Telegram Web Link
آیا ایران در آستانه‌ی انقلاب است؟
گفت‌وگو با جک گلدستون

این‌که کسی (در ایران یا هرجای دیگر) فکر کند همین‌که اعتراض کند و خشمش را نشان بدهد اوضاع دگرگون می‌شود، خوش‌باوری است. تحسین‌برانگیز است اما خوش‌باوری است.

اگر از من بپرسند، می‌گویم خوب است که اعتراض‌تان را نشان می‌دهید، اما هوشمندانه و سنجیده عمل کنید. اگر می‌شود، سازماندهی کنید. مقدمات تغییر را فراهم کنید. رهبرانی پیدا کنید که بتوانند جنبشی را پیش ببرند و گسترش بدهند.

سعی کنید دشمن را بشناسید. کافی نیست که فقط بگویید من از این رژیم بیزارم. سعی کنید بفهمید چه‌کسانی در این ساختار ممکن است با تغییر همدل باشند.

و بعد فکر کنید آینده قرار است چه‌شکلی باشد. آیا اصلاً می‌توانید تصویری از آینده‌در ذهن بسازید که همه‌ی این گروه‌های رنگارنگ ایرانی با آن همراه شوند؟ اگر می‌توانید، یعنی چیزی دارید که می‌ارزد برایش بجنگید. اما بدون چنین دورنما و تصویری از آینده آنچه دارید فقط خشم است و با خشمِ تنها سخت می‌شود آینده‌ی روشن ساخت.

آینده از پیش‌ نوشته نشده، آینده ساخته می‌شود. ممکن است فرصت‌هایی پیش بیاید و رهبرانی بیایند و آینده‌ای بهتر بسازند. من فکر نمی‌کنم امروز و فردا باشد، اما شاید در یکی ‌دو سال آینده جنبش جدیدی روی جنبش‌های ۱۳۸۸ و ۱۳۹۸ و جنبش اخیر بنا شود و از آن‌ها فراتر رود.

پیشتر هم گفته‌ام: من فکر می‌کنم با مرگ خامنه‌ای ــ که ممکن است دور نباشد ــ وضعیت دگرگون می‌شود و فرصت‌هایی تازه پدید می‌آید. در آن بزنگاه کسی بیشترین نفع را می‌برد که آماده‌تر از دیگران باشد و برای آن لحظه برنامه‌ریزی و سازماندهی کرده باشد.

جک گلدستون مورخ انقلاب‌هاست و البته عنوان رسمی‌اش «استاد سیاست‌گذاری عمومی» است. انبوه نوشته‌هایش را که نگاه کنید، دو سه موضوع پررنگ‌تر و برجسته‌تر است: جنبش‌های اجتماعی، تحولات جمعیتی، توسعه و انقلاب. به زبان خودمانی، جک گلدستون «انقلاب‌باز» است. اول‌بار که برایش نامه نوشتم، نمی‌دانستم سه ترجمه از آثارش در همین دوسه سال اخیر در ایران منتشر شده (۱۳۹۷ و ۱۳۹۹ و ۱۴۰۰). سر قرار که می‌رفتم، تازه اسمش را به فارسی جست‌وجو کردم و در همان خوش‌وبش پیش از گفت‌وگو پرسیدم: «می‌دانستی؟» گفت: «نه، ولی تعجب نمی‌کنم؛ رؤیای انقلاب اشتیاق برای فهم انقلاب‌ها را بیشتر می‌کند.»

@KhabGard

کاملِ این گفت‌وگو را که در آسو منتشر شده، از طریق زودبین بخوانید.
👇
👍2👏2
💎روايت ۷ زن كارگر خدمات خانه‌تكانی

🔻«مرئی»های نامرئی

🔹به تاول دست‌هايش كه نگاه مي‌كند، روياي آزادي محمدرضا را در خيال مي‌بافد. آن روز را به ياد مي‌آورد كه خبر دستگيري محمد آمد. دست بچه‌هاي حاج‌آقا را ول كرد و چشم‌هايش سياهي رفت. تا دو هفته، زندگي‌اش فلج بود و ديگر نتوانست پرستار بچه‌ها باشد. عذر خواست و گفت كه چقدر حال بدي دارد. پسرش در شهري دور از تهران مرتكب قتل شده بود. تلفن پشت تلفن زنگ مي‌خورد و دادگاه يكي پس از ديگري برگزار مي‌شد. خرج خانه را كه مي‌داد؟ خودش، زري خانم. يك ماه بعد از ازدواجش در 17 سالگي تازه فهميده بود، داماد بيكار و معتاد است. به آنها گفته بودند كه كار دارد ولي دروغ بود،

نمي‌توانست خرج زندگي بدهد پس جدا شدند. قبلا بيشتر كار آشپزي و پرستاري انجام مي‌داد و از چهار سال پيش تا الان در 48 سالگي ديگر حال و هواي سر كردن با بچه‌ها را ندارد و كارگر خدماتي شده است. بيمه و حقوق ثابت ندارد و مي‌گويد يخچالش از گوشت خالي است و بيشتر درآمدش را براي ديه جمع مي‌كند. تا الان با رقمي كه خيرها در گلريزان كمك كرده‌اند، حسابش به 450 ميليون تومان رسيده و نگران است كه در سال بعد مبلغ ديه بالاتر برود. با دردهاي گاه و بيگاه و فكر و خيال شبانه‌روز به خانه‌هاي مردم كه مي‌رود هنوز مي‌خندد. به گمان ديگران زري خوشبخت‌ترين آدم روي زمين است؛ كسي چه مي‌داند داستان پشت خنده‌هايش را. مشتري‌ها بداخلاقي هم كه كنند حقيقت براي زري يكي است و بايد براي خرج زندگي و نفس‌هاي محمدرضا در روزها و سال‌هاي بعد تلاش كند.

زري مرئي ولي نامرئي است و مانند بسياري زنان فعال در كارهاي خدماتي دوست ندارد كسي نام و نشان واقعي‌ او را بداند. «فقط خواهش مي‌كنم اسم و فاميلم را ننويسد.» اسم او نوشته نمي‌شود و زري نام مستعار او است؛ مثل محمدرضا، فرزانه، جواد و بقيه شخصيت‌هاي راوي اين گزارش

📌گزارش کامل:

http://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/198785/

@Mowlaverdi2
Forwarded from Reza Nassaji
یک داستان واقعی


اوایل اصلاحات متنی در نشریه‌‌ای دانشجویی در دانشگاه پلی‌تکنیک منتشر شد که در سراسر ایران صدا کرد؛ چنان‌که در خطبه‌های نماز جمعه برای نویسنده مرگ خواستند و اگر وساطت مرجع تقلیدی نبود، نویسنده افزون بر زندان، اعدام هم می‌شد. دعوا بر سر یک داستانک؛ جوانی شب کنکور خواب می‌بیند که امام زمان ظهور کرده و او را به یاری صدا می‌زنند. اما او کنکور را بهانه می‌کند و طفره می‌رود.
نویسنده‌ی داستانک بعدها فیلمنامه‌نویس مطرحی شد، اما داستانش چیز خاصی نداشت. با این حال، تم داستان برای من بهانه است: اگر همین امروز یا امشب انقلاب شود -مثل لحظه‌ی خشم مردم شهر سیدی‌بوزید از خودسوزی جوان دستفروشی به نام محمد بوعزیزی که نه فقط طومار حکومت ۲۳ساله‌ی زین‌العابدین بن‌علی در تونس را به‌سرعت درهم پیچید که آتشی در سراسر خاورمیانه افکند- من و شما چقدر آمادگی همراهی با آن را داریم؟ ما هم بهانه‌ای جور خواهیم کرد تا از آن کناره بگیریم یا هر جور شده، بدان خواهیم پیوست؟

واقعیت این است که انقلاب در سالی که گذشت، در خانه‌ی یکایک ما را به صدا درآورد؛ بارها و بارها. هر روز با صدایی زنانه، هر شب با زبان کردی، جمعه‌ی هر هفته با زبان بلوچی، و مثل دفعات قبل با دست‌های زخمت کارگری که از لای در پیدا بود. پاسخ ما چه بود؟ بیشترِ ما کار داشتیم و وقت نداشتیم.
خیلی از ما -حتی آن‌ها از که هر شب به خود گفته بودند: "من همین فردا کاری خواهم کرد کاری کارستان"- روز و شب واقعه دیدیم که آماده‌ی انقلاب نیستیم.
مثل پیرمردهای خنزرپنزری انقلاب ۵۷ که خوشحال‌اند از اینکه نسل جوان -که یک عمر به آنها و انقلابشان انتقاد کرده و در این جنبش هم برای تفویض رهبری به سراغشان نیامده بود- مثل خودشان شکست خورده است؛ مانند معتادی که اطرافیان خودش را هم آلوده می‌کند تا هم سرکوفت نشنود و هم از قبل فروش جنس به آن‌ها کاسب شود.

هر کس بهانه‌ای داشت. یکی می‌خواست کنکور بدهد و باید پیوسته درس می‌خواند؛ یکی باید آهسته می‌رفت و می‌آمد تا در مصاحبه‌ی دکتری رد نشود یا از فیلتر جذب هیات علمی در برود؛ یکی می‌خواست اپلای کند و مصائب مملکت را از  یاد ببرد؛ یکی زن داشت و دیگری بچه؛ یکی می‌خواست مراقب خانواده‌اش باشد و دیگری می‌خواست خانواده تشکیل دهد؛ یکی می‌خواست خرج زندگی‌اش را دربیاورد و دیگری به فکر پس‌انداز پولی برای تفریح در تعطیلات بود؛ یکی با تئوری این انقلاب مشکل عملی داشت و دیگری خودش را تئوریسین و بی‌نیاز از درگیری عملی می‌دانست؛ یکی باید تحلیل‌هایش برای نجات جهان را جمع‌بندی می‌کرد و وقت برای مردم ایران نداشت و دیگری نگران بود این اعتراصات ایران به جبهه‌ی جهانی مقاومت علیه امپریالیسم ضربه بزند؛ یکی منتظر ظهور "گودو" برای رهبری انقلاب بود و دیگری جز خود را در مقام "ولادیمیر" انقلاب نمی‌توانست تحمل کند؛ یکی حاضر نبود خود را با اقوام استثمارشده قاطی کند و دیگری با طبقات شهری سر یک سفره نمی‌نشست؛ یکی درگیری خیابانی را خشونت‌بار می‌دید و دیگری انقلاب زنانه را لوس می‌پنداشت؛ و... .

برای عمل نکردن هزار دلیل می‌توان آورد، اما برای عمل تنها یک دلیل کافی است. چه دلیلی بالاتر از اینکه جز رویای یک زندگی بهتر چیزی برایمان نمانده و هیچ‌چیز برای از دست دادن نداریم؟
دلایل بسیاری می‌توان آورد که هر نوع آرزو، آرمان، امید، تخیل، اتوپیا و... را که به وضع موجود "نه" می‌گویند، محکوم کند -همه‌چیز در این مملکت در خدمت نومیدی از تغییر و بازتولید امیدهای دروغین برای تن دادن به وضع نوجود است- اما چیزی مهیب‌تر از دیستوپیایی که در آن زندگی می‌کنیم، نیست؛ پادآرمان‌شهری که برای تجسم مراحل بدتری از آن، نیاز به تخیل هم نیست، بلکه کافی است به مسیر روزمره به سوی عمق بیشتری از گندآب نگاه کنیم.

در این صورت، مصاحبه‌ی جامعه‌شناسی که تاکنون ایران نیامده یا مورخی که فارسی را از یاد برده، در باب تصور غیرواقعی از احتمال انقلاب، ما را در سستی اراده‌مان محکم نمی‌کند. بلکه هر کداممان می‌گوید: "گمان مبر که به پایان رسید کار مغان / هزار باده ناخورده در رگ تاک است" و می‌رود تا برای انقلابی که همین‌روزها دوباره به در خانه‌ها خواهد کوبید، آماده شود. حتی اگر لازم باشد مثل قهرمان فیلم "حرفه‌ای" شب‌ها با پوتین، اسلحه زیر بالش و چشمان نیمه‌باز بخوابد.
یا به روایت عهد جدید: "کمرهای خود را بسته، چراغ‌های خود را افروخته بدارید. مانند کسانی که انتظار آقای خود را می‌کشند که کی از عروسی بازگردد تا هر وقت آید و در را بکوبد، بی‌درنگ باز کنند."
پس شما هم در انتظار روز و شب انقلاب، بیش از پیش بخوانید؛ متن بنویسید؛ گفتگو و جستجو کنید؛ حلقه‌ی مطالعاتی تشکیل دهید؛ هسته‌ی اولیه‌ی سندیکا و شورا در اطرافتان بسازید؛ تعاونی کوچک و صندوق حمایت از اعتصاب و زندانی راه بیندازید؛ و...
انقلاب همین نزدیکی‌هاست. سال خوبی داشته باشید؛ سال انقلاب.
@RezaNassaji
👌11👍21👎1
Forwarded from Anarchonomy
امشب فقط پایان یک سال تقویمی نبود. امشب پایان یک نبرد بود. بازار شلوغ و خیابان‌های تسخیرشده توسط دست‌فروش‌ها، یک موج انسانی ساخته بود که زن‌ها با درجات مختلفی از پوشش در اون حضور داشتند. هوس اوباش حکومتی در این بود که این ازدحام رو رنگ دلخواه بزنند و به جای «مردم اهمیتی به انقلاب نمیدهند» بفروشند، اما خود این ازدحام تابلوی انقلاب شد. همون چیزی که می‌گفتند خطرناکه اتفاق افتاد، و آب از آب تکان نخورد. مرد و زن شل حجاب و بی‌حجاب داخل مغازه‌ها و پاساژها و پیاده‌روها، میلولیدند و آب از آب تکان نخورد. که شاید حتی بعضی‌ از زن‌ها هم فهمیده باشند مرد ایرانی، اونطور که به نظر می‌رسید خاردار نیست. جنگ هنوز ادامه داره، چون از جنبه حقوقی هیچ اتفاقی نیفتاده. تا یک نظام حقوقی نصب نشه که در اون همه برابر باشند و کسی اجازه و جرئت تحمیل عقایدش به دیگران رو نداشته باشه، جنگ ادامه داره. اما از جنبه عقیدتی، نبرد تمام شده. زن چادری که به همراه دختر بی‌حجابش برای خرید اومده، که حتی شال اطمینان هم دور گردنش نیست، علامت زد و خوردهاییه که در خونه جریان داشته، و پنجاه و هفتی باخته (نمونه‌های دیگه‌ای هم هست که چون فقط در شهر من آنلاک شده، فاکتور می‌گیرم. مثل مرد ریشو و پیشونی پینه‌دار و پیرهن روی شلواری، که یقه و سینه همسرش کاملا بازه. کرج تو یه لیگ دیگه‌ست، و به این واقفم). هشتاد درصد مذهب درباره مارکتینگه، و اگه بد بازی کنی، بد میبازی. و پنجاه و هفتی هیچ‌وقت عرضه خوب بازی کردن رو نداشت.
وضعیت خیابان ممکنه نوسان داشته باشه، اما شیب خانه رو دیگه نمیشه برگردوند. شیبی دیگه به نفع مرد سنتی نیست. و مثل هر نبرد تمام شده‌ای، بعضی از جنازه‌ها بعدا از زیر خاک بیرون خواهد زد. همه بچه‌مذهبی‌ها سفر ذهنی‌شون رو مکتوب نمی‌کنند. اون‌هایی که امسال خودشون رو کشیده بودند کنار، سال نود و هشت چیزهایی دیده بودند. و کناره‌گیری بچه‌مذهبی‌هایی که امشب مردم رو دیدند، مدتی بعد بروز خواهد کرد. دستگاه استالینی، برای حفظ حباب خودی‌ها تمام تلاشش رو خواهد کرد، اما جلوی چشم هر طرفداری رو نمیشه گرفت. خیلی‌ها همین امشب فهمیدند که از مردم منفصل بوده‌اند.
شاید در این جشنواره واقعیت، برخی از جانوران آکادمیک هم بفهمند بی‌دلیل به ضریح طبقه متوسط دخیل بسته بودند. طبقه متوسط همونی بود که آزادی‌های یواشکیش رو در پالادیوم خلاصه می‌کرد.
در فقر هیچ برکتی نیست، اما در انفصال توده فقیر از حکومت، هست. وقتی فاصله طبقه حاکم از مردم عادی به مرز غیرقابل برگشت برسه، جریان فرهنگی کف جامعه شکلی به خودش می‌گیره که انگار کاملا از کنترل خارج شده. خلافت آرزو داشت با عصیانگری مشتریان پالادیوم طرف باشه، تا با عصیانگری خانواده‌های کارگرانی که پول ترمیم دندان‌شون هم ندارند. خانواده فقیر از نظر جانور آکادمیک، روی میز انقلاب یک خودکار بی‌جوهر بود. چون به خاطر دغدغه نان نمی‌تونستند حرکات پنجاه و هفتی مدنظرش رو اجرا کنند. غافل ازینکه هیچ کس در اجتماع، بدون نقش باقی نمیمونه. و صحنه بزرگ امشب رو همون‌ها شکل دادند. کسانی که با معیارهای سازمان ملل همگی زیر خط فقرند.

هنوز کار زیاد داریم. راه انقدر طولانیه که انگار هر کدوم از قدم‌ها یک معجزه لازم دارند. اما درستش همینه، که راه طولانی باشه. انتخاب‌های سخت در جولان بزدلی، چسبیدن به ستون عقل زیر گردباد مهملات، و ستیز با شر با امکانات ناکافی، برای وقت دیگه‌ای رزرو نشده‌اند. وقت همه این‌ها همیشه اکنونه. جواب پوچگراها رو باید با سماجت روی زندگی داد. باید انقدر سمج بود که فکر کنند فکر می‌کنیم تا ابد زنده‌ایم. همونطور که طبیعت هر بهار ثابت می‌کنه که ول‌کن حیات نیست. نوروز برای این یک جشنه، که همه میگن «دیدید ول نکرد؟». قرار نیست مرگ‌سالاران محو بشن. قراره خط رو نگه داریم تا پشت دیوار بمونند.

نوروز مبارک.
👏11👍1
Forwarded from مطالبات زنان (EmZi)
🔺رنگ موی نوروزی کسب و کار من است
بابک خطی*

▫️نمونه‌هایی چون تمسخر رنگ موی روشن زنان در نزدیکی عید نوروز یا انتخاب رنگ موی روشن توسط تازه‌عروسان، تمسخر زنانی که بدون آرایش یا بدون مدل خاصی از مو صرفا با موهای جمع شده یا ساده در خیابان هستند با این عنوان که اگر قرار باشد اینگونه باشید همان بهتر حجاب داشته باشید و حتی کلیشه‌ی اخیرا شایع شده‌ی ظاهرا تعریف و تمجید از زنان با لباس‌های رنگی و آرایش با این عنوان که اینگونه شهر را زیبا کنید جملگی تقلیل زنان به ابزار و اشیاء بوده، به نوعی توهین به فردیت انسانی آنها است.

▫️یک زن حق دارد نزدیک عید یا هر مناسبت دیگری رنگ موی خود را به هر شکلی که دوست دارد انتخاب کند و این مساله اگر انتخابی شخصی بوده، به زور و فشار نباشد، مشغله و در صلاحیت حتی پدر، مادر یا همسر او نیست. سایر افراد که جای خود دارند.
حتی اگر مقصود نقد فشار بر زنان برای انتخاب نوع خاصی از استایل و رنگ مو مد نظر است، راه برخورد با آن ایجاد حق انتخاب برای زنان و ایجاد جو حمایتی از آنان و طبعا نه مسخره یا سرخورده کردن بیشتر آنان با چنین شوخی‌های مبتذلی است.
یک زن حق دارد با و بدون آرایش و با هر پوششی که دوست داشت در مجامع ظاهر شود و بهتر است همه‌ی ما شیرفهم شویم که او هم یک انسان بوده، مامور و موظف به زیبایی یا زشتی یک شهر و منطقه -در قامت یک شئ چون فواره، گلکاری یا ... نیست.
یک زن در قامت یک انسان حق صد در صد در انتخاب‌های شخصی خود را دارد و بی‌پرده باید گفته شود که دخالت - و شاید به زبانی روشن‌تر فضولی- در این انتخاب‌های شخصی، در صلاحیت هیچکسی نیست.

▫️هرچند یک نکته‌ی قابل توجه این است که بسیاری از کسانی که از چنین کلیشه‌هایی استفاده می‌کنند قصدی در تمسخر زنان ندارند و قصدشان در بسیاری از موارد شوخی و نهایتا خوشمزگی است. طرفه‌ اینکه اما همین به ظاهر شوخی‌ها در خدمت گفتمان زن ستیز قرار می‌گیرد و در چنین اتاق فکرهایی ساخته و پرداخته شده، یا حداقل تبلیغ و توسعه می‌یابد.
مساله‌ای که اتفاقا وظیفه‌ی همه‌ی افراد جامعه خصوصا ما مردان جامعه را نشان می‌دهد که همیشه به یاد داشته باشیم در حرف‌ها و کنش‌ها و در انتشار و ارسال مطالب به سایرین از ورود به حریم و انتخاب‌های شخصی افراد جدا خودداری نماییم و اینگونه زمینه ایجاد یک جامعه‌ی سالم را فراهم نماییم.

در تحلیل این مساله نیز می‌توان گفت که تمسخر و تحقیر زنان از دیرباز یکی از شگردهای جامعه‌ی مردسالار برای حفظ فرادستی و تسلط خود بوده‌ است. اطلاق صفاتی چون غرغرو، عقده‌ای و عصبانی به زبان موفق یا زنانی که بر احقاق حق‌شان ابرام می‌نمایند، ناتوان نشان دادن زنان در مشاغل و کارهای مختلف و تمسخر آنان از جمله‌ی اقداماتی است که در بستر این خاستگاه انجام می‌شود.
هرچند باید اذعان نمود که نبردهای خستگی‌ناپذیر و ابراز مکرر شایستگی توسط زنان جامعه طی دهه‌های اخیر و تحقق نسبی شایسته‌سالاری در زمینه‌های مختلف باعث بهم خوردن این موازنه نامبارک گردیده، اکنون تحقیر زنان در بسیاری از جوامع با هزینه‌‌های سنگین همراه بوده، از طرف اکثریت جامعه با پس زدن و واکنش‌های منفی قاطع روبرو می‌گردد.
همین دستاورد ارزشمند اما از طرفی گرایش‌های زن‌ستیز جامعه را نیز به روش‌های غیرمستقیم سوق داده، باعث شده است که کلیشه‌های ضدزنی که در قامت کنایه و شوخی است به شدت از طرف این گرایش‌ها تولید یا حداقل استقبال و تبلیغ شود.
مواردی که انتشار دهندگان یا حتی گاه مبدعان اولیه آن قصد بازی در زمین تحقیر زنان را نداشته‌اند، اما در عمل توسعه این کلیشه‌ها کاملا در خدمت گفتمان ضد زن قرار می‌گیرد و همین مساله بار دیگر وظیفه‌ی تک تک ما انسان‌ها در نقل قول و وایرال شدن آنچه می‌بینیم یا می‌شنویم را نشان می‌دهد؛اینکه قبل از هر اظهار نظر و انتشار مطلبی آن را از صافی عدم دخالت در زندگی شخصی سایرین بگذرانیم.

*طبیب و فعال اجتماعی-۱۴۰۱/۰۱/۰۴

https://www.tg-me.com/WomenDemands
👍19😢1
زنان و مسائل اجتماعی pinned «یک داستان واقعی اوایل اصلاحات متنی در نشریه‌‌ای دانشجویی در دانشگاه پلی‌تکنیک منتشر شد که در سراسر ایران صدا کرد؛ چنان‌که در خطبه‌های نماز جمعه برای نویسنده مرگ خواستند و اگر وساطت مرجع تقلیدی نبود، نویسنده افزون بر زندان، اعدام هم می‌شد. دعوا بر سر یک داستانک؛…»
Forwarded from دین، فرهنگ، جامعه | محسن‌حسام مظاهری (محسن‌حسام مظاهری)
🔸دین موزاییکی و دینداری گزینش‌گرانه🔸
به بهانه‌ی پدیده‌ی دیندارانِ بدون حجاب



گزاره‌ی «دین سوپرمارکت نیست» - که این روزها و پیرو اوج‌گیری چالش حجاب آن را زیاد می‌شنویم - صرف‌نظر از ساده‌انگاری و تقلیل ذات‌گرایانه‌ای که در استعمال مفهوم «دین» دارد، یک گزاره‌ی هنجاری است و مربوط به دین رسمی و نهادی. اما آنچه در واقع پدیدار می‌شود، خوب یا بد، متفاوت با چنین گزاره‌هایی است.


این تفاوت به منطق عرفی و سازوکار اجتماعی تکوین و تغییر الگوهای دینداری برمی‌گردد. زیرا این دینداران‌اند که براساس نیاز و ذایقه‌ی خود و متأثر از مجموعه شرایط جامعه‌ی پیرامون و گفتارهای مؤثر دینی در هر برهه، الگوی دینداری خود را انتخاب می‌کنند و یا حتی می‌سازند.


در زمانه‌ی ما به‌دلایل متعدد و گوناگون ازجمله رشد فردیت، ظهور و توسعه‌ی رسانه‌های نوین و شبکه‌های اجتماعی، سهولت دسترسی به اطلاعات و منابع دانش عمومی، افزایش و سرعت تعاملات و ارتباطات، پیدایش پدیده‌ی سبک زندگی و مصرف‌گرایی و موارد دیگر، این گزینش‌گری و ساخت، به‌شکلی مضاعف، اولاً ممکن‌تر و ثانیاً فراگیرتر ‌شده است. و بنابراین شاهد پیدایش الگوهای بسیار متنوعی از دینداری هستیم؛ الگوهایی که ممکن است بعضا با هم تعارضاتی داشته باشند.


گزاره‌های هنجارین دین نهادی تنها یکی از منابعی است که در مدل‌های [جدید] دینداری، برای ساخت / اصلاح / دستکاری از آن استفاده می‌شود. به‌عبارت دیگر، دین [نهادی] نه تنها سوپرمارکت بلکه یکی از سوپرمارکت‌هایی است که در فرایند تولید الگوهای دینداری محل مراجعه و مصرف دینداران می‌شود.


یکی از پیامدها و ملزومات این صورتبندی، فقدان تلازم بین همه‌ی گزاره‌های تعریف دین و دینداری است. درین صورت‌بندی، دین به‌جای یک کل منسجم و به‌هم‌پیوسته، منظومه‌ای از اجزای به‌هم‌مرتبط (اما قابل تفکیک و جابه‌جایی) است؛ مشابه قطعات لگو. یک دین موزاییکی تکثرپذیر و سیال.


«دیندارانی که حجاب دارند، اما نماز نمی‌خوانند»؛ «دیندارانی که حجاب ندارند، اما روزه می‌گیرند»؛ «دیندارانی که نه نماز می‌خوانند نه حجاب دارند، اما در عزاداری شرکت می‌کنند» و بی‌نهایت ترکیب دیگر. این واقعیت الگوهای جدید دینداری است. الگوهایی متناسب با انسان امروز و دنیای امروز.


روشن است که اینجا مرجع تعریف و تشخیص دیندار، خود فرد است، نه متولیان رسمی یا برخی دینداران سنتی که به‌صرف عدم التزام افراد به یکی از شعارهای دین (مثل حجاب) آن‌ها را «لامذهب» و «بی‌دین» و بیرون از دایره‌ی دینداران می‌شمارند. توجه به این واقعیت است که ما را در استعمال و انتساب صفاتی مثل "مذهبی"/ "غیرمذهبی و "دیندار"/"بی‌دین" محتاط می‌کند.


محسن‌حسام مظاهری

@mohsenhesammazaheri
👍9
◀️جمهوری اسلامی، فقر روایت و حجاب اجباری

مهدی نصیری

بار دیگر تب تحمیل حجاب اجباری بالا گرفته است.‌ بخشی از انگیزه این تلاش‌های البته بی ثمر نظام را می توان در این بیت ایرج میرزا یافت که گویا در عهد خود با فقیه یا فقیهانی روبرو بوده است که مانند فقهای حاکم امروز، با زنان فاقد حجاب برخوردهایی جبارانه داشته اند:

فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست
چرا که هر چه کند حیله، در حجاب کند


ایرج، برخورد و پروپاگاندای فقیه جبار زمان خود را ناشی از این می دانسته است که او می خواسته در پوشش مبارزه با بی حجابی، بر حیله ها و غلط کاریهای خود سرپوش و حجاب بگذارد.
در زمان ایرج میرزا، حکومت و ولایت از آن فقیه و فقها نبود و حتما ابعاد حیله گری فقیه یا فقها، ابعادی وسیع نداشت اما امروز که حاکمیت ایران در دست عده ای از فقهاست، این بیت ایرج معنایی بس عمیق و وسیع دارد.
یکی از شیوه ها و شگردهای انحراف افکار عمومی از واقعیت بحرانی جامعه، مساله سازی های مصنوعی و بی ربط است و امروز یکی از این مسائل، حجاب اجباری است تا اذهان مردم از ابعاد حکمرانی فاجعه آمیز در جمهوری اسلامی، منصرف و غافل شود.

اما بیت ایرج میرزا نمی تواند همه علل مساله سازی نظام را در مورد حجاب توضیح دهد‌.
جمهوری اسلامی که فردا سالروز تأسیس آن است با بحران فروپاشی کلان روایت خود مواجه شده است‌.
همه عناصر تشکیل دهنده روایت کلان جمهوری اسلامی شامل استقلال، آزادی، مردم سالاری، عدالت، محرومیت زدایی و استکبار ستیزی، از میان رخت بر بسته است.
فقر و فلاکت‌ و تورم، تسمه از گرده مردم کشیده و به جای تحقق عدالت، ج ا در زمره یکی از فاسدتربن کشورها از جهت ساختار اداری و شفافیت مالی قرار دارد.
جنبش مهسا و سرکوب خشن و بی رحمانه آن ته مانده مشروعیت جمهوری اسلامی را نیز بر باد داد.
حمایت از تجاوز روسیه به اوکراین و ارسال سلاح که حاکی از تسلط دولت روسیه بر سیاست خارجی ایران است، بی مایه بودن شعار استقلال و استکبار ستیزی نظام را آشکار کرد.
حاکمیت یک دست که در زمره آرزوهای سی ساله رهبری نظام بود، ابعاد نادانی، ناتوانی، بی تخصصی و ریاکاری خود را نشان داده است.
نظام اکنون چنان نیازمند تنش زدایی با منطقه و غرب شده است که برای تصویب برجامی که روزی در پی آتش زدن آن بود، به التماس افتاده است‌.
روزنامه کیهان سخت در تنگنای تعیبن تیتر اول برای خود است، چرا که دیگر نمی تواند ریاض و دبی و ابوظبی را تهدید به موشک پرانی کند و از بستن تنگه هرمز حرف بزند.
همه اینها بعلاوه تنگناهای فراوان دیگر، سبب شده است نظام در صدد روایت سازی برای حفظ اقلیت ده درصدی حامی خود بر آید و ضمنا به کلیت جامعه بگوید من هنوز سرپا و قدرتمند هستم.
دمیدن دوباره در موضوع تمام شده و شکست خورده حجاب اجباری را باید در این راستا ارزیابی کرد. و البته واضح است که پیشاپیش این تاکتیکی شکست خورده است و نتیجه ای جز افزایش نفرت عمومی و تسریع در سقوط جمهوری اسلامی ندارد.
زنانی شجاع عزم جدی کرده اند تا با برداشتن روسری خود در اعتراض به اسلام جباری، از حق آزادی انتخاب خود دفاع کنند و استبداد و تمامیت خواهی نظام را به چالش بگیرند و از همین رو تسلیم پروپاگاندا و تهدیدهای حکومت نمی شوند.
شاید تنها در یک حکومت دینی از نوع و مدل جمهوری اسلامی و مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه است که عمل نکردن به یک حکم شرعی مانند حجاب، دستاورد بزرگتر آزادیخواهی و استبداد ستیزی را را در پی دارد و در مقام تزاحم بین اهم و مهم، در جایگاه اهم قرار می گیرد.
آیا فقیه شجاعی یافت شود که فتوا به مأجور بودن بی حجابانی دهد که برای‌ اصلاح یا محو حاکمیت استبدادی که ام المفاسد است، مقاومت می کنند؟!
@nasiri1342238
👍2
Forwarded from ویدلش | weedlashiha
خانم جوانی رو اورده بودن اورژانس، از لحظه ی ورود و تریاژ نشده شوهرش بال بال زنان افتاده بود دنبالم که تورو خدا ببین چشه! واااای انگار شکسته!!بالاخره گرافیشو دیدم و گفتم شکستگی دوبل ساق پا داره و باید عمل بشه! دیگه کم مونده بود سکته کنه! داشتم با خودم فکر میکردم که خدایا هنوز از این مردهای خوب پیدا میشه و چقدر زنشو دوس داره و ایشالا قسمت ما مجردها ،که یهو داداش خانمه گفت والا دیگه از دست این دامادمون زله شدیم! هر روز میزنه یه جاییشو میشکنه این بار دیگه باید طلاقشو بگیریم! 😐

خانم میزل شگفت انگیز

乙ɦÆƄz
@weedlashiha🍁
😢8
تجربه گذشتن آب از سر....

فاطمه علمدار

۱۶ شهریور ۱۳۹۸ بود.۲سال و۱۲روز قبل از مرگ مهسا.اسماعیل بخشی با بغض رو به دوربین گفت:«۴تا کارگر خودشونو آتش زدند...برای یک و دویست...لعنت به این زندگی».کارگران هفت تپه ماهها بود که حقوق نگرفته بودند.لازم نیست آدم عامل آمریکا و اسرائیل باشد که بتواند به نگرفتن حقوقش اعتراض کند.مردم،همین مردم معمولی،وقتی دچار فقر شوند،اعتراض میکنند.

۲۸تیر۱۴۰۰بود.۱سال و۲ماه قبل از مرگ مهسا.با صدای گرفته اش پرسید:"مظاهرات سلمیه.چرا تیر میاندازی؟" گفتند برو.نایست.ایستاد. کتکش زدند.خوزستان هوا نداشت.آب نداشت.هنوز هم ندارد.تهران و اصفهان و قزوین هم هوا ندارند.آب ندارند.آدمها لازم نیست بازیچه دست دشمن باشند تا بفهمند از نداشتن آب و هوا در مشقتند. مردم،همین مردم معمولی،وقتی در تنگنا باشند،اعتراض میکنند.

۱سال بعدش،۲۸ تیر۱۴۰۱،مادری جلوی ون گشت ارشاد ایستاده بود و ضجه میزد که«دخترم مریضه...نبریدش...».۲ماه قبل از اینکه مهسا را گشت ارشاد ببرد و بگویند چون مریض بود روند ارشاد را طاقت نیاورد و جانش را از دست داد.دختر آن زن را بردند؛علیرغم اینکه میدانستند مریض است و بعد پلیس تهران بزرگ گفت که با سرتیم گشت انتظامی به خاطر سوءمدیریت برخورد انضباطی شده.ما سر تیم را ندیدیم و نفهمیدیم چه برخوردی با او کردند.ولی وقتی سپیده رشنو در اتوبوس شالش افتاد و رایحه ربیعی به او تذکر داد و دعوایشان شد؛کمتر از۳هفته بعد او را دیدیم که در تلوزیون و جلوی چشم همه،از رایحه معذرت خواهی میکند.هنوز۵۰روز مانده بود به اینکه،پدر و مادر مهسا همدیگر را در بیمارستان بغل کنند و اشک بریزند.لازم نیست آدم فریب خورده و خودفروخته باشد تا بخواهد آن سرتیم انتظامی که دختر ضعیف الحجاب مریض را با خود برد هم مثل کسی که از تذکر حجاب عصبانی شده بود،حداقل در تلوزیون ابراز ندامت کند.مردم،همین مردم معمولی،وقتی احساس بی عدالتی کنند اعتراض میکنند.

۶ماه و۱۶روز قبل،دختر۲۲ساله مردم که ضعیف الحجاب بود توسط گشت ارشاد گرفته شد و از دنیا رفت.آدمهایی که خسته شده بودند از نادیده گرفتن اعتراض هایشان به فقر و تنگنا و بی عدالتی و همزمان،ترسیدن از تذکر شنیدن و گرفتار شدن و حتی مردن به خاطر نوع پوشش، احساس کردند دیگر آب از سرشان گذشته.دیگر بیش از حد مرده اند.به بهانه های مختلف دارند میمیرند بدون اینکه فرصت کنند زندگی کنند.جامعه نباید به نقطه ای برسد که فکر کند آب از سرش گذشته و چیزی برای از دست دادن ندارد به جز ترس هایش و جانش. ولی انگار مردم ما به آن نقطه رسیدند وقتی زنها حجاب از سر برداشتند؛ به نقطه خسته شدن از ترسیدن!

این روزها ضعیف الحجابها را نباید متهم کرد به بی دینی و ضد انقلابی بودن.این روزها بدحجابها کسانی هستند که در برابر تبلیغات و فراخوان های کشف حجاب ایستادگی کردند و خودی محسوب میشوند.حالا مسئله بی حجابها هستند.دیگر مسئله کوتاه بودن یا جلوباز بودن مانتو نیست.تنگ یا کوتاه بودن شلوار نیست.عقب بودن شال و روسری نیست.مسئله به سرگذاشتن هرچیزی است که فرد را از گروه بی حجابها خارج کند و بتوان او را بدحجاب دانست و نفس راحتی کشید.

ماه بعد هوا گرم میشود و شاید به جای زنان آستین بلند و شلوار بلند پوش این روزها که فقط حجاب سر ندارند،زنانی از راه برسند که حجاب بدن هم ندارند.آن روزها قرار است کسانی که پوشش بدن دارند ولی پوشش سر ندارند،ایستادگی کنندگان در برابر تبلیغات دشمن فرض شوند و جریمه ها و تنبیه های خلاقانه قانونگذاران معطوف بشود به گروهی که پوشش بدن ندارند؟

بی حجابهای امروز کسانی هستند که دیگر نه تنها حوصله ترسیدن از گرفتار شدن در گشت ارشاد و اخراج از محل کار و طرد شدن از طرف بعضی از دوستان و فامیل و کنار گذاشته شدن از محافل رسمی و غیررسمی و لغو عضویت در انجمنهای تخصصی و غیرتخصصی را ندارند بلکه حتی از فکر کردن به مردن در گشت ارشاد و مانند آن هم حسی پیدا نمیکنند.آنها به وضعیت مرگ یک بار،شیون یک بار رسیده اند به جای ترس و اضطراب هرروزه از به خطر افتادن دخترشان یا خواهرشان یا عزیزانشان به خاطر نوع پوشش،آن هم وسط بحرانهای اقتصادی و اجتماعی.بی حجابهایی که آب از سرشان گذشته را نمی توان با قطع کردن اینترنت همراه و سوزاندن کارت ملی و ممنوع الخروجی و جریمه نقدی تنبیه کرد.ضعیف الحجاب که بودند هم به بهانه های دیگر همه اینها را ممکن بود تجربه کنند.به بهانه اعتراض به نبودن هوا،آب،نان،عدالت...جامعه نباید به وضعیت گذشتن آب از سر برسد؛به وضعیتی که تنها ترسش تداوم این ترس تا نسل های بعد باشد و به حال قانونگذار و سیاستگذاری که نمیفهمد آب را از سر مردمش رد کرده،نمیفهمد که مردمش مرگ را به چشم دیده اند و دیگر از تب نمی ترسند،نمیفهمد که وقت اشتباه ندارد،باید تاسف خورد.قانونگذاری که معنای رفتار مردمش را نمیفهمد...
👍12
Forwarded from آهستان
امروز روز عید است. آقا گفته‌اند، برای اینکه به جمهوری اسلامی رای داده شد. پس از چند هزار سال بساط سلطنت برچیده شد اما انگار نه انگار...

امکان دارد که در آینده، ملت به دو بخش مذهبی و غیرمذهبی تقسیم شود، با شکافی عبورناپذیر در میانه، ملت دوپاره شود...

‌ روزها در راه
۱۲ فروردین ۵۸
شاهرخ مسکوب

@ahestan_ir
👍3
Forwarded from مصطفی ملکیان
جامعه ایرانی؛ متدینانه یا سنتی

✍️مصطفی ملکیان

🔹اولین ‌چیزی که به گمان من باید در بابش مداقه کرد، این است که من بین روش زندگی متدینانه، با روش زندگی سنتی فرق می‌گذارم، یعنی می‌گویم یک سلسله چیزهایی که در روش زندگی سنتی هست، البته برگرفته از دین و مذهب است، اما خیلی از چیزهایی که در زندگی سنتی هست، نه‌فقط برگرفته از دین و مذهب نیست، بلکه خلاف آموزه‌ها و فرموده‌های دین و مذهب است. بخش عظیمی از جامعه ما به روش سنتی زندگی می‌کنند، نه به روش متدینانه و این دو را نباید کاملا با یکدیگر منطبق دانست. البته شکی نیست که یک تقاطع یا به گفته‌ جوان‌های امروزی، یک همپوشانی بین بعضی از قسمت‌های زندگی سنتی و بعضی از قسمت‌های زندگی دینی و متدینانه وجود دارد، اما در عین حال اینها دو طرز زندگی‌اند و این دو طرز زندگی خیلی با هم متفاوتند.

🔹آنچه ما امروز در جامعه خودمان از آن بیشتر به زندگی متدینانه تعبیر می‌کنیم، به گمان من در واقع زندگی متدینانه نیست، بلکه زندگی سنتی است. نمی‌خواهم شما تصور کنید که من می‌خواهم بگویم هر عیب و نقصی هست، در زندگی سنتی است. نه، مطلقا. اما در عین حال می‌خواهم بگویم زندگی متدینانه تفاوت‌های جدی با زندگی سنتی دارد. مثالی می‌زنم؛ شما الی ماشاءالله در متون دینی و مذهبی ما می‌بینید که مثلا از پیامبر نقل است: «امروز به عایشه گفتم فلان. امروز به عایشه گفتم بهمان. امروز عایشه این کار را کرد. دیروز آن کار را کرد». حتی بالاتر از «عایشه» که اسم کوچک همسر ایشان بوده، می‌بینیم تعبیر «حمیرا» را که تعبیری عاشقانه است، پیامبر در مورد همسرشان به کار می‌برند و در ملأعام هم گفته می‌شود، اما آیا امروزه شما هیچ مرجع تقلید و هیچ فقیه و روحانی‌ای می‌بینید که اسم زن خود را در ملأعام بیان کند؟ حتی اسم عاشقانه‌ای را بیان کند که به زن خود داده است؟ قبیح شمرده می‌شود. این قبح را دیگر نمی‌شود به دین و مذهب نسبت داد. شما هیچ مرجع تقلیدی را دیده‌اید که بگوید امروز به «شهین» گفتم فلان یا به «منصوره» گفتم بهمان؟ شما چنین چیزی نمی‌بینید. حتی اگر من اسم همسر خودم را در ملأعام بگویم، قبیح شمرده می‌شود، اما این قبح را سنت بر این کار بار کرده و دین و مذهب چنین چیزی نگفته است. این یک نمونه ساده است تا بگویم شما نمی‌توانید هر چه را در سنت ما وجود دارد به دین و مذهب نسبت دهید. کما اینکه چادر به همین ترتیب جزء سنت ما است، نه جزء دین و مذهب ما. ولی اکنون بسیاری از خانواده‌ها هستند که اگر عروسشان نخواهد چادر بپوشد، به نظرشان می‌آید که خلاف دین و مذهب عمل کرده است؛ این تفکر، تفکرِ سنتی است نه دینی.

🔹از طرف دیگر مثلا در دین گفته می‌شود: «الغیبه اشد من الزنا»؛ گناه غیبت از گناه زنا بیشتر است، اما کدام خانوادة به تعبیرِ ما دینی و مذهبی است که شبانه‌روز الی ماشاءالله تمام اعضای خانواده‌اش کم یا بیش مشتغل به غیبت نباشند؟ همین کسی که غیبت می‌کند، اگر تار موی دخترش پیدا باشد یا اگر دخترش به پسری لبخند بزند یا پسرش به دختری لبخند بزند، به نظرش می‌آید ارکان عرش الهی دارد به تزلزل می‌افتد، اما غیبت برایش اصلا چیز مهمی نیست؛ درست خلاف آن تلقی که در دین و مذهب وجود دارد.

🔹می‌خواهم عرض کنم سبک زندگی‌ای که ما اکنون از آن به سبک زندگی دینی و مذهبی تعبیر می‌کنیم، در بیشتر قریب به اتفاق موارد در واقع سبک زندگی سنتی است؛ حاصل ترکیب اندکی از اخلاقیات به علاوه‌ بخش عظیمی از آداب و رسوم و عرف و عادات اجتماعی، و نیز بخشی از مناسک و شعائر دینی و مذهبی، به علاوه بخش چشمگیری از مصلحت‌اندیشی‌های شخصی و گروهی، و بخش ناچیزی از قانون؛ اینها در مجموع سبک زندگی‌ای را درست کرده‌اند که به آن سبک زندگی سنتی می‌گوییم. به نظرم این را نباید سبک زندگی دینی و مذهبی تلقی کرد.

مصاحبه استاد ملکیان با روزنامه شرق، 28 اسفند 1401

@mostafamalekian
👏7👍31
Forwarded from ديد‌بان آزار
🔹درباره حضور بی‌حجاب در شهر

🔹لذت خرابکارانه نافرمانی مدنی

نویسنده: زهره رجبی

اولین‌بار با خواهرزاده‌ام بودم که تجربه‌اش کردم، بعد از اینکه روسری‌ام خود‌به‌خود افتاد و دیگر نپوشیدم. (احساسات متناقضی داشتم، هرچندگاهی در گذشته در فضاهای شهری بی‌روسری بودم، اما اینکه تصمیم بگیرم هیچ‌کجا؛ در تاکسی، اتوبوس، مطب دکتر، داروخانه، وقت‌هایی که دنبال خواهرزاده‌ام در مدرسه می‌روم، اصلا روسری نپوشم برایم عملی چالشی، گاهی ترسناک و بیشتر قدرت‌برانگیزبود.)

سال‌ها پیش، زمان دانشجویی، روسری پوشیدن به جای مقنعه در دانشگاه برای‌مان تغییر بزرگی بود و حالا در آستانه چهل‌سالگی و سال‌ها زندگی زیر سایه سرکوب و ترس از جمهوری اسلامی، مدرسه و جامعه، در حال تجربه‌ تغییر بزرگی در برابر همین جامعه هستیم. سرپیچی از قوانین ظالمانه‌ای که همیشه ما زنان را به‌عنوان نیمی از جامعه، ندیده است، سرپیچی از قوانین سرکوب‌گرانه‌ای که بدیهی‌ترین حقوق ما را نادیده گرفته و مبارزه همواره برای ابتدایی‌ترین حقوق انسانی، ما را به این مقطع مهم و ارزشمند و تاریخی رساند.

آن‌شب وقتی به گاردی‌های نزدیک چارسو رسیدیم؛ دیدم گاردی‌ها به من نپریدند، پس دستم که رفته بود سمت روسری‌ام برای پوشیدنش ناخودآگاه متوقف شد. هنوز ترس و هیجان داشتم، ولی شلوغی آن محدوده مانع از این شد که ترسم ادامه پیدا کند. از محدوده جمهوری تا ولیعصر تقریبا تنها زن بدون حجاب بودم و حضور مغازه‌دارهای مرد و نگاه‌شان سنگین بود، به هرحال، تازه بیست روز از حوادث تلخ بعد از قتل مهسا امینی گذشته بود.

از فردای آن روز زمان‌هایی که خودم به تنهایی در شهر رفت‌و‌آمد می‌کردم، هم می‌ترسیدم و هم عصبانی بودم از حضور گارد و نیروهای ضدشورش در هر کوی و برزنی. بعضی از راننده‌تاکسی‌ها حمایت‌کننده برخورد می‌کردند. یکی به شوخی می‌گفت: «نباید ازت کرایه بگیرم باید هوای انقلابیونو داشته باشیم.» راننده‌ یک ماشین شخصی که حتی از من کرایه نگرفت گفت: «از بی‌حجابا نمی‌گیرم.» 

یک روز میدان ونک بودیم. خلوت بود، ظهر جمعه. گاردها کل میدان و فضاهای اطرافش را قرق کرده بودند، نیلو گفت «نمی‌ترسی؟» گفتم «می‌ترسم، اما قصد ندارم روسری سر کنم. تو هم خودت تصمیم بگیر... .»

https://harasswatch.com/news/2127/
👍10
برای قربانیان خاموش
#A 417

آرمان امیری @armanparian - خبرها می‌گویند مغازه‌ی پلمپ شده در مشهد دوباره بازگشایی شده. همان مغازه‌ی معروف که از دوربین مداربسته‌اش صحنه‌ی حمله با ظرف ماست ثبت شد. تصاویری هم نشان می‌دهند که گروهی از مردم برای حمایت از صاحب مغازه مراجعه کرده و کسب و کارش را حمایت می‌کنند. زیبایی این تصویر برای من چیزی بیش از نمایش اتحاد است: من به وضعیتی فکر می‌کنم که شاید دیگر شاهد تکرار «قربانیان خاموش» نباشیم.

جنایت‌های آشکار در رژیم‌های استبدادی، هرقدر موحش، هرقدر فجیع و هرقدر تکان‌دهنده که باشند، دست‌کم فرصت «سوگواری» را به قربانیانشان می‌دهند. من می‌گویم سوگواری مهم است. بسیار مهم. از داغدیده‌ها بپرسید. فرصت گریستن، موقعیت مظلوم بودن، و امکان کسب هم‌دلی‌هایی که کارکرد مرهم زخم دارند. برخی قربانیان حتی تا جایگاه قهرمانان ملی بالا می‌روند. حساب سود و زیان نیست. نمی‌خواهم بگویم در برابر درد و رنجی که تحمل کرده‌اند، در برابر عمری که در زندان به سر برده‌اند و ای بسا در برابر جان عزیزی که از کف داده‌اند جبران مافاتی در کار خواهد بود؛ اما تسکینی هست و تسلایی. این مهم است؛ دست‌کم وقتی بدانیم شمار بسیار زیادی از قربانیان، از همین امکان حداقلی هم محروم بوده‌اند.

وقتی قرار بر بازخوانی فهرست جنایت‌های رژیم باشد، همه به سراغ بزنگاه‌های قتل و کشتار و زندان می‌روند؛ سراغ ۹۸، ۹۶، ۸۸، ۶۷ و ... فهرست این قربانیان مستقیم دیر یا زود مشخص می‌شود و دست‌کم امیدی هست به دادخواهی‌شان؛ اما گروه دیگری هستند که نه تنها در پیشگاه تاریخ، که ای بسا در نزد نزدیک‌ترین عزیزان‌شان هم اصلا به عنوان یک قربانی ثبت نشده‌اند؛ آنقدر مهجور که گاه حتی خودشان هم فراموش می‌کنند (یا شرم دارند که با خود تکرار کنند) ده‌ها سال درد و رنجی که کشیده‌اند چیزی جز یک ظلم آشکار نبوده است.

نخستین بزنگاهی که من برای این قربانیان خاموش می‌شناسم، بزنگاه «انقلاب فرهنگی» است. جایی که بجز تعداد زیادی از اساتید دانشگاه (که احتمالا نام این‌ها را می‌شود بالاخره پیدا کرد) هزاران دانشجو را از دانشگاه اخراج و برای همیشه از تحصیل محروم کردند. سفلگان تازه‌به‌دوران رسیده‌ی انقلابی، خیلی خوب می‌دانستند که اگر قرار باشد ریشه‌ی یک انسان، یعنی تبارش را و امکان مقاومت و تداوم‌ش را بسوزانید، بهترین روش آن است که راه معیشت‌اش را سد کنید. هزاران قربانی انقلاب فرهنگی، برجسته‌ترین استعدادهای جوان دوران خود بودند که می‌توانستند پس از فارغ التحصیلی مدارج رشد اجتماعی و اقتصادی را طی کنند. اخراج از دانشگاه اما فقط یک تنبیه موقت نبود؛ برای بخش بزرگی از این گروه، نابودی تمامی آینده‌ی خودشان و حتی خانواده‌هایشان بود.

بعدها که همان رویکرد «تصفیه» به شکل نهادهای «گزینش» به تمامی ادارات و ارگان‌های کشور تسری یافت، این وضعیت ابعاد اصلی خودش را بیشتر نشان داد. چه تعداد انسان که پشت صافی این گزینش‌ها باقی ماندند و از کمترین امکان اشتغال و معاش باز ماندند تا به صورتی کاملا سیستماتیک و برنامه‌ریزی‌شده شاهد یکی از بزرگترین پروژه‌های «مهندسی اجتماعی» باشیم. پروژه‌ی «مستضعف‌سازی مخالفان»؛ درست به موازات پروژه‌ی تزریق رانت‌های معیشتی، کاری و البته تحصیلی، برای پروردن نسلی از نخبگان رانتی که به مرور کل ترکیب‌بندی جامعه را تغییر دادند.

گاهی می‌شنوم که فلان عکاس سابق خبرگزاری فارس، یا فلان همکار سابق با کیهان و صداوسیما و دیگر نهادهای معلوم‌الحال حکومتی، حالا تغییر موضع داده و افتخارآفرین شده و جوایز بین‌المللی دریافت می‌کند. البته که خبر خوبی است. هرکسی از هرجا حساب خودش را از این حکومت نفرینی جدا کند مایه‌ی خرسندی است، اما رفقا، حواس‌تان هست که خیلی‌ها اصلا نام‌شان شنیده نمی‌شود، چون همان زمان هم حاضر نبودند ولو گرسنگی و بیکاری را با خفت همکاری در این نهادهای کثیف عوض کنند؟

البته که وقتی گزینش‌ها حتی بدیهی‌ترین فرصت‌های شغلی را شامل می‌شد، قابل درک بود که «تقیّه» کردن، اندکی ریش و گاهی چادر و دو رکعت نماز نمایشی برای بقا را بخش بزرگی از جامعه بپذیرد. جای شماتت هم نیست؛ اما آیا نمی‌شناسیم در نزدیک‌ترین اطرافیان خود کسانی را که تن به همین مقدار هم ندادند و البته که جا ماندند و عقب افتادند، یا ناچار به آوارگی شدند (و نه مهاجرت که حتما از جنس دیگری است) و در هیچ یک از موارد هم به عنوان «قربانی» کسی با آن‌ها هم‌دلی نکرد که ای بسا سرکوفت شنیدند و شماتت شدند بابت کلّه‌شقی و بی‌عرضگی!

برای مطالعه‌ی ادامه‌ی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
👍8👏1
Forwarded from هم-شنوایی
زشت و زیبای داستان‌ِ پوراحمد در سه پرده

✍️ مرتضی کریمی، دکترای انسان‌شناسی

پرده اول:
در مشاوره با افرادی که عزیزی را در اثر خودکشی از دست داده‌اند می‌گوییم: عزیز تو، یک پازل است. تکه‌هایی از لحظه‌های مختلف از امید، شادی، حمایت، سرسختی، جنگیدن، ساختن، خلاقیت و البته غم، حسرت، دست‌کشیدن، افتادن و اقدام به خودکشی. این پازل هزاران تکه دارد. پایان داستان از اهمیت خاصی برخوردار است اما همه پازلِ بودنِ کسی نیست. و تو می‌توانی زیر آفتاب حضور کسی بنشینی و یا در تاریک‌ترین سایه‌های مرگ او. پوراحمد به اندازه صد انسان زندگی و کار درخشان کرده است و بله، قسمت پایانی داستان او غم‌انگیز است.

پرده دوم:
تحلیل‌هایی که با آوردن یک بند از فلان روانشناس سعی در توضیح زندگی و مرگ #کیومرث_پوراحمد دارند برایم بسیار تاسف‌برانگیزند. این تحلیل‌های شابلونی می‌خواهند کل زندگی و داستان یک مرد بزرگ را در یک قاب تنگ جا بدهند. علاوه بر داستان پوراحمد، یعنی آنچه از او می‌دانیم، بخش مهمی از داستان خودکشی او مربوط به قسمتی است که از او نمی‌دانیم. این تحلیل‌ها حتی در مورد یک آدم معمولی هم کارا نیستند. چون نمی‌دانند که آن شب به او چه گذشته یا جریانات شخصی زندگی او چه بوده است.‌

پرده سوم:
تحلیل‌هایی که خوانده‌ام یا خواسته‌اند پوراحمد را به یک گزاره روانکاوانه تقلیل دهند و یا فقط به آثار و کارهای درخشان او اشاره کرده‌اند. می‌خواهم دوباره بگویم، پوراحمد یک پازل بود. مردی جسور، خلاق، عاشق و پر کار که در سن ۷۴ سالگی به زندگی‌اش بنا به دلایلی که دقیقا نمی‌دانیم چه بود پایان داد. من نمی‌توانم درباره این کار یا شخصیت او قضاوت کنم. اما درباره خودم می‌گویم که فکر می‌کنم در قبال احساسات و‌ افکاری که می‌سازم (اگرچه مسئول همه چیز نیستم و نمی‌توانم مسئولیتی که مال دیگری است را بردارم)، مخصوصا در مورد کودکان و نوجوانان، مسئول هستم.

نمی‌دانم در آینده چه پیش خواهد آمد. آینده یک بسته از قبل پیش‌بینی‌شده و طراحی شده نیست. به قول لویناس «آینده اصیل در خود حاوی امکان‌هابی است که پیشاپیش نمی‌توان همه آنها را احصا کرد... مادام که زمان هست امید هست.»
این چیزی بود که در طول سالها کار با افراد محتضر مشاهده کردم. تا آخرین لحظه امید هست... و خاکی که خشکیده نیاز به آب دارد نه آتش. و به تعبیر فرانسیس ولر «در مواجهه با فقدان وحشیانه، شجاعت وحشیانه را پرورش بده». هر چه آن یکی وحشیانه‌تر، این یکی هم سخت‌گیرانه‌تر.

@mortezakarimi77
👌71👍1
🔰 همه‌ی آدم‌ها یک حق اساسی دارند: این که در برابر (میل به) اقدام به خودکشی محافظت بشوند.

بحث‌های روشنفکری و مجادلات حقوقی درباره‌ی مرگ خودخواسته (اُتانازی) گاهی موجب می‌شود که اهمیت پیشگیری از خودکشی را فراموش کنیم. آدم‌هایی که به خاطر مریضی دردناکِ بی‌درمان تصمیم آگاهانه و حساب‌شده می‌گیرند تا به زندگی خود پایان دهند درصد ناچیزی از موارد را شامل می‌شوند. اکثر آدم‌هایی که اقدام به خودکشی می‌کنند در چنین موقعیتی نیستند: آن‌ها مردان میانسالی هستند که از پایان یک رابطه‌ی عاطفی رنج می‌برند؛ دانشجویانی هستند که از فشار درس و مشق عاصی شده‌اند؛ نوجوانانی هستند که گرفتار قلدری آنلاین شده‌اند. حق آنها برای محافظت شدن از خودکشی باید به رسمیت شناخته شود.

● جاناتان هِرینگ، استاد حقوق دانشگاه آکسفورد، در کتابی که سال گذشته منتشر کرد، استدلال می‌کند که حق بشری همه‌ی آدم‌هاست که در برابر (میل به) اقدام به خودکشی محافظت شوند.
او می‌گوید، این روزها همه بحث‌های روشنفکری و مجادلات حقوقی (در غرب) متمرکز شده‌اند روی این که آیا آدمی حق مردن دارد یا نه؟ اما سرنا را از سر گشادش می‌زنند. نقطه‌ی عزیمت اشتباه است؛ بحث باید از این‌جا آغاز شود که حق بدیهی و اولیه‌ی آدم‌ها این است که آدم‌ها از خودکشی محافظت شوند. اکثریت قاطع موارد خودکشی ناشی از تصمیمِ حساب‌شده، محتاطانه، آگاهانه و خودبنیادِ آدم‌ها نیست. اکثر خودکشی‌ها قرار نیست خطبه‌‌ای غرّاء درباره‌ی معنا و فلسفه‌ی زندگی ادا کنند. وحشت، شوکه شدن و غم عمیق تنها واکنش‌های مناسب ما به این موارد می‌تواند باشد و بس!

● یک پژوهش اخیرا نشان داده که ۷۳درصد خودکشی‌ها در همه‌ی کشورهای عضو اتحادیه اروپا می‌توانست پیشگیری شود. این یعنی ۴۰هزار آدم هر سال می‌توانستند و باید زنده می‌ماندند.

● هِرینگ انتقاد می‌کند از این که در بحث‌ها خودکشی اغلب به عنوان تصمیم فردی تلقی می‌شود. تفسیرهای اقدام به خودکشی ناظر به فرد هستند: وضعیت سلامت روانش، جنسیتش، وضعیت سلامت جسمانی‌اش و دشواری‌هایی که در مواجهه‌ با چالش‌های زندگی‌اش داشته است. این تمرکز روی فرد، مسئولیت اجتماعی را نادیده می‌گیرد. هرینگ تاکید می‌کند که این شیوه‌ی بحث رهزن است. اغلب خودکشی‌ها ناشی از تأمل آگاهانه‌ی فردی نیست، از سر یک میل و استیصال آنی است. آمار خودکشی شاهدی است بر اینکه دولت و جامعه وظیفه‌ی خود را انجام نداده‌اند.

● بحث درباره‌ی این که خودکشی ناشی از تأمل آگاهانه‌ی فردی است گمراه کننده است. کجای خودکشی ناشی از اختیار شخصی و فکر حساب‌شده‌ است وقتی آدم دسترسی به‌موقع و مناسب به خدمات سلامت روان ندارد، وقتی دولت‌ها و کمپانی‌های بزرگِ مالک شبکه‌های اجتماعی چاره‌ای برای قلدری و آزار آنلاین نمی‌اندیشند، وقتی با دردمندان، دلشکسته‌گان، آسیب‌پذیران و معلولان با شرافت رفتار نمی‌شود؟

هِرینگ می‌گوید: «حق محافظت‌شدن از اقدام به خودکشی باید به عنوان یکی از مسایل اصلی عدالت اجتماعی شناخته شود.» تمرکز روی جنبه‌ی پزشکی خودکشی موجب شده که این مسأله‌ای نیازمند دارو و درمانِ کلینیکی تلقی شود و نه مسأله‌ی نقضِ حقوق بشر که نیازمند مداخله‌ای در راستای برقراری عدالت اجتماعی است.

● هرینگ تاکید می‌کند که مخالف حق آن تعداد اندکی از انسان‌ها که کاملا آگاهانه و پس از تأمل فراوان تصمیم می‌گیرند، در راستای ارزش‌هایی که در زندگی‌ به آن‌ها پایبند بوده‌اند، به زندگی خویش پایان دهند نیست. اما طعنه می‌زند که وقتی آدم‌ها دسترسی راحت و سریع و ارزان به خدمات سلامت روان ندارند، وقتی سالمندان را رها می‌کنیم تا با تنهایی و خستگی سر کنند، وقتی با نیازمندان و آسیب پذیران با شرافت رفتار نمی‌شود، وقتی خشونت خانگی و جنسی نادیده گرفته می‌شود، وقتی با زندانی رفتار غیرانسانی می‌شود، وقتی با قلدری و آزار آنلاین برخورد نمی‌شود، وقتی ... خیلی «رو می‌خواهد» که حق‌های ادانشده‌ی زندگی و زنده‌ماندن را رها کنیم و تمام تمرکز بحث‌مان روی حق مردن باشد.

بازنشر از دانشکده

🌐 شبکه جامعه‌شناسی
@SocioNet
👍6
Forwarded from ویدلش | weedlashiha
امروز یه تحقیقی که جدیدا درباره علل مزاحمت پسرها برای دخترها منتشر شده رو میخوندم و بهتون توصیه میکنم اگه بچه دارین، چه پسر چه دختر، یا قصد بچه‌دار شدن رو دارین، برای اصلاح نسل آینده هم شده به بعضی نکاتش توجه کنین شاید تونستیم نسلی رو تربیت کنیم که مثل ما قربانی مزاحمت نباشن.

مقاله‌ای که جدیدا منتشر شده اومده نتایج چندین تحقیق رو کنار هم گذاشته تا ببینه چرا مزاحمت جنسی برای دختران تا این حد زیاده و توضیح میده از کودکی تا دوره نوجوونی اثرات والدین، هم سن و سالان و فرهنگ باعث میشه که مزاحمت برای دخترها نرمال یا حتی تحمل‌پذیر تلقی بشه.

والدین و مسئولین اموزشی جنسیت رو به عنوان یک عنصر برای دسته بندی بچه‌ها قرار میدن و با این جداسازی،از رنگ لباس و اسباب بازی تا حتی کلماتی که برای بچه ها استفاده میکنن تفاوت داره، کلماتی که به بچه ها تفاوت این جنسیتها رو یاداوری میکنن. با وجود این رفتارها دیده شده وقتی

بچه ها به ۴سالگی رسیدن، باور داشتن که پسرها بیشتر عصبانی میشن و دخترها بیشتر احساس غم و ناراحتی دارن.در حقیقت والدین به دخترها وقتی غمگین بودن توجه بیشتری نشون میدادن ولی درباره پسرها خشم و پرخاشگری رو بیشتر تحمل میکردن،در نتیجه دخترهایی که دیدن بزرگترها رفتارهای خشن از طرف پسرها

رو میزارن پای اینکه «پسره دیگه»و خیلی وقتها خشونتشون عواقب بدی براشون نداره و تحمل میشه، وقتی بزرگتر میشن و به سن مدرسه و بلوغ میرسن، برای عکس‌العمل نشون دادن در مقابل مزاحمتها اعتماد به نفس پایینتری دارن.
دومین فاکتور که درها رو برای نرمال کردن مزاحمت باز میکنه، تمرکز دائمی روی

ظاهر دخترهاست.
در همون اواسط کودکی، بچه ها خودشون رو (طبق اموخته‌هاشون) در گروه‌بندی جنسیتی قرار میدن. پسرها وقت بیشتری رو با پسرهای دیگه میگذرونن و این ممکنه خشونتشون رو بیشتر کنه. دخترها هم با بودن با دخترهای دیگه یاد میگیرن که برای دوست داشته شدن و پذیرفته شدن باید نایس و جذاب

باشن در حالیکه پسرها برای اینکه توسط هم‌ سن و سالهاشون پذیرفته بشن، باید خشن‌تر و حتی در موارد جنسی، سمج و جسور باشن. رسانه‌ها هم به این رفتارها دامن میزنن، با مثلا ساختن برنامه‌هایی که پسرها به دخترها تیکه جنسی میندازن و مثلا طنزه یا تبلیغ اسباب بازیهایی برای دخترا که جلوه‌گرایی

جنسی رو عادی میکنه(لوازم ارایش برای کودکان یا عروسکهای Bratz) و نتیجه همه اینها اینه که دخترها وقتی به سن بلوغ میرسن، احساس کنن ازشون انتظار میره که به جذابیت جنسیشون برای جلب نظر پسرها اولویت بدن و پسرها فکر میکنن که باید با سماجت و جسورانه دنبال جذب نظر جنسی دخترها باشن.

پسرهایی که زیر بار این «نرمال» نمیرن، و از نظر خشونت و یا جسارت و سماجت مثل بقیه هم سن و سالهاشون نیستن، شدیدا توسط بقیه هم سنهاشون تمسخر میشن و حتی ممکنه بهشون نسبت همجنسگرا بودن داده بشه، چیزی که خیلی در پسرهای دبیرستانی زیاده. تماشای پورن هم که معمولا پر از صحنه‌های خشن در

مقابل زنهاست و معمولا اولین دریچه پسران نوجوان به روابط جنسیه هم باعث نرمال دیده شدن مزاحمتهای جنسی در ذهنشونه.
مدارس ایران که مختلط نیستن ولی در اجتماع و فرهنگ ما هم تنبیه و مجازات محکمی در حدی که باعث بهبود رفتار پسرها بشه برای مزاحمتهای جنسی نیست. نویسنده در اخر مقاله نتیجه

میگیره والدین باید اتفاقا جسارت دختران رو در مقابل مزاحمتها تشویق کنن و در مقابل حس همدلی رو در پسرها بالا ببرن. به جای جداسازی، داشتن ارتباطاتی همراه با احترام متقابل بین دخترها و پسرها هم کمک کننده است. همچنین مدارس، والدین و قانون باید هزینه مزاحمتها رو طوری بالا ببرن که

قدرت بازدارندگی داشته باشه و مشخص باشه هیچگونه مزاحمت جنسی برای هیچ جنسیتی پذیرفته نمیشه.

https://journals.sagepub.com/doi/abs/10.1177/09637214221141855?journalCode=cdpa


حانیه

乙ɦÆƄz
@weedlashiha🍁
👍8
Forwarded from نگار نگار (Negar)
ناکام (داستان).pdf
355.2 KB
راستش این داستان رو ننوشتم که قشنگ باشه، از فرط استیصال نوشتم، از خستگی نوشتم، نوشتم که این حس ناکامی‌ که تجربه می‌کنم رو در لباسِ داستان کوتاهی تخلیه کنم رو کاغذ.
ناکامی‌ای که شاید شما هم تجربه کنین. ناکامی‌ای که شاید درد مشترک همه‌ی ما باشه...
.
#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی
😢4
🔴 نامه شجاعانه صدیقه وسمقی و ۴ نقد مهم

🎙رضا علیجانی

خانم وسمقی در نامه شجاعانه‌اش به علی خامنه‌ای چهار نقد مهم را مطرح کرده است: اصل حجاب، اجباری بودن‌اش، مجازات مترتّب بر آن و پیامدهای مخرب اجتماعی‌اش.

▫️اول؛ در باره اصل حجاب که ایشان معتقد است در قرآن برای پوشاندن موی سر زنان تصریحی وجود ندارد. این نظر البته در اقلیت است و فقها عمدتا به وجوب پوشاندن موی سر باور دارند. نواندیشان دینی برعکس عمدتا باوری به پوشاندن موی سر ندارند...

▫️دوم؛ بر فرض باور به لزوم پوشاندن موی سر اما هیچ اجباری در این باره وجود ندارد. بسیاری از فقهای سنتی نیز همین باور را دارند. رویه جاری حاکم بر جهان اسلام نیز اینک همین‌طور است و به قول خانم وسمقی حجاب اجباری در جهان اسلام متروک است. اکنون به جز ج.ا و طالبان افغانستان در جای دیگری از جهان اسلام حجاب اجباری نیست.

▫️سوم؛ ایشان تصریح می‌کند که در اسلام مجازاتی دنیوی برای همان باور سنتی در باره پوشاندن موی سر وجود ندارد. این نقد هم باز مورد تایید بسیاری از دین پژوهان و قرآن‌شناسان است.

▫️چهارم؛ مسئله پیامدهای مخرب اجباری کردن حجاب و تحمیل آن بر زنان با زور و ارعاب است. این نقد از منظر دموکراسی و حاکمیت اراده و رضایت جمعی است. خانم وسمقی می‌گوید اگر قانونی مورد اعتراضی بسیاری از جامعه، به خصوص جامعه هدف آن قانون (در اینجا، زنان)، قرار داشته باشد این قانون است که باید تغییر کند. او از تمثیل تبعیض نژادی و ستم سفیدپوستان بر سیاه پوستان استفاده می‌کند و بنا به تجربه تاریخی آن را محکوم به شکست می‌داند.

▫️سماجت بر اجبار در حجاب هم از نظرگاهی مردسالارانه ریشه می‌گیرد، هم از بدنه متعصبان مذهبی حکومت، هم از دیدگاه سیاسی توطئه‌محور ولایت که همه چیز را توطئه و سناریوی دشمن می‌داند و هم از روحیه لجبازانه رهبر نظام.

▫️انگیزه بالای بخش مهمی از دختران و زنان ایرانی برای نفی پوشش اجباری باعث گستردگی نافرمانی مدنی آنان و همین امر باعث کاهش هزینه این نافرمانی و این کاهش باعث گسترش تصاعدی آن شده و در نتیجه موازنه قوا را در این موضوع تغییر داده و حکومت را مستاصل و سردرگم کرده است. حکومت نمی‌تواند در هر خیابان و بازار و پاساژ و کوچه و محله ای مامور بگذارد!

▫️از پایین امام جمعه‌های سنتی و متعصب و متصلب دارند فشار می‌آورند از بالا هم غرور و لجبازی خامنه‌ای مشکل‌ساز است. این وضعیت حکومت را سر یک دوراهی بزرگ قرار داده است. مصلحت نظام اقتضا می‌کند کوتاه بیاید اما از طرف دیگر دگم‌ها و تعصبات دینی و نیز تصلب سیاسی مانع این عقب‌نشینی است.

▫️سیاست کنونی ج.ا شاید در کوتاه مدت باعث مقداری عقب و جلو شدن این طناب کشی ماراتنی شود اما مثل خیلی از نمونه‌های تاریخی از مشروطه تا هم اکنون محکوم به تسلیم و شکست و بالا کشیدن جام زهر در مواجهه با تغییر توازن قوا در مسئله پوشش اجباری است.

*کانال نویسنده
@kaleme
👍6👏3👎1
2025/07/14 21:47:20
Back to Top
HTML Embed Code: