Telegram Web Link
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
راه‌آهن — ۱۳۱۷

سه دقیقه فیلم بسیار باکیفیت از افتتاح بخش‌هایی از خط‌آهن و نیز ایستگاه راه‌آهن تهران در سال ۱۳۱۷ را در این ویدئو می‌توانید ببینید.

برای تماشای دو مستند بلند درباره دوران پهلوی اول بنگرید به این لینک‌ها:

▪️مستندی بلند از سال ۱۳۱۷ درباره ساخت راه‌آهن

▪️سرزمین شیر و خورشید


#مستند
@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
«نظریه و جنبش»

برای خفتگان بر تخت پروکروستس


رابطۀ «نظریه» با «جنبش سیاسی‌ـ‌اجتماعی» رابطۀ روح با جسم است. وجه افتراق شورش با جنبش همین است که در یک حرکت اجتماعی چقدر نظریه وجود داشته باشد: هر چه یک حرکت اجتماعی نظریه‌دارتر باشد، جنبش‌تر است و در نتیجه ماندگاری و احتمالاً دستاورد بیشتری هم خواهد داشت. حرکت اجتماعی بدون نظریه، مانند سفر اکتشافی بدون آذوقه است. همان‌گونه که بدون آذوقۀ کافی اکتشافگران دیر یا زود وسط دریا، بیابان یا کوهستان تلف خواهند شد، حرکت اجتماعی بدون نظریه ــ یا با ضعف نظریه ــ نیز دیر یا زود در گسل‌ها و شکاف‌های اجتماعی پراکنده و گم خواهد شد. اهمیت نظریه در همین ویژگی مهم نهفته است ــ و نیز اینجاست که مشخص می‌شود مروجان نظریه‌های موهوم چه نقش مخربی ایفا می‌کنند.

با این مقدمه می‌خواهم به یک آسیب در فضای نظری جنبش‌های اجتماعی ایران اشاره کنم. واقعیت این است که دوران نظریه‌های سترگ و مطلق گذشته است؛ یعنی دوران ایدئولوژی‌های مطلق‌نگر و جهان‌بینانه که مدعی سعادت کامل برای بشر بودند گذشته است. تردیدی ندارم که دلیل پیروزی انقلاب ۵۷ دقیقاً همین بود که همۀ ایدئولوژی‌های خوشدست عصر خویش را در خود جمع کرده بود؛ ایدئولوژی‌هایی که در حکم «نظریه» وارد جنبش اجتماعی شده بودند و چنان ادعاهای گزاف، مطلق و شک‌ناپذیری داشتند که از شهروندانی کاملاً عادی و متوسط، رزمندگانی روئین‌تن و تسلیم‌ناپذیر می‌ساختند. نیازی به یادآوری نیست که حتی ته‌مانده‌ای از آن ایدئولوژی‌ها نیز تا به امروز برای مهار همۀ جنبش‌های مخالف بعدی کفایت می‌کرده است.

حال، در این دوران تنگدستیِ نظری، یک آفت بزرگ هم گریبانگیر ما شده است و آن اینکه برخی نظریه‌های مد روز غرب از سوی برخی کنشگرانِ ــ به‌ویژه کنشگران خارج‌نشین ــ در جنبش‌های اجتماعی ایران تزریق می‌شود. این کنشگران که عموماً در یکی دو دهۀ اخیر دسترسی خوبی هم به رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور داشته‌اند، نظریه‌ها و رویکردهایی را به فضای سیاسی و اجتماعی ایران پمپاژ کرده‌اند که هیچ پیوند ماهوی و معرفت‌شناختی با حرکت‌های داخل ایران نداشته است. نتیجۀ این مداخلۀ نابخردانه چیزی جز سوزاندن سرمایه‌های اجتماعی نیست و نمونه‌های این سوءاستفاده‌ها و آدرس‌های نادرست را در همین یک سال اخیر فراوان دیده‌ایم.

نمی‌توان ایران و جنبش‌های ایرانی را با فضای روز اروپا و غرب فهمید و تفسیر کرد. ایران را باید از طریق خود ایران شناخت. نظریه‌ای که ریشه در شناخت دقیق و درست جامعۀ ایران نداشته باشد و مبتنی بر مقتضیات آن نباشد، قلمه زدن شاخۀ آلبالو به کاکتوس است. در فضای سیاسی اروپا و آمریکا ــ که سالهاست محل زندگی و فعالیت این کنشگران مهاجر ایرانی است ــ مباحثی مطرح است که ریشه در همان جوامع دارد. این مباحث خود را در پدیده‌هایی مثل «فرهنگ کنسل» (Cancel Culture)، مباحث فمینیستیِ روز، «نزاکت سیاسی» (Political Correctness)، «مبارزان عدالت اجتماعی» (Social Justice Warrior) و «ووک» (Woke) نشان می‌دهد. این مطلب جای آن نیست که تک‌تک این مباحث را باز کنم، فقط مسئله‌ام این است که برخی کنشگران ایرانی آگاهانه یا ناآگاهانه تحت تأثیر این جریان‌های روز اروپا و آمریکا قرار دارند و در نتیجه ادبیات، مفاهیم و نظریه‌هایی را به جامعۀ ایرانی تلقین می‌کنند که یا اصلاً مسئلۀ جامعۀ ایرانی نبوده یا صرفاً مسئله‌ای حاشیه‌ای بوده است.

(ادامه در پست بعدی...)

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
(ادامه از پست پیشین)

این اروپائیزه کردن نظریۀ کنش اجتماعی، چه از سوی کنشگرانی در داخل و چه در خارج باشد، نتیجه‌ای مگر گمراه کردن و خشکاندن جنبش اجتماعی در ایران نیست. نداشتن نظریه بهتر از داشتن نظریۀ ناجور ــ ناسازگار ــ است. برای مثال در همین یک سال اخیر دیدیم چه تصورات، مفاهیم و دسته‌بندی‌های بی‌ربطی را به جنبش اجتماعی در ایران نسبت می‌دادند که می‌شد زیانبار بودن آنها را به آسانی تشخیص داد ــ زمخت‌ترین آنها شاید آنجا بود که می‌گفتند جنبش اخیر الّا و بلّا «زنانه» است و حتی واژۀ «مرد» و «میهن» را می‌خواستند سانسور و سرکوب کنند! دلیل این پدیده هیچ نبود مگر تزریق نظریه‌هایی که ریشه در شناخت جامعۀ ایران نداشت. حتی مسئلۀ زنان در ایران را باید با مناسبات ایران فهمید، نه با دغدغه‌های فمینیستی روز اروپا (یعنی حتی اگر رویکردی فمینیستی داریم، باید بیشتر فمینیسم کلاسیک باشد تا فمینیسم روز). آنها به جای اینکه پدیدۀ اجتماعی را بشناسند و سپس برای آن جامه‌ای نظری بدوزند، جامه‌ای نظری از قبل آماده داشتند و می‌خواستند ــ و می‌خواهند ــ به زور تن پدیدۀ اجتماعی کنند.

کاری که این کنشگران کژاندیش می‌کنند همانی است که پروکروستِس با رهگذران می‌کرد. در اساطیر یونان، پروکروستس راهزنی بود که رهگذران را به خانه‌اش می‌برد و بر تختش می‌خواباند. اگر قد آنها کوتاه‌تر از تخت بود آنقدر با چکش بر بدن آنها می‌کوفت تا اندازۀ تخت شوند و اگر قد آنها بلندتر از تخت بود پاهایشان را می‌برید تا اندازۀ تخت شوند. این کنشگران هم جنبش اجتماعی را بر نظریه‌شان می‌خوابانند و پیکرش را می‌کوبند و می‌بُرند تا اندازۀ نظریه‌شان شود. روش پروکروستِسی هر جا باشد، فرجامش مرگ قربانی است.

اگر هم بخواهم به اندازۀ فهم خودم توضیح دهم که ریشۀ این مشکل کجاست، جوابم این است که برای طرح نظریه دربارۀ جامعۀ ایران باید تاریخ و سیاست ایران را شناخت. این شناخت سواد می‌خواهد. واقعیت این است که این کنشگران حس نمی‌کنند به چنین سوادی نیاز دارند. متأسفانه مخاطبانشان هم چنین نیازی را حس نمی‌کنند و به این ترتیب تأیید و ارکستری دوجانبه میان آنها پدید می‌آید. مسئلۀ دوم این است که این کنشگران برای جلب نظر و حمایت بنیادها، دانشگاه‌ها، رسانه‌ها و مؤسسات غربی به زبان آنها سخن می‌گویند؛ به عبارتی، گفتمان و نظریه‌های مطلوب آنها را می‌پذیرند. برای مثال، مسائل مربوط به دگرباشان جنسی و گفتمان کوئیری برای غربی‌ها ــ و مؤسساتشان ــ جذاب‌تر و قابل‌فهم‌تر از مسائل جامعه‌شناختی خود ایران است. پس اگر کسی بتواند دغدغۀ مردم ایران را به این رنگ و لعاب بیگانه عرضه کند، شانس بالاتری برای جذب توجه و کمک خواهد داشت تا اینکه بخواهد بر اساس نظریه‌ای درون‌زاد و بومی به مسائل ایران نگاه کند. یا برای مثال، مفهوم «تبعیض» در غرب بسیار جذاب‌تر است و برایشان تداعی‌کنندۀ همان دعواهایی است که خودشان صبح تا شب در فضای سیاسی و اجتماعی دارند.

نتیجۀ این شناخت معیوب و پذیرش نظریه‌های ناسازگار چیزی جز پمپاژ و تلقین نظریه‌های بیگانه به جامعۀ ایران نیست. در این میان اگر هم بخش عمدۀ جامعه یا جنبش اجتماعی ایران این نظریۀ غریبه و بی‌ربط را نپذیرد، طبعاً از سوی این کنشگران انکار می‌شود. با همین رویکرد، جنبش اجتماعی را مانند کیکی میان خود تقسیم می‌کنند و به عبارتی آن را «اقلیتی‌سازی» می‌کنند. کار به جایی می‌رسد که برای مثال «اقلیت» عجیب و ناشنیده‌ای مثل «ملت گیلک» می‌سازند و می‌گویند این ملت گیلک با ترفندِ «توریستی‌انگاریِ گیلان» زیر ستم «مرکز» له شده است! حال صلاح ملت گیلک چیست؟ لابد جنگیدن با تهران؟! خود گیلانی‌ها احتمالاً بیشتر از دیگران از چنین نظریه‌هایی تعجب می‌کنند (اگر شک دارید به چنین چیزی نگاهی به صفحۀ می‌تو بیندازید). بیچاره جنبشی که از بد روزگار بر تخت پروکروستس اینان بخوابد...

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
«مأموریت ژنرال هایزر»

(در سه پست)


وقتی دربارۀ رخدادهای منتهی به انقلاب و خروج شاه از کشور بحث می‌شود، همیشه یک نام تکرار می‌شود: «ژنرال هایزر». در میانۀ دی 1357 ژنرالی آمریکایی به ایران می‌آید، گویا با مأموریتی خاص، و همیشه از او به عنوان یکی از مسائل کلیدی منتهی به انقلاب یاد می‌شود؛ به ویژه کسانی که علاقه دارند عاملان و محرکان اصلی انقلاب را در بیرون از مرزهای ایران بجویند، «مأموریت هایزر» یکی از مهم‌ترین مسائل می‌انگارند.

در بحث دربارۀ انقلاب ایران، همه می‌دانیم که «مجموعه‌ای انبوه و چندلایه» از عوامل دخیل بوده است. مسئلۀ دشوار دربارۀ انقلاب «برشمردن عوامل» نیست، بلکه کار بسیار سخت این است که بار و تأثیر هر یک از این عوامل متعدد در رخداد نهایی چه بوده است. پیش‌تر در بحثی با عنوان «نظریۀ انقلاب» برداشت خود را توضیح داده‌ام و فقط این نکته را در اینجا یادآوری کنم: «اینکه قضیۀ مأموریت هایزر چه بوده است»، یک پرسش است؛ و «اینکه این مسئله چقدر در عوامل انقلاب مؤثر بوده است»، پرسش دیگری است.

پرسش اول را بسیار آسان‌تر می‌توان پاسخ داد و در این نوشتار هم می‌خواهم پرسش اول را پاسخ دهم و طبعاً جستجو برای یافتن پاسخی مناسب برای پرسش دوم به «دیدگاه کلی ما دربارۀ انقلاب» (یعنی همان «نظریۀ انقلاب») و نیز به جوابی که برای پرسش اول می‌یابیم، بستگی دارد. پس برویم در پی پاسخ این پرسش که هایزر که بود و چه کرد.

نکتۀ اول اینکه آمدن ژنرال هایزر به ایران نه بی‌سابقه بود و نه اتفاقی. هایزر یک مقام نظامی بلندپایه بود و به عنوان «معاون فرماندهی کل ناتو» خدمت می‌کرد. از دیگر سو، یک ادارۀ مستشاری در ارتش ایران وجود داشت که در واقع زیرمجموعۀ ناتو بود. به همین دلیل هایزر چند وقت یک بار به صورت رسمی به ایران می‌آمد و هم به امور ادارۀ مستشاری و هم به پروژه‌های مشترک آمریکا با ارتش ایران سرکشی می‌کرد. علاوه بر این، پروژه‌ای با عنوان «Three Cs»، به او سپرده شده بود که برای بهبود کنترل و فرماندهی ارتش بود. به همین دلیل، هایزر اتفاقاً شناخت خوبی از فرماندهان ایرانی داشت. مهم‌ترین تفاوتِ این سفر او با سفرهای قبلی این بود که حضور او به اطلاع شاه نرسیده بود و چند روز پس از حضورش در ایران شاه مطلع شد هایزر در ایران است (و همین هم شاه را عمیقاً بدگمان کرد) و دوم اینکه این بار مأموریتی فرانظامی ــ یعنی سیاسی ــ هم داشت.

ما می‌دانیم که هایزر در ایران بارها با فرماندهان ارتش ایران دیدار داشت و یک بار هم شاه او را ــ همراه سالیوان، سفیر آمریکا ــ به حضور پذیرفت. بنابراین، اگر می‌خواهیم پاسخ پرسشمان را پیدا کنیم، باید به سراغ کسانی برویم که هایزر با آنها دیدار کرده بود: یعنی فرماندهان ارتش.

آری، جواب را باید از زبان فرماندهان نظامی شنید: برای مثال، ارتشبد قره‌باقی، رئیس ستاد بزرگ‌ارتشتاران در آن زمان؛ دریاسالار کمال حبیب‌اللهی، فرمانده نیروی دریایی؛ سپهبد ربیعی، فرمانده نیروی هوایی؛ ارتشبد طوفانیان، جانشین وزیر جنگ و رئیس سازمان صنایع نظامی ایران. البته از خود شاه هم می‌توان انتظار داشت اطلاعاتی به ما بدهد. از میان این افراد، سپهبد ربیعی پس از انقلاب بازداشت، محاکمه و اعدام شد. از قضا او و حبیب‌اللهی معمولاً در جلسات، صحبت‌های هایزر را ترجمه می‌کردند. ربیعی که اعدام شده است، پس گزینۀ اول حبیب‌اللهی است.

(ادامه در پست بعد)

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
(ادامه از پست پیشین)

تیمسار حبیب‌اللهی به عنوان مترجم و طرف مشورتِ این ژنرال آمریکایی نقل می‌کند هدف هایزر این بود که اول روحیۀ ارتش ایران را تقویت کند و بگوید آمریکا از ارتش حمایت می‌کند؛ دوم اینکه ارتش را به حمایت از بختیار ترغیب کند؛ و سوم اینکه اگر بختیار موفق نبود، آنگاه ارتش اقدام کند. مسئلۀ دیگر هم این بود که به دلیل همکاری نزدیک ایران و آمریکا، ادوات زیادی در ارتش ایران بود که اطلاعات آنها سری بود (برای مثال اف‌چهارده و موشک فونیکس) و طبعاً آمریکا بیمناک بود این اطلاعات به دست دشمنش نیفتد. ضمن اینکه شمار زیادی آمریکایی در ایران بودند که ممکن بود به خطر بیفتند. رسیدگی به این امور نیز از اهداف سفر هایزر بود. اما شاید اساسی‌ترین نکته‌ای که هایزر می‌خواست به فرماندهان بگوید این بود که «آمریکا دیگر از شاه حمایت نمی‌کرد»؛ و این چیزی است که حبیب‌اللهی به صراحت از هایزر نقل می‌کند.

نکتۀ دیگری که طبق گفته‌های حبیب‌اللهی ــ و نیز قره‌باغی ــ وجود دارد این است که فرماندهان ارتش سه خواسته از آمریکا داشته‌اند: یکی اینکه آمریکا جلوی بازگشت آیت‌الله خمینی به ایران را بگیرد؛ دوم اینکه بی‌بی‌سی فارسی را ساکت کنند تا بیانیه‌ها و خبرهای انقلابی را پوشش ندهد و سوم اینکه جلوی رسیدن کاست‌ها و تبلیغات رهبران انقلاب به ایران را بگیرند. در اینکه این درخواست‌ها از یک ژنرال آمریکایی قدری نابجا است تردیدی نیست، اما هایزر نیز در این زمینه‌ها نه قولی نداد و نه کاری کرد.

اما شاهد دیگری که می‌توانیم به سراغش رویم، ارتشبد قره‌باغی است. قره‌باغی که در چند ماه منتهی به انقلاب به ریاست ستاد بزرگ‌ارتشتاران (بالاترین مقام نظامی) منصوب شده بود، پس از انقلاب چهارده ماه مخفی بود و سپس مخفیانه از ایران رفت. او در ماه‌های بعد کتابی با عنوان «حقایق دربارۀ بحران ایران» منتشر کرد که شاید چیزی شبیه دفاعیات باشد. حتماً می‌دانید که پس از انقلاب، فرماندهان ارتش از سوی کارگزاران حکومت پهلوی مقصر و حتی خیانتکار قلمداد می‌شدند. به برداشت من، این بهتان عجولانه است و اگر کسی وضعیت نیروهای نظامی را در آن ماه‌ها به دقت بررسی کند متوجه می‌شود که بحث در این باره بسیار پیچیده‌تر از این دست ساده‌سازی‌هاست. اما برویم سراغ روایت قره‌باغی از حضور هایزر در ایران.

ارتشبد قره‌باغی در فصلی از کتابش با عنوان «مأموریت ژنرال هویزر و ارتش شاهنشاهی» قضیه را از منظر خود شرح داده است. قره‌باغی نیز روایت می‌کند که «ژنرال هویزر اظهار کرد که دیگر دولت آمریکا از اعلاحضرت پشتیبانی نمی‌کند و برای برقرار آرامش در مملکت همان‌طور که ملت ایران می‌خواهد مسافرت اعلاحضرت ضروری است.» به گفتۀ قره‌باغی هایزر گفته بود: «نه تنها دولت آمریکا، بلکه دولت‌های اروپای غربی هم دیگر از اعلاحضرت پشتیبانی نمی‌نمایند.» قره‌باغی و همۀ فرماندهان نظامی ــ برخلاف بختیار ــ از خروج شاه از کشور بیمناک بودند، به همین دلیل قره‌باغی از شاه درخواست می‌کند ایران را ترک نکند. شاه پاسخ می‌دهد سفیر آمریکا و ژنرال هایزر به دیدن او رفته‌اند و قصدشان این بوده که «زمان مسافرت» شاه را بدانند؛ یعنی با این نحوۀ برخورد به شاه فهمانده‌اند که از نظر آنها خروج شاه مسلم است، فقط جویای «زمان» بودند.

از همین‌جا می‌توانیم به سراغ یک شاهد دیگر برویم: ارتشبد طوفانیان که معاون همیشگیِ وزیر جنگ، رئیس سازمان صنایع نظامی ایران و مسئول خرید تسلیحات نظامی بود. طوفانیان 47 سال در ارتش ایران خدمت کرده بود و شاید بتوان گفت نزدیک‌ترین نظامی به شاه بود و نفوذش از هر نظامی دیگری بیشتر بود، زیرا بسیار مورد اعتماد شاه بود و عملاً همۀ خریدهای نظامی توسط او انجام می‌شد. او این خریدها را معمولاً به اختیار خود، ضمن مشورت با شاه، و حتی بدون دخالت دادن فرمانده ستاد بزرگ‌ارتشتاران و فرماندهان قوای سه‌گانه انجام می‌داد.

(ادامه در پست بعدی)

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
(ادامه از پست پیشین)

چنان‌که اشاره شد، هایزر و سالیوان، سفیر آمریکا، دیداری با شاه انجام می‌دهند. طوفانیان که بلافاصله بعد از این دیدار شاه را دیده است، می‌گوید شاه با تعجب می‌گفت این دو آمریکایی از او خواسته‌اند کشور را ترک کند ــ طوفانیان می‌گوید شاه به او گفت: آنها «بر من تکلیف کردند». منظور همان چیزی است که اشاره کردم: آنها با شاه به گونه‌ای صحبت کرده بودند که به شاه بفهمانند خروج او از کشور را بدیهی می‌انگارند و فقط آمده‌اند بپرسند او چه زمانی می‌رود. همین مسئله شاه را متحیر کرده بود و از طوفانیان می‌پرسیده است: چرا انگلیس و آمریکا با ما چنین کردند؟

البته واقعیت این است که صحبت‌ها دربارۀ خروج شاه از کشور از پیش از آن مطرح بود و به نوعی شرط دولت بختیار خروج شاه از کشور بود. در آن روزها تشکیل دولت بسیار دشوار شده بود. گزینه‌هایی که می‌شد به موفقیتشان امید بست وجود نداشت. دولت نظامیان (دولت ازهاری) عملکرد بسیار ضعیفی داشت و در واقع، با اتیکت «نظامی»، کاملاً «غیرنظامی» رفتار کرده بود. بنابراین، از چند جهت داخل و خارج به شاه تلقین می‌شد که کشور را ترک کند.

در نهایت سری هم به کتاب «پاسخ به تاریخِ» شاه بزنیم تا ببینیم خود او دربارۀ هایزر چه گفته است. شاه از «مأموریت شگفت‌انگیز ژنرال هایزر» سخن گفته و نوشته است: «بالاخره من یک بار ژنرال هایزر را به اتفاق سفیر آمریکا، آقای سالیوان، ملاقات کردم. تنها چیزی که مورد علاقۀ هر دوی آنها بود دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود.» شاه دربارۀ حضور هایزر در ایران با بدگمانی فراوان صحبت می‌کند و صحبت در این باره را چنین پایان می‌دهد: «پس از آنکه من ایران را ترک کردم، ژنرال هایزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت؟ تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که ربیعی، فرمانده نیروی هوایی ایران، طی محاکمه‌اش به قضات گفت: ”ژنرال هایزر شاه را مثل یک موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد“.»

البته ربیعی در دادگاه برای نجات خود حاضر به گفتن هر حرفی بود و شاید این جمله هم از همان دست گفته‌ها بوده است، اما اگر این جملۀ شاه را کنار نقل‌قول طوفانیان بگذاریم، مشخص می‌شود برداشت شاه این بوده که آمریکا در راندن او از کشور عاملیت داشته است. در نهایت، دست‌کم می‌توان برای تحلیل‌های بعدی، به این مجموعه از شواهدی که برشمردم اتکا کرد.

پی‌نوشت:
یک: کتابی دربارۀ خاطرات هایزر در ایران منتشر شده و در آن هایزر دیدار خود با شاه را جور دیگری تعریف می‌کند و اگر این شاهدان را نخوانده باشید، هیچ متوجه نمی‌شوید آنها چنین تلقینی به شاه کرده‌اند.
دو: بنگرید به کتاب «پاسخ به تاریخ»، نوشتۀ محمدرضا شاه پهلوی؛ «حقایق دربارۀ بحران ایران»، ارتشبد قره‌باغی؛ گفتگوی تاریخ شفاهی هاروارد با ارتشبد حسن طوفانیان؛ گفتگوی تاریخ شفاهی هاروارد با دریاسالار کمال حبیب‌اللهی.

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
گفتار لایو: بوروکراسی

سری جدید گفتارهای لایو رو با خوانش و توضیح کتاب «بوروکراسی»، اثر لودویگ فون میزس، شروع می‌کنم. این گفتارها رو پنجشنبه‌ها ساعت ۲۲ در صفحۀ اینستاگرام انجام می‌دم و فایل صوتی‌ش رو مثل قبل در کانال قرار می‌دم.

پیش‌تر «لیبرالیسم» رو در ۲۶ جلسه توضیح داده بودم که همۀ جلساتش رو در این لینک می‌تونید پیدا کنید: «لیبرالیسم»

برای پیگیری این گفتارها به صفحۀ اینستاگرامم مراجعه بفرمایید و کلاً به دوستان کانال عرض کنم، اینجا یه‌کم ساکت و سوت‌وکوره، و بیشتر مطالبم رو در اینستاگرام قرار می‌دم:
https://instagram.com/tarikhandishii

#گفتار_لایو #لیبرالیسم #بوروکراسی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«بوروکراسی ـــ جلسۀ اول»

فایل تصویری جلسۀ اولِ خوانش و شرح کتاب «بوروکراسی»، اثر لودویگ فون میزس.

این جلسه بیشتر به «درآمدی» بر بحث گذشت و با ارجاع به آرنت و کافکا دربارۀ نسبتِ میان بوروکراسی و توتالیتاریسم صحبت شد.

برای شنیدن فایل صوتی بنگرید به این پست: «بوروکراسی ـــ جلسۀ اول»

#گفتار_لایو #بوروکراسی #لیبرالیسم

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«بوروکراسی ـــ جلسۀ اول»

فایل تصویری جلسۀ اولِ خوانش و شرح کتاب «بوروکراسی»، اثر لودویگ فون میزس.

این جلسه به «درآمدی» بر بحث گذشت و با ارجاع به آرنت و کافکا دربارۀ نسبتِ میان بوروکراسی و توتالیتاریسم صحبت شد.

برای دیدن فایل تصویری بنگرید به این پست: «بوروکراسی ـــ جلسۀ اول»

#گفتار_لایو #بوروکراسی #لیبرالیسم

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«حزب توده و رابطه با آمریکا»


حالا که ۴۴ سال از انقلاب گذشته است، می‌توان دربارۀ رؤیاهای حزب توده داوری کرد. طبیعی بود که «کمونیستی» و «سوو˚یتی» (شورایی: شوروی) شدن ایران به این سادگی‌ها تحقق‌یافتنی نبود و به یک مرحلۀ گذار نیاز داشت ــ همان‌طور که لنین با یک مرحلۀ گذار (یعنی حدفاصل انقلاب فوریه تا انقلاب اکتبر) به آن دست یافت. البته با توجه به بیش از هزار کیلومتر مرز مشترک با «برادر بزرگ‌تر» ــ همانا شوروی ــ می‌شد در ایران نیز پروژۀ افغانستان را پیاده کرد. یعنی پس از اینکه چپ‌ها قدرت را در دست می‌گرفتند، می‌شد در مقام صاحب قدرت، از کشور دوست و همسایه و برادر، یعنی شوروی، کمک نظامی طلب کرد و تانک‌ها می‌آمدند به مهمانی سرخ. به همین دلیل یکی از شعارهای همیشگی چریک‌ها این بود که «IRAN WILL BE VIETNAM» (ایران ویتنام خواهد شد). ذهنیت بخش عمدۀ چپ‌ها برای چنین روزی آماده بود ــ و جامعه را هم آماده می‌کرد. اما به هر حال، توده‌ای‌ها که مثل جوانان چریک جوزدگی کمتری داشتند و مناسبات قدرت را بهتر درک می‌کردند، می‌دانستند چنین خیالاتی فعلاً شدنی نیست.

پس باید آرزوها را به شیوۀ تاکتیکی دنبال می‌کردند. در واقع، هدفشان را روی این گذاشتند که سیاست‌های کشور بعد از انقلاب را به گونه‌ای ریل‌گذاری کنند که ایران به مسیر مطلوبشان برود. آن مسیر مطلوب هم چیزی نبود جز همان تبدیل ایران به کشوری کمونیستی و یکی از اقمار شوروی ــ و چه‌بسا تبدیل ایران به «ایرانستان»؛ یعنی مجموعه‌ای از حکومت‌های خودمختار.

حداقل یکی از رؤیاهای توده‌ای‌ها در چهار دهۀ اخیر تمام و کمال ــ حتی شاید ایدئال‌تر از آرزوی آنها ــ تحقق یافته است و آن «دشمنی با آمریکا»ست. از میان انقلابی‌های ۵۷ فقط چپ‌ها بودند که از اول دشمنی با آمریکا را بخشی قطعی از انقلاب می‌دانستند. جریان نزدیک به «جبهۀ ملی» خصومتی با آمریکا نداشت و نهضت آزادی هم با آنکه آشکارا اسلام‌خواه‌تر از جبهۀ ملی بود و رابطۀ بهتری با روحیانیون داشت، در دولت موقت دنبال عادی‌سازی روابط با آمریکا بود. جناح روحانی یک رویکرد ضدآمریکایی یکدست نداشت. روحانیت قطعاً بیشتر ضدکمونیست بود تا ضدآمریکا. تنها چپ‌ها بودند که ضدیت با آمریکا را پیشاپیش و ماهیتاً بخشی از انقلاب ۵۷ می‌دانستند ــ بقیۀ بخش‌ها فقط نگران بودند آمریکا کودتا نکند.

اما بهتر است مثال‌هایی عینی و مستند ذکر کنم.

می‌توان این مرور را از اردیبهشت ۵۸ آغاز کرد. حزب توده در بیانۀ خود در آخر اردیبهشت اعلام کرد «مردم خواهان بسیج نیروها در جبهۀ متحد خلق برای مقابله با امپریالیسم آمریکا هستند.» قضیه از این قرار بود که سنای آمریکا در قطعنامه‌ای به اعدام‌های انقلابی در ایران اعتراض کرده و گفته بود در صورت تداوم این نوع اعدام‌ها «روابط دوستی و نزدیک» بین ایران و آمریکا به خطر می‌افتد. حزب توده از این بیانیۀ سنا به شدت عصبانی شده بود و تندترین بیانیۀ ضدآمریکایی قابل‌تصور را صادر کرد. حزب توده گفته بود این بیانیۀ سنای آمریکا «زوزه تشنج‌طلبان و جنگ‌افروزان و تجاوزگران» و «نمود درددل صهیونیسم» و چه و چه است. حزب توده گفته بود، واکنش‌های دولت موقت کافی نیست! بلکه این‌طور توصیه کرده بود:

«اینک برای قطع امید امپریالیسم، صهیونیسم و ضدانقلاب داخلی باید اقدام کرد. دولت نباید به تهدید اکتفا کند. در مقابل این توهین بی‌پروا و گستاخانۀ امپریالیست‌ها و صهیونیست‌ها، مردم بی‌تابانه در انتظارند که دولت جمهوری اسلامی ایران توددهنی سختی به امپریالیسم جهانخوارِ یانکی بزند.»

حزب توده در ادامه به شدت شکایت کرده بود که چرا سه ما پس از انقلاب هنوز قراردادهای ایران و آمریکا لغو نشده است؟! ــ طبعاً بی‌اعتنا به ماهیت این قراردادها و هزینه‌های لغو آن. هدف روشن بود: تیره‌سازی روابط ایران و آمریکا تا کار به دشمنی شدید برسد. برویم جلو...

حزب توده در ۲۶ مرداد ۵۸ به مناسبت سالگرد فاجعۀ سینما رکس آبادان بیانیه داد و یادآوری کرد ما بودیم که در نشریۀ «نوید» «این جنایت شاه مخلوع» ــ یعنی آتش زدن سینما رکس ــ را فاش کردیم. و بعد یادآوری می‌کند سلطنت که دفن شد، اما خطر باقی است! خطر چه بود؟ طبعاً آمریکا. در بیانیۀ حزب توده آمده است: «این خطر امپریالیسم، به سرگردگی امپریالیسم آمریکاست که تا وقتی کاملاً از ایران ریشه‌کن نشده، همواره ایران را تهدید می‌کند.» یعنی حزب توده، از یادبود سینما رکس هم به ریشه‌کنی آمریکا می‌رسید.


نهم آبان ۱۳۵۸، چند روز مانده به اشغال سفارت آمریکا، حزب توده از همه دعوت می‌کند در تظاهرات «عید قربان علیه امپریالیسم آمریکا و انگلیس» شرکت کنند. کمتر کسی می‌دانست قرار است سه چهار روز بعد اتفاقی بیفتند که رؤیای توده‌ای‌ها را تحقق بخشد: اشغال سفارت و سپس قطع رابطۀ همیشگی میان ایران و آمریکا.

(ادامه در پست بعدی)

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
(ادامه از پست پیشین)

طبعاً وقتی این اتفاق افتاد، حزب توده از همه خوشحال‌تر بود و بیانیه‌ای ستایشگرانه صادر کرد و گفت: «حزب تودۀ ایران اشغال سفارت آمریکا، مرکز توطئه علیه انقلاب ایران را تأیید و مذاکرات هیئت نمایندگی دولت موقت با برژینسکی، یکی از توطئه‌گران اصلی بر ضد انقلاب ایران را محکوم می‌کند.» شدت شعف حزب توده از این اتفاق در وصف نمی‌گنجد و فقط باید بیانیۀ سیزدهم آبان 57 را خود بخوانید. فقط چند سطر پایانی بیانیه را ذکر کنم:

«ما، یکدل و یکصدا، همفکر و همقدم، با مردم، مردمی که به پیروی از مشی قاطع ضدامپریالیستی و خلقیِ امام خمینی، رهبر انقلاب ایران، در خیابانهای ایران فریاد می‎زنند «پیروزی نهایی، اخراج آمریکا» معتقدیم که تنها پاسخ قاطع و ضرور به امپریالیسم آمریکا، مبارزه متحد برای ریشه‌کن کردن امپریالیسم، به سرکردگی امریکا، از ایران عزیز ماست. مبارزۀ ما، همراه مردم آگاه و قهرمان ایران، برای نیل به این هدف مقدس ادامه دارد.»

آری، «هدف مقدس» حزب توده، جنگ با آمریکا بود. حال جالب این است که بدانید همین حزب توده، فقط دو روز بعد، پیام تبریکی «به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی» فرستاد تا شصت‌ودومین سالروز «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر» را تبریک بگوید و فریاد بزند «استوار باد دوستی دیرین خلق‌های ایران و اتحاد شوروی!» ستایش و مدح و قربان‌صدقه‌ای نیست که در مخیله‌تان بگنجد و در این پیام تبریک نیامده باشد...

در تمام این مراحل، طبعاً حزب توده تا توانست به دولت موقت هم می‌تاخت ــ چرا؟ چون دولت موقت قصد نداشت رابطۀ ایران و آمریکا را به هم بزند (و البته بر کسی پوشیده نیست که بازرگان و یارانش از پیش از انقلاب روابط خوبی با آمریکایی‌ها داشتند و وقتی هم هایزر به ایران آمد، فرماندهان نظامی را ترغیب کرده بود با بازرگان و بهشتی تماس بگیرند). پس از اشغال سفارت آمریکا و سرنگونی دولت موقت، حزب توده همچنان چهارچشمی مراقب بود هیچ‌گونه نزدیکی میان ایران و آمریکا برای حل مشکلات پدید نیاید. بگذارید مثال بزنم:

در بهمن ۱۳۵۸ کنفرانسی موسوم به «کنفرانس وزیران امور خارجۀ کشورهای اسلامی» در پاکستان برگزار شد. شورای انقلاب و وزارت خارجۀ ایران نیز نمایندگانی به این کنفرانس فرستادند. حزب توده، برافروخته و عصبانی، بیانیۀ تندی صادر کرد و به شدت هشدار داد که ایران نباید در چنین کنفرانسی شرکت می‌کرد. در بیانیه آمده بود:

«سرانجام امپریالیسم آمریکا موفق شد با کمک رژیم‌های سرسپردۀ خود مانند سلطان قابوس پادشاه عمان، ژنرال ضیاءالحق رئیس‌جمهور پاکستان، ملک حسن پادشاه مراکش و سران کشورهای تونس، عربستان سعودی و دیگران به توطئۀ خود علیه افغانستان و به منظور انحراف توجه از تدارکات گستردۀ نظامی و تهیۀ مقدمات مداخلۀ مسلحانۀ خود علیه ایران تحقق بخشد.»

این بیانیه در بهمن ماه است... پیش از آن در آذر ماه هم حزب توده مردم را فراخوانده بود برای جنگ با آمریکا آماده باشید. و حتی در بیانیه‌اش گفته بود «باید مردم را همه‌جانبه آماده و تجهیز کرد و در صورت لزوم مسلح نمود». چیز زیادی تا رؤیای ویتنامیزه شدن ایران نمانده بود. (بیانیۀ حزب توده در یکم آذر ۱۳۵۸).

بیانیه‌های حزب توده مملو از همین ادبیات و سیاست است. آخرین نمونه‌ای که می‌توانم مثال آورم، یازدهم بهمن است (فقط سه روز بعد از بیانیۀ ضدآمریکایی قبلی!). این بیانیه به مناسبت انتخابات مجلس بود. حزب «همۀ نیروهای ضدامپریالیستی و خلقی برای شکست نیروهای بسیج‌شدۀ ضدانقلابی و بورژواـ‌لیبرال» را خطاب قرار داده بود. در بیانیه آمده بود:

«امپریالیسم آمریکا، با حمایت کامل امپریالیست‌های اروپای غربی و ژاپن، با حمایت سیاه‌ترین رژیم‌های ارتجاعی جهان مانند اسرائیل، عربستان سعودی، پاکستان، مصر و اندونزی و نظایر آنها می‌کوشد سمتگیری انقلاب ایران را... تغییر دهد. این جبهۀ شیطانی می‌کوشد... به پشتیبانیِ بورژوازی لیبرال [داخلی] که آمادۀ سازش با امپریالیسم گردیده است، به بهانۀ «وای افغانستان»، «وای خطر شوروی»، «وای بلوچستان»، «وای نزدیک شدن کمونیسم به آبهای گرم»، مردم ایران را از خطر اصلی منحرف سازد و شرایط را برای سازش خائنانه با امپریالیسم آمریکا آماده کند.»

خلاصه این بیانیۀ حزب توده این است که آی ایرانیان! مبادا اجازه دهید بورژواها و لیبرال‌ها شما را با آمریکا آشتی دهند! اینک پس از چهار دهه به نویسندگان این بیانیه‌ها تبریک می‌گویم. حداقل این رؤیاهایشان تحقق یافت و ماندگار شد... امروز هم با اطمینان می‌گویم، اگر به فرض محال روزی جمهوری اسلامی هم بخواهد با آمریکا رابطه برقرار کند، اول صدای بازماندگان همین چپ‌ها بلند می‌‎شود. من مرده، شما زنده...


مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«بوروکراسی ـــ جلسۀ دوم»

فایل تصویری جلسۀ دوم خوانش و شرح کتاب «بوروکراسی»، اثر لودویگ فون میزس.

در این جلسه فصل «درآمدِ» کتاب را بررسی می‌کنیم. صفحات ۳۵ تا ۵۸.

برای شنیدن فایل صوتی بنگرید به این پست: «بوروکراسی ـــ جلسۀ دوم»

فایل تصویری جلسۀ اول: «بوروکراسی ــ جلسۀ اول»

#گفتار_لایو #بوروکراسی #لیبرالیسم

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«بوروکراسی ـــ جلسۀ دوم»

فایل صوتی جلسۀ دوم خوانش و شرح کتاب «بوروکراسی»، اثر لودویگ فون میزس.

در این جلسه فصل «درآمدِ» کتاب را بررسی می‌کنیم. صفحات ۳۵ تا ۵۸.

برای دیدن فایل تصویری بنگرید به این پست: «بوروکراسی ـــ جلسۀ دوم»

فایل صوتی جلسۀ اول: «بوروکراسی ــ جلسۀ اول»

#گفتار_لایو #بوروکراسی #لیبرالیسم

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«بورکراسی ـــ جلسۀ سوم»

فایل نصویری جلسۀ سوم خوانش و شرح کتاب «بوروکراسی»، اثر لودویگ فون میزس.

در این جلسه به بررسی مکانیسم بازار پرداختیم؛ بررسی کردیم که در نظم اقتصاد بازار آزاد «حاکمان» چه کسانی‌اند و امتیاز ویژۀ نظم کاپیتالیستی چیست... و در نهایت با مفهوم دموکراسی اقتصادی آشنا شدیم. و البته کمی هم خارج از بحث کتاب به این پرسش پرداختیم که آیا مصرف کالاها نتیجۀ نیاز کاذب و «ذائقه‌سازی تبلیغاتی» است؟ (صفحات ۵۹ تا ۶۴ کتاب)

برای شنیدن فایل صوتی بنگرید به این پست: «بوروکراسی ـــ جلسۀ سوم»

فایل تصویری جلسات پیشین: جلسۀ اول | جلسۀ دوم

#گفتار_لایو #بوروکراسی #لیبرالیسم

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«بورکراسی ـــ جلسۀ سوم»

فایل صوتی جلسۀ سوم خوانش و شرح کتاب «بوروکراسی»، اثر لودویگ فون میزس.

در این جلسه به بررسی مکانیسم بازار پرداختیم؛ بررسی کردیم که در نظم اقتصاد بازار آزاد «حاکمان» چه کسانی‌اند و امتیاز ویژۀ نظم کاپیتالیستی چیست... و در نهایت با مفهوم دموکراسی اقتصادی آشنا شدیم. و البته کمی هم خارج از بحث کتاب به این پرسش پرداختیم که آیا مصرف کالاها نتیجۀ نیاز کاذب و «ذائقه‌سازی تبلیغاتی» است؟ (صفحات ۵۹ تا ۶۴ کتاب)

برای دیدن فایل تصویری بنگرید به این پست: «بوروکراسی ـــ جلسۀ سوم»

فایل صوتی جلسات پیشین: جلسۀ اول | جلسۀ دوم
#گفتار_لایو #بوروکراسی #لیبرالیسم

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«فلسطین و تناقض چپ»


بخش بزرگی از چپ‌ها در جهان دغدغۀ فلسطین را دارند. البته آنچه امروز دیگر کسی به یاد نمی‌آورد این است که روزی روزگاری قضیه برعکس بود: در اوایل پیدایش کشور یهود چپ‌ها عموماً حامی یهودیان بودند. دلیلش هم روشن بود: در میان جناح راست و فاشیست یهودی‌ستیزی شایع بود و چپ‌ها در مقابل حامی یهودیان بودند. بنابراین، پیدایش دولت یهود با همدلی چپ همراه بود. بعدها به ویژه در پی منازعات جنگ سرد و حمایت شوروی از مصر، فضای چپ جهانی به طرفداری از فلسطین چرخید.

قضیه از زمانی سرراست شد که آمریکا با تعلل و تأخیری دودهه‌ای در نقش حامی اصلی اسرائیل وارد مناقشه شد و جای فرانسه را گرفت. از این پس بر چپ‌ها مسجل بود که باید از چه طرفی حمایت کنند. بنابراین، از قضا چپ‌ها در بغرنج‌ترین سال‌ها ــ یعنی سال‌های تشکیل دولت یهود ــ حامی طرف یهود بودند، نه طرف فلسطینی.

اما مسئله‌ای که در اینجا قصد دارم یادآوری کنم این است که اتفاقاً مناقشۀ عرب و یهود تناقض فکری و شناختیِ جریان چپ را نشان می‌دهد. تمام این دعوا سر «میهن» است؛ سر خاک است؛ سر مرز است. تاریخ برای صدمین بار نشان داده است بنیاد رفاه و اساس همۀ حقوق انسانی دیگر داشتن «میهن» است. بی‌میهنی ریشه همۀ فلاکت‌هاست. حقوق بشر مطلقاً بسته به خاک است؛ تاریخ موهوم بودن مفاهیم و نگرش‌های جهان‌میهن و ضدمیهنی را نشان داده است.

کسی که می‌خواهد بهروزی، رفاه و حقوق مردم یک کشور را تأمین کند، اول باید درک کند واحد بهروزی میهن است ــ نه اینکه میهن را «برساختی» تصادفی، الله‌بختکی، ارتجاعی و بی‌اهمیت جلوه دهد و در عوض تا می‌تواند گسل‌های درون مرز را تحریک کند. البته ریشۀ این نگرش طمع است؛ طمع برای جلب هوادار: چپ نو با تعریف انواع شکاف و اقلیت و با متضاد نشان دادن منافع شهروندان، دنبال جبران شکست ایده‌های اقتصادی‌اش است.

نسبت میهن با شهروند، مانند نسبت سلامتی با فرد است. فرد تا وقتی سلامتی دارد متوجه نیست چه نعمت بزرگی دارد. وقتی «یک» میهن باشد و «دو» ملت، تازه معلوم می‌شود در نبود میهن همۀ حقوق دیگر، حتی حق زنده ماندن، پوچ می‌شود؛ چنان‌که بی‌میهنی نسلی از یهودیان را خاکستر کرد. بهتر است همان اهمیتی که چپ‌ها برای «میهن فلسطینیان» قائلند، برای نفس میهن هم قائل باشند، و هر گونه میهن‌دوستی را با عناوین «شووینیسم»، «فاشیسم» و «نژادپرستی» تضعیف نکنند. بهتر است همزمان که از میهن فلسطینیان دفاع می‌کنند، مراقب افکار ضدمیهنی خود هم باشند و دست از گسل‌سازی‌های مصنوعی بردارند و بپذیرند بازی با میهن بازی با سرنوشت است.

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«شوهر توران خانم»


پاییز ۱۳۳۳ بود. توران میرهادی آن زمان ۲۷ سال داشت. روزهای سختی بود و ساعت به ساعت به لحظۀ پایان نزدیک می‌شد. نامه‌هایی که روی کاغذ سیگار نوشته شده بود و مخفیانه به دستش می‌رسید حکایت از ساعتی شنی داشت که واپسین دانه‌هایش فرو می‌افتاد. همسرش جعفر ــ سرگرد جعفر وکیلی ــ در دادگاه نظامی حکم اعدام گرفته بود و بعید به نظر می‌رسید از جوخۀ اعدام گریزی باشد. جعفر در واپسین نامه نوشته بود: «در عالم خیال دائماً تو را می‌بوسم، ولی به هیچ وجه سیر نمی‌شوم... فکر می‌کنم که عشق تو چه احساسات عجیب و چه نیرویی در من ایجاد کرده است. به احتمال زیاد فردا صبح و به احتمال کم پسفردا صبح ما را اعدام خواهند کرد...»

توفانی کشور را درنوردیده بود. از اواخر سال‌های دهۀ ۱۳۲۰ که فکر ملی کردن نفت در سر مردم و برخی سیاستمداران ایران افتاده بود، فضای کشور پیوسته ملتهب‌تر می‌شد. هیچ‌کس از تیر غیب در امان نبود؛ حتی مرد قدرتمندی چون سپهبد رزم‌آرا که چهار سال متمادی رئیس ستاد ارتش بود. او در اول تابستان ۱۳۲۹ جامۀ نظامی را از تن درآورد و عازم کاخ نخست‌وزیری شد. ایران وارد تنشی شده بود که سرنوشت دولتمردان را نفت رقم می‌زد: اینکه چه موضعی نسبت به مسئلۀ نفت داشتند. روزی که رزم‌آرا برای کسب رأی تمایل وارد مجلس شد، فراکسیون جبهه ملی غوغایی به پا کرد... نیمکت‌ها را می‌کوبیدند و فریاد می‌زدند تا صدا به صدا نرسد. رزم‌آرا بی‌اعتنا برنامه‌هایش را می‌گفت و حتی از غش کردن مصدق تأثیری روی رزم‌آرا نگذاشت. پرسش دقیقاً همین بود که رزم‌آرا چه برنامه‌ای دربارۀ نفت در سر داشت. کمیسیون نفت در مجلس ایدۀ ملی شدن نفت را مطرح کرده بود، در حالی که مشخص بود رزم‌آرا اعتقادی به ملی شدن نفت نداشت. شانزدهم اسفند همان سال صدای گلوله در مسجد شاه پیچید و جمجمۀ رزم‌آرا شکافت. وقتی نعش رئیس سابق ستاد ارتش و نخست‌وزیر فعلی را از مسجد بیرون آوردند، مشخص شد از این پس قضیه مرگ و زندگی است.

با قتل رزم‌آرا معدود کسانی هم که برخلاف خواست و شور توده‌ها و سیاستمداران نسبت به ملی شدن نفت تردید داشتند، آب دهانی قورت دادند و فهمیدند ممکن است این مخالفت به بهای جانشان تمام شود ــ البته در یک تئوری دیگری، ترور رزم‌آرا را به دربار نسبت می‌دهند؛ اما آن زمان قتل او را عموماً با پروندۀ نفت مرتبط می‌دانستند. مدت کوتاهی حسین علاء سکاندار دولت شد، اما علاء مرد آب‌های آرام بود و برای این تلاطم توفانی کس دیگری باید می‌آمد. این‌گونه «آقا» ــ مصدق ــ آمد. نمایندگان مجلس هم با توجه به نقش محوری مصدق در مسئلۀ نفت و قدرتی که جبهۀ ملی گرفته بود فکر می‌کردند خود مصدق باید بیاید: طرفدارانش به کسی کمتر از او رضایت نمی‌دادند و مخالفانش فکر می‌کردند می‌آید، شکست می‌خورد و در نتیجه رسوا می‌شود و می‌رود تا بعد بتوان کاری کرد.

به این ترتیب در اردیبهشت ۱۳۳۰ مصدق نخست‌وزیر شد. اما در کورۀ آن سال‌ها خیلی‌ها سوختند. رزم‌آرا یکی از آنها بود؛ دیگری قوام بود... و چنان‌که می‌دانیم در نهایت مصدق و جمعی از یاران اصلی‌اش هم به جمع حذف‌شدگان این سال‌ها پیوستند و حتی قدرت‌های منفردی مثل بقایی و کاشانی و مکی کمرنگ و فراموش شدند. با آمدن زاهدی ناگهان سکوتی بهت‌آور ایجاد شد. خیابان‌ها آرام شد و فضای سیاسی بسته شد. اما در همۀ این سال‌ها یک نیروی سیاسی بود که «بازی خودش» را پیش می‌برد: «حزب توده». حزب توده بازی خودش را پیش می‌برد و برای حزبی که سوداهای انقلابی دارد، فضاهای ملتهب و متشنج بهترین فرصت است. آب گلالود شده بود و ماهیان خود در تور حزب توده می‌پریدند. حزب به معنای واقعی کلمه ساز خودش را می‌زد؛ سازی که نغمه‌های شوروی‌دوستانۀ رومانتیکی داشت. فکر می‌کرد در پس همۀ این تنش‌ها شاه تضعیف یا حذف می‌شود و بعد می‌توان حریف مصدق شد.

از اوایل دهۀ ۱۳۲۰ حزب در هر جا توانسته بود ریشه دوانده بود و چون با اساسنامه‌ای در ظاهر شیک و مدرن دل بسیاری از جوانان را ربوده بود، می‌توانست روی یک نیروی جوان جان‌برکف و پرشور حساب کند. یکی از جاهایی که حزب مخفیانه نفوذ گسترده‌ای انجام داده بود ارتش بود. دو سازمان مجزا در ارتش پدید آورده بود: سازمان افسران و سازمان درجه‌داران (افسران نظامیان بلندپایه‌تر و درجه‌داران نظامیان دون‌پایه بودند). سازمان افسران زیر مجموعۀ حزب توده بود و در خدمت اهداف حزب (کمیتۀ مرکزی) بود، اما ساختار مجزایی داشت. رابط محوری میانشان خسرو روزبه بود که هم مسئول اطلاعات حزب بود و هم در سازماندهی افسران نقش اساسی داشت.

(ادامه در پست بعدی)

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
(ادامه از پست پیشین)

از آنجا که نظامیان فقط باید تابع دستورات فرماندهان خود باشند، نفس عضویت در یک سازمان سیاسی که تابع دستورات غیر است، خیانت به شمار می‌آید. نیازی نیست بررسی کنیم چنین سازمانی درون ارتش چه کارهایی می‌توانست بکند... چنین نیرویی بسته به میزان گستردگی و دامنۀ نفوذش، از خرابکاری و کارشکنی و جاسوسی تا کودتا می‌تواند انجام دهد.

به هر روی، در سال ۱۳۳۳ سازمان افسران به گونه‌ای نسبتاً اتفاقی کشف شد. آنچه چندان درباره‌اش صحبت نشده این است که وقتی کشف سازمان افسران را بررسی می‌کنیم، مشخص می‌شود سران توده و افسران ارشد سازمان سهل‌انگاری‌های مضحکی انجام داده بودند. همین باعث شد برخی توده‌ای‌ها که متوجه این سهل‌انگاری‌ها شدند از سر دلخوری و نومیدی از حزب جدا شوند، زیرا فکر می‌کردند حزب اعضایش را به راحتی نابود می‌کند. برای نمونه محمدجعفر محجوب، همان کسی که در سال‌های بعد به یک ادیب و استاد بزرگ ادبیات تبدیل شد، وقتی دید رفیق عزیزش، مرتضی کیوان، به این سادگی لو رفت و اعدام شد، از حزب جدا شد. البته چقدر تأسف‌بار است که کسی مثل محجوب نه به دلیل آگاهی از ماهیت کمونیسم، بلکه به این دلایل شخصی و احساسی از حزب جدا شده است؛ ناامیدکننده است.

شوهر توران میرهادی یکی از همین افسران ارشد در سازمان افسران حزب توده بود. سرگرد وکیلی در واپسین روزهای عمرش مخفیانه چند نامه به دست همسرش توران رساند که خود سند بسیار مهمی از درونی‌ترین اندرونیِ حزب توده برایمان فراهم می‌آورد. وکیلی می‌دانست اعدام می‌شود و مخاطب نامه‌ها نیز همسرش بود. به همین دلیل بسیار بعید است دروغی در نامه‌ها نوشته باشد. وکیلی از مهر ۱۳۲۶ در سازمان افسران عضویت داشت و از معدود افسرانی بود که در تمام مراحل محاکمه مقاومت کرده بود و حتی در دادگاه شاه را «خائن» نامیده بود. همۀ افسوس وکیلی در این نامه‌ها متلاشی شدن سازمان محبوبش بود و دو بار در نامه‌ها تأکید می‌کند: «سازمان ما دژ مستحکم حزب در قلب دشمن بود.» اینکه یک افسر، ارتشی را که خود در آن عضو است «دشمن» بنامد، در هر سناریویی ــ حتی در سناریویی مافیایی ــ بهت‌آور است. او خطاب به توران می‌گوید:

«ما به طور متوسط سالی صد نفر جلب می‌کردیم. با توجه به اینکه تعداد افسران بیش از هشت هزار نفر نیست، می‌توانی تجسم کنی که چند سال دیگر سازمان چه قدرت عظیمی می‌شد.»

وکیلی تأکید می‌کند زیر شکنجه هم نه کسی را لو داده و نه تا پایان درخواست بخشش کرده است و تا دم آخر نسبت به راه و عقیده و عملش هیچ تردید و تزلزلی به دل راه نمی‌دهد. از محتوای نامه‌ها کاملاً آشکار است که توران میرهادی هم در جریان تمام فعالیت‌های همسرش بوده و خود او نیز در سازمان زنان حزب فعالیت داشته است. بخش مهمی از حرف‌های سرگرد وکیلی این است که از عملکرد کمیتۀ مرکزی حزب انتقاد می‌کند. در نامۀ سوم به صراحت تأکید می‌کند «ما... در اثر لاقیدی رهبران و اشتباهات آنها» از بین می‌رویم. به همین دلیل به توران توصیه می‌کند پس از اعدامش به فعالیت‌هایش ادامه دهد، فقط اگر دید حزب انتقادپذیر نبود و عملکردش را اصلاح نکرد، او از حزب جدا شود و اهدافش را به طور فردی دنبال کند.

توصیۀ دیگر وکیلی به توران این است که پس از مرگ او ازدواج کند (آنها پسری هم به نام پیروز داشتند). توران که در فرانسه تحصیل کرده بود، یک سال پس از اعدام همسرش مدرسۀ فرهاد را پایه‌گذاری کرد و در دهۀ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ به یکی از چهره‌های بسیار برجسته در آموزش و ادبیات کودک تبدیل شد. او سه سال بعد با محسن خمارلو ازدواج می‌کند. توران یک سال پس از انقلاب نامه‌های همسر اعدامی‌اش را منتشر کرد. بعید می‌دانم او با مشغلۀ آموزشی فراوانی که داشت دیگر فرصت می‌کرد کار حزبی کند. اما از لحن یادداشتی که سال ۵۸ بر این نامه‌ها نوشته کاملاً مشخص است از جهت فکری توده‌ای مانده بود؛ گرچه می‌گوید حزب باید بابت سهل‌انگاری‌هایش پاسخ دهد. وقتی او از «شهیدانی» که «در کوهستان در خون خود غلتیدند»، تجلیل می‌کند، منظورش چه کسانی مگر چریک‌های فدایی خلق می‌تواند باشد؟ در آخر هم می‌گوید: «مهم است هر قطره خون این قهرمانان از جان‌گذشته چراغ راه رشد و تکامل مبارزات سازمان‌یافته و قاطع خلق‌های ایران باشد.»


مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«بوروکراسی ـــ جلسۀ چهارم»

فایل تصویری جلسۀ چهارم خوانش و شرح کتاب «بوروکراسی»، اثر لودویگ فون میزس.

در این جلسه در این باره صحبت کردیم که آیا «سودمداری» در اقتصاد بازار آزاد با امور ملی در تضاد است؟ خلأهای تولید در اقتصاد کاپیتالیستی تقصیر  کیست؟ دربارۀ مسائل زیست‌محیطی در تولید کاپیتالیستی چه باید کرد؟ همچنین بحث دربارۀ «سود» را گسترش دادیم. دیدیم در اقتصاد آزاد عوامل تولید «زبان دارند»، در حالی که در اقتصاد سوسیالیستی عوامل تولید «لال» است و هیچ هشداری به تولیدکننده دربارۀ عواقب تولید خود نمی‌دهد. سپس دربارۀ «مدیریت در اقتصاد سودمدار» صحبت شد. جمع‌‌بندی این بحث این بود که اصل سودمداری مانند مویرگ تا عمق شرکتداری آزاد رسوخ می‌کند و در نتیجه اصل حاکمیت مصرف‌کننده و دموکراسی بازار پشت درهای شرکت‌ها نمی‌ایستد، بلکه همه‌چیز را تا ریزترین مویرگ‌های تولید تابع خواست جامعه ــ مصرف‌کنندگان ــ قرار می‌دهد (صفحات ۶۳ تا ۷۸).

برای شنیدن فایل صوتی این جلسه بنگرید به: «بوروکراسی ـــ جلسۀ چهارم»

فایل تصویری جلسات پیشین: جلسۀ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم

#گفتار_لایو #بوروکراسی #لیبرالیسم

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«بورکراسی ـــ جلسۀ چهارم»

فایل صوتی جلسۀ چهارم خوانش و شرح کتاب «بوروکراسی»، اثر لودویگ فون میزس.

در این جلسه در این باره صحبت کردیم که آیا «سودمداری» در اقتصاد بازار آزاد با امور ملی در تضاد است؟ خلأهای تولید در اقتصاد کاپیتالیستی تقصیر  کیست؟ دربارۀ مسائل زیست‌محیطی در تولید کاپیتالیستی چه باید کرد؟ همچنین بحث دربارۀ «سود» را گسترش دادیم. دیدیم در اقتصاد آزاد عوامل تولید «زبان دارند»، در حالی که در اقتصاد سوسیالیستی عوامل تولید «لال» است و هیچ هشداری به تولیدکننده دربارۀ عواقب تولید خود نمی‌دهد. سپس دربارۀ «مدیریت در اقتصاد سودمدار» صحبت شد. جمع‌‌بندی این بحث این بود که اصل سودمداری مانند مویرگ تا گوشه‌گوشۀ شرکتداری آزاد رسوخ می‌کند و در نتیجه اصل حاکمیت مصرف‌کننده و دموکراسی بازار پشت درهای شرکت‌ها نمی‌ایستد، بلکه همه‌چیز را تا ریزترین مویرگ‌های تولید تابع خواست جامعه ــ مصرف‌کنندگان ــ قرار می‌دهد (صفحات ۶۳ تا ۷۸).

برای دیدن فایل تصویری این جلسه بنگرید به: «بوروکراسی ـــ جلسۀ چهارم»

فایل صوتی جلسات پیشین: جلسۀ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم

#گفتار_لایو #بوروکراسی #لیبرالیسم

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
2025/07/01 23:56:34
Back to Top
HTML Embed Code: