Telegram Web Link
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«تهران دیروز، به روایتِ تهران امروز»

یکی از بهترین مستندها از دهۀ پنجاه ایران مستندی است ساختۀ زنده‌یاد خسرو سینایی با نام «تهران امروز»، محصول ۱۳۵۶. برای دیدن «حیات عمومی» ایران در میانۀ دهۀ پنجاه و در آستانۀ انقلاب دیدن این مستند بسیار مفید، آگاهی‌بخش و البته چشم‌نواز است.

دعوت می‌کنم مستند را در این پست ببینید و البته برای آشنایی بیش‌تر با «ایران دهۀ پنجاه» مستندهای دیگری را هم در کانال می‌یابید. سایر مستندها را در این لینک‌ها می‌توانید بیابید: آبادان | تهران | مشهد | اصفهان همچنین دعوت می‌کنم مستند دوبی را هم که برای همین دورۀ زمانی است مشاهده بفرمایید.

و دو مستند برای سال ۵۸: زنان ایران | د «تازه‌نفس‌ها»


#مستند #انقلاب_57
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ اول»

فایل شنیداری جلسۀ اول خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«لیبرالیسم ــ جلسۀ دوم»

جلسۀ دومِ خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسمِ» فون میزس رو فردا شب ساعت ده در اینستاگرام انجام خواهم داد.

آدرس صفحه:
https://instagram.com/tarikhandishii

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ دوم»

فایل شنیداری جلسۀ دوم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«ملت احمدشاهی»


احمدشاه، شاه جوانمرگ، پس از آن‌که از شاهی ایران عزل شد (گرچه او خود را عزل‌شدنی نمی‌دانست)، چهار سال و چهار ماه بیش‌تر زنده نماد. جوان بی‌آزاری بود و دیوارش در عصر گذار به تجدد از همه کوتاه‌تر بود. وقتی پاریس بود، خودرو رولزرویسی داشت که با آن در شانزالیزه رفت‌وآمد می‌کرد. خود او حکایت بامزه‌ای دربارۀ این ماشین تعریف می‌کرد...

می‌گفت در یکی از رمان‌های پلیسی مردی به قتل رسید و شرلوک هولمز را برای کشف راز قتل خبر کردند. شرلوک دقایقی جنازه را وارسی کرد و چیزهای زیادی دربارۀ مقتول گفت، از جمله این‌که گفت: «مقتول زمانی فرد ثروتمندی بوده، اما چند سالی‌ است که وضع مالی خوبی ندارد، اما آن‌قدر هم مفلس نشده که به نان شبش محتاج باشد...» از شرلوک پرسیدند که او این مسئله را از کجا فهمیده! شرلوک پاسخ داد: «لباسی که تن مقتول است برای خیاطخانۀ معروفی است که فقط افراد پولدار می‌توانند از آن خرید کنند، اما لباس برای چند سال پیش است و معلوم است متوفی دیگر استطاعت مالی آن را ندارد لباس جدیدی از آن‌جا بخرد، اما آن‌قدر هم مفلس نشده که برای نان شبش همین لباس را هم بفروشد...»

احمدشاه خود را با آن جسد مقایسه می‌کرد و می‌گفت: «حکایت من و این رولزرویس همین است. هر کس مرا با این رولزرویس ببیند، می‌فهمد زمانی آن‌قدر ثروتمند بوده‌ام که می‌توانسته‌ام رولزرویس بخرم، اما چون رولزرویسم قدیمی است معلوم است دیگر استطاعت مالی ندارم مدل جدید آن را بگیرم، اما آن‌قدر هم مفلوک نشده‌ام که آن را بفروشم.»

امروز این دقیقاً حال و روز بیشتر ایرانیان است؛ به ویژه طبقۀ متوسط که زمانی تونسته بود دارایی اندکی به دست آورد. دور از جان شما که می‌خوانید، مانند آقای مقتول داستان شرلوک هولمز یا همین احمدشاه خودمان شده‌ایم. آنچه احمدشاه در مورد خود می‌گفت، این روزها در مورد همۀ ما صدق می‌کند. وقتی می‌بینیم کسی ماشین دارد، می‌فهمیم زمانی آن‌قدر پولدار بوده که می‌توانسته ماشین بخرد! اما دیگر استطاعت عوض کردن همان ماشین را (حتی اگر پراید باشد) ندارد، اما همین‌که آن ماشین را دارد، یعنی هنوز انقدر مفلس نشده که به خاطر هزینۀ نگهداری ماشین و پر کردن جیب خالی همان را هم بفروشد. در مورد خانه دیگر حرفی نمی‌زنم که هر مترمربعش، همین حوالی جنوبشهر که من زندگی می‌کنم، قیمت روزلرویس احمدشاه شده! البته ماشین و خانه و این‌جور چیزهای لوکس و اشرافی به وَجناتِ بندۀ میرزابنویس‌ حقیر که نمی‌خورد؛ راستش را بخواهید چند وقتی است وضع آن جسد داستان شرلوک هولمز را حتی در مورد چیزهای پیش‌پاافتاده‌ای مثل اُدکلان دارم! با خودم می‌گویم، زمانی آن‌قدر ثروتمند بوده‌ام که فلان ادکلان را می‌خریده‌ام، اما دیگر استطاعت خرید جایگزینش را ندارم، برای همین با ته‌ماندۀ ادکلان مانند خاکستر مردگان برخورد می‌کنم. در جایی دور از دسترس می‌گذارم و فقط از دور به آن ادای احترام می‌کنم.

این است که می‌گویم شده‌ایم «ملت احمدشاهی». البته شباهت‌هامان به احمدخان بیش از این‌هاست. ما هم مانند او از ایران تبعید شده‌ایم، البته با این تفاوت که چون مانند آن ذات همایونی استطاعت زندگی خارج از ایران و خرید بلیت هواپیما و این‌جور رویاهای ملوکانه را نداریم، ترجیح دادیم دوران تبعیدمان را همین‌جا در ایران بگذرانیم و همین‌جا در اندورنی آپارتمان اجاره‌ای خودمان قبلۀ عالم باشیم. شباهت دیگر ما به احمد جان این است که او خلع‌قدرت شده بود، درست عین ما. شباهت دیگرمان به او این است که او دلش را به آن رولزرویس خوش کرده بود، ما هم هر یک دلمان را به لکنته‌ای که برایمان مانده خوش کرده‌ایم و به زندگی در مرحلۀ مخلوعِ معزولِ تبعیدیِ بی‌اُدکلان بسنده می‌کنیم. زنده باد زندگی احمدشاهانه!

پی‌نوشت:

یک: حوصله داشتید، این پست را هم بخوانید: «تنها در هتل نگرسکو»

دو: ماجرای رولزرویس احمد شاه را در کتاب «زندگی پرماجرای رضاشاه»، نوشتۀ اسکندر دلدم، خواندم.


مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ سوم»

فایل شنیداری جلسۀ سوم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آخرین پرواز

برای آن‌ها که عزیزانشان را در پرواز ۷۵۲ از دست دادند و برای ما که همگی تا ابد داغداریم...


«وقتی هنوز زنده بودیم»

اینجا پیش از آتش
درختزاری بود
آشیانۀ چکاوک‌ها و سارها

و این کومۀ سوخته
خاکسترِ سنجاقک‌ها و پرنده‌هایی‌ست
که صدای بال‌هایشان
در خواب برکه
می‌پیچید

اینجا پیش از آتش
کشتزاری بود
خوشه‌هایی که در باد
موج می‌زد
و نُت‌های باران بر برگ‌ها
آهنگ سادۀ زندگی بود

اینجا پیش از آتش
نیزاری بود
برکه‌ای سبزآبی
که مهمانسرای حواصیل‌ها و درناها بود
و آسمانی که پرندگان مهاجر را
در مه‌آلودگی سپید خود
پنهان می‌کرد

اینجا دهان گوزن‌ها
طعم باروت نداشت
و بال‌های سوخته
کابوس هیچ کبوتری نبود

اینجا
پیش از آتش
باد پنجه در گیسوی دختران می‌کشید و
بوسه بر پیشانی پسران می‌نواخت...

اینجا پیش از آتش
چشم‌ها
همزاد آسمان بود
و صداها
آشیانۀ کبوتران

اینجا
پیش از آتش
ما
هنوز
زنده بودیم...


مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«دیگری‌ستیزی»

شنبه شب، همراه با جناب باقی و جناب کدیور در صفحۀ جرعه، دربارۀ «دیگری‌ستیزی» گفتگو خواهیم کرد.

برای پیگیری این گفتگو صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید: صفحۀ اینستاگرام

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«لیبرالیسم ــ جلسۀ چهارم»

جلسۀ چهارم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس رو دوشنبه شب، بیستم دی، ساعت ده، در صفحۀ دوم اینستاگرامم انجام می‌دم.

برای پیگیری این گفتگوها صفحۀ اینستاگرام بنده رو دنبال کنید: صفحۀ اینستاگرام

فایل‌های صوتی جلسات اول تا سوم رو هم اینجا می‌تونید گوش بدید: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«دیگری‌ستیزی»

فایل شنیداری گفتگو دربارۀ «دیگری‌ستیزی». با صفحۀ اینستاگرام «جرعه»، همراه با جناب عماد‌الدین باقی، گفتگویی دربارۀ دیگری‌ستیزی داشتم که می‌توانید در این فایل بشنوید.

کانال تگرام جرعه: @joreah_journal

صفحۀ اینستاگرام برای پیگیری گفتگوهای زنده: مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«باریکه‌راه فرهادی»


پیش‌نوشت: دعوت می‌کنم بدون پیشداوری و موضعگیری این متن را بخوانید. در پایان وقت دارید هر چه خواستید نقدش کنید.

روز حساب و کتاب برای «قهرمانِ» فرهادی فرارسیده و حالا با اطمینان می‌توان گفت آخرین فیلم اصغر فرهادی در فروش ناموفق بوده یا دست‌کم فروش آن در حد نام فرهادی نیست. ناکامی در گیشه‌های ایران برای این فیلم اهمیت اقتصادی ندارد، زیرا با اکران در دیگر کشورها بازدهی اقتصادی «پروژۀ قهرمان» تضمین‌شده است. اصلاً هم حرف من مسائل اقتصادی نیست، بلکه موضوع مسئله‌ای کاملاً جامعه‌شناختی است. سرانجام می‌توان با اطمینان گفت فرهادی بخش بزرگی از مخاطبان خود را در ایران از دست داده است و حتی سروصداهای بین‌المللی و جهانی سر فیلم «قهرمان» نتوانست جذابیتی درخور نام فرهادی و فیلمی جهانی‌اش در ایران پدید آورد. در مناقشه‌های نظری همیشه مشکل این است که «معیار کمّی مطمئنی» وجود ندارد و به راحتی می‌توان هر ادعایی را بر حسب سلیقه و انگیزۀ شخصی مطرح کرد. اما اینک یک معیار کمّی مطمئن پیدا کرده‌ایم که می‌توان آن را وسط گذاشت و بر مبنای آن فکر و ادعا کرد.

اول توضیح دهم که چرا می‌گویم فیلم در گیشه ناموفق بوده است. می‌توان گفت این بدترین نتیجۀ فرهادی در سینمای ایران است. برای اینکه متوجه این ناکامی بشویم باید اعداد را این‌گونه بخوانیم: فیلم «قهرمان» یک‌چهارم «دینامیت» و یک‌سوم «گشت ارشاد» فروخته است! در حالی که یکی دو ماه زودتر از این دو فیلم اکران شده است و احتمالاً نسبت فروش آن در برابر این فیلم‌ها از این هم بدتر خواهد شد. هیچ بعید نمی‌دانم که حتی «آتابای» و «بی‌همه‌چیز» هم آرام آرام به قهرمان برسند. هیچ‌موقع فیلم فرهادی چنین نسبت ناامیدکننده‌ای با صدر جدول فروش نداشته است. فیلم «فروشنده» در سال ۹۵ بیش‌ترین فروش سال را داشت و فیلم‌های طنز را که معمولاً پرفروشند، راحت پشت سر گذاشت («من سالوادور نیستم»، «سلام بمبئی» و «۵۰ کیلو آلبالو»). فیلم «جدایی» در سال ۹۰ در رقابتی تنگاتنگ با «اخراجی‌ها» (که بسیار از سوی نهادهای حکومتی حمایت شد) سوم شد، و فقط سی درصد کمتر از فیلم اول («ورود آقایان ممنوع») فروخت ــ این را مقایسه کنید با اینکه امروز «قهرمان» یک‌چهارمِ فیلم طنز «دینامیت» فروخته است! فیلم «گذشته» در سال ۹۲ چهارم شد و نصف فیلم‌های اول و دوم («رسوایی» و «هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند!») فروخت که باز هم نتیجۀ بسیار بهتری است تا دستاورد «قهرمان». فرهادی حتی زمانی که هنوز چندان شناخته‌شده نبود، در سال ۸۸ با فیلم «دربارۀ الی» دوم شد و با فیلم‌های پس از خود بسیار فاصله داشت. فیلم اول «اخراجی‌های دو» بود که سه برابر «دربارۀ الی» فروخته بود.

چند ماه پیش وقتی بحث فرهادی بسیار داغ بود، در نوشته‌ای شرح دادم که فرهادی هیچ تغییر نکرده و همانی است که همیشه بود و اگر امروز جوی منفی نسبت به او پدید آمده، به دلیل تغییر حال جامعه و متأثر از جو سیاسی است. گفتم، جامعه‌ای که از خرداد ۸۸ به آبان ۹۸ می‌رسد، فرهادی را هم دیگر نمی‌شناسد، چون می‌خواهد در همه چیز حرف یا کنش سیاسی مستقیمی در ارتباط با دردهایش ببیند، نه این‌که فرهادی بشود ویترین زیبایی برای اثبات پویایی و خوش‌احوالی جامعه‌ای که به نفس‌نفس افتاده و ناخوش‌احوال و ناخرسند است. در نتیجه از این پس، بخشی از جامعه فرهادی را دیگر از خود نمی‌دید و موفقیت‌هایش را هم موفقیت‌های خود نمی‌دانست ــ چه بسا به ضرر خود می‌دانست، زیرا حس می‌کرد مایۀ انکار و لاپوشانی دردهایش است. در نتیجه جو علیه او شد.

اما مسائل هنری و فنی هم وجود دارد که باعث این بی‌اقبالی نسبت به فرهادی شده است که تحلیل آن در بضاعت من نیست. اما اینکه فرهادی در خانه‌اش هر روز کم‌مخاطب‌تر شود، شکستی است که بهتر است خود او ــ و هوادارانش ــ بپذیرند و بجای جدال و جدل با مخالفان با خودانتقادی مشکل را تحلیل و رفع کنند. مانند سیاستمداران و کنشگران سیاسی نباشید که منتقدانشان را دوست ندارند! منتقد حتی اگر بیراه بگوید، وجودش مفید است و اگر از ده حرفش یکی هم درست باشد، بهره‌اش را به ما رسانده است. در این برهه بت‌سازی از فرهادی و دفاع متعصبانه از او جفا در حق او و هل دادنش در مسیری است که خود او بزرگ‌ترین بازنده‌اش خواهد بود. کسی مانند فرهادی متعلق به ایران است. بهتر است بی‌تعارف به او هشدار دهیم و بیدارش کنیم، تا این‌که سرودهای حماسی برایش سر دهیم. خارجی‌ها اندازۀ کافی برایش لالایی می‌خوانند، بهتر است است ما بیدارش کنیم. آقای فرهادی شما به بازنگری و خودانتقادی نیاز دارید!

پی‌نوشت: دربارۀ ادعاهای خانم مسیح‌زاده، سازندۀ مستند «دوسر برد، دوسر باخت»، من هنوز قانع نشده‌ام و در دلم حق را با خانم مسیح‌زاده می‌دانم. همچنان امیدوارم این شائبه در ذهنم حل شود.

همچنین بنگرید به: «فرهادی در فراز و فرود جامعه»

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ چهارم»

فایل شنیداری جلسۀ چهارم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«اسطوره‌های زندگی‌گریز»


غلامرضا تختی، صادق هدایت و علی‌اکبر داور... سه بزرگمرد تاریخ معاصر ایرانند که در نگاه نخست هیچ ارتباطی با هم ندارد: تختی جهان‌پهلوان و محبوب‌ترین ورزشکار عصر خویش بود. هدایت میان اهل‌قلم شناخته شده بود و در جامعه مهجور بود، اما پس از مرگ روزبه‌روز تابنده‌تر شد و امروز بی‌همتا به نظر می‌رسد. علی‌اکبر داور که بیش از ده سال در عصر رضاشاه وزیری کوشا بود، در دوران حیاتش یکی از شناخته‌شده‌ترین و موجه‌ترین مردان روزگارش بود و بی‌تردید از معماران ایران مدرن است. یکی ورزشکار، یکی دولتمرد و دیگری نویسنده... اما این سه مرد بزرگ‌ترین شباهت را به همدیگر دارند: حیاتی‌ترین و در عین حال مرگبارترین شباهت: هر سه در اوج زندگی خود خودکشی کردند. مرگ هر سه رازآلود و سؤال‌برانگیز است ــ به ویژه مرگ تختی؛ اما من فرض را بر خودکشی او می‌گذارم که فرزندش هم بر آن صحه گذاشته است.

از آقا تختی شروع کنم. تختی یک بار خودکشی کرد و یک بار به قتل رسید. من ستایشگر زندگی‌ام، اما همیشه به خودکشندگان با احترام و ستایش نگریسته‌ام، بی‌آن‌که تناقضی در این ستایش دوسویه‌ام ببینم. خودکشی تختی برای هیچ‌کس خوشایند نبود. تختی اولین ستارۀ بزرگ عامه بود؛ اختری با هاله‌ای الوهی. تبلور روح جمعی؛ اسطوره‌ای زنده و قهرمانی فراتر از تن انسانی... خودکشی او اسطوره‌ای ابرانسانانه را که آتشفشان خودباوری توده بود، متلاشی می‌کرد. او نمی‌توانست خودکشی کرده باشد، یعنی حق نداشت! پس شایعۀ قتل ضروری‌ترین و تسلابخش‌ترین مرهم بر این خطای نابخشودنی و باورناپذیرِ روزگار بود؛ ضمن این‌که انگارۀ قتل، تلألؤ آن اسطوره را دوچندان که هیچ، چندچندان می‌کرد؛ آن‌سان که اینک بر تارک آسمان خورشیدی کنار خورشید تابیدن می‌گرفت... پس تختی حق نداشت خودکشی کند. اما تختیِ من بزرگ‌ترین عمل قهرمانانه‌اش نه گفتن به زندگی بود... در حالی که نهایت توان حیاتی را در زانوان داشت. خوش‌رنگ‌ترین مدال تختی دنیاگریزی دلاورانۀ او بود.

علی‌اکبر داور انسان عجیبی بود. او را چندان نمی‌شناسند، اما بی‌تردید از نوادر دوران و از بزرگمردان تاریخ معاصر است. داور آفریدگار بوروکراسی مدرن ایرانی بود. اگر تابنده‌ترین تکنوکرات و بوروکرات ایران بنامیمش، بیراه نگفته‌ایم. سختکوشی او، تلاش‌های او برای مدرن‌سازی دستگاه‌های اداری ایران زبانزد بود. ساعت کار نداشت. تا توان داشت کار می‌کرد. هیچ بعید نبود جلسۀ کاری‌اش تازه پاسی از نیمه‌شب شروع شود. شبی از شب‌ها پس از مشاجره‌ای نه‌چندان جدی با رضاشاه به خانه رفت، سری به همسرش زد و دستی بر سر فرزندانش که خواب بودند کشید. به طبقۀ بالا رفت، نامه‌هایش را نوشت، تریاک را در آب حل کرد و سر کشید. فردا جنازه‌اش را در اتاق یافتند.

و هدایت... ستاره‌ای که هر چه از او دورتر می‌شویم، تابان‌تر می‌شود. داستان مرگش را همه می‌دانیم. رفتن به پاریس، اجاره کردن آپارتمان و خودکشی با گاز در آشپزخانه... ارزش هدایت فقط به نویسنده بودنش نبود، بلکه ادراک و بینش عمیقی که در آثارش زبانه می‌کشد، او را گوهری نایاب کرده است؛ منتقدی عقاب‌چشم و بی‌رحم که زاویه‌ای عمیق با جامعه‌اش داشت و نبوغ دودمان هدایت را در قلم جاری کرده بود. همیشه باور داشته‌ام بزرگ‌ترین اثر هدایت در میان آثارش داستان خودکشی‌اش است. خودکشی او نقطۀ اوج آثارش است؛ تاجی است با یاقوت عدم، الماس نیستی و مرواریدهای ابدیت. بی‌باک‌ترین منتقد ما با مرگ خود صادق بودنش را به ما اثبات کرد. به ما فهماند، زندگی داستانی انتقادی است که وقتی به گوش زمانه فرو نرود، باید دلاورانه پاراگرافی نهایی بر آن نوشت.

این سه اگر خودکشی نمی‌کردند اسطوره نمی‌شدند. تختی بزرگ و عزیز می‌ماند، اما مانند الماسی که صدهزار دست بچرخد، نهایتاً از گوشۀ سمساریِ حافظۀ جمعی ما سر درمی‌آورد و بعید نبود در دهۀ ۱۳۸۰ با موهای سپید از سر تنهایی و نومیدی همنشین مجریان ناقابل صداوسیما شود و در این بنجل‌سَرا تن به ابتذال دهد. هدایت دهۀ پنجاه و چه‌بسا دهۀ شصت را هم می‌دید، اما چون خود را از جامعه دریغ نکرده بود، ارزان شده بود. و داور اگر خودکشی نمی‌کرد بعید نبود در دهه‌های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ ردای نخست‌وزیری بپوشید، اما هیچ رئیس‌دولتی (اغم از نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور) در این مرز پرگهر عاقبت‌به‌خیر نشده است... داور هم استثنا نبود.

این سه از نوابغ ما بودند. هم مردمداری تختی از نبوغ او بود و هم مردم‌گریزی هدایت از نبوغش بود. نبوغ داور هم این بود که زندگی اجتماعی ما را نظام‌مند می‌کرد. اینان تابیدند و در لحظه‌ای نامنظره فانوس وجودشان را فوت کردند... همه‌جا تاریک شد، اما رفته‌رفته نامشان به فانوسی ابدی تبدیل شد... و این هر سه خودکشی بزرگ‌ترین اثر آن‌ها بود...

پی‌نوشت: دربارۀ داور و هدایت بنگرید به این پست‌ها: «داور خودکشی کرد» | «خودکشی در خانۀ شمارۀ ۳۷»

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ پنجم»

فایل شنیداری جلسۀ پنجم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

راستی... در این جلسه دربارۀ تاریخ آمریکا هم صحبت می‌کنم. قبلاً در پنج جلسه تاریخ آمریکا رو تا اول قرن بیستم روایت کرده بودم. در این لینک‌ها می‌تونید پیدا کنید:


▪️«گفتار اول: آمریکا، از پیدایش تا انقلاب»
▪️«گفتار دوم: انقلاب آمریکا»
▪️«گفتار سوم: کلبۀ عمو تام»
▪️«گفتار چهارم: جنگ داخلی آمریکا»
▪️«گفتار پنجم: گاوِ نشسته»

هر لینک رو که باز کنید، اول چکیدۀ نوشتاری و فایل تصویریه و در پست بعدش فایل شنیداری

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«پشت صحنه»

«پشت صحنه» مستندی بسیار دیدنی دربارۀ مراحل ساخت سریال هزار دستان است؛ از لحظه‌ای که کلنگ پروژۀ ساخت لوکیشن را بر زمین می‌کوبند تا فیلمبرداری سریال. چیزی که بیش از همه در این مستند جالب است، ساخت نمایی از شهر تهران است که به شهرک سینمایی معروف است. ساخت این شهرک در سال ۱۳۵۸ آغاز شد و پس از تکمیل سریال هزاردستان در آن فیلمبرداری شد.

پیش از این همۀ قسمت‌های سریال هزاردستان را در کانال گذاشته‌ام و قسمت‌های اول تا شانزدهم را در لینک‌های زیر می‌توانید ببینید:

اول | دوم | سوم | چهارم | پنجم | ششم | هفتم | هشتم | نهم | دهم | یازدهم | دوازدهم | سیزدهم | چهاردهم | پانزدهم | شانزدهم

چند فیلم دیگر از علی حاتمی که در کانال موجود است:

▪️حاجی واشنگتن

▪️ستارخان

▪️«دلشدگان»

مستند «پشت صحنه» را در کانال فیلم‌های فاخر یافتم: @episodefilmchannel

#مستند #علی_حاتمی #فیلم_سینمایی
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«خودمنتقدانِ خِردپیشه»


در روزهایی که سرخوردگی، خشم، عصبیت و نومیدی از هر سو زبانه می‌کشد، من به آینده بسیار خوش‌بینم. همین احساساتی که برشمردم، باعث شده به نوعی «خودملامتگریِ جمعی» روی آوریم؛ چیزی شبیه خودتازیانه‌زنیِ عقل‌گرایانه. در قرن‌های سیزدهم و چهاردهم میلادی جریانی مسیحی به نام «فِلاگِلانت» پدید آمد که به معنای «تازیانه‎زن» است. تازیانه‌زنان دسته‌هایی در کوی و برزن به راه می‌انداختند که هر کس به خود تازیانه می‌زد؛ شبیه همین زنجیرزنی که در عزاداری ما رایج بوده است. دلیل این «خودتازیانه‌زنیِ» اینان این بود که تصور می‌شد از این طریق گناهان انسان به دست خودش عقوبت می‌شود و خداوند نیز فرد را می‌بخشد.

هر انسانی در زندگی کامیابی‌ها و ناکامی‌هایی دارد که نتیجۀ مجموعه‌ای از علت‌هاست. گاه فرد بدون تلاشِ چندانی موفق، و گاه با هزار جد و جهد ناموفق می‌ماند. نه کامیابی مهم است و نه ناکامی. چیزی که در زندگی شخصی ما بسیار مهم‌تر و تعیین‌کننده‌تر است، رسیدن به «خودانتقادی»، «بازاندیشی»، «تأمل در احوال خویش» و «خودتحلیلی» است. بهروزی در نهایت نصیب کسی می‌شود که با تیزبینانه‌ترین، بی‌پرواترین و بی‌تعارف‌ترین نگاه خود را تحلیل، نقد و بازتعریف کند. او برنده است؛ شاید امروز از بد روزگار برنده نشود، اما دیر یا زود مزد این خودواکاوی و خودآسیب‌شناسی را خواهد گرفت، زیرا خودانتقادی و بازاندیشی اوج دلاوری است. به جنگ خویش رفتن، دلیری می‌طلبد، زیرا پیروزی بر خویش دشوارترین پیروزی است و کشتنِ نفس سخت دردناک است.

خسته‌ایم. هر که بتواند مهاجرت ــ فرار ــ می‌کند. نومید و سرخورده‌ایم. نه راه پس داریم و نه راه پیش. میان نوستالژی (دیروز) و فانتزی (فردا) گردن زیر گیوتین واقعیت داریم. همه درست، اما اما اما... چیزی که مرا بسیار دلگرم می‌کند این است که ما همه با هم مانند کسی هستیم که دوران جوانی و سرکشی، غرور و خودشیفتگی، طغیان و خردگریزی را سپری کرده و اینک در دهۀ چهل عمر مطمئن است ایراداتی دارد که باعث ناکامی‌هایش شده و باید آن‌ها را رفع کند. فهمیده است می‌توانست بهتر زندگی کند، می‌توانست فرزند بهتر، پدر بهتر، مادر بهتر، شهروند بهتر، انسان بهتر و کامرواتری باشد. شب‌ها خلوت می‌کند، به بالکن آپارتمانش می‌رود، سیگاری می‌گیراند، چایی می‌نوشد، چراغ‌های شب را تماشا می‌کند و به گذشته فکر می‌کند... وقتی ته سیگار را در گلدان خشکیدۀ بالکن خاموش می‌کند، مطمئن است دلش می‌خواهد این بالکن را به گلخانۀ کوچکی بدل کند...

این ماییم؛ در حال گذار. عقلانیت زیستی‌ــ‌اجتماعی استواری در ما دارد پرورش می‌یابد. دلیل این عقلانیت «تجربه» است. مدعی‌ام ما مردم بسیار باتجربه‌ای شده‌ایم و این تجربه بلوغی خودمنتقدانه در ما پدید آورده است. توهم، خودبزرگ‌پنداری، خردگریزی، آرمان‌گرایی، خودشیفتگی ملی‌ــ‌فرهنگی روی هم «واقعیت‌گریزی» گرانباری را در ما ایجاد کرده بود که تنها در حرارت کورۀ تجربیات می‌توانستیم از آن خلاص شویم. آتش تجربه عناصر ناخالص وجودمان را ذوب کرد. نتیجه این شد که سرانجام از خواب «واقعیت‌گریزی» برخاستیم. مشکل ما این بود که رابطه‌مان با واقعیت قطع شده بود؛ در یک کلام واقعیت را نمی‌توانستیم ببینیم. روزبه‌روز بهتر می‌فهمیم که بهروزی ما در لمس، درک و ادارۀ واقعیت است؛ وگرنه هیچ آرمان، ثروت، تاریخ، فرهنگ، تعصب، جانفشانی و غیرتی ــ که در ایدئولوژی‌های خردگریزانۀ روشنفکران دهۀ چهل و پنجاه متجلی شده بود ـــ نمی‌تواند بهروزمان کند.

از این رهگذر، درصد اجتماعی بزرگی شکل گرفته است که دیگر نمی‌توان خوابش کرد، هیپنوتیزش کرد، طلسم خردگریزی به روح و ذهنش زد. دیگر نمی‌توان به زبان خیال و توهم با اینان سخن گفت. اینان را تنها می‌توان با منطقی روشن و محاسبات عقلانی اثبات‌پذیر مجاب کرد. این بزرگ‌ترین دستاورد ماست: دستگاه محاسبات عقلانی مطمئن و کارآمدی که در اذهان ساخته و تعبیه شده است. زیاد درگیر سرخوردگی‌ها و دعواهای روزمره نشوید. آیندۀ ما را این خِردپیشگان خواهند ساخت.

برگردیم به شبی که به قول سهراب به آرامیِ یک مرثیه از سر ثانیه‌ها می‌گذرد و همزاد خسته و متفکر ما را در بالکن تنهایی خویش غرق افکار کرده لست. آوار گذشته هنوز بر دوش او سنگینی می‌کند، اما چیزی به دست آورده که با آن هر آواری را می‌توان برداشت: بازاندیشی خودمنتقدانه. دستاورد ما بزرگ‌تر از آن چیزی است که امروز در مخیله‌مان بگنجد. ما در سکوت همین شب‌ها، در بالکن تنهاییمان، ساختن آینده را شروع کرده‌ایم. روح وقتی عوض شد، دگرگونی جسم محتوم است... محتوم. این را گوشه‌ای بنویسید.

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ ششم»

فایل شنیداری جلسۀ ششم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
«لیبرالیسم ــ جلسۀ هفتم»

جلسۀ هفتم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس رو پنجشنبه شب، ساعت ده، در اینستاگرام انجام می‌دم.

برای پیگیری این گفتگوها صفحۀ دوم اینستاگرام بنده رو دنبال کنید: آدرس صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ هفتم»

فایل شنیداری جلسۀ هفتم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم | جلسۀ ششم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
Audio
«لیبرالیسم ــ جلسۀ هشتم»

فایل شنیداری جلسۀ هشتم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس.

فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم | جلسۀ ششم | جلسۀ هفتم

برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید. آدرس: صفحۀ اینستاگرام

#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
2025/07/09 16:36:55
Back to Top
HTML Embed Code: