Telegram Web Link
‍ «یک سکانس فاشیستی»


مشغول کارهای نهایی کتابی هستم که گفتگوهایی با «دوچه» است؛ همان موسولینی، رهبر ایتالیای فاشیستی. امیل لودویگ، نویسندۀ آلمانی‌ـ‌سوئیسی که آثار زندگینامه‌نگارانۀ پرشماری دارد و برای مثال کتاب «بتهون» او به فارسی هم ترجمه شده، در ۱۹۳۲ به ایتالیا می‌رود، گفتگوهایی با موسولینی انجام می‌دهد و همان زمان آن را منتشر می‌کند. این کتاب به زبان‌های بسیاری ترجمه شده و امیدوارم نسخۀ فارسی آن هم تا بهار و تابستان سال آینده منتشر شود.

کتاب مانند چراغ‌قوه‌ به تاریکخانۀ ذهن دوچه نور می‌افکند و اطلاعات دست‌اولی دربارۀ افکار و افعال او به دست می‌دهد. در کل می‌تواند منبع خوبی در مباحث فاشیسم‌پژوهی باشد. لودویگ صحنه‌ای از یک روز را توصیف می‌کند که به ما اجازه می‌دهد به پشت دوربینِ یک سکانس فاشیستی برویم. دوست داشتم شما هم این سطرها را بخوانید. به من که بسیار چسبید...

▪️بیست‌هزار نفر میدان ونتزیا را پر کرده بودند. چند ارکستر بر طبل می‌کوبیدند و سرودها، فریادها و هلهلۀ مردم به هر سو سرازیر بود. روز جشن فاشیست‌ها بود و آن‌ها می‌خواستند پیشوایشان را ببینند. کاخ که این بار تنها با کمک یک افسر توانسته بودم به آن برسم، امروز برخلاف همیشه که در گذشته‌ای ساکت آرمیده بود، پر از مردان یونیفورم‌پوشی بود که پله‌ها و تالارها را بالا و پایین می‌کردند. دوچه در تالارش تنها بود، اما امروز یونیفورم بر تن داشت. یک بار پادشاهی به من می‌گفت، وقتی یونیفورم می‌پوشد متفاوت از وقتی لباس شخصی بر تن دارد فکر می‌کرد. منظورش این بود که ضعیف‌تر فکر می‌کند. این را هم دیده‌ام که یک افسر در میان غیرنظامیان مانند فردی نقاب‌زده‌ و معذب رفتار می‌کند، همان‌طور که یک غیرنظامی در احاطۀ صد یونیفورم‌پوش مشوش می‌شود. همچنین هیچ‌گاه ندیدم دو افسر با هم در حال گفتگوی فلسفی باشند، همان‌طور که ندیده‌ام دو اندیشمند در حال مشت‌زنی با هم باشند؛ گرچه هر دوی این‌ها امکان‌پذیر است.

موسولینی که در یونیفورم نظامی برایم غریبه‌تر به نظر می‌رسید تا در کت‌وشلوار، از جهت فکری هیچ تغییری نکرده بود. با این سروصدا و انتظاری که بیرون حکمفرما بود، نمی‌شد گفتگویی با تمرکز انجام داد. خاطره‌ای از حبشه برایش تعریف کردم. سپس بی‌درنگ گفتم: «اما من می‌روم. شما باید همین الان سخنرانی کنید.»

گفت «ادامه دهید» و قدم زدنش در تالار را همراهم ادامه داد تا آن‌که افسری پرسید آیا درهای بالکن را باید باز کنند. صدا زد کلاهش را بیاورند. به من گفت از پنجرۀ کناری تماشا کنم و پس از تظاهرات نزد او روم. برای اینکه سخنرانی‌اش را در واپسین لحظات در ذهن خود مرور کند، وقتی نمانده بود. وقتی تماشایش می‌کردم که در فریادهای دائمی انبوه جمعیت وارد بالکن می‌شد، دوباره در نیمرخش همان قیافۀ فرمانروایانه و خرسندی را دیدم که وقتی دربارۀ سازندگی‌ها صحبت می‌کند، در او نمایان می‌شود. وقتی برای دقایقی از بالا به جمعیت خروشان نگاه می‌کرد، کاملاً حالت‌های یک نمایشنامه‌پرداز در او دیده می‌شد که وارد صحنۀ نمایش شده و هنرپیشگانش را بی‌قرار و آمادۀ تمرین می‌یابد.

با اشارۀ او سروصدای جمعیت ناگهان ساکت شد و حالات او هیجان خاصی گرفت. با شروعی نیرومند واژه‌ها را شمرده‌شمرده به سوی جمعیت پرتا کرد. حدود سی جمله گفت که واپسین آن در هلهلۀ دوبارۀ جمعیت محو شد. وقتی درهای بالکن بسته شد، فریاد «دوچه! دوچه!» با ضرباهنگ از فاصله‌ای نزدیک از پشت در تالار بلند شد. او اجازه داد در را باز کنند. حدود شصت افسر فاشیست به داخل سرازیر شدند و دور میزش را گرفتند. اینان دبیران حزب از سراسر ایتالیا بودند. هیچ نشانی از خضوع یا حتی حالت خبردار این تصویر خانوادگی را مختل نمی‌کرد. آن‌ها او را احاطه کردند و او شروع کرد به اینکه با صدای آهسته و گرفته‌ هر یک از آن‌ها را نه با نام شخصی، بلکه با نام شهرشان صدا بزند؛ در حالی که با انگشت به هر یک اشاره می‌کرد. گاهی [بین افراد] می‌گشت، گاه نامطمئن می‎شد و چند بار هم کمک گرفت. اما بیش‌ترشان را شناخت. همه چنان به او می‌نگریستند که گویی به پدرشان می‌نگرند، با آنکه برخی با او همسن بودند. وقتی او سپس با سلامی رومی خواست از آن‌ها خداحافظی کند، یکی فریاد زد: «دوچه! عکس بگیریم!»

موسولینی لبخند زد، خدمتکار عکاسی را که خود افسران همراه آورده بودند صدا زد و آن‌ها وسط تالار گروهی را تشکیل دادند، در حالی که آخرین نفرها سریع دو صندلی را از کنار میز آوردند تا روی آن بایستند. نور تابید و دکمۀ دوربین فشرده شد. سراسر شادی و نشاط بود، همراه با شوخی‌ و خطاب‌های طنز، لبریز ارادت و اعتماد گروه به پیشوا ــ و شاید پیشوا به گروه. در پایان افسران فاشیست دوباره سرودخوان و فریادزنان از تالار رفتند.▪️

مهدی تدینی

#فاشیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«لیبرالیسم ــ جلسۀ نهم»

جلسۀ نهم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس رو پنجشنبه شب، ساعت ده، در اینستاگرام انجام می‌دم.

برای پیگیری این گفتگوها صفحۀ دوم اینستاگرام بنده رو دنبال کنید: آدرس صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«چین و روسیه؛ بهترین معلمان ما»


نه! ما از چین و روسیه هیچ‌چیز یاد نگرفته‌ایم. چین و روسیه مانند بهترین معلمان و بهترین نمونه‌های آموزشی پیش چشم ما بودند و ما نکتۀ اصلی را از آن‌ها یاد نگرفتیم ــ نخواستیم که یاد بگیریم. بیایید تعارف را کنار بگذاریم و اذعان کنیم اگر ما این درس اصلی را از آن‌ها یاد نگرفتیم، به خودمان ربط دارد، نه آن‌ها! گناهش را نباید پای آن‌ها بنویسیم. چین و روسیه می‌توانند بهترین آموزگاران ما باشند، اما ما به جای این‌که از امروزشان نکتۀ اصلی را یاد بگیریم، رفته‌ایم و شاگرد گذشته‌های دورشان شده‌ایم! گذشته‌ای که خود آن‌ها به آن پشت کرده‌اند. بگذارید توضیح دهم...

بیایید بزرگ‌ترین دشمنی‌ها یا رقابت‌های جهان امروز را مرور کنیم:

یک: آیا غیر از این است که بزرگ‌ترین رقابت اقتصادی جهان بین آمریکا و چین جریان دارد؟ و آیا غیر از این است که بخش دومِ این رقابت نیز در عین حال بین اروپا و چین در جریان است؟ علاوه بر بحث اقتصادی، آیا غیر از این است که بزرگ‌ترین تهدید بین‌المللی (سیاسی و نظامی) برای آمریکا و سپس اروپا ــ و در یک کلام برای غرب ــ در وهلۀ نخست چین است؟ بر کسی پوشیده نیست که ظرفیت‌های تهدیدزای چین از روسیه بیش‌تر است.

دو: آیا غیر از این است که روسیه بزرگ‌ترین تهدید جهانی از بعد نظامی و امنیتی برای آمریکا و بیش از آن برای اروپاست؟ اعداد و ارقام اقتصادی به خوبی نشان می‌دهد روسیه ــ برخلاف چین ــ هیچ‌گاه از جهت اقتصادی به رقیبی جدی برای اروپا و آمریکا تبدیل نخواهد شد، اما روسیه از جهت امنیتی، نظامی، هژمونیک و منابع انرژی تهدیدی بسیار جدی برای غرب است و رقابت تندی نیز میان آن‌ها وجود دارد. روسیه دو قرن سال است که غرب را تهدید می‌کند! غرب‌ستیزی از ماندگارترین سنت‌های فرهنگی و سیاسی روسیه است؛ فرقی هم نمی‌کند تزار، استالین یا پوتین صاحبخانۀ کرملین باشد.

بعید است که کسی در جهان این دو ادعا و پیشفرض را رد کند. حال بیایید روابط اقتصادی چین و غرب را بررسی کنیم:

یک: در سال ۱۹۷۹ تبادیل تجاری چین با آمریکا روی هم (صادرات و واردات) چهار میلیارد دلار بود. پس از برقراری روابط دیپلماتیک و عقد معاهدات تجاری دوجانبه با رشدی شتابان امروز به بیش از ۶۰۰ میلیارد دلار رسیده است و حتماً می‌دانید طرف صادرات چین به آمریکا بسیار می‌چربد. وضع تجاری چین و اتحادیۀ اروپا هم همین است. در ۲۰۲۰ چین بزرگ‌ترین صادرکننده به اتحادیۀ اروپا بود (با بیش از ۲۲ درصد) و در مقابل، سومین مقصد اصلی واردات کالاهای اروپایی بود (۱۰.۵ درصد واردات چین از اروپا بود).

دو: اتحادیۀ اروپا بزرگ‌ترین شریک تجاری روسیه است. در سال ۲۰۲۰ حدود ۳۸ درصد کل صادرات روسیه روانۀ اروپا ‌شده و در مقابل، ۳۶.۵ درصد از واردات روسیه از اتحاد اروپا آمده است. روسیه ۲۶ درصد نفت و ۴۰ درصد گاز اتحادیۀ اروپا را تأمین می‌کند. این تجارت بالا در مورد آمریکا نیز وجود دارد. روسیه و آمریکا در سال ۲۰۱۹ تجارتی ۲۸ میلیارد دلاری داشته‌اند و جالب این‌که از این رقم ۱۶.۵ میلیارد سهم صادرات روسیه به آمریکا، و ۵.۸ میلیارد سهم صادرات آمریکا به روسیه بوده است. یعنی صادرات روسیه به آمریکا سه برابر صادرات آمریکا به روسیه است. البته روسیه شریک تجاری بزرگی برای آمریکا نیست و دلیل این امر را باید در کوچکی اقتصاد روسیه در برابر آمریکا جست (یعنی دلیل سیاسی ندارد).

نتیجه‌گیری: بیایید اعداد و ارقام را باور کنیم. اعداد هیچ‌گاه دروغ نمی‌گویند. اگر یک سینی با ده سیب روی میز باشد، هیچ معلم، دانشمند، روحانی، استاد و شعبده‌بازی نمی‌تواند شما را مجاب کند تعداد سیب‌ها ده‌تا نیست و هفت‌تاست. اعداد را همه باور داریم. حقیقت در اینجا نهفته است. این همان درس اصلی است که ما باید از چین و روسیه می‌آموختیم و نیاموختیم! و اگر نیاموختیم گناهش را گردن چین و روسیه نباید بیندازیم. البته اگر چین و روسیه روزی به این جمع‌بندی رسیدند که تجارت را از سیطرۀ سیاست ــ تا حد امکان ــ مستثنا کنند، چیزی نبود که یک‌شبه آموخته باشند. روسیه هفت دهه لجوجانه کاپیتالیسم‌ستیزی پیشه کرد تا سرانجام روزی سرش به سنگ خورد. چین نیز پس از سه دهه تجربۀ کمونیستی مطلق فهمید باید راهش را عوض کند. و البته هر دو کشور نیز پاداش این تغییر سیاست را گرفتند. کیست که منکر این باشد که چین بلای جان آمریکا، اروپا و حتی جهان شده است و روسیه نیز دیگر آن لاشۀ گندیدۀ ۱۹۹۰ نیست!

چین و روسیه با یک قرن تجربه پیش چشم ما فریاد می‌زنند: اقتصاد را فدای سیاست نکنید! ما نمی‌شنویم! گناه آن‌ها چیست؟

همچنین بنگرید به این پست: «چه کسی کیک جهان را بلعید؟»

مهدی تدینی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ نهم»

فایل شنیداری جلسۀ نهم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم | جلسۀ ششم | جلسۀ هفتم | جلسۀ هشتم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ دهم»

فایل شنیداری جلسۀ دهم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم | جلسۀ ششم | جلسۀ هفتم | جلسۀ هشتم | جلسۀ نهم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«طپش تاریخ»

مستند «طپش تاریخ» یکی از بهترین مستندها برای پی بردن به فضای انقلاب در ماه‌های منتهی به انقلاب است. مستند از ماه‌های تابستان تا آخر بهمن ۵۷ را پوشش می‌دهد. حدود دو ساعت و نیم تصاویر دست‌اول از روزهای منتهی به انقلاب می‌بینیم.

لحن و گفتار متن مستند بسیار انقلابی و سرتاسر مبتنی بر ایدئولوژی مارکسیستی است، اما همین امر خود به ما کمک می‌کند با برداشت‌ها و تعاریف انقلابی‌ها آشنا شویم. این مستند را اصفر فردوست و داوود کنعانی ساخته‌اند.

دعوت می‌کنم حتماً این مستند را ببینید. مستند دیگری که در تکمیل این مستند می‌توانید ببینید مستند «برای آزادی» است؛ ساختۀ حسین ترابی. به این لینک بنگرید: «برای آزادی»

این نسخۀ کامل از مستند «طپش تاریخ» را در این کانال یافتم: @babakgha

#مستند، #انقلاب_۵۷
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«انقلاب ۵۷ و مسئلۀ سرکوب»


می‌گویند شاه سرنگون شد چون فضای سیاسی را بست و دموکراسی را تعطیل کرد. اگر به قانون‌اساسی مشروطه پایبند می‌ماند و فضای سیاسی را نمی‌بست، کار به انقلاب نمی‌کشد. در امتداد همین تحلیل، اگر بپرسید پس چرا از وقتی دست به اصلاحات زد آتش انقلاب زبانه کشید و شتابی مهارناشدنی گرفت، پاسخ می‌دهند چون «دیگه دیر بود» (نامش را گذاشته‌ام «فرضیۀ دیگه‌دیربود!»). بی‌تعارف و به صراحت می‌گویم این نظریه نادرست است! شگفتا که چنین نظریۀ اثبات‌نشده‌ای این‌همه ترویج شده و می‌شود! البته همین نیز ضعف نظریه‌پردازی ما را پیرامون انقلاب نشان می‌دهد. در پایان به یکی از دلایل آن اشاره می‌کنم.

نه! من این نظریه را نمی‌پذیرم و برخلاف آن، ادعا می‌کنم سرکوب شاه باعث انقلاب نشد. بگذارید توضیح دهم: وقتی می‌گوییم شاه سرکوب کرد در نتیجه انقلاب شد، یعنی اگر شاه سرکوب نمی‌کرد، انقلاب هم نمی‌شد، بلکه یک روند سیاسیِ عادی و مسالمت‌آمیزی امتداد می‌یافت. همین ادعایی نادرست یا دست‌کم اثبات‌ناشده و اصلاً اثبات‌ناشدنی است. اگر شاه فضای سیاسی را نمی‌بست، احتمالاً انقلاب ۵۷ خیلی زودتر رخ می‌داد. (این حرف به معنای تأیید سرکوب سیاسی نیست! من در مقام تحلیلگر سخن می‌گویم، نه در مقام داوری اخلاقی یا ارزشی! به عنوان لیبرال هرگونه سرکوب و عدول از دموکراسی را ناروا و بدفرجام می‌دانم.)

بگذارید استدلالی قیاسی هم بیان کنم. در این باره عموماً اتفاق نظر وجود دارد که دهۀ ۱۳۲۰ آزادترین دورۀ فعالیت سیاسی در ایران بود. پس از عزل رضاشاه در شهریور ۲۰ و آمدن شاه جوان و کم‌اقتدار، فضای سیاسی کشور بسیار باز بود. اما در عرض یک دهه تنش سیاسی چنان بالا گرفت که کار به خروج شاه از کشور کشید! در فضای باز سیاسی، شاه در عرض یک دهه در آستانۀ سقوط قرار گرفت، اما با سرکوب سیاسی ربع‌قرن حکومت کرد؛ ضمن اینکه جامعۀ مخالفانش در آن ربع‌قرن دائم از آن جامعۀ مخالفِ سال ۳۲ نیرومندتر می‌شد! یعنی چه؟ یعنی بیایید فرض کنیم ترکیب اجتماعیِ ایران در سال ۳۲ که مصدق سرنگون شد، مانند ترکیب اجتماعی ایران در سال ۵۷ بود. آیا جناح شاه‌ـ‌زاهدی در برابر مصدق شانسی داشت؟ محال بود با هیچ اقدامی ــ از کنش سیاسی متعارف تا کودتا ــ بشود مصدق را سرنگون کرد.

حال نتیجه‌گیری چیست؟ شاه سرکوب کرد، انقلاب شد، اگر نمی‌کرد زودتر انقلاب می‌شد؟ ترجیح می‌دهم مرتکب همان اشتباهی که نقدش می‌کنم نشوم! برای همین از صدور حکم اثبات‌نشده و اثبات‌ناشدنی خودداری می‌کنم و به جای آن فقط به انکار و ابطال همان نگرش شایع بسنده می‌کنم که می‌گوید: انقلاب شد، چون شاه سرکوب کرد!

پس آیا انقلاب محتوم بود؟ انقلاب ایران بیش از هر چیز نتیجۀ ایدئولوژیزه شدن جامعه بود: سه ایدئولوژی مارکسیستی، اسلام‌گرا و جمهوری‌خواه جامعه را سنگر به سنگر تصرف می‌کرد. شاه در برابر جامعه‌ای که به چنین ایدئولوژی‌های ضدشاهانه‌ای مسلح بود، هیچ شانسی نداشت! هیچ بعید نمی‌دانم که در فضای باز سیاسی نیز این ایدئولوژی‌ها از مسیرهایی دیگر و آسان‌تر جامعه را فتح می‌کرد و باز همین سرنوشت در انتظار شاه بود.

بحث در اینجا همان چیزی است که پیش‌تر درباره‌اش بسیار گفته‌ام: معتقدم انقلاب کردنی است! یعنی برخلاف این‌که می‌گویند «انقلاب کردنی نیست»، بلکه ناگهان «انقلاب می‌شود»، معتقدم انقلاب به الیت و تودۀ کاملاً کنشگری نیاز دارد که حاضر باشند هزینۀ انقلاب را بپردازد، بر آن پافشاری کنند و در یک کلام «انقلاب کنند». اگر انقلاب «می‌شود»، به این دلیل است که گروهی انقلاب «می‌کنند». شاه با هیچ شیوۀ مملکتداری نمی‌توانست باورمندان به آن سه ایدئولوژی را راضی نگه دارد. آن سه ایدئولوژی ماهیتاً در نفی سلطنت بود. فقط کافی بود آن ایدئولوژی‌ها جامعه را تصرف کند... کار شاه تمام بود. پس آیا انقلاب محتوم بود؟ هر گاه آن سه ایدئولوژی جامعه را تصرف می‌کرد، انقلاب هم محتوم بود. نشان به آن نشانی که ایدئولوژی‌های مارکسیسم و استعمارستیزی در همان سرآغازهای خود در سال ۳۲ ــ بدون کمک اسلام‌گرایی ــ چیزی نمانده بود شاه را براندازد!

همان‌ها که دائم می‌گویند «انقلاب کردنی نیست، بلکه شدنی است»، دائم هم می‌گویند «انقلاب شد، چون شاه سرکوب کرد!» واقعیت این است که این انگاره بیش از آنکه دقیق و موشکافانه باشد، کنایی است و اتفاقاً به ویژه از سوی آن دسته از انقلابی‌های ۵۷ مطرح می‌شود که از حکومت سربرآورده از انقلاب حذف شدند. دلیل تأکید آن‌ها بر این ایده این است که بگوید شاه سرنگون شد چون سرکوب کرد، پس حاکمیت بعدی هم اگر چنین کند چنان می‌شود. به همین دلیل است که همیشه تأکید دارم کار علمی و نظری باید تا می‌تواند از نیات و کنش سیاسی عاری باشد تا به حقیقت وفادار بماند، نه اینکه کارچاق‌کن سیاست باشد.

همچنین بنگرید به: «انقلاب کردنی است یا شدنی؟» | «نظریۀ انقلاب»

مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ یازدهم»

فایل شنیداری جلسۀ یازدهم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم | جلسۀ ششم | جلسۀ هفتم | جلسۀ هشتم | جلسۀ نهم | جلسۀ دهم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«زن‌کُشی، ناموس، غیرت»


هیولای ملعونی زن جوانش را با کمک مردی دیگر سر بریده و با چهرۀ خندان، چونان وحشیان آدمخوار، سر بریده را در خیابان چرخانده است. روان همۀ ما مجروح است و باید از آن حرف بزنیم. نه حقوقدانم و نه مطالعات حقوقی درخوری داشته‌ام، اما شهروندِ همین تاریخ و جغرافیام و اگر دردی باشد، سهمی هم به من می‌رسد.

قضیه باز هم قصۀ تکراری و منزجرکنندۀ «قتل ناموسی» است. گویا مقتول به خارج رفته بود و پس از اینکه پدرش موفق می‌شود دختر را به ایران بازگرداند، شوهر از فرصت استفاده می‌کند و زن را می‌کشد. قاضی نیستم، اما حق دارم به حکم عقلم قضاوت کنم. گاهی یک رخداد متعاقباً به ما اجازه می‌دهد، بخش پیشینِ داستان را که از آن بی‌خبریم، در کلیات حدس بزنیم. مردی که با کمک مردی دیگر زنش را سلاخی می‌کند، جنون، کژرفتاری و خشونتی نهادینه در خود دارد که گزندهای آن قطعاً پیش از این نیز بارها به اشکال دیگر بروز می‌کرده است. پس فراری بودن مقتول از دست این هیولا، عاقلانه‌ترین کاری بوده که این زن بیچاره می‌توانسته‌ بکند.

در قتل‌های ناموسی دو قاتل وجود دارد: یکی «فردِ قاتل» که مأمورِ بریدن رگ‌هاست و دیگری «جمعِ قاتل»، یعنی جامعه، خُرده‌جامعه، فرهنگ و خُرده‌فرهنگی که با ساختن اخلاقیات و عُرفیاتی ذهنی چاقوها را تیز می‌کند و دست مجانین می‌دهد. نقدهای فراوانی به وضعیت حقوقی زنان در ایران وارد است و من از صحبت دربارۀ آن‌ها می‌گذرم؛ اول به این دلیل که سواد حقوقی کافی را ندارم، و دوم اینکه وقتی برای مثال برای محدود کردن لوازم پیشگیری از بارداری قانونگذاری می‌شود، امیدی ندارم بهبود وضع حقوقی زنان به آن معنای مورد نظر ما جزء دغدغه‌های مراجع تعیین‌کننده باشد. پس بگذارید، از همان منظری تاریخی‌ــ‌تحلیلی خودم به مسئله بنگرم...

ما در دورۀ گذاریم؛ دوره‌ای که کشاکش سنت و مدرنیته به اوج می‌رسد. ویژگی مرحلۀ گذار چیست؟ در مرحلۀ گذار الگوهای سنتی و قدیمی درست کار نمی‌کند، متزلزل می‌شود و بسامد شکست و ناکارآمدی آن‌ها بسیار بالا می‌رود؛ در مقابل، الگوهای مدرن نیز سست است، هنوز قوام نیافته، به رسمیت شناخته نمی‌شود و با سرکوب هم مواجه است. نتیجۀ این حالت گذار این شده که دختران ما به سردرگمی شدید، پردامنه و عمیقی افتاده‌اند. این سردرگمی کاملاً تحمیلی است. فقط کافی است تصورات متضاد را که پیرامون مفهوم بکارت در جامعه وجود دارد در نظر گیریم و خود را جای دختران بگذاریم تا به انتظارات متضاد جامعه، خانواده و نزدیکانمان پی ببریم. در نتیجه یک دختر تا چشم باز می‌کند با انواع تردیدها، تشویش‌ها، تحمیل‌ها و سوءرفتارها روبروست که یک پسر اصلاً آن‌ها را تجربه نمی‌کند! سنت و مدرنیته به دو سنگ آسیا بدل شده که سوژه‌های معاصر ــ یعنی ما آدم‌ها ــ را لای خود خرد می‌کند؛ بیش از همه زنان را! پیش‌تر شرح داده‌ام که این تضاد و تقابلِ سنت و مدرنیته جامعۀ ما را به «جامعۀ بحران» بدل کرده است.

با تصمیم‌گیرندگان کاری ندارم، بیایید خودمان، با چانه‌زنی و مدارا هر چه زودتر الگوهای مدرن را به رسمیت بشناسیم تا این دوران سردرگمی و انسان‌سوزی زودتر سپیری شود. ما فقط یک بار فرصت زندگی داریم، حداقل اگر سوختیم، جوری بسوزیم که زندگی نسل‌های بعدی را گرم کنیم.

مسئلۀ دیگری هم هست که می‌خواهم به آن اشاره کنم. من واژه‌های «ناموس» و «غیرت» را دوست دارم؛ منتها معانی خاص خودم را از آن‌ها دریافت می‌کنم که ظاهراً با معانی معمول فرق دارد. «ناموسِ» من کسی است که من حاضرم جانم را برایش بدهم، ولی او گزندی نبیند، اما در عین حال مطلقاً به خود اجازه نمی‌دهم در آزادی‌های فردی او دخالت کنم. تک پسر خانواده بودم، دو خواهر بزرگ‌تر داشتم و جز مشاوره، کمک و راهنمایی، هیچ‌گاه دخالت دیگری در زندگی خصوصی آن‌ها نداشته‌ام. «غیرت» هم برای من مفهوم ارزشمندی است؛ البته به این معنا که سلامت، بهروزی و امنیت نزدیکانم بر سلامت و امنیت خودم ارجح است؛ بدون این‌که با عنوان «غیرت» آزادی‌های فردی‌شان را محدود کنم. حتی وقتی نوجوان و جوان بودم، در روابط خصوصی خواهرانم دخالت نمی‌کردم، مگر زمانی که به کمک و مشاوره نیاز داشتند. و البته اگر مزاحمتی می‌دیدم، آمادۀ هر گونه درگیر با فرد مزاحم بودم.

دعوت می‌کنم به جای دور ریختن مفاهیم «ناموس» و «غیرت»، تعاریف درست و تربیت درستی برای آن‌ها ایجاد کنیم، زیرا ناموس‌دوستی و غیرت اتفاقاً می‌تواند روابط خانوادگی را زیباتر، ایمن‌تر و فداکارانه‌تر کند؛ آن هم در این روزگار تنهایی... ناموسِ من آزاد است به هر شیوه که دوست دارد و می‌پسندد زندگی و رفتار کند، اما در عین حال می‌تواند دلخوش به این باشد که کسی هست که با غیرت پای امنیت و آرامشش ایستاده است. غیرت برای من این است، اما اگر با سلب آزادی فردی، تحکم و قیم‌مآبی همراه شود، کنیزداری و برده‌داری است!

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ دوازدهم»

فایل شنیداری جلسۀ دوازدهم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم | جلسۀ ششم | جلسۀ هفتم | جلسۀ هشتم | جلسۀ نهم | جلسۀ دهم | جلسۀ یازهم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«قطار انقلاب»


برخلاف بسیاری ادعاها، انقلاب ۵۷ نه دزدیده شد، نه منحرف شد و نه دچار دگردیسی شد. انقلاب ۵۷ از معدود انقلاب‌های تاریخ است که به طرز شگفت‌انگیزی همانی ماند که بود و خود را نهادینه کرد؛ یعنی با نهادسازی، لحظه، شور، اندیشه و آرمان‌های انقلاب را ماندگار و قانونی کرد. اصلاً اگر قرار باشد یک خصیصۀ منحصربه‌فرد برای انقلاب ایران قائل باشیم، همین بود که منحرف نشد!

ایدۀ انحراف انقلاب در واقع ایدۀ آن بخش از انقلابی‌هایی بود که به هر دلیلی از هستۀ اصلی قدرت انقلاب بیرون می‌افتادند یا دور می‌ماندند. به گمانم، اتفاقاً حق با کسانی است که سخت پایبند به انقلاب مانده‌اند و امروز در قدرتند. انقلاب تغییر نکرده بود، بلکه مشکل از کسانی بود که در نقطه‌ای حس می‌کردند حالا دیگر انقلابیگری کافی است و باید محافظه‌کاری و محاسبه‌گری عقلانی پیشه‌کرد و دست از آرمان‌ها و شور انقلابی کشید. در واقع این تعبیر که می‌گویند فلان کس یا فلان دسته از قطار انقلاب یا از کشتی انقلاب پیاده شد، کاملاً تعبیر درستی است. اگر به سرنوشت کسانی که موسوم به پیاده‌شدگان از قطار انقلاب هستند نگاه کنیم، وجه اشتراک همۀ آن‌ها این است که روزی به هر دلیلی خواستند روحیۀ انقلابی را کنار بگذارند.

