری آن را در این پست میتوانید بشنوید. برای توضیح بیشتر به پست پیشین بنگرید.
با سپاس از دوستانی که پیگیر این گفتارها هستند، گفتار اول تا چهارم را هم به صورت چکیدۀ نوشتاری و هم به صورت تصویری و صوتی میتوانید در این لینکها بیابید:
▪️«گفتار اول: آمریکا، از پیدایش تا انقلاب»
▪️«گفتار دوم: انقلاب آمریکا»
▪️«گفتار سوم: کلبۀ عمو تام»
▪️«گفتار چهارم: جنگ داخلی آمریکا»
برای پیگیری این گفتارها به صفحۀ اینستاگرام بنده مراجعه بفرمایید. آدرس: مهدی تدینی
https://instagram.com/mehditadayoni
#گفتارهای_لایو، #آمریکا
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«رسولان خشونت»
خشونت با دموکراسی جمعشدنی نیست، درست همانگونه که گلاویز شدن، گریبان دریدن و همدیگر را زیر مشت و لگد گرفتن هیچ سنخیتی با «گفتگو» ندارد. از هر دری خشونت (یا زور) وارد شود، دموکراسی از در دیگر خارج میشود، زیرا اساساً نمیتوان این دو را در اتاقی کنار هم جای داد. آفت تاریخ معاصر ما نیز همین بوده که ما هیچگاه نتوانستیم و نخواستیم ــ و اعتقادی هم نداشتیم ــ زور/خشونت را از فرهنگ سیاسیمان حذف کنیم. خشونت و زور بسته به اینکه در کجا ظهور کند، شکل متفاوتی مییابد: خشونت در جنبشی انقلابی به یک شکل و در حکومت به شکلی دیگر ظهور میکند. خشونت مردم با خشونت دولت اشکال متفاوتی دارد، برای همین در طول تاریخ معاصر از مشروطه به اینسو هر یک از جریانهای بالادست و پاییندست یا حاکم و محکوم، هر یک به شکل و شیوۀ خود سهمالشرکهاش را در ترویج خشونت پرداخته است.
اما در جامعه معمولاً اقلیتی هستند که حاضرند برای مقاصد سیاسی خود دست به خشونتِ برنامهریزیشده و هدفمند بزنند. تودهها ممکن است در بحرانهای معیشتی یا زیستی دست به «خشونت کور» بزنند، اما منظور از «خشونت سیاسی» این نوع خشونت ناآگاهانه و غریزی نیست؛ بلکه منظور خشونتی تأملشده و بیناست که به مؤلفۀ اصلی کردار سیاسی تبدیل میشود. همین نوع خشونت است که از سوی اقلیتهای سیاسی ترویج میشود و به بخشی از «فرهنگ سیاسی» یک کشور بدل میشود. وقتی خشونت جزئی از فرهنگ سیاسی شد، خود را نهادینه میکند (چه در جنبشها و چه در حکومتها) و آنگاه خلاصی از آن چهبسا محال میشود. همیشه اقلیتهایی تندرو هستند که با وارد کردن مشی رادیکال و خشونتطلب به فرهنگ سیاسی و ترویج آن سرنوشت ملتها را عوض میکنند.
یکی از جریانهایی که خشونت هدفمند را در فرهنگ سیاسی ایران ترویج و تقدیس کرد، چریکهای چپ بودند (و البته اینان یگانه گروه نبودند). برای خوانندۀ امروزی بهتآور است وقتی میبیند نظریهپرداز خشونتورزی مارکسیستی با چه شور و چه ایمان قلبی شکناپذیری و فوتوفن عملیات مسلحانه علیه رژیم شاه را شرح میدهد! بیژن جزنی یکی از بهترین نمونههای این نظریهپردازان مارکسیستـلنینیست در دهههای چهل و پنجاه است. وقتی نوشتههای او را میخوانیم، وقتی میبینیم چطور بندبند وجودش غرق در نوعی جهانبینی است که برای هر پرسش و هر معضلی راهحلی ایدئولوژیک در آستین دارد، به معنای «ادیان سیاسی» پی میبریم. در نوشتههایی دیگر شرح دادهام که ایدئولوژیهای مدرن چونان ادیانی سکولارند که جایگزین ادیان کلاسیک شدهاند. در وجود بیژن جزنی یکی از رسولان ایرانیِ این نوع دین سکولار را میتوانیم بیابیم: کلامی مملو از یقین و ایمان که هم ترسناک است و هم تأسفآور...
جزنی از نظریهپردازان مبارزۀ مسلحانه علیه شاه بود؛ شاهی که به گفتۀ او «عمدهترین دشمن خلق و ژاندارم امپریالیسم» بود. اما اگر در آن برهه مبارزۀ مسلحانه را ترویج میکرد برای این نبود که گمان میکرد با مبارزۀ مسلحانه میتوان بر شاه پیروز شد، بلکه کارکردی «تبلیغی» برای آن قائل بود: صدای رگبار مسلسل چند چریک سایهنشین قرار بود تازیانهای باشد به روان خوابزدۀ مردم. از زبان خود این کارکرد را بشنوید؛ چنین مینویسد:
«در این موقعیت است که گروهها و جریانهایی از میان مردم برمیخیزند و با مبارزۀ مسلحانۀ خود به رژیم اعلام موجودیت میکنند. گرچه این جریانها در مقایسه با نیروی رژیم بسیار کوچکند، ولی مبارزهجویی و فناناپذیری آنها در برابر تمام قدرت رژیم، به واقعیت مطلق و یکجانبۀ رژیم پایان میدهد. مردم میبینند «موجودی» در زندگی آنها پیدا شده که غول رژیم علیرغم تمام امکانات خود قادر به نابود کردن آن نیست و حتی رژیم در مبارزه با آن ضرباتی نیز متحمل میشود و ناچار میشود بارها وعدۀ نابود ساختن این موجود را تکرار کند... با این ضربات [مسلحانه به رژیم] باید خلق را بیدار کرد و به اعتراض کشاند و در میان صفوف دشمن تفرقه انداخت. نه تنها باید خلق را بسیج کرد، بلکه باید تضادهای درون سیستم را از راه اِعمال قهر تشدید کرد. چنین است سرشت تبلیغیِ اعمال قهر انقلاب در این مرحله از جنبش رهاییبخش.» (نبرد با دیکتاتوری شاه، تجدید چاپ در ۱۳۵۸، انتشارات مازیار، ۳۶-۳۷).
وقتی هدف مقدس انگاشته شد، هر وسیلهای مشروع میشود، از جمله خشونت. خشونت زود و راحت میآید و دیر میرود (یا اصلاً نمیرود؛ نهادینه میشود و خرقۀ سازمان به تن میکند). در کارنامۀ جریانهای سیاسی تاریخ معاصر کسانی مردود شدهاند که در ترویج این خشونت و تئوریزه کردن آن با هر بهانهای نقش داشتهاند: چه او که دولتمردی مغضوب را عزل و در سلول کشت، چه او که دولتمردی را وسط خیابان اعدام انقلابی کرد، چه او که خشاپ پر کرد و به جنگل زد و چه او که زندانی سیاسی را به کابل بست.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
خشونت با دموکراسی جمعشدنی نیست، درست همانگونه که گلاویز شدن، گریبان دریدن و همدیگر را زیر مشت و لگد گرفتن هیچ سنخیتی با «گفتگو» ندارد. از هر دری خشونت (یا زور) وارد شود، دموکراسی از در دیگر خارج میشود، زیرا اساساً نمیتوان این دو را در اتاقی کنار هم جای داد. آفت تاریخ معاصر ما نیز همین بوده که ما هیچگاه نتوانستیم و نخواستیم ــ و اعتقادی هم نداشتیم ــ زور/خشونت را از فرهنگ سیاسیمان حذف کنیم. خشونت و زور بسته به اینکه در کجا ظهور کند، شکل متفاوتی مییابد: خشونت در جنبشی انقلابی به یک شکل و در حکومت به شکلی دیگر ظهور میکند. خشونت مردم با خشونت دولت اشکال متفاوتی دارد، برای همین در طول تاریخ معاصر از مشروطه به اینسو هر یک از جریانهای بالادست و پاییندست یا حاکم و محکوم، هر یک به شکل و شیوۀ خود سهمالشرکهاش را در ترویج خشونت پرداخته است.
اما در جامعه معمولاً اقلیتی هستند که حاضرند برای مقاصد سیاسی خود دست به خشونتِ برنامهریزیشده و هدفمند بزنند. تودهها ممکن است در بحرانهای معیشتی یا زیستی دست به «خشونت کور» بزنند، اما منظور از «خشونت سیاسی» این نوع خشونت ناآگاهانه و غریزی نیست؛ بلکه منظور خشونتی تأملشده و بیناست که به مؤلفۀ اصلی کردار سیاسی تبدیل میشود. همین نوع خشونت است که از سوی اقلیتهای سیاسی ترویج میشود و به بخشی از «فرهنگ سیاسی» یک کشور بدل میشود. وقتی خشونت جزئی از فرهنگ سیاسی شد، خود را نهادینه میکند (چه در جنبشها و چه در حکومتها) و آنگاه خلاصی از آن چهبسا محال میشود. همیشه اقلیتهایی تندرو هستند که با وارد کردن مشی رادیکال و خشونتطلب به فرهنگ سیاسی و ترویج آن سرنوشت ملتها را عوض میکنند.
یکی از جریانهایی که خشونت هدفمند را در فرهنگ سیاسی ایران ترویج و تقدیس کرد، چریکهای چپ بودند (و البته اینان یگانه گروه نبودند). برای خوانندۀ امروزی بهتآور است وقتی میبیند نظریهپرداز خشونتورزی مارکسیستی با چه شور و چه ایمان قلبی شکناپذیری و فوتوفن عملیات مسلحانه علیه رژیم شاه را شرح میدهد! بیژن جزنی یکی از بهترین نمونههای این نظریهپردازان مارکسیستـلنینیست در دهههای چهل و پنجاه است. وقتی نوشتههای او را میخوانیم، وقتی میبینیم چطور بندبند وجودش غرق در نوعی جهانبینی است که برای هر پرسش و هر معضلی راهحلی ایدئولوژیک در آستین دارد، به معنای «ادیان سیاسی» پی میبریم. در نوشتههایی دیگر شرح دادهام که ایدئولوژیهای مدرن چونان ادیانی سکولارند که جایگزین ادیان کلاسیک شدهاند. در وجود بیژن جزنی یکی از رسولان ایرانیِ این نوع دین سکولار را میتوانیم بیابیم: کلامی مملو از یقین و ایمان که هم ترسناک است و هم تأسفآور...
جزنی از نظریهپردازان مبارزۀ مسلحانه علیه شاه بود؛ شاهی که به گفتۀ او «عمدهترین دشمن خلق و ژاندارم امپریالیسم» بود. اما اگر در آن برهه مبارزۀ مسلحانه را ترویج میکرد برای این نبود که گمان میکرد با مبارزۀ مسلحانه میتوان بر شاه پیروز شد، بلکه کارکردی «تبلیغی» برای آن قائل بود: صدای رگبار مسلسل چند چریک سایهنشین قرار بود تازیانهای باشد به روان خوابزدۀ مردم. از زبان خود این کارکرد را بشنوید؛ چنین مینویسد:
«در این موقعیت است که گروهها و جریانهایی از میان مردم برمیخیزند و با مبارزۀ مسلحانۀ خود به رژیم اعلام موجودیت میکنند. گرچه این جریانها در مقایسه با نیروی رژیم بسیار کوچکند، ولی مبارزهجویی و فناناپذیری آنها در برابر تمام قدرت رژیم، به واقعیت مطلق و یکجانبۀ رژیم پایان میدهد. مردم میبینند «موجودی» در زندگی آنها پیدا شده که غول رژیم علیرغم تمام امکانات خود قادر به نابود کردن آن نیست و حتی رژیم در مبارزه با آن ضرباتی نیز متحمل میشود و ناچار میشود بارها وعدۀ نابود ساختن این موجود را تکرار کند... با این ضربات [مسلحانه به رژیم] باید خلق را بیدار کرد و به اعتراض کشاند و در میان صفوف دشمن تفرقه انداخت. نه تنها باید خلق را بسیج کرد، بلکه باید تضادهای درون سیستم را از راه اِعمال قهر تشدید کرد. چنین است سرشت تبلیغیِ اعمال قهر انقلاب در این مرحله از جنبش رهاییبخش.» (نبرد با دیکتاتوری شاه، تجدید چاپ در ۱۳۵۸، انتشارات مازیار، ۳۶-۳۷).
وقتی هدف مقدس انگاشته شد، هر وسیلهای مشروع میشود، از جمله خشونت. خشونت زود و راحت میآید و دیر میرود (یا اصلاً نمیرود؛ نهادینه میشود و خرقۀ سازمان به تن میکند). در کارنامۀ جریانهای سیاسی تاریخ معاصر کسانی مردود شدهاند که در ترویج این خشونت و تئوریزه کردن آن با هر بهانهای نقش داشتهاند: چه او که دولتمردی مغضوب را عزل و در سلول کشت، چه او که دولتمردی را وسط خیابان اعدام انقلابی کرد، چه او که خشاپ پر کرد و به جنگل زد و چه او که زندانی سیاسی را به کابل بست.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
آشوویتس یکتا؟
دموکراسی بدون دموکراتها؟
ارنست نولته
هولوکاست
قرن بیستم: ایدئولوژیهای خشونت
@mehditadayoni
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
آشوویتس یکتا؟
دموکراسی بدون دموکراتها؟
ارنست نولته
هولوکاست
قرن بیستم: ایدئولوژیهای خشونت
@mehditadayoni