اگر برای زیستن هدف داشته باشید مکان ها و زمان ها ، شرایط و اتفاقات و هیچ عامل و عللی نمی تواند مانع از روییدن شما شود .
#جملات_ناب #جملات_انگیزشی #هادی_زمانی__ارتباطات #هادی #داستان #حرکت #هدف #زندگی #ایران #تهران #دپارتمان_ارتباطات_و_اطلاعات_اصفهان #جشنواره_ملی_ایده_های_خلاق_روابط_عمومی_ایران #جشنواره_ملی_خبر_ایران #خانه_ارتباطات_استان_اصفهان
https://www.instagram.com/p/DII16ExilBf/?igsh=MWdhbDljemxrdm1wMQ==
#جملات_ناب #جملات_انگیزشی #هادی_زمانی__ارتباطات #هادی #داستان #حرکت #هدف #زندگی #ایران #تهران #دپارتمان_ارتباطات_و_اطلاعات_اصفهان #جشنواره_ملی_ایده_های_خلاق_روابط_عمومی_ایران #جشنواره_ملی_خبر_ایران #خانه_ارتباطات_استان_اصفهان
https://www.instagram.com/p/DII16ExilBf/?igsh=MWdhbDljemxrdm1wMQ==
Forwarded from کانال سلام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دانشمندان بر این باورند که کهکشان راه شیری نه تنها با سرعت 600 کیلومتر بر ثانیه پرواز می کند، بلکه "بال های خود را تکان می دهد"
@salamonlline
@salamonlline
بهترین زمان برای یادگیری اصول اساسی زندگی دوران کودکی است . تنها در این زمان است که فرد شیوه مطلوب زیستن را می آموزد و در ضمیر ناخودآگاه خود نهادینه می کند. پس برای سقوط یک ملت نیاز نیست یک ارتش تا دندان مسلح بفرستید بلکه تنها با سخیف کردن محتواهای آموزشی مدارس به عنوان مهمترین سازو کار آموختن نسلی تربیت می کنبم که هیچ فلسفه ای از زندگی جز پول درآوردن از هر طریق ندارد . رسانه ملی نیز کار ناتمام چنبن آموزش و پرورشی را با تولید سریال های بی محتوا و بعضا سخیف تر کامل می کند.ان وقت نسلی داریم که نه احترام میشناسد نه خوب صحبت کردن بلد است و نه خوب شنیدن و فقط فقط غرور و تکبر بی جا به او تلقین شده است و خود را برتر از همه تاریخ می داند تنها و تنها به صرف دریافت یک مدرک مقوایی از یک دانشگاه فاقد علم . اکنون دقیقا همانجا ایستاده ایم ادبیات فارسی که مادر همه درس ها بود و به ما درس انسان سازی می داد با جایگزین شدن محتواهای فاخری چون شاهنامه ، مثنوی معنوی ، بوستان و گلستان ، منطق الطیر و ...با مزخرفانی بی سر و ته و مغالطه هایی چون داستان دو کاج و ... باعث نابودی نسل های شد که با هویت ایرانی اسلامی و با کنبجینه آثار حکمای پارسی و حکمت نظری و عملی که سر منشا انسان سازی است بیگانه شدند . کتاب ادبیات فارسی که درگاه آشنایی کودکان و نوجوانان با حکمای پارسی و آثار فاخر انسان ساز آنها بود به محتوایی بی ارزش جایگزین شد و سمبل هایی دروغین برای الگو پروری گردید که بعدها سلبریتی نام گرفت . بی سوادانی مشهور و فاقد هر گونه دانش و خرد که الگوهای پول پرستی ، تجملات و خیانت و فجورات شدند. نسلی که با مطالعه آثار حضرت سعدی و شیخ عطار اصول احترام ، ارتباط و کارآفرینی را می آموخت امروز فقط و فقط به دنبال شهرت و پول و قدرت بی سر و ته می گردد. خدایا من همیشه از تو برای هموطنان ام خیر و رحمت طلب نموده ام اما به حق همه اولیا و انبیا و مقربین و ابرو داران درگاه ات عاملین ابن خیانت را هم در ابن جهان و هم در آخرت کیفری سخت عطا فرما و به ما قدرت مطالع آثار ارزشمند و گنجینه های گرانقدرمان را عطا بفرما. برای عبور از این فسق بزرگ توصیه می کنم عزیزان کتاب های قصه های خوب برای بچه های خوب را برای فرزندان سان هر شب بخوانند و از آنها بخواهند تا در مورد شخصیت های واقعی ابن حکایات و داستان ها صحبت کنند. ابن آنها راه رستگاری و نجات ایران عزیزمان است . خدا رحمت کند استاد مهدی آذریزدی را . روحشان شاد #ایران #ایرانی #آموزش #اموزش #دپارتمان_ارتباطات_و_اطلاعات_اصفهان #خانه_ارتباطات_استان_اصفهان #اصالتِ
https://www.instagram.com/reel/DIawxUcC_af/?igsh=cnd6MDYxZWZvYTlk
https://www.instagram.com/reel/DIawxUcC_af/?igsh=cnd6MDYxZWZvYTlk
Forwarded from گوشه هایی از تاریخ
شبی یک سرگذشت:امشب
25فروردین روزبزرگذاشت عطار *
فریدالدین ابوحامدمحمدعطار درنیشابوربه سال(۵۴۰)هجری بدنیاآمد ، اورایکی ازعرفای بزرگ ویکی از بلند پایه ترین شعرای ایران مینامند ، کودکی او در پرده ای ازابهام قراردارد عوفی در کتاب لباب الاباب ازاوبعنوان کسیکه جاده سالک راپیموده نام میبرداسم پدرش محمود و بدین جهت عطارمینامد که به شغل دارو فروشی اشتغال داشته عده ای اورا اهل کدکن میدانند ، درآنجاقبری بنام پیر زروند وجود دارد که آنرا پدر عطار مینامند و مورد احترام اهالی میباشد. کودکی اومصادف است باهجوم غزهاکه آمدند ، کشتند ، غارت کردند و رفتندکه جزغم واندوه چیزی برای عطارنداشته وتاثیرعمیقی برروح جستجوگر او گذاشته گویا اودرانزمان ۷یا۸سال بیشترنداشته پس ازرفع فتنه غزها به مکتب رفته وبه تحصیل علوم انزمان پرداخت وسرگذشت بزرگان رامطالعه کرد ناخوداگاه بسوی طریقت گام برمیدارد حتی درتذکره اولیا ازبعضی ازین بزرگان نام میبرد عطارچون به حرفه داروسازی اشتغال داشته ازنظرمادی مستقل بوده وهمین بی نیازی باعث شدکه از رفتن به نزدامرا ومدح گویی خود داری کندجامی مرگ اورا بسال (۶۲۸) ذکر میکند و این مغایراست باحمله مغولان ( ۶۱۸)بوده زیرا عطار همراه با مردم نیشابوردر نبردبامغولان کشته میشود ، عطار دیداری بامولانا در نیشابور داشته و آن موقعی است که بهاولد پدر مولانا که مجبور به هجرت ازبلخ به زیارت خانه خدامیشود، عطارکه او را نوجوانی باهوش وخلاق میبیند کتاب اسرارنامه خودش را به مولانا هدیه میدهد از این رو این کتاب همیشه همراه مولانابوده است این نشان میدهدکه مولانا چقدر به دیده احترام به عطارنگاه میکرده ، تاثیرشعرعطار در مولانا رابه وضوح میتوان دید درباره اینکه عطار از کجا و از کدام استاد درس گرفته اطلاع دقیقی نداریم ولی بنا به نقلی او در ماوراءالنهر به خدمت سلطان العارفین مجدالدین بغدادی رسیده و خرقه تبرّک از دست او گرفته ، وسعت معلومات او از نوشته هایش پیداست که اواحاطه کامل به قران و روایات داشته است حدود(۹۰ )سال عمر وکسب فیض از محضربزرگان او را آشنا به دیگر ادیان کرده است ، علوم روز را که شامل پزشکی ، ستاره شناسی ، فلسفه ، موسیقی فراگرفته همچنین مراحل سیروسلوک ودرک حالات بزرگان بخصوص نجم الدین کبری که ازمشایخ سده ششم بوده بهره کافی برده ظاهرا دیداری هم درخوارزم با او داشته متاسفانه تمام اثار او درواقعه نیشابور از بین رفته آنچه که بما رسیده است انهایست که خارج ازنیشابور نزد دیگران بوده است *
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود*
ماخذ *
دکترشفیعی کدکنی*
الهی نامه عطار*
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
کتاب ازبهار تاشهریار ج ۲ص۱۱۱به
بعد *
@goshetarikh
25فروردین روزبزرگذاشت عطار *
فریدالدین ابوحامدمحمدعطار درنیشابوربه سال(۵۴۰)هجری بدنیاآمد ، اورایکی ازعرفای بزرگ ویکی از بلند پایه ترین شعرای ایران مینامند ، کودکی او در پرده ای ازابهام قراردارد عوفی در کتاب لباب الاباب ازاوبعنوان کسیکه جاده سالک راپیموده نام میبرداسم پدرش محمود و بدین جهت عطارمینامد که به شغل دارو فروشی اشتغال داشته عده ای اورا اهل کدکن میدانند ، درآنجاقبری بنام پیر زروند وجود دارد که آنرا پدر عطار مینامند و مورد احترام اهالی میباشد. کودکی اومصادف است باهجوم غزهاکه آمدند ، کشتند ، غارت کردند و رفتندکه جزغم واندوه چیزی برای عطارنداشته وتاثیرعمیقی برروح جستجوگر او گذاشته گویا اودرانزمان ۷یا۸سال بیشترنداشته پس ازرفع فتنه غزها به مکتب رفته وبه تحصیل علوم انزمان پرداخت وسرگذشت بزرگان رامطالعه کرد ناخوداگاه بسوی طریقت گام برمیدارد حتی درتذکره اولیا ازبعضی ازین بزرگان نام میبرد عطارچون به حرفه داروسازی اشتغال داشته ازنظرمادی مستقل بوده وهمین بی نیازی باعث شدکه از رفتن به نزدامرا ومدح گویی خود داری کندجامی مرگ اورا بسال (۶۲۸) ذکر میکند و این مغایراست باحمله مغولان ( ۶۱۸)بوده زیرا عطار همراه با مردم نیشابوردر نبردبامغولان کشته میشود ، عطار دیداری بامولانا در نیشابور داشته و آن موقعی است که بهاولد پدر مولانا که مجبور به هجرت ازبلخ به زیارت خانه خدامیشود، عطارکه او را نوجوانی باهوش وخلاق میبیند کتاب اسرارنامه خودش را به مولانا هدیه میدهد از این رو این کتاب همیشه همراه مولانابوده است این نشان میدهدکه مولانا چقدر به دیده احترام به عطارنگاه میکرده ، تاثیرشعرعطار در مولانا رابه وضوح میتوان دید درباره اینکه عطار از کجا و از کدام استاد درس گرفته اطلاع دقیقی نداریم ولی بنا به نقلی او در ماوراءالنهر به خدمت سلطان العارفین مجدالدین بغدادی رسیده و خرقه تبرّک از دست او گرفته ، وسعت معلومات او از نوشته هایش پیداست که اواحاطه کامل به قران و روایات داشته است حدود(۹۰ )سال عمر وکسب فیض از محضربزرگان او را آشنا به دیگر ادیان کرده است ، علوم روز را که شامل پزشکی ، ستاره شناسی ، فلسفه ، موسیقی فراگرفته همچنین مراحل سیروسلوک ودرک حالات بزرگان بخصوص نجم الدین کبری که ازمشایخ سده ششم بوده بهره کافی برده ظاهرا دیداری هم درخوارزم با او داشته متاسفانه تمام اثار او درواقعه نیشابور از بین رفته آنچه که بما رسیده است انهایست که خارج ازنیشابور نزد دیگران بوده است *
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود*
ماخذ *
دکترشفیعی کدکنی*
الهی نامه عطار*
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
کتاب ازبهار تاشهریار ج ۲ص۱۱۱به
بعد *
@goshetarikh
ضریب شرافت (Decency Quotient - DQ)
و اهمیت آن در محیط اجتماعی و کاری
در دنیای امروز، علاوه بر ضریب هوشی (IQ) و ضریب هوش هیجانی (EQ)، مفهومی جدید به نام ضریب شرافت یا Decency Quotient (DQ) مطرح شده است. این مفهوم به میزان صداقت، انصاف، احترام و مسئولیتپذیری فرد در تعاملات اجتماعی و حرفهای اشاره دارد.
■ ضریب شرافت چیست و چرا اهمیت دارد؟
ضریب شرافت به توانایی فرد در رفتار محترمانه، منصفانه و اخلاقی در جامعه اشاره دارد. این مفهوم توسط راجیو سیریواستاوا و برخی از اندیشمندان مدیریت و منابع انسانی مطرح شده است و امروزه در محیطهای کاری و اجتماعی به عنوان یک معیار کلیدی برای سنجش شخصیت افراد شناخته میشود.
■ مولفههای اصلی ضریب شرافت (DQ)
• احترام به دیگران،
رفتار مودبانه و رعایت حقوق دیگران
• صداقت و راستگویی،
پرهیز از دروغ و فریبکاری
• مسئولیتپذیری اجتماعی،
توجه به رفاه و منافع عمومی
• همدلی و درک احساسات دیگران،
توجه به نیازهای عاطفی افراد
• عدالت و انصاف،
برخورد منصفانه با دیگران در تمامی شرایط
■ نقش DQ در محیط کاری و اجتماعی
• افزایش اعتماد و همکاری:
افرادی که ضریب شرافت بالایی دارند، بیشتر مورد اعتماد همکاران و مدیران قرار میگیرند.
• بهبود فرهنگ سازمانی:
شرکتهایی که به DQ توجه دارند، محیط کاری سالمتری ایجاد میکنند.
• کاهش تعارضات:
رفتارهای شرافتمندانه باعث کاهش درگیریهای اجتماعی و سازمانی میشود.
• افزایش حس رضایت و انگیزه:
کارمندان در محیطی که عدالت و احترام رعایت شود، انگیزه بیشتری خواهند داشت.
■ چگونه DQ خود را تقویت کنیم؟
• تمرین گوش دادن فعال و احترام به نظرات دیگران
• رعایت صداقت و شفافیت در گفتار و رفتار
• مهربانی و همدلی با همکاران و اطرافیان
• پذیرش اشتباهات و تلاش برای تصحیح رفتارهای نادرست
■ نتیجهگیری
ضریب شرافت (DQ) نقش مهمی در موفقیت فردی، اجتماعی و حرفهای دارد. در دنیای مدرن، تنها داشتن مهارتهای فنی یا هوش بالا کافی نیست؛
✅بلکه شخصیت اخلاقی و رفتار شرافتمندانه عامل کلیدی در شکلگیری یک جامعه و سازمان سالم است.
مهمترین راهکار در ایجاد و تقویت شرافتمندی در افراد جامعه به عنوان اصل اساسی توسعه پایدار مطالعه آثار حکمای پارسی و آموزش آنها به کودکان در دوران کودکی است . در ابن خصوص مطالعه آثار استاد مهدی آذریزدی با عنوان قصه های خوب برای بچه های خوب بسیار اثربخش می باشد
و اهمیت آن در محیط اجتماعی و کاری
در دنیای امروز، علاوه بر ضریب هوشی (IQ) و ضریب هوش هیجانی (EQ)، مفهومی جدید به نام ضریب شرافت یا Decency Quotient (DQ) مطرح شده است. این مفهوم به میزان صداقت، انصاف، احترام و مسئولیتپذیری فرد در تعاملات اجتماعی و حرفهای اشاره دارد.
■ ضریب شرافت چیست و چرا اهمیت دارد؟
ضریب شرافت به توانایی فرد در رفتار محترمانه، منصفانه و اخلاقی در جامعه اشاره دارد. این مفهوم توسط راجیو سیریواستاوا و برخی از اندیشمندان مدیریت و منابع انسانی مطرح شده است و امروزه در محیطهای کاری و اجتماعی به عنوان یک معیار کلیدی برای سنجش شخصیت افراد شناخته میشود.
■ مولفههای اصلی ضریب شرافت (DQ)
• احترام به دیگران،
رفتار مودبانه و رعایت حقوق دیگران
• صداقت و راستگویی،
پرهیز از دروغ و فریبکاری
• مسئولیتپذیری اجتماعی،
توجه به رفاه و منافع عمومی
• همدلی و درک احساسات دیگران،
توجه به نیازهای عاطفی افراد
• عدالت و انصاف،
برخورد منصفانه با دیگران در تمامی شرایط
■ نقش DQ در محیط کاری و اجتماعی
• افزایش اعتماد و همکاری:
افرادی که ضریب شرافت بالایی دارند، بیشتر مورد اعتماد همکاران و مدیران قرار میگیرند.
• بهبود فرهنگ سازمانی:
شرکتهایی که به DQ توجه دارند، محیط کاری سالمتری ایجاد میکنند.
• کاهش تعارضات:
رفتارهای شرافتمندانه باعث کاهش درگیریهای اجتماعی و سازمانی میشود.
• افزایش حس رضایت و انگیزه:
کارمندان در محیطی که عدالت و احترام رعایت شود، انگیزه بیشتری خواهند داشت.
■ چگونه DQ خود را تقویت کنیم؟
• تمرین گوش دادن فعال و احترام به نظرات دیگران
• رعایت صداقت و شفافیت در گفتار و رفتار
• مهربانی و همدلی با همکاران و اطرافیان
• پذیرش اشتباهات و تلاش برای تصحیح رفتارهای نادرست
■ نتیجهگیری
ضریب شرافت (DQ) نقش مهمی در موفقیت فردی، اجتماعی و حرفهای دارد. در دنیای مدرن، تنها داشتن مهارتهای فنی یا هوش بالا کافی نیست؛
✅بلکه شخصیت اخلاقی و رفتار شرافتمندانه عامل کلیدی در شکلگیری یک جامعه و سازمان سالم است.
مهمترین راهکار در ایجاد و تقویت شرافتمندی در افراد جامعه به عنوان اصل اساسی توسعه پایدار مطالعه آثار حکمای پارسی و آموزش آنها به کودکان در دوران کودکی است . در ابن خصوص مطالعه آثار استاد مهدی آذریزدی با عنوان قصه های خوب برای بچه های خوب بسیار اثربخش می باشد
Forwarded from صبا اصلاحی
به مناسبت ۱۲ تیر ماه، سالروز ترور سید محمد رضا کردستانی با تخلص #میرزاده_عشقی
شاعر، نویسنده و نمایشنامه نویس ایرانی دوره مشروطیت و مدیر نشریه قرن بیستم که در سال ۱۳۰۳ و سن ۲۹ سالگی به دستور رییس اداره تامینات نظمیه (شهربانی) وقت و با شلیک گلوله ترور شد.
میرزاده عشقی از مهمترین شعرای مشروطه است که از عناصر هویت ملی در جهت آگاهی توده بهره گرفت. یادش هماره گرامی باد...
شعر معروف بر کنار سنگ قبر
#میرزادهی_عشقی :
خاکم به سر، ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم!
#یادش گرامی🥀
شاعر، نویسنده و نمایشنامه نویس ایرانی دوره مشروطیت و مدیر نشریه قرن بیستم که در سال ۱۳۰۳ و سن ۲۹ سالگی به دستور رییس اداره تامینات نظمیه (شهربانی) وقت و با شلیک گلوله ترور شد.
میرزاده عشقی از مهمترین شعرای مشروطه است که از عناصر هویت ملی در جهت آگاهی توده بهره گرفت. یادش هماره گرامی باد...
شعر معروف بر کنار سنگ قبر
#میرزادهی_عشقی :
خاکم به سر، ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم!
#یادش گرامی🥀
Forwarded from zahra abedi
🎋▪️ ۱۲ تیر سالروز درگذشت ادیب ، شاعر ، روزنامه نگار و محقق فرهنگی نامدار دوره مشروطه #سید_محمد_میرزاده_عشقی می باشد
🔸 یادش گرامی
🔸 یادش گرامی
Forwarded from صبا اصلاحی
روزی در دُر گرانبهای پادشاه لکه سیاهی مشاهده شد هر کاری درباریان کردند نتوانستد رفع لکه کنند هر جایی وزیر مراجعه کرد کسی علت را نتوانست پیدا کندتا مرد فقیری گفت من میدانم چرا دُر سیاه شده
پس مرد فقیر را پیش پادشاه بردند او به پادشاه گفت در دُر گرانبهای شما کرمی هست که دارد از آن میخورد
پادشاه به اوخندید و گفت ای مردک مگر میشود در دُر کرم زندگی کند ولی مرد فقیر گفت ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد
پادشاه گفت اگر نبود گردنت را میزنم و مرد بیچاره پذیرفت وقتی دُر را شکافتند دیدند کرمی زیر قسمت سیاهی رنگ وجود دارد
پادشاه از دانایی مرد فقیر خوشش آمد و دستور داد او را در گوشه ای از آشپزخانه جا دهند و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند
روز بعد پادشاه سوار بر اسب شد و رو به مرد فقیر کرد و گفت این بهترین اسب من است نظر تو چیست
مرد فقیر گفت بهترین در تند دویدن هست ولی یه ایرادی نیز دارد
پادشاه گفت چه ایرادی؟
فقیر گفت در اوج دویدن اگر هم باشد وقتی رودخانه را دید به درون رودخانه میپرد پادشاه باورش نشد و برای امتحان اسب و صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشتکه اسب سریع خودش را درون آب انداخت
پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد و روز بعد خواست تا او را بیاورند
وقتی نزد پادشاه آمد پادشاه از او سوال کرد ای مرد دیگر چه میدانی مرد که به شدت میترسید با ترس گفت
میدانم که تو شاهزاده نیستی پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت و پادشاه نزد مادرش رفت و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم
مادرش بعد کمی طفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم چون من و شاه بی بهره از داشتن بچه بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده های شاه هراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم و بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست ولی این مرتبه برای چگونگی پی بردن به این وقایع بود و به مرد فقر گفت چطور آن دُر و اسب و شاهزاده نبودن مرا فهمیدی؟
مرد فقیر گفت دُر را از آنجایی که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود را فهمیدم
و اسب را چون پاهایش پشمی بود و کُلک داشتند فهمیدم که این اسب در زمان کُره ای چون اسب ها و گاومیش ها یک جا چرامیکردن با گاومیشی اُنس گرفته و از شیر گاومیش خورده بود و به همین خاطر از آب خوشش می آید
سپس پادشاه گفت اصالت مرا چگونه فهمیدی، مرد فقیر گفت
موضوع اسب و دُر که برایت مهم بودند را گفته بودم ولی تو دو شب مرا در گوشه ای از آشپز خانه جا دادی و پاداشی به من ندادی و این کار دور از کرامت یک شاهزاده بودو من هم فهمیدم تو شاهزاده نیستی....!!
آری اکثر خصایص ذاتی است
یعنی در خون طرف باید باشد
اصالت به ریشه است
هیچگاه آدم کوچک بزرگ نمی شود وبرعکس هیچوقت بزرگی کوچک نمی شود
نه هر گرسنه ای فقیر است!
ونه هر بزرگی بزرگوار!
📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز
پس مرد فقیر را پیش پادشاه بردند او به پادشاه گفت در دُر گرانبهای شما کرمی هست که دارد از آن میخورد
پادشاه به اوخندید و گفت ای مردک مگر میشود در دُر کرم زندگی کند ولی مرد فقیر گفت ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد
پادشاه گفت اگر نبود گردنت را میزنم و مرد بیچاره پذیرفت وقتی دُر را شکافتند دیدند کرمی زیر قسمت سیاهی رنگ وجود دارد
پادشاه از دانایی مرد فقیر خوشش آمد و دستور داد او را در گوشه ای از آشپزخانه جا دهند و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند
روز بعد پادشاه سوار بر اسب شد و رو به مرد فقیر کرد و گفت این بهترین اسب من است نظر تو چیست
مرد فقیر گفت بهترین در تند دویدن هست ولی یه ایرادی نیز دارد
پادشاه گفت چه ایرادی؟
فقیر گفت در اوج دویدن اگر هم باشد وقتی رودخانه را دید به درون رودخانه میپرد پادشاه باورش نشد و برای امتحان اسب و صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشتکه اسب سریع خودش را درون آب انداخت
پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد و روز بعد خواست تا او را بیاورند
وقتی نزد پادشاه آمد پادشاه از او سوال کرد ای مرد دیگر چه میدانی مرد که به شدت میترسید با ترس گفت
میدانم که تو شاهزاده نیستی پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت و پادشاه نزد مادرش رفت و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم
مادرش بعد کمی طفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم چون من و شاه بی بهره از داشتن بچه بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده های شاه هراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم و بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست ولی این مرتبه برای چگونگی پی بردن به این وقایع بود و به مرد فقر گفت چطور آن دُر و اسب و شاهزاده نبودن مرا فهمیدی؟
مرد فقیر گفت دُر را از آنجایی که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود را فهمیدم
و اسب را چون پاهایش پشمی بود و کُلک داشتند فهمیدم که این اسب در زمان کُره ای چون اسب ها و گاومیش ها یک جا چرامیکردن با گاومیشی اُنس گرفته و از شیر گاومیش خورده بود و به همین خاطر از آب خوشش می آید
سپس پادشاه گفت اصالت مرا چگونه فهمیدی، مرد فقیر گفت
موضوع اسب و دُر که برایت مهم بودند را گفته بودم ولی تو دو شب مرا در گوشه ای از آشپز خانه جا دادی و پاداشی به من ندادی و این کار دور از کرامت یک شاهزاده بودو من هم فهمیدم تو شاهزاده نیستی....!!
آری اکثر خصایص ذاتی است
یعنی در خون طرف باید باشد
اصالت به ریشه است
هیچگاه آدم کوچک بزرگ نمی شود وبرعکس هیچوقت بزرگی کوچک نمی شود
نه هر گرسنه ای فقیر است!
ونه هر بزرگی بزرگوار!
📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز
Forwarded from ورامین گردی
Forwarded from صبا اصلاحی
داستان کوتاه
فردی در هنگام رانندگی درست جلوی حياط يک تيمارستان پنچر شد و مجبور شد، همانجا به تعويض لاستيک بپردازد.
هنگامی که سرگرم اين کار بود، ماشين ديگری به سرعت از روی مهرههای چرخ که در کنار ماشين بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهرهها را برد.
مرد حيران مانده بود که چکار کند، تصميم گرفت که ماشينش را همانجا رها کند و برای خريد مهره چرخ برود.
در اين حين يکی از ديوانهها که از پشت نردههای حياط تيمارستان نظارهگر اين ماجرا بود او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ ديگر ماشين، از هر کدام يک مهره بازکن و اين لاستيک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسی.
آن مرد اول توجهی به اين حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد ديد راست میگويد و بهتر است همين کار را بکند، پس به راهنمايی او عمل کرد و لاستيک را بست.
هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن ديوانه کرد و گفت: خيلی فکر جالب و هوشمندانهای داشتی پس چرا توی تيمارستان انداختنت؟
ديوانه لبخندی زد و گفت: من اينجام چون ديوانهام ولی احمق که نيستم.
فردی در هنگام رانندگی درست جلوی حياط يک تيمارستان پنچر شد و مجبور شد، همانجا به تعويض لاستيک بپردازد.
هنگامی که سرگرم اين کار بود، ماشين ديگری به سرعت از روی مهرههای چرخ که در کنار ماشين بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهرهها را برد.
مرد حيران مانده بود که چکار کند، تصميم گرفت که ماشينش را همانجا رها کند و برای خريد مهره چرخ برود.
در اين حين يکی از ديوانهها که از پشت نردههای حياط تيمارستان نظارهگر اين ماجرا بود او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ ديگر ماشين، از هر کدام يک مهره بازکن و اين لاستيک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسی.
آن مرد اول توجهی به اين حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد ديد راست میگويد و بهتر است همين کار را بکند، پس به راهنمايی او عمل کرد و لاستيک را بست.
هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن ديوانه کرد و گفت: خيلی فکر جالب و هوشمندانهای داشتی پس چرا توی تيمارستان انداختنت؟
ديوانه لبخندی زد و گفت: من اينجام چون ديوانهام ولی احمق که نيستم.
Forwarded from ویر (از رودکی تا نیما)
شاعرِ جانباز
زندگی(بخش اول)
۱۲تیر سالروز کشته شدن عشقی.
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟
بسیاری از معاصران وقتی میبینند شاعر یا نویسندهای از پیشینیان در دوره دشوار استبداد میزیسته و احیاناً در خلال اشعار و آثار خود بصورتی حتی پوشیده و کنایهآمیز از اوضاع عصر خویش یاد و یا انتقاد کرده برای او بحق ارزش قائل میشوند و در این زمینه بتفصیل سخن میگویند امّا جای تعجّب است که از شاعری حقگزار و دلیر میرزاده عشقی (۱۳۱۲ هـ. ق. - ١٣٤٢هـ. ق.)، که نه فقط همه آثارش جنبه اجتماعی و انتقادی و دفاع از آزادی و مردم دارد بلکه جان خود را نیز بر سر این کار نهاده است کمتر یاد میکنند و حال آن که وی شاعری وطنخواه و ملّی دوستدار تجدد ادبی و روزنامهنویسی حامی فرودستان بود و در روزگار خویش با همه جوانی که سی و یک سال بیش عمر نکرد، اشتهار فراوان یافت. وقتی نیز کشته شد مردم در تشییع جنازه و به خاک سپردنش علاقه و احترام فراوان نسبت به او از خود نشان دادند و بر سنگ مزارش در ابنبابویه این ابیاتاز سرمد کاشانی شاعر عصر صفوی را نوشتند:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی زکشتن مگریز
مردار بود هر آن که او را نکشند
بعلاوه بسیاری از شاعران و نویسندگان نامور در باره او داد سخن دادند.
عمر کوتاه عشقی در تنگدستی و پریشانی و نابسامانی گذشت. تحصیلات مقدماتی را در همدان و تهران گذرانده زبان فارسی و فرانسه را خوب آموخته بود که در هفده سالگی به کارهای اجتماعی رو آورد در همدان، زادگاه خویش، نامه عشقی را بنیان نهاد در اوایل جنگ بینالملل اول با گروهی از مردان سیاسی و ملیون به استانبول مهاجرت کرد و چند سال در آن جا اقامت گزید و از دروس دارالفنون استانبول بصورت مستمع آزاد بهرهمندی یافت. برخی از نخستین آثار شعری خود را نظیر نوروزینامه و اپرای رستاخیز شهریاران ایران در آن جا سرود. بعد در سال ۱۳۳۶ یا ۱۳۳۷ هـ. ق. به همدان سپس به تهران آمد و وارد مبارزات سیاسی شد و از دولتهای وقت و اوضاع کشور بسختی انتقاد میکرد. چندی زندانی شد. بعد نیز که آزادی یافت از این کار دست نکشید و بر همه مظاهر فساد بیپروا انگشت مینهاد و از آنها بتلخی یاد میکرد شور و احساسات وطن خواهی و ملت دوستی از یک سو جوانی و کم تجربگی و شدت جزر و مد اوضاع سیاسی کشور از سوی دیگر وی را با حوادث پرفراز و نشیب گوناگون روبرو کرد و بسیاری از تلاشهای قلمی او و امثال او بیثمر ماند و خاطراتی تلخ از آنها نصیب وی شد.
#میرزاده_عشقی
#غلامحسین_یوسفی
#چشمه_روشن
ص۳۷۰،۱
@vir486
زندگی(بخش اول)
۱۲تیر سالروز کشته شدن عشقی.
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟
بسیاری از معاصران وقتی میبینند شاعر یا نویسندهای از پیشینیان در دوره دشوار استبداد میزیسته و احیاناً در خلال اشعار و آثار خود بصورتی حتی پوشیده و کنایهآمیز از اوضاع عصر خویش یاد و یا انتقاد کرده برای او بحق ارزش قائل میشوند و در این زمینه بتفصیل سخن میگویند امّا جای تعجّب است که از شاعری حقگزار و دلیر میرزاده عشقی (۱۳۱۲ هـ. ق. - ١٣٤٢هـ. ق.)، که نه فقط همه آثارش جنبه اجتماعی و انتقادی و دفاع از آزادی و مردم دارد بلکه جان خود را نیز بر سر این کار نهاده است کمتر یاد میکنند و حال آن که وی شاعری وطنخواه و ملّی دوستدار تجدد ادبی و روزنامهنویسی حامی فرودستان بود و در روزگار خویش با همه جوانی که سی و یک سال بیش عمر نکرد، اشتهار فراوان یافت. وقتی نیز کشته شد مردم در تشییع جنازه و به خاک سپردنش علاقه و احترام فراوان نسبت به او از خود نشان دادند و بر سنگ مزارش در ابنبابویه این ابیاتاز سرمد کاشانی شاعر عصر صفوی را نوشتند:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی زکشتن مگریز
مردار بود هر آن که او را نکشند
بعلاوه بسیاری از شاعران و نویسندگان نامور در باره او داد سخن دادند.
عمر کوتاه عشقی در تنگدستی و پریشانی و نابسامانی گذشت. تحصیلات مقدماتی را در همدان و تهران گذرانده زبان فارسی و فرانسه را خوب آموخته بود که در هفده سالگی به کارهای اجتماعی رو آورد در همدان، زادگاه خویش، نامه عشقی را بنیان نهاد در اوایل جنگ بینالملل اول با گروهی از مردان سیاسی و ملیون به استانبول مهاجرت کرد و چند سال در آن جا اقامت گزید و از دروس دارالفنون استانبول بصورت مستمع آزاد بهرهمندی یافت. برخی از نخستین آثار شعری خود را نظیر نوروزینامه و اپرای رستاخیز شهریاران ایران در آن جا سرود. بعد در سال ۱۳۳۶ یا ۱۳۳۷ هـ. ق. به همدان سپس به تهران آمد و وارد مبارزات سیاسی شد و از دولتهای وقت و اوضاع کشور بسختی انتقاد میکرد. چندی زندانی شد. بعد نیز که آزادی یافت از این کار دست نکشید و بر همه مظاهر فساد بیپروا انگشت مینهاد و از آنها بتلخی یاد میکرد شور و احساسات وطن خواهی و ملت دوستی از یک سو جوانی و کم تجربگی و شدت جزر و مد اوضاع سیاسی کشور از سوی دیگر وی را با حوادث پرفراز و نشیب گوناگون روبرو کرد و بسیاری از تلاشهای قلمی او و امثال او بیثمر ماند و خاطراتی تلخ از آنها نصیب وی شد.
#میرزاده_عشقی
#غلامحسین_یوسفی
#چشمه_روشن
ص۳۷۰،۱
@vir486
Forwarded from دیبا
درفش کاویانی :
(نامهای دیگر: درفش کاویان، درفش کافیان، درفش کاوان، اختر کاویانی، علم فریدون)
درفش اسطورهای و تاریخی ایران از عهد قدیم تا پایان امپراتوری ساسانیان بود که به گفتهٔ مورخین اسلامی هزار هزار (یک میلیون) سکهٔ طلا ارزش داشتهاست. این درفش پس از حمله اعراب به ایران به دست آنها افتاد و از بین رفت. درفش کاویانی نقشی نمادین در بین جنبشهای با تفکرات ملی گرایانه ایران از آغاز اسلام تاکنون بازی کردهاست.
اشاره به درفش کاویانی در اساطیر ایران، به قیام کاوه آهنگر علیه ظلم و ستم آژیدهاک (ضحاک) برمیگردد. ضحاک ماردوش شاهی است که در اثر بی عدالتی و ظلم شیطان شانههایش را بوسه میزند و از جای بوسهها مارهایی میرویند. ضحاک برای اینکه زنده بماند باید روزانه مغز دو جوان را به مارها بدهد و کاوه آهنگر نیز کسی است که هفده فرزندش قربانی مارها شدهاست. در این هنگام، کاوه برای آن که مردم را علیه ضحاک بشوراند، پیشبند چرمی خود را بر سر چوبی میکند و آن را بالا میگیرد تا مردم گرد او آیند. سپس با کمک مردم، کاخ فرمانروای ضحاک خونخوار را در هم میکوبد و فریدون را بر تخت شاهی مینشاند. فریدون نیز پس از آینکه به شاهی رسید فرمان میدهد تا چرم پیشبند کاوه را با دیباهای زرد و سرخ و بنفش بیارایند و زر و گوهر به آن بیافزایند و آن را درفش شاهی خواند؛ و بدین شکل کلمه درفش کاویانی پدید آمد. فردوسی در شاهنامه چنین میگوید:
فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش
همی خواندش کاویانی درفش
بعدها نیز هر پادشاهی به آن گوهری میافزود تا در شب نیز درفش کاویان بیشتر بدرخشد. درفش کاویان نشان جمشید و نشان فریدون نیز نامیده میشد.
از نظر تاریخی در متون اوستایی و هیچیک از نوشتههای بجا مانده از دوران هخامنشی، سلوکی و اشکانی اشاره مستقیمی به درفش کاویانی نشدهاست
بیشتر دانش ما در مورد درفش کاویانی به منابع اسلامی بر میگردد. محمد بن جریر طبری در کتاب خود به نام تاریخ الامم و الملوک مینویسد: درفش کاویان از پوست پلنگ درست شده، به درازای دوازده ارش -که اگر هر ارش را که فاصله بین نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است، ۶۰ سانتیمتر به حساب آوریم- تقریباً پنج متر عرض و هفت متر طول میشود. ابوالحسن مسعودی نیز به همین موضوع اشاره میکند. ابن خلدون گزارش میکند که درفش کاویانی دارای ستارهای بود و چنین اعتقادی وجود داشت که تا زمانی که کسی که این درفش را حمل میکند شکست ناپذیر است. گفته میشود که علامت + که بر روی پرچم کاویانی بوده همان چلیپا یا صلیب ایرانی است که نماد و آیکون خورشیددر فرهنگ ایرانی و آئین مهری بودهاست. کاوه فرخ بیان میکند که بالاترین نشان دوره ساسانی درفش کاویانی میباشد و تصویری بازسازی شدهای از درفش کاویان بر اساس شاهنامه ارایه میدهد. به هنگام حمله اعراب به ایران، در جنگ قادسیه درفش کاویان به دست آنان افتاد و چون آن را نزد عمر بن خطاب، خلیفه مسلمانان، بردند، وی از بسیاری گوهرها، درها و جواهراتی که به درفش آویخته شده بود، دچار شگفتی شد و به نوشته تاریخ بلعمی عمر خلیفه مسلمین دستور داد تا گوهرهای آنرا بردارند و آنرا بسوزانند.
منبع :
(ایران در زمان ساسانیان ؛ نوشته کریستن سن ترجمهٔ یاسمی)
(نامهای دیگر: درفش کاویان، درفش کافیان، درفش کاوان، اختر کاویانی، علم فریدون)
درفش اسطورهای و تاریخی ایران از عهد قدیم تا پایان امپراتوری ساسانیان بود که به گفتهٔ مورخین اسلامی هزار هزار (یک میلیون) سکهٔ طلا ارزش داشتهاست. این درفش پس از حمله اعراب به ایران به دست آنها افتاد و از بین رفت. درفش کاویانی نقشی نمادین در بین جنبشهای با تفکرات ملی گرایانه ایران از آغاز اسلام تاکنون بازی کردهاست.
اشاره به درفش کاویانی در اساطیر ایران، به قیام کاوه آهنگر علیه ظلم و ستم آژیدهاک (ضحاک) برمیگردد. ضحاک ماردوش شاهی است که در اثر بی عدالتی و ظلم شیطان شانههایش را بوسه میزند و از جای بوسهها مارهایی میرویند. ضحاک برای اینکه زنده بماند باید روزانه مغز دو جوان را به مارها بدهد و کاوه آهنگر نیز کسی است که هفده فرزندش قربانی مارها شدهاست. در این هنگام، کاوه برای آن که مردم را علیه ضحاک بشوراند، پیشبند چرمی خود را بر سر چوبی میکند و آن را بالا میگیرد تا مردم گرد او آیند. سپس با کمک مردم، کاخ فرمانروای ضحاک خونخوار را در هم میکوبد و فریدون را بر تخت شاهی مینشاند. فریدون نیز پس از آینکه به شاهی رسید فرمان میدهد تا چرم پیشبند کاوه را با دیباهای زرد و سرخ و بنفش بیارایند و زر و گوهر به آن بیافزایند و آن را درفش شاهی خواند؛ و بدین شکل کلمه درفش کاویانی پدید آمد. فردوسی در شاهنامه چنین میگوید:
فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش
همی خواندش کاویانی درفش
بعدها نیز هر پادشاهی به آن گوهری میافزود تا در شب نیز درفش کاویان بیشتر بدرخشد. درفش کاویان نشان جمشید و نشان فریدون نیز نامیده میشد.
از نظر تاریخی در متون اوستایی و هیچیک از نوشتههای بجا مانده از دوران هخامنشی، سلوکی و اشکانی اشاره مستقیمی به درفش کاویانی نشدهاست
بیشتر دانش ما در مورد درفش کاویانی به منابع اسلامی بر میگردد. محمد بن جریر طبری در کتاب خود به نام تاریخ الامم و الملوک مینویسد: درفش کاویان از پوست پلنگ درست شده، به درازای دوازده ارش -که اگر هر ارش را که فاصله بین نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است، ۶۰ سانتیمتر به حساب آوریم- تقریباً پنج متر عرض و هفت متر طول میشود. ابوالحسن مسعودی نیز به همین موضوع اشاره میکند. ابن خلدون گزارش میکند که درفش کاویانی دارای ستارهای بود و چنین اعتقادی وجود داشت که تا زمانی که کسی که این درفش را حمل میکند شکست ناپذیر است. گفته میشود که علامت + که بر روی پرچم کاویانی بوده همان چلیپا یا صلیب ایرانی است که نماد و آیکون خورشیددر فرهنگ ایرانی و آئین مهری بودهاست. کاوه فرخ بیان میکند که بالاترین نشان دوره ساسانی درفش کاویانی میباشد و تصویری بازسازی شدهای از درفش کاویان بر اساس شاهنامه ارایه میدهد. به هنگام حمله اعراب به ایران، در جنگ قادسیه درفش کاویان به دست آنان افتاد و چون آن را نزد عمر بن خطاب، خلیفه مسلمانان، بردند، وی از بسیاری گوهرها، درها و جواهراتی که به درفش آویخته شده بود، دچار شگفتی شد و به نوشته تاریخ بلعمی عمر خلیفه مسلمین دستور داد تا گوهرهای آنرا بردارند و آنرا بسوزانند.
منبع :
(ایران در زمان ساسانیان ؛ نوشته کریستن سن ترجمهٔ یاسمی)
Forwarded from دیبا
در نسک(کتاب) یادگار زریران و شاهنامه فردوسی درباره پهلوان گرامی (در پهلوی: گرامیک) چنین آمده است:
اَرجاسب، پادشاه توران به ایران زمین یورش می آورد و سربازان و پهلوانان میهن پرست ايرانزمين نیز با درفش کاويان که نماد استواری و پايداری ايرانيان بوده و انگيزه دلگرمی ايرانيان می باشد، به رويارويی آنها می روند و با دلاوری به پدافند از ميهن میپردازند. ميدان جنگ، کبود، و زمين پر زِ آتش و هوا پُر ز دود می شود
تورانيان که می دانند درفش کاويانی چه نخش بزرگی در دلگرم کردن سربازان ایرانی دارد، با کوشش فراوان، پيل و درفش دارِ اختر کاويانی را از پای در می آورند و درفش سرافراز ايرانیان بر زمين میافتد
بيفتــاد از دسـت ايرانيــــان
درفـشِ فروزَنــده ی كاويــان
گرامی، پهلوان نامدار ايرانی که در گرماگرم نبردی جانکاه است، هنگامی که درفش کاويان را بر زمين افتاده می بيند، بی درنگ از اسب پياده شده، درفش از زمين برداشته، گرد و خاک از آن زدوده، بر سرِ يک دست بلند کرده، دوباره به اهتزاز در می آورد
گرامى بديد آن درفش چو نيل
كه افگنده بودند از پشت پيل
فرود آمد و برگرفت آن زِ خاک
بيفشاند از خاک و بِستُـرد پاک
سپاهيان ارجاسب که درفش را دوباره برافراشته می بينند، به سوی گرامی، پهلوانِ به اهتزاز درآورنده درفش کاويانی، يورش می برند. گرامی با دلاوری هرچه تمامتر، درفشِ پُر از زر و گوهر، زيبا، بزرگ و سنگين کاويانی را بر يک دست می گيرد و با دست ديگر به نبرد با پهلوانان توران می پردازد. ولی پهلوانان پرشمار پس از کوشش بسيار و نبردی سهمگين، دست پهلوان گرامی را با شمشير می اندازند
به يک دست شمشير و ديگر درفش
بگيرد بدان جا درفش بنفش
ازين سان همی افگند دشمنان
همی بركند، جان اهرمنان
ز هر سو به گردش همى تاختند
به شمشير 《دستش》 بينداختند
پهلوان گرامیِ دلير، با آنکه يک دستش را با شمشير انداخته اند و خون از بازويش فَوَران می زند، برای آنکه درفـش کاويـان، این سمبل افتخار ایرانیان را پاسداری کند، اختر کاویان را به دندان می گيرد و با گُرزِ گرانی در دست ، به دریای دشمن میزند
درفش فريدون به دندان گرفت
همى زد به يک دست گُرز، اى شگفت!
ولی به فرمان ارجاسب، آن پهلوان دلیر را تیرباران کرده و تیری بر دِلَش مینشیند و او را همانگونه که درفش را در آغوش دارد از پای در میآورد
يکی تير تيزی زدند بر برش
به خاک اندر آورد ، سر و اَفسرش
پس از آن، واژه گرامی در ميان ايرانيان، برای ارجگزاری به کار برده شد
نام و ياد پهلوان گرامی و گرامیها ماندگار و 《گرامی》 باد!
اَرجاسب، پادشاه توران به ایران زمین یورش می آورد و سربازان و پهلوانان میهن پرست ايرانزمين نیز با درفش کاويان که نماد استواری و پايداری ايرانيان بوده و انگيزه دلگرمی ايرانيان می باشد، به رويارويی آنها می روند و با دلاوری به پدافند از ميهن میپردازند. ميدان جنگ، کبود، و زمين پر زِ آتش و هوا پُر ز دود می شود
تورانيان که می دانند درفش کاويانی چه نخش بزرگی در دلگرم کردن سربازان ایرانی دارد، با کوشش فراوان، پيل و درفش دارِ اختر کاويانی را از پای در می آورند و درفش سرافراز ايرانیان بر زمين میافتد
بيفتــاد از دسـت ايرانيــــان
درفـشِ فروزَنــده ی كاويــان
گرامی، پهلوان نامدار ايرانی که در گرماگرم نبردی جانکاه است، هنگامی که درفش کاويان را بر زمين افتاده می بيند، بی درنگ از اسب پياده شده، درفش از زمين برداشته، گرد و خاک از آن زدوده، بر سرِ يک دست بلند کرده، دوباره به اهتزاز در می آورد
گرامى بديد آن درفش چو نيل
كه افگنده بودند از پشت پيل
فرود آمد و برگرفت آن زِ خاک
بيفشاند از خاک و بِستُـرد پاک
سپاهيان ارجاسب که درفش را دوباره برافراشته می بينند، به سوی گرامی، پهلوانِ به اهتزاز درآورنده درفش کاويانی، يورش می برند. گرامی با دلاوری هرچه تمامتر، درفشِ پُر از زر و گوهر، زيبا، بزرگ و سنگين کاويانی را بر يک دست می گيرد و با دست ديگر به نبرد با پهلوانان توران می پردازد. ولی پهلوانان پرشمار پس از کوشش بسيار و نبردی سهمگين، دست پهلوان گرامی را با شمشير می اندازند
به يک دست شمشير و ديگر درفش
بگيرد بدان جا درفش بنفش
ازين سان همی افگند دشمنان
همی بركند، جان اهرمنان
ز هر سو به گردش همى تاختند
به شمشير 《دستش》 بينداختند
پهلوان گرامیِ دلير، با آنکه يک دستش را با شمشير انداخته اند و خون از بازويش فَوَران می زند، برای آنکه درفـش کاويـان، این سمبل افتخار ایرانیان را پاسداری کند، اختر کاویان را به دندان می گيرد و با گُرزِ گرانی در دست ، به دریای دشمن میزند
درفش فريدون به دندان گرفت
همى زد به يک دست گُرز، اى شگفت!
ولی به فرمان ارجاسب، آن پهلوان دلیر را تیرباران کرده و تیری بر دِلَش مینشیند و او را همانگونه که درفش را در آغوش دارد از پای در میآورد
يکی تير تيزی زدند بر برش
به خاک اندر آورد ، سر و اَفسرش
پس از آن، واژه گرامی در ميان ايرانيان، برای ارجگزاری به کار برده شد
نام و ياد پهلوان گرامی و گرامیها ماندگار و 《گرامی》 باد!