حالا این گروه یا اصلاً از اول روحیۀ انقلابی نداشتند و بر حسب مصلحت ترجیح دادند با انقلاب همراه شوند و در نتیجه زودتر از دیگران تصمیم گرفتند روحیۀ انقلابی را از دل و ذهن بیرون کنند، یا واقعاً انقلابی بودند و بر حسب تجربه فهمیدند روحیۀ انقلابی با مسئولیت‌های جدیدشان سازگار نیست. به هر حال، هر کسی که از این قطار پیاده شد، اتفاقاً با منطق انقلاب دچار تعارض شده بود ــ طبعاً تضادی هم در این واقعیت نمی‌دید که خود تا چندی پیش با اتکا به همین روحیه و منطقِ انقلابی به این جایگاه رسیده بود.

در این میان شاید چپ‌ها بیش از بقیه مدعی شوند انقلابشان منحرف شده است. مشکل این چپ‌ها این است که در مورد جایگاه خود در انقلاب دچار سوءتفاهم یا توهم عمیقی شده‌اند. واقعیت این است که چپ‌ها بدون حضور روحانیت و در رأس آن‌ها آیت‌الله خمینی، نه تنها نمی‌توانستند انقلاب کنند، بلکه حتی بخش سنتی جامعه در سرکوب آن‌ها از سوی حاکمیت همکاری می‌کرد. مشکل چپ‌ها توهم است! هر کسی از ظن خود یار انقلاب شد و در این میان چپ‌ها علاوه بر این‌که از ظن خود یار انقلاب شدند، بلکه دچار این توهم هم شدند که در پیروز انقلاب نقش ویژه‌ای داشتند. در واقع قضیه معکوس است! چپ‌ها باید ممنون سایر انقلابی‌ها ــ یعنی ممنون تودۀ غیرچپ ــ باشند که انقلاب کردند و اجازه دادند آن‌ها موقتاً از زیر سرکوب نجات یابند. کم‌ترین ادعایی که می‌توان کرد این است که چپ‌ها بدون آیت‌الله خمینی هرگز و هیچ‌گاه نمی‌توانستند انقلاب کنند. آن‌ها به توده دسترسی نداشتند و بدون توده نمی‌توان انقلاب کرد.

همین نکات به شکل بارزتری دربارۀ بخش دموکرات ــ یا جمهوری‌خواه یا مصدقیِ ــ انقلاب هم صادق است. فقط در این میان شانس آن‌ها این بود که چون مارکسیست نبودند و بسیاری‌شان هم آیت‌الله‌زاده بودند یا آشکارا مسلمانانی مؤمن بودند، آیت‌الله خمینی بیش‌تر به آن‌ها پر و بال داد و توانستند تا حلقۀ نزدیکان او پیش روند. این دسته نیز اگر می‌خواستند انقلاب کنند ــ که البته اینان اصلاً دنبال انقلاب نبودند، دنبال بازگشت به قانون اساسی بودند ــ باید چند دهه صبر می‌کردند که این نیز فرضی محال است.

تعبیر «انقلاب دائم» متعلق به تروتسکی است، اما عملی‌ترین نوع انقلاب دائم در انقلاب ایران متبلور شد. وقتی حاکمیتی سرنگون می‌شود، انقلاب دچار سردرگمی می‌شود. پس از انقلاب، نیروی انقلابی موجی است که صخره‌ای ندارد تا به آن بکوبد. به همین دلیل انقلابی‌ها پس از انقلاب از انقلاب فاصله می‌گیرند و می‌کوشند مصلحت را جایگزین شور و منطق انقلابی کنند. نقطۀ گریز انقلاب ایران برای این‌که در چنین بن‌بستی نیفتد، اشغال سفارت آمریکا بود. انقلاب با اشغال سفارت دریچه‌ای به جهان بیرون گشود تا به انقلابی دائم تبدیل شود. پس از سرنگونی استکبار درونی، نوبت استکبار جهانی بود. این خاص‌ترین ویژگی انقلاب ایران است که با هوشی انقلابی، دیوارِ انتهای بن‌بست را شکست و راه خود را گشود.

تمام رخدادهای چهار دهۀ اخیر را بر همین مبنا می‌توان تحلیل کرد. هر قدر هم که در جمهوری اسلامی همیشه تبلیغ بر تحقیق چربیده است، در این مورد راست می‌گوید: کسانی که حذف شده‌اند، از قطار انقلاب پیاده شده‌اند. حال اینکه ماندن در منطق و شور انقلابی کار درستی است یا نه، بحث دیگری است؛ همان‌طور که نفس سوار شدن در چنین قطاری نیز بحث دیگری است...

مهدی تدینی

#انقلاب_۵۷
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ سیزدهم»

فایل شنیداری جلسۀ سیزدهم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم | جلسۀ ششم | جلسۀ هفتم | جلسۀ هشتم | جلسۀ نهم | جلسۀ دهم | جلسۀ یازهم | جلسۀ دوازدهم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«در کشاکش نسل‌ها»


اجازه هست در روزی که روز پدر نامیده می‌شود به جای تبریک شکوئیه‌ای علیه پدران تنظیم کنم؟ نه؛ نمی‌شود. می‌دانم. اصلاً دادگاهی وجود ندارد که به شکایات میان‌نسلی رسیدگی کند؛ ما هم پدردوست‌تر از آنیم که پدرانمان را به دادگاه کشیم. گله و شکایت چه؟ اجازه هست گله و شکایتی کنم؟ این هم به نسل ما نمی‌خورد. در فرهنگ ما چنان هاله‌ای قدسی و چنان تقدسی حول نام پدر و مادر را گرفته است که حتی گله و شکایت از دهان برنیامده، در همان گلو فرومی‌شکند و دوباره در دل می‌ریزد.

ولی من گله دارم. پدر و مادر عزیزترین کسان مایند. تأکید می‌کنم مسئله‌ام اصلاً شخصی نیست. مشکل من تضاد حادی است که میان نسل والدین و فرزندان وجود داشته است. می‌پرسید در اینجا والدین کدام نسلند و فرزندان کدام نسل؟ من نسل را به معنایی کلان و مفهومی به کار می‌برم. نسل ما زیر دست نسل پیشین آسیب‌های فراوانی دیده است تا جایی که شاید آسیب‌های نسل والدین از لطفشان بیشتر باشد.

می‌دانیم که با «پدرسالاری» ــ و «مردسالاری» ــ دست‌به‌گریبان بوده‌ایم. اما واقعیت این است که یک مفهوم بزرگ‌تر و تعیین‌کننده‌تری بالادست این‌هاست که ما متوجه آن نبوده‌ایم. ما به لحاظ فرهنگی دچار نوعی «والدین‌سالاری» بوده‌ایم. مرد هم تازه از زمانی از مزایای «مردسالاری» بهره‌مند می‌شود که در جایگاهِ بالفعل یا بالقوۀ «والد» قرار می‌گیرد. اما همان اقتداری که پدر نسبت به فرزند داشته، با اندکی تقلیل مادر هم نسبت به فرزند دارد. والدین خود را «صاحب و مالک» فرزند می‌دانستند. اصل حرفم اینجاست: افتخار بزرگ نسل ما این بود که این چرخه را شکستیم! ما اولین نسل بودیم که در عمل اثبات کردیم نه مالک، بلکه مراقب و پرورش‌دهندۀ نسل بعدیم. اگر به من بگویند بزرگ‌ترین دستاورد ما چیست، همین است که نسل ما فهمید فرزند عصای دست، گوشت دم توپ و طفیلی و خادم خانواده نیست! این بزرگ‌ترین کشف، عرف‌شکنی و سنت‌شکنی نسل ما بود که البته بابت آن خون دل‌ها خورده‌ایم.

ما نسلی عاطفی‌تر، احساسی‌تر، انسان‌گرا و بسیار فردگرا بودیم. این فرد‌گراییِ آمیخته به کمال‌گراییِ ما را نسل پیشین نمی‌فهمید. ما برای به دست آوردن ساده‌ترین چیزها و تحقق ساده‌ترین علایق اول باید از مقاومتِ نسلِ والدینمان رد می‌شدیم که اتفاقاً از همۀ مقاومت‌ها شدیدتر بود. وقتی به تضاد بین نسل ما و نسل والدینمان نگاه می‌کنم هم متحیر و هم اندوهگین می‌شوم.

شجاعت آن را دارم که بگویم: پدر و مادر امروزی قابل مقایسه با پدر و مادر چند دهۀ پیش نیستند. از من دلگیر نشوید. استثنا زیاد است، اما باور کنید این یک واقعیت است. پدر و مادرِ نسل من جان و عمرشان را دقیقاً برای شکوفایی فرزندانشان می‌گذارند، در حالی که همین‌ها وقتی نوجوان و جوان بودند یکه و تنها برای موفقیت تلاش می‌کردند و اگر خوش‌شانس بودند پدر و مادر سنگی سر راهشان نمی‌انداختند و کمی هم گاهی کمکشان می‌کردند.
.
شاید همان درک نشدن، همان تنها ماندن، همان نداشتن حمایت معنوی باعث شد این نسل این‌چنین برای فرزندانشان فداکاری کنند. البته دلایل بیش از این‌هاست. نسل ما برای فردیت خود جنگید، در حالی که نسل والدین ما هیچ برداشتی از فردگرایی نداشت. نسل قدیم فرزند را اساساً «عصای دست» می‌فهمید و در تفکر سنتی و نامدرن خود فرزند را «نیروی انسانی» می‌دید. آن نسل هیچ‌گاه نتوانست خود را از این انگارۀ اساسی رها کند. اما نسل ما فرزند را «فردی» می‌بیند که قرار است سهم خود از دنیا را به دست آورد، بالنده شود و در رقابت اجتماعی جایگاه بالایی کسب کند.

وقتی تعبیر «نسل» را به کار می‌برم، دنبال «سن» نباشید. دنبال دو نگرش متفاوت باشید. نگرش ضدفردی عموماً متعلق به نسلی قدیمی‌تر و نگرش فردپرور عموماً متعلق به نسلی جدیدتر است. در حاکمیت سیاسی نیز دقیقاً همین تضاد میان‌نسلی وجود دارد. نسلی حاکم شد و سپس تنها آن دست از فرزندان را به رسمیت شناخت و به قدرت راه داد که حاضر بودند خدمتگزار، مطیع و عصای دست پدران باشند.

من نسلمان را ستایش می‌کنم. پیش‌تر هم گفته‌ام که نسل ما بهترین نسلی است که ایران به خود دیده. البته تعریفم از «بهترین» احتمالاً با تعریف خیلی‌ها فرق دارد. ما گیاهان خودرویی بودیم که هرز انگاشته شدیم و دم به دم شاخه‌هایمان را زدند. اجازه ندادند گل دهیم. این سرخوردگی باعث شد، زندگی‌مان را وقف آن چیزی کنیم که اختیارش دست ماست: فرزندانمان. ما باغبان شدیم. هر چه برای شکوفایی خودمان داس در پیش رو داشتیم، برای نسل بعد باغبانی پرمهری شدیم. باغی که ما می‌پروریم روزی فاتح تاریخ خواهد شد و فرزندانش گل‌های خوشبویی بر مزار ما خواهند گذاشت. من می‌دانم. ما پیروزمندان آینده‌ایم. فقط به آیندگان می‌گویم: روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند/زنهار! کاسۀ سر ما پر شراب کن!

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ چهاردهم»

فایل شنیداری جلسۀ چهاردهم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم | جلسۀ ششم | جلسۀ هفتم | جلسۀ هشتم | جلسۀ نهم | جلسۀ دهم | جلسۀ یازهم | جلسۀ دوازدهم | جلسۀ سیزدهم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«نسل ساندویچ‌شده»


دیشب مطلبی را پست کردم که آه از نهاد بسیاری برآورد. از کامنت‌های پرسوزوگذار بی‌شمار آن متوجه شدم این موضوع چه دغدغۀ داغ و بیان‌ناشده‌ای است. در این پست چند موضوع دیگر را بیان می‌کنم که زندگی عموم یک نسل پرجمعیت را تحت‌الشعاع قرار داده، اما نه کسی از آن صحبتی می‌کند، نه در سیاستگذاری‌ها توجهی به آن می‌شود و شگفتا که حتی در ادبیات و سینمای ما نیز بازتاب درخوری ندارد!

ابتدا با مفهوم «نسل ساندویچ‌شده» (sandwich generation) آشنا شویم. این تعبیری رایج در جهان است و اتفاقاً جزء اصطلاحات سیاست اجتماعی است. نسل‌ ساندویچ‌شده نسلی است که از یک سو باید مراقب و پرستار نسل بالادستیِ پیر و شکنندهٔ خود باشد، و از دیگر سو باید فرزندان خود را بزرگ کند که هنوز از آب و گل درنیامده‌اند و استقلال مالی و زندگی مستقل ندارند. هر دو دغدغه هم در جای خود سنگین و اضطراب‌آور است. در واقع این نسل میان دو نسل پایین و بالای خود ساندویچ شده یا گیر افتاده است.

معضلات این نسل یکی از مسائل بسیار مهم در سیاستگذاری‌های اجتماعی است. نسل ساندویچ‌شده در عین حال زایاترین نسل است: بار اصلی فعالیت اقتصادی جامعه بر دوش همین نسل است. به همین دلیل در اینجا مفهوم و موضوع دیگری پیش می‌آید که باز هم از کلیدواژه‌های سیاستگذاری اجتماعی است: «عدالت میان‌نسلی». عدالت میان‌نسلی برای این است که به این نسل ساندویچ‌شده تسهیلاتی بدهد، کمکش کند و کمی از بارهایش بکاهد.

همۀ این‌ها مقدمه‌ای بود تا به وضع خودمان از جهت شخصی، اجتماعی و سیاسی بپردازم. نسل ساندویچ‌شدۀ ایرانی بار اصلی اقتصاد جامعه را بر دوش می‌کشد و همزمان در دو جبهۀ فرزندان و والدینش با استرس‌های سنگینی روبروست. بارهایی که بر دوش این نسل است کمرشکن است: بزرگ‌ترین مشکل در شکاف و تضاد میان‌نسلی نهفته است. استانداردها و معیارهای زیستیِ این نسل از هیچ جهت و از هیچ لحاظ با نسل والدینش شباهتی ندارد و به عبارتی صد پله فراتر از استانداردهای والدینش است (این مسائل را اینجا شرح دادم).

در واقع این نسل هم کارهای شگفت‎انگیز و جانکاهی برای فرزندانش انجام می‌دهد، و هم برای والدینش کارهایی می‌کند که عمومِ آن والدین خود برای والدینشان نکرده‌ بودند، یا در ابعاد بسیار کم‌تری کرده بودند. ضمن اینکه نسل والدین پربچه بودند، به همین دلیل برای مثال اکثراً پنج تا هفت بچه برای کمک به والدین پیرشان وجود داشتند، اما نسل ساندویچ‌شدۀ امروز اساساً از خانواده‌های کم‌فرزندتری می‌آیند و معمولاً بار سنگین والدین عموماً بر دوش یک تا سه فرزند است، در حالی که خودشان نیز فرزندانی دارند با انبوهی از مسئولیت‌ها یا اگر هم بی‌فرزند یا مجرند، با این اوضاع نابسامان فشار اقتصادی کمرشکنی را باید تحمل کنند‌.

در یک کلام ناعدالتی میان‌نسلی آزادهنده‌ای وجود دارد که چند چیز بر آن سرپوش می‌گذارد: عوامل عاطفی، فرهنگ والدین‌سالاری و اخلاق‌گرایی مفرطِ خاص این نسل. در واقع حتی وقتی والدین‌سالاری توان سخت‌افزاری خود را برای اعمال نفوذ از دست می‌دهد، استیلای فرهنگی و اخلاقی با عوامل عاطفی، آن را زنده نگاه می‌دارد. دربارۀ اهتمام وسواس‌گونه و کمال‌گرایانۀ این نسل ساندویچ‌شده نسبت به سرنوشت و بهزیستیِ نسل فرزندانش هم نیاز به توضیح نیست. به این ترتیب این نسل لای گیرۀ مسئولیتی دوجانبه هر روز فرسوده‌تر و خسته‌تر از دیروز می‌شود و البته این بی‌عدالتی اخلاقی و عاطفی بیش از هر چیز آزارش می‌دهد؛ این بخش چندان قابل توصیف نیست.

اما طرف دیگری را هم این وسط باید به شدت ملامت کرد و آن حاکمیت است. این نسل ساندویچ‌شده بر حسب فشاری که بر دوش دارد، سیاست را ابزاری برای کاستن از فشارهای خود می‌فهمد. این نسل می‌خواهد با کمک ابزار سیاسی سویۀ اصلی سیاست‌های کلان کشور را به سویی هدایت کند که همین دغدغه‌های زیستی و اجتماعی اولویت سیاستگذاران باشد. این نسل فشار اقتصادی شدیدی را تحمل می‌کند، تأمین پایه‌های معیشتی هر روز برایش دشوارتر می‌شود. این نسل اگر به سیاست توجه دارد به این دلیل است که حس می‌کند دنیای سیاست بر حسب وظیفۀ اصلی خود باید تدابیری بیندیشد تا با خرد جمعی از بارهای افتاده بر دوش این نسل کاسته شود. اما همه‌چیز برعکس است: سیاست اهداف و برنامه‌های خود را بی‌اعتنا به این مسائل پیش می‌برد و با مقاصد و برنامه‌های خود فشار زندگی این نسل درمانده را دائم بیش‌تر می‌کند.

اما در این میان یک لایۀ اجتماعی قطور دیگر هم وجود دارد که قاعدتاً باید در زمرۀ نسل ساندویچ‌شده جای می‌بود، اما اینان با اینکه حوالی سی تا چهل ساله‌اند، ازدواج نکرده‌اند. اینان از یک سو خوشحالند که کمتر از ساندویچ‌شدگان زیر فشارند، اما از سوی دیگر این وضع اقتصادی هیچ امیدی برایشان نگذاشته است... هیچ امیدی! ای کاش این همه نومیدی به ما ایرانیان تحمیل نمی‌کردید!

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«لیبرالیسم ـــ جلسۀ پانزدهم»

جلسۀ بعدی خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس رو پنجشنبه شب، ساعت ده خواهیم داشت.

فایل‌های صوتی جلسات اول تا چهاردهم رو در این لینک می‌تونید گوش بدید.

برای پیگیری این گفتگوها صفحۀ دوم اینستاگرام بنده رو دنبال کنید: آدرس صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ پانزدهم»

فایل شنیداری جلسۀ پانزدهم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم | جلسۀ ششم | جلسۀ هفتم | جلسۀ هشتم | جلسۀ نهم | جلسۀ دهم | جلسۀ یازهم | جلسۀ دوازدهم | جلسۀ سیزدهم | جلسۀ چهاردهم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«حسادت میان‌نسلی»


«حسادت جنسی» همواره یکی از عوامل ناپیدای تعیین‌کننده در روابط میان نسل‌ها بوده است. در فرهنگ ما این «حسادت جنسیِ میان‌نسلی» عامل تعیین‌کننده‌تری هم بوده است تا در برخی فرهنگ‌های دیگر. تعبیر «حسادت جنسی» شاید زیاد عریان باشد، اما مطمئن باشید این حسادت ــ که امری کاملاً انسانی و طبیعی است ــ خود را به اشکال بسیار خوش‌نما، فرهنگی و موجه نمایان می‌سازد. اصلاً فرهنگ یکی از بهترین بوشه‌زارها برای پنهان شدن غرایز انسانی است. غرایز انسانی در تاروپود فرهنگی تغییر شکل می‌دهد؛ درست مانند حشره‌ای که چنان خود را شبیه شاخ و برگ می‌کند که شما آن را نمی‌بینید، اما وقتی به آن دست می‌زنید و حرکت می‌کند، از این توان استتار متحیر می‌شوید!

«حسادت جنسی» زمانی اوج می‌گیرد که در فرایند مدرن شدن الگوهای آزادانه‌تر جنسی جایگزین الگوهای بسته و محدود سنتی‌ می‌شود. با مدرن شدن جامعه، با ورود دختران به عرصه‌های مختلف زندگی ــ از آموزش و کار تا تفریح و هنر و سرگرمی ــ شکل و نوع ارتباطات میان‌جنسی متنوع‌تر و آزادانه‌تر شد و دائم متنوع‌تر و آزادانه‌تر می‌شود و خواهد شد. بخش بزرگی از آن رفتار سلبی که ما از نسل پیشین خود می‌دیدیم، نتیجۀ همین حسادت جنسی بود که البته خود ما هم کم‌وبیش آن را نسبت به نسل(های) بعدی داشته‌ایم. اساساً بخشی از سرکوب میان‌نسلی هم در همین قضیه ریشه دارد و چه‌بسا ــ ضمن ابراز تأسف برای فوکو با آن خوانش وارونه‌اش از اوضاع سیاسی ایران در دوران انقلاب ــ امتداد آن را در سیاست هم می‌توان دید.

اما نسل جدیدِ والدین، به ویژه با هدایت مادران ــ که طعم سرکوب را بیش‌تر از مردان کشیده‌اند ــ درک بسیار بیش‌تری نسبت به دنیای جنسی کودکان و نوجوانانشان دارند. این آزادگذاری و گشادگی نسبت به مسائل جنسی ــ که البته هنوز بسیار مانده تا به فرهنگ عمومی تبدیل شود ــ باعث شده ابعاد «حسادت جنسی» میان نسل ما (متولدان دهه‌های پنجاه و شصت) و نسل‌های بعدی (دهه‌های هفتاد و هشتاد) بسیار کمتر شود. این هم بخشی از همان دستاورد بزرگ نسل ماست که پیش‌تر درباره‌اش صحبت کرده‌ام. در واقع نسل ما ناخودآگاه انقلابی فرهنگی کرد و کوشید مانند والدینش نباشد و درک، همدلی و همراهی بی‌مضایقه‌ای نسبت به نسل فرزندانش داشته باشد. همین نگاه همدلانه و البته آزادمنشانه باعث شد به شخصیت و تکامل جنسی نسل بعدی هم توجه کند. به گمان من نتیجه بسیار درخشان خواهد بود، زیرا ارتباط و مفاهمۀ نسل ما با نسل بعدی به مراتب بهتر خواهد کرد.

واقعیت این است که نسل ما اساساً تربیت جنسی نداشت؛ دیم بار آمدیم. تربیت جنسی نه آن دو واحد درسِ «تنظیم خانواده» است، نه آن است که یکی از معلمان در دبیرستان احکام غسل جنابت را می‌گفت، و نه آن گفتگوی ده دقیقه‌ای میان پدر و فرزند است که در جریان آن مشخص می‌شد لک‌لکی در کار نبوده است... تربیت جنسی مانند سایر تربیت‌ها یک فرایند پیچیده و بلندمدت است. واقعیت این است که نسل پیشین اصلاً تربیت جنسی بلد نبود که بخواهد به ما آموزش دهد. آن نسل نه تنها مربی جنسی نبود، بلکه هر جا هم نسل ما می‌خواست به شیوۀ خودآموخته با تجربه‌اندوزی تربیت شود، دست به سرکوب می‌زد.

معیارهای من برای سنجش جامعه و نسل‌ها با معیارهایی که عموماً پنداشته می‌شود، فرق دارد. یکی از معیارهای اساسی من برای داوری این است که چقدر ادراک یک نسل جسمانی‌تر شده است. جسمانی‌شدگی ادراک و عریان شدن غرایزِ استتارشده در فرهنگ را پیشرفت بزرگی می‌دانم. بسیاری از فضایل به راستی فضیلت نیستند! اگر از اریکۀ خودساخته و متوهمانۀ ارزش‌ها و فضایلمان پایین بیاییم، می‌فهمیم نسل دهه‌هشتادی اتفاقاً چیزهای جالبی برای آموختن به ما دارند!

از نگاه تحقیرآمیز نسبت به نسل‌های پسین اجتناب کنید. یکی از رفتارهای ناپسند در رابطۀ ما با نسل پیشین این بود که نگاه تحقیرآمیزی به ما داشتند. تعابیر یاوه‌ای مانند «نسل روغن‌نباتی»، «بچه‌سوسول» بازتاب همین تحقیر بود. اما نسل ما باسواد و باتجربه شد و امروز حق دارد نگاه خوبی به نسل پیشین نداشته باشد؛ البته حق ندارد به نسل بزرگ‌تر بی‌احترامی کند، اما در دام معیارهای ارزشی‌ـ‌فرهنگی هم نباید افتاد، زیرا بسیاری از آن‌ها صرفاً کلک‌های روان‌شناختی نسل بزرگ‌تر برای تربیت غلامان حلقه‌به‌گوش به جای فرزند است.

در نهایت به خودمان، به عنوان نسلی که انقلابی فرهنگی کرده هشدار می‌دهم، بداخلاقی گذشتگان را تکرار نکنیم! در مواجهه با نسل جوان اشتباه والدینمان را تکرار نکنیم! در چالۀ حسادت جنسی نیفتیم و فکر نکنیم چون این نسل راحت‌تر از ما زندگی می‌کند در نتیجه فضایل کم‌تری دارد. یک بار! یک بار برای همیشه این یاوه را از سرها بیرون بریزید که ریاضت و بدبختی و محرومیت باعث پرورش انسان بهتری می‌شود!

همچنین بنگرید به این دو پست:

▪️در کشاکش نسل‌ها
▪️نسل ساندویچ‌شده

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ شانزدهم»

فایل شنیداری جلسۀ شانزدهم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم | جلسۀ ششم | جلسۀ هفتم | جلسۀ هشتم | جلسۀ نهم | جلسۀ دهم | جلسۀ یازهم | جلسۀ دوازدهم | جلسۀ سیزدهم | جلسۀ چهاردهم | جلسۀ پانزدهم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
‍«قصیدۀ گاو سفید»


فیلم سینماییِ «قصیدۀ گاو سفید» دربارۀ «اعدام» است؛ اعدام به عنوان حکمی بازگشت‌ناپذیر. همین بازگشت‌ناپذیری باعث می‌شود اگر حکم اعدامی صادر شود و ناروا بوده باشد، پس از اجرا دیگر نمی‌توان آن را جبران کرد. طبعاً دیه هم جبران جان انسانی را که به ناحق اعدام شده، نمی‌کند.

بحث‌های حقوقی دربارۀ اعدام را می‌سپرم به کسانی که در این زمینه تخصص و علم دارند، اما ساختن فیلمی در این باره زمینه را برای بحث دربارۀ مقولۀ اعدام در فضای عمومی مهیا می‌کند.

محمد رسول‌اف، کارگردان ایرانی، فیلمی چهار اپیزودی با عنوان «شیطان وجود ندارد» در سال ۱۳۹۸ ساخت و به مسئلۀ اعدام پرداخت. هر چه اپیزود اول فیلم درخشان، تکان‌دهنده و تأمل‌برانگیز است، اپیزودهای بعدی به سلیقۀ غیرمتخصص من افت می‌کند. در جاهایی نیز فیلم به ورطۀ شعار می‌افتد و احتمالاً بینندگان سخت‌سلیقه را می‌راند.

فیلم «قصیدۀ گاو سفید» نیز در همان سال ۱۳۹۸ ساخته شده؛ به کارگردانی بهتاش صناعی‌ها. این فیلم دقیقاً بر مسئلۀ «بازگشت‌ناپذیری حکم اعدام» انگشت می‌گذارد و تأثیر آن را بر زندگی قاضی و محکوم نشان می‌دهد. فیلم مسیر و عناصری دارد که باعث می‌شود تا حد زیادی از یکسونگری و زبان شعاری دور بماند. فیلم حتی از «نقد قدرت» و سویۀ سیاسی هم به خوبی دور مانده یا دست‌کم فقط در حاشیه و در پس‌زمینه‌ای کمرنگ «قدرت» را نقد می‌کند. اما اصل و اساس فیلم سرنوشت چند انسان است که صدور حکم اعدام زندگی‌شان را به شکل بازگشت‌ناپذیری متزلزل و حتی نابود کرده است. در واقع، اعدام به شکل بازگشت‌ناپذیری زندگیِ نه فقط یک انسان، بلکه زندگی چندین نفر را نابود می‌کند.

به هر روی از بیش از صد سال پیش بحث بر سر مجازات اعدام در جوامع و فرهنگ‌های مختلف وجود داشته و نگاه‌های متفاوت و متناقضی به اعدام وجود داشته است. بحث بر سر مجازات مرگ بحثی واقعاً بی‌پایان است. برای مثال یکی از انواع عجیب اجرای حکم اعدام در کشور ژاپن وجود دارد که یک بار این‌جا در کانال دربارۀ آن صحبت کرده‌ام (لینک آن در پایان این نوشتار می‌آید.) اما به عنوان کسی که طعم مجازات زندان را کشیده‌ام، یکی از چیزهای بزرگی که فهمیدم این است که کسانی که معتقدند مجازات حبس ابد برای یک آدمکش مجازات کمی است، زندان نبوده‌اند و طعم مجازات اعدام را نچشیده‌اند. حبس ابد به تجربۀ شخصیِ ناچیز خود من، مجازات هولناکی می‌تواند باشد که هیچ کم از اعدام ندارد. مانند این است که به جای اعدام کردن کسی، یک عمر او در یک گور زندگی کند. هیچ بعید نیست که خود او بارها آرزوی مرگ کند ــ البته اگر زندان محدودیت‌های واقعی داشته باشد و تبدیل به هتل نشود؛ عفو و تخفیف مجازات هم طبعاً در کار نباشد.

با این پیش‌فرض و مقدمه دعوت می‌کنم فیلم «قصیدۀ گاو سفید» را در فایل پیوست ببینید. فیلم اجازۀ اکران نیافت و واقعاً جای تأسف است که چنین فیلمی، بدون آنکه چیزی مگر نگرشی منتقدانه داشته باشد، اکران نشده است. من نمی‌دانم آیا سازندگان فیلم این اجازه را داده‌اند که فیلم در فضای مجازی به شکل رایگان پخش شود یا نه. دسترسی هم به عوامل آن نداشتم. فقط دیدم کانال‌ها و سایت‌های متعددی آن را پخش کرده‌اند و عملاً فیلم در فضای مجازی موجود است. اگر عوامل فیلم ناراضی باشند، طبعاً بی‌درنگ فیلم را از روی کانال برمی‌دارم.

دربارۀ اعدام در ژاپن بنگرید به این پست:
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/1816

دربارۀ گیوتین بنگرید به این پست:
https://www.tg-me.com/tarikhandishi/968

مهدی تدینی

#فیلم_سینمایی
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
2025/07/09 19:13:47
Back to Top
HTML Embed Code: